اذن جنگ
جنگ از سويى توام با فدا شدن، خرابى، زيان، تلفات، خسارات مالى و جانى و ايجاد مشكلات، و از جانب ديگر گاهى سرنوشت كشور، استقلال ميهن و حفظ مكتب در گرو آن و مبارزه بى امان با دشمنان قسم خورده اسلام و كشور مى باشد.
لذا اجازه يا فرمان جنگ كار آسان و ساده نيست و از دست هر كس، جز فرمانده كل قوا يا شوراى عالى دفاع يا شوراى نظامى ساخته نمى باشد، و آنها نيز بايد فرمان دادن جنگ شان روى يك مبنا و با دقت و مطالعه صورت پذيرد كه وقتى كه جنگ را يك تكليف شناخت و ضرورت يافت، قاطعانه و به دور از ترديد براى محو و نابودى دشمن فرمان جنگ دهند. چنانچه علىعليهالسلام
چنين كرد.
اميرالمؤ منينعليهالسلام
كه اسطوره تقوى، الگوى ايثار و مظهر عدالت است كه خود مى فرمايد:
«و الله لو اعطيت الاقاليم البسعه بما تحت افلا كها على ان اعصى الله فى نمله اسبلها جلب شعيره ما فعلته»
سوگند به خدا اگر هفت اقليم را با هر چه در زير آسمان هاى آنها است به من دهند براى اينكه خدا را درباره مورچه اى كه پوست جوى از آن بر بايم، نافرمانى نمايم نمى كنم.
علىعليهالسلام
با اين صفات، هنگامى تشخيص مى دهد كه حفظ نظام اسلامى، اجراى حدود و پياده نمودن احكام الهى، جلوگيرى از لغزش امت به انحراف ها، پاسدارى و حراست از وحدت امت اسلامى، در گرو ريشه كن نمودن: پيمان شكنان (ناكثين)، از حق دست برداشته ها (قاسطين)، و از دين بيرون رفته ها (مارقين) است، اذن جنگ و فرمان تار و مار نمودن آنها را مى دهد، و خود به اين كار اقدام و عمل مى نمايد و بعض پيروانش را كه تعليل و تعلل مى كند، و از قتل آنها سرباز مى زند و شانه خالى مى كند، نكوهش مى فرمايد و بارها در خطابه ها، نامه ها و جلسات، لشكرش را دعوت به جنگ و مبارزه بى امان با آنها مى نمايد:
«و لكنى اضرب بالمقبل الى الحق المدبر عنه و بالسامع المطيع المريب ابدا حتى ياتى على يومى»
من همواره به كمك انسان حق طلب، اعراض كنندگان از حق را، و با انسان حق شنو كه مطيع وظايف الهى است، گنهكار آشوب گر را خواهم كوفت تا آنگاه كه واپسين روز حياتم فرارسد.
در جاى ديگر چنين جنگ را امضا مى فرمايد:
«فان ابوا اعطيتهم حد السيف و كفى به شافيا من الباطل و ناصرا للحق»
اگر از عدل و داد امتناع بورزند لبه شمشير بر آنان عرضه خواهم كرد، اين شمشير دواى شفابخش بيمارى باطل گرايان است و ياور حق.
يعنى براى مبتلايان به مرض باطل گرائى، داروى بهتر از «اسلحه » نيست. و براى «حق» ياوران و نصرت كنندگانى نيرومندتر از «شمشير» وجود ندارد.
و در خطبه ديگر خطاب به لشكريانش اعلام مى دارد كه در برابر باطل گرايان و منحرفين از سبيل الله بدون كوچكترين اغماض و سهل انگارى خواهم جنگيد و از آنها مى خواهد كه نيز مردانه مبارزه نمايند و چنين مى فرمايد:
«و لعمرى ما على من قتال من خالف الحق و خابط الغى من ادهان و لا ايهان، فاتقوا الله عباد الله و فروا الى الله من الله، و امضوا فى الذى نهجه لكم، و قوموا بما عصبه بكم، فعلى ضامن لفلجكم اجلا ان لم تمنحوه عاجلا»
به جان خودم سوگند در جنگيدن با كسى كه مخالفت حق كرده و در راه ضلالت و گمراهى قدم نهاده است مساحمه و سستى نمى كنم، پس اى بندگان خدا از خدا بپرهيزيد و از خدا به سوى خدا بگريزد و در راه روشنى كه جلو شما قرار داده برويد و قيام كنيد به چيزى كه مكلف نموده است شما را، پس اگر در دنيا رستگار نشديد على ضامن پيروزى و رستگارى شما در آخرت است.
امامعليهالسلام
در قسمت ديگرى از سخنانش كه هنگام بيرون رفتن براى پيكار با اهل «بصره» بيان فرموده، اينگونه اجازه نابودى فتنه اندازها را داده اند:
«و الله لقد قاتلتم كافرين و لا قاتلنهم مفتونين و انى لصاحبهم بالامس كما انا صاحبهم اليوم»
سوگند به خدا در آن هنگام كه قريش در كفر غوطه ور بودند، با آنان به پيكار بر خاستهه ام و امروز هم كه منحرف شده و فساد به راه انداخته اند، باز پيكار خواهم كرد، من همان شخص هستم كه ديروز رويارويشان بودم و امروز هم در برابر شان ايستاده ام.
همانگونه كه ديروز كافر بودشان آنها را بر مى انگيخت با اسلام بجنگد، كه پاسخ دتندان شكن داديم، امروز كه با شعار مسلمان بودن، دست به توطئه و فساد مى زنند به سزاى اعمالشان مى رسانم.
در خطبه ديگر، هنگام قرار گرفتن بر سر دوراهى: ذلت و كفر ورزيدن به دستور و آئين پيامبر، يا جنگ. كه پس از مطالعه و در نظر گرفتن جوانب مسأله، و رد خطر ديدن اصل نظام و اساس اسلام، جنگ را انتخاب و ترجيح مى دهد، مى فرمايد:
«و لقد ضربت انف هذا الامر و عينه و قلبت ظهره و بظنه فلم ارلى فيه الا القتال او الكفر بما جاء محمد
صلىاللهعليهوآلهوسلم
»
من بينى و چشم اين امر را زدم و پشت و روى آن را گرداندم (همه سطوح و ابعاد غائله شام و كاخ نشين آن را بررسى و تحقيق نمودم) در نتيجه جز تخيير ميان دو موضوع نديدم: يا نبرد با آن طغيانگر فرعون صفت و يا كفر به آنچه كه محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
آورده است.
و نيز در جاى ديگر با اشراه به ضرورت جنگ مى فرمايد كه جوانب موضوع را بررشى نمودم. راهى كه به سوى سعادت و فلاح رهنمائى نمايد جز جنگ نيابيدم چه اينكه لطمه ناشى از ديگرى با دشمن آسانتر از عذاب و عقاب اخروى است.
«فما وجدتنى يسعنى الا قتالهم و الجود بما جاء به محمد
صلىاللهعليهوآلهوسلم
فكانت معالجه القتال اهون على من معالجه العقاب و موتات الدنيا اهون على من موتات الاخره»
هيچ چاره اى كه براى من امكان داشت نيافتم مگر اينكه يا با آن تبهكاران به نبرد بر خيزم يا آنچه راكه محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
آورده است منكر شوم، براى من گلاويزى جنگ و كارزار آسانتر از گلاويزى با كيفر الهى بود و كرگ و شكست دنيا برايم از مرگ و سقوط در سراى آخرت آسانتر است.
و هنگامى كه تشخيص مى دهد كه جنگ راه گشاى موانع پياده شدن برنامه اسلامى، حافظ ضوابط اسلام و بازدارنده امت از لغزش در انحراف و فساد است، به جنگ و مبارزه عشق مى ورزد كه خود قسم ياد مى كند.
«والله لا نا اشوق الى لقائهم منهم الى ديارهم»
.
سوگند به خدا من به روياروئى با آن دشمنان مشتاق ترم از اشتياق آنان به سرزمين و ديار خود.
در خطبه ديگر مشاهده مى نمائيم كه حضرتش از جنگ با دسته هاى سه گانه (قاسطين، ناكثين و مارقين) كه چه آگاهانه يا ناآگاهانه در صدد تضعيف و براندازى حكومت عدل على (عليهالسلام
) بودند سخن مى گويد كه خود درس و اجازه پيكار با اين سه دسته است، و در عين حال مى آموزد كه راه نجات از دسيسه و توطئه اين گونه عناصر، جنگ و ريشه كن كردن آنها، است:
«الا و قد قطعتم قيد الاسلام، و عطلتم حدوده، و امتم احكامه الا و قد امرنى الله بقتال اهلى البغى و النكث و الفساد فى الارض: فاما الناكثون فقد قاتلت، و اما القاسطون فقد جاهدت، و اما المارقة فقد دوخت»
.
آگاه باشيد رشته اسلام را گسيختيد و حدود آن را معطل كرديد و احكام آن را از بين برديد، بدانيد خداوند مرا به جنگ با ستمگران، و پيمان شكنان و تباهكاران در روى زمين، امر فرموده: پس با پيمان شكنان (اصحاب جمل: طلحه و زبير و... به عبارت ديگر: ناكثين) جنگيدم، و با آنان كه دست از حق برداشتند (قاسطين) جهاد كرده زد و خورد نمودم، و بر آنان كه از دين بيرون رفتند (خوارج نهروان و مارقين) خشم نموده زبون و خوارشان كردم.
و در رابطه با خوارج، طغيان گران و قيام كنندگان عليه حكومت اسلامى كه مى خواستند نظام اسلامى را از بين برند يا به وسيله ايجاد جنگ، مشكلات و گرفتارى، رژيم را تضعيف نمايند، امام (عليهالسلام
) به بعضى از سرداران لشكر خود (عثمان ابن حنيف) مى نويسد: اگر برگشتند و هدايت شدند كارشان نداشته باش، و اگر مساءله به جنگ و مبارزه مسلحانه كشيده شد، به كمك ملت رسالتت را انجام ده و ريشه كن شان نما:
«فان عادوا الى ظلل الطاعة فذاك الذى نحب، و ان توافت الامور بالقوم الى الشقاق و العصيان فانهد بمن اطاعك الى من عصاك و استغن بمن انقاد معك عمن تقاعس عنك »
.
پس اگر به سايه اطاعت و فرمانبردارى برگشتند، آن همان است كه ما دوست مى داريم و اگر كارها، ايشان را به دشمنى و نافرمانى كشاند (آماده نبرد و جنگ شدند) پس با كمك كسى كه فرمان تو را مى برد و پيروى مى نمايد، برخيز (قيام و جنگ كن) با كسى كه فرمانت را نمى برد، و با كسى كه پيرو تو مى باشد بى نياز باش از آنكه از يارى و مساعدت تو خوددارى مى نمايند.
امام (عليهالسلام
) هنگامى كه «معقل ابن قيس رياحى » را كه از ياران آن حضرت بود، به عنوان فرمانده سه هزار سرباز تعيين نمود تا به سوى شام بفرستد، مطالب مفيد و سودمند درباره تاكتيكهاى جنگى و... بيان داشت و در ضمن سفارش فرمود كه متوجه باشيد و دقت لازم را از دست ندهيد كه خداى نكردده افراد بى گناه يا كسانى را كه با شما در حال جنگ نيستند، به قتل برسانيد:
«لا تقاتلن الا من قاتلك »
.
جنگ مكن مگر با كسى كه با تو بجنگند.
يعنى ضمن اجازه جنگ، متوجه باش دشمنى و كينه دشمن باعث ستم و سبب ظلم بر خصم نگردد و عدالت را در ميدان جنگ رعايت نما.
امام (عليهالسلام
) در پاسخ نامه برادرش عقيل كه شنيده بود: حضرت شكست خورده و يارانش وى را رها نموده، و امام در صحنه سياست و در ميدان جنگ تنها است مى نويسد:
«و اما ما ساءلت عنه من رأيى فى القتال، فان راءيى قتال المحلين حتى القى الله لايزيد نى كثرة الناس حولى عزة، و لا تفرقهم عنى وحشة، و لا تحسبن ابن ابيك - و لو اسلمه الناس - متضرعا متخشعا و لا مقرا للضيم واهنا و لا سلس الزمام للقائد و لا وطى الظهر للراكب المقتعد»
.
و آنچه از راءى من درباره جنگ پرسيدى، پس انديشه من جنگ با كسانى است كه جنگ با مرا جايز (و حلال) مى دانند تا اينكه به خدا پيوندم، انبوه جمعيت و زيادى مردم گرد و اطراف من بر عزت و ارجمنديم، و پراكندگى ايشان از من خوف و ترسم را نمى افزايد، و پسر پدرت را گمان مدار - هر چند مردم او را رها كنند و تنهايش گذارند - خوار و فروتن باشد، و نه رونده زير بار زور از سستى و ناتوانى، و نه سپارنده مهار به دست كشنده، و نه پشت دهنده براى سوارى كه بر آن سوار شود.
آنچه كه از اين نمونه ها استفاده مى شود آن است كه وقتى شرايط براى جنگ و قتال آماده شد، ديگر نبايد هيچ گونه مماشات نمود و بى درنگ با اطمينان و اعتماد به نفس به داخل معركه شد و در اين راه ثابت قدم و بدون تزلزل براى از بين رفتن فتنه و فساد بايد شمشير كشيد و يا دست به ماشه تفنگ برد.