شبى در پايتخت بهشت

شبى در پايتخت بهشت0%

شبى در پايتخت بهشت نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام
صفحات: 5

شبى در پايتخت بهشت

نویسنده: بيژن شهرامى
گروه:

صفحات: 5
مشاهدات: 1895
دانلود: 69

توضیحات:

شبى در پايتخت بهشت
  • آغازه

  • ديباچه ايوان نجف عجب صفايى دارد

  • تحفه اول : درحريم كعبه شاه انس و جان آمد پديد

  • حكايت

  • حكايت

  • حكايت

  • حكايت

  • تحفه دوم : امام، عبادت، زندگى

  • الف - علاقه ى سرشار امام على (عليه السلام) به رسول اكرم (صلى الله عليه وآله)

  • 1- تلاش براى حفظ جان پيامبر (صلى الله عليه وآله)

  • حكايت

  • حكايت

  • 2- تلاش براى درك محضر رسول خدا (صلى الله عليه وآله)

  • 3- عرض ادب خاص به ساحت قدس نبوى (صلى الله عليه وآله)

  • حكايت

  • 4- احترام به راى و تصميم حضرت (صلى الله عليه وآله)

  • حكايت

  • 5- حمايت عملى و نظرى از حضرت (صلى الله عليه وآله) و رسالت الهى او

  • 6- پافشارى بر اجراى منويات رسول مكرم اسلام (صلى الله عليه وآله)

  • حكايت

  • ب - جلب عنايت، اعتماد، توجه و محبت رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) به خويش

  • 1- تكريم و تجليل از اهل بيت عصمت و طهارت (عليهما السلام) وشخص على (عليهالسلام) كه خورشيد فروزان آن است .

  • 2- برقرارى عقد اخوت ما بين رسول خدا (صلى الله عليه وآله) وحضرت على (عليهالسلام)

  • حكايت

  • 3- سپردن زمام امورييت خويش در مكه به على (عليه السلام)

  • 4- به تاخير افتادن ورود پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) به مدينه جهت ملحق شدن على (عليه السلام) به موكب شريف نبوى (صلى الله عليه وآله)

  • 5- پذيرفتن على (عليه السلام) به دامادى خويش

  • حكايت

  • 6- ساير موارد

  • ج - كتابت وحى، گردآورى و تفسير قرآن كريم وعمل به تعاليم نجاتبخش آن

  • د- ساخت و عمران مساجد

  • حكايت

  • ه - كمك به اهل خانه در امور زندگى روزمره

  • حكايت

  • و- تربيت شايسته ى نسل نو

  • حكايت

  • ز- صبر پيشگى و راضى بوده به رضاى الهى

  • تحفه سوم : امام، عبادت پرستش

  • امام و نماز

  • حكايت

  • امام و روزه

  • امام و حج

  • حكايت

  • حكايت

  • امام و زكات، انفاق، خمس

  • حكايت

  • حكايت

  • حكايت

  • حكايت

  • امام و جهاد

  • امام و تولى و تبرى

  • حكايت

  • امام و امر به معروف و نهى از منكر

  • حكايت

  • تحفه چهارم : امام، عبادت، مردمدارى

  • امام و ميهمانان

  • حكايت

  • حكايت

  • حكايت

  • امام و همسايگان

  • حكايت

  • امام و خويشاوندان

  • حكايت

  • امام و نيازمندان

  • حكايت

  • حكايت

  • امام و همسفران

  • حكايت

  • امام و كودكان

  • حكايت

  • امام و خانواده شهدا

  • حكايت

  • امام و بيماران

  • حكايت

  • امام و دانشمندان

  • امام و جويندگان روزى حلال

  • حكايت

  • امام و زيردستان

  • حكايت

  • حكايت

  • امام و اقليتهاى دينى

  • حكايت

  • امام و سالخوردگان

  • امام و ورزشكاران

  • امام و جوانان

  • حكايت

  • امام و گناهكاران

  • حكايت

  • حكايت

  • تحفه پنجم : امام، عبادت، سياست

  • امام و خلافت و حكومت

  • حكايت

  • امام و وحدت اسلامى

  • امام و اجراى عدالت

  • امام و بيت المال

  • حكايت

  • حكايت

  • حكايت

  • امام و كارگزاران

  • حكايت

  • امام و ساده زيستى

  • 1- خانه ى امام

  • 2- لباس امام

  • حكايت

  • 3- غذاى امام

  • حكايت

  • 4- درآمد امام

  • امام و پاسخ به شهادت

  • حكايت

  • امام و شهروندان

  • حكايت

  • حكايت

  • امام و دادگرى

  • حكايت

  • امام و عمران دارالاسلام

  • حكايت

  • امام و برخورد با فتنه ها و...

  • تحفه ششم : امام، عبادت، جهاد

  • امام و جهاد

  • حكايت

  • امام و جهاد اكبر

  • حكايت

  • حكايت

  • اخلاص امام در گستره ى جهاد

  • امام و جهاد جوانمردانه

  • حكايت

  • حكايت

  • تحفه هفتم : امام، عبادت، موعظت

  • خطبه ها

  • نامه ها

  • خطاب به گردآورنده ى زكات

  • خطاب به امير لشكر

  • خطاب به مردم

  • خطاب به خويشاوند

  • خطاب به عالم ربانى

  • خطاب به صحابى

  • خطاب به دشمن (معاويه)

  • خطابه به والى

  • خطاب به فرزندان

  • كلمات قصار

  • تحفه هشتم : امام، عبادت، شهادت

  • حكايت

  • حكايت

  • ختام : اوصاف على (عليه السلام) به گفتگو ممكن نيست

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 5 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 1895 / دانلود: 69
اندازه اندازه اندازه
شبى در پايتخت بهشت

شبى در پايتخت بهشت

نویسنده:
فارسی
آغازه


شبى در پايتخت بهشت

نويسنده : بيژن شهرامى

آغازه

بسم الله الرحمن الرحيم
كوزه در دست به كنار دريايى خروشان و گوهر خيز آمده ايم كه شيرين است و بيكرانه و ديرين است و جاودانه، دريايى از جنس نور كه در بلنداى امواجش مى توان نظاره گر شكوه پاكى بود و در گستره نورانيش را يكجا در اوج قداست و رخشندگى يافت، عشق به عشق آفرينى كه زيباست و زيبايى را دوست دارد.
آرى كوزه در دست به كنار دريا آمده ايم نه اينكه فكر كنيد بحر بيكرانه را در كوزه جايگير پنداشته، خيال پيمودن آن را در ذهن پرورانده ايم ؛ نه، چنين ساده انديش و خام خيال نيستيم .
آمده ايم اما آمدنى از سه دلدادگى، از سه نياز و منتهاى تشنگى، مگر نه اينكه آن نيكمردى كه اين پهن بحر گوهر آكنده، درياى فضائل بى پايان اوست دست رد بر سينه اى هيچ پناه جويى ننهاده در اكرامش از جان مايه گذاشته است، مگر نه اينكه او وصى حضرت رحمت للعالمين (صلى الله عليه وآله) است و امير مهربان مومنين، او كه ولايت مطلقه اى الهيش موجب نجات است و محبتش آب حيات . او كه ساقى كوثر كوثر است و بعد از رسول (ص) بر همه سر است، پاكنهادى كه هر چه خوبان همه دارند او به تنهايى دارد، هم كه او سحاب رحمت وجودش چون گوهر افشاند، بوستان توحيد به گل نشيند و شرار دوزخ ره فروشدن پويد:
مگر اى سحاب رحمت تو ببارى ارنه دوزخ
به شرار قهر سوزد همه جان ماسوى را (١)
هم او كه على عالى اعلاست و خدايش جل و علا قرآن را به آياتى كه در شان حضرتش (عليه السلام) فرو فرستاده زينتى ديگر داده است .
سخن از على (عليه السلام) است و فضيلتهاى بى پايان او، سخن از رادمردى كه سر حلقه ى پارسايان و خداى جويان است هم او كه عمرش ‍ سراسر به عبادت خداى عزوجل گذشت آن هم چه عبادتى، همه در اوج كمال و زيبنده ى صبح وصال، همه نور و شعور و در خور موعد حضور، عبادتى كامل و مشتمل بر هر آنچه كه زيبنده ى عبوديت و بندگى حضرت جهان آفرين جل و علاست و اين عجب نيست چرا كه انسانى كامل چون حضرتش (عليه السلام) را عبادتى مى بايست شايسته و بايسته و سيرتى مى بايد مبتنى بر آن .
ناگفته پيداست كه آن عبادت و اين سيره ى عبادى به واسطه قرار داشتن در عالى ترين سطح و بهره مندى از ژرفا و پهنايى كه وصف ناپذير مى نمايد و نيز به سعادت آفرينى و انتساب به امامى كه عصمت، روح تابناك و هميشگى پندار و كردار اوست و خود كاملترين الگوى پيش روى آدميان مى باشد مى بايد بيش از پيش در امتداد نگاه همگان قرار گيرد تا بهره مندى از رستگارى دنيا و آخرت فراگير شود.
لازمه ى اين امر شناسايى و شناساندن سيره ى عبادى آن امام همام (عليه السلام) است كه خود مشتمل بر عبادت حضرت (به معناى خاص) نيز مى باشد، امرى كه نگارنده با وجود بضاعت اندك خويش، قصد پرداختن به آن را داشته است و اين كتاب حاصل آن مى باشد.
اميد آنكه در سالى كه به تدبير مقام فرزانه ى رهبرى به نام نامى نورانى و دير آشناى امام اميرالمومنين (عليه السلام) زينت و جلا يافته، توفيق آشنايى بيشتر با حضرتش نصيبمان گردد، ان شاء الله .
بيژن شهرامى

ديباچه ايوان نجف عجب صفايى دارد

اينجا نجف است ؛ مهبط كروبيان سدره نشين و ميعادگاه دينمداران آسمان و زمين، شهرى ديوار به ديوار مهر و نزديك به سپهر، خاستگاه باد صبا و رستنگاه درخت صفا كه هر شام و پگاه بانگ بر مى آورد و دل از كف دادگان را به ولايت عشق بشارت مى دهد.
اينجا نجف است، شهر مقتداى اوصيا و سرحلقه اوليا، شهر على و دلتنگى هاى او، آنجا كه چاه شنيدن درد دل حضرتش (عليه السلام) را تاب نياورد و به خون نشست :
چاه چون بشنيد آن، تابش نبود
لاجرم پرخون شد و آبش نبود (٢)
اينجا نجف است، شهرستان آفتاب و نخل، شهر نيكمردى از قبيله ى روشنايى كه ردپاى نورانيش را هنوز هم مى توان بر تارك آسمان شب زده ى كوفه نظاره كرد، بزرگ انسانى كه شبانگاهان پس از اطعام يتيمان و نيازمندان راه نخلستان را در پيش مى گرفت و به ياد پروردگار جهانيان هاى و هاى مى گريست .
اكنون نيز گويى نجواى شبانگاهى حضرتش از آن سوى نخليات شيفته سر مدهوش به گوش مى رسد.
آرى اينجا نجف اشرف است ؛ صدفى در بردارنده مرواريد هستى فروز عصمت و عشق، شهرى پر رمز و راز بر ساحل اقيانوس نماز كه پايتخت بهشت يعنى حرم قدسى سرحلقه ى پارسايان امير مومنان على (عليه السلام) را در خويش جاى داده است . اگر چشم دل بگشايى فرشتگان را خواهى ديد كه دسته دسته شيفته سر و شيدا فرود مى آيند تا چراغ دل خويش را به نور محبت و زيارت حضرتش روشنى بخشند و دمى در سايه سار بارگاه ملكوتيش بياسايند...
به پاى بوسى امام پرهيزكاران آمده ام . در معيت كاروانى مشتمل بر مرد و زن و پير و جوان . دل در دلم نيست، هر قدمى كه به سوى بارگاه ملائك پاسبان علوى (عليه السلام ) بر مى دارم، احساس مى كنم كه قدمى به فردوس ‍ نزديكتر شده ام، قلبم به شدت مى تپد؛ بار خدايا كجا هستم . من كجا و اينجا كجا، من سيه روى گناهكار كجا و پايتخت بهشت كجا!
دست بر ديده مى كشم، نكند خواب هستم !؟ نه، بيدارم، بيدار بيدار. تا به حال هيچ وقت تا اين حد بيدار نبوده ام . دلم مى خواهد با تمام وجود فرياد بكشم، آنگونه بزرگ نائل شده ام، باشد كه خود نيز بدان نايل آيند.
دلم مى خواهد بال و شهپرى مى داشتم و زودتر خود را به حريم قدسى شاه ولايت مى رساندم، دلم مى خواهد...
خيابان پيش رو كه چونان انتظار دراز مى نمايد بالاخره طى مى شود و چشمم به گنبد و ايوان و صحن و سراى با صفاى امام عارفان و دينمداران مى افتد كه چونان خورشيدى تابناك نور مى پراكند با خود مى گويم :
ايوان نجف عجب صفايى دارد
اى دل بنگر چه بارگاهى دارد (٣)
خود را در برابر فضايى مى بينم كه تصويرش را سالها قبل در كتاب تاريخ كلاس پنجم دبستان ديده ام . آن سالها به عكس خيره مى شدم، بعد با تمام همكلاسى ها در آبى آسمانش پر مى گشوديم ؛ آقا معلم دوست داشتنى و مهربانمان نيز همراهان مى آيد، زيارت مى كرديم، شمع مى افروختيم . دعا مى نموديم، نماز مى خوانديم، در حياط دنبال هم مى دويديم، كبوترها را وا مى داشتيم كه بپرند و در آسمان دنبالمان كنند، بعد هم به كلاس برمى گشتيم و ديده ها و شنيده ها را با اشتياق مرور مى نموديم ...
طعم خوش خاطرات شيرين دوران كودكى تمام وجودم را در بر مى گيرد و كمى از لرزش آن مى كاهد. حالا مى توانم تجديد وضو كنم و پاى در روضه ى رضوان علوى (عليه السلام) بگذارم ...
آبشار اشك چونان پرده اى بر رواق چشمانم افتاده است، بغض راه گلويم را بسته، آنگونه كه نمى توانم حتى ناله اى از سر شوق برآورم، چه رسد به اينكه زيارتنامه بخوانم، پس چه كنم ؟ فهميدم بايد به لسان دل متوسل شوم .
متوسل مى شوم و چه فصيح و راحت مى يابمش، رو به حضرت و ضريح نورانى روضه ى مقدسش بغض فروخورده ى سالهاى انتظار را آشكار مى نمايم : السلام عليك يا حبيب الله، السلام السلام عليك يا صفوه الله، السلام عليك يا ولى الله ... سبك مى شوم، درست مثل كبوترهايى كه بى اعتنا به آمد و شد مردم مى آيند و مى روند، مى نشينند و برمى خيزند...
نماز مغرب و عشا و دوگانه ى زيارت را به جا مى آورم و پس از خواندن آياتى از قرآن رو به ضريح به ديوار تكيه مى زنم و به مجاوران و زائران عرب و غير عرب كه پروانه وار برگرد مضجع نورانى حضرت (عليه السلام) در طوافند خيره مى شوم . با خود مى گويم : اى كاش مى شد چند صباحى در نجف ماند و لوح دل را از زنگارها پاك نمود، آرى اى كاش مى شد؛ اما افسوس كه چند ساعتى بيشتر فرصت و مجال نيست با تمام وجود آرزو مى كنم كه اى كاش اين زيارت، معرفتم را نسبت به امام (عليه السلام) و سيره ى عبادى حضرتش افزايش دهد. اى كاش در اين لحظات ملكوتى و تاثيرگذار و در اين مكان مقدس و هميشه بهار، محضر عالمى سترگ و بسيار دان از سلسله ى جليله ى علماى مكتب اهل بيت عصمت و طهارت (عليه السلام) را درك مى نمودم و انبوه سوالاتم را در اين زمينه از ايشان مى پرسيدم .
در اين افكار غوطه ور هستم كه نجواى سوزناك و از دل برآمده ى پيرى نورانى در كسوت عالمان دين، توجهم را به خود جلب مى كند. مشغول خواندن زيارت جامعه ى كبيره است، آن هم از حفظ.
قدمى جلوتر مى نهم . درمى يابم اين پير فرزانه كه اينگونه ديدگان و لسان را به گوهرهاى درج دل روشنايى بخشيده، كسى نيست مگر آن ناده ى دوران و جستجوگر بسيار دان ، فقيه اهل بيت عصمت و طهارت (عليه السلام) كه در تبيين واقعه ى سرنوشت ساز و الهى غدير خم، از جان مايه گذاشت و توفيق الهى را در اين راه رفيق خويش ساخت .
با خود مى گويم اى كاش مى شد سوالاتم را از ايشان بپرسم . اما چگونه اين تقاضاى خود را مطرح نمايم ؟ چگونه مصدع وقت شريفش شوم ؟ يكدفعه به دلم مى افتد كه از خود امام (عليه السلام) استمداد بطلبم، به همين خاطر رو به ضريح مطهر كرده و مى گويم : آقاجان چه نيكو خواهد بود اگر تشرفم به محضر قدسى شما توام با معرفت باشد. از شما مى خواهم جهت تحقق اين مهم ذره نوازى كنيد و دعايم فرماييد:
در اين شب سياهم گم گشت راه مقصود
از گوشه اى برون آى كوكب هدايت (٤)
لحظاتى بعد علامه به نماز مى ايستد و چون سلام نماز را مى دهد ديگر بار به سمت ضريح مطهر مى رود و پس از زيارت به سمتى كه من نشسته ام مى آيد و كمى آن طرف تر مى نشيند و به ديوار تكيه مى زند.
جلوى پايش بلند مى شوم و سلام مى دهم . با خوشرويى جوابم را مى دهد و در حالى كه تبسمى بر چهره دارد مى فرمايد: از اسلامى آمده ايد؟
مى گويم : آرى .
مى فرمايد: فرهنگى هستيد؟.
مى گويم : آرى، آموزگار ابتدايى هستم .
مى فرمايد: بسيار خوب، شغلى مقدس و مهم داريد قدر خود را بدانيد و بكوشيد تا زمينه ى آشنايى بيشتر دانش آموزان با معارف بلند و نورانى شريعت اسلام و اهل بيت عصمت و طهارت (عليه السلام) را فراهم آوريد خصوصا در سالى كه متبرك به نام نامى امام على بن ابيطالب (عليه السلام) است .
مى گويم : دلم مى خواهد در اين سفر معرفتم نسبت به امام على (عليه السلام) خصوصا نسبت به سيره ى عبادى حضرتش افزايش يابد تا بتوانم در كلاس با دست پر حضور يابم .
مى فرمايد: لازمه ى اين مهم را در چه مى بينى ؟
مى گويم : در مصاحبت با بزرگمردى چونان حضرتعالى كه پاسخ انبوه سوالاتم را مى داند.
مى فرمايد: حجم دانسته هاى من در برابر نادانسته هايم بسيار اندك است ؛ با وجود اين حاضرم آن را در اختيار شما كه شوق آموختن را در سر داريد قرار دهم .
مى گويم : شكر خداى را كه اين سعادت بزرگ را نيز نصيبم فرمود
سپس مى گويم : از شما هم كمال تشكر را دارم كه ذره نوازى فرموديد و اين احسان بزرگ را در حق من روا داشتيد.
بدين ترتيب توفيق درك محضر علامه ى فرزانه و كسب فيض از پيشگاه ايشان را آنگونه كه ذكر آن در ادامه ى اين نوشتار در قالب هشت تحفه آمده مى يابم .

تحفه اول : درحريم كعبه شاه انس و جان آمد پديد

مى پرسم : سيره عبادى يعنى چه ؟
مى فرمايد: با معناى اين اصطلاح ناآشنا نيستى .
مى گويم : چگونه ؟.
مى فرمايد: اكنون مى گويم .
سپس مى پرسد: معنى سيره چيست ؟
مى گويم : يعنى روش .
مى فرمايد: آرى روش، هيئت، سنت، طريقه، مذهب، خو و خلق (٥)
سپس مى فرمايد: معنى عبادى هم كه روشن است : حفت، حالت يا امر منتسب به عباد و بندگان خداى تعالى و به لفظ ديگر هر آنچه كه رنگ و بوى عبوديت و بندگى حضرت حق جل و علا را دارد و دينى و آيينى است، لذا مى توان گفت سيره ى عبادى كه ناظر بر به كارگيرى عنصر بندگى و عبوديت پروردگار در زندگى است به معنى رويكرد و اهتمام فرد به فرامين و احكام الهى مى باشد، خلق و خويى است مبتنى بر شرع مقدس كه به لحاظ كمى و كيفى از فردى به فرد ديگر متفاوت است .
مى پرسم : پس بدين ترتيب سيره ى عبادى هر فرد مبين دينمدارى اوست، مى فرمايد: آرى :
از سيره ى عبادى عبادى مردان حق پرست
بايد گرفت درس و به نيكى به كار بست
مى پرسم : چگونه مى توان به سيره ى عبادى نيكان پى برد؟
مى فرمايد: با عنايت به گفتار، كردار و پندار ايشان و توجه بدين مطلب كه عناصر فوق تا چه حد منطبق بر فرامين و احكام الهى است، ناگفته پيداست كه التزام به شرط اخير در همه جا ضرورى نيست
مى پرسم : مثلا در چه جايى
مى فرمايد: به عنوان مثال در بررسى سيره ى عبادى ائمه اطهار عليه السلام كه فعل و قول ايشان تماما تفسير و نمود عينى فرامين و احكام خداست و براى انسانها حجت مى باشد، چنانكه پيامبر عظيم الشان اسلام (صلى الله عليه وآله) خطاب به مسلمانان تمامى تاريخ فرموده اند:من در ميان شما دو ثقل وزين گرانبها يعنى قرآن كريم و اهل بيتم را بر جاى مى نهم و اين دو هرگز از يكديگر جدا نخواهد شد تا آنكه در حوض بر من وارد شوند (٦)
مى گويم : پس هدف ما از سير در بوستان جانفزا و بى انتهاى سيره ى عبادى حضرات معصومين (عليه السلام) زنده ساختن جان و دل به شميم بى بديل دين خدا و دست يافتن به قرب ربوبى از طريق الگو قرار دادن آن وجود قدسى برتر است مى فرمايد: آرى :
اگر چشم دارى به ديگر سراى
به نزد و وصى گير جاى (٧)
مى پرسم : در بررسى سيره عبادى ائمه اطهار (عليه السلام) و در راس ‍ ايشان امام اميرالمومنين (عليه السلام) مى بايست به كدام مقطع از مقاطع نورانى حيات آنان توجه داشت ؟
مى فرمايد: به همه ى مقاطع
مى گويم : حتى گاه ولادت و كودكى آنان ؟
مى فرمايد: آرى و بلكه قبل از آن
ميگويم : پيش از آن
مى فرمايد: آرى
مى گويم چگونه
مى فرمايد: در حديثى از حضرت ختمى مرتبت (صلى الله عليه وآله ) آمده است : بسيار پيش از آنكه خداى تعالى آدم را بيافريند من و على از يك نور آفريده شديم . چون خدا آدم را آفريد اين نور را در صلب او قرار داد و همچنان يكى بوديم تا در صلب عبدالمطلب از يكديگر جدا شديم و در من نبوت و در على وصيت جايگير شد (٨)
حديث لحمك لحمى بيان اين معناست
كه بر لسان مبارك، پيمبر آورده
خداى از آدمشان تا به عبد مناف
به صلب پاكى و به بطن مطهر آورده (٩)
علاوه بر اين در حديث نبوى شريف ديگرى مى بينم كه حضرتش ‍ (صلى الله عليه وآله) فرموده است : كنت نبيا و آدم بين الماء و الطين ؛ يعنى آدم بين آب و گل بود كه من پيامبر بودم (١٠)
آرى :
تا صورت پيوند جهان بود، على بود
تا نقش زمين بود و زمان بود، على بود)
شاهى كه ولى بود و وصى بود، على بود
سلطان سخا و كرم و جود، على بود
هم آدم و هم شيث و هم ادريس و هم الياس
هم صالح پيغمبر و داوود، على بود
هم موسى و هم عيسى و هم خضر و هم ايوب
هم يوسف و هم يونس و هم هود، على بود
مسجود ملائك كه شد آدم ز على شد
آدم كه يكى قبله و مسجود، على بود
آن عارف سجاد كه خاك درش از قدر
بر كنگره ى عرش بيفزود، على بود
هم اول و هم آخر و هم ظاهر و باطن
هم عابد و هم معبد و معبود، على بود
آن لحمك لحمى بشنو تا كه بدانى
آن يار كه او نفس نبى بود، على بود
موسى و عصا و يدبيضا و نبوت
در مصر به فرعون كه بنمود، على بود
چندانكه در آفاق نظر كردم و ديدم
از روى يقين در همه موجود، على بود
خاتم كه در انگشت سليمان نبى بود
آن نور خدايى كه بر او بود، على بود
آن شاه سرافراز كه اندر شب معراج
با احمد مختار يكى بود، على بود
آن قلعه گشايى كه در قلعه خيبر
بركند به يك حمله و بگشود، على بود
آن گرد سرافراز كه اندر ره اسلام
تا كار نشد راست نياسود، على بود
آن شير دلاور كه براى طمع نفس
بر خوان جهان پنجه نيالود، على بود
اين كفر نباشد سخن كفر نه اين است
تا هست، على باشد و تا بود، على بود (١١)
مى گويم : پس با اين تفصيل روح بلند و نورانى آن امام همام در معيت روح بلند و نورانى خواجه كونين (صلى الله عليه وآله) هزاران سال قبل از آفرينش حضرت آدم (عليه السلام) روى در محراب داشته است .
مى فرمايد: آرى
چون شد آن نور معظم آشكار
در سجود افتاد پيش كردگار
قرنها اندر سجود افتاده بود
عمرها اندر ركوع استاده بود
سالها هم بود مشغول قيام
در تشهد بود هم عمرى تمام (١٢) سپس مى افزايد: تسبيح و مناجات آن حضرت در بطن مطهر مادر و ماجراى عجيب و پر افتخار تولد او نيز جلوه هاى ظريف ديگرى از سيره عبادى و شاءن بلند دينى و روحانى حضرتش در زمان قبل و حين ولادت است .
مى گويم : يعنى وجود مقدسش در رحم پاك مادر نيز تسبيح گوى حضرت حق و جل و علا است ؟
مى فرمايد: آرى همانگونه كه ساير معصومين (عليه السلام) بوده اند از جمله بى بى هر دو سرا، فاطمه زهرا عليهاالسلام (١٣)
ز ما غايب ولى اندر حضورست
عليم از سر تخفى الصدورست (١٤)
مى پرسم : خورشيد وجود مولود كعبه، چگونه تابيدن آغاز فرمود؟
مى فرمايد: قبل از ظهر سه شنبه دهم رجب سال سى ام عام الفيل گروهى از جمله عباس عموى پيامبر (صلى الله عليه وآله) كه در جوار خانه كعبه نشسته بودند ديدند كه فاطمه دختر اسد بن هاشم وارد مسجدالحرام شد در حالى كه درد زايمان او زا بى تاب ساخته بود.
لختى بعد به نزد خانه كعبه رفت و سر به ديوار نهاد و گفت : بارالها من به تو و به همه پيامبران و كتابهايى كه از سوى تو آمده ايمان دارم آن چنان كه به صدق گفتار نيارى خويش ابراهيم خليل معترفم . هم او كه اين خانه را به فرمان حضرتت سقف برافراشت . پروردگارا به حق او و ره حق اين نوزاد كه در بطن من است، ولادت او را بر من سهل فرما...
هنوز راز و نياز او با خداى عزوجل به پايان نرسيده بود كه بخش پشتى كعبه شكافته شد و لحظه اى بعد با ورود فاطمه به داخل بيت به حالت نخستين باز آمد.
حاضرين در مسجد شگفت زده به سوى در خانه رفتند تا آن را بگشايند؛ اما چون گشوده نشد رد يافتند كه حضرت حق چنين مقدر داشت است .
مكه حيران و مبهوت از اين رويداد بى سابقه سه روز چشم بر هم ننهاد و نفس در سينه حبس داشت تا اينكه در خجسته روز جمعه سيزدهم رجب ديوار خانه ديگر بار شكافته شد فاطمه در حاليكه مولود كعبه را در آغوش ‍ داشت پاى به صحن مسجد گذارد. دختر اسد بن هاشم در ميان سرور و شادى مردم لب به سخن گشود و ضمن بر شمردن وجوه خداداد مهترى و برترى خود بر زنان بزرگى چونان آسيه همسر فرعون و مريم دختر عمران عليهاالسلام فرمود: دمى قبل چون آهنگ خروج از كعبه را نمودم هاتفى آواز در داد كه يا فاطمه نام نوزاد را على بگذارد؛ چه، خداى على اعلى فرمايد: من نام او را از نام خويش برگزيده ، به ادب خود مؤ دب ساخته و بر دقايق عليم خويش آگاه نموده ام، اوست كه بيت مرا از وجود بتان مى پيرايد و بر بام آن اذان گفته مرا تقديس مى نمايد واى بر آنكه او را دشمن دارد و از اطاعتش روى برگرداند. (١٥)
مقابل حرم كعبه ايستاد زنى
به تن ز شرم و حيا و وقار پيرهنى گشود دست دعا وسوى آسمان و گريست
شكفت غنچه صفت لب، به زير لب سخنى
كه يارب از كرم آسان نماى مشكل من
كه بار دارم و آزرده جان و خسته تنى
ندا به فاطمه بنت اسد رسيد ز حق
قدم به خانه ى من كه ميهمان منى
در آن مكان مقدس قدم نهاد و بزاد
گرفت دست خدا را به دست، شير زنى
خدا نهاد على، نام خانه اش را
كه روح نامتناهى دميد بر بدنى پيمبر آمد و زد بوسه بر لب ودهنش
كه آفرين خدا بر چنين لب و دهنى (١٦)
مى پرسم : تفسير عرفانى اين رويداد فرخنده و ميمون چيست ؟
مى فرمايد:
كعبه خود قلب جهانست و ز غيب ذات خويش ‍
سر غيب الغيب در قلب جهان آمد پديد (١٧)
و نيز:
زين پيشتر نداشت چنين حرمتى حرم
شد مولد على و از آن حرمتش فزود
مهر على ست هادى حق دوستان پاك
بركعبه مى برند اگر روز و شب سجود
مى شد قبول درگه حق كسى نماز من
محراب ابرويش اگرم در نظر نبود (١٨)
و نيز:
خداى تعالى در اين رويداد شايسته و بجا، پيشواى امامان را در جايى كه قبله گاه مومنان است نهاد، چه حضرتش جل و علا هر چه را در جاى خود مى نهد.
گويا على نيز خواست تا درباره ى بيت الهى كه اين افتخار را براى او به ارمغان آورده و مولد وى شده بود اداى دين فرمايد و به همين جهت بتان را از فراز خانه به زير افكند؛ چه، كعبه اى شريف به درگاه حق تعالى شكايت برده و گفته بود:
پروردگارا تا چه هنگام در پيرامون من اين بتان را پرستش كنند و حضرت حق جل شانه در جواب بدو وعده فرموده بود كه آن مكان مقدس را از لوث وجود اصنام تطهير خواهد نمود. (١٩)
مى پرسم : نظر علماى ساير مذاهب اسلامى درباره ى اين رويداد فرخنده و مهم چيست ؟
مى فرمايد نم جز گروهى اندك كه از سر جهل يا عناد آن را مسكوت گذاشته يا به كلى نپذيرفته اند، محدثان و سيره نويسان شهير بسيارى بدان اشاره كرده اند، از جمله : على به حسين مسعودى در مروج الذهب و معادن الجواهر (٢٠) حاكم نيشابورى در مستدرك (٢١) ابن ابى الحديد معتزلى در شرح نهج البلاغه (٢٢) على بن برهان الدين حلبى در سيره الحلبيه، (٢٣) حافظ گنجى در الطالب و امثال ذلك (٢٤)
مى پرسم : مهمترين عامل تاثير گذار بر سيره ى عبادى حضرت (عليه السلام) در دوران كودكى چه بوده است ؟
مى فرمايد: عنايات، توجهات و الطاف خاص الهى .
مى پرسم : مهمترين نمود آن چيست ؟
مى فرمايد: قرار گرفتن حضرتش در سايه سار خورشيد وجود سرور كائنات و مفخر موجودات و رحمت عالميان و صفوت آدميان و تتمه ى دور و زمان، محمد مصطفى (صلى الله عليه وآله). (٢٥)
حضرت خود در اين رابطه مى فرمايد: آنگاه كه كودك بودم مرا در كنار خود نهاد و بر سينه ى خويشم جدا داد، و مرا در بستر خود مى خوابانيد، چنانكه تنم را به تن خويش مى سود و بوى خوش را به من مى بويانيد و گاه بود كه چيزى را مى جويد، پس آن را به من مى خورانيد. از من دروغى در گفتار نديد، و خطايى در كردار نشنيد و من در پى او بودم - در سفر و حضر - چنانكه شتر بچه در پى مادر، هر روز براى من از اخلاق خود نشانه اى برپا مى داشت و مرا به پيروى آن مى گماشت . هر سال در حرا خلوت مى گزيد من او را مى ديدم وجز من كسى وى را نمى ديد. آن هنگام جز خانه اى كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) و خديجه در آن بودند در هيچ خانه اى مسلمانى راه نيافته بود، من سومين آنان بودم، روشنايى وحى و پيامبرى را مى ديدم و بوى نبوت را مى شنودم (٢٦)
سپس مى فرمايد: با مرور اين عبارت نورانى مى توان به سيره ى عبادى حضرت (عليه السلام) در دوران كودكى پى برد. دوست دارم در رابطه ى با آنها حصبت نمايى .
در حالى كه عبارت نورانى حضرت را در ذهن مرو مى نمايم مى گويم : با دقت در فرمايشات امام (عليه السلام) كه ذكر فرموديد، مى توان به نتايج ذيل دست يافت و آن اينكه حضرت در خردسالى و صغر سن نيز:
١- گفتارش از دروغ بى فروغ نشد. (دروغى بر زبان جارى نساخت)
٢- كردارش به خطا آلوده نگشت . (كار خطايى از او سر نزد)
٣- با جان و دل از حضرت ختمى مرتبت متابعت فرمود؛ چه از كودكى همنشين حضرتش بود.
٤- اولين آزادمردى بود كه بدو ايمان آورد.
٥- سخت به تحصيل رضاى الهى انديشيد.
٦-...
مى فرمايد: آرى درست گفتى و علاوه بر آن جلب عنايت و توجه خاص ‍ خواجه ى كونين است به خويش كه خراميدن بدين درجه از لياقت، خود امرى است عظيم و بسيار مهم كه دست نيافتى مى نمايد.
مى پرسم : به راستى چگونه شد كه مولاى متقيان (عليه السلام) بدين افتخار كه منحصر به اوست، نائل آمد؟
مى فرمايد: پيش از پاسخ دادن به اين پرسش حكايتى را كه همين الان به ذهنم آمد، ذكر مى كنم، حكايتى كه نشان مى دهد على (عليه السلام) در خردسالى نيز از كمك كردن به ديگران كه خود عبادتى بزرگ است، فروگذار نمى شد.

حكايت

آورده اند- على (عليه السلام) در ايامى كه براى شير خوردن نزد دايه به سر مى برد، روزى كه متوجه شد كه وى از چادرها دور است و او به همراه برادرش (پسر دايه اش) تنها هستند.
احساس كرد كه مى بايد مراقب او نيز باشد. به همين خاطر وقتى كه دريافت كودك، چهار دست و پا به سمت بره ها و چاهى كه در نزديكى آنها بود رفته، كوشيد خود را به او برساند، اما به يكباره پايش به طناب خيمه گير كرد.
با هر زحمتى كه بود دست را دراز كرد و پاهاى كودك را كه سر خورده سرش ‍ در دهانه ى چاه واقع شده و از ترس جيغ مى زد را گرفت .
در اين اثناء زن كه بيمناك از در افتادن كودك به چاه از نيمه ى راه بازگشته بود، دوان دوان سر رسيد و طفل را برگرفت و در حالى كه هر دو را در آغوش كشيده بود از سر شوق فرياد برآورد: زنده باشى على جان، تو برادرت را نجات دادى، واى خداى اگر علي، واى خدا اگر على نبود (٢٧)
سپس مى فرمايد: اما در پاسخ به سوال شما بايد بگويم كه شش، هفت سال قبل از بعثت پيامبر گرامى اسلام، آنگاه كه امام (عليه السلام) كودكى حدودا شش ساله بودند باران اندكى بر مكه باريد و قحطى و خشكسالى شديدى گريبانگير مردمان شد. در اين احوال كه اداره ى امور اهل و عيال خاصه در خانواده هاى پرجمعيت دشوار مى نمود، پيامبر گرامى اسلام (عليه السلام) به دو عموى خود يعنى حمزه و عباس بن عبدالمطلب فرمودند: در اين شرايط سخت شايسته است از گرفتارى و سنگينى مخارج زندگانى جناب ابوطالب بكاهيم .
گفتند: چگونه ؟
فرمود: با قبول كفايت امور چندتن از فرزندانش .
آنان اين پيشنهاد راهگشا را مى پذيرند و در معيت حضرتش به نزد ابوطالب رفته و مطلب را با وى در ميان مى نهند و از او مى خواهند تا چنان كند. ابوطالب نيز پذيرفته مى گويد: عقيل را وانهيد و هر كدام را كه مى خواهيد ببريد.
عباس طالب را بر مى گزيند و حمزه جعفر را ضمن آنكه حضرت رسالت پناه (عليه السلام) نيز على (عليه السلام) را انتخاب نموده مى فرمايند: همانا من كسى را انتخاب نمودم و برگزيدم كه خداوند او را براى من و شما برگزيده است و او على (عليه السلام) است . (٢٨)
مدحت كن و بستاى كسى را كه پيمبر (صلى الله عليه وآله)
بستود و ثنا كرد و بدو داد همه كار
آن كيست بدين حال و كه بودست و كه باشد
جز شير خداوند جهان حيدر كرار (عليه السلام)
علم همه عالم به على (عليه السلام) داد پيمبر (صلى الله عليه وآله)
چون ابر بهارى كه دهد سيل به گلزار
اين دين هدى را به مثل دايره اى دان
پيغمبر ما مركز و حيدر خط پرگار (٢٩)
مى پرسم : آيا در پس اين اقدام ارزشمند هدفى ديگر نيز مستتر بوده است ؟ مى فرمايند: آرى هدف اصلى، تعليم و تربيت بايسته و شايسته ى مولود كعبه (عليه السلام) در دامان پر مهر و عطوفت حضرت ختمى مرتبت (صلى الله عليه وآله) بوده است .
سپس مى افزايد: در اين ميان محبت و علاقه ى حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) به على (عليه السلام) مثال زدنى است .

حكايت

روزى يكى از فرزندان عباس بن عبدالمطلب از او مى پرسد كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به كداميك از فرزندان خود علاقه ى بيشترى دارد؟
پاسخ مى شنود: به على بن ابيطالب (عليه السلام .
شگفت زده مى گويد: از فرزندان آن حضرت پرسيده ام !
ديگر بار جواب مى شنود: آرى به على بن ابيطالب (عليه السلام )؛ چه رسول خدا او را از تمامى فرزندانش بيشتر دوست مى داشت و بدو بيشتر مهر مى ورزيد. ديده نشد كه وى را در كودكى از خود جدا نمايد مگر در سفر.
آرى پدرى را نسبت به فرزند خويش مهربان تر از حضرت محمد (صلى الله عليه وآله) نسبت به على (عليه السلام) نديدم، همانگونه كه هيچ فرزندى را نسبت به پدر خود فرمانبردارتر از على (عليه السلام) نسبت به رسول خدا (صلى الله عليه وآله) مشاهده ننمودم .
مى پرسم : چرا حضرت (صلى الله عليه وآله) هدف عاليه ى خويش (مبنى بر تعليم و تربيت على (عليه السلام) را با عمويش ابوطالب (عليه السلام) در ميان ننهاد؟
مى فرمايد: ادب آن حضرت از يكسو و احترامى كه براى آن موحد سالخورده قائل بود از ديگر سو، مانع از آن مى شد كه شيوه ى تعليمى تربيتى خويش را برتر از سير و سلوك حضرت ابوطالب با فرزندش ‍ برشمارد.
البته اين نكته بود كه حضرت ابوطالب (عليه السلام) به عنوان عهده دار مقام شامخ وصايت انبياء پيشين بدان وقوف كامل داشت و از قرار گرفتن فرزندش در سايه سار گل سرسبد جهان آفرينش كه به زودى عهده دار مقام منيع و رفيع نبوت مى شد سخت شادمان و خرسند بود.
مى پرسم : گرايش مولود كعبه به عبادت در سنين كودكى (كه خود بيانگر گوشه اى از سيره ى عبادى آن حضرت است) چگونه بوده است ؟.
مى فرمايد: بسيار عالى، خواه قبل و خواه بعد از رسالت حضرت نبى اكرم (صلى الله عليه وآله).

حكايت

فاطمه، دختر اسد بن هاشم، مادر گرامى مولود كعبه (عليه السلام) مى فرمايد: چون على (عليه السلام) متولد شد او را محكم در قنداقى پيچيدم ؛ اما حضرتش با تكانى آن را پاره ساخت . پارچه ى قنداق را دو لايه نمودم ؛ اما آن را نيز به اشارتى پاره فرمود بر تعداد پارچه ها افزودم تا آن جا كه شش عدد بگذشت و به حرير و چرم رسيد و در تمامى حالات آنها را پاره نمود تا اينكه خطاب به من فرمود: مادر جان دستان مرا نبند چرا كه مى خواهم با آنها خداى تعالى را در تضرع و زارى بخوانم . (٣٠)
سپس مى افزايد: حضرتش در اين زمينه (گرايش به عبادت در سنين كودكى) خود فرموده اند: من بنده ى خدا، برادر رسول الله (صلى الله عليه وآله) و نيز بزرگترين تصديق كننده ى او هستم و كسى جز دروغگوى تهمت زن منكر آن نمى شود. به درستى كه من هفت سال پيش از مردم با رسول خدا نماز گزاردم، چه نخستين كسى بودم كه با او نماز خواندم . آرى من هفت سال پيش از آنكه فردى از اين امت خداى تعالى را پرستش نمايد حضرتش را پرستيده ام . (٣١)

حكايت

در عهد جاهليت روزى عنيف كندى به مكه شد تا خريد كند. چونان هميشه به نزد عباس عموى پيامبر (صلى الله عليه وآله) كه تاجر پيشه بود و در جوار مكه مغازه اى داشت رفت و در پيش او نشست .
اختى بعد درست آن هنگام كه خورشيد به وسط آسمان رسيده بود جوانى را ديد كه آمد و پس از نگريستن به آسمان رو به روى كعبه ايستاد. اندكى بعد كودكى آمد و در سمت راست او قرار گرفت . دمى بعد نيز زنى آمد و پشت سر هر دوى ايشان ايستاد. مرد جوان به ركوع رفت و آن كودك و آن زن هم با وى به ركوع شدند، سربرداشت آن دو نيز سربرداشتند، به سجده رفت، آن دو هم همين طور... شگفت زده شرح ماجرا و نام ايشان را از ابن عبدالمطلب جويا شد.
عموى پيامبر (صلى الله عليه وآله) در پاسخ گفت : آن جوان محمد (صلى الله عليه وآله)، فرزند عبدالله برادرزاده ى من و آن كودك على (عليه السلام)، فرزند ابوطالب برادر زاده ى ديگر من و آن زن خديجه است دختر خوليد و همسر محمد (صلى الله عليه وآله).
برادر زاده ام - محمد (صلى الله عليه وآله) - به من خبر داده كه خدايش ‍ پروردگار زمين و آسمان او را بدين آيين مامور ساخته است . به خدا قسم در روى زمين جز اين سه تن احدى بر اين ديانت نيست . (٣٢)
از نماز نور آن درياى راز
فرض شد بر جمله ى امت نماز (٣٣)
مى گويم : پس بدين ترتيب على (عليه السلام) اولين آزاد مردى است كه با رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) به نماز ايستاد، اولين نيكمردى كه به شريعت او (صلى الله عليه وآله) در آمد.
مى فرمايد: آرى :
مسلم اول شه مردان على (عليه السلام) است
عشق را سرمايه ى ايمان على (عليه السلام) است (٣٤)
مى گويم : چگونه است كه اندك افرادى از علماى ساير مذاهب و فرق اسلامى به ناروا اين افتخار (يعنى عنوان اولين گرونده ى مرد به اسلام) را به زعم خود از حضرت سلب و به ديگرى نسبت داده اند؟
مى فرمايد: پى مصلحت، مجلس آراستند
نشستند و گفتند و برخاستند
سپس مى افزايد: به هر حال آنان خردسالى حضرت عليه السلام را بهانه كرده اند، حال آنكه خود خوب مى دانند كه قرآن درباره ى حضرت يحيى پيغمبر خدا (عليه السلام) به صراحت مى فرمايد: و آتيناه الحكم صبيا؛ (٣٥) يعنى ما به او در همان سن كودكى مقام نبوت بخشيديم، و نيز آگاهند از احوالات حضرت عيسى (عليه السلام) پيامبر بزرگ الهى كه در گهواره لب به سخن گشود، به موعظت مردم پرداخت و فرمود: انى عبدالله آتانى الكتاب و جعلنى نبيا؛ يعنى من بنده ى خدايم، هم او كه به من كتاب داده و مرا پيامبر قرار داده است . (٣٦)
و نيز مطلعند از آراء صحابه و تابعين رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در اين رابطه كه على (عليه السلام) اولين مسلمان و مومن به رسول خدا (صلى الله عليه وآله) بوده است . نظير سلمان فارسى، عبدالله بن عباس، عباس بن عبدالمطلب، عمر بن خطاب، انس بن مالك، ابوسعيد خدرى و بسيارى ديگر چنانكه از انس بن مالك نقل شده است كه روز دوشنبه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به رسالت مبعوث شدند و على (عليه السلام ) فرداى همان روز يعنى سه شنبه اسلام آورد اگر چه پيش از آن نيز موحد بود. (٣٧)
سپس مى افزايد: جالب اينكه قضيه ى يوم الدار نيز در حالى روى داد كه على (عليه السلام) اندك سال بود
مى پرسم : آن قضيه از چه قرار بوده است ؟
مى فرمايد: در تفسير و شرح آيه ى شريفه ى وانذر عشيرتك الاقربين ؛ (٣٨) يعنى نخست خويشان نزديكت را بترسان، آمده است كه على (عليه السلام ) فرمود: به دنبال نزول آيه ى شريفه ى وانذر عشيرتك الاقربين روزى رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به من فرمود كه غذايى مشتمل بر يك صاع گندم، يك ران گوسفند و يك ظرف شير تهيه شود و جمعى از فرزندان عبدالمطلب و سران بنى هاشم (حدود چهل و پنج نفر) نيز به صرف غذا در بيت شريف آن حضرت دعوت شوند تا در حضور ايشان ماموريت الهى خود را به آنها ابلاغ نمايد.
متعاقب آن چنين نمودم و چون غذا اندك مى نمود. حضرت (صلى الله عليه وآله) تكه اى از گوشت را با دندان مبارك خود نصف كرد و به ديگ افكند تا فزونى و بركت يابد و چنين نيز شد.
آنگاه حضرت (صلى الله عليه وآله) خطاب به ميهمان فرمود: به نام خداى تعالى بخوريد و همه خوردند و نوشيدند و سير شدند و از آن بركت آن بزرگوار چيزى هم كم نيامد. اگر چه آن مقدار غذا معمولا كفايت يك تن از آنان را مى نمود.
در اين وقت كه پيامبر نور و رحمت، خويش را جهت ابلاغ رسالت الهى آماده مى ساخت، ابولهب عموى آن حضرت، ضيافت حضرت را جادو خواند و با اين گفتار سخيف و موهن خويش باعث شد تا ميهمانان پراكنده شوند و از فيض استماع كلام رسول خدا (صلى الله عليه وآله) باز بمانند.
فرداى آن روز حضرت (صلى الله عليه وآله) مرا فراخوانده فرمودند: على جان اين مرد چنانكه ديدى مانع از سخن مى گرديد و ميهمان قبل از آن كه سخنى با ايشان بگويم متفرق شدند. از اين رو امروز نيز خوراكى مهيا كن و ديگر بار ايشان را به نزد من آور.
من نيز حسب الامر حضرت چنان كردم . ميهمانان آمدند و ديگر بار خوردند و نوشيدند تا سير شدند. آنگاه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) لب به سخن گشوده گفتند: يا بنى عبداللمطلب انى والله ما اعلم شابا فى العرب جاء قومه بافضل ما جئتكم به و.. اى فرزندان عبدالمطلب به خدا قسم جوانى را در ميان عرب سراغ ندارم كه براى قوم خود چيزى نيكوتر و گزيده تر از آنچه كه من براى شما به ارمغان آورده ام آورده باشد، من خير و سعادت دنيايى و اخروى را براى شما به ارمغان آورده ام آورده باشد، من خير و سعادت دنيايى و اخروى را براى شما آورده ام و خداى تعالى مرا مامور ساخته و بر آن داشته تا شما را نيز بدان دعوت كنم . حال كداميك از شما مرا در اين كار يارى مى رساند تا در آينده برادر، وصى و جانشين من باشد؟ حضرت سه بار اين جمله را تكرار فرمودند و هر سه بار از ميان ايشان كسى به يارى پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) برنخاست و اعلام آمادگى نكرد، الا من كه از همه ى آنها كوچكتر ضعيف تر بودم، برخاستم و اعلام كردم :
اى پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) من ياور تو در انجام اين رسالت الهى خواهد بود.
پيامبر (صلى الله عليه وآله) به سويم آمد، دست بر پشتم نهاد و فرمود: هذا اخى و وصيى و خليفتى فيكم فاسمعوا واطيعوه ؛ يعنى على، برادر وصى و جانشين من در ميان شما خواهد بود فرمانش را بشنويد و نسبت به وى فرمانبردار و مطيع باشيد.
در اين هنگام ميهمانان با خنده رو به پدرم (ابوطالب) نموده، گفتند: محمد مى گويد: بايد از فرزندت متابعت كنى و فرمان ببرى و او را بزرگ تو قرار داد... (٣٩)
هر بوى كه از مشك و فرنفل شنوى
از دولت آن زلف چو سنبل شنوى چون نغمه ى بلبل ز پى گل شنوى
گل گفته بود هر چه ز بلبل شنوى (٤٠)
مى پرسم : حضرت (عليه السلام) در اين زمان چند سال سن داشته اند؟
مى فرمايد: بين سيزده تا پانزده سال (٤١)
مى گويم : اين ماجرا به خوبى مبين رفعت و ژرفناكى سيره ى عبادى آن حضرت در سنين كودى است ؛ چه در آن شرايط حساس و سرنوشت ساز كه نهال شريعت نوپاى مبتنى بر يكتا پرستى را شب زدگى، خشكى جهل و توفانهاى سهمگين و سياه شرك، پلشتى و بدسرشتى تهديد مى كرد، باغبان مهربان گلستان توحيد نياز به يارى داشت و على (عليه السلام) اين بنده ى رها شده از تمام قيود (٤٢) چه خوب اين نياز پر رمز و راز را درك كرده و چه نيكو بانگ فايكم يو ازرنى على هذا الامر (٤٣) پيامبر پاكى و رحمت را لبيك گفت .
آرى چه پندار نيكويى و چه كردار شايسته اى كه شهباز وصف و عنقاى خرد را بر قلل فرازمند رفعت و شكوه آن جرات و توان پركشيدن نيست . چه غزل زيبايى، چه مثنوى شكر ريز بلندى كه هيچ ديوانى را ياراى در برگرفتن آن نيست
مى فرمايد: چنين است، نعلى (عليه السلام) كه بنابر نص صريح قرآن كريم واجب التعظيم والاطاعه است، خود مطيع محض پروردگار و سفير ارجمند حضرتش جل و علاست، آنسان كه اين متابعت بى چون و چرا بيت الغزل و سر سلسله ى ماندگار اصول و مبانى سيره ى عباديش در سر تا سر عمر پربركت و نورانيش محسوب مى شود، خواه در خردسالى، خواه در جوانى يا ساير مقاطع زندگانى .
سپس مى افزايد: متابعت وصف ناپذير فوق، سر حلقه ى پارسايان را به آنجا رسانده كه بايد مى رساند، چنانكه مى بينيم حتى شرط قبولى عبادات نيز بهره مندى از نعمت گرانسنگى چونان ولايت و محبت اوست .
گر برتر از آسمان بود منزل تو
وز كوثر اگر سرشته باشد گل تو
چون مهر على نباشد اندر دل تو
مسكين تو و سعى هاى بى حاصل تو (٤٤)
آرى : على مع الحق و الحق مع على
به جزا از على نباشد به جهان گره گشايى
طلب مدد از او كن چو رسد غم و بلايى
چو به كار خويش مانى در رحمت على زن
به جز او به زخم دلها ننهد كسى دوايى
ز ولاى او بزن دم كه رها شوى زهر غم
سر كوى او مكان كن بنگر كه در كجايى
بشناختم خدا را چو شناختم على را
به خدا نبرده اى پى اگر از على جدايى
نظرى ز لطف و رحمت به من شكسته دل كن
تو كه يار دردمندى تو كه يار بى نوايى
همه عمر همچو شهرى طلب مدد از او كن
كه به جز على نباشد به جهان گره گشايى را (٤٥)

تحفه دوم : امام، عبادت، زندگى

مى گويم : حضرت علامه ! درباره ى سيره ى عبادى امام على بن ابيطالب (عليه السلام) در گستره ى زندگى اجتماعى ايشان سوالات بسيارى را در ذهن دارم، اما نمى دانم از كجا و چگونه آنها را مطرح سازم .
مى فرمايد: اين، امرى كاملا طبيعى است ؛ چه، عظمت شخصيتى آن امام همان (عليه السلام) كه خداى تعالى و رسول ارجمندش ‍ (صلى الله عليه وآله)، او را ستوده اند، به گونه اى است كه آدمى در مواجهه ى با آن دچار بهت و خيرتى ملكوتى مى شود آنگونه كه واله و شيدا نمى داند در مقام ستايش و توصيف گوشه اى از ديده ها و شنيده ها نيز از كجا شروع و به كجا ختم نمايد.
سپس مى افزايد: با وجود اين براى آنكه بتوانى حداقل به دسته اى از مطالبى كه علاقه مند مطرح ساختن آنها هستى بپردازى به تعدادى از عناصر كليدى سيره ى عبادى حضرت اشارت مى نمايم تا پيرامون آنها به گفتگو بپردازيم . موافق هستى ؟
با خردسندى مى گويم : آرى
مى فرمايد: اما قبل از آن ذكر نكته اى را ضرورى مى دانم و آن اينكه عصمت پاكدامنى و نيز رويكرد حضرت به واجبات و فرائض الهى، خاصه نماز (به عنوان عنصر پرفروغ سيره ى عبادى حضرتش) آنقدر كامل، گستره، عاشقانه و عارفانه است كه گفتگويى مستقل را مى طلبد و ان شاء الله در ادامه ى بحث بدان خواهيد پرداخت .
سپس مى فرمايد: يكى از عناصر ياد شده عبارتست از:

الف - علاقه ى سرشار امام على (عليه السلام) به رسول اكرم (صلى الله عليه وآله)

١- تلاش براى حفظ جان پيامبر (صلى الله عليه وآله)

مى پرسم : مگر اراده و مشيت الهى بر حفظ جان گرامى رسول خدا (صلى الله عليه وآله) تعلق نگرفته بود؟
مى فرمايد: آرى
مى گويم : پس تلاش براى حفظ جان پيامبر (صلى الله عليه وآله) ضرورتى داشته است ؟ مى فرمايد: آرى، چرا كه اراده ى خداوند بر اين تعلق گرفته بود كه جان گرامى پيامبر خود را از طريق مجارى طبيعى و اسباب عقلى از جمله تلاش و جان نثارى اصحاب و در راس ايشان امام على بن ابيطالب (عليه السلام) پاس بدارد، نه از طريق اعمال قدرت صرف . گواه اين مطلب علاوه بر زندگينامه ى نورانى رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) آيه ى شريفه ى ذيل است كه امكان به خطر افتادن جان عزيز آن حضرت (صلى الله عليه وآله) را منتفى نمى سازد: و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل ...؛ (٤٦) يعنى محمد، تنها، پيامبرى (از سوى خداوند) است، پيش از او پيامبرانى آمده اند و رفته اند هرگاه بميرد و يا كشته شود آيا شما به افكار و عقايد جاهليت برمى گرديد؟ هر كس عقب گرد نمايد به خدا زيانى نمى زند، خداوند سپاسگزاران را سزاى نيك مى دهد.

حكايت

در ماه ربيع الاول سنه ى سيزدهم بعثت مشركان مكه پس از بحثى مفصل و داغ با اشارات پيرمردى ناشناس (كه در برخى از منابع او را شيطان دانسته اند) بر آن شدند تا جهت خاموش ساختن نداى توحيد و اطفاى نورانيت چراغ فروزان هدايت و رستگارى دين مبين اسلام گروهى متشكل از جنگجويان قبايل مختلف را جهت يورش شبانه به خانه ى وحى و به شهادت رساندن وجود نازنين حضرت ختمى مرتبت، محمد مصطفى (عليه السلام) برگزيده اند.
چون زمان اجراى اين تصميم شوم نزديك شود، فرشته ى وحى فرود آمد و ضمن افشاى نقشه ى ننگين مشركان از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) خواست اقدام به مهاجرت به سوى شهر يثرب فرمايد؛ اما قبل از آن فردى را جهت خوابيدن در جايگاه خويش برگزيند تا مشركان تصور كنند كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) در خانه است .
رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله) برادر، وصى و جانشين خويش ‍ على (عليه السلام) را از مضمون پيام فرشته ى وحى آگاه ساخت و چون هميشه او را آماده ى فداكارى و جانفشانى در راه خدا يافت .
على (عليه السلام) با ايمان كامل به حقيقت اسلام كه عبارت از تسليم بودن در پيشگاه قدس ربوبى است (٤٧) پس از عزيمت مخفيانه و شب هنگام رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به سوى شهر يثرب در بستر حضرتش آرميد و پوشش سبز رنگى را نيز بر سر كشيد.
پاسى از شب گذشته چهل نفر تروريست مسلح، رفته رفته حلقه ى محاصره خانه ى وحى را تنگ و تنگتر نمودند. هر از چند گاهى نيز يكى از آنان از شكاف در به درون مى نگريست تا از تداوم حضور پيامبر (صلى الله عليه وآله) در بيت خاطر جمع شوند. آنان به عمد حمله را تا نزديكى هاى صبح به تاخير انداختند تا بنى هاشم ببيند كه قاتل محمد (صلى الله عليه وآله) يك فرد مشخص نيست تا درصدد خونخواهى برنيايند. با دميدن سپيده صبح مشركان مهاجم به حجره ى شريف نبوى (صلى الله عليه وآله) هجوم بردند، اما در كمال بهت و ناباورى على (عليه السلام) را ديدند كه با نهايت خونسردى و آرامش سر از بالين برداشته و نگاه معنادار تحقير كننده اى بر آنان افكنده است . (٤٨)
آرى، به حول و قوه ى الهى و جانفشانى مولود كعبه (عليه السلام)، محمد (صلى الله عليه وآله) از خطر رست و نيز مشركان به سنگ نشست : و يمكرون و يمرالله و الله خير الماكرين ؛ (٤٩) يعنى اگر آنها با تو مكر كنند خدا هم با آنها مكر مى كند و خدا بهتر از هر كس مكر تواند.
ارزش جانفشانى و تلاش امير مومنان در حفظ جان گرامى پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله ) آنقدر چشم افزا بود كه اندكى بعد خداى تعالى نيز با ارسال آيتى آن را به زيبايى ستود: و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤ وف بالعباد يعنى برخى از مردم با خدا معامله نموده و جان خويش را براى رضايت او از دست ميدهند و خدا نسبت به بندگان مهربانست .
خسروا گوى فلك در خم چوگان تو باد
ساحت كون و مكان عرصه ى ميدان تو باد
همه آفاق گرفت و همه اطراف گشاد
صيت خلق تو كه پيوسته نگهبان تو باد
زلف خاتون ظفر شيفته ى پرچم توست
ديده ى فتح ابد عاشق جولان تو باد
طيره ى جلوه ى طوبى قد دلجوى تو شد
غيرت خلد برين ساحت بستان تو باد
نه به تنها حيوانات و نباتات و جماد
هرچه در عالم امرست به فرمان تو باد
حافظ خسته به اخلاص ثنا خوان تو شد
لطف عام تو شفابخش ثناخوان تو باد (٥٠)
مى گويم : به نظر مى رسد كه تلاش على (عليه السلام) در راستاى حفظ جان پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) محدود به ليله المبيت نباشد؟
مى فرمايد: آرى، على (عليه السلام) همواره مترصد حفظ جان شريف رسول الله (صلى الله عليه وآله) بود.

حكايت

ابوطالب بر جان پيغمبر (صلى الله عليه وآله) مى ترسيد، بسا، شب هنگام، نزد بستر او مى رفت و او را بر مى خيزاند و على (عليه السلام) را به جاى وى مى خواباند.
شبى على (عليه السلام) گفت : من كشته خواهم شد.
ابوطالب در چند بيت بدو چنين گفت : پسرم شكيبا باش كه شكيبايى خردمندانه تر است و هر زنده اى مى ميرد بلايى است دشوار اما خدا خواسته است دوستى فداى دوستى شود. دوستى والاگهر، كريم و نجيب . اگر مرگى رسيد تنها براى تو نيست، هر زنده اى مى ميرد.
على (عليه السلام) چنين پاسخ داد: مرا در يارى احمد (صلى الله عليه وآله) شكيبايى مى فرمايى ؟ به خدا آنچه گفتم از بيم نبود. من دوست دارم يارى مرا ببينى و بدانى . من پيوسته فرمانبردار تو هستم . من احمد (صلى الله عليه وآله) را كه در كودكى و جوانى ستوده است براى رضاى خدا يارى مى كنم . (٥١)
سپس مى افزايد: مشركان آنگاه كه ديدند رسالت الهى خواجه ى كونين (صلى الله عليه وآله) تبعات بس ويرانگرى را متوجه زشت شرك و فرهنگ شوم و ناميمون جاهلى نموده است به انواع تطميع ها و تهديدها دست يازيدند، اما چون آنها را كاملا بر وجود مقدس خير المرسلين (صلى الله عليه وآله) بى اثر يافتند. روز و شبى را سپرى ننمودند. مگر آنكه براى به شهادت رسانيدن حضرتش (صلى الله عليه وآله ) نقشه ها كشيده، دسيسه چينى ها نمودند.
اين توطئه ها آنقدر متنوع، رنگارنگ و همه جانبه بود كه گاه مجارى طبيعى و اسباب عقلى از عهده ى دفع آنها برنيامده، مظاهرات مستقيم غيبى را نيز طلب مى كرد. البته اگر اين دسايس از حيطه ى مكر و تزوير و گروهى بودن بيرون مى آمد و حالت رو در رو و نفر به نفر مى يافت هيچ كس را ياراى مقابله با رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) نبود، چه عظمت، شكوه، اقتدار، ابهت و مهابت كفرستيز حضرتش در بالاترين مرتبت قرار داشته است، آنگونه كه على (عليه السلام) مى فرمايد:
چون كارزار دشوار مى شد ما خود را به رسول خدا (صلى الله عليه وآله) نگاه مى داشتيم، چنانكه هيچ يك ما از وى به دشمن نزديكتر نبود. (و معنى آن اين است كه چون بيم از دشمن بسيار مى بود و اژدهاى جنگ دهان مى گشود مسلمانان به رسول خدا پناه مى بردند و از او مى خواستند تا خود دست به جنگ بگشايد. در اين هنگام به بركت پيامبر، خدا پيروزى بر آنان مى فرستاد و بيمى را كه داشتند با رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) (٥٢)
مى گشاد.)
مى گويم : شك ندارم كه نه تنها حفظ جان بلكه پاسداشت سلامتى حضرت خيرالمرسلين نيز مد نظر اميرالمومنين على (عليه السلام) است .
مى فرمايد: آرى به حقيقت چنين است و عام الحزن خود از گواهان اين مطلب است .
مى پرسم :چگونه ؟
مى فرمايد: در آن سال حزن آور كه تازه جناب ابوطالب (عليه السلام) روى در نقاب خاك كشيده بود و اميدى نيز به بهبود بيمارى حضرت خديجه ى كبرى (عليه السلام) نبود، على (عليه السلام) با وجود غم جانكاه درگذشت پدر، نگران سلامتى پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) بود چنانكه مى فرمود: تازه سه روز است از فاجعه ى اول مى گذرد هنوز از جراحات مرگ پدرم كه بر قلب پيامبر (صلى الله عليه وآله) وارد آمده خون مى بارد و التيام نيافته، اينك ام المومنين (خديجه (عليه السلام ) اين زن پاكدل و با ايمان براى پيغمبر (صلى الله عليه وآله) فرشته ى رحمت بود... (٥٣)

٢- تلاش براى درك محضر رسول خدا (صلى الله عليه وآله)

مى پرسم : مگر محدوديت يا مانعى بر سرا راه تشرف به پيشگاه خيرالمرسلين (صلى الله عليه وآله) و درك محضر نورانيش پيش آمد كه على (عليه السلام) را به تلاش براى حصول اين مهم واداشت ؟
مى فرمايد: آرى با نزول آيه ى شريفه ى يا ايها الذين آمنوا اذا ناجيتم الرسول ... (٥٤) شرطى مالى براى تشرف به محضر پيامبر عظيم الشان (صلى الله عليه وآله ) وضع شد، چرا كه مراجعات بى دليل و سوالات نابجاى برخى از مسلمانان متمول آنقدر شدت يافته بود كه از يك سوء حضرت به تنگ آمده و از ديگر سو نوبت به فقرا نمى رسيد، لذا خداوند اين آيه را نازل نمود كه مى فرمايد:
اى اهل ايمان هرگاه بخواهيد با رسول سخن سرى بگوييد (يا سوالى كنيد) پيش از اين كار بايد (مبلغى) صدقه دهيد كه اين صدقه براى شما بهتر و پاكيزه تر است (كه شما را از سوالات بى جابر كنار و از بخل و لئامت پاك مى گرداند) و اگر از فقر چيزى براى صدقه نيابيد در اين صورت خدا البته آمرزنده و مهربان است (و شما را مى بخشد
مى پرسم : آيا مراجعان براى تشرف، اداء صدقه نمودند؟
مى فرمايد: جز على بن ابيطالب (عليه السلام) بقيه از فقر بيمناك شده و بدل دست نيازيدند، به اميد آنكه اين دستور تغيير يابد. البته اين حكم ده روز بعد با نزول آيه اى برداشته شد؛ اما افتخار عمل بدان منحصرا براى مولا و سرورمان على (عليه السلام) باقى ماند.
مى پرسم آن آيه كدام است ؟
مى فرمايد: آيه چنين آغاز مى شود: ءاشفقتم ان تقدموا بين يدى نجواكم صدقات ...؛ (٥٥) يعنى آيا از اين كه پيش از راز گفتن با رسول (صلى الله عليه وآله) صدقه دهيد (از فقر) ترسيدند؟ پس حال كه اداء صدقه نكرديد باز هم خدا شما را بخشيد، اينكه نماز برپا داريد و زكات بدهيد و خدا و رسول (صلى الله عليه وآله) را اطاعت كنيد (بدانيد كه) خدا به هر چه كنيد آگاه است
مى پرسم : در اين تشرف تاريخى حضرت (عليه) چه پرسيدند؟
مى فرمايد: سوالاتى را مطرح فرمودند كه تماما مبين دينمدارى اوست، آن چنانكه اين رويداد نكته آموز خود جلوه اى درخشان از سيره ى عبادى آن امام همام (عليه السلام) است .
در بعضى از روايات چنين آمده كه اميرالمومنين على (عليه السلام) در اين مورد فرمود: چون اين آيت فرود آمد، يك دينار (معادل ده درهم) به صدقه دادم و ده سوال از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) پرسيدم .
گفتم : يا رسول الله كيف ادعو الله ؟؛ خداى را جل جلاله چون خوانم و چگونه پرستم ؟
گفت : بالصدق و الوفاء: عهدى كه روز بلى با وى رفته به وفاى آن باز آيى و در گفتار و كردار خود صدق به جاى آرى آنچه نمايى، دارى و آنچه گويى، كنى و از آنجا كه آواز دهى، باشى .
گفتم : ما اسال الله ؟ از خدا چه خواهم ؟
گفت : كل حلالا و قل صدقا؛ آنچه خوى حلال خور و آنچه گويى صدق گوى، حرام را به خود راه مده كه حرام بد سرانجام بود، از دروغ بپرهيز كه هر كه دروغ گويد در دو جهان بدنام بود.
گفتم : ما الحيله ؟ حيلت چه كنم تا آن بود كه من خواهم ؟
گفت : ترك الحيله حيله حيلت بگذار و بدان كه همه آن بود كه الله خواهد و حيلت و تدبير بنده هرگز با تقدير الله برنيايد.
گفتم : ما على ؟ بر من چيست از احكام تا بگزارم و از عهده ى آن بيرون گفت : امر الله و رسوله، به هر چه الله فرمود از واجبات و مفروضات و هر چه رسول گفت از مسنوبات و مندوبات (٥٦)
گفتم : ما الراحه ؛ آسايش و راحت چيست ؟
گفت : الجنه گفت : راحت آن است كه در بهشت با نعمت فرود آيى و از دوزخ با عقوبت ايمن شوى .
گفتم : ما السرور؟ شادى چيست و آن كامشادى كى ؟
گفت : الرويه شادى آن شادى كه شب فراق به سرآيد و صبح وصال از مطلع اقبال برآيد و بنده شاهد جمال ذوالجلال بيند.
گفتم : ما الحق ؛ آن حق كه باطل را در آن راه نيست چيست ؟
گفت : الاسلام ؛ دين اسلام
گفتم مالفساد؛ آن فساد و تباهى كه از راستى و پاكى دور است چيست ؟
گفت : الكفر كفر ورزيدن و حق بپوشيدن
گفتم ماالوفاء وفا چيست ؟
گفت : شهاده ان لا اله الا الله كلمه ى شهادت گفتن و بر ايمان و توحيد و اخلاص مستقيم بودن
من كه باشم كه به تن رخت وفاى تو كشم
ديه حمال كنم بار جفاى تو كشم
گر تو بر من به تن و جان و دلى حكم كنى
هر سه را رقص كنان پيش هواى تو كنم ؟ (٥٧)

٣- عرض ادب خاص به ساحت قدس نبوى (صلى الله عليه وآله)

مى گويم : حتما مصاديق ظريف و طريفى از عرض ادب و ارادت، منظور نظر حضرت علامه است، چه قائل شدن احترام براى حضرت ختمى مرتبت (صلى الله عليه وآله) از سوى امام على بن ابيطالب (عليه السلام) امرى بديهى و مسلم است .
مى فرمايد: آرى همين طور است .

حكايت

در جريان تدوين پيمان صلح حديبيه مابين سهيل بن عمر و پيامبر عظيم الشان اسلام (صلى الله عليه وآله)، حضرت (صلى الله عليه وآله)، على (عليه السلام) را خواست و بدو فرمود: متن معاهده را بدين شكل كه مى گويم بنويس :
بسم الله الرحمن الرحيم و على (عليه السلام) نوشت :
ابن عمرو گفت : من با اين جمله و رحمن و رحيم آن آشنايى ندارم، بگو بنويسد: باسمك اللهم ؛ يعنى به نام تو اى خدا.
پيامبر (صلى الله عليه وآله) درخواست او را پذيرفت و على (صلى الله عليه وآله) نيز آن را نوشت . سپس پيامبر خطاب به على (عليه السلام) فرمود: بنويس اين پيمانى است كه محمد پيامبر خدا با سهيل بن عمرو نماينده ى قريش منعقد ساخت .
در اينجا نماينده ى قريش از در اعتراض وارد شد و گفت : بگو نام خود و پدرت را نوشته و لقب رسول الله را از متن معاهده بردارد؛ چه اگر نبوت و دعوت تو را به رسميت شناخته بوديم، با تو به ستيز برنمى خاستيم .
حضرت خيرالمرسلين (صلى الله عليه وآله) كه مصلحت اسلاميان را در انعقاد عهدنامه ى مزبور يافته بود به رغم عدم رضايت گروهى از مسلمانان، خواسته ى سهيل را پذيرفت و به على (عليه السلام) فرمود چنان كند.
اين كار بر اميرمومنان (عليه السلام) سخت گران آمد؛ آن سان كه با كمال ادب و احترام به حضرت عرضه داشت : مرا ياراى چنين جسارتى كه عنوان رسالت را زا جوار نام شريف شما بردارم نيست .
پيامبر عظيم الشان اسلام (صلى الله عليه وآله) چون چنين ديد از حضرتش ‍ (عليه السلام) خواست كه انگشت وى را برداشته روى عبارت مزبور نهد كه شخصا به محو آن اقدام نمايد!
بدين ترتيب خواسته ى نماينده ى قريش محقق و عهدنامه ى حديبيه مابين ترتيب خواسته ى نماينده ى قريش محقق و عهدنامه ى حديبيه مابين طرفين منعقد شد، ضمن آنكه ديگر بار برگى از كتاب زرين و قطور عرض ادب اميرمومنان (عليه السلام) به رحمت عالميان (صلى الله عليه وآله) ورق خورد.

٤- احترام به راى و تصميم حضرت (صلى الله عليه وآله)

مى پرسم : آيا در صدر اسلام كسى اين جسارت را به خود راه داد كه از صحابه ى رسول خدا (صلى الله عليه وآله) بخواهد در تصميمى از تصميمات رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) دخالت نموده آن را به نحوى تغيير دهند؟.
مى فرمايد: آرى، متاسفانه نه تنها افرادى پيدا شدند كه اين جسارت را به خود راه دادند، بلكه بعضى از ياران آن حضرت نيز آن را پذيرفتند و (با دخالت در كار پبامبر (صلى الله عليه وآله ) نهايه به معصيت عظيمى گرفتار آمدند. چنانكه در مقاطع مختلفى به ويژه واپسين روزهاى زندگى شريف پيغمبر (صلى الله عليه وآله) فرمايشات او (صلى الله عليه وآله) را عامدا در موضوعات حساس و سرنوشت سازى نظير امامت و خلافت الهى و جانشينى بلافصل امير مومنان على (عليه السلام) نشنيده گرفته، العياذ بالله هذيان پنداشته و بر خلاف آن عمل نمودند.
مى پرسم : مگو آنها نشنيدند كه قرآن كريم مى فرمايد: آن گاه كه خدا و رسولش در كارى فرمان دهند شايسته نيست كه مردان و زنان با ايمان در آن كار از روى اختيار و هر گونه كه بخواهند عمل كنند و فرمان خدا و رسولش ‍ را ناديده انگارند. (٥٨)
مى فرمايد: چرا؟ اما در افتادن آنان به چاه وحشتناك هواى نفس و دنياپرستى نصوص صريح قرآن كريم را نيز از برابر ديدگانشان دور ساخت
سپس مى افزايد: در اين ميان على (عليه السلام) كه مشاور امين و معصوم رسول خدا (صلى الله عليه وآله) بود با احترام كامل به راى و ايشان هرگز در مقام تعديل و تغيير تصميمى از تصميمات حضرتش (صلى الله عليه وآله) برنيامد، چرا كه يقين داشت من يطع الرسول فقد اطاع الله ؛ (٥٩) هر كه رسول خدا را اطاعت كند خدا را اطاعت كرده است .

حكايت

با نقض مفادى از پيمان صلح حديبيه از سوى قريش، مشركان از واكنش ‍ پيامبر (صلى الله عليه وآله) سخت بيمناك شدند تا آنجا كه ابوسفيان را به عنوان سركرده خود به مدينه گسيل داشتند تا در خواست تمديد عهد نامه را مطرح نمايد.
به شهر مدينه آمد و با رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) از تمديد و تحكيم پيمان سخن راند، اما چون با سكوت و بى تفاوتى معنادار حضرت مواجه شد و به هدف خويش دست نيافت به خانه ى امام على (عليه السلام) روى آورد و از حضرتش درخواست شفاعت نمود، اما حضرت (عليه السلام) با صراحت كامل فرمود: ما هرگز در تصميمى كه پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) مى گيرد، مداخله نمى كنيم (٦٠)
مى پرسم : از منظر امام على (عليه السلام) شور و مشورت در چه مواردى رواست ؟ مى فرمايد: در مواردى كه از طرف خداى تعالى و رسول (صلى الله عليه وآله) و ائمه ى هدى حكم مشخصى صادر نشده باشد چنانكه در پاسخ طلحه و زبير كه معترض بودند، چرا با آنها مشورت نشده، فرمود: اگر حكمى بود كه در كتاب خدا بيانى و در سنت نبوى راهى براى آن يافت نشد با شما به مشورت خواهم نشست .
مى پرسم : از اينروست كه قرآن كريم مى فرمايد: يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم (٦١) اى مومنان، خدا را اطاعت كنيد و رسول او را و ولى امر از ايشان را.
مى فرمايد: آرى همانگونه كه فرمود: و ما اتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا؛ (٦٢) و شما آنچه را كه رسول حق (صلى الله عليه وآله) دستور دهد (و منع يا عطا كند) بگيريد و هر چيزى را كه نهى فرمايد واگذاريد.

٥- حمايت عملى و نظرى از حضرت (صلى الله عليه وآله) و رسالت الهى او

مى پرسم : مقصود از حمايت عملى همان جان فشانى ها، مجاهدات ها، پايمردى ها، شجاهت ها و حرف شنوى ها صادقانه و متواضعانه اى است كه على (عليه السلام) نسبت به ساحت قدس نبوى (صلى الله عليه وآله ) روا مى داشت .
مى فرمايد: آرى .
مى پرسم : و مقصود از حمايت نظرى ؟
مى فرمايد: گفتار و سخن بلند آن امام همام كه در بخشهاى بعد گفتگو پيرامون آن صحبت خواهيم نمود ان شاء الله
سپس مى فرمايد: حضرت على (عليه السلام) علاوه بر حمايت عملى، به نوع اخير حمايت نيز دائما متوسل مى شد تا آنجا كه حتى از فرصت به دست آمده در مجلس عروسى خويش هم در اين زمينه سود مى جويد.
مى پرسم : فرمايشات حضرت (عليه السلام) در آن محفل نورانى چه بوده است ؟
مى فرمايد: به قرار ذيل :
ستايش و سپاس خدايى را سزاست كه سخنوران را به دانش خود نواخته و قلوب دينداران را به عنايتش منور ساخته است . راههاى به حق رسنده ى باطل ستيز را به واسطه ى احكامش آشكار فرموده و آنها را به وسيله ى پسر عمويم مهتر عالميان و برگزيده جهانيان است مفتوح نموده است .
پيامبر است اين، كه دعوتش ناله ى ذلت بار ملحدين را بلند و صدق دعوى راستى ژرفناكى پيام خويش را بر اهل باطل مبرهن نموده است . خداى تعالى حضرتش را خاتم پيامبران و سيد رسولان قرار داده است، او هم رسالت حضرت حق را اجرا و نشانه هاى خداوندى را به عالميان ابلاغ فرموده است .
ستايش مخصوص خداوندگارى است كه بندگان را به قدرت خويش آفريده به سبب دينش عزتمند گردانيده و به وسيله ى پيامبرش محمد (صلى الله عليه وآله) گرامى داشته، رحمت، مكرمت، شرافت و عظمت بخشيده است .
او را مى ستايم و گواهى مى دهم خداوندگارى جز او در جهان وجود ندارد درود حضرت حق بر محمد (صلى الله عليه وآله) باد؛ درودى كه او را نفع بخشد و بهره مند سازد... (٦٣)

٦- پافشارى بر اجراى منويات رسول مكرم اسلام (صلى الله عليه وآله)

مى فرمايد: ابرام و اصرار بر اجراى حكم خدا و رسول (صلى الله عليه وآله) صفت بسيار ارزشمندى است كه از حقيقت ايمان نشات مى گيرد و مولايمان امام على (عليه السلام) بدان آراسته بوده اند.


۱
حكايت

حكايت

آورده اند ساره زن نوازنده اى كه سر ناچارى به مدينه پناه آورده بود با وجود آنكه بهره اى از ايمان نداشت، مورد لطف و رحمت رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) قرار گرفت و از خوراك و پوشاك بهره مند شد، با وجود اين با گرفتن ده دينار از فرد مسلمانى به نام خاطب ابن ابى بلتعه تن به جاسوسى عليه اسلام داد و بردن نامه اى را عهده دار شد كه از آمادگى لشكر اسلام جهت فتح مكه خبر مى داد.
رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) با آگاهى از اين رويداد زبير و مقداد را تحت سرپرستى على (عليه السلام) مامور يافتن وى نمود و آنان توانستند وى را در خارج از مدينه دستگير كنند.
مقداد و زبير او را دقيقا بازرسى كردند اما چيزى نيافتند، ضمن آنكه ساره نيز داشتن هر نوع نامه اى را انكار مى نمود. در اين حال على (عليه السلام) رو بدو نموده فرمود: به خدا قسم كه پيامبر خلاف نمى گويد، پس نامه را مسترد نما و الا آن را به هر قيمتى كه شده باز پس مى گيرم .
ساره كه دريافته بود على (عليه السلام) سربازى است كه تا فرمان پيامبر را انجام ندهد دست بر نمى دارد، اندكى از حضرت فاصله گرفت و نامه اى كوچك را از لابلاى گيسوان بلند خود بيرون آورد و تسليم حضرت (عليه السلام) نمود.
بدين ترتيب توطئه ديگرى كه مى توانست تبعات شومى براى اسلاميان در پى داشته باشد با عنايت الهى وتوجهات نبى اكرم (صلى الله عليه وآله) و سيره ى تحسين برانگيز حضرت على (عليه السلام) كشف و خنثى گرديد. (٦٤)
سپس مى فرمايد: موارد ديگرى هم مى توان از اين دست برشمرد كه مجال بازگويى آن نيست و در اين رابطه به همين چند خصيصه اكتفا مى كنم .

ب - جلب عنايت، اعتماد، توجه و محبت رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) به خويش

مى پرسم : مهمترين دليل معطوف شدن عنايات، توجهات، مهر و محبت و اعتماد ويژه ى رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به على (عليه السلام) چه بوده است ؟
مى فرمايد: آبرومندى حضرتش (عليه السلام) در پيشگاه قدس ربوبى جل و علا
مى گويم : همان صفت ارزنده اى كه در دعاى توسل براى آن امام همام (عليه السلام) و ساير معصومين (عليهما السلام) برشمرده است : يا وجيها عندالله اشفع لنا عند الله ؟
مى فرمايد: آرى همان صفت ارزشمند و پر رمز و رازى كه در فهم امثال ما نمى گنجد.
مى پرسم : اين آبرومندى حاصل چيست ؟
مى فرمايد: حاصل فرمانبردارى بى چون و چراى حضرتش از خداى تعالى و رسولش محمد مصطفى (صلى الله عليه وآله) است و در اين باره مطلب بسيار است كه پيشتر بدان اشارات داشتيم، اما همين بس كه بگوييم ليس للانسان الا ما سعى
مى پرسم : چگونه مى توان از ابعاد محبت و عنايت پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) به على مرتضى (عليه السلام) آگاهى يافت ؟
مى فرمايد: با تامل و تفكر در آيات نورانى قرآن كريم و رجوع به مواريث گران سنگ معنويى كه از نياكان دينمدارمان به دستمان رسيده است مى توانيم به اندازه ى ظرفيت وجودى و ادراك محدود خويش به سطوحى از معرفت در اين باب دست يابيم
مى گويم : دوست دارم از زبان مبارك شما به مواردى گوش جان بسپاريم كه مويد علاقه محبت، عنايت و اعتماد خاص حضرت خيرالمرسلين (صلى الله عليه وآله) به امام العارفين اميرالمومنين على (عليه السلام) است .

١- تكريم و تجليل از اهل بيت عصمت و طهارت (عليهما السلام) وشخص على (عليهالسلام) كه خورشيد فروزان آن است

مى فرمايد: آيات و احاديث متعددى در منقبت و ستايش اهل بيت پيامبر عظيم الشان اسلام (صلى الله عليه وآله) كه على (عليه السلام) پرفروغ ترين خورشيد آسمان آن است وارد شده كه در ضمن آنها مى توان به طهارت، عصمت (٦٥) فرازپايگى، ولايت (٦٦) و خلاصه جايگاه بلند تابناك ايشان (عليهما السلام) پى برد و از ديگر سو به محبت واردات شگفت انگيز پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) به قريش وقوف يافت . به عنوان مثال در قرآن كريم از قول رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) خطاب به امت اسلام آمده است كه پاداش و مزد رسالت من دوست داشتن اهل بيت و خاندانم مى باشد. بگو - اى پيامبر - من از شما در مقابل رسالتم هيچ پاداشى جز محبت و مودت نسبت به اهل بيت و خويشانم نمى خواهم (و دوستداران آل محمد (صلى الله عليه وآله) باشيد كه اين اجر، موجب انتفاع و هدايت امت است (٦٧) و (٦٨).
مى گويم : پس مردم با اداى اين اجر به واقع به خود سود رسانيده اند
مى فرمايد: آرى، هر كه دوستدار و محب راستين اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه وآله) باشد در مكتب انسانسازشان زانوى ادب و تلمذ به زمين مى زند و از علو، عرفان و اخلاق الهى آنان بهره مند و صاحب علم و ايمان حقيقى، و رستگارى دو عالم مى شود.
مى گويم : يعنى محبت اهل بيت (عليهما السلام) موجبات شناخت و معرفت ايشان را براى ما فراهم مى آورد.
مى فرمايد: آرى
مى پرسم : ثمره ى مبارك معرفت ايشان چيست ؟
مى فرمايد: با ذكر حديثى از رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله) پاسخ تو را مى دهم كه در ضمن آن حديث حضرت فرمود: شناخت آل محمد (عليهماالسلام) مايه ى برائت از جهنم و دوست داشتن ايشان گذرنامه ى گذشتن از صراط و ولايت آنان امان از عذاب الهى است . (٦٩)
يا آل بيت رسول الله حبكم
فرض من الله فى القرآن انزله
كفا كم من عظيم القدر انكم
من لم يصل عليكم لا مصلاهل (٧٠) يعنى اى خاندانرسولخدا دوستى شما فريضه اى است كه خدا در قرآن نازل نموده و به آن امر كرده است . همين قدر فخر و عظمت براى شما كافى است كه هر كه بر شما درود و صلوات نفرستد، نمازش باطل است . حكايت
روزى عربى بيابانى نزد رسول خدا (صلى الله عليه وآله) آمد و عرض نمود: يا رسول الله (صلى الله عليه وآله) اسلام را بر من عرضه فرما.
پيامبر فرمود: به يگانگى خدا و اينكه محمد بنده و رسول اوست شهادت بده .
اعرابى گفت : آيا براى اينكار مزدى هم از من مى خواهى ؟
پيامبر فرمود: نه، فقط دوستى خويشاوندان را مى طلبم .
اعرابى گفت : خويشان تو با من ؟
پيامبر فرمود: خويشان من
اعرابى گفت : يا رسول الله دستت را به من بده تا با تو بيعت كنم همانا لعنت خدا بر هر كس كه با تو و اهل بيت تو دوستى نورزد.
پيامبر فرمود: آمين (٧١)

٢- برقرارى عقد اخوت ما بين رسول خدا (صلى الله عليه وآله) و حضرت على (عليهالسلام)

مى پرسم : ماجراى برقرارى عقد اخوت چگونه بوده است ؟
مى فرمايد: با ورود پيامبر عظيم الشان اسلام به مدينه، خداى تعالى حضرتش (صلى الله عليه وآله) را فرمود كه مابين مهاجرين و انصار (دو به دو با يكديگر) عقد اخوت و پيمان برادرى جارى نمايد تا پرورش يافتگان محيطهاى مختلف (و بعضا دشمن با يكديگر) در سايه سار دين خدا شالوده ى وحدت سياسى و معنوى پايدارى را پى افكنند.
مى پرسم : مهاجران چه كسانى بودند و انصار چه كسانى ؟
مى فرمايد: مهاجران از اهالى شهر مكه بودند كه بر اثر اذيت و آزار قريشيان مشرك مجبور به ترك آن شهر و عزيمت به مدينه شدند و انصار عمدتا افراد قبايل اوس و خزرج بودند كه از ساكنين اصلى مدينه به حساب مى آمدند.
مى پرسم : در جريان اين قضيه حضرت محمد (صلى الله عليه وآله ) خود فقط با على (عليه السلام) پيمان برادرى بست ؟
مى فرمايد: آرى منحصرا با على (عليه السلام) پيمان اخوت منعقد فرمود.

حكايت

رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) آنگاه كه مهاجرين و انصار را با يكديگر برادر مى نمود رو به مسلمانان كرده، مى فرمود: فلانى ! تو برادر فلانى هستى .
كار اخوت به پايان رسيد. ناگهان على (عليه السلام) با چشمهاى اشكبار پيش آمد و عرض كرد: يا رسول الله ! ياران خود را با يكديگر برادر نموديد، ولى عقد اخوت ميان من و ديگرى برقرار نفرموديد.
در اين هنگام پيامبر (صلى الله عليه وآله) رو به على (عليه السلام) كرد و گفت : انت اخى فى الدنيا والاخره ؛ يعنى تو در دنيا و آخرت برادر من هستى، به خدايى كه مرا براى هدايت مردم برانگيخته سوگند، برقرارى پيمان برادرى تو را براى اين به عقب انداختم كه مى خواستم در پايان با تو برادر شوم . تو نسبت به من مانند هارون نسبت به موسى هستى، الا اينكه پس از من پيامبرى نخواهد آمد، تو برادر و وارث من هستى . (٧٢)

٣- سپردن زمام امورييت خويش در مكه به على (عليه السلام)

مى پرسم : اين امر مربوط به چه مقطع زمانى است ؟
مى فرمايد: هنگام هجرت رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) به مدينه .
مى پرسم : امور مزبور شامل چه مواردى مى شده است ؟
مى فرمايد: دو مورد مهم، يكى مسترد ساختن امانات و سپرده هاى مردم، چنانكه حضرتش (عليه السلام) تا سه روز بعد از هجرت رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله) به خاطر آنها در مكه باقى ماند. سيره نويسان آورده اند كه امام در نقطه اى بلند از شهر مكه ايستاد و فرمود هر كس را نزد محمد (صلى الله عليه وآله) امانت و يا وديعتى است بيايد و آن را از ما باز پس ستاند
مى گويم : آيا عمومى بودن اين اعلام ناظر به تعدد امانات است
مى فرمايد: آرى، محمد امين (صلى الله عليه وآله) چه قبل و چه بعد از رسالت گيتى فروزش مورد اعتماد خاص مردم بود، حتى آنان كه ايمان نياورده بودند بود، چنانكه از حجم انبوهى از امانات مردم پاسدارى مى فرمود.
مى پرسم : و مورد بعد؟
مى فرمايد: سرپرستى از يادگار و پاره تن رسول خدا (صلى الله عليه وآله) حضرت فاطمه زهرا (عليهاالسلام) و ام كلثوم (ديگر دختر پيامبر) و انتقال آنان به همراه فاطمه بنت اسد (مادر خويش) و فاطمه دختر زبير به مدينه .
مى پرسم : آيا مشركان از خروج حضرت على (عليه السلام) و همراهان ممانعت به عمل نياوردند؟
مى فرمايد: چرا، مشركان وقتى از عزيمت حضرت (عليه السلام) و همراهانشان آگاهى يافتند. به تعقيب ايشان پرداخته در خارج از شهر با آنان رو به رو شدند.
ابتدا گفتگوهايى بين طرفين به عمل آمد، اما چون چاره نبخشيد، حضرت دست به تيغ آخته برد تا به دفاع مسلحانه از حريم اسلام و اسلاميان بپردازد، اما تعقيب كنندگان بيمناك شده فرار را بر قرار ترجيح دادند. (٧٣)

٤- به تاخير افتادن ورود پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) به مدينه جهت ملحقشدن على (عليه السلام) به موكب شريف نبوى (صلى الله عليه وآله)
مى پرسم : پيامبر (صلى الله عليه وآله) در كجا درنگ فرمود؟
مى فرمايد: در منزل سعد در قريه ى قبا كه با مدينه ى طيبه دو فرسنگ فاصله داشت .
مى پرسم : خليفه ى اول هم در معيت رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) بود؟
مى فرمايد: آرى، چنانكه به حضرت (صلى الله عليه وآله) اظهار مى داشت : اگر صلاح بدانيد به يثرب برويم كه مردم آنجا انتظار مقدم شريف شما را دارند.
پرسم : پاسخ حضرت (صلى الله عليه وآله ) به وى چه بود؟
مى فرمايد: اينكه تا برادرم على (عليه السلام) به من ملحق نشود، وارد يثرب نخواهم شد.
مى پرسم : بالاخره حضرت على (عليه السلام) در قبا به نبى مكرم اسلام (صلى الله عليه وآله) ملحق گرديد؟
مى فرمايد: آرى، بعد از سه روز چون حضرت (عليه السلام) به قبا رسيد به رسول خدا (صلى الله عليه وآله) اطلاع دادند كه على (عليه السلام) وارد شده، اما به دليل مجروح بودن پا توان شرفيابى به محضر شما را ندارد. رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) نيز بلافاصله به جايى كه حضرت (عليه السلام) فرود آمده بود رفت و او را در آغوش كشيد و چون ديدگان مباركش ‍ به پاهاى مجروح و خون آلود على (عليه السلام) افتاد، آسمان چشمانش ‍ بارانى شد.
سپس مى فرمايد: البته در بعضى از منابع آمده است كه على (عليه السلام) به محض ورود به قبا با وجود جراحت شديد پا و كوفتگى ناشى از سفر به منزل سعد رفت جمعيت را شكافت و به زيارت پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) نائل آمد. رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) نيز با ديدن او از جاى برخاست و در حالى كه مى فرمود: السلام عليك يابن عماه وى را در آغوش كشيد و چون ديدگانش به پاى زخمى على (عليه السلام) افتاد اشك از چشمان تابناكش روان شد. نشست و با انگشت، آب دهان مبارك و شفابخش خويش را مرهم آن زخمها فرمود. على (عليه السلام) هم اشك ريزان خم شد و دستان مبارك پيامبر را غرق بوسه كرد. (٧٤)
سپس مى افزايد: فرداى آن روز حضرت محمد (صلى الله عليه وآله) پس ‍ از اقامه ى نماز جمعه در حالى كه على (عليه السلام) در كمال صحت و سلامت، حضرتش را همراهى مى نمود و در ميان شور و شوق وصف ناپذير مردمى كه به استقبال ايشان آمده بودند وارد مدينه شدند و بدين ترتيب برگى ديگر بر كتاب قطور محبت پيامبر (صلى الله عليه وآله) به على (عليه السلام) افزوده شد.

٥- پذيرفتن على (عليه السلام) به دامادى خويش

مى پرسم : گام اول در شكل گيرى اين وصلت فرخنده و ميمون توسط چه كسى برداشته شد؟
مى فرمايد: هم على (عليه السلام) كه بدان انديشيد و هم فاطمه ى زهرا (عليهاالسلام) كه به سوال پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله) پاسخ مثبت داد، سوالى كه ناظر بر نظر بى بى هر دو سرا (عليها السلام) در مورد ازدواج با امام على بن ابيطالب عليها السلام) بود.
مى گوييم : پس گامى اصلى را رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) برداشته اند؟
مى فرمايد: آن وجود مقدس به مسئله ازدواج بى بى فاطمه زهرا (عليها السلام) به عنوان موضوعى غيبى و آسمانى مى نگريستند و در پاسخ به خواستگاران دختر گرامى شان مى فرمودند: منتظر فرمان خدا در اين رابطه هستم . با وجود اين سخت علاقه مند بود كه اراده ى الهى بر ازدواج دختر ارجمندش با على بن ابيطالب (عليه السلام) تعلق بگيرد
مى گويم : پس گامى اصلى را در اين رابطه رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) به امر پروردگار برداشتند.
مى فرمايد: آرى

حكايت

على (عليه السلام) به ازدوج با حضرت زهرا(عليهاالسلام) كه صاحب فضايل و كمالات بى پايان بود علاقه ى سرشارى داشت، اما حجب و ادب مانع از اظهار آن مى شد تا اينكه روزى رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) از او پرسيد: آيا تصميم به ازدواج گرفته اى ؟
حضرت (عليه السلام) درحاليكه عرق خجالت و شرم بر چهره ى مباركش ‍ نشسته بود فقط توانست عرضه بدارد: رسول خدا (صلى الله عليه وآله) داناتر است و نتوانست از دختر ارجمند پيامبر (صلى الله عليه وآله) خواستگارى نمايد. از ديگر سو بيم آن داشت كه حضرت، فردى از دختران قريش را براى او در نظر بگيرند...
هنوز ساعاتى از اين قضيه نگذشته بود كه رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) على (عليه السلام) را خواست، در حاليكه از فرط شادى و تبسم، درخشش ‍ دندانهاى مباركش كاملا پديدار بود، به او فرمود: على جان به تو مژده مى دهم كه برنامه ى ازدواجت را خداى تعالى ترتيب داد. هم اينك پيك وحى فرو آمد در حاليكه دسته گلى در دست داشت و آن را به من تقديم نمود. پرسيدم : اين گل چيست ؟ گفت : خداى تعالى به فرشتگان فرمود: امروز روز جشن نامزدى على (عليه السلام) و زهرا (عليهاالسلام) است، شما فرشتگان را گواه مى گيرم كه هم اكنون فاطمه (عليهاالسلام) دختر محمد (صلى الله عليه وآله) را به عقد همسرى على بن ابيطالب (عليه السلام) در مى آورم در حاليكه آنها راضى هستند. فرشتگان با شنيدن اين اعلان از فرط شادى يكديگر را گلباران نمودند كه اين دسته گل نيز از همان گلهاى بهشتى است . در ضمن خداى تعالى در پاسخ به يكى از فرشتگان (به نام راحيل) كه دليل قائل شدن اين احترام بى مانند را جويا شد، فرمود: امتياز اين دو نفر اين است كه در محبت به من در بين تمام مردان و زنان عالم بى نظيرند. (٧٥)
سپس مى فرمايد: على (عليه السلام) بعدها فهميد كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) قبل از آنك او را به دامادى بپذيرد به فاطمه (عليها السلام) فرموده بود: اگر على (عليه السلام) نبود همسرى براى تو در عالم پيدا نمى شد. (٧٦) چه فاطمه ى معصوم (عليها السلام) را همسرى مى بايست معصوم .

٦- ساير موارد

مى فرمايد: ديگر شواهد ناظر بر محبت، عنايت، علاقه و اعتماد رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) به على مرتضى (ع) و توفيق آن حضرت (عليه السلام) در جلب توجهات حضرت خيرالمرسلين (صلى الله عليه وآله) كه رضاى الهى در جلب رضايت اوست (به عنوان وجهى از وجوه درخشان سيره ى عبادى ايشان (عليه السلام) فراوانند، از جمله : در ميان نهادن اسرار و رموز مهم با على (عليه السلام)، بيان فضايل و مناقب آن حضرت (كه بالغ بر دهها حديث شريف مى شود)، تعيين ايشان به جانشينى خود هنگام سفر، بيان حكم خدا درباره ى ولايت و خلافت بلافصل آن امام همام، قرار دادن او بر روى دوش خويش جهت شكستن بتهاى موجود بر فراز كعبه ى شريف، واگذارى ابلاغ پيامهاى مهم بدان حضرت و...
سپس مى فرمايد: ناگفته پيداست كه معطوف شدن عنايات، توجهات و مراحم خاص رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به على (عليه السلام) مرهون آن بوده كه تمامى اعمال و كردار آن حضرت (ع) به شكلى ژرف و گسترده كه در وصف نمى گنجد به زيور اخلاص آراستگى داشته است .

ج - كتابت وحى، گردآورى و تفسير قرآن كريم وعمل به تعاليم نجاتبخش آن

مى پرسم : كتابت وحى را چه كسانى عهده دار بوده اند؟
مى فرمايد: بينش از چهل نفر از ياران رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) از جمله على (عليه السلام)، زيد بن ثابت، عبدالله بن ارقم، حذيفه بن اليمان، ابوبكر بن ابى قحافه و... بدين مهم اشتغال داشتند، آنان آيات قرآن را بر روى پوستهاى دباغى شده پارچه هاى مخصوص، چوبهاى صاف شده درخت خرما و مانند آن مى نگاشتند و از آن نگهدارى مى كردند ضمن آن كه نسخه اى را نيز به منزل رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) تقديم مى داشتند (٧٧)
مى پرسم : از ميان نويسندگان وحى بيش از همه چه كسانى ملازم خدمت بودند؟
مى فرمايد: على (عليه السلام) و زيد بن ثابت كه حافظ قرآن كريم نيز بوده اند.
سپس مى فرمايد: البته اين امر (كتابت و حفظ آيات قرآن) ظاهر امر است كه بسيارى بدان پرداخته اند، اما مهمتر از آن درك تعاليم و مفاهيم بلند قرآن كريم است و عمل كردن به آن كه در اين زمينه على (عليه السلام) پس از رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) يگانه ى دوران است، آنسان كه حضرتش را به حق، قرآن ناطق خوانده اند و در منقبتش حديث شريف نبوى على مع القرآن مع على را بارها ذكر نموده اند. آن امام همام (عليه السلام) در اين رابطه مى فرمايند: هيچ آيه اى بر پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) نازل نشد مگر اينكه بر من املا كرد و مرا به خواندن آن وا داشت . پس آن را با خط خودم نوشتم وسپس تفسير و تاويل و ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه آيات را به من آموخت و درباره ى من دعا كرد و از درگاه خداى تعالى درخواست نمود كه فهميدن و به خاطر سپردن آنها را به روزى فرمايد. از آن لحظه به بعد هيچ آيه اى از آيات را و هيچ علمى را (از آنچه املا فرمود و من نوشتم) فراموش نكردم و پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) چيزى از آنچه خداوند از حلال و حرام و امر و نهى (چه مربوط به گذشته و چه مربوط به آينده) و طاعت و معصيت به آن حضرت ياد داده بود، فروگذار نكرد مگر اينكه به من تعليم فرمود و من به حافظه سپردم به طورى كه حتى يك حرف از آنها را فراموش نكردم . آن حضرت دست باركش را بر سينه ام نهاد و دعا كرد كه خداوند قلب مرا از دانش و فهم و حكمت و نور لبريز فرمايد. پس ‍ عرض كردم يا رسول الله پدر و مادرم فداى شما باد، از لحظه اى كه درباره ى من دعا فرموده ايد نه چيزى را فراموش كرده ام و نه چيزى كه ننوشته ام از من فوت شده است، آيا اين ترس هست كه بعد از اين چيزى را فراموش كنم ؟ آن حضرت در جواب فرمود: نه، براى تو از ندانستن و از فراموشى نمى ترسم (٧٨)
مى پرسم : نقش على (عليه السلام) در گردآورى قرآن كريم چه بوده است ؟
مى فرمايد: با رحلت رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) و همزمان با پايمال شدن حق الهى آن حضرت (عليه السلام) در زمينه ى خلافت، در منزل به گردآورى قرآن كريم بر اساس ترتيب نزول همت گماشت چنانكه فرمود: سوگند ياد نموده ام كه ردا بر دوش نيفكنم تا قرآن را جمع آورى كنم (٧٩)
و اين حسب الامر رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در آخرين روزهاى حيات بود.
مى پرسم : اين مهم چه مدت طول كشيد؟
مى فرمايد: در اين زمينه اختلاف نظر وجود دارد چنانكه صاحب الفهرست مدت مزبور را سه روز (٨٠) و خداوندگار الميزان شش ماه دانسته اند (٨١)
مى پرسم : با وجود آنكه على (عليه السلام) به عنوان شايسته ترين فرد براى جمع آورى قرآن كريم، گردآورى آيات و سور الهى را به نيكوترين شكل ممكن به پايان برد، چرا با حاصل زحمات طاقت فرساى حضرتش ‍ بى مهرى نمودند؟
مى فرمايد: با توجه به اينكه قرآن تدوين شده از سوى دست اندركاران وقت با قرآن گرد آمده از سوى على (عليه السلام ) تفاوتى ولو در يك حرف هم نداشته است علتى باقى نمى ماند مگر انگيزه ها و اغراض سياسى كه در قالب غصب خلافت بلافصل والهيه ى اميرمومنان على (عليه السلام) و بى نصيب ساختن جامعه ى اسلامى از رهبرى، هدايت، انفاس طيبه و رهنمودهاى كريمه ى ايشان (عليه السلام) نموده يافته، جلوه گر شد.
سپس مى فرمايد: با عنايت به آنچه كه ذكر آن رفت و آنچه كه در كتب تاريخ قرآن آمده است، مى بايست به يك نكته ى اساسى كه ناظر به سيره ى عبادى امام على (عليه السلام) است، توجه خاص داشت و آن اينكه حضرت عليرغم كنار گذاره شدن از قدرت سياسى، پاسدارى و صيانت از آستان مقدس قرآن كريم را همچنان وظيفه خود دانست و با عنايات حضرت احديت زمينه ى تحقق اين آيه از قرآن كريم را فراهم آورد كه مى فرمايد:
انا انزلنا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون (٨٢)
سپس مى افزايد: آرى بايد به آستان قرآن كريم عرضه داشت كه :
ثقل اكبر هستى و نثقل كبير (عليه السلام)
محرم اسرار بى پايان توست
هر كه از ايشان (عليه السلام) جدا پندارت
يا عدو يا دوست نادان توست
خوش بود روزى كه آيد شاه دين (عليه السلام)
آن زمانى كه بحق دوران توست (٨٣)

د- ساخت و عمران مساجد

مى فرمايد: ساخت و عمران مساجد عمل بسيار شريف و از باقيات الصالحات است كه خداى تعالى به افراد خداترسى كه به پروردگار و روز قيامت ايمان دارند.
نماز را برپاى داشته و زكات مال خويش را مى پردازند، منحصر ساخته است، چنانكه فرمود: انما يعمر مساجد الله من آمن بالله و اليوم الاخر و اقام الصلوه و آتى الزكوه و لم يخش الا الله يعنى، تنها كسانى مساجد خدا را آباد مى نمايد كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده و نماز را برپا دارد زكات بپردازد و جز از خدا نترسد. (٨٤)
مى گويم : پس با توجه به اينكه تمامى اين صفات ممتاز در شخصيت وجودى امام على (عليه السلام) جمع آمده است، مى بايست حضرتش را در اين عرصه ى مبارك نيز ساعى و سرآمد و الگوى تمامى قرون و اعصار يافت .
مى فرمايد: آرى، على (عليه السلام) كه در مسجد ديده به جهان گشود و در مسجد به شهادت نايل آمد، او كه بيت الهى را از وجود بتهاى كوچك و بزرگ قريش و غير قريش پيراست، او كه شخصا آستين همت را بالا زد و در بناى مساجد مختلف شركت جست، او كه خداى تعالى راه ارتباطى بيت خويش را تنها با سراى او سد نفرمود، الگوى كامل و شايسته و بايسته ى تمامى بانيان خير و مسجد سازان است .
مى پرسم : مراد شما از اينكه خداى تعالى راه ارتباطى بيت خويش را با سراى على (عليه السلام) سد نفرمود چيست ؟
مى فرمايد: مرا حكايتى است كه طى آن حديث قدسى سدابواب فرو آمده

حكايت

پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله) پس از ورود به مدينه ى طيبه اقدام به ساخت مسجدى در آن شهر فرمود چون اين كار به پايان آمد و جمعى از مهاجرين اتاقهايى در گرداگرد آن ساخته، از آنها درهايى به شبستان گشودند تا هنگام عزيمت به مسجد از آنها استفاده نمايند. چندى بر اين منوال گذشت تا اينكه روزى رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) امر به مسدود شدن همه ى درها الا در خانه ى على (عليه السلام) فرمود. در اين حال برخى از اصحاب برآشفته شده، زبان به اعتراض گشودند كه چرا درهاى خانه هاى ما بسته بماند، اما در خانه ى على (عليه السلام) همچنان باز! پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) در پاسخ فرمودند: من از جانب خود، هرگز دستور بازماندن و بسته شدن درى را ندادم، بلكه خداى تعالى بود كه در خانه ى على (عليه السلام) را باز و در خانه هاى شما را مسدود نمود. (٨٥)
مى پرسم : نحوه ى مشاركت حضرت (عليه السلام) در امر مسجدسازى چگونه بوده است ؟
مى فرمايد: مشاركتى همه جانبه از اختصاص مال گرفته تا كار و فعاليت بدنى همراه با كارگران و اين در حالى بود كه برخى از صحابه از همراهى با رسول خدا (صلى الله عليه وآله)، على مرتضى (عليه السلام) و ديگر مسلمانان (از مهاجرين گرفته تا انصار) در امر برافراشتن بناى مسجد اكراه داشتند. على (عليه السلام) در پاسخ بدآنها شعرى به مضمون ذيل سرودند؛ كسى كه با تلاش و كوشش به تعمير مساجد برمى خيزد با آن كه از غبار آلوده شدن لباسش هم در اين راه مخالف است هرگز برابر نيستند (٨٦)
مى پرسم : جايگاه مسجد در منظر امام (عليه السلام) تا چه حد رفيع بوده است ؟
مى فرمايد: تا آن حد كه فرمود: در نزد من نشستن در مسجد از آرميدن در بهشت برتر است، زيرا حضور در خلد برين، مرا و حضور در مسجد، خداى تعالى را خرسند مى سازد (٨٧)

ه - كمك به اهل خانه در امور زندگى روزمره

مى فرمايد: على (عليه السلام) از همان نخستين روز تشكيل خانواده اقدام به تقسيم كارها ما بين خويش و حضرت زهرا (عليهاالسلام) نمود؛ بدين ترتيب كه امور خارج از خانه ؛ از قبيل كار در مزرعه و نخلستان جهت كسب درآمد، خريد مايحتاج، آوردن آب و هيزم و... را خود شخصا عهده دار شد و امور داخلى نظير آردكردن گندم و جو، پخت نان و طعام، شستشوى لباس و مانند آن را حضرت صديقه طاهره (عليهاالسلام) بر عهده گرفت . با اين حال امام (عليه السلام) در بسيارى از مواقع به كارهاى درون بيت هم مى پرداخت و اين در حالى بود كه امام (عليه السلام) با جديت به فعاليتهاى دينى و اجتماعى از قبيل شركت در جهاد، كتابت وحى، همراهى با پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله)، رفع بن بستهاى رو در روى خلفا، امور مسلمين و خلافت، قضاوت، سركشى به ايتام و درماندگان نيز مى پرداخت .

حكايت

على بن ابيطالب (عليه السلام) خرما و نمك در جامه ى خويش همى برد و همى گفت : بردن چيزى كه خانواده را نافع بود از كمال آدمى نكاهد (٨٨)
مى پرسم : عنايت الهى بدين همدلى و همرايى چگونه نمود يافت ؟
مى فرمايد: با اعطاى گلهاى وجود حسن و حسين دو سرور جوانان اهل بهشت (عليهما السلام) و حضرت زينب كبرى (عليها السلام) پيام رسان صديق دشت كربلا حضرت ام كلثوم (عليها السلام) اسوه ى تقوى و پرهيزكارى بديشان و نيز نزول آيات نورانى قرآن در تجليل از فضائل، مناقب، سيره ى عبادى و كارهاى پسنديده ايشان (عليها السلام) و...
سپس مى فرمايد: اما تفضل الهى به سبب تحمل سختى زندگى يكى همانا تسبيحات حضرت زهرا (عليها السلام) بود كه خداى تعالى به بركت آن هم در زندگى كفايتشان فرمود و هم بر مرتبت و مقام روحانى شان افزود و ديگرى حضور و خدمتگزارى ملائك و فرشتگان الهى در آن بيت شريف و بركت خيز، آنسان كه بنا به گفته ى ابوذر آسياب سنگى در گوشه ى صحن سراى ايشان به خودى خود مى گشت و گندم را آرد مى نمود و امثال ذلك . (٨٩)

و- تربيت شايسته ى نسل نو

مى فرمايد: كسب ادب و دانش در منظر امام على (عليه السلام) به عنوان فريضه اى دينى حائز اهميت بسيارى است، چنانكه فرمود، انكم الى اكتساب الادب احوج منكم الى اكتساب الذهب والفضه يعنى براستى شما به كسب ادب و دانش بيشتر از به دست آوردن طلا و نقره نياز داريد و نيز سفارش نمود: ذك عقلك بالادب كما تذكى النار بالحطب، يعنى بدان سان كه با هيزم آتش مى فروزى، مشعل عقل خود را با ادب روشن كن .
سپس مى فرمايد: على (عليه السلام) نسبت به تربيت و تعليم نونهالان آينده ساز امت اسلامى سعى و تلاش وافرى را مبذول داشتند، خواه از طريق ارائه ى راهكار و روش و خواه از طريق به كارگيرى آنه او تربيت انسانهايى فراز پايه و فرزانه
مى پرسم : مشخصه ى اصلى مكتب تربيتى امام على (عليه السلام) چيست ؟
مى فرمايد: در درجه ى اول اسلاميت آن است ؛ چرا كه تربيت دينى اگر در معناى وسيعى كه بر آن مترتب است، محقق شود، همه ى ابعاد تربيتى مرتبط با شخصيت انسانى را پوشش خواهد داد.
مى پرسم : و در درجه ى بعد؟
مى فرمايد: پويايى آن است و نيز عنايتى كه به شرايط زمانى و مكانى و خصوصيات متنوع روحى و جسمى تربيت شوندگان در هر دوره داشته و دارد؛

حكايت

همان به غالب (فرزدق) شاعر بلند آوازه و نام آشناى مسلمان و جهان عرب گويد: در خردسالى روزى به همراه پدرم به محضر امام على (عليه السلام) شرفياب شدم امام پس از مهربانى و تفقد (نسبت به ما) از پدرم پرسيد: نام و احوالات اين كودك چگونه است ؟
پدرم عرضه داشت : اين فرزندم همان است كه شعر و كلام عرب را خود بدو آموخته ام و آنگونه كه اينك سرآمد اقران و همانندان خويش است .
امام (عليه السلام) پس از شنيدن اين توضيح، فرمودند: اگر قرآن را به او ياد مى دادى برايش بهتر بود.
فرزدق در ادامه مى افزايد: اين فرمايش امام تاثيرى عظيم بر من نهاد آنسان كه خود را به قيد عزلت كشاندم و سوگند ياد كردم از آن پاى بيرون ننهم تا آنگاه كه قرآن را از ابتدا تا انتها حفظ كنم و به حول و قوه ى الهى اينگونه نيز شد (٩٠)
مى گويم : پس اسلاميت به عنوان وجه اعلاى اصلى ترين مشخصه مكتب تربيتى امام على (عليه السلام) ناظر بر جامعيت و تمام نگرى دين مبين اسلام است ؟
مى فرمايد: آرى، دينى كه تمامى نيازهاى حيات انسانى را از دو منظر دنيايى و عقبايى نگريسته و مستظهر به وحى و اراده ى الهى است، از تربيت شايسته و بايسته ى نسل جوان، ناتوان نخواهد بود.
مى پرسم : مهمترين شيوه ى تعليمى حضرت (عليه السلام) چه بوده است ؟
مى فرمايد: شيوه ى الگويى
مى پرسم : و آن چه شيوه اى است ؟
مى فرمايد: شيوه اى است كه طى آن متعلم در تعامل به معلم خويش و با ديدن كردار و رفتار حسنه ى او به زيبايى عمل نيك وقوف مى يابد و از ژرفاى جان بدان دل مى بندد، شيوه اى كه حديث شريفه ى ذيل مويد آن است : كونوا دعاه الناس بغير السنتكم
مى گويم : پس با توجه به آنكه از صدر اسلام تا كنون حجم انبوهى از رفتارها و كردارهاى حسنه ى حضرت (عليه السلام) در قالب داستانها و روايات در امتداد نگاه مردمان قرار داشته و دارد، مى توان به جاودانگى شيوه ى تعليمى ايشان (عليه السلام) و اثر نهى چشم افزاى آن پى برد.
مى فرمايد: آرى، رنگ خدايى و اخلاص مترتب بر سيره ى عبادى امام على (عليه السلام) آنگونه است كه دستگير تمامى بندگان خداست، چه آنان كه امامت ايشان را درك نمودند و چه آنان كه بعد از ايشان در سايه سار ولايتش آرميدند.

ز- صبر پيشگى و راضى بوده به رضاى الهى

مى فرمايد: خداى تعالى با صابران است ؛ چرا كه راضى به رضا و تسليم به قضاى خداونديند و روز و شبى بر آنان نمى گذرد مگر آنكه در مقام تبعيت و رضايت محض به سر برده باشند:
يكى درد و يكى درمان پسندد
يكى وصل و يكى هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد (٩١)
مى پرسم : حديث شكيبايى و صبر امام على بن ابيطالب (عليه السلام) چگونه است ؟
مى فرمايد: گفتارى است بلند كه در حرف نايد
سپس مى فرمايد: امام (عليه السلام) تنديس و نماد پرشكوه صبر و شكيبايى دينمدارانه و سرافرازانه است كه درخشان ترين نمونه ى آن را مى بايست در برخورد مدبرانه ى حضرت (عليه السلام) با فتنه ى غصب خلافت جستجو كرد، چرا كه اگر امام (عليه السلام) شكيبايى پيشه نمى كرد و غير از اين عمل مى فرمود، اصل و اساس اسلام با خطرى عظيم مواجه مى شد.
مى گويم : اگر ممكن است در اين رابطه بيشتر توضيح دهيد.
مى فرمايد: در گردنه اى صعب و مشرف به پرتگاهى خطرناك، رانندگى ماشينى از بين سرنشينان و به زور به دست ناشى مى افتد، اگر راننده ى ماهرى در ماشين حضور داشته باشد، سه راهكار بيشتر فراروى خود نمى بيند، آن ها كدامند؟
مى گويم : اول آن كه بى تفاوتى اختيار نمايد. دوم آنكه به تنهايى يا با كمك سرنشينان با فرد غاصب گلاويز شود. سوم نيز آنكه صبر پيشه نموده با راهنمايى خويش راننده را از در افكندن ماشين و سرنشينان آن به دره باز دارد، ضمن آنكه با دليل و برهان حقانيت خود را تصدى امر به اطلاع همگان از جمله راننده ى غاصب برساند.
مى فرمايد: آفرين، درست گفتى حال بگو بدانم ثمره ى كدام راهكار نيكوتر و بهتر است ؟
مى گويم : راهكار سوم چرا كه نتيجه ى دو راهكار نخست چيزى جز سقوط ماشين به قعر دره، نابودى سرنشينان و نرسيدن به مقصد نخواهد بود.
مى فرمايد: درست است .
سپس مى فرمايد: على (عليه السلام) نيز با صبر و شكيبايى سرافرازانه ى خويش به واقع ماشين اسلام را از درافتادن به دره نابودى و فنا بازداشت، ضمن آنكه از در احتجاج درآمده، حجت را بر همگان تمام نموده و حقانيت خود را براى تصدى امر الهى خلافت مسلمين ثابت فرمود.
سپس مى افزايد: حضرت (عليه السلام) در بسيارى از موارد نيز كه شكيبايى را بى تاثير و خلاف حق و اراده ى الهى مى ديد، چشم فتنه را با اقتدار كامل و بى هيچ ملاحظه اى كور مى فرمود.
مى گويم : از رضاى امام (عليه السلام) به رضاى حضرت حق تعالى (جلت عظمته) بگوييد.
مى فرمايد: آن حضرت به عنوان مصداق الهى كريمه ى رضى الله عنهم و رضوا عنه ؛ راضى به رضاى خداى (عزوجل) بود، حتى در پيشامدهاى بسيار ناگوار و تلخى همچون رحلت پيامبر عظيم الشان اسلام (صلى الله عليه وآله) و يگانه يادگارش بى بى فاطمه ى زهرا (عليهاالسلام):
يارسول الله) پدر و مادرم فدايت باد، با مرگ تو رشته اى بريد كه در مرگ جز تو كس چنان نديد پايان يافتن دعوت پيامبران و بريدن خبرهاى آسمان ، چنانكه - مرگت - ديگر مصيبت زدگان را به شكيبايى واداشت و همگان را در سوگى يكسان گذاشت، و اگر نه اين است كه به شكيبايى واداشت و همگان را در سوگى يكسان گذاشت، و اگر نه اين است كه به شكيبايى امر فرمودى، و از بيتابى نهى نمودى، اشك ديده را با گريستن بر تو به پايان مى رسانديم و درد همچنان بى درمان مى ماند... اين زارى و بيقرارى در فقدان تو اندك است، ليكن مرگ را باز نتوان گرداند، و نه كس را از آن توان رهاند. پدر و مادرم فدايت، ما را در پيشگاه پروردگارت به ياد آورد و در خاطر خود نگاه دار!
مى فرمايد: امام، عبادت، زندگى اجتماعى مبحثى ناظر برگسترده و ژرف است و گفتگو هر چند در امتداد آن ادامه يابد بوستانهاى مصفا و دست نخورده اى بيشترى از بهشت فضايل و مناقب على (عليه السلام) مى نمايند و دل از صاحبدلان مى ربايند. اگر فرصت محدود نبود بيشتر در اين رابطه صحبت مى نموديم اما براى اينكه از ذكر مناقب حضرت (عليه السلام) در ساير مباحث هم متنعم شويم بدين مختصر بسنده نموده باب گفتگويى نو را مى گشاييم .

تحفه سوم : امام، عبادت پرستش

مى فرمايد: انگيزه ى انسان در انجام كارها متفاوت و متنوع است .
مى گويم : حتى در عبادات
مى فرمايد: به تعبير آرى .
مى گويم : چگونه ؟
مى فرمايد: محرك افراد براى عبادت خداى تعالى يكسان نيست حتى هر دسته از عباداتى نيز كه يك فرد به جاى مى آورد ممكن است از يك نوع محرك برخوردار باشد.
مى پرسم : در عرصه ى عبادت چند نوع محرك موجود است ؟
مى فرمايد: هفت قسم كه علماى اخلاق از آن به عنوان هفت منزل و هفت شهر نيز ياد كرده اند.
مى پرسم : آنها چيستند؟
مى فرمايد: محرك يا منزل نخست دنيا ست كه پايين ترين مرحله و مرتبه عبادت است و هدف فرد از روى آوردن بدان تحصيل آسايش دنيايى است .
محرك يا منزل دوم ترس است كه فرد به دليل خوف از دوزخ و عذاب الهى به ستايش خداى تعالى دست مى يازد.
محرك يا منزل سوم رجا و اميدوارى است كه طى آن فرد به اميد متنعم شدن از رضوان خداوندى به جنات عدن به عبادت مى پردازد.
محرك يا منزل چهارم استيحا (حيا كردن از خدا)ست كه فرد به دليل شرم و حيا از معبود خويش، او را مى پرستد.
محرك يا منزل پنجم شكر است كه شاكر به دليل آن كه عبادت را طريقه و راهى براى شكر پروردگار جهانيان مى يابد، آن را امتداد نگاه خود قرار مى دهد
محرك يا منزل ششم محبت است كه فرد به دليل عشق به خداى تعالى حضرتش را پرستش مى نمايد.
و محرك يا منزل هفتم خداست كه طى آن، فرد نور خدا را در قلب خويش مى يابد و هر چه به جاى مى آورد براى اوست .
مى پرسم : آيا هر محرك از محرك پيش از خود عالى تر است ؟
مى فرمايد: آرى، اگر چه عنصر نفسيت (نفس خواهى) در همه ى منازل الا منزل هفتم به نوعى مشهود است .
مى پرسم : تجلى عنصر مزبور مثلا در منزل پنجم (شكر) چگونه است ؟
مى فرمايد: تجلى عنصر مزبور مثلا در منزل پنجم (شكر) چگونه است ؟
مى فرمايد: عليرغم قداست و رفعت فوق تصورى كه بر اين منزل مترتب است اما قصد فرد از ورود بدان درآمدن در حلقه ى شاكران حضرت حق جل و علاست و چنانكه مى بينيم هنوز مطلقا براى خود ذات اقدس ربوبى نيست (اگر چه بخش قابل توجهى از آن براى خود ذات قدس الهى است اما هنوز پاى عنصر نفس خواهى در ميان است)
مى پرسم : آيا صعود به مرحله ى بالاتر به معنى درك حتمى مرحله ى پايين تر است ؟
مى فرمايد: آرى
مى پرسم : چه كسانى توان بهره مندى از محرك هفتم را نيز مى يابند؟
مى فرمايد: آنان كه هيچ انگيزه اى را جز خدا در مغز و اراده ى شان نافذ نمى يابند، يعنى حضرات محمد و آل محمد (صلى الله عليه وآله) و پيروان خاص ايشان كه به مقام مخلصين (منزل هفتم) رسيده باشند؛ چنانكه مى بينيم متوطن منزل هفتمين، امام على (عليه السلام) به درگاه قدس ربوبى عرضه مى دارد: ما عبدتك خوفا من نارك و لا طمعا فى جنتك بل و جدتك للعباده فعبدتك (٩٢) يعنى از ترس جهنم و يا شوق بهشت عبادت نمى كنم بلكه محرك من فقط و فقط تو هستى
ما را نه ترس دوزخ و نه حرص بهشت است
بردار ز رخ پرده كه مشتاق لقاييم
مى پرسم : اگر محرك فرد دنيا بود يا ساير محركات پايين دست، آيا عبادتش صحيح است ؟ آيا ماجور و مقرب خواهد بود؟
مى فرمايد: آرى، اما اگر مى خواهد به جايى كه شايسته ى اوست برسد چنانكه شيخ اجل در وصف آن فرمود:
رسد آدمى به جايى كه به جز خدا نبيند
بنگر كه تا چه حد است مقام آدميت
مى بايست محرك هفتم را سلسله جنبان عبادات بلكه تمامى رفتارها و كار و كردارش بيابد؛ يعنى به جايى برسد كه حتى كارهاى عاديش، كارهاى مباحش مثل خوردن، آشاميدن و مانند آن هم براى خدا باشد.
مى پرسم : چگونه خوردن و آشاميدن كه در بردارنده ى لذت نفس است مى تواند براى پروردگار باشد؟
مى فرمايد: اگر انگيزه ى آدمى از خوردن طعام و سركشيدن نوشيدنى تجديد قوا و كسب آمادگى جسمى و بالتبع روحى براى تحصيل رضاى خداى تعالى باشد، اين دو نيز براى خدا خواهند بود و حكم عبادت را خواهند داشت .
مى پرسم : وجه غالب عبادات معصومين (عليهما السلام) از محرك هفتم برخوردار است يا تمامى عبادات و رفتار و كردار ايشان ؟
مى فرمايد: عبادت واجبى از ائمه اطهار (عليهماالسلام) را نمى توان سراغ گرفت كه از انگيزه ى متعالى هفتم برخوردار نباشد، با اين وجود اگر در روايات مى خوانيم كه روش ائمه طاهرين هر هفت شهر بود، براى اين است كه به ما سرمشق بدهند و ما را در سير از منازل پايين دست به منازل بالا دست دستگير و راهنما باشند. (٩٣)
آرى سيره ى عبادى امام (عليه السلام) آنگونه است كه انگيزه ى تمامى عبادات آن حضرت (عليه السلام) از نماز، روزه، حج، زكات و خمس ‍ گرفت - تا امر به معروف، نهى از منكر و تولى و تبرى ذات اقدس ‍ ربوبى جل جلاله و عظم شانه مى باشد

امام و نماز

مى فرمايد: اگر كسى چه سرتاسر عمر پر بركت امير مومنان على (عليه السلام) معطر به نكهت بى مانند عبوديت و بندگى خداى تعالى است اما آن بخش از زندگانى ايشان (عليه السلام) كه در سايه سار محراب و بر گستره ى سجاده سپرى شد از آن چنان شميم دلربا و نورانيت بى همتايى برخوردار است كه اهل زمين و آسمان را از خود بى خود به نعت گويى حضرتش مفتخر نموده است .
به واقع نماز، چراغ روشن برنامه ى زندگى روزمره ى على (عليه السلام) بوده و هيچ كار و عمل شريف ديگرى نتوانسته است براى شبى هم كه شده، جانشين آن شود. چنانكه آورده اند حضرتش (عليه السلام) در سهمگين ترين شب از شبهاى جنگ صفين و در زير بارانى از نيزه و خدعه ى شاميان و بى وفايى كوفيان ترتيب برنامه ى مقدس زندگانى خود را بر هم نزد و در آن حال هم به نمازى كردگار پسند ايستاد.
مى پرسم : على (عليه السلام) در هر شبانه روز چند ركعت نماز مى گزارد؟
مى فرمايد: صدها ركعت، آنسان كه سيد الساجدين و زين العابدين، امام على بن الحسين (عليه السلام) در وصف حضرتش فرمود: و من يقدر على عباده على بن ابيطالب (عليه السلام (٩٤) در محراب عبادت مى ايستاد لرزه بر اندامش مى افتاد و از خوف و عظمت الهى، اشك چشمانش بر محاسن شريفش جارى مى شد. سجده هاى او طولانى بود و سجده گاهش هميشه از اشك چشم مرطوب !
هو البكاء فى المحراب ليلا
هو الضحاك اذا اشتد الضراب
او در محراب عبادت به شدت گريان و در دشوارترين لحظات نبرد خندان بود. (٩٥)

حكايت

در آثار بيارند كه على (عليه السلام) در بعضى از آن حربهاى وى تيرى به وى رسيد؛ چنانكه پيكان اندر استخوان وى بماند. جهد بسيار كردند جدا نشد.
گفتند تا گوشت و پوست برندارند و استخوان نشكنند اين پيكان جدا نشود، بزرگان و فرزندان وى گفتند: اگر چنين است صبر بايد كرد تا در نماز شود كه ما وى را اندر ورد نماز چنان همى بينيم كه گويى وى را از اين جهان خبر نيست . صبر كردند تا از فرايض و سنن فارغ شد و به نوافل نماز ابتدا كرد. مرد معالج آمد و گوشت برگرفت و استخوان وى بشكست و پيكان بيرون گرفت و على اندر نماز بر حال خود بود. چون سلام نماز باز داد گفت : درد من آسانتر است ، گفتند چنين حالى بر، رفت و ترا خبر نبود؟! گفت : اندر آن ساعت كه من به مناجات الله باشم اگر جهان زير و زبر شود، يا تيغ و سنان در من زنند، مرا از لذت مناجات الله از درد تن خبر نبود. (٩٦)
گه تسبيح چون بالا پرد روح
چه غم از تن بود زخمى و مجروح
تن عشاق حق چون نيست حايل
ز آلامش نگردد ذكر، زايل (٩٧)
مى پرسم : آيا به لحاظ سبقت و پيشگامى در اقامه ى نماز كسى را ياراى برابرى با على (عليه السلام) هست ؟
مى فرمايد: خير، چنانكه خود فرمود: خدايا من نخستين كسم كه به سوى تو روى آورد و شنيد و اجابت كرد. در نماز كسى از من پيش نيفتاد جز رسول خدا كه درود بر او و آل او باد (٩٨)
نمازش هم شه دين بى نظيرست
پس از احمد (صلى الله عليه وآله) از اينرو او اميرست
امير مومنان خود بحر رازند
امير فاتح ملك نمازند (٩٩)
مى پرسم : على (عليه السلام) در كدام ماه يا ماههايى از سال، نماز بيشترى را بر پا مى داشت ؟
مى فرمايد: همين سوال را از ام سعيد (يكى از ساكنان بيت شريف آن حضرت) پرسيدند و از وى شنيدند كه براى حضرت همه ى اوقات يكسان است، چه، عبادتى كه به لحاظ كيفى و كمى در بالاترين سطح است و فرودى نيز بر آن متصور نيست با گذشت و تغيير زمان كم و زياد نمى شود. (١٠٠)
مى پرسم : وجود مبارك حضرت (عليه السلام) از كثرت عبادت خسته نمى شد؟
مى فرمايد: خير اگر آدمى از تنفس و ماهى از به سر بردن در آب خسته شود، حضرت هم از نمازگزاردن خسته مى شود.
مى پرسم : اين امر، ناشى از چيست ؟
مى فرمايد: معرفت به كنه و حقيقت والاى نماز و گشودن چشم بصيرت بر امرى عظيم كه خداى تعالى آدمى را به جهت آن آفريد؛
و ما خلقت الجن والانس الا ليعبدون (١٠١)
مى گويم : چگونه مى توان بدين حقيقت متعالى دست يافت ؟
مى فرمايد: با شناخت معبودى كه مى خواهى سر را در پيشگاه با عظمتش خم نمايى .
مى پرسم : لازمه ى شناخت حضرتش (جل و علا) چيست ؟
مى فرمايد: شناخت نفس خويش چنانكه در روايت مى خوانيم كه من عرف نفسه فقد عرف ربه
مى پرسم : خود را چگونه مى توان شناخت ؟
مى فرمايد: با تلمذ در مكتب قدس اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) مى پرسم : شرط توفيق در اين تلمذ چيست ؟
مى فرمايد: توكل بر خداى تعالى و پذيرش ولايت حقه و الهيه ى حضرات محمد و آل محمد (صلى الله عليه وآله).
سپس مى فرمايد: سعادت دنيا و آخرت هر مسلمانى بدان تلمذ و همنشينى و بدين پذيرش و همراهى است :
گلى خوشبوى در حمام روزى
رسيد از دست محبوبى به دستم
بدو گفتم كه مشكى يا عبيرى
كه از بوى دلاويز تو مستم
بگفتا من گلى ناچيز بودم
وليكن مدتى با گل نشستم
كمال همنشين در من اثر كرد
وگرنه من همان خاكم كه هستم (١٠٢)
سپس مى افزايد:
خوشا آنانكه يار اين شهانند
بدين سان زينت هفت آسمانند (١٠٣)
سپس مى افزايد: سخن درباره ى نماز مولاى على (عليه السلام) بسيار است كه در ادامه ى سخن نيز به تناسب عنوان هر مبحث بدان خواهيم پرداخت اما در همين جا دست دعا به درگاه خداى جهانيان برمى داريم و خاضعانه از حضرتش مى خواهيم كه نمازمان را به رغم كاستى هاى فراوان قبول فرمايد و آن را در زمره ى پرستش و نمازآزادگان قرار دهد.
مى گويم : آمين
سپس مى پرسم : نماز آزادگان چه نوع نمازى است ؟
مى فرمايد: حسب فرمايش مولاى پرهيزكاران و نمازگزاران مردمى خدا را به اميد بخشش پرستيدند، اين پرستش بازرگانان است، و گروهى او را از روى ترس عبادت كردند و اين عبادت بردگان است و گروهى وى را براى سپاس پرستيدند و اين پرستش آزادگان است . (١٠٤)
سپس مى فرمايد: باشد كه باخراميدن به منزل پنجم كه نماز آزادگان ناظر بر آن است، راه منزل هفتم را در پيش گيريم . به عنوان آخرين سوال در اين باب مى پرسم : نماز ناظر بر منزل هفتم چه نمازى است ؟
مى فرمايد: نماز و ايمان، همانان كه از خود فانى و در بقاى حق باقى شده اند، نيكانى كه على (عليه السلام) راهنما و اسوه ى هميشگى آنان بوده و مى باشد.
فارغ از هر دو جهانم به گل روى على
از خم دوست جوانم به خم موى على
طى كنم عرصه ى ملك و ملكوت از پى دوست
ياد آرم به خرابات چو ابروى على

امام و روزه

مى فرمايد: روزه از فرائض مهم دينى است كه خداى تعالى مومنين را بدان امر فرموده است : اى كسانى كه ايمان آورده ايد، روزه بر شما نوشته شد آنچنان كه بر كسانى قبل از شما نوشته شده بود، باشد كه پرهيزكار شويد (١٠٥)
حضرتش (عزوجل) پاداش بزرگى را نيز از قبل اين فريضه ى مقدس متوجه مومنين ساخته، سلامتى و رستگارى دنيا و آخرت را آن قرار داده است براى مردان و زنان مسلمان و مردان و زنان روزه دار، خداوند مغفرت و پاداش بزرگى فراهم ديده است . (١٠٦)
مى پرسم : اهتمام امام على (عليه السلام) بدين فريضه ى فرازپايه چگونه بوده است ؟
مى فرمايد: اهتمامى شايسته و بايسته، آنسان كه در خور مقام و مرتبت وصف ناپذير امامت است .
سپس مى فرمايد: امام (عليه السلام) كه روزه را آزمايشى براى اخلاص ‍ سنجى بندگان خدا دانسته اند (١٠٧) بيشتر ايام سال را صائم و روزه دار بود، روزه اى كامل و دربردارنده ى تمامى شرائطى كه شارع مقدس اسلام (صلى الله عليه وآله) براى آنها بر شمرده است .
مى پرسم : مراد از روزه ى كامل چيست ؟
مى فرمايد: حسب روايات عبارتست از: به ياد گرسنگى و تشنگى روز قيامت افتادن و ملك وجود را به گوهر تقوى آراستن و نيز درك وضعيت نامساعد بينوايان و تلاش در جهت امدادرسانى به ايشان .
مى پرسم : ضرورت تسرى دامنه ى روزه دارى به تمامى اعضا و جوارح، گفتار، پندار و جان روزه دار تا چه اندازه مهم است ؟
مى فرمايد: تا آنجا كه اگر اين تسرى شكل نپذيرد، روزه دار را روزه نفعى نخواهد بشخيد؛ چنانكه على (عليه السلام) فرمود: بسا روزه دار كه از روزه ى خود جز گرسنگى و تشنگى بهره نبرد، و بسا برپا ايستاده كه از ايستادن جز بيدارى و رنج برى نخورد. خوشا خواب زيركان و خوشا روزه گشادن آنان (١٠٨)
سپس مى فرمايد: روزه ى كامل به لحاظ عبادى، اجتماعى، تربيتى و بهداشتى اثرات عميق و پايدارى را بر روى فرد و حتى جامعه اى كه در آن به سر مى برد بر جاى مى نهد.
مى پرسم : آيا روزه داشتن از سطح تلاش و كوشش و شادابى حضرت امير (عليه السلام) مى كاست، چنانكه امروزه مى بينم در ماه مبارك رمضان
بعضى از افراد متدين به رغم داشتن توان مطلوب جسمانى، دست از كار و كوشش كشيده، با كم حوصلگى (خصوصا نسبت به كودكان) بيشتر وقت را به استراحت مى گذرانند؟
مى فرمايد: اگر چه استراحت روزه دار نيز خود عبادت است اما شايسته مى باشد كه صائمين در اين ماه مبارك از تلاش و كوشش در راه آبادانى دارالاسلام و كاهش نيازمندى به اغيار و بيگانگان، و تامين مخارج خانواده باز نايستند و در صورت متمول بودن، وقت كارى خويش را مصروف تعالى روح، موانست بيشتر با قرآن كريم و زدودن وجود خود از رذايل و صفات ناپسند نمايند. از ديگر سو چون خود را بهره مند از ضيافت خاص الهى و در معرض غفران خداوندى مى بينند، شادمان و پرنشاطتر از زمانهاى ديگر باشند، خصوصا با كودكان كه فرشتگان روى زمين هستند.
سپس مى فرمايد: با توجه به آنچه كه ذكر آن رفت در ماه مبارك رمضان از سطح تلاش و كوشش حضرت (عليه السلام) كاسته نمى شد؛ چه، براى آن امام همام همه روزها يوم الله و همه ماههاى سال (به لحاظ عبادت و تسبيح خداى تعالى) چون ماه رمضان بود.
از ديگر سو با توجه به خطبه ى شعبانيه ى پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله) كه در ضمن آن فرمود: در اين ماه بيش از پيش پيران خويش را گرامى داشته، به خردسالان خود رحمت آورده و پيوند خويشاوندى را محكم سازيد (١٠٩) آن امام همان چونان هميشه با مومنين، خاصه كودكان مهربان و عطوف بود.
سپس مى افزايد: على (عليه السلام) در حالى روزه مى گرفت كه بر سر سفره ى افطار يا سحرش يك نوع غذا بيشتر به چشم نمى خورد؛ يا نان و نمك، يا نان و پياله اى از شير، كه در غالب اوقات آن را نيز به مساكين مى بخشيد يا بينوايان را در خوردن آن سهيم مى فرمود. آرى، امام (عليه السلام) عنايتى بس عظيم به روزه داشت و به اميد تحصيل رضاى خداوندى، بدان اهتمام مى ورزيد.

امام و حج

مى گويم : مولود كعبه را به خانه ى خدا و حج بيت الله الحرام عنايت و ارادتى چشم افزا و سترگ مى بايد.
مى فرمايد: آرى، چنانكه حضرت فرمود: خداوند حج خانه ى خود را بر شما واجب كرد، خانه اى كه آن را قبله ى مردم قرار داد. مردم چونان تشنه كامان - كه وارد آبگاه مى شوند - وارد آن مى شوند و همانند كبوتران به آن پناه مى برند.
خداوند سبحان كعبه را نشانه ى فروتنى آدمى در برابر بزرگى خود و اعتراف به عزت خويش قرار داد و از ميان آفريدگان خود شنوايان و اطاعت كنندگانى را برگزيده كه دعوت او را اجابت و سخن او را تصديق كرده و در جاهايى كه انبيا ايستاده اند، قرار گرفته اند و خود را به فرشتگانى كه به دور عرض مى گردند، شبيه ساخته اند. اينان سودهاى فراوانى در اين تجارتخانه ى عبادى مى برند و براى رسيدن به وعده ى آمرزش نزد خداوند مى شتابند. خداوند، كعبه را پرچمى براى اسلام و حرم امنى براى پناهندگان به آن قرار داد و رفتن به سوى آن و حج گزاردن و شناخت و اداى حق آن را واجب گرداند و بندگان را به زيارت آن ژ (١١٠)
سپس مى فرمايد: على (عليه السلام) كه مثل حضترش مثل كعبه است و مردم مى بايست از اكناف و اقطار عالم اسلامى ، بر گرد كعبه ى ولايت الهيش ‍ گردآيند، به زيارت بيت خداوندى سخت علاقه داشت تا آنجا كه بارها نداى پروردگار خويش را لبيك گفت و در اوج عرفان به زيارت خانه اش ‍ شتافت . البته على (عليه السلام) را شوق لقاى صاحب خانه در سر بود؛ چنانكه چشم دلش بدين مهم نايل آمد.
مى پرسم : نگاه على (عليه السلام) به اعمال و اوراد حج چگونه بود؟
مى فرمايد: نگاهى معترف بدين مطلب كه هر يك از اعمال حج را علاوه بر ظاهر، باطنى است ژرف و پرمحتوا و اسرار و رموزى است سر به مهر كه مى بايست در منظر ضيوف حضرت رحمان (جل و علا) قرار گيرد تا حجى مقبول و سعيى مشكور را در كارنامه ى اعمال خويش نگاشته و مضبوط يابند.

حكايت

روزى در جريان مراسم پرشكوه زيارت و حج خانه ى خدا كسى به نزد امام على (عليه السلام) آمد و سوالاتى را با حضرتش در ميان گذارد، از جمله اينكه پرسيد: ( چرا روزه دارى در ايام تشويق (١١١) حرام باشد؟ پاسخ شنيد: چون كسانيكه به حج مى آيند، زائران خدا و در ضيافت اويند و باى ميزبان نيكوست كه مهمانش روزه داشته باشد
پرسيد: آويختن و چنگ زدن به پرده هاى كعبه چه معناى دارد؟ پاسخ شنيد: اين امر مثل اين است كه شخصى كه در حق ديگرى مرتكب جنايت و گناه شده به جامه ى او آويزد و زارى كند و در برابرش به كرنش ‍ افتد تا مگر آن شخص از گناهش درگذرد. (١١٢)
و...
مى پرسم : از ديدگاه امام (عليه السلام) شرط يا شروط قبولى حج چيست ؟
مى فرمايد: اخلاص، توبه، انقطاع از غير خدا، حسن خلق، اداى حقوق و انجام تكاليف
مى پرسم : مراد از خدمات برجسته ى حضرت على (عليه السلام) به كعبه ى شريف چيست ؟
مى فرمايد: پيراستن آن از وجود بتهاى متعددى كه مشركان بر فرازش ‍ نهاده بودن و عمران و آبادانى و دفاع كلامى از اجزاء و عناصر آن .
مى پرسم : منظور حضرت علامه از مورد اخير (دفاع كلامى از اجزا و عناصر آن) چيست ؟
مى فرمايد: آن را در قالب حكايتى برايت بيان مى كنم

حكايت

خليفه ى دوم روزى هنگام طواف چشمش به حجرالاسواد افتاد و خطاب به آن گفت : به خدا سوگند كه تو سنگى بيش نيستى، نه ضررى مى زنى و نه سودى مى رسانى جز اينكه ما ديده ايم كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) تو را دوست مى داشت لذا ما هم تو را دوست داريم .
در اين موقع امير مومنان على (عليه السلام) فرمود: اى پسر خطاب چگونه چنين باشد؟! به خداى تعالى سوگند در روز قيامت، پروردگار حجر الاسود را بر انگيخته مبعوثش مى سازد در حالى كه داراى دو لب و زبان مى باشد و شهادت مى دهد براى كسى كه در نزد او (در دنيا) به عهد خود وفا نموده است . حجر الاسواد دست خدا در زمين است كه وسيله ى بيعت كنندگان باريتعالى با حضرتش (جل وعلا) به شمار مى آيد.
خليفه ى دوم (پس از استماع كلام على (عليه السلام ) گفت : خدا ما را در شهرى كه على بن ابيطالب (عليه السلام) در آن نباشد باقى نگذارد. (١١٣)
مى پرسم : فورى ترين تاثير و نمود حج از منظر امام على (عليه السلام) چيست ؟
مى فرمايد: رفع فقر و ريزش گناه، چنانكه فرمود: همانا بهترين چيزى كه تقرب جويان به خداى سبحان بدان توسل مى جويند، ايمان به خدا و پيامبر (صلى الله عليه وآله) و جهاد در راه خداست ... و حج و عمره گزاردن كه فقر را بر اندازد و گناهان را پاك سازد... (١١٤)
سپس مى فرمايد: اللهم ارزقنا حج بيتك الحرام فى عامى هذا و فر كل عام (١١٥) مى پرسم : آيا على (عليه السلام) مراسم حج را صرفا مراسمى عبادى مى دانستند؟
مى فرمايد: خير علاوه بر بعد عبادى ابعاد ديگر را همانند بعد سياسى بر آن مترتب مى دانستند (البته سياست منطبق بر ديانت) چه حضرت، خود به عنوان قرآن ناطق به آيات كتاب خدا كه نافى جدايى دين از سياست هستند وقوف كامل داشت و از ديگر سو به عينيه ديده بود كه حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) او را ماموريتى الهى داد كه در وادى منا و در اوج مراسم حج سنه ى نهم هجرى آياتى از سوره ى توبه كه متضمن برداشتن امان از مشركان است را به همراه قطعنامه اى چهار ماده اى را كه يكى از بندهاى آن ناظر به اولتيماتومى چهارماهه به بت پرستان جهت تعيين تكليف خود با حكومت اسلامى بود رسما به اطلاع همگان برساند.
مى پرسم : چگونه است كه به وجود بعد مسافت و دورى مدينه از مكه تشرف امام على (عليه السلام) به زيارت خانه ى خدا بسيار بود؟
مى فرمايد: شايد پاسخ امام (عليه السلام) بدين سوال اين باشد كه :
جمال كعبه چنان مى دويدم به نشاط
كه خارهاى مغيلان حرير مى آيد
سپس مى فرمايد: علاقه ى مولود كعبه (عليه السلام) به زيارت خانه خدا و حج بيت الله الحرام بسيار چشمگير و تحسين برانگيز است كه با توجه به محدوديت وقت بدين مختصر بسنده مى نماييم

امام و زكات، انفاق، خمس

مى فرمايد: در قرآن كريم زكات همدوش نماز مطرح شده است و اين اشارتى است لطيف و پرمعنا به اهميت و تاثير اين فريضه عبادى در زدودن غبار فقر از چهره ى تابناك امت اسلامى .
سپس مى فرمايد: همين اهميت موجب شد كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) نه نفر از تاركان زكات را از مسجد بيرون كند نو اعلام دارد نماز آنان كه زكات مال خويش را نمى دهند. پذيرفته نمى شوند. علاوه بر اين، اهميت مزبور موجب شده تا على (عليه السلام) چه در عهد رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) و چه در زمان زمامدارى حقه و الهى خويش به گردآورى زكات اهتمام ورزد؛ خواه به عنوان عامل اخذ زكات، خواه به عنوان آمر و ناظر بر حسن اجراى اين تكليف خدايى و شيوه ى هزينه كردن آن .
مى پرسم : رويكرد و اهتمام على (عليه السلام) بدين فريضه ى مقدس ‍ دينى چگونه بوده است ؟
مى فرمايد: رويكرد و اهتمامى مافوق تصور، چنانكه بخش قابل توجهى از آيات كريمه ى متعددى كه در شان امام (عليه السلام) فرود آمده، ناظر بر انفاق و پرداخت زكات از ناحيه ى حضرتش (عليه السلام) است .
مى گويم : اين آيات كدامند؟
مى فرمايد:
١- انما وليكم الله و رسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكوه و هم راكعون (١١٦) يعنى ولى امر و ياور شما تنها خدا و رسول و آن مومنانى هستند كه نماز بپاداشته و به فقيران در حال ركوع زكات مى دهند.

حكايت

گفته اند كه آن ساعت كه اين آيت فرو آمد ياران همه در نماز بودند. قومى نماز تمام كرده بودند، قومى در ركوع بودند، قومى در سجود، و رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در ميانه درويشى را ديد كه در مسجد طواف مى كرد و سوال مى كرد.
او را به خود خواند، گفت : هل اعطاك احد شيئا (١١٧) گفت : آرى آن جوانمرد كه در نمازست انگشترى سيمين به من داد، گفت : در چه حال بود آن كه به تو داد؟
گفت : ركوع بود، اندر نماز اشارات كرد به انگشت، و انگشترى از انگشت وى بيرون كردم . چون بنگريستند على مرتضى (عليه السلام) بود، رسول خدا (صلى الله عليه وآله) آيت برخواند و اشارت به وى كرد (١١٨) و يوتون الزكوه و هم راكعون
برو اى گداى مسكين در خانه على زن
كه نگين پادشاهى دهد از كرم گدا را
٢- و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا؛ (١١٩) يعنى و هم بر دوستى او (يعنى خدا) به فقير و اسير و طفل يتيم طعام مى دهند

حكايت

ابن عباس گفت اين آيت در شان اميرالمومنين على (عليه السلام ) فرو آمد و خاندان وى، و سبب آن بود كه حسن و حسين (عليه السلام) هر دو بيمار شدند. رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به عيادت ايشان شد با جمعى از ياران . گفتند يا اباالحسن لو نذرت على ولديك نذرا؛ اگر نذرى كنى به اميد عافيت و شافى فرزندان، صواب باشد.
على (عليه السلام) نذر كرد اگر فرزندان مرا از بيمارى شفا آيد و عافيت بود، شكر آن را سه روز روزه دارم تقربا الى الله عزوجل وطلبا لمرضاته . (١٢٠) فاطمه ى زهرا (عليهاالسلام) همين كرد، سه روز روزه ى بر نذر خود واجب كرد. كنيزكى داشتند، نام وى فضه، بر موافقت ايشان همين نذر كرد: ان براء سيداى مما بهما صمن لله ثلثه ايام شكرا (١٢١) پس رب العالمين ايشان را عافيت و صحت داد و ايشان به وفاى نذر باز آمدند و روزه داشتند، و در خانه ى ايشان هيچ طعام نه كه روزه گشايند.
على مرتضى از جهودى، نام وى شمعون، قرض خواست . آن جهود سه صاع جو به قرض به وى داد. فاطمه ى (عليها السلام) از آن جو يك صاع به آسيا دست آرد كرد و پنج قرص از آن بپخت . وقت افطار فرا پيش نهادهند تا خورند. مسكينى فرادر سراى آمد آن ساعت و گفت : السلام عليكم يا اهل بيت محمد (صلى الله عليه وآله) مسكين من مساكين المسلمين، اطعمونى، اطعمكم الله من موائد الجنه (١٢٢)
سخن درويش به سمع على (عليه السلام) رسيد... آنگه طعام كه پيش نهاده بود جمله به درويش دادند و بر گرسنگى صبر كردند، تا ديگر روز فاطمه (عليهاالسلام) صاعى ديگر جو آرد كرد و از آن نان پخت . چون شب درآمد، وقت افطار، در پيش نهادند.


۲
حكايت

يتيمى از اولاد مهاجران بر در بايستاد، گفت : السلام عليكم يا اهل بيت محمد (صلى الله عليه وآله) يتيم من اولاد المهاجرين، استشهد والدى يوم العقبه، اطمعونى اطمعكم الله من موائد الجنه ... (١٢٣) همچنان طعام كه در پيش بود جمله به يتيم دادند و خود گرسنه خفتند. ديگر روز آن صاع كه مانده بود فاطمه آن را آرد كرد و به نان پخت و به وقت خوردن، اسيرى بر در سراى بايستاد گفت : السلام عليكم يا اهل بيت النبوه، اطمعونى الله من موائد الجنه آن طعام نيز به اسير دادند. سه روز بگذشت كه اهل بيت على (عليه السلام) هيچ طعام نخوردند و بر گرسنگى صبر كردند و آن ماحضر كه بود ايثار كردند مرد درويش را و يتيم را و اسير را، تا رب العالمين در شان ايشان آيت فرستاد: (١٢٤)؛
و يطمعنن الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا
٣- الذين ينفقون اموالهم بالليل والنهار سرا و علانيه فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف عليهم و لا يحزنون (١٢٥) يعنى كسانى كه مال خود را انفاق كنند در شب و روز، نهان و آشكار، آنان را نزد پروردگارشان نيكو خواهد بود و هرگز از حادثه ى آينده بيمناك و از امور گذشته، اندوهگين نخواهند گشت .

حكايت

اين آيت در شان على بن ابيطالب آمد. چهارم درم داشت و در همه ى خاندان وى جز آن نبود. هر چهار درم به درويشان داد. يك درم به شب داد، يكى به روز، يكى پنهان، يكى آشكارا. رب العالمين او را بدان ستود و در شان وى آيت فرستاد.
اين، آن صدقه اى است كه در خبر مى آيد كه يك درم، بيشى دارد بر صد هزار درم .
سبق درهم، مائه الف درهم . (١٢٦)
٤- من ذالذى الله قرضا حسنا فيضاعفه له اضعافا كثيره (١٢٧) يعنى كيست كه خدا را وام دهد، تا خدا بر او به چندين برابر بيفزايد؟

حكايت

روزى على مرتضى (عليه السلام) در خانه شد، حسن و حسين عليهماالسلام پيش فاطمه ى زهرا عليهاالسلام مى گريستند، على (عليه السلام) گفت : يا فاطمه چه بودست اين روشنايى چشم و ميوه ى دل و سرور جان ما را كه مى گريند؟ فاطمه (عليهاالسلام) گفت : يا على همانان كه گرسنه اند كه يك روز گذشت تا هيچ چيزى نخورده اند و ديگر بر سر آتش نهاده بود. على (عليه السلام ) گفت : آن چيست كه در ديگر است ؟
فاطمه (عليهاالسلام) گفت : در ديگ هيچ چيز نيست مگر آب تهى ، دلخوشى اين فرزندان را بر سر آتش نهاده ام تا پندارند كه چيزى مى پزم . على (عليه السلام) دلتنگ شد، عبايى نهاده بود، برگرفت و به بازار برد و به شش درم بفروخت و طعامى خريد. ناگاه سائلى آواز داد كه من يقرض ‍ الله يجده مليا وفيا (١٢٨) على (عليه السلام) آنچه داشت به وى داد، باز آمد و با فاطمه : عليها گفت .
فاطمه عليها السلام گفت : ... نوشت باد يا اباالحسن كه توفيق يافتى و نيكو چيزى كردى و تو خود هميشه با خير بوده اى و با توفيق على (عليه السلام) بازگشت، تا به مسجد رسول شود و نماز كند، اعرابيى را ديد كه شترى مى فروخت، گفت : يا اباالحسن اين شتر را مى فروشم، بخر على گفت : نتوانم كه بهاى آن ندارم اعرابى گفت : به تو فروختم تا وقتى كه غنيمتى در رسد يا عطايى از بيت المال به تو در آيد. على آن شتر به شصت درهم بخريد و فراپيش كرد، اعرابى ديگر پيش وى درآمد، گفت : يا على اين شتر به من مى فروشى ؟ گفت : فروشم گفت : به چند گفت : به چندانكه خواهى گفت : به صدوبيست درم خريدم على (عليه السلام) گفت : فروختم صدوبيست درم پذيرفت از وى، به خانه باز شد. با فاطمه عليهاالسلام گفت كه از اين، شصت درم با بهاى شتر دهم به اعرابى و شصت درم خود به كار بريم . بيرون رفت و طلب اعرابى، مصطفى (صلى الله عليه وآله) را ديد گفت، يا على، تا كجا؟ على قصد خويش بازگفت . رسول خدا (صلى الله عليه وآله) شادى نمود و او را بشارت داد و تهنيت كرد و گفت : يا على آن اعرابى نبود، آن جبرئيل بود كه فروخت و ميكائيل بود كه خريد و آن شتر ناقه اى بود از ناقه هاى بهشت . اين آن قرض بود كه تو به الله دادى و درويش را با آن بنواختى (١٢٩) و قدقال الله عزوجل من ذالذى يقرض الله قرضا حسنا...
٥- آيات ديگر
سپس مى فرمايد: على (عليه السلام) در زمينه اى خمس نيز با اخذ آن از بنى هاشم و ديگران و افزودن خمس مال خويش بر آن، مبالغ گرد آمده را صرف اموراتى كه شرع مقدس مشخص نموده مى فرمود.
(با اشاره به حكايت آخر) مى پرسم : آيا در زمينه اى انفاق كسى مى تواند مانند على (عليه السلام) رفتار كند؟
مى فرمايد: در چارچوب وظيفه، توان و ظرفيت خويش آرى اما به لحاظ كمى و كيفى خير.
مى پرسم : چرا
مى فرمايد: چون از يكسو مقام و منصب امامت، وظائف، ويژگى ها و خصائص رفيع منحصر به فرد خاص خويش را دارد و از ديگر سو مدتى پس ‍ از وقوع آن ايثارها، از خود گذشتگى هاى همه جانبه ى آن انفاقهاى ارزنده و بى مثال كه تمجيد ويژه الهى را برانگيخت، دستور كامل و جامعى از جانب خداى تعالى واصل شد كه طى آن حدود انفاق و زكات كاملا مشخص ‍ گرديد.
مى پرسم : يعنى امر به اعتدال و ميانه روى در انفاق شد؟
مى فرمايد: آرى، چنانكه مى بينيم على (عليه السلام) مى فرمايد: آنه ميانه روى گزيد درويش نگرديد (١٣٠) و (١٣١).
سپس مى فرمايد: اهتمام على (عليه السلام) به مقوله هاى مقدس زكات، انفاق و خمس وصف ناپذير است آنچه كه ذكر آن رفت تنها جلوه هاى بى بديل و تحسين برانگيز آن بود.

امام و جهاد

مى فرمايد: از آنجا كه تبيين سيره ى عبادى امام (عليه السلام) به هنگام جهاد فى سبيل الله بحثى مستقل را مى طلبد ان شاء الله در ادامه ى گفتگو بدان خواهيم پرداخت اما در اينجا به عنوان تبرك به حديثى شريف از آن حضرت كه ناظر بر اقسام جهاد است اشاره مى نماييم : جهاد بر چهار شعبه است : به كار نيك وادار نمودن، واز كار زشت منع فرمودن، و پايدارى در پيكار با دشمنان، و دشمنى با فاسقان، پس آن كه به كار نيك واداشت، پشت مومنان را استوار داشت، آن كه از كار زشت منع فرمود، بينى منافقان را به خاك سود؛ و آن كه در پيكار با دشمنان پايدار بود، حقى را كه بر گردن دارد ادانمود، و آن كه با فاسقان دشمن بود و براى خدا به خشم آمد، خدا به خاطر او خشم آورد و روز رستاخيز وى را خشنود نمايد (١٣٢)

امام و تولى و تبرى

مى فرمايد: تولى دوستى كردن با دوستان خداى (عزوجل) است، چنانكه حضرت رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) فرمود: من اوليائهم اتولى و من اعدئهم اتبرا (١٣٣)
مى پرسم : و تبرى
مى فرمايد: بيزارى جستن از دشمنان خداى تعالى
مى پرسم : دوستان خدا كيانند؟
مى فرمايد: حبيب خدا محمد مصطفى (صلى الله عليه وآله) كه حضرت باريتعالى جهان و جهانيان را به خاطر ايشان آفريد و آن چنان گراميشان داشت كه نماز بدون فرستادن صلوات و دورد بر آنان باطل است ، و نيز علاقه مندان و محبين و پيروان راستين ايشان در طول تاريخ حيات انسانى ؛ رجال لا تلهيهم تجاره و لا بيع عن ذكر الله (١٣٤) يعنى مردمى كه بازرگانى و خريد و فروخت، آنان را از ياد خدا باز نمى دارد. پرهيزكارانى كه خداوند فضيلتند در اين جهان، گفتارشان صواب است و ميانه روى شان شعار، و فروتنند در رفتار و گفتار، ديده هاشان را از آنچه خدا بر آنان حرام كرده پوشيده اند، و گوشهاشان را به دانشى كه آنان را سودمند است بداشته - و آن را نيوشيده - در سختى چنان به سر مى برند كه گويى به آسايش ‍ اندرند. و اگر نه اين است كه نزديكى شان را مدتى است كه بايد گذراند، جانهاشان يك چشم به هم زدن در كالبد نمى ماند، از شوق رسيدن به پاداش - آن جهان - يا از بيم ماندن و گناه كردن - در اين جهان .
آفريدگار در انديشه ى آنان بزرگ بود، پس هر چه جز اوست در ديده هاشان خرد نمود. بهشت براى آنان چنان است كه گويى آن را ديده اند و در آسايش ‍ آن به سر مى برند و دوزخ چنان كه آن را ديده اند و در عذابش اندرند. دلهاشان اندوهگين است و - مردم - از گزندشان ايمن، تن هاشان نزار، نيازهاشان اندك و پارسا به جان و تن . روزى چند را با شكيبايى به سر بردند كه آسايشى دراز مدت را براى شان به دنبال آورد، تجارتى سودمند بود كه پروردگارشان براى آنان فراهم كرد. دنيا آنان را خواست و آنان دنيا را نطلبيدند، اسيرشان كرد و به بهاى جان، خود را از بند آن خريد، اما شب هنگام راست برپايند، و قرآن را جزء جزء با تامل و درنگ بر زبان دارند، و با خواند آن اندهبارند، و در آن خواندن داورى درد خود را به دست مى آرند. و اگر به آيه اى گذشتند كه تشويقى در آن است، به طمع بيايند و جانهاشان چنان از شوق برآيد كه گويى ديده هاشان بدان نگران است و اگر آيه اى را خواندند كه در آن بيم دادنى است، گوش دلهاى خويش بدان نهند، آنسان كه پندارى بانگ برآمدن و فرو شدن دوزخ را مى شنوند.
- با ركوع - پشتهاى خود را خمانيده اند - و با سجود - پيشانيها و پنجه ها و زانوها و كناره هاى پا را بر زمين گسترانيده، از خدا مى خواهند گردنهاشان را بگشايد - و از آتش رهاشان نمايد - و اما در روز، دانشمندانند خويشتندار، نيكوكارنند پرهيزكار، ترس آنان را چون تير پيراسته تراشيده كرده هاست و ترار. چون كسى بدآنها نگويد پندارد بيمارند، اما آنان را بيمارى نيست، و گويد خودهاشان آشفته است - اما آن پريشانى را سبب ديگرى است - موجب آشفتگى شان كارى است بزرگ . از كردار خود خردسندى ندارند و طاعتهاى فراوان را بسيار نشمارند... (١٣٥)
سپس مى فرمايد: دشمن دشمنان پروردگار نيز از جمله دوستان خداوندگارند.
مى پرسم : دشمنان خدا كيانند؟
مى فرمايد: آنان كه از صفات و خصائص دوستان حضرتش جل و علا بى بهره اند ونيز دوست دشمنان خدا.
مى پرسم : ارزش دوست داشتن به خاطر خدا و دشمن داشتن به خاطر خدا تا چه حد است ؟
مى فرمايد: تا آنجا كه رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) از آن به عنوان محكمترين دستگيره ى ايمان ياد فرمود:

حكايت

تا آخر هيچ يك از شاگردان نتوانست به سوالى كه معلم عاليقدر طرح كرده بود جواب درستى بدهد. هر كس جوابى داد و هيچ كدام مورد پسند واقع نشد. سوالى كه رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) در ميان اصحاب خود طرح كرد، اين بود: در ميان دستگيره هاى ايمان كداميك از همه محكمتر است ؟
يكى از اصحاب نماز
رسول اكرم : نه
ديگرى : زكات
رسول اكرم نه
سومى : روزه
رسول اكرم : نه
چهارمى : حج و عمره
رسول اكرم : نه
پنجمى : جهاد
رسول اكرم : نه
عاقبت جوابى كه مورد قبول واقع شود از ميان جمع حاضر داده نشد. خود حضرت فرمود: تمام اينهايى كه نام برديد كارهاى بزرگ و با فضيلتى است ولى هيچ كدام از اينها، آن كه من پرسيدم نيست . محكم ترين دستگيره هاى ايمان دوست داشتن به خاطر خدا و دشمن داشتن به خاطر خداست . (١٣٦)
مى پرسم : پايدارى اين حب و بغض چگونه است ؟
مى فرمايد بسيار مطلوب است چنانكه على (عليه السلام) فرمود: اگر با اين شمشيرم بينى مومن را بزنم كه با من دشمن شود هرگز دشمنى نخواهد كرد و اگر همه ى دنيا را بر سر منافق بريزم كه مرا دوست بدارد هرگز مرا دوست نخواهد داشت، زيرا كه اين گذشته و بر زبان پيغمبر امى جارى گشته كه گفت :: يا على !مومن، تو را دشمن ندارد و منافق، تو را دوست نمى دارد (١٣٧)
سپس مى فرمايد: على (عليه السلام) كه بنا به فرموده ى پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) خود مقياس و ميزانى براى سنجش فطرتها و سرشتها است در دوستى با دوستان و دشمنى با دشمنان خدا و رسول او (صلى الله عليه وآله) يدطولانى داشت، چنانكه حيات طيبه ى آن بزرگوار سراسر معطر است به عطر آسمانى تولى و تبرى
سپس مى افزايد: در جريان جنگ خندق هنگامى كه عمر و بن عبدود، سرآمد و مهتر جنگجويان لشكر كفر و الحاد با مولى الموحدين على (عليه السلام) روبرو شد، از دوستى ديرينه ى خود با ابوطالب، پدر بزرگوار على (عليه السلام) سخن به ميان آورد تا آن حضرت را از يارى رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) و جنگ با خود بازدارد؛ اما هر چه بيشتر گفت : كمتر نتيجه گرفت تا آنجا كه عاقبت به ضربت شمشير آن يگانه ى عرصه ى تولى و تبرى از پاى درآمد و به خاك مذلت درافتاد. (١٣٨)
سپس مى افزايد: سخن گفتن شايسته و بايسته از فضايل اميرمومنان عالى (عليه السلام) در عرصه ى مبارك تولى و تبرى در اين مجال اندك ميسور نيست لذا بدين بسنده كرده، در ادامه به اهتمام آن حضرت در گستره امر به معروف و نهى از منكر مى پردازيم .

امام و امر به معروف و نهى از منكر

مى فرمايد: امر به معرف و نهى از منكر، فريضه اى است بزرگ كه همه ى فرايض بدان قائمند. هنگام ترك اين فريضه ى بزرگ است كه خشم خداى تعالى بر آنان مستولى گرديده، عقوبت حضرتش آنان را فرا مى گيرد؛ آن چنان كه در محيط فجار و فسقه، (١٣٩) ابرار و نيكان نيز هلاك مى شوند و كوچك و بزرگ، يكسره دستخوش دمار و نابودى مى گردند. امر به معروف و نهى از منكر طريقه ى انبيا و منهاج (١٤٠) صلحاست ؛ فريضه اى است بزرگ كه همه ى فرايض بدان برپاست . امنيت راهها، حليت مكاسب ، رد ستمها، عمران و آبادانى زمين، ستاندن حقوق مظلوم از ظالم و استقامت همه ى امور به واسطه ى اين فريضه ى بزرگ است . (١٤١)
سپس مى فرمايد: آرى، امر به معروف و نهى از منكر از اعظم فرائض ‍ دينى است كه متضمن سلامت و سعادت جوامع انسانى است ؛ چنانكه در آيات چندى از قرآن كريم از اين دو فريضه ى مهم و موثر به نيكى ياد و بدان توصيه شده است ؛ شما بهترين امتى هستيد كه پديد آمده ايد (از اين رو كه) امر به معروف و نهى از منكر مى كنيد و به خدا ايمان داريد. (١٤٢)
مى پرسم : آيا اين دو فريضه ى ارزشمند زير مجموعه ى جهاد هستند؟
مى فرمايد: به تعبيرى آرى، با اين وجود از جهاد برترند.
مى پرسم : دليل اين برترى در چيست ؟
مى فرمايد: يكى اينكه اقامه ى جهاد منوط به تربيت مجاهد و مجاهدپرور بودن جامعه، مجاهد پرور جامعه، منوط به سلامت و ديندارى جامعه، و سلامت و ديندارى جامعه در گرو حاكميت فرهنگ متعالى امر به معروف و نهى از منكر بر اجتماع است، و ديگر آنكه جهاد بابى هميشه مفتوح نيست در حالى كه امكان اقامه ى فرايض مزبور همواره فراهم است (اگر چه در شرايط حاضر امر به معروف و نهى از منكر نياز به حمايت مالى و برخوردارى از تجهيزات فرهنگى و اجتماعى روز آمد دارد
مى پرسم : جايگاه امر به معروف و نهى از منكر و شان و منزلت آمران به معروف و ناهيان از منكر در منظر امام على (عليه السلام) چگونه است ؟
مى فرمايد: بسيار متعالى است ؛ به واقع امام (عليه السلام) خود را متعهد به حفظ سلامت و سعادتخواهى جامعه ى اسلامى از طريق عمل بدين دو فريضه ى مقدس و اشاعه ى فرهنگ نورانى مسئوليت پذيرى مى دانست، آنگونه كه حجم انبوهى از روايات و حكايات بلند و پرنكته اى كه ناظر بر اهتمام حضرت (عليه السلام) در اين زمينه است در سينه ى تاريخ مضبوط و محفوظ مى باشد.
مى گويم : اگر ممكن است مرا به استماع روايتى و حكايتى در اين رابطه ميهمان نماييد
مى فرمايد: امير مومنان على (عليه السلام) در سخنى فرمود: گروهى از مردم با دست (عمل) و زبان و قلب به مبارزه با منكرات برمى خيزند، آنها تمامى خصلتهاى نيك را به طور كامل در خود جمع كرده اند. گروهى ديگر تنها با زبان و قلب نهى از منكر مى كنند (نه با دست) اينها به دو خصلت نيك تمسك كره اند و يكى را از دست داده اند. گروهى ديگر تنها با قلبشان مبارزه مى كنند اما مبارزه با دست و زبان را ترك كرده اند. اين گروه بهترين خصلتها را از اين سه، ترك گفته و تنها يكى را گرفته اند، و گروهى ديگر نه به زبان و نه با دست و نه با قلب، نهى از منكر نمى كنند فذلك ميت بين الاحياء اينها در حقيقت مردگانى در ميان زندگان هستند. (بدانيد) تمام كارهاى نيك و جهاد در راه خدا در برابر امر به معروف و نهى از منكر، همچون قطره اى است در مقابل دريايى پهناور و (بدانيد) امر به معروف و نهى از منكر نه مرگ كسى را نزديك مى كنند و نه از روزى كسى مى كاهند، و اما از همه ى اينها مهمتر سخنى است كه براى دفاع از عدالت در برابر حكمران ظالم و ستمگر گفته مى شود. (١٤٣) و (١٤٤)
سپس مى فرمايد: حضرت در جايى ديگر فرمود: خداوند بر علما و دانشمندان، عهد و مسئووليتى گرفته كه در برابر شكمخوارگى ستمگران و گرسنگى ستمديدگان سكوت نكنند. (١٤٥)

حكايت

على (عليه السلام) در زمان خود كار رسيدگى به شكايات را شخصا به عهده مى گرفت و به كس ديگرى واگذار نمى كرد. روزهاى بسيار گرم كه معمولا مردم، نيمروز در خانه هاى خود استراحت مى كردند، او در بيرون دارالاماره در سايه ى ديوار مى نشست كه اگر احيانا كسى شكايتى داشته باشد بدون واسطه و مانع شكايت خود را تسليم كند. گاهى در كوچه ها و خيابانها راه مى افتاد تجسس مى كرد و اوضاع عمومى را از نزديك تحت نظر مى گرفت .
يكى از روزهاى بسيار گرم، خسته و عرق كرده به مقر حكومت مراجعت كرد. زنى را جلو در ايستاده ديد. همينكه چشم زن به على (عليه السلام) افتاد، جلو آمد و گفت شكايتى دارم : شوهرم به من ظلم كرده، مرا از خانه بيرون نموده، بعلاوه مرا تهديد به كتك كرده و اگر به خانه روم مرا كتك خواهد زد. اكنون به داخواهى نزد تو آمده ام .
على (عليه السلام) فرمود: بنده ى خدا! الان هوا خيلى گرم است، صبر كن عصر هوا قدرى بهتر شود، خودم به خواست خدا با تو خواهم آمد و به شكايت تو رسيدگى خواهم كرد.
زن گفت : اگر توقف من در بيرون خانه طول بكشد، بيم آن است كه خشم او افزون گردد و بيشتر مرا اذيت كند.
على (عليه السلام) لحظه اى سرا را پايين انداخت سپس سر را بلند كرد در حالى كه با خود زمزمه مى كردند و مى گفت : نه : به خدا قسم نبايد رسيدگى به دادخواهى مظلوم را تاخير انداخت . حق مظلوم را حتما بايد از ظالم گرفت و رعب ظالم را بايد از دل مظلوم بيرون كرد، تا با كمال شهامت و بدون ترس و بيم در مقابل ظالم بايستد و حق خود را مطالبه كند.
حضرت پرسيدن م بگو ببينم خانه ى شما كجاست ؟
زن گفت : فلان جاست .
حضرت فرمود: برويم
على (عليه السلام) به اتفاق آن زن به در خانه شان رفت، پشت در ايستاد و به آواز بلند فرياد كرد: اهل خانه !سلام عليكم
جوانى بيرون آمد كه شوهر همين زن بود. جوان على (عليه السلام) را نشناخت، ديد پيرمردى كه در حدود شصت سال دارد به اتفاق زنش آمده است . فهميد كه زنش اين مرا را براى حمايت و شفاعت با خود آورده است، اما حرف نزد. على (عليه السلام) فرمود: اين بانو كه زن تو است از تو شكايت دارد، مى گويد تو به او ظلم و او را از خانه بيرون كرده اى، بعلاوه تهديد به كتك نموده اى، من آمده ام به تو بگويم از خدا بترس و با زن خود نيكى و مهربانى كن .
جوان پاسخ داد: به تو چه مربوط كه من با زنم خوب رفتار كرده ام يا بد. لى من او را تهديد به كتك كرده ام، اما حالا كه رفته تو را آورده و تو از جانب او حرف مى زنى او را زنده زنده آتش خواهم زد
على (عليه السلام) از گستاخى جوان برآشفت، دست به قبضه ى شمشير برد و از غلاف بيرون كشيد، آنگاه گفت : من تو را اندرز مى دهم و امر به معروف و نهى از منكر مى كنم، تو اين طور جواب مرا مى دهى ؟ صريحا مى گويى من اين زن را خواهم سوزاند؟! خيال كرده اى دنيا اين قدر بى حساب است ؟!
فرياد على (عليه السلام) كه بلند شد مردم عابر از گوشه و كنار جمع شدند. هر كس كه مى آمد در مقابل على (عليه السلام) تعظيمى مى كرد و مى گفت : (السلام عليك يا اميرالمومنين) جوان مغرور تازه متوجه شد با چه كسى روبرو است، خود را باخت و به التماس افتاد. يا اميرالمومنين !مرا ببخش، به خطاى خود اعتراف مى كنم . از اين ساعت قول مى دهم مطيع و فرمانبردار زنم باشم . هر چه فرمان دهد اطاعت كنم . على (عليه السلام) رو كرد به آن زن و فرمود: اكنون بر به خانه ى خود، اما تو هم مواظب باش ‍ كه طورى رفتار نكنى كه او را به اين چنين اعمالى وادار كنى
مى فرمايد: با توجه به موضوع مورد بحث، از حكايتى كه شنيدى چه نتيجه يا نتايجى دستگيرت شد؟
مى گويم : اول اينكه حضرت با وجود مشغله هاى فراوانى كه از ناحيه ى تصدى امر خلافت داشتند از فريضه ى امر به معروف و نهى از منكر چشم نپوشيده بودند.
دوم آنكه آن را به تاخير نيفكندند.
سوم آنكه با مهربانى و دلسوزى جوان مغرور را مورد خطاب قرار دادند و او را از كار زشتش نهى و به نيكى در حق همسرش امر فرمودند: آنگونه كه ابتدا به اهل خانه از جمله همان جوان مغرور سلام دادند.
چهارم آنكه به عنوان ولى امر وقاضى مسلمين هنگامى كه نهى از منكر و امر به معروف كلامى را بى تاثير ديدند به خشم توام با شفقت متوسل شدند و در ضمن آن بى آنكه جوان كوچكترين آسيبى ببيند به انذار وى پرداختند.
پنجم هم آنكه با متنبه شدن جوان از خطاى او چشم پوشيدند.
مى فرمايد: آفرين، ضمن آنكه حضرت (عليه السلام) دامنه ى امر به معروف و نهى از منكر را محدود به جوان مغرور نكرد و از زن نيز خواست از رفتارهاى تنش آفرين پرهيز كند.
سپس مى فرمايد: امام على (عليه السلام) بيش از آنكه به معروفى امر فرمايد ابتدا بدان عمل مى نمود چنانكه وقتى غلامى به حضرت مراجعه نمود و از ايشان خواست تا بر سر منبر از مردم بخواهد غلامان مسلمان خويش را در راه خدا آزاد سازند، خواسته ى وى را پذيرفت اما دير بدان جامه ى عمل پوشيد.
پس از مدتى چون غلام از حضرت (عليه السلام) علت تاخير را جويا شد فرمود: صبر نمودم تا خود ديگر بار توان عمل كردن بدين امر (آزاد ساختن غلام) را بيابم و چون يافتم و بدان عمل نمودم . پس ديگران را نيز بدان امر كردم .
سپس مى افزايد: آن امام همام كه به زينت الهى عصمت آراسته بود با نهى از منكر خدمات ارزنده ى به جامعه ى اسلامى نمود. حضرت در اين زمينه ضمن رعايت مراحل سه گانه ى قلبى، زبانى و عملى نهى از منكر به هدايت امت اسلامى اهتمام مى ورزيد.
شوق دريافت ارمغان و تحفه اى ديگر باعث مى شود كه همچنان مصدع وقت علامه ى فرزانه باشم خداى تعالى جزاى خيرش دهد.

تحفه چهارم : امام، عبادت، مردمدارى

مى فرمايد: مردمدارى نه تنها خود تجلى عبادات و طاعات در پندار، و كردار اهتمام كنندگان بدان است بلكه خود عبادتى است كه مى بايست در بررسى سيره عبادى هر عابد و ستايشگرى مورد نظر بررسى كنندگان باشد.
سپس مى فرمايد: حال ممكن است اين پرسش به ذهن آدمى خطور نمايد كه مردم دارى چگونه مى تواند خود در مقام عبادتى حائز اهميت ظاهر شود؟ در پاسخ بايد گفت كه آيات و روايات بدين امر تصريح دارند چنانكه در قرآن كريم مى خوانيم : ان الله يامر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذى القربى و الكاظمين الغيظ و العافين عن الناس و الله يحب المحسنين همچنان كه در روايت مى خوانيم من اصبح و لم هتم بامور المسلمين فليس بمسلم ان اكمل المومينن ايمانا احسنهم خلقا ان سوء الخلق ليفسد و العمل كما يفسد الخل العسل اكثرو ما تلج به اغمتى الجنة تقوى الله و حسن الخلق خيركم من اطعم الطعام، و افشى السلام و صلى والناس نيام من اجل الله عز وجل اجلال الشيخ الكبير و...
مى گويم : باز تاب پيام زيباى آيات و روايات فوق را در آيينه خيال انگيز شعر شاعران شيرين سخن نيز مى توان مشاهده نمود.
مى فرمايد: آرى، خالى از لطف نيست به مواردى كه در ذهن دارى اشاره نمايى .
مى گويم : شيخ اجل مى فرمايد:
با اشاره به بيت اخير مى فزايم : فكر مى كنم كه شاعر در اين بيت كوشيده است به اين مطلب اشاره نمايد كه هر عبادت به ظواهر مترتب بر آن خلاصه نمى شود و مى بايست رفتار و كردار را هم متاثر از خويش سازد، چنانكه قرآن كريم مى فرمايد همين طور است
سپس مى فرمايد: فريضه مردمدارى علاوه بر بهره مندى از آيات و روايات، قائم و مستظهر است به سير و سلوك و برخورد حسنه معصومين عليه السلام از جمله امام على عليه السلام با مردم كه نمود عينى همان آيات شريفه و روايات كريمه مى باشد.
در ادامه اين نوشتار و در راستاى تبيين سيره ى عبادى امام على به جلوه هايى از سير و سلوك و برخورد بسيار والاى فوق اشاره مى نماييم . باشد كه از رهگذر آن عبادت را آنچنان تعريف نماييم و دامنه آن را آن گونه در نظر بگيريم كه بتوانيم هميشه روى در محراب داشته باشيم ؛ همان گونه كه معصومين عليه السلام داشتند اگر چه در بهترين حالات نيز فاصله بسيارى مابين نمازگزاران موفق و آن بزرگواران كه خود نمازگزاران برتر و اسوه تمامى تاريخ ‌اند موجود مى باشد.

امام و ميهمانان

مى فرمايد: امام عليه السلام بسيار ميهمان نواز بود به گونه اى كه اگر چند روزى مى گذشت و ميهمانى در سرايش فرود نمى آمد، سخت دلتنگ مى شد.

حكايت

در آثار بيارند كه اميرالمومنين على عليه السلام روزى مى گريست او را گفته اند از مهتر دين چرا مى گريى ؟ گفت : چرا نگريم و هفت روز است كه هيچ مهمان به من فرو نيامد بر خود مى ترسم و از آن مى گريم كه مگر خداى به من اهانتى خاسته كه چندين روز مهمان از من واگرفت .
مى گويم شنيده ام كه حضرت خود شخصا پذيرايى از ميهمانانش را عهده دار مى شدند؟
مى فرمايد: آرى به خدا قسم كه درست شنيده اى

حكايت

پدر و پسرى مومن و پرهيزكار به عنوان مهمان وارد خانه اميرالمومنين على شدند. حضرت با ديدن آنها از جاى برخاسته، ايشان را گرامى داشته و با احترام كامل در بالاى اتاق نشاندند؛ خود نيز كنار آنها قرار گرفتند.
مدتى گذشت و وقت شام رسيد. حضرت فرمود كه غذا بياورند. قنبر غلام پرهيزگار و وفادار اميرالمومنين غذا آورد و سفره را گشود. وقتى كه خوردن شام به پايان رسيد، قنبر طشت ، پارچ و دستمال آورد تا مهمانان دست خود را بشويند.
حضرت على (عليه السلام) پارچ آب را از قنبر گرفتند تا دست مرد مهمان را بشويند ولى مرد سخن شرم داشت كه اميرمومنان و خليفه ى مسلمانان بر دست وى آب بريزد اما باالاخره با اصرار فراوان اميرالمومنين (عليه السلام)، راضى شد و دستهايش را شست .
امام (عليه السلام) آنگاه ظرف آب را به فرزندش محمد حنيفه داد و به او فرمود:
فرزندم، اگر اين پسر به تنهايى به مهمانى من آمده بود خودم بر دستش آب مى ريختم، ولى خداوند دوست ندارد در جايى كه پدر و پسرى قرار دارند با آنها به يك گونه رفتار شود. من دست پدر را شستم تو هم كه فرزند من هستى دست پسر را بشوى تا پدر دست پدر و پسر دست را شسته باشد (١٤٦)
سپس مى فرمايد: حضرت نه تنها خود ميهمان را تكريم مى نمود بلكه ديگران را نيز بدان ترغيب مى فرمود، چنانكه آورده اند:

حكايت

روزى علاء بن زياد بيمار شد و على (عليه السلام) چون به ديدار وى رفت و سراى مجلل و بزرگ او را ديد، فرمود: اى علا با چنين خانه اى در دنيا چه مى كنى حال آنكه در آخرت بدان نيازمندترى سپس فرمود: اگر مى خواهى در آخرت نيز چنين سرايى داشته باشى، بايد در اين خانه مردم را مهمان نمايى و فاميل هايت را پذيرايى نمايى و حقوق شرعى آن را بپردازى . اگر چنين كنى اين خانه وسيله ى نجات تو در آخرت مى شود وگرنه در آخرت تو را به هلاكت و عذاب مى اندازد. (١٤٧)
سپس مى افزايد: از سخنان آن حضرتست كه ميهمانت را گرامى دار اگر چه ناچيز باشد و پيش پدر و استادت از جاى برخيز اگر چه امير باشى . (١٤٨)
برو ميهمان را گرامى شمار
چه باشد بزرگ و چه خرد و چه خوار
بپا خيز پيش آب و اوستاد
اميرى اگر باشى اى نيكزاد

امام و همسايگان

مى پرسم : آيا همسايگان به لحاظ حقى كه بر گردن انسان دارند يكسانند؟ مى فرمايد: خير، از منظر اسلام و حسب روايات وارده بعضى از همسايگان از سه حق، بعضى از دو حق و بعضى از يك حق برخوردارند. (١٤٩)
مى پرسم : آن كدام همسايه است كه از سه حق بهره مند است ؟
مى فرمايد: همسايه ى مسلمانى كه فاميل هم باشد از سه حق بهره دارد: حق همسايگى حق مسلمانى و حق خويشاندى .
مى گويم : پس آيا همسايه اى مسلمانى كه از جمله خويشان آدمى نيست صاحب دو حق است، يكى حق همسايگى و يكى هم حق مسلمانى ؟
مى فرمايد: آرى، چنين است .
سپس مى فرمايد: همسايه ى غير مسلمان نيز از يك حق كه عبارت از حق همسايگى است برخوردار مى باشد.
سپس مى افزايد: على (عليه السلام) همسايگان را سخت گرامى و محترم مى داشت و موارد مترتب بر حق آنان را به جاى مى آورد. علاوه بر اين بارها مى فرمود: ما عز من ذل جيرانه (١٥٠) يعنى كسى كه همسايگانش را خوار كند ارجمند نخواهند شد و يادآور مى شد كه الله الله فى جيرانكم فانهم وصيه نبيكم ما زال يوصى بهم حتى ظننا انه سيورثهم يعنى پيامبر آنقدر درباره ى مراعات حق همسايه سفارش ‍ فرمود كه ما گمان برديم همسايه از همسايه ارث مى برد.
مى پرسم : آيا در همسايگى على (عليه السلام) افراد غير مسلمان نيز سكونت داشتند؟
مى فرمايد: آرى چون از يكسو افرادى يهودى در مدينه به سر مى بردند و خانه و كاشانه داشتند و از ديگر سو طبق حديث شريف نبوى (صلى الله عليه وآله) حد همسايگى تا چهل خانه از هر طرف است .
سپس مى فرمايد: اين همسايگى در بسيارى از موارد موجبات مسلمان شدن يهوديان را فراهم مى آورد چرا كه آنان شيفته ى رفتار و گفتار حسنه ى حضرت (عليه السلام) شده به عظمت و حقانيت اسلام وقوف مى يافتند، مثلا مردى يهودى وقتى ملاحظه كرد كه على (عليه السلام) درآمدهاى هنگفت ناشى از غنائم جنگى خويش را تماما به نيازمندان مى بخشد و براى نان شب خانواده ى خود از او جو قرض مى گيرد، به شرف اسلام مشرف شده به خدمت دين خدا درآمد.

حكايت

روزى على (عليه السلام) به خانه آمد و اهل منزل را سخت گرسنه يافت، درصدد برآمد از مردى يهودى كه در همسايگى آنها مى زيست قدرى جو قرض نمايد، لذا پارچه اى متعلق به حضرت زهرا (عليها السلام) (كه تنها موجودى آنان بود) را به عنوان وثيقه بدو سپرد و با مقدارى جو به خانه بازگشت .
شب هنگام همسر مرد يهودى متوجه نورى خيره كننده شد كه از پارچه ى حضرت زهرا عليهاالسلام به هر سو مى تابيد. از سر شگفتى فريادى كشيد اهل خانه را بدانجا كشاند. اين كرامت كه يادآور معجزه ى موسى (عليه السلام) و دست نورانى حضرتش (عليه السلام ) بود باعث شد كه هفتاد نفر يهودى همان دم بى درنگ به شرف اسلام مشرف شوند!
مى گويم : حديث شريف الجار ثم الدار يعنى اول همسايه بعد خانه، گواه توجه و عنايت اهل بيت عصمت و طهارت عليهاالسلام به همسايگانشان است .
مى فرمايد: نيكو گفتى، همين طور است

امام و خويشاوندان

مى فرمايد: صله ى رحم و سركشى به خويشان وابستگان از بهترين كارهاست كه خداى تعالى در قرآن كريم بدان سفارش نموده است : واتقوا الله الذى تسائلون به والارحام ان الله كان عليكم رقيبا (١٥١) يعنى و از خدايى كه با نام او از هم درخواست مى كنيد بپرهيزيد و درباره ى ارحام و خويشاوندان كوتاهى ننمايند كه همانا خدا مراقب شماست .
سپس مى فرمايد: على (عليه السلام) به خويشان و بستگان عنايتى خاص و بى مانند داشت و توصيه ى الهى را در مورد ايشان به كار مى بست . حضرت (عليه السلام) جهت فراگير شدن اين سنت حسنه بارها بدان توصيه كرد. زيانهاى ناشى از ترك، و فوايد مترتب بر اجراى آن را يادآور مى شد چنانكه در سختى فرمود: رعايت نمودن پيوند خويشى بر مال و اولاد و انسان مى افزايد و موجب سرورى مى شود (١٥٢) و آن رنج و عذاب به دنبال دارد. (١٥٣)

حكايت

نقل است كه على (عليه السلام) چون در راه بصره در محلى به نام ربذه فرود آمد، مردى از قبيله ى محارب به حضورش رسيد و عرضه داشت، يا اميرالمومنين ! من غرامتى مربوط به قبيله ام را بر عهده گرفته ام اما خويشان و بستگانم از تهيدستى دم زده مرا در پرداخت آن يارى نمى رسانند از ايشان بخواه كه به من كمك نمايند
حضرت (عليه السلام) به نزد ايشان رفت و پس از سلام فرمود: چرا به دوست خود يارى نمى رسانيد؟ هركس بايد با فاميل خود مرتبط باشد زيرا آنها به كمك و احسان سزاوارتر از ديگرانند و هر فاميلى شايسته است با خويشان و كسان خود پيوند داشته باشد؛ چه ممكن است روزگار بر آنان تنگ گيرد و از آنها روى گرداند،
امام (عليه السلام) سپس افزود: آنانكه با يكديگر پيوند دارند و بذل و بخشش مى نمايند. پاداش خواهند گرفت و آنانكه از هم ببرند و به هم پشت كنند دچار مشكل خواهند شد. (١٥٤)

امام و نيازمندان

مى فرمايد: امام على (عليه السلام) دمى از كمك به نيازمندان باز نايستاد و در اين راه مقدس از تاييدات الهى بهره مند بود.

حكايت

حضرت محمد (صلى الله عليه وآله) با عده اى از اصحاب و ياران خود در مسجد نشسته بودند. در اين هنگام مردى وارد مسجد شد و از فقر و گرسنگى خود شكايت كرد و از حضرت خواست كه به وى مقدارى غذا بدهد.
حضرت شخصى را فرستاد كه به خانه برود و براى مرد فقير غذايى بياورد. آن شخص پس از مدتى برگشت و گفت كه در خانه ى رسول خدا (صلى الله عليه وآله) هيچ خوردن و غذايى پيدا نمى شود.
پيامبر (صلى الله عليه وآله) به اصحاب فرمود: آيا كسى هست كه به اين مسكين غذا دهد و او را راضى نمايد؟ اميرالمومنين (عليه السلام) گفت : اين مرد امشب مهمان من باشد. پس از آن حضرت برخاست، دست فقير را گرفت و او را به خانه اش برد.
وقتى به خانه رسيدند، مرد را در اتاقى نشاند و به اتاق ديگر رفت و ماجرا را براى حضرت فاطمه ى زهرا (عليها السلام) بازگفت .
حضرت فاطمه عليهاالسلام به اميرالمومنين (عليه السلام) گفت : در ما فقط به اندازه يك نفر غذا داريم كه آن را هم براى دختر كوچكم زينب گذاشته ام ، حالا اختيار با شماست .
حضرت على (عليه السلام) فرمود: مصلحت آن است كه بچه را بخوابانى و چراغ را نيز خاموش نمايى، زيرا غذا كم و اندك است و ممكن است در نزد مهمان باعث شرمسارى شود.
به اين ترتيب بچه را خواباندند و غذاى اندك را براى مهمان بردند. مرد فقير از آن غذا خورد تا اينكه كاملا سير شد در حالى كه هنوز مقدارى از غذا باقى مانده بود مرد فقير پس از اينكه سير شد عرض كرد: خداوند به غذاى شما بركت دهد، سپس خداحافظى كرده و از خانه خارج شد. خداوند به خاطر اين گذشت و فداكارى به غذاى اهل بيت بركت داد به طورى كه از باقيمانده ى آن غذا، حضرت على، حضرت فاطمه، و امام حسن و امام حسين و زينت (عليهما السلام) و نيز فضه خدمتكار ايشان خوردند و همگى سير شدند. شب بعد آيه اى از جانب خدا نازل شد (١٥٥) تا اين فداكارى را در تاريخ ثبت كند. پيامبر اين آيه را براى مسلمان تلاوت فرمود و ماجراى شام حضرت زهرا (عليها السلام) را براى مردم بيان نمودند. (١٥٦)
مى گويم : يكى از ويژگى هاى بارز امداد رسانى امام (عليه السلام) به نيازمندان محترمانه بودن آن است كه عزت نفس و روح استقلال طلبى ايشان را به نيكوترين شكل حفظ مى نمايد.
مى فرمايد: آرى چنين است
سپس مى فرمايد: با غصب خلافت و محروم ماندن جامعه از حاكميت الهى امام (عليه السلام) فقرى كه در سايه سار حاكميت رسول خدا (صلى الله عليه وآله) كاملا رنگ باخته و مى رفت تا در امتداد حكومت امير مومنان على (عليه السلام) به كلى محو گردد جانى تازه گرفت و همزمان با زراندوزى دنيا خواهان مرتبط با قدرت حاكم و برافراشته شدن بناى كاخهاى مجلل، كوخها پديد آمد و عفريت فقر بر زندگانى طيف وسيعى از ساكنان دارالاسلام سايه افكن شد. در چنين شرايطى نيز امام على (عليه السلام) از يارى نيازمندان دست نكشيد تا آنجا كه با حفر چاه، آبادانى مزارع و نخلستانها و اقداماتى از اين دست كوشيد تا با كارآفرينى براى فقرا و تهيدستان طيف گسترده اى از فقر و بيچارگى برهاند:

حكايت

آورده اند كه امام على (عليه السلام) در نخلستانى به حفر قنات مشغول بود. نيمروز از دل چاه بيرون آمد و به نماز ايستاد، آن گاه مقدارى غذا طلبيد، چون براى حضرتش مقدارى كدوى پخته آوردند به تناول آن مشغول شد ضمن آنكه زير لب مى فرمود: لعنت خدا بر آن كسى كه به واسطه ى شكم به جهنم مى رود و نيز كسى كه به واسطه ى حسد و جاه طلبى پشت سر مردم غيبت مى كند...
پس از خوردن غذا حضرت (عليه السلام) دوباره به قعر چاه بازگشت و به كار كندن مشغول شد تا اينكه قنات به آب نشست . امام (عليه السلام) در حال يكه هنوز از قنات بالا نيامده يك پايش اين طرف قنات و پاى ديگرش ‍ آن طرف بود قلم و كاغذى طلبيد و در دم آب قنات را براى فقرا و نيازمندان وقف نمود. (١٥٧) بدين ترتيب موقوفه اى ديگر بر انبوه موقوفاتى كه حضرت شخصا براى بينوايان پديد آورده بود افزوده شد.
سپس مى افزايد: يكى از خصائص بارز مترتب بر كمكهاى امام به نيازمندان چنانكه ديديم سوق دهندگى به سوى استقلال و خود اتكايى است بدين معنا كه با فراهم آوردن زمينه ى كار مشروع و تحصيل روزى حلال تهيدستان را از فقر و فاقه نجات مى بخشيد.
مى گويم : يكى ديگر از ويژگى هاى ممتاز كمك رسانى حضرت (عليه السلام)، پنهانى بودن آن است .
مى فرمايد: آرى، همين طور است ، چنانكه امام (عليه السلام) خود در سخنى فرمودند: سه چيز از گنجهاى بهشت است : صدقات را مخفيانه دان، مصيبتها را پوشاندن و دردهاى جسمى را آشكار نكردن . (١٥٨)

امام و همسفران

مى فرمايد: امام (عليه السلام ) كه در حضر همواره اطرافيان را مورد عنايت و تفقد خويش قرار مى داد و در ضمن سفر نيز همسفران را از مهربانى و عنايات بى پايان خويش بهره مند مى ساخت .
سپس مى فرمايد: آن حضرت (عليه السلام) در طى سفر نه تنها امورات خويش را شخصا عهده دار مى شد بلكه به ديگران نيز كمك مى كرد، نماز را به جماعت برپا مى داشت، چونان هميشه امانتدار و خوش رفتار بود، در طبخ غذا و تيمار اشتران و اسبها مشاركت مى جست . اگر كسى بيمار مى شد و مريضى اش شدت مى يافت به خاطر او توقف مى كرد. علاوه بر اين به فرمايش قرآن كريم كه ناظر بر جهانگردى توام با تدبر در عالم هستى و پند گرفتن از گذشتگان است، عمل مى فرمود، چنانكه هنگام عبور از كنار مدائن و طاق شكاف برداشته ى كسرى توجه اطرافيان را به ناپايدارى دنيا و عاقبت بد معصيت و نافرمانى جلب فرمودند:
آن كسانى كه كاخهاى سر به فلك كشيده ساختند و از مال و اولاد تمتع بسيار بردند، بر خرابه هاى كاخهايشان اكنون باد مى ورزد، چنان كه گويى جايگاهشان ميعادى بيش نبود. (١٥٩)
اينان مردمى بودند كه از گذشتگان خود ارث برده بودند ولى امروز خود ارث گذاشته و ديگران ارث بر آنها شدند، اينان سپاسگزار نعمت نشدند و در نتيجه دنياى آنها به خاطر نافرمانى و معصيت از ايشان گرفته شد. بترسيد از كفران نعمتهاى الهى تا عذابها بر شما فرود نيايد (١٦٠)
هان اى دل عبرت بين از ديده عبر كن هان
ايوان مدائن را آيينه ى عبرت دان (١٦١)
مى پرسم : آيا امام فقط با همسفران مسلمانش اينگونه بود؟
مى فرمايد: خيز، گاه امام در ضمن سفر به افرادى از اهل كتاب برمى خورد و آنان را نيز مورد عنايت و محبت خويش قرار مى داد تا آن جا كه مهرورزى حضرت (عليه السلام) گاه موجب اسلام آوردن ايشان مى شد.

حكايت

آورده اند كه روزى مردى از اهل كتاب در ضمن سفر به اميرمومنان على (عليه السلام) برخورد كرد و بى آنكه حضرتش را بشناسد توفيق همراهى با ايشان را كه عازم كوفه بود، پيدا نمود.
وى كه سخت شيفته ى اخلاق كريمه و رفتار حسنه ى امام (عليه السلام) شده و محبتى عظيم در دل خويش نسبت به او پيدا نموده بود پس از رسيدن به يك دو راهى خود را ناچار به جدايى از همسفر گرامى يافت اما با كمال شگفتى مشاهده كرد كه حضرت به همراه او مى آيد نه به سمت كوفه . از اين رو به حضرتش (عليه السلام) نموده عرضه داشت : مگر قصد كوفه را نداشتيد؟!
امام (عليه السلام) فرمود: آرى
عرض كرد: اما اين نه راه كوفه است
اما (عليه السلام) فرمود: مى دانم
پرسيد پس چرا از اين سو مى آييد؟
امام (عليه السلام) پاسخ داد: من به بدرقه ى تو آمده ام و اين سفارش ‍ پيامبر ما (كه درود خدا هماره بر او باد) است كه فرمود: هنگام جدا شدن از همسفر خويش او را چند قدمى بدرقه نماييد.
مرد حيرت زده پرسيد: به راستى پيامبر شما چنين سفارشى نموده است ؟! امام (عليه السلام) فرمود: آرى .
مرد گفت : پس به طور حتم هر كه از او متابعت نموده، به خاطر همين اعمال بزرگوارنه ى حضرتش بوده است .
سپس افزود: من شما را گواه مى گيرم كه هم اينك به دين شما درآمدم پس از آن، مرد تازه مسلمان با امام (عليه السلام) به كوفه شد تا اسلام را بيشتر بشناسد. (١٦٢)

امام و كودكان

مى فرمايد: خورشيد پرفروغ اسلام در حالى طلوع كرد كه آسمان شب زده ى جهان، شاهد معاصى بسيار خاك نشينان بود؛ از جمله پديده ى زشت كودك آزارى كه گاه به زنده به گور كردن اطفال نيز مى انجاميد.
سپس مى فرمايد: با درخشش آفتاب گيتى فروز اسلام اين سنن زشت و شوم رنگ باخت و آزار و ايذاء كودكان جاى خود را به سنت حسنه ى كودك نوازى داد. ديگر نه تنها دخترى زنده به گور نمى شد بلكه پدران و مادران سعى مى كردند تا با نوازش اطفال كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) دسته ى گل و ريحان مى خواندشان خويش را مشمول رحمت و مغفرت الهى قرار دهند.
سپس مى افزايد: امام على (عليه السلام) نسبت به كودكان بسيار مهربان و عطوف بود خاصه : اطفال يتيم و بى سرپرست كه در منظر ايشان از جايگاهى بس رفيع برخوردار بودند. چه بسيار اوقات كه حضرت براى آنان غذا برده با دست مبارك خويش لقمه در دهانشان مى گذارد و نوازششان مى نمود و آنگاه كه سيرشان مى فرمود دو دست و زانوى خود را بر زمين مى نهاد و صدايى درمى آورد تا بلكه بچه ها هم چنين كرده، دمى بخندند و اندكى ناراحتى هاى خود را فراموش نمايند...

حكايت

نقل است كه شبى حضرت على (عليه السلام) غذا براى كودكى يتيم برد و او را بى قرار و گرين يافت . از او دليل ناراحتى و گريه اش را پرسيد. كودك گفت : بچه ها به من مى گويند تو پدر ندارى .
امام فرمود: به آنها مى گفتى خليفه ى مسلمانان، پدر من است
كودك دوباره گريه كنان گفت : بچه ها اسب چوبى دارند و من ندارم
امام لحظه اى انديشيد، آنگاه چوبى آورد و به كودك داد تا بر آن سوار شود اما طفل در حالى كه حق حق گريه اش امان نمى داد، گفت : من اين را نمى خواهم . من اسبى مى خواهم كه بر آن سوار شوم و راه بروم
امام (عليه السلام) درنگ نكرد دستان و زانوى مبارك را بر زمين نهاد، كودك يتيم را بر پشت خود نشانده، به شكل اسب گرداند. بالاخره با اين تدبير طفل خندان شد و حضرت همچنان او را بر گرد اتاق مى گردانيد تا اينكه بر پشت ايشان شادمانه به خواب رفت . (١٦٣)
مى پرسم : عنايت و اهتمام حضرت (عليه السلام) نسبت به تعليم و تربيت كودكان چگونه بوده است ؟
مى فرمايد: بسيار مطلوب، چنانكه پيشتر در حكايتى كه ذكر شد ديديم پدر فرزدق چون با فرزند خردسالش به حضور امام (عليه السلام) رسيد حضرت او را به تربيت دينى كودك و آموزش قرآن سفارش فرمود.
سپس مى فرمايد: از سخن آن حضرت است كه خير ماورث الاباء الانباءالدب ؛ (١٦٤) يعنى ادب بهتر چيزى است كه پدران براى فرزندان خويش برجاى مى نهند.
و نيز هر كس كودكى دارد، خود نيز بايد كودك شود. (١٦٥)

امام و خانواده شهدا

مى فرمايد: امام على (عليه السلام) كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) او و خود را پدران امت خواند (١٦٦) نسبت به خانواده هاى شهدا مهرورزى و عنايت ويژه اى داشت چنانكه عليرغم حجم سنگين كار دولت اسلامى شخصا به دلجويى از آنان پرداخته، نسبت به تامين مايحتاج زندگى ايشان اقدام مى فرمود.
مى پرسم : با توجه به تعداد زياد شهدا و بازماندگان ايشان آيا كسى نبود كه از عنايات حضرت (عليه السلام) بى بهره بماند؟
مى فرمايد: چنين افرادى بودند اما امام (عليه السلام) با زحمت بسيار آنان را نيز شناسايى و بهره مند از الطاف خويش و دولت اسلامى مى نمود.

حكايت

نقل است كه روزى امير مومنان على (عليه السلام) در رهگذرى به زنى برخورد نمود كه با زحمت بسيار ظرف آبى را حمل مى كرد. جلو رفت و فرمود اجازه مى دهى كه ياريت دهم ؟
زن عرض كرد: اگر قبول زحمت فرماييد، احسان نموده ايد.
حضرت ظرف آب را به دوش گرفت و به راه افتاد. در بين راه امام (عليه السلام) رو به زن كرده، فرمود: آوردن آب وظيفه ى مرد خانه است . تو چرا اين كار را انجام مى دهى ؟
زن عرضه داشت : شوهرم از جمله ى سپاهيان على (عليه السلام) بود كه در جنگ به شهادت رسيد. بعد از او من مانده ام و چند كودك يتيم . خليفه ى مسلمين، على بن ابيطالب (عليه السلام) هم از حال ما بى اطلاع است .
امام (عليه السلام) ظرف را به خانه ى زن رسانيد و رفت و اندكى بعد با مقدارى آرد، گوشت و خرما بازگشت و خطاب به زن فرمود: من نان مى پزم و تو از بچه ها نگهدارى كن و يا اينكه من از بچه ها مواظبت مى كنم و تو كارها را انجام بده .
زن عرض كرد: شما نان بپزيد، من از بچه ها بهتر مى توانم مواظبت نمايم
حضرت ابتدا مقدارى از گوشت ها را كباب كرده، با خرما به دهان كودكان گذاشت، ضمن آنكه به هر يك مى گفت : فرزندم على را حلال كن .
سپس برخاست آرد را خمير نمود و تنور را پر از آتش كرد. شعله كه زبانه كشيد صورت مباركش را نزديك برد و خطاب به خويشتن خويش فرمود: بچش حرارت آتش را، مبادا از حال ايتام غافل شوى ...
در اين موقع زن همسايه سر رسيد و چون اميرمومنان على (عليه السلام) را در كنار تنور ديد و شناخت، فورا به نزد بيوه زن رفت و گفت : واى بر تو، هيچ مى دانى اين كيست كه مشغول پختن نان است ؟!
بيوه زن گفت : همين قدر مى دانم كه از بندگان خوب خداست .
زن گفت : اين خليفه مسلمين، على بن ابيطالب (عليه السلام) است .
بيوه زن كه از شيندن اين حرف بى تاب شده بود، به كنار تنور آمد و از امير مومنان (عليه السلام) عذرها خواست و طلب بخشش نمود، اما حضرت در جوابش فرمود: اين من هستم كه بايد عذرخواهى نمايم، چرا كه در حق تو و فرزندانت كوتاهى شته است . (١٦٧)

امام و بيماران

مى فرمايد: امام على (عليه السلام) به عيادت بيماران مى شتافت ؛ از جمله، بيمارانى كه مردم بى دليل از آنها دورى مى جستند. ايشان با مهربانى جوياى احوال و سير درمانى شان مى شد، در كنار همان بسترى كه پذيراى وجود بيمار بود، مى نشست، دست به دعا برمى داشت و شفاى عاجل تمامى بيماران از جمله شخص عيادت شونده را آرزو مى فرمود. سپس ‍ بيرون آمده، مى گفت : عيادت كننده اى بيش از همه پاداش مى ستاند كه به وقت عيادت كمتر بنشيند، مگر اينكه بيمار نشستن او را دوست بدارد يا از او بخواهد كه در برود. (١٦٨)
مى پرسم : عكس العمل حضرت (عليه السلام) در برابر بيمارانى كه از درد خويش شكوه مى كردند چه بود؟
مى فرمايد: حضرت با مهربانى به آنان مى گفت : خدا آنچه را از آن شكايت دارى موجب كاستن گناهانت گرداند؛ چه دربيمارى مزدى نيست ليكن گناهان را مى كاهد و مى پيرايد همچون پيراستن برگ درختان (١٦٩)
سپس مى فرمايد: آنگاه كه مى ديد مريضى بهبود يافته، مى فرمود: خوشا به حالت كه از گناهان پاك شدى . پس از اين به بعد كاملا مراقب رفتار و كردارت باش (تا به گرد گناه آلوده نشود. (١٧٠)
مى گويم : پس بدين ترتيب حضرت (عليه السلام) مجلس عيادت را نيز به ياد حضرت حق (جل و علا) زينت مى داد.
مى فرمايد: آرى همين طور است .
مى پرسم اگر امام (عليه السلام) از بيمارى فردى باخبر نمى شد و پس از بهبودى وى از آن اطلاع مى يافت چه مى فرمود؟
مى فرمايد: باز هم او را مورد تفقد و عنايت خويش قرار مى داد.

حكايت

يكى از شيعيان اما على (عليه السلام) مى گويد: روزى تب و لرز داشتم به طورى كه رفتن به مسجد برايم مقدور نبود. روز جمعه كه فرا رسيد در خودم احساس سبكى و بهبود نمودم . با خود انديشيدم كه بهتر است غسل كنم، به مسجد بروم و پشت سر اميرمومنان (عليه السلام) نماز بخوانم .
غسل كردم و به مسجد رفتم و نشستم . امير مومنان (عليه السلام) مشغول خواندن خطبه ها كه شد دوباره احساس تب و لرز نمودم، با وجود اين خود را كنترل نموده با اتمام خطبه ها نماز را پشت سر حضرت (عليه السلام) به جاى آوردم .
بعد از نماز، امام (عليه السلام) مرا به خانه اش دعوت نمود و چون به نزد حضرتش (عليه السلام) شتافتم، فرمود: امروز تو را چه شده بود كه به خود مى پيچيدى ؟
عرض كردم : مدتى بيمار بودم، امروز تبم فروكش كرد تصميم گرفتم كه براى نماز به مسجد بيايم اما در مسجد دوباره تب و لرز به من دست داد.
امام (عليه السلام) فرمود: تب و لرز تو به من نيز سرايت نمود، زيرا ما با شما (شيعيان) ارتباط معنوى داريم .
عرض نمودم : آيا تنها شيعيانى كه در مسجد هستند يا آنهايى كه در ديگر جايها نيز هستند؟
فرمود: هر كدام از شيعيان ما در شرق و غرب عالم چون به دردى مبتلا شوند آن درد به ما هم سرايت مى كند. (١٧١)

امام و دانشمندان

مى فرمايد: امام على (عليه السلام) دانشمندان و خردورزان را سخت گرامى و محترم مى داشت تا آنجا كه مى فرمود: من وقر عالما وقر ربه (١٧٢) يعنى هر كه دانشمندى را احترام كند پروردگار خود را گرامى داشته و نيز من علمنى حرفا فقد صيرنى عبدا يعنى هر كس به من كلمه اى آموزد مرا وامدار خويش نموده است .
مى پرسم : از منظر حضرت، همنشينى با خردمندان و دانشمندان موجب چيست ؟
مى فرمايد: موجب ايمنى، چنانكه فرمود: مصاحبه العاقل مامونه (١٧٣) يعنى همنشينى با خردمند موجب ايمنى است .
مى پرسم : ايمنى از چه
مى فرمايد: از بزرگترين فقر
مى پرسم : بزرگترين فقر چيست ؟
مى فرمايد: جهل و نادانى و بى اطلاعى از معارف الهى
مى گويم : پس منظور از عالمانى كه امام (عليه السلام) آنها را گرامى و عزيز مى داشت دانشمندان دينمدار است ؟
مى فرمايد: آرى ؛ چنانكه حضرت (عليه السلام) فرمود: عليك بمقارنه ذى العقل و الدين فانه خير الاصحاب (١٧٤) يعنى با خردمند ديندار دوستى كنيد زيرا او بهترين ياران است .
سپس مى فرمايد: البته اين بدان معنا نيست كه نبايد از يافته هاى علمى عالمان دين گريز يا حتى دين ستيز سود جست، چه، علم آموزى حساب شده از ايشان مى تواند در حكم بيرون آوردن گوهر فتاده در آبگيرى متعفن باشد و زمينه ى پاسخگوييى منطقى و مفيد و موثر به شبهاتى كه مجال طرح را مى يابند، فراهم آورد.
سپس مى افزايد: همنشينى با دانشوران دينمدار علاوه بر فراهن آوردن موجبات ايمنى، موجب تكريم علم، دانش و خردورزى و نيز پاكى نفس، فزونى دانش و رواج فرهنگ علم آموزى مى شود، فرهنگى فراز پايه كه خود ناظر است بر فريضه ى مقدس دانش طلبى، طلب العلم فريضه على كل مسلم و مسلمه
سپس مى افزايد: از سخنان آن حضرت است كه جالس العلماء يزدد علكم يحسن ادبك و تزك نفسك ؛ (١٧٥) يعنى يا دانشمندان همنشين باش ‍ تا دانشت زياد شود و به كمال ادب برسى و نفست به قداست و پاكى گرايد.

امام و جويندگان روزى حلال

مى پرسم : جويندگان حلال كيانند؟
مى فرمايد: آنان كه جهت برآوردن نيازهاى معيشتى خود و افراد تحت تكلفشان از طرق شرعى و قانون مبتنى بر شرع مقدس اقدام مى نمايند.
مى پرسم : اين جويندگان در منظر شرع گرامى چه جايگاهى دارد؟)
مى فرمايد: جايگاهى فوق العاده رفيع چنانكه امام على (عليه السلام) بزرگترين تفريح را كار بر مى شمرد و امام محمد باقر (عليه السلام) در پاسخ به فرد ظاهر بين و ساده انديشى كه اشتغال حضرت به زراعت را حمل بر دنياطلبى نموده و ايشان را از آن برحذر داشته است عمل خود را طاعتى از طاعات خداى تعالى معرفى مى نمايد و بر آن تاكيد نيز مى فرمايد. (١٧٦)
مى پرسم : عنايت امام على (عليه السلام) به جويندگان روزى حلال چيست ؟
مى فرمايد: ضمن سفارش ايشان به رعايت تقوى الهى و رعايت انصاف در امر كسب و تامين معاش و پرهيز از كم كارى، كم فروشى، گرانفروشى، تقلب در معامله، نپرداختن زكات و امثال ذلك، شرايط مناسب و امنيت چند بعدى را براى كار و فعاليت آنان فراهم مى آرود؛ چنانكه نقل است حضرت (عليه السلام) از كاسبان بابت مغازه ها و دكانهاى بازار كرايه اى دريافت نمى فرمود. (١٧٧)
سپس مى فرمايد: علاوه بر اين امام (عليه السلام) با فرهنگ مخرب گوشه گيرى و رهبانيت به سبك ديگر تحريف شده به شدت مخالفت مى ورزيد و آن را موجب گسترش فقر، و توسعه ى فقر را زمينه ساز سست شدن ايمان و مبانى اعتقادى آن قلمداد مى فرمود.

حكايت

آورده اند كه روزى علاء بن زياد از برادرش عاصم به امير مومنان شكايت برد و گفت كه او لباسى خشن پوشيده و به كلى دست از دنيا و تامين معاش ‍ خانواده برداشته است . امام، عاصم را طلبيد و بدو فرمود: اى دشمن نفس خود، شيطان تو را فريب داده و سرگردان كرده است ؟ چرا به زن و فرزندانت رحم نمى كنى ؟ آيا گمان مى كنى كه خداوند چيزهاى پاك را حلال كرده اما دوست ندارد كه تو از آنها استفاده كنى ؟
عاصم پاسخ داد: يا اميرالمومنين !لباس خود نيز بر و خشن و ارزان قيمت است و غذاى شما مختصر و فقيرانه، شما رهبر و پيشواى ما هستيد، و من خواستم كه از شما متابعت نمايم .
حضرت (عليه السلام) فرمود: واى بر تو! من همانند تو نيستم . چون خداى تعالى بر كسى كه امام و پيشواى بر حق مردمان است واجب كرده كه مانند تهيدستان و ناتوانان زندگى كند تا زندگى به فقيران، سخت و ناگوار نباشد. (١٧٨)

امام و زيردستان

مى فرمايد: شايد به كار بردن لفظ زير دست، خادم و غلام در مورد افرادى كه توفيق خدمتگزارى ائمه اطهار (عليهما السلام) اغز جمله امنام على (عليه السلام) را با جان و دل پذيرا شده بودند درست نباشند؛ چرا كه امام (عليه السلام) همگى را از بردگى رهانيده بود و نه ٩ تنها با آنها به نيكى و انصاف رفتار مى نمود و بر سر يك سفره غذا تناول مى كرد بلكه آنان را بر خود ترجيح مى داد.

حكايت

آورده اند كه روزى امير مومنان على (عليه السلام) به همراه قنبر به بازار رفت و دو پيراهن خريد يكى را كه ارزان قيمت تر بود خودش برداشت و ديگرى را به قنبر داد.
قنبر با ديدن اين رفتار حسنه ى امام (عليه السلام) عرض كرد: آقا! من خادم و غلام شما هستم و شما مولاى من و خليفه ى مسلمانان هستيد. سزاوار است شما جامه ى نيكوتر را بپوشيد.
امام در جواب فرمود: من از خداى خويش خجالت مى كشم كه خود را بر تو ترجيح دهم . (١٧٩)
مى گويم : چنانكه پيشتر فرموديد: فضه نيكو زنى كه توفيق الهى خدمتگزارى به اهل بيت عصمت و طهارت (عليهما السلام) را يافته بود در بيت على (عليه السلام) همانقدر كار مى كرد كه دختر گرامى پيامبر (عليه السلام) ببى فاطمه ى زهرا(عليهاالسلام) به كار مى نمود و اين به خوبى مويد مهرورزى مولا على (عليه السلام) و اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) نسبت به زيردستان و به تعبير بهتر پناه آورندگان به ايشان است .
مى فرمايد: به تحقيق چنين است ، چنانكه مى بينم خانم فضه در محضر اهل بيت عليها السلام) و در سايه سار قرآن ناطق (عليه السلام) چنان با كلام وحى انس مى گيرد كه عمرى جز با قرآن تكلم نمى نمايد.

حكايت

(١٨٠)

آورده اند كه مردى مى گفت در سفر حج خانمى جامانده از قافله را ديدم . از وى پرسيدم : تو كيستى او به جاى جواب دادن به سوال، به من فهماند كه مى بايست ابتدا (طبق دستور اسلام) سلام كنم . من نيز سلام كردم . در جوابم اين آيه را خواند: هرگاه آنانكه به آيات ما مى گروند نزد تو مى آيند: بگو: سلام بر شما باد. (١٨١)
پرسيدم : كجا مى روى ؟
در پاسخ اين آيه را تلاوت كرد: هر كسى توانايى رسيدن به آنجا را يافت و حج و زيارت آن خانه بر او واجب است . (١٨٢) دانستم كه به مكه مى رود.
گفتم : از كجا مى آيى ؟
گفت : آن مرد از مكانى بسيار دور دعوت مى شوند. (١٨٣) دانستم كه از راه دورى آمده است .
پرسيدم : چند روز است كه در راهى
گفت : همانا زمين و آسمانها و آنچه بين آنهاست را در شش روز خلق كرديم . (١٨٤) فهميدم كه شش روز است كه راه مى سپرد.
پرسيدم : آيا گرسنه اى ؟
گفت : ما آنان را بدون بدن نيافريده ايم تا به غذا محتاج نباشند (١٨٥) فهميدم كه گرسنه است، مقدارى غذا به او دادم . چون غذا را خورد، به او گفتم بر سرعت خود بيفزاى تا زودتر به قافله برسيم
گفت : اگر در آنها به جز خداوند يكتا خدايانى وجود داشت فساد ايجاد مى شد. فهميدم منظورش اين است كه يك زن و يك مرد نمى توانند با هم سوار اشتر شوند. بنابراين پياده شدم و او را سوار كردم . در اين موقع آيه اى ديگر خواند: پاك و منزه است خدايى كه اين را تحت اراده ى ما درآورد. (١٨٦)
به راه افتاديم و پس از مدتى به قافله اى رسيديم، از او پرسيدم : آيا دراين قافله آشنايى دارى ؟ او در پاسخ چهار آيه را تلاوت نمود: اى داوود، تو را در زمين خليفه قرار داديم . (١٨٧) و اى موسى همانا من خداوند يگانه ام . (١٨٨) و اى يحيى اين كتاب را با قدرت بگير. (١٨٩) و محمد (صلى الله عليه وآله) نيست مگر فرستاده ى ما، پيش از او نيز پيامبرانى بودند كه درگذشتند. (١٩٠)
فهميدم كه افردى به نامهاى داوود، موسى و يحيى و محمد از آشنايان او در اين كاروان هستند.
آنها را چون صدا زدم، آمدند و سلام كردند: زن خطاب بدآنها اين آيه را خواند: اين مرد را به خدمت گيريد كه بهترين كس براى خدمت كسى است كه امينت و توانا باشد. (١٩١) و سپس گفت : خداوند نيكوكاران را دوست دارد (١٩٢) فهميدم منظور او اين است كه آن چهار تن از من سپاسگزارى كرده و پاداشم دهند. من از گرفتن پاداش خوددارى كردم ؛ اما پرسيدم : شما چه نسبتى با اين خانم داريد؟ و او كيست كه هر چه ميگويم با آيات قرآن پاسخ مى دهد؟
گفتند: ما پسران او هستيم و او كسى نيست مگر فضه خدمتكار بى بى فاطمه زهرا (عليها السلام) كه سالهاست جز با قرآن تكلم نكرد است .

امام و اقليتهاى دينى

مى فرمايد: اسلام همزيستى مسالمت آميز با پيروان ساير اديان الهى را (به شرط وفادارى و احترام متقابل) پذيرفته و اقليتهاى دينى را با مهر و عطفتى بى مانند در سايه سار خود جاى داده است .
على (عليه السلام) نيز كه سيره ى عبادى حضرتش آيينه ى تمام نماى شريعت محمدى (صلى الله عليه وآله) است پيروان اقليتهاى دينى را زير شهير مهربانى خويش قرار داد و از عرض و آبرو، جان و مال و نواميس ‍ ايشان نيز حمايت نمود؛ چنانكه وقتى شدين در محدوده ى كشور اسلامى خلخال از پاى زنى از اهل كتاب ربوده اند، سخت برآشفت و فرمود: اگر مسلمانى از غم اين حادثه جان دهد بجاست . (١٩٣)
سپس مى فرمايد: حضرت نه تنها نسبت به وضع زندگى مسلمانان بذل عنايت مى فرمود بلكه زندگانى پيروان ساير اديان و مذاهب ساكن دارالاسلام را نيز مد نظر داشت و اگر در اين زمينه كاستى، نارسايى و مشكلى را مى يافت مجدانه درصدد رفع آن برمى آمد.

حكايت

پيرمردى نصرانى عمرى كار كرده و زحمت كشيده بود، اما ذخيره و اندوخته اى نداشت . آخر كار هم كور شده بود پيرى و فقر و كورى همه با هم جمع شده بود و جز گدايى راهى برايش باقى نگذارد، كنار كوچه مى ايستاد و گدايى مى كرد. مردم ترحم مى كردند و به عنوان صدقه پشيزى به او مى دادند و او از همين راه بخور و نمير به زندگانى ملامت بار خود ادامه مى داد تا اينكه روزى اميرالمومنين على بن ابيطالب (عليه السلام) از آنجا عبور كرد و او را به آن حال ديد.
على بن ابيطالب (عليه السلام) در صدد جستجوى احوال پيرمرد برآمد، تا ببيند چه شده كه اين مرد به اين مرد حال و روز گرفتار شده است، ببيند آيا فرزندى ندارد كه او را تكفل كند، آيا راهى ديگر وجود ندارد كه اين پيرمرد در آخر عمر آبرومندانه زندگى كند و گدايى نكند.
كسانى كه پيرمرد را مى شناختند آمدند و شهادت دادند كه اين پيرمرد نصرانى است و تا جوان بود و چشم داشت كار مى كرد، اكنون كه هم جوانى را از دست داده و هم چشم را ديگر نمى تواند كار بكند، ذخيره اى هم ندارد، طبعا گدايى مى كند. حضرت على (عليه السلام) فرمود: عجب !تا وقتى كه توانايى داشت از او كار كشيديد و اكنون او را به حال خود واگذاشته ايد...؟!
بنابراين بر عهده ى حكومت و اجتماع است كه تا زنده است او را تكفل كند. برويد از بيت المال به او مستمرى بدهيد. (١٩٤)

امام و سالخوردگان

مى گويم : حكايت پيرمرد نصرانى كه دمى قبل نقل فرموديد خود مويد اين مطلب است كه امام (عليه السلام) سالخوردگان و از كار افتادگان را محترم مى داشت .
مى فرمايد:: آرى همين طور است ، چنانكه حضرتش (عليه السلام) فرمود: وقروا كباركم يوقركم صغاركم (١٩٥) يعنى بزرگانتان را گرامى بداريد تا كوچكترانتان شما را احترام نمايند.
سپس مى فرمايد: بهترين نمود عمل به اين رهنمود مقدس و عبادى را در منزل خود حضرت (عليه السلام) مى توان يافت .
مى گويم : منظورتان احترام فوق العاده اى است كه فرزندان برومند حضرت (عليه السلام) براى بزرگترها از جمله سالخوردگان قائل بودند؟
مى فرمايد: آرى چنان كه مى بينم در جريان آن حكايت معروف امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) با پيرمردى كه وضو گرفتنش درست نبود به چه شيوه ى احترام آميزى برخورد كردند و طرز درست آبدست ساختن را (بدون اينكه در وى ايجاد ناخرسندى يا مقاومتى نمايد) بدو آموختند.
سپس مى فرمايد: امام على (عليه السلام) در راستاى تحصيل رضاى الهى پيرمردان و پيرزنان، خاصه مومنين از ايشان را گرامى داشته و احترام مى نمود، جلوى پايشان برمى خاست . با آنها با مهربانى و ملايمت صحبت مى كرد، در ضمن جماعت بخصوص هنگام قيام، ركوع و سجود مراعات حالشان را نموده، در سفر دستگير و مراقبشان مى شد، تا حد امكان از بار محنت و رنجشان مى كاست و دعاى خيرشان مى فرمود و موارد بسيار ديگرى كه مجال اشارت به تمامى آنهانيست .

امام و ورزشكاران

مى فرمايد امام على (عليه السلام) به ورزش و ورزشكاران علاقه ى بسيار داشت، چه خود يك ورزشكار بود. در اين رابطه گفته اند كه حضرتش (عليه السلام) از كودكى كشتى مى گرفت و همه ى حريفان را شكست مى داد؛ چنانكه او را ظهير يا هميشه پيروز مى خواندند.
در نوجوانى هم، با مردان قوى پنجه و نيرومندى كشتى گرفت و پشت تمامى آنها را در كمال اقتدار با خاك آشنا نمود.
سپس مى فرمايد: هدف حضرت (عليه السلام) در اينجا نيز عبارت از تحصيل رضاى الهى بود. او بهتر از هر كس ديگر مى دانست كه ورزش ‍ نيروى جسمانى را مى افزايد و بر طراوت و نشاط آدمى تاثيرى مثبت مى نهد (و هر دوى اينها براى زندگى سالم و بهره مند از فروغ ايمان و معنويت ضروريند) لذا بدان ابراز علاقه فرموده از آن سود مى جست . گواه اين مطلب از جمله اين فراز نورانى از دعاى شريف كميل است كه امام على (عليه السلام) در ضمن آن از خداى تعالى نيرومندى اعضا و جوارح را براى طاعت حضرتش جل و علا درخواست مى نمايد: قو على خدمتك جوارحى (١٩٦)
مى پرسم برخورد امام (عليه السلام) با ورزشكاران چگونه بود؟
مى فرمايد: برخوردى تحسين آميز و پيش برنده
مى پرسم : پيش برنده به سوى چه ؟
مى فرمايد: به سوى تحصيل صفات و خصوصياتى كه يك ورزشكار مى بايست از آنهابرخوردار باشد.
مى پرسم : آن، چه ويژگى هايى است ؟ مى فرمايد: فروتنى، گذشت، ظلم ستيزى، ذره نوازى، حق طلبى، شجاعت، جوانمردى و از همه مهمتر تقواى الهى .


۳
امام و جوانان

مى گويم : تمامى اين صفات ارزشمند و ناظر بر ورزش، در وجود ذى جود امام على بن ابيطالب (عليه السلام) جمع است .
مى فرمايد: آرى از اين رو آيه پير فرزانه فرمود: ورزشكاران بايد به على (ع) اقتدا كنند. (١٩٧)

امام و جوانان

مى فرمايد: جوانان در منظر امام على (عليه السلام) از جايگاهى بلند برخوردار بودند و حضرت چون دل ايشان را همچون اراضى ناكشته، مستعد پرورش بذرهاى گوناگون مى دانست (١٩٨) همواره آنان را به دينمدارى و ادب نفس توصيه مى نمود و چون به شور و نشاط و نيروى سرشار جوانى وقوف داشت مى فرمود: ناتوان ترين مردم كسى است كه از اصلاح (نفس) خويش ناتوان و عاجز است . (١٩٩)

حكايت

نقل است روزى اميرمومنان على (عليه السلام) به گروهى از جوانان برخورد و در مقام گزينش قوى ترين ايشان، فرمود: نيرومندترين شما كسى است كه به هنگام غضب خويشتن دارى كند و بردبارترين شما كسى است كه پس از قدرت عفو نمايد. (٢٠٠)
مى پرسم : (اهميت بردبارى و نيز واپاييدن خود از در افتادن به چاه خشم و غضب چيست ؟)
مى فرمايد: (در آن است كه خشم كليد تمام بديها و بردبارى پرده اى پوشان است . (٢٠١)
مى پرسم : پوشنده ى چه ؟
مى فرمايد: نقصهاى خلق و خوى (٢٠٢)
سپس مى فرمايد: امام، جوانان را به ميراندن و زنده نمودن دل و روشن كردن آن و نيز بخشيدن بدان ترغيب مى فرمود.
مى پرسم : ميراندن به چه ؟
مى فرمايد :به پارسايى
مى پرسم : زنده كردن به چه
مى فرمايد: به اندرز
مى پرسم :روشن كردن به چه ؟
مى فرمايد: به حكمت
مى پرسم : نيرو بخشيدن به چه ؟
مى فرمايد: به يقين (٢٠٣)
سپس مى فرمايد: امام على (عليه السلام) از جوانان به عنوان ارباب نيات پاك و انفاس پاكيزه (٢٠٤) ياد مى فرمود و از طى شدن بهار زندگانى و تاراج اين گوهر فروزنده بر آنان انديشناك بود.
مى پرسم : تاراجگر گوهر تابناك فوق چيست ؟
مى فرمايد: خدا ناترسى
مى پرسم : و حافظ آن
مى فرمايد: پرهيزگارى
سپس مى فرمايد: حضرت به روحيات خاص جوانان عنايتى عظيم داشت، از جمله حس كنجكاوى و چ كه در جهت هدايت آن فرمود: در خانه ها و بازمانده هاى آنان (ملل و اقوام گذشته) بگرد و بنگر كه چه كردند و از كجا به كجا شدند و كجا باز گشودند و در كجا فرود آمدند. آنان را خواهى ديد كه از كنار دوستان رخت بستند و در خانه هاى غربت نشستند (٢٠٥)
سپس مى افزايد: سفارش جوانان به آموختن علم، تزكيه ى نفس، پاكدامنى، اجتناب از معاصى و رذايل اخلاقى (خاصه خود پسندى، خشم و غرور) توصيه به ديندارى (خواه به مفهوم خاص، خواه به مفهوم عام آن)، سپردن مسئوليت و سمت به نسل نو و عنايت به شخصيت و روحيات خاص ايشان، توصيه ى آنان به ازدواج و كار و تلاش، برخورد صادقانه و ارائه تصويرى درست و روشن (و به دور است بزرگ نمايى يا كوچك نمايى) از عهد شباب همه و همه نمونه هايى است از محبت و عنايت بى حد و حصر مولا على (عليه السلام) به نسل جوان كه اهم آنها را مى توان در سيره نظرى و عملى آن حضرت و به طور خاص در نامه و سفارش بلند آن حضرت به امام حسن مجتبى (عليه السلام) يافت . (٢٠٦)

امام و گناهكاران

مى پرسم : رفتار امام با گناهكاران و معصيت زدگان چگونه بود؟
مى فرمايد: رفتارى از سر اميدوارى به هدايت و نجات آنان .

حكايت

يكى از ياران، اميرمومنان على (عليه السلام) را پرسيد: اى امير، آيا بر گناهكاران امت مى توان سلام كرد؟ پاسخ داد: مى بينى كه خداوند ايشان را شايسته ى توحيد مى داند، تو ايشان را شايسته ى سلام نمى دانى ؟! (٢٠٧)
سپس مى فرمايد: امام (عليه السلام) اگر چه بر پيشگيرى از وقوع جرم تاكيد داشت و در اين راستا دمى از زدودن زمينه هاى وقوع گناه و بزه باز نايستاد اما اگر با گناهكارى مواجه مى شد با شفقت و مهربانى از منكرش ‍ نهى و به معروف امرش مى فرمود و در صورت وجوب جارى شدن حد يا تعزير، حكم خدا را بى هيچ ملاحظه يا كم و كاستى درباره ى وى اجرا مى نمود. البته در تمامى اين مراحل از اينكه مى ديد فردى خود را در معرض لغزش و دريافت حد و تعزير قرار داده سخت متاثر مى شد و از صميم قلب هدايت و نجات وى را از درگاه قدس ربوبى مسالت مى فرمود. جالب اينكه بسيارى از دريافت دارندگان حد و تعزير الهى تاثر حضرت (عليه السلام) را به خوبى درك كرده در جهت رهانيدن خويش از منجلاب گناه اقدام مى كردند.

حكايت

آورده اند كه يكى از دوستان امام على (عليه السلام) مرتكب گناهى شد و حضرت (عليه السلام) در مقام اجراى حكم خداى وى پنجه راست او را قطع نمود. مرد با پنجه ى بريده از محل اجراى حكم بيرون آمد. در اين حال فردى از خوارج با قيافه اى ترحم آميز جلو آمد و خطاب به وى گفت : دستت را چه كسى بريد؟
پاسخ داد: سيد اوصيا و پيشواى سپيد رويان عرصه محشر و قيامت، امام هدايت على بى ابيطالب (عليه السلام) كه ذيحق ترين مردم نسبت به مومنين است ...
مرد كه انتظار شنيدن جوابى اينگونه قاطع و دندان شكن را نداشت گفت : واى بر تو!دستت را مى برد و باز اينگونه ثناگويش هستى ؟!
پاسخ داد: چرا ثناگويش نباشم در حالى كه محبت و دوستيش با گوشت و خونم آميخته است ؟ به خدا سوگند كه دستم را جز به حقى كه خدا مقرر فرمود، قطع نكرد. (٢٠٨)
سپس مى افزايد: امام عليه السلام حتى نسبت به قاتل خويش نيز شفقت را از ياد نبرد
به جز از على كه گويد به پسر كه قاتل من
چون اسير توست اكنون، به اسير مدارا (٢٠٩)
در پايان اين بحث مى فرمايد: سيره ى عبادى امام على عليه السلام اهتمام حضرتش به امور مسلمانان را اقتضا مى كرد، چرا كه به فرموده ى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله من اصبح و لم يهتم بامور المسلمين فليس بمسلم هر كس كه صبح كند و به امور مسلمانان اهتمام نورزد، مسلمان نيست .
سپس مى فرمايد: امام در خدمت و مهربانى به مومنين و پوشانيدن، اطعام، گشودن گرفتارى، برآوردن حاجات، اصلاح امور و زيارت ايشان سعى و كوششى وصف ناپذير داشت . در مجالس شادى و عزاى آنان حضورش تعالى بخش، در سلام دادن پيش قدم و در خوش خلقى، انصاف و عدل و سفارش به تقواى الهى پيشرو بود. افراد غريب و در راه مانده را مدد مى رساند، والدين و اهل بيت خود را به احسن وجه تكريم مى فرمود، شوهران را به نيكورفتارى با زنان و اداى حقوق شرعى و قانونى ايشان و نسوان را به متابعت خردمندانه و دينمدارانه از همسران خويش و اداى حقوق ايشان امر مى فرمود و بسيارى ديگر از كارهاى ارزشمند كه خرد از درك، و توصيف از بيان و شمارش آن عاجزند.

تحفه پنجم : امام، عبادت، سياست

امام و خلافت و حكومت

مى فرمايد: سيره ى عبادى امام عليه السلام درحوزه ى سياست بيش از هر چيز معطوف به حقيقت ناب الهى بودن امر خلافت و حكومت است، حقيقتى كه اگر دنياطلبان از خدا بى خبر مستورش نمى ساختند سعادت دنيا و آخرت را در عالى ترين سطح براى مردم همه ى مكانها و زمانها فراهم مى آورد. چرا كه منجر به تشكيل حكومت دينى نيرومند و فارغ از كشمكشها و فتنه انگيزى هاى داخلى و پرصلابت و اقتدار در عرصه جهانى مى شد كه اولين برنامه كارى آن برپا داشتن نماز و بسط و تعميق فرهنگ نورانى و نجاتبخش آن مى بود.
مى گويم : دوست دارم درباره ى اين حقيقت والا و تعالى بخش، بيشتر بدانم و مطالبى را نيز از زبان حضرتعالى بشنوم
مى فرمايد: بر خلاف نظر آنانكه با اقامه ى دلايل بى پايه و براهين سست و بى مايه اظهار داشته اند كه پيامبر صلى الله عليه و آله جانشينى براى خود انتخاب ننموده و تحقق امر خلافت را به شورايى كه خود به عنوان رسول خدا صلى الله عليه و آله در شكل گيرى آن نيز كوچكترين نقشى نداشت وانهاد، خلافت به عنوان مهم ترين و سرنوشت سازترين امور در امتداد نگاه قرآن و به تبع آن پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله قرار داشته است .
كتاب خدا در آيات متعددى ولايت و خلافت را منحصر در خدا و رسولش ‍ و امام على بن ابيطالب (و يازده فرزند معصومش عليه السلام) نموده است (٢١٠) و رسول خدا كه بنا بر نص صريح قرآن و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى (٢١١)
يعنى هرگز از روى هوا و هوس سخن نمى گويد بلكه تمام حرفهايش ‍ وحى است كه از سوى خداوند به او وحى مى شود، همچنين، در زمانها و مكانهاى مختلف آن را صراحتا ابلاغ فرموده است كه آشكارترين آن پس از حجه الوداع و در موضع غدير خم با آن شكوه و عظمت خاص انجام پذيرفت .
سپس مى فرمايد: الهى بودن امر خلافت و حكومت ناظر بدين امر خطير و بسيار مهم و حياتى است كه بعد از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله رهبرى مادى و معنوى، ظاهرى و باطنى و در يك كلام رهبرى همه جانبه ى امت اسلامى همچنان در اختيار پيشوايان معصوم است كه احتمال راه يافتن هر نوع اشتباه و انحرافى در پندار و كردار ايشان (چه قبل از امامت و چه بعد از آن) كاملا منتفى است .
سپس مى افزايد: آرى، خداى تعالى امام عليه السلام را كه همانند پيامبر صلى الله عليه و آله داراى مقام و عصمت و مصونيت از گناه و اشتباه است، براى خلافت و جانشينى پيامبرش برگزيده و او را براى مردم رهبر الگو، نمونه و اسوه قرار داده است و الا كسى كه در كارها و امورات روزمره اش نيز دچار خطا، اشتباه و نسيان مى شود، صلاحيت احراز اين مهم را ندارد.
مى پرسم : امام عليه السلام در برابر كتمان كنندگان اين حقيقت نجاتبخش ‍ چه تدبيرى اتخاذ فرمود؟
مى فرمايد: با توجه به خطرات عظيمى كه اصل و اساس اسلام را تهديد مى كرد به احتجاج بسنده كرد و حقيقت مسلمى را كه آنان خود بدان وقوف داشتند، ديگر بار اثبات فرمود تا حجت به طور كامل بر آنها تمام شود.
هان به خدا سوگند جامه خلافت را در پوشيد و مى دانست خلافت جز مرا نشايد، كه آسيا سنگ تنها گرد استوانه به گردش درآيد. كوه بلند را مانم كه سيلاب از ستيغ من ريزان است، و مرغ از پريدن به قله ام گريزان - چون چنين ديدم - دامن از خلافت برچيدم، و پهلو از آن پيچيدم و ژرف بينديشيم كه چه بايد، و از اين و آن كدام شايد؟ با دست تنها بستيزم يا صبر پيش گيريم و از ستيز بپرهيزم ؟
كه جهانى تيره است - و بلا بر همگان چيره - بلايى كه پيران در آن فرسوده شوند و خردسالان پير، و دينمدار تا ديدار پروردگار در چنگال رنج اسير، چون نيك سنجيدم شكيبايى را خردمندانه تر ديدم و به صبر گراييدم حالى كه ديده از خار غم خسته بود و آوا در گلو شكسته . ميراثم ربوده ى اين و آن، و من بدان نگران . (٢١٢)
فان كنت بالشورى ملكت امورهم
فكيف بهذا والمشيرون غيب
وان كنت بالقربى حججت خصيمهم
فغيرك اولى بالنبى واقرب (٢١٣)
سپس مى فرمايد: امام عليه السلام از آنجا كه خلافت و امامت مسلمين را وظيفه ى الهى خويش و لازمه ى رهنمونى مردم به سوى فلاح و رستگارى مى دانست با منكران آن به احتجاج پرداخت والا به هيچ روى علاقه اى به تكيه زدن بر مسند حكومت و قدرت (چنان كه در بين سياستمداران ديده مى شود) نداشت .

حكايت

عبدالله پسر عباس گويد: در ذوقار نزد اميرالمومنين عليه السلام رفتم و او نعلين خود را پينه مى زد. پرسيد: بهاى اين نعلين چند است ؟ گفتم : بهايى ندارد. فرمود: به خدا اين را از حكومت شما دوست تر دارم مگر آنكه حقى را برپا سازم يا باطلى را براندازم . (٢١٤)

امام و وحدت اسلامى

مى پرسم : ثمره ى سكوت و خويشتندارى الهى حضرت امير عليه السلام در حد فاصل سالهاى يازده تا سى و پنج هجرى چه بود؟
مى فرمايد: حفظ اسلام (از خطرات عظيمى كه آن را تهديد مى كرد) از طريق پاسداشت و حدت امت اسلامى .
مى پرسم : چه خطراتى شريعت اسلام را تهديد مى كرد؟
مى فرمايد: خطرات گوناگونى بدين شرح
١- خطر وقوع جنگهاى داخلى
٢- بحران ارتداد و از دين برگشتن گروههايى از مسلمانان
٣- ظهور گسترده ى پيامبران دروغين از قبيل مسيلمه ى كذاب، اسود عنسى، طليحه بن خويلد اسدى، سجاح بنت حارث و...
٤- تهديد خارجى
٥- و موارد ديگر
مى پرسم : امام عليه السلام جهت رفع اين خطرات و حفظ مصالح عاليه ى دين به چه اقدامى دست يازيد؟
مى فرمايد: نخست آنكه با غاصبان خلافت از در ستيز وارد نشد و بدين ترتيب احتمال وقوع جنگهاى داخلى در اردوگاه اسلام را از بين برد، چه، اگر امام دست به شمشير مى برد تا حق الهى خويش را مسترد دارد، وفاداران به اسلام سه دسته مى شدند گروهى كه به يارى حضرت عليه السلام مى شتافتند، گروهى كه بر ضد او موضع مى گرفتند و گروهى عمده كه بى تفاوتى و حاشيه نشينى اختيار مى كردند. بدين ترتيب فتور و سستى پيكره ى امت اسلامى را فرا مى گرفت و آسيب پذيرى آن را از ساير خطرات را به شدت افزايش مى داد. امام عليه السلام خود در اين زمينه مىفرمايد: شكيبايى را بهتر از پراكنده كردن مسلمانان و ريختن خون ايشان يافتم، چرا كه بسيارى از مردم، تازه مسلمان بودند و دين همچون مشك پر از شير بود كه اندك غفلتى آن را تباه و اندك تخلفى آن را واژگون مى نمود. (٢١٥)
سپس مى فرمايد: در مواجهه با بحران ارتداد و از دين برگشتن برخى از تازه مسلمانها و نيز از ميان برداشتن پيامبران دروغين كه عده اى را گرد خويش جمع كرده بودند امام نقش بسيار مهمى را ايفا فرمودند، از يكسو با اشارت حضرت، خليفه ى اول در مدينه باقى ماند و فرماندهى سپاه اسلام در جنگ با مرتدين و مدعيان دروغين پيامبرى به ديگرى واگذار شد چرا كه اگر خليفه از مدينه بيرون مى رفت احتمال بروز هرج و مرج و آشوبگرى از سوى مسلمان نمايان ، و مرتدان و حتى هجوم آنان به دارالخلافه تقويت مى شد.
از سوى ديگر امام عليه السلام ياران و شيعيان خود را به جهاد با دشمنان دين خدا برانگيخت و از ميان اصحاب خويش افرادى چون عدى بن حاتم طايى و حذيفه بن يمان را مامور كرد كه از ارتداد قبايل خويش ممانعت به عمل آورند. (٢١٦)
سپس مى افزايد: از سخنان آن حضرت است كه سزاوارتر از ديگران به خلافت منم . به خدا سوگند - بدانچه كرديد - گردن مى نهم تا اينكه مرزهاى مسلمانان ايمن بود و كسى را جز من ستمى نرسيد. من خود اين ستم پذيرايم و اجرا چنين گذشت فضيلتش را چشم مى دارم و به زر و زيورى كه در آن برهم پيشى مى گيرد، ديده نمى گمارم (٢١٧)

امام و اجراى عدالت

مى فرمايد: در سال ٣٥ هجرى خليفه ى سوم درگذشت و خلافت متوجه امام على بن ابيطالب عليه السلام گرديد در حاليكه اگر پذيرفتن آن را وظيفه اى الهى خويش نمى ديد بدان التفاتى هم نمى فرمود.
به خدايى كه دانه را كفيد (٢١٨) و جان را آفريد، اگر اين بيعت كنندگان نبودند، و ياران، حجت بر من تمام نمى نمودند، و خدا علما را نفرموده بود تا ستمكار شكمباره را برنتابند (٢١٩) و به يارى گرسنگان ستمديده بشتابند رشته ى اين كار از دست مى گذاشتم و پايانش را چون آغازش مى انگاشتم و چون گذشته خود را به كنارى مى داشتم و مى ديديد كه دنياى شما را به چيزى نمى شمارم و حكومت را پشيزى ارزش نمى گذارم . (٢٢٠)
مى گويم : در اينجا نيز ديگر بار شاه بيت غزل زيباى سيره ى عبادى امام عليه السلام كه همانا عبارت از تسليم بودن محض در برابر خواست الهى است در اذهان تداعى مى كند.
مى فرمايد: آرى، به خداى تعالى قسم چنين است كه مى گويى .
سپس مى فرمايد: عدالت، روح پويا و پرطراوتى است كه اگر در كالبد حكومتى ماندگار شد خوشبختى را براى اتباع آن به ارمغان مى آورد، عنصرى كيميا، صفت كه خداى تعالى امر بدان فرموده است : ان الله يامر بالعدل و الاحسان (٢٢١)
سپس مى افزايد: اين روح بلند تنها آنجا كه رهبران الهى بهره مند از عصمت بر كرسى حكومت تكيه زدند در كالبد حكومتها دميده شد، از جمله چند صباحى كه خلافت مسلمين در دستان مبارك اميرمومنان على عليه السلام قرار گرفت .
مى پرسم : نگاه امام على عليه السلام به عدالت چگونه بود؟
مى فرمايد: خير السياسات العدل ، يعنى در منظر امام عليه السلام بهترين سياستها، عدل است (٢٢٢) چنانكه دولت عادل از واجبات مى باشد. دوله العادل من الواجبات (٢٢٣)
سپس مى فرمايد: امام على عليه السلام در حالى حق به يغما رفته را در دسترس يافت كه بى عدالتى و تبعيض، گستره ى دارالاسلام را احاطه كرده بود و جارى ساختن عدل نيز به دليل آنكه خشم، نارضايتى و كارشكنى بسيارى از متنفذين و برجستگان اجتماع را برمى انگيخت، كارى دشوار و صعب و حتى به زعم برخى متدينين خلاف مصلحت و تدبير مى نمود.
مى پرسم : به راستى دليل خشم و نارضايتى برجستگان اجتماع كه على القائده از صحابه ى رسول خدا صلى الله عليه و آله هم در ميان آنان بسيار يافت مى شد چه بود؟
مى فرمايد: متاسفانه آنان بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله فريب دنيا را خوردند و به دامهاى هزار رنگ آن دل نهادند، و چنان ثروتهاى بيت المال مسلمين را غارت نمودند كه فقر و پريشانى گريبان گير جامعه ى اسلامى شد. يكى پس از مرگش هزار اسب، هزار بنده، هزار كنيز و پنجاه دينار پول بر جاى نهاد و ماترك ديگرى آن سان بود كه روزانه معادل هزار دينار طلا عايدى داشت . يكى آنقدر سيم و زر بر جاى نهاد كه ورثه اش آنها را با تبر شكستند و بين خود تقسيم كردند و يكى ديگر به هنگام مرگ يك ميليون درهم پول نقد در هميان داشت . (٢٢٤)
طبيعى است كه چنين افرادى اجراى عدالت را برنتابند و در برابر جارى كننده ى آن بيرق مخالفت برافرازند.
سپس مى فرمايد: در چنين شرايطى امام عليه السلام در راستاى عمل به قرآن و سنت رسول الله صلى الله عليه و آله در صدد اجراى عدالت (بى هيچ مصلحت بينى و عافيت طلبى) برآمد تا آنجا كه فرمود:
به خدا اگر ببينم كه (وجوهى از بيت المال) به مهر زنان يا بهاى كنيزكان رفته باشد آن را باز مى گردانم كه در عدالت گشايش است و آن كه عدالت را برنتابد، ستم را سخت تر يابد. (٢٢٥)
سپس مى افزايد: آن طور كه انتظار مى رفت عدالت ورزى على عليه السلام به مذاق دنيا طلبان زراندوز خوش نيامد و مخالفت و شورش آنان را در پى داشت . با اين وجود امام عليه السلام دمى از اجراى عدالت عدول نفرمود و آنگونه عمل كرد كه بايد مى كرد. پس از شهادت مظلومانه اش ‍ گفتند: على از شدت عدالتش به شهادت رسد.
مى پرسم : مهمترين ثمره ى اتخاذ اين سياست الهى (عدالت ورزى) چه بود؟
مى فرمايد: اگر چه كار شكنى و جنگ افروزى دنيا طلبان و غارتگران بيت المال و نيز رواج روحيه ى دنيا گرايى در توده مردم و همچنين اندك بودن مدت زمان خلافت حضرت عليه السلام مانع از بروز همه جانبه بركات دولت كريمه ولى خدا عليه السلام گرديد اما موجب شد تا جامعه ى اسلامى پس از سالها طعم شيرين عدل را بچشد و به سوى بهره مندى از عدالت اجتماعى به معناى واقعى گام بردارد.
سپس مى فرمايد: دريغ و درد كه بهره مندى دارالاسلام از حكومت عدل علوى كه بر آن بود بر ديندارى مردم بيفزايد و با اتكا به قرآن و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله و اجراى احكام نورانى دين مبين اسلام سعادت دارين را به نيكوترين وجه براى مردم فراهم آورد، ديرى نپائيد و با شهادت حضرت عليه السلام و غصب حق الهى امام حسن عليه السلام در جانشينى آن حضرت، به سر رسيد.

امام و بيت المال

مى گويم : درباره ى اهتمام حضرت على عليه السلام به حفظ بيت المال مسلمين حكايتى را در ذهن دارم .

حكايت

در سال دهم هجرى حضرت على عليه السلام به منظور گرفتن جزيه از مسيحيان منطقه ى نجران از مدينه به يمن رفت و پس از انجام ماموريت، جهت اداى فريضه ى حج و ديندارى با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله راهى مكه شد.
حضرت پس از نائل شدن بدين دو فيض بزرگ به نزد لشگريان خود كه بيرون از شهر اردو زده بودند بازگشت تا با آنها به نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله بروند اما با كمال شگفتى مشاهده نمود كه سربازان بارها را گشوده و لباسهايى را كه از نصاراى نجران گرفته بودند، بر تن كرده اند.
امام عليه السلام كه از اين اقدام آنان سخت ناراحت شده بود، آنها را واداشت تا بازگردانند. اين جريان سبب شد تا برخى از لشكريان شكايت به رسول خدا صلى الله عليه و آله برند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پس از آگاهى از اين ماجرا خطاب به شاكيان فرمود: از على شكايت نكنيد كه وى در راه اجراى فرمان خدا سختگير و محكم است و در دين خدا سازشكار نيست . (٢٢٦)
مى فرمايد: آرى، پاسداشت بيت المال مسلمين و تقسيم عادلانه ى وجوهات و مبالغ موجود در آن يكى از درخشان ترين جلوه هاى عدالت ورزى امام على عليه السلام بوده است .
سپس مى فرمايد: آن حضرت پيش از هر كس خود و خاندان معصوم خويش را مقيد به حفظ و پاسداشت بيت المال فرموده بود:

حكايت

آورده اند كه طلحه و زبير شبى به نزد اميرمومنان على عليه السلام رفتند تا با حضرتش درباره ى انتظارات و توقعات خود از مقام خلافت به گفتگو بنشينند، توقعاتى نظير عهده دار شدن حكومت كوفه و بصره و حفظ سهم سابق خويش از بيت المال و... اما به محض آغاز سخن، ديدند كه حضرت شمع را خاموش نمود.
يكى از آنان پرسيد: شمع را چرا خاموش كردى ؟
فرمود: نخواستم در زير نور شميع كه از وجوه بيت المال تهيه شده به گفتگوى خصوصى بنشينيم .
آن دو با مشاهده اين امر بيان انتظارات خويش را بى فايده ديده، با ناراحتى آنجا را ترك نمودند.

حكايت

آورده اند كه در ايام خلافت اميرالمومنين على (عليه السلام) روزى ام كلثوم دختر گرامى آن حضرت از خزانه دار گردنبندى را به عاريت خواست تا در ايام عيد آن را به گردن آويزد.
خزانه دار كه شيعه اى خالص و پاكباخته بود و ارادت زيادى به اميرالمومنين (عليه السلام) و خاندان آن حضرت داشت فورا اين تقاضا را اجابت كرد و گردنبندى را به رسم امانت تقديم داشت .
ام كلثوم گردنبند را به گردن آويخت تا اينكه روزى امام (عليه السلام) آن را ديد و پرسيد: گردنبندى را از كجا آورده اى ؟!
عرض كرد: مل بيت المال است، به امانت گرفته ام .
حضرت ناخردسند شد و گردنبند را از وى بازپس گرفت و نزد خزانه دار برد و در حالى كه از اقدام وى نيز اظهار نارضايتى مى كرد، فرمود: اگر دخترم اين را عاريت نگرفته (و تصاحب نموده) بود دستش را قطع مى كردم . (٢٢٧)
سپس مى افزايد: امام على (عليه السلام) همانگونه كه در حفظ بيت المال مسلمين ساعى بود، در هزينه كردن آن نيز نهايت دقت و موشكافى را به خرج داده مبالغ موجود را به طور مساوى مابين مردم تقسيم مى فرمود. بعد از هر بار تقسيم نيز به نماز مى ايستاد و با خداى خويش راز و نياز مى كرد.
مى پرسم : آيا كسانى كه از عملكرد امام (عليه السلام) در تقسيم عادلانه ى بيت المال ناراضى بودند، آن را به روى خود آوردند يا اينكه بهانه هاى ديگرى را براى شوريدن عليه امام (عليه السلام) دستاويز خويش ‍ قرار دادند؟
مى فرمايد: آنان ابتدا از اينكه حضرت (عليه السلام) مهاجرين، انصار، عرب، غير عرب، سپيد، سياه و حى همسران، اصحاب و ياران را يكسان به حساب مى آورد، ابزار نارضايتى نمودند، اما امام (عليه السلام) ناخردسندى آنان را بى مورد دانست و فرمود: مرا فرمان مى دهيد تا به ستم بر كسانى كه والى آنانم، غلبه نمايم ؟ به خدا كه نپذيرم تا جهان سرآيد و ستاره اى در آسمان پى ستاره اى برآيد. اگر مال از آن من بود همگان را برابر مى دانستم - كه چنين سزاست - تا چه رسد كه مال، مال خدا است . بدانيد بخشيدن مال به كسى كه مستحق آن نيست، با تبذير و اسراف يكى است . قدر بخشنده را در دنيا بالا برد و در آخرت فرو آرد. او را در ديده ى مردمان گرامى كند و نزد خدا خوار گرداند... (٢٢٨)
سپس مى فرمايد: آنان چون اعتراضات را بى فايده يافتند و به بهانه هاى واهى ديگر سر به شورش برداشتند و كردند آنچه كردند.
سپس مى افزايد: متاسفانه برق مسكوكات چشم بسيارى را كور نموده بود و الا مى بايست با مشاهده ى زندگانى ساده و برخورد آن حضرت با برادرش عقيل كه يك صاع گندم بيشتر از بيت المال خواسته بود و امام قطعه اى آهن تفتيده را به دست او نزديك كرد تا آتش دوزخ را ياد وى آورد، كمر به يارى حضرتش (عليه السلام) مى بستند و اعتلاى همه جانبه ى دارالاسلام را ميسر مى ساختند.

امام و كارگزاران

مى پرسم : مهمترين معيارى كه امام (عليه السلام) در انتخاب حكام ايالات و كارگزاران حكومت مد نظر داشتتند، چه بود؟
مى فرمايد: بهره مندى از تقوى و كاردانى
مى پرسم : پس دليل عزل بسيارى از استانداران و كارگزاران از سوى امام (عليه السلام) (در نخستين روزهاى تصدى امر خلافت) دم بهره مندى ايشان از دو شرط مزبور بوده است ؟
مى فرمايد: آرى، امام (عليه السلام) بسيارى از كارگزاران فاقد صلاحيت را كه صرفا به واسطه ى خويشاوندى با دولتمردان سابق به كار گمارده شده بودند و بعضا از پرداختن به گناهان كبيره نيز ابايى نداشتند، عزل فرمود و به جاى آنان افرادى خدا ترس، دينمدار، كاردان، مجاهد، دلسوز، شجاع، مورد اعتماد، قناعت پيشه و ساده زيست را كه بعضا در كمال گمنامى در دل مزارع و نخلستانهاى دور به كسب روزى حلال مشغول بودند، منصوب نمود.
مى پرسم : آيا كارشكنى و جنگ افروزى دنيا طلبان از خدا بى خبر، انجام اين اصلاح بزرگ را با مشكل مواجه ننمود؟
مى فرمايد: چرا، چنانكه افرادى نظير معاويه بن ابى سفيان به واسطه ى برخوردارى از عده و عده ى فراوان، پناه دادن به ناراضيان از عدالت امام (ع) و توسل به انواع دسيسه ها و مكرها و فريب ها، راى اميرمومنان على بن ابيطالب (عليه السلام) مبنى بر عزل خويش را ناديده گرفته سر به طغيان برداشتند.
سپس مى فرمايد: البته كسانى كه به امام (عليه السلام) پيشنهاد مى دادند كه معاويه را چند صباحى در سمت خود ابقا نمايد و پس از محكم شدن پايه هاى خلافت، نسبت به عزلش اقدام كند؛ اما امام (عليه السلام) از اين امر به عنوان تاييد معاويه و سيره ى اسلام ستيزانه ى وى (ولو به صورت مقطعى و مصلحتى) ياد نمود و آن را به شدت رد كرد.
مى گويم : انتظار امام (عليه السلام) از كارگزارانش چه بود؟
مى فرمايد: اين مطلبى است كه تنها با مطالعه ى دقيق نامه هاى پرمحتوى آن حضرت (عليه السلام) به كارگزاران حكومتش مى توان بدان وقوف يافت .
مى پرسم : مهمترين انتظار امام (عليه السلام) از كارگزارانش چه بود.
مى فرمايد: اهتمام داشتن به امر نورانى و مقدس نماز چنانكه خطاب به محمد بن ابى بكر، استاندار خويش در مصر نگاشت هر چيز از كار كه به جاى آرى پيرو نماز توست كه بر مى دارى، (٢٢٩) و در جايى ديگر خطاب به ياران و نمايندگان خويش در جاى جاى دارالاسلام فرمود: كار اقامه نماز را بر عهده بگيرد و نگاهداشت آن را بپذيرد و آن را بسيار به جاى آريد و با نماز، خود را به خدا نزديك داريد كه نماز واجب است برمومنان و بايد گزارده شود به وقت آن . آيا گوش فرا نمى دهيد به پاسخ دوزخيان كه چون از آنان پرسيدند: چه چيز شما را درآورد در آتش سوزان ؟ گفتند: نبوديم از نمازگزاران (٢٣٠) و نماز گناهان را ساقط مى كند چنانكه برگ از درخت ساقط مى گردد، و گناهان را از گناهكار مى گشايد چنانكه بند از كسى بگشايند، و رسول خدا (صلى الله عليه وآله) نماز را به چشمه ى آب گرم كه بر در سراى مردى بود تشبيه فرمود كه او اگر روزان و شبان پنج بار خود را بدان بشويد، ديگر چركى بر تن وى نخواهد بود.
و رسول خدا (صلى الله عليه وآله) خود را با گزاردن نماز رنجه مى فرمود، با آنكه مژده ى بهشت شنيده بود. چون خداى سبحان بدو فرمود: و كسان خود را بفرما تا نماز كنند و خود بر آن شكيبا باش (٢٣١) پس كسان خود را امر به نماز مى كرد و خود بر گزاردن نماز طاقت مى آورد... (٢٣٢)
سپس مى فرمايد: اين امر عجيب نيست چرا كه قرآن اهتمام به امر نماز را اولين برنامه ى كارى حكومت صالحان برمى شمارد: الذين ان مكناهم فى الارض اقاموا الصلوه . (٢٣٣)
مى گويم : آن حكايت معروف هم مويد همين مطلب است .
مى فرمايد: حكايت حكايت
مى گويم :

حكايت

آورده اند كه روزى در ميدان جنگ فردى به نزد على (عليه السلام) آمد و سوالى درباره ى نماز پرسيد. در اين هنگام يكى از ياران حضرت ناظر قضيه بود جلو آمد و سخنى بدين مضمون عرض داشت كه حالا چه وقت پرسش ‍ است، آن هم درباره ى نماز.
امام (عليه السلام) بى توجه به اين اعتراض، پاسخ سوال كننده را دقيق و كامل داد و آنگاه افزود كه جنگ ما اصلا براى نماز است .
مى فرمايد: امام (عليه السلام) پس از به كار گماردن كارگزاران، بر كار ايشان نظارت دقيقى را اعمال مى نمود و كوچكترين تخلفى را نيز بر نمى تافت و تحمل نمى فرمود چنانكه به يكى از عاملان خود نگاشت : از تو به من خبرى رسيده است، اگر چنان كرده باشى، پروردگار خود را به خشم آورده اى، و امام خويش را نافرمانى كرده، و امانت خود را از دست داده اى . به من خبر داده اند تو كشت زمين را برداشته و آنچه پايت بدان رسيده براى خود نگاه داشته اى و آنچه در دستت بوده، خورده اى حساب خود را به من بازپس بده و بدان كه حساب خدا بزرگتر از حساب مردمان است . (٢٣٤)

امام و ساده زيستى

مى فرمايد: يكى ديگر از جلوه هاى درخشان سيره ى عبادى امام (عليه السلام) ساده زيستى و زهد است و حضرت (عليه السلام) بدين امر توجه و اهتمام ويژه اى داشت چنانكه بارها (در پاسخ به كسانى كه او را از سخت گرفتن بر خويش منع مى كردند) مى فرمود: خداوند بر كسى كه امام و پيشواى مردم است واجب كرده كه مانند تهيدستان و ناتوانان زندگى كند تا زندگى بر فقيران سخت و ناگوار نباشد. (٢٣٥)

١- خانه ى امام

مى فرمايد: خانه امام (عليه السلام) چه در مدينه و چه در كوفه ساده ترين خانه ها بود و حضرت (عليه السلام) با وجود آنكه مى توانست با سهم خويش از غنائم، بهترين خانه ها و عمارتها را براى خويش فرمايد اما با توجه به وضع نامطلوب اقتصادى عامه ى مردم هرگز بدان اقدام نورزيد و موجودى خويش را چنانكه پيشتر گفتيم انفاق فرمود.
آن امام همام در مدينه در خانه اى كه حارثه بن نعمان در اختيار وى نهاد اقامت گزيد و در كوفه نيز سرايى محقر را براى سكونت برگزيد و بدين امر بسنده نكرد و از كارگزارانش نيز خواست چون او عمل نمايند چنانكه وقتى شنيد شريح قاضى خانه اى به قيمت هشتاد دينار خريده او را طلبيد و نگاهى از سر خشم به وى افكند و فرمود: به زودى كسى به سر وقتت مى آيد كه به نوشته ات نمى نگرد و از گواهت نمى پرسد تا آنكه تو را از آن خانه بيرون كند و بردارد و تهيدست به گورت سپارد. پس شريح مبادا اين خانه را از جز مال خود خريده باشى يا بهاى آن را از جز حلال به دست آورده باشى، چه، آنگاه خانه ى دنيا را زيان كرده اى و خانه ى آخرت را از دست داده اى . اگر آنگاه كه اين خانه را خريدى نزد من مى آمدى، براى تو سندى مى نوشتم، بدين سان، تا رغبت نمى كردى خانه به درهمى يا افزون از آن بخرى، و آن سند چنين است : اين خانه اى است كه خريده است آن را بنده اى خوار، از مرده اى كه او را از جاى برخيزانده اند براى كوچ و بستن بار. از او خانه اى از خانه هاى فريب خريده است در كويى كه سپرى شوندگان جاى دارند و تباه شوندگان روز به سر آرند... (٢٣٦)
سپس مى فرمايد: امام (عليه السلام) از اينكه تمامى مسلمانان خانه هاى آباد و نيكو داشته باشند استقبال مى كرد چنانكه در وليمه ى افتتاح خانه هاى نوساز برخى از مومنين (كه حضرتش را دعوت كرده بودند) مشاركت مى جست اما با توجه به وضع بد اقتصادى توده ى مردم، ساده زيستى را براى خود و كارگزارانش فريضه اى الهى مى دانست .
مى پرسم : امام (عليه السلام) امور مربوط به خلافت و حكومت را در كجا مورد رسيدگى قرار مى دادند؟
مى فرمايد: هم در مسجد و هم در منزل
سپس مى فرمايد: امام (عليه السلام) در همان خانه ى ساده، اتاقى را جهت تهجد و نماز شب اختصاص داده بود و در آن نماز بپا مى داشت .

٢- لباس امام

مى فرمايد: لباس اميرمومنان على (عليه السلام) نيز بسيار ساده بود و چنانكه پيشتر ديديم لباس خدمتكار ايشان (قنبر) از لباس ايشان نيكوتر و بهتر بود.

حكايت

با على (عليه السلام) گفت آن يكى در رهگذار
از چه باشد جامه ى تو وصله دار؟
اى امير تيز راى تيز هوش
جامه يى چون جامه ى شاهان بپوش
كس نديده اى جهانى را پناه
جامه ى صد وصله بر اندام شاه
گفت : صاحب جامه را بين، جامه چيست
ديد بايد در درون جامه كيست ؟
ظاهر زيبا نمى آيد به كار
حرفى از معنى اگر دارى بيار؟
مرد صورت را به سيرت كار نيست
جامه گرصد وصله باشد عار نيست
كار ما در راه حق كوشيدن ست
جامه ى زهد و ورع پوشيدن است
زهد باشد جامه ى پرهيزكار
كار دنيا را به دنيا واگذار (٢٣٧)
مى پرسم : آيا امام (عليه السلام) لبس خاصى را براى تهجد و اقامه ى نماز اختصاص داده بودند؟
مى فرمايد: برخى از بزرگان دين جامه ى ساده و راحتى را براى تهجد و شب زنده دارى اختصاص مى دادند چنانكه امام رضا (عليه السلام) لباسى را به دعبل بخشيدند كه در تهجد شبانه ى خويش افزون از يك ميليون ركعت نماز در آن به جاى آورده بودند.

٣- غذاى امام

مى فرمايد: غذاى امام (عليه السلام) هم بسيار ساده و مختصر بود و حضرت بعد از كار و تلاش روزانه بر سر سفره ى افطار نيز كه مى نشست غالبا به نام و نمك و در بهترين حالت به نان و شير يا نان و خرما روزه مى گشاد و مى گفت : هر كس خوراكش زياد باشد، سلامتى اش اندك خواهد بود. (٢٣٨)

حكايت

آورده اند كه روزى مهمانى به خانه امام حسن مجتبى (عليه السلام) آمد. سفره ى شام كه پهن گشت به حضرت (عليه السلام) عرضه داشت : من چيزى نمى خورم امام فرمود: چرا؟
عرض كرد: به ياد مستمندى افتادم و دلم سوخت . من نمى توانم چيزى بخورم مگر اينكه مقدارى غذا براى وى بفرستيد.
امام (عليه السلام) فرمود: آن فقير كيست و كجاست ؟
گفت : دمى قبل در مسجد فقيرى را ديدم . بعد از نماز دستمالش را باز كرد تا افطار كند با اينكه نان جويى بيشتر در آن نبود، مرا به خوردن دعوت نمود ولى چون به تناول طعام فقيرانه عادت ندارم نپذيرفتم و بيرون آمدم . حال اگر ممكن است مقدارى غذا براى وى بفرستيد
امام (عليه السلام) در حاليكه اشك در ديدگان مباركش جمع شده بود، فرمود: او پدرم اميرمومنان و خليفه ى مسلمانان على (عليه السلام) است . او با اينكه بر سرزمين بزرگى حكومت مى كند. مانند فقيرترين مردم زندگى مى كند و هميشه غذايى ساده مى خورد. (٢٣٩)
مى پرسم : آيا حضرت (عليه السلام) از ين كار هدفى جز به ياد نيازمندان بودن و كمك به آنها و نيز حفظ سلامتى (كه به تحصيل رضاى الهى مى انجامند) داشت ؟
مى فرمايد: آرى و آن با نشاط بودن به هنگام عبادت خداى تعالى است چه، شكم پر، حال عبادت را از آدمى سلب مى نمايد.

٤- درآمد امام

مى فرمايد: سهم امام (عليه السلام) از بيت المال همانند سهم ديگر افراد بود و غالبا بخشى از اين سهم نيز صرف دستگيرى از نيازمندان مى شد چنانكه وقتى عقيل از آن حضرت سهم بيشترى از بيت المال را درخواست كرد بدو فرمود: اگر نه اين بود كه عائله خودم خرج دارند، تمام سهم خودم را به تو مى دادم و چيزى براى خود نمى گذاشتم . (٢٤٠)
سپس مى فرمايد: ديگر عايدات امام (عليه السلام) نظير وجوه رسيده از مدينه يا مبالغ حاصل از فروش محصول برخى از نخلستانها كه خود آباد فرموده و مانند آن نيز كلا به نيازمندان پرداخت مى شد.

امام و پاسخ به شهادت

مى فرمايد: پس رحلت رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله) و همزمان با ظهور پيامبر دروغين و خشنودى سران مرتجع يهود و نصارى حجم انبوهى از شبهات و سوالات متوجه خليفه ى اول و در پى او خلفاى دوم و سوم گرديد و اگر نمى بود پاسخگويى على (عليه السلام) بدآنها، فتور و سستى در بناى رفيع اعتقادات دينى مردم خاصه آنان كه نومسلمان بودند، راه مى يافت .
سپس مى فرمايد: على (عليه السلام) كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) او را دروازه ى شهر علم ناميد و ابواب علوم را بر روى مفتوح ساخت مراحل، استمداد خلفا را بى پاسخ نمى گذاشت و با ارائه پاسخهاى مستدل و جامع، پرسش كنندگان و صاحبان شبهه را قانع و گاه موجبات تشرف آنان به اسلام را فراهم مى آورد.

حكايت

آورده اند كه روزى گروهى از دانشمندان يهودى نزد خليفه ى دوم آمدند و گفتند: پرسشهايى را مطرح مى كنيم اگر پاسخمان را دادى به حقانيت آيين و پيغمبر شما وقوف مى يابيم والا نتيجه ى عكس خواهيم گرفت .
خليفه گفت : هر چه مى خواهيد بپرسيد.
گفتند:
١- قفل و كليد آسمان چيست ؟
٢- قبرى كه با صاحبش به راه افتد چه بود؟
٣- چه كسى قومش را انذار كرد در حاليكه نه انسان بود و نه جن ؟
٤- پنج جنبنده اى كه هيچ گاه در رحم مادر نبوده اند كدامند؟
خليفه دمى انديشيد و بالاخره اظهار بى اطلاعى نمود. يهوديان نيز در حالى كه آماده ى رفتن مى شدند حكم بر عدم حقانيت اسلام دادند. در اين هنگام على (عليه السلام) كه توسط سلمان فارسى از ماجرا مطلع شده بود، از راه رسيد و راه رسيد و خطاب به دانشمندان يهود گفت : هر چه مى خواهيد از من بپرسيد چرا كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) هزار باب از دانش را بر من مفتوح ساخت و از هر در نيز هزار در ديگر را؛ البته مشروط بر اينكه پس از دريافت جواب به آيين ما درآييد.
دانشمندان يهودى پذيرفتند و چهار سوال خويش را ديگر بار مطرح كردند. امام (عليه السلام) فرمود: قفل آسمان شرك به خداست چرا كه هيچ عملى از مشركان بالا نمى رود و كليد آن شهادت به يگانگى خدا و رسالت محمد مصطفى (صلى الله عليه وآله) است . و گورى كه با صاحبش به راه افتاد شكم نهنگى بود كه يونس پيغامبر (عليه السلام) را در بر گرفت و در درياها سير كرد و كسى كه نه انسان بود و نه جن و قومش را انذار كرد مورچه اى بود كه ديگر مورچگان را از له شدن در زير پاى سليمان و لشكريانش برحذر داشت .
اما پنج جنبنده اى كه هيچ گاه در رحم مادر نبوده اند همانا عبارتند از: حضرت آدم، حضرت حوا، شتر صالح، گوسفند ابراهيم، و عصاى موسى (كه به صورت اژدها درآمد و بر روى زمين به راه افتاد.)
سخن حضرت (عليه السلام) كه به پايان رسيد خليفه شادمان شد و يهوديان به يكديگر نگاه كردند و گفتند: اين جوان راست مى گويد آنگاه به حقانيت اسلام و رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) وقوف يافته، مسلمان شدند. (٢٤١)

امام و شهروندان

مى فرمايد: امام (عليه السلام ) تنها ملاك برترى را بهره مندى از تقوا مى دانست و بر يكسان بودن شهروندان در برابر قانون تاكيد فراوان داشت چنانكه خود همانند فردى عادى در دادگاه طرح دعوى مى كرد و حكم قاضى را به دليل منطبق بودن بر سير درست دادرسى، مى پذيرفت (هر چند كه به نفع او صادر نشده بود.)

حكايت

در زمان خلافت على (ع) در كوفه، زره آن حضرت گم شد. پس از چندى در نزد يك مرد مسيحى پيدا شد. على (عليه السلام) او را به محضر قاضى برد و اقامه ى دعوى كرد كه : اين زره از آن من است، نه آن را فروخته ام و نه به كسى بخشيده ام و اكنون آن را در نزد اين مرد يافته ام .
قاضى به مسيحى گفت : خليفه ى ادعاى خود را اظهار كرد، تو چه مى گويى ؟ او گفت : اين زره مال خود من است و در عين حال گفته ى مقام خلافت را تكذيب نمى كنم . ممكن است خليفه اشتباه كرده باشد.
قاضى رو به على (عليه السلام) كرد و گفت : تو مدعى هستى و اين شخص منكر است عليهذا بر تو است كه شاهد بر مدعاى خود بياورى .
على (عليه السلام) خنديد و فرمود: قاضى راست مى گويد، اكنون مى بايست كه من شاهد بياورم ولى من شاهد ندارم .
قاضى روى اين اصل كه مدعى شاهد ندارد به نفع مسيحى حكم كرد و او هم زره را برداشت و روان شد ولى مرد مسيحى كه خود بهتر مى دانست كه زره مال كيست پس از آنكه چند گامى پيمود، مرتعش شد و برگشت و گفت : اين طرز حكومت و رفتارهاى بشر عادى نيست، از نوع حكومت انبياست و اقرار كرد كه زره از آن على (عليه السلام) است .
طولى نكشيد او را ديدند مسلمان شده و با شوق و ايمان در زير پرچم على (عليه السلام ) در جنگ نهروان مى جنگد (٢٤٢)
سپس مى فرمايد: امام شهروندان را گرامى و محترم مى داشت و از اينكه آنان در برابرش كرنش نمايند سخت دورى مى جست .

حكايت

چون دهقانان انبار هنگام رفتن امام به شام او را ديدند، براى وى پياده شدند و پيشاپيش دويدند. فرمود: اين چه كار بود كه كرديد؟ گفتند: عادتى است كه داريم و بدان اميران خود را بزرگ مى شماريم فرمود: به خدا كه اميران شما از اين كار سودى نبردند و شما در دنيايتان خود را به رنج مى افكنيد و در آخرتتان بدبخت مى گرديد. و چه زيانبار است رنجى كه كيفر در پى آن است و چه سودمند است آسايشى كه با آن از آتش امان است . (٢٤٣)
سپس مى افزايد: اميرمومنان (عليه السلام) از اينكه شهروندان را با پند و موعظت به راه راست هدايت نمايد، از كژيها باز دارد و فراز پايگى بخشد، دمى نياسود و نسبت به اين امر اهتمام ويژه اى را مبذول داشت .

امام و دادگرى

مى فرمايد: سيره عبادى امام (عليه السلام) اقتضا مى كرد كه دمى از اهتمام ورزيدن به امور خدا باز نايستد حتى آن زمان كه حق الهى حضرتش ‍ در تصدى امر خلافت پايمال شده ديگران بر كرسى قدرت تكيه زده بودند.
سپس مى فرمايد: يكى از عرصه هايى كه همواره احتمال آن مى رفت در آن حقوق مسلمانان (به واسطه ى صدور احكام دور از صواب و ناعادلانه) ضايع شود دستگاه قضايى بود.
مى گويم : اين مطلب كه در صدر اسلام خلفا خود به قضاوت مى نشستند، صحت دارد؟
مى فرمايد: آرى، آنان در پايتخت خويش شخصا به قضاوت مى پرداختند اما هر شهر براى خودش قاضى معينى داشت كه به شكايات و اختلافات مردم رسيدگى مى نمود و اگر كسى حكم وى را ناعادلانه به دور از انصاف مى يافت به دارالخلافه و شخص خليفه عارض مى گرديد.
مى پرسم : عادلانه بودن احكام صادره از سوى خلفا آشكار مى شد؟
مى فرمايد: على (عليه السلام) بر قضاوت آنان نظارتى غير رسمى را اعمال مى فرمود و در موارد عديده اى با نقض حكم، شخصا به دعاوى رسيدگى و حكم خدا را صادر مى كرد.
مى پرسم : رهاورد اين امر چه بود؟
مى فرمايد: گسترش عدالت و رفع ظلم از مظلوم و جلب اعتماد عمومى به دستگاه عدالت و حكومت اسلامى (٢٤٤) و بالاتر از آن به دين مبين اسلام و احكام نورانى و نجات بخش آن، بدين معنى كه مردم با مشاهده ى توانايى دستگاه قضايى در رفع ظلم و گسترش عدل به حقانيت اسلام پى برده و در متابعت از آن كوشاتر ظاهر مى شدند.
مى پرسم : واكنش خلفا به اين امر چگونه بود؟
مى فرمايد: آنان در بيشتر موارد از راى صائب و مبتنى بر علوم الهى على (عليه السلام) استقبال مى كردند و مى گفتند خدا ما را در موضعى و در تنگنايى كه على (عليه السلام) در آنجا دستگير ما نباشد، قرار ندهد.

حكايت

آورده اند كه روزى بر اساس حكم خليفه ى ثانى قاتلى را به صاحب خون يعنى پدر مقتول سپردند تا قصاص نمايد وى نيز دو ضربت شمشير بركشنده ى فرزند فرود آورد و چون گمان كرد از پاى درآمده او را به كسانش ‍ سپرد.
پس از مدتى مرد ضربت خورده بهبود يافت و پدر مقتول درصدد برآمد تا وى را دوباره قصاص نمايد حكم خليفه نيز بر اين امر تعلق گرفت، اما مرد به على (عليه السلام) عارض گرديد و حضرت هم به كار وى رسيدگى فرمود: چنانكه از خليفه پرسيد: اين چه حكمى بود كه درباره ى اين مرد صادر نمودى ؟
خليفه گفت : نفس در برابر نفس، اين حكم خداست
على (عليه السلام) فرمود: كشنده ى يك فرد را چگونه مى توان دوبار كشت ؟
خليفه با شگفتى گفت : راى و قضاوت شما چيست ؟
امام (عليه السلام) رو به پدر مقتول كرد و گفت : حكم خدا اين است كه اول تو را به مرد ضربت خورده مى سپاريم تا دو ضربتى را كه به او زده اى از تو قصاص كند و چون اين امر به پايان آمد او را به تو مى سپاريم تا در برابر خون فرزندت به قتل برسانى .
پدر مقتول قدرى انديشيد و گفت : اين كه با مرگ من همراه است ، راه ديگرى نيست ؟
على (عليه السلام) فرمود: نه، راه ديگرى نيست و اين مرد بايد حق خود را از تو باز ستاند.
مرد گفت : من از خون فرزندم گذشتم به شرطى كه او نيز از حق خود صرف نظر نمايد.
بدين ترتيب قضيه با رضايت طرفين خاتمه يافت و خليفه ديگر بار اين جمله معروف را بر زبان جارى ساخت كه لو لا على لهلك عمر (٢٤٥)

امام و عمران دارالاسلام

مى فرمايد: اسلام دنيا را مزرعه آخرت و آباد بودن آن را لازمه ى رفاه اخروى مى داند چرا كه بندگان خداى تعالى (به دور از دنياطلبى) به عمران زيستگاه خويش نپردازند، عفريت فقر و دريوزگى به سرايشان پاى مى نهد و فرشته ى ايمان را بيرون مى راند.
سپس مى فرمايد: على (عليه السلام) نسبت به عمران و آبادانى دارالاسلام اهتمام خاصى را مبذول مى داشت و اين مهم را در سايه سار اشاعه ى تقوى و پارسايى، نظم، عدالت ورزى، كار و تلاش، پرهيز از اسراف و تبذير و استفاده ى مطلوب از همه امكانات جستجو مى فرمايد.

حكايت

على بن ابيطالب (عليه السلام) از خانه بيرون آمده بود و طبق معمول به طرف صحرا و باغستانها - كه با كار كردن در آنها آشنا بود - ضمنا بارى نيز همراه داشت . شخصى پرسيد: يا على ! چه چيز همراه دارى ؟
فرمود: درخت خرما ان شاء الله
پرسيد: درخت خرما؟
تعجب آن شخص وقتى از بين رفت كه بعد از مدتى او و ديگران ديدند تمام هسته هاى خرمايى كه آن روز حضرت على (عليه السلام) همراه خود مى برد، سبز و هر كدام درختى شد. (٢٤٦)

امام و برخورد با فتنه ها و...

مى فرمايد: از ديگر جلوه هاى سيره ى عبادى آن حضرت كه مى بايست در اين بحث بدآنها اشاره نماييم . اهتمام در امر گسترش دايره ى توحيد، كشف و ارائه ى حقايق بلند و رفيع دينى، پاسخگويى به سوالات جديد شرعى، رفع بدعتها، كور نمودن چشم فتنه ها و امثال آن اشاره نمود.
مى پرسم : فتنه ها، چگونه پديد آمد؟
مى فرمايد: طبقه فرمايش امام (عليه السلام) آغاز پديد آمدن فتنه ها پيروى خواهشهاى نفسانى است و نوآورى در حكمهاى آسمانى، نوآوريهاى كه كتاب آن را نمى پذيرد و گروهى از گروه ديگر يارى خواهد بر خلاف دين خدا اجراى آن را به عهده گيرد... (٢٤٧)
مى پرسم : مهمترين راه كور كردن چشم فتنه ها چيست ؟
مى فرمايد: اشاعه ى فرهنگ نورانى نماز چنانكه قرآن كريم فرمود: ان الصلوه تنيه عن الفحشاء و المنكر (٢٤٨) و على (عليه السلام) فرمود: الصلوه حصن من سطوات الشيطان ؛ يعنى نماز سنگرى رويين در برابر حمله هاى شيطان است . (٢٤٩)
نماز است رويين دژ اهل دين
بيا اى برادر به حصن حصين
چون شيطان نبايد در اين قلعه راه
شوى ايمن از او در اين پايگاه (٢٥٠)

تحفه ششم : امام، عبادت، جهاد

امام و جهاد

مى فرمايد: اسلام دين منطق و استدلال است، همانطور كه آيين صلح و دوستى، مودت و مهربانى است و همواره بر آن بوده و هست كه پيام توحيدى نجاتبخش خويش را از طريق بيان و قلم به گوش جهانيان برسانيد و آنان را به سوى فلاح و رستگارى سوق دهد با اين وجود اگر مانعى بر سر راه پيام رسانى به وجود آمد يا كيان اسلامى مطمع نظر و مورد دستبرد دشمنان خدا قرار گرفت ؛ به شكلى كه به آن هدف مقدس را دور از دسترس ‍ يافت به جهاد كه اصلى سياسى - عبادى و شاخه اى از شاخسار توحيد است، دست مى يازد و اين مهم را به انجام مى رساند.
با اين وصف جهاد كوششى است در راستاى حاكميت دين خدا، دفاع از مرزهاى انسانى و رهايى بخشيدن انسانها از قيود و بندهاى اهريمنى، تلاشى است در راستاى بيرون آوردن منشور مقدس والهى انسانيت از دستهاى آلوده ى كسانى كه به تحريف آن انديشيده اند؛ فعاليتى است مقدس در راه پاسداشت و برافراشته نگاه داشتن پرچم اسلام (نماز)؛ پرچمى كه روزگارى در گستره ى ديگر اديان آسمانى هم در اهتراز بود اما شياطين با هدف انتقام كشى، آن را به زير كشيدند چرا كه چيزى همانند آن بينى شان را به خاك نساييده بود و چه بسيار كوشيدند كه اين پرچم هدايت را نيز از بام سراى اسلام به زير كشند يا كمرنگ نمايند اما جهاد را سد راه و برباد دهنده ى آمال شوم خويش يافتند.
بدين ترتيب هر ملتى كه دست از جهاد فى سبيل الله كشيد، شياطين ذلت را براى آن به ارمغان آوردند و بر آنان حاكميت يافتند؛ چنانكه وقتى در زمان على (عليه السلام) مردم در رزم و قتال با دشمنان خدا و در راس آنان پسر ابوسفيان كاهلى كردند؛ معاويه بر آنان تاخت و حاكميت يافت، هم كه او بدعتها در دين وارد كاهلى كردند، معاويه بر آنان تاخت و حاكميت يافت، هم او كه بدعتها در دين وارد كاهلى كردند؛ معاويه بر آنان تاخت و حاكميت يافت، هم او كه بدعتها در دين وارد نمود و آسيب ها زد، چنانكهخ نماز جمعه را نه تنها در غير جمعه برپاداشت بلكه آن را به سب و ناسزاگويى به ولى خدا (عليه السلام) نيز آلوده ساخت .
آرى جهاد به تعبير امام على (عليه السلام) عبادتى است پاسدار ساير عبادات، درى است از درهاى بهشت كه خدا به روى گزيده ى دوستان خود گشوده است، و جامه ى تقوى است كه بر تن آنان پوشيده است ؛ زره استوار الهى است كه آسيب نبيند، و سپر محكم اوست - كه تير در آن ننشيند - هر كه جهاد را واگذارد و ناخوشايند داند، خدا جامه ى خوارى بر تن او پوشاند، و فوج بلا بر سرش كشاند، و در زبونى و فرومايگى بماند. دل او در پرده هاى گمراهى نهان، و حق از او روى گردان، به خوارى محكوم و از عدالت محروم (٢٥١)
سپس مى فرمايد: فلسفه ى جهاد در كلام حضرت (عليه السلام) به خوبى مبرهن است چنانكه فرموده ى ذيل بيان دارنده ى آن مى باشد: پروردگار!تو مى دانى آنچه كه انجام داديم و نبردى را كه شروع كرديم نه به منظور دست يازى به سلطنت و نه براى دست يابى به مال و متاع پست دنيا بود؛ بلكه براى آن بود تا نشانه هاى از بين رفته ى دينت را باز گردانيم و اصلاحى همه جانبه در شهرهايت پديد آوريم تا بندگان ستمديده ات در ايمنى قرار گرفته و قوانين و مقررات فراموش شده بر پاگردد. (٢٥٢)
سپس مى افزايد: با چنين نگاهى به جهاد، مكتبى در حوزه ى جهادى ايجاد مى شود كه دست پروردگان آن، شيران روز و زاهدان شب هستند.

حكايت

آورده اند كه روزى مالك اشتر نخعى فرمانده ى دلير و سرافراز سپاه امام على (عليه السلام) در كوفه از معبرى مى گذشت چونان هميشه با جامه اى ساده و رفتارى از سر تواضع و اخلاص .
يكى از بارزترين به قصد خنداندن ديگران دسته اى سبزى پلاسيده را برداشت و به سوى مالك اشتر پرتاب كرد.
دست پرورده ى على (عليه السلام) پس از پاك نمودن سر و روى خويش، نگاهى به مرد انداخت و بى آنكه حرفى بزند، از آنجا دور شد. در اين هنگام چند تن از مغازه داران خطاب به مرد استهزاء كننده گفتند: واى بر تو، دانستى به چه كسى اهانت روا داشتى ؟!
گفت : آرى رهگذرى فقير و ناشناس
گفتند: او مالك اشتر نخعى مجاهد فى سبيل الله و امير سرافراز لشكر خليه ى على بن ابيطالب (عليه السلام) بود.
مرد از شنيدن اين مطلب سخت بر خود لرزيد، گويى دنيا را بر سرش ‍ كوفتند، مضطرب و پريشان در مسيرى كه مالك بدان سو رفته بود، روان شد. بالاخره شير شرزه ى ميدانهاى نبرد حق عليه باطل را در مسجد كوفه و در حال نماز يافت . گوشه اى منتظر ايستاد تا اينكه سلام نماز را داد و بيرون آمد. به سويش رفت و خود را در پايش اندخت و بريده عذرها خواست و طلب عفو و بخشش نمود.
مالك خم شد و او را بلند كرد. لبخندى زد و گفت : نگران مباش ، به مسجد آمدم و نماز خواندم و از خداى تعالى خواستم تو را مشمول عفو و بخشش خويش قرار دهد. اين را گفت و از مسجد بيرون آمد.
مى گويم : پس در يك نگاه امير مومنان على (عليه السلام) و دست پروردگان ايشان مجاهدان واقعى رسالتى بس سنگين بر عهده دارند، هم در سر حدات و هم در اجتماع .
مى فرمايد: آرى، چنين است، آنان به تعبير زيباى امام على (عليه السلام) دژ و پناهگاه استوار مردم، زينت بخش واليان، عزت بخش دين، آرام بخش ‍ راهها، آفريدگاران ثبات و امنيت كشور و پشتوانه ى قوام و برپايى ملتند.
سپس مى فرمايد: مجاهدان راستين آنانند كه على (عليه السلام) در فراقشان فرمود: كجايند برادران من ! همانها كه سواره به راه مى افتادند و در راه حق قدم بر مى داشتند؟ كجاست عمار؟ كجاست ابن تيهان ؟ كجاست ذوالشهادتين ؟ و كجايند امثال اينان ؟ برادرانى كه پيمان برجانبازى بستند؛ همانها كه سرهاشان براى ستمگران فرستاده شد. (آن گاه امام دستى به محاسن كشيد و مدتى بس طولانى گريست و افزود:) آه برادرانم ! همانها كه قرآن تلاوت مى كردند و با عمل بدان، آن استوار مى نمودند؛ در فرائض و واجبات توبه كرده و آنها را بپا مى داشتند، سنتها را زنده بدعتها را مى ميراندند، دعوت به جهاد را مى پذيرفتند و به رهبر خود اطمينان داشته، صميمانه از او متابعت مى نمودند... (٢٥٣)

امام و جهاد اكبر

مى پرسم : جهاد بر چند نوع است ؟
مى فرمايد: بر دو قسم است : جهاد اكبر و جهاد اصغر.
مى پرسم : جهاد اصغر همان جنگ با دشمنان خداى تعالى و متجاوزان است ؟
مى فرمايد: آرى
مى پرسم : و جهاد اكبر؟
مى فرمايد: مجاهده با نفسى كه آدمى را به انجام كارهاى زشت و ناروا ترغيب مى نمايد.
مى پرسم : اهميت جهاد اخير بيشتر است ؟
مى فرمايد: آرى
مى پرسم : چرا؟
مى فرمايد: چون در اين قسم از جهاد مى بايست تا پايان عمر رو در روى سخت جان اهريمنى هزار چهره و هزار رنگ كه سلسله جنبان تمامى پلشتى هاست، ايستاد.
مى پرسم : كارآمدترين سلاح در جهاد اخير چيست ؟
مى فرمايد: نماز كه حسب روايت بينى شيطان را به نيكوترين شكل به خاك مذلت و نوميدى مى سايد نه تنها كارآمدترين سلاح در اين رويارويى است بلكه خود عالى ترين مصداق جهاد اكبر محسوب مى شود.
مى گويم : آيا مى توان گفت همانطور كه جهاد اكبر از رزم و قتال فى سبيل الله برتر است، نماز نيز بر جهاد اصغر مهترى دارد؟

حكايت

آورده اند كه خليفه ى دوم مكرر به رسو گرامى اسلام (عليه السلام) عرضه مى داشت كه چرا جهاد (با آن كه دل كندن ازجان، مال، زن و فرزند را مى طلبد)
فروتر از نماز است و حضرت (صلى الله عليه وآله) مى فرمود: چون هر كس، در ضمن جهاد جان بازد يكمرتبه دست از جان شود و به فردوس برين پرگشاد اما براى قبولى نماز مجاهده ى هميشگى، آن هم توام با اخلاص و حضور قلب لازم سات .
سپس مى فرمايد: همين كه مى بينم على (عليه السلام) نيز چونان پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) در گرماگرم پيكار و جهاد فى سبيل الله دست از قتال و مجاهده مى كشد و به نمازى مى ايستد آن چنان ژرف و بلند، در مى يابيم كه جهاد برى حفظ نماز و فرهنگ نورانى مبتنى بر آن است .

حكايت

آورده اند كه روزى على (عليه السلام) در گرماگرم جنگ، لختى يكبار نظرى به آسمان مى افكند و سپس به كارزارش با دشمنان ادامه مى داد. يكى از ياران جلو آمد و علت اين امر نگاه كردن به آسمان را از حضرتش ‍ (عليه السلام) جويا شد.
امام در پاسخ فرمود: مترصد اقامه ى نماز در اول وقت هستم .
عرض كرد: نماز؟ آن هم در اين موقعيت خاص جنگى ؟
امام فرمود: آرى نماز، از ياد نبريد كه جهاد ما براى چيست . ما براى نماز مى جنگيم .
سپس مى افزايد: قرآن ناطق (عليه السلام) بر مبناى سيره ى عبادى خويش، جهاد اكبر و كاملترين مصداق آن ينى نماز را از ساير وجوه و اقسام جهاد برتر مى دانست چنانكه فرمود: بازداشتن خود از هوى و هوس، بزرگترين جهاد است و به بهشت نخواهد رسيد مگر كسى كه با خودش ‍ جهاد كند.
مى پرسم : رابطه اى ميان اين دو قسم ازجهاد موجود است ؟
مى فرمايد: آرى
مى پرسم : آن چيست ؟
مى فرمايد: آن كه جهاد اكبر مقدمه ى جهاد اصغر است .
مى گويم : يعنى كسانى كه مى خواهند مجاهد باشند بايد ابتدا پيروزمند ميدان جهاد اكبر باشند؟
مى فرمايد: آرى، دست به تيغ بردن و مجاهد شدن آسان است اما لازمه ى مجاهد فى سبيل الله بودن و فيض شهادت را جستن آن است كه فرد ابتدا از مجاهده با نفس بدفرمان ظفرمند باز آيد
مى پرسم : بهره مندى جهاد اصغر از مقدمه اى چنين عظيم و مهم تا چه حد ضرورى است ؟
مى فرمايد: نگاهى به جنگهاى بدر و احد ما را به سوى پاسخ رهنمون مى شود.
مى گويم : چگونه ؟
مى فرمايد: در غزوه ى بدر اكثريت سپاه و سيزده نفرى ى اسلام كه در برابر لشكر نهصد و پنجاه نفرى كفر صف آراسته بودند را افرادى عاشق شهادت و جانبازى و فاتح جهاد اكبر تشكيل مى داد كه (به اميد تحصيل رضاى الهى و نه كسب غنائم و زخارف پست دنيايى) شمشير عنايات، امداد غيبى و نصرت الهى قرر داد و پيروزى گروهى كم عده و عده بر گروهى كثير و تا بن دندان مسلح را اراده فرمود: چنانكه قرآن كريم تصريح داشت : كم من فئه قليله غلبت فئه كثيره باذن الله (٢٥٤) اما در غزوه ى احد آنجا كه لشكر هفصد نفره ى اسلام در مقابل سپاه سه هزار نفرى كفر موضع گرفت، محبت و حب جان و مال گروهى از شكست خوردگان جهاد اكبر، سپاه اسلام را در معرض آسيب پذيرى و حتى شكست قرار داد، چنانكه مشركان از هجوم آنان به سوى غنائم سود جسته، از پشت سر بر مسلمانان تاختند و بسيارى را به هزيمت وا داشتند و اگر نبود رشادت و جانفشانى على (عليه السلام) كه ضربتهاى كارى و متعدد انبوه مهاجمين را به جان خريد و به همراهى دو تن ديگر دفاع از رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) را تا سر حد جان ادامه دادند، شكست لشكر اسلام رقم مى خورد. آرى، عنايات الهى با پايمردى فاتحان جهان اكبر و ريخته شدن خون هفتاد مجاهد فى سبيل الله جلب شد و اين غزوه با پيروزى جبهه اسلام به پايان رسيد.
مى پرسم : واكنش قرآن كريم نسبت به سرپيچى افراد از دستور رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) (مبتنى بر حفظ مواضع كليدى و استراتژيك ميدان جنگ و ترك ننمودن آنها جهت گردآورى غنائم جنگى) چيست ؟
مى فرمايد: در آيات چندى بدين امر اشارت فرموده است از جمله كريمه اى كه در آن مى خوانيم : ان الذين تولوا منكم يوم التقى الجمعان انما استزلهم الشيطان يعنى آنانكه در بين شما در جنگ احد پشت به جنگ كرده و منهزم شدند، شيطان آنان را به سبب نافرمانى ها و بدكاريهايشان به لغزش افكند. و نيز آيه اى كه مى فرمايد: و ما اصابكم يوم التقى الجمعان فباذن الله و ليعلم المومنين و ليعلم الذين نافقوا...يعنى و آنچه در روز ديدار دو گروه در جنگ احد به شما رسيد به اذن خدا بود تا معلوم دارد مومنان را و نيز معلوم شود حال كسانى كه نفاق و دورويى كردند...
مى پرسم : سهم على (عليه السلام) از اين پيروزى سرنوشت، چه اندازه بود؟
مى فرمايد: بسيار، چنانكه بيش از نيمى از كشته شدگان دشمن در جنگهاى بدر و احد را على (عليه السلام) به تنهايى به درك واصل نمود.
سپس مى فرمايد: با به تصوير كشيده شدن جلوه هايى از سيره ى عبادى امام (عليه السلام) در اين مصاف مهم چگونه اى ؟
مى گويم : علاقه مند هستم، همچون تشنه ى فتاده اى كه به آب ميل دارد.
مى فرمايد: در جريان جنگ احد، مشركان از غايت شرك و ضلالت فرياد مى زدند: اعل هبل، اعل هبل يعنى سر بلند باد هبل، يا مى گفتند: عزى لنا و لا عزى لكم يعنى مابت عزى داريم و شما نداريد. و مسلمانان خاصه على (عليه السلام) به اشارت رسول خدا (صلى الله عليه وآله) پاسخ مى دادند: الله اعلى واجل، ينى خدا بلند مرتبه تر و بزرگتر است و الله مولانا و لا مولى لكم يعنى خدا مولاى ما است و شما سرورى چون او نداريد.
مى گويم : متابعت محض و دفاع ازدين خدا و رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) به عنوان وجه مشخصه ى سيره ى عبادى امام (عليه السلام) در جريان جنگ احد نيز به نيكوترين شكل ممكن روى مى نماياند.
مى فرمايد: آرى
سپس ادامه مى دهد: با مراجعت پيروزمند سپاه اسلام به مدينه، على (عليه السلام) فاطمه ى زهرا (صلى الله عليه وآله) را نگران و مضطرب يافت چرا كه خبر جلى و موهوم كشته شدن نبى مكرم اسلام (صلى الله عليه وآله) به درون شهر نيز راه يافته بود. در اين هنگام حضرت (عليه السلام) جهت انبساط خاطر و رفع نگرانى دختر پيامبر (صلى الله عليه وآله) اشعارى بدين مضمون بر لسان مبارك جارى ساخت كه با توجه به مضامين بلند آن مى توان به جلوه هايى از سيره ى عبادى حضرت (عليه السلام ) در گستره ى جهاد فى سبيل اله وقوف يافت : اى فاطمه !اين شمشير سرزنش ناپذير را بپذير كه من نه ترسو بودم و نه پست . به جان خويش سوگند وظيفه ام را در فرمانبردارى از پروردگارى كه به حال بندگان داناست، انجام دادم و نيز در يارى پيامبرش .
با اين فداكارى مقصودم پاداش خدايى بود و بس و خشنودى خدا را در بهشت و نعمتش يافتم . من رادمردى هستم كه هنگام شدت گرفتن و استوار شدن رزم نيز مى درخشد و مورد ملامت قرار نمى گيرد. با اين شمشير برنده و آبديده اى كه استخوآنهارا درهم مى شكند به فرزندان عبدالدار (قريش) حمله بردم و آنها را مجروح ساختم . آنان را در اين بيابان به خاك انداختم و جمعشان را پراكنده ساختم . آنان را در اين بيابان به خاك انداختم و جمعشان را پراكنده ساختم، گروهى با كالبدهاى بى روح و گروهى با پيكرهاى مجروح . شمشيرم را شهاب آسا مى چرخاندم و بر وجودشان فرود مى آوردم و تا آنگاه كه خدا آنها را شكست داد استقامت كردم و قلب رنجديده ى بردباران را با كشتن آنها التيام بخشيدم .
اى فاطمه اين شمشير را بگير و از خون پاك كن زيرا پيمانه ى لبريز از آب جوشان دوزخ را به كام قريش فرو ريخته است . (٢٥٥)
مى گويم : ظاهرا در روايتى ديده ام كه پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله) ضربه اى از ضربات على (عليه السلام) را بالاتر و برتر از تمامى اعمال امت برشمرد. حال اگر ممكن است درباره آن توضيح دهيد و بعد مشخص فرماييد كه آيا اين فرمايش در تضاد با آنچه كه درباره ى برترى نماز بر جهاد گفتيم نيست .
مى فرمايد: به نكته اى بسيار جالب اشاره نموديد كه پيام بسيار مهمى در آن نهفته است .
مى گويم : چه پيامى ؟
مى فرمايد: اين كه مرتبت على عليه السلام در پيشگاه پروردگار آنقدر چشم افساست كه ضربه اى از ضربات حضرتش بر تمامى اعمال و عبادات جن و انس برترى دارد، ناگفته پيداست كه اين ضربه ضربتى، سرنوشت ساز و منحصر به فرد بوده است .
سپس مى فرمايد: پيش از پاسخ دادن به سوال دوم شما به شرح ماجرايى مى پردازم كه اين حديث شريف نبوى در ارتباط با آن صادر شد.


۴
اخلاص امام در گستره ى جهاد

سپس مى افزايد: در سنه ى چهارم هجرى يهوديان قبيله ى بنى نظير چون به واسطه ى پيمان شكنى و خيانت نسبت به مسلمانان از مدينه اخراج شدند به مكه رفته قريش را به نبرد با حكومت نوپاى اسلامى ترغيب نمودند و با اعطاى كمكهاى اقتصادى هنگفت و تطميع قبايل و احزاب مختلف ، سپاهى مشتمل بر ده هزار جنگجو را به سمت مدينه گسيل داشت .
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با اطلاع از اين توطئه ى شوم با اصحاب خود به مشورت نشست و از ميان پيشنهادات ارائه شده، نظر و راى سلمان فارسى مبنى بر حفر كانال در اطراف شهر را پذيرفت و از فرداى همان روز قريب به سه هزار مرد مسلمان به حفر خندقى ژرف، پهن و دراز مشغول شدند و با عنايات الهى قبل از على عليه السلام اين جمله را بسيار بر زبان جارى مى ساخت كه زندگى واقعى، زندگى آخرت است، پروردگارا مهاجر و انصار را بياموز.
به هر حال پس از مدتى سپاه كفر از راه رسيد و با اطلاع يافتن از نفوذ ناپذيرى شهر اقدام به محاصره ى آن نمود. حصر مدينه قريب به يك ماه طول كشيد و كسى از مشركان را ياراى عبور از خندق نبود. اين امر آنان را بر آن داشت تا به انواع دسايس دست يازند، از جمله اينكه كوشيدند تا يهوديان قبيله ى بنى نظير كه هنوز در مدينه بودند را به ايجاد اغتشاش در شهر وادارند يا از آنان كمكهاى فنى و غذايى بگيرند اما در تمامى موارد عنايات الهى و فراست و دقت بى مانند رسول خدا صلى الله عليه و آله و على مرتضى عليه السلام باعث مى شد نقشه ها نقش بر آب شوند. هر روز كه مى گذشت فتور و سستى بيشترى به سپاهيان كفر راه مى يافت، كمى آذوقه و سرماى بى سابقه و شرايط بد جوى نيز اين وضع را تشديد مى نمود تا اينكه بالاخره روزى پنج تن از نيرومندترين قهرمانان و جنگجويان سپاه كفر به رهبرى عمروبن عبدود قهرمان شهير عرب با استفاده از فرصت، خود را به آن سوى خندق رساندند.
عمرو كه هماوردى را براى خويش منصور نبود، نعره زنان هماورد طلبيد و بالاخره على عليه السلام را كه پيامبر صلى الله عليه و آله عمامه ى خود را بر سرش نهاده و شمشيرش را بدو سپرده بود، در برابر خود يافت .
رسول اكرم صلى الله عليه و آله ابتدا على عليه السلام را دعا كرد، و سپس ‍ فرمود: همه ى ايمان در برابر همه ى شرك صف آراست .
بالاخره مصافى عظيم و حساس ميان دو قهرمان درگرفت . نفسها در سينه حبس شده بود، كسى را ياراى لب گشودن نبود مگر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه در حق على عليه السلام دعا مى كرد.
رزم و رزمجو همچنان ادامه يافت تا اينكه آن ضربتى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از عبادت جن و انس برترش دانست بر پيكر عمرو فرو آمد و بر خاك مذلتش افكند.
على عليه السلام در ميان تكبر و بانگ شادى مسلمانان به داخل خندق رفت تا كار را يكسره سازد اما در اين هنگام عمرو به صورت مباركش آب دهان افكند.
حضرت عليه السلام لحظه اى درنگ كرد و چون اثرى از خشم شخصى در وجود خويش نيافت . با اتكا به خشمى آسمانى كه در بيكران وجودش موج مى زد، عمرو را به درك واصل كرد.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از مرگ عمرو شادمان شد، چنانكه فرمود: قدرت ايشان به پايان آمد و از اين پس نه تنها ديگر به جنگ ما نخواهد آمد بلكه اين ماييم كه ان شاء الله به مصاف آنها خواهيم شتافت .
با مرگ ذلت بار سركرده ى مشركان و فرار همراهان وى، ترسى عظيم در دل مشركان خانه كرد و تحت تاثير همين ترس و پاره ى ديگر از رويدادها (از جمله وزش تندبادى بسيار سرد كه چادر و خيام مشركان را از جا كند و ديگها را از روى اجاقها واژگون نمود) شيرازه ى امور لشكر ده هزار نفرى ضلالت از هم گسيخت و حصر مدينه درهم شكست .
بعدها هر وقت رسول خدا صلى الله عليه و آله به ياد اين جنگ كه خندق يا احزاب نام گرفت مى افتاد مى فرمود: ضربه على يوم الخندق افضل من عباده الثقلين، يعنى ضربت على در روز خندق از عبادت جن و انس برتر بود. (٢٥٦)
سپس مى افزايد: اما سوال دوم شما چه بود؟
مى گويم : برترى نماز بر جهاد امرى است كه اسلام بدان تصريح دارد، حال چگونه است كه ضربت شكوهمند على عليه السلام در روز خندق بالاتر از عبادت جن و انس قرار مى گيرد؟
مى فرمايد: درست است كه ضربه ى على عليه السلام در روز خندق به بركت عنايات الهى و دعاى خيرالمرسلين صلى الله عليه و آله اسلام را از خطر بزرگ رهانيد و گوى سبقت را از عبادت ثقلين ربود و اگر نمى بود آن ضربه ى نجاتبخش، نه صلاتى بر جاى مى ماند، نه صومى و نه عبادتى ديگر، اما همين ضربه را كسى بر سر نماد قدرتمندى كفار فرود آورد كه اولا دست پرورده ى فرهنگ نورانى نماز بود و ثانيا نماز را برتر از جهاد مى دانست .

اخلاص امام در گستره ى جهاد

مى گويم : در بين مطالبى كه بدان اشارت فرموديد از جسارت عمروبن عبدود به امير مومنان عليه السلام و عكس العمل مناسب حضرت عليه السلام در مقابل وى ياد نموديد احساس مى كنم كه اين عمل بسيار والا و توصيف ناپذير، مويد يكى از درخشان ترين وجوه سيره ى عبادى ايشان عليه السلام باشد.
مى فرمايد: همين طور است اخلاص زينت لحظه لحظه ى عمر پربركت على عليه السلام بود حتى لحظات پرهيجان غلبه يافتن بر قهرمانى چونان عمرو كه سخت شكست ناپذير مى نمود:
از على آموز اخلاص عمل
شير حق را دان منزه از دقل
در غزا بر پهلوانى دست يافت
زود شمشيرى برآورد و شتافت
او خدو انداخت بر روى على عليه السلام
افتخار هر نبى و هر ولى
آن خدو انداخت بر رويى كه ماه
سجده آرد پيش او در سجده گاه
در زمان انداخت شمشير آن على عليه السلام
كرد او، انذر غزايش كاهلى
گشت حيران آن مبارز زين عمل
وز نمودن عفو و رحمت، بى محل
گفت : بر من، تيغ تيز افراشتى
از چه افكندى مرا بگذاشتى ؟
آن چه ديدى بهتر از پيكار من
تا شدستى سست، در اشكار من ؟
آن چه ديدى، كه چنين خشمت نشست
تا چنان برقى نمود و بازجست ؟
آن چه ديدى، كه مرا، زان عكس ديد
در دل و جان، شعله اى آمد پديد؟
آن چه ديدى بهتر از كون و مكان
كه به از جان بود و بخشيديم جان ؟
در شجاعت، شير ربانيستى
در مروت، خود كه داند كيستى
گفت : من، تيغ از پى حق مى زنم
بنده ى حقم نه مامور تنم
شير حقم، نيستم شير هوى
فعل من بر دين من باشد گواه
كه نى ام كوهم زحلم و صبر و داد
كوه را، كسى در ربايد تندباد؟
آنكه از بادى رود از جا، خسى ست
زانك باد ناموافق، خود، بسى ست
باد خشم و، باد شهوت، باد آز
برد او را، كه نبود، اهل نماز
چون درآمد، در ميان، غير خدا
تيغ را، اندر ميان كردن سزا (٢٥٧) سپس مى فرمايد: امام عليه السلام خود در اين زمينه (وجود اخلاص در تمامى اعمالش ‍ از جمله جهاد) فرمود: ما- در ميدان كارزار - با رسول خدا بوديم . پدران، پسران، برادران و عموهاى خويش را مى كشتيم و در خون مى آلوديم . اين خويشاوندكشى - ما را ناخوش نمى نمود - بلكه بر ايمانمان مى افزود، كه در راه راست پابرجا بوديم، و در سختى ها شكيبا، و در جهاد با دشمن كوشا. گاه تنى از ما و تنى از سپاه دشمن به يكديگر مى جستند، و چون دو گاو سر و تن هم را مى خستند. هر يك مى خواست جام مرگ را به ديگرى بپيمايد و از شربت مرگش سيراب نمايد. گاه نصرت از آن ما بود، و گاه دشمن گوى پيروزى را مى ربود. چون خداوند - ما را آزمود - و صدق ما را مشاهدت فرمود، دشمن ما را خوار ساخت، و رايت پيروزى ما را برافروخت، چندانكه اسلام به هر شهر و ديار رسيد، و حكومت آن در آفاق پديدار گرديد... (٢٥٨)

امام و جهاد جوانمردانه

مى پرسم : بر جهادى كه امام على عليه السلام بدان مى پرداخت چه ويژگيهايى مترتب بود؟
مى فرمايد: على عليه السلام جهاد فى سبيل الله را طاعت خداى تعالى مى دانست و به هنگام رزم و قتال، خويش را در محراب عبادت مى يافت از اين رو در تبعيت محض از شرع و شارع مقدس صلى الله عليه و آله رعايت موارد ذيل را بر خود و لشكريانش واجب مى دانست .
- اقامه ى نماز در اول وقت (چنانكه حضرتش از پرداختن به نماز شب نيز فروگذار نمى فرمود.)
- انذار لشكر دشمن و اتمام حجت بر آنان
- پيشگام نبودن در آغاز جنگ
- نماز گزاردن بر اجساد مقتولين طرف مقابل و دست نيازيدن به اموال ايشان (آنجاكه جان باختگان را مسلمانان اغفال شده تشخيص مى داد.)
- دفن اجساد
- خوشرفتارى با اسيران
- پرهيز از آتش زدن چادرها و منازل
- پرهيز از قتل زنان، كودكان، سالخوردگان، مجروحان، پناهندگان، اسيران، فراريان .
- پرهيز از مثله كردن اجساد مقتولين
- پرهيز از مسموم ساختن مخازن آب آشاميدنى
- پرهيز از نابودى درختان و ساير منابع طبيعى
- پرهيز از كشتن حيوانات
- پرهيز از دشنام گويى
- پرهيز از پيمان شكنى
- دريغ نداشتن آب از طرف مقابل
- روى برنتافتن از جهاد فى سبيل الله (٢٥٩)

حكايت

شنيدم آب به جنگ اندرون معاويه بست
به روى شاه ولايت، چرا كه بود خسى
على به حمله گرفت آب و باز كردسبيل
چرا كه او كس هر بى كس است و دادرسى
سه بار دست به دست آمد و آب و در هر بار
على چنين هنرى كرد و او چنين هوسى
فضول گفت كه ارفاق تا بدين حد بس
كه بى حيايى دشمن زحد گذشت بسى
جواب داد كه ما جنگ بهر آن داريم
كه نان و آب نبندد كسى به روى كسى
غلام همت آن قهرمان كون و مكان
كه بى رضاى الهى نمى زند نفسى
تو هم بيا و تماشاى حق و باطل كن
ببين كه در پى سيمرغ مى جهد مگسى (٢٦٠)
مى پرسم : چرا على عليه السلام به عنوان امير مومنان و خليفه ى مسلمان شخصا در ميدان جنگ حضور مى يافت در حاليكه حضرتش عليه السلام خلفاى قبل را از اين كار بر حذر مى داشت ؟
مى فرمايد: به چند دليل :
الف . شهادت طلبى و شجاعت امام (عليه السلام) چنانكه خود فرمودند: به خدا سوگند كه شوق و ذوق على و انس فرزند ابى طالب نسبت به مرگ، از شوق و انس طفل به پستان مادر بيشتر است . (٢٦١)

حكايت

روز خيبر، مصطفى (صلى الله عليه وآله) (پس از مرعوب شدن چند تن از فرماندهان لشكر) گفت : لا عطين هذه لرايه غذا رجلا يفتح الله على يديه، يحب الله و رسوله يحبه الله و رسوله فردا اين رايت نصرت اسلام را به دست مردى مى دهم كه خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول او را دوست دارند.
همه شب صحابه در اين انديشه بودند كه فردا رسول خدا (صلى الله عليه وآله) علم اسلام و رايت نصرت لا اله الا الله را به دست چه كسى خواهد سپرد. ديگر روز مصطفى گفت : اين على بن ابى طالب (عليه السلام) گفتند: يا رسول الله هر يشتكى عينيه چشمش ‍ به درد است . فرمود: او را بياوريد. بياوردند. زبان مبارك خويش ‍ بيرون آورد و به چشم او زد. حضرت (عليه السلام) شفا يافت و نورى نو در بينايى وى حاصل شد رايت نصرت به وى داد.
على (عليه السلام) گفت : يا رسول الله اقاتلهم حتى يكونوا مثلنا ايشان را به تيغ چنان كنم كه يا همچون ما شوند يا همه را هلاك كنم . رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود: يا على آهسته باش و با ايشان جنگ براندازه ى ناكسى و بى قدرى ايشان كن، نه بر قدرت و قوت و هيبت خويش ‍ (٢٦٢) على (عليه السلام) رفت و علم بر در حصار خيبر زد. جهودى بر بام حصار آمد و گفت : من انت تو كيستى ؟ گفت : من على ام جهود گفت : عالى شد اين كار به حق موسى و تورات پس على به تاييد الهى و قوت ربانى در حصار به دست گرفت و از بوم حصار بركنده و بينداخت چنانكه زلزره در حصار خيبر افتاد. بورافع گويد:.. با من هفت تن ديگر از مبارزان عرب بودند، خواستيم كه در از يك جانب به جانب ديگر گردانيم، نتوانستيم ... (٢٦٣)
بب - رو در رو بودن با مسلمانان اغفال شده در جريان جنگهاى جمل، صفين و نهروان و ضرورت انذار و اتمام حجت بر ايشان، چنانكه خطاب به خوارج فرمود: شما را از آن مى ترسانم كه كشته در كرانه ى اين رود افتاده باشيد و در پست و بلنديهاى اين مغاك افكنده، نه برهانى روشن از پروردگار داشته باشيد و نه حجتى آشكار، آواره ى خانه و ديار، و به دام قضا گرفتار...
ج . سستى مردم دارالخلافه در شتافتن به جهاد و رزم و قتال ؛ چنانكه حضرت (عليه السلام) خطاب به آنانكه عزيمت خود به ميدان جنگ را مشروط به عزيمت ايشان (عليه السلام) نمودند، فرمود: مرا نسزد كه شهر و سپاه و بيت المال را بگذارم، و خراج زمين، و قضاوت و مسلمانان، و نگريستن در حق طلبكاران را ناديده انگارم، آنگاه با دسته اى بيرون شوم، و به دنبال دسته اى به راه افتم ؛ و چون تير ناتراشيده و سوفار نانهاده كه تيردان تهى بود، از اين سو و آن سو غلطم . حالى كه من قطب آسيابم، بر جاى ايستاده، و آسيا سنگ به دورم در گردش افتاده، اگر از آن جدا شوم، مدار آن بلرزد و سنگ زيرين آسيا از جاى بگردد. به خدا كه اين رايى خطاست، و بيرون شدن من چنين حال نه سزاست، به خدا، اگر اميد شهادتم هنگام ديدار دشمن نبود - واى كاش برايم مقدور بود - پاى در ركاب مى نهادم و ازجمع شما بيرون مى فتادم و شما را نمى طلبيدم، چندانكه باد جنوب و شمال آيد كه مرا از ديدن شما ملال آيد... (٢٦٤)
سپس مى فرمايد: صحبت كردن درباره ى مقوله ى جهاد و سيره ى عبادى امام على (عليه السلام) نيز چونان مباحث قبل دراين وقت محدود (چنان كه بايسته و شايسته است) ميسور نيست، لذا بدين مختصر بسنده كرده و به سراغ تحفه اى ديگر مى رويم .

تحفه هفتم : امام، عبادت، موعظت

مى فرمايد: بنا به فرمايش خداى تعالى در قرآن كريم، زنده ساختن يك فرد با زندگى بخشيدن به همه ى آدميان برابرى مى كند: من قتل نفسا بغير نفس او فساد فى الارض فكانما قتل الناس جميعا و من احياها فكانما احيا الناس جميعا (٢٦٥)
مى پرسم : منظور از زنده ساختن يك فرد چيست ؟
مى فرمايد: هدايت و راهنمايى اوست
مى پرسم : به سوى چه ؟
مى فرمايد: به سوى فلسفه ى الهى مترتب بر حيات انسانى .
مى گويم : چه كسانى عهده دار هدايت و راهنمايى اند؟
مى فرمايد: آنان كه خود از هر گونه خطا، لغزش، گناه، عصيان و نسيان بركنارند
مى گويم : يعنى حضرات معصومين (عليهما السلام)
مى فرمايد: آرى، همانان كه آيه ى تطهير گواهى است از صدها گواه آشكار بر طهارت و عظمت هميشگى ايشان از هر گونه آلودگى .
مى پرسم : آن بزرگواران، اين مهم را با بهره گيرى از كدام نوع هدايت به انجام رسانيده اند؟
مى فرمايد: هدايت تشريعى
مى پرسم زنده ساختن يك فرد (كه قرآن كريم از آن ياد فرموده) ناظر بر همين قسم از هدايت است ؟
مى فرمايد: آرى
مى پرسم : ملزومات هدايت تشريعى كه دستمايه ى كار مقدس هاديان معصوم عليهماالسلام بوده است، چيست ؟
مى فرمايد: آيات نورانى قرآن كريم و نيز احاديث، روايات و تفاسيرى كه (به مصداق چراغ روشنى بخش راه سعادت) ز سوى معصومين عليهما السلام در اختيار جامعه ى انسانى نهاده شده است .
سپس مى فرمايد: در ميان احاديث، روايات و تفاسير اهل البيت عليهم السلام فرمايشان امير مومنان على (عليه السلام) كه ابواب هدايت را به روى جمع بى شمارى مفتوح ساخته و آنان را به سوى فلسفه ى الهى مترتب بر حيات انسانى رهنمون شده ازتلاءلوء درخشندگى و گستردگى خاصى برخوردار است .
مى پرسم : فلسفه ى مترتب بر حيات انسانى چيست ؟
مى فرمايد: برخوردارى از روحيه ى والاى تعبد در پيشگاه ذات اقدس ‍ ربوبى چنانكه حضرتش جل و علا فرمود: و ما خلقت جن و الانس الا ليعبدون (٢٦٦)
مى گويم : فرمايشات، رهنمودها و آثار برجاى مانده از امير مومنان على (عليه السلام) چگونه انسانها را به سوى اين فلسفه ى والاى رهنمون شده است و اصولا تاثير سيره ى عبادى حضرت (ع) بر آثار گرانسنگ شان چيست ؟
مى فرمايد: جهت پاسخ دادن به اين پرسش ابتدا مى بايست به اهتمام حضرت (عليه السلام) در هدايت جامعه ى انسانى اشاره نمود چرا كه حضرت (عليه السلام) مى دانست ارزش هدايت يك فرد از بها و قيمت هر آنچه كه آفتاب بر آن مى تابد (اشاره به دنيا و مافيهاى آن) بيشتر است . ثانيا مى بايست به آثار امام (عليه السلام) نيز اشارت داشت از جمله بخشى از خطبه ها، نامه ها (بخصوص وصيت نامه هاى امام (عليه السلام) و كلمات قصار حكمت آگين كه در نهج البلاغه گرد آمده است و همچنين فرمايشات و روايات بسيارى كه ساير منابع و متون روايى، تاريخى، ادبى و... را به ف روغ خويش آراسته اند.

خطبه ها

مى فرمايد: اين خطبه هاى گوناگون به حكم ضرورت درجمعه ها و يا در اجتماع مسلمانان القا گرديده است و بدون ترديد گوينده پيش از آغاز خطبه در لفظ نينديشيده و قبلا معنى را در خاطر نسنجيده، اما آنچه از معنى در قالب لفظ آورده است زيور صناعت را يكى پس از ديگرى هر چه زيباتر و متناسب تر به خود مى گيرد؛ مجموعه ى سخنان امام، پندى است يا حكمتى، تعليمى يا ارشادى، تهديدى يا تشويقى، عبرتى يا موعظتى، تشريفى يا كرامى كه گاه در صلابت، چون صخره هاى سخت است كه از ستيغ كوهى بلند فرا زير آيد و به ژرفاى دريايى خروشان فرو ريزد و صدمت آن در اين سو و آن سو آوا درافكند، و گاه در نرمى چون شبنم بهارى كه بر برگ گل نشيند يا نسيم سحرگاهى كه چهره ى خفته اى را نوازش دهد؛ در بيم چون صاعقه اى كه زمين را بلرزاند و در اميد چون آبشارى كه از فاصله اى نزديك آهنگ موزون خود را به گوش جگر تافته اى رساند. اين جنس انشاء سخن، فن كس يا كسانى نيست كه بتوانند از راه تدريس و محاورت و تمرين و ممارست بر آن دست يابند، موهبتى است خاص كه از خزانه ى علم الهى به نادره ى مردان جهان تفويض مى گردد. (٢٦٧)
سپس مى فرمايد: معنى عبادت، طاعت خداى عزوجل در تمامى آنات و لحظات حيات است كهسفارش بدان در جاى دويست و چهل و يك خطبه ى نهج البلاغه به شكلى زيبا، تحسين برانگيز، موزون و گاه توام با امثال شيرين و پر مغز و شواهد ممتاز ارائه شده است .
سپس مى افزايد: سيره ى عبادى امام (عليه السلام) به ابراز و انشاء خطبه هايى منجر شده است كه راه را براى دينمدارى و تعبد افراد هموار مى سازند چنانكه مى بينيم نهج البلاغه شريف در اين راستا از موارد ذيل بهره هايى وصف ناپذير گرفته است :
- شرح اوصاف الهى (علم، قدرت، حكمت، عظمت، رحمت و...)
- شرح حال انبياء اوصيا و اولياء الله .
- شرح نعمتهاى آشكار و پنهان و بى حد و حصر الهى
- شرح سيادت، عظمت و معنويت عصر رسول اكرم (صلى الله عليه وآله)
- شرح عظمت و بلندى قرآن كريم
- شرح توحيد، معاد، نبوت، امامت و عدل
شرح فرائض و فلسفه هاى والاى مترتب بر آنها
- سفارش به دينمدارى و نماز انديشى
شرح حالات و صفات شهدا و ارزش جهاد و شهادت طلبى
- وصف پرهيزكاران، زاهدان، نماز انديشان، و بندگان خوب و فرمانبردار خداى تعالى
- شرح بهشت و دوزخ
- شرح رستاخيز و معاد جسمانى و روحانى درگذشتگان و رسيدگى به اعمال خوب و بد آدمى
- شرح مرگ و پايان حيات دنيايى
- شرح چگونگى آفرينش زمين، آفتاب، ماه، ستارگان، كوهها و...
شرح چگونگى آفرينش گياهان و جانوران (شب پره، مورچه و...)
- شرح چگونگى آفرينش انسان
شرح پندار، و كردار امتها و حكومتهاى پيشين (خواه نيكوكار، خواه ستمكار)
- شرح و نكوهش بى وفايى دنيا و انجام كار انسان
- انذار مردم
- شرح لغزشگاهها و نيز كيدهاى شيطان رانده شده
- شرح تقواى الهى و سفارش بدان
ديگر بار مى افزايد: تامل در آفاق و انفس و دقيق شدن در ظرائف و طرائفى كه در ذره ساختار وجودى آنها تعبيه شده، آدمى را متوجه ذات اقدس ربوبى و آفريننده ى دانا و تواناى خويش مى اندازد (چنانكه حضرتش ‍ جل و علا در قرآن كريم فرمود: و فى الارض آيات للموقنين و فى انفسكم افلا تبصرون (٢٦٨) و او را وا مى دارد تا سر تعظيم و كرنش بر آستان كبريايى اش فرود آورد؛ كرنش و فرودى رشد دهنده و بالا برنده كه ناظر بر فلسفه ى وجودى انسان است .
علاوه بر اين توجه كردن به حالات و صفات نيكان و بدان، گذشتگان و معاصران چشم حقيقت بين دل را مى گشايد و آدمى را به گرفتن درس و به دست آوردن تجربه و برافروختن چراغ، جهت پيمودن راهى بس دشوار و لغزنده كه پيش روى اوست (و مى تواند به سعادت هر دو منزل منجر شود) وا مى دارد.
صداقت گوينده ى اين خطبه هاى زيبا و دل انگيز كه به حق سخنش را فروتر از كلام حق و برتر از كلام آدمى دانسته اند تا به آنجاست كه دل را مى لرزاند و چشمه هاى حكمت و عرفان را از آنها جارى مى سازد.
گويى پس از هزار و چهارصد سال همام صحابى جليل القدر امام (عليه السلام) را مى بينيم كه از حضرت برشمردن بايسته و شايسته ى ويژگى پارسايان را مى طلبد و سر حلقه ى پرهيزكاران چون الحاح و اصرار وى را مى بيند آنچنان زيبا و رسا لسان به سخن مى گشايد كه اندكى بعد همام سرمست از استماع آن به لقاءالله نائل مى شود.
مى پرسم : رويكرد امروزين ما بدين چشمه ى قدسى فياض چگونه بايد باشد؟
مى فرمايد: رويكرد همه جانبه، رويكردى مانند رويكرد فردى كاملا تشنه و جگر تافته به آبى زلال و بس خوشگوار.
سپس مى فرمايد: اين سخنان رسا و زيبا كه به نيكوترين شكل از فروغ بى بديل قرآن كريم نورانيت يافته امروزه در دسترس ماست و ما را به خويش مى خواند تابه سرزمين سعادت رهنمونمان باشد چرا كه خداوندگار آن را در تبعيت از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) همچنان غم ابناء خويش ‍ را مى خورد مگر نه اينكه حضرت خير المرسلين (صلى الله عليه وآله) فرمود: على پدران اين امت هستيم و از نيك و بد اعمال شما با خبر.
آرى ديروز على (عليه السلام) و امروز سخن دينمدارانه و بازتاب سيره ى عبادى حضرتش (عليه السلام) انسانها را بدان وا مى دارد كه فلسفه ى وجودى خويش را ديگر بار ياد آرند و زندگانى خويش را به زيور بندگى خداى (عزوجل) بيارايند؛ كه هر كس به سعادتى پايدار و راستين دست يافت از اين از اين راه بود و بس
سپس مى افزايد: امام (عليه السلام) كه سخن گفتنش نيز عبادت حضرت پروردگار (جل وعلا)ست، تقرب هر پرهيزكار را نماز مى داند و چه نيكو سيرتى و نيكو عبارتى كه اينگونه مشوق پرداختن به عبادتى برتر چونان نماز است و خوشا آن نمازگزارى كه عبادتى چون سخن گفتنش به مصداق شربت اندر شربت اينگونه با عبادتى ديگر چونان ذكر نماز درهم مى آميزد و عالمى را به نور و معنوبت هستى فروز خويش مى آرايد.

نامه ها

مى گويم : بى گمان نامه هاى ارسالى امام (عليه السلام) نيز آيينه اى هستند نماياننده ى سيره ى عبادى حضرتش عليه آلاف التحيه و الثنا
مى فرمايد: آرى، چنين است .
سپس مى پرسد: اما مى دانى چگونه ؟
مى گويم : ... يافتن كلماتى كه بتوانند پاسخ درونى ام را آشكار سازند مشكل مى نمايد.
مى فرمايد: بسيار خوب، بگو بدانم مخاطبان اصلى نمه هاى آن حضرت به طور كلى كيانند؟
مى گويم : واليان، قاضيان، فرزندان .
مى فرمايد: درست است و همچنين فقيهان، اميران ارتش، ماموران گرد آورى زكات و جزيه، خويشاوندان، ياران، عموم مردم و گاه حتى دشمنان
سپس مى فرمايد: موافقى ابتدا به نمونه هايى از نامه هايى كه حضرت (عليه السلام) به افراد فوق نوشته اند اشاره كنم، سپس سوالى را درباره ى آن مطرح نمايم .
مى گويم : چه از اين بهتر
مى فرمايد: حضرت (عليه السلام ) مرقوم داشته اند:

خطاب به گردآورنده ى زكات

او را مى فرمايم كه از خدا بترسد در كارهاى نهانش و كرده هاى پنهانش، آنجا كه جز خدا كسى نگرنده و جز او راه برنده نيست، و او را مى فرمايم تا آشكارا طاعت خدا را نگزارد و در نهان خلاف آن را آرد و آن كس كه نهان و آشكار و كردار و گفتار او دو گونه نبود امانت را گزارده، عبادت را خالص به جاى آورده ... (٢٦٩)

خطاب به امير لشكر

از خدايى بترس كه از ديدار او ناچارى، و جز آستانش پايانى ندارى . جنگ مكن، مگر با آن كه با تو بجنگد. در خنكى بامداد و پسين راه بسپار و در گرمگاه، سپاه را فرود آر، و در رفتن شتاب ميار... (٢٧٠)

خطاب به مردم

اما بعد من از جايگاه خود برون شدم، ستمكارم يا ستمديده، نافرمانم يا مردم از فرمانم سركشيده . من خدا را به ياد كسى مى آورم كه اين نامه ام بدو برسد، تا چون نزد من آمد، اگر نكوكار بودم يارى ام كند و اگر گناهكار بودم از من بخواهد تا به حق بازگردم . (٢٧١)

خطاب به خويشاوند

اما بعد، گاه آدمى را شاد مى كند دست يافتن به آنچه از دست او رفتنى بود، و ناخشنودش مى سازد ازدست شدن آنچه او را به دست آمدنى نبود پس ‍ شادمان بدانچه از آخرتت به دست آورده اى و اندوهناك باش بر آنچه از دست داده اى . بدانچه از دنيا به دست آرى فراوان شادمان مباش و بدانچه از دست داده اى ناشكيبا و نادان . تو را در بند آن بايد كه پس از مرگ شايد (٢٧٢).

خطاب به عالم ربانى

... در روز جمعه سفر مكن تا نماز جمعه را بگزارى . مگر سفرى كه در آن روى به خدا دارى يا از آن ناچارى . در همه كارهايت خدا را اطاعت كن كه طاعت خدا از هر چيز برتر است . نفس خود را بفريب و به عبادتش وادار كن و با آن مدارا كن و مقهورش مدار و بر آن آسان گير و به هنگامى كه نشاط و فراغتش بود، روى به عبادت آر، جز در آنچه بر تو واجب است كه بايد آن را به جاى آرى و در وقت آن بگزارى . و بترس كه مرگ بر تو در آيد، و تو از پروردگارت گريزان باشى و در جستجوى دنيا روان . از همنشينى با فاسقان بپرهيز كه شر به شر پيوندد. خدا را بزرگ دار و دوستان خدا را دوست شمار و از خشم بپرهيز - و خود را از آن برهان - كه خشم سپاهى است بزرگ از سپاهيان شيطان، والسلام (٢٧٣)

خطاب به صحابى

امكا بعد، دنيا همچون مار است، پوست آن نرم و هموار و زهر آن جانشكار، پس، از آنچه تو را در دنيا شادمان مى دارد، روى برگردان، چه اندك، زمانى با تو مى ماند. و انديشه ى دنيا را از سر بنه ! چه، يقين دارى كه از تو روى بگرداند، و آنگاه كه بدان خو گرفته اى بيشتر از آن بترس، كه دنيادار چون در دنيا به خوشى اطمينان كرد او را به تلخكامى درآورد، يا اگر به انس ‍ گرفتن آرميد او را دچار وحشت كرد، والسلام . (٢٧٤)

خطاب به دشمن (معاويه)

خداى را در آنچه نزد تو است، پاس دار، و حق او را بر خود بيادآر، و بازگرد بدانچه معذور نيستى از ناشناختن آن ! كه فرمانبردارى را نشانه هاست آشكار و راههاست روشن و پايدار، و راهى ميانه و گشاده، و نهايتى كه هر كس دل بدان نهاده . زير كان بدان راه در شوند و سرافكندگان از آن به در شوند. هر كه از آن راه برگردد پاى از حق برون نهاده و در گمراهى درافتاده، و خداى نعمتش را از وى بز دارد و عذابش را بر او فرود آرد. پس ‍ خود را بپاى !بپاى ! چه خدا راه تو را برايت آشكار فرمود، و همانجا كه هستى باش - كه از طغيان تو را چه سود - تا به حد زيانكارى تاختى و در منزل كفر جاى ساختى - پيروى خواهش - نفست تو را به بدى و زيان درآورد. و به گمراهى ات داخل كرد، و به مهلكه ها درانداخت، و راه را برايت دشوار ساخت . (٢٧٥)

خطابه به والى

او را فرمان مى دهد به ترس از خدا و مقدم داشتن طاعت خدا بر ديگر كارها و پيروى آنچه در كتاب خود فرمود، از واجب و سنتها كه كسى جز با پيروى آن ، راه نيك بختى را نپيمود. و جز با نشناختن و ضايع ساختن آن، بدبخت نبود، و اينكه خداى سبحان را يارى كند به دل و دست و زبان، چه او (جل اسمه) يارى هر كه او را يار باشد، پذيرفته است و ارجمندى آن كس ‍ كه - دين - او را ارجمند سازد به عهده گرفته . (٢٧٦)

خطاب به فرزندان

شما را سفارش مى كنم به ترسيدن از خدا، و اينكه دنيا را مخواهيد هر چه دنيا پى شما آيد، و دريغ مخوريد بر چيزى از آن كه به دستتان نيايد، و حق را بگوييد و براى پاداش - آن جهان - كار كنيد و با ستمكار در پيكار باشيد و ستمديده را يار...
سپس مى فرمايد: و اما سوال، و آن اينكه فضل مشترك نامه هاى نورانى فوق چه بود؟
پس از قدرى تامل و انديشه مى گويم : سفارش اكيد به خدا ترسى و بهره مندى از تقواى الهى .
مى فرمايد: آفرين، اين پاسخ همان سوال نخستين است .
سپس مى فرمايد: در اغلب نامه هاى امام (عليه السلام) سفارش به خدا ترسى، پرهيزكارى و بهره مندى ز تقواى الهى به چشم مى خورد و اين باعث شده كه نامه هاى امام هم مويد سيره ى عبادى حضرتش (ع) باشد.
سپس مى افزايد: يكى ديگراز دلايلى كه باعث مى شود نامه هاى امام (عليه السلام) را نيز نماياننده ى سيره ى عبدى حضرتش (عليه السلام) بدانيم آن است كه امر به ايجاد زيستگاه سالم داده اند.
مى پرسم : زيستگاه سالم چيست ؟
مى فرمايد: شهر يا روستا يا زيستگاهى است آبادان با مردمى فرهيخته، متدين، ولايتمدار و برخوردار از روابط گسترده و پيچيده ى اجتماعى .
مى پرسم : ضرورت ايجاد آن چيست ؟
مى فرمايد: تحصيل سعادت دنيا و عقبى در چنين محيطى راحت تر و فراگيرتر است .
مى پرسم : يعنى در چنين محيطى تعداد بيشترى از افراد توفيق دستيابى به سعادت را رفيق خويش مى يابند؟
مى فرمايد: آرى .
مى پرسم : مهمتر مشخصه مردم در اين محيط چيست ؟
مى فرمايد: در طاعت خداى تعالى فراز پايه اند و از نافرمانى حضرتش ‍ (جل و علا) رويگردان .
ميگويم : يعنى در انجام واجبات و مستحبات و رويگردانى از محرمات و مكروهات ساعى هستند؟
مى فرمايد: آرى
مى گويم : پس از آبادانى زيستگاهشان، ديندارى است .
مى فرمايد: آرى، البته ديندارى هم به معناى عام و هم به معناى خاص ‍ آن .
مى پرسم : ديندارى به معناى خاص و عام يعنى چه ؟
مى فرمايد: يعنى اينكه مردم به ظاهر عبادات بسنده نمى كنند بلكه بركات آن را (با عمل به اعتقادات دينى) در زندگى روزمره ى خويش آشكار مى سازند؛ از قبيل (كار و تلاش، نظم، وجدان كارى، صداقت، خيرخواهى و...)
سپس مى فرمايد: آرى، راز آبادانى زيستگاهشان ديندارى است، چنانكه خداى تعالى در قرآن كريم فرمود: و لو ان اهل القرى امنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء والارض (٢٧٧) يعنى چنانكه مردم شهر و ديار همه ايمان آورده و پرهيزكار مى شدند همانا، رهاى بركات آسمان و زمين را بر روى آنها مى گشوديم .
مى گويم : اين زيستگاه سالم، همان مدينه ى فاضله است ؟
مى فرمايد: آرى، با يك تفاوت مهم .
مى پرسم : چه تفاوتى
مى فرمايد: اينكه اين زيستگاه سالم در حصر فرضيات و انديشه و در حد شعار و دعوى باقى نماند و جامه ى عمل به خود پوشيد
مى گويم : منظورتان مدينه النبى است ؟
مى فرمايد: آرى، منظورم شهر پيامبر (صلى الله عليه وآله) است، شهرى پاك سالم، و آراسته كه ديندارى آن را چنان آبادان و معمور ساخت كه باور نكردنى مى نمود.
مى پرسم : آيا آبادانى در آن شهر و سرزمين هاى مرتبط با آن ماندگرا شد؟
مى فرمايد: به طور شاسته و بايسته خير.
مى پرسم : چرا؟
مى فرمايد: به دليل اشتباهى كه در امر خطير تعيين رهبرى روى داد و مردم پذيراى آن شدند.
ميگويم : اشاره ى تان به واقعه ى غم انگيز محروميت جامعه ى اسلامى از خلافت الهى امام على (عليه السلام) است ؟
مى فرمايد: آرى
مى گويم : پس در زيستگاه سالم رهبر الهى نقش تعيين كننده اى دارد.
مى فرمايد: آرى، هم در ايجاد، هم در بقا و هم در تداوم آن .
سپس مى فرمايد: البته لازمه ى آنكه رهبر الهى يا كارگزار و نقش خود را چه در ايجاد و چه حفظ موجوديت زيستگاه سالم ايفا نمايد آن است كه مردم در صحنه وفادارانه و آگاهانه حضور داشته باشند.
مى پرسم : توصيه هاى امام على (عليه السلام) جهت ايجاد زيستگاه سالم چيست .
مى فرمايد: در نامه اى كه حضرت (عليه السلام) خطاب به مالك اشتر مرقوم فرمودند بدين مهم اشاره شده است و جا دارد هم شما و هم ما ديگر بار به مطالعه ى دقيق نهج البلاغه از جمله اين عهدنامه ى شريف بپردازيم .
سپس مى فرمايد: حضرت (عليه السلام) در عهد نامه ى مزبور به موارد ذيل اشاره مى فرمايند:
- خدا ترسى و مقدم داشتن طاعت خدا بر ديگر كارها
- عمل به دستورات قرآن كريم
- تلاش براى اعتلاى دين خدا
- استمداد جستن و مدد گرفتن از ذات اقدس ربوبى (جل و جلاله)
- نيكوكارى و تسلط يافتن بر نفس بدفرمان و خشم و غضب نابجا
- دوستى ورزيدن و مهربانى نمودن با ملت
- رازدارى، عيب پوشى و گذشت در تعامل با مردم
- خوشحال نشدن از كيفر دادن افراد خاطى و پشيمان نشدن از بخشش و گذشت .
- دورى جستن از تكبر و حس ناپسند خود برتر بينى
- عدالت ورزى و رسيدگى به دادخواهى ستمديدگان
- برخورد جدى با ستمكاران (تا آنگاه كه ز روش ناپسند خويش بازگردند.)
- توجه به افكار عمومى و خواست ملى
- عدم اعطاى امتياز بر اساس ملاكهاى بى مورد نظير خويشاوندى، رفاقت و...
- برخورد جدى با آنان كه نسبت به مردم عيب جويى مى كنند
- پرهيز از شتابزدگى در پذيرفتن اخبارى كه بر سوء رفتار دلالت مى كند.
- عدم مشورت با افراد بخيل، ترسو، حريص و گناهكار
- برابر نداشتن نيكوكاران و بدكاران (اعطاى امتياز به نيكان و برخورد با بدان)
- روا داشتن نيكى در حق مردم
- تلاش در جهت جلب اعتماد و نظر مثبت مردم
- محترم داشتن آيين هاى ملى پسنديده و پرهيز از وضع قوانينى كه سنتهاى نيك گذشته را آسيب مى رساند.
- ارتباط مستمر با دانشمندان و خردورزان و بهره گيرى از آراء و نظرات ايشان
- رسيدگى دقيق به وضع كاركنان لشكرى و كشورى، از جمله سپاهيان، دبيران، قاضيان، كارگزاران، بازرگانان، صنعت گران و نيز نحوه ى عمل آنان
- گماردن افراد شايسته و صالح در پستهاى حكومتى
- از بين بردن زمينه هاى فساد در اركان و اجزاء نظام
- دريافت بهينه و به دور از افراط و تفريط ماليات
- پرهيز از مال اندوزى و اشرافى گرى
- رفع تنگدستى و فقر از متن اجتماع
- كار آفرينى
- طرد چاپلوسان و ثناگويان از دستگاه حكومتى
- وضع آيين نامه و برنامه جهت اداره ى امور سياسى، اقتصادى، فرهنگى، اجتماعى و... كشور
- غافل نشدن از وضع مستمندان
- تدارك راهكارهاى حمايتى براى ايتام، از كار افتادگان و...
- برقرارى ارتباط مستقيم با مردم و نظارت بر عملكرد كارگزاران
- برخوردارى از سعه ى صدر در مصاحبت با مردم
- اهتمام ويژه به اقامه باشكوه فرائض (نمازهاى جمعه و جماعات، حج بيت الله الحرام ، روزه ى ماه مبارك رمضان و...)
- بهره مندى از صداقت در برخورد با مردم (عذرخواهى از ملت به خاطر كاستى هاى احتمالى، اطلاع رسانى و پاسخگويى به ايشان و...)
- عدم غفلت از دشمنان داخلى و خارجى
- محترم شمردن وعده ها و قرار دادها
- پرهيز از خونريزى ناروا
- پرهيز از منت گذاردن بر مردم
- پرهيز از قائل شدن امتيازات ويژه براى خود
- تدبر در احوال حكام پيشين و پرهيز از اشتباهاتى كه مرتكب شدند
- شهادت خواهى و مجاهده در راه حفظ تماميت ارضى و حيثيت دينى كشور اسلامى
- حمايت از علم آموزى و دانش جويى
- حمايت از خودكفايى و استقلال واقعى ...

كلمات قصار

مى فرمايد: جملات على (عليه السلام) در اين عرصه هم مزين است به آيات نورانى قرآن كريم و برخوردار از باطنى ژرف، پرمحتوى، هدايتگر، نجاتبخش و نيز ظاهرى بهره مند از آرايش و پيرايشى بسيار مطلوب و دل انگيز و صد البته توصيف ناپذير
سپس مى فرمايد: سيره ى عبادى على (عليه السلام) اقتضا نموده كه حضرت (عليه السلام) از كلمات قصر خويش نيز جهت هدايت و راهنمايى افراد و ارتقاء سطح ديندارى و معرفت سالكان طريق حق و بالا بردن كيفيت عبادات و طاعات عباد خداى (عزوجل) سود جويد
سپس مى افزايد: از سخنان آن حضرت است كه :
محبوب ترين اعمال نزد خداى عزوجل نماز است و آن آخرين سفارش ‍ پيامبران است . (٢٧٨)
گناهى كه پس از آن مهلت دو ركعت نمازگزاردن داشته باشم . مرا اندوهگين نمى سازد. (٢٧٩)
مردمى خدا را به اميد بخشش پرستيدند، اين پرستش بازرگانان است، و گروهى او را روى ترس عبادت كردند و اين عبادت بردگان است و گروهى وى را براى سپاس پرستيدند و اين پرستش آزادگان است . (٢٨٠)
اگر نمازگزار بداند كه تا چه اندازه رحمت خدا او را گرفته، البته سر از سجده برنخواهد داشت . (٢٨١)
نزديك ترين حالت بنده به خدايش، آن هنگامى است كه برايش به سجده مى رود. (٢٨٢)
هر كه نماز را با معرفت بحق آن بپا دارد آمرزيده است . (٢٨٣)
به كودكانتان نماز بياموزيد و آنان را به هنگام بلوغ بر ترك آن بازخواست نماييد. (٢٨٤)
سپس (به عنوان حسن ختام اين مبحث) مى فرمايد:
جمله هايت يا على روشنگرند
در شب اضلال و فتنه سنگرند
سنگرى كاندر ميانش اينمنيم
بر كنار از حليت اهريمنيم
هم به تقواى الهى سربلند
هم ز يمن دينمدارى ارجمند
هم زيارى ولايت رو سپيد
هم غريق بحر قرآن مجيد
آرى آرى اى شه خيبر گشاى
گفته هايت هست يك يك رهنماى (٢٨٥)

تحفه هشتم : امام، عبادت، شهادت

مى فرمايد: مرگ و شهادت عرصه اى است كه در نگاه امير مومنان على (عليه السلام) جايگاهى خاص برخوردار است و با در نظر گرفتن آن مى توان به جلوه هايى ديگر از سيره ى عبادى امام (عليه السلام) وقوف يافت .
سپس مى فرمايد: امام (عليه السلام) با عنايت به اينكه دنيا مزرعه ى آخرت است همگان را به فراهم آوردن توشه ى مناسب براى زندگانى جاويد پيش روى دعوت مى فرمود و در اين راستا غفلت از مرگ را آفتى بزرگ مى دانست كه آدمى را از تلاش براى عمران خطبه ى بقا باز مى دارد:
مردم ! همانا دنيا خانه اى است رهگذر و آخرت سرايى است، پايدار، پس از گذرگاه خود - توشه - برداريد براى جايى كه در آن پايداريد و مدريد پرده ى يكديگر نزد آن كس كه مى داند نهان شما را - از شما بهتر - برون كنيد از دنيا دلهاتان را از آن پيش كه برون برند از آن تن هاتان . شما را در دنيا آزموده اند و براى جز دنيا آفريده اند. آدمى چون بميرد مردم گويند چه نهاد و فرشتگان گويند چه پيش فرستاد؟ خدا پدرانتان را بيامرزد! اندكى پيش ‍ فرستيد تا براى شما ذخيرت بودن تواند. و همه را مگذاريد كه وبال آوردن بر گردنتان بماند (٢٨٦)
آماده شويد، خداتان بيامرزد! آه بانگ كوچ را سر دادند، و بارگى خود را در منزل دنيا كمتر بنديد - كه كاروانيان به راه افتادند - و باز گرديد و راه بسپارند با آنچه از توشه ى نيكو در دسترس داريد، كه پيشاپيش شما گردنه اى است دشوار گذر و منزلهاى ترسناك و هراس آور، ناچار بدان گردنه ها بايد برشدن و بدان منزلها درآمدن و ايستادن، و بدانيد! كه چشم انداز مرگ به شما فراگرفته است . كارهاى دشوار دنيا شما را فرو پوشانيده و بلاهاى طاقت فرساى آن شما را فرا گرفته است . كارهاى دشوار دنيا شما را فروپوشانيده و بلاهاى طاقت فرساى آن شما را فرو پوشانيده . پس ‍ پيوندهاى خود را با دنيا ببريد! و پرهيزگارى را پشتيبان خود كنيد و چون توشه اى همراه خويش بريد. (٢٨٧)
مى پرسم : به ياد مرگ بودن كه امام (عليه السلام) همگان را بدان سفارش ‍ فرموده اند متضمن چه فوايدى است ؟
مى فرمايد: فوايد بسيارى از جمله
تعديل شاديها و غمها؛ چه، شادمانى بيش از حد قلب را مى ميراند و غم زياده از اندازه نيز موجبات افسردگى را فراهم مى آورد.
- ترغيب آدمى به تلاش مضاعف جهت بهره گيرى هر چه بهتر و افزونتر از سرمايه ى رو به پايان عمر، چه آن بخشهايى از عمر كه مصروف دين و دانش و عبادت در مفهوم خاص و عام آن مى شود از دستبرد زمانه و گذشت ايام ايمن خواهد بود.
افت محسوس و قابل ملاحظه اى سطح گرايش و رويكرد درونى به گناه و گناه ورزى، از جمله حب دنيا كه حسب روايات متعدد سلسله جنبان هر خطا كارى است .
افزايش چشمگير سطح پارسايى وعاقبت انديشى كه اقبال آدمى به فرائض ‍ نورانى شرع مقدس را در پى دارد.
و امور ديگر
مى پرسم : به راستى چرا امام (عليه السلام) مرگ خويش را از خداى تعالى درخواست فرمود؟
مى فرمايد: به چند دليل :
١- شهادت طلبى و علاقه به جان دادن در راه رضاى خداى تعالى، چنانكه فرمود: همانا گرامى ترين مرگها كشته شدن - در راه خداست - بدان كس ‍ كه جان پسر ابوطالب در دست او است، هزار مرتبه ضربت شمشير خوردن بر من آسانتر است تا در بستر مردن . (٢٨٨)
٢- ستمكارى و بى وفايى مردم كه حكومت حقه ى اسلامى را از محقق ساختن اهداف عاليه ى خويش باز مى داشت، چنانكه فرمود: حالى كه نشسته بودم، خوابم در ربود، پس رسول خدا (صلى الله عليه وآله) بر من گذر فرمود، گفتم : اى فرستاده خدا! از امت تو چها ديدم، و از كجبازى و دشمنى آنان چه كشيده ام !
فرمود: آنان را نفرين كن . گفتم : خدا بهتر از آنان را نصيب من كناد و بدتر از مرا بر آنان گمارد (٢٨٩)
مى پرسم : اين نفرين، چگونه به اجابت رسيد؟
مى فرمايد: حضرت (عليه السلام ) با شهادت به رسول خدا (صلى الله عليه وآله) پيوست و گناهكار ستمباره اى چونان معاويه بن ابى سفيان بر دارلاسلام مسلط شد.
مى گويم : اشاره فرموديد به شهادت طلبى و نيز به دعاى حضرت (عليه السلام) در فرا رسيدن گاه مرگ ؛ آيا اين مويد اين مطلب است كه امام (عليه السلام) مى دانستند كه مرگش شهادت خواهد بود و اصولا از شهادت خويش اطلاع داشتند؟
مى فرمايد: آرى، امام (عليه السلام) نه تنها بدين مطلب وقوف كامل دشات بلكه از حوادث و رويدادهاى بسيارى خبر داد كه سالها بعد به وقوع پيوستند؛ نظير شهادت فرزندش امام حسين (عليه السلام) در كربلا، حكومت معاويه، حجاج و...، غرق شدن بصره، تعداد دقيق مقتولين خوارج در جنگ نهروان، سلطنت آل بويه و علويان و موارد بسيار ديگر.
سپس مى فرمايد: و اين نيست مگر به واسطه ى بهره مندى حضرتش از مقام الهى خلافت بلافصل رسول خدا (صلى الله عليه وآله) و امامت مسلمين و نيز گشوده شدن ابواب علوم گوناگون از سوى رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) بر روى حضرتش عليه آلاف التحيه و الثناء
سپس مى افزايد: امام (عليه السلام) خبر شهدت خويش را از لسان رسول خدا (صلى الله عليه وآله) شنيد:
حكايت آورده اند كه روزى پيامبر اكرم خطبه اى در فضيلت و برترى ماه مبارك رمضان ايراد فرمود. در اين اثنا على (عليه السلام) از جاى برخاست و پرسيد: يا رسول الله بهترين كارها در اين ماه چيست ؟
فرمود: پارسايى و پرهيز از محرمات سپس شروع به گريستن نمود.
امام (عليه السلام) علت گريه و تاثر رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) را جويا شد و حضرت به وى فرمود: اى على ! گريه ى من به خاطر هتك حرمت و ستمى است كه در اين ماه بر تو روا داشته مى شود. گويا تو را مى بينم كه نماز مى خوانى و بدبخت ترين گذشتگان و آيندگان، هم او كه برادر كشنده ى شتر ثمود (٢٩٠) است ضربتى بر فرق سرت مى زند كه محاسنت از آن ضربت رنگين مى شود.
امام (عليه السلام) پرسيد: آيا در آن هنگام دين من سالم و محفوظ است ؟
رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود: آرى، در آن هنگام نيز دينت در سلامت است
سپس فرمود: اى على كسى كه تو را بكشد مرا كشته و كسى كه تو را دشمن بدارد مرا دشمن داشته و كسى كه تو را ناسزا بگويد مرا ناسزا گفته است، زيرا تو همانند من هستى . روح تو روح من و سرشت تو سرشت من است . خداى تبارك و تعالى من و تو را با هم آفريد و برگزيد و مرا براى نبوت و تو را براى امامت انتخاب نمود. پس هر كه امامت تو را منكر شود نبوت مرا منكر شده است .
اى على تو وصى من و پدر دو فرزند من و شوهر دخترم مى باشى و جانشين من بر امتم در زندگى و پس از مرگ من هستى، دستور تو دستور من است و نهى تو نهى من، سوگند به خدايى كه مرا به نبوت برانگيخت و مرا بهترين خلق قرار داد، تو حجت خدايى بر خلق او وامين اويى بر اسرار او و خليفه ى خدايى بر بندگان او. (٢٩١)
سپس مى پرسند: از حكايتى كه شرح آن رفت چه نتيجه اى را مى توان در مورد سيره ى عبادى حضرت (عليه السلام) گرفت ؟
مى گويم : در مطلبى كه مطرح فرموديد اشاره داشتيد به اين امر كه پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله) از ضربت خوردن امام (عليه السلام) خبر داد و حضرت (عليه السلام) با استماع اين خبر در صدد برنيامد كه از دير يا زود بودن آن اطلاع حاصل كند (و از دير بودن آن خوشنود شود) چنانكه لحظه اى هم به ذهن مباركش خطور ننمود كه جان سالم به در بردن از آن واقعه را در خواست نمايد. حضرت (عليه السلام) نه تنها چنين نكرد حتى ناراحت هم نشد بلكه فقط نگران يك مطلب بود كه آيا هنگام مرگ از سلامت دينى برخوردار است يا نه .
آرى سيره ى عبادى امام (عليه السلام) آنگونه است كه حين استماع خبرى ناگوار كه تاثر زمين و آسمان را برانگيخته (راضى به رضاى الهى) مشتاق آن است كه از صحت و سلامت دين خويش در واپسين دم حيات دنيايى نيز اطمينان كسب نمايد.
(علامه در حالى كه اشك در ديدگانش موج مى زند) مى فرمايد: آرى به خدا قسم چنين است كه گفتى
سپس مى فرمايد: على (عليه السلام) با آن مقام و مرتبت الهى وصف ناپذير و عصصتى كه در وحى نمى گنجد چنين آرزومند حسن عاقبت است، حال چه شده است كه ما با ين همه لغزش و معصيت به فكر اصلاح كار و نيك ساختن فرجام خويش نيستيم
مى پرسم : با توجه به اينكه امام (عليه السلام) از كيفيت شهادت خويش ‍ اطلاع كامل داشته و مسلما قاتل خود را نيز مى شناخت چرا درصدد ممانعت از عمل وى برنيامد؟
مى فرمايد: همين سوال را از خود امام هم پرسيدند، چرا كه حضرت (ع) قاتل خود را مى شناخت و به خود وى (يعنى عبدالرحمان بن ملجم مرداى عليه اللعنه) و ديگران اعلام داشته بود.
مى پرسم : پاسخ امام (عليه السلام) چه بود؟
مى فرمايد: پاسخى كه خود جلوه ى درخشان ديگرى از سيره ى عبادى وصف ناپذير امام (عليه السلام) را در معرض نمايش قرار مى دهد.
سپس مى فرمايد: پاسخى كه خود جلوه ى درخشان ديگرى از سيره ى عبادى وصف ناپذير امام (عليه السلام) را در معرض نمايش قرار مى دهد.
سپس مى فرمايد: امام در پاسخ فرمود: چه از اين شگفت انگيزتر و عجيب تر كه شما از من مى خواهيد قاتل خود را (قبل از انجام جنايت قصاص نموده و) بكشم
مى گويم : بدين ترتيب امام (عليه السلام) خود را فداى عدالت نموده نه بالعكس
مى فرمايد: آرى، همين طور است ، چنانكه درباره ى حضرتش گفته اند: قتل على فى محراب عباده لشده ععدله
سپس مى فرمايد: نكته اى كه در اين جا مى بايست بدان اشارت داشت، آن است كه امام (عليه السلام) در آن شرايط حساس و خطرناك بازهم خود شخصا اقامه ى جماعت در مسجد كوفه را عهده دار بود؛ آن هم نه تنها براى نماز جمعه بلكه براى نمازهاى يوميه از جمله فريضه ى چنانكه مى بينيم در محراب عبادت و در اثناى اقامه ى نماز صبح محتمل ضربت بدبخت ترين فرد تمامى تاريخ حيات انسانى مى شود و با مظلوميتى كه در فهم نمى گنجد، به شهادت نائل مى شود.
سپس مى افزايد: سيره ى عبادى امام (عليه السلام) آن گونه است كه هنگام ضربت خوردن نيز ضمن آنكه به جاى برآوردن آه و ناله، فرياد برمى آورد: فزت و رب الكعبه ؛ به خدا كعبه رستگار شدم، نگران كم شدن مقدار عبادات و تهجد خويش به واسطه ى تحليل رفتن توان جسمى و بدنى مى شود، حالى كه حضرت (عليه السلام) خود مى دانست در بستر افتادنش نيز دو رورزى بيشتر به درازا نمى كشد و به شرف شهادت نائل مى آيد:

حكايت

شنيدم چون على (عليه السلام) شاه ولايت
به مسجد گشت زخمى، وان روايت
زمين چون آسمان گرديد دلخون
ملائك مثل جن و انس، محزون
وزيد از هر طرف، باد مخالف
خبر داد از ملالى سخت، هاتف خبر داد از غروب مهرمحراب
زهجران بهار و بحر جلاب
در آن هنگامه، چون اصحاب مولا
به سوى منزل آوردند او را
به فجر افكند شاه دين نگاهى
كشيد از عمق جان آنگاه آهى
سپس فرمود: يك عمر اى سپيدى
مرا اين لحظه در بستر نديدى
ولى اكنون ز تاثير جراحت
مرا بينى به حال استراحت
الا اى آفتاب سرخ محراب
شمارا كى سحرگه ديد در خواب
سپيده بازتاب طلعت توست
شكوهش جلوه اى از رفعت توست
به شوق آنكه از روى مناره
نمايد درك نامت را دوباره
كند با شام تيره، سخت پيكار
ز ميدانش براند عاقبت زار
شبت چون روز، آرى، با صفا بود
پگاه وصل و هنگام دعا بود
به وقت جنگ با كفران و بيداد
نمازت چون هميشه بود در ياد
نمازى كامل و مقبول و والا
كه باشد قدر آن افزون ز احصا خلاصه، هاتفى آگاه ازراز
سحرگاهى چنين برداشت آواز
وصاياى على (عليه السلام) درياى رازست
در گيتى فروز آن نمازست (٢٩٢)
مى گويم : در بيت آخر شعرى كه افتخار شيندن آن را پيدا كردم به وصاياى على (عليه السلام) اشاره شده بود اگر ممكن است درباره ى وصيتنامه ى مولى الموحدين (عليه السلام) اطلاعاتى را در اختيارم قرار دهيد.
مى فرمايد: به نكته اى بسيار خوب اشاره نموديد كه جاى آن در اين مبحث خالى بود
سپس مى فرمايد: از امام (عليه السلام) فقره وصيتنامه به دست ما رسيده كه بعضى از آنها قبل و بعضى بعد از ضربت خوردن حضرتش (عليه السلام) تهيه شده است . سپس مى افزايد: از جمله وصاياى امام (عليه السلام) كه هنگام بازگشت از جنگ صفين (قبل از ضربت خوردن) ايراد شده، وصيت حضرتش (عليه السلام) به امام حسن مجتبى (عليه السلام) است :
... و بدان ! كسى كه گنجينه هاى آسمان و زمين در دست اوست تو را در دعا رخصت داده و پذيرفتن دعايت را بر عهده نهاده، و تو را فرموده از او خواهى تا به تو دهد، و از اوطلبى تا تو را بيامرزد و ميان تو و خود كسى را نگمارد تا تو را از وى باز دارد، و از كسى ناگزيرت نكرده كه نزد او و برايت ميانجگرى آرد، و اگر گناه كردى از توبه ات منع ننموده و در كيفرت شتاب نفرموده، و چون - بدو - بازگردى سرزنشت نكند و آنجا كه رسوا شدنت سزاست پرده ات را ندرد! و در پذيرفتن توبه بر تو سخت نگرفته و حساب گناهت رانكشيده و از بخشايش، نوميدت نگردانيده، بلكه بازگشتت را از گناه شمرده و هر گناهت را يكى گرفته و هر كار نيكويت را ده به حساب آورده، و در بازگشت را برايت بازگذارده و چون بخوانيش آوايت را بشنود؛ و چون راز خود را با او در ميان نهى آن را داند. پس حاجت خود بدو نمايى و آنچه در دل دارى پيش او بگشايى، و از اندوه خويش بدو شكايت كنى و خواهى تا غم تو را گشايد در كارها يارى ات نمايد، و از گنجينه هاى رحمت او آن را خواهى كه بخشيدنش از جز او نيايد، از افزون كردن مدت زندگانى و تندرستيها و در روزيها فراوانى . پس كليد گنجهاى خود را در دو دستت نهاده كه به تو رخصت سوال از خود را داده تا هر گاه خواستى درهاى نعمت او را با دعا بگشايى و باريدن باران رحمتش را طلب نمايى . پس دير پذيرفتن او تو را نااميد نكند كه بخشش بسته به مقدار نيت بود، و بسا كه در پذيرفتن دعايت درنگ افتد و اين براى آن است كه پاداش خواهنده بزرگتر شود و جزاى آرزومند كاملتر، و بود كه چيزى را خواسته اى و تو را نداده اند، و بهتر از آن در اين جهان يا آن جهانت داده اند يا بهتر بوده كه از تو بازداشته اند؛ و چه بسا چيزى را طلبيدى كه اگر به تو مى دادند، تباهى دينت را در آن مى ديدى . پس درخواستت درباره ى چيزى باشد كه نيكى آن برايت پايدار ماند، و سختى و رنج آن به كنار كه نه مال براى تو پايدار است و نه تو براى مال برقرار. (٢٩٣)
آنگاه مى افزايد: اما از وصاياى حضرت در واپسين دم حيات مى توان به اين وصيت گهربار اشاره نمود.
بسم الله الرحمن الرحيم، اين آن چيزى است كه على پسر ابوطالب وصيت مى كند: به وحدانيت و يگانگى خداگواهى مى دهد و اقرار مى كند كه محمد بنده و پيغمبر اوست، خدا او را فرستاده تا دين خود را بر ديگر اديان پيروز گرداند. همانا نماز، عبادت، حيات و زندگانى من از آن خداست . شريكى براى او نيست، من به اين امر شده ام و از تسليم شدگان اويم .
فرزندم حسن !تو و همه ى فرزندان و اهل بيتم و هر كس را كه اين نوشته ى من بدو رسد را به امور ذيل توصيه و سفارش مى كنم :
١- تقوى الهى را هرگز از ياد نبريد، كوشش كنيد تا دم مرگ بر دين خدا باقى بمانيد.
٢- همه با هم به ريسمان خدا چنگ بزنيد، و بر مبناى ايمان و خداشناسى متفق و متحد باشيد و از تفرقه بپرهيزيد، پيغمب فرمود: اصلاح ميان مردم از نماز و روزه ى دائم افضل است و چيزى كه دين را محو مى كند، فساد و اختلاف است .
٣- ارحام و خويشاوندان را از ياد نبريد، صله ى رحم كنيد كه صله ى رحم حساب انسان را نزد خدا آسان مى كند.
٤- خدا را! خدا را! درباره ى يتيمان، مبادا گرسنه و بى سرپرست بمانند.
٥- خدا را! خدا را! درباره ى همسايگان، پيغمبر آن قدر سفارش همسايگان را فرمود كه ما گمان كرديم مى خواهند آنها را در ارث شريك كند.
٦- خدا را! خدا را! درباره ى قرآن ؛ مبادا ديگران در عمل كردن، بر شما پيشى گيرند.
٧- خدا را! خدا را!درباره ى نماز؛ نماز پايه ى دين شماست .
٨- خدا را!خدا را! درباره كعبه، خانه خدا، مبادا حج تعطيل شود كه اگر حج متروك بماند، مهلت داده نخواهد شد و ديگران شما را طعمه ى خود خواهند كرد.
٩- خدارا! خدا را! درباره ى جهاد در راه خدا، از مال و جان خود در اين راه مضايقه نكنيد.
١٠- خدا را! خدا را! درباره ى زكات : زكات آتش خشم الهى را خاموش ‍ مى كند.
١١- خدا را! خدا را! درباره ى ذريه ى پيغمبرتان، مبادا مورد ستم قرار گيرند.
١٢ - خدا را!خدا را! درباره ى صحابه و ياران پيغمبر، رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) درباره ى آنها سفارش كرده است .
١٣- خدا را! خدا را! درباره فقرا و تهيدستان، آنه را در زندگى شريك خود سازيد.
١٤- خدا را!خدا را! درباه ى بردگان، كه آخرين سفارش پيغمبر درباره ى اينها بود.
١٥- در انجام كارى كه رضاى خدا در آن است بكوشيد و به سخن مردم (در صورتيكه مخالف آن اس) ترتيب اثر ندهيد.
١٦- با مردم به خوشى و نيكى رفتار كنيد چنانكه قرآن دستور داده است .
١٧- امر به معروف و نهى از منكر را ترك نكنيد؛ نتيجه ى ترك آن اين است كه بدان و ناپاكان بر سشما مسلط خواهند شد و به شما ستم خواهند كرد، آنگاه هر چه نيكان شما دعا كنند، دعاى آنها برآورده نخواهد شد.
١٨- بر شما باد كه بر روابط دوستانه ى ما بين خويش بيفزاييد، به يكديگر نيكى كنيد، از كناره گيرى و قطع ارتباط و تفرقه و تشتت بپرهيزيد.
١٩- كارهاى خير را به مدد يكديگر و به اتفاق هم انجام دهيد، از همكارى در مورد گناهان و چيزهايى كه موجب كدورت و دشمنى مى شود بپرهيزيد.
٢٠ - از خدا بترسيد كه جزا و كيفر خدا شديد است .
خداوند همه شما را در كنف حمايت خود محفوظ بدارد و به امت پيغمبر توفيق دهد كه احترام شما (اهل بيت) و احترام پيغمبر خود را پاس بدارند. همه ى شما را به خدا مى سپارم . سلام و دورد حق بر همه ى شما... (٢٩٤)
مى گويم : آخرين ذكرى كه على (عليه السلام) بر زبان مبارك جارى فرمود چه بود؟
مى فرمايد: بعضى مى گويند پس از وصيتى كه ذكر آن رفت امام (عليه السلام) لحظه اى بيهوش شد و چون به هوش آمد ديگر سخنى جز لا اله الا الله از حضرت شنيده نشد تا جان به جان آفرين تسليم فرمود. چنانكه بعضى ديگر گفته اند: (٢٩٥) آخرين فرمايش ايشان اين آيه ى شريفه بود: و من يعمل مثقال ذره خيرا يره و من و من يعمل مثقال ذره شرا يره (٢٩٦)
البته گروهى ديگر ذكر كرده اند (٢٩٧) كه حضرت ابتدا به فرشتگان خدا سلام داد سپس اين آيات را زمزمه فرمود كه المثل هذا لليعمل العاملون، (٢٩٨) يعنى براى چنين لحظاتى بايد عمل كرده و بكوشند و ان الله مع الذين اتقوا و الذين هم محسنون (٢٩٩) يعنى خدا با مردمى است كه عمر خود را به تقوى و پرهيزكارى گذراندند و مردمى كه همواره كار نيك مى كنند. آنگاده در واپسين دم حيات فرمود: اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريم اله و اشهد ان محمد عبده و رسوله
ناله كن اى دل به عزاى لى (عليه السلام)
گريه كن اى ديده براى على (عليه السلام)
عمر على عمره ى مقبوله بود
هر قدمش سعى و صفاى على (عليه السلام)
عالم امكان شده پر غلغله
چون شده خاموش صداى على (عليه السلام)
منبر و محراب كشد انتظار
تا كه زند بوسه بپاى على (عليه السلام)
مانده تهى سفره ى بيچارگان
منتظر نان و غذاى على (عليه السلام)
واى امير دو سرا كشته شد
خانه ى غم گشته سراى على (عليه السلام)
خواهى اگر ملك دو عالم حسان
از دل و جان باش گداى على (عليه السلام) (٣٠٠)
مى پرسم : ما ترك امام (عليه السلام) چه بود؟
مى فرمايد: به لحاظ مالى، پولى اندك معادل هفصد درهم كه (تنها كفاف خريد يك زره جنگى را مى نمود) امام (عليه السلام) آن را جهت نجات برنده اى اختصاص داده بود. (٣٠١) امام به لحاظ معنوى ميراثى عظيم، گرانسنگ، ذيقيمت و ماندگار مشتمل بر رهنمودها، خطبه ها، نامه ها، مواعظ، ... و كلماتى نورانى و درربار
مى گويم : امام (عليه السلام) زندگى مشترك خود را با حضرت صديقه ى طاهره را نيز با مبلغ ناچيزى در همين حدود حاصل از فروش زره جنگى اش ‍ آغاز فرمود و چيزى بر آن نيفزود.
مى فرمايد: آرى، فاعتبروا يا اولى الابصار (٣٠٢)
سپس مى فرمايد: وجود ذى جود مولود كعبه، قرآن ناطق، مولى الموحدين اميرالمومنين على بن ابيطالب (عليه السلام ) آنقدر براى شريعت نوپاى اسلام اهميت داشت كه چون حضرتش (عليه السلام) مضروب گرديد، باد مخالف از هر سو وزيدن گرفت، درهاى مسجد به هم خورد، زمين لرزيد و بالاخره جبرئيل امين با صدايى حزن آلود و رسا در ميان آسمان و زمين فرياد برآورد: به خدا قسم اركان هدايت فرو ريخت، ستاره هاى آسمان (هدايت) و نشانه هاى (روشن) تقوى تيره گشت، ريسمان محكم خداى (عزوجل) از هم گسست، چه، عموزاده ى محمد مصطفى (عليه السلام) به دست پليدترين پليدان (عالم) به شهادت رسيد..
سپس مى افزايد: بدين ترتيب خورشيد وجود سرحلقه ى پارسايان و مقتداى نمازگزاران، امير مومنان على (عليه السلام) كه زندگانيش سرتاسر عبادت خداى (عزو جل) بود غروب نمود و رخنه اى جبران ناپذير در دين پديدار گرديد؛ چه اذا مات العالم الفقيه ثلم لا سيدها شى ء هم او كه دشمنانش نيز به فضائل بى پايانش معترف بوده و هستند.

حكايت

امير مومنان چون با شهادت
به سوى حق تعالى كرد عودت
معاويه كه بر او باد نفرين
به ناحق خواند خود را شاه آيين
به اطفاى چراغ دين كمر بست
دل مردان حق را با ستم خست
زانفاسش جهانى گشت مسموم
به دين راه يافت بدعتهاى مذموم
اقامه كرد او حتى نشسته
نماز جمعه را در ضمن هفته
خلاصه در همان عصر پريشان
صحابى على (عليه السلام) را گفت اين سان
كه بنما وصف حيدر را هم اكنون
زحالاتش بگو ما را هميدون شنيدم بوده اى در كوفه يكسال
نبى (صلى الله عليه وآله) را بود چون حال بگو صهر
(٣٠٣) بگفتش نيمه ى شب ديدم او را
خدا داند به مسجد سخت شيدا
چو فردى كه ز نيش مار بر خويش
به حالى مى پيچد كم و بيش
در آن هنگام از خوف جهانيان
همى پيچد بر خود شاه مردان
ترنمهاى سبزش ياد خدا بود
نگاهش بر بلنداى سما بود*
نشان حزن و بر چهرش نمايان
سرشك ديده ى پاكش چو باران
چو دراز ديدمى باراند يكسر
محاسن بود او را جملگى تر
گهى مى گفت : آه از نار دوزخ
گهى هم مى كشيد از سينه آوخ
نه يك شب، او هم شب اين چنين بود
چهان حلقه آسا را نگين بود
گهى مى برد سر را در داخل چاه
زخوف حضرت حق مى كشيد آه
خدا را ياد مى فرمود اين سان
كه بود او قله ى كهسار ايمان
نماز او فروغ جسم و جان و بود
شميم جنت عنبر نشان بود
خموش آمد پس از اين چون صحابى
معاويه به چشم آورد آبى
به پيشانى زد و بگريست لختى
ز گريه ارچه مانع شد به سختى
جبارى كه دشمن نيز چون دوست
به فضل مرتضى (عليه السلام) اينگونه خستوست (٣٠٤)
على (عليه السلام) را شوكت و فر بيش از اين هاست
مقامش نزد حق بسيار بالاست
به قصد اينكه رازش فاش نايد
عدو هم حضترش را مى ستايد
نمازش هم شه دين بى نظيرست
پس از احمد (صلى الله عليه وآله) از اينرو او اميرست
اميرالمومنين خود بحر رازند
امير فاتح ملك نمازند (٣٠٥)

ختام : اوصاف على (عليه السلام) به گفتگو ممكن نيست

علامه كه مى فرمايد: دمى بيشتر به اذان صبح باقى نمانده است . سخت متعجب مى شوم، آخر ساعات خيلى سريع سپرى شده اند، گويى همين چند لحظه پيش بود كه با ايشان مشغول گفتگو شدم .
به هر حال علامه ى فرزانه مى افزايد: فضايل على (عليه السلام ) دريايى است گوهر خيز و بيكران كه جز خداى تعالى و معصومين (عليهم السلام) احدى را توان وصف شايسته و بايسته ى آن نبوده و نيست و نخواهد بود. با اين وجود افراد بسيارى از دوست گرفته تا دشمن، زبان به مدح و ثناى حضرتش (عليه السلام) گشوده و به قدر وسع خويش در مقام عرض ادب به پيشگاه قدسى او برآمده اند، از جمله ابن ابى الحديد معتزلى شارح بلند آوازه ى نهج البلاغه كه خود از برادران اهل سنت ما بوده و اين چنين گفته است : و اينك من چه بگويم درباره ى بزرگمردى كه دشمنانش به فضيلت او اقرار كرده اند و براى آنان امكان منكر شدن مناقب او فراهم نشده است و نتوانسته اند فضايل او را پوشيده بدارند، و تو مى دانى كه بنى اميه در خاور و باختر جهان بر پادشاهى چيره شدند و با تمام مكر و نيرنگ در خاموش ‍ كردن پرتو على (عليه السلام) كوشيدند و بر ضد او تشويق كردند و براى او عيبها و كارهاى نكوهيده تراشيدند و بر همه منبرها او را لعن كردند و ستايشگران او را نه تنها تهديد كردند كه به زندان افكندند و كشتند و از روايت هر حديثى كه متضمن فضيلتى براى او بود يا خاطره و ياد او را زنده مى كرد، جلوگيرى كردند، حتى از نامگذارى كودكان به نام على منع كردند و همه اين كارها بر برترى و علو مقام او افزود، همچون مشك و عبير كه هر چند پوشيده دارند بوى خوش آن فراگير و رايحه ى دل انگيزش پراكنده مى شود و چون خورشيد كه با كف دستها و پنجه ها نمى توان پوشيده اش ‍ داشت و چون پرتو روز كه بر فرض چشم نابينايى آن را نبيند، چشمهاى بى شمار آن را مى بيند و چه بگويم درباره بزرگمردى كه هر فضيلت به او باز مى گردد و هر فرقه به او پايان مى پذيرد و هر طايفه او را به خود مى كشد. او سالار همه فضايل و سرچشمه ى آن ويگانه مرد پيشتاز عرصه ى آنهاست . رطل گران همه فضيلتها او راست و هر كس پس از او در هر فضيلتى، درخششى پيدا كرده است، از او پرتو گرفته است و از او پيروى كرده و در راه او گام نهاده است .
به خوبى مى دانى كه شريف ترين علوم، علم الهى است كه شرف هر علم بستگى به شرف معلوم و موضوع آن علم دارد و موضوع علم الهى از همه علوم شريف تر است كه خداى اشرف موجودات است و اين علم از گفتار على (عليه السلام) اقتباس و از او نقل شده و همه ى راههاى آن از او سرآغاز داشته و به او پايان پذيرفته است ...
علامه سپس مى افزايد: اميدوارم به بخشى از سوالات شما پاسخى هر چند قاصر داده باشم ؛ آنگاه از جاى برمى خيزد تا براى اقامه ى نماز صبح، تجديد وضو بفرماييد... بانگ خوش اذان در صحن و سراى حرم باصفاى امام (عليه السلام) طنين انداز مى شود. با شتاب از جاى بر مى خيزم تا پس ‍ از ساختن آبدست به فيض نماز جماعت صبح نايل شوم . ساعتى ديگر بايد راهى كربلاى معلى شويم، اى كاش آن زيارت نيز توام با معرفت باشد. تا خدا چه بخواهد.



پى نوشت ها

1- استاد شهريار.
2- منطق الطير، ص 69.
3- استاد شهريار.
4- ديوان حافظ، ص 78.
5- فرهنگ فارسى عميد، ج 2، ص 1262.
6- مسند احمد بن حنبل، ج 3، ص 17 - سنن ترمذى، ج 2، ص 308 و...
7- شاهنامه، ج 1، ص 8.
8- ينابيع الموده، ص 256 - زندگانى اميرالمومنين (عليه السلام)، ص 31.
9- نظيرى نيشابورى
10- بحارالانوار ج 18 ص 278.
11- جلال الدين محمد بلخى (معروف به مولوى)
12- منطق الطير، صص 55 و 56.
13- زهرا عليهاالسلام مولود وحى، ص 47.
14- سيد محمد قطب شيرازى
15- امالى شيخ صدوق - منتهى آلامال .
16- امالى شيخ صدوق - منتهى الامال .
17- صغير اصفهانى
18- محمد على تبريزى (فتى)
19- روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم و السبع المثانى - زندگانى اميرالمومنين (عليه السلام)، ص ‍ 25
20- مروج الذهب، ج 2، ص 2.
21- مستدرك، ج 3، ص 483.
22- جلوه ى تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 1، ص 9.
23- السير الحلبيه، ج 1، ص 139.
24- كفايه الطالب، ص 260.
25- كليات سعدى
26- نهج البلاغه، خطبه ى 192 (قاصعه).
27- بحار الانوار، ج 35، ص 47.
28- سيره ى ابن هشام، ج 1، ص 236.
29- حكيم كسايى مروزى .
30- منتهى الامال، ص 204.
31- زندگانى اميرالمومنين (عليه السلام) ص 49.
32- تاريخ طبرى، ج 2، ص 212.
33- منطق الطير، ص 56.
34- مريم / 12.
35- مريم / 12.
36- مريم 30 /
37- رجوع شود به كتاب شريف الغدير، ج 3، صص 235 و 234.
38- شعرا/ 214.
39- در اين حديث را فرات بن ابراهيم در تفسير فراتى نقل نموده است، ضمن آنكه به قضيه ى يوم الدار در تاريخ طبرى، ج 2، صص 62، 63. تاريخ كامل، ج 2 صص 40 و 41. مسند احمد ج 1، ص 111 و... اشاره شده است .
40- ديوان عراقى، ص 326.
41- فرازهايى از تاريخ پيامبر اسلام، ص 100.
42- وصيتنامه ى امام خمينى (ره)، ص 3.
43- كدام يك از شما پشتيبان من خواهد بود؟
44- شاه سنجان خواقى
45- عباس شهرى (شهرى)
46- آل عمران / 144.
47- الاسلام هو التسليم، نهج البلاغه / حكمت 125.
48- فرازهايى از تاريخ پيامبر اسلام، صص 194 تا 199.
49- انفال / 30.
50- ديوان حافظ.
51- على (عليه السلام) از زبان على (عليه السلام )، ص 13 (منقول از شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 14، ص 64.
52- نهج البلاغه، كلمات قصار، فصل وسط، شماره دى 9 كنااذا احمر الباس ....
53- زهرا مولد وحى، سيد احمد علم الهدى، ص 68.
54- مجادله / 12.
55- مجادله / 13.
56- خوانده شده ها، انتخاب شده ها.
57- تفسير كشف الاسرار وعده الابرار، ج 10، صص 27 و 28.
58- احزاب / 36.
59- نساء/ 80.
60- فرازهايى از تاريخ پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله)، ص 429
61- نساء/ 59.
62- حشر/ 7.
63- بحار الانوار/ ج 23 / ص 63.
64- فرازهايى از تاريخ پيامبر اسلام صص 431 تا 433 - سيره ى ابن هشام، ج 2، ص 399، مجمع البيان، ج 9، صص 269 و 270.
65- آيه ى تطهير: انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت ويطهركم تطهيرا
66- آيه ى ولايت : انما و ليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكوه و هم راكعون مائده / 55.
67- شورى / 23: قل لا اسئلكم عليه اجرا الالموده فى القربى
68- احمد بن حنبل، طبرانى، ثعلبى و... از ابن عباس نقل كرده اند كه گفت : وقتى اين آيه نازل شد از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) سوال شد كه اين خيوشان تو چه كسانى هستند كه بر ما واجب شده است آنان را دوست بداريم ؟ فرمود: على و فاطمه و دو فرزندشان (حسن و حسين)
رجوع شود كشاف زمخشرى، ج 2، ص 329 - ذخائر العقبى محب الدين طبرى، ص 25.
69- معرفه آل محمد براءه من النار و حب آل محمد جواز على الصراط والولايه لال محمد امان من العذاب - فرائد السمطين، حافظ حموينى .
70- شافعى رئيس مذهب شافعى (منقول از مسند احمد بن حنبل، ج 6، ص 323.
71- كفايه، ص 31.
72- فرازهايى از تاريخ پيامبر اسلام، صص 214 و 215.
73- امالى شيخ طوسى، ص 300.
74- تاريخ كامل، ج 2، ص 75 - زهرا (عليهاالسلام) مولود وحى، ص 99.
75- زهرا (عليها السلام) مولود وحى، صص 102 تا 104
76- بحارالانوار، ج 43، ص 99.
77- تاريخ قرآن زنجانى، ترجمه ى سجاب، ص 51.
78- مقدمه ى دوم از مقدمات دوازده گانه ى تفسير صافى .
79- سفينه البحار، ج 2، ص 414
80- الفهرست، صص 41 و 42.
81- الميزان
82- حجر /9
83- مولف كتاب
84- توبه /18.
85- احقاق الحق، ج 5، ص 563.
86- سيره ى ابن هشام، ج 1، ص 496.
87- سفينه البحار، ج 1، ص 600.
88- كشكول شيخ بهايى، ص 357.
89- زهرا مولود وحى، ص 130.
90- حكايت برگزيده، ص 142.
91- دو بيتى هاى باباطاهر، ص 29.
92- بحارالانوار، ج 41، ص 14.
93- در ساحل سپيده ى اخلاص، ص 146.
94- منتهى الامال، ص 200.
95- هزار و يك نكته درباره ى نماز، ص 103.
96- كشف الاسرار وعده الابرار، ج 1، صص 179 و 180.
97- نگارنده ى كتاب
98- نهج البلاغه، خطبه ى 131، سطر 10 الى 12.
99- نگارنده ى كتاب .
100- على كيست، فضل الله كمپانى، ص 235.
101- ذاريات / 56.
102- كليات سعدى
103- مولف كتاب
104- نهج البلاغه، حكمت 237.
105- بقره / 183.
106- احزاب / 35.
107- والصيام ابتلاء لاخلاص الخلق .
108- نهج البلاغه، حكمت شماره ى 145.
109-... وقروا كباركم، وارحموا صفاركم وصلوا ارحامكم ... - الشيعه، ج 7، حديث 20.
110- نهج البلاغه، خطبه ى 1
111- روزهاى 11، 12 و 13 ذى حجه كه واجب است زائر بيت الحرام در منى به سر برد
112- صهباى حج، جوادى آملى، ص 96.
113- علل الشرايع، ص 111.
114- نهج البلاغه، خطبه ى 110.
115- مفاتيح الجنان، ادعيه ى ماه مبارك رمضان
116- مائده / 55.
117- آيا كسى چيزى به تو اعطا كرد
118- كشف الاسرار وعده الابرار، ج 3، ص 152.
119- دهر/ 8
120- به قصد تقرب به خداى عزوجل و طلب شفا براى بيماران .
121- اگر سرورانم حسن و حسين (عليه السلام) از اين بيمارى شفا يابند سه روز را براى خدا و از سر شكر روزه خواهم گرفت .
122- اى اهل بيت محمد (صلى الله عليه وآله) سلام بر شما، نيازمندى از نيازمندان مسلمان هستم مرا غذا دهيد باشد كه خدا شما را از سفره هاى بهشت بهره مند سازد.
123- اى اهل بيت محمد (صلى الله عليه وآله) سلام بر شما باد يتيمى از فرزندان مهاجران هستم ...
124- كشف الاسرار وعده الابرار، ج 10، صص 319 تا 321.
125- بقره / 247.
126- كشف الاسرار وعده الابرار، ج 1، ص 746.
127- بقره / 245.
128- هر كس به خدا قرض دهد آن را به تمام و كمال باز پس خواهد گرفت .
129- كشف الاسرار وعده الابرار، ج 1، صص 662 تا 664.
130- نهج البلاغه، حكمت شماره ى 140.
131- رجوع شود به داستان راستان، ج اول، حكايت 15.
132- نهج البلاغه حكمت شماره ى 31.
133- رسايل جرجانى، ص 231.
134- نور/ 37.
135- نهج البلاغه، خطبه ى همام (193)
136- داستان راستان، ج 2، حكايت 77.
137- جاذبه و دافعه ى على (عليه السلام)، ص 35
138- فرازهايى از تاريخ پيامبر اسلام، ص 337.
139- گناهكاران، بيرون روندگان از طريق حق و صلاح
140- راه روشن و آشكار
141- فريضه ى امر به معروف و نهى از منكر، محمد محمدى گيلانى
142- آل عمران / 110.
143- وسائل الشيعه، ج 11، ص 397
144- جهت اطلاع بيشتر به كتاب امر به معروف و نهى از منكر آيه الله نورى همدانى مراجعه شود.
145- نهج البلاغه، خطبه ى (3)
146- داستانهاى اسلامى، ج 2، ص 28 (به نقل از گناهان كبيره شهيد دستغيب) ج 2، ص 206.
147- قلب سليم، شهيد دستغيب، ج 2، ص 520.
148- هزار گوهر، سيد عطاء الله مجدى، ص 71.
149- رجوع شود به كتاب الاخلاق سيد عبدالله شبر (ترجمه جباران)
150- هزار گوهر، ص 342.
151- نساء/ 2.
152- هزار گوهر، ص 237
153- همان، ص 273.
154- اصول كافى، ج 3، صص 224 و 225.
155- آنانكه پيش از ديگران ايمان آوردند و مدينه را خانه ى ايمان گردانيدند و مهاجران را كه به سوى آنان آمدند و دوست دارند و در دل خود هيچ حاجتى (به مال و ثروت) نمى يابند و اگر چه نيازمند هستند ولى ديگران را بر خود مقدم مى شمارند و آنانكه بخل و حسد ندارند در حقيقت ايشان رستگاران عالمند، حشر /9.
156- گناهان كبيره، ج 2، ص 144 به نقل از داستانهاى اسلامى، ج 2، ص 143.
157- پندها و حكايتهاى اخلاقى، آيه الله مظاهرى ، ص 161.
158- پندها و حكايتهاى اخلاقى، آيه الله مظاهرى ، ص 161
159- كشكول شيخ بهايى، ص 136.
160- زندگانى اميرالمومنين (عليه السلام)، ص 503.
161- خاقانى شروانى .
162- اصول كافى، ج 4، ص 495.
163- حكايت برگزيده، ص 130.
164- هزار گوهر، ص 193.
165- وسائل الشيعه، ج 15، ص 203.
166- انا وعلى ابوهذا الامه
167- بحار الانوار ج 9، ص 520 به نقل از كتاب امامت شهيد دستغيب، ص 93.
168- كتاب الاخلاق، سيد عبدالله شبر، ص 182.
169- نهج البلاغه، حكمت 42.
170- امالى شيخ مفيد، ص 35.
171- آدابى از قرآن، شهيد دستغيب، ص 216.
172- هزار گوهر، ص 390.
173- هزار گوهر، ص 35.
174- هزار گوهر، ص 262.
175- هزار گوهر، ص 178.
176- منتهى الامال، ص 742.
177- كافى، ج 4، ص 483 (باب كيفيت نشستن)
178- قلب سليم، ج 2، ص 520.
179- معارفى از قرآن، شهيد دستغيب، ص 514.
180- كتاب صديقه ى كبرى فاطمه ى زهرا، ص 45.
181- انعام / 54
182- آل عمران / 97.
183- فصلت / 44.
184- ق / 28
185- انبيا / 8
186- انبيا / 22.
187- زخرف / 13
188- ص / 26.
189- قصص / 30.
190- مريم / 12.
191- آل عمران / 144.
192- قصص / 26.
193- نهج البلاغه، خطبه 27.
194- داستان راستان، ج 2، ص 376.
195- هزار گوهر، ص 406.
196- دعاى شريف كميل .
197- امام خمينى (ره)
198- نهج البلاغه، نامه ى 31.
199- ميزان الحكمه، ج 6، ص 63
200- بحار الانوار، نامه 31.
201- نهج البلاغه، حكمت 424.
202- همان، نامه ى 31.
203- نهج البلاغه، نامه ى 31.
204- همان .
205- همان
206- رجوع كيند به نهج البلاغه، نامه ى 31.
207- كشكول شيخ بهايى، ص 187
208- جاذبه و دافعه ى على (عليه السلام) صص 36 و 37.
209- استاد سيد محمد حسين شهريار
210- آيات 55 و 67 سوره مائده، آيه 59 سوره نساء و...
211- نجم / 4 و 5.
212-نهج البلاغه، خطبه 3 (شقشقيه)
213- شعرى منسوب به على عليه السلام اگر با شورا كار آنان را به دست گرفتى، چه شورايى بود كه راى دهندگان در آنجا نبودند. و اگر از راه خويشاوندى بر مدعيان حجت آوردى، ديگران از تو به پيامبر نزديكتر و سزاوارتر بودند. نهج البلاغه حكمت 190.
214- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 308.
215- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 308.
216- تاريخ الرده، ص 5.
217- نهج البلاغه خطبه 74.
218- شكافت .
219- خطبه 3 نهج البلاغه .
220- خطبه 3 نهج البلاغه .
221- نحل / 92.
222- غررالحكم، باب الخاء.
223- همان، باب الدل .
224- براى اطلاع بيشتر مراجعه كنيد به كتاب مروج الذهب، ج 1.
225- نهج البلاغه خطبه 15.
226- احقاق الحق، ج 4، ص 244.
227- امامت (شهيد دستغيب)، ص 91.
228- نهج البلاغه، خطبه ى 126.
229- نهج البلاغه، نامه ى 27.
230- مدثر/ 42 و 43.
231- طه / 132.
232- نهج البلاغه، خطبه ى 199.
233- حج / 41.
234- نهج البلاغه، نامه ى 40.
235- همان، خطبه ى 209.
236- نهج البلاغه، نامه ى 3.
237- عباس شهرى (شهرى)
238- ميزان الحكمه، ص 586.
239- آدابى از قرآن (شهيد دستغيب)، ص 282
240- داستان راستان، ج 1، حكايت 38.
241- كتاب العرش (ابو اسحاق ثعلبى)، ص 232.
242- داستان راستان، ص 51 حكايت 14.
243- نهج البلاغه، حكمت 37.
244- حكومتى كه غاصبان خلافت عهده دار آن بودند (عليرغم بى اعتنايى به بعضى از فرامين سرنوشت ساز و مسلم شرع و شارع مقدس اسلام از جمله حكم الهى خلافت و امامت على (عليه السلام) و مانند آن) به علت آنكه در منظر مردم حكومتى اسلامى و دينى مى نمود و مورد عنايت امام (عليه السلام) بود چرا كه حضرت (عليه السلام) مى دانست بيشتر مردم ناتوانى آن را نه به حساب خلفا بلكه به حساب اسلام خواهند گذاشت .
245- زندگانى اميرالمومنين (عليه السلام)، صص 263 - 262.
246- داستان راستان، ج 1، ص 139 (حكايت 46)
247- نهج البلاغه، خطبه ى 50.
248- عنكبوت / 46.
249- الصلوه حصن من سطوات الشيطان . شرح غرر الحكم و دررالكلم، ج 2، ص 166.
250- هزار گوهر، ص 51.
251- نهج البلاغه، خطبه ى 27.
252- همان، خطبه ى 131.
253- نهج البلاغه، خ 182.
254- بقره / 250.
255- زهرا مولود وحى، ص 125.
256- فرازهايى از تاريخ پيامبر اسلام، بخش 28 .
257- مثنوى معنوى ج 1، صص 234 تا 239.
258- نهج البلاغه خطبه 56.
259- رجوع كنيد به نهج البلاغه و خطبه ها، نامه ها و كلمات نورانى آن از جمله خطبه 206، نامه ى 14 و...
260- استاد سيد محمد حسين شهريار.
261- نهج البلاغه
262- كشف الاسرار وعده الابرار، ج 3، ص 150.
263- كشف الاسرار وعده الابرار، ج 9، ص 213.
264- نهج البلاغه، خطبه ى 119.
265- مائده / 32
266- ذاريات / 56.
267- نهج البلاغه، دكتر شهيدى، مقدمه، ص .
268- ذاريات / 20 و 21.
269- نهج البلاغه، نامه ى 26.
270- همان، نامه ى 12.
271- همان، نامه ى 57.
272- همان، نامه ى 22.
273- نهج البلاغه، نامه ى 69.
274- همان، نامه ى 68.
275- همان، نامه ى 30.
276- نهج البلاغه، نامه ى 47.
277- اعراف / 96
278- المنتخب الحسنى، ص 73.
279- نهج البلاغه، حكمت 299.
280- همان، حكمت 237.
281- بحارالانوار، ج 82، ص 207.
282- بحار الانوار، ج 82، ص 16.
283- خصال شيخ صدوق، ص 628.
284- شرح غرر الحكم و درر الكلم، ج 4، ص 363
285- مولف .
286- نهج البلاغه، خطبه ى 203.
287- همان، خطبه ى 204.
288- نهج البلاغه، خطبه ى 123.
289- همان، خطبه ى 70.
290- ثمود، قوم حضرت صالح (عليه السلام).
291- زندگانى اميرالمومنين (عليه السلام)، ص 731.
292- مولف
293- نهج البلاغه، نامه ى 31.
294- مقاتل الطالبين، صص 44 - 28 - كالم ابن اثير، ج 3، صص 197 - 194 مروج الذهب، ج 2، صص ‍ 44 - 40.
295- انساب الاشراف، ص 499.
296- زلزال /8 - 7
297- بعثت، غدير، عاشورا، مهدى - محمد رضا حكيمى ، ص 84.
298- صافات / 60
299- نحل / 129
300- حبيب الله چايچيان (حسان)
301-على از زبان على ص 168
302- حشر / 3
303- داما
304- معترف است .
305- مولف


۵