اى اباذر اين گونه باش

اى اباذر اين گونه باش0%

اى اباذر اين گونه باش نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی

اى اباذر اين گونه باش

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: آيت الله العظمى سيد صادق شيرازى
گروه: مشاهدات: 6354
دانلود: 1815

توضیحات:

اى اباذر اين گونه باش
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 73 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 6354 / دانلود: 1815
اندازه اندازه اندازه
اى اباذر اين گونه باش

اى اباذر اين گونه باش

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

صفات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

در كتاب إقبال و كتاب هاى ديگر يك حديث قدسى نقل شده كه خداوند خطاب به حضرت آدم سه وصف از صفات پيامبر آخرالزمان را نقل كرده و فرموده است: «لا فضّ ولا غليظ و لا سخاب...(٦٤) ؛ نه تندخو و نه سخت دل و نه تند صدا [نعره كش] است».

در قرآن هم مى فرمايد:( فَبَِما رَحْمَة مِّنَ اللَّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ... ) (٦٥) ؛ «پس به [بركتِ] رحمت الهى، با آنان نرمخو [و پر مهر] شدى، و اگر تندخو و سخت دل بودى، قطعاً از پيرامون تو پراكنده مى شدند.»

در معناى فض و غليظ القلب گفته شده اين دو لفظ معنايشان به گونه اى است كه هريك ديگرى را شامل مى شود، يعنى اگر بگويند فضّ شامل غليظ القلب هم مى شود و اگر بگويند غليظ القلب شامل فض هم مى شود، درست مانند فقير و مسكين. اما وقتى اين دو كلمه با هم بيايند بايد فض، خشونت ظاهرى و غليظ را، خشونت باطنى معنا كرد.

گاهى اوقات ممكن است براى انسان مسئله اى پيش بيايد كه خيلى ناراحت شود و در دل نفرين كند، اما چهره اش را خوشرو نگه مى دارد و به روى خودش نمى آورد. چنين شخصى را غليظ القلب مى گويند، اما گاهى اوقات ممكن است كسى قلباً و در باطن عصبانى نباشد، اما روى خودش را برگرداند و خود را ناراحت جلوه دهد، چنين شخصى را «فض» مى گويند.

در اين حديث قدسى سه صفت از صفت هاى پيامبر آمده و آن اين كه پيامبر فض نيست، ترشرو نيست و داراى چهره اى گشاده است، يعنى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هر چند از كسى بدشان مى آمده، در ظاهر احترام او را حفظ مى كرده اند و اين ويژگى اخلاقى نه تنها نفاق و دورويى نيست كه از فضايل و خصايص مؤمنان است «المؤمن بشره فى وجهه و حزنه فى قلبه(٦٦) ؛ شادى و خشنودى مؤمن در چهره اش هويدا است و حزن و ناراحتى او در دلش است».

انسان نبايد هر چه در دل دارد بر زبان آورد، پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بسيارى از اصحابشان را دوست نداشتند و گاهى اوقات براى اتمام حجت، مطالبى هم مى فرمودند، اما هميشه احترامات را حفظ مى كردند. اگر انسان از كسى بدش بيايد، نبايد اظهار كند، بلكه فضيلت آن است كه تا آخر عمر اظهار نكند، اما اگر جايى لازم بود و آنهم از باب امر به معروف و نهى از منكر اشكالى ندارد.

مؤمن نبايد فض باشد. نگاه بايد نرم و با محبت باشد؛ سخن بايد با نرمى بر زبان جارى شود. اينها چيزهايى است كه انسان ها قدرت انجام آن را دارند. البته شايد مشكل باشد، اما غير ممكن نيست.

آموزه هاى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

تاريخ زندگى پيامبر را بايد در تمامى ابعاد سياسى، اجتماعى، اقتصادى، مورد مطالعه قرار داد.

در روايتى آمده است كه: «كانصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خُلقه القرآن(٦٧) ؛ اخلاق پيامبر، قرآن بود».

در روايات آمده است كه قومى به نام هوازن به جنگ پيامبر خدا آمدند و تصميم گرفته بودند مسلمانان را نابود كنند، جمعيت بسيار زيادى داشتند، اما در جنگ شكست خوردند، مردهايشان فرار كردند و زن هايشان را جا گذاشتند، حدود شش هزار نفر از آنها به دست مسلمانان اسير شدند، پس از آن، رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تمام اُسرا را يك جانبه، بدون دريافت يك درهم، بدون هيچ شرطى آزاد كردند. با اين كار رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، بسيارى از يهوديان، نصارا و مجوسى ها مسلمان شدند، اين هم يك نمونه از فضايل آن حضرت بود.

اخلاق تنها به خوشرويى گفته نمى شود، هر چند امروزه به چنين افرادى خوش اخلاق مى گويند، اما خوش رويىِ تنها، اخلاق اسلامى نيست. تمام اسراى هوازن مشرك و كافر بودند؛ اما پيامبر، رحمة للعالمين است، براى همه رحمت است، نه تنها براى مسلمانان و نزديكان و اهالى شهر خود، براى تمام جهانيان رحمت است. قرآن مى فرمايد از اخلاق و رفتار پيامبر الگو بگيريد، و اين اخلاق پيامبر پس از جنگ است. اين در حالى است كه ممكن است بين دو نفر از مؤمنان مشاجره اى در بگيرد و در پى آن تا آخر عمر با هم صحبت نكنند، آيا اين اخلاق اسلامى است؟

رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اُحد

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در جنگ اُحد مصيبت هاى فراوانى ديدند، يكى از مشركان با سنگ دندان ايشان را شكست، ديگرى با سنگ پيشانى حضرت را شكست به گونه اى كه خون بر سيماى مباركشان جارى گشت، لب مبارك پيامبر در اين جنگ شكافت و دست مباركشان زخمى شد. پس از پايان جنگ، وقتى كه همه به پشت جبهه مراجعه كردند، اصحاب وقتى چهره زخمى آن حضرت را ديدند ناراحت شدند و دلشان به درد آمد، به ايشان عرض كردند: يا رسول الله، شما مستجاب الدعوه هستيد، به آنها نفرين كنيد، اما رسول خدا فرمودند: «إنّى بعثت رحمة؛ من به رحمت مبعوث شده ام.»، بعد هم رو به درگاه الهى نموده و فرمودند: «اللّهم اهد قومى فأنهم لا يعلمون؛ خداى، قوم مرا هدايت كن، زيرا اينان نادان هستند».

مرحوم قاضى نورالله تسترىرحمه‌الله ، پس از نقل اين قضيه، عبارت ظريفى دارند ايشان مى گويد: اگر شخصى نخواهد نفرين كند، لا اقل ساكت مى شود؛ اما پيامبر علاوه بر اين كه نفرين نكرد، دعا فرمودند، و از خدا خواستند افرادى كه مستحق جهنم بودند، هدايت نمايد.

يكى از اشتباهات معروف در بين مردم اين است كه مى گويند: اگر دشمن با من بدى كرد عيبى ندارد، چرا دوست اين كار را با من كرد؟ چرا آشنا در حقم بدى كرد؟ در حالى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درباره افرادى كه بدترين بلاها را سرش آوردند، اين چنين با خدا سخن مى گويد: خداى، اينها قوم من هستند، نمى دانند.

قاضى نور الله مى گويد: نه تنها پيامبر نفرين نكرد، بلكه از طرف اين مشركان به درگاه خدا، عذر آورد و فرمود: خداى، اينها نمى دانند.

نمونه اى ديگر از اخلاق رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

يكى از مشركان به نام غورث بن حارث (غورث يكى از اسم هاى دوره جاهلى و به معناى جائع و گرسنه است) پيامبر را ديد كه زير درختى دراز كشيده اند، آمد و با شمشير بالاى سر پيامبر ايستاد و گفت: الآن چه كسى تو را از دست من نجات مى دهد؟

پيامبر بلافاصله فرمود: «الله» و از جا پريد، غورث پايش لغزيد و شمشير از دستش افتاد، پيامبر هم فوراً شمشير را برداشتند و فرمودند: حال چه كسى تو را از دست من نجات مى دهد؟ غورث كه از كرده خويش پشيمان شده بود گفت: «خوبى تو يا محمد»(٦٨)

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كنار رفت و او را بخشيد، غورث نيز مسلمان شد و نزد قوم خود رفت و گفت: من از نزد بهترين مخلوق خدا مى آيم.

اخلاق رسول الله به گونه اى بود كه حتى دشمنان هم به بزرگى آن اذعان داشتند، در حقيقت اين يك نوع اتمام حجت الهى است تا روز قيامت عذرى نداشته باشند. «لئلاّ يكون للناس على الله حجة»(٦٩)

اداى حق خداوند محال است

يا أباذر، إِنَّ حقوق الله جلَّ ثناؤه أعظم من أن يقوم بها العباد و إِنّ نعم الله أكثر من أن يحصيها العباد و لكن أمسوا و أصبحوا تائبين.

اى ابوذر، همانا حقوق خداوند بزرگتر از آن است كه بندگان توان اداى آن را داشته باشند. همانا نعمت هاى خدا بيشتر از آن است كه بندگان بتوانند آنرا بشمارند، ولكن هر صبح و شام را با توبه آغاز كنيد.

در اين فراز رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به ابوذر سه مطلب مى فرمايد: عبادت، شكر و توبه كه هر كدام از اينها اهميت فراوانى دارند.

مسئله حقوق خداوند متعال به قدرى عظمت دارد، كه اگر تمام مخلوقات و بندگان حضرت حق، حتى ملائكه و انبياء و معصومينعليهم‌السلام ، هر آنچه در قدرت دارند و درك مى كنند، عبادت و شكر پروردگار را انجام دهند، باز نمى توانند حق خدا را به جاى آورند.

حال كه انسان ها قدرت شكر گزارى ندارند، وظيفه آنها توبه و استغفار به درگاه رحمت الهى است، تا شايد اين ضعف و ناتوانى در اداء شكر به اين وسيله جبران شود.

يكى از فوائد و آثار اعتراف به عجز در اداءِ شكر الهى آن است كه انسان به طاعت و عبادت خويش مغرور و فريفته نمى شود.

اغترار در عبادت

يكى از ترفندهاى ابليس، اغترار به عبادت است، به اين معنا كه اگر روزى اتفاق افتد بنده اى از سَر اخلاص نمازى با حضور قلب به جاى آورد و عبادتى همراه با خضوع و خشوع انجام دهد، شيطان در ذهن او رسوخ مى كند و مى گويد: خداوند از كجا بنده اى مثل تو پيدا كند كه با اين حضور قلب عبادت مى كند و ...؛ انسان نيز كم كم اين القائات را باور مى كند و كم كم زمينه هاى انحراف در او ايجاد مى شود.

روزى ابليس نزد حضرت موسىعليه‌السلام آمد در حالى كه يك برنس(٧٠) بر تن داشت. به موسى سلام كرد، او نيز فرمود: كيستى؟ گفت ابليس هستم و كلاهش را برداشت (يا لباس هايش را درآورد) موسىعليه‌السلام پرسيد براى چه آمده اى؟ گفت آمده ام تا به شما سلام كنم. حضرت موسى پرسيد اين لباس ها چيست كه بر تن دارى؟ گفت اين لباس ابزار كار من است كه از رنگ هاى مختلف تشكيل شده است و هر كسى را با يكى از آن رنگ ها مى فريبم(٧١) يكى از رنگ هاى ابليس همين مسئله اغترار است.

در روايات(٧٢) آمده كه دو نفر، يكى صالح و ديگرى فاسق(٧٣) و فاجر، با همديگر وارد مسجد شدند؛ اما هنگام بيرون آمدن، فرد فاسق، عابد بيرون آمد و عابد فاسق. چرا اين اتفاق افتاد؟

عابد در مسجد گناهى مرتكب نشد، به كسى هم ظلم نكرد، بلكه عبادت كرد، نماز خواند، دعا كرد، اما هنگام بيرون آمدن «مُدلٌّ بعبادته» با عبادت خويش فخر فروشى كرد؛ اين هم چيزى است كه استفاده از اعضا و جوارح نمى خواهد، زبان و چشم و گوش و دست و پا هم نمى خواهد؛ اما خداوند «يعلم السر و أخفى(٧٤) ؛ او نهان و نهان تر را مى داند». به همين خاطر عابد، فاسق بيرون آمد.

ولى فاسق به مسجد رفت و اين عابد را ديد كه با اين حال خضوع و خشوع عبادت مى كند و در حال استغفار است، با خود فكر كرد اين شخص عابد است ولى اين گونه مشغول عبادت و استغفار است، پس واى به حال من، پشيمان شد و توبه كرد. در روايت نيامده كه اين فاسق در مسجد عبادتى كرده باشد، فقط توبه كرد و به خاطر توبه اش، عابد بيرون آمد.

آرى، نبايد به عبادت مغرور شد. حق خداوند به قدرى زياد است كه اگر به هر مقدار عقل انسان برسد و علم داشته باشد و قدرتش يارى كند، عبادت كند و شكر خدا را به جا آورد، باز حق خدا را ادا نكرده است.

اگر يك ميلياردر با يك فقير دوست باشد. از قضا اين ميلياردر به ميهمانى آن فقير برود، شخص فقير نيز با زحمت فراوان مقدارى نان مانده و پنير خشكيده يا ماست و پياز فراهم كرده و در مقابل اين فرد پول دار بگذارد، با اين كه براى اينها خيلى زحمت كشيده باز از پول دار معذرت خواهى مى كند كه نتوانسته غذايى كه در شأن او باشد تهيه نمايد. شخص فقير با آن كه مى داند مقصر نيست، اما معذرت خواهى مى كند و از قصور و ناتوانى خويش عذر مى خواهد، چرا كه عقل دارد و مى فهمد اين غذا لايق اين شخص نيست.

عبادت هم همين طور است، انسان بايد بداند كه عبادت هايش، گرچه از هر جهت كامل باشد، اما لياقت درگاه ربوبى را ندارد. خداوند عبادت انبياء و صالحان و عابدان فراوانى ديده و محتاج عبادت آنان نيست.

اما متأسفانه شيطان نمى گذارد افراد متوجه شوند، با شنيدن يك موعظه به ياد خدا مى افتند؛ اما مدتى بعد دوباره از راه راست خارج مى شوند.

رنگ ها و بُرنس ابليس فقط به گناهان ظاهرى اختصاص ندارد، بلكه نيرنگ هاى او در مورد گناهان باطنى كاربرد بيشترى دارد و براى فاسد كردن باطن انسان ها تلاش بيشترى مى نمايد.

امام صادقعليه‌السلام به زُراره فرمود: بيشتر زحمت هاى ابليس براى امثال شماست. يعنى ابليس بيشتر از همه روى افراد صالح سرمايه گذارى مى كند.

كسى كه مقدارى درس خوانده و ذهن خوبى هم دارد نبايد به خود مغرور شود؛ چرا كه اين ذهن خوب را خود ايجاد نكرده است بلكه خداوند متعال اين ذهن خوب را به رايگان در اختيارش قرار داده است. با اين ذهنى كه خدا به او داده و عقلى كه خدا به او بخشيده، زحمت كشيده و باسواد شده تا جايى كه مردم به او احتياج پيدا كرده اند. شب كه مطالعاتش تمام شده با يك حالت غرور آميز به رختخواب مى رود؛ اين غرور شيطانى است. ابتدا صراحتاً به انسان نمى گويد، بلكه آهسته آهسته، الفاظش را القاء مى كند. مرتب به انسان تلقين مى كند و كم كم به او غرور دست مى دهد. انسان بايد بداند كه قدرت اداى حق خدا را ندارد و اعمالش لياقت درگاه او را ندارد؛ در عين حال نيز بايد سعى كند معصيتى مرتكب نگردد، اگر يك بار گناه كرد، نگذارد دو بار شود، اگر چهل بار معصيت انجام داد، نگذارد پنجاه بار شود و همين طور اگر هزار بار شده نگذارد بيشتر شود.

عده اى از فقها فتوا داده اند كه بعد از تكبيرة الاحرام و قبل از «بسم الله الرحمن الرحيم» سوره حمد، استعاذه(٧٥) واجب است، حال اگر واجب هم نباشد، مستحب است و اهميت فراوانى دارد، بايد در نمازها با تمام وجود اين جمله را گفت تا از شر شيطان در امان بود.

خداوند مى توانست شيطان را خلق نكند( لَّوْ يَشَآءُ اللَّهُ لَهَدَى النَّاسَ جَمِيعًا ) (٧٦) ؛ اگر خدا مى خواست قطعاً تمام مردم را به راه مى آورد» امّا شيطان راخلق كرد تا بندگانش را امتحان كند، تا معلوم شود بندگانش تا چه اندازه پاى بند دستورات الهى هستند؟

خداوند عقل داده، شهوت داده، شيطان را هم خلق كرده، تا معلوم شود انسان ها چه كاره هستند؟

در بازار، سرمايه دارها درتجارت بر همديگر سبقت مى گيرند، بازار جاى سبقت است، كسى كه نخواهد مسابقه دهد نبايد به بازار برود. بايد در خانه بنشيند و دست به خطر نزند، ولى بازارى، هَمّ و غَمَّش اين است كه پولش را ده برابر كند.

انسان خداشناس نيّتش خير است، در نتيجه پول درآوردن او هم ثواب دارد؛ اما كسى كه به فكر خدا نيست كسب و كارش ثوابى ندارد. مدرسه، مسجد، حسينيه جاى مسابقه براى كسب رضاى خداوند و اكتساب فضل و نعمت هاى الهى است، و از انسان ها كسى جلو مى افتد كه با شيطان مبارزه كند و برحسب توانايى هاى خويش، تلاش نمايد.

درست است كه انسان ها قدرت عبادت ندارند؛ اما خداوند از آن طرف امتيازات ويژه اى براى آنها در نظر گرفته است، به عنوان مثال خداوند ماه مبارك رمضان را براى مسلمانان قرار داده است كه با اين امتياز راه بهشت رفتن آنها را هموار سازد. «أنفاسكم فيه تسبيح(٧٧) ؛ نفس هاى شما در اين ماه تسبيح است». در هر دقيقه انسان چندين دم و بازدم دارد. در ماه مبارك رمضان به ازاى هر نفس ثواب يك «سبحان الله» براى روزه دار ثبت مى شود، «نومكم فيه عبادة(٧٨) ؛ خواب بندگان روزه دار در اين ماه عبادت است». در همين ماه خداوند شيطان را حبس(٧٩) مى كند، اينها همه امتيازات و الطاف بى كران الهى است كه بدون حساب و كتاب به بندگانش عطا مى كند و اين خلق خداست كه بايد از اين لطف هاى بى كران استفاده نمايد. در روايت است كه، هيچ عبادتى را كوچك نشماريد، زيرا ممكن است عبادتى نزد شما كوچك به حساب آيد؛ اما نزد خداوند بسيار با اهميت باشد و از آن عبادت خشنود گردد. استغفار قبل از درس، خواندن سوره هاى كوچك قرآن قبل از خواب، عبادت هايى است كه نبايد آنها را كوچك شمرد.

از طرف ديگر هيچ معصيتى را نبايد كوچك شمرد. بايد خود را در مقابل شيطان حفظ كرد و از ورود او به خانه دل جلوگيرى نمود. اگر انسان ها درِ خانه دل را باز گذارند شيطان به راحتى وارد خواهد شد.

عبادت عابد بنى اسرائيل

در روايات(٨٠) آمده است كه، از قوم بنى اسرائيل، فردى چهل سال عبادت كرد. عبادت نه به اين معنا كه؛ مثلاً روزى پنجاه و يك ركعت نماز واجب و مستحب بخواند، يا در سال يك ماه رمضان روزه بگيرد، عابد در اصطلاح به فردى گفته مى شود كه روزها را روزه دار باشد و شب ها تا به صبح عبادت كند. گفتنش با زبان آسان است؛ اما چهل سال يك عمر است. در ميان ميليون ها نفر از بنى اسرائيل، تعداد انگشت شمارى پيدا مى شدند كه عابد باشند. اگر انسان بخواهد هميشه عبادت كند، چه مى شود؟ بله، خسته مى شود و حوصله اش سر مى رود، ممكن است يك روز مريض شود، غذا نداشته باشد، كار بسيار مشكل و سختى است، اما اين عابد چهل سال از روزگارش را در حال عبادت به معناى واقعى آن، سپرى نمود. پس از چهل سال «قرّبَ قرباناً» به درگاه خداوند گوسفندى قربانى كرد. در اُمت هاى گذشته قبول شدن قربانى به درگاه خداوند علامت هايى داشته است، به عنوان مثال، يكى از علامت هاى قبول شدن قربانى، اين بوده كه آتشى مى آمده و قربانى را مى سوزانده است؛ ولى قربانى اين عابد، قبول نشد و بعد از چهل سال عبادت، دست رد به سينه اش گذاشته شد. عابد بعد از اين كه فهميد قربانى اش مقبول نبوده، خودش را ملامت كرد و با خود گفت: بايد اشكالى در كار و عبادتم باشد، عبادت هايم خالص نبوده، خدا بدون جهت كسى را رد نمى كند. از جانب خدا به او وحى(٨١) شد كه ارزش اين ملامت ها و مؤاخذه ها از عبادت هاى چهل ساله ات بيشتر است. وقتى حال يك عابد كه چهل سال عبادت كرده اين باشد، واى به حال انسان هاى معمولى، آنها ديگر مى خواهند به چه چيز مغرور شوند؟

خوب است كه اين عابد بعد از چهل سال فهميد، اعمالش بى فايده بوده، اگر انسان در طول عمر نفهمد چه مى شود، در آخرت كه ديگر فرصت جبران نيست.

ائمهعليهم‌السلام ، اين داستان ها را براى شيعيان تعريف كرده اند تا چشم و گوششان به حقايق باز شود.

عبادت اميرمؤمنانعليه‌السلام

در روايت آمده كه به حضرت سجادعليه‌السلام عرض كردند: يابن رسول الله، اين قدر خودتان را اذيت نكنيد، اين قدر بدن خود را به زحمت نيندازيد. حضرت فرمودند آن اوراقى كه در مورد عبادت هاى جدم اميرمؤمنان نوشته شده بياوريد، آوردند و حضرت باز كردند و قرائت نمودند. سپس فرمودند من كجا و اين عبادت هاى اميرمؤمنان كجا!

انسان ها هر كارى كه انجام دهند باز اعمالشان لياقت درگاه حق تعالى را ندارد. اگر اين قانون، هميشه در اذهان يادآورى شود، قصورات كم مى شود. گذشته از آن كه مؤمنان بايد بدانند هر عملى كه انجام مى دهند، توفيق انجام آن، از جانب خداوند به آنها عطا شده است. توفيق انجام عبادت، درس خواندن، پشتكار، ذهن خوب، همه و همه از جانب حضرت حق تعالى است. اگر خداوند نخواهد امكان انجام اين كار نيست.

نعمت هاى بى شمار خداوند

( إِن تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَآ ) (٨٢) ؛ «و اگر نعمت خدا را شماره كنيد، نمى توانيد آن را به شمار در آوريد.» نعمت هاى الهى به قدرى زياد است كه، انسان نمى داند شكر كدام يك از آنها را به جاى آورد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هم در اين جا مى فرمايند: «وإنّ نعم الله أكثر من أن يحصيها العباد؛ همانا نعمتهاى خدا بيشتر از آن است كه بندگان بتوانند آنرا بشمارند».

بالاترين نعمتى كه خدا به مؤمنان عطا فرموده، نعمت ايمان است و بايد شكرگزار خدا باشند كه جزو كفار نيستند. آنهايى كه يك عمر دنبال بت پرستى بوده اند، روز قيامت دچار چه حسرت عظيمى مى شوند! و خداوند چه قدر در حق مؤمنان لطف كرده كه آنها داراى ايمان هستند و از كافران نيستند. نعمت بزرگى كه شرايط فراوان مى خواهد: زمان مناسب، پدر و مادر مؤمن، مكان مناسب، همه اينها دست به دست هم داده اند تا يك فرد ايمان داشته باشد.

نعمت توبه

پس همان طور كه گفته شد انسان قدرت شكر گذارى نعمت هاى الهى را ندارد و تنها كارى كه مى تواند انجام دهد استغفار است. «امسوا واصبحوا تائبين». آرى توبه، كم و كاستى ها را جبران مى كند و خطاهاى انسان را مى پوشاند، پس توبه نيز خود از نعمتهاى الهى است. هنگامى كه بنده اى قصد كار خيرى مى كند، خداوند به فرشتگان امر مى كند آن كار خير را بنويسند، چرا كه «نيّة المؤمن خير من عمله»(٨٣) ؛ اما اگر فردى قصد گناه كرد و خواست گناهى مرتكب شود خداوند به ملائك مى فرمايد تا مرتكب نشده ننويسيد، حتى پس از ارتكاب جرم نيز تا هفت ساعت گناه در نامه اعمال نوشته نمى شود. و اگر در طول اين هفت ساعت عمل خيرى از او سر بزند، ديگر چيزى نوشته نمى شود. نعمت هاى خدا بى شمار است و به راحتى در اختيار بندگان قرار مى گيرد. اگر دو نفر خوابيدند، يكى با قصد اين كه نيمه شب بيدار شود و شراب بخورد و ديگرى با قصد اين كه نيمه شب بيدار شود و نماز شب بخواند، اگر هر دو خواب ماندند و هيچكدام بيدار نشدند، براى يكى ثواب عبادت نوشته مى شود و براى ديگرى هيچ گناهى ثبت نمى شود. آرى، حتى در صورت ارتكاب نيز تا هفت ساعت به بنده فرصت داده مى شود تا شايد كار خيرى انجام دهد و گناهش محو گردد( إِنَّ الْحَسَنَـتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّـَاتِ ) (٨٤) ؛ «همانا خوبيها بديها را از بين مى برد».

شيعيان امروزه در عصر غيبت به سر مى برند، يكى از نعمت هايى كه به آنها عطا شده وجود مقدس حضرت صاحب الامر (عج) است، بايد به وجود اين نعمت شاكر بود و شكر گذارى اين نعمت نيز چيزى جز خشنود ساختن قلب مقدس حضرتش نيست.

و آنچه كه از همه بيشتر مولا را خشنود مى كند انجام وظيفه است. همه اقشار مردم بايد به وظيفه خود آگاهى يابند و به آن عمل نمايند. اگر شخصى هم پيدا شد كه وظيفه اش را نمى داند، بايد سئوال كند.

معروف است كه شيخ انصارى درزمان تحصيلش، روزانه يكى دو ساعت كاسبى مى كرد تا از اين راه، مختصر پولى براى گذراندن زندگى به دست آورد و بقيه روز را با خيال راحت به تحصيل اشتغال يابد. روزى امام زمان (عج) را همراه شيخ ديدند و شيخ در حال فروختن قفل بود، امام زمان فرمودند: اين گونه زندگى كنيد، تا من خودم پيش شما آيم. شيخ انصارى نه امام بود، نه امام زاده، حتى سيد هم نبود، مى گويند نسبش به جابر بن عبدالله انصارى، صحابى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى رسيده است. چگونه است كه شيخ به اين مقام و مرتبه مى رسد، آيا چيزى جز انجام وظيفه، او را به اين جا رسانده است!

مرگ امان نمى دهد

يا أباذر، إنّكم فى ممرّ اللّيل والنّهار فى آجال منقُوصة، وأعمال محفوظة والموتُ يأتى بغتة، ومن يزرع خيراً يوشك أن يحصد خيراً ومن يزرع شرّاً يوشك أن يحصد ندامة و لكلّ زارع مثل مازرع.

اى اباذر، به راستى كه شما آدميان در بستر شب و روز هستيد با عمرهايى كوتاه و محدود و اعمالى كه در نزد خداى متعال معلوم است و ناگهان مرگ گريبانتان را خواهد گرفت. هركس در اين دنيا خير و خوبى كاشت كند، به زودى خير و راحتى برداشت خواهد كرد و هر كس شرّ و پليدى بكارد به زودى ندامت و پشيمانى درو خواهد نمود. چرا كه حاصل هر زراعتى چيزى جز آنچه كه كاشته شده، نيست.

انسان در گذرگاه دنيا

پيامبر اكرم در اين بخش از وصيت خود به ابوذر، آدمى را موجودى مى داند كه در معبر و گذرگاه روز و شب واقع شده است. در روايات و آيات و اشعار و امثال، به جز در يكى از عبارات حضرت اميرعليه‌السلام ، چنين تعبيرى نيامده است. اين تعبير، يعنى انتساب «ممر» به «روز و شب» از ابتكارات بلاغى شخص پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است. در اين تعبير ظريف، يك نكته ادبى و يك نكته معنوى به نظر مى رسد: از لحاظ ادبى، كلمه ممر در اين جا، هم به معناى «اسم مكان» قابل تصور است و هم به معناى «اسم زمان» يعنى مى توان محل حضور انسان را مكان عبور و مرور زمان دانست و نيز مى توان اين محل را ظرف زمانى براى طى شدن لحظه هاى زمان فرض كرد.

اما نكته معنوى اين كه شب و روز مانند سيل و طوفانى هستندكه در راه عبور خود، آدمى را با خود مى برند و انسان، در اين حركت قهرى قرار داده شده و وقت حضور وى در اين معبر نيز محدود و معيّن است.

«فى آجال منقوصة»

«اجل» دو معنا دارد؛ طول عمر و مدت زندگى انسان در اين دنيا اجل است، نهايت عمر او و زمانى كه او از حيات و زندگى منقطع مى گردد نيز اجل نام دارد. پس حضور انسان در گذرگاه شب و روز مانند بعضى محصولات، تاريخ مصرف دارد و مدّت عمر و زندگى اش گذرنده است.

«نقص» در لغت عرب، بر سه نوع استعمال شده، هم به عنوان فعل لازم به كار مى رود، هم به عنوان فعل متعدى يك مفعولى و هم به عنوان فعل متعدى دو مفعولى. نقصان، در اين روايت شريف نيز به هر دو معناى لازم و متعدى افاده معنا مى كند. از آن جهت كه عمر آدمى بنابر شرايط خلقت، امرى است محدود و زمان مند، پس منقوص بودن آجال، لازم است؛ اما از سوى ديگر، چون دستى قدرتمند وجود دارد كه پيمانه معلوم القدر عمر را به اراده خود و بنابر نوع زندگى خود انسان كم و زياد مى كند و در آن نقصان وارد مى سازد واژه نقص متعدّى مى گردد. (با فاعليت حضرت حق و مفعوليت نفس عُمر)

دست قدرت خداوند عمر را كم مى كند و مقدار آن را تغيير مى دهد. پس اين عمر هم ناقص است و هم منقِّصى قادر دارد. مانند سرمايه و مال التجاره اى كه تاجر يك روز آن را به كار مى بندد و موجب ازديادش مى شود و روز ديگر از آن استفاده نكرده و بالاخره روزى آن را خرج مى كند و موجبات نقصانش را فراهم مى سازد.

توانايى هاى انسان نيز اين گونه است. توان درك و ذهن آدمى، يك روز عالى و در سطح بالايى قرار دارد و روز ديگر رو به نقصان و ضعف مى رود. زوال عمر، گرچه هميشه مورد غفلت انسان هاست، اما لحظه لحظه پيش مى رود و به سرعت طى مى شود، اما در اين ميان عواملى وجود دارد كه موجب بركت و ازدياد عمر مى گردد؛ مانندصله رحم، عفو و گذشت و كه در روايات، شرح آنها آمده است.

ثبت اعمال

حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در ادامه فرمايش خود مى فرمايند: انسان در چنين مجرايى از گذر زمان قرار دارد، در حالى كه تمامى اعمالش نيز بر صفحه روزگار ثبت مى گردد به گونه اى كه نه فراموش مى شود و نه مورد غفلت قرار مى گيرد.

ريز و درشت اعمال آدمى گرچه موقتاً از ذهن انسان پاك مى شود، اما وجود واقعى آنها از صفحه روزگار محو نخواهد شد و همه محفوظ خواهند ماند و سرمايه دادگاه عدل الهى براى محاكمه انسان خواهد بود. حركت ادامه مى يابد تا اين كه پنجه هاى پرتوان مرگ، وجود دنيايى آدمى را مى فشرد «الموت يأتى بغتةً». انسان به واسطه مرگ براى حضور در دادگاه رسيدگى به اعمالش جلب مى شود؛ در دادگاهى كه تمامى كردار، رفتار و انديشه هاى انسان در آن به عنوان پرونده مطرح مى شود؛ دادگاهى كه قاضى آن دچار جهل و فراموشى نمى گردد و هيچ چيزى از او پوشيده نمى ماند.

اگر قرار باشد شخصى در دنيا به خاطر اعمال و نيّت هايش و حتى گاهى انديشه هايش محاكمه شود، انتظار، هراس، دلهره و اضطراب، سراسر وجودش را پر خواهد كرد. هميشه در گوشه اى از ذهنش، اين دادگاه جرقه مى زند و حواسش را از هركارى پرت مى كند. هر لحظه در انديشه وقتى است كه دادگاه محاكمه وى آغاز شود، اگر خواب باشد و در حال استراحت، به محض بيدارى اولين چيزى كه به ذهنش جرقه مى زند و خود را نشان مى دهد، انديشه دادگاه اوست. مرتب از خود مى پرسد دادگاهش چه زمانى آغاز مى شود و مأمور جلب چه زمانى ودر چه حالى به سراغش خواهد آمد. به هنگام غذا خوردن، مزه تلخ انتظار و دلهره، طعم لذت بخش غذا را از بين مى برد. اگر با رفقاى خود سرگرم تفريح و خنده باشد، على رغم لبخندى كه بر لب دارد، غمى سياه و اضطرابى سخت، مُدام گوشه اى از قلبش را به درد مى آورد. شادى هايش ظاهرى و خنده هايش موقتى است. اين اوضاع كسى است كه مى خواهد در دادگاه دنيا محاكمه شود. چگونه است كه همگان به سوى دادگاه آخرت پيش مى روند، اما خندان و شادان و بى غم و اندوه جلوه مى كنند؟! آيا چيزى به جز غفلت باعث اين شادى هاست؟ همه انسان ها به نحوى در غفلت هستند و فقط درجه غفلت در آنها متفاوت است.

آخرين خنده رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

در روايات(٨٥) آمده كه در شب معراج، پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همراه جبرئيل به معراج رفتند و جهنم و عذابهاى جهنميان را ديدند و از آن به بعد ديگر لبهايشان به خنده باز نشد.

اما انسان هاى ديگر به خاطر غفلت و جهلى كه در آن گرفتارند، شاد و خندان هستند. اگر انسان ها مى دانستند كه مرگ هم، مانند حكم جلب دادگاه، واقعيت دارد، آسايش از آنها سلب مى شد، دائماً نگران بودند كه مرگ، چه وقت به سراغ آنها خواهد آمد، ده سال ديگر؟ ده ماه ديگر؟ ده ساعت ديگر؟ چه وقت و در حال انجام چه كارى خواهند مُرد و مرگ در چه حالى آنها را در بر خواهد گرفت.

گاهى مرگ نيمه شب و در خواب به سراغ آدم مى آيد، گاهى در حال عبادت و پيشانى به خاك ساييدن، گاهى هم در حال انجام معصيت و گناه.

اين نوع مرگ كجا، و مرگ آن انسانى كه در شب قدر و هنگام ناله زدن و گفتن «بك يا الله» مى ميرد، كجا؟ هيچ كس نمى داند پيام مرگ را كى وكجا به دستش مى دهند.

«والموت يأتى بغتةً» معناى واقعى «بغتة» غافلگيرى همه جانبه است.

آخرت و عارضه نسيان

يكى ديگر از نكته هايى كه در دادگاه آخرت وجود دارد اين است، كه انسان به علت نسيان و فراموشى، بسيارى از اعمال خوب و بد خود را به ياد ندارد و لذا تعداد زيادى ازموارد اتهام خود را نمى داند. اما دادگاه و قاضىِ آن نه دچار فراموشى و جهل است و نه به اندازه سر سوزنى از حق و واقع منحرف مى گردد. پرونده خوبى ها و بدى هايى كه انسان ها خود فراموش كرده اند، به طور كامل نزد قاضى حاضر و آماده است. شايد اعمال آدمى از جلوى چشم او پاك شده باشد، اما در وجدان او باقى مى ماند و به محض آن كه در دادگاه عدل الهى حاضر گرديد و از تعلّقات مادى و دنيايى فاصله گرفت، تمامى اعمال خير و شر خود را در وجود خويش ملاحظه مى كند، به گونه اى كه دادگاه نيازى به تصديق و اعتراف از سوى متهم ندارد، بلكه وجود متهم يك پارچه تصديق است. اگر تمام اين حالات به درستى مورد دقت قرار گيرد، ديگر كسب بهره خوب از زندگى، مهمترين هدف در سراسر عمر خواهد بود. اگر پرده هاى غفلت به كنارى بروند يا انسان از هوشمندى خود استفاده كند و آينده نزديك را دور فرض نكند، باور مى كند كه نياز شديد به اعمال و انديشه پاك و خوب دارد.

«ومن يزرع خيراً يوشك أن يحصد خيراً؛ اگر كسى خير و خوبى بر جاى گذارد، به زودى خير و راحتى درو خواهد كرد.»