صفات جمال و جلال خدا در نهج البلاغه

صفات جمال و جلال خدا در نهج البلاغه0%

صفات جمال و جلال خدا در نهج البلاغه نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

صفات جمال و جلال خدا در نهج البلاغه

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمدحسين مختارى مازندرانى
گروه: مشاهدات: 9716
دانلود: 2863

توضیحات:

صفات جمال و جلال خدا در نهج البلاغه
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 46 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 9716 / دانلود: 2863
اندازه اندازه اندازه
صفات جمال و جلال خدا در نهج البلاغه

صفات جمال و جلال خدا در نهج البلاغه

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

چرا عدل را جزو اصول دين مى دانيم؟

غالبا اين سوال مطرح مى شود كه خداوند داراى صفات ثبوتى ذاتى و فعلى فراوان است از قبيل قدرت، حكمت، حيات، علم و... و عدالت نيز يكى از اين صفات است پس چرا در ميان همه صفات ثبوتى، تنها صفت عدالت و دادگرى به عنوان يك اصل از اصول دين مطرح گرديده است؟

علت اساسى آن اين است كه اوايل ظهور اسلام در ميان مسلمانان گروهى پيدا شدند كه مساله ى عدالت و ظلم را از خداوند نفى كردند. و آنها گروه اشاعره هستند كه در مقابل آنها طايفه ى عدليه بوده كه از عدل الهى سخت جانبدارى مى كنند.

و چه اختلاف ميان عدليه و اشاعره در اين است كه گروه اول معتقدند:

آنچه خداوند انجام مى دهد همان عدل است زيرا عقل بشرى قادر به تشخيص خوبى ها و بديها نيست بلكه در ادراك و تشخيص آن بايد از شرع الهام بگيرد و ملاك در نيكى و بدى افعال، همان احكام شرع است و عقل تابع و پيرو آن است. از اين رو عقل، حق ندارد، بنحو استقلالى درباره ى عدل و ظلم و اينكه عدل نيك است و ظلم قبيح، قضاوت و اظهارنظر كند

و اما گروه ديگر كه معروف به عدليه هستند مى گويند عقل مى تواند خوبى و بدى افعال را تشخيص دهد و صلاحيت قضاوت را نيز در اين امر دارد و عقل چون پديده ى ظلم را جزو صفات قبيح مى داند لذا اين صفت را بايد از ذات اقدس حق سلب كرد و از سوى ديگر عدالت كه در نظر عقل نيك و پسنديده است بايد خداوند به آن موصوف بوده تا نظام آفرينش و تكاليف و دستورهاى آسمانى بر اساس عدل و داد استوار باشد.

البته عدل الهى را مى توان به دو بخش: عدل تكوينى و تشريعى تقسيم نمود و حال هر يك از اين دو را هر چند به صورت مختصر و فشرده توضيح مى دهيم:

عدل تكوينى

مقصود از اين نوع عدالت آن است كه نظام آفرينش بر اساس عدل و داد استوار است.

جهان، موزون و متعادل است و هيچ نشانه اى از عدم تعادل و آشفتگى در ساختمان جهان هستى مشاهده نمى گردد.

و اساسا نظمى كه بر جهان حكمفرماست دليل متقن و بارزى بر تثبيت عدل تكوينى است و همه چيز در جاى خود قرار گرفته است و از اين جهت است كه در روايت آمده است:

بالعدل قامت السموات و الارض.

زمين و آسمان بر اساس عدل استوار است.

عدل تشريعى

منظور از عدل تشريعى اين است كه تمام قوانين آسمانى كه از طريق پيامبرانش بر مردم ابلاغ شد بر پايه ى عدل خداوندى است يعنى احكام و تكاليف صادره از جانب او متناسب با ميزان استعداد و توان بندگان است، به گونه اى كه حكم تكليفى در وقت اضطرار و ناتوانى با ساير اوقات كه از هر حيث گشايشى در انجام آن است كاملا متفاوت است، لذا ذات اقدس حق به مقتضاى قدرت و وسع انسان او را تكليف مى كند چنانكه در قرآن كريم مى خوانيم:

لا نكلف نفسا الا وسعها [سوره هاى انعام، اعراف و مومنون، به ترتيب آيات ٤٠ - ٦٢ - ١٥٣.]

هيچكس را جز به مقدار توانائيش تكليف نمى كنيم.

و همچنين يكى از مصاديق عدل تشريعى، عدل الهى در رستاخيز است و مقصود اين است كه حقتعالى در روز قيامت، اعمال بندگان را از روى عدالت خويش مورد رسيدگى قرار مى دهد، بندگان مطيع و شايسته را پاداش و جزاى خير و افراد عاصى و گنهكار را كيفر مى دهد و هرگز در قضاوت و داورى خود به كسى ظلم نمى كند.

در قرآن كريم آمده است:

و وضع الكتاب فترى المجرمين مشفقين مما فيه و يقولون يا ويلتنا مال هذا الكتاب لايغادر صغيره و لا كبيره الا احصيها و وجدوا ما عملوا حاضرا و لايظلم ربك احدا [سوره ى كهف: آيه ى ٤٩.]

"در روز رستاخيز" كتاب "كه نامه اعمال همه ى انسان هاست" در آنجا گذارده مى شود، اما گنهكاران را مى بينى كه از آنچه در آن است ترسان و وحشت زده هستند و مى گويند: اى واى بر ما ! اين چه كتابى است كه هيچ عمل كوچك و بزرگى نيست مگر اينكه آن را شماره كرده است؟ و همه اعمال خود را حاضر مى بينند و پروردگارت به احدى ستم روانمى دارد.

مردان الهى در برابر تلخى ها و شكنجه ها از خود صبر و تحمل نشان داده و هرگز در عدالت الهى ترديد ننموده اند و اين گرايش ايده آل توام با تماشا و شناسايى حقيقى بوده است كه رادمردان تاريخ با اعتقاد جازم به نظم جهان هستى و عدالت الهى در تمام شئون انسانى سنگلاخ ها را پشت سر مى گذاشتند و در زير رگبار محروميت ها و اهانتهاى مادى و معنوى دست و پا زده كوچكترين ترديدى در عدالت خداوندى نداشتند.

براى توضيح و تثبيت اين معنا مى توان از زندگانى سراسر آموزنده حضرت مولى الموحدين علىعليه‌السلام ياد كرد، كه اگر چنانچه مدار روحى آن حضرت هما گرايش طبيعى بود، يك هزارم تلخى ها و شكنجه هايى كه به روح آن مرد وارد شده است كافى بود كه او را به تمام جهان هستى و انسانها بدبين ساخته، عدالت الهى را به كلى منكر شود.

آن نيت پاك توام با كوشش پيگير همراه با فداكارى مخلصانه پيش از وفات محبوب عزيزش خاتم الانبياءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و مواجه شدن با تناقضات غير قابل هضم و افراط و تفريطهاى اجتماعى پس از رحلت پيامبر اسلام، و دچار شدن به ادعاهاى بى اساس و نژادبازى و پوليتيك پردازى امراى دوران زمامدارى خود، جهالت و هوى پرستى لشگريان و كشوريانش از يك طرف، و كارشكنى ها و زورگويى هاى امثال معاويه از طرف ديگر، داور قرار دادن مرد وقيح و جاه پرستى مانند عمرو بن عاص به چنان شخصيت الهى از طرف ديگر... همه و همه ى اين ناملايمات كه در پيرامون زندگانى علىعليه‌السلام موج مى زد، ولى جزاينكه اشتياق او را به انجام وظيفه تشديد كند نتيجه اى نداشت. كجا رسد كه در عدالت خدا ترديد كند. [نهج البلاغه، خطبه ى ١٨٥.]

بلكه همين على بن ابى طالب درباره ى عدالت خداوند مى گويد:

الذى صدق فى ميعاده و ارتفع عن ظلم عباده و قام بالقسط فى خلقه و عدل عليهم فى حكمه. [نهج البلاغه، خطبه ى ١٨٥.] "سپاس خداوندى را سزاست" كه به وعده ى خويش وفا مى كند و برتر است از اينكه بر بندگانش ستم روا دارد و درباره ى آفريدگانش به عدل رفتار مى نمايد.

در برابر سختى ها و شدايد چنان مقاومت و پايدارى نشان مى دهد كه نه تنها در اعتقاد توحيدى او ذره اى خللى وارد نمى سازد بلكه او را در اين راه محكم و ثابت قدم نگاه مى دارد، بهترين گواه بر اين معنا، كلام گرانسنگ خود اوست:

الحمدلله و ان اتى الدهر بالخطب الفادح و الحدث الجليل، و اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له، ليس معه اله غيره و ان محمدا عبده و رسولهصلى‌الله‌عليه‌وآله . [فرهنگ آفتاب ج ٣ ص ١٦٧٩.]

خداى را سپاس، هرچندكه روزگار، دشوارى هاى گران و رويدادهاى سنگين پيش آورد، و شهادت مى دهم كه جز خداوند يكتا و بى همتا، خدايى نيست و جز او هيچ معبودى وجود ندارد و اين كه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بنده و رسول اوست.

آنگاه بنگريد بينش توحيدى امير مومنان را كه چگونه نسبت به عدالت خداوندى با قاطعيت سخن مى گويد:

فلم يجز فى عدله و قسطه يومئذ خرق بصر فى الهواء و لا همس قدم فى الارض الا بحقه، فكم حجه يوم ذاك داحضه و علائق عذر منقطعه [نهج البلاغه، خطبه ى ٢٢٣.] آن هنگام در عدل خدا نه به اندازه ى حركت چشم و نه به مقدار صداى پا، ظلم نمى شود بلكه هركس به حق خود مى رسد، پس چه بسيار حجت و دليلى كه آن روز باطل و نادرست گردد و عذرهايى كه انسان به آن متوسل شده، پذيرفته نشود.

و لم يرسل الانبياء لعبا، و لم ينزل الكتاب للعباد عبثا، و لا خلق السموات و الارض و ما بينهما باطلا ذلك ظن الذين كفرو فويل للذين كفرو من النار [نهج البلاغه، حكمت ٧٨.]

خداوند پيامبران را از جهت بازى نفرستاده و كتابها را براى بندگان بيهوده نازل ننموده و آسمانها و زمين و آنچه در آنهاست را بيجا نيافريده و آن گمان كسانى است كه كافر شدند، پس واى بر آنانكه كافر شدند از آتش.

پرسشهايى پيرامون عدل الهى

از ديرباز اين معنا مورد توجه بوده كه اگر خداوند عادل است و ظلم و ستم در ذات او راه ندارد پس آفريننده شرور و بديها و به وجود آورنده ى مصائب و گرفتاريها كيست؟

چرا مرگ و نيستى، فناء و نابودى، زلزله و سيل و طوفان و دهها حوادث و بلاهاى طبيعى كه در جهان وجود دارد، چگونه با عدالت خداوند سازگار است؟ و خلاصه چرا در جهان تبعيض و تفاوت وجود دارد؟ چرا گروهى زيبا و گروهى زشت و معلول آفريده شده اند؟

ما در اينجا به بعضى از اين پرسش ها و سوالات ديگرى كه در اين زمينه ممكن است مطرح شود پاسخ داده و به كوتاهى مى كاويم.

قبل از هر چيز بايد توجه داشت در تشخيص و تميز خير و شر چه مناط و ملاكى را بايد در نظر گرفت انسان با چه ديدى و با چه مقياسى مى خواهد خير و شر را مورد ارزيابى قرار دهد و آيا اصولا همه ى جوانب و زواياى آن را با دقت مورد توجه قرار مى دهد و يا به صورت سطحى و روبنايى به آن نظر نموده آنگاه نسبت به آن قضاوت عجولانه مى كند؟

ايراد عمده در اينجاست كه امورى را خير مى دانند و بر آن احساس فخر مى كنند كه بر وفق مراد او بوده و متناسب با خواستها و گرايش هاى طبيعى او باشد و همينطور كارهايى را براى خود شر و بدى مى پندارد كه موافق ميل او نباشد. و چون ملاك خير و شر را در اين مى داند لذا پرسشهايى از قبيل اينكه اگر خدا عادل است چرا شر و بدى به ما روى مى آورد؟ غافل از اينكه شايد همين پديده اى كه بزعم او شر است براى او خير باشد، قرآن كريم در موارد گوناگونى به اين موضوع پرداخته و يك اصل كلى را در باب خير و شر براى انسان تبيين مى نمايد.

براى مثال در سوره ى نساء، آيه ى ١٩ مى فرمايد:

عسى ان تكرهوا شيئا و يجعل الله فيه خيرا كثيرا .

چه بسا از چيزى كراهت داريد و حال آنكه خداوند در آن نيكى فراوان قرار داده است.

از اينرو نبايد فورا تصميم گرفت و عجولانه قضاوت كرد زيرا ممكن است انسان در تشخيص خود گرفتار اشتباه شده باشد و آنچه كه خود نمى پسندد خداوند در آن خير و بركت و سود فراوان قرار داده باشد.

و همچنين در سوره ى بقره آيه ى ٢١٦ مى فرمايد:

كتب عليكم القتال و هو كره لكم و عسى ان تكرهوا شيئا و هو خير لكم و عسى ان تحبوا شيئا و هو شر لكم و الله يعلم و انتم لا تعلمون.

جهاد در راه خدا بر شما مقرر شد، در حالى كه از آن اكراه داريد، و چه بسا از چيزى اكراه داشته باشيد كه خير شما در آن است و يا چيزى را دوست داشته باشيد كه شر شما در آن است، و خدا مى داند "ولى" شما نمى دانيد.

نكته ديگر در مساله شرور

شرور امر عدمى هستند نظير جهل و نادانى، و فناء و نابودى، بدى و زشتى، و هيچيك از اينها سهمى در وجود و هستى ندارند نيستى از خلق نكردن است نه از خلق كردن، و لذا نمى توان براى آن خالق و آفريدگارى فرض كرد، به گونه اى كه جهان كه مجموعه اى از هستى ها و نيستى هاست داراى دو خالق باشد، يكى خالق وجود و هستى و ديگر خالق عدم و نيستى. در حاليكه اين تقسيم به هزل و شوخى نزديكتر است تا به راستى و حقيقت، چه آنكه امور عدمى كه يك نوع فقدان است نيازى به خالق و آفريدگار ندارد. مثل هستى و نيستى مثل آفتاب و سايه است، وقتى شاخصى را در آفتاب نصب مى كنيم قسمتى را كه به سبب شاخص تاريك مانده و از نور آفتاب روشن نشده است سايه مى ناميم، سايه چيست؟ سايه ظلمت است و ظلمت چيزى جز نبودن نور نيست. وقتى مى گوييم نور از كانون جهان افروز خورشيد تشعشع يافته است نبايد پرسيد كه سايه از كجا تشعشع كرده و كانون ظلمت چيست؟ سايه و ظلمت از چيزى تشعشع نكرده و از خود مبدا و كانون مستقلى ندارد.

اين است معناى سخن حكما كه مى گويند: شرور مجعول بالذات نيستند، مجعول بالتبع و بالعرضند. [عدل الهى، استاد شهيد مطهرى.] بدين ترتيب، شبهه ى ثنويه كه مى گويند چون در جهان دو نوع موجود هست، ناگزير دو نوع مبدا و خالق براى جهان مى توان فرض كرد برطرف مى شود.

چرا مرگ؟!

چرا خداوند با مرگ طومار زندگى انسان را در هم مى پيچيد و او را از ادامه ى زندگى محروم مى سازد و اين با عدالت خدا چگونه تناسب دارد؟

اشكال مرگ از اينجا پيدا شده كه آن را نيستى پنداشته اند و حال آنكه مرگ براى انسان نيستى نيست، تحول و تطو ر است، غروب از يك نشئه و طلوع در نشئه ديگر است، به تعبير ديگر مرگ نيستى است ولى نه نيستى مطلق بلكه نيستى نسبى يعنى نيستى در يك نشئه و هستى در نشئه ديگر.

انسان مرگ مطلق ندارد، مرگ از دست دادن يك حالت و به دست آوردن يك حالت ديگر است و مانند هر تحول ديگرى فناى نسبى است وقتى خاك تبديل به گياه مى شود، مرگ او رخ مى دهد ولى مرگ مطلق نيست، خاك شكل سابق و خواص پيشين خود را از دست داده و ديگر آن تجلى و ظهورى را كه در صورت جمادى داشت ندارد ولى اگر از يك حالت و وضع مرده است، در وضع و حالت ديگرى زندگى يافته است [ر. ك. عدل الهى استاد شهيد مطهرى.]

از جمادى مردم و نامى شدم

مردم حمله ى ديگر بميرم از بشر

وزملك هم بايدم جستن زجو

كل شى ء هالك الا وجهه...

وزنما مردم بحيوان سر زدم

پس چه ترسم كى ز مردن كم شدم؟

تا برآرم از ملايك بال و پر

كل شى ء هالك الا وجهه...

آرى اگر زندگى تنها در همين دنيا خلاصه مى شد و با مرگ انسان، حيات او نيز خاتمه مى يافت اين سوال مى توانست قابل طرح باشد كه چرا خداوند انسان را خلق مى كند و آنگاه با مرگ، زندگى او را نابود ساخته و نعمت حيات را از وى مى گيرد.

اما غافل از اينكه مرگ نه تنها پايان زندگى محسوب نمى گردد بلكه آغاز يك زندگى جاودانه و ابدى است و حتى انسان در اين نوع حيات از جهت جاودانگى با خداوند شريك است و اين زندگى زوال ناپذير است. به ديگر سخن:

مرگ انتقال از منزلى به منزلى ديگر است با اين تفاوت كه زندگى در منزل اول، موقتى و جنبه ى مقدمى دارد گويى بذر مى پاشد و كار مى كند و حاصل آن را در منزل دوم اتخاذ مى كند، و مضافا بر اينكه حيات واقعى و اساسى كه از هر حيث جاويد و سرمدى است در سراى ديگر است و هر چه در سراى اول است حقيقت آن در سراى ديگر تجلى مى كند. با اين وجود، جايى براى سوال ياد شده باقى نمى ماند و قطعا طرح چنين سوالى بى مورد است.

فلسفه مصائب

بلاهايى كه معلول عملكرد و كردار خود انسان است كه آثار وضعى ناگوارى در همين جهان براى او به خاطر ارتكاب شوم گناه به وجود مى آورد مثلا شرب خمر، اعتياد به مواد مخدر و... افزون بر بروز زيانهاى اجتماعى، آسيبهايى نيز بر جسم و روان خويش وارد مى سازد، و ممكن است برخى از مصائب معلول عملكرد مستقيم والدين باشد نظير استفاده از مسكرات كه اثرات سوء و غيرقابل جبرانى بر جسم و روان فرزند بر جاى گذاشته و پدر و مادر وى هرگز نقص حاصل از اين عمل را به خود نسبت نداده و بى درنگ آن را به حساب خداوند مى گذارند در حالى كه خود آنان منشاء پيدايش اين قبيل آثار ناگوار گرديده اند كه به حسب ظاهر گرفتارى و بلايى است كه گريبانگير يك خانواده بلكه يك نسل شده است.

اينها اثر ذاتى گناه است و كيفر قانونى نيست تا گفته شود كه بايد تناسب جرم و مجازات در آن رعايت گردد.

بنابراين عامل تمام مصيبتها چه فردى و چه اجتماعى، خود فرد و يا جامعه است كه از آزادى خودشان سوءاستفاده كردند، قرآن كريم نيز اين حقيقت را بيان كرده و مى فرمايد:

ما اصابك من حسنه فمن الله و ما اصابك من سيئه فمن نفسك [سوره ى نساء، آيه ى ٧٩.]

آنچه از نيكى ها به تو مى رسد از جانب خداست و آنچه از بدى به تو مى رسد از ناحيه ى خود تو است.

اساسا مصائب و گرفتاريهايى كه دامنگير برخى از جوامع مى گردد و حتى بعضا باعث صقوط آنها مى شود معلول اعمال بد آنهاست:

و لو ان اهل القرى ءامنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض ولكن كذبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون [سوره ى اعراف، آيه ى ٩٦.]

و اگر مردمى كه در شهرها و آباديها زندگى دارند ايمان بياورند و تقواپيشه كنند بركات آسمان و زمين را بر آنها مى گشاييم ولى "آنها حقايق را" تكذيب كردند ما هم آنان را به كيفر اعمالشان مجازات كرديم.

حضرت علىعليه‌السلام نيز مى فرمايد:

و ايم الله ما كان قوم قط فى غض نعمه من عيش فزال عنهم الا بذنوب اجترحوها، لان الله ليس بظلام للبعيد [نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه ١٧٧.]

سوگند به خدا هرگز قومى را فراخى نعمت و خوش زندگانى نبوده اند كه خوشى ايشان زايل شده باشد مگر بر گناهانى كه مرتكب شدند زيرا خداوند بر بندگان خود ظالم و ستمگر نمى باشد.

بنابراين مصائب و گرفتارى ها واكنش و نتيجه ى اعمال مستقيم ما است و به تعبير قرآن، اين مربوط به كسب و اكتساب و اعمالى است كه خود انسان انجام مى دهد. حتى در قرآن در اين باره مثلى ذكر مى كند:

و ضرب الله مثلا قريه كانت امنه مطمئنه ياتيها رزقها رغدا من كل مكان فكفرت بانعم الله فاذاقها الله لباس الجوع و الخوف بما كانوا يصنعون [سوره ى نحل، آيه ى ١١٢.]

خداوند مثلى زده است، منطقه ى آبادى را كه امن و آرام بوده و همواره روزيش به طور وافر از هر مكانى فرامى رسيده، اما نعمت خدا را كفران كردند و خداوند به خاطر اعمالى كه انجام مى دادند لباس گرسنگى و ترس را در اندامشان پوشانيد.

مصائب و تكامل انسان

مصائب و مشكلات، در قوت و نيرومندى جسم و روان آدمى تاثير شگرفى خواهد داشت و او را در يك آزمون سخت و بس طاقت فرسايى قرار مى دهد و مآلا در تكامل همه ى جانبه ى او نقش بسزايى دارد.

حضرت علىعليه‌السلام در خصوص تكامل و رشد جسمانى در پاسخ افرادى كه بر او خرده مى گرفتند كه على چگونه با تغذيه معمولى و خوردن دو قرض نان مى تواند يك قهرمان باشد در حالى كه اين دو تناسبى با هم ندارند در يك تعبير جالبى مى فرمايد:

الا و ان الشجره البريه اصلب عودا و الرواتع الخضره ارق جلودا و النابتات العذيه اقوى وقودا و ابطاء خمودا [نهج البلاغه، نامه ى ٤٥.]

بايد توجه داشته باشيد كه چوب درخت بيابانى سخت ترين چوب است و درختهاى سبز و خرم پوستشان نازك تر است و شعله ى درخت هاى بيابانى افروخته تر و داومش بيشتر است. طبيعى است در اين بيان، امير مومنان خود را به درخت جنگل تشبيه مى كند كه نياز به نگهدارى باغبان ندارد بلكه در اعماق بيابانها بدون هيچ گونه پذيرايى رشد كرده تنومند و با صلابت است و از آن در همه جا قابل استفاده و بهره بردارى است اما در مقابل، درختان يك باغ پيوسته به باغبان و يا باغبانانى نيازمند است تا بر آن حفاظت كرده كه مبادا مواد غذايى لازم به آن نرسدو يا احيانا موانعى آن را از پاى درآورد،از سوى ديگر درختان جنگلدار مقابل سرماو گرما و بلاياى طبيعى مقاومت دارند ولى درختان باغ نه تنها در برابر كوچكترين بلا و حادثه طبيعى نمى توانند مقاومت كنند بلكه با كمبود آب و يا سرماى زمستانى از بين خواهند رفت. و لذا نياز به نگهبان است كه بر آن نظارت داشته و در مواقع ضرورى آن را از بلاهاى طبيعى حفظ كند.

بنابراين هر چه انسان در درون مشكلات و مصائب پرورش يابد و همواره با آن زندگيش سپرى گردد و از رفاه و آسايش بدور باشد، نتايجى درخشان و آثارى آموزنده براى او در پى خواهد داشت.

لازم به ياد آورى است نقش شدايد و سختى ها در تكامل روحى انسان، امرى است انكارناپذير، چه آنكه تجربه ثابت كرده است اين امور افراد را مقاوم و نيرومند پرورش مى دهند و آنان را از تزلزل و ناپايدارى در امان نگه مى دارند

احساس ضعف و ناتوانى كه در خيلى از افراد مشاهده مى شود، ناشى از راحت طلبى و رفاه زدگى است كه در طول زندگى بر آنان سايه افكنده است. ولى كسانى كه با سختى ها بزرگ شده اند و به همراه رشد و نمو جسمانى، به ترقى و تكامل روحى نيز دست يافته اند هرگز در قبال مسئوليتهاى سنگين كه هر فرد در برابر جامعه و خدا دارد بى تفاوت نبوده و با كمال قدرت به وظايف خويش جامه ى عمل مى پوشانند.

آرى سختى و گرفتارى يكى از مهم ترين عناصرى است كه هم در بيدارى و ايجاد و تقويت روح مقاومت در انسان، نقش بسزايى داشته و همواره نيرومند، مستقل و با صلابت در ميان جامعه ظاهر مى شود.

مولوى در داستان زندان يوسف چه زيبا سروده است:

آمد از آفاق يارى مهربان

كآشنا بودند وقت كودكى

ياد دادش جور اخوان و حسد

عار نبود شير را از سلسله

شير را بر گردن ار زنجير بود

گفت چون بودى تو در زندان و چاه

در محاق ارماه نو گردد دو تا

رچه در دانه بهاون كوفتند

گندمى را زير خاك انداختند

بار ديگر كوفتندش زآسيا

باز نان را زير دندان كوفتند

باز آن جا چونكه محو عشق گشت

يعجب الزراع آمد بعد كشت

يوسف صديق را شد ميهمان

بر وساده ى آشنايى متكى

گفت آن زنجير بود و ما اسد

ما نداريم از قضاى حق گله

بر همه ى زنجير سازان مير بود

گفت همچون در محاق و كاست ماه

نى در آخر بدر گردد بر سماء؟

نورچشم و دل شد و رفع گزند

پس زخاكش خوشه ها برساختند

قيمتش افزون و نان شد جان فزا

گشت عقل و جان و فهم سودمند

يعجب الزراع آمد بعد كشت

يعجب الزراع آمد بعد كشت

در جاى ديگر، حالت حيوانى را نقل مى كند، كه هرچه او را چوب مى زنند فربه مى گردد:

هست حيوانى كه نامش اسغر است

تا كه چوبش مى زنى به مى شود

نفس مومن اسغرى آمد يقين

زين سبب بر انبياء رنج و شكست

تا زجانها جانشان شد زفت تر

كه نديدند آن بلا قومى دگر

كوبزخم چوب، زفت و لمتر است

او ز زخم چوب فربه مى شود

كو بزخم چوب زفتست و سمين

از همه ى خلق جهان افزون تر است

كه نديدند آن بلا قومى دگر

كه نديدند آن بلا قومى دگر

آنگاه تاثير و نقش بلاء رادر پاكيزگى روح، تشبيه مى كند به داروهايى كه هنگام دباغى براى پاكيزه كردن پوست به كار مى رود:

پوست از دارو بلاكش مى شود

ورنه تلخ و تيز ماليدى در او

آدمى را نيز چون آن پوست دان

تلخ و تيز و مالش بسيار ده

ور نمى تانى رضا ده اى غيار

كه بلاى دوست تطهير شماست

علم او بالاى تدبير شماست

چون اديم طائفى خوش مى شود

گنده گشت و ناخوش و ناپاك بود

از رطوبتها شده زشت و گران

تا شود پاك و لطيف و بافره

كه خدا رنجت دهد بى اختيار

علم او بالاى تدبير شماست

علم او بالاى تدبير شماست