درسنامه امام صادق (علیه السلام)

درسنامه امام صادق (علیه السلام)0%

درسنامه امام صادق (علیه السلام) نویسنده:
گروه: امام صادق علیه السلام

درسنامه امام صادق (علیه السلام)

نویسنده: آيت الله سيد صادق حسينى شيرازى
گروه:

مشاهدات: 14104
دانلود: 2824

توضیحات:

درسنامه امام صادق (علیه السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 133 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 14104 / دانلود: 2824
اندازه اندازه اندازه
درسنامه امام صادق (علیه السلام)

درسنامه امام صادق (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

پيروى از فرمانهاى خدا

«و اعلَمُوا انَّ أحَداً مِن خَلقِ الله لَم يُصِب رِضاالله إلاّ بطاعته و طاعةِ رسوله و طاعةِ وُلاةِ أَمرِه من آلِ مُحمَّد صلوات الله عليهم، و مَعصِيَتُهُم مِن معصيةِ الله، و لم يُنِكر لهم فَضلا عَظُمَ أو صَغُر »(۲۴۱) ؛ و بدانيد كه هيچ كس به كسب رضاى خدا نائل نمى شود، مگر با فرمانبردارى از خدا و فرمانبردارى از پيامبر او و فرمانبردارى از كارگزاران او كه از خاندان محمد صلوات الله عليهم مى باشند «و بدانيد كه» نافرمانى آنها نيز نافرمانى خداست و نبايد هيچ يك از فضايل آنان را - كوچك باشد يا بزرگ - منكر شود.

«أحداً» نكره درسياق نفى، و نشان دهنده عموم است، و از جمله عام هايى است كه تخصيص نشده و استثنا ندارد. معناى اين فقره چنين است: هيچ كس بى پيروى از خدا و رسولش و اولى الامر كه از خاندان اويند نمى تواند رضايت خدا را به دست آورد.

اگر اين سه ويژگى (يعنى اطاعت از خدا، اطاعت از رسول، و اطاعت از اهل بيت) در كسى جمع شد «اصاب برضاالله» رضايت خدا را جلب كرده و اگر يكى از اين خصوصيات نباشد رضاى حق تعالى نيز حاصل نمى شود.

نمى توان قرآن را بدون رسول قبول كرد. هر كسى بخواهد بر اساس قرآن عمل نمايد، به ناچار بايد رسول را نيز بپذيرد و پذيرفتن رسول و قرآن نيز بدون ايمان به نايبان رسول بى فايده است. البته، كسب رضاى الهى با عفو مقام ربوبى تفاوت دارد.

ممكن است خدا هرچند از كسى راضى نباشد او را ببخشايد اما آن كه به دنبال كسب رضاى خداست، بايد اين سه ويژگى را در خود زنده نمايد.

«مِن» در اين عبارت نشويه است، به اين معناكه عبارت «معصيتهم من معصية الله» يعنى معصيت رسول و اولياى امر، در واقع از معصيت خدا ناشى مى شود.

انكار فضايل ائمهعليهم‌السلام و رضاى خدا

يكى از شروط به دست آوردن رضايت خدا اين است كه: «لم ينكر لهم فضلا عظم أو صغر». بنابراين، براى كسب رضاى خدا، علاوه بر پيروى از خدا و رسول و واليان امر او، نبايد فضايل آنها را منكر شد.

پس، كسى كه از خدا و رسول و واليان امر او پيروى كند،ولى از سوى ديگر بعضى از فضايل آنها را انكار كند نمى تواند به رضاى خدا دست يابد، فرقى نمى كند اين فضيلت بزرگ يا كوچك باشد.

گناهان يا صغيره اند يا كبيره، اصرار بر صغيره نيز، كبيره محسوب مى شود، انكار فضايل ائمهعليهم‌السلام گناه كبيره است ولو اين كه فضيلت كوچكى از فضايل آنان را انكار كند.

چرا كه مسئله، كسب رضاى خدا و طاعت است كه در گرو كسب آن سه ويژگى مى باشد. در واقع رضاى خدا محمول و طاعت موضوع است.

خداى متعال مى فرمايد: «وَ مَآ أَتَــكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَــكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا (۲۴۲) ؛ آنچه رسول خدا به شما داد برگيريد و از آنچه نهى كرده است خوددارى كنيد».

بر اساس اين آيه فرمايش پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هم در حكم آيه قرآن است و «على مع الحق و الحق مع علي »(۲۴۳) و «كتاب الله و عترتى أهل بيتي »(۲۴۴) سخن رسول خداست. بنابراين، اين سخن ها نيز مانند آيه قرآن است.

تصرف در دعاى مأثور

عبدالله بن سنان(۲۴۵) روزى دعايى را كه حضرت به او ياد داده بود نزد ايشان خواند و به جاى آن كه بگويد: «يا مقلّب القلوب ثبّت قلبى على دينك(۲۴۶) ؛ اى گرداننده دل ها قلب مرا بر دين خود ثابت گردان» گفت: «يا مقلّب القلوب و الأبصار». حضرت فرمودند: خداوند «مقلّب القلوب و الأبصار» هست، ولى اين دعا را بدون كلمه «الأبصار» بخوان و همان گونه كه ما گفته ايم عمل كن.

آرى، شرعا انسان ها مى توانند حاجات خود را با هر زبانى كه مى خواهند از خدا طلب نمايند ولى دستكارى دعاهايى كه از معصومينعليهم‌السلام رسيده بنابر نظر عده اى از فقها حرام است. حتّى بعضى ساختن دعا را حرام دانسته اند و در اين باب روايتى نقل كرده اند مبنى بر اين كه روزى يكى از اصحاب امام صادقعليه‌السلام خدمت ايشان رسيد و عرض كرد: يابن رسول الله، من دعايى اختراع كرده ام.

حضرت فرمود: «دعنى من إختراعك (۲۴۷) ؛ ساخته خود را رها كن» البته، گاهى ممكن است شخصى يك فقره از دعايى را انتخاب كند و بخواند، اين اشكال ندارد، اما اگر دعا را كم و زياد كند كار حرامى مرتكب شده است.

حسين بن روح كه نائب سوم ولى عصر (عج) در زمان غيبت صغراست روزى دعايى براى مردم نقل كردند. چند روز بعد يكى از شيعيان نزد او رفت. مى خواست بپرسد كه آيا حسين بن روح اين دعا را خودش ساخته يا از امام نقل كرده است. قبل از اين كه چيزى بگويد، حسين بن روح گفت:

«لإن أخرَّ من السماء فتخطفنى الطير أو تهوى بى الريح فى مكان سحيق أحبّ إليَّ من أن أقول فى دين الله تعالى ذكره برأيى و من عند نفسى بل ذلك عن الأصل (۲۴۸) ؛ اگر از آسمان سقوط كنم و پرندگان مرا بربايند يا باد مرا به دور دست ها بياندازد، به مراتب برايم بهتر و دوست داشتنى تر از آن است كه بخواهم مطلبى را به دروغ به امام و دين خداى متعال نسبت دهم و از پيش خود سخنى بگويم».

بى دقتى در نقل احكام

امام صادقعليه‌السلام در جاهاى مختلف ابن ابى خطاب را لعن كرده است. در يكى از اين روايات حضرت مى فرمايد: من به او گفتم «مَسّوا بالمغرب قليلا »(۲۴۹) ولى او گفته نماز را به تاخير بياندازيد «حتّى تشتبك النجوم »(۲۵۰) غروب با مغرب فرق مى كند. هنگامى كه خورشيد در اُفق ناپديد شود غروب مى باشد و چند دقيقه بعد وقتى حُمره مشرقيّه از بالاى سرگذشت مغرب است.

بين فقها مشهور است كه مغرب، غروب نيست و وقت خواندن نماز و افطار همان مغرب است. اما «تشتبك النجوم» در حدود نيم ساعت بعد از مغرب است.

از نظر شرعى تأخير انداختن نماز تا اين وقت مانعى ندارد، اما امام او را به سبب تغييردادن حكم خدا و تحريف قول معصوم، لعن مى كند.

در روايات آمده است: «اوَّلَ الوَقتِ أَبَداً أفضَل (۲۵۱) ؛ نمازخواندن در اول وقت هميشه فضيلت بيشترى دارد». ولى ابن ابى خطاب با اين سخن خود حكم شرعى را تغيير داد و آن را اشتباه نقل كرد. امام فرمود: من به او گفته ام: غروب كه شد، صبر كنيد هوا مقدارى تاريك شود، آنگاه نماز بخوانيد. اما او گفته «حتّى تشتبك النجوم».

سبك شمردن دين

شخصى از امام صادقعليه‌السلام پرسيد: يك موش مرده در يك حلب روغن افتاده است، حكم اين روغن چيست؟

حضرت فرمودند: تمام روغن نجس است و بايد آن را دور بريزى.

عرض كرد: «إنّ الفارة أهون عليَّ من أن أترك طعامى من أجلها ؛ بودن موش در روغن بهتر از آن است كه روغن را دور بريزم».

امام به دليل اهميت مسئله و اين كه پاى حكم شرعى در بين بود، فرمود: «إنّك لم تستخفّ بالفارة و إنّما إستخففت بدينك (۲۵۲) ؛ تو نسبت به موش سهل انگار نيستى، بلكه در دين خود سهل انگار و مسامحه كارى».

نجس بودن حكم خداست و كم و زياد ندارد، بايد اوامر الهى را انجام داد و محرمات را ترك كرد؛ چرا كه اينها مسائلى است كه يا در قرآن آمده و يا از طريق جبرئيل به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفته شده و يا از طريق ائمهعليهم‌السلام نقل شده است.

بنابر اعتقاد ما اين چهارده نور پاك گفته هايشان مطابق همديگر است و سخنى كه از يكى از آنها نقل شده باشد در واقع حكم خداست.

البته التزام به اين سخنان يك مطلب است و عمل به آنها مطلبى ديگر. در اين جا نيز مسئله التزام مطرح است. بلكه «ما من حادثة إلاّ و لله فيها حكم (۲۵۳) ؛ هيچ موضوعى نيست كه از ناحيه دين درباره آن حكمى نيامده باشد». هركس بايد براساس شأنى كه دارد احكام ضرورى خود را فراگيرد.

در اطراف هر كس روزانه صدها واجبات و محرمات و مسائل مبتلا به هست كه بايد بياموزد. مسائل شرعى را بايد پرسيد و ياد گرفت.

نفس و سبك شمردن نماز

«صبَّروا النفسَ على البلاء فى الدنيا فإنّ تَتَابُعَ البلاءِ فيها و الشِّدَّةَ فى طاعة الله و ولايته و ولاية مَن اَمَرَ بولايته خيرُ عاقبةً عندالله فى الاخرة مِن مُلك الدنيا و إن طالَ تَتَابُعُ نعيمها و زَهرَتِهَا و غَضَارَةُ عيشِهَا »(۲۵۴) ؛ خود را در دنيا بر بلا شكيبا سازيد؛ زيرا پى درپى رسيدن بلا و سختى در راه اطاعت خدا و ولايت او و ولايت كسانى كه خدا به ولايت آنان فرمان داده، سرانجام آن در آخرت نزد خدا بهتر از دارايى و پادشاهى دنياست، هرچند نعمت و خرمى و جلوه و كام آن به درازا كشد.

نفس به خودى خود، چيزى به نام صبر نمى شناسد و آتشى شعلهور و زبانه كش است كه هيچ چيز جز عقل جلودار خواسته هايش نيست. عقل قدرت مهار كردن اين اسب سر كش را دارد و طوق صبر برگردن آن مى اندازد. آرى، نفس تاكنون ميليونها انسان را جهنمى كرده و به راستى كه «إِنَّ النَّفْسَ لاََمَّارَةُ بِالسُّوءِ (۲۵۵) ؛ قطعا نفس بسيار به بدى امر مى كند». اَمّاره، صيغه مبالغه و لام آن، لام قسم است.

إنّ نيز مفيد تأكيد است. نفس از همه اعضاى بدن قوى تر است و تنها عقل است كه قدرت مقابله با آن را دارد. البته به شرط آن كه انسان ها از نيروى عقل استفاده كرده؛ مهار امور را به دست او دهند. در غير اين صورت سرنوشتى بجز تباهى و هلاك در انتظار انسان نخواهد بود.

امام صادقعليه‌السلام در اين فقره از رساله مى فرمايند: «صبّروا النفس» يعنى از نيروى عقل كه خداى مهربان به شما عطا كرده استفاده كنيد و نفس خود را به صبر واداريد.

شهوت هاى انباشته و دنياى آكنده از بلا

نفس متشكل از شهوت هاى گوناگون و خواسته هاى درونى فرد است. مؤمن بايد اين خواسته ها را تعديل كند و افسار خود را به دست نفس ندهد.

حملات و خواهش هاى نفس صورت هاى گوناگون دارد.

گاهى خواست او فلان امتياز و فلان نعمت است و گاهى در برابر مصيبت هاى دنيوى مؤمن را بى تاب كرده، او را به اعمال خلاف شرع وادار مى كند. بايد دانست، دنيايى كه انسان ها در آن زندگى مى كنند آكنده از بلاهاى نامتناهى و مستمر است و داستان آزمايش كماكان در اين دار فانى تكرار شده است و هم چنان ادامه دارد.

اما مؤمن بايد با گوش دادن به كلام وحى و احاديث، تندى و تيزى خواهش ها را در درون خويش آهسته آهسته كم كند. خداوند حكيم دو نيروى متضاد يعنى بى تابى و بردبارى را توأماً در نهاد انسان به وديعه گذاشته و البته اختيار هر دو را نيز در دست انسان نهاده است و انسان است كه بايد با تمرين و تلاش بسيار، سعى خود را معطوف كسب مقام صبر در برابر ناملايمات سازد و اگر از اين مقام برخوردار است خداى را به پاس داشتن چنين نعمتى شكر گزارد.

همان طور كه اشاره شد بلاهاى دنيا نامنتاهى است و هيچ گاه انسان خود را از تيرهاى پى درپى بلا آسوده نخواهد ديد، و امام اين حالت را با عبارت «تتابع البلاء فى الدنيا » بيان فرموده و شيعيان را به صبر در برابر اين بلايا دعوت كرده است.

در اين گيرودار برخى اختيار خود را به مركب سركش نفس سپرده اند و بعضى عنان در دست عقل دارند و هر دو به سوى آخرت مى روند، ولى منزل مقصود يكى دوزخ دائم و ديگرى بهشتى سرشار از نعمت و رحمت است.

آنان كه مطيع نفس گشته اند، دست و پا مى زنند تا هرچند با نافرمانى از خدا و فريب ديگران خود را از بلايا رهايى بخشند، ولى آنان كه به سرمنزل مقصود چشم اميد بسته اند صبر پيشه كرده، مصيبت هاى پى درپى را تحمل مى كنند.

مؤمن بايد بداند هيچ بلايى به طور كلى رفع نمى شود، بلكه مجددا و به شكلى ديگر گريبانگير او خواهد شد و اگر بخواهد بر طاعت الهى اصرار ورزد، به تعبير امام دچار سختى و شدّت مى شود؛ چرا كه اداى واجبات و ترك محرّمات همواره با سختى و مشكلات فراوان عجين است. اين جاست كه ديگر بايد خدا را ولى و مالك خود دانست و خالق را بر تمام مخلوقات مقدم داشت.

ولايت الهى و ولايت نفس

اين جاست كه مؤمن ولايت ولى حقيقى را بر ولايت خود مقدم مى دارد و براى كسب رضاى معبود بى همتا، به بلاهاى دشوار و پى درپى گردن مى نهد و هميشه سعى بر آن دارد كه فرمان اولياى دين را نصب العين قرار داده، جام «خير عاقبةً عندالله فى الآخرة » را بنوشد. مؤمن مى داند كه متاع تسليم و صبر در بازار آخرت بهاى بسيارى دارد و در مقابل تحمل چند صباحى سختى، آسايش جاودان به دست خواهد آورد.

نوع انسان ها در دنيا مالك چيزهايى هستند كه به تناسب حال و موقعيت هر كدام متفاوت است. يكى خانه دارد، آن يكى كمى هم پول پس انداز كرده است، ديگرى فهم و درك بيشترى دارد و شخص ديگرى از قدرت و مكنت برخودار است، اما سرانجام پول و لباس و ملك و مكنت بر جاى مى ماند و انسان با دست خالى عازم سفر آخرت مى شود.

خانه هارون

هارون خانه اى ساخته بود كه كامل ترين خانه ها در آن زمان به شمار مى رفت. اين خانه به قدرى كامل بود كه هيچ كس نمى توانست ادعا كند عيبى دارد. همه از خانه او تعريف مى كردند و او را براى ساختن چنين خانه اى مى ستودند.

اما يك روز رهگذرى عيب بزرگى به چشمش خورد و به هارون گفت: اين خانه معيوب است.

هارون با تعجب گفت: اين عيب كه مى گويى چيست؟ گفت: يا تو به درون اين خانه مى روى و مى ميرى و ديگر بيرون نمى آيى، يا از خانه بيرون مى روى و عمرت سر مى آيد و ديگر به اين خانه بر نمى گردى. اگر مى توانى اين عيب را از ميان بردار.

تصميم، رمز موفقيت

امام صادقعليه‌السلام در ادامه مى فرمايند: «وان طال تتابع نعيمها و زهرتها وغضارة عيشها» يعنى دنيا روزى تمام مى شود، هرچند زندگى و عيش و نوش آن طول بكشد.

پس بايد دل در گرو كسب نعمت هاى آخرت نهاد، و اين كار هم چنان كه مى دانيم تصميم و عزم جزم مى طلبد چه در امور دنيوى و چه در امور اُخروى، هميشه تصميم كليد موفقيت بوده و هست. بارها ديده ايم كه كسى با اندكى درآمد توانسته است خانه دار شود، اما ديگرى با درآمدى چند برابر او نتوانسته خانه خريدارى كند.

چرا چنين اتفاقى مى افتد؟ روشن است: آن كه در ماه درآمد كمى دارد، عزم خود را جزم كرده كه خانه بخرد. ازاين رو هزينه هاى جانبى زندگى اش را كاهش داده، مسافرت نرفته و سعى كرده است خرج خوراك و پوشاكش كم تر شود.

با اين تدابير توانسته است مقدارى پول پس انداز كند و كم كم با اين پس انداز و البته با مقدارى قرض، خانه خريدارى كند. ولى آن كه نسبتا از درآمد خوبى برخوردار است ولى خانه دار نيست، در حقيقت، تصميم نداشته خانه بخرد.

در نتيجه اصلاً به فكر پس انداز و كاستن مخارج نيست و هر چه در مى آورد، خرج مى كند. روشن است كه چنين فردى، در درازمدّت قدرت خريد مسكن ندارد و تا وقتى اين شيوه در زندگى او ادامه داشته باشد، خريد خانه ممكن نيست.

شيخ اعظم و ماجراى مرجعيت

نقل شده است پس از وفات مرحوم صاحب جواهر، و با اشاره و سفارش ايشان عده اى از بزرگان خدمت شيخ اعظم انصارى رسيدند و از ايشان تقاضا كردند امور مسلمانان را بر عهده بگيرد و مرجع تقليد شود، اما شيخ جواب منفى داد.

از ايشان دليل اين امتناع را پرسيدند. فرمود روزهايى كه درس مى خوانديم، از بين هم شاگردى هايم، يكى بهتر از من مطلب را مى فهميد. او از من اعلم است. او اكنون در شمال ايران زندگى مى كند و در آن جا به رتقوفتق امور مردم اشتغال دارد. به سراغ او برويد و اين وظيفه خطير را بر عهده او بگذاريد. بزرگان راهى شمال شدند و آن عالم را يافتند. وقتى ماجرا را برايش بازگو كردند، گفت: حق با شيخ است.

من از ايشان بهتر درس خوانده ام، ولى اكنون مدتى است كه از فضاى درس و بحث كناره گيرى كرده ام و قطعا حضور ذهن شيخ را ندارم. پس به شيخ بفرماييد اين لباس فقط زيبنده اوست و با خيال آسوده اين مسئوليت را بپذيرد.

بارها و بارها پيش آمده است كه دو نفر هم زمان پاى در عرصه كسب علم نهاده اند، يكى از خانواده اى بزرگ و اهل علم و ديگرى از خانواده معمولى، ولى پس از گذشت مدت زمانى دومى بهتر رشد كرده و به مدارج بالاى علمى دست يافته است. چرا كه صبر را نصب العين قرار داده و نفس خود را به بردبارى فراخوانده است.

استخفاف، مايه عقب افتادگى

نداشتن پشتكار و سبك شمردن كارها هم در امور دنيوى زيانبار است و هم در امر دين. ابوبصير از حميده بربريه(۲۵۶) نقل مى كند: امام صادقعليه‌السلام لحظاتى قبل از شهادت دستور دادند تمام خويشاوندانشان حاضر شوند تا آن حضرت وصيت نمايند. حميده مى گويد: همه بستگان آن حضرت را فراخوانديم. وقتى همه جمع شدند حضرت چشم خود را باز كردند. نگاهى به افراد حاضر در مجلس نمودند و فرمودند: «لا ينال شفاعتنا مَن استخفّ بالصلاة (۲۵۷) ؛ كسى كه نماز را سبك بشمارد به شفاعت ما نمى رسد»

اين جمله آخرين سخنى بود كه از دهان مبارك آن امام خارج شد، و پس از آن، جان به جان آفرين تسليم نمودند. بايد به اين نكته نيز اشاره كرد كه اقوام امام صادقعليه‌السلام نوعا انسان هاى خوبى بودند و بسيارى از آنها از بزرگان دين به شمار مى آيند. بنابراين مخاطب اين سخن فقط حاضران نبودند، بلكه حضرت مى خواستند اين جمله را به گوش تمام پيروان اين مكتب و مسلمانان رسانده باشند. غرض از ذكر اين روايت اين بود كه سبك شمردن هركارى هميشه با ناكامى انسان همراه است و داشتن پشتكار و دقت و تلاش و به قول معروف كار امروز را به فردا نينداختن، باعث پيشرفتِ در كارها و كاميابى انسان هاست.

سيزده سال درس و يك جلسه غيبت

در احوال يكى از شاگردان آقا ضياء الدين عراقى نقل شده است كه سيزده سال در درس مرحوم عراقى حاضر مى شد. ايشان در اين سيزده سال فقط يك جلسه در درس ايشان حاضر نشد دليل اين غيبت نيز ذكر شده است.

درس هاى آن روزها نيز مثل اين زمان نبوده كه تابستان تعطيل باشد. در تمام طول سال درس ها برقرار بود و تعطيلى نداشت. در نجف، كربلا و ديگر شهرها هميشه درس برقرار بود. مسلما اين بزرگوار هم مثل ديگران زن و بچه و گرفتارى هاى روزانه داشته است، ولى به درس اهميت مى داده و آن را بر تمام كارها مقدم مى دانسته است.

مراتب سبك شمردن نماز

مرحوم شيخ عبد الرحيم قمى مى فرمود: چه بسا انسان روز قيامت وقتى به نامه اعمال خود بنگرد، ببيند يك نماز دو ركعتى كامل در آن وجود ندارد؛ چرا كه هيچ گاه نتوانسته دو ركعت نماز را با حضور قلب و حواس جمع از اول تا آخر بخواند.

البته، استخفاف در نماز مراتبى دارد و حالت انسان ها در اين مسئله متفاوت است. گاهى ممكن است انسان براى قضا شدن نماز صبح آن قدر اهميت قائل باشدكه اگر روزى نماز صبحش قضا شود تا پايان آن روز اندوهگين باشد و احساس كند بسيار زيان كرده است. اين هم يك مرتبه از استخفاف است.

اما ممكن است شخص ديگرى هميشه اول وقت در نماز جماعت حاضر شود، ولى تا تكبيرة الاحرام بگويد تفكر عميق او درباره مشكلات روزمره اش آغاز شود.

در روايات آمده است روز قيامت، هنگامى كه نامه اعمال به دست انسان مى رسد و در آن مى نگرد، مى بيند نماز ظهرش دو ركعت ثبت شده، نماز مغرب يك ركعت، و گاهى فقط از يك نماز يك ذكر سجده در نامه اعمال ثبت شده است؛ زيرا فقط آن قسمت از نماز را با توجه و حضور قلب خوانده است.

حال اگر نصف يا ثلث نماز ثبت شده باشد، اميدى هست، اما گاهى حتّى يك كلمه هم ثبت نمى شود.

اين هم يك مرتبه از استخفاف است. بى توجهى در نماز موجب بطلان آن نمى شود و اين خود نعمتى بس بزرگ است، وإلاّ مؤمنان مصيبتى عظيم در پيش داشتند. چرا كه اين نمازها به هر حال مرتبه پايينى از نماز است.

در روايت آمده است كه امام حسن مجتبىعليه‌السلام ، هنگام وضو گرفتن و مهيا شدن براى نماز، رنگ رخسار مباركشان تغيير مى كرد و چهره آن حضرت زرد مى شد. «ألا وإنّ لكلّ مأموم إماماً ؛ بدانيد كه هر مأمومى بايد به امام خود اقتدا كند و اعمال خود را از او ياد گيرد».

بايد انسان آهسته آهسته از درجه استخفاف بكاهد تا بتواند تا اندازه اى سطح اعمال خود را بالا برد. نماز ستون دين است و در روايات از آن به عنوان «عمود الدين »(۲۵۸) تعبير شده و قبولى ديگر اعمال بسته به قبولى نماز است.

سر نخ قبولى نماز نيز در اين فرمايش امام روشن شده است. آرى، جديت در طاعت الهى و استقامت در اين راه باعث قبولى نماز در درگاه حق تعالى مى شود.

جنگ با شيطان

محراب در فرهنگ اسلامى به جايى اطلاق مى شود كه در آن، نماز خوانده مى شود. اين كلمه اسم مكان و به معناى مكان جنگ است؛ چرا كه به هنگام نماز شيطان آماده مى شود و به مجرد اين كه مؤمن نماز خود را آغاز نمود، او نيز دست به كار شده، شروع به تيراندازى مى كند، به اين صورت كه انديشه هاى گوناگونى در ذهن نمازگزار تداعى مى كند و با اين كار مانع توجه قلبى او مى شود. از آن طرف مؤمن نيز با بى توجهى به القائات شيطان از خود دفاع مى كند و با شيطان مى جنگد.

تلاش در راه طاعت خدا

«وعليكم بهدى الصالحين و وقارِهم وسكينتهم وحلمهم وتخشّعهم، و ورعهم عن محارم الله وصدقهم و وفائهم و اجتهادهم لله فى العمل بطاعته، فإنّكم إن لم تفعلوا ذلك، لم تنزلوا عند ربّكم منزلة الصالحين قبلكم »(۲۵۹) ؛ شما را به راه و رسم صالحان و وقار و آرامش و بردبارى و فروتنى آنان و پرهيزگارى شان از محرمات خدا و راستى و وفادارى و كوشش آنان براى طاعت خدا سفارش مى كنم؛ زيرا اگر چنين نكنيد به منزلتى كه صالحان پيش از شما نزد خدا داشتند دست نخواهيد يافت.

هدى الصالحين، يعنى سيره و سلوك رستگاران. هر فرقه و گروهى براى خود راه و رسمى دارند و صالحان و اولياى الهى نيز، داراى راه و روش خاصى مى باشند. از ويژگى هاى اين گروه ورع، وقار، سكينه، دورى از محارم، صدق، وفا و كوشش در راه طاعت خدا را مى توان ذكر كرد.

امام صادقعليه‌السلام مؤمنان را به پيش گرفتن راه و رسم صالحان فراخونده و از آنها خواسته تا متخلق به اخلاق صالحان شوند. همانطور كه قبلا گفته شد وقار و سكينه با هم متفاوتند. وقار مربوط به ظاهر انسان ها،و سكينه و آرامش از خصوصيات درونى آنهاست، از اين رو در كلام امام از اين دو صفت به طور جداگانه ياد شده است.

وقارِ صالحان

ژهر كدام از انسان ها به فراخور حال و به تناسب موقعيت اجتماعى شان نوعى وقار دارند. پادشاهان، تجار و مؤمنان، همه وقار دارند، اما وقار هر يك به اقتضاى حال و طرز تفكرى كه بر وجودشان حاكم است نمود پيدا مى كند.

بحث از وقار صالحان و مؤمنان است. مؤمن تمام اقوال و افعالش از جانب ايمان او و براساس فرمان هاى الهى است، بنابراين انسان ها با ديدن مؤمن به ياد خداى متعال مى افتند و به گفته حضرت مسيحعليه‌السلام : «تذكركم الله رؤيته (۲۶۰) ؛ديدار او خدا را به يادتان مى آورد». تمام حركات و سكنات مؤمن با غير مؤمن متفاوت است: طرز نگاه كردن، نوع راه رفتن، شكل لباس پوشيدن، نوع سخن گفتن، همه و همه اينها مطابق با شخصيت معنوى اوست.

ناگفته نماند بين وقار و تكبر فرق بسيارى هست و اين موضوع در جاى خود بحث مفصلى مى طلبد، ولى تمييز بين اين دو مشكل است؛ چرا كه تمييز بين مفهومات كار مشكلى است. با اين كه مفهوم آب بسيار واضح و روشن است بين فقها اين بحث مطرح است كه آيا آب هاى زاجيه(۲۶۱) و كبريتيه(۲۶۲) آب به شمار مى روند يا نه.

در روايات آمده است رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وقتى مى خواستند به كسى نگاه كنند تمام صورت خود را متوجه او مى كردندو سر مبارك را به طرف مخاطب خود مى چرخاندند.

اگر مى خواستند به كسى اشاره كنند هيچ گاه با انگشت اين كار را نمى كردند، بلكه با تمام دست اشاره مى كردند، و اين از مظاهر وقار است. در واقع انسان با وقار، غوغاى درونش را مهار مى كند و نمى گذارد هياهوى درون او ظاهرش را پريشان سازد، «المؤمن بشره فى وجهه و حُزنه فى قلبه (۲۶۳) ؛ شادى مؤمن در چهره او و اندوهش در قلب اوست».

صبر و حلم

خويشتن دارى در برابر ناگوارى هاى تكوينى، را صبر گويند، (منظور از ناگوارى هاى تكوينى امورى چون فقر و بيمارى است كه انسان قدرت دخالت و تصرف دلخواه را در آنها ندارد).

امّا حلم اين گونه نيست بلكه صبر در برابر اعمال ناخوشايند ديگران را (كه از قضا راه چاره نيز دارد) حلم گويند؛ مثلِ صبر در برابر هتاكى ديگران، نقل است كه يك اعرابى به حضرت امام حسن مجتبىعليه‌السلام بى احترامى كرد، ولى حضرت در برابر گستاخى او فرمودند: «إن كنت جائعاً أشبعناك إن كنت عرياناً كسوناك (۲۶۴) ؛ اگر گرسنه اى تو را سير خواهيم كرد و اگر لباس ندارى به تو لباس مى دهيم».

در واقع امام اين جا از خود حلم نشان دادند.

شخصى در سامرا نامه بسيار تندى به ميرزاى شيرازى نوشت. مرحوم ميرزا نيز به خدمت كارشان فرمودند: «مقدارى هندوانه تهيه كن و براى اين آقا بفرست.

اين بنده خدا گرمى اش شده!». اين هم يك مصداق از حلم است.

خشوع صالحان

تخشّع از باب تفعّل است و چنان كه مى دانيم يكى از معانى باب تفعّل تصنّع و ظاهر سازى و تحميل كارى بر خويش است. گاهى انسان صبر مى كند و گاهى تصبّر؛ يعنى تظاهر به صبر مى نمايد. تحلّم نيز يعنى تظاهر به حلم كه يكى از صفات حسنه است بر همين قياس تخشّع نيز عبارت است از تظاهر به خشوع و تحميل كردن آن بر خويشتن. خشوع، يعنى تذلل و حقير شمردن خويش.

بايد در مقابل خداوند تذلل نمود، به اين صورت كه انسان خود را در برابر ذات اقدس الهى حقير پندارد و با خود بگويد: من موجود ضعيف و ناچيزى هستم. اين تلقين ها آهسته آهسته درخت خشوع را در وجود آدمى بارور مى سازد.

خلاصه اين كه تحلّم، راه به دست آوردن حلم، تصبّر راه كسب صبر، و تخشّع راه آراسته شدن به خشوع است. براى به دست آوردن هر صفت پسنديده اى بايد ابتدا ظاهر خود را مانند كسانى سازيم كه آن صفت را دارند.

دورى از محارم

يكى ديگر از صفات رستگاران ورع آنهاست.

مؤمنان بايد دورى از گناه را از صالحان بياموزند و از ارتكاب حرام فردى، حرام اجتماعى، حرام اقتصادى و انواع حرام ها خوددارى كنند. خداى حكيم براى انسان ها حدودى قرار داده كه تجاوز از آنها نافرمانى است. ورع به قدرى براى انسان صالح اهميت دارد كه به دست آوردن آن در رأس تمام آمال و آروزهايش قرار دارد.

هم چنان كه كاسب هميشه به دنبال كسب درآمد و سود است و در اين راه از هيچ كوششى دريغ نمى كند، انسان صالح نيز فكر و ذهنش را معطوف ورع ساخته و هميشه مواظب است تا در دايره حرمت قدم ننهد. البته، اين راه نيز پر از فراز و نشيب و داراى مشكلات بى شمار است.

اگر روزى پاى انسان صالحى بلغزد و گناهى مرتكب شود پيوسته در اين فكر است كه چرا از او چنين غفلتى سرزد، و تن به اين گناه داد، و به فكر جبرانِ كرده خويش است. چنين كسى مواظب است كه مبادا دوباره در گناه بيفتد، درست مانند كاسبى كه ضرر كرده و شش دانگ حواس خود را جمع كرده تا ديگر ضرر نكند. نكته ظريفى كه در اين قسمت آمده اين است كه امام نفرموده اند: «الورع عن محارم الله »، بلكه فرموده اند: «ورعهم عن محارم الله »؛ يعنى آن گونه از حرام اجتناب كنيد كه صالحان مى كنند.

اين نوع بيان تفصيل پس از اجمال است، به اين صورت كه ابتدا فرمود: «عليكم بهدى الصالحين» و در ادامه جزئيات را ذكر مى كنند كه يكى از آنها ورع از محارم الهى است.

صدق و وفا

خصوصيات ديگر صالحان صدق و وفاى آنهاست.داشتن صدق گاه در دنيا با ضررهايى همراه است ولى با اين حال گفته شده: «النجاة فى الصدق (۲۶۵) ؛ رهايى در راستگويى است».

وفا نيز همچون صدق ممكن است، با ضررهايى همراه باشد، ولى وفاى به عهد از خصوصيات بارز صالحان است. مؤمن به عهد خويش وفا مى كند. طرف عهدش نيز هر كسى باشد مهم نيست، مهم پيمانى است كه بسته است. خالق و مخلوق، محرم و نامحرم، دوست و دشمن، بزرگ و كوچك، همه برايش مهم اند و به عهدى كه با آنها بسته پايبند است. يكى از كاسب هاى محترم براى بنده نقل مى كرد كه روزى شخصى آمد و فلان جنس را به صورت نسيه از من خريد.

قرار شد دو ماه پس از معامله پول بياورد، ولى چون كه جايى براى نگهدارى آن جنس نداشت از من خواست تا آن را در مغازه ام به صورت امانت نگه دارم. چند روز بعد مشترى ديگرى پيدا شد كه از همان جنس مى خواست. به او گفتم: ندارم. مغازه را ديدى زد و متوجه وجود آن امانتى شد. گفت: تو كه اين جنس را در مغازه دارى؟!

گفتم مال من نيست، آن را فروخته ام. پرسيد: پس چرا هنوز اين جاست؟ گفتم: صاحبش از من خواست به عنوان امانت آن را برايش نگه دارم. پرسيد: آيا خريدار پول تو را داده است؟ گفتم: نه، قرار است دو ماه ديگر بياورد.

گفت: من پول نقد دارم و با قيمت بهترى اين جنس را مى خرم. هر چه او داده من بيشتر هم مى دهم. گفتم: نه برادر، من اين جنس را فروخته ام و مال مردم است.

اطاعت صالحان

خداى متعال بندگان تنبل را دوست نمى دارد، تا جايى كه در بعضى از روايات، تعابير تندى در مورد افراد كسل آمده است.

كوشش و اجتناب از تنبلى شرط پيشرفت چه در باب ماديات و چه در باب معنويات است. گاهى انسان كتابى را مى نگرد بدون آن كه به زحمتى كه براى نوشتن اين كتاب كشيده شده بينديشد، اما حقيقت آن است كه تمام كتاب هاى قطور همچون: بحارالانوار، سفينه البحار، مستدرك سفينة البحار و موسوعه هاى ديگر، همه و همه حرف به حرف نوشته شده اند.

اين كتاب هاى عظيم با كنار هم نهادن حروف و اندك اندك به رشته تحرير درآمده اند، و چه خون دل هايى كه نويسنده نخورده و چه رنجهايى كه نكشيده است تا از به هم چسباندن ذره ها، درياى عظيمى پديد آورد كه همگان از آن استفاده كنند. آنچه از پشت اين نوشته ها خود نمايى مى كند تلاش و استمرار پياپى نويسنده است.

آرى، در طاعت الهى نبايد كوتاهى كرد و در اين معركه كوشش بسيار لازم است. البته، اين به معناى دست شستن از خواب و خوراك نيست. بلكه بايد در كنار فعاليت، به اندازه لازم و به قدرى كه بدن لازم دارد استراحت كرد.

اميرمؤمنان علىعليه‌السلام مى فرمايد: «خادع نَفسَك (۲۶۶) ؛ نفس خود را فريب دهيد». در كلمه «خادع» نكته نغزى نهفته است، و آن اين كه باب مفاعله را جايى به كار مى برند كه فعلى دو سويه و متقابل در ميان باشد و كارى از جانب دو نفر انجام شود؛ به عنوان مثال وقتى مى گويند «قاتلا زيدٌ و عمرٌ» يعنى زيد و عمر در حال محاربه با يكديگرند و هر كدام كمر به قتل ديگرى بسته اند.

چنان كه مى دانيم نفس دائما در حال نيرنگ زدن به انسان است. حضرت مى فرمايند: در برابر اين فريب نفس مقابله به مثل كنيد و نفس خود را فريب دهيد.

آنان كه صاحب نفس مطمئنه هستند، از اين راه به چنين مقامى دست يافته اند. آنان آن قدر با نفس خود نيرنگ كرده اند تا توانسته اند نفس مطئنه داشته باشند.

نفس عنصر خوبى نيست، ولى قابليت خوب شدن را دارد. همان طور كه خود شيطان هم اين قابليت را دارد. آن كه مى خواهد قدم در راه سعادت نهد، بايد تك تك اين صفات حسنه را كم كم در خودش ملكه سازد. با خود بگويد: حال اين يك بار، راست مى گويم تا ببينم بعد چه مى شود، يا يك بار فلان فعل حرام را مرتكب نمى شوم و همين طور ادامه دهد تا آن جا كه ديگر در خود رغبتى براى نافرمانى نبيند. «الأجر على قدر المشقّة ؛ پاداش به اندازه تحمل دشوارى هاست».

تظاهر به اعمال پسنديده دشوار است، ولى در هر صورت آن كه پر تحرك تر است راحت تر و زودتر به سر منزل مقصود مى رسد.