پيامد نافرمانى از فرمانده
با مختصر توضيحى كه درباره «اطاعت از فرمانده» داده شد، روشن است كه عدم اطاعت از فرمانده پيامدهاى زيانبخش و جبران ناپذير را به دنبال دارد، و در اين صورت بايد در انتظار عواقب تاريك، سياه و ذلت بار بود. زيرا اكثر يا بخشى از شكست ها، يا نرسيدن به هدف و پيروزى در اثر عدم فرمانبردارى و سرپيچى از دستور فرمانده است، كه شواهد بسيار و نمونه زياد از جنگ هايى كه در جهان صورت گرفته سراغ داريم كه چون در اين زمينه امامعليهالسلام
شكوه ها و درد دل ها دارد، به سخنان آن حضرت بسنده مى گردد.
هنگامى كه اخبار پى در پى به امامعليهالسلام
مى رسيد كه ياران معاويه بر شهرها مسلط شده اند و لشكريان امام از رفتن به جهاد سرباز مى زند و با راى امامعليهالسلام
مخالفت مى نمودند، امام مى فرمايد:
«و انى و الله لاظن ان هولا القوم سيد لون منكم باجتماعهم على باطلهم و تفرقكم عن حقكم و بمعصيتكم امامكم فى الحق و طاعتهم امامهم فى الباطل و بادائهم الامانه الى صاحبهم و خيانتكم، و بصلاحهم فى بلادهم و فساد كم»
سوگند به خدا مى دانستم اينها به زودى بر شما مسلط خواهند شد، زيرا آنان در يارى از باطل شان متحدند، و شما در راه حق متفرقيد، شما به نافرمانى از پيشواى خود در مسير حق برخاسته ايد ولى آنها در باطل خود از پيشواى خويش اطاعت مى كنند، آنها نسبت به رهبر خود اداى امانت مى كنند و شما خيانت، آنها در شهرهاى خود به اصلاح مشغولند و شما به فساد.
امامعليهالسلام
در اين خطبه با در نظر گرفتن خصوصيات تشكل اجتماعى پيروزى دشمن خود را به طور دقيق پيش بينى مى فرمايد:
1 - آنان در هدف گيرى باطلى كه به دنبالش افتاده اند، اجتماع و تشكل دارند، در صورتى كه شما با اينكه هدف و منطق حقى را در پيش داريد، پراكنده و گسيخته از يكديگر هستيد.
2 - آنان پيشواى خود را با اينكه هدفى باطل و ضد حق دارد، اطاعت مى كنند و با اين اطاعت زمينه مديريت تشكلى او را فراهم مى آورند، شما پيشواى خود را با اينكه هدف و منطق حقى را دنبال مى كند نافرمانى نموده و از مديريت او تمرد مى كنيد.
3 - آنان در برابر پيشواى خود عمل به تعهد مى تمايند (اگر چه تعهد با او تعهد براى تقويت باطل مى باشد) ولى شما در برابر پيشواى تان كه انسان شايسته است و هدفش حق و تعهد با او تقويت اصول عالى انسانيت است، تعهد را مى شكنيد و خيانت مى ورزيد.
4 - آنان با آن هدفى وقيح و با آن پيشواى بيشرم دست به تنظيم و اصلاح شهرها و محيط زندگى شان برده و تكاپو مى كنند، شما با آن هدف عالى و با اين پيشواى حق و حق پرست، دست به افساد و ويرانگرى شهر و محيط زندگى تان برده و كار شكنى و اخلال گرى به راه مى اندازيد!!»
هنگامى كه دو هزار از سربازان معاويه به منطقه «عين التمره » كه نزديك كوفه است رسيدند، فرماندار آن محل جريان را به امام گزارش داد، امام مردم را دعوت به رفتن در جنگ و جهاد نمود بعد كه مردم از رفتن سر پيچى نمودند، حضرت بزرگان آنها را خواست و از آنها براى بسيج نيروى رزمنده استمداد جست، كه با تلاش آنها تنها حدود سيصد نفر براى رفتن به جبهه آماده شدند، و حضرت از اين عدم استقبال شان از شركت در جنگ و جهاد با دشمنان خدا و دشمنان خودشان ناراحت شد و در همان حال ناراحتى فرمود:
«منيت بمن لايطيع اذا امرت و لا يجيب اذا دعوت لا ابالكم ما تنظرون بنصركم ربكم اما دين يجمعكم و لا حميه تحمشكم اقوم فيكم مستصرخا و اناديكم متغوثا فلا تسمعون لى قولا و لا تطيعون لى امرا حتى تكشف الامور عن عواقب المسائه»
گرفتار مردمى شده ام كه هرگاه فرمانشان دهم اطاعت نمى كنند، و چون دعوتشان نمايم اجابت نمى نمايند.
اى بى اصلها! در يارى پروردگارتان منتظر چه هستيد؟ آيا دين نداريد كه شما را گرد آورد؟ و يا غيرتى كه شما را به خشم وادارد؟
در ميان شما به پا خاسته ام! هر چه فرياد مى كشم و از شما يارى مى طلبم سخن من را نمى شنويد و از دستورم اطاعت نمى نمائيد تا چهره واقعى كارهاى بد آشكار گردد.
و نيز در خطبه ديگرى مى بينيم كه امام سهل انگارى و نافرمانى لشكريانش را در جنگ با معاويه توبيخ و سرزنش و مانند خطبه 25 پيش بينى مى نمايد كه لشكريان باطل بر شما غالب و پيروز خواهند شد. البته نه به جهت اينكه آنها بر حق مى باشند بلكه به خاطر اينكه آنها در راه منحرف شان مطيع و فرمانبر فرمانده شان هستند:
«اما و الذى نفسى بيده. ليظهررن هولاء القوم عليكم ليس لانهم اولى بالحق منكم و لكن لاسراعهم الى باطل صاحبهم و ابطائكم عن حقى (تا اينكه مى فرمايد) و الله لكانى بكم فيما اخال ان لوحمس الوعى و حمى الضراب قد انفرجتم عن ابن ابى طالب انفراج المراه عن قبلها»
آگاه باشيد سوگند به خدايى كه جانم در دست قدرت او است كه اينها (معاويه و اطرافيانش) سرانجام بر شما پيروز مى شوند، اما نه اينكه آنها در حق از شما پيشى دارند، بلكه براى آنكه آنها در راه باطلى كه زمامدارشان مى رود سريع و كوشانيد در حالى كه شما در برابر حق من كند و سست هستيد...
به خدا سوگند شما را چنين مى بينم كه اگر جنگ سخت درگير شود و آتش آن زبانه كشد از گرد فرزند ابوطالب جدا مى شويد همانند جدا شدن زن (هنگام زائيدن) از بچه خويش.
در جنگ «صفين» وقتى سپاه علىعليهالسلام
نزديك پيروزى بود، بر اثر مكر و حيله اى «عمر وعاص » پانصد «قرآن» را روى نيزه نمودن كه اى مردم! در اثر جنگ بدبخت و ريشه كن شديم، عزيزان ما از بين رفت، خانه هاى ما خراب شد، زندگى ما فلج گرديد، و... بيائيد صلح نمائيم و از برادر كشى دست بكشيم و اين «قرآن» ميان ما حاكم باشد، به اين نيرنگ بيشتر لشكريان امام هم فريب خوردند و به صلح راضى شدند و تن به سازش دادند، امامعليهالسلام
هر قدر اصرار فرمود كه صلح به ضرر و زيان ما است و راه چاره و صلاح تنها ادامه جنگ و مبارزه است نپذيرفتند و آمدند به امام گفتند اگر دستور ندهى و فرمان صادر نكنى كه «مالك اشتر» عقب نشينى كند و دست از جنگ بكشد خودت را نابود خواهيم كرد... لذا امام مجبور شد كه «مالك اشتر» را از پيشروى و ادامه دادن به جنگ باز دارد و فراخواند، و حكم حكمين (ابوموسى و عمرو ابن عاص) را قبول نمايد.
بعدها يكى از لشكريان با حالت تحير از امام پرسيد كه اول ما را از قضاوت حكمين نهى كردى و بعد پذيرفتى، كدام به نفع ما بود؟ امام فرمود:
«هذا جزاء من ترك العقده!! اما والله لوانى حين امرتكم بما امرتكم به حملتكم على المكروه الذى يجعل الله فيه خيرا: فان استقمتم هديتكم، و ان اعوججتم قومتكم. و ان ابيتم تداركتكم لكانت الوثقى »
اين جزاى كسانى است كه بيعت را ترك كند! و پيمان را بشكند! به خدا سوگند هنگامى كه شما را دستور به جهاد (با لشكر معاويه) دادم شما را وادار به كارى كردم كه خوشايندتان نبود، ولى خداوند خيرتان را در آن قرار داده بود، اگر شما در برابر اين دستور تسليم شده بوديد، به هنگامى كه در مسير حق گام بر مى داشتيد رهبرتان بودم، و اگر منحرف مى شديد شما را به راه باز مى گردانيدم و اگر خوددارى مى كرديد كسانى را به جاى شما مى گماردم، و به هر حال براى من اطمينان بخش بود.
و در جاى ديگر، علت شكست، سبب عدم پيروزى لشكريان حق و عامل جراءت پيدا كردن دشمن را، سرپيچى از دستور رهبر و سستى در عمل و ميدان جنگ، بيان داشته:
«ايها الناس لولم تتخاذلوا عن نصر الحق، و لم تهنوا عن توهين الباطل لم يطمع فيكم من ليس مثلكم و لم يقومن قوى عليكم لكنكم تهتم متاه بنى اسرائيل»
اى مردم! اگر دست از حمايت يكديگر در يارى حق بر نمى داشتيد و براى تضعيف و زبون ساختن باطل سستى نمى كرديد، هيچگاه آنان كه در پايه شما نيستند در نابودى شما طمع نمى ورزيدند، و هيچ نيرومندى بر شما قدرت پيدا نمى كرد، اما همچون بنى اسرائيل در حيرت و سرگردانى قرار گرفتيد.
در جنگ «صفين» هنگامى كه لشكريانش فشار آوردند كه داورى دو داور (حكمين) را امام بپذيرد، حضرت فرمود:
«ايها الناس، انه لم يزل امرى معكم على ما احب حتى نهكتكم الحرب، و قد - و الله - اخذت منكم و تركت و هى لعدوكم انهك »
اى مردم! همواره وضع من و شما آن طور بود كه من دوست مى داشتم، تا آنگاه كه نبرد شما را خسته و درهم كوفته ساخت.
سوگند به خدا (اعتراف مى كنم كه جنگ) عده اى از شما را (از ما) گرفت و جمعى را باقى گذاشت، اما (بدانيد) اين نبرد براى دشمنانتان كوبنده و خستگى آفرين تر بود!
يعنى هميشه در جنگ طبق ميلم اطاعت مى نموديد، چنانچه اين بار فرمانبردارى نكرديد، در حالى كه اگر قبول مى كرديد حتما پيروز بوديد و به علاوه جنگ به دشمن بيشتر صدمه، زيان و خسارت وارد ساخته.
و زمانى كه در جنگ با معاويه از فرمان آن حضرت سر پيچى مى كنند، به پيشگاه باررى تعالى چنين شكوه، مى فرمايد:
«اللهم ايما عبد من عبادك سمع مقالتنا العادله غير الجائره، و المصلحه غير المفسده فى الدين و الدنيا فابى بعد سمعه لها الا النكوص عن نصرتك و البطاء عن اعزاز دينك، فانا نستشهدك عليه»
بار پروردگارا! هر كدام از بندگانت كه سخن عادلانه و اصلاح كننده و بدون مفسده ما را در دين و دنيا بشنود ولى پس از شنيدن از يارى آئين تو و اعراز دينت سر باز زند و پشت كند، ما تو را بر ضد او به شهادت مى طلبيم.
و از مواردى كه قلب آكنده از درد اميرالمؤ منين علىعليهالسلام
به جهت نافرمانى پيروانش به فرياد آمده، زمانى است كه لشكريان معاويه به تاراج و غارت اموال و اذيت و آزار اهالى شهر «انبار» دست زده و ياران آن حضرت بى تفاوت و سرگرم كارهاى روزمره خود هستند:
«لما بلغه اغاره اصحاب معاويه على الانبار فخرج بنفسه ما شيا حتى اتى النخليه، فادركه الناس، وقالوا يا امير المومنين نحن نكفيكهم فقال: و الله ما تكفوننى انفسكم فكيف تكفوننى غيركم؟ ان كانت الرعايا قبلى لتشكو حيف رعاتها فانى اليوم لا شكو حيف رعيتى كاننى المقودوهم القاده، او النوزوع و هم الوزعه»
هنگامى كه خبر حمله ياران معاويه بر «انبار» و غارت كردن آنجا را شنيد شخصا پياده به طرف «نخليه » منزلگاهى در نزديكى كوفه حركت كرد، مردم خود را به او رساندند، و عرض كردند، اى اميرمؤ منان! ما به جاى تو از عهده آنان بر خواهيم آمد، امام فرمود:
شما از عهده مشكلات خودتان بر نمى آئيد چگونه مشكل ديگران را از من دفع مى كنيد؟ اگر رعاياى پيشين از ستم فرمانروايان خود شكايت داشتند من امروز از ستم رعيتم شكايت دارم گويا من پيروم و آنها زمامدار، من فرمانبر و محكومم و آنها فرمانده و حاكم.
از مجموع اين كلمات امامعليهالسلام
چنين به دست مى آيد، بزرگترين عامل كه سبب عدم موفقيت، شكست و عقب نشينى آن حضرت در بعضى جنگ ها گرديد و باعث ضربه و لطمه وارد شدن به اسلام و حكومت عدل علىعليهالسلام
شد، نافرمانى، سرپيچى و تخلف لشكريان و سربازان از دستور وى لوده است و گرنه علىعليهالسلام
كسى نبود كه بتوان (العياذ بالله) در مديريت، تدبير، شيوه زمامدارى و رهبرى، رفتارش با ملت و در فنون نظامى و... نقص و عيب مشاهده كرد، يا با اشكال در نحو حكومتش برخورد كه نظالمش نمونه و حكومت كردنش الگو بود.