اى اباذر اين گونه باش

اى اباذر اين گونه باش0%

اى اباذر اين گونه باش نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی

اى اباذر اين گونه باش

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: آيت الله العظمى سيد صادق شيرازى
گروه: مشاهدات: 6350
دانلود: 1815

توضیحات:

اى اباذر اين گونه باش
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 73 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 6350 / دانلود: 1815
اندازه اندازه اندازه
اى اباذر اين گونه باش

اى اباذر اين گونه باش

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

آمادگى براى مرگ

مردى متموّل و متمكن در كربلا زندگى مى كرد. نزديكانش مى گفتند كه: روزى به سختى مريض شد و ما او را به بيمارستان رسانديم. مدتى در بيمارستان بسترى بود و ما مرتب به عيادت او مى رفتيم. برخى از باب خير خواهى نصيحتش مى كردند كه تو اموال زيادى دارى و مسلّماً براى قسمتى از آنها تصميم هايى دارى و مى خواهى پس از مرگ براى آخرت تو خرج شوند. پس بهتر است وصيتى بنويسى و كسى را وصى خود قرار دهى. اما او پاسخ مى داد ان شاءالله بعد از آن كه سلامت خود را باز يافتم و از بيمارستان مرخص شدم، وصيت خواهم نوشت. اطرافيان او را تشويق كردند و توضيح دادند كه اگر اكنون خواسته هايت را ثبت كنى، بعداً مى توانى آن را نفى كنى(٨٦) بالاخره در اثر اصرارهاى مكرر اطرافيان، پذيرفت كه وصيت نامه اى بنويسد. قلم وكاغذ برايش آوردند و مقدارى از وصيت نامه نيز نوشته شد؛ در حين نگارش متن، ناگهان پشيمان شد وكار را رها كرد و گفت وقتى بهبود يافتم، خودم مى نويسم! اما اجل به او مهلت نداد و فرداى همان روز از دنيا رفت.

انسان بايد هميشه آمادگى اين رويارويى حتمى را داشته باشد. آمادگى براى «مُردن» در رفتار انسان تأثير شگرفى دارد. انسانى كه براى مردن آماده است، هميشه در رفتار خود يك نوع مواظبت و مراعات دارد. چنين انسانى هرگز جرئت نمى كند، وارد معاصى و رذائل اخلاقى بشود. به همين دليل هميشه و در هر لحظه مواظب زبان، دست، گوش و نگاه خود و پول و ثروتى كه به دست آورده خواهد بود.

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هنگامى كه مى فرمايد: «الموت يأتى بغتةً»، در صدد بيان يك قاعده و قانون كلى هستند كه به طور فراگير تمامى انسان ها را در بر مى گيرد. مرگ براى همه حتمى و ناگهانى است. هيچ كس در مقابل ناگهانى بودن مرگ چاره و علاجى ندارد، هنگامى كه نام انسانى، چه مسلمان و چه غيرمسلمان در فهرست ملاقات با عزرائيل ثبت شد، آن شخص، هيچ راه و چاره اى براى مقابله با اين وضع نخواهد داشت. در اين هنگام پرده هاى جهل و بى خبرى از مقابل قوّه درك و فهم و چشمان او كنار رفته و افسوس خوردن آغاز مى گردد، اين جاست كه مى فهمد چه چيزهايى را در طول عمر خويش از دست داده است و چه بارهاى سنگين و پر ضررى را بيهوده بر دوش خود گذارده است. چه حسناتى را كه در دنيا به آسانى مى توانسته كسب كند، به آسانى از دست داده و اكنون كه به آنها نياز دارد، به ارزش و فايده آنها پى مى برد. گناهى كه به سادگى مى توانسته ترك كند، چه بيهوده و بدون دليل مرتكب شده است.

در روايتى آمده كه از يكى از معصومينعليه‌السلام پرسيده شد، چرا بعضى با چشمان باز مى ميرند و بعضى ديگر با چشم بسته؟ حضرت فرمودند: برخى از آدم ها در لحظه مرگ چشم هايشان بسته است و بعضى ها باز و به هيچ كدامشان فرصت و مهلتى براى باز يا بسته كردن چشم ها داده نمى شود.

شخصى در حال خواندن نماز صبح سكته كرد، يكى از بستگانش او را در خواب ديد و از او پرسيد مردنت چگونه بود؟ در جواب گفته بود: «مشغول خواندن كلمه اى از آيه اى بودم، يك حرفش را در اين دنيا و حرف ديگرش را در آن دنيا خواندم». آرى، به اندازه خواندن يك حرف هم مهلت نمى دهند!

نقصان انديشه

آنچه كه به انسان ها اجازه نمى دهد از دانايى خويش بهره ببرند و به عاقبت خود بينديشند، يكى جهل است و ديگرى شيطان. اين دو، موجب كوتاهى و نقصان در انديشه و كردار آدمى است، شيطان در كار خويش بسيار خبره است و هيچ گاه از ميل او به تسلّط بر انسان ها كاسته نخواهد شد؛ اما خداوند انسان ها را محكوم اراده او قرار نداده و اراده و علم انسان نيز به اندازه اى هست كه بتواند در مقابل وسوسه هاى شيطان ايستادگى كند و نفس و وجود خود را از صدمات او در امان نگه دارد.

خداوند در وجود انسان چراغى قرار داده كه در پرتو نورافشانى آن، تاريكى ها براى او روشن شده و راه را از بيراهه مى شناسد. كليد اين چراغ در دست خود انسان است و اوست كه بايد با اراده اى قوى كليد اين چراغ را بزند و آن را روشن كند، اين چراغ همان «عقل» است كه مى تواند انسان را به راه راست هدايت كند. عقل، بال و پر آدم و شهوت و غضب بال و پر شيطان است.

از امام علىعليه‌السلام پرسيدند كه، بهترين بندگان خدا بعد از انبياء و اولياء چه كسانى هستند؟ ايشان فرمودند: «العلماء إذا صلحوا»(٨٧) ايشان در پاسخ نفرمودند كسى كه نماز شب مى خواند، كسى كه خمس مى دهد و بلكه فرمودند بهترين بندگان خدا بعد از اينها علما هستند زمانى كه صالح باشند.

عالم صالح و فاسد

حسين بن روح(٨٨) و شلمغانى(٨٩) هر دو در برهه اى از زمان، از علماى اسلام محسوب مى شدند. ريشه علم در هر دوى آنها وجود داشته است، اما جوهره صلاح فقط در حسين بن روح رشد كرده و تكامل يافت و شلمغانى از صلاح و درستى دور بود. در اين ميان شلمغانى از حسين بن روح مشهورتر بود و مردمِ بيشترى براى رفع و رجوع مسائل شرعى به او مراجعه مى كردند، اما مى بينيم كه حسين بن روح سومين نائب خاص حضرت ولى عصر (عج) شد. ساليان متمادى اين دو، گره گشاى مشكلات مردم بودند و مسائل شرعى آنان را پاسخ مى دادند، اما هر چه مى گذشت حسين بن روح به صلاح و درستى نزديكتر مى شد و شلمغانى از صلاح دور مى گشت تا جايى كه امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف در يكى از نامه هاى خود به شلمغانى لعنت فرستاد.

نبايد تصور شود كه اين حديث درباره مراجع و علماى طراز اول وارد شده است، بلكه اين حديث درباره تمام كسانى است كه به اندازه خود به كسب علم پرداخته اند. همه دانشجويان و طلاب علوم مختلف بايد نفس خويش را با اين فرمايش اميرمؤمنانعليه‌السلام تطبيق دهند. موضوع عالم يك موضوع مشكك است، يعنى با وجود تفاوت بسيار بين علماى مختلف، همگى در واژه «عالم» با هم مشترك بوده و مانند يكديگرند. يك طلبه مبتدى نيز به اندازه يك عالم و دانشمندِ مشهور، بايد مواظب باشد كه از جوهره صلاح و درستى و پاكى فاصله نگيرد. همگى بايد سعى كنند كه صالح بودن و عالم بودن را با هم جمع كنند.

براى عملى شدن اين كار، تصميم تنها فايده ندارد، بلكه تلاش و استمرار و تمرين پى در پى لازم است. دعا نيز مانند تصميم از لوازم كار است، اما باز كافى نيست و نبايد به صِرف دعا اكتفا كرد. آدمى بايد يك عمر با شيطان و نفس اماره و شهوات خويش در مبارزه و جنگ و جهاد باشد. همه جوهره لازم را براى رسيدن به مقامِ حسين بن روح، حتى بالاتر از آن را نيز دارند، هيچ وقت به حسين بن روح تضمين داده نشده كه كسى بالاتر از شما نخواهد رفت، اما كليد اين ارتقا به دست خود انسان است. در همان حديث از حضرت علىعليه‌السلام پرسيده شد كه: بعد از ابليس و نمرود و فرعون، بدترين مردم چه كسانى هستند؟ در جواب فرمودند: «العلماء إذا فسدوا؛ علما و دانشمندان، هنگامى كه فاسد شوند». پس اساس كار در دست خود عالم است و معلول اراده اوست. اگر تلاش كند و علم را با اصلاح جمع كند، از بهترينِ مردمان مى شود و اگر در مبارزه با نفس و شيطان موفق نشود، از بدترين انسان ها خواهد بود.

اين دو عبارت نشانگر تأثير مستقيم و مهم اراده انسان و خواست اوست. البته شرايط جامعه و تربيت نيز هر كدام نقش و اثرى در تربيت و چگونگى پرورش انسان دارند، اما اينه، هيچ كدام دليل اصلى وعامل اولى نيستند. به عنوان مثال، ماه مبارك رمضان از جهت زمانى فرصت بسيار عالى است كه انسان مى تواند با استفاده از آن، راه را براى خود آسان كند و باز در بيانات معصومينعليهم‌السلام آمده كه در اين ماه خداوند شيطان را در بند خواهد كرد(٩٠) آن هم نه با طناب و بند، بلكه با آهن ولى آيا فقط ماه رمضان و اين فرصت استثنائى كافى است؟

توجه در عبادت

معصومينعليهم‌السلام مكرراً فرموده اند كه در قلب تك تك انسان ها، بيست وپنج شيطان حضور دائمى دارند و يكى از آنها فقط به هنگام نماز خواندن به سراغ انسان مى آيد. او مصمم است كه هر قدر بتواند تمركز انسان را در وقت نماز بر هم زند و از توجه او به سوى مبدأ هستى بكاهد، هر چند كه موفقيت بسيار ناچيزى به دست آورد، و بتواند خدشه كوچكى بر نماز وارد آورد، قانع است و به كار خود راضى است و باز هم ادامه مى دهد. از سوى ديگر باز در روايات آمده است كه فقط آن مقدار از نماز قبول است كه با توجه خوانده شود.

لا يقبل من صلاة العبد إلاّ ما أقبل عليه منها بقلبه(٩١) ؛ از نماز بندگان، فقط آن مقدار قبول مى شود كه با توجه و حضور قلب باشد.

و چه بسيار است نمازهايى كه خوانده مى شود و در آنها يك درصد هم توجه وجود ندارد و يا بسيار ناچيز است. شيطان مخصوص برهم زدن حواس انسان در نماز، گزينه ها و مسائل زيادى را به طور مرتب به نمازگزار، يادآورى مى كند. هميشه در قلب و شعور او رخنه مى كند، مثلا به يادش مى آورد قفل درب منزل خراب است، يخچال سوخته، حتماً بايد به فلانى زنگ بزنى و صدها نكته ريز و درشت ديگر. اين وسوسه و خدشه وارد كردن بر نماز ادامه دارد تا وقتى كه نماز گزار سلام نماز را بگويد. با اين اوصاف مى توان به بزرگى خداوند پى برد كه با زندانى كردن شيطان در ماه مبارك رمضان، چه لطفى در حق بندگانش مى كند.

شيطان در ماه رمضان

خطبه اى از پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در دست است كه متواتراً از آنحضرت نقل شده و در آن آمده است در ماه رمضان، خداوند شياطين را به بند مى كشد و سپس فرموده اند: «فاسئلوا ربّكم أن لا يسلّطها عليكم(٩٢) ؛ از خدا بخواهيد كه شياطين دوباره بر شما مسلط نشوند».

بنابر تعبير بسيارى از بزرگان، شيطان مانند شيئى است كه با جاذبه اى از سوى خود و نيز جاذبه اى از سوى نفس اماره، به سوى ما در حركت است، اما در ماه مبارك رمضان، مانعى از سوى خدا، براى حركت شيطان به سوى ما ايجاد مى شود. مانعى كه قدرتش بيشتر از جاذبه شيطان است، اما در همان ماه مبارك، جاذبه شهوات و نفس اماره، بدون مانع مى توانند خود را به شيطان نزديك كنند. اگر جاذبه شهوت و نفس اماره نباشد، در طول اين ماه با عظمت، هيچ گناهى صورت نمى گرفت. اكنون با استفاده از روايات ديگر مى توان پى برد كه چه چيزى اين زنجيرها را كه مظهر لطف خداوند است از هم مى گسلد و پاره مى كند.

البته در اين موضوع روايت خاصى ديده نشده است، اما بعضى از اصحاب معصومينعليهم‌السلام ، از روايات آن بزرگواران استفاده ها و تفسيرهايى در اين باب دارند. به عنوان مثال: على بن ابراهيم قمىرضي‌الله‌عنه (٩٣) كه از اصحاب امام رضا و امام جوادعليهما‌السلام و احتمالاً امام هادىعليه‌السلام نيز هست و از سوى ديگر استاد كلينى(٩٤) است در تفسيرى آورده: از جمله اسبابى كه اين بندها را از شيطان باز مى كند و به او قدرت تسلط دوباره مى دهد، ریا، عُجب و عدم پرداخت خمس و زكات است. آنچه كه از مجموع اين روايت ها استفاده مى شود اين است كه، ماه رمضان يك ماه ويژه و استثنايى است.

شايد اين سؤال مطرح شود كه خداوند چرا شيطان را خلق كرد. آيا اين موجود عجيب را خلق كرده كه گاهى او را به بند كشد و گاهى آزادش كند. حقيقيت اين است كه خداوند شيطان را براى امتحان انسان خلق كرده است، اما در ماه مبارك رمضان، انسان ها را از اين امتحان معاف داشته و بركاتى را بدون زحمت و تلاش به آنها ارزانى مى دارد.

حكايت زنجيرهاى شيطان

شخصى خدمت شيخ انصارى رسيد و گفت: شيطان را در عالم خواب، به همراه طناب ها و زنجيرها و ريسمانهاى زيادى ديدم، از او پرسيدم اينها چيست؟ گفت اينها ابزار كار من است و با آنها انسان ها را به سوى خود مى كشانم. بعضى را با زنجير، بعضى را با طناب و بعضى را با اين ريسمانهاى نازك. آنهايى كه در صدد مقاومت در درستكارى هستند، با اين طناب هاى محكم و ضخيم به سوى خود مى كشم و انسان هاى ضعيف را با اين ريسمانهاى نازك. زنجير پاره پاره اى در دستش ديدم، پرسيدم اين زنجير پاره پاره چيست؟ گفت اين زنجير را براى جذب شيخ انصارى(٩٥) بر گردن او انداختم ولى او مقاومت كرد و زنجير پاره شد.

يك لطيفه نيز اين جا نقل شده كه شايد جزو داستان نباشد و آن اين كه، همين شخص از شيطان پرسيده بود مرا با كدام يك از اينها به بند مى كشى؟ شيطان پاسخ داده بود تو نيازى به طناب و ريسمان ندارى و با يك اشاره به سوى من مى آيى.

انسان تا زنده است، فرصت دارد كه با نفس اَمّاره و شيطان مبارزه كند و خويشتن را محفوظ دارد. هنگامى كه مرگ فرا رسيد، گريه و زارى و ندامت، هيچ فايده اى ندارد.

ترس از گناه

[يا أباذر]، إنّ المؤمن ليرى ذنبه كأنّه تحت صخرة يخاف أن تقع عليه، وإنّ الكافر ليرى ذنبه كأنّه ذباب مرَّ على أنفه.

اى ابوذر، گناه در نظر مؤمن، بسان سنگ بزرگى است كه بالاى سر او قرار دارد و هر لحظه ممكن است بر سر او بيفتد، اما در نظر كافر، همچون مگسى است كه از نوك بينيش عبور كرده باشد.

تفاوت مؤمن و كافر در برخورد با گناه، اين است كه، كافر اساساً به گناهان خود، اهميت نمى دهد و خوف و هراسى از اعمال خود به دل راه نمى دهد، اما مؤمن به هنگام ارتكاب گناه، اگر چه زمان آن گذشته باشد، دائماً منتظر عواقب ظاهرى يا باطنى كردار خويش است و در اضطرابى كُشنده به سر مى برد و به هيچ وجه وقوع يك اتفاق بد، كه پاسخ تكوينى گناه باشد را بعيد نمى داند.

هرچه ايمان انسان بيشتر باشد اين ترس در وجود او بيشتر است. شخصى را تصور كنيد كه در كوهستان، زير سنگى قرار گرفته كه احتمال سقوط دارد، حتى اگر اين احتمال ضعيف هم باشد او را رنج مى دهد و آسايش او را سلب مى كند.

آيا شخصى كه در چنين شرايطى گرفتار شده است مى تواند بخوابد؟ مى تواند از خوردن غذا لذت ببرد؟ او چه حال و روزى خواهد داشت؟

اگر احتمال سقوط سنگ، چهار يا پنج درصد هم باشد، باز آسايش از او سلب خواهد شد، و مرتب نگاه مى كند تا مبادا كه سنگ بر سر وى سقوط كند، با اين كه اين نگاه كردن هيچ تأثيرى در سقوط يا عدم سقوط سنگ نخواهد داشت. حضرت، در اينجا مثالى زده اند تا ملاكى باشد براى اين كه انسان بتواند خود را آزمايش كند و اندازه نزديكى خويش را به جوهره ايمان بفهمد.

رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اوّل اين عبارت، از حرف «انّ» استفاده فرموده اند و سپس از «لام» براى تأكيد بيشتر استفاده كرده اند. گرچه اين جمله بدون «انّ» و «لام» مفهوم خود را مى رساند، اما پيامبر به خاطر اهميتى كه براى اين سخن قايل هستند، دوبار از ابزار تأكيد استفاده مى نمايند تا شباهت زياد مورد مثال به موضوع بحث معلوم گردد. بنابراين، گناهكار نيز با اضطراب نمى تواند تغييرى درگناهى كه مرتكب شده است ايجاد كند، اضطراب مؤمن و عدم اضطراب كافر نسبت به گناهى كه در گذشته واقع شده است، هيچ گونه تأثيرى نخواهد داشت، اما با اين حال، اضطراب گريبان مؤمن را خواهد گرفت. هر كس بايد به نفس خويش رجوع كند و ببيند آيا ارتكاب گناه در وجود او لرزه و اضطراب ايجاد مى كند يا نه، آيا به راحتى مى تواند از كنار گناه بگذرد يا نه؟

كافر و گناه

قسمت دوم اين عبارت، پيرامون حالت كافر نسبت به گناه است. در اين جا ابتدا بايد به اين مطلب پرداخت كه كافر نيز گناه مرتكب مى شود، چرا كه اول، كافر واقعى نيز بعضى كارها و مسائل برايش قبيح و گناه محسوب مى شود. ثانى، كفر نيز مانند ايمان داراى مراتب تشكيكى است. گاهى مسلمانانى كه از حيث تكليفى در دايره اسلام قرار مى گيرند نيز در برخى از احاديث اخلاقى، كافر شناخته شده اند. به عبارت ديگر لازم نيست كه هميشه كفر را به معناى انكار وحدانيت يا انكار وجود خدا دانست. خداوند در قرآن، كسانى كه مسلمان هستند و شهادتين را بر زبان جارى كرده اند و نماز و روزه نيز برپا مى دارند و اهل خمس و زكات هم هستند وخلاصه تمامى شرايط مسلمانى را دارند، اما بدون عذر و بهانه فريضه حج را به جا نمى آورند، كافر دانسته است.( وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِىٌّ عَنِ الْعَــلَمِينَ ) (٩٦) ؛ و براى خدا، حج آن خانه، بر عهده مردم است؛ [البته بر] كسى كه بتواند به سوى آن راه يابد. و هركه كفر ورزد، يقيناً خداوند از جهانيان بى نياز است.»

اگر با دقت به اين بيان توجه كنيم معلوم مى شود، تصور عدم ترس از گناه، تصديق كافر بودن شخص را به دنبال خواهد داشت؛ چرا كه اگر شناخت صحيحى از خدا در ذهن شكل گرفته باشد، ارتكاب گناه، به ناچار هراس و اضطراب ايجاد خواهد كرد. حال، انسان مى تواند نفس خود را به گونه اى پرورش دهد كه اين هراس از گناه در وى هميشه زنده و باقى بماند و يا طورى روزگار و ايام را بگذراند كه هيچ اضطراب و دلهره اى برايش پيش نيايد. نفس آدمى بر خلاف بدن او قابليت هاى متضاد و متفاوتى دارد و توانايى هاى او مانند بدن و قابليت هاى جسمانى وى محدود نيست. چشم انسان هر چند قوى و پرتوان باشد، يك نوشته اگر از فاصله متعارف دورتر شود، نمى تواند بخواند. نزديك شدن نوشته به چشم نيز تا حد و اندازه اى قابل تحمل است، قوى ترين چشم نيز نمى تواند يك نوشته را از فاصله يك يا دو سانتى متر بخواند. اين محدوديت ها، تفاوت اساسى جسم انسان با روح اوست؛ نفس چنين محدوديتى ندارد و نسبت وابستگى آن به شرايط و محيط نيز زياد نيست. توانايى انسان در امور نفسانى چه در جهت مثبت و چه در جهت منفى، گاه بى انتها و نامحدود مى شود. نفس، هم در شقاوت و هم در سعادت، وسعت زيادى براى حركت و رشد و تكامل يا سقوط و انحطاط دارد.

همه انسانها مى توانند تا جايى به شناخت واقعى خداوند بپردازند و از حلقه كفر و جهل دور شوند كه يك خطاى كوچك بر كشور وجودشان لرزه افكند، يا به اندازه اى از خدا فاصله گيرند كه قتل و خون ريزى و حتى كشتن اولياى خدا نيز برايشان ميسور و ممكن باشد. در روايات آمده است كه گاه حساسيت انسان به گناه آن قدر زياد مى شود كه ممكن است، پس از بيست سال از ارتكاب آن، هنوز هم رنج بكشد و توبه نمايد و خدا نيز در اين حال گناه او را خواهد بخشيد.

داستان زن پاكدامن و جوان فاسق

امام سجادعليه‌السلام حكايت مفصلى نقل فرموده اند(٩٧) كه خلاصه آن اين است:

عده اى باكشتى مسافرت مى كردند، ناگهان دريا طوفانى شد و كشتى و تمامى سرنشينان آن غرق شدند، به جز يك زن جوان كه به وسيله يك تخته خود را از طوفان نجات داد و به جزيره اى بزرگ و پر جمعيت رسانيد.

در جزيره، جوان فاسقى بر حسب اتفاق با آن زن برخورد كرد. با ديدن زن جوان، ميل شهوانيش تحريك شد و [چون آن زن بسيار زيبا بود] از او پرسيد انسانى يا جن؟

زن، خسته و ترسيده از حادثه اى كه بر او و همراهانش گذشته بود پاسخ داد انسان هستم. جوان به قصد انجام زنا به او نزديك شد. ناگهان ديد، زن به شدت مى لرزد. از او پرسيد چرا بدنت مى لرزد؟ زن گفت مى ترسم. جوان گفت از چه كسى مى ترسى؟ غير از من و تو كه كسى در اين جا نيست.

زن به آسمان اشاره كرد و گفت از خداوند متعال مى ترسم. در اين هنگام، جوان منقلب شد. «الكلام إذا خرج من القلب، وقع على القلب(٩٨) ؛ سخن كه از دل برآيد، لاجرم بر دل نشيند».

كلام زن، در او اثر كرد. بالاخره دست از زن كشيد و در حالى كه او را ترك مى كرد گفت: تو بدون آن كه گناهى مرتكب شوى، تا اين حد ترسيدى، پس واى به حال من كه گناه كار هستم و مى خواستم به تو دست درازى كنم! جرقه هاى معرفت در وجود مردى كه تا ديروز لااُبالى بود، شعله ور گرديد و توبه كرد.

در راه بازگشت به راهبى برخورد. باهم همراه شدند. راهب كه از سوزندگى آفتاب به ستوه آمده بود. خطاب به جوان گفت: بيا دعا كنيم، تا خدا ابرى برايمان بفرستد تا زير سايه آن، راهمان را ادامه دهيم.

جوان كه از كردار خود شرمنده و خجل بود، پاسخ داد: من آلوده ام و دعايم فايده اى ندارد، از آن گذشته روى دعا كردن ندارم و در مقابل خدا شرمنده هستم. راهب گفت: پس من دعا مى كنم و تو فقط آمين بگو. راهب رو به آسمان كرد و گفت: خداوند، ما بنده هاى تو هستيم، ابرى برايمان بفرست كه از اين آفتاب سوزان نجات يابيم.

جوان نيز آمين گفت، ناگهان ابرى پيدا شد و بالاى سر آن دو نفر قرار گرفت. آنها نيز در پناه سايه ابر به راه خود ادامه دادند تا به يك دو راهى رسيدند كه در آن جا راهشان از همديگر جدا مى شد. با هم خداحافظى كردند، جوان به سويى رفت و راهب به سوى ديگر، اما ابر به همراه جوان حركت كرد و راهب زير آفتاب ماند.

راهب فهميد آنچه باعث آمدن ابر شد، آمين جوان بوده است، نزد او آمد و پرسيد تو كه هستى كه خدا اين مقام را به تو داده است؟ او هم جريان خويش را تعريف كرد. راهب گفت: خدا اين مقام را به جهت توبه و خوف از معصيت خدا، به تو عنايت كرده است.

خداوند اين گونه بر بندگان گناه كار خويش منّت مى نهد و به آنها ترحم مى كند، ارتباطى را كه به واسطه سال ها گناه و عصيان قطع شده بود، با يك توبه چند ثانيه اى وصل مى نمايد و بنده عاصى را به درگاه خويش راه مى دهد.

حكايت

دو نفر با يكديگر به مجلسى رفته بودند، ناگهان يكى از آنها با حالت خداحافظى به همراهش اشاره اى كرده و مجلس را ترك نمود، دوستش فكر كرد مشكلى برايش پيش آمده، در نتيجه بعد از مجلس او را ديد و از او پرسيد چرا مجلس را نيمه كاره ترك كردى، در جواب گفت من با فلان شخص كه در آن مجلس بود مشكلى داشتم، احتمال دادم بين مجلس آبرو ريزى كند به همين خاطر مجلس را ترك كردم.

احتمال و ترس از آبرو ريزى، او را چنين مضطرب كرده بود كه وادار به ترك مجلس شد. شايد هرگز اتفاقى برايش نمى افتاد، شايد شخص مقابل وى اصلاً چيزى به رويش نمى آورد، اما همان احتمال، هر اندازه هم كه ضعيف باشد، او را وادار به ترك مجلس كرد. اكنون بايد ديدكه اين حالت هراس و واهمه از آبروريزى تا چه حد براى انسان در مقابل خداوند وجود دارد.

گنجينه هاى گرانبها

آيات قرآن و متون مذهبى، اعم از احاديث نبوى و ديگر سخنان معصومينعليهم‌السلام ، براى زندگى دنيايى و اُخروى انسان ها، گنجينه هاى گران بها و بى مانندى هستند كه با به كارگيرى آنها آدمى مى تواند راه درست و سالمى را براى حركت و زندگى بيابد. اگر درست به مسئله فكر شود، بى ارزشى گنج هاى عظيم طلا و جواهر، در مقابل سخنان حكيمانه خدا و معصومينعليهم‌السلام براى همه معلوم مى گردد.

اين معارف و راه هاى روشن و منور تا ابد به كار انسان مى آيد. آيا اين ثروت و دارايى با گنج هاى ظاهرى و پر زرق و برق قابل مقايسه اند؟

انسان داراى دو بُعد روحانى و جسمانى است و هريك از اين دو جنبه وجودى انسان، امراض و آفاتى دارند. امراض جسمى و روحى انسان با استفاده از اين گنجينه ها قابل علاج هستند. اگر به هر كدام از اين سخنان، درست دقت شود، نصيحت، سفارش يا درسى مفيد و كارا وجود دارد كه آدمى با به كار گرفتن هركدام از آنها مى تواند زندگى دنيوى و اُخروى خود را اصلاح كند. قرآن و احاديث، براى آدمى حكم طبيب و دارو را دارند.

ابن ابى الحديد و نهج البلاغه

اميرمؤمنانعليه‌السلام ، خطبه اى مهم و خواندنى دارند كه مى تواند بهترين درس عبرت براى انسان ها باشد، «شريف رضى» اين خطبه مهم و گرانقدر را در نهج البلاغه(٩٩) ذكر كرده است. ابن ابى الحديد(١٠٠) نيز در شرح نهج البلاغه(١٠١) با توجه و عنايت ويژه اى از اين خطبه ياد كرده و گفته است: «از پنجاه سال پيش تا كنون، من شايد بيش از هزار بار اين خطبه را خوانده ام و هر بار برايم منافع و فوايدى داشته است».

ابتدا بايد به شخصيت علمى ابن ابى الحديد نگريست تا اهميت سخنان او در اين باب فهميده شود. ابن ابى الحديد از شيوخ و اساتيد پدر علامه حلّى بوده و نهج البلاغه رامفصل شرح كرده است. از سوى ديگر در شرح خود علاوه بر محتويات نهج البلاغه، برخى از سخنان حضرت اميرعليه‌السلام را كه توسط شريف رضى(١٠٢) در نهج البلاغه نيامده به مناسبت هاى مختلف آورده است. چرا كه نهج البلاغه تمامى سخنان حضرت امير را در برندارد و سيد رضى گفته است، اين مجموعه را از بين سخنان آن حضرت جمع آورى نموده است. اكنون چنين محقق و دانشمندى كه در طول عمر خود در راه كسب دانش بسيار كوشيده است و احاديث وسخنان بسيارى شنيده است و در فهم سخنان حضرت علىعليه‌السلام به منزلت خاصى رسيده، گفته است پس از هزار بار خواندن اين خطبه كه پيرامون آخرت و مرگ است، باز هم كلام، تازه مانده است و اين خطبه برايم خواندنى است. «هر بار كه خواندمش، تأثيرى بر من گذاشت، غير از تأثيرى كه مرتبه قبل در من گذاشته بود و اين در حالى است كه من درباره آخرت شعرها خوانده ام و صفحات بسيارى از كتاب ها را با درك و فهم از نظر گذرانده ام». سپس ابن ابى الحديد از خود سؤال مى كند كه اين تأثير شگرف و بى مانند، معلول چيست و جوهره اش كدام است؟ و به خود پاسخ مى دهد «اين تأثير بى مانند يا به خاطر اخلاص نامحدود گوينده است كه ناخودآگاه بر خواننده تأثيرى نامحدود مى گذارد و يا ناشى از ضعف خواننده در مقايسه با گوينده است».

حضرت اميرعليه‌السلام در ابتداى اين خطبه آياتى از قرآن را قرائت مى فرمايند:

( أَلْهَــكُمُ التَّكَاثُرُ * حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ ) (١٠٣) ؛ «تفاخر به بيشتر داشتن، شما را غافل داشت؛ تا كارتان [و پايتان] به گورستان رسيد.»

سپس، مى فرمايد:

ياله مراماً ما أبعده و زوراً ما أغفله! و خطراً ما أفظعه! لقد إستَخْلَوا منهم أيّ مُدّكر، وتناوَشوهم من مكان بعيد أفَبِمصارعِ آبائهم يفخرون!... أم بِعَديدِ الهَلكى يتكاثَرون! و لأن يكونوا عِبَر، أحق من أن يكونوا مفتخراً(١٠٤) شگفت، چه مقصد دورى و چه ديدار كنندگان غافلى، و چه كار بزرگ سهمگينى! جاى رفتگان را كه نقطه عبرت است آنان تُهى پنداشتند، و چه پند و عبرتى! به رفتگان پوسيده در خاك كه از آنان دور هستند به تفاخر برخاستند! آيا به گورهاى پدران خود مى نازيد؟ يا به شمار كسان بسيارى كه هلاك شده اند؟ مى خواهند كه آن پيكرهاى بى جان و بى جنبش باز گردند. مُردگان اگر مايه عبرت باشند بهتر از آن است كه وسيله مفاخرت به حساب آيند.

و در قسمت ديگرى مى فرمايد:

الذين كانت لهم مَقاومُ العزّ، و حَلَباتُ الفخر، مُلُوكاً و سوق، سَلَكو فى بُطُون البرزخ سبيلاً؛ كسانى كه داراى عزت پايدار و درجات والاى افتخار بودند، چه پادشاه و چه رعيت، سرانجام به لايه هاى برزخ فرو رفتند.

عبرت بردن از قبرستان

به راستى كه اگر آدمى با توجه از قبرستان ديدن كند، درس ها و عبرت هاى زيادى نصيبش خواهد شد و در كنار آن اگر با معارفى چون اين خطبه گرانقدر مولاى متقيان آشنا باشد، آن وقت است كه غرور و تكبر كم مى شود و بيشتر به فكر آخرت خواهد بود.

از سوى ديگر حضرت علىعليه‌السلام مى فرمايد: بر فرض كه افتخار به اموات خوب باشد؛ اما عبرت آموزى از سرنوشت آنان بهتر است. به جاى آن كه به گذشته آنان افتخار شود، بهتر است از حال امروزشان عبرت گرفت. با اين عبرت هاست كه انسان، ديگر نمى تواند به راحتى از يك گناه كوچك درگذرد بلكه آن را مايه خطر و اضطراب مى داند و با ارتكاب آن دلهره و دلواپسى سراسر وجودش را در بر مى گيرد؛ و هميشه از آن مى ترسد كه مبادا بخشوده نشدن يك گناه مانند سنگ بزرگى باشد كه باعث هلاكت او شود.

دعاى شيخ عباس تربتى

مرحوم شيخ عباس قمى(١٠٥) و مرحوم شيخ عباس تربتى(١٠٦) پدر مرحوم راشد واعظ(١٠٧) ، هر دو انسان هاى والا و كم نظيرى بودند؛ هر دوى آن بزرگواران منبر مى رفتند و موعظه مى كردند. افرادى كه پاى منبر اين دو بزرگوار حاضر مى شدند، سخنان آنها در وجودشان تأثير مى گذاشت.

روزى مرحوم شيخ عباس قمى در مسجد گوهرشاد به منبر رفته بودند و جمعيت حاضر در مسجد به سخنان ايشان گوش مى دادند كه شيخ عباس تربتى وارد مجلس شدند، با ورود ايشان، شيخ عباس قمى سخنان خود را قطع كرده و گفتند: «فيض حاضر شد و من پايين مى آيم.» (تا همه از شيخ عباس تربتى استفاده كنيم)

شيخ عباس تربتى در جواب گفت: من آمده ام از شما استفاده كنم. اما با اصرار مرحوم قمى روبرو مى شود و به منبر مى رود. روى پله اول منبر مى نشيند، رو به مردم كرده و مى گويد شما موعظه هاى شيخ عباس قمى را شنيده ايد و من ديگر شما را معطل نمى كنم.

نگاهى به جمعيت مى كند و مى گويد: شما پيرمردها و بزرگان هم سن و سال من، خيلى چيزها بلد هستيد و من نمى دانم چه بگويم كه شماها بلد نباشيد، بچه هايى كه در مجلس حضور دارند بيايند جلوى مجلس بنشينند.

بچه ها جمع شدند و جلوى منبر نشستند. گفت: من با آقايان كارى ندارم و با شما بچه هاى معصوم كار دارم، من به شهر مشهد آمده ام تا استفاده اى ببرم و بهره اى نصيبم گردد. با پايين آمدن شيخ عباس قمى از منبر، من بهره اى نبردم و چيزى نصيبم نشد، شايد از شما كودكان كه پرونده سفيد داريد و برايتان گناهى نوشته نشده بهره اى ببرم زيرا «رفع القلم عن الصّبى حتّى يحتلم(١٠٨) ؛ چيزى در پرونده كودك نوشته نمى شود تا وقتى كه بالغ شود.» پس من دعا مى كنم، شما هم آمين بگوئيد و از خدا بخواهيد مستجاب كند و بپذيرد.

گفت: «خدایا، ما معصوم نيستيم، اما نمى خواستيم گناه مرتكب شويم و تصميم مخالفت با تو را نداشتيم؛ ولى درگناه افتاديم، هر كسى مخالفت هايى انجام داده، نمى دانيم كداميك از آنها مورد غضب تو واقع شده و از كداميك گذشته اى. خداىا، اين بچه ها معصيتى نكرده اند، دعايشان را بپذير و ما را بيامرز».

همه بچه ها «الهى آمين» گفتند، مجلس منقلب شد و حال و هواى آن عوض شد و همه از آن بهره مند شدند.

به راستى اينها از دل صحبت مى كردند و به همين علت سخنانشان بر قلب ها تأثير مى گذارد.

مؤمن چگونه بايد باشد

يا أباذر، إنّ نفس المؤمن اَشدّ إرتكاضاً من الخطيئة من العصفور حين يقذف به فى شركِه.

اى ابوذر، نفس مؤمن به هنگام ارتكاب گناه، دچار اضطرابى مى شود كه بسيار شديدتر از اضطراب گنجشكى است كه در تله و دام [صياد] گرفتار شده است.

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اين قسمت از نصايح گهربارشان به ابوذر، و در ادامه مطلب گذشته پيرامون ترس از گناه، با يك مثال زيباى ديگر به حالت مؤمن، هنگام ارتكاب خطا اشاره مى كنند.

آن حضرت در اين حديث مى فرمايند: دل مؤمن در وقت گناه، بيشتر از دل گنجشكى كه در تله و دام گرفتار شده است، مى لرزد.

كلمه «ارتكاضاً» در ميان لغت هاى ديگر، كلمه اى غريب و قليل الاستعمال است. اين كلمه در متون روايى بسيار كم مورد استفاده قرار گرفته است. «ارتكاض» به معناى اضطراب است، اما اضطراب، مراتب و درجاتى دارد.

«ارتكاض» بالاترين درجه اضطراب است و در هر نوع اضطراب و دلهره اى استفاده نمى شود. به عنوان مثال، اگر به شخص آبرودار و با شخصيتى تهمت فحاشى بزنند، ناراحت مى شود و دلهره و اضطراب گريبانش را مى گيرد، در اين مرحله از اضطراب براى او ارتكاض پيش نمى آيد؛ اما گاهى به چنين شخصى تهمت فسق و فجور مى زنند، اضطرابى كه اين بار برايش پيش مى آيد، مصداق صحيح «ارتكاض» است. دلهره و اضطراب اين انسان آبرودار، نهايت اضطراب است و گاه ممكن است به مهاجرت وى از شهر يا كشورى بينجامد. پس اضطراب بنابر قول علما معنايى مشكك و داراى مراتب است.