انوارى از نهج البلاغه

انوارى از نهج البلاغه0%

انوارى از نهج البلاغه نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام
صفحات: 12

انوارى از نهج البلاغه

نویسنده: محمد جعفر امامى
گروه:

صفحات: 12
مشاهدات: 3063
دانلود: 72

توضیحات:

انوارى از نهج البلاغه
  • مقدمه مولف

  • نهج البلاغه چگونه حفظ و جمع آورى شده؟

  • شرحهاى نهج البلاغه

  • سيد رضى كيست؟

  • تاليفات شريف رضى

  • اساتيد بزرگ سيد رضى

  • مقدمه سيد رضى بر نهج البلاغه

  • سوال و تحقيق

  • شناخت خالق در نهج البلاغه "1"

  • خطبه

  • ترجمه

  • شرح و توضيح

  • سوال و تحقيق

  • شناخت خالق در نهج البلاغه "2"

  • خطبه

  • ترجمه

  • شرح و توضيح

  • سوال و تحقيق

  • شناخت خالق در نهج البلاغه "3"

  • تفسير پاره اى از كلمات خطبه

  • سوال و تحقيق

  • صفات خالق در نهج البلاغه

  • خطبه

  • ترجمه

  • شرح و توضيح

  • سوال و تحقيق

  • قرآن كريم در نهج البلاغه

  • خطبه

  • ترجمه

  • شرح و توضيح

  • سوال و تحقيق

  • بعثت انبياء در نهج البلاغه

  • خطبه

  • ترجمه

  • شرح و توضيح

  • سوال و تحقيق

  • بعثت پيامبر خاتم در نهج البلاغه

  • خطبه

  • ترجمه

  • شرح و توضيح

  • سوال و تحقيق

  • امامت و رهبرى در نهج البلاغه

  • خطبه

  • ترجمه

  • شرح و توضيح

  • سوال و تحقيق

  • رهبرى امام على در نهج البلاغه

  • خطبه

  • ترجمه

  • شرح و توضيح

  • نكات و تفسير بعضى از جملات خطبه

  • سوال و تحقيق

  • معاد در نهج البلاغه

  • خطبه

  • ترجمه

  • شرح و توضيح

  • سوال و تحقيق

  • برزخ در نهج البلاغه "1"

  • خطبه

  • ترجمه

  • شرح و توضيح

  • سوال و تحقيق

  • برزخ در نهج البلاغه "2"

  • خطبه

  • شرح و توضيح

  • سوال و تحقيق

  • نكوهش دنيا و زهد در نهج البلاغه

  • خطبه

  • ترجمه

  • شرح و توضيح

  • سوال و تحقيق

  • امتحان و آزمايش در نهج البلاغه

  • خطبه

  • ترجمه

  • شرح و توضيح

  • سوال و تحقيق

  • تقوا در نهج البلاغه

  • خطبه

  • ترجمه

  • شرح و توضيح

  • سوال و تحقيق

  • آرزو، صبر و معاشرت در نهج البلاغه

  • كلمات قصار

  • شرح و توضيح

  • سوال و تحقيق

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 12 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 3063 / دانلود: 72
اندازه اندازه اندازه
انوارى از نهج البلاغه

انوارى از نهج البلاغه

نویسنده:
فارسی
مقدمه مولف


انوارى از نهج البلاغه

نويسنده : محمد جعفر امامى

مقدمه مولف

بسم الله الرحمن الرحيم
درسهاى هفده گانه نهج البلاغه كه در اختيار شما قرار مى گيرد بار نخست چند سال پيش در دانشگاه آزاد اسلامى اراك به وسيله اين جانب تدريس گرديد.
پس از مدتى برادر گرامى جناب حجه الاسلام آقاى حاج شيخ عبدالرحمن انصارى خواستند تعدادى درس از اين كتاب پرفيض جهت واحد خواهران دفتر تبليغات اسلامى تدوين نمايم. فرصتى شد كه تابستان امسال اين درسها را بار ديگر مرور كنم و مطالبى بر آنها بيفزايم، البته آنچه در اينجا آمده حدود بيست درس است كه در قالب ١٧ درس طى عناوينى آورده ام كه آن را براى تكثير در اختيار مى گذارم اميد است فرصتى دست دهد و آنچه را لازم مى دانم بر آن بيفزايم تا بتواند براى همگان مفيد واقع شود.
از اساتيدى كه تدريس مى كنند مستدعى است نقائص آنها را يادداشت و به اينجانب مرحمت فرمائيد تا در تكميل آن كوشش شود.
در همينجا لازم است به اساتيد عرض كنم در صورتى كه احساس نمودند درس پنجم "بحث صفات خدا" براى شاگردان سنگين است آن را تدريس نفرمايند.
در پايان توفيق همگان را از خداوند بزرگ مسئلت دارم.
قم- حوزه علميه
محمد جعفر امامى
٧١/٦/١٤

نهج البلاغه چگونه حفظ و جمع آورى شده؟

اين بحث را با سوالاتى كه در مورد نهج البلاغه وجود دارد شروع مى كنيم:
نخستين سوال اين است
چگونه خطبه ها و كلمات، حفظ شده و عين الفاظ و سخنان امام "ع" براى ما نقل گرديده است؟ در حالى كه در آن زمان وسيله اى همچون ضبط صوت و مانند آن وجود نداشته است و آيا در كتابى قبل از نهج البلاغه اين سخنان و كلمات وجود داشته است؟
پاسخ:
شريف رضى نخستين كسى نبوده كه: كلمات اميرالمومنين "ع" را جمع و تدوين نمايد زيرا مردم به سخنان امام "ع" اهميت فوق العاده اى مى دادند كه نسبت به سخن هيچ يك از فصيحان و بليغان- چه آنها كه در جاهليت وجود داشتند و چه آنها كه در اسلام- به اين اندازه اهميت نمى دادند، سخنان آن حضرت در زمان خودش تدوين يافته و آنها را در همان عصر حفظ مى نمودند. و عده اى تندنويس بودند در همان ساعتى كه امام "ع" خطبه را القاء مى نمودند كلمات را مى نوشتند. اين 'زيد بن وهب جهنى' است از اصحاب آن حضرت، در بسيارى از مجامع همراه وى بوده و كتاب 'خطبه هاى اميرمومنان' را بر منابر در جمعه ها و اعياد و... جمع آورى نموده [اتقان المقال .] و اين 'حارث اعور' همدانى كوفى است [در سال ٦٥ هجرى وفات يافته است.] كه از اصحاب فداكار و از علاقمندان واقعى امام "ع" بوده، حقائق بسيارى از علوم امام را گرفته و براى ما نقل نموده. او بعضى از خطبه هاى امام را هنگام سخنرانى مى نوشته است.
و آن ديگر 'اصبغ بن نباته' مجاشعى است كه از افراد ويژه و مخصوص "شرطه الخميس" اميرمومنان بوده و عهدنامه ى 'مالك اشتر' و 'وصيت امام به محمد حنفيه' را نقل كرده است.
و اين 'شريح قاضى' و 'كميل بن زياد' و 'نوف بكالى' و 'ضرار بن ضمره ى ضبابى' هستند كه قسمتى از سخنان آن حضرت را شنيده، حفظ كرده و همانطور كه شنيده اند براى مردم نقل كرده اند.
'جاحظ' كه پس از شريف رضى "ره" مى زيسته مى گويد:
'خطبه هاى على "ع" مدون، محفوظ و مشهور بوده است.' [البيان و التبيين جلد ١ .]
و 'ابن واضح' در كتاب 'مشاكله الناس لزمانهم' مى گويد:
'مردم از امام على "ع" خطبه هائى حفظ كرده اند... او چهار صد خطبه خوانده، مردم آنها را حفظ نموده و همانها است كه بين مردم رايج است و در سخنرانيها از آنها استفاده مى كنند'.
'مسعودى' در كتاب 'مروج الذهب' جلد ٢ درباره خطبه هاى امام "ع " مى گويد:
'والذى حفظ الناس من خطبه فى سائر مقاماته اربعماه و نيف و ثمانون خطبه:
'چهارصد و هشتاد و اندى خطبه را مردم از خطبه هاى امام "ع" حفظ كرده اند'. 'سبط بن جوزى' در 'تذكره الخواص' مى گويد:
سيد مرتضى گفته است:
'چهارصد خطبه از خطبه هاى امام به دست من رسيده است'.
و 'قطب راوندى' يادآور مى شود:
'در مكه كتابى ديده كه ٢١ جزء داشته و همه حاوى سخنان امام "ع" بوده اند'. اين بود قسمتى از سخنان دانشمندان مختلفى كه بعضى از آنها مدتها پيش از سيد رضى مى زيسته اند.
دومين سوال اين است
'شريف رضى اين مطالب را از چه كتابهائى نقل كرده و چگونه است كه آن كتابها در اختيار ما نيست؟'
در پاسخ به بعضى از كتابهائى كه خطبه هاى امام "ع" در آنها گرد آمده اشاره مى كنيم:
اين كتابها بر دو قسم است قسمتى از آنها پيش از تدوين 'نهج البلاغه' نوشته شده و قسمتى بعد، كه ما تعدادى از آنها را كه پيش از 'نهج البلاغه' نوشته شده در اينجا نام مى بريم:
١- كتاب 'خطب اميرالمومنين على المنابر فى الجمع و الاعياد و غيرها' اين كتاب به دست 'زيد ابن وهب جهنى' تاليف شده و ظاهرا نخستين كتابى است كه در اين باره نوشته شده زيرا مولف آن، هم جاهليت را درك كرده و هم اسلام را او در زمان حيات پيامبر مسلمان شده و به سوى پيامبر مهاجرت نموده است. اما پيش از رسيدن به خدمت او متوجه شده كه پيامبر از دنيا رفته است وى ساكن كوفه بوده و در سپاهى كه با امام براى جنگ خوارج رفته شركت داشته است. توجه داشته باشيد مى گوئيم او نخستين كسى است كه خطبه ها را جمع و تاليف نموده نه اينكه آنها را نوشته زيرا عده اى در همان عصر امام، و پاى منبر امام خطبه ها و كلمات آن حضرت را نوشته اند "چنانكه سابقا اشاره كرديم" او طبق نوشته كتاب 'الاصابه' جلد ١ در سال ٩٦ هجرى وفات يافته است.
٢- 'خطب اميرالمومنين' كه 'ابوروح فرج بن فروه' از 'مسعده بن صدقه' از امام صادق "ع" آن را نقل كرده است. يك نسخه از اين كتاب به دست سيد على بن طاوس رسيده او با خط خود نوشته: 'اين كتاب را بعد از سال ٢٠٠ هجرى نوشته است' عين اين كتاب به دست شيخ حسن بن سليمان حلى رسيده كه در كتاب خود 'منتخب البصائر' خطبه ى اميرمومنان به نام 'مخزون' را از آن نقل كرده است. و شريف رضى خطبه 'اشباح' را از اين كتاب و يا كتابى كه پس از اين ذكر مى كنيم نقل نموده است.
٣- كتاب 'خطب اميرالمومنين' نوشته مسعده بن صدقه عبدى.
توجه داشته باشيد اين مسعده از علماء اهل تسنن است "غير از كسى كه در بالا آمده" و داراى كتابهاى مختلفى از جمله كتاب نامبرده است. اين كتاب تا زمان سيدهاشم بحرانى متوفاى سال ١١٠٧ يا ١١٠٩ موجود بوده است. زيرا وى در كتاب تفسير برهان از آن نقل نموده است.
٤- كتاب 'الخطبه الزهراء لاميرالمومنين "ع"'.
اين كتاب از جمله كتابهاى 'ابومخنف لوط بن يحيى' است كه در سال ١٥٧ وفات يافته بايد توجه داشت بعضى خيال كرده اند كتاب مذكور مربوط به خطبه حضرت زهرا "ع" دختر پيامبر "ص" است در صورتى كه چنين نيست زيرا در آخر سند كتاب چنين آمده:
'از عبدالرحمن جندب از پدرش كه گفت: 'خطب اميرالمومنين' سپس خطبه را نقل نموده است. "پس اين خطبه از امام اميرالمومنين".
٥- كتاب 'خطب اميرالمومنين'.
نويسنده ى اين كتاب 'اسماعيل بن مهران بن ابى نصر'، مردى كه عالم رجالى معروف 'نجاشى' او را موثق و مورد اطمينان معرفى مى كند و 'كشى' او را از اصحاب امام رضا "ع" ميداند او كتابهاى بسيارى از جمله 'الملاحم'، 'ثواب القرآن'، 'اهليلجه' و 'خطب اميرالمومنين' و... را تاليف يا جمع آورى كرده است.
٦- كتاب 'خطب اميرالمومنين'.
تاليف سيد عبدالعظيم بن عبدالله بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالب "ع" كهيكى از مردان برجسته اهل بيت در علم و عمل و اجتهاد و ورع بوده است كه ظاهرا همان عبدالعظيم حسنى مدفون در رى مى باشد.
٧- كتاب 'خطب على "ع"'.
نوشته 'ابراهيم حكم ظهير فزارى' كه جدش ظهير فزارى از اصحاب امام صادق "ع" بوده، او كتابهائى نوشته است از جمله كتاب بالا.
٨- كتاب 'خطب اميرالمومين "ع"'.
طبق روايت 'واقدى' متوفاى سنه ٢٠٧ هجرى "منظور از اين واقدى محمد ابن عمر بن واقد مدنى است چنانكه در كتاب 'الذريعه' جلد ٧ ص ١٩١ آمده است".
قابل توجه اين كهشريف رضى از كتاب 'الجمل' واقدى در نهج البلاغه نام به ميان آورده و آن را از جمله مصادر كتاب خود مى شمارد.
٩- كتاب 'خطب على "ع"'.
نوشته 'نصر بن مزاحم' نويسنده كتابهاى متعددى از جمله كتاب 'صفين'.
١٠- كتاب 'خطب على "ع"'.
نوشته 'ابومنذر هشام بن محمد سائب كلبى' كه در سال ٢٠٥ يا ٢٠٦ هجرى از دنيا رفته است.
١١- كتاب 'خطب على "ع" و كتبه الى عماله'.
نوشته ابوالحسن على بن محمد مدائنى متوفاى سال ٢٢٥ هجرى.
١٢- كتاب 'خطب اميرالمومنين'.
نوشته صالح بن حماد رازى.
١٣- كتاب 'ماه كلمه لعلى بن ابى طالب' كه عمرو بن بحر جاحظ آنها را از ميان سخنان امام برگزيده و قسمتى از آنها را شريف رضى در نهج البلاغه آورده است. ١٤- كتاب 'رسائل اميرالمومنين و اخباره و حروبه'.
نوشته 'ابراهيم بن هلال بن عاصم بن سعد بن مسعود ثقفى'. [[ممكن است منظور از اين شخص همان ابراهيم بن محمد بن سعيد بن هلال بن عاصم بن سعد بن مسعود ثقفى نويسنده كتاب 'الغارات' باشد.
كتاب 'الغارات' وسيله 'انجمن آثار ملى' به چاپ رسيده و شاهد يكى بودن اين دو اين است كه درباره ى آنها نوشته اند او كتاب 'المعرفه' را نوشته و براى رواج تشيع به اصفهان مهاجرت نموده است.]]
اين بود تعدادى از كتابهائى كه همه ى آنها پيش از زمان تولد شريف رضى نوشته شده.
اگر در اختيار مرحوم شريف رضى تنها كتابخانه برادرش علم الهدى سيد مرتضيكه به 'دارالعلم' معروف بوده است بيش نبوده، همين خود براى جمع آورى نهج البلاغه كفايت مى كرده زيرا معروف است آن كتابخانه هشتاد هزار جلد كتاب داشته است.
علاوه بر كتابخانه هاى عمومى ديگرى كه در عصر شريف رضى وجود داشته همچون 'بيت الحكمه' كه 'ابونصر شاپور بن اردشير' وزير 'بهاء الدوله ديلمى' در سال ٣٨١ هجرى آن را تاسيس كرد، و در محله كور قرار داشت و كتابهاى معروف آن زمان به زبانهاى مختلف در آن وجود داشت كه حدود ده هزار جلد آن به خط دانشمندان بزرگ بوده، اين كتابخانه از غنى ترين كتابخانه ها در پايتخت عباسيان بوده است.
'ياقوت حموى' درباره ى اين كتابخانه مى گويد: در دنيا بهتر از آن وجود نداشته همه آن كتابها به خط دانشمندان معتبر نوشته و مخصوص شيعه بوده است، شاپور آن را در برابر 'بيت الحكمه' اى كه هارون الرشيد به وجود آورده بود و كتابهاى مختلف طبى و علوم را به زبان عربى ترجمه و در آن گرد آورده بود، اين كتابخانه ها مى توانستند به مرحوم رضى در جمع آورى نهج البلاغه كمك كنند. سومين سوال اين است
آيا نسخه ى سيد رضى تا حال موجود است؟
با توجه به حوادثى كه در تاريخ براى كتابخانه هاى اسلامى پيش آمده، اگر نسخه ى اصلى نهج البلاغه باقى نمانده باشد جاى هيچ تعجبى نيست، شايد هم در گوشه و كنار و يا در كتابخانه هاى دنيا اين نسخه موجود باشد و كسى از آن آگاه نباشد، قدر مسلم اين است كه نسخه اين كتاب به خط مرحوم شريف رضى تا زمان ابن ابى الحديد موجود بوده است زيرا وى در شرح يكى از سخنان امام مى گويد:
'و قد وجدت النسخه التى بخط الرضى ابى الحسن جامع نهج البلاغه...'.
'من نسخه اى كه به خط ابوالحسن شريف رضى جامع نهج البلاغه بوده يافتم كه معنى فلان كلمه را چنين كرده است.'
ابن ابى الحديد شرح خود را از سال ٦٤٠ شروع و در سال ٦٤٤ به پايان برده است.
بنابراين تا اين سال نسخه ى خط سيده رضى باقى بوده است.
بلكه تا زمان 'كمال الدين ميثم بن على بن ميثم بحرانى' متوفاى سنه ٦٧٩ نيز اين نسخه باقى بوده و در اختيار او قرار داشته، زيرا او در مواردى از شرح خود بر نهج البلاغه اشاره به نسخه سيد رضى مى نمايد.
و از اين نظر كه ابن ابى الحديد و ابن ميثم نهج البلاغه را در شرح خود ضبط كرده اند و مسلما با نسخه سيد رضى تطبيق مى نمايد، روشن مى شود كه نسخه هاى آنها مطابق با نسخه مرحوم سيد رضى است.
نويسنده ى مصادر نهج البلاغه پس ازنقل مطالب پيش اضافه مى كند تا هم اكنون "سال ١٣٨٤ هجرى قمرى" نسخه هاى خطى موجود است كه تاريخ آنها پيش از تاريخ شرح ابن ابى الحديد مى باشد به عنوان نمونه:
١- علامه ى امينى مولف 'الغدير' برايم نقل كرد كه نسخه اى از نهج البلاغه را نزديكى از علماى بزرگ نجف ديدم كه اجازه سيد مرتضى به يكى از شاگردانش مبنى بر نقل مطالب نهج البلاغه "كتاب برادرش" در آن به خط سيد مرتضى موجود بود و اين نسخه با آنچه هم اكنون در اختيار مردم است تفاوتى نداشت.
٢- علامه امينى نيز گفته است: در 'مدرسه ى نواب' مشهد نسخه اى از نهج البلاغه را ديدم كه يك ورق از اول آن افتاده بود و در آخرش چنين نوشته بود:
'تم كتاب نهج البلاغه و قد صادف الفراغ من كتابته سنه اربع و اربعين و خمساه كتبه محمد بن احمد النقيب...'.
اين نسخه از نهج البلاغه در سال ٥٤٤ هجرى به خط محمد بن احمد نقيب نوشته شده.
٣- نسخه ى ديگرى از نهج البلاغه كه تاريخ نگارش آن ٥١٢ هجرى قمرى است نزد سيد محمد محيط طباطبايى در تهران موجود است "چنانكه صاحب الذريعه در كتاب خود نوشته است."
٤- نسخه ى ديگرى از نهج البلاغه در كتابخانه ى 'الفاضل خانه' "كتابهاى آن به كتابخانه امام على بن موسى الرضا "ع" منتقل شده" در مشهد به خط محمد ابن محمد احمد نقيب موجود بوده چنانكه در 'الذريعه' آمده است و تاريخ آن ٥٤٤ مى باشد و شايد همان نسخه اى باشد كه علامه امينى آن را مشاهده كرده است.
٥- نسخه اى كه شيخ آقا بزرگ تهرانى نزد سيد محسن كشميرى در بغداد ديده است و تاريخ آن ٥٢٥ هجرى مى باشد.
٦- نسخه اى كه خودم "صاحب مصادر" در كتابخانه 'متحف العراقى' در بغداد تحت شماره ٣٥٦ مخطوطات ديدم كه در پايان آن با خط سرخ نوشته شده بود:
محمد بن سعيد ابن حسين عامرى روز جمعه ١٢ شعبان سال ٥٦٥ نوشتن آن را به اتمام رسانيد.
بنابراين نسخه هائى كه هم اكنون در دست ما است درست مطابق نسخه ى مرحوم سيد رضى است "براى آشنائى كامل با آنچه نوشته ايم به كتاب 'مصادر نهج البلاغه واسانيده' جزء اول مراجه فرمائيد".

شرحهاى نهج البلاغه

در پايان لازم است يادآورى شود كه تا حال حدود يكصد شرح و ترجمه و كتاب، حول نهج البلاغه نوشته شده است كه ما به تعدادى از مهمترين آنها اشاره مى كنيم:
١- 'اعلام نهج البلاغه':
نوشته على بن ناصر معاصر شريف رضى كه نخستين و قديمى ترين شرح نهج البلاغه است.
٢- 'معارج نهج البلاغه'.
نوشته ابوالحسن على بن ابى القاسم از خاندان خزيمه ذوالشهادتين.
٣- 'منهاج البراعه'
نوشته سعيد الدين هبه الله قطب الدين راوندى متوفاى ٥٦٥.
٤- حدائق الحقائق
نوشته محمد بن الحسين، مشهور به قطب الدين كيدرى.
٥- شرح ابن ابى الحديد معتزلى مشهور متوفاى ٦٥٥ كه هم اكنون تجديد چاپ شده و ٢٠ جلد است.
٦- شرح ابن ميثم بحرانى متوفاى ٦٧٩.
٧- 'انوار الفصاحه'.
نوشته نظام الدين على بن حسين گيلانى.
٨- منهج البراعه
نوشته حاج ميرزا حبيب الله موسوى خوئى متوفى حدود ١٣٢٦ كه به شرح خوئى معروف است.
٩- شرح شيخ محمد عبده.
١٠- شرحى است كه استاد محى الدين خياط ساكن بيروت در ٣ جلد نگاشته است.
١١- شرح محمد جواد مغنيه 'فى ظلال نهج البلاغه'.
١٢- ترجمه و شرح فشرده و گويا بر نهج البلاغه، زير نظر استاد محقق آيت الله مكارم شيرازى.
ترجمه ها و شروح متعدد ديگرى به فارسى، عربى و... بر آن نگاشته شده است.
براى آگاهى بيشتر از شروح نهج البلاغه به كتاب الغدير جلد ٤ ص ١٩٣ -١٨٦ مراجعه فرمائيد.

سيد رضى كيست؟

در سال ٣٥٩ هجرى قمرى در بغداد در منزل ابواحمد حسين بن موسى "٤٠٠ -٣٠٤" از بانوئى پاك يعنى 'فاطمه' دختر 'حسين بن ابى محمد اطروش' كودكى چشم به جهان گشود كه او را 'محمد' نام گذاردند و بعدها به 'شريف رضى' ذوالحسبين معروف گرديد. كسى چه مى دانست او آينده اى درخشان و شخصيتى بزرگ پيدا خواهد كرد و از مفاخر خاندان پاك پيامبر "ص" و پيشواى دانشمندان علم، حديث و ادب، و قهرمانى از قهرمانان دين و مذهب به شمار خواهد آمد.
آرى او در تمام آنچه از نياكان پاك خود به ارث برده بود نمونه و شخصيتى ممتاز شد: هم از دانش فراوان، هم از روحيات بلند، هم از نظرهاى ثاقب، هم بلند طبعى و اباى نفس، و هم ادب و حسب و نسب از پيامبر اكرم، و شرافت از خاندان علوى و مجد از فاطمه "ع" و آقائى و سيادت از امام كاظم "ع" و دهها فضيلت ديگر كه از كوه وجودش سرچشمه مى گرفت، بهره داشت.
بهتر اين است كه گفته شود زبان و قلم از توصيف او كوتاه و لسان بيان از ذكر اوصافش عاجز، اين كتابهاى رجال و تاريخ است كه همه شرح حال او را نوشته و مجد و عظمت او را يادآور شده اند و آن كتابهاى ويژه اى است كه در تاريخ زندگيش نگاشته اند، كه پرده از گوشه اى از فضايل و شخصيت او برمى دارد. روحيات بلند او را مى توان در كتابى كه 'علامه شيخ عبدالحسين حلى' به عنوان مقدمه اى در جزء پنجم تفسير خود در ١١٢ صفحه نوشته خواند.
و شخصيت والاى او را در كتاب 'عبقريه الرضى' نوشته نويسنده ى معروف 'زكى مبارك' در دو جلد قطور مطالعه كرد.
كتابى نيز از علامه شيخ 'محمدرضا كاشف الغطاء' است كه در اين زمينه مى تواند راهنماى خوبى باشد.
سخنانى كه ديگران درباره ى او گفته اند نيز مى تواند ما را به گوشه اى از شخصيت او راهنمائى كند مثلا:
١- 'ثعالبى' در كتاب 'اليتيمه' چنين مى گويد:
'او امروز روشنفكرترين فرزندان زمان و نجيبترين سادات عراق، در عين دارا بودن فخر و شرافت خانوادگى، مزين باد بى ظاهر و فضلى آشكار، و بهره اى وافر از تمام محاسن و نيكوئيها است.
بايد گفت او در شعر از تمام شعراى طالبيين پيشگامتر و اگر گفته شود از تمام شعراى قريش نيز مقدم است چندان بعيد نيست'.
٢- 'ابن جوزى' در كتاب 'المنتظم' جلد ٧ مى گويد:
'شريف رضى رئيس طالبين در بغداد بود، قرآن را در مدت كوتاهى پس از آنكه سى سال از عمرش گذشته بود حفظ كرد، در 'فقه' و احكام قوى و نيرومند بود، او دانشمندى فاضل و شاعرى آگاه و بلند همت، عفيف و با ايمان بود'.
٣- 'ابن ابى الحديد' در شرح نهج البلاغه اش پس از يادآورى اينكه او قرآن را در مدت كوتاهى بعد از سى سالگى حفظ نمود، و از فقه و احكام بهره ى بسيارى داشت مى گويد:
'او دانشمندى اديب، و شاعرى روشنگر، در شعر از نظر تعبيرات و جمله بندى زيبا و از نظر معنى عميق، و در قسمتهاى مختلف سخن و شعر قوى و نيرومند بود. به هر كدام از فنون شعر و سخن مى پرداخت افراد را در شگفتى قرار مى داد، در عين حال نويسنده اى بزرگ، مردى عفيف، شريف النفس بلند همت سخت پايبند به دستورات دينى و قوانين آن بود، و از احدى هديه نمى پذيرفت'.
٤- 'باخرزى' در كتاب 'دميه القصر' مى گويد:
'در ميان پيشوايان و بزرگان، صدر مجلس جاى شريف رضى بود، و من هرگاه بخواهم او را بستايم به كسى مى مانم كه به خورشيد بگويد: چه پرنورى!! او در شعر در قله ى افتخار قرار داشت...'
بزرگ منشى و شخصيت والاى او از همان اوان كودكى براى افراد روشن و بصير آشكار بود اين نسخ مفيد استاد او است كه به هنگام روبه رو شدن با مادر پاك شريف رضى، كه با جمعى از زنان وارد مسجد محله كرخ شد، و دست سيد مرتضى و سيد رضى را در دست داشت و خطاب به شيخ مفيد گفت:
'به اين دو فرزندم فقه و علوم قرآن بياموز' شروع به گريه مى كند و به اين مادر پاك مى گويد: همين شب گذشته بانوى اسلام فاطمه زهرا "ع" را در خواب ديدم كه دست حسن و حسين "ع" را در حالى كه كودك بودند- گرفته بود وبه من تسليم كرد و فرمود: 'علمهما الفقه': 'علوم فقه و قرآن به اينها بياموز'.
و به اين وسيله شخصيت آتيه اين دو كودك را خوانده همواره آنان را محترم مى داشت.
شريف رضى 'نقابت' و سرپرستى طالبيين، امارت كاروانهاى حج در مملكت اسلامى و نظر به مظالم و امور حسبيه را در سال ٣٨٠ به عهده گرفت در حالى كه ٢١ بهار بيش از عمرش نگذشته بود، بهاء الدوله امور طالبين را در تمام بلاد اسلامى در سال ٤٠٣ به عهده او گذاشت، و 'نقيب النقباء' خوانده شد كه گفته اند از ميان اهل بيت پيامبر "ص" جز امام على بن موسى الرضا "ع" ديگرى اين منصب را نيافته است.

تاليفات شريف رضى

تاليفات شريف رضى كه در ذيل به تعدادى از آنها اشاره مى شود نيز چهره ى علمى وى را آشكار مى سازد.
١- 'نهج البلاغه' كه تا حال نزديك به يكصد شرح بر آن نوشته شده و از كتابهاى گرانبهائى است كه بعد از قرآن مجيد از مهمترين منابع مذهبى جهان اسلام محسوب مى گردد.
٢- 'خصائص الائمه' كه مولف در مقدمه نهج البلاغه به آن اشاره كرده است.
٣- 'مجازات آثار النبويه' كه در سال ١٣٢٨ در بغداد چاپ شده است.
٤- 'تلخيص البيان عن مجاز القرآن'.
٥- 'حقائق التاويل فى متشابه التنزيل'.
٦- 'معانى القرآن'.
٧- 'نامه هاى علمى او' در سه جلد.
٨- 'زندگى پدرش' و كتابهاى ديگر.

اساتيد بزرگ سيد رضى

مرحوم سيد رضى از اساتيد بزرگى همچون 'شيخ مفيد' متوفاى ٤١٣، 'ابن نباته' متوفاى ٣٩٤، 'هارون بن موسى' تلعكبرى متوفاى ٣٨٥، 'ابوعلى فارسى' متوفاى ٣٧٧ و 'عبدالله بن مرزبان' نحوى معروف به 'سيرافى' متوفاى ٣٦٧ استفاده كرده است.
او شاگردان با ارزشى داشته كه به خاطر اختصار از ذكر آنها خوددارى مى شود.
پدر شريف رضى كه طبق قانون وراثت قسمت قابل ملاحظه اى از فضائل او به فرزندش رسيده، مردى با شخصيت، صاحب نفوذ و متفكر بود و شايد به همين جهت بود كه 'عضدالدوله' از نفوذ اجتماعى او به وحشت افتاد و دستور داد او را به زندان بيفكنند و تا زنده بود او را آزاد نساخت، هنگامى كه عضدالدوله از دنيا رفت و فرزندش 'شرف الدوله' به حكومت رسيد دستور داد وى را از زندان آزاد كنند.
او در همان ايام زندان بود كه مادر سيد رضى سرپرستى آنها را به عهده
داشت و دست او و برادرش سيد مرتضى را گرفت و براى درس خواندن به شيخ مفيد سپرد.
شريف رضى در ششم محرم سال ٤٠٦ هجرى از جهان چشم بربست. به هنگام وفاتش شخصيتهاى مهم از هر طبقه پياده و پابرهنه در منزل او حاضر شدند و در خانه اش كه در محله كرخ قرار داشت مراسم فوق العاده اى برگزار شد و پس از مدتى جسد او را به كربلا منتقل ساختند و او را در كنار قبر پدرش دفن نمودند و آنچنان كه از تاريخ برمى آيد قبر او از آغاز، در حائر مقدس امام حسين "ع" معروف و مشهور بوده است.
سيد مرتضى برادر سيد رضى بر جنازه ى او حضور نيافت و بر او نماز نخواند، همچنان با ناراحتى فراوان به سوى قبر امام موسى بن جعفر "ع" حركت كرد و براى تخفيف امواج غم و اندوه در كنار قبر امام هفتم نشست.
شعراى بسيارى پس از مرگ برايش مرثيه سرودند. [اقتباس از 'الغدير' جلد چهارم -١٨١.]

مقدمه سيد رضى بر نهج البلاغه

پس از ستايش خداوندى كه حمد را بهاى نعمتها و پناهگاه بلاها، وسيله ى رسيدن به نعمت و بهشت جاويدان، و موجب افزايش احسان و كرمش قرار داده.
و درود بر پيامبر رحمت، پيشواى رهبران الهى و چراغ روشنى بخش امت باد كه ريشه هاى وجودش بزرگوارى، شاخسار آن، شخصيت و عظمت با سابقه، و سرچشمه پيدايش وجودش سراسر افتخار، و شجره ى اصل و نسبش پر برگ و پر ثمر بوده است. و بر اهل بيتش چراغهاى روشنى بخش تاريكيها، و وسيله نجات امتها، و نشانه هاى روشن دين، و مركز ثقل فضيلت و برترى.
درود بر همه ى آنها باد.
درودى كه با فضل و بزرگوارى آنها برابرى كند.
پاداش اعمال آنها قرار گيرد.
پاداشى كه مناسب با پاكيزگى اصل و فرع آنها است.
درود بر آنها باد تا زمانى كه سفيده ى صبح گريبان شب را مى شكافد و ستارگان طلوع و غروب مى كنند.
من در آغاز جوانى و طراوت زندگى، دست به تاليف كتابى در 'خصائص و ويژگيهاى ائمه عليهم السلام' زدم كه مشتمل بر خبرهاى جالب و سخنان برجسته آنها بود. انگيزه اين عمل را در آغاز آن كتاب يادآور شده ام و آن را آغاز سخن قرار داده ام. پس از گرد آوردن خصائص اميرالمومنين "ع" مشكلات و حوادث روزگار از اتمام بقيه كتاب مرا بازداشت.
من آن كتاب را مبوب نموده به فصلهاى مختلفى تقسيم كرده بودم، در پايان آن فصلى بود كه متضمن سخنان جالب امام "ع" بود از سخنان كوتاه در مواعظ، حكم، امثال و آداب، نه خطبه هاى طولانى و نه نامه هاى گسترده.
برخى از دوستان آن را جالب و شگفت انگيز از جنبه هاى گوناگون دانستند و از من خواستند كتابى تاليف كنم كه سخنان برگزيده ى اميرمومنان "ع" در جميع فنون و بخشهاى مختلف، از خطبه ها، نامه ها، مواعظ و ادب در آن گرد آيد زيرا مى دانستند اين كتاب متضمن شگفتيهاى بلاغت و نمونه هاى ارزنده ى فصاحت و جواهر سخنان عرب و نكات درخشان از سخنان دينى و دنيوى خواهد بود كه در هيچ كتابى جمع آورى نشده و در هيچ نوشته اى تمام جوانب آن گردآورى نگرديده.
چه اينكه اميرمومنان منشاء فصاحت است و منبع بلاغت و پديدآورنده آن. مكنونات بلاغت به وسيله او آشكار گرديده، و قوانين و اصول آن از او گرفته شده تمام خطباء و سخنرانان به او اقتداء نموده، و همه ى واعظان بليغ از سخن او استمداد جسته اند با اين همه او هميشه پيشرو است و آنها دنباله رو، او مقدم است آنها موخر، زيرا سخن او كلامى است كه آثار علم الهى و رائحه سخن پيامبر را به همراه دارد.
من خواسته ى آنها را اجابت كرده اين كار را شروع نمودم، در حالى كه يقين داشتم سود و نفع معنوى آن بسيار است، و به زودى همه جا را تحت سيطره ى خود قرار خواهد داد و اجر آن ذخيره آخرت خواهد بود.
منظورم اين بود كه علاوه بر فضائل بيشمار ديگر، بزرگى قدر و شخصيت اميرمومنان را از اين نظر روشن سازم، او تنها فردى است از ميان تمام گذشتگان كه سخنى از آنها بجا مانده و به آخرين مرحله ى فصاحت و بلاغت رسيده، گفتار او اقيانوسى است ناپيدا كرانه كه سخن هيچ بليغى به پايه آن نمى رسد.
من خواستم در اين مورد، در افتخار به امام "ع" به قول شاعر معروف 'فرزدق' متمثل شوم كه: در افتخار به پدران خود به شخصى به نام 'جرير' خطاب مى كند: اولئك آبائى فجئنى بمثلهم
اذا جمعتنا يا جرير المجامع 'اى جرير! اينها پدران و نياكان منند اگر مى توانى در آن هنگام كه در مجمعى گرد آمديم همانند آنها را براى خود برشمار'.
ديدم سخنان آن حضرت بر مدارسه اصل مى چرخد:
نخست خطبه ها و اوامر، دوم نامه ها و رسائل و سوم كلمات حكمت آميز و مواعظ، من با توفيق الهى تصميم گرفتم:
ابتدا خطبه ها، پس از آن نامه ها، و سپس كلمات حكمت آميز جالب آن حضرت را جمع كنم، لذا به هر كدام از آنها بابى اختصاص دادم و صفحاتى ويژه آن گردانيدم تا اينكه اين مقدمه اى باشد براى به دست آوردن آنچه به آن دسترسى ندارم "و ممكن است" در آينده به آن برسم.
و هرگاه سخنى از آن حضرت در مورد بحث و مناظره يا پاسخ سوال و يا منظور ديگرى بود كه به آن دست يافتم ولى جزء هيچ يك از اين سه بخش نبود آن را در مناسبترين و نزديكترين بخش قرار دادم، و بسا در ميان آنچه برگزيده ام فصول غير منظم و سخنان جالب غير مرتبى آمده، اين به خاطر آن است كه من نكته ها و جملات درخشان آن حضرت را جمع مى كنم و منظورم حفظ تمام پيوندها و ارتباطات كلامى نيست.
از شگفتيهاى سخن امام على "ع" كه او خود در اين زمينه تنها است، و شريك و همتائى در آنها ندارد، اين است كه سخن آن حضرت را كه درباره ى زهد و مواعظ است هرگاه كسى تامل كند- و خود را از اين جهت بيگانه دارد كه اين سخن شخصى عظيم القدر و نافذ الامر است كه همه در برابر او سر فرود مى آورند- شك و ترديد نخواهد كرد كه گوينده اين سخن كسى است كه جز در وادى زهد و پارسائى قدم نگذشته و هيچ اشتغالى مگر عبادت، نداشته است.
يقين مى كنيد اين سخن از كسى است كه در گوشه ى خانه اى تنها و دور از اجتماع يا در يكى از غارها قرار گرفته كه جز صداى خودش را نمى شنود و غير خويش ديگرى را نمى بيند و همواره مشغول عبادت مى باشد.
هيچگاه نمى تواند باور كند اين سخن كسى است كه به هنگام جنگ در درياى لشگر دشمن فرومى رفت و پهلوانان و جنگجويان نيرومند را بر زمين مى افكند.
و با اين حال يكى از زهاد است و يكى از افراد صالح و پاك كه نمونه اى برايش پيدا نمى توان كرد.
اين است فضائل عجيب و شگفتى زا و ويژگيهاى لطيف او كه جمع ميان اضدا كرده است.
بسيار مى شد كه من در اين باره با برادران مذاكره مى كردم و شگفتى آنها را از اين ويژگى خاص امام "ع" بر مى انگيزانيدم و راستى اين خود جاى عبرت و شايسته ى انديشه و فكر است.
اگر در اثناء سخنان انتخاب شده لفظ مردد و يا معنى مكررى آمده است عذر من در اين باره اين است كه در روايات مربوط به سخنان امام "ع" اختلاف شديدى است گاهى سخنى را در روايتى يافتمو همانطور كه بوده آن را نقل كردم.
سپس روايت ديگرى بدستم رسيده در همان موضوع كه با روايت قبل يكسان نبوده، يا به خاطر مطالب بيشترى كه داشته و يا به خاطر لفظ جالبترى كه در آن به كار رفته، كه لازم بود آن را نيز بياورم.
اين نيز ممكن است بر اثر طولانى شدن مدت، آنچه در پيش نوشته بودم فراموش شده باشد و قسمتى از ان در اثر سهو و نسيان- نه عمدا- دوباره آورده شده است.
با اين حال ادعا نمى كنم كه من به همه ى جوانب سخنان امام "ع" احاطه پيدا كرده ام به طورى كه هيچ كدام از سخنان او از دستم نرفته باشد بلكه بعيد نمى دانم كه آنچه نيافته ام بيش از آن باشد كه يافته ام و آنچه در اختيارم قرار گرفته كمتر اسب از آنچه به دستم نيامده.
اما وظيفه من غير از تلاش و كوشش و سعى فراوان براى يافتن اين گم شده ها، نيست و از خدا مى خواهم در اين راه مرا راهنمائى كند.
بعد از تمام شدن كتاب، چنين ديدم كه نامش را 'نهج البلاغه' بگذارم زيرا اين كتاب درهاى بلاغت را به روى بيننده مى گشايد و خواسته هايش را به او نزديك مى سازد.
اين كتاب هم مورد نياز دانشمند و عالم است، هم دانشجو و متعلم و هم خواسته ى شخص بليغ و زاهد در آن يافت مى شود.
در اثناء كلمات امام "ع" سخنان شگفت انگيزى در مورد توحيد، عدل و تنزيه خداوند از شباهت به خلق مى بينم كه تشنگان را سيراب كرده، و پرده ها را از روى تاريكى شبهات برمى گيرد.
از خداوند بزرگ، توفيق و نگهدارى از لغزش را خواستارم و نيز مى خواهم كه به من در اين راه مقاومت و يارى بخشد و از خطاى فكر پيش از خطاى زبان و از خطاى سخن پيش از لغزش قدم به او پناه مى برم، او مرا كفايت مى كند و بهترين حافظ و ياور است. [اين درس از مقدمه جلد اول 'ترجمه گويا و شرح فشرده نهج البلاغه' اقتباس شده است. براى توضيح بيشتر مراجعه فرمائيد.]

سوال و تحقيق

١- لطفا در مورد نهج البلاغه تحقيق كنيد و مدارك بيشترى آماده فرمائيد.
٢- سيد رضى و آثار تاريخيش را در يك مقاله معرفى فرمائيد.
٣- نهج البلاغه از ديدگاه ديگران را بررسى و در مقاله اى ثبت كنيد.


۱
شناخت خالق در نهج البلاغه "١"

شناخت خالق در نهج البلاغه "١"

خطبه

١- و من لطائف صنعته، و عجائب خلقته، ما ارانامن غوامض الحكمه فى هذه الخفافيش التى يقبضها الضياء الباسط لكل شى ء، و يبسطها الظلام القابض لكل حى، و كيف عشيت [ كم سو شده.] أعينها عن ان تستمد من الشمس المضيئه نورا تهتدى به فى مذاهبها، و تتصل بعلانيه برهان الشمس الى معارفها، وردعها بتلالو ضيائها عن المضى فى سبحات [ درجات و اشكال.] اشراقها، و اكنها فى مكامنها عن الذهاب فى بلج ائتلاقها، [لمعان و درخشش.]، فهى مستدله الجفون بالنهار على حداقها، و جاعله الليل سراجا تستدل به فى التماس ارزاقها، فلا يرد ابصارها اسداف [تاريكى.] ظلمته، و لا تمتنع من المضى فيه لغسق دجنته. [شدت تاريكى.] فاذا القت الشمس قناعها، و بدت اوضاح [سپيده دم. ] نهارها، و دخل من اشراق نورها على الضباب فى و جارها، [لانه اش.]، اطبقت الاجفان على ماقيها، [قسمت پائين پلك- گوشه چشم.]، و تبلغت [قناعت مى كند.] بما اكتسبته من المعاش فى ظلم لياليها. فسبحان من جعل الليل لها نهارا و معاشا، و النهار سكنا و قرارا! و جعل لها اجنحه من لحمها تعرج بها عند الحاجه الى الطيران، كانها شظايا الاذان، [لاله هاى گوشها.] غير ذوات ريش و لا قصب، [نى پر.]، الا انك ترى مواضع العروق بينه اعلاما [آشكار.] لها جناحان لما يرقا فينشقا، و لم يغلظا فيثقلا. تطير و ولدها لاصق بها لا جى ء اليها، يقع اذا وقعت، و يرتفع اذا ارتفعت، لا يفارقها حتى تشتد اركانه، و يحمله للنهوض جناحه، و يعرف مذاهب عيشه، و مصالح نفسه. فسبحان البارى ء لكل شى ء، على غير مثال خلا من غيره. [بدون وجود غيرى تا برابرى با مخلوق خداوند كند.]

ترجمه

آفرينش خفاش
از لطائف صنعتش و شگفتيهاى خلقتش همان اسرار پيچيده ى حكمتى است كه در وجود شب پره ها به ما نشان داده است.
همان جاندارانى كه روشنى روز با آنكه همه چيز را مى گشايد چشمانشان را مى بندد! پرده تاريكى شب كه همه چيز را در ظلمت خويش مى كشد چشمان آنها را باز و گسترده مى سازد، چگونه چشمهايشان به طورى نابينائى يافته كه نمى توانند از خورشيد نورانى استمداد جويند و به راههاى خويش هدايت گردند و با روشنى خورشيد به سر منزل مقصود خويش برسند؟ و چگونه خدا با درخشش نور آفتاب آنها را از حركت در ميان امواج روشنائى بازداشته؟ و در پنهانگاههاى خود از رفتن در دل نور مخفى ساخته، به هنگام روز پلكهاى چشمهاشان بر روى هم مى افتد و شب را براى خود چراغ روشنى قرار داده و در ظلمتگاه شبها روزى خود را جستجو مى كنند. نه تاريكى شديد شب چشم آنها را از ديدن باز مى دارد و نه ظلمت سختش آنها را از حركت در آن مانع مى گردد، اما آنگاه كه خورشيد نقاب را از چهره برگرفت و روشنائى روز آشكار گرديد و تا درون لانه بر سوسمارها نور خويش را پاشيد ناگهان پلكهاى چشم اين شب پره ها روى هم قرار مى گيرد. و به آنچه در تاريكى شب براى ادامه زندگى فراهم ساخته قناعت مى كنند. منزه است خداوندى كه شب را براى آنها روز و موقع به دست آوردن معاش. و روز را هنگام راحتى و آرامش قرار داد. از گوشتها براى آنها بالهائى آفريد تا بدان وسيله به هنگام نياز پرواز كنند. اين بالها گوئى لاله هاى گوشند ولى بالهاى بدون پر و بدون نى هاى در ميان آن.
اما مواضع رگها به روشنى پيداست. دو بال دارند نه آنقدر نازك كه بشكنند و نه آنقدر ضخيم كه سنگينى كنند! "عجيب اينكه" آنها مى پرند در حالى كه جوجه هايشان به آنها چسبيده و به مادرانشان پناه جسته اند. هر زمان مادران بنشينند همراه آنانند و هرگاه به پرواز درآيند با آنان در حركتند. و تا آن دم كه پر و بال و اعضاى پيكر اين جوجه ها محكم نگردد از آنها جدا نمى شوند و تا آندم كه بالهايشان قدرت حمل آنها را نداشته و راه و رسم زندگى و مصالح خويش را نشناسند جدا نمى گردند منزه است آفريدگار تمام اشياء كه در آفرينش آنها كسى از او سبقت نگرفته است.

شرح و توضيح

اين بخش از خطبه ى ١٥٥ به عنوان درس خداشناسى انتخاب شده است.
نكات لازم را مورد توجه قرار مى دهيم.
- در آغاز سخن از لطائف صنعت و خلقت خداوند و شگفتيهاى جهان مخلوقات به ميان آورده و شب پره را به عنوان يك مصداق معرفى كرده مى فرمايد: 'از لطائف صنعتش و شگفتيهاى خلقتش اسرار پيچيده اى است كه در وجود شب پره به ما ارائه كرده است'.
"و من لطائف صنعته و عجائب خلقته ما ارانا من غوامض الحكمه فى هذه الخفافيش".
به دنبال اين بيان شگفتى اسرار وجود اين موجود زنده را چنين توضيح مى دهد: 'همان جاندارنى كه روشنى روز با آنكه همه چيز را بسط و گشايش مى دهد، چشم آنها را مى بندد و تاريكى كه همه چيز را در ظلمت خويش مى كشد چشمان آنها را مى گشايد'.
"التى يقبضها الضياء الباسط لكل شى ء و يبسطها الظلام، القابض لكل حى". 'راستى چگونه است اين نور خورشيد كه در پرتوش موجودات زنده براى دست يافتن به رزق و روزى حركت مى كنند؟ اما چشمهاى اين شب پره ها به طورى نابينا است كه نمى توانند از اين خورشيد نورانى استمداد كنند و به راههاى خويش هدايت گردند و با روشنى آن به سر منزل خويش برسند'
"و كيف عشيت اعينها عن ان تستمد من الشمس المضيئه نورا تهتدى به فى مذاهبها و تتصل بعلانيه برهان الشمس الى معارفها".
و باز به عنوان سوال براى نشان دادن ظرافت، لطافت و پيچيدگى خلقت اين موجود مى فرمايد: 'چگونه با درخشش نور آفتاب آنها را از حركت در ميان امواج روشنايى بازداشته و در پناهگاههاى خود از رفتن در دل نور مخفى ساخته است'.
"و ردعها بتلالو ضيائها عن المضى فى سبحات اشراقها و اكنها فى مكامنها عن الذهاب فى بلج ائتلاقها".
- آن را چنان آفريده كه 'هنگام روز پلكهاى چشمهاشان بر روى هم مى افتد و شب را براى خود چراغ روشنى قرار داده، در ظلمتگاه آن، روزى خود را جستجو مى كنند'.
"فهى مسدله الجفون بالنهار على حداقها و جاعله الليل سراجا تستدل به فى التماس ارزاقها".
آنگاه توضيح مى دهد كه چشمان آنها چنان آفريده شده كه: 'نه تاريكى شديد شب آنها را از ديدن باز مى دارد و نه ظلمت سختش آنها را از حركت درآن مانع مى گردد'.
"فلا يرد ابصارها اسداف ظلمته و لا تمتنع من المضى فيه لغسق دجنته".
ولى با پايان گرفتن شب تمام تلاش و كوشش اينها تعطيل مى گردد و هر شكارى از چنگال آنها در امان مى ماند مى گويد: 'آنگاه كه خورشيد نقاب از چهره برگرفت و روشنائى روز آشكار گرديد و تا درون لانه سوسمارها نور خويش را پاشيد ناگهان پلكهاى چشم اين شب پره ها روى هم قرار مى گيرد'.
'فاذا القت الشمس قناعها و بدت اوضاح نهارها و دخل من اشراق نورها على الضباب فى وجارها اطبقت الاجفان على ماقيها". 'پس از پيدايش خورشيد و روشن شدن زمين اين حيوان ناچار است به آنچه در تاريكى شب براى ادامه زندگى فراهم ساخته قناعت كند'.
"و تبلغت بما اكتسبته من المعاش فى ظلم لياليها".
امام به اينجا كه مى رسد توجه مى دهد كه آفريننده ى اين موجود از تمام اسرار آگاه است و هيچگونه نقض و كاستى در او راه ندارد مى فرمايد: 'منزه است خداوندى كه شب را براى آنها روز وزمان به دست آوردن معاش، و روز را هنگام راحت قرار داد'.
"فسبحان من جعل الليل و النهار و معاشا، و النهار سكنا و قرارا!".
'به دنبال اين قسمت اشاره به وضع بالهاى اين حيوان نموده كه با بالهاى ديگر پرندگان تفاوت بسيار دارد مى گويد: "منزه است خداوندى كه" از گوشتهايشان براى آنها بالهائى آفريد تا بدان وسيله به هنگام نياز پرواز كنند، اين بالها گويى لاله هاى گوش است بدون پر و بدون نيهائى در ميان آن'.
"و جعل لها اجنحه من لحمها تعرج بها عند الحاجه الى الطيران، كانها شظايا الاذان غير ذوات ريش و لا قصب".
آنگاه وضع بالهاى اين پرنده شب گرد را چنين توضيح مى دهد: 'مواضع رگهاى بالهاى آنها را به روشنى مشاهده مى كنى، دو بال دارند نه آنقدر نازك كه بشكنند و نا آنقدر ضخيم كه بر آنها سنگينى كنند'.
"الا انك ترى مواضع العروق بينه اعلاما لها جناحان لما يرقا فينشقا و لم يغلظا فيثقلا".
پس از تعيين وضع شب پره گان به سراغ كيفيت توليد مثل و نگهدارى و تربيت جوجه هاى اين حويان رفته مى گويد: 'آنها مى پرند در حالى كه جوجه هايشان به آنها چسبيده و به مادرانشان پناه جسته اند هر زمان مادرانشان بنشينند همراه آنهايند و هرگاه به پرواز درآيند با آنان در حركتند'.
"تطير و ولدها لاصق بها لاجى ء اليها، يقع اذا وقعت، و يرتفع اذا ارتفعت".
اين وضع همچنان ادامه دارد 'و جوجه ها مادر را رها نمى كنند تا پر و بال و اعضاى پيكرشان محكم گردد و بالهايشان قدرت حمل آنها را داشته باشد و راه و رسم زندگى و مصالح خويش را بشناسند'.
"لا يفارقها حتى تشتد اركانه، و يحمله للنهوض جناحه و يعرف مذاهب عيشه، و مصالح نفسه".
در پايان اين قسمت بار ديگر به تنزيه خداوند از هر گونه نقص پرداخته مى گويد: 'منزه است آفريدگارى كه تمام اشياء را آفريد بدون اينكه مانند و نمونه اى قبلا وجود داشته باشد'.
"فسبحان البارى ء لكل شى ء، على غير مثال خلا من غيره!"
توضيح:
همانگونه كه ملاحظه شد براى نشان دادن آفرينش، يك مصداق شگفت انگيز را توضيح داده است. اكنون لازم است درباره ى 'خفاش' كمى توضيح دهيم تا شگفتى، پيچيدگى، عظمت و منزه بودن آفريدگار مبرهن تر گردد.

خفاش و هواپيماى بدون خلبان
در اينجا فقط به چگونگى پرواز اين حيوان اشاره مى كنيم:
بدون شك يكى از پرندگان عجيب 'شب پره' يا 'خفاش' است اين 'صياد شب' همه چيزش عجيب است اما پروازش در يكى از همه عجيبتر است!
'حرت سريع خفاش در تاريكى شب بدون برخورد به مانع' به قدرى جالب است كه هر قدر درباره ى آن بحث شود اسرار تازه اى از اين پرنده ى اسرارآميز به دست مى آيد، دانشمندان علوم طبيعى در اين باره زياد بحث كرده اند كه: چرا و چگونه اين حيوان عجيب الخلقه در ظلمت و تاريكى مطلق با آن شجاعت و جسارت به هر طرف پرواز مى كند بدون اينكه كوچكترين وحشتى از برخورد به مانع داشته باشد؟ او در ظلمت آنچنان پرواز مى كند كه كبوتر در پرتو نور آفتاب! اگر راستى او وسيله ى تازه اى براى اطلاع از وجود موانع بر سر راه خود نمى داشت حتما مى بايست دست به عصا! در آن ظلمت شب پرواز كند در حالى كه نه تنها دست به عصا پرواز نمى كند بلكه اگر او را در يك اتاق تاريك و ظلمانى كه چندين رشته سيم مختلف در جهت مختلف از هر طرف در آن كشيده شده است حبس كنند، او با كمال شجاعت بهر سو پرواز مى كند بدون اينكه به سيمها برخورد كند! و اگر او را در تونل تاريك و باريك و پر پيچ و خمى بفرستند از آن طرف تونل سر در مى آورد بدون اينكه حتى يكبار به ديوار تونل خورده باشد. اين وضع عجيب و استثنايى خفاش را معلول خاصيتى مشابه رادار در وجود او مى دانند و در حقيقت خفاش در اين سير و سياحت شبانه بيش از همه مديون گوشهاى خود مى باشد نه چشمهاى كم نور و ضعيفش اكنون توضيح بيشترى در اين زمينه بشنويد. يك دانشمند سوئيسى با تجربياتى ثابت كرده كه اگر گوشهاى خفاش را بردارند نمى تواند بدون برخورد با مانع در تاريكى پرواز كند در حالى كه اگر چشم او سالم نباشد "يا به كلى برداشته شود" حركت او با كمال مهارت انجم خواهد گرفت!
چند سال پيش دانشمند ديگرى اين مطلب اعجاب انگيز را كشف كرده كه پرواز خفاش هنگام شب درست مانند پرواز هواپيماهاى بدون خلبان است كه تنها به وسيله ى دستگاه رادار هدايت مى شود و به هر مقصدى كه بخواهند مى فرستند يا براى پيدا كردن هواپيماهاى دشمن از آن استفاده مى گردد.
بد نيست از طرز كار دستگاه رادار اجمالا با خبر شويم تا بتوانيم طرز پرواز خفاش را هنگام شب نيز از آن دريابيم.
در بحث صوت در فيزيك سخن از امواجى به ميان مى آيد به نام "امواج ماوراء صوت" اين امواج همان امواجى است كه تناوب و طول آنها به قدرى زياد است كه گوشانسان قادر به درك آن نيست و به همين جهت آنها را ماوراء صوت مى نامند هنگامى كه چنين امواجى را به وسيله ى يك مبدا فرستنده قوى در فضا ايجاد كنند اين امواج همه جا پيش مى رود ولى همين كه در يك نقطه از فضا به مانعى برخورد كند "مانند هواپيماهاى دشمن يا هر مانع ديگر" منعكس مى گردد و به سوى مبدا خود باز مى گردد درست مانند صدايى كه ما در برابر يك كوه يا يك ديوار مرتفع مى زنيم و به سوى ما بازمى گردد به اين ترتيب وجود مانع بر سر راه اين امواج "با تعيين نقطه و محل وجود مانع" كاملا مشخص مى گردد يعنى با محاسبه ى زمان بازگشت اين امواج و كيفيت آن مى توان محل و فاصله آن مانع را نيز حساب كرد. كشتيها نيز هنگام حركت شبانه در ميان اقيانوسها از رادار براى آگاهى از نزديك شدن ساحل يا كشتى ديگر به خوبى آگاه مى شوند اكنون كه با طرز كار دستگاه رادار اجمالا آشنائى حاصل كرديم بايد ببينيم اين پرنده شبگرد چگونه از اين وسيله در پروازهاى شبانه استفاده مى كند و آيا راسى در جثه ى كوچك اين پرنده چنين دستگاهى وجود دارد؟ باز در اينجا دانشمندان مى گويند اگر خفاشى را در اتاقى به پرواز درآوريم و در همان لحظه ميكروفن مخصوصى كه مى تواند امواج ماوراء صوت را به امواج صوتى كه براى ما قابل شنيدن است تبديل كند، به كار اندازيم ناگهان همهمه گوشخراش عجيبى سكوت آن اتاق را در هم مى شكند و معلوم مى شود اين پرنده آرام و بى سر و صدا در حال پرواز در هر ثانيه ٣٠ الى ٦٠ مرتبه امواج ماوراء صوتى از خود بيرون مى فرستد اگر اين آزمايش را درباره خفاش كه در حال استراحت است انجام دهيم مثلا آن ميكروفن مخصوص را نزديك لانه ى خفاش ببريم باز همان غوغا و سر و صدا را به طور خفيفترى مى شنويم و تجربه نشان مى دهد كه او در حال استراحت نيز مشغول پراكندن امواج ماوراء صوتى است و در هر ثانيه ١٠ مرتبه اين كار را تكرار مى نمايد بديهى است اين امواج مرتبا در فضا پراكنده مى شود و هرگاه به مانعى برخورد كند منعكس مى گردد و به سوى خود او بازگشت مى كند و وجود موانع را بر سر راه به او خبر مى دهد تنها سوالى كه در اين جا باقى مى ماند اين است كه اين دستگاه فرستنده همچنين دستگاه گيرنده امواجى كه منعكس مى گردد در كدام عضو خفاش قرار دارد؟
دانشمندان از اين راز پرده برداشته و مى گويند به احتمال قوى اين امواج به وسيله ى حنجره ى خفاش توليد مى شود و ساختمان عجيب جنجره او با عضلات نيرومند آن كه او را از تمام پستانداران ديگر ممتاز ساخته شاهد اين نظريه است خفاش هنگامى كه اين امواج را با حنجره بزرگ خود ايجاد كرد از راه سوراخهاى بينى به خارج مى فرستد و به وسيله گوش خود انعكاس امواج را به خوبى ضبط مى كند، ساختمان فوق العاده عجيب گوش او هم حاكى از اين است كه وظيفه بسيار سنگين و مهمى بر عهده دارد، آرى وظيفه ى آن ضبط انعكاس امواج است شما فكر كنيد كسى كه اين دستگاه عجيب و حيرت انگيز را در جثه ى كوچك و ناچيز اين پرنده ى شب گرد به وجود آورده است به علاوه طرز استفاده از اين دو دستگاه دقيق را به او آموخته و در پناه اين وسيله ى مطمئن او را از خطرات فراوانى كه حركت شبانه ى او در تاريكى در بر دارد حفظ كرده است آيا مى تواند فاقد شعور و عقل باشد؟
آيا تصديق نمى كنيد كه ربنا الذى اعطى كل شى ء خلقه ثم هدى. شايسته ستايش آن آفريدگارى است
كارد چنين دلاويز نقشى زماء وطينى [به كتاب در جستجوى خدا مراجعه فرمائيد.]

سوال و تحقيق

١- چند حيوان يا حشره ديگرى مى توانيد نام ببريد كه داراى ساختمان شگفت انگيز بدنى باشند؟
٢- بيش از آنچه گفته شد در مورد خفاش چه شگفتيهائى سراغ داريد؟
٣- لطفا لغات پيچيده اين بحث را جدا كنيد و با مراجعه به كتب لغت و شروح نهج البلاغه معانى آن را مشخص فرمائيد.
٤- در صورت امكان اين قسمت از خطبه را حفظ فرمائيد.

شناخت خالق در نهج البلاغه "٢"

خطبه

منها فى صفه خلق اصناف من الحيوان
و لو فكروا فى عظيم القدره، و جسيم النعمه، لرجعوا الى الطريق، و خافوا عذاب الحريق، ولكن القلوب عليله، و البصائر مدخوله! الا ينظرون الى صغير ما خلق، كيف احكم خلقه، و اتقن تركيبه، و فلق له السمع و البصر، و سوى له العظم و البشر! [پوست بدن انسان.] انظروا الى النمله فى صغر جثتها، و لطافه هيئتها، لا تكاد تنال بلحظ البصر، و لا بمستدرك الفكر، كيف دبت على ارضها، و صبت على رزقها، تنقل الحبه الى جحرها، و تعدها فى مستقرها تجمع فى حرها لبردها، و فى وردها لصدرها، [بازگشت پس از ورود.]؛ مكفول برزقها، مرزوقه بوفقها، [مناسب طبعش.]؛ لا يغفلها المنان، و لا يحرمها الديان، و لو فى الصفا [سنگ صاف و جامس مساوى جامد.] اليابس، و الحجر الجامس! و لو فكرت فى مجارى اكلها، فى علوها و سفلها، و ما فى الجوف من شراسيف [ آخر دنده ها كه منتهى به شكم مى شود.] بطنها، و ما فى الراس من عينها و اذنها، لقضيت من خلقها عجبا، و لقيت من وصفها تعبا! فتعالى الذى اقامها على قوائمها، و بناها على دعائمها! لم يشركه فى فطرتها فاطر، و لم يعنه على خلقها قادر. و لو ضربت فى مذاهب فكرك لتبلغ غاياته، ما دلتك الدلاله الا على ان فاطر النمله هو فاطر النخله، لدقيق تفصيل كل شى ء، و غامض اختلاف كل حى. و ما الجليل و اللطيف، و الثقيل و الخفيف، و القوى و الضعيف، فى خلقه الا سواء. خلقه السماء و الكون
و كذلك السماء و الهواء، و الرياح و الماء، فانظر الى الشمس و القمر، و النبات و الشجر، و الماء و الحجر، و اختلاف هذا الليل و النهار، و تفجر هذه البحار، و كثره هذه الجبال، و طول هذه القلال [جمع قله.] و تفرق هذه اللغات، و الالسن المختلفات. فالويل لمن انكر المقدر، و جحد المدبر! زعموا انهم كالنبات مالهم زارع، و لا لاختلاف صورهم صانع، و لم يلجووا [تكيه نكرده اند.] الى حجه فيما ادعوا، و لا تحقيق لما اوعوا، [حفظ كرده اند.] و هل يكون بناء من غير بان، او جنايه من غير جان!

ترجمه

قسمتى ديگر از اين خطبه پيرامون آفرينش حيرت انگيز بعضى از جانداران
اگر در عظمت قدرت و بزرگى نعمت او مى انديشيدند به راه راست باز مى گشتند. و از آتش سوزان مى ترسيدند اما دلها بيمار و چشمها معيوب است.
آيا به مخلوقات كوچكش نمى نگرند كه چگونه آفريش آنها را استحكام بخشيده و تركيب و بهم پيوستگى آنها را متقن گردانيده است و گوش و چشم براى آنان به وجود آورده و استخوان و پوستشان را نظام بخشيده. به همين مورچه با آن جثه كوچك و اندام ظريفش بنگريد كه چگونه لطافت خلقتش با چشم و انديشه درك نمى گردد: نگاه كنيد چگونه روى زمين راه مى رود و براى به دست آوردن روزيش تلاش مى كند. دانه ها را به لانه نقل مى نمايد، و در جايگاه مخصوص نگهدارى مى كند. در فصل گرما براى زمستان و به هنگام امكان. براى زمانى كه جمع كردن برايش ممكن نيست، ذخيره مى كند. روزيش تضمين گرديده و خوراك لازم و موافق طبعش آفريده شده خداوند منان از او غفلت نمى كند و پروردگار پاداش ده محرومش نمى سازد. گو اينكه در دل سنگى سخت و صاف و يا در ميان صخره اى خشك و بى رطوبت باشد اگر در مجارى خوراكى، و قسمتهاى بالا و پائين دستگاه گوارشش و عضلات و اعضائى كه براى حفظ اين دستگاه آفريده، و چشمها و گوشهايش، انديشه نمائى در تعجب فرورفته و به شگفتى خلقتش اعتراف خواهى كرد. و از توصيف آن به زحمت خواهى افتاد! "و خواهى گفت" خداوندى كه مورچه را بر روى دست و پايش برقرار، و پيكره ى وجودش را با استحكام خاصى بنا گزارده، از همه چيز برتر و بالاتر است، هيچ آفريننده اى در آفرينش اين حشره با او شركت نداشته!... و هيچ قدرتى در آفرينش آن وى را يارى نكرده.
اگر طريق و راههاى خود را بپيمائى و تا به آخر برسى دلايل به تو مى گويند كه آفريننده اين مورچه كوچك همان آفريدگار درخت عظيم الجثه ى خرما است زيرا با تمام تفاوتهائى كه دارند هر دو ساختمانشان دقيق و پيچيده است 'به هر حال' موجودات بزرگ و كوچك سنگين و سبك، توانا و ناتوان همه در خلقتش يكسانند "و در برابر قدرت او بى تفاوت".
آفرينش آسمان و جهان:
همين گونه است آفرينش آسمان و هوا و باد و آب، اكنون به خورشيد و ماه، گياه و درخت آب و سنگ و اختلاف اين شب و روز، و جريان درياها و كوههاى فراوان و بلندى قله ها و تفرق و جدائى اين لغات و زبان هاى گوناگون بنگر، "تا خدا را بشناسى" واى بر آن كس كه نظام و مدبر اينها را انكار كند گروهى مى پندارند كه آنها همچون گياهند و زارعى ندارند و براى اشكال گوناگون آنها آفريننده اى نيست. اينها براى ادعاى خود دليلى اقامه نكرده اند و براى آنچه در مغز خود پرورانده، تحقيقى به عمل نياورده اند. آيا ممكن است ساختمانى بدون سازنده، و يا حتى جنايتى بدون جنايتگر پديد آيد؟!

شرح و توضيح

در اين بخش از خطبه ١٨٥ نيز درباره ى شناخت خداوند بزرگ بحث شده و از مطالب فراوانى سخن به ميان آمده است ما نخست جمله هاى اين بخش از خطبه را اجمالا تفسير مى كنيم و به دنبال آن توضيحات لازم را خواهيم داد.
در آغاز مى گويد: 'اگر انسانها در مورد قدرت عظيم خداوند و بزرگى نعمتهايش مى انديشيدند به راه راست بازمى گشتند و از آتش سوزان مى ترسيدند'.
"و لو فكروا فى عظيم القدره و جسيم النعمه، لرجعوا الى الطريق و خافوا عذاب الحريق".
ما را به تفكر درباره ى عظمت آفرينش كه از قدرت او سرچشمه گرفته، و نعمتهاى فراوان خداوندى راهنمايى مى كند زيرا فكر كردن در اينباره انسان را تسليم استدلال و عظمت مى كند، مى انديشد كه اين همه دستگاهها در اين خلقت عظيم بى هدف آفريده نشده و بدون مقصود نيستند پس وجود ما نيز براى هدفى آفريده شده و بايد به سوى آن گام نهيم و اگر از آن طريق حركت نكنيم مسلما گرفتار مجازات خواهيم شد.
به دنبال اين قسمت دليل عدم تفكر انسانها را چنين بيان مى دارد 'ولى دلها بيمار و چشمها معيوب است'
"ولكن القلوب عليله، و البصائر مدخوله!".
هنگامى كه قلب و عقل انسان بيمار شد نمى تواند از اين دستگاه ادراك كننده استفاه كند.
و زمانى كه بصيرت و بينائى انسان معيوب گرديد نمى تواند حقايق و واقعيات خارجى را به خوبى ببيند اما اينكه چرا قلبها بيمار و بينائيها معيوب شده خود دلايلى دارد كه فعلا جاى بحث آن نيست.
آنگاه براى روشن شدن، انسان را به تفكر و تدبر درباره ى مخلوقات بسيار ريز خداوند وادار مى كند مى فرمايد: 'آيا به مخلوقات كوچك خداوند نمى نگرند كه چگونه آفرينش آنها استحكام بخشيده و تركيب و بهم پيوستگى اجزاى آنها را متقن گردانيده است'.
"الا ينظرون الى صغير ما خلق كيف احكم خلقه و اتقن تركيبه". انسان را به اين نكته متوجه ساخته كه هر موجود زنده اى نياز به وسايل و ابزارى دارد كه از آنچه در اطرافش مى گذرد مطلع باشد، دستگاه شنوايى و بينايى از مهمترين ابزار لازم موجود زندهاست امام توجه مى دهد تا انسان بيانديشد كه اين دستگاهها چگونه در اين موجود ريز آفريده شده مى فرمايد: '"آيا نمى نگرند" كه چگونه گوش و چشم براى آن به وجود آورده است'
"و فلق له السمع و البصر".
تعبير به 'فلق' كه به معنى شكافتن است به اين نكته اشاره دارد كه در موجود ريز آنچنانى چگونه شكافى براى قرار دادن دستگاه شنوايى و بينايى ايجاد شده مگر همه وجود اين موجود چقدر است؟!
بعد از آن انسان را متوجه نحوه استخوان بندى و ايجاد پوست بر بدن اين موجود ريز كرده مى گويد: '"چرا نمى نگرند" كه چگونه خداوند استخوان و پوست اين موجود زنده را نظام بخشيده است'
"وسوى له العظم و البشر".
راستى مسئله تركيب بندى استخوان در يك موجود ريز بايد بسيار مورد توجه قرار گيرد:
آنگاه از اين بحث اجمالى، امام يكى از موجودات ريز و كوچك عالم خلقت كه با چشم معمولى براى همه قابل رويت است را به عنوان مثال معرفى كرده مى گويد: 'همين مورچه با اين كوچكى جثه اش و اندام ظريفش كه درست به چشم نمى آيد و با انديشه درك نمى گردد بنگريد'.
"انظروا الى النمله فى صغر جثتها و لطافه هيئتها لا تكاد تنال بلحظ البصر و لا بمستدرك الفكر".
آنگاه برخى از موارد مطالعه و فكر درباره اين موجود ريز را برمى شمرد مى گويد: 'ببينيد چگونه روى زمين راه مى رود'.
"كيف دبت على ارضها".
سنگلاخها و پستيها و بلنديهاى زمين را مورد توجه قرار دهيد دست و پاهاى نازك و ظريف آن را بنگريد آنگاه تناسب پاهاى ظريف و پستى و بلنديهاى سنگ و خاك را لحاظ كنيد و فكر كنيد با چه قدرتى اين جاده را مى پيمايد ان هم با بارهاى سنگينى كه بر دوش مى كشد؟!.
و باز توجه مى دهد كه بنگريد 'چگونه براى به دست آوردن روزيش تلاش مى كند'.
"وصيت على رزقها".
راستى اين مورچه كوچك از ميان اين همه دانه و مواهب مختلف طبيعت چگونه غذاهاى لازم و هماهنگ با بدن خويش را تشخيص مى دهد؟ چگونه انتخاب مى كند؟ و با چه قدرتى قطعات آن را جدا مى كند؟!
'و چگونه دانه ها را به لانه اش منتقل مى سازد'.
"تنقل الحبه الى جحرها."
مسئله حمل و نقل ارزاق و نيازمنديها، امروز از مسائل مهم زندگى بشر است و بسيار اتفاق افتاده كه با اعتصاب دستگاههاى حمل و نقل، حكومتى ساقط شده است حال بينديشيد اين بار عظيم خوراك را آنها چگونه حمل و نقل مى كنند.
از مسئله حمل و نقل مواد غذائى كه بگذريم مسئله انبارها و نگهدارى در جايگاههاى مخصوص خود از مسائل بسيار مهم ارزاق است لذا امام توجه مى دهد كه بنگريم چگونه 'آنها را در جايگاه مخصوص نگهدارى مى كند'.
"و تعدها فى مستقرها".
راستى مورچه در دل اينزمين كه همواره برف و باران بر آن مى بارد چگونه با چه موادى انبارهاى غله خود را مى سازد كه آب در آن نفوذ نكند و دانه ها خراب نشود چه كسى آنها را در انتخاب مصالح و تركيب ساختمان سازى چنين سيلوهائى راهنمائى كرده، در كدام دانشگاه تحصيل نموده اند و پايان نامه ى خود را از كجا گرفته اند؟!
و باز مسئله زمان جمع آورى مواد غذايى بسيار حساس است كه در چه زمانى بايد اين مواد جمع آورى شوند امام مى فرمايد اين مورچه 'در فصل گرما براى زمستان و به هنگام امكان، براى زمانى كه جمع كردن برايش ممكن نيست ذخيره مى كند'.
"تجمع فى حرها لبردها و فى وردها لصدرها".
آرى اين حيوان 'روزيش تضمين گرديده و خوراك لازم موافق طبعش آفريده شده'.
"مكفوله برزقها مرزوقه بوفقها".
اين مسئله كه هر موجودى كه آفريده شده مواد لازم براى رشد و نمو او در عالم خلقت مهيا گرديده و به او شناسانده شده نيز از مسائل قابل مطالعه است لذا امام اضافه مى كند:
'خداوند منان او را مورد غفلت قرار نمى دهد و پروردگار پاداش ده محرومش نمى سازد'.
"لا يغفلها المنان و لا يحرمها الديان".
به دنبال اين قسمت اين نكته را يادآور مى شود كه روزى اين حيوان در هر كجا كه باشد 'گو اينكه در دل سنگى سخت و صاف و يا در ميان صخره اى خشك و بى رطوبت' به او خواهد رساند.
"ولو فى الصفا اليابس و الحجر الجامس".
و بار ديگر دست ما را گرفته و عجائب ديگرى از اين حشره را يادآور مى شود مى گويد: 'اگر در مجارى خوراك و دستگاه گوارش اين موجود بينديشيد. هم در قسمت بالاى اين دستگاه "كه غذا را تحويل مى گيرد" و هم در قسمت پائين دستگاه "كه مازاد آن را خارج مى سازد" و هم عضلات و اعضائى كه براى حفظ اين دستگاه آفريده شده و همچنين آنچه در سر اين موجود قرار دارد يعنى در چشمها و گوشهاى آن به خوبى انديشه نمائى در تعجب فرورفته و به شگفتى خلقتش اعتراف خواهى كرد و در توصيف آن به زحمت خواهى افتاد'.
"ولو فكرت فى مجارى اكلها فى علوها و سفلها و ما فى الجوف من شراسيف بطنها و ما فى الراس من عينها و اذنها لقضيت من خلقها عجبا و لقيت من وصفها تعبا!". راستى چشمها و گوشهايى كه در اين سر كوچك آفريده شده چه شگفت انگيز و حيرت آور است چه كسى مى تواند در مورد اين موجود اظهار نظر دقيقى كند لذا به دنبال ان مى افزايد: 'خداوندى كه مورچه را بر روى دست و پاهايش برقرار ساخته و پيكره ى وجودش را با استحكام خاصى بنا گذارده از همه چيز برتر و بالاتر است'
"فتعالى الذى اقامها على قوائمها و بناها على دعائمها".
وقتى اين موجود با اين همه پيچيدگى و ظرافت را مورد دقت قرار دهى خواهى يافت كه 'هيچ آفريننده اى در آفريش اين حشره با او شركت نداشته و هيچ قدرتى در خلقت آن او را يارى نكرده است'.
"لم يشركه فى فطرتها فاطر و لم يعنه على خلقها قادر".
پس از اين توضيحات اضافه مى كند 'اگر تمام راههايى كه در اختيار انديشه است را بپيمايى تا به آخر برسى و بخواهى هدف آن را دريابى دلايل، تو را جز به اين معنى دلالت نخواهندكرد كه آفريدگار مورچه ى "كوچك" همان آفريننده ى درخت "عظيم الجثه" 'خرما' است.'
"و لو ضربت فى مذاهب فكرك لتبلغ غاياته ما دلتك الدلاله الاعلى ان فاطر النمله هو فاطر النخله".
به دليل آنكه 'هر دو ساختمانشان دقيق و پيچيده است و موجودات زنده از يك نظم خاص برخوردارند كه دليل وحدت خالق است'.
"لدقيق تفصيل كل شى ء و غامض اختلاف كل حى".
و مى افزايد: 'به هر حال موجودات بزرگ و كوچك، سنگين و سبك، قوى و ضعيف همه در خلقتش مساوى "و در برابر قدرت او" يكسانند'.
"و ما الجليل و اللطيف و الثقيل و الخفيف و القوى و الضعيف فى خلقه الاسواء".
در بخش ديگرى از اين خطبه براى شناساندن خالق به موجودات عظيم عالم بالا اشاره كرده و انسانها را به تفكر و مطالعه در اين باره رهنمون مى شود مى فرمايد: 'و همچنين آسمان، هوا، باد و آب "آفرينش آنها شگفت انگيز و مورد دقت است'.
"و كذلك السماء و الهواء و الرياح و الماء".
آسمان با آن عظمتش، هوا با آن ارزش و كارسازيش، باد با آن بركاتش و... و مى افزايد: 'به خورشيد، ماه، گياه، درخت، آب، سنگ و اختلاف شب و روز بنگر'.
"فانظر الى الشمس و القمر و النبات و الشجر و الماء و الحجر و اختلاف هذا الليل و النهار".
و باز ما را رهنمون به يك سلسله از دلايل زنده ديگر خداشناسى مى شود كه 'به جريان اين درياها، كوههاى بسيار، قله هاى طولانى، لغات و گويشهاى متفاوت و زبانهاى مختلف "بنگريد و فكر كنيد"'.
"و تفجر هذه البحار و كثره هذه الجبال و طول هذه القلال و تفرق هذه اللغات و الالسن المختلفات".
هر كدام از اينها محل مطالعه و دقت است: آفرينش اينها، نعمتهاى خداوند كه به وسيله اينها به بشر مى رسد. اهدافى كه براى آنها آفريده شده اند همه جاى مطالعه است.
لذا به دنبال آن مى افزايد: 'واى بر آن كس كه مقدر و اندازه گيرنده را "در اين آفرينش" انكار نمايد و تدبيركننده اين آيات را منكر شود'.
"فالويل لمن انكر المقدر و جحد المدبر".
نكته مهم و قابل توضيح 'مقدر' و 'مدبر' است زيرا تقدير به معنى اندازه گيرى است و 'تدبير' اداره را معنى مى بخشد. چرا كه مى دانيم براى پيدايش يك چيز، شناخت اجزاء آن، اندازه، نحوه ى ارتباط و تنظيم و تركيب، كيفيت و شكل آن، بسيار مهم است آنكه مى خواهد بيافريند بايد هدف شى ء را بداند از تعداد اجزاء لازم، در كيفيتهاى خاص و به وزن خاص و ربط خاص آنها به خوبى آگاه باشد و سپس رابطه اين شى ء با ساير اشياء را بشناسد و تمام آثارى كه از اين ناحيه در طول زمان به وجود مى آيد و اين خود دليل علم و قدرت است پس از همه اينها و آفريده شدن، نوبت تدبير و اداره و رشد شى ء است كه بتواند براى رشد خويش و دست يابى به هدف خاص خود از ميان مواد موجود آنچه به نفع او است اخذ كند و آنچه به زيانش است از خود دفع نمايد.
امام با توجه دادن به اين همه شگفتى كه رهنمود شناخت خالق است.
به منطق پوچ ما ديگران اشارهكرده مى فرمايد: 'آنها گمان كرده اند همانند نبات و گياهند و زارع و بذرگرى ندارند، و اشكال و چهره هاى مختلفشان را صانع و خالقى نيست'.
"زعموا انهم كالنبات مالهم زارع و لا لاختلاف صورهم صانع".
چه خيال باطلى با اين همه 'براى ادعاى خود به حجت و دليلى تكيه نكرده اند، و براى آنچه در مغز خود پرورانده اند تحقيقى به خرج نداده اند'.
"و لم يلجووا الى حجه فيما ادعوا و لا تحقيق لما اوعوا".
هيچ نينديشيده اند كه همين ادعايشان هم غلط است چه هر گياهى مقدر و مدبرى دارد مگر مى شود قدرت و علم بكار گرفته شده در اين موارد را كسى انكار كند، راستى ريشه هاى موئين درخت و گياه با چه آگاهى مواد لازم را از خاك مى گيرند و چه دستگاهى در آنها تعبيه شده كه گلها و ميوه هاى گوناگون با رنگها و طعمهاى مختلف تحويل مى دهند. لذا در پايان به يك دليل روشن همگانى اشاره مى كند كه: 'آيا ممكن است هيچ ساختمانى بدون سازنده و يا حتى جنايتى بدون جنايت گر پديد آيد؟!'.
"و هل يكون بناء من غير بان او جنايه من غير جان!".

قلبهاى بيمار و چشمهاى نابينا
در يكى از جملات خطبه امام فرمودند: ولى قلبها بيمار و چشمها نابينا است "ولكن القلوب عليله و البصائر مدخوله". در قرآن كريم و روايات اسلامى در مورد موانع شناخت عواملى شمرده شده كه در سه بخش خلاصه مى گردد:
١- صفات و كيفيات روحى و اخلاقى كه حجاب ديده ى جان مى شود.
٢- اعمال و كارهائى كه آئينه دل را تاريك مى سازد.
٣- عوامل بيرونى كه روى فكر و عقل و عواطف و فطرت انسان اثر مى گذارد و پرده بر آن مى افكند.
فهرست بخشى از اين موانع را در اينجا مى آوريم و شرح و توضيح آن را به محل خود واگذار مى كنيم. حجاب هواپرستى، حجاب حب دنيا، حجاب كبر و غرور، حجاب جهل و غفلت حجاب نفاق، حجاب تعصب و لجاجت، حجاب تقليد كوركورانه، حجاب آرزوهاى دور و دراز، حجاب گناه، حجاب كفر و اعراض، حجاب سطحى نگرى، حجاب رهبران فاسد و گمراه حجاب دوستان گمراه، حجاب تبليغات محيط و... [توضيح اين حجابها را در كتاب تفسير پيام قرآن مجيد بخوانيد.]
توجه:
مى دانيم سخنان امام ناظر به آيات قرآن و سيراب شده از چشمه زلال آن است بنابراين براى توضيح پاره اى از كلمات آمده در خطبه، در درس بعد به آيات قرآن مراجعه مى كنيم.

سوال و تحقيق

١- لغات پيچيده خطبه را جدا سازيد و با استفاده از كتب لغت و شروح معنى آنها را مشخص نمائيد.
٢- درباره ى مورچه و موريانه مطالعه فرمائيد، گروه بندى آنها و نحوه برخوردشان با زندگى و دفاع در برابر دشمن را توضيح دهيد.
٣- دليل اينكه اين بخش از خطبه از مورچه شروع و به دنبال آن سخن از آسمانها به ميان آمده چه مى تواند باشد بنويسيد.
٤- خطبه را در صورت امكان حفظ فرمائيد.


۲
شناخت خالق در نهج البلاغه "٣"

شناخت خالق در نهج البلاغه "٣"

در درس قبل گفتيم كه نهج البلاغه از سرچشمه جوشان قرآن استفاده كرده و شواهد خود را مستقيم يا غير مستقيم از قرآن گرفته است.
در بحث گذشته براى شناخت خداوند، سخن از آسمان، خورشيد، ماه و... به ميان آورده كه ما از ميان آيات قرآن آيه ١٦٤ سوره بقره را به شهادت مى طلبيم و براى توضيح كلمات امام تفسير آن آيه را مى آوريم.
مى خوانيم: ان فى خلق السموات و الارض و اختلاف الليل و النهار و الفلك التى تجرى فى البحر بما ينفع الناس و ما انزل الله من السماء من ماء فاحيا به الارض بعد موتها و بث فيها من كل دابه و تصريف الرياح و السحاب المسخر بين السماء و الارض لايات لقوم يعقلون:
'در آفرينش آسمانها و زمين و آمد و شد شب و روز و كشتيهائى كه در دريا به سود مردم در حركتند آبى كه خداوند از آسمان نازل كرده و با آن زمين را پس از مرگ زنده نموده و انواع جنبندگان را در آن گسترده "و همچنين" در تغيير مسير بادها و ابرهائى كه در ميان زمين و آسمان معلقند نشانه هائى است "از ذات پاك خدا و يگانگى او" براى مردمى كه عقل دارند و مى انديشند'.

تفسير پاره اى از كلمات خطبه

همانطور كه اشاره شد اين آيه از آياتى است كه ممكن است سخن امام در اين خطبه متخذ از آن باشد اكنون به توضيحى در اين باره توجه مى كنيم.
آفرينش آسمان پر شكوه، و اين همه كرات عالم بالا يعنى ميليونها ميليون آفتاب درخشان، و هزاران هزار ستاره ى ثابت و سيار كه در يك شب تاريك و پر ستاره با ما سخن مى گويند با آن نظام دقيق و عجيب كه سراسر انها را همچون حلقه هاى يك رشته زنجير به هم پيوسته است و همچنين آفرينش زمين با انواع مظاهر حيات و زندگى كه در چهره هاى بسيار متنوع و در لباس صدها هزار نوع گياه و حيوان جلوه گر شده همه نشانه هاى ذات پاك او و آئينه هاى درخشان قدرت علم و يگانگى او هستند.

شب، روز، باران و باد
در مورد شب و روز و آب و باد يادآور مى شويم كه هر يك نقش مهمى در حيات انسان و موجودات زنده ى ديگر دارند و هر يك از آيات خدا هستند، قرآن در مورد 'نور' و 'آب' و 'هوا' مى فرمايد: 'در آمد و شب شب و روز. و رزقى را كه خداوند از آسمان نازل كرده و به وسيله ى آن زمين را بعد از مرگش حيات بخشيده و همچنين در وزش بادها. نشانه هايى است براى جمعيتى كه تعقل و انديشه مى كنند'.
"و اختلاف الليل و النهار و ما انزل الله من السماء من رزق فاحيا به الارض بعد موتها و تصريف الرياح آيات لقوم يعقلون".
مسئله نظام 'نور و ظلمت' و آمد و شد شب و روز كه هر يك با نظم خاصى جانشين و خليفه ى ديگرى مى شود بسيار حساب شده و شگفت انگيز است، هرگاه روز دائمى بود يا فوق العاده طولانى آنقدر حرارت بالا مى رفت كه تمام موجودات زنده مى سوختند و هرگاه شب جاويدان بود و يا بسيار طولانى همه از شدت سرما منجمد مى شدند!
دانشمندان مى گويند با تمام تفاوتى كه مناطق مختلف روى زمين از نظر طول شب و روز دارند اگر مجموع ايام سل را حساب كنيم تمام مناطق دقيقا به اندازه ى هم از نور آفتاب بهره مى گيرند! [در زمينه 'اختلاف شب و روز' در سوره هاى بقره در جلد اول ذيل آيه ١٦٤، و در جلد سوم آل عمران ذيل آيه ١٩٠، و در جلد هشتم ذيل آيه ٦ يونس، و در جلد ١٦ ذيل آيه ى ٧١ سوره قصص بحثهاى مشروحى در تفسير نمونه آمده است مراجعه فرمائيد.]
در مرحله دوم از رزق حياتبخش آسمانى، يعنى باران سخن به ميان آمده كه نه در لطافت طبعش كلامى است و نه در قدرت احياگريش سخنى، و همه جا نشانه ى زندگى و طراوت و زيبائى است.
چرا چنين نباشد در حالى كه قسمت اصلى بدن انسان و بسيارى از جانداران ديگر و گياهان را همين آب تشكيل مى دهد.
و در مورد سوم سخن از وزش بادها است بادهائى كه هواى پراكسيژن زنده را جابجا مى كنند و در اختيار جانداران مى گذارند، هواى آلوده به كربن را براى تصفيه به دشتها و جنگلها و صحراها مى فرستند و پس از تصفيه به شهرها و آباديها مى برند و عجب اينكه اين دو دسته از موجودات زنده يعنى 'حيوانات' و 'گياهان' درست بر ضد هم عمل مى كنند اولى اكسيژن را مى گيرد و گاز كربن پس مى دهد و دومى كربن را مى گيرد و اكسيژن تحويل مى دهد تا تعادل در نظام حيات برقرار گردد و با گذشت زمان ذخيره ى هواى مفيد زمين نابود نشود.
در آيه سوره ى بقره نيز به شش بخش از آثار نظم در جهان هستى كه هر كدام آيت و نشانه اى از آن مبدا بزرگ است اشاره شده:
١- 'در آفرينش آسمان و زمين...'.
"ان فى خلق السموات و الارض...".
آفرينش اين آسمان پر شكوه و اين همه كرات عالم بالا يعنى مليونها مليون آفتاب درخشان و هزاران هزار ستاره ى ثابت و سيار كه در يك شب تاريك و پرستاره با چشمك زدنهاى پر معنى خود با ما سخن مى گويند و يا در پشت تلسكوپهاى عظيم خود را به ما نشان مى دهند با آن نظام دقيق و عجيب خود كه سراسر آنها را همچون حلقه هاى يك رشته ى زنجير به هم پيوسته است و همچنين آفرينش زمين با انواع مظاهر حيات و زندگى كه در چهره هاى بسيار متنوع و در لباس صدها هزار نوع گياه و حيوان جلوه گر شده همه نشانه هاى ذات پاك او و آئينه هاى درخشان قدرت و علم و يگانگى او هستند.
عجب اينكه هر چه علم و دانش بشر پيشتر مى رود عظمت اين عالم و وسعتش در نظر او بيشتر مى شود، و معلوم نيست اين گسترش علمى تا كى ادامه خوهد يافت؟!.
دانشمندان مى گويند: هزاران هزار كهكشان در عالم بالا وجود دارد كه منظومه شمسى ما جزء يكى ازاين كهكشانها است تها در كهكشان ما صدها ميليون خورشيد و ستاره درخشان وجود دارد كه روى محاسبات دانشمندان در ميان آنها ميليونها سياره ى مسكونى است با ميليادرها موجود زنده! وه چه عظمت و چه قدرتى؟!.
٢- 'و نيز درآمد و شد شب و روز...".
آرى اين دگرگونى ليل و نهار و اين آمد و رفت روشنائى و تاريكى با آن نظم خاص و تدريجيش كه دائما از يكى كاسته و بر ديگرى افزوده مى شود و به كمك آن فصول چهارگانه به وجود مى آيد و درختان و گياهان و موجودات زنده مراحل تكاملى خود را در پرتو اين تغييرات تدريجى، گام به گام طى مى كند اينها نشانه ى ديگرى از ذات و صفات متعالى او هستند.
اگر اين تعبير تدريجى نبود و يا اين تغييرات توام با هرج و مرج صورت مى گرفت و يا اصلا هميشه روز و يا هميشه شب بود حيات و زندگى از صفحه كره ى زمين به كلى برچيده مى باشد و اگر فرضا وجود داشت دائما دچار آشفتگى و نابسامانى بود. [ 'اختلاف' ممكن است به معنى 'آمد' باشد، زيرا از ماده ى 'خلف و خلاف' به معنى جانشين شدن يكديگر است و نيز ممكن است به معنى تفاوت و كم و زياد شدن مقدار شب و روز باشد و يا هر دو، و به هر حال اين نظم خاص آن كه داراى آثار بسيار حساب شده اى است نمى تواند تصادفى و بدون دخالت ذات عالم قادرى باشد و لذا در آيات متعددى از قرآن، از دلائل ذات پاك خدا شمرده شده.]
٣- 'و كشتيهائى كه در درياها به سود مردم به حركت درمى آيند...'.
"و الفلك التى تجرى فى البحر بما ينفع الناس..." "بقره: ١٦٤".
انسان به وسيله كشتيهاى بزرگ و كوچك صحنه اقيانوسها را مى نوردد و به اين وسيله به نقاط مختلف زمين براى انجام مقاصد خود سفر مى كند اين حركت مخصوصا با كشتيهاى بادبانى، معلول چند نظام است. نخست بادهاى منظمى كه در سطح اقيانوسها مى وزد "اعم از وزش هاى سراسرى كه به طور مداوم از قطب شمال و جنوب زمين به سوى خط استوا و از خط استوا به سوى قطب شمال و جنوب در حركتند و به نام 'آليزه' و 'كنتر آليزه' معروفند يا وزش هاى منطقه اى كه تحت برنامه اى معينى حركت مى كنند و به كشتيها امكان مى دهند از اين نيروهاى فراوان و رايگان طبعى بهره گيرند و به سوى مقصد پيش روند" همچنين خاصيت طبيعى چوب يا فشار مخصوصى كه از ناحيه آب به اجسام وارد مى شود و آنها را بر سطح آب شناور مى سازد و همچنين خاصيت تغيير ناپذيرى دو قطب مغناطيسى زمين كه عقربه هاى قطب نماها را تنظيم مى كند و يا نظام ستارگان آسمان كه راه مقصد را به انسان نشان مى دهند، آرى تا همه ى اين نظام ها دست به دست هم ندهند استفاده ى از كشتيها با آن فوائد سرشارشان امكان پذير نيست [كلمه 'فلك' به معنى كشتى است و مفرد و جمع آن يكى است.] و در نتيجه اينها نيز آيتى است براى ذات پاك او.
عجب اينكه امروز نه تنها با پيدايش كشتيهاى موتورى از عظمت اين معنى كاسته نشده بلكه به مراتب بر عظمت آن افزوده چرا كه هنوز مهمترين وسيله نقليه بشر كشتيهاى غول پيكرى هستند كه گاهى به اندازه ى يك شهر وسعت دارند و در آن مى داند و مراكز تفريح و زمين بازى و حتى بازار موجود دارد و يا بر عرشه ى آن فرودگاه عظيمى است براى نشستن و برخاستن هواپيماهاى زياد.
٤- 'و آبى كه خداوند از آسمان فروفرستاده و به وسيله آن زمينهاى مرده را زنده كرده و انواع جنبندگان را در آن گسترده است...'
"و ما انزل الله من السماء من ماء فاحيا به الارض بعد موتها وبث فيها من كل دابه....".
آرى دانه هاى حياتبخش باران و قطرات پر طراوت و با بركت اين آب تصفيه شده طبيعى به هر جا مى ريزد زندگى و حيات مى پاشد و حركت و بركت و آبادى و نعمت، همراه خود مى آورد اين آب كه با نظام خاصى ريزش مى كند و آن همه موجودات و جنبندگانى كه از اين مايع بى جان، جان مى گيرند همه پيام آور قدرت و عظمت او هستند.
٥- 'و حركت دادن و وزش منظم بادها...'.
"و تصريف الرياح...".
كه نه تنها بر درياها مى وزند و كشتيها را حركت مى دهند بلكه سطح خشكيها، كوهها و دره ها و جلگه ها را جولانگاه خود قرار داده اند، گاهى گرده هاى نر را بر قسمتهاى ماده ى گياهان مى افشانند و به تلقيح و بارورى آنها كمك كرده و ميوه ها به ما هديه مى كنند و بذرهاى گوناگون را مى گسترانند.
و زمانى با حركت دادن امواج اقيانوسها، آنها را به طور مداوم به هم مى آميزند تا محيط آماده اى براى زيست موجودات زنده ى دريا فراهم گردد.
و گاه با انتقال دادن گرماى مناطق گرمسير به مناطق سردسير و انتقال سرماى مناطق سردسير به مناطق گرمسير، كمك به تعديل هواى كره زمين مى كنند.
و زمانى با جابجا كردن هواى مسموم و فاقد اكسيژن شهرها به به بيابانها و جنگلها، وسائل تصفيه و تهويه را براى بشر فراهم مى سازند.
آرى وزش بادها با اينهمه فوائد و بركات نشانه ى ديگرى از حكمت بى پايان او است.

درياها
در مورد درياها در آيات متعددى از قرآن سخن به ميان آمده كه به بعضى از موارد آن اشاره مى كنيم، بدانيم بخش مهمى از نعمتهاى بى پايان خداوند در مورد انسانها در درياها است كه منبع بسيار مهم حيات و زندگى است قرآن مى گويد:
'و او كسى است كه درياها را براى شما تسخير كرد و به خدمت شما گمارد'
"و هو الذى سخر البحر". [نحل- ١٤.]
مى دانيم قسمت عمده ى روى زمين را درياها تشكيل مى دهند و اكنون نيز دريا منبع مهمى براى ادامه ى حيات انسان و همه موجودات روى زمين است و قرار دادن آن در خدمت بشر يكى از نعمتهاى بزرگ خدا است.
سپس به سه قسمت از منابع درياها اشاره كرده مى فرمايد:
'تا از آن گوشت تازه بخوريد'.
"لتاكلوا منه لحما طريا".
گوشتى كه زحمت پرورش آن را نكشيده ايد تنها دست قدرت خدا آن را در دل اقيانوسها پرورش داده و رايگان در اختيارتان گذارده است.
مخصوصا تكيه روى طراوت و تازگى اين گوشت با توجه به اينكه در آن عصر و زمان از يك جهت و در عصر و زمان ما از جهت ديگر گوشتهاى كهنه فراوان بوده و هست، اهميت اين نعمت را آشكارتر مى سازد و هم اهميت تغذيه از گوشت تازه را.
با تمام پيشرفتى كه در زندگى و تمدن مادى بشر به وجود آمده هنوز دريا يكى از مهمترين منابع تغذيه از گوشت تازه را.
با تمام پيشرفتى كه در زندگى و تمدن مادى بشر به وجود آمده هنوز دريا يكى از مهمترين منابع تغذيه انسان را تشكيل مى دهد و هر سال صدها هزار تن از گوشت تازه اى كه دست لطف پروردگار براى انسانها پرورش داده از درياها صيد مى شود.
لذا اكنون افكار دانشمندان متوجه درياها شده و چشم اميد خود را به آن دوخته اند تا از طريق پرورش و تكثير نسل انواع ماهيها بتوانند كمبود را به مقدار قابل ملاحظه اى برطرف سازند.
اين از يك سو، از سوى ديگر مقرراتى براى جلوگيرى از آلوده شدن آب درياها و از ميان رفتن نسل ماهى ها وضع كرده اند كه از مجموع آن اهميت جمله ى فوق كه در چهارده قرن قبل در قرآن نازل شده است روشنتر مى شود.
ديگر از منافع آن مواد زينتى است كه از درياها استخراج مى شود لذا اضافه مى كند: 'تا از آن زينتى براى پوشيدن استخراج كنيد'.
"و تستخرجوا منه حليه تلبسونها".
انسان مانند چهارپايان نيست كه ذوق نداشته باشد بلكه يكى از ابعاد معروف چهارگانه روح انسان را حس زيبائى تشكيل مى دهد كه سرچشمه ى پيدايش شعر و هنر اصيل و مانند آن است.
بدون شك اين بعد، از روح انسانى نقش موثرى در حيات بشر دارد لذا بايد به طرز صحيح و سالمى- دور از هر گونه افراط و تفريط و اسراف و تبذير- اشباع گردد.
آنها كه غرق در تجمل پرستى و انواع زينتند به همانگونه گمراهند كه افراد خشك و مخالف هرگونه زينت چرا كه يكى در طرف افراط و مايه ى نابودى سرمايه ها و ايجاد فاصله ى طبقاتى و كشتن معنويات است و ديگرى در طرف تفريط و باعث خمودى و ركود.
به همين دليل در اسلام استفاده از زينت به صورت معقول و خالى از هرگونه اسرافمانند بهره گيرى از لباسهاى خوب، انواع عطريات، بعضى سنگهاى قيمتى و مانند آن- مخصوصا در مورد زنان- كه نياز روحيشان به زينت بيشتر است توصيه شده است ولى بايد خالى از اسراف و تبذير باشد.
بالاخره سومين نعمت دريا را حركت كشتى ها به عنوان يك وسيله ى مهم براى انتقال انسان و نيازمنديهاى او ذكر مى كند و مى فرمايد: 'كشتى ها را مى بينى كه آبها را بر صفحه اقيانوسها مى شكافند'.
"و ترى الفلك مواخر فيه". صحنه اى كه در برابر سرنشينان كشتى به هنگام حركت بر صفحه ى اقيانوسها ظاهر مى شود چقدر ديدنى است 'خدا اين نعمت را به شما داد تا از آن بهره گيريد و از فضل او در مسير تجارت خود از كشتيها استفاده كنيد'.
"و لتبتغوا من فضله". [جمله 'و لتبتغوا من فضله' با واو عطف ذكر شده بايد معطوف عليه داشته باشد كه قاعدتا در در تقدير است و در تقدير چنين بوده كه 'لتنتفعوا بها و لتبتغوا من فضله': كشتيها را مى بينى كه با سينه خود آبها را مى شكافند تا از آنها استفاده مختلف كنيد و تا براى تجارت از آن بهره گيريد.]
تا با توجه به اين همه نعمت، حس شكرگزارى را در شما زنده كند 'شايد شكر نعمتهاى او را به جا آوريد'.
"و لعلكم تشكرون".

دريا كانون نعمتهاى الهى
همانگونه كه ديديم به مسئله ى دريا و اهميت آن در زندگى بشر اشاره شده است مى دانيم درياها تقريبا سه چهارم سطح زمين را فراگرفته است و منبع عظيمى براى مواد غذائى، داروئى، زينت آلات و طريق مهمى براى حمل و نقل انسانها و كالاها است و از همه مهمتر نزول بارانها و تعديل هوا و حتى بخشى از وزش بادها از بركات درياها است.
اگر سطح درياها كمتر يا بيشتر از آنچه اكنون هست بود يا كره ى زمين به خشكى مى گرائيد و يا آنچنان مرطوب مى شد كه جاى زندگى نبود!
لذا قرآن بارها و به تعبيرات مختلف انسانها را به اين نعمت بزرگ توجه داده و آنها را به انديشه وامى دارد. گاه مى گويد: 'خداوند دريا را براى شما تسخير كرد'.
"سخر لكم البحر".
"جاثيه ١٢"
و گاه مى گويد: 'آنچه در روى زمين است مسخر شما ساخت':

"سخر لكم ما فى الارض" از همه اينها گذشته، دريا ديار عجائب است، كوچكترين گياهان ذره بينى و بلندترين درختان عالم در درياها مى رويند. همچنين كوچكترين حيوانات و عظيمترين حيوانات غول پيكر در درياها زندگى مى كنند!
زندگى در اعماق درياها در آنجا كه نه نورى وجود دارد و نه غذائى، به قدرى شگفت انگيز است كه انسان از مطالعه ى آن سير نمى شود و عجب اينكه حيوانات در آنجا از خودشان نور پخش مى كنند و مواد غذائى آنها در سطح آب ساخته مى شود و ته نشين مى شود و اندام آنها چنان محكم و مقاوم و توام با فشار داخلى ساخته شده كه در مقبال آن فشار عظيم آب كه اگر انسان به حال عادى در آنجا قرار گيرد استخوانهايش تبديل به آرد مى شود مقاومت مى كند!

كوهها
براى توضيح جمله امام از قرآن كمك مى گيريم در قرآن كريم پس از بيان نعمت درياها به سراغ كوههاى سخت و سنگين مى رود و مى گويد: 'در زمين كوههاى ثابت و مستقرى افكند تا از لرزش و حركت آن جلوگيرى كند و به شما آرامش بخشيد'.
"و القى فى الارض رواسيان تميد بكم". [ان تميد بكم در تقدير 'لئلاتميد بكم' يا 'كراهه ان تميد بكم' بوده است نحل: ١٥.]
و از آنجا كه آفرينش كوهها فوائد زيادى دارند در جاى ديگر قرآن مى فرمايد:
'ما در زمين كوههاى مستقر و ثابتى انداختيم'.
"و القينا فيها رواسى". "حجر: ١٩ و ق: ٧".
تعبير به القاء "افكندن" در مورد كوهها "با اينكه مى دانيم كوهها همان چين خوردگيهاى زمين هستند كه بر اثر سرد شدن تدريجى پوسته ى زمين و يا به خاطر مواد آتشفشانى بوجود آمده اند" ممكن است از اين نظر باشد كه 'القاء' به معنى ايجاد نيز آمده است، در زبان روزمره ى خود نيز مى گوئيم كه ما براى فلان زمين طرحى ريختيم و چند اطاق در آن انداختيم يعنى بنا كرديم و ايجاد نموديم.
به هر حال اين كوهها علاوه بر اينكه از ريشه به هم پيوسته اند و همچون زرهى زمين را در برابر فشار درونى از لرزشها حفظ مى كنند، و علاوه بر اينكه قدرت طوفانها را در هم شكسته و وزش باد و نسيم را به دقت كنترل مى نمايند، محل خوبى براى ذخيره ى آبها به صورت برف و يا چشمه ها مى باشند.
مخصوصا تكيه روى كلمه ى 'رواسى' جمع 'راسيه' به معنى ثابت و پا برجا، اشاره ى لطيفى است به آنچه در بالابيان كرديم كه آنها هم خودشان ثابتند و هم مايه ى ثبات پوسته ى زمين و زندگى انسانها مى باشند.

در مورد زبان و شگفتيهاى آن
درباره ى زبان و شگفتيهاى آن و گويشها و تعدد لغات به وجود آمده به وسيله آن سخنها بسيار است ولى فعلااكتفا مى كنيم به اشاره ذيل:
زبان نيز به نوبه ى خود از اعضاء بسيار شگفت انگيز بدن انسان است، و وظائف سنگينى برعهده دارد، علاوه بر اينكه كمك موثرى به بلع غذا مى كند، در جويدن نيز نقش مهمى دارد، مرتبا لقمه ى غذا را به زير چكش دندانها هل مى دهد! اما اين كار را به قدرى ماهرانه انجام مى دهد كه خود را از ضربات دندان دور نگه مى دارد، در حالى كه دائما كنار آن و چسبيده به آن است!
گاه ندرتا هنگام جويدن غذا زبان خود را جويده ايم، و فرياد ما بلند شده، و فهميده ايم كه اگر آن مهارت در زبان نبود چه به سر ما مى آمد؟
در ضمن، بعد از خوردن غذا فضاى دهن و دندانها را رفت و روب و تميز مى كند.
و از اين كارها مهمتر مسئله سخن گفتن است كه با حركات سريع و منظم و پى در پى و حركت كردن در جهات ششگانه انجام مى گيرد. خداوند براى حرف زدن و تكلم وسيله اى در اختيار انسانها قرار داده كه بسيار سهل و آسان و در دسترس همه است، نه خستگى مى آورد، و نه ملالى حاصل مى شود، و نه هزينه اى دارد.
و از آن عجيبتر مسئله ى استعداد تكلم در انسان است كه در روح آدمى به وديعت گذارده، و انسان مى تواند جمله بنديهاى زيادى را در بينهايت شكل مختلف براى تعبير از مقاصد فوق العاده متنوع خود انجام دهد. اميرمومنان مى فرمايد:
"اعجبوا لهذا الانسان ينظر بشحم و يتكلم بلحم و يسمع بعظم و يتنفس من خرم".
'شگفتا از اين انسان كه با پيه مى بيند و با قطعه ى گوشتى سخن مى گويد و با استخوانى مى شنود و از شكافى نفس مى كشد "و اين كار بزرگ حياتى را با وسايل كوچك انجام مى دهد"'. [نهج البلاغه حكمت ٨.]
و باز از آن مهمتر استعداد وضع لغات مختلفى است كه با مطالعه ى هزاران زبان كه در دنيا موجود است اهميت آن آشكار مى شود، راستى 'العظمه لله الواحد القهار!'.

در مورد خورشيد و ماه
در مورد خورشيد و ماه همين قدر اشاره مى كنيم كه در قرآن كريم از اين دو موهبت، فراوان سخن به ميان آمده از جمله مى گويد: 'خورشيد و ماه بر طبق حساب منظمى جريان دارند'.
"الشمس و القمر بحسبان" ['حسبان' بر وزن 'غفران' مصدر است، و به معنى حساب و نظم و ترتيب مى باشد، و آيه محذوفى دارد و در تقدير چنين است: 'و الشمس و القمر يجريان بحسبان'.] "الرحمن: ٥".
اصل وجود خورشيد از بزرگترين نعمتها براى انسان است، چرا كه بدون نور و حرارت حاصل از آن زندگى در منظومه ى شمسى غير ممكن است، هر جنبش و حركتى در كره ى خاكى ما صورت مى گيرد سرچشمه اصلى آن نور و حرارت خورشيد است، نمو و رشد گياهان و تمام مواد غذايى، بارش بارانها، وزش بادها، همه به بركت اين موهبت الهى است.
ماه نيز به سهم خود نقش مهمى را در حيات انسان ايفا مى كند علاوه بر اينكه چراغ شبهاى تاريك او است، جاذبه آن كه سرچشمه بذر و مد اقيانوهاست عاملى است براى بقاء حيات در درياها و مشروب ساختن بسيارى از سواحل كه رودخانه ها در مجاورت آن به دريا مى ريزند.
و افزون بر همه اينها نظام ثابت اين دو حركت "يا به تعبير ديگر حركت ماه به دور زمين و حركت زمين به دور خورشيد" كه سبب پيدايش منظم شب و روز سال و ماه و فصول مختلف است، سبب نظم زندگى انسانها و برنامه ريزى براى امور تجارى و صنعتى و كشاورزى است كه اگر اين سير منظم نبود زندگى بشر هرگز نظام نمى يافت.
نه تنها حركت اين كرات آسمانى نظام بسيار دقيقى دارد بلكه جرم و جاذبه آنها و فاصله اى كه با زمين و از يكديگر دارند همه روى نظم و 'حسبان' است و به طور قطع هر كدام از اين امور به هم بخورد اختلاف عظيمى در منظومه شمسى و به دنبال آن در نظام زندگى بشر رخ مى دهد.

گياه
يكى از كارهاى مهم گياهان مسئله 'كربن گيرى' از هوا و ساختن 'سلولز نباتى' است 'سلولز همان جرم درختان است كه اجزاء عمده آن 'كربن' و 'اكسيژن' و 'ئيدروژن' است.
ببينيم اين سلولز چگونه ساخته مى شود؟ ياخته هاى درختان و گياهان 'گاز كربن' را از هوا گرفته و آن را تجزيه مى كنند، اكسيژن آن را آزاد ساخته و كربن را در وجود خود نگه مى دارند و آن را با آب تركيب كرده و چوب درختان را از آن مى سازند.
مسئله مهم اين است كه طبق گواهى علوم طبيعى هر تركيب شيميايى كه انجام مى يابد يا بايد توام با جذب انرژى خاصى باشد و يا آزاد كردن آن "دقت كنيد".
بنابراين هنگامى كه درختان به عمل كربن گيرى مشغولند طبق اين قانون احتياج به وجود يك انرژى دارند كه در اينجا از گرما و نور آفتاب به عنوان يك انرژى فعال استفادده مى كنند.
به اين ترتيب به هنگام تشكيل چوبهاى درختان مقدارى از انرژى آفتاب نيز در دل آنها ذخيره مى شود و به هنگامى كه چوبها را به اصطلاح مى سوزانيم همان انرژى ذخيره شده آفتاب آزاد مى گردد زيرا بار ديگر 'كربن' با 'اكسيژن' هوا تركيب شده و گاز كربن را تشكيل مى دهد و اكسيژن و ئيدروژن "مقدارى آب" آزاد مى گردد.
از اين تعبيرات اصطلاحى كه بگذريم به عبارت بسيار ساده اين نور و حرارت مطبوعى كه در زمستان درون كلبه ى آن روستايى يا كرسى زغال سوز اين شهرنشين را گرم و روشن مى سازد همان نور و حرارت آفتاب است كه در ضمن چند سال يا دهها سال در چوب اين درختان ذخيره شده است و آنچه را درخت در طول يك عمر تدريجا از آفتاب گرفته اكنون بى كم و كاست پس مى دهد!!
و اينكه مى گويند همه انرژى ها در كره زمين به انرژى آفتاب بازمى گردد يكى از چهره هايش همين است. [تفسير آيات از تفسير نمونه اقتباس شده براى توضيح بيشتر مراجعه فرمائيد.]
آنچه خوانديم همه و همه ما را به خالق و آفريدگار اين جهان هدايت مى كند باشد كه ما فكر و انديشه كنيم و تسليم گرديم.

سوال و تحقيق

١- درباره آسمان و شگفتيهاى آن مطالعه فرمائيد. حاصل مطالعه را ضمن يك مقاله ارائه دهيد.
٢- درباره دريا و عجائب آن بررسى كنيد نكته هاى شگفت آور آن را بنويسيد.
٣- درباره زبان، چگونگى كثرت لغات دقت كرده مقاله اى تهيه كنيد.
٤- نسبت به باد و ارزش كشتى به عنوان وسيله مورد استفاده بشر بحث و بررسى فرمائيد.


۳
صفات خالق در نهج البلاغه

صفات خالق در نهج البلاغه

خطبه

فى التوحيد، و تجمع هذه الخطبه من اصول العلم ما لاتجمعه خطبه
ما وحده من كيفه، و لاحقيقته اصاب من مثله، و لااياه عنى من شبهه، و لاصمده [او را قصد نكرده است.] من اشار اليه و توهمه، كل معروف بنفسه مصنوع، [ مصنوع.] و كل قائم فى سواه معلول. فاعل لاباضطراب آله، مقدر لابجول فكره، غنى لاباستفاده. لاتصحبه الاوقات، و لاترفده [به او كمك نمى كند.] الادوات، سبق الاوقات كونه، و العدم وجوده، و الابتداء ازله. بتشعيره المشاعر عرف ان لامشعر له، [داراى حواس نيست.] و بمضادته بين الامور عرف ان لاضد له، و بمقاريته بين الاشياء عرف ان لاقرين له. ضاد النور بالظلمه، و الوضوح بالبهمه، والجمود بالبلل، و الحرور بالصرد، [سردى.] مولف بين متعادياتها، مقارن بين متبايناتها، مقرب بين متباعداتها، مفرق بين متدانياتها [آنها كه به هم نزديكند.] لايشمل بحد، و لايحسب بعد، و انما تحد الادوات انفسها، و تشير الالات الى نظائرها. منعتها 'منذ' القدمه، و حمتها 'قد' الازليه، و جنبتها 'لولا' التكمله! [تكميل- كماليه يا امتناعيه.] بها تجلى صانعها للعقول، و بها امتنع عن نظر العيون، و لايجرى عليه السكون و الحركه، و كيف يجرى عليه ما هو اجراه، و يعود فيه ما هو ابداه، و يحدث فيه ما هو احدثه! اذا لتفاوتت ذاته، [ در ذات او اختلاف به وجود مى آيد.] و لتجزا كهنه، و لامتنع من الازل معناه، و لكان له وراء اذ وجد له امام، و لالتمس التمام اذ لزمه النقصان. و اذا لقامت آيه المصنوع فيه، و لتحول دليلابعد ان كان مدلولاعليه، و خرج بسلطان الامتناع [ سلطان عزت و قدرت.] من ان يوثر فيه ما يوثر فى غيره. الذى لايحول و لايزول، و لايجوز عليه الافول. [غروب.] لم يلد فيكون مولودا، [تولد يافته.] و لم يولد فيصير محدودا. جل عن اتخاذ الابناء، و طهر عن ملامسه النساء لاتناله الاوهام فتقدره، و لاتتوهمه الفطن فتصوره، و لاتدركه الحواس فتحسه، و لاتلمسه الايدى فتمسه. و لاتتغير بحال، و لايتبدل فى الاحوال، و لاتبليه الليالى و الايام، و لايغيره الضياء و الظلام. و لايوصف بشى ء من الاجزاء، [به داشتن اجزاء توصيف نمى شود.] و لابالجوارح و الاعضاء، و لابعرض من الاعراض، و لابالغيريه و الابعاض. و لايقال: له حد و لانهايه، و لاانقطاع و لاغايه، و لاان الاشياء تحويه فتقلله [او را بالا برد.] او تهويه، [او را پائين مى آورد.] او ان شيئا يحمله فيميله او يعدله. ليس فى الاشياء بوالج، [داخل شونده.] و لاعنها بخارج، يخبر لابلسان و لهوات، [جمع 'لهاه' مساوى زبان كوچك.] و يسمع لابخروق و ادوات. يقول و لايلفظ، و يحفظ و لايتحفظ، [حفظ موجودات برايش مشكلى به بار نمى آورد.] و يريد و لايضمر. يحب و يرضى من غير رقه، و يبغض و يغضب من غير مشقه. يقول لمن اراد كونه: 'كن فيكون'، لابصوت يقرع، و لابنداء يسمع، و انما كلامه سبحانه فعل منه انشاه و مثله، لم يكن من قبل ذلك كائنا، و لو كان قديما لكان الها ثانيا.
لايقال: كان بعد ان لم يكن، فتجرى عليه الصفات المحدثات، و لايكون بينها و بينه فضل، و لاله عليها فضل، فيستوى الصانع و المصنوع، و يتكافا المبتدع و البديع.

ترجمه

بخشى از خطبه اى است كه امام "ع" درباره ى 'توحيد' ايراد فرموده است.
در اين خطبه آنقدر اصول علمى گرد آمده كه در هيچ خطبه ديگرى وجود ندارد.
آن كس كه كيفيتى برايش قائل گردد او را يكتا ندانسته و كسى كه برايش مانندى قرار دهد به حقيقتش پى نبرده و هر كسوى را شبيه چيزى بداند به مقصد نرسيده است. آن كس كه به او اشاره كند و يا در وهم و انديشه آورد، وى را از 'جهات و ابعاد' منزه ندانسته است. آن چه كنه ذاتش شناخته شده مصنوع است، و آن چه بقايش به ديگرى باشد داراى علت و آفريننده اى است. انجام دهنده اى است كه نيازمند وسيله نيست و اندازه گيرنده اى است كه محتاج جولان فكر نمى باشد، غنى و بى نياز است اما نه اينكه آن را تحصيل كرده باشد نه 'زمان با او همنشين است و نه ابزار و وسائل با او قرين.
بودش بر زمان پيشى گرفته و وجودش بر عدم سبقت جسته، و ازليتش بر آغاز مقدم بوده است آفرينش حواس به وسيله او دليل آن است كه خود را از داشتن حواسى پيراسته است، و از آفرينش اشياء متضاد "پى مى بريم" كه ضدى براى او تصور نشود، و از قرار دادن تقارن بين اشياء روشن مى شود كه خود قرين و همتائى ندارد. روشنى را با تاريكى و آشكار را با نهان، خشكى را با ترى و گرمى را با سردى ضد يكديگر قرار داد. عناصر متضاد را با هم تركيب نمود، و بين موجودات متباين تقارن برقرار ساخته است، آنها كه از هم فاصله داشته اند به هم نزديك گردانيده و بين آنها كه به هم نزديكند جدائى انداخته است. حد و اندازه اى برايش متصور نيست و به حساب و شمارش در نمى آيد زيرا ابزار دليل بر محدوديت خويشند و وسائل و آلات به مانند خود اشاره مى كنند. همين كه مى گوئيم موجودات 'از فلان وقت' پيدا شده اند آنها را از قديم بودن منع كرده ايم و اينكه مى گوئيم 'قطعا' به وجود آمده اند آنها را از ازلى بودن ممنوع ساخته ايم. و هنگامى كه گفته مى شود 'اگر چنين بود كامل مى شد' دليل آن است كه موجود است به تمام معنى كامل نيستند.
با آفرينش موجودات آفريننده ى آنها در برابر عقول تجلى كرد و از همين نظر است كه از ديده شدن با چشمهاى ظاهر مبرا و پيراسته است و قوانين 'حركت' و 'سكون' بر او جريان ندارد، "زيرا" چگونه مى تواند چنين باشد در صورتى كه او خود 'حركت' و 'سكون' را ايجاد كرده است؟ و چگونه ممكن است آنچه را آشكار ساخته در خودش اثر بگذارد؟ و مگر مى شود خود تحت تاثير آفريده ى خويش قرار گيرد؟ اگر چنين شود ذاتش تغيير مى پذيرد و كنه وجود تجزيه مى گردد و ازلى بودنش ممتنع مى شود، و هنگامى كه آغازى برايش معين شد انتهائى نيز خواهد داشت. و لازمه اين آغاز و انجام نقصان و عدم تكامل خواهد بود. كه نقصان داشتن دليل مسلم مخلوق بودن است و خود دليل وجود خالقى ديگر، و نه اينكه خود آفريدگار باشد، و سرانجام از اين دايره كه هيچ چيز در او موثر نيست. و زوال و تغيير و افول در او راه ندارد، خارج مى گردد "و همچون ساير موجودات تحت تاثير اشياء قرار خواهد گرفت" كسى را نزاده كه خود نيز مولود باشد و از كسى زاده نشده تا محدود به حدودى گردد، برتر از آن است كه فرزندانى پذيرد.
و پاكتر از آن است كه گمان آميزش با زنان درباره ى او رود. دست انديشه هاى بلند به دامن كبريائيش نرسد تا در حد و نهايتى محدودش كند. و تيزهوشى هوشمندان نتواند نقش او را در خيال تصوير نمايد، حواس از دركش عاجزند، و گذشت زمان و دستها از دسترسى و لمسش قاصرند. تغيير و گوناگونى در او راه ندارد و گذشت زمان برايش هيچگونه تبديل و دگرگونى به وجود نياورد، آمد و شد شبها و روزها وى را كهنه و سالخورده نسازد و روشنائى و تاريكى تغييرش ندهند او به هيچ يك از اجزاء و جوارح و اعضاء، و نه به عرضى از اعراض و نه به تغاير و ابعاض به هيچ كدام توصيف نگردد، برايش حد و نهايتى گفته نشود و انقطاع و انتهائى ندارد. اشياء به او احاطه ندارند تا وى را بالابرند و يا پائين آورند و نه چيزى او را حمل مى كند كه او را به جانبى متمايل يا ثابت نگهدارد. نه در درون اشياء است و نه در بيرون آنها "بلكه به همه چيز احاطه دارد" خبر مى دهد اما نه با كام و زبان، مى شنود ولى نه به واسطه ى دستگاه شنوائى كه از مجرا، استخوانها و پرده ها تشكيل شده. سخن مى گويد. نه اينكه تلفظ كند، همه چيز را حفظ مى كند ولى نه با قوه ى حافظه، اراده مى كند اما نه اينكه داراى ضميرى باشد دوست مى دارد و خشنود مى شود اما نه از روى رقت قلب، دشمن مى دارد و به خشم مى آيد اما نه از روى ناراحتى و رنج و مشقت. به هر چه اراده كند مى فرمايد:
'باش، "كن" پس بلادرنگ موجود مى شود "فيكون" اما گفتن كلمه 'باش' نه صوتى است كه در گوشها نشيند و نه فريادى است كه شنيده شود، بلكه سخن خدا همان كارى است كه ايجاد مى كند و پيش از او چيزى وجود نداشته و اگر بود خداى دومى مى بود'!
شايسته نيست گفته شود: پس از نبودن پيدايش يافت، چه اينكه در اين صورت صفات نو پيدا شدگان بر او جريان مى يابد و بين او و حوادث تفاوتى نباشد و هيچگونه برترى بين او و مخلوقات نخواهد بود و در نتيجه: صانع و مصنوع و آنكه از عدم به وجود آمده با آنكه موجودات را از نيستى به هستى آورده يكسان گردند. "خطبه ى: ١٨٦"

شرح و توضيح

در اين خطبه كه بايد آن را خطبه توحيد نامگذارى كرد از همان آغاز سخن از صفات خداوند و يگانگى او است ولى آنچنان از مفاهيم بلندى برخوردار است كه تبيين آن در حدى كه قابل فهم باشد بسيار مشكل به نظر مى رسد ولى سعى مى شود تا آنجا كه امكان دارد ساده توضيح داده شود.
در آغاز مى فرمايد: 'هر كس براى او كيفيتى قائل شود او را به يكتائى نستوده و يگانه ندانسته است'.
"ما وحده من كيفه".
واين بدان لحاظ است كه هر چه داراى شكل و كيفيتى باشد، محدود شده و در رابطه با ديگر كيفيات و اشكال قرار گرفته از آنها تاثير مى پذيرد و بر روى آنها تاثير خواهد گذارد. در نتيجه تغيير و دگرگونى در او راه خواهد يافت و پس از مدتى شكل و كيفيتش دگرگون خواهد شد و ديگر آن نيست كه بود و بالاخره شبيه و نظير پيدا خواهد كرد به همين دليل در جمله بعد اضافه مى كند: 'و آنكس كه برايش مانندى قرار دهد به حقيقتش پى نبرده است'.
"و لاحقيقته اصاب من مثله".
چه، حقيقت او بدون شبيه و نظير است او وجودى است نامحدود و نامحدود يكى بيش نيست و مى افزايد: 'هر كس او را به چيزى شبيه كند او را قصد نكرده است'.
"و لااياه عنى من شبهه".
چه او مثل و مانند ندارد.
و باز براى توجه دادن به اينكه قائل به كيفيت، شبيه و مانندى برايش شدن لازمه اش اين است كه او را نامحدود ندانيم و جا و مكانى برايش قائل شويم كه قابل اشاره باشد، مى فرمايد: 'آن كس كه به او اشاره كند يا در وهم و انديشه آورد وى را از 'جهات و ابعاد' منزه ندانسته است'.
"و لاصمده من اشار اليه و توهمه".
و باز براى روشن ساختن اينكه قائل شدن به كيفيت براى خالق لازمه اش محدوديت و قابل شناخته شدن است، و هر چه كنه وجود و حد و حدودش شناخته شود و اسرار آن مشخص گردد معلوم مى شود كه ديگرى بر آن احاطه دارد و شخص محيط يا كسى مانند او آن را ساخته است مى فرمايد: 'آنچه شناخته شده مصنوع و ساخته شده است'.
"كل معروف بنفسه مصنوع".
همچنين در اين رابطه كه كيفيت داشتن محدوديت مى آورد و سرانجام به مصنوع بودن مى انجامد و چنين چيزى نمى تواند قائم به ذات باشد بلكه بايد به واسطه ديگرى برقرار بماند. در حالى كه وجود يكتا و بدون نمونه خود قائم به ذات است مى فرمايد: 'و هر چه بقايش به ديگرى و قائم به غير باشد داراى علتى است و خود معلول'.
"و كل قائم فى سواه معلول".
پس از اين جملات، وارد اين معنى شده كه خالق يكتا را بشناساند و علائم و نشانه هاى امتياز او از مخلوق را بازگو كند مى فرمايد: 'او فاعل و انجام دهنده است اما نيازمند ابزار و وسيله نيست'.
"فاعل لاباضطراب آله".
ديگران نبايد آلات و ابزار را به كار انداخته، به حركت درآورند تا آنچه مى خواهند از آن نتيجه گيرند ولى او مى فرمايد 'باش' و 'موجود مى شود'.
و اشاره مى كند كهدر عين حال تمام كارهاى او از روى حساب، دقت و اندازه گيرى خاص است مى فرمايد: 'او اندازه گير و مقدر است ولى نه اينكه نياز به جولان فكر داشته باشد'.
"مقدر لابجول فكره".
كه بخواهد نقشه بكشد، طرح كند. كم و زياد نمايد، و....
'او غنى و بى نياز است ولى نه اينكه آن را تحصيل كرده باشد'
"غنى لاباستفاده".
چه ديگران هر آنچه دارند با تلاش و كوشش و جمع و جور كردن پيدا كرده اند. اما او هر چه دارد ذاتى است.
'نه زمان با او همنشين و نه ابزار و وسائل با او قرين'.
"لاتصحبه الاوقات و لاترفده الادوات".
اگر زمان را آنچنان كه محققان مى گويند 'تغيير و دگرگونى شى ء بدانيم، او نمى تواند داراى زمان باشد زيرا در وجود نامحدود تغيير معنى ندارد، چه قبول تغيير در شى ء پذيرش ابتدا و آغاز را مى طلبد'.
همچنين كسى نيازمنداست كه ابزارى با خود داشته باشد و بخواهد از ابزار استفاده كند.
آنگاه براى روشن ساختن اينكه او داراى زمان نيست مى فرمايد: 'بودش بر زمان پيشى گرفته'.
"سبق الاوقات كونه".
گفتيم محققان زمان را تغيير اشياء مى دانند و از مقايسه اشياء با يكديگر زمان انتزاع مى نمايند در حالى كه اشياء همه حادثند بنابراين قبل از اينكه اشياء را بيافريند بوده، پس وجودش بر زمان سبقت داشته.
'همچنين وجودش بر عدم تقدم داشته'.
"و العدم وجوده".
چه عدم محض بدون هيچگونه وجود معنى ندارد زيرا اگر در عالم، هستى به هيچ وجه نبود، هست ها از كجا پيدا شده اند پس هستى او بر عدم مقدم بوده است همچنين 'ازليتش بر ابتدا و آغاز پيشى داشته'.
"و الابتداء ازله".
چه اگروجود ازلى نبود ابتداء در آغاز هستى معنى پيدا نمى كرد.
'آفرينش حواس بوسيله او دليل آن است كه خوداز داشتن حواس پيراسته است'.
"بتشعيره المشاعر عرف ان لامشعر له".
'و از ايجاد تضاد بين امور پى مى بريم كه خود داراى ضدى نيست'.
"و بمضادته بين الامور عرف ان لاضدله".
'و از ايجاد تقارن بين اشياء معلوم مى شود كه او قرين و همتائى ندارد'.
"و بمقارنته بين الاشياء عرف ان لاقرين له".
به دنبال اين قسمت به تعدادى از موارد تقارن و تضاد در خلقت اشاره كرده مى فرمايد:
'روشنى را با تاريكى، آشكار را با نهان، خشكى را با ترى و گرمى را با سردى ضد يكديگر قرار داد'.
"ضاد النور بالظلمه و الوضوح بالبهمه و الجمود بالبلل، و الحرور بالصرد."
پس از آن به نمونه هاى ديگرى از اختلافات موجود در عالم خلقت كه به نظام كشيده شده اشاره كرده مى گويد: 'عناصر متضاد و دشمن يكديگر را، با هم تركيب و بين موجودات متباين تقارن بر قرار ساخته است'.
"مولف بين متعادياتها مقارن بين متبايناتها". آنها كه از هم فاصله داشته اند را بهم نزديك و بين آنها كه به هم نزديكند جدائى انداخته'.
"مقرب بين متباعداتها، مفرق بين متدانياتها".
پس از شمردن تعدادى از افعال خداوند كه ضمنا صفات او نيز از آنها انتزاع مى شود بار ديگر به توصيف خداوند يكتا پرداخته مى گويد: 'حد و اندازه اى برايش تصور نيست.
"كه تعريف گنجد" و تحت شمارش نمى آيد'.
"لايشمل بحد و لايحسب بعد".
چه يك وجود بى انتها را حد و مرزى نيست تا محدود شود، و دومى ندارد تا تحت شمارش آيد بلكه 'اين ادواتند كه خويشتن را محدود مى سازند و اين ابزارند كه به نظائر خود اشاره دارند'.
"و انما تحد الادوات انفسها و تشر الالات الى نظائرها".
آنگاه به دليل حادث بودن موجودات پرداخته مى فرمايد: 'همين كه مى گوئيم 'از فلان وقت' به وجود آمده اند آنها را از قديم بودن منع كرده ايم'.
"منعتها 'منذ' القدميه".
و همين كه مى گوئيم 'حتما آنها پيدايش يافته اند' آنها را از ازلى بودن ممنوع ساخته ايم.
"وحمتها 'قد' الازليه".
و اينكه گفته مى شود 'اگر چنين بود بهتر بود' دليل آن است كه كامل نيست.
"وجنبتها 'لولا' التكمله".
در يك كلمه آنچه كامل نيست نمى تواند ازلى باشد زيرا وجود ازلى بايد هيچگونه نقص و كاستى نداشته باشد 'با آفرينش اشياء، خالقشان بر عقول متجلى شده'.
"بها تجلى صانعها للعقول".
'و به همين جهت از ديده شدن با چشم ظاهر امتناع ورزيده است'.
"و بها امتنع عن نظر العيون".
و باز به ديگر صفات او اشاره كرده كه 'قوانين حركت و سكون بر او جريان نمى يابد چگونه ممكن است قوانينى را كه خود بر موجودات حاكم ساخته بر خودش حاكم گردند'.
"و لا يجرى عليه السكون و الحركه و كيف يجرى عليه ما هوا اجراه".
هيچگاه ملول نمى تواند مقررات خود را بر علت حاكم گرداند 'چگونه مى شود آنچه را كه آشكار ساخته بر خودش بازگردد و چيزى در او اثر گذارد كه خود احداث كرده است'.
"و يعود فيه ما هو ابداه و يحدث فيه ما هو احدثه".
'اگر چنين شود ذاتش تغيير مى پذيرد، كنهش تجزيه مى گردد و ازليت براى او ممتنع خواهد بود'.
"اذا لتفاوتت ذاته و لتجزا كنهه و لا متنع من الازل معناه".
اين خاصيت موجود مادى است كه تاثيرپذير است، تغيير مى كند و سرانجام تمام ذاتش عوض مى شود، چنين موجودى هرگز نمى تواند ازلى باشد زيرا ازلى يعنى وجود كامل بدون نقص، و وجود كامل بدون نقص، ابدى نيز خواهد بود كه چيزى كم ندارد تا پايان گيرد.
لازمه ى ديگر وجود مادى آن خواهد بود كه 'قبل و بعد داشته باشد'.
"و لكان له وراء اذ وجد له امام".
چه وجود تاثيرپذير و حادث قبلا شكل و كيفيت خاصى داشته كه بدين صورت در آمده و با تغيير، كم كم صورت ديگرى پيدا خواهد كرد قبلش گونه اى و بعدش گونه اى ديگر.
و لازمه ى شيئى كه قوانين حركت بر آن جارى است آن است كه 'با پذيرش تاثير خود را كامل كند و آنچه را كه ندارد از ديگر اشياء بگيرد پس لازمه اش نقصان و كاستى است'. "و لا لتمس التمام اذ لزمه النقصان".
و اگر چيزى كاستى داشت و در پى كامل شدن بود 'آيت و دليل مصنوع و مخلوق بودن به همراه خواهد داشت'.
"و اذا لقامت آيه المصنوع فيه".
'و او كه بايد اشياء ديگر بر او دليل گردند، دليل خالقى ديگر مى شد.
"و لتحول دليلا بعد ان كان مدلولا عليه".
و بالاخره 'از اين دائره ازلى و امتناع از آن كه چيزى در او تاثير كند، كه بر ديگر اشياء اثر مى گذارد، خارج مى گردد'.
"و خرج بسلطان الامتناع من ان يوثر فيه ما يوثر فى غيره".
و باز هم خالق يكتا را معرفى مى كند: 'خداوندى است كه نه تحول مى پذيرد، نه زائل مى گردد و نه افول دارد'.
"الذى لا يحول و لا يزول و لا يجوز عليه الافول".
'خدائى است كه كسى را نزاده تا خود مولود باشد و از كسى زاده نشده تا محدود به حدودى گردد'.
"لم يلد فيكون مولودا و لم يولد فيصير محدودا".
از آنجا كه مولود بودن و يا فرزند آوردن لازمه اش نياز و نقص است مى فرمايد: ' برتر از آن است كه فرزندانى را انتخاب كند و پاكيزه تر از آن است كه نياز به آميزش زنان داشته باشد'.
"جل عن اتخاذ الابناء و طهر عن ملامسه النساء".
پس از اين باز هم او را چنين توصيف مى كند: 'دست انديشه هاى بلند بر دامن كبريائيش نرسد تا در حدود و نهايتى محدودش كند'.
"لا تناله الاوهام فتقدره".
'و تيزهوشى هوشمندان نتواند نقش او را در خيال تصوير نمايد'.
"و لا تتوهمه الفطن فتصوره". آرى نه دستگاه تفكر و انديشه قدرت دارد او را درك كند و 'نه دستگاه حواس و قواى سنجش مادى مى تواند او را تحت سيطره ى ادراك قرار دهد'.
"و لا تدركه الحواس فتحسه".
'دستها به دامنش نرسد كه او را لمس نمايند'.
"و لا تلمسه الايدى فتمسه".
'نه تغيير و دگرگونى در او راه دارد و نه گذشت زمان در او تحول و تبديل به وجود مى آورد'.
"و لا يتغير بحال و لا يتبدل فى الاحوال".
'شبها و روزها او را كهنه نمى سازند و نور و ظلمت در او تغييرى به وجود نمى آورند'.
"و لا تبليه الليالى و الايام و لا يغيره الضياء و الظلام".
چه او يك وجود بسيط و بى نهايت است و هيچ تركيبى در او وجود ندارد 'به هيچ يك از اجزاء، جوارح و اعضاء و به هيچ عزاز اعراض و به تغاير و ابعاض توصيف نگردد'.
"و لا يوصف بشى ء من الاجزاء و لا بالجوارح و الاعضاء و لا بعرض من الاعراض و لا بالغيريه و الابعاض".
'هرگز نتوان گفت كه او را حدى است و نهايتى و نه انقطاع و غايتى است نه اشياء او را در برمى گيرند كه او را بالا برند يا پائين آورند و نه چيزى او را حمل مى كند كه او را به جانبى متمايل كند يا ثابت نگهدارد'.
"و لا يقال له حد و لا نهايه و لا انقطاع و لا غايه و لا ان الاشياء تحويه فتقله او تهويه، او ان شيئا يحمله فيميله او يعد له".
معلوم است يك وجود بى نهايت همه جا هست، جائى از او خالى نيست بنابراين 'نمى توان گفت داخل اشياء است كه محاط باشد يا خارج از آنها، بلكه حاكم و محيط بر همه چيز است'.
"ليس فى الاشياء بوالج و لا عنها بخارج". ولى سوال اين است چگونه پيام وحى از او دريافت مى شود كه انسانها راه و رسم رشد خود را بدانند مى فرمايد: 'خبر مى دهد ولى نه با كام و زبان'.
"يخبر لا بلسان و لهوات".
'و مى شنود اما نه با دستگاه شنوائى كه از مجرا، استخوانها و پرده ها تشكيل شده باشد'.
"و يسمع لا بخروق و ادوات".
'سخن مى گويد ولى نه اينكه تلفظ كند همه چيز را حفظ مى كند ولى نه با قوه ى حافظه'.
"يقول و لا يلفظ و يحفظ و لا يتحفظ".
'اراده مى كند بدون اينكه مطلبى در ضمير پنهان داشته باشد'.
"و يريد و لا يضمر".
'دوست مى دارد و خشنود مى شود ولى نه به معنى اينكه رقت و نرمى دل، در او راه پيدا كند'.
"يحب و يرضى من غير رقه".
بلكه به معنى اين است كه آثار محبت و خشنودى كه فعل خارجى است از ناحيه او پيدا مى شود.
'دشمن مى دارد و به خشم مى آيد اما نه اينكه از روى ناراحتى و مشقت باشد'.
"و يبغض و يغضب من غير مشقه".
بلكه آثار دشمنى و خشم نسبت به دشمن انجام مى دهد.
كيفيت ايجاد از ناحيه او بدينگونه است كه 'نسبت به پديد آمدن كسى كه اراده كرده مى فرمايد: باش و بلادرنگ موجود مى شود'.
"يقول لمن اراد كونه: 'كن فيكون'.
اما گفتن اين كلمه نه صوتى است كه به گوش نشيند و نه فريادى است كه شنيده شود بلكه كلام خداوند سبحان، فعلى است كه از ناحيه او ايجاد مى گردد و مجسم مى شود'.
"لا بصوت يقرع و لا بنداء يسمع و انما كلامه سبحانه فعل منه انشاه و مثله".
'هيچ موجودى قبل از او وجود نداشته و اگر بود اله دومى مى بود'.
"لم يكن من قبل ذلك كائنا و لو كان قديما لكان الها ثانيا".
در مورد خداوند 'نبايد گفته شود پس از نبودن پيدايش يافته چه در اين صورت صفات نو پيداشدگان بر او جريان مى يابد و بين او و حوادث تفاوتى نباشد و هيچگونه برترى بين او و مخلوقات نخواهد بود'.
"لا يقال: كان بعد ان لم يكن، فتجرى عليه الصفات المحدثات و لا يكون بينها و بينه فصل و لا له عليها فضل".
و اگر چنين شود نتيجه آن خواهد شد كه 'صانع و مصنوع و آنكه از عدم به وجود آمده با آنكه موجودات را از نيستى به هستى آورده يكسان گردند'.
"فيستوى الصانع و المصنوع و يتكافا المبتدع و البديع".

توضيح وجود نامحدود
با اينكه ضمن توضيح اجمالى خطبه نكاتى گفته شد ولى براى توضيح بيشتر مى گوئيم:
مى دانيم ماده بدون شكل و كيفيت نمى تواند وجود داشته باشد. از طرفى مى دانيم كه اشكال و كيفيتهاى ماده محدودند. از سوى سوم نيز اطلاع داريم كه ماده همواره در تغييراست يعنى از شكلى به شكل ديگر منتقل مى گردد حال مى توان پرسيد آيا ماده از گذشته تا حال بى نهايت شكل به خود گرفته يا خير؟ "منظور بى نهايت حقيقى است" اگر بى نهايت شكل و كيفيت به خود گرفته باشد كيفيت جديد ممتنع و تغيير، محال مى گردد "در حالى كه تغيير اشياء را عينا مى بينيم" و اگر در بى نهايت شكل قرار نگرفته باشد روشن مى شود كه ماده آغاز داشته است و به سمت بى نهايت پيش مى رود.
و از اين جهت كه ماده بدون خاصيت به معنى نيستى است بايد گفت خاصيت نيز داراى آغاز و ابتدا بوده، زيرا لازمه وجود خاصيت، اثر و لازمه ى آن تغيير است. اگر خاصيت نباشد حركت و تغيير وجود نخواهد داشت.
از اين نظر كه محققان زمان را مساوى حركت و تغيير، مى دانند روشن مى شود كه ماده از بعد زمان محدود است همانطور كه از بعد مكان "يعنى شكل و كيفيت" محدود بود.
آنچه در بالا اشاره كرديم دو نكته را نتيجه مى دهد:
١- جهان محدود از تمام ابعاد "بعد زمان و مكان و خاصيت" مى بايست خالق و آفريدگارى داشته باشد چرا كه امكان ندارد عالم غير ازلى و حادث، خوبخود موجود شده باشد.
٢- خالق اين جهان نمى تواند ويژگى و صفات مخلوق را دارا باشد زيرا همين صفات و ويژگيها و خواص مادى است كه ما را به آغاز داشتن جهان ماده رهنمون مى شود.
بنابراين اگر عالم ماده، محدود و ناقص است خالق آن نامحدود و كامل است يعنى هستى مطلقى است كه هيچگونه نقصى در او وجود ندارد.
و نامحدود و بى نهايت يكى بيش نمى تواند باشد و بنابراين زمان، مكان و هيچكدام ديگر از صفات ماده در او راه پيدا نخواهد كرد و در يك كلام بايد بگوئيم 'او ذات مستجمع جميع كمالات' و يا 'مطلق من جميع الجهات' است. [براى توضيح بيشتر به كتاب طرحى نو در تدريس عقايد اسلامى مراجعه فرمائيد.] [كافى در جلد اول ص ١٣٨ قسمتى از اين خطبه را نقل كرده است.]
با توجه به اين توضيح مى توان آنچه را كه در بيانات امام اميرمومنان آمده است درك نمود. [اين درس براى كسانى كه در دوره اول نهج البلاغه اند گفته نشود. ]

سوال و تحقيق

١- در مورد صفات خداوند مطالعه كنيد و به اين سوال پاسخ دهيد: آيا بدون تخليه فكر از مفاهيم محدود مادى مى توان صفات خدا را درك نمود.
٢- جملات خطبه به طور اجمال توضيح داده شده به شروح مراجعه كنيد و توضيح هر كدام را در نوشته اى بياوريد.
٣- لغات پيچيده خطبه را با مراجعه به شروح و كتب لغت معنى كنيد.
٤- خطبه هاى مشابه در نهج البلاغه را پيدا كنيد و مقايسه نمائيد.
٥- براى درك بهتر صفات خدا كتاب 'خدا را چگونه بشناسيم' مطالعه كنيد و خلاصه برداشت خود را در جزوه اى مرقوم داريد.


۴
قرآن كريم در نهج البلاغه

قرآن كريم در نهج البلاغه

خطبه

ينبه فيها على فضل الرسول الاعظم، و فضل القرآن، ثم حال دوله بنى اميه
النبى و القرآن
ارسله على حين فتره من الرسل، و طول هجعه من الامم، [خواب غفلت.] و انتفاض من المبرم؛ [محكم.] فجاءهم بتصديق الذى بين يديه، و النور المقتدى به. ذلك القرآن فاستنطقوه، و لن ينطق، ولكن اخبركم عنه: الا ان فيه علم ما ياتى، و الحديث عن الماضى، و دواء دائكم، و نظم ما بينكم.
فضل القرآن
و تعلموا القرآن فانه احسن الحديث، و تفقهوا فيه فانه ربيع القلوب، و استشفوا بنوره فانه شفاء الصدور، و احسنوا تلاوته فانه انفع القصص. و ان العالم العامل بغير علمه كالجاهل الحائر الذى لا يستفيق من جهله، بل الحجه عليه اعظم، و الحسره له الزم، و هو عند الله الوم. [پر ملامت تر.]

ترجمه

بخشى از سخنان امام "ع" كه در آن از فضائل پيامبر بزرگو قرآن مجيد و سپس از وضع دولت بنى اميه سخن به ميان آورده است
پيامبر و قرآن:
'وى را در آن هنگام كه از زمان پيامبران فاصله گرفته بود و ملتهاى جهان به خواب فرورفته بودند و تار و پود حقائق از هم گسسته بود "براى هدايت انسانها" فرستاد "محتوى رسالت او براى اين مردم" تصديق كتابهاى آسمانى پيشين بود و نورى كه بايد به آن اقتدا كند. اين نور همان قرآن است آن را به سخن آريد اگر چه هرگز "با زبان عادى" سخن نمى گويد. اما من از جانب او شما را آگاهى مى دهم: بدانيد در قرآن علوم آينده و اخبار گذشته، داروى بيماريها و نظم حيات اجتماعى شما است'. "خطبه ى: ١٥٨"
برترى قرآن بر همه چيز:
'قرآن را فراگيريد كه بهترين گفته هاست و در آن بينديشيد كه بهار قلبها است ازنور آن شفا بجوئيد كه شفاى دلهاى بيمار است. آن را به نيكوترين وجه تلاوت كنيد كه سودبخشترين سرگذشتها است، دانشمندى كه به غير عملش عمل كند همچون جاهل سرگردانى است كه هرگز از جهل به هوش نمى آيد، بلكه حجت بر آن دانشمندان عظيمتر و حسرت براى او ثابت تر است و در پيشگاه خدا سزاوار سرزنش بيشتر'. "خطبه ى: ١١٠"

شرح و توضيح

اين درس را پس از نبوت خاصه به قرآن كريم اختصاص داده ايم تا اين گل را نيز از گلستان نهج البلاغه بچينيم.
در آغاز اين بخش از خطبه باز اشاره به وضع زمان بعثت رسول خاتم كرده مى فرمايد:
'وى را زمانى به سوى مردم فرستاد كه با زمان پيامبران فاصله بسيار شده بود، ملتهاى جهان به خواب فرورفته بودند و تار و پود حقايق از هم گسسته بود'.
"ارسله على حين فتره من الرسل و طول هجعه من الامم و انتقاض من المبرم".
'او آمد "و محتواى رسالت وى براى اين مردم" تصديق كتابهاى آسمانى پيشين بود'.
"فجاءهم بتصديق الذى بين يديه".
همچنين براى آنها 'نورى آورد كه به آن اقتدا كنند'.
"و النور المقتدى به".
آنگاه اين نور را تبيين كرده مى فرمايد: 'اين نور همان قرآن است آن را به سخن آوريد ولى او هرگز "با زبان عادى" سخن نمى گويد'.
"ذلك القرآن فاستنطقوه و لن ينطق".
به دنبال اين قسمت توضيح مى دهد كه براى گرفتن راهنمايى و اقتدا به قرآن لازم است زبان اين كتاب را بدانيد اما زبان او زبان معمولى نيست بايد كلمات او را از زبان كسى كه زبان آن را مى داند فراگيريد مى فرمايد: 'ولى من از جانب او شما را آگاه مى كنم "و به شما مى گويم كه محتواى اين كتاب چيست و در ضمير و مكنون آن چه مطالبى وجود دارد"'.
"ولكن اخبركم عنه".
آنگاه مى فرمايد: در قرآن چهار مطلب بسيار مهم را مى توان يافت:
'آگاه باشيد، در قرآن علوم آينده وجود دارد'.
"الا ان فيه علم ما ياتى".
'حديث و داستان گذشته است'.
"و الحديث عن الماضى". 'داروى بيمارى هاى شما است'.
"و دواء دائكم".
'و همچنين نظم حيات اجتماعى شما'.
"و نظم ما بينكم". "خطبه ى: ١٥٨"
در قسمت ديگرى كه از خطبه ى ديگرى درباره ى اين كتاب آسمانى برايتان انتخاب كرده ايم به اين مطالب در مورد قرآن اشاره كرده است مى فرمايد: 'قرآن را فراگيريد كه بهترين گفته ها است'.
"و تعلموا القرآن فانه احسن الحديث".
دستور دوم اين است: 'در آن بينديشيد و تفقه كنيد كه بهار قلبهاست'.
"و تفقهوا فيه فانه ربيع القلوب".
در سومين دستور مى فرمايد: 'از نور آن شفا بجوئيد كه شفاى دلهاى بيمار است'.
"و استشفوا بنوره فانه شفاء الصدور".
در چهارمين دستور مى فرمايد: 'آن را به نيكوترين وجه تلاوت كنيد كه سودبخش ترين سرگذشتهاست'.
"و احسنوا تلاوته فانه انفع القصص".
به دنبال اين قسمت مى گويد: 'عالم و دانشمندى كه به غير علمش عمل كند همانند جاهل سرگردانى است كه هرگز از جهل خود به هوش نمى آيد'.
"و ان العالم العامل بغير علمه كالجاهل الحائر الذى لا يستفيق من جهله".
اشاره به اينكه تنها فراگرفتن و دقت كردن و خوب تلاوت نمودن كفايت نمى كند آنچه از همه مهمتر است عمل به علم و دانشى است كه از آن فراگرفته ايد.
سپس به دليل آن اشاره كرده مى گويد: 'بلكه حجت بر چنين دانشمندى عظيم تر، حسرت براى او ثابت تر و در پيشگاه خداوند از همه بيشتر سزاوار سرزنش است'. "بل الحجه عليه اعظم و الحسره له الزم و هو عند الله الوم".

قرآن هدايت گر گمراهان
آيات قرآن طبق مثل معروف همچون قطره هاى حياتبخش باران است كه در باغها، لاله مى رويد و در شوره زارها خس!
براى استفاده از قرآن بايد قبلا آمادگى پذيرش را پيدا كرد و به اصطلاح علاوه بر فاعليت فاعل، قابليت محل نيز شرط است.
زيرا قرآن بدون شك مايه ى هدايت گمراهان است اما گمراهانى كه در جستجوى حق هستند و به همين انگيزه به سراغ دعوت قرآن مى آيند و انديشه هاى خود را براى درك حق به كار مى گيرند.
اما متعصبان لجوج و دشمنان قسم خورده ى حق كه با حالت صد در صد منفى به سراغ قرآن مى آيند مسلما بهره اى از آن نخواهند داشت بلكه بر عناد و كفرشان افزوده مى شود چرا كه تكرار عمل خلاف عمق بيشترى در جان آدمى به وجود مى آورد.

يك داروى موثر براى همه دردهاى اجتماعى و اخلاقى
بيماريهاى روحى و اخلاقى انسان شباهت زيادى با بيماريهاى جسمى او دارد هر دو كشنده است هر دو نياز به طبيب و درمان و پرهيز دارد. هر دو گاهى سبب سرايت به ديگران مى شود، هر دو بايد ريشه يابى شوند و پس از شناخت ريشه ى اصلى بايد به درمان هر دو پرداخت.
هر دو گاهى به مرحله اى مى رسند كه غير قابل علاج اند ولى در بيشتر موارد مى توان آنها را درمان كرد.
امام چه تشبيه جالب، پر معنى و پرمايه اى كرده آنجا كه مى فرمايد: و دواء دائكم؟ آرى قرآن نسخه ى حيات بخشى است براى آنها كه مى خواهند با جهل، كبر و غرور و حسد و نفاق به مبارزه برخيزند. قرآن نسخه ى شفابخشى است براى برطرف ساختن ضعفها و زبونيها، ترسهاى بى دليل و اختلافها و پراكندگيها.
قرآن داروى شفابخشى است براى آنها كه از بيمارى عشق به دنيا، وابستگى به ماديات. تسليم بى قيد و شرط در برابر شهوتها رنج مى برند.
قرآن نسخه شفابخشى است براى دنيائى كه آتش جنگها در هر سوى آن افروخته است و در زير بار مسابقه ى تسليحاتى كمرش خم شده و مهمترين سرمايه هاى اقتصادى و انسانى خود را در پاى غول جنگ و تسليحات مى ريزد.
و سرانجام قرآن نسخه ى شفابخشى است براى آنها كه پرده هاى ظلمانى شهوات آنها را از رسيدن به قرب پروردگار مانع شده اند.
جالب اينكه در آيه ٥٧ سوره ى يونس مى خوانيم:
"قد جائتكم موعظه من ربكم و شفاء لها فى الصدور".
'از سوى پروردگارتان اندرز و شفادهنده ى دلها نازل شد'.
در آيه ٤٤ سوره ى فصلت نيز مى خوانيم:
"قل هو للذين آمنوا هدى و شفاء":
'به اين لجوجان تيره دل بگو اين قرآن براى مومنان مايه هدايت و شفا است'.
و على "ع" در سخن بسيار جامع خود در نهج البلاغه در جاى ديگر اين حقيقت را با شيواترين عبارات بيان فرموده:
فاستشفوه من ادوائكم و استعينوا به على لاوائكم فان فيه شفاء من اكبر الداء و هو الكفر و النفاق و الغى و الضلال:
'از اين كتاب بزرگ آسمانى براى بيماريهاى خود شفا بخواهيد و براى حل مشكلاتتان از آن يارى بطلبيد، چرا كه در اين كتاب درمان بزرگترين دردها است: درد كفر و نفاق و گمراهى و ضلالت'! [نهج البلاغه خطبه ١٧٦.]
و در عبارت درس خوانديم: "الا ان فيه علم ما ياتى و الحديث عن الماضى و دواء دائكم و نظم ما بينكم":
'آگاه باشيد در اين قرآن خبرهاى آينده است و بيان حوادث اقوام گذشته و درمان بيماريهاى شما و برنامه ى نظم زندگى اجتماعى شما'.
و در جاى ديگر از همان امام بزرگ مى خوانيم:
"و عليكم بكتاب الله فانه الحبل المتين و النور المبين و الشفاء النافع و الرى الناقع و العصمه للمتمسك و النجاه للمتعلق لا يعوج فيقام و لا يزيغ فيستعتب و لا تخلقه كثره الردو و لوج السمع، من قال به صدق و من عمل بن سبق":
'كتاب خدا را محكم بگيريد زيرا رشته اى است بسيار مستحكم نورى است آشكار، داروئى است شفابخش و پربركت و آب حياتى است كه عطش تشنگان حق را فرومى نشاند هركس به آن تمسك جويد او را حفظ مى كند و آن كس كه به دامنش چنگ زند نجاتش مى بخشد انحراف در آن راه ندارد تا نياز به راست نمودن داشته باشد و هرگز خطا نمى كند تا از خوانندگانش پوزش بطلبد تكرارش موجب كهنگى و يا ناراحتى گوش نمى گردد "و هر قدر آن را بخوانند شيرين تر و دلپذيرتر خواهد بود" كسى كه با قرآن سخن بگويد راست مى گويد و كسى كه به آن عمل كند گوى سبقت را از همگان مى برد'. [ نهج البلاغه خطبه ١٥٦.]
اين تعبيرهاى رسا و گويا كه نظير آن در سخنان پيامبر "ص" و ساير گفته هاى على "ع" و ائمه ى هدى "ع" كم نيست به خوبى ثابت مى كند كه قرآن نسخه اى است براى سامان بخشيدن به همه نابسامانى ها و بهبودى فرد و جامعه از انواع بيماريهاى اخلاقى و اجتماعى.
بهترين دليل براى اثبات اين واقعيت، مقايسه ى وضع عرب جاهلى با تربيت شدگان مكتب پيامبر "ص" در آغاز اسلام است: ديديم چگونه آن قوم خونخوار و جاهل و نادان كه انواع بيماريهاى اجتماعى و اخلاقى سر تا پاى وجودشان را فراگرفته بود، با استفاده از اين نسخه ى شفابخش نه تنها درمان يافتند بلكه آنچنان قوى و نيرومند شدند كه ابرقدرتهاى جبار جهان را به زانو درآوردند.
و اين درست همان حقيقتى است كه بسيارى از مسلمانان امروز آن را از ياد برده اند و به اين حال و روزگارى كه مى دانيم و مى دانيد گرفتار گشته ايد:
تفرقه در ميانشان غوغا مى كند، غارتگران بر منابعشان مسلط شده اند، سرنوشتشان به دست ديگران تعيين مى شود و انواع وابستگيها آنها را به ضعف و زبونى و ذلت كشانده است.
و اين است سرانجام كار كسانى كه نسخه ى شفابخش در خانه هاشان باشد و براى شفاى دردهاى خود دست به سوى كسانى دراز كنند كه از آنها بيمارترند!
قرآن نه فقط شفا مى بخشد بلكه يعد از بهبودى يعنى در دوران نقاهت بيماران را با پيامهاى گوناگونش تقويت مى كند چرا كه طبق آيات قرآن بعد از 'شفا' نوبت 'رحمت' است.
جالب اينكه داروهاى دردهاى جسمانى غالبا اثرهاى نامطلوبى روى ارگانهاى بدن مى گذارند تا آنجا كه در حديث معروفى آمده: 'هيچ داروئى نيست مگر اينكه خود سرچشمه بيمارى ديگر است'.
"ما من دواء الا و يهيج داء". [سفينه البحار.]
اما اين داروى شفابخش هيچ گونه اثر نامطلوبى روى جان و فكر و روح آدمى ندارد بلكه به عكس تمام آن خير و بركت است.
در يكى از عبارات نهج البلاغه مى خوانيم: 'شفاء لا تخشى اسقامه': 'قرآن داروى شفابخشى است كه هيچ بيمارى از آن برنمى خيزد'. [نهج البلاغه خطبه ١٩٨.]
كافى است چهل روز خود را متعهد به پيروى از اين نسخه ى شفابخش كنيم، فرمانش را در زمينه علم و آگاهى و عدل و داد و تقوى و پرهيزگارى، اتحاد و صميميت، از خودگذشتگى و جهاد و... پذيرا گرديم، خواهيم ديد به سرعت نابسامانيهامان سامان مى يابد.
ذكر اين نكته نيز ضرورت دارد كه اين نسخه مانند نسخه هاى ديگر وقتى موثر است كه به آن عمل شود والا صد بار اگر بهترين نسخه هاى شفابخش را بخوانيم و روى سر بگذاريم ولى به آن عمل نكنيم نتيجه اى نخواهيم گرفت.

باز هم عظمت قرآن
در روايات اسلامى آمده است كه رسول خدا "ص" پيوسته بتهاى مشركان را مذمت مى كرد و قرآن را بر آنها مى خواند تا به راه توحيد بازگردند اما آنها مى گفتند: اين شعر محمد "ص" است و بعضى مى گفتند اين 'كهانت' است "كهانت غيب گوئيهائى بود كه گروهى به ادعاى ارتباط با جنيان داشتند" و بعضى مى گفتند اينها خطبه هاى زيبائى است كه او مى خواند "و نامش را 'قرآن' گذاشته است".
روزى 'ابوجهل' به 'وليد بن مغيره' كه از رجال معروف آنها بود و عرب در اختلافات خود و مشكلات از او داورى و نظرخواهى مى كرد، گفت: اى 'اباعبدشمس' "اباعبدشمس كنيه ى وليد بود" اينهائى را كه محمد "ص" مى گويد: چيست؟ سحر است؟ يا كهانت است؟ يا خطبه؟
گفت: بگذاريد سخنانش را بشنوم، نزد پيامبر "ص" آمد در حالى كه در حجر اسماعيل نشسته بود گفت: اى محمد! چيزى از اشعارت را براى من بخوان!
فرمود: شعر نيست، كلام خدا است كه پيامبران و رسولانش را با آن مى فرستاده گفت: هر چه هست بخوان!
رسول خدا "ص" قرائت سوره حم سجده "فصلت" را آغاز كرد هنگامى كه بسم الله الرحمن الرحيم را شنيد مسخره كرد و گفت: مردى در يمامه داريم نامش 'رحمن' است مثل اينكه او را مى خوانى.
فرمود: نه، خدا را مى خوانم 'رحمن' و 'رحيم' است. سپس ادامه داد هنگامى كه به اين آيه رسيد: 'فان اعرضوا نقل انذرتكم صاعقه مثل صاعقه عاد و ثمود' "اگر اعراض كردند بگو شما را از صاعقه اى همچون صاعقه عاد و ثمود بيم مى دهم" "آيه ى: ١٣" 'وليد' از شنيدن آن لرزيد، مو بر تنش راست شد، از جابر خاست، به سوى خانه خود رفت و به سراغ قريش نيامد!.
قريش گفتند: اى 'ابوجهل'! مثل اينكه وليد بن مغيره متمايل به دين محمد شده است، آيا نمى بينى به سراغ ما نيامد، سخنان او را پذيرفت، و به منزلش رفت؟ به همين جهت قريش سخت غمگين شدند.
روز ديگر 'ابوجهل' به سراغ او آمد گفت: اى عمو! "وليد عموى ابوجهل بود". ما را سر به زير و رسوا كردى!
وليد گفت: مگر چه شده فرزند برادر؟!
گفت: تو دلباخته ى آئين محمد شدى؟
وليد گفت: من به هيچ وجه دلبستگى پيدا نكردم، و من بر همان دين قبيله و نياكانم هستم ولى من سخن سخت و پيچيده اى از او شنيدم كه از شنيدنش مو بر تن انسان راست مى شود! ابوجهل گفت: شعر است؟
گفت: ابدا، شعر نيست.
گفت: خطبه هاى موزون است؟
گفت: نه، خطبه كلامى است به هم پيوسته و يكنواخت و اين سخنانى است متفاوت كه هموزن يكديگر نمى باشد اما درخشندگى خاصى دارد؟
گفت: 'كهانت' است؟!
گفت: نه.
گفت: پس چيست؟
گفت: بگذار در آن بينديشم!
روز بعد گفتند: اى وليد! فكرت به كجا رسيد؟
گفت: بگوئيد 'سحر' است چون دلها را مى گيرد و با خود مى برد!!
اينجا بود كه قسمتى از آيات سوره ى 'مدثر' "آيات ٣٠ -١١" درباره ى او نازل شد ['بحار الانوار' جلد ١٧ ص ٢١١- اين حديث با مختصر تفاوتى در كتب ديگر از جمله تفسير قرطبى در آغاز همين سوره "جلد ٨ ص ٥٧٨٢" نيز آمده است.] اين روايت به خوبى نشان مى دهد كه تا چه حد آيات قرآن پرجاذبه و تكان دهنده است تا آنجا كه در انديشمند متعصب عرب چنين عكس العملى را به جاى مى گذارد.

قرآن بيانگر همه چيز است
از مهمترين مباحثى كه در قرآن به ميان آمده است 'تبيان كل شى ء' بودن قرآن است.
'تبيان' "به كسر 'ت' يا فتح آن" معنى مصدرى دارد، يعنى بيان كردن [آلوسى در 'روح المعانى' از بعضى از ادباى عرب نقل مى كند كه تمام مصدرهائى كه بر وزن تفعال آمده همه به فتح 'ت' مى باشد مگر دو لفظ 'تبيان' و 'تلقاء'، ضمنا بعضى اين كلمه را مصدر و بعضى اسم مصدر دانسته اند.] از اين تعبير با توجه به وسعت مفهوم 'كل شى ء' به خوبى مى توان استدلال كرد كه در قرآن بيان همه چيز هست، ولى با توجه به اين نكته كه قرآن يك كتاب تربيت و انسان سازى است كه براى تكامل فرد و جامعه در همه جنبه هاى معنوى و مادى نازل شده است كه براى تكامل فرد و جامعه در همه جنبه هاى معنوى و مادى نازل شده است روشن مى شود كه منظور از همه چيز، تمام امورى است كه براى پيمودن اين راه لازم است نه اينكه قرآن يك دائره المعارف بزرگ است كه تمام جزئيات علوم رياضى و جغرافيائى و شيمى و فيزيك و گياه شناسى و مانند آن در آن آمده باشد هر چند قرآن يك دعوت كلى به كسب علم و دانش است و اگر مباحث مربوط به تفكر، احكام و اخلاق آن به دقت مورد توجه قرار گيرد كليد رمز سائر علوم نيز در آنها نهفته است ولى پيدا كردن اين كليد رمز و گشودن درهاى علوم، كار خاندان وحى و كارشناسان علوم الهى است، گرچه اگر ما هم در اين كتاب عظيم بينديشيم گاه ممكن است به نكته اى از نكات و اسرار پى ببريم:

آداب تلاوت قرآن
همه چيز نياز به برنامه دارد مخصوصا بهره گيرى از كتاب بزرگى همچون قرآن به همين دليل در خود قرآن براى تلاوت و بهره گيرى از اين آبات آداب و شرائطى بيان شده است:
١- نخست قرآن مى گويد:
"لا يمسه الا المطهرون":
'قرآن را جز پاكان لمس نمى كنند' "واقعه: ٧٩" اين تعبير ممكن است هم اشاره به پاكيزگى ظاهرى باشد كه تماس گرفتن با خطوط قرآن بايد توام با طهارت و وضو باشد، و هم اشاره به اينكه درك مفاهيم و محتواى اين آيات تنها براى كسانى ميسر است كه پاك از رذائل اخلاقى باشند، تا صفات زشتى كه بر ديده ى حقيقت بين انسان پرده مى افكند آنها را از مشاهده جمال حق محروم مى گرداند.
٢- به هنگام آغاز تلاوت قرآن بايد از شيطان رجيم و رانده شده ى درگاه حق به خدا پناه برد، چنانكه مى خوانيم.
"فاذا قرات القرآن فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم".
"هنگامى كه قرآن مى خوانى از شر شيطان مطرود شده، به خدا پناه بر" "نحل: ٩٨".
در روايتى از امام صادق "ع" مى خوانيم در پاسخ اين سوال كه چگونه اين دستور را عمل كنيم و چه بگوئيم؟ فرمود بگو:
استعيذ بالسميع العليم من الشيطان الرجيم و در روايت ديگرى مى خوانيم كه امام به هنگام تلاوت سوره ى حمد فرمود:
"اعوذ بالله السميع العليم من الشيطان الرجيم، و اعوذ بالله ان يحضرون":
'به خداوند شنوا و دانا از شيطان رجيم پناه مى برم، و هم به او پناه مى برم از اينكه نزد من حضور يابند'! اين پناه بردن نبايد محدود به لفظ و سخن باشد بلكه بايد در اعماق روح و جان نفوذ كند به گونه اى كه انسان هنگام تلاوت قرآن از خوهاى شيطانى جدا گردد، و به صفات الهى نزديك شود تا موانع فهم كلام حق از محيط فكر او برخيزد و جمال دل آراى حقيقت را به درستى ببيند.
٣- قرآن را بايد با 'ترتيل' تلاوت كرد يعنى شمرده و توام با تفكر در سوره مزمل آيه ٤ مى فرمايد: و رتل القرآن ترتيلا.
در حديثى ازامام صادق "ع" آمده:'قرآن را تند و دست و پا شكسته نبايد خواند بلكه بايد به آرامى تلاوت كرد، هنگامى كه به آيه اى مى رسى كه در آن ذكر آتش دوزخ است توقف مى كنى "و مى انديشى" و به خدا از آن پناه مى برى'.
٤- دستور تدبر و تفكر در آيات هنگام تلاوت نيز داده شده مى فرمايد: 'افلا يتدبرون القرآن "نساء- ٨٢" در حديثى مى خوانيم كه اصحاب پيامبر "ص" قرآن را ده آيه ده آيه از پيامبر مى آموختند، و ده آيه دوم را فرانمى گرفتند مگر اينكه آنچه در آيات نخستين بود از علم و عمل بدانند'. [بحارالانوار جلد ٩٢ ص ١٠٦.]
و در حديث ديگر از پيامبر مى خوانيم: اعربوا القرآن و التسموا غرائبه: 'قرآن را فصيح و روشن بخوانيد و از شگفتيهاى مفاهيم آن بهر گيريد'. [بحارالانوار جلد ٩٢ ص ١٠٦.]
٥- آنها كه آيات قرآن را مى شنوند نيز وظيفه دارند سكوت كنند، سكوتى توام با انديشه و تفكر.
"و اذا قرء القرآن فاستمعوا له و انصتوا لعلكم ترحمون":
'هنگامى كه قرآن خوانده مى شود گوش فرادهيد و خاموش باشيد تا مشمول رحمت حق شويد' "اعراف: ٢٠٤"
روايات ديگرى در مورد خواندن قرآن با صداى خوب رسيده كه فعلا جاى شرح آن نيست. [به بحار الانوار جلد ٩٢ ص ١٩٠ مراجعه فرمائيد.]

سوال و تحقيق

١- تحقيق فرمائيد كه قرآن چگونه تصديق كننده كتب پيشين است؟
٢- توضيح دهيد اين كتاب به چه دليل مقتداى بشر است؟
٣- چه كسانى زبان قرآن را مى دانند به چه دليل؟
٤- ثابت فرمائيد به چه دليل قرآن بازگوكننده اخبار گذشته، خبردهنده از آينده و اسرار نظم جامعه است.
٥- لطفا لغات پيچيده خطبه ها را استخراج و معنى فرمائيد.
٦- موارد ديگرى را كه نهج البلاغه از قرآن سخن گفته معين فرمائيد.

بعثت انبياء در نهج البلاغه

خطبه

اختيار الانبياء
و اصطفى سبحانه من ولده انبياء اخذ على الوحى ميثاقهم، [عهد و پيمان آنها. ] و على تبليغ الرساله امانتهم، لما بدل اكثر خلقه عهد الله اليهم فجهلوا حقه، و اتخذوا الانداد [بتها و معبودهاى ديگر.] معه، و اجتالتهم [آنها را منصرف ساخت.] الشياطين عن معرفته، و اقتطعتهم عن عبادته، فبعث فيهم رسله، و واتر [ پى در پى فرستاد.] اليهم انبياءه، ليستادوهم ميثاق فطرته، و يذكروهم منسى نعمته، و يحتجوا عليهم بالتبليغ، و يثيروا لهم دفائن العقول، و يريهم آيات المقدره: من سقف فوقهم مرفوع، و مهاد تحتهم موضوع، و معايش تحييهم، و آجال تفنيهم، و اوصاب [سختيها- ناملائمات.] تهرمهم، و احداث تتابع عليهم، و لم يخل الله سبحانه خلقه من نبى مرسل، او كتاب منزل، او حجه لازمه، او محجه [راه راست و روشن.] قائمه: رسل لا تقصر بهم قله عددهم، و لا كثره المكذبين لهم.
مبعث الرسل
بعث الله رسله بما خصهم به من وحيه، و جعلهم حجه له على خلقه، لئلا تجب الحجه لهم بترك الاعذار اليهم، فدعاهم بلسان الصدق الى سبيل الحق. الا ان الله تعالى قد كشف الخلق [از حالاتشان آگاهى يافته.] كشفه، لا انه جهل ما اخفوه من مصون اسرارهم و مكنون ضمائرهم.

ترجمه

رسالت پيامبران براى استخراج گنجهاى عقول
از ميان فرزندان او "آدم" پيامبرانى برگزيد و پيمان وحى را از آنان گرفت و از آنها خواست كه امانت رسالتش را به مردم برسانند در زمانى كه اكثر مردم پيمان خدا را تبديل كرده بودند و حق او را نمى شناختند. و همتا و شريكانى براى او قرار داده بودند و شياطين آنها را از معرفت خدا بازداشته و از عبادت و اطاعتش آنها را جدا نموده بودند. پيامبرانش را در ميان آنها مبعوث ساخت. و پى در پى رسولان خود را به سوى آنان فرستاد. تا پيمان فطرت را از آنان مطالبه نمايند و نعمتهاى فراموش شده را به ياد آنها آورند و با ابلاغ دستورات خدا حجت را بر آنها تمام كنند. گنجهاى پنهانى عقلها را آشكار سازند. و آيات قدرت خداى را به آنان نشان دهند: آن سقف بلند پايه آسمان كه برفراز آنها قرار گرفته. و اين گاهواره زمين كه در زير پاى آنها گسترده، و وسائل معيشتى كه آنها را زنده نگه مى دارد. و اجلهائى كه آنها را فانى مى سازد. و مشكلات و رنجهائى كه آنها را پير مى كند. و حوادثى كه پى در پى بر آنان وارد مى گردد "هم اينها را به آنها گوشزد كنند".
خداوند هرگز بندگان خود را از پيامبران مرسل و كتب آسمانى و يا دليلى قاطع و يا راهى صاف و مستقيم خالى نگذارده. پيامبرانى كه با كمى نفراتشان و فراوانى دشمنان و تكذيب كنندگان، هرگز در انجام وظائف خود كوتاهى نمى كردند. " خطبه ى: ١"
خداوند رسولان خويش را به وسيله ى وحى كه ويژه ى پيامبرانش مى باشد- مبعوث ساخت، و آنان را حجت خويش بر بندگانش قرار داد تا اينكه بهانه اى در برابر "خداوند" در اثر نفرستادن راهنما نداشته باشند.
و به اين ترتيب بندگان را به زبان راستى به سوى حق فراخوانده آگاه باشيد خداوند پرده از اسرار درون بندگان "با آزمايش هاى خود" برداشت، نه به خاطر اين كه او از آن چه انسان ها در درون پنهان داشته اند و اسرارى كه فاش نكرده اند بى خبر باشد، نه،... "خطبه ى: ١٤٤"

شرح و توضيح

در اين بخش از خطبه، امام درباره ى بعثت انبياء و وظيفه ى هدايتى آنها سخن گفته است.
نخست مى فرمايد: 'خداوند از ميان فرزندان آدم پيامبرانى را برگزيد و پيمان وحى را از آنها گرفت و از آنها خواست كه امانت رسالتش را به مردم برسانند'.
"و اصطفى سبحانه من ولده انبياء اخذ على الوحى ميثاقهم، و على تبليغ الرساله امانتهم".
خلقت آدم و فرزندانش و همچنين ساير موجودات بدون ترديد روى حساب و كتاب و براى هدفى بوده است انسانها مى بايست اين هدف را دريابند و دستورات رسيدن به آن را فراگيرند اين كار مى بايست توسط كسانى كه از ناحيه ى خداوند ماموريت دارند انجام شود اينان همان انبياء هستند كه از ميان فرزندان آدم بگرزيده شده اند و پيمان رساندن اين امانت از آنها گرفته شده.
به دنبال آن به زمان ابلاغ اين وظيفه از طرف انبياء اشاره كرده مى فرمايد: 'اين هنگامى بود كه اكثر مردم پيمان خدا را تبديل كرده بودند، به حق او جاهل، و همتا و شريكانى براى او قرار داده بودند'.
"لما بدل اكثر خلقه عهد الله اليهم فجهلوا حقه، و اتخذوا الانداد معه".
همچنين زمانى اين وظيفه را انبياء عهده دار مى شدند كه 'شياطين مردم را از معرفت و شناخت خدا بازداشته و از عبادتش آنها را جدا نموده بودند'.
"و اجتالتهم الشياطين عن معرفته، و اقتطعتهم عن عبادته".
بنابراين چهار حالت بايد پديد آيد تا بعثت انبياء صورت گيرد:
١- تبديل عهد خداوند "در اينكه عهد خدا چيست در پايان بحث تذكر خواهيم داد".
٢- جهالت بحق خداوند "در اينكه حق خداوند چيست نيز اشاره خواهيم كرد".
٣- جلوگيرى شيطان از شناخت خداوند.
٤- جدا ساختن مردم از عبادت خدا.
از اين مطلب مى فهميم هر وقت مردم در چنين وضعى قرار گيرند لازم است براى آنها حجتى فرستاده شود.
سپس امام مى افزايد 'خداوند پيامبرانش را "در چنين موقعيتى" در ميان آنها مبعوث ساخت'.
"فبعث فيهم رسله".
ولى از آنجا كه انسانها تحت تاثير شياطين فراوان قرار مى گيرند خداوند 'پيامبران را پى در پى به سويشان گسيل داشت'.
"و واتر اليهم انبياءه".
به دنبال آن هدف از بعثت انبياء را يادآور شده مى فرمايد: 'تا پيمان فطرت را از آنان مطالبه نمايند'.
"ليستادوهم ميثاق فطرته".
و براى اينكه 'نعمت فراموش شده خدا را بيادشان آورند'.
"و يذكروهم منسى نعمته".
و براى اينكه 'به وسيله ى ابلاغ دستورات، حجت را بر آنان تمام كنند'.
"و يحتجوا عليهم بالتبليغ".
و براى اينكه 'گنجهاى پنهانى عقلها را به نفعشان آشكار سازند'.
"و يثيروا لهم دفائن العقول".
و براى اينكه 'آيات قدرت خدا را به آنان نشان دهند'.
"و يروهم آيات المقدره".
پس از اين قسمت مواردى از آيات قدرت الهى را يادآور مى شود مى فرمايد:
١- 'آن سقف بلند پايه ى آسمان كه برفراز آنها قرار گرفته'.

"من سقف فوقهم مرفوع". ٢- 'و اين گاهواره ى زمين كه در زير پاى آنها گسترده'.
"و مهاد تحتهم موضوع".
٣- 'و وسايل معيشتى كه آنها را زنده نگه مى دارد'.
"و معايش تحييهم".
٤- 'و اجلهايى كه آنها را فانى مى سازد'.
٥- 'و مشكلات و رنجهايى كه آنان را پير مى كند'.
"و اوصاب تهرمهم".
٦- 'و حوادثى كه پشت سر هم بر آنها وارد مى گردد'.
"و احداث تتابع عليهم".
تمام اين موارد در قرآن كريم به عنوان دليل خداشناسى مطرح شده است كه ضمن مباحث شناخت خدا در گذشته به پاره اى از آنها اشاره كرديم. آنگاه اشاره به تداوم ارسال انبياء نموده و مى فرمايد: 'خداوند هرگز محيط بندگان خود را از پيامبران مرسل و كتب آسمانى و يا دليلى قاطع و يا راهى صاف و مستقيم خالى نگذارده است'.
"و لم يخل الله سبحانه خلقه من نبيمرسل او كتاب منزل، او حجه لازمه، او محجه قائمه".
'پيامبرانى كه با كمى نفراتشان و فراوانى دشمنان و تكذيب كنندگان هرگز در انجام وظايف خود كوتاهى نمى كردند'.
"رسل لا تقصر بهم قله عددهم و لا كثره المكذبين لهم".
در دومين قسمت از اين بحث به بخش ديگرى از خطبه اى ديگر استشهاد شده است كه نخست مى فرمايد: 'خداوند رسولان خويش را با وحى كه ويژه ى پيامبرانش مى باشد مبعثو ساخت'.
"بعث الله رسله بما خصهم به من وحيه". در اينجا نيز به ويژتگى خاص انبياء كه همان وحى است اشاره فرموده:
"در اينكه وحى چيست در پايان اين بحث اشاره اى خواهيم داشت".
'و آنان را حجت خويش بر بندگانش قرار داد تا بهانه اى در برابر خداوند نداشته باشند'.
"و جعلهم حجه له على خلقه، لئلا تجب الحجه لهم بترك الاعذار اليهم".
'و به اين ترتيب بندگان را با زبان راستى به راه حق فراخواند'.
"فدعاهم بلسان الصدق الى سبيل الحق".
و مى افزايد 'آگاه باشيد خداوند پرده از اسرار درون بندگان را "با آزمايشهاى خود" برداشت'.
"الا ان الله تعالى قد كشف الخلق كشفه".
آرى با ارسال پيامبران و دستورات لازم مردم را آزمود تا روشن گردد چه كسى فرمان را اطاعت مى كند و چه كسى از آن سرباز مى زند.
ولى اين آزمايش 'نه به خاطر اين بود كه او از آنچه انسانها در درون پنهان داشته اند و اسرارى كه فاش نكرده اند بى خبر باشد'.
"لا انه ما اخفوه من مصون اسرارهم و مكنون ضمائرهم". "خطبه ى: ١٤٤"

وحى در لغت و قرآن و سنت
اصل وحى چنانكه 'راغب' در 'مفردات' مى گويد: 'اشاره ى سريع است' خواه با كلام رمزى باشد و يا صداى خالى از تركيب حروف، و يا اشاره با اعضاء "با جشم و دست و سر" و يا با نوشتن.
از اين تعبيرات به خوبى استفاده مى شود كه در وحى اشاره از يك سو و سرعت از سوى ديگر نهفته شده و به همين دليل براى ارتباط مرموز و سريع انبياء با عالم غيب و ذات پاك پروردگار اين كلمه استخدام شده است.
در قرآن مجيد و لسان اخبار 'وحى' در معانى مختلفى به كار رفته است گاه در مورد انبياء، گاه در مورد انسانهاى ديگر، گاه در مورد ارتباطهاى رمزى ميان انسانها، و گاه ارتباط مرموز شياطين و گاه در مورد حيوانها.
جامعترين سخن در اين زمينه سخنى است كه از على عليه السلام در پاسخ شخصى كه از مسئله وحى سوال نمود نقل شده امام آن را به ٧ قسم تقسيم فرمود:
١- وحى رسالت و نبوت، مانند: 'انا اوحينا اليك كما اوحينا الى نوح و النبيين من بعده'.
'ما به تو وحى فرستاديم همانگونه كه به نوح و پيامبران بعد از او وحى فرستاديم'. [نساء- ١٦٣.]
٢- وحى به معنى الهام مانند: و اوحى ربك الى النحل: 'پروردگارت به زنبور عسل الهام فرستاد'. [نحل- ٦٨.]
٣- وحى به معنى اشاره مانند: فخرج على قومه من المحراب فاوحى اليهم ان سبحوا بكره و عشيا:
'زكريا از محراب عبادتش به سوى مردم بيرون آمد و با اشاره به آنها گفت صبح و شام خدا را تسبيح گوئيد'. [مريم ١١.]
٤- وحى به معنى تقدير مانند: و اوحى فى كل سماء امرها: 'خداوند در هر آسمانى تقدير و تدبير لازم را فرمود'. [فصلت ١٢.]
٥- وحى به معنى امر مانند: و اذ اوحيت الى الحواريين ان آمنوا بى و برسولى: 'به خاطر بياور هنگامى را كه به حواريين امر كردم كه به من و فرستاده ى من ايمان بياوريد'. [مائده ١١١.]
٦- وحى به معنى دروغپردازى مانند: و كذلك جعلنا لكل نبى عدوا شياطين الانس و الجن يوحى بعضهم الى بعض زخرف القول غرورا: 'اينچنين در برابر هر پيامبرى دشمنى از شياطين انس و جن قرار داديم كه سخنان فريبنده و دروغ را به طور سرى به يكديگر مى گفتند'. [انعام ١١٢.]
٧- وحى به معنى خبر، مانند: و جعلنا هم ائمه يهدون بامرنا و اوحينا اليهم فعل الخيرات: 'و آنها را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما هدايت مى كردند و انجام كارهاى نيك را به آنها خبر داديم'. [انبياء ٧٣.] [بحارالانوار جلد ١٨ صفحه ى ٢٥٤.]
البته بعضى از اين اقسام هفتگانه مى تواند شاخه هايى داشته باشد كه برحسب آن موارد استعمال وحى در كتاب و سنت افزايش خواهد يافت.
اما از يك نظر از مجموع موارد استعمال وحى و مشقات آن مى توان نتيجه گرفت كه وحى از سوى پروردگار دوگونه است: 'وحى تشريعى' و 'وحى تكوينى': 'وحى تشريعى' همان است كه بر پيامبران فرستاده مى شد و رابطه خاصى ميان آنها و خدا بود كه فرمانهاى الهى و حقايق را از اين طريق دريافت مى داشتند.
'وحى تكوينى' در حقيقت همان غرائز و استعدادها و شرايط و قوانين تكوينى خاصى است كه خداوند در درون موجودات مختلف جهان قرار داده است.
و درباره اينكه ماهيت وحى چيست سخن بسيار گفته شده ولى حقيقت آن است كه چون اين ارتباط مرموز از حدود ادراكات ما خارج است هيچ كدام از بيان دانشمندان در مورد وحى نمى تواند ترسيم روشنى از مسئله بكند.

حق كلام درباره ى وحى
بدون شك ما نمى توانيم از رابطه ى وحى و حقيقت آن اطلاع زيادى پيدا كنيم چرا ك اين يك نوع ادراكى است خارج از حدود ادراكات ما و يك نوع ارتباطى است خارج از ارتباطهاى شناخته شده ى ما، عالم وحى براى ما عالمى است ناشناخته و مافوق ادراكات ما.
چگونه يك انسان خاكى با مبدا عالم هستى ارتباط پيدا مى كند چگونه خداوند ازلى و ابدى و بى نهايت از هر جهت با مخلوقى محدود و ممكن الوجود رابطه برقرار مى كند و در لحظه ى نزول وحى چگونه پيامبر يقين پيدا مى كند كه اين ارتباط از ناحيه ى او است.
اينها سوالاتى است كه پاسخ آن براى ما مشكل است و اصرار در فهم آن بسيار بى مورد.
تنها مطلبى كه در اينجا براى ما معقول و قابل طرحاست اصل وجود يا امكان چنين ارتباط مرموزى است.
ما مى گوئيم هيچ دليل عقلى كه امكان چنين امرى را نفى كند وجود ندارد بلكه به عكس ما ارتباطهاى مرموزى در جهان خود مى بينيم كه از تفسير آن عاجزيم و اين ارتباطها نشان مى دهد كه مافوق حواس و ارتباطهاى ما نيز، درك و ديدهاى ديگرى وجود دارد.
بد نيست با ذكر مثالى اين موضوع را روشنتر سازيم.
فرض كنيد ما در ميان شهر كوران "البته كوران مادرزاد" با دو چشم بينا زندگى كنيم تمام اهل شهر چهار حسى هستند. "بنابراين كه مجموع حواس ظاهرى انسان را پنج حس بدانيم" تنها ما هستيم كه آدم '٥ حسى' مى باشيم پيوسته با چشم خود حوادث زيادى را در آن شهر مى بينيم و به اهل شهر خبر مى دهيم اما آنها همه تعجب مى كنند كه اين حس مرموز پنجم چيست؟ ه دايره ى فعاليتش اينگونه وسيع و گسترده است و هر قدر بخواهيم درباره ى حس بينايى و عملكرد آن براى آنها بحث كنيم بى فايده است جز شبح مبهمى در ذهن آنها چيزى نمى آيد از يك سو نمى توانند منكر آن شوند چون آثار گوناگونش را مى يابند و حس مى كنند و از سوى ديگر نمى توانند حقيقت بينائى را دريابند چون در تمام عمر حتى يك لحظه بينا نبوده اند نمى گوئيم وحى 'حس ششم' است بلكه مى گوئيم يك نوع درك و ارتباط با عالم غيب است كه چون ما فاقد آن هستيم حقيقت آن را درك نمى كنيم هر چند از طريق آثار به وجودش ايمان داريم.
ما همين اندازه مى بينيم مردانى بزرگ با دعوتى كه محتواى آن مافوق افكار بشر است به سوى انسانها مى آيند و آنها را به خدا و آئين الهى دعوت مى كنند معجزات و خارق عاداتى كه آن نيز مافوق اطاعت بشر است با خود دارند كه ارتباطشان را با عالم غيب روشن مى سازد آثار نمايان است اما حقيقت امر مخفى.
مگر ما تمام اسرار اين جهان را كشف كرده ايم كه اگر با پديده ى وحى، برخورد كرديم و درك حقيقت آن بر ما مشكل شد آن را نفى كنيم ما حتى در عالم حيوانات پديده هاى مرموزى مى بينيم كه از تفسير آن عاجزيم مگر پرندگان مهاجر كه در مسافرت طولانى خود گاهى در سال هجده هزار كيلومتر راه طى مى كنند و از قطب شمال به جنوب و بالعكس حركت مى نمايند زندگى اسرارآميزشان براى ما روشن است؟
آنها چگونه جهت يابى مى كنند و راه را دقيقا مى شناسند گاه در روزها و گاه در شبهاى تاريك سفر دور و دراز خود را ادامه مى دهند در حالى كه ما اگر بدون وسايل فنى و دليل راه حتى يك صدم مسير آنها را بخواهيم طى كنيم به زودى گم مى شويم اين چيزى است كه هنوز علم و دانش نتوانسته است پرده از روى آن بردارد گروهى از ماهيان در اعماق درياها زندگى مى كنند كه معمولا به هنگام تخم ريزى به زادگاه اصلى خود كه شايد هزاران كيلومتر با آنها فاصله دارد بازمى گردند آنها از كجا زادگاه خود را به اين آسنى مى يابند و امثال اين پديده هاى مرموز در جهانى كه ما در آن زندگى مى كنيم بسيار زياد است و همين هاست كه ما را از توسل به انكار و نفى بازمى دارد و توصيه شيخ الرئيس ابوعلى سينارا به ياد ما مى آورد كه: كل ما قرع سمعك من الغرائب فضعه فى بقعه الامكان ما لم يزدك عنه قاطع البرهان: 'هر چه از عجائب بشنوى آن را انكار مكن و در بقعه امكان جاى ده مادام كه دليل قاطعى تو را مانع نشود'.

چند حديث پيرامون وحى
روايات فراوانى پيرامون وحى در منابع اسلامى وارد شده كه گوشه هايى از اين ارتباط اسرارآميز پيامبران را با مبدا وحى روشن مى سازد:
١- از بعضى از روايات استفاده مى شود هنگامى كه وحى بر پيامبر "ص" از طريق فرشته نازل مى شد حال پيامبر عادى بود اما هنگامى كه ارتباط مستقيم و بدون واسطه برقرار مى گشت پيامبر سنگينى فوق العاده اى احساس مى كرد تا آنجا كه گاه مدهوش مى شد چنانكه در توحيد صدوق از امام صادق نقل شده كه از حضرتش پرسيدند : 'الغشيه التى كان تصيب رسول الله "ص" اذا انزل عليه الوحى؟ قال ذاك اذا لم يكن بينه و بين الله احد ذاك اذا تجلى الله له: 'آن حالت مدهوشى كه بر پيامبر به هنگام وحى دست مى داد چه بود؟ فرمود: اين هنگامى بود كه ميان او و خداوند هيچ كس واسطه نبود و خداوند مستقيما بر او تجلى مى كرد'. ['توحيد صدوق' طبق نقل بحارالانوار جلد ١٨ ص ٢٥٦.]
٢- ديگر اين كه هنگامى كه جبرئيل بر آن حضرت نازل مى شد بسيار مودبانه و توام با احترام بود چنانكه در حديثى ازامام صادق "ع" آمده است: كان جبرئيل اذا اتى النبى قعد بين يديه قعده العبيد و كان لا يدخل حتى يستاذنه ليستاذنه: 'هنگامى كه جبرئيل خدمت پيامبر "ص" مى آمد همچون بندگان در برابر حضرتش مى نشست و هرگز بدون اجازه وارد نمى شد'. ['علل الشرايع' طبق نقل بحارالانوار جلد ١٨ ص ٢٥٦.]
٣- از روايات ديگرى استفاده مى شود كه پيامبر با يك توفيق الهى "و شهود باطنى" 'جبرئيل' را به خوبى تشخيص مى داد چنانكه در حديثى از امام صادق آمده است كه فرمود: ما علم رسول الله "ص" ان جبرئيل من قبل الله الا بالتوفيق: 'پيامبر نمى دانست جبرئيل از طرف خداست مگر از طريق توفيق الهى' [بحارالانوار جلد ١٨ ص ٢٥٦.]
٤- در حديث ديگرى كه از ابن عباس نقل شده تفسيرى براى مسئله مدهوش شدن پيامبر به هنگام نزول وحى ديده مى شود كه قابل توجه است: او مى گويد: كان النبى اذا نزل عليه الوحى وجد منه الما شديدا و يتصدع راسه و يجد ثقلا "و ذلك" قوله انا سنلقى عليك قولا ثقيلا و سمعت انه نزل جبرئيل على رسول الله ستين الف مره: هنگامى كه وحى به پيامبر نازل مى شد احساس درد شديدى مى كرد و سر مباركش درد مى گرفت و در خود سنگينى فوق العاده مى يافت و اين همان است كه قرآن مى گويد 'ما به زودى بر تو گفتار سنگينى القاء مى كنيم' سپس مى افزايد: من شنيده ام كه جبرئيل ٦٠ هزار بار بر رسول خدا نازل شده'! [همان جلد ١٨ ص ٢٦١.]

سوال و تحقيق

١- خطبه ها را حفظ فرمائيد.
٢- اهداف بعثت انبياء را در ديگر سخنان امام بررسى كنيد.
٣- لغات پيچيده را با توجه به كتب لغت و شروح معنى فرمائيد.


۵
بعثت پيامبر خاتم در نهج البلاغه

بعثت پيامبر خاتم در نهج البلاغه

خطبه

مبعث النبى
الى ان بعث الله سبحانه محمدا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم لانجاز عدته، [وعده خداوند.] و اتمام نبوته، ماخوذا على النبيين ميثاقه، مشهوره سماته، [نشانه هاى پيامبر اسلام "ص".] كريما ميلاده. و اهل الارض يومئذ ملل متفرقه، و اهواء منتشره، و طرائق متشتته، بين مشبه الله بخلقه، او ملحدا [ منحرف از حقيقت.] فى اسمه، او مشير الى غيره، فهداهم به من الضلاله، و انقذهم بمكانه من الجهاله. ثم اختار سبحانه لمحمد صلى الله عليه و آله و سلم لقاءه، و رضى له ما عنده، و اكرمه عن دار الدنيا، و رغب به عن مقام البلوى، فقبضه اليه كريما صلى الله عليه و آله، و خلف فيكم ما خلفت الانبياء فى اممها، اذ لم يتركوهم هملا، بغير طريق واضح، و لا علم قائم. [نشانه هاى كه براى راهنمائى نصب مى شود.]
و فيها يصف العرب قبل البعثه ثم يصف حاله قبل البيعه له العرب قبل البعثه
ان الله بعث محمدا صلى الله عليه و آله و سلم نذيرا للعالمين، و امينا على التنزيل، و انتم معشر العرب على شر دين، و فى شر دار، منيخون [زندگى مى كردند- مقيم بودند.] بين حجاره خشن، [جمع خشناء به معنى خشن.] و حيات صم، [كر.] تشربون الكدر و تاكلون الجشب، [غذاى ناگوار.] و تسفكون دماءكم، و تقطعون ارحامكم. الاصنام فيكم منصوبه، و الاثام بكم معصوبه. [بسته و پيچيده.]

ترجمه

عصر بعثت محمد "ص":
'"به همين حال قرنها گذشت، و روزگاران سپرى شد. پدران در گذشتند و فرزندان جانشين آنها گرديدند" تا اينكه خداوند سبحان، براى وفا به وعده خود، و كامل گردانيدن نبوت، محمد "ص" رسول خويش را مبعوث ساخت كسى كه از همه پيامبران براى بشارت به آمدنش پيمان گرفته شده بود. نشانه هايش مشهود و ميلادش پسنديده بود در آن روز "كه او قدم به جهان گذارد" مردم زمين داراى مذاهب پراكنده و خواسته هاى ضد و نقيض، و جمعيتهاى متشتت بودند عده اى خداوند را به مخلوقش تشبيه مى كردند. گروهى ملحد بودند. و جمعى معبودهاى ديگرى غير از خداى يگانه داشتند. اما او آنها را از گمراهى نجات داد و هدايت نمود و با موقعيت خود آنان را از جهالت نجات بخشيد.
سپس خداى سبحان لقاى خويش را براى محمد "ص" اختيار كرد و آنچه را نزد خود داشت براى او پسنديد. او را با انتقال از دنيا گرامى داشت و از گرفتارى با مشكلات نجات داد، وى را در نهايت احترام قبض روح كرد و به سوى خويش فراخواند او هم آنچه را كه انبياى پيشين براى امت خود گذارده بودند در ميان امت خويش به جاى گذشت "كتاب خدا و اوصياى خويش را ميان آنان قرار داد" زيرا آنها هرگز امت خود را مهمل و بى سر پرست رها نساختند و بدون اينكه راهى روشن و دانشى پايدار به آنها بدهند از ميان آنان بيرون نرفتند' "خطبه ى: ١".
'خداوند پيغمبر را به رسالت مبعوث ساخت كه جهانيان را بيم دهد و امين آيات وى باشد، در حالى كه شما ملت عرب بدترين دين و آئين را داشتيد. و در بدترين سرزمينها زندگى مى نموديد. در ميان سنگهاى خشن و مارهائى كه فاقد شنوائى بودند "و به همين جهت از هيچ چيز نمى ترسيدند!" آبهاى آلوده را مى نوشيديد و غذاهاى ناگوار را مى خورديد، خون يكديگر را مى ريختيد و پيوند خويشاوندى را قطع مى نموديد، بتها در ميان شما بر پا بود "و پرستش بت شيوه و آئين شما" و گناهان سراسر وجود شما را فراگرفته بود'. "خطبه ى: ٢٦"

شرح و توضيح

در درس پيش بحث نبوت عامه را از زبان امام اميرالمومنين "ع" در نهج البلاغه خوانديم اكنون نوبت آن است كه درباره ى نبوت خاصه يعنى نبوت پيامبر اسلام حضرت محمد "ص" از نهج البلاغه درس فراگيريم.
امام "ع" به دنبال آن مى فرمايد: "به همين حالت قرنها گذشت و روزگاران سپرى شد، پيامبران آمدند، انجام وظيفه كردند و رفتند" 'تا اينكه خداوند سبحان، براى وفاى به وعده ى خود و كامل گردانيدن نبوتش، محمد رسول خدا را مبعوث ساخت.'
"الى ان بعث الله سبحانه محمدا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم لانجاز عدته و اتمام نبوته".
امام در مورد ارسال پيامبر اسلام "ص" به دو دليل اشاره مى كند يكى وعده ى خداوند كه هر وقت انسانها او را فراموش كردند، دست از عبادتش كشيدند شيطان بر آنها مسلط شد، مى بايست پيامبرى را مبعوث سازد و ديگرى كامل ساختن بناى نبوت و پايان بخشيدن به سلسله ى جليله ى انبياء كه بايد به اين شخصيت عظيم پايان گيرد. آنگاه مى فرمايد: 'اين پيامرى است كه پيمان بشارت آمدنش از همه ى انبياء گرفته شده'.
"ماخوذا على النبيين ميثاقه".
آرى همه ى پيامبران ماموريت بشارت آمدن پيامبر خاتم را به امتشان داشته و به امت خود اعلام كرده اندكه منتظر آمدنش باشند. و مى افزايد: 'علائم و نشانه هايش مشهور، و ميلادش پسنديده بود'.
"مشهوره سماته كريما ميلاده".
نشانه هاى وجودى و ظاهريش، قد و قامت رسايش، خاتم نبوتش، اخلاق خوش و رفتارش و مكان بعثتش همه و همه را براى مردم روشن ساخته بودند.
آنگاه زمان بعثتش را كه مردم در شرايطى بودند كه لازم بود رسولى برايشان فرستاده شود، چنين توضيح مى دهد 'در آن روز مردم زمين داراى مذاهب متفرق و خواسته هاى ضد و نقيض بودند'.
"و اهل الارض يومئذ ملل متفرقه و اهواء منتشره".
'جمعيت و راههايشان متشتت و پراكنده بود'.
"و طرائق متشتته".
و توضيح مى دهد كه:
'عده اى خداوند را به مخلوقش تشبيه مى كردند'.
"بين مشبه لله بخلقه".
'گروه ديگرى ملحد و منحرف از حقيقت، و نام خداوند را بر غير او مى نهادند'.
"او ملحد فى اسمه".
'و جمعى معبودهاى ديگرى غير از خداى يگانه داشتند'.
"او مشير الى غيره".
و همين بود كه بايد رسولى مبعوث گردد و آنها را از اين تشتت و تفرق نجات دهد مى فرمايد:
'خداوند به وسيله ى او آنان را هدايت كرد و از گمراهى نجات داد'.
"فهداهم به من الضلاله".
'و با موقعيت خود آنان را از جهالت نجات بخشيد'.
"و انقذهم بمكانه من الجهاله".
به دنبال توضيح اجمالى نسبت به هدف بعثت پيامبر خاتم و چگونگى زمان بعثت او و انجام وظيفه اش، به رحلت آن حضرت اشاره كرده مى فرمايد: 'سپس خداوند سبحان لقاى خويش را براى محمد "ص" اختيار كرد و آنچه را نزد خود داشت براى او پسنديد'.
"ثم اختار سبحانه لمحمد صلى الله عليه و آله و سلم لقاءه و رضى له ما عنده".
'و او را با انتقال از اين دنيا گرامى داشت و از گرفتارى همراه مشكلات نجات داد'.
"و اكرمه عن دار الدنيا و رغب به عن مقام البلوى".
'وى را در نهايت احترام قبض روح كرد و به سوى خويش فراخواند درود خداوند بر او باد'.
"فقبضه اليه كريما صلى الله عليه و آله".
پس از اين بخش به سراغ مسئله خلافت رفته و اشاره مى كند كه راه و رسم همه ى انبياء كه به جاى گذارى خليفه و جانشين خود در ميان مردم بوده نيز پيامبر اسلام مراعات كرد، مى فرمايد: 'او هم آنچه را كه انبياى پيشين براى امت خود بجاى گذارده بودند در ميان شما امت بجاى گذارد'.
"و خلف فيكم ما خلفت الانبياء فى اممها".
انبياى پيشين پس از خود وصى و جانشينى تعيين مى كردند و كتاب و دستورات خداوند را به جاى مى گذاردند، كتاب راه و رسم عمل آنان را بيان مى كرد و اوصياء تبيين و توضيح و اجراى دستورات را عهده دار بودند پيامبر اسلام نيز همين عمل را ادامه داد. مى فرمايد:
انبياء هرگز امت خود را مهمل و بى سرپرست رها نساختند و بدون اينكه راهى روشن و دانشى پايدار در اختيار آنها گذارند "از بين آنها بيرون نرفتند"'.
"اذ لم يتركوهم عملا بغير طريق واضح، و لا علم قائم". "خطبه ى: ١"
در خطبه اى ديگر كه بخشى از آن را انتخاب كرده ايم وضع مردم جزيره العرب در زمان بعثت رسول گرامى اسلام را چنين توضيح مى دهد: 'خداوند محمد را مبعوث ساخت كه جهانيان را بيم دهد و امين آيات او باشد'. "ان الله بعث- محمدا صلى الله عليه و آله و سلم نذيرا للعالمين و امينا على التنزيل".
'و اين در حالى بود كه شما ملت عرب بدترين دين و آئين را داشتيد و در بدترين سرزمينها زندگى مى كرديد'.
"و انتم معشر العرب على شر دين و فى شر دار".
'در ميان سنگهاى خشن و مارهاى فاقد شنوايى زندگى مى كرديد'.
"منيخون بين حجاره خشن و حيات صم".
پس از آن به وضع خوراك آنان اشاره كرده مى گويد: 'آبهاى آلوده را مى نوشيديد و غذاهاى ناگوار را مى خورديد'.
"تشربون الكدر و تاكلون الجشب".
آنگاه به امور اجتماعى و روابط آنان با يكديگر پرداخته مى گويد: 'خون يكديگر را مى ريختيد و پيوند خويشاوندى را قطع مى نموديد'.
"و تسفكون دماءكم و تقطعون ارحامكم".
بعد از آن به وضع فكرى و مذهبى آنان اشاره كرده مى گويد: 'بتها در ميان شما بر پا بود "پرستش بت آئين و شيوه ى شما" و گناهان سراسر وجودتان را فراگرفته بود'
"الاصنام فيكم منصوبه، و الاثام بكم معصوبه".
هم از نظر فكرى و هم از نظر عملى و رفتارى در راه ضلالت و گمراهى بوديد در چنين شرايطى رسول اسلام "ص" قيام فرمود و شما را به سرورى عالم رسانيد.

عصر بعثت
او را در زمانى فرستاد كه مردم در حيرت و گمراهى سرگردان بودند، و در فتنه و جهل و فساد غوطه ور، هوا و هوسهاى سركش آنها را به سوى خود جذب كرده، تكبر و خودخواهى آنها را از جاده ى حق دور ساخته بود، جهل و نادانى آنها را سبك مغز بار آورده و در كارهاى خود مضطرب و حيران ساخته و به جهل و نادانى مبتلا گشته بودند.
به بركت وجودش، خداوند كينه ها را دفن و آتش دشمنيها را با او خاموش ساخت به واسطه وجود او در ميان دلها الفت افكند "و افراد دور افتاده را در سايه ى آئينش برادر ساخت" و نزديكانى را "كه در ايمان به او هماهنگ نبودند" از هم دور ساخت، ذليلان محروم در پرتو او عزت يافتند، و عزيزان خود خواه به وسيله او ذليل شدند، كلامش بيان، و سكوتش زبان بود!
او را زمانى فرستاد كه مردم در درون فتنه ها قرار داشتند، رشته هاى مذهب گسسته و اركان ايمان و يقين متزلزل شده، راههاى اساسى براى شناخت حق مختلف، و امور مردم پراكنده و متشتت، راه فرار از فتنه ها باريك، مرجع و پناهگاه ناپيدا، هدايت فراموش شده، و گمراهى و نابينائى همه را فراگرفته بود، خداى رحمان معصيت مى شد، و شيطان يارى مى گرديد، ايمان بدون ياور مانده، اركان آن فروريخته و نشانه هايش دگرگون شده، راههاى آن ويران و جاده هاى آن كهنه و فرسوده گشته بود.
شيطان را اطاعت مى كردند و به راههاى او مى رفتند، و در آبشخورگاه او وارد مى شدند و به وسيله مردم نشانه هاى شيطان آشكار شده و پرچم او برافراشته گرديده، فتنه ها با پاى خويش آنان را لگدمال نموده، و با سمهاى خود آنان را له كرده بود، فتنه بر روى پاى خود ايستاده و آنها در آن متحير و سرگردان، بى خبر، فريب خورده، در كنار بهترين خانه "كعبه" و بدترين همسايگان "بت پرستان" قرار داشتند، خوابشان بيدارى، و سرمه چشمهايشان اشك بود در سرزمينى كه دانشمندش به حكم اجبار لب فروبسته، و جاهلش گرامى بود!
هنگامى خداوند رسالت رابرعهده او گذارد كه مدتها از بعثت پيامبران پيشين گذشته بود، و ملتها در خواب عميقى فرورفته بودند.
فتنه و فساد جهان را فراگرفته بود.
كارهاى خلاف در ميان مردم منتشر، و آتش جنگ زبانه مى كشيد، دنيا بى نور و پر از مكر و فريب گشته بود. برگهاى درخت زندگى به زردى گرائيده، و از ثمره ى زندگى خبرى نبود، آب حيات انسانى به زمين فرورفته، منارهاى هدايت به كهنگى گرائيده، پرچمهاى هلاكت و بدبختى آشكار شده بود، دنيا با قيافه اى زشت و كريه به اهلش مى نگريست، و با چهره ى عبوس با طالبانش روبرو بود.
ميوه ى درخت آن فتنه، و طعامش مردار بود، در درون، وحشت و اضطراب، و در برون شمشير، حكومت مى كرد.
گواهى مى دهم كه 'محمد "ص" بنده و فرستاده ى او است، وى را زمانى مبعوث ساخت كه مردم در غرقاب گناه و جهالت سخت فرورفته بودند، و در حيرت و سرگردانى به سر مى بردند. افسار هلاكت، آن ها را مى كشيد و پرده هاى ضلالت و گمراهى چهره ى عقلشان را پوشيده بود و بر جان و دلشان قفل زده شده بود.
وى را در آن هنگام كه از زمان پيامبران فاصله گرفته بود و ملتهاى جهان به خواب فرورفته بودند و تار و پود حقائق از هم گسسته بود، "براى هدايت انسانها" فرستاد "محتواى رسالت او براى اين مردم" تصديق كتابهاى آسمانى پيشين بود و نورى كه بايد به آن اقتدا كنند.

سوال و تحقيق

١- علت بعثت رسول اسلام "ص" چه بود؟
٢- وضع جهان هنگام بعثت او چگونه بود؟
٣- وضع مردم جزيره العرب در عصر آن حضرت چگونه بود؟
٤- رحلت آنحضرت و مسئله جانشينى را به طور فشرده بيان كنيد.
٥- لغات پيچيده خطبه را معنى كنيد.

امامت و رهبرى در نهج البلاغه

خطبه

فى الخوارج لما سمع قولهم: 'لا حكم الا لله'
قال عليه السلام: كلمه حق يراد بها باطل! انه لا حكم الا لله، ولكن هولاء يقولون: لا امره الا لله، و انه لابد للناس من امير بر او فاجر يعمل فى امرته المومن، و يستمتع فيها الكافر، و يبلغ الله فيها الاجل، و يجمع به الفى ء، و يقاتل به العدو، و تامن به السبل، و يوخذ به للضعيف من القوى، حتى يستريح بر، و يستراح من فاجر.
طريق السداد
ايها الناس، ان لى عليكم حقا، و لكم على حق: فاما حقكم على فالنصيحه لكم، و توفير فيئكم [خراج شما.] عليكم، و تعليمكم كيلا تجهلوا، و تاديبكم كيما تعلموا و اما حقى عليكم فالوفاء بالبيعه، و النصيحه فى المشهد و المغيب، و الاجابه حين ادعوكم، و الطاعه حين آمركم.
انه ليس على الامام الا ما حمل من امر ربه: الابلاغ فى الموعظه، و الاجتهاد فى النصيحه، و الاحياء للسنه و اقامه الحدود على مستحقيها، و اصدار السهمان.

ترجمه

'سخنى است كه امام "ع" به هنگام شعار خوارج كه مى گفتند: 'لا حكم الا لله' فرموده است'
'آرى لا حكم الا لله:'
'امام هنگامى كه شنيد خوارج مى گويند: 'لا حكم الا لله' "فرمانى جز فرمان خدا نيست" فرمود: سخن حقى است كه از آن اراده باطل شده! آرى درست است فرمانى جز فرمان خدا نيست ولى اينها مى گويند: زمامدارى و جز براى خدا نيست، در حالى كه مردم به زمامدارى نيازمندند خواه نيكو كار باشد يا بد كار تا مومنان در سايه حكومتش بكار خويش مشغول و كافران هم بهره مند شوند و مردم در دوران حكومت او، زندگى را طى كنند و به وسيله او اموال بيت المال جمع آورى گردد، و به كمك او با دشمنان مبارزه شود، جاده ها امن و امان، حق ضعيفان از نيرومندان گرفته شود، نيكوكاران در رفاه و از دست بدكاران. مردم در امان باشند!' "خطبه ى: ٤٠"
طريق عدالت:
اى مردم! مرا بر شما و شما را بر من حقى است اما حق شما بر من آن است كه از خيرخواهى شما دريغ نورزم و بيت المال شما را در راه شما صرف كنم و شما را تعليم دهم تا از جهل و نادانى نجات يابيد و تربيتتان كنم تا فراگيريد.
'و اما حق من بر شما اين است كه در بيعت خويش با من وفادار باشيد و در آشكارا و نهان خيرخواهى را از دست ندهيد. هر وقت شما را بخوانم اجابت نمائيد و هرگاه فرمان دادم اطاعت كنيد'. "خطبه ى: ٣٤"
'امام و پيشوا غير از آنچه از طرف خدا مامور است وظيفه اى ندارد "وظائف او از اين قرار است": با پند و اندرز فرمان خدا را اعلام دارد. كوشش در خيرخواهى مردم كند. احياى به سنت و اقامه حدود بر آن كس كه مستحق كيفر است نمايد و حق مظلومان را به آنها بازگرداند.' "خطبه ى: ١٠٥"

شرح و توضيح

در اين درس كه سخن درباره اصل امامت، ولايت و رهبرى است ٣ بخش از ٣ خطبه را انتخاب كرده ايم كه هر كدام هدفى را تعقيب مى كند.
قسمت اول از اصل امامت و لزوم رهبرى سخن مى گويد و به 'خوارج' پاسخ مى دهد چه خوارج شعار مى دادند 'لا حكم الا لله' حكومت از آن خداست، اين سخن دو پهلو است يكى اينكه حكم و دستور بايد از طرف خدا صادر شود و ديگر اينكه رهبرى و امور اجرائى نيز از آن خداست، اولى درست و دومى صحيح نيست زيرا دومى وظيفه انسانها است به همين دليل امام چنين مى فرمايد:
سخن آنها به ظاهر 'سخن حق است ولى اراده باطل از آن مى شود'.
"كلمه حق يراد بها باطل".
پس از آن توضيح مى دهد كه: 'بلى فرمانى جز فرمان خدا نيست ولى اينها مى گويند: امارت و زمامدارى جز براى خدا نيست'.
"نعم انه لا حكم الا لله و لكن هولاء يقولون: لا امره الا لله".
به دنبال اين قسمت امام به زندگى اجتماعى انسانها اشاره مى كند كه جامعه بدون حكومت و نظام رشد، پيشرفت و سامان نمى يابد و حكومت بدون زمامدار و رئيس معنى ندارد مى فرمايد: 'بدون ترديد مردم نيازمند امير و زمامدارند نيكوكار باشد يا بدكردار'.
"و انه لا بد للناس من امير بر او فاجر".
اگر مردم زمامدار نيك و صالحى داشته باشند جامعه اى صالح خواهند داشت "وگرنه شخص فاجرى بر آنها مسلط مى گردد" 'كه مومن در سايه حكومتش به كار خود مشغول مى گردد و كافر هم بهره مند مى شود'.
"يعمل فى امرته المومن و يستمتع فيها الكافر".
شخص بد كار و فاجرى بر آنها مسلط مى گردد اما در عين حال از بى حكومتى و هرج و مرج بهتر است.
'و بالاخره مردم در دوران امارت آنها زندگى را طى مى كنند'.
"و يبلغ الله فيها الاجل".
به دنبال اين قسمت به كارهائى كه خود زمامدار انجام مى دهد پرداخته مى فرمايد : ١- 'در سايه حكومت، اموال بيت المال جمع آورى مى شود'.
"و يجمع به الفى ء".
٢- 'و به كمك او با دشمنان كشور مبارزه مى گردد'.
"و يقاتل به العدو".
٣- 'و به وسيله او جاده ها امنيت مى يابد'.
"و تامن به السبل".
٤- 'و به وسيله او حق ضعيف از قوى گرفته مى شود'.
"و يوخذ به للضعيف من القوى".
٥- 'سرانجام نيكوكاران در رفاه، و مردم از دست بدكاران در امان مى گردند'.
"حتى يستريح بر و يستراح من فاجر". "خطبه ى: ٤٠"
در بخش دوم سخن از حقوق والى و رعيت نسبت به يكديگر به ميان آمده مى فرمايد: 'اى مردم مرا بر شما حقى و شما را بر من حقى است'.
"ايها الناس ان لى عليكم حقا و لكم على حق".
پس از اين اشاره بخشى از حقوق طرفين را بر مى شمارد مى فرمايد: 'اما حق شما بر من نصيحت و خيرخواهى شما است'.
"فاما حقكم على فالنصيحه لكم".
و حق ديگر شما: اين است كه 'بيت المال شما را "افزون كنم، جمع آورى نمايم" و در راه خودتان هزينه سازم'.
"و توفير فيئكم عليكم".
سومين حق شما بر من است كه 'شما را تعليم دهم تا جاهل و نادان باقى نمايند'.
"و تعليمكم كيلا تجهلوا".
چهارمين حقتان 'تاديب و تربيت شما است تا به خوبى فراگيريد'.
"و تاديبكم كيماتعلموا". سپس حق والى بر رعيت را چنين برمى شمارد: 'اما حق من بر شما وفادارى به بيعت است.'
"و اما حقى عليكم فالوفاء بالبيعه".
دومين حق والى 'نصيحت و خيرخواهى نسبت "به او است" آشكار او پنهان'.
"و النصيحه فى المشهد و المغيب".
سومين حق اين است كه 'هر وقت شما را بخوانم اجابت كنيد'.
"و الاجابه حين ادعوكم".
و چهارمين حق اين است: 'هر وقت شما را فرمان دهم اطاعت كنيد'.
"و الطاعه حين آمركم". "خطبه ى: ٣٤"
در سومين بخش از اين درس به بخشى از وظائف امام و امير اشاره كرده مى گويد: 'امام و پيشوا جز آنچه از طرف خدا ماموريت يافته وظيفه اى ندارد'.
"انه ليس على الامام الا ما حمل من امر ربه".
پس از آن به تعدادى از وظائفى كه خداوند به عهده اش قرار داده پرداخته مى فرمايد وظيفه او در مرحله اول اين است كه: 'با پند و اندرز فرمان خداوند را "به آنها" اعلام دارد'.
"الابلاغ فى المواعظه".
دومين وظيفه اى كه از ناحيه خداوند به عهده او است: 'تلاش و كوشش در خيرخواهى و نصيحت "مردم" است'.
"و الاجتهاد فى النصيحه".
سومين وظيفه: 'احياء سنت "پيامبر" است'.
"و الاحياء للسنه".
چهارمين وظيفه: 'اقامه حدود بر كسانى است كه مستحق آنند'.
"و اقامه الحدود على مستحقيها". و پنجمين وظيفه: 'باز گرفتن حق مظلومان است'.
"و اصدار السهمان على اهلها". "خطبه ى: ١٠٥"

خوارج چگونه پيدا شدند؟
در اين سخن امام از خوارج و عقائد و تفكر آنان سخن به ميان آورده، گروهى كه در سخنان امام در نهج البلاغه مكرر به آنان اشاره شده است؟
براى اينكه بدانيم اين گروه چگونه به وجود آمد و رهبرى آن را چه كسى عهده دار بود در حد اين بحث توضيحات ذيل را لازم مى دانيم.
علت اصلى پيدايش اين گروه را بايد در پيشنهاد حكميت در جنگ صفين و عملكرد عمر و عاص و ابوموسى اشعرى و فعاليتهاى منافقانه اى كه در سپاه امام به وسيله اشعث بن قيس انجام مى شد جستجو نمود. به سراغ نحوه و علت پيشنهاد حكميت مى رويم.

چرا حكميت پيشنهاد شد؟
حكميت حيله اى بود كه از جانب عمروعاص پس از آشكار شدن علائم پيروزى سپاه امام، پيشنهاد شد:
صبح روز سه شنبه دهم ماه صفر سال ٣٧ هجرى پس از نماز صبح دو لشكر با يكديگر به سختى به نبرد پرداختند، لشكر شام سخت در فشار قرار گرفته وامانده شده بود، از آن طرف لشكر عراق طى سخنان گرم و آتشينى كه 'مالك اشتر' ايراد كرده بود آنچنان در نبرد پيش مى رفتند كه چيزى نمانده بود لشكر شام را نابود سازند.
عمار بن ربيعه مى گويد: اشتر در ميان اصحابش ايستاد و گفت: خويشاوندانم فدايتان باد، آنچنان به شدت حمله كنيد كه خدا را راضى سازيد، و دين را عزت بخشيد.
توجهتان به من باشد به هر سو حمله كردم، حمله كنيد. اشتر در جنگ فرورفته بود كلاهش را بر قربوس زين گذارده بود، بلند مى گفت: 'مومنان استقامت ورزيد!'.
كسى در آن نزديكى مى گفت: آفرين به مادرى كه او را زاد، اگر كسى سوگند بخورد كه غير از على "ع" در ميان عرب و عجم از اشتر شجاعتر وجود ندارد بروى گناهى نيست.
مالك اشتر و همراهانش لشكر شام را درهم پيچيدند، پرچمداران آنها را كشتند و تا لشكرگاه آنان پيش تاختند، اين جنگ شب هم ادامه داشت كه به نام 'ليله الهرير' معروف شد.
اشتر رئيس ميمنه، و ابن عباس فرمانده ى ميسره و على "ع" در قلب سپاه بود نشانه هاى پيروزى و پيشرفت اشتر آشكار شد، امام "ع" براى او كمك فرستاد.
اشتر مى گفت:
"الا من يشرى و يقاتل مع اشتر حتى يظهر، او يلحق بالله":
'كيست كه خود را به خدا بفروشد و با اشتر در راه خدا بجنگد تا پيروز گردد و يا به لقاء خداوند برسد.'
امام "ع" در ميان صف ايستاد و ندا داد:
'دشمن به آخرين نفس رسيده من فرداى قيامت اينها را در پيشگاه خدا محاكمه مى كنم، كار را يكسره كنيد!'.
اين جريان را به معاويه گزارش دادند و عمروعاص را طلبيد و گفت:
امشب از شبهايى است كه تا فردا كار ما را يكسره خواهند كرد نقشه اى بكش.
عمروعاص گفت: مردان تو، توان رزم مردان على را ندارند، تو مثل على نيستى، هدف او شهادت است، و هدف تو دنيا، عراقيان از پيروزى تو وحشت دارند زيرا تو ستم مى كنى و شاميان از پيروزى على "ع" ترسى ندارند، زيرا مى دانند او ذره اى ظلم روا نخواهد داشت، به نظر من فردا صبح قرآنها را بر سر نيزه كنند و بگويند ما به حكومت قرآن راضى هستيم. اينكار اختلاف خواهد انداخت. "و زمينه عمل دوم را فراهم خواهد ساخت" صبح 'ليله الهرير' شاميان چنين كردند و ندا دادند كه با اين جنگ زنان، دختران و فرزندان بى سرپرست مى شوند قرآن حاكم بين ما و شما باشد.
اما هنگامى كه امام اين جريان را مشاهده كرد فرمود:
"اللهم انك تعلم انهم ما الكتاب يريدون":
'بار خدايا تو ميدانى آنها مقصودشان "حكميت" قرآن نيست'.
ولى منافقان و دست نشانده هاى معاويه همچون 'اشعث' دست بكار شدند و مردم را از گرفتارى و بيچارگى كه براى همسران و فرزندانشان در صورت ادامه جنگ پيش خواهد آمد ترساندند و بالاخره آنها را آماده پذيرفتن حكميت نمودند. [براى آگاهى بيشتر از نقش منافقانه اشعث به شرحى كه در خطبه ١٩ نهج البلاغه در ترجمه و شرح فشرده آورده ايم مراجعه فرمائيد. جلد ١ ص ٢٩٥.]
اين وضع بالا گرفت اصحاب امام اطراف او را گرفتند و اصرار كردند كه به حكميت تن در دهد فشار آوردند كه اشتر را از نبرد فراخواند، و سرانجام تهديد كردند كه اگر اشتر بازنگردد و حكميت را قبول نكند او را همانند خليفه ى سوم مى كشند. امام ناچار اشتر را خواست و بالاجبار آماده پذيرفتن حكميت شد.
شاميان از ناحيه خود عمروعاص را تعيين كردند و اشعث و عده اى كه بعدها از خوارج شدند ابوموسى را معرفى نمودند.
امام "ع" پس از آنكه ناچار شد تن به حكميت بدهد. فرمود: بنابراين از طرف ما عبدالله بن عباس باشد زيرا او مى تواند خدعه ى عمروعاص را رد كند و هر گره اى او بزند بگشايد، اما اشعث بن قيس منافق و همدستانش نپذيرفتند و سر و صدا راه انداختند.
امام "ع" فرمود:
'اشتر' را انتخاب مى كنم، گفتند: آتش جنگ را اشتر شعله ور ساخته ما هرگز تن به حكميت او نمى دهيم، سرانجام امام براى جلوگيرى از تفرقه و نفاق بيشتر "ع" ناچار شد 'حكميت ابوموسى' را بپذيرد، صلحنامه اى بين دو گروه تنظيم شد.
پس از پايان قرارداد منافقان دست بكار شدند: و ناگاه از هر سو صدا بلند شد. 'لاحكم الا لله' حكومت مخصوص خدا است عده اى جمع شدند و گفتند:
ما حكم افراد را قبول نداريم، اشتباه كرديم، توبه كرديم، تو هم اى على توبه كن!
امام "ع" فرمود: واى بر شما پس از قرارداد؟ مگر خداوند نفرموده است:
"و اوفوا بعهد الله اذا عاهدتم و لا تنقضوا الايمان بعد توكيدها و قد جعلتهم الله عليكم كفيلا".
"هنگامى كه با خدا عهد بستيد به عهد او وفا كنيد و سوگندهايتان را بعد از تاكيد نشكنيد در حالى كه خدا را كفيل و ضامن بر "پيمان" خود قرار داده ايد". "نحل: ٩١"
ولى خوارج به اين سخن گوش ندادند.
پس از امضاء عهدنامه عمروبن عاص به همراهى ٤٠ نفر از اهل شام و ابوموسى با چهارصد نفر به رياست شيخ بن هانى و به همراهى عبدالله بن عباس به عنوان امام جماعت به سوى 'دومه الجندل' محل حكميت حركت كردند.
به هنگام حركت بزرگان اصحاب امام سفارشهاى لازم را به ابوموسى كردند، وى را از نيرنگ و خدعه عمروعاص برحذر داشتند و او اطمينان مى داد كه به رهبرى جز على، معتقد نيست.

مرد نيرنگ باز
عمروعاص از همان آغاز نقشه فريب ابوموسى را طرح كرد: در هر كارى او را مقدم مى داشت هنگام سخن گفتن اظهار مى كرد:
'اول حق سخن با تو است، تو مصاحب رسول خدا بوده اى به علاوه سن تو از من بيشتر است'. وى را در صدر مجلس مى نشاند، و تا ابوموسى دست به غذا نمى برد عمروعاص شروع نمى كرد، او را با بهترين لقبها "يا صاحب رسول الله" خطاب مى كرد!
اين كارها ابوموسى را كاملا خام نمود، حتى خيال خيانت از طرف عمرو نمى كرد.
در اين مدت پيشنهادهاى مختلفى در ميان آمد و فضائل افراد شمرده شد و مورد توافق قرار نگرفت.
سرانجام عمروعاص به ابوموسى گفت: آخرين نظرت چيست؟
ابوموسى پاسخ داد هر دو "على و معاويه" را از خلافت خلع مى كنيم، و مسلمانان را براى انتخاب خليفه به شورا دعوت مى نمائيم.
عمروعاص سوگند يادكرد كه اين نظر بسيار خوبى است.
سپس در برابر حاضران قرار گرفتند كه نظريه ى خويش را اعلام كنند.
ابوموسى پيش آمد كه سخن بگويد عبدالله بن عباس وى را خواست و گفت واى بر تو!!
به خدا سوگند او تو را فريفته، اگر راستى اتفاق كرده ايد، اول او سخن بگويد بعد تو، او مرد حيله گرى است، ابتدا راضى شده بعد كه تو سخن گفتى مخالفت خواهد كرد.
- ابوموسى گفت:
اوه! ما اتفاق نموده ايم.
سپس قدم را پيش گذاشت و گفت:
راى ما بر اين قرار گرفته كه على و معاويه را خلع كنيم و كار را به شورا گذاريم و اضافه كرد:
من على و معاويه را خلع كردم شما هر كه را اهل مى دانيد به خلافت برگزينيد.
عمرو به پا خاسته گفت: اين شخص آنچه گفت شنيديد، او رئيس خود را خلع نمود من نيز او را خلع مى كنم .
همانطور كه او خلع كرد، و رئيس خود معاويه را به مقام خلافت اثبات مى نمايم او ولى عثمان و خونخواه، و سزاوارترين مردم به مقام او است.
"و به اين ترتيب نادانيها و حماقتهاى مردم قشرى از يك سو و تلاشهاى باقيمانده منافقان و احزاب جاهلى از سوى ديگر كار خود را كرد و جهان اسلام را تاريك ساخت، لشكر امام "ع" سخت پشيمان شدند، چرا همان روز كه امام گفته بود كار را يكسره نكردند اما پشيمانى سودى نداشت. [تلخيص و اقتباس از شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد جلد ٢ -٢٠٥.]
و بالاخره جمعى از نيروهاى امام از سپاه او جدا شدند و شعارشان اين بود 'لا حكم الا لله' و در برابر امام قرار گرفتند و در محلى به نام 'نهروان' لشكرگاه زدند، 'نهروان' نام دامنه نهرى است در نزديكى كوفه و در كنار آن صحراى 'حروراء' واقع است و به همين مناسبت خوارج، نهروان را 'حروريه' نيز مى گويند.
رئيس اين گروه گمراه 'حرقوص بن زهير سعدى' است كه به 'ذوالثديه' ملقب بوده است. [شرح نهج البلاغه عبده ذيل خطبه مورد بحث.]
ابن ابى الحديد مى نويسد:
اخبار و روايات در حد تواتر است كه خداوند قاتلان و كشندگان خوارج را وعده ى ثواب داده است.
و اين سخنان از زبان پيغمبر "ص" نقل گرديده است.
از جمله اينكه:
در اخبار صحيح و مورد اتفاق رسيده است:
هنگامى كه پيغمبر اموال غنائم را تقسيم مى فرمود كسى به او گفت 'عدالت را مراعات كن!'. پيامبر "ص" در پاسخ فرمود:
مراعات كردم.
او باز هم جمله اول را تكرار كرد.
پيامبر "ص" فرمود:
'واى بر تو اگر من عدالت را مراعات نكنم چه كسى مراعات مى كند؟'.
عمر بن خطاب از پيامبر اجازه خواست، تا گردن اين شخص را بزند.
'فرمود: وى را رها كن! از او اقوامى برمى خيزند، كه از دين خارج مى شوند، و آن هنگامى است كه بين مردم تفرقه افتاده باشد، نماز و روزه شما در برابر نماز و روزه ى آنها "ظاهرا" ناچيز مى نمايد قرآن را مى خوانند ولى به آن عمل نمى كنند'.
در 'مسند' 'احمد حنبل' از قول 'مسروق' آمده است كه عايشه از من پرسيد:
از 'مخدج' چه خبر دارى؟
گفتم على بن ابى طالب او را در نهروان كشت.
عايشه گفت: براى اين گفته شاهد اقامه كن، من افرادى را براى شهادت آوردم.
پس از آن به او گفتم تو را به صاحب اين قبر "قبر پيغمبر" "ص" قسم مى دهم درباره ى او چه شنيده اى؟
گفت: پيغمبر "ص" مى فرمود:
"انهم شر الخلق و الخليفه، يقتلهم خير الخلق و الخليقه و اقربهم عندالله وسيله": [شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد جلد ٢ ص ٢٦٧ -٢٦٥.]
'آنها بدترين مردمند كه بهترين مردم و نزديكترين افراد به خدا آنها را خواهد كشت'.
آرى چنين بود جريان پيدايش خوارج، مردمى خشكه مقدس كه نخست با ديدن قرآن برنيزه فريب خوردند و خواسته خود را بر فرمان امام خود مقدم داشتند، راضى به حكميت شدند، پس از عهدنامه از حرف خود برگشتند و اصرار داشتند بگويند على "ع" به خاطر اين رضايت اجبارى كافر شده، و سرانجام آماده شدند با او بجنگند.
گرچه امام "ع" در 'نهروان' برايشان صحبت كرده و عده ى بسيارى پس از تشريح وقائع "خصوصا آنها كه در صفين نبودند" از خوارج جدا شدند و به سپاه امام ملحق شدند ولى عده اى باقى ماندند كه امام ناچار شد با آنها بجنگد كه خود داستان مفصلى دارد.

سوال و تحقيق

١- خوارج كيانند؟ درباره عقائد، گروهها و وجود فعلى آنها تحقيق فرمائيد.
٢- لغات پيچيده خطبه ها را با مراجعه به شروح و كتب لغت معنى كنيد.
٣- مقاله اى در حقوق والى و رعيت با استفاده از نهج البلاغه تهيه كنيد.
٤- منافعى را كه با وجود امير و والى نصيب جامعه مى شود طى مقاله اى برشمرده و تبيين فرمائيد.


۶
رهبرى امام على در نهج البلاغه

رهبرى امام على در نهج البلاغه

خطبه

و هى المعروفه بالشقشقيه
و تشتمل على الشكوى من امر الخلافه ثم ترجيح صبره عنها ثم مايعه الناس له
اما و الله لقد تقمصها [هم چون پيراهن در بر كرد.] فلان و انه ليعلم ان محلى منها محل القطب من الرحا. ينحدر عنى السيل، و لا يرقى الى الطير، فسدلت [ رها ساختم.] دونها ثوبا، و طويت عنها كشحا. [از ان كنار كشيدم.] و طفقت ارنئى بين ان اصول بيد جذاء، [بريده.] او اصبر على طخيه عمياء [تاريكى.] يهرم فيها الكبير، و يشيب فيها الصغير، و يكدح فيها مومن حتى يلقى ربه!
ترجيح الصبر
فرايت ان الصبر على هاتا احجى، [بعقل نزديكتر.] فصبرت و فى العين قذى، و فى الحلق شجا، [استخوانى كه در گلو گير كند.] ارى تراثى [ميراث.] نهبا، حتى مضى الاول لسبيله، فادلى بها [آن را افكند.] الى فلان بعده. ثم تمثل بقول الاعشى: شتان ما يومى على كورها [وسائل سفر.] و يوم حيان اخى جابر فيا عجبا!! بينا هو يستقيلها [استعفاء مى خواست.] فى حياته اذ عقدها لاخر بعد وفاته- لشد ما تشطرا ضرعيها! [بستانهاى خلافت را ميان خود تقسيم كردند.] فصيرها فى حوزه خشناء يغلظ كلمها، [زخمهاى سخت آن.] و يخشن مسها، و يكثر العثار، [لغزش و سقوط.] فيها، و الاعتذار منها، فصاحبها كراكب الصعبه، [شتر سركش.] ان اشنق [مهار آن را كشيد.] لها خرم، [قطع مى شود.] و ان اسلس [رها سازد.] لها تقحم [به هلاكت مى افتد.] فمنى [مبتلا شدند.] الناس لعمر الله- بخبط [انحراف از مسير.] و شماس [چموشى- سركشى.] و تلون و اعتراض؛ [از غير راه صحيح رفتن.] فصبرت على طول المده، و شده المحنه، حتى اذا مضى لسبيله جعلها فى جماعه زعم انى احدهم، فيا لله و للشورى! [مشورت كردن.] متى اعترض الريب فى مع الاول منهم، حتى صرت اقرن الى هذه النظائر!! [ مانند اين افراد.] لكنى اسففت [نزديك شدم.] اذ اسفوا و طرت اذ طاروا، فصغى [ ميل كرد.] رجل منهم لضغنه [كنيه اش.] و مال الاخر لصهره مع هن و هن [مطالب ديگرى كه نمى خواهم بگويم.] الى ان قام ثالث القوم نافجا حضنيه [ميان زير بغل و پهلويش بالا آمده بود.] بين نثيله [نثيل مساوى مدفوع حيوان.] و معتلفه، [ محل علف.] و قام معه بنوابيه يخضمون [خوردن گياهان تازه.] مال الله خضمه الابل نبته الربيع [گياه بهارى.] الى ان انتكث عليه فتله، [تابيده هايش وا شد.] و اجهز [عملش كارش را تمام ساخت.] عليه عمله و كبت [به روى به زمين انداخت.] به بطنته. [پرخورى.]
مبايعه على
فما راعنى الا و الناس كعرف الضبع [يال گفتار.] الى ينثالون [پشت سر هم. ] على من كل جانب حتى لقد وطى ء الحسنان، و شق عطفاى [پهلوهايم درهم فشرده شد. ]، مجتمعين حولى كربيضه الغنم [گله گوسفند.] فلما نهضت بالامر نكثت [پيمان را شكستند.] طائفه، و مرقت [خارج شدند.]، و قسط [ستم كردند.] آخرون كانهم لم يسمعوا كلام الله سبحانه يقول: 'تلك الدار الاخره نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض و لا فسادا و العاقبه للمتقين' بلى! و الله لقد سمعوها و وعوها، ولكنهم حليت [دنيا خودآرائى كرد.] الدنيا فى اعينهم و راقهم زبرجها. [زينت. ] اماو الذى فلق الحبه، و برى النسمه [روح انسانى.] لولا حضور الحاضر [بيعت كنندگان.] و قيام الحجه بوجود الناصر، [ياور.] و ما اخذ الله على العلماء ان لا يقاروا [موافقت نكنند.] على كظه [شكمخوارگى.] ظالم، و لا سغب [شدت گرسنگى.] مظلوم، لا لقيت حبلها على غاربها [شانه دوشت.] و لسقيت آخرها بكاس اولها، و لالفيتم دنياكم هذه ازهد عندى من عفطه عنز. [آب بينى بز ماده.]
قالوا: و قام اليه رجل من اهل السواد [سرزمين عراق كه به خاطر درختهاى فراوان از دور سياه مى نمود.] عند بلوغه الى هذا الموضع من خطبته فناوله كتابا، فاقبل ينظر فيه فلما فرغ من قرائته قال له ابن عباس يا اميرالمومنين لواطردت خطبتك [ادامه مى يافت.] من حيث افضيت. [از آنجا كه رها ساختى.]
فقال: هيهات يابن عباس تلك شقشقه [چيزى است چون ريه كه شتر هنگام هيجان از دهان بيرون مى آورد.] هدرت [صدائى است كه همراه آن مى دهد.] ثم قرت. [ فرونشست.]

ترجمه

شعله اى از آتش دل زبانه كشيد و فرو نشست:
"به خدا سوگند، او "ابوبكر" رداى خلافت را بر تن كرد در حالى كه خوب مى دانست من در گردش حكومت اسلامى هم چون محور سنگهاى آسيابم كه بدون آن آسياب نمى چرخد".
"او مى دانست" سيلها و چشمه هاى "علم و فضيلت" از دامن كوهسار وجودم جارى است و مرغان "دور پرواز انديشه ها" به افكاربلند من راه نتوانند يافت!
پس من رداى خلافت را رها ساختم و دامن خود را از آن درپيچيدم "و كنار گرفتم " در حالى كه در اين انديشه فرورفته بودم كه: با دست تنها "با بى ياورى" به پا خيزم "و حق خود و مردم را بگيرم" و يا در اين محيط پر خفقان و ظلمتى كه پديد آورده اند صبر كنم؟ محيطى كه: پيران را فرسوده، جوانان را پر و مردان با ايمان را تا واپسين دم زندگى به رنج وامى دارد.
"عاقبت" ديدم بردبارى و صبر به عقل و خرد نزديكتر است، لذا شكيبائى ورزيدم ولى به كسى مى ماندم كه: خاشاك چشمش را پر كرده و استخوان راه گلويش را گرفته، با چشم خود مى ديدم ميراثم را به غارت مى برند!.
تا اينكه اولى به راه خود رفت "و مرگ دامنش را گرفت" بعد از خودش خلافت را به پسر خطاب سپرد، "در اينجا به قول اعشى شاعر متمثل شد كه مضمونش اين است":
كه بس فرق است تا ديروزم امروز
كنون مغموم و دى شادان و پيروز
شگفتا! او كه در حكايت خود، از مردم مى خواست عذرش را بپذيرند "و با وجود من" وى را از خلافت معذور دارند خود هنگام مرگ عروس خلافت را براى ديگرى كابين بست! وه چه عجيب هر دو از خلافت به نوبت بهره گيرى كردند.
"خلاصه" آن را در اختيار كسى قرار داد، كه جوى از خشونت و سختگيرى، اشتباه و پوزش طلبى بود! رئيس خلافت به شترسوارى سركش مى ماند، كه اگر مهار را محكم كشد، پرده هاى بينى شتر پاره شود و اگر آزاد گذارد در پرتگاه سقوط مى كند.
به خدا سوگند.
مردم در ناراحتى و رنج عجيبى گرفتار آمده بودند، و من در اين مدت طولانى با محنت و عذاب، چاره اى جز شكيبايى نداشتم.
سرانجام روزگار او "عمر" هم سپرى شد و آن "خلافت" را در گروهى به شورا گذاشت، به پندارش مرا نيز از آنها محسوب داشت پناه به خدا از اين شورا "راستى" كدام زمان بود كه مرا با نخستين فرد آنان مقايسه كنند اكنون كار من به جائى رسيده كه مرا هم سنگ اينان "اعضاى شورا" قرار مى دهند؟! لكن باز هم كوتاه آمدم و با آنان هم آهنگى ورزيدم "و طبق مصالح مسلمين" در شوراى آنها حضور يافتم بعضى از آنان به خاطر كينه اش، از من روى برتافت و ديگرى خويشاوندى را "بر حقيقت" مقدم داشت اعراض آن يكى هم جهاتى داشت كه ذكر آن خوشايند نيست.
بالاخره سومى به پا خاست او همانند شتر پرخور و شكم برآمده! همى جز جمع آورى و خوردن بيت المال نداشت، بستگان پدريش نيز به همكاريش برخاستند آنان همچون شتران گرسنه اى كه بهاران به علفزار بيفتند و با ولع عجيبى گياهان را ببلعند براى خوردن اموال خدا دست از آستين برآوردند اما! عاقبت بافته هايش "براى استحكام خلافت" پنبه شد و كردار ناشايستش كارش را تباه ساخت و سرانجام شكم خوارگى و ثروت اندوزى براى ابد نابودش ساخت.
ازدحام فراوانى كه همچون يالهاى كفتار بود مرا به قبول خلافت واداشت آنان از هر طرف مرا احاطه كردند چيزى نمانده بود كه دو نور چشم، دو يادگار پيغمبر حسن و حسين زير پا له شوند آنچنان جمعيت به پهلوهايم فشار آورد كه سخت مرا به رنج انداخت و ردايم از دو جانب پاره شد! مردم همانند گوسفندانى "گرگ زده كه دور تا دور چوپان جمع شوند" مرا در ميان گرفتند.
اما هنگامى كه به پا خاستم و زمام خلافت را به دست گرفتم جمعى پيمان خود را شكستند، گروهى "به بهانه هاى واهى" سر از اطاعتم باززدند و از دين بيرون رفتند و دسته اى ديگر براى رياست و مقام از اطاعت حق سر پيچيدند "و جنگ صفين را به راه انداختند" گويا نشنيده بودند كه خداوند مى فرمايد: 'سرزمين آخرت را براى كسانى برگزيده ايم كه خواهان فساد در روى زمين و سركشى نباشند و عاقبت نيك از آن پرهيزكاران است' [قصص- ٨٣.] چرا خوب شنيده بودند و خوب آن را حفظ داشتند ولى زرق و برق دنيا چشمشان را خيره كرده و جواهراتش آنها را فريفته بود.
آگاه باشيد! به خدا سوگند خدايى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد اگر نه اين بود كه جمعيت بسيارى گرداگردم را گرفته و به ياريم قيام كرده اند و از اين جهت حجت تمام شده است، و اگر نبود عهد و مسئوليتى كه خداوند از علماء و دانشمندان "هر جامعه" گرفته كه در برابر شكمخوارى ستمگران و گرسنگى ستمديدگان سكوت نكنند، من مهار شتر خلافت را رها مى ساختم و از آن صرف نظر مى نمودم و آخر آن را با جام آغازش سيراب مى كردم "آن وقت" خوب مى فهميديد كه دنياى شما "با همه زينتهايش" در نظر من بى ارزش تر از آبى است كه از بينى گوسفندى بيرون آيد!.
هنگامى كه اميرمومنان "ع" به اينجاى سخن رسيد مردى از اهالى عراق برخاست و نامه اى به دستش داد و او همچنان نامه را نگاه مى كرد "پس از فراغت از نامه"، ابن عباس گفت اى اميرمومنان! چه خوب بود سخن را از جايى كه رها كردى ادامه مى دادى؟ امام "ع" در پاسخش فرمود: 'هيهات' اى پسر عباس 'شعله اى از آتش دل بود، زبانه كشيد و فرونشست'. "خطبه ى: ٣"

شرح و توضيح

براى اين درس خطبه شقشقيه را انتخاب كرده ايم تا بر امامت اميرمومنان "ع" استدلال كنيم:
امام در اين خطبه با اشاره پرده از اسرارى را برمى دارد.
ابتدا مى فرمايد: 'به خدا سوگند فلانى "ابوبكر" رداى خلافت را بر تن پوشيد در حالى كه مى دانست من در گردش آسياى خلافت همچون محور سنگ آسيايم'.
"اما والله لقد تقمصها فلان و انه ليعلم ان محلى منها محل القطب من الرحا" .
او مى دانست و همه مى دانند كه نخستين ويژگى خلافت پيامبر "ص" آگاهى از آنچه بر آن حضرت نازل شده و دستورات آسمانى است و خوب مى دانست كه اين ويژگى را مى دارم و بس كه: 'سيل "و چشمه هاى علوم" از دامن كوهسار وجود من جريان مى يابد'.
"ينحدر عنى السيل".
و خوب مى دانست كه شخصى لياقت اين مقام را دارد كه از نظر فضائل و مناقب بلندترين موقعيت، موقعيتى تالى تلو رسول را داشته باشد و در ميان امت داراى اين موقعيت جز من كسى نبود 'و مرغان بلند پرواز "انديشه" به قله افكار و فضائل من راه نتوانند يافت' "و لا يرقى الى الطير".
با اين آگاهى شرائطى به وجود آوردند كه 'من از خلافت دورى كرده و از تحمل مسئوليت آن شانه خالى كردم'.
"فسدلت دونها ثوبا و طويت عنها كشحا".
اما حركت جامعه اسلامى به ستمى بود كه من متحير شدم كدام طريق را پيش گيرم، چرا كه رهبر و زمامدارش نه از علم و دانش بهره داشت كه جامعه را به سمت صحيح سوق دهد و نه فضائل و مناقب آنچنانى كه شايسته خلافت رسول الله باشد و بتواند الگوى مسلمانان باشد.
'من در اين انديشه بودم كه با دست تنها "و بى ياورى" بپا خيزم "و زمام حكومت و حق مسلم خود را در اختيار گيرم" يا در اين محيط پر خفقان و ظلمتى كه پديد آمده صبر كنم'.
"وطفقت ارتئى بينان اصول بيد جذاء او اصبر على طخيه عمياء".
به دنبال اين قسمت وضع بد جامعه و انحراف از طريق حق را چنين توضيح مى دهد پس از ٢٣ سال زحمت و تلاش براى استقرار اسلام، اخلاق و ايمان شرايطى به وجود آمده كه: 'بزرگسالان به فرسودگى مى گرائيدند، خردسالان پير و انسان مومن آنچنان به رنج مى افتاد كه نزديك بود به لقاء پروردگارش بشتابد'.
"يهرم فيها الكبير، و يشيب فيها الصغير، و يكدح فيها مومن حتى يلقى ربه".
در اين راه تامل بسيار كردم 'و سرانجام به اين نكته رسيدم كه صبر بر اين امر به عقل نزديكتر است لذا شكيبائى پيشه ساختم ولى به كسى مى ماندم كه خاشاك چشمش را پر كرده و استخوان راه گلويش را گرفته است با چشم خود مى ديدم كه ميراثم را به غارت مى برند "و اسلام را از راه خود منحرف مى سازند"'.
"فرايت ان الصبر على هاتا احجى فصبرت و فى العين قذى و فى الحلق شجا ارى تراثى نهبا".
اين دوره به پايان رسيد 'و اولى به راه خود رفت "مرگ دامنش را گرفت" ولى خلافت را پس از خود به فلانى "پسر خطاب" به عنوان رشوه ى زمامدارى خويش سپرد'.
"حتى مضى الاول لسبيله فادلى بها الى فلان بعده".
امام به اينجا كه رسيد 'به قول اعشى "شاعر معروف عرب" متمثل شده.
"ثم تمثل "ع" بقول الاعشى".
مضمون اشعار اين است:
كه بس فرق است تا ديروزم امروز كنون مغموم و دى شادان و پيروز "شتان ما يومى على كورها و يوم حيان اخى جابر" پس از آن به تفاوت قول و عمل اولين خليفه و تناقض گفتار و كردارش اشاره كرده مى گويد: 'شگفتا او كه در حيات خود از مردم مى خواست عذرش را بپذيرند " و با وجود من" وى را از خلافت معذور دارند پس چه شد كه پس از وفاتش عروس خلافت را براى ديگرى كابين بست'.
"فيا عجبا!! بينا هو يستقيلها فى حياته اذ عقدها لاخر بعد وفاته".
'وه كه چه پستانهاى خلافت را بين خود تقسيم كردند و هر دو از آن به خوبى بهره گرفتند'.
"لشد ما تشطرا ضرعيها".
آنگاه وضع خليفه دوم را توضيح مى دهد امام نسبت به اولى علم و فضيلت را با اشاره نفى كرد و درباره ى دومين خليفه مى گويد: 'خلافت را در حوزه و گردابى از خشونت و سخت گيرى قرار داد'.
"فصيرها فى حوزه خشناء".
در حالى كه خلافت و زمامدارى نياز به نرمش، محبت و لطف دارد چه اكثر مردم مستضعف و نادانند و براى تربيت و تعليم صفات ويژه لازم است. و ادامه مى دهد:
'زخمهايش سخت، تماسش خشن، اشتباه و لغزشش بسيار و پوزش و عذرخواهيش فراوان بود'. "يغلظ كلمها و يخشن مسها و يكثر العثار فيها و الاعتذار منها".
به طور خلاصه 'رئيس خلافت به سوار شترى سركش مى ماند كه اگر مهار را محكم كشد پرده هاى بينى شتر پاره شود و اگر آزادش گذارد در پرتگاه سقوط مى كند'.
"فصاحبها كراكب الصعبه ان اشنق لها خرم و ان اسلس لها تقحم".
بالاخره اوضاع اجتماعى زمان وى آنگونه بود- كه سرانجام به ترور او منجر شد- 'به خدا سوگند در ناراحتى و رنج عجيبى گرفتار آمده بودند'.
"فمنى الناس لعمر الله بخبط و شماس و تلون و اعتراض".
'و من در اين مدت طولانى با محنت و عذاب چاره اى جز شكيبايى نداشتم'.
"فصبرت على طول المده و شده المحنه".
اين دوره نيز پايان گرفت 'تا او هم به راه خود رفت "روزگارش سپرى شد" و خلافت را در ميان جماعتى "به شورى" گذاشت و به خيال خود مرا هم يكى از آنها محسوب داشت'.
"حتى اذا مضى لسبيله جعلها فى جماعه زعم انى احدهم".
'پناه مى برم به خدا از اين شورى'.
"فيالله و للشورى."
شورائى كه بايد از بين خود يكى را به عنوان خليفه برگزيند، چنين شورائى بايد افرادش همسنگ باشند وليدر اين شورا اين شرط مراعات نشده بود راستى 'كدام زمان بود كه مرا با نخستين و برجسته ترين آنها مقايسه كنند تا كار من به جائى امروز رسيده كه مرا همسنگ و قرين اين اعضاء "شورى" قرار دهند'.
"متى اعترض الريب فى مع الاول منهم حتى صرت اقرن الى هذه النظائر".
اما او چنين قرارى را گذاشت و چنان وصيتى كرد كه من مجبور باشم در جمع چنين كسانى حاضر باشم "و كناره گيرى مساوى آن باشد كه او به خواسته و ميلش برسد و من از ميان برداشته شوم". 'و من در اين ميان باز هم كوتاه آمدم و با آنان هماهنگى كردم "و به خاطر مصالح مسلمين" در شوراى آنها حضور يافتم'.
"لكنى اسففت اذا اسفوا، و طرت اذ طاروا".
اما برنامه ريزى شورى طورى انجام شده بود كه اكثريت توافقى براى زمامدارى من نداشته باشند در عين حال آنچنان هم نبود كه اين معنى كاملا آشكار باشد بعضى از دوستان من هم نيز در اين شوراى شش نفرى قرار داشتند به هنگام راى گيرى و نظر 'يكى از آنها به خاطر كينه اش، "از من" روى برتافت و ديگرى خويشاوندى را "بر حقيقت" مقدم داشت اعتراض آن ديگرى هم جهاتى داشت كه ذكرآن خوشايند نيست'.
"فصغى رجل منهم لضغنه و مال الاخر لصهره مع هن و هن".
بالاخره 'سومين نفر به پا خاست "و زمام خلافت را به دست گرفت" اما مانند شتر پرخور شكم برآمده اى بود كه جز جمع آورى و خوردن بيت المال هم و غمى نداشت'.
"الى ان قام ثالث القوم نافجا حضنيه بين نثيله و معتلفه".
ولى او تنها خود به خوردن و جمع آورى بيت المال اكتفا نكرد بلكه 'بستگان پدريش نيز در اين راه به كمكش برخاستند و همچون شترانى كه گياهان بهار را با ولع عجيبى ببلعند مال الله را خوردند'.
"و قام معه بوابيه يخضمون مال الله خضمه الابل نبته الربيع".
مسلم است چنين رفتارى با نظام اسلامى و آنچنان خوردن بيت المال نمى توانست دوام داشته باشد و مردم را برنينگيزد 'سرانجام همه ى بافته هايش "براى استحكام خلافتش" بر ضدش پنبه شد و كردار ناشايستش كارش را تباه ساخت و شكمخوارگى و ثروت اندوزى براى ابد نابودش ساخت'.
"الى ان اتتكث فتله و اجهز عليه عمله و كبت به بطنته".
بالاخره ملت اسلام پس از اعتراض، ايراد، شكايت و ياس از اصلاح تصميم گرفتند و كار خليفه را يكسره كردند چيزى كه نبايد در اسلام اتفاق بيفتد و خليفه كشى باب شود.
پس از اين مدت طولانى براى همه ى مردم مسلم شد تا وقتى وصى پيامبر "ص" را بر مسند ننشانند مشكلات جامعه اسلامى حل نخواهد شد- وجدان همه بيدار شده بود، همه شعار مى دادند، فرياد مى زدند كه خليفه، وصى پيغمبر است دور خانه ام را اجتماع مردم گرفته بود: مرد، زن، پير، جوان، دختر، پسر و غيره...
همه مى گفتند: 'على'! اما مى دانيد جامعه اى كه/ ٢٥ سال فوق نظام اسلامى حركت نكرده و كودكان هنگام رحلت پيامبر، مردان بزرگى شده اند و با اين كردار و اخلاق خو گرفته اند چگونه مى شود آنان را به زمان رسول خدا بازگرداند؟! كارى بس مشكل و دشوار بود لذا از بيعت سر باز زدم مردم نپذيرفتند و آنچنان براى بيعت هجوم آوردند كه 'ازدحام فراوان مردم- كه همچون يالهاى كفتار مجتمع بود- مرا به خلافت واداشت آنان مرا از هر طرف احاطه كردند چيزى نمانده بود كه دو نور چشمم، دو يادگار پيامبر، حسن و حسين زير دست و پا له شوند'.
"فما راعنى الا و الناس كعرف الضبع الى ينثالون على من كل جانب حتى لقد وطى ء الحسنان".
'آنچنان جمعيت به پهلوهايم فشار آورد كه سخت مرا به رنج انداخت و ردايم از دو جانب پاره شد، مردم مانند گوسفندانى "گرگ زده كه دور چوپان جمع شوند" مرا در ميان گرفتند'.
"وشق عطفاى مجتمعين حولى كربيضه الغنم".
اما همانطور كه پيش بينى مى شد ثروت اندوزان و تبعيض كاران كه اموال امت اسلامى را با تبعيض بسيار به جيب زده بودند نتوانستند در برابر عدالت مقاومت كنند و تحمل آورند كه آنها همچون ساير مسلمانانند و امتياز به تقوى است لذا به تحريك مردم پرداختند 'لذا هنگامى كه به پا خاستم و زمام خلافت را به دست گرفتم "تا جامعه اسلامى را سر و سامان دهم و به زمان پيامبر بازگردانم" جمعى پيمان خود را شكستند، گروهى "به بهانه هاى واهى" سر از طاعت باز زدند و از دين بيرون رفتند، و دسته اى ديگر براى رياست و مقام، از اطاعت حق سر پيچيدند "و جنگ را به راه انداختند"'
"فلما نهضت بالامر نكثت طائفه و مرقت اخرى و قسط آخرون".
به دنبال آن مى افزايد: 'گويا اينها نشنيده بودند كه خداوند سبحان مى فرمايد ': 'سراى آخرت را براى كسانى برگزيده ايم كه خواهان فساد بر روى زمين و سركشى نباشند و عاقبت نيك از آن پرهيزگاران است'.
"كانهم لم يسمعوا كلام الله سبحانه يقول: تلك الدار الاخره نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض و لا فسادا و العاقبه للمتقين".
امام به علت اين امر اشاره كرده مى گويد: 'چرا به خدا قسم خوب شنيده بودند، و خوب آن را حفظ داشتند ولى زرق و برق دنيا چشمشان را خيره كرده و جواهراتش آنها را فريفته بود'.
"بلى والله لقد سمعوها و وعوها ولكنهم حليت الدنيا فى اعينهم و راقهم زبرجها".
پس از همه اينها امام دليل پذيرش خلافت را چنين توضيح مى دهد:
'آگاه باشيد، سوگند به آن كس كه دانه را شكافت و انسان را آفريد، اگر نه اين بود كه جمعيت بسيارى گرداگردم را گرفته و به ياريم قيام كرده بودند و از اين جهت حجت تمام شده و اگر نبود عهد و مسئوليتى كه خداوند از علماء و دانشمندان "هر جامعه" گرفته كه در برابر شكم خوارگى ستمگران و گرسنگى ستمديدگان سكوت نكنند من مهار شتر خلافت را رها مى ساختم و از آن صرف نظر مى كردم و آخر آن را با جام آغازش سيراب مى كردم'.
"اما والذى فلق الحبه و برا النسمه لولا حضور الحاضر و قيام الحجه بوجود الناصر و ما اخذ الله على العلماء ان لا يقاروا على كظه ظالم و لا سغب مظلوم لالقيت حبلها على غاربها و لسقيت آخرها بكاس اولها".
'و آن وقت مى فهميديد كه دنياى شما "با همه زينتهايش" در نظر من بى ارزش تر از آبى است كه از بينى بزى مى آيد'.
"و لا لفيتم دنياكم هذه ازهد عندى من عفطه عنز". هنگامى كه سخن امام به اينجا رسيد مردى از اهالى عراق برخاست و نامه اى به دستش داد و او همچنان به نامه نگاه مى كرد "پس از فراغت از نامه" ابن عباس گفت: اى اميرمومنان چه خوب بود سخن را ادامه مى دادى؟ امام پاسخ داد: 'هيهات اى پسر عباس شعله اى از آتش دل بود زبانه كشيد و فرونشست'.

نكات و تفسير بعضى از جملات خطبه

"هيهات يابن عباس تلك شقشقه هدت ثم قرت".
ابن عباس مى گويد: به خدا سوگند من هيچگاه بر سخنى همچون اين گفتار تاسف نخوردم كه امام نتوانست تا آنجا كه مى خواست ادامه دهد.
١- ابن جوزى حنفى در 'تذكره الخواص' مى نويسد: 'استاد ما ابوالقاسم نفيس انبارى' به اسناد خود، اين خطبه را از ابن عباس نقل كرده كه گفته است: 'پس از آن كه مردم با اميرالمومنين "ع" بيعت كردند و على بر منبر بود، شخصى از ميان صف صدا زد: ما الذى ابطابك الى الان: چه باعث شد تا به حال در به دست گرفتن خلافت مسامحه كردى؟ امام "ع" در پاسخ او اين خطبه را ايراد فرمود'.
٢- در مورد اين خطبه بعضى از مخالفان كه محتويات آن را برخلاف ميل خود ديده اند سر و صداى زيادى به راه انداخته، مى گويند كه اين خطبه را 'سيد رضى ' ساخته و به على نسبت داده است! ولى 'ابن ميثم' در 'شرح نهج البلاغه' مى نويسد: اين خطبه را در دو جا يافتم كه تاريخ آن قبل از تولد شريف رضى بوده است:
يكى در كتاب 'الانصاف' نوشته 'ابى جعفر بن قبه' كه وفات او قبل از تولد رضى بوده است.
يكى در كتاب 'الانصاف' نوشته 'ابى جعفر بن قبه' كه وفات او قبل از تولد رضى بوده است.
و ديگر در نسخه اى كه به خط ابوالحسن 'على بن محمد بن فرات' وزير 'المقتدر بالله' كه حدود شصت و چند سال پيش از تولد رضى بوده است. [شرح نهج البلاغه ابن ميثم جلد ١ و ٢٥٣.] 'ابن ابى الحديد' مى گويد: قسمت زيادى از اين خطبه را در نوشته هاى 'ابوالقاسم بلخى' امام بغداد ديدم كه در زمان حكومت مقتدر بالله مى زيسته است.
و نيز مى گويد: 'مصدق بن شبيب واسطى' گفته: اين خطبه را براى 'ابن خشاب' خواندم او گفت:... به خدا قسم من اين خطبه را در كتابهائى ديدم كه ٢٠٠ سال پيش از تولد سيد رضى قبل از آنكه نقيب 'ابواحمد' پدر رضى متولد شود نوشته شده بود. [شرح ابن ابى الحديد جلد ١ ص ٢٠٥ -٢٠٦ چاپ جديد.]
براى تحقيق بيشتر مى توانيد به كتاب نفيس الغدير- جلد ٧ مراجعه فرمائيد در آنجا اسناد و مدارك زيادى خواهيد يافت كه اين خطبه از سخنان امام است.
ضمنا بايد توجه داشت كه علت نامگذارى اين خطبه، به 'شقشقيه' در پايان خطبه آمده است كه امام در پاسخ ابن عباس مى فرمايد: "هيهات يابن عباس تلك شقشقه هدرت ثم قرت".
٣- جمله 'و انه ليعلم ان محلى منها' اشاره به اين است كه ابوبكر به جنبه هاى علمى و فضائل على توجه داشت و بارها چنانكه 'عايشه'، 'ابن عباس'، و 'عمر'، شنيده اند او نيز شنيده است كه پيغمبر فرمود: اقضا امتى على: 'داناترين فرد امت من به قضاوت، على است' و ابن عباس مى گفت:
"ما علمى و علم اصحاب محمد فى علم على الا كقطره فى سبعه ابحر":
'علم من و علم ديگر اصحاب پيغمبر "ص" در برابر علوم على "ع" چون قطره اى است در برابر هفت دريا!'. [به الغدير جلد ٣ -٩٥ چاپ دوم براى اطلاع از اين احاديث مراجعه فرمائيد.]
٤- ينحدر عنى السيل: اشاره به اين است كه علوم و فضائل، از او سرچشمه مى گيرد و دانشمندان بزرگ به اين حقيقت معترفند:
از جمله ابن ابى الحديد مى نويسد: 'تمام علوم اسلامى به على "ع" بازگشت مى كند': اما علم عقائد: معتزليها كه بزرگترين آنها 'واصل بن عطاء' است شاگرد 'ابن هاشم' فرزند محمد حنفيه است كه او از پدرش على آموخته و اشعريها به 'ابوالحسن اشعرى' منسوبند كه شاگرد ابوعلى جبائى بوده كه او خود از سران معتزله است.
و اما علم فقه: تمام فقهاى اسلامى ريزه خوار خوان على "ع" هستند زيرا 'ابوحنفيه' از امام صادق "ع" كسب علم كرده، و علم او به على "ع" منتهى مى شود، 'شافعى' شاگرد 'محمد بن حسن' بود كه او شاگردى ابوحنفيه را كرده 'احمد بن حنبل' نيز از شافعى آموخته، 'مالك' هم شاگرد 'ربيعه' است، ربيعه شاگرد 'عكرمه' و او شاگردابن عباس است، ابن عباس هم كه شاگرد ملازم على بوده است و بازگشت فقه شيعه به على واضحتر از آن است كه گفته شود زيرا شيعه آنچه دارد از ائمه خود دارد كه همه ى آنها علوم خود را از على "ع" گرفته اند و او از پيامبر "ص".
و اما تفسير: كه مى دانم مفسران اسلامى غالبا از ابن عباس نقل مى كنند و او شاگرد و ملازم و دائمى امام "ع" بوده است.
و اما ادبيات هم مى دانند كه اصول آن را على بن ابى طالب "ع" به 'ابوالاسود دئلى'. [شرح ابن ابى الحديد جلد ١ ص ٢٠ ١٧.]
٥- 'ارى تراثى نهبا' اشاره به اين است كه ميراث الهى مرا به غارت مى برند ولى سوال اين است كه امام چه ارثى از رسول خدا مى برده؟ جواب اين است كه همان ارثى كه رسول خدا بارها به آن اشاره كرده بود، از جمله پس از نزول آيه و عشيرتك الاقربين قرآن نيز خلافت را ارث الهى خوانده است 'و ورث سليمان داود...' "سوره نحل: ١٦" و در سوره مريم آيه ٦ مى خوانيم كه زكريا از خداوند فرزندى خواسته و چنين دعا مى كند: 'يرثنى و يرث من آل يعقوب' روشن است كه وراثت سليمان از داود و يحيى از ذكريا و آل يعقوب ظاهرا چيزى جز خلافت الهى نبوده است. [فى ظلال جلد ٥ .]
٦- حتى مضى الاول لسبيله: ابوبكر در سال ١٣ هجرى ماه جمادى الاخر از دنيا رفت. [مروج الذهب جلد ٢ ص ٣٠٤ چاپ چهارم.]
٧- 'فادلى بها الى فلان بعده' مى گويند از كلمه 'ادلى' استفاده مى شود كه جنبه ى رشوه در آن است اين ماده در قرآن آيه ١٨٨ سوره بقره نيز در مورد رشوه بكار رفته است آنجا كه مى خوانيم.
'وء تدلوا بها الى الحكام لتاكلوا فريقا من اموال الناس بالاثم'.
'اموال خود را به حاكمان، براى خوردن ثروت مردم، به رشوه ندهيد'.
ولى اين سوال پيش مى آيد كه: عمر براى ابوبكر چه كرده بود تا خلافت را به عنوان رشوه و پاداش به او بسپارد؟ پاسخ را مى توان از جملاتى كه ابن ابى الحديد نوشته است فهميد، او مى گويد:
'عمر همان كسى است كه پايه هاى خلافت ابوبكر را محكم كرد و مخالفين او را در هم شكست او بود كه شمشير زبير را هنگامى كه از نيام بيرون آمده بود "و مى گفت خلافت بايد به اهلش برسد" شكست و به سينه مقداد كوبيد، 'سعد بن عباده' را در سقيفه زير لگد گرفت، و گفت: 'سعد را بكشيد خدا او را بكشد'! بينى 'حباب بن منذر' را له كرد، هم او بود كه هاشميهائى كه در خانه فاطمه پناهنده شده بودند را تهديد كرد و آنان را از آنجا خارج ساخت. اگر او نبود كار ابوبكر و امور او رو براه نمى گرديد'. [شرح ابن ابى الحديد جلد ١ ص ١٧٤.]
٨- 'فيا عجبا بينا هو يستقيلها فى حياته. ابوبكر پس از بيعت، به مردم خطاب كرد و گفت: اقيلونى فلست بخيركم: 'مرا از خلافت معذور داريد، كه بهتر از شما نيستم' عبارت امام "ع" اشاره به همين است ولى عده اى از اهل تسنن مى گويند ابوبكر چنين گفت: 'وليتكم و لست بخيركم' 'امير شما شدم و از شما بهتر نيستم'. [ نهج البلاغه عبده ص ٤٠ چاپ دوم.]
٩- فصيرها فى حوزه خشناء: اين جمله اشاره به خشونت عمر است، ابن ابى الحديد مسائلى از خشونت عمر نقل مى كند از جمله 'عمر زنى را براى پرسش از جريانى احضار كرد، زن حامله بود، هنگامى كه چشمش به عمر افتاد بچه اش را سقط كرد'.
"فلشده هيبته القت ما فى بطنها فاجهضت به جنينا ميتا". [شرح ابن ابى الحديد ج ١ ص ١٧٤.]
و نيز نقل كرده كه عمر هنگام مرگ از اهل شورى پرسيد: همه شما طمع در خلافت داريد؟... زبير گفت ما از تو كمتر نيستيم زيرا تو در ميان قريش، نه از ما در اسلام سبقت داشتى، و نه در نزديكى به پيغمبر "ص".
ابوعثمان جاحظ گفته است: 'به خدا سوگند اگر نه اين بود كه زبير مى دانست عمر در همان ساعت از دنيا مى رود، هرگز چنين سخنى نمى گفت، و در اين باره نفس نمى كشيد'. [همان مدرك ص ١٨٥.]
١٠- و يكثر العثار فيها.... اشاره به اين است كه عمر در جنبه هاى علمى و قضاوت اشتباهات فراوانى داشته است، او بارها اعتراف كرده كه: لولا على لهلك عمر: 'اگر على نبود عمر هلاك شده بود'.
و نيز گفته: اللهم لا تبقنى لمعضله ليس لها ابن ابيطالب: 'خدايا مرا در مشكلى كه على به كمكم نشتابد، قرار مده' و لا ابقانى الله بعدك يا على 'خدا مرا پس از تو زنده مگذارد'. [الغدير جلد ٣ ص ٩٧ چاپ دوم براى آگاهى از اين نوع اشتباهات به جلد ٦ الغدير ص ٢٤٠ به بعد مراجعه فرمائيد.]
١١- حتى اذا مضى لسبيله: عمر در ماه ذيحجه سال ٢٣ هجرى در اثر ضربت 'فيروزه: ابولولوه' غلام مغيره بن شعبه از دنيا رفت.
١٢- جعلها فى جماعه: عمر هنگام مرگ در مورد خلافت به مشورت پرداخت، پيشنهاد اينكه عبدالله فرزندش را خليفه كند رد كرد به خاطر اينكه از فرزندان خطاب نبايد دو نفر خليفه شوند.
پس از آن اضافه كرد: پيغمبر تا هنگام مرگ از اين شش نفر راضى بود:
على، عثمان، طلحه، زبير، سعد بن ابى وقاص و عبدالرحمن بن عوف، لذا خلافت بين اينان بايد به شورا باشد تا يكى را از ميان خود انتخاب كنند، و دستور احضار هر شش نفر را صادر كرد، سپس براى هر كدام عيبى برشمرد، از جمله به طلحه گفت:
پيغمبر تا دم مرگ به خاطر آن جمله كه پس از نزول آيه حجاب گفتى بر تو، غضبناك بود، و به على گفت: 'شما مردم را به راه روشن و طريق صحيح به خوبى هدايت مى كنى ولى تنها عيب تو شوخيهاى تواست!'
بعد 'ابوطلحه' انصارى را خواست و فرمان داد كه پس از دفن او با ٥٠ تن از انصار اين ٦ نفر را در خانه اى جمع كند، تا با يكديگر براى تعيين خلافت مشورت كنند: در صورت توافق ٥ نفر، گردن فرد ششم را كه مخالف است بزند و در صورت توافق ٤ نفر ديگر را سر ببرد، و چنانچه ٣ نفر يك طرف و ٣ نفر طرف ديگر بودند به آن ٣ توجه كند كه عبدالرحمن بن عوف بين آنها است، و سه نفر ديگر را در صورت پافشارى در مخالفت به قتل برساند و هرگاه ٣ روز از شورا گذشت و توافقى نشد، همه را گردن بزند، تا مسلمانان خود شخصى را انتخاب كنند پس از دفن او ابوطلحه مقدمات اين كار را فراهم ساخت 'طلحه' كه مى دانست با وجود على و عثمان خلافت به او نخواهند رسيد، و از على "ع" دل خوشى نداشت، براى تضعيف جانب او حق خود را به عثمان داد، زبير، در برابر، حق خود را به على واگذار كرد. سعد بن ابى وقاص نيز كه مى دانست خليفه نمى شود، حق خويش را به پسر عمويش عبدالرحمن بن عوف داد.
"بنابراين ٦ نفر در ٣ نفر خلاصه شدند" عبدالرحمن از على "ع" و عثمان پرسيد: كدام يك حاضريد از خلافت صرف نظر كنيد و در تعيين ٢ نفر ديگر مختار باشيد؟
جوابى نشنيد پس از آن خود را از ميدان خلافت به در برد كه يكى از آن دو را انتخاب كند به على "ع" رو كرد كه با تو بيعت مى كنم كه طبق كتاب خدا و سنت پيغمبر "ص" و روش ابابكر و عمر با مردم رفتار كنى؟ على "ع" در پاسخ فرمود مى پذيرم ولى طبق كتاب خدا و سنت پيامبر و آنچه خود مى دانم عمل مى نمايم.
عبدالرحمن رو به عثمان كرد و همان جمله را تكرار كرد عثمان پذيرفت بار ديگر عبدالرحمان به على "ع" همان جملات را گفت و همان پاسخ را شنيد براى بار سوم نيز همان را گفت و همان جواب را شنيد لذا دست عثمان را به خلافت فشرد و گفت السلام عليك يا اميرالمومنين!
در اينجا بود كه على "ع" به عبدالرحمن فرمود:
"و الله ما فعلتها الا لانك رجوت منه ما رجى صاحبكما من صاحبه دق الله بينكما عطر منشم". ['منشم' نام زنى عطار بوده كه در مكه زندگى مى كرده قبيله 'خزاعه' و 'جرهم' هرگاه مى خواستند جنگ كنند عطر او را استعمال مى كردند و هرگاه چنين مى كردند كشته از دو جانب زياد مى شد لذا به صورت ضرب المثلى درآمد كه 'اشام من عطر منشم' شوم تر از عطر منشم "المنجد قسمت فرائد الادب".]
'به خدا سوگند اينكار را نكردى، مگر اينكه انتظاراتى از او داشتى كه آن دو نفر از يكديگر داشتند خداوند ميان شما را جدائى افكند'!
مى گويند پس از آن بين عثمان و عبدالرحمن اختلاف افتاد كه تا پايان مرگ عبدالرحمن با هم سخن نگفتند. [شرح ابن ابى الحديد ج ١ ص ١٨٨ -١٨٥.] جالب اينست كه ابوعثمان جاحظ مى گويد: اگر كسى از عمر مى پرسيد در ابتدا گفتى پيغمبر از اين شش نفر راضى بود پس چگونه مى گويى پيامبر تا دم مرگ بر طلحه غضبناك بود؟ سپس اضافه مى كند اگر كسى چنين مى گفت عمر او را به تير مى زد اما چه كسى جرات داشت كه ساده تر از اين را بپرسد؟
١٣- 'فصغى رجل منهم...' مراد از اين شخص سعد بن ابى وقاص است كه كينه على "ع" را به دل داشت زيرا بستگان او را على "ع" در جنگ بدر كشته بود. [شرح نهج البلاغه عبده ص ٤٢.]
١٤- 'و مال الاخر...' مقصود عبدالرحمن بن عوف مى باشد كه داماد عثمان بود زيرا همسر او ام كلثوم دختر عقبه بن ابى معيط خواهر ماردى عثمان بوده است. [ شرح نهج البلاغه عبده ص ٤٢.]
١٥- 'مع هن وهن...' شايد اشاره به تمايل طلحه به عثمان باشد زيرا بخششها و هدايايى بين آنها رد و بدل مى شد. [شرح نهج البلاغه عبده ص ٤٢.]

خليفه اسلامى چگونه بايد تعيين شود؟
در اينجا سوال بالا به ذهن مى رسد: اگر جانشين پيامبر "ص" بايد از طرف خداوند به وسيله ى رهبر قبلى تعيين شود پس چگونه عمر آن را به شورا گذاشت در حالى كه مدعى هستند ابوبكر را مردم برگزيدند؟!.
و اگر مى بايست مردم انتخاب كنند چرا ابوبكر شخصا و بدون انتخاب عمر را تعيين كرد و اگر به وسيله انتخاب يا نصب رهبر قبلى است پس چگونه عمر آن را به شورا گذاشت؟
اين سوال پاسخى جز اين ندارد كه بگوئيم يكى از اين دوكار نادرست بوده است و از آنجا كه با عقيده ى ما رهبر امت اسلامى "يعنى امام" بايد صفاتى داشته باشد كه جز خدا پى به وجود آنها نمى برد "مانند مقام عصمت و مقام خاص علمى" بايد منحصرا از ناحيه ى پروردگار تعيين گردد.
١٦- 'ثالث القوم...' اشاره به خليفه ى سوم است كه بهسال ٢٣ سر كار آمد و در سال ٣٥ هجرى به دست مسلمانان كشته شد. [مروج الذهب جلد ٢ ص ٤٣٠.]
١٧- 'خضمه الابل نبته الربيع' اشاره به اين است كه عثمان و خويشاوندان وى اموال مسلمانان، يعنى بيت المال را تصاحب مى كردند، به عنوان نمونه به چند قسمت از بخششها و اموال او اشاره مى كنيم:
خليفه ى سوم به دامادش 'حارث به حكم' برادر مروان سيصد هزار درهم بخشيد شترهاى زكات و قطعه زمينى كه پيغمبر اسلام آن را به عنوان صدقه، وقف مسلمانان كرده بود به او داد.
به سعيدبن عاص بن اميه 'صدهزار' درهم بخشيد.
و هنگامى كه به مروان بن حكم 'صد هزار' درهم بخشيد به ابوسفيان نيز 'دويست هزار' درهم داد.
به طلحه '٠٠٠ /٢٠٠ /٣٢' درهم، به زبير '٠٠٠ /٨٠٠ /٥٩' درهم داد.
خود او '٠٠٠ /٥٠٠ /٣٠' درهم و ٠٠٠ /٣٥٠ دينار.
يعلى بن اميه ٠٠٠ /٥٠٠ دينار. "هم او كه جنگ جمل با كمك مالى او به وجود آمد".
و عبدالرحمن ٠٠٠ /٥٦٠ /٢ دينار از بيت المال برداشتند. [براى اطلاع بيشتر از مدرك اين بحث به جلد ٨ 'الغدير' قسمت بخششهاى عثمان مراجعه فرمائيد. آمار همه ى بخششهاى وى كه در آنجا آمد به ١٢٦٧٧٠٠٠٠ درهم و ٤٣١٠٠٠٠ دينار بالغ شده.] ١٨- 'وكبت به بطنته...' اشاره به وضعى است كه عثمان به وجود آورد و سرانجام گرفتار كيفر آن شد.
او در اثر بخششهاى زياد از بيت المال به بستگان خود، اهانت به اصحاب خاص پيغمبر "ص" همچون ضرباتى كه به 'عمار ياسر' وارد آورد و باعث فتق او گرديد و اخراج دلخراش 'عبدالله بن مسعود' از مسجد پيغمبر بدانگونه كه قسمتى از استخوانهاى دنده اش شكسته شد، و تبعيد صحابى پاك 'ابوذر' كه پيغمبر درباره اش فرموده بود: 'آسمان بر سر راستگوتر از ابوذر سايه نيفكنده' به نقطه ى بد آب و هواى 'ربزه' و گماردن عمال و فرمانروايان ناصالح از خويشاوندان خود در شهرهاى اسلامى، و رسيدگى نكردن به شكايات مردم در اين زمينه، گروهى از مسلمانان از شهرهاى مختلف در مدينه گرد آمدند، و پس از استيضاح وى، خواستار كناره گيرى اش از خلافت شدند و چون نپذيرفت موجبات قتل او را فراهم ساختند. [براى اطلاع بيشتر به جلد ٩ 'الغدير' مراجعه فرمائيد.]
١٩- 'نكثت طائفه': مقصود از اينان طلحه، زبير و افراد ديگرى هستند كه بيعت را شكستند و جنگ جمل را به راه انداختند و عايشه را نيز با خود همراه ساختند.
٢٠- 'و مرقت اخرى': مراد از اين گروه 'خوارج' هستند يعنى همانها كه در لشكر امام "ع" بودند، ابتدا امام "ع" را مجبور كردند كه 'حكميت' را بپذيرد و پس از آن كه آن حكم شوم صادر شد اعتراض كردند و سرانجام جنگ نهروان را به راه انداختند كه بالاخره على "ع" كار آنها را يكسره كرد.
٢١- 'و قسط آخرون': اينان كسانى بودند كه به رهبرى معاويه در برابر امام "ع" قيام كردند و نهايت ستمگرى را به خرج دادند و مبارزه هائى را به راه انداختند كه مهمترين و معروفترين آنها 'جنگ صفين' است.

سوال و تحقيق

١- لطفا خطبه را حفظ فرمائيد.
٢- لغات پيچيده ى خطبه را با مراجعه به كتب لغت و شروح معنى كنيد.
٣- در مورد 'خلافت و ولايت' يك مقاله تهيه فرمائيد.


۷
معاد در نهج البلاغه

معاد در نهج البلاغه

خطبه

تجرى هذا المجرى
و فيها ذكر يوم القيامه و احوال الناس المقبله
يوم القيامه
و ذلك يوم يجمع الله فيه الاولين و الاخرين لنقاش الحساب [حسابرسى دقيق.] و جزاء الاعمال، خضوعا، قياما، قد الجمهم العرق، [عرق جارى شده به دهانشان رسيده.] و رجفت بهم الارض [زمين متزلزل شده.] فاحسنهم حالا من وجد لقدسيه موضعا و لنفسه متسعا.
القيامه
حتى اذا بلغ الكتاب اجله، و الامر مقاديره، و الحق آخر الخلق باوله، و جاء من امر الله ما يريده من تجديد خلقه، اماد [آن را نامنظم به حركت آورد.] السماء و فطرها [به وجود آورد.]، و ارج الارض و ارجفها، و قلع جبالها و نسفها، و دك بعضها بعضا من هيبه جلالته و مخوف سطوته، و اخرج من فيها، فجددهم بعد اخلاقهم، [كهنگى و پوسيدگى آنها.] و جمعهم بعد تفرقهم، ثم ميزهم لما يريده من مسالتهم عن خفايا الاعمال و خبايا الافعال، و جعلهم فريقين: انعم على هولاء و انتقم من هولاء. فاما اهل الطاعه فاثابهم بجواره، و خلدهم فى داره حيث لا يظعن النزال.
و لا تتغير بهم الحال...

ترجمه

بخشى از خطبه اى است كه امام "ع" در مورد قيامت و حوادث آينده ايراد فرموده
'آن 'رستاخيز' روزى است كه خداوند اولين و آخرين را براى رسيدگى به حساب دقيق و رسيدن به پاداش كردارشان جمع مى كند همه در حال خضوع به پا خيزند، عرق "از سر و رويشان فرومى ريزد" و اطراف دهانشان را احاطه كرده، لرزش زمين تمام اندامشان را مى لرزاند.
نيكوترين و خوشحالترين افراد در آن روز كسى است كه جاى پائى پيدا كند و يا محلى براى ايستادن خود به دست آورد'. "خطبه ى: ١٠٢"
صحنه ى قيامت:
'"و اين وضع همچنان ادامه مى يابد" تا عمر جهان پايان گيرد و مقدرات به انتها برسد و آخرين مخلوق به نخستين ملحق گردد "همه بميرند" و فرمان خدا درباره تجديد خلقت صادر گردد.
در اين هنگام آسمان را به حركت آورد و از هم بشكافد و زمين را بلرزش آورد و به سختى تكان دهد. كوهها از جا كنده از هيبت جلال و سطوتش به يكديگر كوبيده و متلاشى شوند و با خاك يكسان گردند.
هر كس را كه در زمين به خاك رفته است بيرون آورد و پس از فرسودگى نوسازى كند و بعد از پراكندگى، آن را جمع نمايد سپس آنها را براى پرسشهائى كه از اعمال مخفى و كارهاى پنهانيشان مى خواهد بكند از هم جدا ساخته و دو دسته مى كند "سرانجام" به عده اى نعمت مى بخشد و از ديگرى انتقام مى گيرد اما فرمانبرداران را در جوار رحمت خويش قرار مى دهد و در سراى جاودانيش آنان را محلد مى سازد: سرائى كه اقامت كنندگانش هرگز كوچ نمى كنند و احوالشان تغيير نمى پذيرد'. "خطبه ى: ١٠٩"

شرح و توضيح

اين درس را به بحث مرگ و رستاخيز اختصاص داده ايم كه از پايه هاى اصلى ايمان و عمل است.
امام "ع" در اين خطبه "خطبه ١٠٩" مطالب مختلفى را بيان كرده كه، بخشى از آن را كه درباره ى مرگ و قيامت است برايتان انتخاب كرده ايم در آغاز وضع انسانها به هنگام مرگ را مجسم مى كند مى گويد: 'وضعى كه به هنگام مرگ براى آنان پيش مى آيد وصف ناشدنى است'.
"فغير موصوف ما نزل بهم".
'سكرات مرگ و حسرت از دست دادن آنچه داشته اند بر آنها هجوم مى آورد'.
"اجتمعت عليهم سكره الموت و حسره الفوت".
بعد از آن وضع جسمى و روحى آنان را در اين موقع چنين تبيين مى كند: 'در سكوت مرگ اعضاى بدنشان سست مى گردد'.
"ففترت لها اطرافهم".
'و در برابر آن رنگ خود را مى بازند'.
"و تغيرت لها الوانهم".
'سپس مرگ كم كم در آنها نفوذ مى كند'.
"ثم ازداد الموت فيهم ولوجا".
'و بين آنها و بين زبانشان جدائى مى افكند'.
"فحيل بين احدهم و بين منطقه".
'اكنون او در ميان خانواده ى خود با چشم نگاه مى كند و با گوشش مى شنود، هنوز عقلش سالم و فكرش پابرجا است'.
"و انه لبين اهله ينظر ببصره و يسمع باذنه على صحه من عقله و بقاء من لبه".
در اين زمان است كه بيدار مى شود، متوجه گذشته اش مى گردد و حقايق را آنچنان كه بايد در مى يابد 'مى انديشد كه عمرش را در چه فانى كرده و روزگارش را در چه راهى سپرى نموده است'.
"يفكرفيم افنى عمره و فيم اذهب دهره".
آرى گذشته اش همانند فيلمى از زندگيش از پيش چشمش عبور مى كند 'به ياد ثروتهائى مى افتد كه جمع آورى كرده، ثروتهائى كه در جمع آورى آنها چشمها را بر هم گذارده از حلال و حرام و مشكوك روى هم انباشته ساخته، هم اكنون گناه جمع آورى آنها بر دوش او است و هنگام جدايى از آنها فرارسيده است'.
"و يتذكر اموالا جمعها، اغمض فى مطالبها و اخذها من مصرحاتها و مشتبهاتها قد لزمته تبعات جمعها و اشرف على فراقها".
اموالى كه 'براى وارث خود باقى مى ماند، از آن متنعم مى شوند و از آن بهره مى گيرند'.
"تبقى لمن وراءه ينعمون فيها و يتمتعون بها".
'و نتيجه آن است: راحتى آن براى ديگرى، ولى سنگينى گناهش بر دوش اوست'.
"فيكون المهنا لغيره و العب ء على ظهره".
و او خوب مى داند 'كه در گرو اين اموال است'.
"و المرء قد غلقت رهونه بها".
در اين حال 'دست خود را از روى پشيمانى مى گزد و اين به خاطر چيزهائى است كه برايش به هنگام مرگ روشن مى گردد'.
"فهو يعض يده ندامه على ما اصحر له عندالموت من امره".
در شرائطى قرار گرفته كه 'نسبت به آنچه در زندگى علاقه داشت بى اعتنا شده است'.
"و يزهد فيما كان يرغب فيه ايام عمره".
در چنين حالى 'آرزو مى كند اى كاش آن كس كه در گذشته بر ثروت او غبطه مى خورد، و بر آن حسد مى ورزيد، او اين اموال را جمع كرده بود'. "و يتمنى ان الذى كان يغبطه بها و يحسده عليها قد حازها دونه".
آرى او در اين افكار غوطه ور است و با اين حقايق رويارو، اما 'مرگ همچنان بر اعضاى بدنش چيره مى شود تا آنجا كه گوشش همچون زبانش از كار مى افتد'.
"فلم يزل الموت ببالغ فى جسده حتى خالط لسانه سمعه".
اكنون 'در عين اينكه در ميان خانواده اش قرار گرفته نمى تواند با زبانش سخن بگويد و با گوشش بشنود، پيوسته به صورت آنان مى نگرد، حركات زبانشان را مى بيند اما صداى كلام آنان را نمى شنود'.
"فصار بين اهله لا ينطق بلسانه و لا يسمع بسمعه يردد طرفه بالنظر فى وجوههم يرى حركات السنتهم و لا يسمع رجع كلامهم".
و مرگ همچنان در تصرف اعضاى او پيشروى مى كند.
'سپس چنگال مرگ تمام وجودش را فراگيرد چشم او نيز همچون گوشش از كار مى افتد و روح از بدنش خارج مى شود'.
"ثم ازداد الموت التياطا به فقبض بصره كما قبض سمعه و خرجت الروح من جسده".
و از اين ساعت ديگر شرائط او تغيير مى كند 'او همچون مردارى بين خانواده اش مى گردد'.
"فصار جيفه بين اهله".
'آنچنان كه از نشستن در كنارش وحشت مى كنند و از او دور مى گردند'.
"قدا وحشوا من جانبه و تباعدوا من قربه".
كار از كار گذشته او ديگر اهل اين جهان نيست و نمى تواند از وسايل اين عالم استفاده كند 'نه سوگواران را يارى مى كند و نه به آن كس كه او را صدا مى زند پاسخ مى گويد'.
"لا يسعد باكيا و لا يجيب داعيا".
در اينجا است كه نوبت ديگران مى رسد، او را تجهيز و تكفين مى كنند 'سپس او را به سوى منزلگاهش در درون زمين حمل مى نمايند و او را به دست عملش مى سپارند و براى هميشه از ديدارش چشم مى پوشند'. "ثم حملوه الى مخط فى الارض فاسلموه فيه الى عمله و انقطعوا عن زورته".
به دنبال آن قيامت و مقدمات آن را چنين بيان مى دارد: 'اين وضع همچنين ادامه مى يابد" 'تا عمر جهان پايان گيرد و مقدرات به انتها برسد و آخرين مخلوق به نخستين ملحق گردد "همه بميرند"'.
"حتى اذا بلغ الكتاب اجله و الامر مقاديره و الحق آخر الخلق باوله".
'و بالاخره امر خداوند براى تجديد خلقت صادر گردد'.
"و جاء من امر الله ما يريده من تجديد خلقه".
در چنين هنگامى است كه نظام موجود به هم مى ريزد و مقدمه ى نظام جديد جهان فراهم مى گردد كه با زندگى عالم آخرت هماهنگ باشد مى فرمايد:
'آسمان را به حركتآورد و از هم بشكافد و زمين را به لرزش آورد و به سختى تكان دهد'.
"اما و السماء و فطرها و ارج الارض و ارجفها".
اين زلزله از نوع زلزله هاى اين جهان و معمولى نيست كه قطعه اى از زمين را بلرزاند و يا بخشى را تخريب كند بلكه آنچنان شديد است كه 'كوهها از جا كنده از هيبت جلال و سطوتش به يكديگر كوبيده، متلاشى و با خاك يكسان گردد'.
"و قلع جبالها و نسفها ودك بعضها بعضا من هيبه جلالته و مخوف سطوته".
سپس به دنبال سازمان يافتن جديد 'هر كس كه در زمين به خاك رفته است بيرون آورد'.
"و اخرج من فيها".
'و پس از فرسوده ساختنشان آنها را نوسازى كندو بعد از پراكنده ساختنشان آنها را جمع نمايد'.
"فجددهم بعد اخلاقهم و جمعهم بعد تفرقهم".
و در اين موقع است كه همه بايد بازپرسى شوند بنابراين 'آنها را براى پرسشهائى كه مى خواهد از اعمال مخفى و كارهاى پنهانيشان بكند از هم جدا ساخته و به دو دسته تقسيم مى كند'.
"ثم ميزهم لها يريده من مسالتهم عن خفايا الاعمال و خبايا الافعال و جعلهم فريقين".
پس از سوال و بازپرسى و حضور شهود و گواهان و تكميل پرونده حكم قطعى درباره ى هر كس صادر شود و سرانجام 'به عده اى نعمت مى بخشد و از عده ى ديگرى انتقام مى گيرد'.
"انعم على هولاء و انتقم من هولاء".
'اما اهل طاعت و فرمانبرداران را در جوار رحمت خويش قرار مى دهد'.
"فاما اهل الطاعه فاثابهم بجواره".
'و در سراى جاودانيش آنان را مخلد مى سازد'.
"و خلدهم فى داره".
سپس وضع سراى آخرت بهشتيان را چنين توضيح مى دهد: 'سرايى كه اقامت كنندگانش هرگز كوچ نمى كنند و حالشان دگرگونى نمى پذيرد'.
"حيث لا يظعن النزال و لا تتغير بهم الحال".
از نظر وضع روحى نيز 'هيچ خوف و ترسى به آنان روى نمى آورد'.
"و لا تنوبهم الافزاع".
از نظر جسمى 'بيماريها در وجود آنها رخنه نمى كند'.
"و لا تنالهم الاسقام".
'و هيچگونه خطرى عارض آنان نمى گردد'.
"و لا تعرض لهم الاخطار".
'و سفرى در پيش ندارند تا از منزلى به منزل ديگر به اجبار كوچ كنند'.
"و لا تشخصهم الاسفار".
زندگى آرام و راحت دارند، جاى هيچگونه ناراحتى و نگرانى در آن وجود ندارد و بهترين نعمتها فراهم است.
'و اما معصيت كاران را در بدترين منزلگاه جاى دهد'.
"و اما اهل المعصيه فانزلهم شردار".
'دستهاى آنان را با غل و زنجير به گردنهايشان مى بندد آنچنان كه سرها با پاها را بهم نزديك سازد'.
"و غل الايدى الى الاعناق و قرن النواصى بالاقدام".
پس از آن از وضع لباس دوزخيان پرده برمى دارد مى گويد: 'جامه هايى از موادى كه زود آتش مى گيرد و لباسهايى از قطعه هاى آتش بر آنها بپوشاند'.
"و البسهم سرابيل القطران و مقطعات النيران".
و بالاخره عذاب دوزخ را چنين توصيف مى كند: 'در آتشى كه حرارت آن بسيار شديد و درش بر روى آنها بسته است، آتشى كه بخروشد و زبانه كشد داراى شعله اى ساطع و صدايى هراس انگيز است'.
"فى عذاب قد اشتد حره و باب قد اطبق على اهله فى نار لها كلب و لجب و لهب ساطع و قصيف هائل".
كسانى كه در دوزخند نيز همانند بهشتيان 'هرگز از آن خارج نمى گردند'.
"لا يظعن مقيمها".
'و براى آزادى اسيرانش غرامت پذيرفته نمى شود'.
"و لا يفادى اسيرها".
'و زنجيرهايش گسسته نگردد'.
"و لا تفصم كبولها".
'مدتى براى اين خانه تعيين نشده تا پايان پذيرد و نه سرآمدى براى آنها است تا تمام گردد'.
"لا مده للدار فتفنى و لا اجل للقوم فيقضى".
در خطبه ى ديگر "خطبه ١٠٢" باز از قيامت و رستاخيز سخن در ميان است چنين مى فرمايد: '"رستاخيز" آنروزيست كه خداوند اولين و آخرين را براى رسيدگى به حساب دقيق و رسيدن به پاداش كردار جمعشان مى كند'.
"و ذلك يوم يجمع الله فيه الاولين و الاخرين لنقاش الحساب و جزاء الاعمال".
آنگاه حالات مردم در صحنه ى قيامت را چنين توضيح مى دهد: 'همه در حال خضوع به پا خاسته اند، عرق "از سر و رويشان سرازير" و اطراف دهانشان را احاطه كرده است'.
"خضوعا قياما قد الجمهم العرق".
'لرزش زمين تمام اندامشان را مى لرزاند'.
"و رجفت بهم الارض".
جمعيت فراوان اولين و آخرين آنچنان صحنه ى محشر را پر كرده كه: 'نيكوترين و خوشحالترين افراد كسى است كه براى خود جاى پائى پيدا كند و يا محلى براى ايستادن به دست آورد'.
"فاحسنهم حالا من وجد لقدميه موضعا و لنفسه متسعا".
بحث اين درس از مرگ و قيامت است لازم است در رابطه با اين دو مطلب نكاتى يادآور شويم:

حقيقت مرگ، و ايمان به معاد
مرگ دروازه عالم بقاء
نام مرگ براى بسيارى هول انگيز و وحشتناك است ولى در جهان بينى اسلامى اين موضوع چهره ى ديگرى دارد چرا كه مرگ گذرگاهى است به جهان ديگر و در حقيقت يك تولد ثانوى محسوب مى شود.
نوزاد به هنگام تولد سخت گريه مى كند شايد گمان مى كند دارد از بين مى رود و نابود مى گردد در حالى كه وارد جهانى بسيار وسيعتر از شكم مادر مى شود.
اما گذشتن از دروازه مرگ براى همه خوشايند نيست تنها براى كسانى خوشايند است كه زاد و توشه كافى همراه خود براى اين سفر بزرگ و طولانى فراهم كرده باشند و به همين دليل اگر بدكاران و مجرمان- حتى با اعتقاد به زندگى پس از مرگ- از آن وحشت كنند عجب نيست.
چنين نگرشى درباره ى مرگ از يك سو به انسان قدرت جهاد و ايثار و فداكارى مى دهد و ترس از مرگ او را به ذلت و زبونى و خوارى نمى كشاند و از سوى ديگر هشدارى است به انسانها در برابر گناهان و وسيله ى موثرى است براى تربيت آنها.
قرآن مجيد روى اين مسئله زياد تكيه كرده و با تعبيرات مختلفى حقيقت اين رويداد مهم را كه به هر حال براى تمامى افراد بدون استثناء رخ مى دهد شكافته و گفتنى ها را پيرامون آن گفته است.

مرگ يك قانون عمومى است
در بعضى آيات سخن از عموميت قانون مرگ مى گويد، سرنوشتى كه براى همه انسانها، همه موجودات زنده، بلكه حتى براى موجودات غير زنده حتمى است مى فرمايد: 'هر انسانى "سرانجام" مرگ را مى چشد'.
"كل نفس ذائقه الموت".
اين تعبير در سه آيه ى قرآن مجيد آمده است [آل عمران ١٨٥- انبياء ٣٥ و عنكبوت ٥٧.] و تكرار آن اشاره اى است به قطعى بودن مرگ و ضمنا هشدارى است به همه انسانها كه از اين سرنوشت قطعى غافل نشوند.
و از آنجا كه مرگ دريچه اى است به سوى عالم بقاء بلافاصله بعد از آن در سوره ى آل عمران مى افزايد: 'پاداش عمل خويش را به طور كامل فقط در قيامت خواهيد گرفت'.
"و انما توفون اجوركم يوم القيامه".
اشاره به اينكه دنيا جاى عمل است نه حساب و جزا، و آخرت جاى حساب و جزا است نه عمل.
اصولا انسان در هر چيز شك و ترديد كند، در مرگ نمى تواند شك و ترديد داشته باشد، تمام اهل آسمانها و زمين مى ميرند و همه موجودات زنده در كام مرگ فرومى روند همه بدون استثناء اجل و سرآمدى دارند كه لحظه اى در آن تاخيرى نيست و آنچه مردم درباره ى يكديگر يا زعماى خود ادعاى خلود و جاودانگى دارند تعارفهاى بى محتوائى بيش نيست، كدام خلود؟ و كدام جاودانگى؟ در حالى كه همه انبياء و اولياء اين راه را پيمودند، و همگى بدون استثناء از اين گذرگاه گذشتند.
در حديثى آمده است وقتى آيه ى شريفه ى كل من عليها فان: 'تمام كسانى كه بر روى زمين هستند فانى مى شوند' "رحمان- ٢٦" نازل شد ملائكه گفتند: مات اهل الارض: 'فرمان مرگ اهل زمين صادر شد!' [تفسير كبير فخر رازى جلد ٩ صفحه ى ١٢٥. ]

حقيقت مرگ
بسيارى مرگ را به عنوان فنا و نيستى و پايان يافتن همه چيز مى پندارند و به همين دليل از آن سخت بيمناك و در وحشتند. قرآن مجيد حقيقت آن را به عنوان 'توفى' "قبض كردن و دريافت داشتن روح انسان به وسيله ذات پاك پروردگار" يا به تعبير ديگر انتقال از عالمى حقير و كوچك به جهانى بزرگ و والا تفسير كرده است. مى فرمايد: 'خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مى كند'.
"الله يتوفى الانفس حين موتها". [ضمير در 'موتها' گرچه ظاهرا به 'انفس' برمى گردد ولى در واقع اشاره به ابدان و فساد انسانهاست زيرا بدن مى ميرد نه روح همچنين ضمير در 'منامها'.]
بعد براى اينكه نمونه اى از مرگ را در زندگى اين جهان ارائه دهد مى افزايد: 'و نيز ارواحى را كه نموده اند به هنگام خواب مى گيرد'.
"والتى لم تمت فى منامها". 'سپس ارواح كسانى را كه فرمان مرگ آنها را صادر كرده نگه مى دارد "و هرگز ازخواب بيدار نمى شوند" و ارواح ديگرى را "كه هنوز بايد زندگى اين دنيا را ادامه دهند" بازمى گرداند تا سرآمد معينى'.
"فيمسك التى قضى عليها الموت و يرسل الاخرى الى اجل مسمى".
'و در اين نشانه هاى روشنى است "از قانون مرگ و حيات و حقيقت اين دو پديده" براى كسانى كه تفكر مى كنند'.
"ان فى ذلك لايات لقوم يتفكرون" "زمر: ٤٢".
هدف قرآن بيان اين حقيقت است: همانگونه كه در عالم خواب روح انسان نابود نمى شود، بلكه موقتا رابطه آن با بدن ضعيف مى گردد و به همين دليل مى تواند در عوالمى سير كند، همين طور با مردن نيز فنائى در كار نيست، بلكه آزاد شدن روح و سير در عوالم بزرگ ديگر است.
اين ديدگاه درباره مرگ بسيارى از مفاهيم و محاسبات را دگرگون مى سازد و همين است كه آن را به عنوان دريچه اى به سوى عالم بقا معرفى مى كند.

اثرات فوق العاده مثبت ايمان به رستاخيز
'مراقبه و محاسبه' دو عامل مهم تربيت است يك معنى مراقبه اين است كه انسان بداندكسى مراقب اوست و در همه حال احوال او را زير نظر دارد و از آن بالاتر اينكه اسرار درون او نيز در برابر وى آشكار است.
توجه به اين حقيقت انسان را در يك حالت بيدار باش دائم نگه مى دارد و توجه به 'محاسبه' و اينكه تمامى اعمال او از كوچك و بزرگ و نيك و بد حسابرسى مى شود و پاسخ عادلانه اى به هر كدام داده خواهد شد سبب مى شود كه انسان خود را در انجام كارها آزاد و مطلق نبيند و هيچ كارى را ساده و كوچك نشمرد و به همان اندازه كه نيروى مراقبت و حسابرسى دقيق است او هم در انجام كارها دقيق و سخت گير باشد. امروز در بعضى از كشورها جاده هاى بيابانى و حركت اتومبيلها در آن با رادارها و دوربينهاى مخفى كنترل مى شود و پليسهاى راهنمايى كه در مركز خود نشسته اند با دقت مراقب آنها هستند و اتومبيلهاى متخلف را از طريق تماس "وسيله بسيم" با ماموران گشتى يا ماموران دروازه ها متوقف ساخته جريمه مى كنند.
توجه به اين حقيقت انسان را در يك حالت بيدار باش دائم نگه مى دارد و توجه به 'محاسبه' و اينكه تمامى اعمال او از كوچك و بزرگ و نيك و بد حسابرسى مى شود و پاسخ عادلانه اى به هر كدام داده خواهد شد سبب مى شود كه انسان خود را در انجام كارها آزاد و مطلق نبيند و هيچ كارى را ساده و كوچك نشمرد و به همان اندازه كه نيروى مراقبت و حسابرسى دقيق است او هم در انجام كارها دقيق و سخت گير باشد. امروز در بعضى از كشورها جاده هاى بيابانى و حركت اتومبيلها در آن با رادارها و دوربينهاى مخفى كنترل مى شود و پليسهاى راهنمايى كه در مركز خود نشسته اند با دقت مراقب آنها هستند و اتومبيلهاى متخلف را از طريق تماس "وسيله بسيم" با ماموران گشتى يا ماموران دروازه ها متوقف ساخته جريمه مى كنند.
توجه به اين مراقبت و آن جريمه سبب مى شود كه نظم خاصى در جاده ها حتى در بيابانها حكمفرما گردد.
جايى كه مراقبت انسان جايز الخطا و حسابرسى او چنين اثرى داشته باشد ايمان به مراقبت دائم خداوندى كه از اسرار درون و برون آگاه است و ايمان به دادگاه عدلى كه 'مثقال ذره' نيز در آن مورد محاسبه قرار مى گيرد و هيچ تخلف و توصيه اى در آن راه ندارد عمق تاثيرش در انسان ناگفته پيدا است.
روشن است اين مطلب تدريجا از صورت فعل به عادت و از عادت و از عادت به ملكه تبديل مى شود و حقيقتى كه نامش 'وجدان اخلاقى' و 'تقواى الهى' است در انسان با ايمان راسخ مى گردد.
اصولا فلسفه ى وجود دادگاهها و كيفرهاى معمولى و همچنين پاداشها و تشويقهاى عادى نيز همين برقرارى نظم و حاكميت قانون و تربيت انسان است با اين تفاوت كه دادگاههاى معمولى اين جهان گاه داراى تجديدنظر و غالبا در برابر توصيه و رشوه آسيب پذيرند به علاوه پيچ و خم قوانين، استثناءها و تبصره ها و ارائه مدارك دروغين در بسيارى از موارد سبب مى شود كه مجرم از چنگال عدالت بگريزد و گاه با استفاده كردن از مسائل تشريفاتى، دادگاهها مى توانند مجازات خود را سالها به تاخير اندازند ولى دادگاه رستاخيز هيچ يك از اين ضعفها را ندارد بلكه پاداشها و كيفرها در آنجا شباهت زيادى به آثار و خواص طبيعى اشياء دارد آيا اثر يك داروى نيروبخش يا سم كشنده را مى توان با ارائه مدارك دروغين و توصيه و رشوه عوض كرد؟!.
قطعا ايمان به چنين دادگاهى اثرش در تربيت و پاكى انسان به مراتب از دادگاههاى معمولى دنيا بيشتر است.
از سوى ديگر ايمان به چنين داد گاهى روح ايثار و فداكارى را در انسان زنده مى كند زيرا بحكم 'ما عندكم ينفدو ما عندالله باق' "آنچه نزد شما است فانى مى شود و آنچه نزد خدا است باقى مى ماند" "نحل ٩٦" زندگى دنيا يك زندگى گذرا و ناپايدار و فانى است در حالى كه آنچه براى آن جهان ذخيره شود پايدار و جاويدان خواهد ماند كدام عاقل است كه در معامله ى 'متاع قليل' به 'مواهب كثير' بلكه بى پايان، ترديد بخود راه دهد؟ اينجا است كه ايمان به معاد مى تواند سرچشمه ى انواع انفاقها و گذشتها و ايثارها گردد.
از سوى سوم اين ايمان به انسان روح شجاعت و شهامت و صبر و استقامت ميخشد كسى از مرگ مى ترسد كه مى گويد: 'ان هى الاحياتنا الدنيا' "چيزى جز زندگى اين دنيا در كار نيست" "مومنون: ٣٧" اما آن كس كه معتقد است ان الدار الاخره لهى الحيوان "زندگى حقيقى تنها در سراى ديگر است" "عنكبوت ٦٤" چه ترسى از مرگ دارد؟!
آن كس كه شهادت در راه خدا را دريچه اى براى راه رفتن به جوار رحمت حق و رسيدن به مقام قرب او و مواهب توصيف ناشدنى بهشت مى داند چگونه ممكن است از بذل جان و مال در راه او دريغ داشته باشد و يا از انبوه لشكر دشمن بهراسد؟!
كوتاه سخن اينكه هر قدر درباره ى اين رابطه و پيوند "رابطه ى ايمان به معاد با تربيت انسان" بيشتر بيانديشيم به اهميت آن بيشتر واقف مى شويم و اصولا تكيه قرآن روى اين مسئله در آيات بيشمار به خاطر همين مطلب است.

اثر تربيتى معاد در روايات اسلامى
در روايات اسلامى نيز اين موضوع بازتاب گسترده اى پيدا كرده است و رابطه عميق و ريشه دار و مستمر اين دو را با يكديگر روشن مى سازد، به عنوان نمونه به روايات زير توجه كنيد: ١- على "ع" در نهج البلاغه مى گويد:
"والله لان ابيت على حسك السعدان مسهدا او اجر فى الاغلال مصفدا احب الى من ان القى الله و رسوله و يوم القيامه ظالما بعض العباد و غاصبا لشى ء من الحطام":
'به خدا سوگند اگر شبها را به روى خارهاى جانگداز 'سعدان' بيدار به سر برم و "روزها" در غل و زنجيرها بسته و كشيده شوم، برايم خوشتر است از اينكه خدا و رسولش را روز قيامت در حالى ملاقات كنم كه به بعضى از بندگان ستم كرده و چيزى از اموال آنها را غصب نموده باشم'. [نهج البلاغه خطبه ٢٢٤.]
على "ع" بعد از اين جمله ها داستان معروف برادرش 'عقيل' را به ميان مى آورد كه از شدت فقر و پريشانى به او پناه آورده بود و تقاضا داشت برخلاف قانون عدل اسلامى چيزى اضافه بر سهمش از بيت المال به او بدهد.
اما امام قطعه آهنى را در آتش تفتيده مى كند و نزديك دست او مى برد، هنگامى كه ناله عقيل بلند مى شود، به او مى فرمايد:
'تو چگونه از اين آتشى كه حكم بازيچه را دارد فرياد مى كشى؟ اما مرا به سوى آتشى مى كشانى كه خداوند جبار با شعله ى خشم و غضبش آن را برافروخته است!' [ نهج البلاغه خطبه ٢٢٤ "با تلخيص".]
٢- در حديثى از اميرمومنان على "ع" مى خوانيم:
"من ايقن بالخلف جاد بالعطيه".
'كسى كه يقين به جانشين "و پاداش قيامت" داشته باشد در بخشش سخاوتمند خواهد بود'. [بحارالانوار جلد ٧٤ "روضه بحار" ص ٣٨٥- نهج البلاغه كلمات قصار كلمه ١٣٨.]
اين حديث نيز به خوبى نشان مى دهد كه ايمان به معاد انسان را سخاوتمند و بخشايش گر مى سازد.
٣- در غررالحكم از همان حضرت در عبارتى صريح و آشكار مى خوانيم كه فرمود: "اجعل همك لمعادك تصلح":
'هم خود را در معاد قرار ده تا صالح شوى'. [غررالحكم- ميزان الحكمه جلد اول ص ٣٧ "حديث ١٣٣".]
٤- در حماسه هاى كربلا و عاشورا نيز مى خوانيم كه امام حسين "ع" روز عاشورا ياران خود را مخاطب ساخته فرمود:
"صبرا بنى الكرام فما الموت الا قنطره تعبربكم عن البوس و الضراء الى الجنان الواسعه و النعم الدائمه فايكم يكره ان ينتقل من سجن الى قصر".
'استقامت كنيد اى بزرگ زادگان! چرا كه مرگ "و شهادت" تنها پلى است كه شما را از ناراحتيها و رنجها، به سوى باغهاى وسيع و نعمتهاى جاويدان بهشت عبور مى دهد، كدام يك از شما ناخشنوديد كه از زندانى به قصرى منتقل شويد؟'.
اين سخن را امام حسين "ع" در حالى بيان فرمود كه هر قدر دايره ى محاصره ى او و لشكريانش تنگ تر مى شد و مشكلات ميدان جنگ شديدتر مى گشت چهره اى برافروخته تر و حالتى آرام تر داشتند.
در اينجا بعضى از يارانش به بعضى ديگر اشاره كرده مى گفتند:
"انظروا لا يبالى بالموت".
'بنگريد او به مرگ اعتنا نمى كند و هراسى از آن ندارد'.
امام "ع" اين معنى را شنيد و سخنان فوق را بيان فرمود و سپس افزود: پدرم از رسول خدا چنين نقل كرد:
"ان الدنيا سجن المومن و جنه الكافر و الموت جسر هولاء الى جنانهم و جسر هولاء الى جحيمهم ما كذبت و لا كذبت".
'دنيا زندان مومنان و بهشت كافران است و مرگ پلى است براى گروه اول به سوى بهشت و پلى است براى گروه دوم به سوى دوزخ "اين يك حقيقت است" نه دروغ مى گويم و نه به من دروغ گفته شده است'. ['بحارالانوار' جلد ٤٤ ص ٢٩٧ "باب فضل الشهدا معه و عله عدم مبالاتهم بالقتل"، مرحوم صدوق در كتاب 'معانى الاخبار' اين حديث را از امام على بن الحسين در باب 'معنى الموت' نقل مى كند ص ٢٨٨.]
رمز حماسه هاى عاشورا و شجاعت بى نظير امام حسين "ع" و يارانش را كه در تاريخ با خطوط زرين و درخشان ثبت شده است بايد در همين راستا، در ايمان قوى و مستحكم آنان نسبت به معاد و زندگى جاويدان آخرت جستجو كرد.
٥- تاثير ايمان به معاد در حسن اعمال به قدرى روشن و آشكار است كه اميرمومنان على "ع" تعجب مى كند از كسى كه ايمان به آخرت دارد و در حسن اعمال خويش نمى كوشد مى فرمايد:
"عجبت لمن يعلم ان للاعمال جزاء كيف لايحسن عمله". [غررالحكم جلد ٢ ص ٤٩٥. ]
٦- اين سخن را با حديث پر معناى از بنيانگذار اسلام پيغمبر اكرم "ص" پايان مى دهيم: آنجا كه در نشانه ها و علائم اهل يقين فرمود: از نشانه هاى آنها اين است:
"ايقن بان الجنه حق فاشتاق اليها و ايقن بان النار حق فظهر سعيه للنجاه منها و ايقن بان الحساب حق فحاسب نفسه".
'آنها به بهشت ايمان دارند لذا مشتاق لقاى آنند و آنها كه به عذاب جهنم ايمان دارند در نتيجه براى رهائى از آن سعى مى كنند "و گرد گناه نمى گردند" و يقين دارند كه حساب روز قيامت حق است، لذا به حساب خويش مى رسند' "پيش از آنكه به حساب آنها برسند". [تحف العقول ص ٢٣.]

ايمان به معاد و آرامش جان
اعتقاد به زندگى پس از مرگ نه تنها در تهذيب نفوس و اخلاص قلوب و پرورش اخلاق و پاكى اعمال موثر است بلكه در بهبود حال انسان در همين زندگى دنيا نيز اثر عميقى دارد.
مى دانيم مهمترين چيزى كه انسان از آن رنج مى برد و شربت زندگى را در كام او ناگوار مى سازد و اعصاب او را در هم مى كوبد انواع نگرانيها است كه زندگى آدمى را احاطه كرده.
نگرانى از گذشته و فرصت هاى از دست رفته و زيانهايى كه دامن گير انسان شده.
نگرانى از آينده و پايان زندگى و از دست دادن دوستان و بستگان و فرزندان و اموال و ثروتها و قواى جسم و جان.
و نگرانى از حوادث گوناگون پيش بينى نشده كه همچون طوفانى آرامش زندگى را بر هم مى زند.
به همين دليل دانشمندان آگاه مى گويند: بشر امروز با پيشرفت علم طب و فنون جراحى گرچه بر بسيارى از بيماريها فائق شده و حتى قسمتى را به كلى ريشه كن ساخته، ولى از بيماريهاى روانى بيش از گذشته رنج مى برد، لذا آمار اينگونه بيماران روز به روز در حال گسترش است.
تا آنجا كه به قول يكى از اساتيد معروف جامعه شناسى:
'تنها در امريكا در حال حاضر حدود پنج ميليون نفر! زندگى مى كنند كه در دوران همرشان لااقل يكبار اقدام به خودكشى كرده اند و با تمام كوششهائى كه از سوى انجمنهاى مبارزه با خودكشى در اين زمينه به عمل آمده اثر قابل ملاحظه اى حاصل نشده است اينها كسانى هستند كه به خاطر ياس و احساس پوچى حيات و تنهائى و بى اعتقادى به زندگى و دلهره و اضطراب و تشويش ناشى از بحرانهاى اجتماعى دست به اين كار مى زنند و اين امرى نيست كه با مسائل فوق قابل علاج باشد'. [كتاب 'غربت غرب' صفحه ى ١٨ "با تلخيص".]
با اينكه عصر ما از يك جهت عصر را حتى انسان است ساعاتكار نسبت به گذشته كم شده. بارها از دوش انسان برداشته شده و بر دوش چرخهاى عظيم كارخانجات افتاده و حتى در درون خانه ها وسائل برقى كارهاى مشكل و سنگين را برعهده گرفته، خانه ها مدرن تر و مجهزتر، وسائل نقليه بسيار مرتب تر، سفرهائى كه در سابق قطعه اى از 'سقر' "دوزخ" محسوب مى شد به صورت يك برنامه ى موثر تفريحى درآمده و بالاخره انواع وسائل سرگرميهاى مطبوع و مدرن رنگ تازه اى به زندگى او بخشيده است.
با اين حال انتظار مى رود انسان عصر ما در آرامش كامل فرورود و از سلامت كامل جسم و روح برخوردار باشد، ولى به روشنى مى بينيم اضطراب و نگرانى او را بيش از هميشه رنج مى دهد.
بيماران روانى روز به روز بيشتر، خودكشى در حال گستردگى، و پناه بردن به مشروبات الكلى و مواد مخدر در حال افزايش است.
عامل اصلى اين امر عمدتا احساس پوچى و بى هدف بودن زندگى، احساس نداشتن پناهگاه در مشكلات طاقت فرسا، تصوير وحشتناك از چهره ى مرگ و بدبينى آزاردهنده و گاه ترس از آينده ى جهان و آينده ى زندگى شخصى است.
بدون شك ايمان به سراى ديگر و زندگى جاويدان در آن عالم توام با آرامش و عدالت مى تواند به اين نگرانيها پايان دهد.
پرفسور 'يونگ' استاد معروف روانكاوى كه از دستياران مشهور 'فرويد' است در يكى از سخنان خود مى گويد:
'دو سوم بيمارانى كه از سراسر جهان به من مراجعه كرده اند افراد با سواد و موفقى هستند كه درد بزرگ يعنى پوچى و بى معنى بودن زندگى آنها را رنج مى دهد، علت اين است كه بشر قرن بيستم به خاطر پيشرفت تكنولوژى و كوته نظرى و تعصب، مذهب را از دست داده، و سرگشته در جستجوى روح خويش است، و تا مذهبى نيابد آسايش ندارد، چرا كه بى مذهبى سبب بى معنى بودن و پوچى زندگى مى شود!' [معاد از نظر روح و جسم جلد ١ صفحه ى ٤٤.]
به قرآن باز مى گرديم و از آن كمك مى گيريم: در سوره يونس آيه ى ٦٤ -٦٢ اشاره لطيفى به اين معنى مى بينيم، آنجا كه مى گويد: "الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون... لهم البشرى فى الحيوه الدنيا و فى الاخره".
'آگاه باشيد اولياء و دوستان خدا. نه ترسى "از آينده" دارند و نه غمى "از گذشته"... آنها در زندگى دنيا و در آخرت شاد و مسرورند'.
آرى آنها كسانى هستند كه به خدا دل بسته اند و به آن اقيانوس بزرگ جهان هستى پيوسته، و زندگى دنيا را گذرگاهى براى زندگى جاويدان جهان آخرت مى دانند، و به اين جهت نه احساس تنهائى دارند، و نه احساس پوچى در زندگى با اين سخن به آثار گوناگون ايمان به رستاخيز در زندگى فردى و اجتماعى، مادى و معنوى انسان پايان مى دهيم، هر چند بحثهاى ناگفته هنوز در اينجا بسيار است. [نكات بحث را از تفسير نمونه نقل و اقتباس كرده ايم.]

سوال و تحقيق

١- لغات پيچيده خطبه را معنى كنيد.
٢- خطبه ها را حفظ فرمائيد.
٣- با توجه به آنچه گفته شده مقاله اى در مورد قيامت و آثار آن تنظيم فرمائيد.


۸
برزخ در نهج البلاغه "١"

برزخ در نهج البلاغه "١"

خطبه

قاله بعد تلاوته: 'الهاكم التكاثر [زياده طلبى.] حتى زرتم المقابر'.
ياله مراما [مطلوب.] ما ابعده! و زورا [زيارت كنندگان.] ما اغفله! [چه سخت غافل است.] و خطرا ما افظعه! لقد استخلوا [خالى يافتند.] منهم اى مدكر، [يادآورنده.] و تناوشوهم [گرفتند آنها را.] من مكان بعيد! افبمصارع آبائهم يفخرون! ام بعديد الهلكى يتكاثرون! يرتجعون منهم اجسادا خوت، [درهم ريخت.] و حركات سكنت. و لان يكونوا عبرا، احق من ان يكونوا مفتخرا، و لان يهبطوا بهم جناب ذله، احجى [به عقل نزديكتر.] من ان يقوموا بهم مقام عزه! لقد نظروا اليهم بابصار العشوه، [ضعف چشم.] و ضربوا منهم فى غمره جهاله، و لو استنطقوا عنهم عرصت تلك الديار الخاويه، [فروريخته.] و الربوع [مسكنها.] الخاليه، لقالت: ذهبوا فى الارض ضلالا [جمع 'ضال' مساوى گم شده.]، و ذهبتم فى اعقابهم جهالا، تطوون فى هامهم [جمع 'هامه' مساوى قسمت بالاى سر.]، و تستنبتون [مى كاريد.] فى اجسادهم، و ترتعون [مى خوريد- مى جويد.] فيما لفظوا، و تسكنون فيما خربوا، و انما الايام بينكم و بينهم بواك [جمع 'باكيه' مساوى گريان.] و نوائح [جمع 'نائحه' مساوى نوحه گر.] عليكم.
اولئكم سلف غايتكم، [سرانجام شما "مرگ".] و فراط [جمع 'فارط' مساوى كسى كه جلو مى رود تا طريق برداشت آب را بيابد.] مناهلكم، [جمع 'منهل' مساوى آبخورگاه.] الذين كانت لهم مقاوم [جمع 'مقام'.] العز، و حلبات [جمع 'حلبه' مساوى مسابقه اسب سوارى.] الفخر، ملوكا و سوقا. [جمع 'سوقه' مساوى رعيت.] سلكوا فى بطون البرزخ [در اينجا منظور قبر است.] سبيلا سلطت الارض عليهم فيه، فاكلت من لحومهم، و شربت من دمائهم، فاصبحوا فى فجوات [جمع 'فجوه' مساوى فاصله و شكاف- و در اينجا منظور شكاف قبر است.] قبورهم جمادا لا ينمون [رشد نمى كنند.]، و ضمارا [ثروتى كه اميد بازگشت آن نيست.] لا يوجدون، لا يفزعهم ورود الاهوال، و لا يحزنهم تنكر الاحوال، و لا يحفلون [اعتنا نمى كنند.] بالرواجف [جمع 'راجفه' مساوى زلزله.]، و لا ياذنون [نمى شنوند.] للقواصف. [صداهاى شديد.] غيبا لا ينتظرون، و شهودا لا يحضرون، و انما كانوا جميعا فتشتتوا، و آلافا [جمع 'اليف' مساوى متحد- جمع.] فافترقوا، و ما عن طول عهدهم، و لا بعد محلهم، عميت اخبارهم، و صمت [گنگ شده.] ديارهم، ولكنهم سقوا كاسا بدلتهم بالنطق خرسا، و بالسمع صمما، و بالحركات سكونا، فكانهم فى ارتجال الصفه [بيان حال. فورا و بدون تامل.] سرعى [جمع 'صريع' مساوى هلاك شده.] سبات. [خواب.] جيران لا يتانسون، و احباء لا يتزاورون. بليت [كهنه و فانى شده.] بينهم عرا [ جمع 'عروه' مساوى دستگيره.] التعارف، و انقطعت منهم اسباب الاخاء، فكلهم وحيد و هم جميع و بجانب الهجروهم اخلاء، لا يتعارفون لليل صباحا، و لالنهار مساء.
اى الجديدين [شب و روز.] ظعنوا فيه كان عليهم سرمدا، شاهدوا من اخطار دارهم افظع مما خافوا، و راوا من آياتها اعظم مما قدروا، فكلتا الغايتين [بهشت و جهنم.] مدت لهم الى مباءه، [قرارگاه.] فاتت مبالغ الخوف و الرجاء. فلو كانوا ينطقون بها لعيوا [عاجز گشتند.] بصفه ما شاهدوا و ما عاينوا.

ترجمه

اين سخن را پس از تلاوت اين آيات 'الهاكم التكاثر حتى زرتم المقابر' بيان فرمود.
شگفتا! چه هدف بسيارى دورى! و چه زيارت كنندگان غافلى! و چه افتخار موهوم و رسوائى! به ياد استخوانهاى پوسيده ى كسانى افتاده اند كه سالهاست خاك شده اند، آن هم چه يادآورى. آنها با اين فاصله به ياد تفاخر به كسانى افتاده اند "كه هيچگونه سودى به حالشان نخواهد داشت" آيا به خوابگاه ابدى پدران خويش افتخار مى كنند؟ و يا با شمارش تعداد مردگان و نابودشدگان خود را بسيار مى شمرند؟ "گوئى" خواهان بازگشت اجسادى هستند كه تار و پودشان از هم گسيخته و حركاتشان به سكون تبديل يافته "اين اجساد پوسيده" اگر مايه عبرت باشند سزاوارتر است تا باعث افتخار! اگر با توجه به وضع آنان به آستانه ى تواضع فرود آيند عاقلانه تر است تا آنان را وسيله سربلندى قرار دهند! "اما" به آنها با چشمان كم سو نگاه انداختند و در اثراين كوته بينى در درياى جهل و غرور فرورفتند.
اگر شرح حال آنان را از عرصه هاى ويران آن ديار و خانه هاى خالى بپرسند پاسخ خواهند داد در زمين گم شدند "و بدنهاشان خاك و خاك آنها معلوم نيست در كجا پراكنده و جزء چه موجودى شده است!".
شما نيز بعد از آنان در غرور و جهل قرار گرفته ايد بر جمجمه ى آنها قدم مى گذاريد و بر اجساد آنها زراعت مى كنيد و از آنچه باقى گذارده اند مى خوريد و در كهنه خانه هاى آنها سكونت مى گزينيد و زمان در فاصله بين شما و آنها بر شما نوحه گرى و زارى مى كند.
آنها پيش از شما به كام مرگ فرورفتند و براى تعيين آبخورگاه از شما پيشى گرفتند "آرى" همانها كه داراى مقامهاى عزت و درجات افتخار بودند. سلاطين بودند و يا رعاياى آنها... "پس از مرگ" در درون قبرها خزيدند و زمين بر آنها مسلط شد. از گوشتشان خورد و از خونهايشان آشاميد در حفره هاى گورستان به صورت جمادى بى رشد و ناپيدا! كه اميد يافت شدن آن هرگز نيست قرار گرفتند. ديگر وقوع حوادث هراس انگيز آنها را به وحشت نمى اندازد و دگرگونيها آنها را محزون نمى سازد به زلزله ها و اضطرابات اعتنائى ندارند و به سر و صداهاى شديد گوش فرانمى دهند. غائبانى هستند كه انتظارشان كشيده نمى شود! و حاضرانى هستند كه حضور نمى يابند جمع بودند و پراكنده شدند و به يكديگر الفت داشتند و جدا گرديدند. اگر اخبارشان به دست فراموشى سپرده شده و ديارشان در سكوت فرورفته است، بر اثر طول زمان و بعد محل سكونت آنان نيست، بلكه جامى به آنها نوشانده اند كه به جاى سخن گفتن گنگ و به جاى شنوائى كر شدند و حركاتشان به سكون تبديل يافته است و در ديد نخست پندارى كه به خواب رفته اند همسايگانى هستند كه با يكديگر انس نمى گيرند دوستانى هستند كه به ديدار يكديگر نمى روند، پيوندهاى شناسائى در ميان آنها به كهنگى گرائيده و اسباب برادرى قطع گرديده، همه، با اينكه جمعند تنهايند! و با اينكه دوستند از يكديگر دورند، نه براى شب صبحگاهى مى شناسند و نه براى روز شامگاهى!
شب يا روزى كه رخت سفر مرگ در آن بسته اند براى آنها جاودان شده خطرات آن جهان را وحشتناك تر از آنچه مى ترسيدند يافتند و نشانه هاى آن را بزرگتر از آنچه در نظر داشتند مشاهده كردند، براى حصول به هر يك از دو نتيجه "بهشت و دوزخ" تا محل قرارگاهشان مهلت داده شده و عالمى از بيم و اميد برايشان فراهم ساخته، اگر مى خواستند آنچه را كه در آنجا مشاهده كرده اند و با چشم ديده اند توصيف كنند زبانشان عاجز مى ماند!... "كلام- ٢٢١".

شرح و توضيح

امام پس از تلاوت اين سوره كه سوره ى 'تكاثر' آن درباره تفاخر دو قبيله نسبت به كثرت نفراتشان بوده تا آنجا كه مردگانشان را نيز بر شمرده اند تا ثابت كنند كدام عددشان بيشتر است فرموده 'شگفتا چه هدف بسيار دورى قصد كرده اند'.
"يا له مراما ابعده".
در افتخارات به چه چيزهائى تفاخر مى كنند كه هيچ فائده اى از آن متصور نيست و چه هدفى را تعقيب مى كنند كه اثرى در آن مشاهده نمى گردد.
آنگا راجع به آنها كه براى شمارش مردگان به قبرستان رفته اند فرموده:
'وه! چه زيارت كنندگان غافلى'.
"و زورا ما اغفله".
اما در اينكه چه ارزشى را از اين طريق كسب كردند مى فرمايد: 'و چه افتخار موهوم و رسوائى'.
"و خطرا ما افظعه".
و توضيح مى دهد كه اينها براى چه رفته اند: 'به ياد استخوانهاى پوسيده ى كسانى افتاده اند كه سالها است خاك شده اند'.
"لقد استخلوا منهم اى مذكر".
'آنها با اين فاصله ى دور به ياد تفاخر به كسانى افتاده اند "كه هيچگونه سودى به حالشان نخواهد داشت"'.
"و تناوشوهم من مكان بعيد". 'راستى آيا به خوابگاه ابدى پدران خويش افتخار مى كنند و يا با شمارش تعداد مردگان، خود را بسيار مى شمارند'.
"افبمصارع آبائهم يفخرون! ام بعديد الهلكى يتكاثرن".
چه خيالهاى باطلى و چه انديشه هاى بى ارزشى 'آيا آنها مى خواهند اجسادى را كه تار و پودشان از هم گسسته است باز گردانند و حركات سكون يافته را بار ديگر تجديد كنند'.
"يرتجعون منهم اجسادا خوت و حركات سكنت".
'اين اجساد پوسيده اگر مايه عبرت باشند سزاوارتر است تا باعث افتخار، اگر با توجه به وضع آنها به آستانه ى تواضع فرود آيند عاقلانه تر است تا آنان را وسيله ى سربلندى قرار دهند'.
"و لان يكونوا عبرا احق من ان يكونوا مفتخرا و لان يهبطوا بهم جناب ذله احجى من ان يقوموا بهم مقام عزه".
ولى اينها همه مربوط به كسانى است كه چشمان تيزبين داشته باشند اما اينها چنين نيستند 'با چشمان كم سو به آنان نظر افكندند و در اثر كوته بينى در درياى جهل و غرور فرورفتند'.
"لقد نظروا اليهم بابصار العشوه و ضربوا منهم فى غمره جهاله".
چه خوب بود آنان كنار گورستان مى ايستادند، مى انديشيدند و فكر مى كردند كه اينها چه شدند؟ به كجا رفتند؟ 'اگر شرح حال آنان را از عرصه هاى ويرانه ى آن ديار، و خانه هاى خالى بپرسند به آنان خواهند گفت: آنها همه در زمين گم شدند "بدنهايشان خاك و خاك آنها معلوم نيست در كجا پراكنده و جزء چه موجودى شده است"'.
"و لو استنطقوا عنهم عرصات تلك الديار الخاويه و الربوع الخاليه، لقالت: ذهبوا فى الارض ضلالا".
و خواهند گفت كه 'شما نيز بعد از آنان در غرور و جهل قرار گرفته ايد بر جمجمه آنها قدم مى گذاريد، بر اجساد آنان زراعت مى كنيد از آنچه باقى گذارده اند مى خوريد و در آنچه آنها كهنه كرده اند سكونت مى گزينيد'.
"و ذهبتم فى اعقابهم جهالا تطوون فى هامهم و تستنبتون فى اجسادهم و ترتعون فيما لفظو او تسكنون فيما خربوا".
'تنها زمان، فاصله بين شما و آنها است كه بر شما گريان و نوحه گراست'.
"و انما الايام بينكم و بينهم بواك و نوائح عليكم".
سپس مى گويد: 'آنها پيش از شما "بر كام مرگ" فرورفتند و براى تعيين آبخورگاه از شما پيشى گرفتند'.
"اولئكم سلف غايتكم و فراط مناهلكم".
آرى همانها كه پيش از شما رخت بربستند 'و داراى مقامهاى عزت و قدرت و درجات افتخار بودند. چه سلاطين و چه رعايا "همه رفتند"'.
"الذين كانت لهم مقاوم العز و حلبات الفخر ملوكا وسوقا".
آنگا توضيح مى دهد كه اينان به كجا رفتند و در چه وضعى قرار گرفتند مى فرمايد: 'راه خود را به درون قبر پيمودند، زمين بر آنها مسلط شد از گوشتشان خورد و از خونهايشان نوشيد'.
"سلكوا فى بطون البرزخ سبيلا سلطت الارض عليهم فيه فاكلت من لحومهم و شربت من دمائهم".
و سرانجام 'به صورت جماداتى كه رشد نمى كنند و موجودات پنهانى كه پيدا نمى شوند درآمدند'.
"فاصبحوا فى فجوات قبورهم جمادا لا ينمون و ضمارا لا يوجدون".
'ديگر نه حوادث هراس انگيز آنها را به ترس وا مى دارد و نه دگرگونيهاى روزگار آنها را محزون مى سازد'.
"لا يفزعم ورود الاهوال و لا يحزنهم تنكر الاحوال".
'به زلزله ها و اضطرابات اعتنائى ندارند و به سر و صداهاى شديد گوش فرانمى دهند'.
"و لا يحفلون بالرواجف و لا ياذنون للقواصف". 'غائبانى هستند كه انتظارشان كشيده نمى شود، حاضرانى هستند كه حضور به هم نمى رسانند'.
"غيبا لا ينتظرون و شهودا لا يحضرون".
'جمع بودند و پراكنده شدند با هم الفت داشتند و متفرق گشتند'.
"و انما كانوا جميعا فتشتتوا و آلافا فافترقوا".
آرى مرگ آنچنان بين آنها جدايى افكند كه تا دامنه ى قيامت يكديگر را نمى بينند سپس مى افزايد: 'اين به خاطر فاصله طولانى زمان از مرگ آنها، و يا دورى محل سكونتشان نيست كه اخبارشان به دست فراموشى سپرده شده و ديارشان در سكونت فرورفته است'.
"و ما عن طول عهدهم و لا بعد محلهم عميت اخبارهم و صمت ديارهم".
'بلكه جامى به آنها نوشانده اند كه به جاى سخن گفتن لال و به جاى شنوائى كر، و حركاتشان به سكون تبديل شده است'.
"و لكنهم سقوا كاسا بدلتهم بالنطق خرسا و بالسمع صمما و بالحركات سكونا".
اگر آنها را مشاهده كنى 'در نظر ابتدائى، گوئى دراز كشيده، خوابيده اند "اما حقيقت چيز ديگر است" همسايگانى هستند كه با يكديگر انس نمى گيرند. دوستانى هستند كه به ديدار هم نمى روند. پيوندهاى شناسائى بينشان به كهنگى گرائيده و اسباب برادريشان قطع گرديده است'.
"فكانهم فى ارتجال الصفه صرعى، سبات، جيران لا يتانسون و احباء لا يتزاورون بليت بينهم عرا التعارف و انقطعت منهم اسباب الاخاء".
'همه با اينكه جمعند تنهايند و با اينكه دوستان يكديگرند از هم دور، نه براى شب، صبحگاهى مى شناسند و نه براى روز شامگاهى'.
"فكلهم وحيدوهم، جميع، و بجانب الهجروهم اخلاء لا يتعارفون لليل صباحا و لا للنهار مساء".
به دنبال اين قسمت پرده از حقيقت ديگرى برمى دارد كه آنها پس از مرگ چه درك و ديدى و چه وضع و حالى دارند مى فرمايد: 'در هر كدام از شب يا روز كه رخت سفر بسته اند بر آنان سرمدى است'.
"اى الجديدين ظعنوا فيه كان عليهم سرمدا".
'خطرات آن جهان را وحشتناك تر از آنچه مى ترسيدند يافته اند و نشانه هاى آن را بزرگتر از آنچه در نظر داشتند مشاهده كرده اند'.
"شاهدوا من اخطار دارهم افظع مما خافوا و راوا من آياتها اعظم مما قدروا. "
'براى رسيدن به هر يك از دو نتيجه "بهشت و يا دوزخ" تا قرارگاهشان مهلت داده شده اند و عالمى از بيم و اميد برايشان فراهم شده است'.
"فكلتا الغايتين مدت لهم الى مباءه فاتت مبالغ الخوف و الرجاء".
و توضيح مى دهد كه آنچه در آنجا مشاهده مى كنند قابل بازگو كردن نيست يا از اين لحاظ كه الفاظ و جملاتى كه بتواند توصيف كند و ما با آنها مانوس باشيم وجود ندارد و يا به خاطر اينكه آنها در دهشت قرار گرفته اند مى گويد: 'اگر مى خواستند سخن بگويند زبانشان از آنچه مشاهده كرده اند عاجز مى ماند'.
"فلو كانوا ينطقون بها لعيوا بصفه ما شاهدوا و ما عاينوا".
'درست است كه هيچ آثارى از اينها باقى نمانده و اخبارى از آنها در دست نيست اما چشمهاى عبرت آنها را مى نگرد و گوش دل اخبار آنان را مى شنود و با غير زبان به روشنى سخن مى گويند'.
"و لئن عميت آثارهم و انقطعت اخبارهم لقد رجعت فيهم ابصار العبر و سمعت عنهم آذان العقول و تكلموا من غير جهات النطق".
اما اينكه چه مى گويند خود شنيدنى است امام، سخن آنان را بازگو مى كند: 'مى گويند: چهره هاى خرم و زيبا، پژمرده و در عبوسى فرورفته، اجسام و بدنهائى كه در ناز و نعمت پرورش يافته بود متلاشى شده، بر اندام خود لباس كهنگى پوشيده ايم، تنگى قبر سخت ما را در فشار قرار داده، وحشت و ترس از يكديگر به ارث مى بريم، و خانه هاى خاموش "قبرها" بر ما فروريخته اند'.
"كلحت الوجوه انواضر و خوت الاجسام النواعم و لبسنا اهدام البلى و تكائدنا ضيق المفجع و توارثنا الوحشه و تهكمت علينا الربوع الصموت".
و نتيجه اين است: 'زيبائيهاى اجساد، محو شده، نشانه هاى شناسائى چهره هاى ما دگرگون گرديده، اقامت، در اين خانه هاى وحشت زا طولانى، از اين مشكلات فرجى نيافته ايم و از تنگى قبر گشايشى پيدا نكرده ايم'.
"فانمحت محاسن اجسادنا، و تنكرت معارف صورنا وطالت فى مساكن الوحشه اقامتنا و لم نجد من كرب فرجا و لامن ضيق متسعا".
با اين توضيحات 'اگر بخواهى در پيشگاه عقل خود اين افراد را مجسم سازى و يا حجابهاى ظاهرى دنيا كنار رود، در حالى كه آنها در قبر حشرات در گوشهايشان قرار گرفته و كر گرديده و چشمهايشان به جاى سرمه پر از خاك گرديده، و فرورفته است، زبانهايى كه با فصاحت سخن مى گفتند قطعه قطعه شده، و قلبها در سينه ها پس از بيدارى به خاموشى گرائيده، و در هر يك از اعضاى آنان پوسيدگى تازه اى آشكار گشته، آنها را زشت ساخته و راه آفات را به سوى اجسامشان به آسانى گشوده است، و همه تسليمند، نه دستى براى دفاع دارند و نه قلبى براى جزع، 'اگر آنها را در پيشگاه عقل مجسم سازى' مشاهده گر حزنهاى قلبى و خارهاى در چشم از جانب آنان خواهى بود "يعنى پشيمان و اندوه گينند".
"فلو مثلتهم بعقلك او كشف عنهم محجوب الغطاء لك و قد ارتسخت اسماعهم بالهوام فاستكت و اكتحلت ابصارهم بالتراب فخسفت، و تقطعت الالسنه فى افواههم بعد ذلاقتها و همدات القلوب فى صدورهم بعد يقظتها و عاث فى كل جارحه منهم جديد بلى سمجها و سهل طرق الافه اليها، مستسلمات فلا ايد تدفع، و لا قلوب تجزع رايت اشجان قلوب، و اقذاء عيون".

اشاره به دو مطلب مهم
١- ابن ابى الحديد مى نويسد من به آنچه همه ملتها قسم مى خورند سوگند ياد مى كنم كه از پنجاه سال پيش تا هم اكنون بيشتر از هزار بار اين سخن را خوانده ام و در هر بار در دلم لرزش، ترس و موعظه تازه اى پديد آمد و به سختى در قلبم اثر مى گذاشت، اعضاء و جوارحم به لرزه مى افتاد نشده است در آن تامل كنم جز اينكه در آن حال به ياد مرگ خانواده، بستگان و دوستانم افتاده ام درست برايم مجسم مى شد كه من همانم كه امام "ع" توصيفش را كرده است.
'چقدر واعظان، خطباء گويندگان و فصحا در همين باره سخن گفته اند و من گوش فراداده ام و در سخنانشان دقت و تامل نموده ام اما در هيچكدام تاثير سخن امام را نيافته ام بنابراين تاثيرى كه بر قلب من مى گذارد يا از ايمانى است كه به گوينده ى آن دارم و يا ايمان، نيت يقين و اخلاص او سبب شده كه اين چنين در روح خواننده و شنونده اثر مى گذارد و در قلبها جايگزين مى شود'. [شرح ابن ابى الحديد ج ١١ ص ١٥٣.]
٢- اى الجديدين ظعنوا فيه كان عليهم سرمدا.
ظاهرا اين سخن با بعضى آيات قرآن سازگار نيست مگر اينكه آن در مورد كسانى باشد كه نه از نيكان هستند و نه از بدان محض كه در برزخ نعمت و عذابى ندارند. در اينجا بحثى در برزخ مى آوريم كه به روشن شدن اين مطلب كمك مى كند .

سوال و تحقيق

١- لغات پيچيده ى خطبه را با استفاده از شروح و كتب لغت معنى فرمائيد.
٢- شان ورود خطبه و شان نزول سوره تكاثر را با استفاده از شروح و كتب تفسير بنويسيد.
٣- مقاله اى در چگونگى اوضاع و احوال انسان پس از مرگ "اعم از جسم و روح" تهيه فرمائيد.

برزخ در نهج البلاغه "٢"

خطبه

"فكانما قطعوا الدنيا الى الاخره و هم فيها فشاهدوا ما وراء ذلك فكانما اطلعوا غيوب اهل البرزخ فى طول 'الاقامه فيه...".
"با اينكه در دنيا هستند گويا آن را رها كرده و به آخرت پيوسته اند آنها ماوراى دنيا را مشاهده كرده گويا از پشت ديوار اين جهان سر برآورده و به جهان برزخيان مى نگرند. و اقامت طولانى آجا را مشاهده مى كنند."
خطبه ٢٢٢

شرح و توضيح

در خطبه "٢٢١" و در اين خطبه "٢٢٢" نيز از برزخ سخن به ميان آمده.
به همين لحاظ فشرده اى از بحث برزخ را در اين جا مى آوريم و اين بحث را از زبان قرآن، عقل و روايات دنبال مى كنيم: [اساتيد محترم اگر سطح كلاس را مناسب نمى بينند اين بحث را تدريس نكنند يا به مطالعه شاگردان واگذارند.]
قرآن در آيه ٩٩ -١٠٠ سوره ى مومنون مى فرمايد:
"حتى اذا جاء احدهم الموت قال رب ارجعون لعلى اعمل صالحا فيما تركت".
آنها تقاضا مى كنند كه به دنيا بازگردند و اعمال ترك كرده را جبران كنند. اما به زودى با جواب منفى آميخته با دليل و برهان روبرو مى شود به او مى گويند: 'چنين نيست، اين سخنى است كه او به زبان مى گويد' "و اگر باز گردد همان برنامه هاى سابق را تكرار مى كند".
"كلا انها كلمه هو قائلها".
سپس مى افزايد: 'و بين روى آنها برزخى است تا روزى كه مبعوث مى شوند'.
"و من ورائهم برزخ الى يوم يبعثون".
آغاز آيه اشاره به منزلگاه اول 'مرگ' است و پايان آن اشاره به منزلگاه دوم يعنى 'برزخ' است.
جمله 'الى يوم يبعثون' "تا روز رستاخيز" قرينه ى روشنى است بر اينكه عالم برزخ مرحله اى قبل از روز رستاخيز و بعد از مرگ است.
اين آيه به وضوح اشاره به وجود چنين عالمى در ميان دنيا و آخرت مى كند.
در روايتى از امام صادق "ع" مى خوانيم كه فرمود:
"اتخوف عليكم فى البرزخ":
'من از برزخ درباره ى شما مى ترسم'.
راوى سوال كرد: ما البرزخ: 'برزخ چيست؟'.
فرمود: 'القبر منذ حين موته الى يوم القيامه': 'برزخ همان قبر است از آن زمانى كه انسان مى ميرد تا روز قيامت'. [تفسير برهان جلد ٣ حديث ٢ و ١.]
و در حديث ديگرى از امام على بن الحسين "ع" آمده است: ان القبر روضه من رياض الجنه او حفره من حفر النيران:
'قبر باغى از باغهاى بهشت يا حفره اى از حفره هاى برزخ است'. [تفسير برهان جلد ٣ حديث ٢ و ١.] دومين آيه در مورد برزخ روى سخن را به پيامبر "ص" كرده، با صراحت مى گويد: 'هرگز گمان مبر كسانى كه در راه خدا كشته شدند مردگانند بلكه آنها زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند'.
"و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون".
"آل عمران: ١٦٩"
سومين آيه روى سخن را به همه ى مومنان كرده صريحا مى گويد: 'به آنها كه در راه خدا كشته شدند مرده مگوئيد بلكه آنها زنده اند ولى شما نمى فهميد'.
"و لا تقولوا لمن يقتل فى سبيل الله اموات بل احياء ولكن لا تشعرون" "بقره: ١٥٤".
اين هر دو آيه از دلائل روشن وجود عالم برزخ است "هر چند تنها در مورد شهيدان سخن مى گويد" زيرا در هر دو مورد سخن از زنده بودن شهيدان و حتى روزى گرفتن آنها و حضورشان در محضر قرب خدا است.
چهارمين آيه كه سخن از 'مومن آل يس' است "همان مرد با ايمانى كه شرح و سرگذشت او در سوره 'يس' آمده. او به يارى رسولان مسيح "ع" كه به شهر 'انطاكيه' آمده بودند برخاست و مردم را نصيحت كرد و اندرز داد كه از اين رسولان پيروى كنند ولى قوم لجوج و گنهكار نه تنها به سخنان اين مومن پاكباز توجهى نكردند بلكه بر او شوريدند و شهيدش كردند".
مى فرمايد: 'به او گفته شد وارد بهشت شو! گفت: اى كاش قوم من مى دانستند كه پروردگارم مرا آمرزيد و در وصف گرامى شدگان قرار داد'.
"قيل ادخل الجنه قال ياليت قومى يعلمون بما غفرلى ربى و جعلنى من المكرمين".
روشن است كه اين جنت، بهشت قيامت نيست، بلكه بهشت برزخى است زيرا مومن آل يس در اينجا آرزو مى كند كه قومش در دنيا از سرنوشت او آگاه شوند و بدانند چگونه خداوند او را مشمول غفران قرار داده و گرامى داشته است؟ مرحوم 'طبرسى' در 'مجمع البيان' مى گويد: اين آيه دلالت بر نعمتهاى قبر "برزخ" مى كند چون مومن آل ياسين اين سخن را هنگامى بيان كرد كه قوم او زنده بودند، و هنگامى كه نعمت در قبر تصور شود عذاب قبر نيز ممكن است.
از مجموع آيات فوق نظر قرآن مجيد درباره عالم برزخ "جهانى كه فاصله ميان اين دنيا و عالم آخرت است" تا حدى زيادى روشن مى شود.
در آيات قرآن شرح زيادى درباره جزئيات جهان برزخ به چشم نمى خورد و تنها اصل وجود اين جهان و بخشى از پاداشهاى نيكوكاران و مجازاتهاى بدكاران در آن آمده است ولى در اخبار و روايات اسلامى تفاصيل زيادى در اين زمينه وجود دارد.

برزخ در روايات اسلامى
در احاديث اسلامى به طور بسيار گسترده اى درباره عالم برزخ و ويژگيهاى آن سخن به ميان آمده است اين روايات به قدرى زياد است كه مرحوم خواجه طوسى در تجريد الاعتقاد ادعاى تواتر آنها را كرده است، آنجا كه مى گويد:
"و عذاب القبر واقع بالامكان و تواتر السمع بوقوعه".
'عذاب قبر واقعيت دارد چرا كه عقلا ممكن است و روايات متواتر نيز از وقوع آن خبر مى دهد'.
در اينجا به نمونه هاى روشنى از اين روايات اشاره مى كنيم:
١- در حديثى آمده است:
"القبر اما روضه من رياض الجنه او حفره من حفر النيران".
'قبر باغى از باغهاى بهشت يا حفره اى از حفره هاى دوزخ است'.
اين حديث را 'ترمذى' در 'صحيح خود' از پيغمبر اكرم "ص" و مرحوم 'علامه مجلسى' در 'بحارالانوار' يك جا از اميرمومنان على "ع" و در جاى ديگر از امام على بن الحسين "ع" [صحيح ترمذى جلد ٤ كتاب صفه القيامه باب ٢٦ حديث ٢٤٦٠- بحارالانوار جلد ٦ ص ٢١٨ و ٢١٤.] نقل كرده اند.
٢- در روايت معروفى از پيغمبر اكرم "ص" مى خوانيم: هنگامى كه اجساد كشتگان مشركان مكه را در جنگ 'بدر' در چاهى ريختند در كنار چاه ايستاد و اين جمله ها را فرمود:
"يا اهل القليب هل وجدتم ما وعد ربكم حقا؟ فانى وجدت ما وعدنى ربى حقا؟ قالوا: يا رسول الله؟ هل يسمعون؟ قال ما انتم باسمع لما اقول منهم ولكن اليوم لا يجيبون!":
'اى اهل چاه! آيا آنچه را كه پروردگارتان به شما وعده داده بود حق يافتيد؟ من كه وعده ى پروردگارم را "در مورد پيروزى" حق يافتم!'.
گروهى عرض كردند: اى رسول خدا آيا آنها مى شنوند؟ فرمود: شما نسبت به آنچه من مى گويم از آنها شنواتر نيستند، ولى آنها امروز پاسخ نمى دهند! [كنزالعمال جلد ١٠ حديث ٢٩٨٧٦.]
همين مضمون با تعبيرات ديگر در روايت متعدد ديگر آمده است: از جمله در يك حديث مى خوانيم: 'پيامبر "ص" گروهى از مشركان را به نام خطاب كرد و گفت':
"يا اباجهل! يا عتبه! يا شيبه! يا اميه! هل وجدتم ما وعد ربكم حقا؟ فانى قد وجدت ما وعدنى ربى حقا فقال عمر: يا رسول الله اما تكلم من اجساد لا ارواح فيها؟ فقال والذى نفسى بيده ما انتم باسمع لما اقول منهم غير انهم لا يستطيعون جوابا":
'فرمود: اى ابوجهل! اى عتبه! اى شيبه! اى اميه! آيا آنچه را خداوند به شما وعده داده بود حق يافتيد؟ من آنچه را كه خداوند به من وعده داده بود حق يافتم. عمر گفت: اى رسول خدا! با اجسادى سخن مى گوئى كه روح در آنها نيست؟
فرمود: سوگند به كسى كه جانم به دست او دست شما نسبت به آنچه مى گويم از آنها شنواتر نيستيد، فقط آنها نمى توانند پاسخى بگويند'. [همان مدرك حديث ٢٩٨٧٤.]
اين احاديث نه تنها دلالت بر وجود عالم برزخ و نوعى حيات براى انسان بعد از مرگ جسمانى دارد. بلكه دليل بر اين است كه آنها نوعى ارتباط با اين جهان نيز دارند. و حداقل بعضى از سخنان را مى شنوند.
٣- در نهج البلاغه از اميرمومنان على "ع" مى خوانيم: هنگام مراجعت از جنگ صفين در كنار قبرستانى كه پشت دروازه كوفه بود ايستاد و با اين كلمات با ارواح مردگان سخن گفت:
"انتم لنا فرط سابق و نحن لكم تبع لاحق، اما الدور فقد سكنت و اما الازواج فقد نكحت و اما االموال فقد قسمت هذا خبر ما عندنا فما خبر ما عندكم"؟
'شما بر ما پيشقدم شديد و ما نيز به شما ملحق خواهيم شد، خانه هايتان را ديگران ساكن شدند! همسرانتان به ازدواج ديگران درآمدند! و اموالتان تقسيم شد! اينها خبرهائى است كه نزد ما است نزد شما چه خبر؟'
سپس رو به ياران كرد و فرمود:
"اما لو اذن لهم فى الكلام لاخبروكم ان خير الزاد التقوى":
'آگاه باشيد اگر به آنها اجازه سخن گفتن داده شود به شما خبر مى دهند كه بهترين زاد و توشه ى در سفر آخرت پرهيزگارى است.' [نهج البلاغه كلمات قصار كلمه ١٣٠.]
اين حديث نيز گواه بر آن است كه علاوه بر اينكه عالم برزخ براى ارواح مردگان واقعيت دارد. نوعى ارتباط با اين جهان نيز دارند.
٤- در حديثى از امام صادق "ع" آمده است كه فرمود: 'والله ما اخاف عليكم الا البرزخ': 'به خدا سوگند من تنها از برزخ بر شما مى ترسم'! "اشاره به اينكه مومنان در قيامت مشمول شفاعت پيامبر "ص" و امامان معصومند ولى حساب برزخ جدا است". [تفسير نورالثقلين جلد ٣ حديث ١٢٠.] 'ميت به خاطر طلب رحمت و استغفار براى او خوشحال مى شود، همانگونه كه افراد زنده با هدايا خوشحال مى شوند'. [محجه البيضاء جلد ٨ .]
همين مضمون در حديثى از پيغمبر اكرم "ص" آمده است كه فرمود:
"ان هدايا الاحياء للاموات الدعاء و الاستغفار":
'هداياى زندگان براى مردگان، دعا و استغفار است'. [همان مدرك .]
٦- اين احاديث را با حديثى از كنزالعمال از رسول خدا "ص" پايان مى دهيم "گرچه احاديث از اين زمينه ى بسيار زياد و متواتر است" حضرت اشاره به شهداى احد كرد و فرمود:
"ايها الناس زور وهم و اتوهم و سلموا عليهم فوالذى نفسى بيده لا يسلم عليهم مسلم الى يوم القيامه الا ردوا عليه السلام":
'اى مردم آنها را زيارت كنيد، به سراغ آنها رويد و سلام بر آنها بفرستيد، سوگند به كسى كه جانم به دست او است هيچ مسلمانى تا روز قيامت بر آنها سلام نمى فرستد مگر اينكه سلام او را پاسخ مى گويند'. ['كنزالعمال' جلد ١٠ حديث ٢٩٨٩٦.]
اصولا تمام رواياتى كه سخن از سوال و فشار و عذاب قبر مى گويد و رواياتى كه از رسيدن نتيجه كارهاى نيك و بد انسان بعد از مرگ به او خبر مى دهد و رواياتى كه از تماس ارواح با خانواده هاى آنها و مشاهده وضع حال انها بحث مى كند و رواياتى كه در مورد حوادث شب معراج و تماس پيامبر "ص" با انبياء و پيامبران سخن مى گويد: همه ى اينها گواه بر وجود عالم برزخ است و بدون تصور چنين عالمى تمام روايات مزبور و مانند آن نامفهوم خواهد بود.

برزخ در ترازوى عقل
گذشته از آيات و روايات بالا كه با وضوح وجود عالمى را در ميان دنيا و آخرت اثبات مى كند، اين مسئله از طرق عقلى و حسى نيز قابل اثبات است زيرا تمامى دلائلى كه از وجود و بقاى روح مستقل از بدن خبر مى دهد دليل بر وجود عالم برزخ است چرا كه طبق اين دلائل روح انسان با مرگ بدن فانى نمى شود، چون از عوارض جسم نيست كه با فناى جسم از ميان برود بلكه گوهر مستقلى است كه بدون جسم نيز به بقاى خود ادامه مى دهد، قبول اين سخن مساوى است با قبول عالم برزخ، چرا كه سخن در اصل وجود عالم برزخ است، نه روحانى بودن آن.
از اين گذشته تماس و ارتباط با عالم ارواح كه امروز در ميان دانشمندان اين فن از مسلمات است به خوبى نشان مى دهد كه ارواح بعداز جدائى از بدن در عالمى مخصوص به خود باقى و برقرارند و ادراكاتى وسيعتر و گسترده تر دارند و گاه بخشى از علوم خود را از طريق ارتباط با مردم اين جهان به آنها منتقل مى كنند.
بسيارند كسانى كه از ارواح پيامهائى گرفته اند و بسيارند كسانى كه مى گويند روح را در 'قالب مثالى' با چشم ديده اند، نمى گوئيم همه مدعيان اين مطلب درست مى گويند چرا كه افراد دروغپرداز و شياد و سودجويان منحرف از اين مسئله سوء استفاده فراوان كرده اند ولى اين سبب نمى شود كه اصل موضوع كه جنبه علمى و تجربى دارد به كلى زير سوال قرار گيرد يا مورد انكار واقع شود، زيرا آنقدر افراد مورد اعتماد از تجربيات خود در اين زمينه خبر داده اند و آنقدر محافل علمى و دانشمندان بزرگ در اين راستا كتاب نوشته اند كه جائى براى انكار در اصل مسئله باقى نمانده است، حتى اگر بخواهيم به شرح گوشه اى از آن بپردازيم سخن بسيار به درازا مى كشد. [براى توضيح بيشتر به كتاب 'عود ارواح و ارتباط با ارواح' مراجعه فرمائيد.]
بنابراين عالم برزخ را از اين طريق نيز مى توان اثبات كرد.

دورنمايى از عالم برزخ
دانشمندان اسلام در اصل وجود چنين عالمى همگى اتفاق نظر دارند. "جز اندكى كه قابل ملاحظه نيستند".
دليل اين اتفاق نظر وجود آيات قرآنى و روايات فراوان است، مهم آن است كه بدانيم زندگى برزخى چگونه است؟ تصويرهاى مختلفى از سوى دانشمندان ارائه شده كه روشن ترين آنها كه با احاديث اسلامى هماهنگى دارد اين است:
روح انسان بعد از پايان زندگى دنيا در جسم لطيفى قرار مى گيرد كه از بسيارى از عوارض جسم مادى بر كنار است ولى از آن نظر كه شبيه اين جسم مادى عنصرى است به آن 'بدن مثالى' يا 'قالب مثالى' گويند كه نه كاملا مجرد است و نه مادى محض بلكه داراى يك نوع 'تجرد برزخى' است "دقت كنيد".
البته همانگونه كه درك حقيقت زندگى عالم آخرت براى، اسيران زندان عالم ماده غير ممكن است، آگاهى از جهان برزخ به طور كامل نيز ممكن نيست چرا كه مرتبه اى بالاتر از اين جهان يا به تعبير ديگر جهانى است محيط بر اين جهان نه محاط در اين جهان.
ولى به گفته ى بعضى از دانشمندان مى توان آن را تشبيه به حالت خواب كرد، در خوابهاى راستين، روح انسان به نقاط مختلف پرواز مى كند، مناظرى را مى بيند، از نعمتهائى بهره مى گيرد و لذت مى برد و گاه مناظر هولناكى را مشاهده مى كند و سخت متالم مى گردد و فرياد مى كشد و از خواب بيدار مى شود.
آيه 'الله يتوفى الانفس حين موتها و التى لم تمت فى منامها' "آيه ٤٢ زمر" نيز اين حقيقت را تاكيد مى كند.
مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار تصريح مى كند كه تشبيه عالم برزخ به حالت خواب و رويا در بسيارى از اخبار وارد شده است.
سپس مى افزايد: حتى امكان دارد كه نفوس قويه عاليه داراى جسدهاى مثالى متعددى باشند و به اين ترتيب رواياتى كه مى گويند: به هنگام احتضار و جان دادن مردم، امامان بر بالين همه كس حاضر مى شوند نياز به توجيه و تفسيرى نخواهد داشت "دقت كنيد". ['بحارالانوار' جلد ٦ صفحه ى ٢٧١.]
در خوابهاى مغناطيسى كه روح به نقاط مختلف مى رود و فعاليت دارد و بالاتر از آن بعضى ارواح قويه در حال بيدارى نيز مى توانند از طريق سفرهاى روحى به مناطق دوردست روند. و از اسرار آنجا خبر دهند اين فعاليتها نيز با قالب مثالى انجام مى گيرد.
كوتاه سخن اينكه: جسم مثالى چنانكه از نامش، پيدا است شبيه اين بدن است ولى اين ماده كثيف عنصرى را ندارد، جسمى است لطيف نورانى و خالى از مواد و عناصر شناخته شده اين جهان مادى.
مرحوم 'كلينى' در 'فروع كافى' رواياتى نقل مى كند كه با صراحت از جسم مثالى خبر مى دهد، از جمله: در روايت معتبرى از امام صادق "ع" نقل مى كند كه يكى از يارانش مى پرسد: عده اى معتقدند كه ارواح مومنين در چينه دان پرندگان سبزرنگى در اطراف عرش قرار مى گيرند!! امام فرمود:
"لا، المومن اكرم على الله من ان يجعل روحه فى حوصله طير ولكن فى ابدان كابدانهم":
'نه، چنين نيست مومن گرامى تر است نزد خدا از اينكه روحش را در چينه دان پرنده اى قرار دهد، بلكه ارواح در بدنهائى شبيه بدنهاى سابق خواهند بود' [ 'فروع الكافى' جلد ٣ "باب آخر فى ارواح المومنين" حديث ١.]
در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم:
"فاذا قبضه الله عز و جل صير تلك الروح فى قالب كقالبه فى الدنيا":
'هنگامى كه خداوند قبض روح مومن مى كند او را در قالبى همچون قالبش در دنيا قرار مى دهد'. [همان مدرك حديث ٦.]
در حديث ديگرى از امام صادق "ع" مى خوانيم: هنگامى كه از ارواح مومنان از آن حضرت سوال شد فرمود:
"فى حجرات فى الجنه ياكلون من طعامها و يشربون من شرابها و يقولون ربنا! اقم الساعه لنا و انجزلنا ما وعدتنا!".
: 'آنها در حجره هائى از بهشت از طعام و شراب آن متنعم مى شوند و مى گويند: پروردگار! قيامت را براى ما برپا كن و وعده هائى را كه به ما داده اى وفا نما'. [همان مدرك حديث ٤.]
روشن است كه منظور از بهشت در اينجا بهشت برزخى است كه در مرحله اى بسيار پائين تر از بهشت قيامت قرار دارد، و لذا آنها آرزوى قيام قيامت مى كنند ضمنا از اينكه آنها در برزخ مكانى دارند معلوم مى شود كه داراى قالب مثالى هستند زيرا جسم اين دنيا را رها كرده اند.

رابطه روح با اين جهان
در اينجا نيز روايات متعددى وجود دارد كه نشان مى دهد روح با انتقال به عالم برزخ به كلى از دنيا بريده نمى شود بلكه گهگاه با آن ارتباط برقرار مى كند.
در جلد سوم كافى يك باب تحت عنوان: ان الميت يزوراهله: 'مردگان به ديدار خانواده خود مى آيند' ذكر كرده و پنج روايت در آنجا آورده است كه نشان مى دهد افراد با ايمان و حتى افراد بى ايمان گهگاه به ديدار خانواده خود مى آيند، مومنان تنها خوبيها و خوشيهاى خانواده خود را مى بينند و خوشحال مى شوند و كافران تنها بديها و ناخوشنوديها را "و غمگين مى شوند":
"عن صادق عليه السلام: ان المومن ليزور اهله فيرى ما يحب و يستر عنه ما يكره و ان الكافر ليزور اهله فيرى ما يكره و يستر عنه ما يحب". ['كافى' جلد ٣ حديث ١.]

آيا برزخ جنبه همگانى دارد؟
آيا تمام كسانى كه از دنيا مى روند و به جهان برزخ منتقل مى شوند همه حيات آگاهانه اى دارند؟ يا گروهى همانند كسانى كه به خواب فرومى روند حيات برزخيشان ناآگاهانه است و گوئى در قيامت از خواب بيدار مى شوند و هزاران سال را ساعتى مى پندارند؟
از آيه ى ٥٥ سوره روم معنى دوم استفاده مى شود:
"و يوم تقوم الساعه يقسم المجرمون ما لبثوا غير ساعه":
'و روزى كه قيامت پا مى شود گناهكاران سوگند ياد مى كنند كه جز ساعتى "در عالم برزخ" توقف نكرده اند'.
البته اين در صورتى است كه آيه را به معنى ناچيز بودن عالم دنيا يا عالم برزخ در برابر قيامت تفسير نكنيم "دقت كنيد".
گرچه بعضى از آياتى كه به مسئله برزخ اشاره مى كند ظاهرا مطلق و عام است مگر اينكه آن نيز تقييد شود.
در روايات نيز كرارا به اين معنى اشاره شده كه سوال قبر تنها از دو گروه است:
كسانى كه داراى ايمان خالص و يا كفر خالص اند، اما بقيه به حال خود رها مى شوند. [براى آگاهى بيشتر به جلد ٦ بحار ص ٢٦٠ احاديث ١٠٠ -٩٧ مراجعه فرمائيد. ]

فلسفه برزخ
فلسفه زندگى دنيا به خوبى روشن است، چرا كه محل امتحان و آموختن و پرورش و تحصيل كمالات علمى و عملى براى عالم ديگر است، دنيا به تعبير روايات اسلامى و بعضى از آيات قرآن 'مزرعه' تجارتخانه، دانشگاه، ميدان تمرين و يا به تعبير ديگر به منزله ى 'عالم جنين' براى جهان ديگر است.
آخرت مركز انوار الهى، دادگاه بزرگ حق، و محل رسيدگى به حساب اعمال و جوار قرب و رحمت خدا است.
اما فلسفه 'برزخ' چيست؟
در پاسخ مى توان گفت كه فلسفه عالم برزخ كه در ميان دنيا و آخرت قرار گرفته مانند فلسفه هر مرحله ى متوسط ديگر است زيرا انتقال از محيطى به محيط ديگر كه از هر نظر با آن متفاوت است در صورتى قابل تحمل خواهد بود كه مرحله ى ميانه اى وجود داشته باشد، مرحله اى كه بعضى از ويژگيهاى مرحله ى اول و پاره اى از ويژگيهاى مرحله ى دوم در آن جمع باشد.
به علاوه قيامت براى همه انسانها در يك روز تحقق مى يابد چرا كه زمين و آسمان بايد دگرگون شود و عالمى نو ايجاد گردد و حيات نوين انسانها در آن عالم نو صورت گيرد، با اين حال راهى جز اين نيست در ميان دنيا و آخرت برزخى باشد و ارواح بعد از جدا شدن از بدنهاى مادى عنصرى به برزخ منتقل گردند و تا پايان دنيا در آنجا بمانند و پس از پايان دنيا و آغاز شدن قيامت همه با هم محشور شوند، زيرا ممكن نيست هر انسان براى خود مستقلا قيامتى داشته باشد چرا كه قيامت بعد از فناء دنيا و تبديل زمين و آسمانها به زمين و آسمانهاى ديگرى است.
از اين گذشته از رواياتى استفاد مى شود كه در برزخ پاره اى از كمبودهاى تعليم و تربيت افراد مومن جبران مى گردد، درست است كه آنجا جاى انجام عمل صالح نيست، ولى چه مانعى داردكه محل معرفت بيشتر و آگاهى افزونتر باشد؟
در حديثى از امام موسى بن جعفر "ع" مى خوانيم:
"من مات من اوليائنا و شيعتنا و لم يحسن القرآن علم فى قبره ليرفع الله به من درجته فان درجات الجنه على قدر آيات القرآن يقال له اقراء وارق فيقرا ثم يرقى".
'هر كس از دوستان و پيروان ما بميرد و هنوز قرآن را به طور كامل فرانگرفته باشد در قبرش به او تعليم مى دهند تا خداوند بدين وسيله درجاتش را بالا برد چرا كه درجات بهشت به اندازه آيات قرآن است به او گفته مى شود بخوان و بالا رو او مى خوانند "و از درجات بهشت" بالا مى رود'. [اصول كافى جلد ٢ باب فضل حامل القرآن حديث ١٠.] [بحث برزخ را از تفسير نمونه برايتان نقل كرده ايم.]

سوال و تحقيق

١- اين بحث را كاملا مطالعه فرمائيد نوشته هاى ديگر را نيز ببينيد اشكال و ايرادات وارد بر اين درس را ياداشت و نقائص آن را تكميل كنيد و به صورت يك بحث جالب پاكنويس كنيد.
٢- ملاحظه فرمائيد آيا در نهج البلاغه جاى ديگر هم از برزخ سخن به ميان آمده يادداشت كنيد.


۹
نكوهش دنيا و زهد در نهج البلاغه

نكوهش دنيا و زهد در نهج البلاغه

خطبه

فى ذم الدنيا
اما بعد، فانى احذركم الدنيا، فانها حلوه خضره، خفت بالشهوات، و تحببت بالعاجله، و راقت بالقليل، و تحلت بالامل، و تزينت بالغرور. لا تدوم حبرتها، [ نعمت- سرور.] و لا تومن فجعتها. غراره ضراره، حائله زائله، نافده [فانى.] بائده، [هلاك شونده.] اكاله غواله، [گول زننده.] لا تعدو- اذا تناهت الى امنيه اهل الرغبه فيها و الرضاء بها- ان تكون كما قال الله تعالى سبحانه: 'كماء انزلناه من السماء فاختلط به نبات الارض فاصبح هشيما [گياه خشك درهم شكسته.] تذروه الرياح، و كان الله على كل شى ء مقتدرا'. لم يكن امرو منها فى حبره الا اعقبته بعدها عبره، [اشك پيش از جريان.] و لم يلق فى سرائها بطنا، [در اينجا منظور اقبال است.] الا منحته من ضرائها ظهرا، [در اينجا منظور ادبار است.] و لم تطله [باران باريدن.] فيها ديمه [باران ريز.] رخاء [باران پى در پى بدون رعد و برق.]، الا هتنت [ريزش نمود.] عليه مزنه بلاء! و حرى اذا اصبحت له منتصره ان تمسى له متنكره، و ان جانب منها اعذوذب و احلولى، امر منها جانب فاوبى؟ [پر از وبا شد. ] لا ينال امرو من غضارنها [نعمت و وسعت آن.] رغبا، الا ارهقته من نوائبها تعبا؟ و لا يمسى منها فى جناح امن، الا اصبح على قوادم [پرهاى جلو بال پرنده. ] خوف؟ غراره، غرور ما فيها، فانيه، فان من عليها، لا خير فى شى ء من ازوادها الا التقوى. من اقل منها استكثر مما يومنه! و من استكثر منها استكثر مما يوبقه، [او را هلاك مى سازد.] و زال عما قليل عنه. كم من واثق بها قد فجعته، و ذى طمانينه اليها قد صرعته، و ذى ابهه [ابهت.] قد جعلته حقيرا، و ذى نخوه [ افتخار.] قد ردته ذليلا! سلطانها دول، [متغير.] و عيشها رنق [كدر.]، و عذبها اجاج، [شور.]، و حلوها صبر [عصاره درخت تلخى است.]، و غذاوها سمام [ جمع 'سم'.]، و اسبابها رمام! [جمع 'رمه' مساوى پوسيده.] حيها بعرض موت، و صحيحها بعرض سقم! ملكها مسلوب، و عزيزها مغلوب، و موفورها [فراوان.] منكوب، و جارها محروب [غارت شده.]؟ الستم فى مساكن من كان قبلكم اطول اعمارا، و ابقى آثارا، و ابعد آمالا، و اعد عديدا، و اكثف جنودا! تعبدوا للدنيا اى تعبد، و آثروها اى ايثار، ثم ظعنوا عنها بغير زاد مبلغ و لا ظهر قاطع. [مركب سوارى.] فهل بلغكم ان الدنيا سخت لهم نفسا بفديه [فداء.]، او اعانتهم بمعونه، او احسنت لهم صحبه! بل ارهقتهم بالقوادح [آنها را پوشانيد.]، و اوهقتهم بالقوارع [آنها را در بند قرار داده.]، و ضعضعتهم [آنها را ذليل ساخته.] بالنوائب، و عفرتهم [آنها را به خاك انداخته.] للمناخر، و وطئتهم ب المناسم [جمع منسم مساوى قسمت جلو سم شتر.]، و اعانت عليهم 'ريب المنون'. فقد رايتم تنكرها لمن دان لها [در برابرش خضوع كرد.]، و آثرها و اخلد اليها [به آن تكيه كرد.]، حين ظعنوا عنها لفراق الابد و هل زودتهم السغب [گرسنگى.]، او احلتهم الا الضنك [ضيق.]، او نورت لهم الا الظلمه، او اعقبتهم الا الندامه! افهذه توثرون، ام اليها تطمئنون، ام عليها تحرصون؟ فبئست الدار لمن لم يتهمها، و لم يكن فيها على وجل منها. فى التزهيد من الدنيا و الترغيب فى الاخره
ايها الناس، انما الدنيا دار مجاز [گذرگاه.]، و الاخره دار قرار، فخذوا من ممركم لمقركم، و لا تهتكوا استاركم عند من يعلم اسراركم، و اخرجوا من الدنيا قلوبكم من قبل ان تخرج منها ابدانكم، ففيها اختبرتم، و لغيرها خلقتم، ان المرء اذا هلك قال الناس: ما ترك؟ و قالت الملائكه: ما قدم؟ لله آباوكم! فقدموا بعضا يكن لكم قرضا، و لا تخلفوا كلا فيكون فرضا عليكم.

ترجمه

مذمت دنيا
ترجمه ى بخشى از خطبه اى كه امام "ع" نكوهش از دنياپرستى ايراد فرموده
اما بعد شما را از دنيا برحذر مى دارم زيرا دنيا ظاهرش شيرين و باطراوت است، در لابلاى شهوات قرار گرفته و به خاطر نقد بودنش جلب توجه مى كند با اينكه مواهب آن كم و ناچيز است دلها را به خود مى كشاند آرزوهاى دنياپرستان را در خود جمع كرده زيور غرور را به خود پوشيده است، شادمانى و نعمت آن پايدار نيست از دردها و مشكلات آن ايمن نتوان بود، سخت مغرور كننده و زيانبار است، متغير است و زوال پذير، فناپذير و نابودشدنى است، پيوسته كسانى را مى خورد و هلاك مى كند آنگاه كه به حد اعلا برسد و به آرزوى دنياپرستان جامه ى عمل بپوشاند و از آن راضى گردند پيش از آنچه در قرآن ذكر شده نخواهد بود كه:
'زندگى همچون آبى مى ماند كه از آسمان فرود مى آيد و به وسيله آن گياهان فراوان سر بهم داده و در هم پيچيده به وجود مى آيد چيزى نمى گذرد كه خشك مى شوند و بادها آنها را پراكنده مى سازد و خداوند بر همه چيز قادر است'. [كهف آيه ى ٤٥.]
هيچ كس از دنيا شادمانى نديده جز اينكه پشت سرش با اشك و آه روبرو شده است. هنوز ناخوشيهايش روبرو نگشته كه به ناراحتيهاى پشت كردن آن مبتلا مى شوند.
هنوز باران ملايم خوشى، راحتى دائمى برايش پديد نياورده كه بلاها سيل آسا بر سرش فرومى بارند. هرگاه صبح گاهان بيارى كسى برخيزد شامگاهان خود را به ناشناسى مى زند و اگر در يك طرف شيرينى و گوارائى داشته باشد در طرف ديگر تلخى و گردباد بدبختى به پا مى سازد، هنوز كسى از نعمتها و خويشهايش به آنچه خواسته نرسيده كه مشكلات و سختى هايش به او مى رسد، شبى را بر پر و بال امنيت به سر نبرده، جز اينكه صبحگاه روى شهپرهاى لغزنده ى خوف قرار گيرد. بسيار فريبنده است و آنچه در آن است نيز فريبندگى دارد، فانى است و زودذر و هر كس در آن است نيز فنا مى پذيرد زاد و توشه هاى آن جز زاد و توشه 'تقوى' بى فايده است، كسى كه به مقدار كفايت از آن قانع باشد آرامش بيشترى به دست مى آورد و آن كس كه از آن بسيار بطلبد وسايل نابودى خود را بيشتر فراهم ساخته است و هر آنچه به دست آورده به زودى از دست مى رود، كسانى را كه به آن تكيه كردند به درد و رنج انداخت و افرادى كه به آن اطمينان نمودند به زمينشان زد، چه افراد پر ابهتى كه سرانجام دنيا آنها را حقير و كوچك ساخت و متكبران و فخرفروشانى كه به خاك مذلت كشانيد، حكومت و رياست آن ناپايدار، زندگى آن تيره، گواراى شور و ناگوار، شيرينى آن تلخ و طعام آن سم است، طنابهايش كهنه و پوسيده، زندگانش در معرض مرگ و تندرستانش در معرض بيمارى، حكومت آن بر باد مى رود و نيرومندانش مغلوب مى شوند، نعمتهاى فراوانش به نيستى مى گرايد و همجوارانش غارت مى شوند.
مگر شما در جايگاه پيشينيان خود قرار نگرفته ايد؟! آنها كه عمرشان از شما طولانى تر و آثارشان با دوام تر و آرزويشان درازتر، افرادشان فزونتر و لشكرهاشان انبوه تر بود، دنيا را پرستيدند: آنهم چه پرستيدنى! و آن را برگزيدند چه برگزيدنى! سپس بدون زاد و توشه اى كه به منزلگاهشان برساند و بدون مركبى كه راه را به سرعت بپيمايد از آن كوچ كردند، آيا به شما خبر داده اند كه دنيا غرامت اين همه زيانها را به آنها داده باشد؟ و يا كمكى ب آنها كند؟ و يا لااقل براى آنان همنشين خوبى باشد؟!
بلكه به عكس، آنها را در زير آفتهاى گوناگون قرار داد و با محنتها خوارشان كرد و با مشكلات و بيچارگيها آنها را ذليل نمود، آنها را به صورت به خاك افكنده و پايمالشان كرده و گردش روزگار را بر ضد آنها برانگيخته است، به خوبى مشاهده كرديد كه دنيا در برابر آنها كه در مقابلش خضوع كنند و آن را بر همه چيز مقدم دارند و به آن تكيه نمايند، چهره درهم مى كشد، ناآشنا جلوه مى كند و اين هنگامى است كه از آن براى هميشه كوچ كنند.
آيا هيچ مشاهده كرده ايد كه دنيا براى دنياپرستان زاد و توشه اى جز گرسنگى فراهم كند؟ و جز فشار و تنگى محلى براى آنان فراهم سازد؟ و جز تاريكى براى آنان نورى به ارمغان آورد؟ و يا جز ندامت چيزى به بار آورد؟ آيا چنين دنيائى را بر همه چيز مقدم مى شمرديد؟ و به آن مطمئن مى گرديد؟ و يا مردم را به سوى آن تحريص مى كنيد؟ دنيا بد خانه ايست براى كسى كه نسبت به آن بدگمان نباشد و در سكونت گزيدن در آن خوفى نداشته باشد. "خطبه ى ١١١" زهد در دنيا:
اى مردم دنيا سراى گذر است، و آخرت خانه قرارو هميشگى، پس از گذرگاه خويش براى سرمنزل قرار خود توشه تهيه كنيد، و پرده ى خويش را در پيش كسى كه از اسرارتان آگاه است ندريد! پيش از اينكه بدنتان از جهان خارج گردد، قلبتان را از آن خارج سازيد. در دنيا آزمايش مى شويد و براى غير از آن آفريده شده ايد آن دم كه كسى بميرد مردم مى گويند چه باقى گذاشت؟ ولى فرشتگان مى گويند چه چيز پيش فرستاده؟ خدا پدرتان را رحمت كند مقدارى از ثروت خويش را از پيش بفرستيد تا به عنوان قرض "در پيشگاه خدا" برايتان باقى بماند. و همه را مگذاريد كه فريضه ى سنگينى برايتان خواهد داشت "و آن پاسخگوئى روز قيامت است". "خطبه ى ٢٠٣"

شرح و توضيح

در اين درس كه درباره ى دنيا سخن مى گويد قسمتهائى از خطبه ١١١ و ٢٠٣ نهج البلاغه برايتان انتخاب كرده ايم در خطبه نخست امام مى فرمايد:
'اما بعد شما را از دنيا برحذر مى داريم زيرا دنيا ظاهرش شيرين و با طراوت است و در لابلاى شهوات قرار گرفته'.
"اما بعد، فانى احذركم الدنيا فانها حلوه خضره، حفت بالشهوات".
دنيا 'به خاطر نقد بودنش جلب توجه مى كند و با اينكه مواهب آن كم و ناچيز است دلها را به خود مى كشاند'.
"و تحببت بالعاجله و راقت بالقليل".
دنيا 'آرزوهاى دنياپرستان را در خود جمع كرده زيور غرور را به خود پوشيده است'.
"و تحلت بالامال، و تزينت بالغرور".
پس از معرفى دنيا از ناحيه ى جلب توجه، وارد معرفى دنيا براى شناخت واقعى آن شده مى فرمايد: 'شادمانى و نعمت آن پايدارنيست و از دردها و مشكلات آن كه يكباره حمله مى كند ايمن نتوان بود'.
"لا تدوم حبرتها و لا تومن فجعتها".
'سخت مغروركننده و زيان بار است'.
"غراره ضراره".
'متغير است و زوال پذير، فانى و نابودشدنى پيوسته كسانى را مى خورد و هلاك مى كند'.
"حائله زائله نافده بائده اكاله غواله".
چه صفات عجيبى درباره ى دنيا كه اگر انسان اندكى در آنها تامل كند و نشانه هاى عينى آن را ببيند دگرگون خواهد شد. پس از آن اشاره مى كند كه اگر بر فرض كسى 'به حد اعلاى دنيا برسد و به آرزوى دنياپرستان جامه ى عمل بپوشاند و از آن راضى گردد بيش از آن نخواهد بود كه خداوند بزرگ فرموده است.'
"لا تعدو- اذا تناهت الى امنيه اهل الرغبه فيها و الرضابها- ان تكون كما قال الله تعالى سبحانه".
خداوند سبحان دينا را چنين توصيف مى كند:
'زندگى "دنيا" همچون آبى است كه از آسمان فرود مى آيد و به وسيله ى آن گياهان فراوان سر بهم داده و بهم پيچيده مى رويد اما چيزى نمى گذرد كه خشك مى شوند و بادها آنها را پراكنده مى سازند و خداوند بر همه چيز قادر است'.
"كماء انزلناه من السماء فاختلط به نبات الارض فاصبح هشيما تذروه الرياح، و كان الله على كل شى ء مقتدرا".
آرى مدتى به سرعت شروع به جمع مى كند، خانه، باغ، كارخانه، وسيله سوارى، زينت و... ولى ناگاه مرگ فرامى رسد و همه اينها پراكنده و هر قسمتى به دست كسى خواهد افتاد.
امام باز هم دنيا را بيشتر معرفى مى كند مى گويد: 'هيچ كس از دنيا شادمانى نديده جز اينكه پشت سرش با اشك و آه روبرو شده است'.
"لم يكن امرو منها فى حبره الا اعقبته بعدها عبره".
'هنوز با خوشيهايش روبرو نگشته كه به ناراحتيهاى پشت كردنش مبتلا مى شود'.
"و لم يلق فى سرائها بطنا، الا منحته من ضرائها ظهرا".
'هنوز همچون باران ملايم خوشى و راحتى دائمى برايش پديد نياورده كه بلاها سيل آسا بر سرش فرومى بارند'.
"و لم تطله فيها ديمه رخاء الاهتنت عليه مزنه بلاء!".
دنيا را بشناسيد و از آن عبرت گيريد.
'هرگاه صبحگاهان به يارى كسى بخريزد شامگاهان خود را به ناشناسى مى زند'.
"و حرى اذا اصبحت له منتصره ان تمسى له متنكره".
'اگر در يك طرف شيرينى گوارائى داشته باشد در طرف ديگر تلخى و گردباد بدبختى به بار آورد'.
"و ان جانب منها اعذوذب و احلولى امر منها جانب فاوبى".
با هزاران تلاش، تملقها، ذلت و خوارى كشيدنها.
'هنوز كسى از نعمتها و خوشيهايش به آنچه خواسته نرسيده كه مشكلات و سختيهايش به او مى رسد'.
"لا ينال امرو من غضارتها رغبا، الا ارهقته من نوائبها تعبا".
'شبى را در اين دنيا بر پر و بال امنيت به سر نبرده به جز اينكه صبحگاه روى شهپرهاى لغزنده ى ترس قرار مى گيرد'.
"و لا يمسى منها فى جناح امن، الا اصبح على قوادم خوف."
و باز هم توصيف مى كند و انسانها را هشدار مى دهد:
'بسيار فريبنده است و آنچه در آن است نيز فريبندگى دارد'.
"غراره غرور مافيها". 'فانى و زودگذر است هر كس در آن است نيز فنا مى پذيرد'.
"فانيه فان من عليها".
'زاد و توشه اى آن جز زاد و توشه ى تقوى بى فايده است'.
"لا خير فى شى ء من ازوادها الا التقوى".
آنگاه توجه مى دهد كه چه مقدار از دنيا را بايد مورد بهره بردارى قرار داد:
'كسى كه به مقدار كمى از آن قانع باشد آرامش بيشتر به دست مى آورد و آن كس كه از آن بسيار بطلبد وسائل نابودى خود را بيشتر فراهم ساخته است و به زودى آنچه به دست آورده زائل مى گردد'.
"من اقل منها استكثر مما يومنه! و من استكثر منها استكثر مما يوبقه و زال عما قليل عنه".
آنگاه توجه مى دهد كه سرنوشت علاقمندان و اعتماد كنندگان به آن را ملاحظه كنيم مى فرمايد: 'چه بسيار كسانى كه به آن اعتماد كردند اما آنها را به درد و رنج انداخت و چه بسيار افرادى است كه به آن اطمينان نمودند و به زمينشان زد'.
"كم من واثق بها قد فجعته و ذى طمانينه اليها قد صرعته".
'چه افراد پرابهتى كه سرانجام دنيا آنها را حقير و كوچك ساخت و متكبران و فخرفروشانى كهبه خاك مذلت كشانيد'.
"و ذى ابهه قد جعلته حقيرا و ذى نخوه قد ردته ذليلا".
سپس باز هم دنيا را آشكارا معرفى مى كند باشد كه انسانها عبرت گيرند و از نمونه هاى موجود پند پذيرند، مى فرمايد: 'حكومت و رياست دنيا ناپايدار، زندگى آن تيره، گوارائيش ناگوار، شيرينى آن تلخ، طعام آن سم، طنابهايش كهنه و پوسيده، زندگيش در معرض مرگ و تندرستيش در معرض بيمارى است'.
"سلطانها دول و عيشها رنق و عذبها اجاج و حلوها صبر و غذاوها سمام و اسبابها رمام حيها بعرض موت و صحيحها بعرض سقم".
و باز مى فرمايد: 'حكومت آن بر باد، نيرومندش مغلوب، نعمتهاى فراوانش به نيستى گرائيده و همجوارانش غارت مى شوند'.
"ملكها مسلوب و عزيزها مغلوب و موفورها منكوب و جارها محروب".
امام براى آنكه مطلب را باز هم آشكارتر ساخته باشد مى افزايد: 'مگر در خانه هاى كسانى كه قبل از شما بوديد قرار نگرفته ايد آنها عمرشان از شما طولانى تر آثارشان بادوام تر، آرزوهايشان درازتر، افرادشان فزونتر و لشكرهايشان انبوه تر بود'.
"الستم فى مساكن من كان قبلكم اطول اعمارا و ابقى آثارا، و ابعد آمالا و اعد عديدا، و اكثف جنودا".
همه رفتند و همه ى آنچه داشتند براى ديگران گذاردند 'دنيا را پرستيدند آن هم چه پرستيدنى، آن را برگزيدند چه برگزيدنى پس بدون زاد و توشه اى كه به منزلگاهشان برساند و بدون مركبى كه راه را به سرعت بپيمايد از آن كوچ كردند'.
"تعبدوا للدنيا اى تعبد و آثروها اى ايثار ثم ظعنوا عنها بغير زاد مبلغ و لا ظهر قاطع".
'آيا به شما خبر داده اند كه دنيا فراغت اين همه زيانها را به آنها داده باشد و يا كمكى به آنها نموده و يا لااقل همنشين خوبى براى آنها باشد'.
"فهل بلغكم ان الدنيا سخت لهم نفسا بفديه او اعانتهم بمعونه او احسنت لهم صحبه".
چنين كارهائى كه انجام نداده به جاى خود به عكس 'آنها را در زير آفتهاى گوناگون قرار داد و با محنتها خوارشان كرد و با مشكلات و بيچارگيها آنها را ذليل نمود'.
"بل ارهقتهم بالقوادح و اوهقتهم بالقوارع و ضعضعتهم بالنوائب".
'آنها را به صورت به خاك افكنده و پايمالشان كرده و گردش روزگار را بر ضد آنها برانگيخته است'.
"و عفرتهم للمناخر و وطئتهم بالمناسم و اعانت عليهم 'ريب المنون'".
به دنبال اين قسمت آنها را به آنچه مشاهده كرده اند حواله داده مى گويد: 'شما به خوبى مشاهده كرديد كه هر كه در برابر دنيا خضوع كند، آن را بر همه چيز مقدم دارد و به آن تكيه نمايد برايش چهره در هم مى كشد ناآشنا جلوه مى كند و اين هنگامى است كه از آن براى هميشه كوچ مى كنند'.
"فقد رايتم تنكرها لمن دان لها و آثرها و اخلد اليها حين ظعنوا عنها لفراق الابد".
و باز هم توجه مى دهد كه خوب دقت كنند و عبرت گيرند مى گويد:
'آيا شما هيچ مشاهده كرده ايد كه دنيا براى دنياپرستان زاد و توشه اى جز گرسنگى فراهم كند و جز فشار و تنگى، محلى براى آنان فراهم سازد و جز تاريكى براى آنان نورى به ارمغان آورد و يا جز ندامت چيزى برايشان به بار آورد'.
"و هل زودتهم الا السغب او احلتهم الا الضنك او نورت لهم الا الظلمه او اعقبتهم الا الندامه".
پس از همه اين توضيحات در يك نتيجه گيرى خطاب مى كند 'آيا چنين دنيايى را بر همه چيز مقدم مى شماريد؟! به آن مطمئن مى گرديد؟! يا مردم را به آن تحريص مى كنيد؟!'.
"افهذه توثرون ام اليها تطمئنون ام عليها تحرصون؟".
و نتيجه گيرى خود را اعلام مى كند:
'راستى دنيا بد خانه اى است براى كسى كه به آن بدگمان نباشد و در سكونت گزيدن در آن خوفى نداشته باشد'.
"فبئست الدار لمن لم يتهمها و لم يكن فيها على وجل منها".
و در خطبه ٢٠٣ نهج البلاغه كه درباره ى دنيا است باز چنين مى خوانيم:
'اى مردم، دنيا سراى گذر است ولى آخرت خانه ى قرار و هميشگى'.
"ايها الناس انما الدنيا دار مجاز و الاخره دار قرار".
هيچ فرد عاقلى در محلى كه فقط جايگاه توقف كوتاه و عبور است بساطش را پهن نمى كند مشغول ساختمان سازى و مهيا ساختن زندگى دائمى نمى شود. براى سراى گذر به اندازه زمانش بايد توشه و زاد تهيه كرد.
آنگاه به هدف ازدنيا اشاره مى كند كه اين مرحله، مرحله تهيه زاد براى محل دائمى و هميشگى است بنابراين بايد وسائل و امكانات لازم براى زندگى را از اينجا برد مى فرمايد: 'پس از گذرگاه خويش براى سر منزل قرار خود توشه تهيه كنيد'.
"فخذوا من ممركم لمقركم".
به دنبال آن انسانها را از اعمال زشتى كه موجب خجلت و سرشكستگى مى شود زنهار داده مى گويد: 'و پرده خود را در پيش كسى كه از اسرارتان آگاه است ندريد'.
"و لا تهتكوا استاركم عند من يعلم اسراركم".
در اينكه منظور اين است كه در پيشگاه خداوند آشكارا معصيت نكنيد يا در نزد افراد تخلف از دستور نكيند و بيش از آنچه از شما خبر دارند خودتان را مشخص نسازيد
"و اخرجوا من الدنيا قلوبكم من قبل ان تخرج منها ابدانكم".
چه اگر دل نبسته باشيد و روحتان متوجه سراى آخرت باشد گرفتار امور اين جهان نمى شويد زيرا 'در اين دنيا آزمايش مى شويد و هدف از خلقت شما جاى ديگر است'.
"ففيها اختبرتم و لغيرها خلقتم".
كمى به حقائق توجه كنيد به خيال و آمال و آرزوها دل نبنديد. واقعيت عالم اين است: 'آندم كه كسى مى ميرد مردم مى گويند چه باقى گذارده؟ اما فرشتگان مى گويند چه از پيش فرستاده'؟
"ان المرء اذا هلك قال الناس: ما ترك؟ و قالت الملائكه: ما قدم؟".
اصل مطلب همين جا است انسانها كه در آمال و آرزو و عدم توجه زندگى مى كنند چنين مى بينند و فرشتگانى كه شاهد خلقت و آگاه از اهداف زندگى انسانند چنان مى گويند.
سپس نصيحت مى كند و انسانها را از جمع آورى مال دنيا برحذر مى دارد مى فرمايد: 'خدا پدرانتان را رحمت كند مقدارى از ثروت خويش را از پيش بفرستيد كه به عنوان قرض در نزد خداوند برايتان باقى بماند'. "لله آباوكم! فقدموا بعضا يكن لكم قرضا".
'و همه را باقى نگذاريد كه وظيفه اى سنگين بر دوشتان خواهد نهاد "و بايد پاسخگوى آن در قيامت باشيد"'.
"و لا تخلفوا كلا فيكون فرضا عليكم".

خطبه ٢٠٤:
و در خطبه اى ديگر باز هم مردم را به مهيا شدن براى سراى حقيقى دستور داده مى گويد: 'خداى شما را رحمت كند آماده حركت باشيد كه نداى رحيل و كوچ در ميان شما بلند شده است'.
"تجهزوا رحمكم الله فقد نودى فيكم بالرحيل".
مگر مرگ دوستان، رفقا، همسايگان و بستگان را هر روز شاهد نيستيد مگر نمى بينيد هر روز قواى شما به كاستى مى گرايد چرا به هوش نمى آئيد، اينها همه اعلام كوچ است.
و مى افزايد مهم در اين راه در مرحله نخست اين است 'علاقه به اقامت در دنيا را كم كنيد'.
"و اقلوا العرجه على الدنيا".
اين علاقه به دنيا است كه انسان را از زندگى حقيقى اش باز مى دارد و شرط توجه اين است كه علاقه كم گردد.
آنگاه توجه مى دهد كه در آنجا نيازمندى بسيار است وسائل و امكانات لازم همه را بايد از اينجا ببريد مى گويد: 'و با تهيه زاد و توشه اعمال شايسته به سوى آخرت بازگرديد'.
"و انقلبوا بصالح ما بحضرتكم من الزاد".
اين را بدانجهت به شما مى گويم كه 'گردنه هاى سخت و دشوار و سرمنزلهاى خوفناك در پيش داريد و بايد در آنها فرود آئيد و در آنجا توقف كنيد'.
"فان امامكم عقبه كودا و منازل مخوفه مهوله لابد من الورود عليها و الوقوف عندها".
مگر مى شود از اين گردنه ها بدون امكانات گذشت و مگر مى شود در آن منازل بدون وسائل امنيت بخش وارد شد و توقف كرد.
و از آنجا كه انسان كمتر به فكر مرگ مى افتد و اين غفلت او را از مهيا شدن بازمى دارد اعلام مى كند 'بدانيد فاصله نگاههاى مرگ به شما كوتاه و نزديك است و گويا مرگ چنگالهايش را در جان شما فروبرده'.
"و اعلموا ان ملاحظ المنيه نحوكم دانيه و كانكم بمخالبها قد نشبت فيكم".
آن به آن از عمرتان مى كاهد. قوايتان را كم مى كند و به قبر نزديكتان مى سازد به هوش آئيد دليل اين بى توجهى آن است: 'كردارهاى بد، مشكلات زندگى و كژيها و ناروائيها مرگ را از شما پنهان داشته'.
"و قد دهمتكم فيها موضحات الامور و معضلات المحذور".
اگر بخواهيد از اين وضع خارج شويد راه اين است 'علائق و وابستگيهاى دنيا را قطع كنيد و كمر خويش را با زاد و توشه ى تقوا محكم ببنديد'.
"فقطعوا علائق الدنيا و استظهروا بزاد التقوى".

نكته اى پيرامون غرور
غرور، ثروت و جهات مختلف دنيا در خطبه، مورد تذكر قرار گرفته است لازم است بحث غرور را كمى دنبال كنيم در داستان سوره كهف ترسيم زنده اى از آنچه غرور ثروتش مى ناميم، مشاهده مى كنيم و به سرانجام اين غرور كه پايانش شرك و كفر است آشنا مى شويم.
انسانهاى كم ظرفيت هنگامى كه به جائى مى رسند و برترى مختصرى از نظر مقام و ثروت بر ديگران مى يابند غالبا گرفتار بلاى غرور مى شوند، نخست سعى مى كنند امكانات خود را به رخ ديگران بكشند و آن را وسيله برترى جوئى قرار دهند جمع شدن مگس صفتان را دور اين شيرينى دليل بر نفوذ خويشتن در دلها قرار دهند اين همان است كه قرآن با جمله 'انا اكثر منك مالا و اعزنفرا' "كهف: ٣٤" از آن ياد كرده است.
عشق و علاقه به دنيا كم كم پندار جاودانى آن را در نظرشان مجسم مى سازد و فرياد 'ما اظن ان تبيد هذه ابدا' "كهف: ٣٥" را سر مى دهند!
ايمان به جاودانگى دنياى مادى چون تضاد روشنى با رستاخيز دارد نتيجتا به انگار معاد برمى خيزند 'و ما اظن الساعه قائمه' مى گويند.
خودبينى و خودپسندى سبب مى شود كه برترى مادى را دليل بر قرب در درگاه پروردگر بدانند و براى خويشتن مقام فوق العاده اى نزد او قائل شوند و بگويند اگر به سوى خدا بازگرديم و معاد و آخرتى در كار باشد جاى مادر آنجا از اينجا هم بهتر است!! 'و لئن رددت الى ربى لاجدن خيرا منها منقلبا'. "كهف: ٣٦".
اين مراحل چهارگانه كم و بيش در زندگى قدرتمندان دنياپرست با تفاوتهائى ديده مى شود در واقع خط سير انحرافى آنها از دنياپرستى شروع و به شرك و بت پرستى و كفر و انكار معاد ختم مى گردد چرا كه قدرت مادى را همچون بتى مى پرستند. و غير آن را به دست فراموشى مى سپرند.

راه شكستن غرور
يك انسان آزاده هنگامى كه وسوسه هاى رور به خاطر مال و مقام در اعماق دلش جوانه مى زند بايد ريشه ى آن را با توجه به تاريخچه ى پيدايش خودش قطع كند: آن روز كه خاكى بى ارزش بود، آن روز كه نطفه ى ناتوانى بود، آن روز كه به صورت نوزادى ضعيف و غير قادر بر حركت از مادر متولد گشت.
همانگونه كه قرآن مجيد براى شكستن غرور آن ثروتمند بى ايمان او را به گذشته اش بازمى گرداند و از زبان آن مرد با ايمانى مى گويد 'اكفرت بالذى خلقك من تراب ثم من نطفه ثم سواك رجلا'. "كهف: ٣٧"

سوال و تحقيق

١- دنيا و زينتهاى ان را با دقت بيشترى بررسى كنيد مقاله اى در اين باره تهيه فرمائيد. ٢- دنيا همچون آب باران است؟ آيا در قرآن تشبيه ديگرى نسبت به دنيا وجود دارد؟ بنويسيد.
٣- دنيا غرورآور است- آيا مى توانيد توضيح دهيد و نمونه هاى تاريخى بيشتر از آنچه اشاره شده نشان دهيد.
٤- دنيا بقاء ندارد- اين معنى را با شواهدى از قرآن، تاريخ و روايات كامل فرمائيد.
٥- عدم دلبستگى به دنيا چه نتائجى به بار مى آورد ادله اقامه كنيد.
٦- لغات پيچيده ى درس را با مراجعه به شروح و كتب لغت تفسير كنيد.


۱۰
امتحان و آزمايش در نهج البلاغه

امتحان و آزمايش در نهج البلاغه

خطبه

فى الاستسقاء و فيه تنبيه العباد الى وجوب استغاثه رحمه الله اذا حبس عنهم رحمه المطر
الا و ان الارض التى تقلتكم، و السماء التى تظلتكم [بالاى سر شماست.]، مطيعتان لربكم، و ما اصبحنا تجودان لكم ببركتهما توجعا لكم، و لازلفه [تقرب- نزديكى.] اليكم، و لا لخير ترجوانه منكم، وليكن امرتا بمنافعكم فاطاعتا، و اقيمتا على حدود مصالحكم فقامتا.
ان الله يبتلى عباده عند الاعمال السيئه بنقص الثمرات، و حبس البركات، و اغلاق خزائن الخيرات، ليتوب تائب، و يقلع مقلع و يتذكر متذكر، و يزدجر مزدجر. و قد جعل الله سبحانه الاستغفار سببا لدرور الرزق و رحمه الخلق، فقال سبحانه: 'استغفروا ربكم انه كان غفارا. يرسل السماء عليكم مدرارا. و يمددكم باموال و بنين و يجعل لكم جنات و يجعل لكم انهارا'. فرحم الله امرا استقبل توبته، و استقال خطيئته، و بادر منيته!
و قدر الارزاق فكثرها و قللها، و قسمها على الضيق و السعه فعدل فيها ليبتلى من اراد بميسورها و معسورها، و ليختبر بذلك الشكر و الصبر من غنيها و فقيرها.
فالله الله معشر العباد! و انتم سالمون فى الصحه قبل السقم، و فى الفسحه قبل الضيق. فاسعوا فى فكاك رقابكم من قبل ان تغلق رهائنها. [درهاى آزادى.] اسهروا عيونكم، و اضمروا بطونكم، واستعملوا اقدامكم، و انفقوا اموالكم، و خذوا من اجسادكم فجودوا بها على انفسكم، و لا تبخلوا بها عنها، فقد قال الله سبحانه: 'ان تنصروا الله ينصركم و يثبت اقدامكم' و قال تعالى: 'من ذا الذى يقرض الله قرضا حسنا فيضاعفه له، و له اجر كريم'. فلم يستنصركم من ذل، و لم يستقرضكم من قل، استنصركم 'و له جنود السماوات و الارض و هو العزيز الحكيم'. و استقرضكم 'و له خزائن السماوات و الارض، و هو الغنى الحميد'. و انما اراد ان 'يبلوكم [شما را مى آزمايد.] ايكم احسن عملا'. فبادروا باعمالكم تكونوا مع جيران الله فى داره. رافق بهم رسله، و ازارهم ملائكته، و اكرم اسماعهم ان تسمع حسيس [صداى آتش.] نار ابدا، و صان اجسادهم ان تلقى لغوبا و نصبا: [رنج و سختى.] 'ذلك فضل الله يوتيه من يشاء، و الله ذوالفضل العظيم'.

ترجمه

آگاه باشيد اين زمينى كه شما را در بر مى گيرد و آسمانى كه بر شما سايه مى افكند هر دو مطيع فرمان پروردگار شمايند.
اين دو بركات خود را بر شما نه به خاطر ترس و نه براى تقرب به شما و يا انتظار نيكى از شما مى بخشند بلكه آنها مامور رساندن منفعت به شما هستند و اطاعت "فرمان حق" نموده اند به آنها دستور داده شده كه به مصالح شما قيام نمايند و آنها چنين كردند.
خداوند بندگان خويش را به هنگامى كه كارهاى بد انجام مى دهند. با كمبود ميوه ها و جلوگيرى از نزول بركات و بستن در گنجهاى خيرات به روى آنان آزمايش مى كند "اين آزمايش" به خاطر اين است كه توبه كاران توبه كنند و كسى كهبايد دست از گناه بكشد خوددارى و پندپذيران پند گيرند و آنكه از گناه مى ترسد از انجام كار خلاف بازايستد. خداوند پاك و منزه استغفار را سبب فراوانى روزى و رحمت بر خلق قرار داده است: چنانكه فرموده است:
'از پروردگار خود آمرزش بخواهيد كه آمرزنده است بركات خويش را از آسمان بر شما فرومى بارد و با بخشش ثروت و فرزندان شما را تقويت مى كند و باغستانها و نهرهاى آب در اختيار شما مى گذارد'. [سوره نوح آيه ١٢ -١٠.]
رحمت خداى بر آن كس كه به استقبال توبه بشتابد از خطاهاى خود پوزش طلبد "و قبل از پايان زندگى عمل صالح كند" و بر مرگ پيشى گيرد. "خطبه ى ١٤٣"
روزيها را مقدر و اندازه گيرى كرد: گاهى كم و گاهى زياد و به تنگى و وسعت به طور عادلانه، تقسيم فرمود، تا هر كه را بخواهد به وسعت روزى و يا تنگى آن بيازمايد و با آن 'شكر' و 'صبر' غنى و فقير را مورد آزمايش قرار دهد. "خطبه ى ١٩١".
زنهار! زنهار! اى بندگان خدا! خدا را به ياد آوريد در حال تندرستى پيش از آنكه بيمار شويد و در حال وسعت پيش از آنكه در تنگناى زندگى قرار گيريد "شما در گرو اعمال خود هستيد پس" در راه آزادى خويش پيش از آنكه درهاى آزادى بر روى شما بسته شود سعى و كوشش كنيد در دل شب چشمها را بيدار داريد و شكمها را لاغر و قدمها را به كار اندازيد و اموال را انفاق كنيد. از جسم و تن خويشتن بگيريد و بر روان و جان خود بيفزائيد در اين كار بخل نورزيد كه خداوند فرموده است:
'اگر خدا را يارى كنيد او شما را نصرت مى دهد و قدمهايتان را ثابت نگه مى دارد'. [محمد- ٧.]
و نيز فرموده است:
'كيست كه به خداوند قرض دهد؟ تا خداوند به او چند برابر عطا كند و براى او پاداش بى عيب و نقصى قرار دهد'. [بقره- ٢٤٥.] "خطبه ى ١٨٣".
"اما بدانيد" درخواست يارى او از شما نه به خاطر ضعف و ناتوانى است و قرض گرفتنش از شما نه به خاطر كمبود است، او از شما يارى خواسته در حالى كه 'لشكرهاى آسمان و زمين از آن اوست و عزيز و حكيم است'، درخواست قرض كرده در حالى كه گنجهاى آسمان و زمين به او تعلق دارد و بى نياز و حميد است "بلى اينها نه از جهت نيازى است كه او دارد بلكه" خواسته است شما را بيازمايد كه كداميك نيكوكارتريد.
بنابراين به اعمال نيك مبادرت ورزيد تا از همسايگان خدا در سراى او باشيد! "در نزد كسانى كه" رفيق پيامبرانند و فرشتگان به ديدارشان مى آيند! "خداوند" آنچنان اين گروه را گرامى داشته كه حتى گوشهاى انها صداى خفيف آتش را نمى شنوند و بدنهايشان هيچگونه رنج و ناراحتى نمى بيند 'اين فضل و مرحمت خداوند است كه به هر كس بخواهد مى دهد و خداوند داراى فضل عظيم است'. ['حديد'- ٢١.]

شرح و توضيح

انتخاب اين درس به جهت آن است كه توجه داشته باشيم انسان همواره در معرض آزمايش است، اين آزمايش از جهات گوناگون است و بايد راه و رسم پيروزى در اين آزمايش را به خوبى بدانيم. در قطعه نخستين از اين درس چنين مى خوانيم: 'آگاه باشيد اين زمينى كه شما را در بر مى گيرد و آسمانى كه بر شما سايه مى افكند هر دو مطيع پروردگار و شمايند'.
"الا و ان الارض التى تقلكم و السماء التى تظلكم مطيعتان لربكم".
اما نه به اين معنى كه 'اين دو بركات خود را به خاطر ترس، براى تقرب و يا توقع نيكى از شما، به شما مى بخشند'.
"و ما اصبحتا تجود ان لكم ببركتهما توجعا لكم. و لا زلفه اليكم و لا لخير ترجو انه منكم".
'بلكه به آنها امر شده كه در راه منفعت شما به كار افتند، اطاعت فرمان حق را نموده اند، و به آنها دستور داده شده كه به مصالح شما قيام نمايند و آنها چنين كردند'. "ولكن امرتا بمنافعكم فاطاعتا، و اقيمتا على حدود مصالحكم فقامتا".
به دنبال اين قسمت به اين نكته اشاره كرده كه بايد همه بدانند بخشيدن اين همه نعمت و قرار دادن آسمان و زمين در خدمت اين موجود بدون امتحان و آزمايش نمى تواند باشد و نمى شود اين همه نعمت را استفاده كنند و شكرگذارى نكنند و يا آنها را در راه معصيت به كار گيرند مى فرمايد: 'خداوند بندگان خويش را به هنگامى كه اعمال بد انجام مى دهند با كمبود ميوه ها، جلوگيرى از نزول بركات، و بستن در گنجهاى خيرات آزمايش مى كند'.
"ان الله يبتلى عباده عند الاعمال السيئه بنقص الثمرات، و حبس البركات و اغلاق خزائن الخيرات".
و هدف اين است كه 'توبه كاران، توبه كنند، آنان كه بايد دست از گناه بكشند خوددارى، پندپذيران پند گرفته متذكر گردند و آنكه از گناه مى ترسد از انجام خلاف بازايستد'.
"ليتوب تائب و يقلع مقلع و يتذكر متذكر و يزدجر و مزدجر".
بنابراين خود نقص ها و كاهش نعمتها، نيز نعمت ديگرى هستند زيرا هدف آن است كه انسانهاى از راه به در رفته بازگردند و گرفتار مشاكل خطرناك تر نگردند. آنگاه راه بازگشت و توبه را نشان مى دهد و نتايج و ثمرات آن را نيز بيان كرده مى گويد: 'خداوند- كه پاك و منزه است- استغفار را سبب فراوانى روزى و رحمت بر خلق قرار داده است'.
"و قد جعل الله سبحانه الاستغفار سببا لدرور الرزق و رحمه الخلق".
آرى خداوند سبحان فرموده: 'از پروردگار خويش آمرزش بطلبيد كه او بسيار آمرزنده است "اگر چنين كنيد" بارانهاى پر بركت آسمان را پى در پى بر شما فرومى فرستد اموال و فرزندانتان را افزون مى كند و براى شما باغهاى خرم و سرسبز و نهرهاى آب جارى قرار مى دهد'.
"فقال سبحانه استغفروا ربكم انه كان غفارا، يرسل السماء عليكم مندرارا. و يمددكم باموال و بين و يجعل لكم جنات و يجعل لكم انهارا". "نوح: ١٠ -١٢".
سپس اضافه مى فرمايد: 'رحمت خداوند بر آن كس كه به استقبال توبه بشتابا، از خطاهاى خود پوزش طلبد "و با انجام اعمال صالح" بر مرگش پيشى گيرد'. "فرحم الله امرءا استقبل توبته و استقال خطيئته، و بادر منيته!". "خطبه ى: ١٤٣".
در بخش ديگرى از خطبه ديگر درباره ى امتحان و آزمايش نسبت به روزى و مقدرات زندگى انسانها چنين فرموده است: 'خداوند روزيها را مقدر و اندازه گيرى كرده گاهى كم و گاهى زياد قرار داده و آن را با تنگى و وسعت به طر عادلانه تقسيم فرموده است':
"و قدر الارزاق فكثرها و قللها و قسمها على الضيق و السعه فعدل فيها".
و اين به آن خاطر است: 'هر كه را بخواهد با وسعت روزى و هر كه را بخواهد با تنگيآن بيازمايد'.
"ليبتلى من اراد بميسورها و معسورها".
همچنين: 'به وسيله ى آن شكر و صبر از ناحيه ى غنى و فقير را نيز مورد امتحان قرار دهد'.
"و ليختبر بذلك الشكر و الصبر من غنيها و فقيرها".
به دنبال آن مجموعه اى از امور دنيوى كه براى امتحان و آزمايش به كار گرفته مى شوند چنين برمى شمارد: 'سپس روزى وسيع را با فقر و بيچارگى درآميخت، تندرستى را با حوادث دردناك، دوران شادى و سرور را با غصه و اندوه مقرون ساخت' "همه اينها براى امتحان و آزمايش است".
"ثم قرن بسعتها عقابيل فاقتها و بسلامتها طوارق آفاتها و بفرج افراحها غصص اتراحها". "خطبه ى: ٩١ ص ١١".
در سومين قسمت انتخاب شده، چنين مى فرمايد: 'زنهار! زنهار! اى بندگان خدا ! خدا را به ياد آوريد، در حال تندرستى پيش از آنكه بيمار شويد، و در حال وسعت پيش از آنكه در تنگناى زندگى قرار گيريد'.
"فالله الله معشر العباد! و انتم سالمون فى الصحه قبل السقم و فى الفسحه قبل الضيق".
شما در گروه اعمال خود هستيد 'بنابراين در راه آزاديخويش پيش از آنكه درهاى آن بر روى شما بسته شود- سعى و تلاش كنيد'.
"فاسعوا فى فكاك رقابكم من قبل ان تغلق رهائنها".
براى اين آزادى، لازم است رفتارى از اين قبيل داشته باشيد:
'در دل شب چشمها را بيدار داريد، شكمها را لاغركنيد، قدمها را به كار اندازيد و اموال را انفاق كنيد: از جسم و تن خود برگيريد، بر روان و جان خود بخشش نمائيد و در اين كار بخل نورزيد'.
"اسهروا عيونكم، و اضمروا بطونكم و استعملوا اقدامكم و انفقوا اموالكم، و خدوا من اجسادكم فجود وابها على انفسكم و لا تبخلوا بها عنها".
اينگونه باشيد كه 'خداوند سبحان فرموده است: اگر خدا را يارى كنيد او شما را نصرت مى دهد، و قدمهايتان را ثابت نگه مى دارد'.
"فقد قال الله سبحانه: ان تنصروا الله ينصركم و يثبت اقدامكم" "محمد: ٧".
و نيز فرموده است: 'كيست كه به خداوند قرض الحسنه دهد، تا خداوند به او چند برابر عطا كند، و براى او پاداش بى عيب و نقصى قرار دهد'.
"و قال تعالى: من ذاالذى يقرض الله قرضا حسنا فيضاعفه له، و له اجر كريم" "بقره: ٢٤٥".
امام توجه مى دهد 'مطمئنا درخواست يارى او از شما نه به خاطر ضعف و ناتوانى است و نه قرض گرفتنش به خاطر كمبود'.
"فلم يستنصركم من ذل و لم يستقرضكم من قل".
'او از شما يارى خواسته در حالى كه لشكرهاى آسمانها و زمين از آن او و عزيز و حكيم است'.
"استنصركم و له جنود السماوات و الارض و هو العزيز الحكيم".
او 'از شما قرض خواسته در حالى كه گنجهاى آسمانها و زمين همه از آن او است و بى نياز و حميد است'.
"و استقرضكم 'و له خزائن السماوات و الارض، و هو الغنى الحميد'".
پس روشن مى شود 'همه اينها براى آن است كه شما را بيازمايد تا معلوم گردد كداميك نيكوكارتريد'.
"انما اراد ان يبلوكم ايكم احسن عملا".
'حال كه مسئله از اين قرار است به اعمال نيك مبادرت ورزيد تا با همسايگان خدا، در سراى او باشيد'.
"فبادروا باعمالكم تكونوا مع جيران الله فى داره".

آزمونها در چهره هاى مختلف
سخن از امتحان و آزمايش بشر كمتر مورد توجه است، در حالى كه توجه به آن كارساز و حركت آفرين و كنترل كننده است به همين جهت ما اين بحث را به آن اختصاص داده ايم.
گرچه بيان عموميت امتحان براى تمام اقوام و جمعيتها، اثر سازنده ى بسيار قابل ملاحظه اى براى مومنان دارد ولى اين منحصر به مومنان نيست بلكه هرگروه و جمعيتى به نوعى در اين سنت الهى شريك و سهيمند و امتحانات خداوند در چهره هاى گوناگون به سراغ آنها مى آيد.
گروهى در محيطهائى قرار مى گيرند كه از هر نظر آلوده است، وسوسه هاى فساد از هر طرف آنها را احاطه مى كند، امتحان بزرگ آنها اين است كه در چنين جو و شرائطى همرنگ محيط نشوند و اصالت و پاكى خود را حفظ كنند.
گروهى در فشار محروميتها قرار مى گيرند، در حالى كه مى بينند اگر حاضر به معاوضه كردن سرمايه هاى اصيل وجود خود باشند، فقر و محروميت آنها به سرعت درهم مى شكند، اما به بهاى از دست دادن ايمان و تقوا و آزادگى و عزت و شرف و همين آزمون آنها است. گروهى ديگر بر عكس غرق در نعمت مى شوند و امكانات مادى از هر نظر در اختيارشان قرار مى گيرد، آيا در چنين شرائطى، قيام به وظيفه شكر نعمت مى كنند؟ يا غرق در غفلت و غرور و خودخواهى و خودبينى، غرق در لذات و شهوات و بيگانگى از جامعه و از خويشتن مى شوند؟! و اين آزمايش آنها است.
گروهى- همچون غرب و شرق زده هاى عصر ما- با كشورهائى روبرو مى شوند كه در عين دورى از خدا و فضيلت و اخلاق، از تمدن مادى خيره كننده اى بهره مندند و رفاه اجتماعى قابل ملاحظه اى دارند، در اينجا جاذبه نيرومند مرموزى آنها را به سوى اين نوع زندگى مى كشاند كه به قيمت زير پا نهادن همه ى اصولى كه به آن اعتقاد دارند و به قيمت تن دادن به ذلت وابستگى، چنان زندگى را براى خود و جامعه ى خويش فراهم مى سازند، اين نيز يكنوع آزمون است.
مصيبتها، در دو رنجها، جنگ و نزاعها، قحطى و گرانى و تورم، حكومتهاى خودكامه اى كه انسانها را به بردگى و اسارت خود دعوت مى كنند و آنها را به تسليم در برابر برنامه هاى طاغوتى خود فرامى خوانند، و بالاخره امواج نيرومندهواى نفس و شهوت، هر يك از اينها وسيله آزمايشى است بر سر راه بندگان خدا و در همين صحنه ها است كه ايمان و شخصيت و تقوى و پاكى و امانت و آزادگى افراد مشخص مى شود.
اما براى پيروزى در اين آزمونهاى سخت، جز تلاش و كوشش مستمر و تكيه بر لطف خاص پرورگار راهى نيست.
جالب اينكه در حديثى كه در اصول كافى از بعضى از معصومين در تفسير آيه:
'احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون' "عنكبوت: ١" آمده چنين مى خوانيم:
"يفتنون كما يفتن الذهب، ثم قال يخلصون كما يخلص الذهب".
'آزمايش مى شوند همانگونه كه طلا در كوره آزمايش مى شود و خالص مى شوند همانگونه كه فشار آتش ناخالصيهاى طلا را از بين مى برد و آن را خالص مى كند'. [ 'اصول كافى' طبق نقل تفسير نور الثقلين ج ٤ ص ١٤٨.] به هر حال عافيت طلبانى كه گمان مى كنند همين اندازه كه اظهار ايمان كنند در صف مومنان قرار مى گيرند و در اعلى عليين بهشت همنشين پيامبران و صديقين و شهداء خواهند بود سخت در اشتباهند.
به گفته اميرمومنان على "ع" در نهج البلاغه:
"والذى بعثه بالحق لتبلبلن بلبله، و لتغربلن غربله، و لتساطن سوط القدر، حتى يعود اسفلكم اعلاكم و اعلاكم اسفلكم":
'سوگند به كسى كه پيامبر "ع" را به حق مبعوث كرده به شدت مورد آزمايش قرار مى گيريد، و غربال مى شويد، و همانند محتويات يك ديگ به هنگام جوشش، زير و رو خواهيد شد، آنچنان كه بالاى شما پائين و پائين شما بالا قرار خواهد گرفت'!. [ نهج البلاغه خطبه ١٦.]
امام اين سخن را هنگامى مى گويد كه تازه مردم با او بيعت كرده اند و در انتظار اين هستند كه بينند او با تقسيم اموال بيت المال و مقامها چه مى كند؟! آيا با همان معيارهاى گذشته و تبعيضها يا بر معيار تلخ عدالت محمدى؟!
و قرآن كريم با صراحت مى فرمايد:
"و لنبلونكم بشى ء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشر الصابرين. "بقره- ١٥٥"
اين آيه مى گويد جهان صحنه ى آزمايش الهى است.
ملاحظه مى فرمائيد، در اين آيه به مسئله ى 'آزمايش به طور كلى' و چهره هاى گوناگون آن اشاره مى كند و به عنوان يك امر قطعى و تخلف ناپذير مى فرمايد: 'به طور مسلم ما همه ى شما را با امورى همچون ترس و گرسنگى و زيان مالى و جانى و كمبود ميوه ها آزمايش مى كنيم'.
"و لنبلونكم بشى ء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات".
و از انجا كه پيروزى در اين امتحانات جز در سايه مقاومت و پايدارى ممكن نيست در پايان آيه مى فرمايد: 'و بشارت ده صابران و پايداران را' گرچه امتحانات الهى متفاوت است، بعضى مشكل و بعضى آسان و قهرا نتائج آنها نيز با هم فرق دارد، اما به هر حال آزمايش براى همه هست.

طرق آزمايش
در آيه فوق همانند آنچه در نهج البلاغه خوانديم نمونه هائى از امورى كه انسان با آنها امتحان مى شود بيان شده از قبيل: ترس، گرسنگى، زيانهاى مالى، و مرگ... ولى وسائل آزمايش خداوند منحصر به اينها نيست بلكه امور ديگرى نيز در قرآن به عنوان وسيله امتحان آمده است، مانند فرزندان، پيامبران، و دستورات خداوند، حتى بعضى از خوابها ممكن است از وسائل آزمايش باشد، 'شرور و خيرها نيز از آزمايشهاى الهى محسوب مى شوند'.
"و نبلوكم بالشر و الخير فتنه".
"انبياء ٣٥"

رمز پيروزى در امتحان
در اينجا سوالى پيش مى آيد و آن اين است: حال كه همه ى انسانها در يك امتحان گسترده ى الهى شركت دارند، راه موفقيت در اين آزمايشها چيست؟ پاسخ اين سوال را همانطور كه مشاهده شد قسمت آخر آيه ى مورد بحث و آيات ديگر قرآن مى دهد:
نخستين و مهمترين گام براى پيروزى همان است كه در جمله كوتاه و پر معنى "و بشر الصابرين" آمده.
آنها هستند كه از عهده ى اين آزمايشهاى سخت به خوبى برمى آيند و بشارت پيروزى متعلق به آنها است، اما سست عهدان بى استقامت از بوته ى اين آزمايشها سيه روى درمى آيند.

چرا خدا مردم را آزمايش مى كند؟
در زمينه مسئله ى آزمايش الهى، نخستين سوالى كه به ذهن مى آيد اين است مگر آزمايش براى اين نيست كه اشخاص يا چيزهاى مبهم و ناشناخته را بشناسيم و از ميزان جهل و نادانى خود بكاهيم؟ اگر چنين است خداوندى كه علمش به همه چيز احاطه دارد و از اسرار درون و برون همه كس و همه چيز آگاه است چيزى بر او مخفى نيست كه با امتحان آشكار شود؟!.
پاسخ به اين سوال مهم را در اينجا بايد جستجو كرد كه مفهوم آزمايش و امتحان در مورد خداوند با آزمايشهاى ما بسيار متفاوت است.
آزمايش هاى ما همانست كه در بالا گفته شد يعنى براى شناخت بيشتر و رفع ابهام و جهل است، اما آزمايش الهى در واقع همان 'پرورش و تربيت' است.
توضيح اينكه در قرآن متجاوز از بيست مورد امتحان به خدا نسبت داده شده است، اين يك قانون كلى و سنت دائمى پروردگار است كه براى شكوفا كردن استعدادهاى نهفته "و ازقوه به فعل رساندن آنها" و در نتيجه پرورش دادن بندگان آنان را مى آزمايد، يعنى همانگونه كه فولاد را براى استحكام بيشتر در كوره مى گدازند تا به اصطلاح آبديده شود، آدمى را نيز در كوره ى حوادث سخت پرورش مى دهد تا مقاوم گردد.
در واقع امتحان خدا به كار باغبانى پرتجربه شبيه است كه دانه هاى مستعد را در سرزمينهاى آماده مى پاشد، اين دانه ها با استفاده از مواهب طبيعى شروع به نمو و رشد مى كنند، تدريجا با مشكلات مى جنگند و با حوادث پيكار مى نمايند، در برابر طوفانهاى سخت و سرماى كشنده و گرماى سوزان ايستادگى به خرج مى دهند تا شاخه ى گلى زيبا يا درختى تنومند و پرثمر بارآيد كه بتواند به زندگى و حيات خود در برابر حوادث سخت ادامه دهد.
سربازان را براى اينكه از نظر جنگى نيرومند و قوى شوند به مانورها و جنگهاى مصنوعى مى برند و در برابر انواع مشكلات: تشنگى، گرسنگى، گرما و سرما، حوادث دشوار، موانع سخت، قرار مى دهند تا ورزيده و آبديده شوند و موفق به نجات خود، كشور مكتب گردند.
و اين است رمز آزمايشهاى الهى.
اميرمومنان على "ع" تعريف بسيار پر معنى در زمينه ى فلسفه ى امتحانات الهى دارد مى فرمايد:
"و ان كان سبحانه اعلم بهم من انفسهم ولكن لتظهر الافعال التى بها يستحق الثواب و العقاب".
'گرچه خداوند به روحيات بندگانش از خودشان آگاهتر است ولى آنها را امتحان مى كند تا كارهاى خوب و بد كه معيار پاداش و كيفر است از آنها ظاهر گردد'. [نهج البلاغه كلمات قصار جمله ٩٣.]
اگر آزمايش الهى نبود اين استعدادها شكوفا نمى شد و بر شاخسار درخت وجود آنان ميوه هاى اعمال نمايان نمى گشت و اين است فلسفه ى آزمايش الهى در منطق اسلام.

آزمايش خدا همگانى است
از آنجا كه نظام حيات در جهان هستى نظام تكامل و پرورش است و تمامى موجودات زنده مسير تكامل را مى پيمايند، حتى درختان استعدادهاى نهفته خود را به شكل ميوه بروز مى دهند همه ى مردم از انبياء گرفته تا ديگر طبق اين قانون عمومى مى بايست آزمايش شوند و استعدادهاى خود را شكوفا سازند.

عوامل پيروزى در آزمايشهاى الهى
١- گفتيم جمله و بشر الصابرين با صراحت مى گويد: رمز پيروزى در آزمايشات صبر و پايدارى است، و به همين دليل بشارت پيروزى را تنها به صابران و افراد با استقامت مى دهد.
٢- از طرفى توجه بگذرا بودن حوادث اين جهان و سختيها و مشكلاتش و اينكه اين جهان گذرگاهى بيش نيست عامل ديگرى براى پيروزى محسوب مى شود كه در جمله انا لله و انا اليه راجعون "ما از آن خدا هستيم و به سوى خدا بازمى گرديم"
"بقره: ١٥٦" آمده است.
اصولا اين جمله كه از آن به عنوان 'كلمه ى استرجاع' ياد مى شود، عصاره اى است از عاليترين درسهاى توحيد و انقطاع الى الله و تكيه بر ذات پاك او در همه چيز و در هر زمان، و اگر مى بينيم بزرگان اسلام به هنگام بروز مصائب سخت اين جمله را با الهام از قرآن مجيد تكرار مى كردند براى اين بوده است كه شدت مصيبت آنها را تكان ندهد و در پرتو ايمان به مالكيت خداوند و بازگشت همه ى موجودات به سوى او، اين حوادث را در خود هضم كنند.
اميرمومنان على "ع" در تفسير اين جمله مى فرمايد: ان قولنا انا لله اقرار على انفسنا بالملك و قولنا و انا اليه راجعون اقرار على انفسنا بالهلك: 'اينكه ما مى گوئيم 'انا لله' اعتراف به اين حقيقت است كه ما مملوك او هستيم و اينكه مى گوئيم 'و انا اليه راجعون' اقرار به اين است كه ما از اين جهان خواهيم رفت و جايگاه ما جاى دگر است' "نهج البلاغه كلمات قصار شماره: ٩٩".
٣- علاوه بر اينها استمداد از نيروى ايمان و الطاف الهى عامل مهم ديگرى است، كسانى هستند كه هر وقت دستخوش حوادث مى گردند، اعتدال خود را از دست داده گرفتار اضطراب مى شوند، اما دوستان خدا چون برنامه و هدف روشنى دارند بدون حيرت و سرگردانى، مطمئن و آرام به راه خود ادامه مى دهند، خدا نيز روشن بينى بيشترى به آنها مى دهد كه در انتخاب راه صحيح دچار اشتباه نشوند، قرآن مى گويد:
"والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا":
'كسانى كه در راه ما به جهاد برخيزند ما آنها را به راههاى خود هدايت مى كنيم'.
"عنكبوت- ٦٩"
٤- توجه به تاريخ پيشينيان و بررسى وضع آنان در برابر آزمايشهاى الهى براى آماده ساختن روح انسان نسبت به امتحانات پروردگار بسيار موثر است.
اصولا اگر انسان در مسائلى كه براى او پيش مى آيد احساس تنهائى كند از مقاومتش كاسته خواهد شد، اما توجه به اين حقيقت كه اين مشكلات طاقت فرسا و آزمايشهاى سخت الهى براى همه ى اقوام و ملتها در طول تاريخ وجود داشته مقاومتش بيشتر خواهد شد قرآن مجيد كرارا براى دلدارى پيامبر "ص" و تقويت روحيه ى او و مومنان اشاره به تاريخ گذشتگان و حوادث دردناك زندگى آنها مى كند.
٥- توجه به اين حقيقت كه همه ى اين حوادث در پيشگاه خداوند رخ مى دهد و به همه چيز آگاه است عامل ديگرى براى پايدارى است.
كسانى كه در يك مسابقه مشكل و طاقت فرسا شركت دارند همين كه احساس مى كنند جمعى از دوستانشان در اطراف ميدان مسابقه آنها را مى بينند تحمل مشكلات براى آنها آسان مى شود و با شوق و عشق بيشترى به مسابقه برمى خيزند.
قرآن مى گويد: به هنگامى كه نوح "ع" تحت شديدترين فشارها از سوى قومش واقع شد مامور به ساختن كشتى شد خداوند به او دستور داد.
'و اصنع الفلك باعيننا':
'در برابر ديدگان ما اقدام به ساختن كشتى كن'.
"هود- ٣٧"
جمله 'باعيننا' "در برابر ديدگان علم ما" چنان قوت قلبى به نوح "ع" بخشيد كه فشار و استهزاى دشمنان، كمترين خللى در اراده ى نيرومند او ايجاد نكرد.
از سالار شهيدان و مجاهدان راه خدا امام حسين "ع" نقل شده كه در صحنه ى كربلا به هنگامى كه بعضى از عزيزانش با فجيعترين وجهى شربت شهادت نوشيدند فرمود:
هون على ما نزل بى انه بعين الله":
'همين كه مى دانم اين امور در برابر ديدگان علم پروردگار انجام مى گيرد تحمل آن بر من آسان است'. [لهوف ص ٤٩.]

آزمايش به وسيله ى نعمت و بلا
همانطور كه در خطبه نيز خوانديم امتحانات الهى هميشه به وسيله ى حوادث سخت و ناگوار نيست، بلكه گاه خدا بندگانش را با وفور نعمت و كاميابيها آزمايش مى كند، چنانكه قرآن مى گويد:
"و نبلوكم بالشر و الخير فتنه":
'ما شما را به وسيله ى بديها و خوبيها امتحان مى كنيم'.
"انبياء- ٣٥"
توجه به چند نكته ديگر نيز در اينجا ضرورى است:
يكى اينكه لازم نيست همه ى مردم با همه ى وسائل آزمايش شوند، بلكه ممكن است امتحان هر گروهى به چيزى باشد، چرا كه تناسب با روحيه ها و وضع فردى و اجتماعى مردم در اينجا شرط است.
ديگر اينكه ممكن است انسان از عهده ى پاره اى از امتحانات به خوبى برآيد در حالى كه در برابر امتحانات ديگر سخت رفوزه شود.
و نيز ممكن است امتحان فردى، وسيله ى امتحان ديگرى باشد، مثلا خداوند كسى را با مصيبت فرزند دلبندش مورد آزمايش قرار مى دهد. اين آزمايش پاى ديگران را هم به ميدان امتحان مى كشد كه آيا آنها در مقام همدردى برمى آيند و در تخفيف آلام شخص مصيبت زده مى كوشند يا نه؟
آخرين نكته اينكه: همانگونه كه اشاره كرديم امتحانات الهى جنبه ى عمومى و همگانى دارد و حتى پيامبران نيز از آن مستثنى نيستند بلكه آزمايش آنها با توجه به سنگينى مسئوليتشان به درجات، سخت تر از آزمايش ديگران است. [توضيح آزمايشات را از تفسير نمونه استفاده كرده ايم براى آگاهى بيشتر مراجعه فرمائيد جلد ١ ذيل آيه ى ١٥٥ -١٥٧.]

سوال و تحقيق

١- لغات پيچيده ى خطبه ها را با توجه به كتب لغت و شروح معنى فرمائيد.
٢- درباره آزمايش و امتحانات الهى به نهج البلاغه و قرآن مراجعه كرده مقاله ى فشرده اى تهيه كنيد.
٣- تعدادى از افراد موفقى كه در تاريخ از آزمايش سربلند درآمده اند را نام ببريد؟
٤- شما در برابر آزمايشهاى الهى چه تصميمى اتخاذ كرده اند؟ آيا تا به حال روى اين قسمت تمرين نموده ايد؟! چرا؟


۱۱
تقوا در نهج البلاغه

تقوا در نهج البلاغه

خطبه

اوصيكم، عباد الله، بتقوى الله التى هى الراد و بها المعاد: زاد مبلغ، و معاد منجح. دعا اليها اسمع داع، و وعاها [آن را حفظ كرد.] خير واع. فاسمع داعيها، و فاز واعيها.
عباد الله، ان تقوى الله حمت [جلوگيرى كرد.] اولياء الله محارمه، و الزمت قلوبهم مخافته، حتى اسهرت لياليهم، و اظمات هواجرهم [جمع هاجره مساوى شدت گرماى روز.]، فاخذوا الراحه بالنصب، [خستگى.] و الرى بالظما، و استقربوا الاجل فبادروا العمل و كذبوا الامل فلاحظوا الاجل...
النصح بالتقوى
٢- اوصيكم، عباد الله، بتقوى الله و طاعته، فانها النجاه غدا، و المنجاه ابدا. رهب فابلغ، و رعب فاسبغ، [احاطه كامل- فراگير.] و وصف لكم الدنيا و انقطاعها، و زوالها و انتقالها. فاعرضوا عما يعجبكم فيها لقله ما يصحبكم منها. اقرب دار من سخط الله، و ابعدها من رضوان الله!
٣- اعلموا، عباد الله، ان التقوى دار حصن عزيز، و الفجور دار حصن ذليل، لا يمنع اهله، و لا يحرز [حفظ نمى كند.] من لجا اليه. الا و بالتقوى تقطع حمه [ نيش زنبور و عقرب و مانند آن.] الخطايا، و باليقين تدرك الغايه القصوى.
٤- اوصيكم، عباد الله، بتقوى الله، فانها الزمام [افسار.] و القوام، [ زندگى نيكان.] فتمسكوا بوثائقها، و اعتصموا بحقائقها، تول بكم الى اكنان [جمع 'كن' مساوى مخفى گاه- پناهگاه.] الدعه [زندگانى آرام بخش.] و اوطان السعه، و معاقل [قلعه ها.] الحرز [حفظ.] و منازل العز.
الوصيه بالزهد و التقوى
عباد الله! اوصيكم بتقوى الله فانها حق الله عليكم، و الموجبه على الله حقكم، و ان تستعينوا عليها بالله، و تسعتينوا بها على الله: فان التقوى فى اليوم الحرز و الجنه، و فى غد الطريق الى الجنه. مسلكها واضح، و سالكها رابح، و مستودعها [كسى كه تقوى نزد او وديعه است يعنى 'خدا'.] حافظ. لم تبرح عارضه نفسها على الامم الماضين منكم و الغابرين، لحاجتهم اليها غدا، اذا اعاد الله ما ابدى، و اخذ ما اعطى، و سال عما اسدى. [بخشش كرده.] فما اقل من قبلها، و حملها حق حملها! اولئك الاقلون عددا، و هم اهل صفه الله سبحانه اذ يقول: 'و قليل من عبادى الشكور'.

ترجمه

١- اى بندگان خدا! شما را به تقوى توصيه مى كنم كه هم زاد و توشه است و هم پناهگاه، زادى كه انسان را به سر منزل مقصود مى رساند و پناهگاهى كه او را از خطرها نجات مى دهد، دعوت كننده به آن بهترين دعوت كنندگان و پاسدارش بهترين پاسداران و به همين دليل دعوت خود را به گوش همگان رسانيده و موجب رستگارى حافظان آن شده است. اى بندگان خدا! ترس از خدا دوستان خدا را از ارتكاب محرمات بازمى دارد و قلبهاشان را قرين خوف و خشيت قرار مى دهد آنچنان كه آنها را در دل شب بيدار مى دارد "و به راز و نياز با خدا برمى خيزند" و در روزهاى گرم و سوزان به روزه وامى دارد مشقت را به جاى راحتى و تشنگى را به جاى سيرابى انتخاب كرده اند پايان زندگى را نزديك شمرده و به انجام اعمال نيك مبادرت ورزيده اند آرزوها را تكذيب كرده و سرآمد زندگى را در نظر داشته اند "خطبه ى ١١٤".
٢- اى بندگان خدا! شما را به تقوى و اطاعت خداوند توصيه مى كنم كه موجب رستگارى فردا و نجات ابدى است.
"خداوند بزرگ" انذار كرده و به شدت ابلاغ فرموده و به آخرين حد ترغيب و تشويق نموده دنيا و پايدارى آن و زوال انتقالش را براى شما توصيف كرده، پس از اين زرق و برقهائى كه براى شما اعجاب انگيز است به خاطر كوتاهى دورانش چشم بپوشيد! دنيا نزديكترين منزل به خشم خدا و دورترين آن از رضا و خشنودى اوست. "خطبه ى: ١٦١"
٣- اى بندگان خدا! بدانيد كه تقوى قلعه اى محكم و نيرومند است اما بدكارى و گناه حصارى است سست و بى دفاع كه اهلش را از بدى بازمى دارد و كسى كه به آن پناهنده شود نگهداريش نمى كند، آگاه باشيد با تقوا مى توان زهر گناهان را از بين برد و با يقين به برترين درجه ى مقصود رسيد. "خطبه ى: ١٥٧"
٤- اى بندگان خدا! شمارا به تقوا سفارش مى كنم! كه زمان عبادات و قوام زندگى پر سعادت و تقوا است پس به وسيله هاى مطمئن آن متمسك شويد و به تقواى حقيقى چنگ زنيد كه شما را به سرمنزل آرامش و منزلگاهى پروسعت و قلعه هاى محكم و سراهاى عزت مى رساند... "خطبه ى: ١٩٥".
٥- اى بندگان خدا! شما را به قتوا و پرهيزگارى سفارش مى كنم زيرا كه آن حق خداوند بر شما است، كه خود موجب حق شما بر خداوند خواهد بود "كه در پرتو آن استحقاق پاداش خواهيد يافت" براى رسيدن به تقوا از خداوند يارى جوئيد و براى يافتن حق پاداش بر خداوند از تقوا كمك بگيريد، زيرا پرهيزگارى امروز سپر بلا است و فردا راه رسيدن به بهشت، جاده ى تقوا واضح و روشن و پوينده ى آن سود فراوان خواهد برد و امانت دارش "خدا" حافظ آن خواهد بود، پرهيزگارى همواره خود را به امت هاى گذشته و آينده عرضه مى دارد زيرا فرداى قيامت به آن نيازمندند. همان فردائى كه آفريدگار آنچه را آفريده بازمى گرداند و آنچه را عطا كرده باز مى ستاند و درباره ى همه نعمتها بازخواست مى كند.
آه! چه كم اند كسانى كه تقوا را بپذيرند و آنچنان كه بايد آن را تحمل كنند، آنها تعدادشان بسيار كم است و شايسته توصيفى هستند كه خداوند "در قرآن" مى فرمايد: 'و قليل من عبادى الشكور' "سبا: ١٣" "اندكى از بندگان من سپاس گذارند" "خطبه: ١٩١".
اين درس را به عنوان بحث تقوى شروع مى كنيم و قطعاتى از نهج البلاغه ى امام را در اين باره مى آوريم.

شرح و توضيح

مى دانيم امام "ع" در اكثر سخنرانيهاى خود مردم را به تقوى و پرهيزگارى دعوت كرده است ولى در اين قطعاتى كه برايتان برگزيده ايم به خصوص روى تقوا، آثار و نتايج آن تاكيد كرده است. در نخستين قسمت مى فرمايد: 'اى بندگان خدا شمارا به تقوى توصيه مى كنيم كه هم زاد و توشه است و هم پناهگاه'.
"اوصيكم عباد الله بتقوى الله التى هم الزاد و بها المعاذ".
'زاد و توشه اى است كه انسان را به سر منزل مقصود مى رساند و پناهگاهى است كه از خطرها نجات مى دهد'.
"زاد مبلغ و معاذ منجح".
آنگاه به دعوت كننده ى اين راه اشاره كرده تا رهپويان با اطمينان كامل اين راه را بپيمايند، مى فرمايد: 'بهترين دعوت كننده، "انسانها را" به سوى آن دعوت كرده است و بهترين حافظان و پاسداران پاسداريش را برعهده گرفته اند'.
"دعا اليها اسمع داع و وعاها خير واع".
به همين دليل 'دعوت خود را به گوش همگان رسانده و موجب رستگارى حافظان آن شده است'.
"فاسمع داعيها و فازواعيها".
و باز مى فرمايد: 'بندگان خدا تقواى الهى دوستان خدا را از ارتكاب محرمات بازداشته و قلبهاشان را قرين خوف و خشيت قرار داده است'.
"عباد الله ان تقوى الله حمت اولياء الله محارمه و الزمت قلوبهم مخافته".
آثار تقواى الهى در درون جان اين بندگان آنچنان تاثير بخشيده كه 'آنها را در دل شب بيدار "به راز و نياز مشغول" و در روزهاى گرم و سوزان به تشنگى "روزه" واداشته است'.
"حتى اسهرت لياليهم و اظمات هواجرهم".
و به اينجا انجاميده كه 'مشقت را بجاى راحتى، تشنگى را بجاى سيرابى انتخاب كرده اند'.
"فاخذوا الراحه بالنصب و الرى بالظماء".
آنان به خوبى درك كرده اند كه زندگى اين جهان زودگذر، ممزوج با انواع مشكلات و بلاهاست و سرانجام همه چيز را گذاشتن و رفتن است لذا مى فرمايد: ' پايان زندگى را نزديك شمرده و به اعمال نيك مبادرت ورزيده اند آرزوها را تكذيب كرده و سرآمد زندگى را در نظر گرفته اند' "و همواره منتظر نتيجه در آن روزند ".
"و استقربوا الاجل فبادروا العمل و كذبوا الامل فلاحظوا الاجل" "خطبه ى: ١١٤".
در بخش ديگر از خطبه ى ديگر باز هم بتقوا و آثار و علائم آن پرداخته مى فرمايد: 'اى بندگان خدا شما را به تقوى و اطاعت خداوند توصيه مى كنم كه موجب رستگارى فردا و نجات ابدى است'.
"اوصيكم عبادالله، بتقوى الله و طاعته، فانها النجاه غدا و المنجاه ابدا".
به دنبال آن مى افزايد "خداوند بزرگ" 'انذار كرده و به شدت ابلاغ فرموده، به آخرين حد، تبليغ و تشويق نموده و براى شما دنيا، ناپايدارى، زوال و انتقالش را توصيف كرده است'.
"رهب فابلغ، و رغب فاسبغ و وصف لكم الدنيا و انقطاعها و زوالها و انتقالها".
'بنابراين از زرق و برقهايى كه در دنيا براى شما اعجاب انگيز است به خاطر كوتاهى دورانش چشم بپوشيد'. "فاعرضوا عما يعجبكم فيها لقله ما يصحبكم منها".
آنگاه دنيا را از زاويه ديگر توصيف مى كند مى فرمايد: 'دنيا نزديكترين منزل به خشم خدا و دورترين آنها از رضا و خشنودى او است'.
"اقرب دار من سخط الله و ابعدها من رضوان الله" "خطبه ى: ١٦١".
در قسمت سوم از خطبه ى ديگر مى فرمايد: 'بدانيد اى بندگان خدا كه تقوا قلعه اى محكم و نيرومند است'.
"اعلموا عبادالله ان التقوى دار حصن عزيز".
'اما بدكارى و گناه، حصارى است سست و بى دفاع، اهلش را از "بدبختى و بيچارگى " باز نمى دارد و كسى كه به آن پناهنده شود حفاظتش را به عهده نمى گيرد'.
"و الفجور دار حصن ذليل، لا يمنع اهله و لا يحرز من لجا اليه".
و سرانجام به يكى از نتايج ارزشمند تقوى اشاره كرده مى گويد: 'آگاه باشيد با تقوا مى توان نيش زهرآلود گناهان را از بين برد و با يقين به برترين درجات مقصود رسيد'.
"الا و بالتقوى تقطع حمه الخطايا و باليقين تدرك الغايه القصوى" "خطبه ى: ١٥٧".
در قسمت چهارم از خطبه اى ديگر چنين فرموده است: 'اى بندگان خدا! شما را به تقوى سفارش مى كنم كه زمام "عبادات" و قوام "زندگى" است'.
"اوصيكم عبادالله بتقوى الله فانها الزمام و القوام".
'بنابراين به وسيله هاى مطمئن آن تمسك بجوئيد و به حقايق تقوا چنگ بزنيد كه شما را به منزل آرامش، منزلگاههاى پروسعت، قلعه هاى محكم و سراهاى عزت خواهد رساند'.
"فتمسكوا بوثائقها، و اعتصموا بحقائقها، تول بكم الى اكنان الدعه و اوطان السعه و معاقل الحرز و منازل العز". "خطبه ى: ١٩٥"
در آخرين بخش از اين بحث كه آخرين قسمت را از خطبات آن حضرت دنبال مى كنم چنين مى خوانيم: 'اى بندگان خدا: شما را به تقواى الهى توصيه مى كنم، چه تقوا حق خدا بر شما است و خود موجب حق شما بر خدا خواهد بود':
"عباد الله! اوصيكم بتقوى الله حق الله اليكم و الموجبه على الله حقكم".
ولى از آنجا كه براى دست يافتن به هر كارى با تكيه به نيروى مادى كار ستوده و رشديابنده نيت مى فرمايد: 'و شما را سفارش مى كنم كه براى رسيدن به تقوى از خدا كمك بگيريد، و براى يافتن حق پاداش از تقوا استعانت جوئيد'.
"و ان تستعينوا عليها بالله و تستعينوا بها على الله".
پس از آن به دليل توجه لازم به تقوى چنين اشاره مى كند: 'زيرا تقوى امروز محل امن و سپر بلا، و فردا راه رسيدن به بهشت است'.
"فان التقوى فى اليوم الحرز و الجنه و فى غد الطريق الى الجنه".
و توجه مى دهد كه 'جاده تقوى واضح و روشن و پوينده آن سود فراوان خواهد برد و امانت دارش حافظ آن خواهد بود'.
"مسلكها واضح و سالكها رابح و مستودعها حافظ".
و از آنجا كه همه انسانها نيازمند تقوايند و خداوند بايد وسائل هدايت انسانها را در اختيارشان قرار دهد مى فرمايد: 'تقوى همواره خود را به امتهاى گذشته و آينده عرضه داشته و خواهد داشت زيرا فرداى قيامت به آن نيازمند خواهند بود'.
"لم تبرح عارضه نفسها على الامم الماضين منكم و الغابرين لحاجتهم اليها غدا".
آرى انسان به تقوا در فرداى قيامت نيازمند است 'همان فردائى كه آفريدگار آنچه را آفريده بازمى گرداند'.
"اذا اعاد الله ما ابدى".
'و آنچه را كه عطا كرده بازمى ستاند'.
"و اخذ ما اعطى".
'و از همه نعمتهائى كه بخشيده بازخواست مى نمايد'.
"و سال عما اسدى". امام وقتى به اينجا مى رسد گويا نگاهى به مردم عالم افكنده يكى يكى را از نظر مى گذراند و بعد مى گويد: 'آه چه كم اند كسانى كه تقوا را پذيرفته باشند'.
"فما اقل من قبلها".
'و چه اندكند آنها كه حق عمل آن را به جا آورده باشند'.
"و حملها حق حملها".
'آنها تعدادشان بسيار كم است'.
"اولئك الاقلون عددا".
'البته اينها شايسته توصيفى هستند كه خداوند "در قرآن" از آنها نموده فرموده است:
'تعداد اندكى از بندگان من سپاسگزارند'.
"و هم اهل صفه الله سبحانه اذ يقول: و قليل من عبادى الشكور". "خطبه ى: ١٩١"
در اينجا بحثى درباره حقيقت تقوا مى كنيم تا روشن شويم.

حقيقت تقوا
قرآن بر اساس آيه ١٣ سوره حجرات بزرگترين امتياز را براى 'تقوى' قرار داده و آن را تنها معيار سنجش ارزش انسانها مى شمرد در يك جا تقوى را بهترين زاد و توشه مى شمرد مى گويد:
"و تزود و افان خير الزاد التقوى".
'زاد و توشه تهيه كنيد و بدانيد تقوا بهترين زاد و توشه است'.
"بقره- ١٩٧"
'و در جاى ديگر لباس تقوى را بهترين لباس براى انسان مى شمرد'.
"و لباس التقوى ذلك خير".
"اعراف- ٢٦"
و در آيات متعددى يكى از نخستين اصول دعوت انبياء را تقوى ذكر كرده و بالاخره در جاى ديگر اهميت اين موضوع را تا آن حد بالا برده كه خدا را 'اهل تقوى' مى شمرد و مى گويد: 'هو اهل التقوى و اهل المغفره'.
"مدثر- ٥٦"
قرآن 'تقوى' را نور الهى مى داند كه هر جا راسخ شود علم و دانش مى آفريند.
'واتقوا الله و يعلمكم الله'.
"بقره- ٢٨٢"
و نيز نيكى و تقوى را قرين هم مى شمرد.
'و تعاونوا على البر و التقوى'.
"مائده: ٢"
همچنين عدالت را قرين تقوى ذكر مى كند:
'اعدلوا هو اقرب للتقوى'.
"مائده: ٨"
اكنون بايد ديد حقيقت تقوى اين سرمايه ى بزرگ معنوى و اين بزرگترين افتخار انسان با اين امتيازات چيست؟ قرآن اشاراتى دارد كه پرده از روى حقيقت تقوى برمى دارد، در آيات متعددى جاى تقوى را قلب مى شمرد از جمله مى فرمايد: اولئك الذين امتحن الله قلوبهم بالتقوى: "آنها كه صداى خود را در برابر رسول خدا "ص" پائين مى آورند و رعايت ادب مى كنند" 'كسانى هستند كه خداوند قلوبشان را براى پذيرش تقوى آزموده است'.
"حجرات- ٣"
قرآن تقوى را نقطه ى مقابل 'فجور' ذكر كرده چنانكه در آيه ى ٨ سوره ى شمس مى خوانيم: 'فالهمها فجورها و تقواها' خداوند انسان را آفريده و راه فجور و تقوى را به او نشان داد.
قرآن هر عملى را كه از روح اخلاص و ايمان و نيت پاك سرچشمه گرفته باشد بر اساس تقوى مى شمرد چنانكه در آيه ى ١٠٨ سوره ى توبه درباره ى مسجد 'قبا' كه منافقان مسجد 'ضرار' را در مقابل آن ساختند مى فرمايد: لمسجد اسس على التقوى من اول يوم احق ان تقوم فيه: 'مسجدى كه از روز نخست بر شالوده ى تقوى باشد شايسته تر است كه در آن نماز بخوانى'.
از مجموع اين آيات به خوبى استفاده مى شود كه تقوى همان احساس مسئوليت و تعهدى است كه به دنبال رسوخ ايمان در قلب بر وجود انسان حاكم مى شود و او را از فجور و گناه بازمى دارد به نيكى و پاكى و عدالت دعوت مى كند اعمال آدمى را خالص و فكر و نيت او را از آلودگيها مى شويد. هنگامى كه به ريشه لغوى اين كلمه بازمى گرديم نيز به همين نتيجه مى رسيم زيرا تقوا از 'وقايه' به معنى كوشش در حفظ و نگهدارى چيزى است و منظور در اينگونه موارد نگهدارى روح و جان از هرگونه آلودگى و متمركز ساختن نيروها در امورى است كه رضاى خدا در آن است بعضى از بزرگان براى تقوى سه مرحله قائل شده اند:
١- نگهدارى نفس از عذاب جاويدان از طريق تحصيل اعتقادات صحيح.
٢- پرهيز از هرگونه گناه اعم از ترك واجب و فعل معصيت.
٣- خويشتندارى در برابر آنچه قلب آدمى را به خود مشغول مى دارد و از حق منصرف مى كند و اين تقوى خواص بلكه خاص الخاص است. [بحار الانوار جلد ٧٠ ص ١٣٦.]
اميرمومنان على "ع" همانطور كه در آغاز درس ملاحظه كرديد تعبيرات گويا و زنده اى پيرامون تقوى دارد و در بسيارى از خطب و نامه ها و كلمات قصار روى آن تكيه كرده است.
در يكجا تقوى را با گناه و آلودگى مقايسه كرده و چنين مى گويد:
"الا و ان الخطايا خيل شمس حمل عليها اهلها و خلعت لجمها فتقحمت بهم فى النار الا و ان التقوى مطايا ذلل حمل عليها اهلها و اعطوا زمتها فاوردتهم الجنه!".
'بدانيد گناهان همچون مركبهاى سركش است كه گناهكاران بر آنها سوار مى شوند و لجامشان گسيخته مى گردد و آنان را در قعر دوزخ سرنگون مى سازد. اما تقوى مركبى است راهوار و آرام كه صاحبانش بر آن سوار مى شوند زمام آنها را به دست مى گيرند و تا قلب بهشت پيش مى تازند.' [نهج البلاغه خطبه ١٦.]
مطابق اين تشبيه لطيف تقوى همان حالت خويشتندارى و كنترل نفس و تسلط بر شهوات است در حالى كه بى تقوائى همان تسليم شدن در برابر شهوات سركش و از بين رفتن هرگونه كنترل بر آنها است.
و باز در جاى ديگر مى افزايد:
"فاعتصموا بتقوى الله فان لها حبلا وثيقا عروته و معقلا منيعا ذروته":
'چنگ به تقواى الهى بزنيد كه رشته اى محكم و دستگيره اى است استوار و پناهگاهى است مطمئن.' [نهج البلاغه خطبه ١٩٠.]
از لابلاى مجموع اين تعبيرات حقيقت و روح تقوى به خوبى روشن مى شود.
اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه تقوى ميوه ى درخت ايمان است و به همين دليل براى به دست آوردن اين سرمايه ى عظيم بايد پايه ى ايمان را محكم ساخت.
البته ممارست بر اطاعت و پرهيز از گناه و توجه به برنامه هاى اخلاقى ملكه تقوى را در نفس راسخ مى سازد و نتيجه ى آن پيدايش نور يقين و ايمان شهودى در جان انسان است و هر قدر نور تقوى افزون شود نور يقين نيز افزون خواهد شد و لذا در روايات اسلامى مى بينيم تقوى يك درجه بالاتر از ايمان و يك درجه پائين تر از يقين شمرده شده!
امام على بن موسى الرضا مى فرمايد:
"الايمان فوق الاسلام بدرجه و التقوى فوق الايمان بدرجه و اليقين فوق التقوى بدرجه و ما قسم فى الناس شى ء اقل من اليقين":
'ايمان يك درجه برتر از اسلام است و تقوى درجه اى است بالاتر از ايمان و يقين درجه اى برتر از تقوى است و هيچ چيز در ميان مردم كمتر از يقين تقسيم نشده است. ' [بحارالانوار جلد ٧٠ ص ١٣٦.]
اين بحث را به شعر معروفى كه حقيقت تقوى را ضمن مثال روشنى بيان كرده پايان مى دهيم: خل الذنوب صغيرها
و كبيرها فهو التقى و اصنع كماش فوق ار
ض الشوك يحذر ما يرى لا تحقون صغيره
ان الجبال من الحصى گناهان كوچك و بزرگ را ترك گوى كه تقوى همين است.
و همچون كسى باش كه از يك خارزار مى گذرد لباس و دامان خود را چنان جمع مى كند كه خار بر دامانشان ننشيند و پيوسته مراقب اطراف خويش است!
هرگز گناهى را كوچك مشمر كه كوههاى بزرگ از سنگريزه هاى كوچك تشيكل كرده اند.

سوال و تحقيق

١- لغات پيچيده ى خطبه ها را با مراجعه به شروح و لغت معنى كنيد.
٢- قطعات نقل شده درباره تقوا را حفظ فرمائيد.
٣- به قرآن كريم و تفاسير مراجعه كنيد و درباره تقوا آياتى كه نازل شده رسيده نگاه فرمائيد و خلاصه تفسير آنها را در مقاله اى جمع آورى فرمائيد.
٤- موارد ديگرى كه در نهج البلاغه از تقوا سخن گفته شده گردآورى نمائيد.

آرزو، صبر و معاشرت در نهج البلاغه

كلمات قصار

"قال عليه السلام: من جرى فى عنان امله عثر باجله".
'كسى كه در مسير آرزوها بشتابد در مرگ خواهد افتاد'.
"ايها الناس ان اخوف ما اخاف عليكم اثنان: اتباع الهوى و طول الامل، اما اتباع الهوى فيصد عن الحق، و اما طول الامل فينسى الاخره".
'اى مردم مخوفترين چيزى كه بر شما از آن مى ترسم دو چيز است: پيروى از هوا و هوسها و آرزوهاى دراز. چرا كه پيروى از هوسها شما را از حق بازمى دارد، و آرزوى دراز آخرت را به دست فراموشى مى سپارد'.
"قال عليه السلام: العجز آفه و الصبر شجاعه و الزهد ثروه و الورع جنه و نعم القرين الرضى".
'ناتوانى آفت است، شكيبائى، شجاعت، زهد ثروت، تقوى سپر و بهترين همنشين، رضايت و خشنودى است.'
"و عليكم بالصبر، فان الصبر من الايمان كالراس من الجسد، و لا خير فى جسد لا راس معه. و لا فى ايمان لا صبر معه".
'بر شما باد به صبر و استقامت كه صبر در برابر ايمان همچون سر است در مقابل تن، تن بى سر فايده اى ندارد. همچنين ايمان بدون صبر ناپايدار و بى نتيجه است'.
قال عليه السلام: 'خالطوا الناس مخالطه ان متم معهابكوا عليكم و ان عشتم حنوا اليكم.' 'با مردم آنچنان معاشرت كنيد كه اگر بميريد بر مرگ شما اشك بريزند و اگر زنده بمانيد به شما عشق ورزند'.

شرح و توضيح

١- آرزو
"قال عليه السلام: من جرى فى عنان امله عثر باجله".
'كسى كه در مسير آرزوها بشتابد در مرگ خواهد افتاد'.
"حكمت ١٩"
در اين سخن امام انسانها را از تبعيت از آرزوها برحذر داشته است.
مى دانيم انسان احساس بى نهايت نياز دارد و دوست دارد كه به همه آنها برسد، از طرفى امكانات دنيا محدوداست، اگر قرار باشد آرزوها به سمتى حركت كند و انسان نيز به همان سمت برود مطمئنا با خطرات بسيارى مواجه خواهد شد، چه آمال و آرزوها حد يقف ندارند، انسان آرزومند است: بهترين لباس، بهترين خانه، بهترين همسر، بهترين مركب، بهترين باغ، بهترين مزرعه، بهترين و بهترين را داشته باشد، از طرفى براى به دست آوردن اين بهترين ها لازم است بهائى پرداخت گردد، از سوى سوم مگر تلاشهاى يك انسان در شبانه روز و ماه و سال چه مقدار منفعت برايش به بار مى آورد؟ پس رفع آن نيازها از طريق حقيقى و واقعى امكان پذير نيست لذا بايست از طريق دزدى، تقلب، رشوه، استثمار افراد ناآگاه، كشت و كشتار و تصرف ثروت و امكانات مردم، و يا بردن منابع كشورها و... اقدام شود كسى كه در اين راهها به تلاش و كوشش پردازد، مطمئنا با نابودى و هلاكت روبرو خواهد بود، چون كسانى كه منافع خود را در قبال چنين فردى در خطر مى بينند ناچار به دفاعند لذا بهترين راه براى 'آرامش'- كه تمام تلاشها را انسان بدان خاطر انجام مى دهد- بى اعتنائى به آرزوها است. توضيح بيشتر اينكه:
بدون شك اميد و آرزو و يا به تعبير عرب 'امل' عامل حركت چرخهاى زندگى انسانها است، كه حتى اگر يك روز از دلهاى مردم جهان برداشته شود، نظام زندگى به هم مى ريزيد، و كمتر كسى دليلى بر فعاليت و تلاش و جنب و جوش خود پيدا مى كند.
حديث معروفى كه از پيامبر "ص" نقل شده:
"الامل رحمه لا متى و لولا الامل ما رضعت والده ولدها و لا غرس غارس شجرا".
'اميد، مايه رحمت امت من است، اگر نور اميد نبود هيچ مادرى فرزند خود را شير نمى داد و هيچ باغبانى نهالى نمى كاشت'. [سفينه البحار جلد اول "ماده ى امل".]
اشاره به همين واقعيت است.
ولى همين عامل حيات و حركت اگر از حد بگذرد و به صورت 'آرزوى دور و دراز' درآيد بدترين عامل انحراف و بدبختى است و درست همانند آب باران است كه مايه حيات است اما اين آب اگر از حد گذشت مايه ى غرق و نابودى خواهد شد.
اين آرزوى كشنده همان است كه آيات قرآن روى آن تكيه كرده و آن را مايه ى بى خبرى از خدا و حق و حقيقت مى شمارد، آرزوها و اميدهاى دور و دراز چنان انسان را به خود مشغول مى دارد و غرق در عالمى از تخيل مى سازد كه از زندگى و هدف نهائيش به كلى بيگانه مى شود.
حديث معروف ديگرى كه امام در نهج البلاغه دارد نيز بيان گويائى براى اين واقعيت است مى فرمايد:
"ايها الناس ان اخوف ما اخاف عليكم اثنان: اتباع الهوى و طول الامل، اما اتباع الهوى فيصد عن الحق، و اما طول الامل فينسى الاخره".
'اى مردم مخوفترين چيزى كه بر شما از آن مى ترسم دو چيز است: پيروى از هوا و هوسها و آرزوهاى دراز. چرا كه پيروى از هوسها شما را از حق بازمى دارد، و آرزوى دراز آخرت را به دست فراموشى مى سپارد'. [نهج البلاغه خطبه ٢٢.]
و به راستى چه افراد با استعداد و شايسته و لايقى كه بر اثر گرفتارى در دام آرزوى دراز، به موجودات ضعيف و مسخ شده اى مبدل گشتند كه نه تنها به حال جامعه ى شان مفيد نيفتادند، بلكه منافع شخصى خود را نيز پايمال كردند، و از هرگونه تكاملى نيز بازماندند آنچنانكه در دعاى كميل مى خوانيم:
و حبسنى عن نفعى بعد املى.
'آرزوى دراز مرا از منافع واقعيم محروم ساخت'!
اصولا آرزو كه از حد گذشت، دائما انسان را در رنج و تعب وامى دارد، شب و روز بايد تلاش كند به گمان خود دنبال سعادت و رفاه مى رود در حالى كه چيزى جز بدبختى و شقاوت براى او فراهم نمى شود و اينگونه افراد غالبا در همين حال جان مى دهند و زندگى دردناك و غم انگيزشان مايه عبرت است براى آنها كه چشم و گوش بينا و شنوا دارند.
اى عزيز تو نيز كمى بينديش ودقت كن؟!
٢- صبر:
قال عليه السلام: العجز آفه و الصبر شجاعه و الزهد ثروه و الورع جنه و نعم القرين الرضى.
'ناتوانى آفت است، شكيبائى، شجاعت، زهد، ثروت، تقوى سپر و بهترين همنشين، رضايت و خشنودى است.' "حكمت ٤"

شرح اجمالى:
در اين سخن امام از اثر پنج كلمه سخن به ميان آورده: 'عجز' را 'آفت'،
'صبر'، را 'شجاعت'، 'زهد' را 'ثروت'، 'ورع' را 'سپر' و 'قرين' و همنشين را 'رضا' خوانده است.
اكنون توضيح اجمالى اين كلمات:
آفت بيمارى و بلائى است كه وقتى بر زراعت يا ديگر اموال وارد مى شود آن را از پاى درمى آورد و نتيجه و بهره آن را نابود مى كند، در مورد انسان 'عجز و ناتوانى' آفت شمرده شده چه عجز بدنى و جسمى نيروهاى جسمى انسان را از بين مى برد و ثمرات وجود انسان را نابود مى كند. و عجز روحى به نتائج استعدادات و كمالات روحى انسان صدمه وارد مى سازد.
'صبر و استقامت'، 'شجاعت' به حساب آمده، شجاعت عبارت است از جرات اقدام در موارد سخت و خوفناك، منتهى با دقت و از روى حساب، استقامت در برابر مشكلات، عدم ترس و تحمل آنها با حساب، نيز درست همان نتيجه را دارد به عبارت ديگر شجاعت اقدام بجا و بدون خوف در مقطع مكانى است و استقامت، ايستادگى و تحمل شدائد در مقطع زمان است و هر دو نتيجه مطلوب مى دهد.
زهد ثروت است 'ثروت' بى نيازى و عدم احتياج به ديگران است و كسى كه نياز ندارد مى تواند همه نظريات و خواسته هايش را بدون ذره اى ملاحظه بگويد و بايستد در صورتى كه تهيدست نمى تواند چنين باشد.
اين نتيجه از زهد نيز به دست مى آيد زيرا زهد، بى علاقگى به مواهب و مقامات دنيائى است و كسى كه به چنين مرحله اى برسد از همگان بى نياز است و مى تواند حرف خود را در هر كجا، بزند.
ورع 'سپر' است. 'سپر' انسان را در برابر شمشير دشمن حفظ مى كند و از ضربات كارى بر سر يا كمر و پيكر جلوگيرى مى نمايد ورع كه عبارت است از 'ملازمت كارهاى نيك و دورى از رذالتها' همين اثر را دارد چه نيكوكاران هميشه از حمايت مردم برخوردارند و اجتناب ورزان از بديها خود به خود از تيررس هوا و هوس و.... كه در انتظار هر فرد شايسته اى است بسيار دور. بهترين قرين 'رضا' و خشنودى است. انسان همواره نيازمند يك يا چند دوست و رفيق صميمى است كه بتواند حرفهاى دلش را با آنها در ميان بگذارد و جانش را آرامش بخشد. امام مى فرمايد: 'رضا' و خشنودى به آنچه مقرر شده و پيش آمده بهترين همنشين و آرامش دهنده است چرا كه انسان هرگاه اقدامات لازم را در هر مورد نمود و تكاليف خود را انجام داد بايد مطمئن باشد كه آنچه واقع شود از ناحيه خداست و مسلما خداوند صلاح او را بهتر از خودش مى داند. چه انسان مصلحت خود را نمى داند و خالق او كه همواره به او رحيم و مهربان است رعايت حال وى را بهتر از خودش مى كند.
در پايان لازم است درباره 'صبر' و رضا و تسليم بيشتر سخن بگوئيم پس توجه فرمائيد:
در قرآن كريم راجع به صبر چنين مى خوانيم:
'يا ايها الذين آمنوا استعينوا بالصبر و الصلوه".
'اى كسانى كه ايمان آورده ايد از صبر و نماز كمك بگيريد'.
و با اين دو نيز 'استقامت و توجه به خدا' به جنگ مشكلات و حوادث برويد كه پيروزى از آن شما است.
"ان الله مع الصابرين".
'زيرا خداوند با صابران است'
"بقره: ١٥٣"
به عكس آنچه بعضى تصور مى كنند، 'صبر'، هرگز به معنى تحمل بدبختيها و تن دادن به ذلت و تسليم در برابر عوامل شكست نيست، بلكه صبر و شكيبائى يعنى پايدارى و استقامت در برابر هر مشكل و هر حادثه.
لذا بسيارى از علماى اخلاق براى 'صبر' سه شاخه ذكر كرده اند:
صبر بر اطاعت "مقاومت در برابر مشكلاتى كه در راه اطاعت وجوددارد".
صبر بر معصيت "ايستادگى در برابر انگيزه هاى گناه و شهوات سركش و طغيانگر".
و صبر بر مصيبت "پايدارى در برابر حوادث ناگوار، و عدم خودباختگى و شكست روحى و ترك جزع و فزع". كمتر موضوعى را در قرآن مى توان يافت كه مانند 'صبر' مورد تاكيد قرار گرفته باشد، در قرآن مجيد در حدود هفتاد مورد از 'صبر'، سخن به ميان آمده كه بيش از ده مورد از آن به شخص پيامبر "ص" اختصاص دارد.
تاريخ مردان بزرگ گواهى مى دهد كه يكى از عوامل مهم يا مهمترين عامل پيروزى آنان استقامت و شكيبائى بوده است، افرادى كه از اين صفت بى بهره اند در گرفتاريها بسيار زود از پا درمى آيند و مى توان گفت نقشى را كه اين عامل در پيشرفت افراد و جامعه ها ايفا مى كند، نه فراهم بودن امكانات دارد و نه استعدادها و هوش و مانند آن.
به همين دليل در قرآن مجيد روى اين موضوع با موكدترين بيان تكيه شده است، آنجا كه مى گويد:
"انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب".
"زمر- ١٠"
و در مورد ديگر بعد از ذكر 'صبر در برابر حوادث' مى خوانيم:
"ان ذلك من عزم الامور".
'اين كار از محكمترين كارها است'.
"لقمان- ١٧"
اصولا ويژگى استقامت و پايمردى، اين است كه فضائل ديگر بدون آن ارج و بهائى نخواهد داشت چرا كه پشتوانه همه آنها صبر است و لذا در 'نهج البلاغه' در 'كلمات قصار' مى خوانيم:
"و عليكم بالصبر، فان الصبر من الايمان كالراس من الجسد، و لا خير فى جسد لا راص معه، و لا فى ايمان لا صبر معه".
'بر شما باد به صبر و استقامت كه صبر در برابر ايمان همچون سر است در مقابل تن، تن بى سر فايده اى ندارد. همچنين ايمان بدون صبر ناپايدار و بى نتيجه است'. [نهج البلاغه كلمات قصار شماره ٨٢.]
در روايات اسلامى عالى ترين صبر را آن دانسته اند كه به هنگام فراهم آمدن وسائل عصيان و گناه انسان مقاومت كند و از لذت گناه چشم بپوشد.
قرآن مخصوصا به مسلمانان انقلابى نخستين كه دشمنان نيرومند، خونخوار و بى رحم از هر سو آنها را احاطه كرده بودند، دستور داده است كه در برابر حوادث مختلف از قدرت صبر و پايمردى كمك بگيرند، كه نتيجه ى آن استقلال شخصيت و اتكاء به خويشتن و خوديارى در پناه ايمان به خدا است و تاريخ اسلام اين حقيقت را به خوبى نشان مى دهد كه همين اصل اساسى پايه ى اصلى همه پيروزيها بود.
بنابراين ما نيز نبايد فراموش كنيم كه صبر عامل اصلى پيشرفت است.
٣- معاشرت:
قال عليه السلام: خالطوا الناس مخالطه ان متم معها بكوا عليكم و ان عشتم حنوا اليكم.
: 'با مردم آنچنان معاشرت كنيد كه اگر بميريد بر مرگ شما اشك ريزند و اگر زنده بمانيد به شما عشق ورزند'.
"حكمت ١٠"

شرح اجمالى:
در اين سخن امام دستور كيفيت معاشرت با مردم را مى دهد، چه، انسان موجودى است اجتماعى و موجود اجتماعى در رابطه با جامعه است، و چگونگى ارتباط با جامعه براى فرد تعيين كننده است، در چگونگى برخورد است كه امكانات افراد در اختيار يكديگر قرار مى گيرد و نحوه برخورد است كه نزديكترين و ساده ترين امكانات را از انسان سلب مى كند.
با توجه به اينكه نحوه ى برخورد، جهت بهره بردارى از امكانات افراد با توجه به اختلاف زمانها، مكانها، اختلافات جسمى و روحى افراد را نمى شود مشخص كرد امام از طريق ملاحظه آثار برخوردها، هدايت لازم را فرموده و معيار را ارائه داده است.
مى گويد: مقياس اين است: 'زندگى شما و رابطه با مردم آنگونه باشد كه اگر در قيد حيات نبوديد بر شما اشك بريزند و اگر بوديد به شما عشق ورزند'.
ممكن است بپرسيد بالاخره چه بايد كرد تا مردم چنين شوند پاسخ آن ساده است: الانسان عبيد الاحسان، 'انسانها بنده احسانند' همه كسانى كه امكانات مالى، اعتبارى، و مقامى خود را در راه منافع ديگران به كار گيرند از چنين نتيجه اى برخوردار خواهند شد. انسانها در تمام ساعات تلاش مى كنند كه نيازمنديهاى مختلف خود را برطرف كنند، لذا اگر ببينند كسانى از دسترنج خود به آنها بهره مى رساند، نسبت به اموال انها طمع ندارد، آنها را نمى فريبد و... پيوند روحيشان با او برقرار مى شود.
اسلام براى برقرارى چنين ارتباطى دستور مى دهد كه بايد مشكل گشا باشيم و در رفع گرفتاريهاى مردم بكوشيم اكنون به رواياتى كه در زمينه معاشرت رسيده توجه مى كنيم:
١- امام باقر "ع" مى فرمايد:
"من خالطت فان استطعت ان تكون يدك العليا عليه فافعل.".
'با كسى كه نشست و برخاست دارى اگر توانستى دست بالا "بذل و بخشش" از ناحيه تو باشد انجام ده'. [ميزان الحكمه، ج ٦ ص ٣١٤.]
٢- على "ع" مى فرمايد:
"صاحب الاخوان بالاحسان و تغمد ذنوبهم بالغفران". 'با برادران با احسان و نيكى مصاحبت كن و بديهايشان "نسبت به خود" را با لباس بخشش مستور دار'. [ميزان الحكمه ج ٦ ص ٣١٨.]
٣- على "ع" مى فرمايد:
"مباينه العوام من افضل المروئه".
'دور بودن از عوام برترين جوانمردى است'. [ميزان الحكمه ج ٦ ص ٣١٦.]
اشاره به اينكه با غير عوام مجالست و معاشرت داشته باشيد.
٤- ولى از آنجا كه در بسيارى از موارد مصاحبان و دوستان، انسان را فريب مى دهند امام باقر "ع" توجه مى دهد كه:
"صلاح شان الناس التعايش و التعاشر ملا مكيال: ثلثاه فطن و ثلث تغافل".
'صلاح امر انسان در زندگى و معاشرت با مردم است ولى معاشرت پيمانه پرى است كه دو ثلث آن زيركى و فطانت است و يك ثلث آن تغافل و خود را به بى توجهى و عدم آگاهى زدن'. [ميزان الحكمه ج ٦ ص ٣١٣.]
٥- لقمان نحوه برخورد با مردم را چنين بيان فرموده:
"يا بنى لا تكالب الناس فيمقتوك و لا تكن مهينا فيضلوك، و لا تكن حلوا فياكلوك... و لا تكن مرا فيلفظوك".
'با مردم همچون حيوانات درنده برخورد مكن كه مورد خشمشان قرار مى گيرى- در برابرشان خوار و حقير هم مباش كه گمراهت مى سازند. "زياد" شيرين هم نباش كه تو را خواهند خورد... و بالاخره تلخ هم مباش كه تو را از دهان پرتاب خواهند كرد "تو را از خود خواهند رانده"' "اين مطالب به خصوص در دوران عنفوان جوانى مى بايست بسيار مورد توجه باشد".
در اينجا بد نيست به آداب معاشرت از نظر اسلام اشاره اى داشته باشيم و محورهاى مهم اين امر را يادآور گرديم.

آداب معاشرت
آنقدر كه در روايات اسلامى به وسيله ى پيامبر "ص" و ائمه اهل بيت "ع" به مسئله تواضع، حسن خلق و ملاطفت در برخوردها و ترك خشونت در معاشرت اهميت داده شده است به كمتر چيزى اهميت داده شده.
بهترين و گوياترين دليل در اين زمينه خود روايات اسلامى است كه نمونه اى از آن را در اينجا از نظر مى گذرانيم.
١- شخصى نزد پيامبر "ص" آمد، عرض كرد:
"يا رسول الله اوصنى، فكان فيما اوصاه ان قال الق اخاك بوجه منبسط".
'مرا سفارش كن، پيامبر "ص" در ضمن سفارشهايش فرمود: برادر مسلمانت را با روى گشاده ملاقات كن'. ['بحارالانوار' جلد ٧٤ .]
٢- در حديث ديگرى از پيامبر "ص" مى خوانيم:
"ما يوضع فى ميزان امرء يوم القيامه افضل من حسن الخلق!".
'در روز قيامت چيزى برتر و بالاتر از حسن خلق در ترازوى عمل كسى نهاده نمى شود'! ['اصول كافى' جلد ٢ باب حسن الخلق و ٨٢.]
٣- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام آمده است:
"البر و حسن الخلق يعمران الديار و يزيدان فى الاعمار".
'نيكوكارى و حسن خلق، خانه ها را آباد، و عمرها را زياد مى كند'. ['اصول كافى' جلد ٢ باب حسن الخلق و ٨٢.]
و نيز از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده:
"اكثر ما تلج به امتى الجنه تقوى الله و حسن الخلق":
'بيشترين چيزى كه سبب مى شود امت من به خاطر آن وارد بهشت شوند تقواى الهى و حسن خلق است'. ['اصول كافى' جلد ٢ باب حسن الخلق و ٨٢.]
٤- در مورد تواضع و فروتنى نيز از على عليه السلام مى خوانيم: زينه الشريف التواضع:
'آرايش انسانهاى با شرافت فروتنى است'. ['بحارالانوار' جلد ٥ .]
٥- و بالاخره در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم:
"التواضع اصل كل خير نفيس، و مرتبه رفيعه، و لو كان للتواضع لغه يفهمها الخلق لنطق عن الحقايق ما فى مخفيات العواقب... و من تواضع الله شرفه الله على كثير من عباده... و ليس لله عزوجل عباده يقبلها و يرضاها الاوبابها التواضع".
'فروتنى ريشه ى هر خير و سعادتى است، تواضع مقام والائى است، و اگر براى فروتنى زبان و لغتى بود كه مردم مى فهميدند بسيارى از اسرار نهانى و عاقبت كارها را بيان مى كرد... كسى كه براى خدا فروتنى كند، خدا او را بر بسيارى از بندگانش برترى مى بخشد.....
هيچ عبادتى نيست كه مقبول درگاه خدا و موجب رضاى او باشد مگر اينكه راه ورود آن فروتنى است'. ['بحارالانوار' جلد ٧٥ "بحث معاشرت از تفسير نمونه ج ١٧ به بعد گرفته شده است".]

سوال و تحقيق

١- كلمات حكمت آميز اين درس را حفظ كنيد.
٢- لغات پيچيده ى آن را با توجه به شروح و كتب لغت معنى فرمائيد.
٣- بر اساس هر كدام با توجه به آيات، روايات و... مقاله اى تنظيم نمائيد.


۱۲