درسنامه امام صادق (علیه السلام)

درسنامه امام صادق (علیه السلام)0%

درسنامه امام صادق (علیه السلام) نویسنده:
گروه: امام صادق علیه السلام

درسنامه امام صادق (علیه السلام)

نویسنده: آيت الله سيد صادق حسينى شيرازى
گروه:

مشاهدات: 14101
دانلود: 2824

توضیحات:

درسنامه امام صادق (علیه السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 133 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 14101 / دانلود: 2824
اندازه اندازه اندازه
درسنامه امام صادق (علیه السلام)

درسنامه امام صادق (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

تسليم در دين

«و اعلموا انّ الاسلام هو التسليم و التسليم هو الاسلام، فَمَن سلّم فقد اَسلم، و مَن لم يسلّم فلا إسلام له »(۲۱۵) ؛ و بدانيد كه اسلام يعنى تسليم و تسليم يعنى اسلام. پس كسى كه تسليم شد مسلمان است و آن كه تسليم نشد مسلمان نيست.

از نظر ادبى ظاهر كردن ضمير فصل دلالت بر حصر دارد. اگر گفتند: «زيدٌ هو الشاعر»، «هو» كه ضمير فصل است حصر را مى رساند(۲۱۶) . در اين قسمت از رساله امامعليه‌السلام فرموده اند: «الاسلام هو التسليم ». اگر مى فرمودند: «ان الاسلام التسليم» معنا مشخص بود؛ چرا كه اسم و خبر انّ در واقع مبتدا و خبرند.

اما با آوردن هو بين اين دو، اسلام منحصر در تسليم شده است؛ يعنى عمل به احكام و تعاليم اسلام بدون داشتن تسليم فايده اى ندارد، و چنين اسلامى، اسلام درست و كامل نيست. در ادامه مى فرمايند: «و التسليم هو الاسلام». اين تكرار براى تأكيد بيشتر است. «فمن سلّم فقد اَسلم» اين قسمت تأكيد پس از تأكيد است.

هر كس تسليم احكام تكوينى و تشريعى خدا بود مسلمان است. «و من لم يسلّم فلا اسلام له»، آن كه تسليم نشد مسلمان نيست.

اسلام منحصر در يك عمل نيست، بلكه اجزا و شرايط و موانع بسيارى دارد كه همه آنها با همديگرمجموعه اسلام را مى سازند. نماز در اسلام ركن است، اما همه چيز نيست. همين طور روزه و حج ركنند، اما همه اسلام نيستند.

شايد بتوان مجموعه اسلام را به هواپيما تشبيه كرد. هواپيما براى پرواز نياز به شرايط و اجزاى خاصى دارد و با نبود هر يك از اين اجزا و شرايط، قدرت پرواز نخواهد داشت و اگر با آن وضعيت به پرواز در آيد، سرنشينان آن از بين مى روند.

كسانى كه روز عاشورا فرزند رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به شهادت رسانيدند، اهل نماز و روزه و حج بودند، و آنها كه در جنگ جمل، صفين و نهروان بر على بن ابى طالبعليه‌السلام شوريدند، چه بسا بيش از ديگران به نماز و روزه مى پرداختند.

عياشى ذيل آيه شريفه:( فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيَما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُوا فِى أَنفُسِهِمْ حَرَجاً مِّمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيماً ) (۲۱۷) ؛ «چنين نيست، به پروردگارت قسم كه ايمان نمى آورند مگر آن كه تو را در اختلافات خود داور كنند، سپس از حكمى كه كرده اى در دل هايشان احساس ناراحتى نكنند و كاملا سرتسليم فرود آورند». روايتى را از ابى ايوب خزاز نقل كرده است كه چنين است:

«لو أنّ قوماً عبدواالله وحده لا شريك له و أقاموا الصّلاة و آتوا الزكاة و حَجّوا البيت و صاموا شهر رمضان، ثم قالوا لشى صنَعهُ الله أو صنعه رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ألاّ صنع خلاف الذى صنع أو وجدوا ذلك فى قلوبهم لكانوا بذلك مشركين (۲۱۸) ؛ اگر قومى خدا را به يكتايى پرستش كنند و نماز به پا دارند و زكات بپردازند و حج به جا آرند و ماه رمضان را روزه بگيرند ولى نسبت به يكى از كارهايى كه خدا و يا رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انجام داده اند اعتراض كنند و بگويند: چرا چنين كرده؟ يا در دلشان چنين چيزى باشد به سبب اين اعتراض مشركند».

مشرك فقط به ملحد گفته نمى شود كه احكام فقهى ويژه اى دارد و جزو نجاسات شمرده مى شود، بلكه كفر و الحاد فقط يك مرتبه از شرك است و كسى كه به يگانگى خدا اعتقاد دارد، اما در عمل خدايان ديگرى به نام نفس، پول، زن، فرزند و خانه را مى پرستد و ستايش مى كند، نيز در مرتبه اى از شرك قرار گرفته است.

شخصى نزد من آمده بود و مى گفت: خانه اى از فلان كس خريده ام، اما بعد معلوم شد كه اين خانه غصبى است و فروشنده نيز فرار كرده. به او گفتم: مى دانى كه اين فروشنده غاصب بوده؟ گفت: مى دانم.

گفتم: پس بايد خانه را به صاحب اصلى برگردانى. مرتب مى گفت: پس پولى كه داده ام چه مى شود؟

دين فروشى سمرة بن جندب

همان طور كه گفته شد، تسليم مراتبى دارد و از هركس به فراخور حال و موقعيتش انتظار مى رود. در بين عوام اصطلاح جالبى وجود دارد كه مى گويند: فلانى دين فروشى كرد. اين اصطلاح حقيقت دارد و بسيارى از مردم دين خود را مى فروشند.

قيمتى كه مردم با آن دين خود را مى فروشند، به تناسب حال فروشندگان، مختلف است. سمرة بن جندب دين خود را به چهار صد هزار درهم يا دينار فروخت.

اگر درهم باشد معادل ۱۵۰ كيلوگرم طلا، و اگر دينار باشد معادل يك تُن و نيم طلاى ناب است. اين همه پول را فقط در مقابل يك دروغ گرفت، كه به پيامبر نسبت داد. معاويه اين پول را به او داد و او نيز با آن، خانه و باغ و زمين خريد.

اما آيا واقعا ارزش آن را داشت كه دين خود را بفروشد؟

با آن پول ها زندگى خوبى كرد، اما هرچه بود پول ها تمام شد و سمره نيز مرد. از اولين روز مردنِ او تا به امروز كه چندين قرن گذشته گرفتار بوده، و تا قيامت گرفتار خواهد بود.

دشوارى تسليم

تسليم كار ساده اى نيست، اما چاره اى جز آن نيست. كسى كه مى خواهد در آن دنيا هم نشين انبيا و اوليا گردد راهى به جز تسليم ندارد.

در روايت آمده است كه امام رضاعليه‌السلام كسى را نصيحت مى كردند. آن شخص در جواب گفت: من دوست پدر شما موسى بن جعفرم و پدر شما مرا رها نمى كند. امام در پاسخ او گفتند: تو خيال مى كنى با اين اعمال روز قيامت هم نشين موسى بن جعفر مى شوى كه آن همه تقوا و ورع و قرب به خدا دارد؟

اگر چنين باشد كه به موسى بن جعفر ظلم شده است. تصور كنيد شخص محترمى خانه بسيار تميز و با شكوهى دارد و در اين خانه با نهايت نظافت و آراستگى زندگى مى كند. شخص ديگرى كه سرتا پا آلودگى است به اين آقا اظهار علاقه مى كند، آيا كسى حاضر مى شود اين ژوليده را نزد آن شخص پاكيزه ببرد؟

اگر بخواهد نزد او برود بايد خودش را تميز كند و لباس مناسب بر تن نمايد.

انسان بايد در مقابل تكوين و تشريع تسليم باشد. آن كه پول ندارد گرفتار تسليم در مقابل خمس و زكات نيست، اما كسى كه پول دارد بايد در مقابل حكم پرداخت خمس و زكات تسليم باشد، و هر قدر پول بيشترى داشته باشد تسليم مشكل تر است.

به ثروتمندى گفته بودند: خمس اموالت را پرداخت كن، گفته بود: مى فهمى چه مى گويى؟ من اگر بخواهم خمس بدهم مى دانى چقدر بايد پول بدهم؟ پول زياد اين گونه است و تسليم شدن به هنگام ثروت كار مشكلى است. تسليم عالم و مرجع دينى نيز آن است كه حلال را حرام، و حرام را حلال جلوه ندهد و حاضر نباشد حتى در مقابل تمام ثروت هاى دنيا چنين كند.

سرگذشت على بطائنى

على بن حمزه بطائنى عالم دين و اهل فتوا و وكيل امام صادق و امام كاظمعليهما‌السلام بود. در ايام زندانى شدن امام كاظمعليه‌السلام ، سى جاريه(۲۱۹) ، چند هزار درهم و دينار و هم چنين مقدارى گوسفند و شتر در نزد او جمع شد.

پس از شهادت امام كاظمعليه‌السلام دلش نيامد اين اموال را تسليم حضرت رضاعليه‌السلام كند. در نتيجه امامت امام رضاعليه‌السلام را رد كرد و براى خود مذهبى به نام واقفيه درست كرد و با اين كارِ او هزاران نفر منحرف شدند. امام رضاعليه‌السلام از واقفيه با عبارت «كلاب ممطورة»(۲۲۰) ياد كرده، يعنى سگى كه زير باران خيس شده است.

باران همه چيز را پاك مى كند، اما سگ را نجس تر مى كند. كسى كه از كنار يك سگ خيس عبور كند با عجله مى گذرد تا مبادا سگ خود را تكان دهد و او را نجس كند. نجاست مادامى كه خشك است اگر به بدن يا لباس برسد نجس نمى كند، اما تا رطوبت به آن برسد نجاستش سرايت مى كند.

ابن ابى العزاقر شخصى بود كه مدت بسيارى تسليم حق تعالى بود، اما در يك جا دچار لغزش شد و حضرت ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه الشريف) او را لعنت كرد. درباره يكى از همين بدعت گذاران آمده است: «احذروا الصوفى المتصنّع (۲۲۱) ؛ برحذر باشيد از صوفيان بدعت گذار».

اسلام در عين سختى بسيار آسان است. مشكل آن جاست كه بعضى مواقع بايد از منافع دست شست و تسليم گرديد.

قرآن نمى گويد كه فقط تسليم باش، بلكه مى گويد علاوه بر آن كه تسليم شدى، شكايت هم نكن و راضى باش.

نبايد بگويى اسلام دستم را بسته و الا فلان كس را چنين و چنان مى كردم.

امام صادقعليه‌السلام سه مرتبه قسم ياد مى كنند كه اگر كسى عمل داشته باشد، اما در نفس خود دچار حرج گردد مشرك است. البته شرك مراتب گوناگونى دارد.

زاهد و ترس از گناه

پيرمردى روزى با خود انديشيد كه من شصت سال است زندگى مى كنم. اين شصت سال حدود بيست هزار روز مى شود. اگر در هر روز فقط يك گناه مرتكب شده باشم مى شود بيست هزار گناه.

بابت كدام يك از خدا عذر بخواهم و كدام يك را مى توانم جواب دهم. در اين افكار غوطه ور بود كه ناگهان از شدت ناراحتى سكته كرد و جان به جان آفرين تسليم نمود. در دنيا خيلى ها سكته مى كنند: فلانى در فلان شهر به دنبال پايين و بالا رفتن قيمت ها سكته مى كند و مى ميرد، ديگرى به سبب اختلاف خانوادگى يا تقسيم ارث سكته مى كند.

همّام نيز پس از شنيدن صفات متّقين از زبان اميرمؤمنانعليه‌السلام تاب نياورد و جان مشتاقش از كالبد تن خاكى بيرون رفت: «فَصَعِقَ هَمَّامٌ صَعْقَةً كانت نَفسُهُ فِيها (۲۲۲) ؛ همام فريادى كشيد و جان داد».

يكى از دوستان خبر مرگ شخصى را برايم آورد. از او پرسيدم: چه مرضى علت مرگ او شد؟ گفت: هيچ، فقط اين آقا در زمان حيات پدرش مقدارى پول خرج خانه مسكونى او كرده بود. پس از فوت پدر، به وراث ديگر گفت: علاوه بر سهم الارث بايد آن پول هم در سهم من لحاظ شود و سهم بيشترى از ديگران نصيبم شود. اين را كه گفت بين آنها مشاجره شد و چند لحظه بعد در حالى كه روى صندلى نشسته بود ناله اى كرد و مرد.

احسان به نفس

«وَمَن سَرَّهُ أن يُبلِغَ إلى نَفسِهِ فى الإحسانِ فَليُطِعِ الله فإنّه من أطاعَ الله فقد أَبلَغَ إلى نَفسِهِ فى الإحسانِ، و إيَّاكُم و مَعاصِيَ الله أن تَركَبُوها فإنّه من إنتَهَك معاصى الله فَرَكِبها فقد أَبلَغَ فى الإِساءَةِ إلى نفسه وليس بين الإِحسانِ و الإساءة منزلةٌ، فَلأَهلِ الإحسانِ عند رَبِّهِم الجنةُ ولأَهلِ الإِساءَةِ عندَ رَبِّهم النَّار »(۲۲۳) ؛ هركه خوش دارد در نيكى به خويشتن به حدنهايى رسد، بايد خدا را فرمانبردارى كند؛ زيرا هركه فرمان خدا بُرد در نيكى به خود به حد نهايى رسيد. مبادا خدا را نافرمانى كنيد؛ زيرا هركه پرده نافرمانى خدا بدرد و مرتكب معصيت شود، نهايت بدى را در حق خود كرده و ميان نيكى و بدى جايگاه سومى نيست براى نيكوكاران نزد خدا بهشت، و براى بدكاران دوزخ مقرر شده است.

مراتب احسان به نفس متفاوت است. تحصيل، به دست آوردن پول براى داشتن زندگى مرفه، خوش رفتارى با مردم و احترام گذاشتن به آنها، به اندازه خوردن براى جلوگيرى از سوء هاضمه و بيمارى، رعايت بهداشت دهان و دندان و بسيارى ديگر از كارهاى انسان ها در طول زندگى احسان به نفس، و هدف از انجام دادن آنها به دست آوردن آسايش است.

ولى امام صادقعليه‌السلام در اين قسمت از فرمايش خويش، طاعت خداوند را بالاترين و بليغ ترين احسان به نفس دانسته و در مقابل، گناه كردن و نافرمانى خداى متعال را شديدترين ظلم به نفس شمرده است. «يبلغ» فعل متعدى است مفعول آن مقدر است؛ يعنى «يبلغ درجة عالية ». از سوى ديگر حذف متعلق افاده عموم مى كند.

در اين جا نيز مفعول ذكر نشده و معناى كلام چنين است: هر كسى كه تمام درجات احسان به نفس و بالاترين آنها را مى خواهد طاعت خدا را به جا آورد. «الى نفسه» متعلق به احسان، و از اين رو تقدير كلام به اين صورت است: «أن يبلغ فى الإحسان إلى نفسه ».

جمله «فقد أبلغ إلى نفسه فى الإحسان » در كلام امام دوبار تكرار شده و داراى بار بلاغى است؛ چرا كه مطلب مهم است و تكرار تأكيد را مى رساند.

حضرت مى فرمايد طاعت خدا بهترين راهِ راحتى نفس است.يك عمر رنج و فقر، هر چند بسيار دشوار باشد، در مقابلِ به دست آوردن نعمت جاويد آخرت مسئله اى نيست.

همان طور كه اشاره شد احسان به نفس در دنيا با پول و سلامتى و فرزند و عشيره و امثال اينها ميسر مى شود و اگر كسى بخواهد در چار چوب دنيا با عزّت و سربلندى و احترام زندگى كند، به ناچار بايد از اين امتيازها برخوردار باشد.

اما همه اين امتيازها تا وقتى وجود دارند كه انسان زنده است، و همين كه روح از بدن جدا شد همه چيز تمام مى شود. ولى اگر انسان بخواهد علاوه بر دنيا، در آخرت نيز آسوده باشد، تنها راه طاعت خداوند است.

البته، كمى تأمل و تفكر لازم است تا انسان به اين نتيجه برسد. غفلت انسان را گمراه مى كند و براى رسيدن به اين ذهنيت موانع بسيارى در دنيا وجود دارد، ولى انسان عاقل در هر صورت به اين نتيجه خواهد رسيد و پس از اين نتيجه گيرى سعى مى كند وسائل آرامش و آسايش خود را در آخرت - كه نعمت ها و عذاب هاى آن با دنيا مقايسه شدنى نيست - فراهم سازد.

درك وسعت آخرت و نعمت هاى آن از عهده انسان خارج است و آگاهيهاى ما از آخرت، منحصر به همين روايات مأثوره است، اما اين كه آخرت چيست، نمى دانيم. در روايت آمده است: «ولا خَطَرَ عَلى قَلبِ بَشَر (۲۲۴) ؛ و هرگز به فكر بشرى خطور نكرده است».

انسان تا با آخرت مواجه نشود آن را درك نمى كند؛ درست مانند كسى كه با يك مريض بد حال مواجه مى شود، و آن وقت است كه مى فهمد واقعا خداوند چه نعمت بزرگى به نام سلامتى به او داده است.

نعمت هاى الهى به شمار نمى آيد و نمى توان همه را به ذهن آورد. گاهى اوقات به نعمت هايى برخورد مى كنيم كه تا آن لحظه نمى دانستيم چنين نعمتى هم داريم.

مدتى پيش به عيادت مريضى رفتم و حال او را جويا شدم. گفت: «به مرضى مبتلا شده ام كه تا آخر عمر بايد تشنه باشم؛ زيرا بدن من قدرت دفع كردن آب را ندارد و اگر آب بخورم دفع نمى شود و بايد با داروهاى مختلف آب را از بدنم خارج كنم. از اين رو هميشه زبانم به كام چسبيده و دهانم خشكيده است!».

چه بسا، هيچ وقت به ذهن خطور نكند كه امكان خوردن آب يك نعمت است. نهايت چيزى كه براى ما اتفاق مى افتد اين است كه در يك روز تابستان اگر روزه باشيم تا شب تشنگى را تحمل مى كنيم و شب به هنگام افطار دو برابر هر روز آب مى خوريم.

كسب علم به نوعى كسب مجهولات نيز هست، چرا كه انسان متوجه مى شود چه چيزهايى نمى دانسته و چه چيزهايى نمى داند. وقتى حال ما نسبت به فهم و درك نعمت هاى دنيايى اين گونه باشد و بسيارى از آنها را درك نكنيم، تكليف نعمت هاى اُخروى معلوم است.

حقايق معقول

آخرت و نعمت هاى آن محسوس نيستند، بلكه معقولند. مرده شور هيچ وقت از ديدن مرده عبرت نمى گيرد، چرا كه برايش عادى مى شود، مگر اين كه با تلقين، خود را از عادت و غفلت نگه دارد.

در روايت آمده است: اگر مرده شورها حرفهاى مرده ها را مى شنيدند، وحشت آنها را برمى داشت و هيچ كس حاضر نمى شد مرده ها را بشورد. اميرمؤمنان علىعليه‌السلام مى فرمايد: «لَو عايَنتُم ما قد عايَنَ مَنْ ماتَ مِنكُم لجَزِعْتُم و وَهِلْتُم (۲۲۵) ؛ اگر آنچه مردگانِ شما پس از مرگ ديده اند مى ديديد، بى تابى مى كرديد و هراس بر شما چيره مى شد».

لذا در احوال مرحوم سيدجمال الدين گلپايگانى(۲۲۶) نقل كرده اند كه شب ها تا به صبح در قبرستان تخت فولاد اصفهان عبادت مى كرد. او انسانى وارسته و از اوتاد بود كه در عالم مكاشفه چيزهايى مى ديده.

آخرت و حسرت

انسان با ورود به آخرت متوجه مى شود كه چه بلايى به سرش آمده و حسرتى دائم گريبانش را مى گيرد؛ چرا كه مى بيند ميلياردها سال بايد در آن جا بماند، ولى هيچ كارى براى خودش انجام نداده و هيچ توشه اى براى خودش نيندوخته است.

ولى فهم اين مطلب در اين دنيا مشكل است. اگر چك هاى امضا شده رنگارنگ را كه ميلياردها تومان روى آن نوشته شده به يك بچه نشان دهند فقط ممكن است از نقش رنگارنگ آنها خوشش بيايد ولى ارزش آنها را درك نمى كند.

اگر بچه اى گوهر قيمتى و با ارزشى گم كند قاصر است، چرا كه جاهل بوده و ارزش آن را نمى دانسته، ولى پس از آن كه بزرگ شد اگر به او بگويند در كودكى گوهر با ارزشى كه قيمت آن ميليون ها تومان بود،گم كرده است،تا آخر عمر حسرت مى خورد و مى گويد: اى كاش دستم مى شكست و آن گوهر را بر نمى داشتم! به او مى گويند تو كه تقصيرى نداشتى بچه بودى و نمى فهميدى. مى گويد: مى دانم كه تقصيرى نداشته ام.

اگر مقصر بودم خودم را مى كشتم. زيرا امروز ديگر بزرگ شده و مى داند براى به دست آوردن مقدار كمى پول چقدر بايد زحمت و مرارت بكشد. با خود مى گويد اگر آن گوهر را داشتم، با پول آن مى توانستم زندگى خود را زير و رو كنم.

انسان ها نيز پس از مرگ از خواب غفلت بيدار مى شوند: «الناس نيام فإذا ماتوا إنتبهوا (۲۲۷) ؛ مردم در خواب به سر مى برند، وقتى مردند بيدار مى شوند».

درآن روز ديگر فرصت هيچ كارى را ندارند و عذابى سخت و دردناك يا نعمت هايى بى شمار و جاويد نصيبشان خواهد شد.

در روايت آمده است كه خداى متعال درك اهل بهشت را ازآنها سلب مى كند، تا كسانى كه در مراتب پايين تر قرار دارند مراتب بالاتر را درك نكنند و دچار حسرت و پشيمانى نگردند و در بهشت رنج و عذابى نباشد. بنابراين، بهشتيان هيچ گاه آرزوى داشتن مقام بالاتر را ندارند. درست مانند آن كه شخصى از يك غذاى بسيار لذيذ و مقوى بدش مى آيد و حتى اگر آن را رايگان به او بدهند نمى خورد و هيچ وقت آرزوى داشتن آن را نمى كند.

لذّت روح

غذاى لذيذ، پول زياد، آسودگى و چيزهاى خوب ديگر لذّت بخش اند و لذّت نيز به روح اختصاص دارد. هنگام برخوردارى از نعمت ها روح است كه لذّت مى برد و طاعت خداوند لذّت روح را تأمين مى كند.

البته، طاعت خدا نيز به فراخور حال انسان ها متفاوت است. همان طوركه احكام تابع موضوعات هستند، مراتب طاعت نيز نسبت به افراد مختلف متفاوت است فرد سالم يك نوع طاعت مى كند و مريض طور ديگرى. اطاعت ثروتمند به گونه اى است و اطاعت فقير به گونه ديگر.

قلب، مركز طاعت و معرفت

بسيارى از اعمال جزء مظاهر ايمان است، مانند نماز،روزه،حج، زكات و.... ولى مركز تمام اينها قلب است. در صلوات شعبانيه مى خوانيم «واعمر قلبى بطاعتك (۲۲۸) ؛ قلب مرا به طاعت خود آباد كن».

اگر هردو پاى انسان قطع شود انسان زنده مى ماند، اما اگر قلب كوچك ترين مسئله اى پيدا كند زندگى تمام مى شود. حج، خمس، روزه، عبادت است، ولى اصل تمام معارف و طاعات قلب است. ريشه همه عبادت ها قلب است و اعمال ديگر ظاهر امرند.

اين قلب است كه صبح ها انسان را وادار مى كند تا بيدار شود و نماز بخواند. كسى كه قلبش طاعت نداشته باشد مانند ميوه اى گنديده است كه نمى شود از آن استفاده كرد.

همان طوركه گفته شد حضرت مى فرمايند بالاترين درجه احسان به نفس،طاعت خداوند است، و اگر طاعت در عقل انسان رسوخ نمايد، انجام دادن آن آسان مى شود. اگر دل چيزى بخواهد انسان به اندازه قدرتش به دنبال آن مى رود.

آن كه سوداى سفر در سر دارد، از شوق سفرى كه در پيش دارد شب تا به صبح كارهايش را انجام مى دهد و اصلا خستگى را احساس نمى كند.

صبح هم سرزنده و بانشاط بيدار مى شود. اما اگر شوق و ذوقى نداشته باشد، هرچند تمام شب را خوابيده باشد صبح دير از خواب بيدار مى شود و حوصله هيچ كارى را ندارد.

غذاى آسمانى و ايثار

يكى از علماى مشهد به نام شيخ كاظم قزوينى، در اصفهان درس مى خواند. مدتى در اصفهان قحطى شد. پول بود،اما چيزى براى خريدن وجود نداشت. مدتى دنبال اين بود كه چيزى به دست آورد و با آن شكم خود را سير كند.

شنيد در اطراف شهر شترى را نحر كرده اند. خود را به آن جا رسانيد و توانست مقدارى از آن گوشت بخرد و با خود بياورد. با خوشحالى گوشت را زير عبايش پنهان كرد و به طرف مدرسه به راه افتاد، در حالى كه گرسنگى به او فشار مى آورد.

در بين راه چشمش به مردى افتاد كه كنار خيابان بى حال بر ديوارى تكيه كرده و سربچه هايش را كه نيمه جانى بيش نداشتند روى زانو گذاشته بود. آن مرد با ديدن شيخ از او كمك خواست و به بچه هايش اشاره كرد كه يعنى از گرسنگى دارند جان مى دهند.

به آسمان اشاره كرد كه يعنى خدا را در نظر داشته باش. شيخ فورا به مدرسه رفت و مقدارى گوشت پخت و نزد آنها بازگشت. ديد رنگ و روى بچه ها زرد شده و ديگر رمقى ندارند. گوشت را به آن مرد داد و او هم دهان بچه ها را باز مى كرد و لقمه را با فشار وارد دهان آنها مى كرد؛ چون خودشان نمى توانستند لقمه در دهان بگذارند.

چند لحظه بعد قدرى چشم بچه ها باز شد و به حال آمدند. بقيه گوشت را هم به آنها داد. از اين كه ديد بچه ها جان تازه اى يافته و سرحال شده اند خوشحال شد و خدا را شكر كرد. در حالى كه خود نيز از گرسنگى رمقى نداشت به حجره برگشت.

ناگهان پيرمردى كه پيش از اين هرگز او را نديده بود و بعدا هم نديد، بقچه اى آورد و در مقابل او بر زمين گذاشت و گفت اين بقچه مال شماست. پرسيد: از طرف چه كسى؟

پيرمرد نگاهى به آسمان كرد؛ يعنى از طرف خداست، و رفت. بقچه را باز كرد، ديد درون آن تعدادى نان روغن زده معطر و گرم هست.

نان ها را برد و با دوستانش خورد. مى گفت در طول عمر هيچ وقت چنين غذاى خوشمزه اى نخورده بود.

البته معمولا چنين نيست، و خدا جواب نيكى ها را در اين دنيا و بى درنگ نمى دهد؛ چرا كه انسان ها بايد امتحان شوند. اگر فورا جواب نيكى انسان به دستش برسد كه ديگر نيكى كردن هنر نيست.

احسان و اسائه

«من إنتهك معاصى الله فركبها فقد أبلغ فى الإساءة إلى نفسه » همان طور كه طاعت بالاترين درجه احسان به نفس است، ارتكاب معاصى نيز بدترين نوع اسائه به نفس است.

«وليس بين الإحسانُ و الإساءة منزلة ». بين اين دو نيز حد فاصلى وجود ندارد.

هركس يا اهل احسان به نفس است يا اسائه به نفس، و از ميان بهشت و جهنم يكى را برگزيده است. جاى سومى براى انسان ها خلق نشده است(۲۲۹) .

اجتناب از گناهان

«واعلموا أنّه ليس يُغنى عنكم من الله أحدٌ مِن خَلقه شيئاً، لا ملكٌ مقرب، و لانبيّ مرسل، و لا مَن دونَ ذلك، فَمَن سَرّه أن تَنفَعَه شفاعة الشافعين عندالله فليَطلُب إلى الله أن يرضَى عنه »(۲۳۰) ؛ بدانيد كه از هيچ كس براى شما در برابر خدا كارى ساخته نيست، نه مَلك مُقّرب و نه نبى مُرسل و نه بندگانى كه پايين تر از آنها هستند. كسى كه مى خواهد شفاعت شفاعتگران به او نفعى برساند، بايد از خدا بخواهد تا از او راضى باشد.

در اين جا و فقره بعدى از نامه امام، كلمه «خلق» تكرار شده و نشان مى دهد كه منظور امامعليه‌السلام نه تنها انسان، بلكه تمام مخلوقات الهى است.

بنابر سخن فرزند رسول خدا، طاعت منحصر در اطاعت از خدا و رسول و امامانعليهم‌السلام است و اينها چيزى به جز رضاى خدا نمى خواهند، آنچه خدا مى خواهد انجام مى دهند و از آنچه خداوند نمى خواهد دورى مى جويند، و طاعت نيز جز اين چيزى نيست.

براى انجام دادن طاعت ابتدا علم به واجبات و محرمات و سپس عمل به آنها لازم است و رضايت خدا منحصر در طاعت است.

بهترين اعمال در ماه رمضان

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هر سال قبل از ماه مبارك رمضان، به استقبال اين ماه مى رفتند و براى مردم خطبه مى خواندند.

در يكى از اين خطبه ها كه راوى آن اميرمؤمنان علىعليه‌السلام است مطالب بسيارى در باب احكام دين، صله رحم و مسائل ديگر آمده است و در آخر حضرت علىعليه‌السلام از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى پرسند:(۲۳۱) «يا رسول الله، ما أفضل الأعمال فى هذا الشهر؛ اى رسول خدا، بهترين اعمال در اين ماه چيست؟»

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پاسخ داد: «الورع عن محارم الله (۲۳۲) ؛ پرهيز از محارم الهى». دورى جستن از حرام بهترين عملى است كه مى توان در اين ماه انجام داد. اين جمله با آن كه بسيار كوچك است، عمل به آن، دقت بسيار و آمادگى فراوان مى طلبد.

ماه رمضان كه ماه خودسازى است،فرصت مناسبى براى ايجاد اين آمادگى است. پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اين خطبه مى فرمايند: «در اين ماه خداوند شيطان را غل و زنجير مى كند. پس از خدا بخواهيد كه آن زنجير را باز نكند» و اين خواستن با زبان ميسر نمى گردد، بلكه عمل نيز مى خواهد.

شخصى از عالمى مسئله اى پرسيد. آن عالم جواب مختصرى داد، ولى سؤال كننده قانع نشد و در حضور همان عالم، مسئله را از عالمى ديگر پرسيد.

عالم دوم مسئلهرا به تفصيل بيان كرد و پاسخ قانع كننده اى داد. عالم اولى گفت: حافظه بسيار خوبى دارى كه مسئله را به اين روشنى شرح دادى. عالم دوم پاسخ داد: چنين جوابى علاوه بر حافظه قوى تلاش بسيار هم مى خواهد.

خنديدن در صحن امام رضاعليه‌السلام

مرحوم شيخ حسنعلى اصفهانى(۲۳۳) از علماى وارسته بود. در احوال او مى گويند: شخصى در هواى سرد و برفى او را در حال ركوع ديد.

پس از چهار ساعت كه بازگشت ديد شيخ هنوز در حال ركوع است و برف روى كمر او انباشته شده است. ولى با اين حال از اطرافيان وى نقل شده است كه در لحظات آخر به سختى جان داد. در عالم مكاشفه او را ديده و پرسيده بودند: تو كه انسان خوبى بودى، پس چرا آن لحظه آخر را به سختى گذراندى؟

گفته بود: من دو بار در حرم امام رضاعليه‌السلام با صداى بلند خنديدم. هيچ وقت از بچه نمى پرسند كه چرا با پاى كثيف وارد مجلس شدى، اما فرد بالغ، حتى اگر گوشه اى از لباسش كثيف باشد بازخواست مى شود.

امام حسن مجتبىعليه‌السلام از دشوارى حال احتضار با تعبير «هَولِ المُطَّلَع» ياد كرده است.(۲۳۴) بايد باور كنيم كه هيچ گونه آمادگى براى رويارويى با آن لحظه نداريم.

پهلوانانى كه با زنجير ماشين را مهار مى كنند و با كشيدن زنجير به طرف خود، مانع حركت آن مى شوند، خدا مى داند چقدر تمرين كرده اند تا بتوانند براى چند لحظه اين كار را انجام دهند. شيطان از ماشين بسيار قوى تر است و با كسى هم تعارف ندارد و اگر تمرين نباشد، زنجيرش انسان را راهى قعر جهنم مى كند.

ملاك اهل دنيا

حضرت علىعليه‌السلام مى فرمايند: «اتَّخَذُوا الشَّيطَانَ لأَمرِهم مِلاَكا (۲۳۵) ؛ اهل دنيا شيطان را ملاك كار خود قرار دادند». هر كسى در هر حرفه اى براى خود ملاكى دارد.

ملاك يكى پول است، ديگرى ملاكش براى زندگى علم و براى آن يكى رياضت بدن است، ولى ملاك دنياپرستان، شيطان است. حضرت در ادامه گوشزد مى فرمايند كه شيطان نيز آنها را اغوا مى كند و از آنها به عنوان طعمه استفاده مى كند: «و اتخذهم له أشراكا ؛ و شيطان نيز آنان را دام خود ساخت».

براى شكار كبوتر كبوترى را كه نخى به پايش بسته شده و سر نخ در دست صياد است، به پرواز در مى آورند تا به وسيله آن، كبوترهاى ديگرى را صيد كنند.

شيطان نيز از دنيا پرستان به عنوان طعمه استفاده مى كند و ديگران را از راه آنها فريب مى دهد. حضرتْ سرانجام تلخ چنين كسانى را اين گونه تصوير مى فرمايند: «فرّخ فى صدورهم و دبَّ و درج فى حجورهم (۲۳۶) ؛ پس در سينه هايشان تخم گذاشت و جوجه برآورد».

تنها افراد بى سواد گرفتار اين طعمه ها نيستند، بلكه اهل علم نيز گرفتارند و چه بسا علم براى آنها زيان به همراه داشته باشد.

عالمى كه علم باعث گمراهى اش شد

ابوخطّاب يكى از شاگردان امام صادقعليه‌السلام بود. وقتى كه عملش زياد شد، ادعا كرد كه جعفربن محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، خداست و من نيز پيامبر اويم و با او به معراج رفتم. عده اى نيز از وى پيروى كردند. در بحارالانوار نقل شده است كه به حضرت صادقعليه‌السلام گفتند: ابوخطّاب در اعمال حج به شما لبيك مى گويد.

حضرت با شنيدن اين سخن به گريه افتادند و فرمودند: «خدايا، من برائت مى جويم از آنچه او درباره من ادعا مى كند. خدايا، من بنده توام و پدرم نيز بنده تو است و تمام اعضا و جوارحم سرشار از بندگى تو است».

زيدبن نرسى مى گويد: امام اين جمله را مى فرمود و اشك مى ريخت و...، (تا اينكه) فرمود: «هرگز تلبيه انبياء و مرسلين اينگونه نبوده است و تلبيه من نيز اينگونه نيست، تلبيه من اين است: لبّيك اللهم لبّيك، لبّيك لاشريك لك، (سپس فرمود) اى زيد، من اينها را به تو گفتم (از آنچه ابوالخطاب مى گويد برائت جُستم) لأستقر فى قبرى(۲۳۷) ؛ تا در قبرم آرامش داشته باشم»

اين در حالى است كه گناه ابو خطاب ربطى به ايشان ندارد و امام صادقعليه‌السلام بهتر از همه قرآن را مى شناسد و بهتر از هر كس اين آيه را خوانده است:( وَ لاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى ) (۲۳۸) ؛ «هيچ كس بار گناه ديگرى را بر دوش نمى گيرد».

بازخواست از عيسى بن مريم

عده اى را عقيده بر آن است كه عيسى پسر خداست. در قرآن آمده است كه روز قيامت از حضرت عيسىعليه‌السلام سؤال مى شود كه: «أَنتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِى وَأُمِّىَ إِلَـهَيْنِ مِن دُونِ اللَّهِ »(۲۳۹) ؛ آيا تو به مردم گفتى: من و مادرم را همچون دو خدا به جاى خداوند بپرستيد؟»

حضرت عيسىعليه‌السلام پاسخ مى دهد: «إن كنت قلته فقد علمته ؛ «خدايا» اگر آن را گفته بودم قطعاً آن را مى دانستى».

خداى سبحان در حالى چنين سؤالى از عيسى بن مريم مى پرسد كه خود مى داند حضرت عيسى چنين ادعايى نكرده است، اما مى خواهد عيسى اين سخن را در مقابل اصحاب خود بر زبان آورد.

امام صادقعليه‌السلام با اين گريه و تضرع نمى خواست در اين حد نيز در آن دنيا باز خواست شود. آرى، بايد عبادت و طاعت را از ائمهعليهم‌السلام ياد گرفت. هر چند مانند آنها شدن از عهده ما بر نمى آيد، اما حضرت علىعليه‌السلام مى فرمايند: «أعينونى بورع (۲۴۰) ؛ مرا با ورع خود يارى كنيد»

و ماه رمضان بهترين فرصت براى تمرين ورع است. اولين مرحله ورع ترك محرمات و اداى واجبات است و مقدمه آن نيز همان طور كه گفته شد علم به هر دوىِ آنهاست.

پس انسان بايد تمرين كند كه از دنيا دل بِكَند و در حالى كه در دنيا زندگى مى كند و حتى ثروتمند است، به پول وابسته و دلبسته نباشد.

اينها را مانند بچه اى كه مى خواهد راه رفتن ياد بگيرد بايد آن قدر تمرين كنيم تا راه بيفتيم، و از زمين خوردن خسته نشويم.

دنيا محل گذر است و انسان به همراه اعمالش در محضر عدل الهى حاضر مى شود، يكى مانند ابو خطّاب مورد لعن امامان قرار مى گيرد و ديگرى مانند فرزندش حسين بن خطّاب از جمله ثقات حديث و اوتاد مى شود.