حيات القلوب تاريخ پيامبر - مكه جلد ۳

حيات القلوب تاريخ پيامبر - مكه0%

حيات القلوب تاريخ پيامبر - مكه نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 813

حيات القلوب تاريخ پيامبر - مكه

نویسنده: علامه مجلسى
گروه:

صفحات: 813
مشاهدات: 38865
دانلود: 3228


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 813 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 38865 / دانلود: 3228
اندازه اندازه اندازه
حيات القلوب تاريخ پيامبر - مكه

حيات القلوب تاريخ پيامبر - مكه جلد 3

نویسنده:
فارسی

شيخ طبرسى و على بن ابراهيم و ديگران روايت كرده اند كه: چون دعوت حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قوى شد و جمعى به دين آن حضرت در آمدند كفار قريش با يكديگر اتفاق نمودند كه آنها را كه مسلمان شده اند تعذيبها و شكنجه ها و آزارها برسانند شايد كه از دين آن حضرت برگردند، پس هر قبيله اى متوجه اذيت مسلمانانى كه در ميان ايشان بودند، شدند؛ و چون آن حضرت از جانب خدا به جهاد كافران هنوز مامور نگرديده بود در سال پنجم بعثت به امر الهى جمعى از مسلمانان را مرخص فرمود كه به جانب حبشه هجرت نمايند و فرمود: پادشاه حبشه كه او را نجاشى مى گويند و اصحمه نام دارد پادشاه شايسته اى است و ستم نمى كنم و راضى به ستم نمى شود برويد و در پناه او باشيد تا حق تعالى مسلمانان را فرجى كرامت فرمايد.

و در هجرت ايشان مصلحتها بود كه باعث اسلام نجاشى و جمعى از اهل حبشه شد و اسلام او موجب قوت مسلمانان گرديد، پس يازده مرد و چهار زن خفيه از اهل مكه گريختند و به جانب حبشه روان شدند، و از جمله آنها بودند: عثمان و رقيه دختر حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه زن او بود، زبير، عبدالله بن مسعود، عبد الرحمن بن عوف، ابوحذيفه و سهله زن او، مصعب بن عمير، ابو سلمه بن عبدالاسد و زن او ام سلمه دختر ابى اميه، عثمان بن مظعون، عامر بن ربيعه و زن او ليلى دختر ابى خيثمه، حاطب بن عمرو، سهيل بن بيضاء(1) ؛ و ايشان يك يك خفيه رفتند و چون به كنار دريا رسيدند و كشتى از تجار حاضر بود سوار شدند و به جانب حبشه روانه گرديدند، چون كفار قريش از رفتن ايشان مطلع

____________________

1-در مجمع البيان 2/233 ((سهل بن بيضاء)) آمده است.

۷۸۱

شدند از عقب ايشان رفتند و به ايشان نرسيدند.

پس ايشان در ملك نجاشى ماه شعبان و رمضان ماندند و در ماه شوال برگشتند و هر يك به امان يكى از اهل مكه داخل مكه شدند بغير ابن مسعود كه او بزودى معاودت نمود بسوى حبشه؛ به سبب اين هجرت شدت اهل مكه بر مسلمانان زياده شد و در آزار و اضرار ايشان مبالغه بسيار كردند، بار ديگر حضرت ايشان را به امر الهى مرخص فرمود كه بسوى حبشه هجرت كردند و در اين مرتبه حضرت جعفر بن ابى طالب با هفتاد و دو نفر از مسلمانان (به روايت على بن ابراهيم)(1) متوجه حبشه شدند - و ديگران گفته اند مجموع آنها كه بسوى حبشه هجرت كردند هشتاد و دو نفر بودند از مردان بغير اطفال و زنان(2) ؛ و به روايتى: يازده زن با ايشان رفتند(3) - و در اين مرتبه كفار قريش عمرو بن العاص و عماره بن الوليد را با تحف و هدايا به نزد نجاشى فرستاد كه ايشان را برگردانند، و ميان عمرو و عماره عداوتى بود قريش ميان ايشان اصلاح كردند و ايشان را به اتفاق فرستادند، و عماره جوان بسيار خوشروئى بود و عمرو بن العاص زن خود را برداشته بود، چون به كشتى سوار شدند شراب خوردند و عماره به عمرو گفت: زن خود را بگو كه مرا ببوسد، عمرو گفت: چون تواند بود كه زن من تو را ببوسد؟! چون عمرو مست شد و بر سر كشتى نشسته بود عماره دستى بر او زد و او را به دريا افكند، عمرو به سر كشتى چسبيد و او را بيرون آوردند و به اين سبب عداوت ميان ايشان محكم شد. و چون به خدمت نجاشى رسيدند او را سجده كردند و هداياى خود را گذرانيدند و به او عرض كردند كه: گروهى از ما مخالفت ما كرده اند در دين ما و خدايان ما را دشنام مى دهند و از ما گريخته بسوى تو آمده اند مى خواهيم ايشان را به ما رد كنيد. پس نجاشى فرستاد و جعفر را طلبيد.

ابن مسعود گفت: چون به نزد نجاشى مى رفتيم جعفر گفت: شما سخن مگوئيد و مكالمه با پادشاه را به من بگذاريد، چون داخل مجلس شديم امراى نجاشى گفتند:

____________________

1-در تفسير قمى 1/176 ((هفتاد نفر)) آمده است.

2-مجمع البيان 2/233.

3-بحار الانوار 18/422 به نقل از المنتقى فى مولود المصطفى.

۷۸۲

پادشاه را سجده كنيد، جعفر فرمود: ما غير خدا را سجده نمى كنيم.

چون نجاشى رسالت قريش را نقل كرد جعفر فرمود: از ايشان بپرس كه آيا ما بنده ايشانيم؟ عمرو گفت: نه بلكه آزادان و بزرگوارانيد.

جعفر فرمود: بپرس آيا از ما قرضى طلب دارند؟ عمرو گفت: نه از شما طلبى نداريم.

جعفر فرمود: بپرس آيا از ما خونى طلب دارند؟ عمرو گفت: نه.

جعفر فرمود: پس چه مى خواهيد از ما؟ آزار ما بسيار كرديد ما از بلاد شما بيرون آمديم؛ عمرو گفت: اى پادشاه! ايشان مخالفت ما مى كنند در دين ما و خدايان ما را دشنام مى دهند و جوانان ما را از دين بر مى گردانند و جماعت ما را پراكنده مى كنند، ايشان را به ما بده تا امر ما مجتمع گردد.

جعفر فرمود: اى پادشاه! سبب مخالفت ما با ايشان آن است كه حق تعالى پيغمبرى در ميان ما فرستاده است كه ما را امر مى كند از براى خدا شريكى قرار ندهيم و بغير خداوند يكتا را نپرستيم و قمار نبازيم و ما را امر مى كند به كردن نماز و دادن زكات و عدالت و احسان و نيكى با خويشان و نهى مى كند ما را از بديها و ظلم و ستم و ريختن خون مردم به ناحق و از زنا و ربا و خوردن مردار و خون، و آن پيغمبر همان است كه عيسىعليه‌السلام بشارت داد به آمدن او و نام او احمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است.

نجاشى گفت: حق تعالى عيسى را نيز به همين طريقه فرستاده بود؛ و نجاشى را گفتار جعفر بسيار خوش آمد.

پس عمرو گفت: اى پادشاه! اينها مخالفت تو مى نمايند در امر عيسى.

نجاشى به جعفر گفت: چه مى گويد پيغمبر شما در باب عيسى؟

جعفر فرمود: مى گويد در حق عيسى آنچه خدا در حق او فرموده است، مى گويد: روح خدا و كلمه اى است كه او را بيرون آورده است از دخترى كه مردان بر او دست نگذاشته اند.

پس نجاشى رو به علماى خود كرد و گفت: زياده از اين در باب عيسى نمى توان گفت؛ پس نجاشى به جعفر گفت: آيا در خاطر دارى چيزى از آنها كه پيغمبر تو از جانب خدا

۷۸۳

آورده است؟

جعفر گفت: بلى؛ و شروع كرد به خواندن سوره مريم تا به اينجا رسيد كه مى فرمايد( وَهُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَيْكِ رُ‌طَبًا جَنِيًّا ﴿٢٥﴾ فَكُلِي وَاشْرَ‌بِي وَقَرِّ‌ي عَيْنًا ) (1) پس نجاشى و جميع علماى نصارى كه در مجلس او بودند هم به گريه افتادند و بسيار گريستند، نجاشى گفت: مرحبا به شما و به آن كه شما از پيش او آمده ايد و گواهى مى دهم كه او پيغمبر خداست و اوست آن كه عيسى بن مريم به او بشارت داده است، و اگر پادشاهى مرا مانع نبود هر آينه مى آمدم و كفش او را بر مى داشتم، برويد كه شما ايمنيد و كسى را بر شما دستى نيست؛ و امر كرد كه براى ايشان طعام و جامه و مايحتاج ايشان را بدهند.

پس عمرو بن العاص گفت: اى پادشاه! اين مخالف دين ماست، او را به ما بده.

نجاشى دستى بر روى او زد و گفت: ساكت شو بخدا سوگند كه اگر بد او را بگوئى تو را به قتل مى رسانم؛ و حكم كرد كه هديه هاى او را به او رد كردند، و آن ملعون از مجلس نجاشى بيرون آمد و خون از رويش مى ريخت و گفت: هرگاه تو چنين مى گوئى ديگر ما بد او را نخواهيم گفت.

و بر بالاى سر نجاشى كنيزى ايستاده بود و او را باد مى زد، چون نظر آن كنيز بر عماره افتاد عاشق عماره شد و عمرو اين معنى را دريافت، چون به خانه برگشتند براى كينه و ريا كه از عماره در سينه داشت به او گفت: كنيز نجاشى خاطر تو بسيار بهم رسانيد كسى به نزد او فرست و او را بسوى خود راغب گردان؛ عماره از غايب حماقت فريب آن ملعون را خورد و كسى به نزد آن كنيز فرستاد و كنيز او را اجابت كرد، پس عمرو گفت: پيغام بفرست براى او كه از بوى خوش پادشاه قدرى براى تو بفرستد، چون كنيز بوى خوش را فرستاد عمرو براى تدارك كينه قديم آن بوى خوش را از آن احمق لئيم گرفت و به نزد نجاشى برد و گفت: رعايت حرمت پادشاه و اطاعت او بر ما واجب است و بايد كه چون داخل بلاد او

____________________

1-سوره مريم : 25 و 26.

۷۸۴

شده ايم و در امان او داخل شده ايم با او در مقام غش و فريب و خيانت نباشيم، آن رفيق من با كنيز پادشاه مراسله نمود و او را فريب داد و كنيز از بوى خوش پادشاه براى او فرستاده است و بر من لازم شد كه به عرض پادشاه برسانم؛ و بوى خوش را بيرون آورد و به نزد نجاشى گذاشت، نجاشى چون بوى خوش را ديد و اين قصه را شنيد بسيار در غضب شد و اول اراده كرد عماره را به قتل رساند بعد از آن گفت: چون به امان داخل بلاد من شده اند كشتن ايشان جايز نيست؛ پس ساحران را كه در خدمت او بودند طلبيد و گفت: مى خواهم او را به بلائى مبتلا كنيد كه از كشتن بدتر باشد، ساحران او را گرفتند و زيبق در ذكرش دميدند و او ديوانه شد و به صحرا دويد و با وحشيان صحرا مى بود و از آدميان مى گريخت و به ايشان انس نمى گرفت و بعد از آن قريش جمعى را به طلب او فرستادند و بر سر آبى در كمين او نشستند؛ و چون با وحشيان به سر آب آمد او را گرفتند و او در دست ايشان فرياد و اضطراب كرد تا مرد.

و چون عمرو از برگردانيدن مهاجران نااميد شد به نزد قريش برگشت و واقعه را نقل كرد.

و پيوسته جعفر و اصحابش با نهايت كرامت و عزت نزد نجاشى بودند تا حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هجرت نمود بسوى مدينه و با قريش صلح كرد، پس جعفر با اصحاب متوجه مدينه شدند و در روز فتح خيبر به خدمت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد.

و در حبشه از اسماء بنت عميس عبدالله بن جعفر متولد شد و در اوانى كه جعفر در حبشه بود نجاشى را پسرى بهم رسيد و او را محمد نام كرد.(1)

و على بن ابراهيم روايت كرده است كه: ام حبيب دختر ابوسفيان زن عبدالله بن جحش بود و عبدالله در حبشه مرد، پس حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به نزد نجاشى فرستاد كه او را براى آن حضرت خطبه نمايد و نجاشى خطبه كرد و چهار صد اشرفى مهر او كرد و از جانب آن

____________________

1-رجوع شود به مجمع البيان 2/233 و اعلام الورى 43 و تفسير قمى 1/176 و قصص الانبياء راوندى 322 و سيره ابن اسحاق 167-169 و الاغانى 9/69.

۷۸۵

حضرت به او داد و جامه ها و بوى خوش بسيار براى او فرستاد و تهيه سفر او نمود و او را به خدمت آن حضرت فرستاد، و ماريه قبطيه مادر ابراهيم را نيز با جامه ها و بوى خوش بسيار و اسبى و سى نفر از علماى نصارى به خدمت آن حضرت فرستاد كه اطوار آن حضرت را از سخن گفتن و نشستن و برخاستن و خوردن و آشاميدن و نماز كردن و ساير احوال مشاهده نمايند؛ چون به مدينه آمدند حضرت ايشان را به اسلام دعوت نمود و بر ايشان خواند اين آيات را( إِذْ قَالَ اللَّـهُ يَا عِيسَى ابْنَ مَرْ‌يَمَ اذْكُرْ‌ نِعْمَتِي عَلَيْكَ وَعَلَىٰ وَالِدَتِكَ تا فَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُ‌وا مِنْهُمْ إِنْ هَـٰذَا إِلَّا سِحْرٌ‌ مُّبِينٌ ) (1) چون اين آيه را شنيدند گريستند و ايمان آورده بسوى نجاشى برگشتند و اطوار پسنديده آن حضرت را به او نقل كردند و آيات را بر او خواندند، نجاشى و علماى نصارى كه در مجلس او حاضر بودند همه گريستند و نجاشى مسلمان شد و اسلام خود را به اهل حبشه اظهار نكرد و ترسيد كه او را بكشند و به قصد ملازمت حضرت از حبشه بيرون آمد و چون به دريا نشست فوت شد، و حق تعالى اين آيات را در بيان قصه او فرمود لتجدن اشد الناس عداوه للذين آمنوا اليهود و الذين اشركوا يعنى: ((هر آينه مى يابى سخت ترين مردم را از روى دشمنى با ايشان كه ايمان آورده اند يهود را و آنان كه شرك به خدا آورده اند))( وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَ‌بَهُم مَّوَدَّةً لِّلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَ‌ىٰ ) (2) يعنى: ((و البته مى يابى نزديكترين مردمان از جهت مودت و دوستى مر آن كسانى را كه ايمان آورده اند آنان كه مى گويند كه ما ترسايانيم))،( ذَٰلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَرُ‌هْبَانًا وَأَنَّهُمْ لَا يَسْتَكْبِرُ‌ونَ ) (3) يعنى: ((قرب مودت ايشان به سبب آن است كه بعضى از ايشان دانايان راستگو و عابدان صومعه نشين اند و به سبب آنكه تكبر و گردنكشى نمى كنند از قبول حق))،( وَإِذَا سَمِعُوا مَا أُنزِلَ إِلَى الرَّ‌سُولِ تَرَ‌ىٰ أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَ‌فُوا مِنَ الْحَقِّ ) (4) ((و چون مى شنوند آنچه

____________________

1-سوره مائده : 110.

2-سوره مائده : 82.

3-سوره مائده : 82.

4-سوره مائده : 83.

۷۸۶

فرو فرستاده شد است بسوى رسول مى بينى چشمهاى ايشان را كه مى ريزد اشك را از آنچه شناختند از سخن راست))،( يَقُولُونَ رَ‌بَّنَا آمَنَّا فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ ) (1) ((مى گويند: اى پروردگار ما! ايمان آورديم به اين كلام و به پيغمبرى كه اين كلام را آورده است پس بنويس ما را از جمله گواهان)) تا آخر آياتى كه در مدح و مثوبات ايشان نازل شده است.(2)

و كلينى و شيخ طوسى و ديگران به سندهاى معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام روايت كرده اند كه: نجاشى پادشاه حبشه روزى فرستاد و جعفر طيار و اصحاب او را طلبيد، چون بر او داخل شدند ديدند كه از تخت سلطنت فرود آمده و بر روى خاك نشسته است و جامه هاى كهنه پوشيده است؛ جعفر گفت: چون او را بر اين حال ديديم ترسيديم، چون تغيير حال ما را ديد گفت: سپاس مى گويم و شكر مى كنم خداوندى را كه محمد را نصرت داد و ديده مرا به نصرت او شاد گردانيد، مى خواهيد شما را بشارت دهم؟ گفتم: بلى اى پادشاه، گفت: در اين ساعت جاسوسى از جواسيس من آمد و خبر آورد كه حق تعالى نصرت داده است پيغمبر خود محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را و بسيارى از دشمنان او را هلاك نموده است، فلان و فلان كشته شده اند و فلان و فلان اسير شده اند، و ملاقات ايشان با دشمنان در وادى واقع شده است كه آن را ((بدر)) مى گويند، گويا مى بينم آن وادى را كه در آنجا گوسفند مى چرانيدم براى آقاى خود كه مردى بود از بنى ضمره.

پس جعفر گفت: اى پادشاه شايسته! چرا بر خاك نشسته اى و جامه هاى كهنه پوشيده اى؟ گفت: اى جعفر! ما در انجيل خوانده ايم كه از حقوق لازمه خدا بر بندگان آن است كه هرگاه خدا نعمتى تازه بر ايشان بفرستيد ايشان شكر تازه اى بعمل آورند، و باز در انجيل خوانده ايم كه هيچ شكر از براى خدا بهتر از تواضع و فروتنى نيست، لهذا براى شكر نعمت فتح رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فروتنى و تواضع كرده ام نزد حق تعالى.

____________________

1-سوره مائده : 83.

2-تفسير قمى 1/179.

۷۸۷

چون حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين را شنيد به اصحاب خود فرمود: بدرستى كه تصدق مال صاحبش را زياد مى گرداند پس تصدق كنيد تا جناب اقدس الهى شما را رحمت كند؛ و تواضع موجب زيادتى رفعت و بلندى مرتبه مى گردد پس تواضع كنيد تا جناب اقدس الهى شما را بلند گرداند؛ و عفو كردن موجب زيادتى عزت مى گردد پس عفو كنيد و از بديهاى مردم درگذريد تا خدا شما را عزيز گرداند.(1)

شيخ طبرسى و قطب راوندى و ديگران روايت كرده اند كه: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نامه اى نوشت بسوى نجاشى در باب جعفر و اصحاب او و با عمرو بن اميه ضمرى فرستاد و مضمون نامه اين بود: ((بسم الله الرحمن الرحيم، نامه اى است از محمد رسول خدا بسوى نجاشى پادشاه حبشه، سلام بر تو باد، حمد مى كنم خداوند ملك قدوس مومن مهيمن را و گواهى مى دهم كه عيسى پسر مريم روح خدا و كلمه اوست كه القا كرد آن روح برگزيده و آفريده خود را بسوى مريم دخترى كه از مردان كناره كرده بود و طيب و مطهر بود و فرج او را از زنا و مقاربت مردان حفظ كرده بود پس حامله شد به عيسى پس او از دميدن روح القدس آفريده شد و خدا روح برگزيده خود را در او دميد چنانكه آدم را به قدرت خود از گل آفريد و روح برگزيده خود را در او دميد، و تو را دعوت مى كنم بسوى خداوند يگانه كه شريك ندارد و به آنكه دوستى كنى با مردم بر طاعت خدا و مرا متابعت نمائى و ايمان آورى به من و به آنچه بسوى من آمده است، بدرستى كه من پيغمبر و فرستاده خدايم و فرستاده ايم بسوى تو پسر عم خود جعفر بن ابى طالب را با گروهى از مسلمانان، چون به نزد تو آيند مهماندارى ايشان بكن و تجبر را ترك كن و مى خوانم تو را و لشكر تو را بسوى خدا و تبليغ رسالت خدا كردم و آنچه شرط خير خواهى بود گفتم پس نصيحت مرا قبول كنيد و سلام خدا بر كسى باد كه قبول راه هدايت نمايد)).

پس نجاشى در جواب نوشت: ((بسم الله الرحمن الرحيم، نامه اى است بسوى محمد رسول خدا از نجاشى كه اصحم پسر ابحر است، سلام بر تو باد اى پيغمبر خدا از جانب

____________________

1-كافى 2/121؛ امالى شيخ طوسى 14؛ امالى شيخ مفيد 238.

۷۸۸

خدا، و رحمت و بركات بر تو باد از خدائى كه بجز او خداوند نيست و مرا بسوى اسلام هدايت نمود، و بتحقيق كه به من رسيد نامه تو يا رسول الله و آنچه در آن نامه ذكر كرده بودى از امر عيسى، سوگند مى خورم بپروردگار آسمان و زمين كه عيسى زياده از آن نيست كه تو نوشته بودى، و ساير مضامين نامه كريمه تو را فهميدم و پسر عم تو را و اصحاب تو را گرامى داشتم و شهادت مى دهم كه توئى رسول خدا راستگو و تصديق كرده شده و به تو ايمان آورده و با پسر عمت بيعت كردم و بدست او مسلمان شدم براى پروردگار عالميان، و فرستادم بسوى تو يا رسول الله اريحا پسر خود را و من ندارم مگر اختيار خود را اگر مى فرمائى به خدمت مى آيم و گواهى مى دهم كه فرموده هاى تو همه حق است))، پس به خدمت حضرت رسول هدايا فرستاد و ماريه قبطيه مادر ابراهيم را فرستاد و جمعى را فرستاد كه به آن حضرت ايمان آوردند و برگشتند.(1)

و روايت كرده اند كه: حضرت ابوطالب نامه اى به نجاشى نوشت در باب تحريص و ترغيب او بر يارى حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و در نامه شعرى چند نوشت كه مضمون آنها اين است: ((بدان اى پادشاه حبشه كه محمد پيغمبر است مانند موسى و مسيح پسر مريم، و هدايت از جانب خدا آورده است چنانكه آنها آورده اند، و شما وصف او را در كتابهاى خود مى خوانيد به صدق و راستى پس براى خدا شريك قرار مدهيد و اسلام بياوريد كه راه حق روشن و هويدا است و تاريك و پوشيده نيست)).(2)

و ابن بابويه به سند معتبر از حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام روايت كرده است كه: چون جبرئيلعليه‌السلام خبر وفات نجاشى را براى حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آورد آن حضرت گريست از روى اندوه و فرمود كه: برادر شما اصحمه امروز به رحمت الهى واصل شده؛ پس به قبرستان بقيع بيرون رفت و حق تعالى هر مرتفعى را براى او پست گردانيد تا جنازه

____________________

1-اعلام الورى 45-46؛ قصص الانبياء راوندى 324. و نيز رجوع شود به تاريخ طبرى 2/131-132 و دلائل النبوه 2/309.

2-اعلام الورى 45؛ قصص الانبياء راوندى 323.

۷۸۹

او را از حبشه ديد و با صحابه بر او نماز كرد و هفت تكبير بر او گفت.(1)

و شيخ طبرسى نيز اين را روايت كرده است از جابر انصارى و ابن عباس و غير ايشان و در روايت او مذكور است كه چون حضرت بر او نماز كرد منافقان مدينه گفتند كه: بر نصرانى حبشى نماز مى كند كه هرگز او را نديد است، پس حق تعالى براى تكذيب ايشان اين آيه را فرستاد كه( وَإِنَّ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَمَن يُؤْمِنُ بِاللَّـهِ وَمَا أُنزِلَ إِلَيْكُمْ وَمَا أُنزِلَ إِلَيْهِمْ خَاشِعِينَ لِلَّـهِ ) (2) تا آخر آيه كه مضمونش اين است كه: ((بدرستى كه از اهل كتاب كسى هست كه ايمان مى آورد به خدا و به آنچه فرستاده شده است بسوى شما در حالتى كه خاشعند از براى خدا و نمى فروشند آيات خدا را به مزد كمى كه متاع دنيا باشد اين جماعت براى ايشان است اجر ايشان نزد پروردگار ايشان بدرستى كه خدا بزودى در قيامت حساب خلايق را مى كند)).(3)

مولف گويد كه: آنچه اين روايت بر آن دلالت مى كند كه فوت نجاشى در بلاد حبشه واقع شد اشهر و اظهر است.

و كلينى و ابن بابويه و شيخ طوسى و ديگران به روايات معتبره روايت كرده اند از حضرت صادقعليه‌السلام كه: در روز فتح خيبر حضرت جعفر طيار از حبشه مراجعت نموده به خدمت حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد و حضرت فرمود كه: نمى دانم به كداميك شادتر باشم، به فتح خيبر يا به آمدن جعفر؟، و چون جعفر آمد حضرت او را در بر گرفت و اكرام بسيار نمود و فرمود كه: آيا مى خواهى تو را عطائى كنم؟ آيا مى خواهى تو را بخششى كنم؟ آيا مى خواهى تو را نوازشى كنم؟ گفت: بلى يا رسول الله؛ و مردم گمان كردند كه طلا و نقره بسيارى از غنائم خيبر به او خواهد داد و گردنها كشيدند كه ببينند چه چيز به او مى بخشد، پس فرمود كه: چيزى به تو مى دهم و عملى به تو تعليم مى نمايم كه اگر هر روز بكنى از براى تو بهتر باشد از دنيا و آنچه در دنياست و اگر هر روز يك مرتبه يا ماهى يك

____________________

1-خصال 359-360؛ عيون اخبار الرضا 1/279.

2-سوره آل عمران : 199.

3-مجمع البيان 1/561؛ تفسير نسائى 1/356؛ اسباب النزول 143-144.

۷۹۰

مرتبه يا سالى يك مرتبه بجا آورى هر گناه كه در آن ميان كرده باشى آمرزيده شود؛ پس نماز جعفر را آن حضرت به او تعليم كرد.(1)

و شيخ طبرسى روايت كرده است كه: در روز فتح خيبر جعفر با هر كه از اصحاب آن حضرت به حبشه هجرت كرده اند آمدند با شصت و دو نفر از اهل حبشه و هشت نفر از اهل شام كه يكى از ايشان بحيراى راهب بود، و حضرت سوره يس بر ايشان خواند و ايشان بسيار گريستند و گفتند: چه بسيار شبيه است اين سخن به آنچه بر عيسىعليه‌السلام نازل مى شد؛ و همه ايمان آوردند و برگشتند.(1340)

____________________

1-تهذيب الاحكام 3/186؛ بحار الانوار 88/206 و 208. و نيز رجوع شود به كافى 3/465 و من لا يحضره الفقيه 1/552 و خصال 484.

2-مجمع البيان 2/234.

۷۹۱
۷۹۲

باب بيست و ششم: در بيان دخول شعب ابى طالب است و بيرون آمدن از شعب و بيعت كردن انصار، و موت ابوطالب و خديجه عليهما‌السلام و ساير احوال آن حضرت تا اراده هجرت كردن بسوى مدينه

۷۹۳
۷۹۴

شيخ طبرسى و قطب راوندى و غير ايشان روايت كرده اند كه: در سال هشتم نبوت چون كفار قريش و مشركان مكه اسلام حمزهعليه‌السلام را ديدند و حمايت نجاشى مهاجران را و اسلام او را شنيدند و شدت حمايت ابوطالب و اكثر بنى هاشم آن حضرت را مشاهده كردند و اسلام در قبايل عرب منتشر شد و حقيت آن حضرت بر اكثر خلق ظاهر شد، از مشاهده و استماع اين احوال مضطرب شدند و نائره حسد و شرك در سينه پر كينه ايشان مشتعل گرديده و در ((دار الندوه)) كه محل مشورت ايشان بود جمع شدند و تدبير ايشان بر آن قرار يافت كه با يكديگر اتفاق كردند و سوگند خوردند بر عداوت آن حضرت و نامه اى در ميان خود نوشتند كه با بنى هاشم طعام نخورند و سخن نگويند و با ايشان خريد و فروش نكنند و دختر به ايشان ندهند و از ايشان دختر نگيرند تا مضطر شوند و آن حضرت را به ايشان بدهند تا بكشند و همه با يكديگر متفق باشند در عزم كشتن آن حضرت كه هرگاه بر او دست بيابند او را به قتل رسانند.

و چون اين خبر به حضرت ابوطالب رسيد بنى هاشم را جمع كرد و همه چهل مردم بودند و به ايشان گفت كه: بكعبه و حرم سوگند ياد مى كنم كه اگر از دشمن خارى به پاى محمد برود همه شما را هلاك خواهم كرد؛ و حضرت را با ساير بنى هاشم به دره اى كه آن را ((شعب ابى طالب)) مى گفتند برد و اطراف آن دره را ضبط كرد و در شب و روز پاسبانى آن حضرت مى نمود، و چون شب مى شد شمشير خود را بر مى داشت در وقتى كه آن حضرت مى خوابيد و مانند پروانه بر گرد آن شمع محفل نبوت مى گرديد، و در اول شب آن حضرت را در جائى مى خوابانيد و چون پاسى از شب مى گذشت آن حضرت را از آنجا به جائى ديگر نقل مى فرمود و عزيزترين فرزندان خود على بن ابى طالب را

۷۹۵

در جاى او مى خوابانيد كه اگر كسى در اول شب آن حضرت را در آن مكان ديده باشد و قصد ضررى نسبت به او نمايد بر اعز اولاد او واقع شود و بر او واقع نشود، و هر شب امير المومنينعليه‌السلام به طيب خاطر جان خود را فداى آن حضرت مى نمود، و در تمام شب ابوطالب پاسبانى آن جناب مى نمود و در روز فرزندان خود و فرزندان برادرانش را موكل گردانيده بود كه حراست آن حضرت مى نمودند تا آنكه كار بر ايشان بسيار تنگ شد و هر كه از عرب داخل مكه مى شد جرات نمى كرد كه به بنى هاشم چيزى بفروشد و هر كه چيزى به ايشان مى فروخت اموال او را غارت مى كردند، و ابوجهل و عاص بن وائل و نضر بن حارث و عقبه بن ابى معيط بر سر راه قوافل مى رفتند و تجار را منع مى كردند از آنكه به بنى هاشم آذوقه بفروشند و تهديد مى كردند ايشان را كه: اگر بفروشيد، مال شما را غارت خواهيم كرد.

و حضرت خديجه مال بسيار داشت و اكثر آن را صرف آن حضرت و اصحاب آن حضرت كرد در وقتى كه در شعب محصور بودند.

و در نامه اى كه نوشتند جميع اكابر قريش اتفاق كردند بغير مطعم بن عدى كه گفت: اين ستم است و من در اين شريك نمى شوم؛ و نامه را پيچيدند و مهر چهل نفر از رؤ ساى قريش را بر آن زدند و در ميان كعبه آويختند؛ و ابولهب نيز با ايشان متابعت كرد.

و در هر موسم حج و عمره حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از شعب بيرون مى آمد و بر قبايل عرب كه به حج آمده بودند مى گرديد و مى گفت: من از جانب حق تعالى مبعوث شده ام به رسالت و شما را به دين خود دعوت مى كنم، به دين من در آئيد و مرا از شر اعدا محافظت نمائيد و من ضامن بهشت مى شوم از براى شما، و ابولهب در عقب آن حضرت مى گرديد و مى گفت: قبول قول او مكنيد او پسر برادر من است و كذاب است و جادوگر است.

پس بر اين حال چهار سال در آن دره ماندند كه ايمن نبودند و بيرون نمى توانستند آمد مگر در موسم، و در سالى دو موسم بود يكى موسم عمره در رجب و ديگرى موسم حج

۷۹۶

در ماه ذيحجه، و در هر موسم بنى هاشم از دره بيرون مى آمدند و خريد و فروش مى كردند و باز به دره مى رفتند و تا موسم ديگر هر چند گرسنگى و احتياج بر ايشان غالب مى شد از بيم قريش بيرون نمى آمدند.

و قريش به نزد ابوطالب فرستادند كه: اگر محمد را به ما بدهى كه ما او را بكشيم ما تو را بر خود پادشاه مى كنيم، ابوطالب قصيده لاميه را در جواب ايشان گفت و در آن قصيده مدح بسيار آن حضرت را كرد و اظهار اعتقاد به نبوت آن حضرت نمود و بيان كرد كه: تا زنده ام دست از يارى او بر نمى دارم؛ چون آن قصيده را شنيدند از ابوطالب نااميد گرديدند.

و ابوالعاص بن ربيع كه داماد حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود شتران را بر در شعب مى آورد كه گندم و خرما بر آنها بار كرده بود و صداى مى زد بر آن شتران كه داخل دره مى شدند و بر مى گشت، لهذا حضرت فرمود كه: ابوالعاص حق دامادى ما را نيكو رعايت كرد؛ تا آنكه شدت بنى هاشم به مرتبه اى رسيد كه شبها اكثر اهل مكه را از گريه اطفال ايشان خواب نمى برد و اكثر ايشان از آن عهد پشيمان شدند، و چون نامه اى نوشته بودند نقض آن نمى توانستند كرد، و چون صبح مى شد نزد كعبه جمع مى شدند و احوال از يكديگر مى پرسيدند بعضى مى گفتند: ديشب صداى گريه اطفال بنى هاشم از گرسنگى ما را نگذاشت كه به خواب رويم، و باعث شماتت بعضى از معاندان مى شد و بعضى از قريش متاثر و نادم مى شدند.(1)

و در تفسير امام حسن عسكرىعليه‌السلام مذكور است كه: چون كفار قريش حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را ملجاء گردانيدند كه پناه به شعب ابى طالب برد و ايشان بر دهنه شعب جمعى را موكل كردند كه مانع شوند از آنكه كسى به ايشان آذوقه برساند و كار بر اصحاب آن حضرت بسيار تنگ شد و به آن حضرت شكايت كردند از كمى آذوقه، حضرت دعا

____________________

1-رجوع شود به اعلام الورى 49 و قصص الانبياء راوندى 327 و سيره ابن اسحاق 156-166 و تاريخ طبرى 1/549-550 و دلائل النبوه 2/311.

۷۹۷

كرد تا حق تعالى بهتر از من و سلواى بنى اسرائيل از براى ايشان فرستاد، و هر چه هر يك از ايشان آرزو مى كرد از انواع طعامها و ميوه ها و حلاوت و جامه ها نزد ايشان حاضر مى شد، و چون از تنگى دره دلتنگ شدند و به آن حضرت شكايت كردند حضرت به دستهاى مبارك خود اشاره نمود به جانب كوهها كه: دور شويد: پس دور شدند تا آنكه صحرائى در آن ميان بهم رسيد كه چشم دو طرفش را نمى توانست ديد پس به دست خود اشاره نمود و فرمود: بيرون آوريد آنچه خدا در شما پنهان كرده است براى محمد و ياوران او از درختها و ميوه ها و گلها و گياهها، پس به اعجاز آن حضرت مشاهده كردند كه سراسر آن صحرا باغستانها و بوستانها گرديد مشتمل بر نهرهاى بسيار و درختان ميوه دار كه الوان ميوه ها از آنها آويخته بود و گياههاى تر و تازه و انواع رياحين و گلهاى خوشاينده كه هيچ پادشاهى از پادشاهان زمين را چنان حدايق و بساتين ميسر نشده پس از آن آبها و ميوه ها و طعامها تناول مى كردند و شكر حق تعالى ادا مى نمودند(1) ، و چون جامه ها و بدنهاى ايشان كثيف شد و به آن حضرت شكايت كردند فرمود كه: بدميد بر جامه هاى خود و دست بر آنها بكشيد چنانكه پوشيده ايد و صلوات بر محمد و آل طيبين او بفرستيد كه سفيد و پاكيزه و خوشاينده مى شوند و غمها و كدورتها از سينه هاى شما زايل مى گردد، و چون چنين كردند و جامه هاى ايشان نو و سفيد و پاكيزه شد و بدنهاى ايشان از چرك و كثافت پاك شد و سينه هاى ايشان از اندوه و الم رهائى يافت گفتند: يا رسول الله! چه بسيار عجب است كه به صلواتى كه بر تو و بر آل تو فرستاديم چگونه ما و جامه هاى ما از بديها و ناخوشيها پاك شديم؟ حضرت فرمود كه: صلوات بر محمد و آل محمد دلهاى شما را از غل و كينه و صفات ذميمه و بدنهاى شما را از لوث گناهان پاكتر گرداند از جامه هاى شما و نامه هاى گناهان شما را بهتر خواهد شست از شستن چرك از جامه هاى شما و نامه هاى حسنات شما و نورانى تر

____________________

1-تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام 293.

۷۹۸

گردانيد از جامه هاى شما.(1) و در روايات مشهوره سالفه مذكور است كه: بعد از آنكه چهار سال - و به روايتى سه سال(2) ، و به روايتى دو سال(3) - در شعب به اين حال گذراندند حق تعالى بر آن صحيفه ملعونه ايشان كه در كعبه پنهان كرده بودند ارضه را فرستاد كه بغير نام خدا هر چه در آن صحيفه بود پاك كرد، و جبرئيلعليه‌السلام اين خبر را براى حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آورد، و آن حضرت اين خبر را به ابوطالب رسانيد. چون ابوطالب اين خبر آسمانى را شنيد جامه خود را پوشيد و متوجه مسجد الحرام گرديد، و چون داخل مسجد شد اكابر قريش را در مسجد مجتمع يافت، چون ايشان ابوطالب را ديدند با يكديگر گفتند: ابوطالب به تنگ آمده است از حمايت محمد و آمده است كه پسر برادر خود را به ما بدهد، چون به نزديك ايشان رسيد برخاستند و او را تعظيم و تكريم بسيار كردند و گفتند: دانستيم كه آمده اى با ما مواصلت كنى و راى خود را با جماعت ما متفق گردانى و پسر برادر خود را به ما بگذارى. ابوطالب فرمود كه: والله براى اين نيامده ام وليكن پسر برادرم مرا خبرى داده است و مى دانم كه او دروغ نمى گويد، او خبر مى دهد كه حق تعالى ارضه را فرستاده است بر صحيفه قاطعه ملعونه شما كه هر ظلم و جور و قطع رحم كه شما در آن نوشته بوديد همه را پاك كرده است و بغير نام خدا چيزى در آن نگذاشته است پس صحيفه را بفرستيد تا بياورند، اگر گفته او حق باشد پس از خداوند عالم بترسيد و برگرديد از جور و ستم و قطع رحم، و اگر گفته او دروغ باشد من او را به شما مى گذارم كه اگر خواهيد او را بكشيد و اگر خواهيد زنده بگذاريد. ايشان گفتند: با ما با انصاف آمده اى؛ و فرستادند و صحيفه را از كعبه به زير آوردند و مهرهاى خود را به حال خود يافتند، و چون صحيفه را گشودند چنان بود كه حضرت

____________________

1-تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام 519.

2-دلائل النبوه 2/312؛ حياه الحيوان الكبرى 1/30.

3-سيره ابن اسحاق 161.

۷۹۹

فرموده بود، پس قريش سرها را به زير انداختند. ابوطالب فرمود: اى قوم! از خدا بترسيد و دست از اين ستم برداريد؛ و برگشت به شعب. پس چند نفر از قريش كه پيشتر از اين نادم شده بودند مانند: مطعم بن عدى و ابوالبخترى بن هشام و زهير بن اميه برخاستند و گفتند: ما بيزاريم از آنچه در آن نامه نوشته است؛ و اكثر قريش با ايشان موافقت كردند و نامه را دريدند، و ابوجهل هر چند خواست كه حكم نامه باقى باشد نتوانست، و بنى هاشم از شعب بيرون آمدند و به خانه هاى خود رفتند. بعد از بيرون آمدن از شعب به دو ماه حضرت ابوطالب بيمار شد، و چون حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به نزد او آمد او را در حال ارتحال ديد گفت: اى عم! در حال طفوليت مرا تربيت كردى و در بزرگى مرا يارى كردى و مرا در يتيمى كفالت نمود پس خدا تو را از جانب من جزا دهد نيكوترين جزاها و اكنون از تو يك كلمه مى خواهم كه ديده من روشن شود (و غرض آن حضرت آن بود كه مردم بدانند كه او مسلمان شده بوده است و براى يارى آن حضرت اظهار اسلام نمى كرده است) پس ابوطالبعليه‌السلام كلمه اى گفت و اظهار اسلام نمود و امانتهاى پيغمبران و وصيتهاى ابراهيمعليه‌السلام را كه به او رسيده بود به حضرت تسليم كرد و به رحمت ايزدى واصل شد، پس حضرت با جنازه او رفت و مى گريست و مى فرمود كه: اى عم من! صله رحم كردى خدا تو را جزاى خير دهد.(1) و مشهور آن است كه وفات جناب ابوطالب در سال دهم نبوت بود، و بعد از سى و پنج روز(2) يا سه روز(3) از وفات ابوطالب جناب خديجه به عالم قدس ارتحال نمود، و از تتابع اين دو مصيبت عظمى حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را اندوه عظيم عارض شد زيرا كه

____________________

1-اعلام الورى 51؛ قصص الانبياء راوندى 329-330.

2-اعلام الورى 53.

3-قصص الانبياء راوندى 317.

۸۰۰