درسنامه امام صادق (علیه السلام)

درسنامه امام صادق (علیه السلام)0%

درسنامه امام صادق (علیه السلام) نویسنده:
گروه: امام صادق علیه السلام

درسنامه امام صادق (علیه السلام)

نویسنده: آيت الله سيد صادق حسينى شيرازى
گروه:

مشاهدات: 14092
دانلود: 2824

توضیحات:

درسنامه امام صادق (علیه السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 133 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 14092 / دانلود: 2824
اندازه اندازه اندازه
درسنامه امام صادق (علیه السلام)

درسنامه امام صادق (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

نعمت هاى خداوند

گاهى در روايات به مطالبى درباره چگونگى استفاده از نعمت هاى خداى بزرگ برمى خوريم؛ به عنوان مثال در روايت آمده است: «من أكل التمر على شهوة رسول الله إياه لم يضرّه (۱۰۵) ؛ هر كس چون پيامبر خرما دوست داشت خرما بخورد، ضرر خرما گريبانگير او نخواهد شد».

آرى، در روايات آمده است كه رسول گرامى اسلام خرما را دوست مى داشتند. پيامبرى كه در طول عمر خويش حتّى يك بار هم شكم خود را از غذا سير نكردند، خرما را دوست داشتند. درباره حضرت اميرعليه‌السلام نيز آمده است كه خرما را دوست داشتند و از آن ميل مى فرمودند تا قواى تحليل رفته بدنشان باز آيد.

به هر حال برآوردن نيازهاى طبيعى انسان در حد لازم و ضرورى نه تنها حرص نيست، بلكه در روايات از آن به قناعت تعبير شده است؛ يعنى انسان در اين حالت به مقدار مورد نياز قانع است.

يكى از علماى اخلاق مى گويد: «هر چيزى كه به دست انسان مى رسد معنايش اين نيست كه مال خود اوست و حتما بايد آن را مورد استفاده قرار دهد». انسان نبايد پول و غذا و ديگر نعمت هايى كه به دست او مى رسد همه و همه را به تنهايى مصرف كند.

اگر كسى بخواهد هر آنچه دارد به تنهايى بخورد دچار سوء هاضمه و عواقب ناگوارى مى شود و مى ميرد.نبايد فكر كند هر چه پول در اختيار دارد مال اوست.

پول و خوراك و نعمت هاى ديگركه اكنون در اختيار آدمى است امتحانى بيش نيست. بايد معلوم شود از اين عزّت و نعمتى كه خداوند به انسان عطا فرموده چگونه استفاده مى كند و آيا همه را براى خود مى خواهد يا به فكر همنوعان نيز هست.

نعمت ها و امكاناتى كه در اختيار انسان قرار گرفته اگر از ضرورت و مقدار نياز او بيشتر باشد و آن را فقط صرف خود نمايد دچار حرص گرديده است. اين حرص اگر ادامه يابد و مهار نشود كم كم به «شَرَه» تبديل مى شود.

حضرت در اين بخش از نامه مباركشان مؤمنان را از شَرَه باز داشته و فرموده اند: «إياكم أن تَشْرَهَ أنفسكم إلى شيء ». فعل تشره، در اين جا با «إلى» متعدى شده است. در روايات گاهى اين فعل با «على»، و در بيشتر جاها با «الى» متعدى شده است.

در كلام بليغ «الى» بر انتهاى غايت دلالت مى كند و مثال معروف آن اين جمله است: «سرتُ مِن الكوفة الى البصرة». در اين صورت معناى روايت اين است كه نهايت و غايت حرص و زياده طلبى شره است. اما اگر با على متعدّى شود، شايد به اين جهت باشد كه در حالت شره نوعى سلطه و سطوت خفته است. كسى كه به جاى پانصد گرم غذاى مورد نياز بدنش، ششصد يا هفتصد گرم غذا بخورد در واقع مبتلا به نوعى سلطه طلبى و چيرگى خواهى است.

در جايى كه به «إلى» اختصاص دارد، استفاده از «على» معنا نخواهد داشت، همچنان كه در جمله «سرت من الكوفة الى البصرة » نمى توان به جاى «إلى»، «عَلى» نهاد؛ چون شخصى كه از شهرى به شهر ديگر مى رود، بر آن شهر تسلط ندارد.

اما اگر همين شخص كه از كوفه به بصره مى رود حاكم بصره باشد، استفاده از «على» بلامانع است و «سِرتُ» با «عَلى» متعدى مى شود.

در اين كلام نورانى آمده است: «أن تشره أنفسكم» و فعل «شَرَه» به نفس نسبت داده شده است. در واقع اين نفس اماره است كه انسان را به شره مى اندازد.

نوع انسان ها معمولا از شَرَه در امان نيستند و از اين نظر بين عالِم و غير عالِم فرقى نيست. حتّى آن كه داراى درجات بالاى علمى است از اين مسئله در امان نيست، و بايد اين مشكل را حل نمايد.

شره در انسان ها به گونه هاى متفاوت نمود مى يابد: يكى در غريزه جنسى شَرَه دارد، ديگرى در غذا خوردن، و آن يكى در خواب و استراحت. اين صفت در افراد گوناگون متفاوت است.

در كتاب هاى روايى و اخلاقى همچون حلية المتقين و بحارالانوار، حد و مرز هر يك از اين غرايز به تفصيل بيان شده است.

به طور كلى مى توان گفت در هر غريزه اگر پا از حد نياز طبيعى بدن فراتر نهاده شود، انسان دچار حرص مى گردد و اگر اين حرص مهارنشود و شدت يابد به شره منتهى مى شود.

شره نيز دنيا و آخرت انسان را تلف مى كند، و به كوتاه شدن عمر و نزديك شدنِ اجل مى انجامد. در روايات آمده است: «كل داء من التخمة ما خلا الحمى (۱۰۶) ؛ همه بيمارى ها به جز تب از پرخورى و سوءهاضمه است.»

كسانى كه پر خورى مى كنند و هنوز غذاى قبلى هضم نشده، غذاى ديگرى را به معده خود تحميل مى كنند، در نتيجه سوءهاضمه و مرض هاى ناشى از آن به مرگ زودرس دچار مى گردند. همچنين افراط در غريزه جنسى منتهى به جنون مى گردد.

جوانى در همسايگى ما زندگى مى كرد كه انسان خوب و صالحى بود ولى متاسفانه بر اثر اين كار، كم كم دچار حواس پرتى شد و كارش به جنون كشيد.

از قضا پدر ومادر خوبى هم داشت. بندگان خدا جوانشان را براى عوض كردن آب و هوا و بهبود به تفريحات گوناگونى مى بردند. اما طاقت نياورد و مُرد.

همان گونه كه گفته شد حد و مرز تمام غريزه ها در روايات معين شده است. و نبايد در برآورده كردن غرايز و شهوات گوناگون زياده روى كرد.

«إيّاكم أن تَشره أنفسكم إلى شى ممّا حرّم الله عليكم ».

كلمه «شيء» در اين جمله نكره در سياق نفى است و افاده عموم مى كند، هرچند ادات صريح نفى قبل از آن قرار نگرفته است؛ ولى معناى جمله، معناى منفى است. «اياكم» يعنى «احذروا»؛ از ارتكاب اعمالى كه خداوند حرام كرده دورى نماييد. مبادا حرص و طمع و در نهايت شَرَه شما را به ارتكاب اعمال حرام وادار كند.

«فإنّه من إنتهك ما حرّم الله عليه هاهنا فى الدنيا حال الله بينه و بين الجنّة ونعميها و لذّتها وكرامتها القائمة الدائمة لأهل الجنّة أبد الآبدين ».

«انتهاك»، يعنى پاره كردن پرده. خداوند پيرامون انسان ها حدود و پرده هايى قرار داده است. اين حد وحدود ديوار نيست كه عبور از آن غير ممكن باشد، بلكه مانند پرده هستند در اين بخش امامعليه‌السلام مى فرمايند از ارتكاب محرمات الهى دورى كنيد، نگاه حرام، گوش دادن به حرام، لمس حرام، فكرحرام، همه و همه حريم هايى هستند كه نبايد انسان به هيچ يك از اين ها نزديك شود.

مرحوم شيخ انصارى در مكاسب تمام اينها را ذكر كرده اند. در اينجا محرمات الهى به پرده تشبيه شده اند كه مؤمن نبايد اين پرده ها را بدرد و مرتكب حرام گردد.

استفاده از كلمه انتهاك در اين روايت، نوعى استخدام است، و استخدام از اقسام مجاز به شمار مى رود. آن كه مرتكب محرمات مى شود و پرده درى مى كند خداوند بين او و بهشت ديوار نفوذ ناپذيرى قرار خواهد داد.

كسى كه با استفاده از قدرت و اختيار خدادادى حدود الهى را بشكند و حرمت نگاه ندارد، در روز قيامت خداوند بين او و بهشت ديوار نفوذناپذيرى ايجاد مى كند: «فَضُرِبَ بَيْنَهُم بِسُور (۱۰۷) ؛ در اين هنگام ميان آنها ديوارى زده مى شود».

انسان مى تواند خود را از بالاى يك برج بيست طبقه پايين بياندازد و براى اين كار قدرت تكوينى دارد، اما شرع به او گفته است كه چنين كارى را مرتكب نشود.

اين جا شارع با گفتن اين مطلب مانع ايجاد كرده و پرده اى قرار داده است.

در اين روايت سه وصف براى بهشت ذكر شده است كه َشَره باعث از دست دادن آنها مى شود: نعيم، لذّت، كرامت. نعمت هاى بهشتى لذّت مى آورد و لذّت همراه و مصحوب كرامت است.

ولى دنيا چنين نيست و هيچ كس تا به حال در دنيا اين سه امتياز را يك جا نداشته است. حتّى حضرت سليمانعليه‌السلام كه خداوند او را استثنا قرار داده و همتايى براى او قرار نداده است، قدرت و نعمت هايى كه در اختيار او بود، اين اوصاف را نداشت؛ چرا كه نعمت هاى اين جهان با نعيم جاودان آن جهان قابل مقايسه نيست.

نعمت هاى اين دنيا مانند صحت، غذاهاى لذيذ و گوارا و تفريح، گاهى اوقات وجود دارند، اما با لذّت همراه نيستند؛ به عنوان مثال شخصى را تصور كنيد كه در حال ميل كردن بهترين و خوشمزه ترين غذاهاست، اما فكرش مشغول دادگاهى است كه پيش رو دارد.

چنين كسى در حال استفاده از بهترين نعمت هاى دنيايى است، اما از اين نعمت ها كم ترين لذتى نمى برد.

يكى از تجار بزرگ مى گفت اهل علم از دنيايشان لذّت بيشترى نبست به ما مى برند، چون صبح نان و پنير و چاى شيرين ساده اى مى خورند و لذّت هم مى برند، اما ميز صبحانه ما آن قدر شلوغ و داراى غذاهاى متنوع است كه نمى دانيم از كدام يك از آنها ميل كنيم.

اگر بخواهيم سر همان ميز شش كيلو غذا در معده جا بدهيم مى توانيم، اما هيچ وقت از خوردن صبحانه لذّت نمى بريم؛ چرا كه اول صبح دل مشغولى هاى ما نيز شروع مى شود.

چون راديو همزمان با وقت صبحانه قيمت اجناس را اعلام مى كند و ما هم در حال خوردن صبحانه گوش مى دهيم. تا مى گويد قيمت فلان چيز سقوط كرد ما با خود مى گوييم اى واى! چقدر ضرركرديم. اى كاش، ديروز اين قلم جنس را فروخته بوديم!

و مرتب در حال فكر و خيال هستيم. آرى، نعمت هاى دنيا اين چنين است و گاهى انسان از داشتن آنها لذّتى نمى برد، اما نعمت هاى بهشت چنين نيست و با كامل ترين لذّت ها همراه است.

آيا حيف نيست آن نعمت هاى ابدى را با لذت چهار روزه دنيا عوض كنيم؟

چهار روز دنيا در مقابل ميليادرها سال بهشت! در بهشت علاوه بر نعمت و لذت، كرامت نيز هست. گاهى ممكن است در دنيا انسان از سلامت و بهترين نعمت ها برخوردار باشد، اما در جامعه ارزش و احترام نداشته باشد، حال يا در واقع انسان بى ارزشى باشد و يا محيطى كه در آن قرار داد براى او احترام قائل نباشد.

كرامت امتيازى است كه هيچ چيز جايش را پر نمى كند. از اين گذشته نعمت، لذّت، و كرامت دنيايى،روزى تمام مى شود و جاويد نيست، ولى بهشت نعمت هايش با لذّت و كرامت همراه است و تمام شدنى نيست.

حضرت مى فرمايند شره پيدا نكنيد تا از اين نعمت هاى ابدى محروم نگرديد. شخصى براى من نقل مى كرد كه روزى سر سفره فلان شخصيت سياسى در عراق افراد زيادى از جمله سيد صالح حلّى كه از منبرى هاى معروف بود، مهمان بودند.

روى اين سفره غذاهاى گوناگون و لذيذى قرار داشت اما براى ميزبان، آبگوشت فلان حيوان حرام گوشت را آوردند؛ آبگوشتى بدون هيچ ادويه و چاشنى و نمك.

آقا سيد صالح پرسيد: چرا چنين غذايى مى خورى؟ گفت: اين غذاهاى گوناگون كه سر سفره است هيچ كدام با طبع من سازگار نيست و به خاطر بيمارى هايى كه دارم فقط بايد از اين غذا استفاده كنم.

دنيا همين است گاهى نعمت هايش لذّتى در بر ندارند.

شخصى در جوانى با فقر و فلاكت زندگى مى كرد، امّا در ايام پيرى آب لاى پوستش رفته بود و ثروتى به دست آورده بود. با خودش مى گفت: من آن وقتى كه دندان داشتم، نان برشته نداشتم و نان جو و خمير مى خوردم، اكنون كه نان برشته دارم نمى توانم بخورم.

آن كه پا را از حدّ خود فراتر گذارد بنا به فرموده امام صادقعليه‌السلام خداى متعال بين او و نعمت ها ولذّت ها و كرامت بهشت كه دائم و مهياست حايل ايجاد مى كند. «الدائمة» يعنى مستمر. «القائمة»، يعنى آماده و حاضر.

يعنى نعمتهاى بهشتى هر لحظه در دسترسند و پشت سر هم ادامه دارند. در دنيا اگر كسى به عنوان مثال جايى منظره زيبايى ديده باشد و دوباره بخواهد آن منظره را ببيند، گاهى لازم است يك هفته رنج سفر را تحمل كند تا به مقصود خويش برسد، اما نعمت هاى بهشت جاويدان و هميشه در دسترس و مهياست.

لازم است افراد گاهى روايات مربوط به بهشت و نعمت هاى آن را بخوانند، تا شوق بهشت به عنوان يك جزءسبب، مانع از دست و پا زدن آنها در باتلاق و زباله دان دنيا شود. نعمت هاى بهشت جاويد و در دسترس اهل بهشت است و اهل جهنم نيز تا ابد در جهنم ماندگارند.

در روايت آمده است كه: روز قيامت مرگ را به شكل حيوانى براى اهل قيامت مجسم مى كنند و به آنها مى گويند اين مرگ است. اين حيوان را به جايى مى برند كه تمام اهل بهشت و اهل دوزخ او را ببينند و آن گاه بين بهشت و جهنم آن را سر مى برند. و به بهشتيان و دوزخيان اعلام مى شود، ديگر مرگ نيست(۱۰۸) .

طبق مضمون روايتى: اگر مرگ وجود داشت اهل بهشت از شدت اندوه و اهل جهنم از شادمانى مى مردند(۱۰۹) . چرا كه نعمتهاى بهشت براى بهشتيان ابدى است و اهل جهنم نيز تا ابد در عذاب خواهند بود و از آن عذاب دردناك خلاصى ندارند. كليد اين خوشبختى و بدبختى درحال حاضردردست ماست. اين كليد ازدست مردگان گرفته شده و پرونده هايشان بسته شده است، اما آنها كه در قيد حياتند پرونده هايشان هنوز باز است.

مسلمانان و اخلاق پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

«فاتقواالله ايتّها العصابة الناجية إن أتمّ الله لكم ما أعطاكم به، فانّه لا يتمّ الأمر حتّى يدخل عليكم مثل الذى دخل على الصالحين قبلكم، و حتّى تبتلوا فى أنفسكم و أموالكم »(۱۱۰) ؛ پس از خدا بترسيد اى گروه نجات يافته اگر خدا نعمتى را كه به شما داده است كامل كند؛ چرا كه اين كار كامل نگردد مگر اين كه آنچه به صالحان پيشين رسيد به شما نيز برسد و با جان و مالتان آزموده شويد.

در زبان عربى به دستمالى كه به پيشانى مى بندند عصابه مى گويند. امروز نيز اين كار در بين بعضى از عرب هاى باديه مرسوم است.

عصابه در اصطلاح به گروهى مى گويند كه روش و تفكر ويژه اى داشته باشند، مثل احزاب و امثال آن، اما مراد از عصابه در اين عبارت شريف شيعيانند كه آن روز شمارشان فراوان نبوده است.

در اين جا امام صادقعليه‌السلام ابتدا از شيعيان مى خواهند تقوا داشته باشند. نشانه تقوا داشتن اين است كه مؤمنان خداى متعال را در كارهايشان حاضر و ناظر بدانند.

حضرت، شيعيان و پيروان اهل بيتعليهم‌السلام را عصابه ناجيه يا گروه اهل نجات خطاب مى كند.

در اين جا به مباحث فراوانى كه درباره فرقه ناجيه مطرح است كارى نداريم، فقط اشاره مى كنيم كه از اطلاق عبارت در اين جا مطالب بسيارى استفاده مى شود؛ از جمله اين كه كلام حضرت خطاب به تمام شيعيان در تمام ادوار و مراتب است.

در مورد «به» در عبارت «ما اعطاكم به» در منابع گوناگون احتمالات مختلفى آمده است، اما مرحوم علامه مجلسى در مرآة العقول اين كلمه را تفسير نكرده اند.

به هرحال «به» در اين جا دو حالت ممكن است داشته باشد: اول، اين كه ضمير در «به» به عصابه ناجيه برگردد كه در اين صورت استخدام لفظى صورت گرفته و از نكات بلاغى است.

احتمال دوم آن است كه مرجع ضمير در «به» تقوا باشد. احتمال اول از دو جهت بهتر به نظر مى رسد: نخست اينكه عصابه به ضمير نزديك تر است و اصل آن است كه مرجع با ضمير فاصله زيادى نداشته باشد. البته، اين قاعده در صورتى است كه در كلام قرينه اى قوى تر از اقربيّت نباشد.

جهت دوم، آن است كه اگر به تقوا برگردد در اين صورت بايد تقوا مفروض التحقق محسوب شده باشد و حال آن كه حضرت در كلام خويش نجات را مفروض التحقق به حساب آورده اند، نه تقوا را.

حضرت مى فرمايند: شيعيان اهل نجاتند، به شرط آن كه خداى متعال آنچه به آنها داده (نجات) كامل نمايد.

حال بايد ديد به چه چيز نجاتِ شيعيان كامل مى گردد. «فانه لايتم الأمر حتّى يدخل عليكم مثل الذى دخل على الصّالحين قبلكم و حتّى تبتلوا فى أنفسكم و أموالكم ؛ نعمت نجات براى شيعيان كامل نمى گردد مگر آن كه آنان نيز همانند صالحان قبل از خود در اموال و انفس مورد امتحان قرار گيرند»، بى شك صالحان پيشين كسانى جز ائمه اطهارعليهم‌السلام و اصحاب آن بزرگواران نيستند.

حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، امامان معصومعليهم‌السلام و اصحاب اين بزرگواران چگونه و با چه وسيله اى امتحان مى شدند؟ شيعيان و پيروان آنان نيز تا اين امتحانات را پس ندهند نجاتشان كامل نمى شود.

نمونه اى از ابتلائات گذشتگان

در ميان قبائل عرب چه قبل و چه بعد از اسلام، رسم بر اين بوده كه اگر كسى به خانه اى رفت و از آنها امان خواست و تقاضا كرد كه به او پناه دهند به او امان و پناه مى دهند و جا و غذا و ديگر وسايل آرامش او را مهيا مى كنند، چه شخص پناهنده دوست باشد چه دشمن. حتّى اگر قاتلى به خانواده مقتول پناه مى بُرد به او پناه مى دادند و چه بسا او را احترام مى كردند.

اين مسئله در سابق بيشتر رعايت مى شده است. بنده خودم در عراق بارها اين مسئله را مشاهده كرده و شنيده ام. براى عرب عيب بسيار بزرگى است كه كسى از او پناه بخواهد، اما به او پناه ندهد. هيچ عربى حاضر نيست چنين كارى كند و اگر كسى چنين كارى انجام دهد، و به پناهنده اى پاسخ منفى دهد، ننگ تلقى مى شود.

در بحارالانوار آمده است كه «ان رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خرج فى الموسم يعرض نفسه على القبائل »(۱۱۱) . رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در ايام برگزارى مناسك حج خود را بر قبايل عرب كه براى زيارت خانه خدا آمده بودند عرضه مى كرد؛ به اين معنا كه هر قبيله و عشيره اى كه بدانجا مى آمد، پيامبر نزد آنها مى رفت و مى فرمود: آيا اجازه مى دهيد بنشينم و برايتان صحبت كنم؟ «فلم يقبله أحد منهم »(۱۱۲) .

كلمه احد، نكره در سياق نفى است و افاده عموم مى كند. يعنى احدى به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اجازه چنين كارى را نمى داد؛ زيرا مشركان مكه بر قبايل عرب فشار آورده بودند كه با پيامبر گفت وگو نكنند.

در تمام تاريخ جزيرة العرب فقط يك نفر است كه با او چنين برخورد شده است، و غير از پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مورد ديگرى در تاريخ ثبت نشده و نبوده است. رسم و مرامى كه حتى در مورد قاتلان هم ترك نمى شد، در خصوص ايشان ترك شد و هنگامى كه سيد صالحان، پيامبر اسلام، با آن سيماى جذاب و نورانى و ملاحت و زيبايى كلام، در ايام حج از قبايل عرب دعوت مى كردند كه به سخنان آن حضرت گوش دهند، دست رد بر سينه اش مى زدند. در بحار آمده كه «فجعل يعرض نفسه على قبائل العرب فاذا أتاهم قالوا كذّاب امض عنّا »(۱۱۳) .

نعوذ بالله، به پيامبر مى گفتند: «دروغ گويى از كنار ما رد شو». اين كار خرق عادت و شكستن سنت بود كه نزد عرب بسيار ناپسند شمرده مى شد و عرب ها حتّى با يك قاتل چنين رفتارى نمى كردند، اما در مورد پيامبر اكرم از اين بى حرمتى و اهانت ابا نكردند.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با آن كه بسيار با حيا بودند با وجود همه اين اهانت ها دست از تبليغ برنداشتند. از ميان اين همه قبايل و با اين همه خون دل خوردن فقط عده اى انگشت شمار ايمان آوردند.

اما چنين كسانى بسيار نادر بودند و «النادر كالمعدوم؛ چيزى كه كمياب است، گويا نيست و وجودش مثل نبود است». اما از آن جا كه اين كار از طرف خدا به رسولش امر شده بود، پيامبر همچنان به وظيفه خود عمل مى كردند.

هر سال فقط افراد نادرى به اسلام مى گرويدند و بعضى از سال ها هيچ كس اسلام نمى آورد. در يكى از اين سال ها عده اى از مشركان قبيله خزرج از مدينه براى به جا آوردن زيارت(۱۱۴) خانه خدا به مكه آمده بودند. پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نزد آنها رفت و فرمود: آيا اجازه مى دهيد براى شما صحبت كنم؟ گفتند: بلى، بيا صحبت كن.

پيامبر نيز براى آنها از دين اسلام و خداوند يگانه گفت و آنها با گوش دادن به سخنان پيامبر ايمان آوردند.

اسلام آوردن عثمان بن مظعون

عثمان بن مظعون(۱۱۵) يكى از اصحاب شايسته پيامبر بود كه امروزه قبر او در قبرستان بقيع زيارتگاه است.

عثمان ماجراى اسلام آوردن خود را چنين تعريف مى كند: «در مكه بودم. روزى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرا ديدند و به من فرمودند: عثمان نمى خواهى ايمان بياورى؟ گفتم: نه. روز ديگر رسول خدا همان جمله را تكرار فرمودند و هم چنان جواب منفى دادم. چندين بار اين كار رسول خدا تكرار شد، تا اين كه روزى نزد ابوطالب رفتم و گفتم: اين برادر زاده ات دست بردار نيست. آن قدر به من گفت ايمان بياور كه ديگر خجالت مى كشم. ابوطالب به من گفت: عثمان، او سعادت دنيا و آخرت را به تو پيشنهاد كرده است».

ايمان عثمان بن مظعون ابتدا از روى شرم و حيا بود، اما كم كم ايمان در او مستقر شد و از جمله اصحاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گرديد و به جايى رسيد كه پيامبر اكرم بعد از وفات عثمان بر پيكر مباركش بوسه زد(۱۱۶) و اين خود نشانه بزرگوارى عثمان است.

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بنابر وظيفه اى كه داشتند، در راه تبليغ دين اسلام انواع ابتلائات را تحمل مى كردند و اين نمازى كه مسلمانان امروزه مى خوانند نتيجه زجر و زحمات آن حضرت است. خداى متعال مى فرمايد:( لَّقَدْ كَانَ لَكُمْ فِى رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ ) (۱۱۷) ؛ قطعاً براى شما در [اقتدا به] رسول خدا سرمشقى نيكوست». مؤمنان بايد اخلاق رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را سرمشق قرار دهند. بايد ديگران را به اعمال نيك و پسنديده تشويق كنند، و لو اين كه سال ها طول بكشد تا سخنانشان تأثير لازم را بگذارد. تمام آفرينش از بركت وجود پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آفريده شده است. خداى متعال چون مى خواست بر پيامبر خود لباس آفرينش بپوشاند، حضرت آدم و حوا را خلق كرد و تمام ابناى بشر به طفيل وجود مقدس رسول اكرم و خاندان او صلوات الله عليهم اجمعين آفريده شدند. آنگاه همين پيامبر كه اين چنين نزد خداوند متعال مقرب است اين گونه مورد آزمايش قرار مى گيرد. چرا؟ اين آيه شريفه جواب را مى دهد:( لِّيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَة وَيَحْيَى مَنْ حَىَّ عَن بَيِّنَة ) (۱۱۸) ؛ «تا كسى كه «بايد» هلاك شود، با دليلى روشن هلاك گردد، و كسى كه «بايد» زنده شود، با دليلى واضح زنده بماند.»

مؤمنان وظيفه دارند اصول و فروع دين را به ديگران برسانند و چه خوب است از زن و بچه خودشان آغاز كنند و در مراحل بعدى همسايه، هم شاگردى، دوست و آشنا را تا جايى كه مى توانند و صدايشان مى رسد، به تقوا و راستى فراخوانند ولو به واسطه راديو، تلويزيون، كتاب و اينترنت.

اين مسئله بسيار مهم و جدى است و بايد در اين راه استقامت كرد؛ زيرا اسلام با همين استقامت ها ماندگار شد. بايد واجبات و مستحبات را به مردم رسانيد، ولو آنها بگويند نمى خواهيم. اين چيزى از وظيفه مؤمنان نمى كاهد؛ چرا كه اگر نگويند، فرداى قيامت همين شخص كه مى گويد نمى خواهم بشنوم، در محضر خدا دليل مى آورد كه به من گفته نشد. بنابراين، بايد در راه تبليغ پيام خدا استقامت كنيم.

آيا پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نمى دانستند اين مشركان على رغم كوشش هاى ايشان ايمان نمى آورند؟

مى دانستند، اما دست از تلاش برنداشتند. عده اى مى گويند: وظيفه نبوت پيامبر چنين اقتضا مى كرده است! اما اين استدلال عوامانه است به اين دليل كه خصايص النبى در كتاب هاى مختلف آمده است: صاحب شرايع(۱۱۹) آنها را تا پانزده خصلت(۱۲۰) ذكر كرده، و صاحب جواهر(۱۲۱) نيز، اين خصايص را در جواهر الكلام(۱۲۲) آورده است.

همچنين علماى ديگرى در كتاب هاى خود به اين خصايص اشاره كرده اند، اما هيچ يك از آن بزرگواران به اين مسئله اشاره نكرده اند.

اصل نيز همين است كه هر چه از خصايص آن حضرت نباشد. مشمول حكم اين آيه مى شود و بايد از سوى مؤمنان سرمشق قرار گيرد.( لَّقَدْ كَانَ لَكُمْ فِى رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ ) (۱۲۳) يعنى «تأسوا برسول الله، اقتدوا به؛ اى مؤمنان، هر چه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انجام مى دهند شما نيز بايد انجام دهيد» البته، بعضى چيزها از ويژگى هاى آن حضرت است و فقط بر آن حضرت واجب بوده كه با عنوان خصايص النبى از آنها ياد شده است. اما غير از اين موارد، قول و فعل پيامبر اكرم لازم الاتباع است و «عرض النفس على القبائل » نيز يكى از كارهاى آن حضرت است كه بايد سرمشق پيروان آن حضرت قرار گيرد.

ايشان دوبار با قبيله هاى عرب گفتوگو داشتند، بار اول آنجا بود كه احكام و مسائل اسلام را براى آنها نقل مى كردند، و بار دوم هنگامى بود كه مشركان دركمين آن حضرت نشسته بودند و منتظر فرصتى براى كشتن ايشان بودند. اين گفت و گوى دوم، هم در مكه و هم در مدينه اتفاق افتاد. پيامبر نيز به دنبال اين تصميم مشركان، از قبيله هاى عرب خواستند تا از ايشان دفاع كنند.

مسئله شرعى

بنابر فتواى اكثر قريب به اتفاق فقها، يكى از شرايط وجوب امر به معروف و نهى از منكر، تجويز التأثير است؛ يعنى آمر به معروف و ناهى از منكر بايد احتمال بدهد كه مخاطب به گفته او عمل مى كند و گرنه اگر چنين احتمالى منتفى باشد نهى از منكر لازم نيست.

اين فتوا از مقنعه شيخ مفيد(۱۲۴) گرفته تا كتاب هاى فقهى امروز در باب امر به معروف و نهى از منكر، آمده است، درباره اين قيد دومطلب گفتنى است: اول اين كه در مستند الشيعه نراقى، شرح لمعه، الرياض، اين قيد ذكر شده اما هيچ جا در مقابل اطلاق «لتأمرن بالمعروف » قيد تأثير نيامده است.

بنابراين احتمال التأثير يا تجويز التأثير دليل شرعى ندارد و تنها يك دليل عقلى دارد كه لَغْويَّت باشد؛ بدين معنا كه اگر به يك تارك الصلاة بگويند: نماز بخوان تأثير ندارد و از طرفى دستور شارع حكيم بايد بر اسلوب عقلانى حمل گردد.

آن جا كه امر به معروف اثر ندارد، گفتن و امر و نهى از لحاظ عقلى جايز نيست.

مطلب دوم آن كه مرحوم شيخ عباس على اسلامى كتابى به نام دو از ياد رفته دارد كه در آن، به شدت وجود دليل شرعى براى تجويز التأثير در باب امر به معروف و نهى از منكر را رد مى كنند و مى فرمايد تنها دليل اين قيد، دليل عقلى است.

به هرحال بايد به وسيله امر به معروف و نهى از منكر حجت بر همگان تمام شود.( لِّيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَة ) (۱۲۵) ؛ تا كسى كه «بايد» هلاك شود با دليلى روشن هلاك شود».

اتمام حجت خود مطلب مهمى است. اگر ما آن را مهم نمى دانيم خداوند چنين خواسته است. امروزه مسئله اساس دين مردم است؛ دينى كه ريشه در وجود آنها دارد اما در پى تبليغات شيطانى شرق و غرب ضعيف شده است.

اعتقاد به واجب بودن نماز دارند، اما نماز نمى خوانند و اساس ايمان در دل هاى آنها سست شده است. با امر به معروف و نهى از منكر دين آنها محكم تر مى شود.

امروزه سختى هاى زمان پيامبر وجود ندارد. ديگر لازم نيست از صد قبيله اجازه سخن گفتن گرفته شود و كار به مراتب آسان تر است.

البته، اگر سختى و اهانتى در اين راه دامنگير مؤمن شود بايد رسول خدا را كه عالى ترين مصداق صالحان است به ياد آورد كه تمام اين بلاها بر سرشان مى آمد، ولى هم چنان ادامه مى دادند و از ابلاغ پيام خدا باز نمى ايستادند.