اى اباذر اين گونه باش

اى اباذر اين گونه باش0%

اى اباذر اين گونه باش نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی

اى اباذر اين گونه باش

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: آيت الله العظمى سيد صادق شيرازى
گروه: مشاهدات: 6355
دانلود: 1815

توضیحات:

اى اباذر اين گونه باش
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 73 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 6355 / دانلود: 1815
اندازه اندازه اندازه
اى اباذر اين گونه باش

اى اباذر اين گونه باش

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

عُمر و ارزش آن

يا أباذر، كن على عمرك أشحُّ منك على درهمك ودينارك. يا أباذر، هل ينتظر أحد إلاّ غنىً مطغى، أو فقراً منسى، أو مرضاً مفسد، أو هرماً مفند، أو موتاً مجهز، أو الدجّال فإنّه شرٌّ غائب ينتظر، أو السّاعة، فالسّاعة أدهى وأمرّ.

اى ابوذر، قدر عمر خود را بدان و بر عمر از درهم و دينار خويش بخيل تر باش! اى ابوذر، هريك از شما يكى از چند چيز را انتظار مى بريد و در پيش داريد: يا توانگرى به هم رسانيد و طاغى شويد، يا فقر و بى چيزى كه به سبب آن خدا را فراموش كنيد، يا بيمارى كه شما را فاسد گرداند و از اصلاح باز دارد، يا پيرى كه شما را از كار بياندازد، يا مرگى كه به سرعت در رسد و مهلت ندهد، يا فتنه دجال(٥٤) كه شرى است غايب و مى رسد، يا قيامت بر پا شود و قيامت از همه چيز عظيم تر و تلخ تر است.

در اين فقره از عبارت، مخاطب عوض مى شود:

يا أباذر، هل ينتظر أحد

چرا كه ابوذر مصداق موضوعات فقره دوّم نيست.

اى ابوذر، آيا كسى منتظر غنا مى شود، ثروتى كه طغيان آور است، آيا كسى منتظر فقر مى شود فقرى كه مُنسى(٥٥) است، آيا كسى منتظر مى شود كه مريض شود، مرضى كه بدن را فاسد مى كند، آيا كسى منتظر پيرى مى شود، پيرى اى كه باعث ضعف و ناتوانى است، آيا كسى منتظر مرگ مى شود؟ آيا كسى منتظر دجّال و قيامت مى ماند؟

اينها كنايه از آن است كه انسان ها نبايد منتظر چنين پيشامدهايى باشند و هر چه زودتر كار اصلاح آخرت را آغاز نمايند و از عمر خويش و لحظات گذراى آن استفاده برند، نبايد كار امروز را به فردا انداخت و با خود گفت اگر پول دار شدم خدمت خواهم كرد، چه بس، پس از پول دار شدن راه طغيان پيش گيرد، نبايد گفت كار توبه و ذكر الهى را به هنگام بيمارى انجام خواهم داد، چرا كه بيمار توان اين كار را ندارد. آن كه پول دار است نبايد با خود بگويد حال كه پول دارم فرصت كار خير و انجام مستحبات ندارم، اگر فقير شدم به عبادت و كارهاى مستحبى؛ خواهم پرداخت. فعلاً وقت حساب و كتاب و خريد و فروش است و جايى براى اَعمال مستحبى نيست؛ اما اگر فقر از راه رسيد حتماً به مستحبات روى خواهم آورد. حضرت در اين جا مى فرمايند، آن كه تسويف مى كند و مرتب مى گويد فردا آخرت را آباد خواهم كرد، ديگر منتظرِ چيست؟ آيا منتظر است كه فقرش به غنا تبديل گردد؟ غنا كه طغيان مى آورد. آيا منتظر است فقير شود؟ فقيرى كه فراموش شده است(٥٦) بنابراين نبايد كار امروز را به فردا انداخت. آن كه حقى از حقوق الهى يا حقوق مردم به گردن اوست بايد در اولين فرصت آنرا اداء نمايد و از گناهان خويش توبه كند و در صدد جبران و تدارك گذشته برآيد. شخصى كه قدرت نوشتن دارد بايد بنويسد، آن كه قدرت كمك كردن به ديگران دارد بايد كمك كند، آن كه قدرت عبادت دارد، بايد عبادت كند، و بالاخره آن كه مى تواند كارى براى آخرت خويش انجام دهد، درنگ نكند چرا كه ممكن است ديگر اين فرصت را پيدا نكند.

بخيل بودن در عمر

فقره دوم عبارت توضيح و تفصيلى است براى فقره اول. در قسمت اول حضرت مى فرمايند: يا اباذر، كن على عمرك اشح منك على درهمك و دينارك؛ اى ابوذر، در مورد عمر و لحظه هاى آن بخيل باش. و در قسمت دوم ضررهاى غنيمت نشمردن عمر بيان مى گردد كه اگر امروز از عمر استفاده نشود، فردا امكان جبران آن نيست. غير از اين جا، در هيچ جاى ديگر از آيات و روايات، ماده «شح»(٥٧) توصيه نگرديده است.

بُخل در اموال صفت ناپسند و زشتى است كه در روايات از آن به شدت مذمت شده است، اما بخيل بودن نسبت به عُمر، ويژگى خوبى است كه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آنرا به ابوذر توصيه مى نمايد.

نكته قابل توجه آنكه حضرت «شُحّ» را بكار برده اند. شخصى كه به «شُحّ» مبتلا است، نه تنها در اموال خويش بخيل است، بلكه در اموال ديگران نيز بُخل به خرج مى دهد و نمى گذارد ديگران هم در راه خدا انفاق كنند. مثلاً شخصى مى خواهد صدقه بدهد و يا كار خيرى انجام دهد، او به جاى آن كه به حال او غبطه بخورد و با خود بگويد، اى كاش من هم داشتم و چنين مى كردم، مى گويد اصلاً چنين كارى نكن؛ چرا كه ممكن است روزى بيايد كه به اين اموال نيازمند شوى، پس اموالت را براى آن روز ذخيره نما. با توجه به اين نكته از سفارش پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چنين استفاده مى شود كه انسان نه تنها نسبت به عمر خويش، بلكه نسبت به عمر همنوعانش نيز بايد بُخل بورزد؛ يعنى نگذارد عمر ديگران نيز در بطالت بگذرد. و به آنها تذكر دهد كه عمر خود را بيهوده هدر ندهند، بايد از اين كه ديگران هم بخواهند عمر خويش را تلف كنند ناراحت شد. البته، اين يك پله بالاتر است، اول بايد مواظب بود عمر خويشتن بيهوده هدر نرود، بعد به فكر ديگران بود. در روايات آمده است كه سيد الشهداعليه‌السلام روز عاشورا قبل از شهادت، براى دشمنان خطبه اى ايراد فرمودند، لشكر دشمن ابتدا اهانت كردند و به سخنان اباعبداللهعليه‌السلام گوش نمى دادند؛ اما پس از لحظاتى، همه به گريه افتادند، عده اى گفته اند علت اين كار اباعبداللهعليه‌السلام آن بود كه حضرت براى اين افراد، دلشان مى سوخت؛ چرا كه عمر خويش را هدر داده بودند، عمرى كه با آن مى توانستند، حبيب بن مظاهره، زهير بن قين ها شوند؛ اما عمر خود را تلف كردند. سيدالشهداعليه‌السلام دلشان مى سوخت كه اينها به جهنم بروند، به همين خاطر و براى اتمام حجت آنها را نصيحت فرمودند.

پيامبر رحمت

اين گفته به نظر صحيح مى آيد؛ چرا كه تاريخ معصومينعليهم‌السلام آكنده از اين مهربانى ها و شفقت هاست، آن روزى كه مشركان مكه، حتى زنها و بچه ها به دنبال پيامبر افتادند و آن قدر به وجود مبارك آن حضرت سنگ زدند كه تمام بدن مباركش زخمى و خونين شد؛ رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خود را از دست آنها نجات داد، در حالى كه نيمه جانى بيش نداشت، به وضعى افتاده بودند كه هر كس ايشان را مى ديد بى اختيار گريه اش مى گرفت. مشركان در آن روز به حضرت توهين كردند و ايشان را آزردند به گونه اى كه قبل از آن سابقه نداشت. پس از آن كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از دست آنان نجات يافت، خدا ملائكه را فرستاد و آنها خدمت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيدند، به آن حضرت عرض كردند يا رسول الله، هرچه امر كنى ما انجام خواهيم داد. يكى گفت اگر امر كنيد همه آنها را به كوه هاى اطراف مى زنيم، ديگرى گفت اگر اجازه دهيد زلزله اى ايجاد مى كنم كه در اثر آن همه مشركان هلاك شوند؛ اما پيامبر در كمال شفقت و مهربانى فرمودند: هيچ كدام از اينها را نمى خواهم. سپس، به درگاه الهى عرض كردند: خداوند، اينها بندگان تو هستند، جاهل و نادان اند، از آنها بگذر و آنان را ببخش.

آرى، با آن كه با پيامبر دشمنى داشتند، و به آن حضرت سنگ زدند و سر و دندان آن حضرت را شكستند باز برايشان دلسوزى كرد و از خداوند خواست تا آنها را ببخشد. اين نمونه اى از بُخل پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نسبت به عُمر دشمنان خويش و حرص حضرت در هدايت آنان است.

ارزان نفروختن لحظات عمر

حدود چهل سال پيش در كربلا شخصى زندگى مى كرد كه بيرون از شهر كربلا باغ بزرگى داشت، مدتى بود كه تصميم گرفته بود باغ خود را بفروشد، تا آن كه مشترى آمد و او نيز باغش را به سه هزار دينار فروخت ـ آن روزه، سه هزار دينار ارزشى بيش از ده كيلوگرم طلا داشت ـ روزى يكى از آشنايانش او را ديد و از او پرسيد كه باغش را چه كرد؟ او نيز در جواب گفت آن را فروختم، پرسيد چند فروختى؟ پاسخ داد سه هزار دينار، شخص مورد نظر نيز با تعجب رو به او كرد و گفت: چه ارزان فروخته اى، من حاضر بودم شش هزار دينار، بابت آن باغ به تو پول بدهم، صاحب باغ نيز از آن جا يكسره به خانه آمده و در اثر فكر و خيال زياد و افسوس خوردن، نتوانست تحمل كند كه چه ضرر بزرگى متوجه اش شده و در نتيجه فرداى همان روز سكته كرد و مُرد. آن روزها چون كه مردن ناگهانى (فُجأة) بسيار كم بود، خبر مرگ او بسيارى را تكان داد و همه فهميدند به خاطر ضرر زيادى كه متحمل شده، سكته كرده است.

عمر انسان ها از آن باغ و املاك با ارزش تر و گران تر است. نكند انسان روزى متوجه گردد كه متاع عمر خويش را ارزان از دست داده است. حتى اگر معصيت هم نكرده باشد و دچار عذاب نگردد حسرت ارزان فروختن، خود عذاب آور و كشنده است. عمر تك تك انسان ها همانند عمر سلمان و ابوذر است، همانند عمر حبيب بن مظاهر و ميثم تمار، مسلم بن عُوسجه، رُشيدهجرى، زُراره و محمد بن مسلم طحان است. ساعات و روزها، همان ساعات و روزهايى است كه آن بزرگواران، در آن قرار داشتند. بايد فكر اين بود كه چند صباح عمر را در راه بهترى خرج كرد. او كه باغش را ارزان فروخته بود، تاب نياورد و سكته كرد و مُرد؛ اما آن كه دستش از دنيا كوتاه شده و به جهان آخرت رخت بر بسته، هرچند هم غصه بخورد ديگر سكته هم نمى كند و حسرت او تمام شدنى نيست.

در روايات آمده است كه روز قيامت كافران، منافقان و فاسقان حسرت مى خورند كه چرا مؤمن نبودند، مؤمن هم حسرت مى خورد كه چرا عمر خود را ارزان فروخته و از آن استفاده بهترنبرده است. بد اخلاقى ها، دروغ گفتن ها، تفريح زياد، همه و همه اينها ارزان فروختن عمر است؛ اما در عوض، عبادت، به موعظه گوش دادن، درس خواندن و استفاده درست از عمر است.

آن كه عمر در نظرش با قيمت جلوه كند، به راحتى، آن را از دست نمى دهد و بى حساب آن را مصرف نمى كند. ديگر بيشتر از حد معمول نمى خوابد، بيشتر از حد معمول به تفريح نمى رود، و بيشتر از حد معمول وقت خود را صرف كارهاى بيهوده نمى كند.

چگونه است كه ما فروشنده اى را كه اجناس خود را به كمتر از قيمت خريد مى فروشد، فاقد عقل مى دانيم اما نسبت به شخصى كه سرمايه عمر و وسيله كسب بهشت و رضوان الهى را به بهاى خوشگذرانى و لهو و لعب مى فروشد چنين حكم نمى كنيم. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد بر عمر خويش بخيل باش، بخل ورزيدن در عمر، كار به جا و پسنديده اى است و بايد اين گفته هاى گهربار را در زندگى به كار بست.

هدف از آموختن علم

يا أباذر، إنّ شرَّ النّاس منزلة عندالله يوم القيامة، عالِم لاينتفع بعلمه ومَنْ طلب علماً ليصرف به وجوه النّاس إليه، لم يجد ريح الجنّة. يا أباذر، مَن ابتغى العلم ليخدع به النّاس لم يجد ريح الجنّة.

اى ابوذر، بدترين مردم در روز قيامت نزد خداوند متعال دانشمندى است كه از علم و دانش خويش بهره اى نبرده است. هركس دانشى را تحصيل كند تنها براى آنكه توجه مردم را به خود جلب نمايد، بوى بهشت به مشام او نخواهد رسيد، و اگر دانشى را بياموزد تا ديگران را بوسيله آن فريب دهد، او نيز از بوى بهشت محروم است.

رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اين فراز از كلام خويش در پى معرفى بدترينِ بدها است؛ حضرت مى فرمايد: اى ابوذر، بدترين مردم آن است كه علمش به او سودى نمى رساند و او نيز از علمش سودى نمى برد؛ انسانى كه بدى ها و خوبى ها را مى شناسد، ولى باز بدى مى كند و از شناخت خويش بهره اى نمى برد. روشن است اينگونه افراد كه خود، راه را گُم كرده اند نمى توانند ديگران را راهنمائى و هدايت كنند.

علم آموزى براى كسب مقام

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در ادامه نصيحت هاى خود، به ابوذر مى فرمايند: اگر كسى براى به دست آوردن دنيا و مقام و منصب در ميان مردم به طلب علم روى آورد، هرگز بوى بهشت به مشامش نخواهد رسيد. يعنى نه تنها پايش به بهشت نمى رسد، بلكه از نزديكى آن هم نمى تواند تردد نمايد.

البته، در عمل، اغلب عالمان به اين مناصب دنيايى و ظاهرى مى رسند و در هر جامعه و انديشه اى، جايگاه علم و عالم، ارزشمند و والاست؛ اما نيت ها و انگيزه ها براى ورود به اين جرگه، گوناگون است و هر كدام به نيتى، سختى تحصيل علم را به جان مى خرند.

اين تفاوت انگيزه، در كسب و كار هم هست. يكى به كسب و كار مى پردازد تا زندگى اش تأمين شود، ديگرى تجارت مى كند چون مى داند خدا كاسب را دوست دارد و او هم مى خواهد رضايت حضرت حق را جلب كند. هر دو گروه به منافع خود مى رسند و هر دو زندگى خود را اداره مى كنند؛ اما آنكه براى خدا به بازار رفته، تمام عملش ثواب دارد و نزد خدا محبوبتر از شخصى است كه بدون اين نيّت و تنها براى امرار معاش به كسب و كار مشغول شده، گرچه عمل او نيز بسيار خوب و پسنديده است.

علم آموزى و فريب مردم

من ابتغى العلم ليخدعَ به النّاس لم يجد ريح الجنّة

دسته ديگرى از علما كه رنگ بهشت را هم نخواهند ديد، كسانى هستند كه به دنبال علم مى روند و طالب دانش اند؛ اما هدفشان از آموختن علم اين است كه، بتوانند مردم را فريب دهند و حق را باطل و باطل را حق جلوه دهند.

«ابتغاء» يعنى طلب و «من ابتغى العلم» كسى است كه به دنبال علم مى رود و على القاعده، براى به دست آوردن آن زحمت هم مى كشد؛ اما انگيزه اش از يادگيرى و فراگيرى علم، تسلط بر اذهان مردم است تا بتواند آنها را به جايى كه خود مى خواهد بكشاند.

اين نوع انگيزه براى طلب علم از قديم رايج بوده است. در زمان هاى قديم جريان «سوفسطائيان»(٥٨) براى همين منظور پايه ريزى شد و درهم آميختن حق و باطل و مغالطه در مسائل حقوقى چنان رواج يافت كه از شغل هاى پر درآمد آن روزگار شد.

كسانى كه در اين شغل بودند فلسفه و حقوق تحصيل مى كردند و رسماً آداب مغالطه را فرا مى گرفتند كه در محكمه، بتوانند حق و باطل را خلط نمايند.

ملاك ارزش عمل

خيلى ها درس مى خوانند، وعظ مى كنند و مردم را به راه راست هدايت مى كنند. بسيارى قلم مى زنند و مى نويسند. در ظاهر تمام اينها مانند هم هستند و مانند همديگر عمل مى كنند؛ اما متمايز كننده اى به نام نيت وجود دارد كه با استفاده از آن، در عالَم معن، ميان عمل نيك و پليد، فرق مى گذارند.

چهار عنصر، ملاك ارزش گذارى عمل و رفتار انسان هاست:

١ - نيت

٢ - كيفيت عمل

٣ - كميت عمل

٤ - نتايج عمل

تمامى اين عوامل در ارزشمند شدن يك عمل مؤثرند؛ اما در بين اين عوامل چهارگانه نيت حرف اول را مى زند و نقش حساس ترى دارد.

نيت جوهره اصلى و محور ارزش گذارى اعمال ماست. خداوند متعال نيز بر تمامى نيات احاطه دارد و هيچ چيزى بر او مشتبه نخواهد شد. از سوى ديگر گرايشات نفسانى مثبت و منفى، تأثير بسزايى در روند زندگى اجتماعى، مذهبى و سياسى انسان دارد.

زندگى صحابه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بهترين درس و مثال براى فهم اين مطلب است. همه اصحاب خدمت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودند و از آن حضرت مطالب علمى و دينى مى شنيدند؛ اما نيات خالص يا ناخالص آنان، هر كدام را به راهى كشاند و هر يك را به سرنوشتى دچار ساخت. نيّت پاك، جناب «سلمان» را به جايى رساند كه رسول الله در وصف او فرمودند: «أنت منّا أهلَ البيت؛ تو از ما اهل بيت هستى»(٥٩) .

ابوذر نيز در چنين جايگاهى قرار دارد؛ به هيچ كس بدى نكرد و آزارش به احدى نرسيد. در كنار ابوذر اشخاص ديگرى هم بودند كه شاگرد رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودند و از درياى بى پايان علم او بهره مند شدند، اما اين ابوذر و سلمان هستند كه به اين مقام رسيدند.

گفتار و رفتار و انديشه هاى پيامبر، همگى علوم آسمانى و معارف الهى بوده و هركس در محضرش مى بود، از وجود مقدسش بهره ها مى برد. در عين حال در ميان آنان، به كسانى بر مى خوريم كه رفتارشان براى آيندگان مايه تعجب و حيرت است. گرچه همه، از پيامبر بهره هاى فراوان بردند؛ اما نيت ناپاكشان، آنان را به سنگلاخ و كوره راهى كشاند كه باور كردنى نيست. يكى از اين گونه افراد قعقاع است كه در كتاب «تاريخ طبرى» سرگذشت او آمده است.

قعقاع با استفاده از قدرتى كه از اسلام و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كسب كرده بود، برخورد بسيار افراطى و خشنى با مردم يكى از قريه هاى غير مسلمان كرد و مردم آن ديار را به چند دسته تقسيم كرد، دسته اى را آتش زد، دسته اى ديگر را از بالاى كوه به پايين انداخت، گروهى را سنگسار كرد و بعضى را نيز با سر به درون چاه انداخت.

بهره اى كه «قعقاع» از وجود مبارك پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كسب كرده، از نظر كمّى و حجم، به اندازه ديگران بوده است، ولى نيت و شخصيت و سرشت او پاك و طاهر نبود.

اگر آثار وجودى ابوذر را با اين شخص مقايسه كنيم، تأثير نيت برايمان معلوم مى گردد. ابوذر بدون هيچ گونه قدرت و ارتش و ثروتى، و تنها با رفتار و كردار خود تمامى ساكنان منطقه اى به وسعت جنوب لبنان را به آيين شيعه درآورد. در صورتى كه نتيجه وحشى گرى هاى «قعقاع» و صدها نفر مانند او در طول تاريخ، چيزى جز دشمنى بسيارى از مردمان دنيا با دين اسلام نبوده است. مسلمان نبودن تمامى غير مسلمانان جهان، نتيجه و ثمره فكر و انديشه و كردار فاسد انسان هايى مانند «قعقاع» است.

فرجام خشونت

خشونت و جسارت را انسان هايى مانند «قعقاع»، «خالد» و ديگران به نمايش گذاشتند؛ اما چيزى جز تنفر و خصومت و كينه ورزى از خود به ارث نگذاردند.

تفاوت در چگونگى بيعت گرفتن از مردم در حكومت امام علىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و خلفاى ديگر كاملاً مشهود است. آنان امام را به ناحق به بند كشيدند تا به بيعتى مجبورش كنند كه خود به بطلان آن واقف بودند و حال آن كه امام به هنگام خلافت، تمامى مردم و بزرگان مدينه را براى بيعت با خود آزاد گذاشتند. از هيچ كس به قهر و جبر بيعت نگرفتند و هرگاه به ايشان عرض مى شد كه فلانى و فلانى نيامده اند، و براى آوردنشان بايد اقدام كرد، اجازه نمى دادند.

نفى خشونت در اسلام

اين گونه، بدون شمشير مى توان به تبليغ اسلام پرداخت. اساساً جايگاه قهر و خشونت در دين بايد معلوم باشد. محل استفاده از شمشير و قدرت، فقط هنگام دفاع در برابر تجاوز و حمله ديگران است. اهل بيتعليهم‌السلام از ما خواسته اند كه براى آنها زينت باشيم «كونوا لنا زيناً ولاتكونوا علينا شيناً(٦٠) ؛ مايه خوشنامى و زينت ما باشيد، نه بدنامى ما».

نمونه اى ديگر از رفتار صلح جويانه اى كه در گرايش مردمان به حقايق اسلام مؤثر است، رفتار شخص پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بعد از فتح مكه است. جايگاه ابوسفيان در تاريخ اسلام معلوم است. ابوسفيان كسى است كه از بدو پيدايش اسلام، با آن به مخالفت برخاست و در سال هاى متمادى تا قبل از فتح مكه، شب و روز و تمام زندگى و ثروت خود را وقف مبارزه با اسلام و خصوصاً شخص پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نمود. با اين سابقه تاريك، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بعد از فتح مكه خانه او را محل امن اعلام فرمودند: «من دخل دار أبى سفيان فهو آمن؛ هركس داخل خانه ابوسفيان شود درامان است»(٦١) اين بخشش و بزرگوارى در تاريخ بشريت بى نظير است؛ در كجاى تاريخ مى توان انسانى را پيدا كرد كه خانه بزرگ ترين، خطرناك ترين و سرسخت ترين دشمنان خود را براى ديگر دشمنانش محل امن قرار دهد؟ وسعت لطف و رحمت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است كه اين برگ از تاريخ انسانيت را به خود اختصاص مى دهد و به رتبه اى مى رسد كه توان رسيدن به آن براى ديگران ممكن و ميسور نيست.

حكايت آن دو برادر

در زمان امام جوادعليه‌السلام دو برادر بودند كه سرگذشت آنها نيز براى درك درست تأثير نيت بر رفتار و شخصيت انسان ها مفيد و شنيدنى است.

محمد بن فرج الرّجحى و عمر بن فرج الرّجحى دو برادرند كه در يك محيط رشد كردند، اما محمد به جايى رسيد كه از اصحاب خوب و با وفاى امام جوادعليه‌السلام شد. در كتاب فقهى جواهر الكلام و كتاب وسائل الشيعه، رواياتى از محمد بن فرج نقل شده كه از ايشان به عنوان ثقه و يكى از اصحاب معصومعليه‌السلام ياد شده است. و عمر بر خلاف او راه گستاخى را پيش گرفت و از عُمّال ظلم هارون، مأمون، معتصم و متوكل شد.

در همان زمان كه محمد مشغول ضبط و نقل حديث و معارف حقّه الهى بود، برادرش عُمر به ظلم و اجحاف شيعيان مشغول بود و آنان را قلع و قمع كرده و نابود مى ساخت.

پس از شهادت امام موسى بن جعفرعليه‌السلام به دست جلودى، هارون، او را براى مصادره اموال خانواده امام مأمور كرد. پس از آن عمر والى مدينه و مكه گرديد و دستور داد تمام مردم از معامله و رفت و آمد و حتى گفتگو با علويّون خود دارى كنند.

اين جنايت در زمان امام جوادعليه‌السلام و به دستِ عمر بن فرج الرّجحى كه آن زمان، والى مكه و مدينه بود انجام شد و اگر كسى اين قانون را مى شكست و با علويّون ارتباط بر قرار مى كرد، از هستى ساقط مى شد. به اين معنا كه اموالش مصادره مى شد، شلاّق مى خورد و اين شلاّق و مصادره بيشتر با تحقير و تخريب شخصيت همراه بود.

در تاريخ، تعبيرى به اين مضمون براى اين نوع مجازات آمده است: «أنهكه عقوبةً و غُرماً»؛ «أنهك»، يعنى تخريب يك شخص از هر نظر، و «غُرماً» نيز به مصادره اموال اشاره دارد، يعنى هر كس با آل على بن ابى طالب ارتباط برقرار مى كرد، به عنوان عقوبت او را نابود كرده و به عنوان جريمه اموالش را مصادره مى كردند.

تا زمانى كه متوكل زنده بود، فشار و ارعاب و تهديد نسبت به خاندان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ادامه داشت. كار مصادره اموال تا جايى پيش رفت كه زنان اين خاندان شريف به خاطر نداشتن چادر، نه تنها از خانه بيرون نمى رفتند، بلكه با يكى دو روسرى به نوبت نماز مى خواندند، در روايت از اين بانوان به عنوان «عاريات حواسر» تعبير شده است.

بر اساس اين روايت آنها حتى يك روسرى خصوصى از آنِ خود نداشتند. در طول حكومت متوكل، وضع به اين گونه بود و معصومينعليهم‌السلام بدون اين كه از قدرت معنوى و مادى خويش استفاده نمايند، صبر و تحمل پيشه كردند. در حالى كه نابود كردن تمامى دستگاه عباسيون براى آنان، كه به فهرست لايتناهى خداوند متصل بودند، كار سختى نبود. علت اين صبر و تحمل را نيز در روايات، آزمايش خلق و امتحان بندگان اعلام كرده اند. بندگان خدا بايد آزمايش شوند تا سَرِه و ناسره از هم جدا شوند و آنانكه لياقت رشد و تكامل دارند به درجات بالاترى دست پيدا كنند و اراده خويش را به نمايش بگذارند. همه انسان ها بايد امتحان پس دهند. متوكل، عمر و جَلّودى؛ امامان، تابعين، هر دو گروه در گردونه روزگار بايد مورد آزمايش الهى قرار گيرند تا بعضى ها با افتخار و سربلند بيرون آيند و زندگى شان سرمشق ديگران شود و در مقابل تمام بشريت نورافشانى كنند، و گروهى ديگر تمام هستى خويش را به دو روز خوشگذرانى و تن پرورى بفروشند و سرافكنده دنيا و آخرت گردند.

هر دو گروه، نفس خويش را پرورش داده و تربيت مى كردند، علويان و امامان معصومعليهم‌السلام به گونه اى و ديو صفتان عباسى و دنيا دوستان وكاسه ليسان آنان به گونه اى ديگر، همگان در تدارك كيفيت ملاقات خود با عزرائيل بودند. داستان آزمايش و انتخاب و تكامل و سقوط انتها ندارد و تمام شدنى نيست. در حال حاضر نيز تمام انسان هاى روى كره زمين در اين كوره سوزان و سخت، مشغول پس دادن امتحان هستند.

محمد بن سنان نقل مى كند(٦٢) كه خدمت امام هادىعليه‌السلام شرفياب شدم و خبر مرگ عمر بن فرج را به ايشان دادم، امام دست ها را به سوى آسمان بلند كرده و به درگاه خدا شكر نمودند: «الحمدلله، الحمدلله، الحمدلله ...» و بيست و چهار مرتبه اين ذكر مقدس را تكرار كردند. سپس محمد بن سنان به حضرت گفت: اگر مى دانستم اين خبر تا اين حد موجب شعف و شادى شما مى شود، پا برهنه به سوى شما مى دويدم تا شايد يك لحظه زودتر خوشحال شويد. اين جا بود كه امام هادىعليه‌السلام با محمدبن سنان درد دل كرد و داستان نصيحت امام جوادعليه‌السلام و جواب ابلهانه عمر و ماجراى دعاى پدر خويش را بيان فرمودند. ماجرا از اين قرار بود كه روزى امام جوادعليه‌السلام با عمر بن فرج، ملاقات كرد و او را نصيحت فرمود كه با اهل بيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين گونه مباش؛ اما عُمر از آن جا كه در برابر حق جوابى نداشت و نمى خواست خود را تسليم آن نمايد، با كمال بى خردى و گستاخى، سخنى بر زبان آورد كه بسيار سخت و گران بود. «العياذ بالله» به امام گفت «أظنّك سَكران».

شايد نقل اين مطلب درست نباشد؛ اما از آن جا كه درجه علو و بزرگى ائمه و ظلم هايى كه به آن بزرگواران وارد شده، بايد به عنوان درس و سند در تاريخ بماند، چاره اى جز حفظ آنها در متون روايى نيست.

«ظن» در لغت از «أضداد اللّغة» است، يعنى گرچه ظن از جهت معنا با يقين مخالف است، اما در اين جمله، معناى يقين مى دهد. يعنى «العياذ بالله» يقين دارم كه تو مستى!.

امام جوادعليه‌السلام با شنيدن اين ياوه عُمر، سر به آسمان بلند كرد و فرمودند:

«اللّهم إن كنت تعلم إنّى أمسيت لك صائماً فأذقه طعم الحرب و ذلّ الأسر...؛ خداى، اگر تو خبردارى كه روزم را به عصر رساندم در حالى كه روزه دار بودم، مزه آهن داغ و ذلّت اسيرى و زندان را به وى بچشان.»

حضرت امام جوادعليه‌السلام در اين جا علم خدا را به عنوان شاهد در برابر خود خداوند معرفى مى كند و با اعلام اين كه روزه دار است، به سنگينى و سختى تهمت شرابخوارى اشاره مى نمايد.

استجابت دعاى حضرت جوادعليه‌السلام

عُمر تا بعد از شهادت امام جوادعليه‌السلام بر مسند قدرت باقى بود. پس از شهادت ايشان، دعاى آن حضرت مستجاب شد و به خاطر وقايعى كه اتفاق افتاد، متوكل به سختى بر عمر غضب نمود و دستور داد تمام اموال او را مصادره كردند و همه كنيزكان، باغ ها و املاكش را از او گرفتند. سپس، او را به زندان افكند و حدود صد رَطل، يعنى بيش از سيصد كيلوگرم زنجير به گردن و دست و پاى او آويزان كردند. به دستور متوكل هر روز يك نفر بايد او را با مشت و لگد به باد كُتك مى گرفت و تعداد اين ضربات، هر روز بالا مى رفت.

انسان بايد از نفس خود مواظبت نمايد. گاهى همين عذاب هاى دنيايى نيز در فكر آدم نمى گنجد، چه رسد به عذاب هاى اُخروى.

روزها مى گذشت و براى عمر بن فرج، چيزى جز افزايش تعداد ضرباتى كه بايد از ناحيه گردن تحمل مى كرد، باقى نمانده بود تا اين كه بالاخره پس از چند روزى كه تعداد ضربات به شش هزار رسيد، هلاك شد و كارنامه سياه اعمالش بسته شد. و با پرونده اى آكنده از خيانت به مسلمانان و خدمت به ظالمان، به دادگاه الهى حاضر گرديد.

علم همراه عمل

يا أباذر، يطلع قوم من أهل الجّنة على قوم من أهل النّار، فيقولون: ما أدخلكم النّار و قد دخلنا الجنّة لفضل تأديبكم وتعليمكم، فيقولون: إنّا كنّا نأمر بالخيرو لا نفعله.

اى ابوذر، گروهى از بهشتيان از عده اى از اهل دوزخ مى پرسند: شما چگونه اهل آتش و غضب الهى شديد در حالى كه ما با هدايتگرى و تعليمات شما وارد بهشت شديم؟! دوزخيان مى گويند: ما ديگران را به خير و نيكى دعوت مى كرديم، ولى خود به آن عمل نمى كرديم.

علم و عمل عالمان

روى سخن در اين فراز از سخنان رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به اهل علم است.

اميرمؤمنانعليه‌السلام مى فرمايند علما با فضيلت ترين انسان ها هستند «إذا سلمو؛ اگر سالم و صالح باشند». اما اگر صالح نباشند آن قدر پست مى شوند كه به فرموده پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عده اى از اهل بهشت نزد علماى جهنمى مى آيند و از آنها مى پرسند، شما كه راه بهشت را به ما نشان داديد، چگونه خود از اهل جهنم شديد؟ «فيقولون إنّا كنّا نأمر بالخير ولانفعله»؛ در جواب مى گويند ما به ديگران مى گفتيم اعمال نيك انجام دهند، اما خود از آن غافل بوديم و به گفته هاى خود عمل نمى كرديم.

از شيخ انصارى نقل كرده اند كه فرموده بود «عالم شدن چه مشكل، آدم شدن چه اَشكل (مشكل تر) ». رسيدن به درجه اجتهاد زحمت بسيار مى طلبد، اما آدم شدن بسيار مشكل تر از عالم شدن است. نقل شده كه مرحوم شيخ انصارى اين جمله را در جواب كسى گفته بود كه اين شعر را خوانده بود: «عالم شدن چه مشكل، آدم شدن محال است» شيخ گفته بود چنين حرفى صحيح نيست، آنهايى كه آدم شدند، چگونه توانستند؟ مگر آنها هم افراد معمولى نبودند، نبايد گفت نمى شود.

خداوند انبياء را فرستاد، كتاب هاى آسمانى را نازل فرمود تا بندگانش بتوانند آدم شوند. آنهايى كه آدم شدند نيز از بين همين انسان هاى معمولى برخاستند.

شيطان و تزكيه نفس

اما در مسئله تزكيه نفس و انسان شدن، يك دشمن بزرگى به نام شيطان قسم خورده وجود دارد كه نمى گذارد انسان در امور معنوى پيشرفت كند، و البته علم بدون تقوا هيچ ارزشى ندارد، لذا وارد شده است:

لوكان للعلم من غير التّقى شرف

لكان أشرف خلق الله إبليس

اگر علم بدون تقوا و پرهيزگارى شرافت و ارزشى داشته باشد، شيطان شريفترين مخلوقات خدا مى بود.

البته، معصومين و انبيا از اين قاعده مستثنا هستند و خروج تخصصى دارند، به اين معنا كه منظور اين جمله آن است كه از بين انسان هاى معمولى و غير معصوم، اگر علم بدون تقوا فضيلت و شرف داشت، ابليس از همه اشرف بود. آنهايى كه به علم الهى منسوب اند، حسابشان از انسان هاى معمولى جداست.

علم ابليس از همه انسان ها بيشتر است؛ اما تقوا ندارد و مشكلش هم همين است. لذا شخصى كه علم دارد، اما تقوا ندارد در واقع هيچ هنرى ندارد.

شيطان فقط در مقابل آدم كش ها، دزدها و مفسدان قرار نگرفته، بلكه با قدرت بيشتر و حربه هاى قوى ترى در مقابل علما و انسان هاى خوب ايستاده است. توجهى كه شيطان به علما دارد به مراتب بيشتر از توجهى است كه به افراد ديگر دارد؛ چرا كه اگر عالم به فساد كشيده شود، جهانى فاسد مى شود: «صلاح العالم، صلاح العالَم، فساد العالِم، فساد العالَم؛ اگر عالم صالح باشد، جهانى صالح است و اگر فاسد باشد جهانى فاسد است».

خداوند متعال در قرآن مى فرمايد :( لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِّنْ أَنفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ ءَايَـتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَـبَ وَالْحِكْمَةَ ) (٦٣) ؛ «به يقين، خدا بر مؤمنان منّت نهاد ]كه[ پيامبرى از خودشان در ميان آنان برانگيخت، تا آيات خود را بر ايشان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت به آنان بياموزد». در اين آيه شريفه «يزكيهم» قبل از «يعلمهم» آمده است. علم وقتى به درد مى خورد كه همراه با تزكيه باشد، انسان بايد قدرت پيدا كند تا نفسش را اصلاح نمايد و كليد اصلاح نيز در دست خودش است.

پيامبر اكرم با قول و فعل خود، انسان ها را تزكيه مى كند و كليد خوشبختى را در اختيارشان قرار مى دهد.