عدل تشريعى
منظور از عدل تشريعى اين است كه تمام قوانين آسمانى كه از طريق پيامبرانش بر مردم ابلاغ شد بر پايه ى عدل خداوندى است يعنى احكام و تكاليف صادره از جانب او متناسب با ميزان استعداد و توان بندگان است، به گونه اى كه حكم تكليفى در وقت اضطرار و ناتوانى با ساير اوقات كه از هر حيث گشايشى در انجام آن است كاملا متفاوت است، لذا ذات اقدس حق به مقتضاى قدرت و وسع انسان او را تكليف مى كند چنانكه در قرآن كريم مى خوانيم:
لا نكلف نفسا الا وسعها
[سوره هاى انعام، اعراف و مومنون، به ترتيب آيات ٤٠ - ٦٢ - ١٥٣.]
هيچكس را جز به مقدار توانائيش تكليف نمى كنيم.
و همچنين يكى از مصاديق عدل تشريعى، عدل الهى در رستاخيز است و مقصود اين است كه حقتعالى در روز قيامت، اعمال بندگان را از روى عدالت خويش مورد رسيدگى قرار مى دهد، بندگان مطيع و شايسته را پاداش و جزاى خير و افراد عاصى و گنهكار را كيفر مى دهد و هرگز در قضاوت و داورى خود به كسى ظلم نمى كند.
در قرآن كريم آمده است:
و وضع الكتاب فترى المجرمين مشفقين مما فيه و يقولون يا ويلتنا مال هذا الكتاب لايغادر صغيره و لا كبيره الا احصيها و وجدوا ما عملوا حاضرا و لايظلم ربك احدا
[سوره ى كهف: آيه ى ٤٩.]
"در روز رستاخيز" كتاب "كه نامه اعمال همه ى انسان هاست" در آنجا گذارده مى شود، اما گنهكاران را مى بينى كه از آنچه در آن است ترسان و وحشت زده هستند و مى گويند: اى واى بر ما ! اين چه كتابى است كه هيچ عمل كوچك و بزرگى نيست مگر اينكه آن را شماره كرده است؟ و همه اعمال خود را حاضر مى بينند و پروردگارت به احدى ستم روانمى دارد.
مردان الهى در برابر تلخى ها و شكنجه ها از خود صبر و تحمل نشان داده و هرگز در عدالت الهى ترديد ننموده اند و اين گرايش ايده آل توام با تماشا و شناسايى حقيقى بوده است كه رادمردان تاريخ با اعتقاد جازم به نظم جهان هستى و عدالت الهى در تمام شئون انسانى سنگلاخ ها را پشت سر مى گذاشتند و در زير رگبار محروميت ها و اهانتهاى مادى و معنوى دست و پا زده كوچكترين ترديدى در عدالت خداوندى نداشتند.
براى توضيح و تثبيت اين معنا مى توان از زندگانى سراسر آموزنده حضرت مولى الموحدين علىعليهالسلام
ياد كرد، كه اگر چنانچه مدار روحى آن حضرت هما گرايش طبيعى بود، يك هزارم تلخى ها و شكنجه هايى كه به روح آن مرد وارد شده است كافى بود كه او را به تمام جهان هستى و انسانها بدبين ساخته، عدالت الهى را به كلى منكر شود.
آن نيت پاك توام با كوشش پيگير همراه با فداكارى مخلصانه پيش از وفات محبوب عزيزش خاتم الانبياءصلىاللهعليهوآلهوسلم
و مواجه شدن با تناقضات غير قابل هضم و افراط و تفريطهاى اجتماعى پس از رحلت پيامبر اسلام، و دچار شدن به ادعاهاى بى اساس و نژادبازى و پوليتيك پردازى امراى دوران زمامدارى خود، جهالت و هوى پرستى لشگريان و كشوريانش از يك طرف، و كارشكنى ها و زورگويى هاى امثال معاويه از طرف ديگر، داور قرار دادن مرد وقيح و جاه پرستى مانند عمرو بن عاص به چنان شخصيت الهى از طرف ديگر... همه و همه ى اين ناملايمات كه در پيرامون زندگانى علىعليهالسلام
موج مى زد، ولى جزاينكه اشتياق او را به انجام وظيفه تشديد كند نتيجه اى نداشت. كجا رسد كه در عدالت خدا ترديد كند. [نهج البلاغه، خطبه ى ١٨٥.]
بلكه همين على بن ابى طالب درباره ى عدالت خداوند مى گويد:
الذى صدق فى ميعاده و ارتفع عن ظلم عباده و قام بالقسط فى خلقه و عدل عليهم فى حكمه. [نهج البلاغه، خطبه ى ١٨٥.] "سپاس خداوندى را سزاست" كه به وعده ى خويش وفا مى كند و برتر است از اينكه بر بندگانش ستم روا دارد و درباره ى آفريدگانش به عدل رفتار مى نمايد.
در برابر سختى ها و شدايد چنان مقاومت و پايدارى نشان مى دهد كه نه تنها در اعتقاد توحيدى او ذره اى خللى وارد نمى سازد بلكه او را در اين راه محكم و ثابت قدم نگاه مى دارد، بهترين گواه بر اين معنا، كلام گرانسنگ خود اوست:
الحمدلله و ان اتى الدهر بالخطب الفادح و الحدث الجليل، و اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له، ليس معه اله غيره و ان محمدا عبده و رسولهصلىاللهعليهوآله
. [فرهنگ آفتاب ج ٣ ص ١٦٧٩.]
خداى را سپاس، هرچندكه روزگار، دشوارى هاى گران و رويدادهاى سنگين پيش آورد، و شهادت مى دهم كه جز خداوند يكتا و بى همتا، خدايى نيست و جز او هيچ معبودى وجود ندارد و اين كه محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
بنده و رسول اوست.
آنگاه بنگريد بينش توحيدى امير مومنان را كه چگونه نسبت به عدالت خداوندى با قاطعيت سخن مى گويد:
فلم يجز فى عدله و قسطه يومئذ خرق بصر فى الهواء و لا همس قدم فى الارض الا بحقه، فكم حجه يوم ذاك داحضه و علائق عذر منقطعه [نهج البلاغه، خطبه ى ٢٢٣.] آن هنگام در عدل خدا نه به اندازه ى حركت چشم و نه به مقدار صداى پا، ظلم نمى شود بلكه هركس به حق خود مى رسد، پس چه بسيار حجت و دليلى كه آن روز باطل و نادرست گردد و عذرهايى كه انسان به آن متوسل شده، پذيرفته نشود.
و لم يرسل الانبياء لعبا، و لم ينزل الكتاب للعباد عبثا، و لا خلق السموات و الارض و ما بينهما باطلا ذلك ظن الذين كفرو فويل للذين كفرو من النار [نهج البلاغه، حكمت ٧٨.]
خداوند پيامبران را از جهت بازى نفرستاده و كتابها را براى بندگان بيهوده نازل ننموده و آسمانها و زمين و آنچه در آنهاست را بيجا نيافريده و آن گمان كسانى است كه كافر شدند، پس واى بر آنانكه كافر شدند از آتش.