درسنامه امام صادق (علیه السلام)

درسنامه امام صادق (علیه السلام)0%

درسنامه امام صادق (علیه السلام) نویسنده:
گروه: امام صادق علیه السلام

درسنامه امام صادق (علیه السلام)

نویسنده: آيت الله سيد صادق حسينى شيرازى
گروه:

مشاهدات: 14098
دانلود: 2824

توضیحات:

درسنامه امام صادق (علیه السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 133 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 14098 / دانلود: 2824
اندازه اندازه اندازه
درسنامه امام صادق (علیه السلام)

درسنامه امام صادق (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

موانع استجابت دعا

حضرت اميرعليه‌السلام مشغول خواندن خطبه اى بودند. در ميان خطبه شخصى درباره قول خداوند متعال كه مى فرمايد:( ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ ) (۱۶۰) ؛ «بخوانيد مرا تا اجابت كنم شما را» پرسيد و به حضرت عرض كرد: «فما بالنا ندعو فلا يجاب(۱۶۱) ؛ چرا ما دعا مى كنيم، ولى مستجاب نمى شود؟»

حضرت در جواب آن شخص فرمودند: «إنّ قلوبكم خانت بثمان خصال؛ هشت چيز است كه مانع استجابت دعاى شماست: «أوّلها انكم عرفتم الله فلم تؤدّوا حقّه كما أوجب عليكم فما أغنت عنكم معرفتكم شيئا ؛ اول اينكه خدا را شناختيد، اما حق معرفت او را ادا نكرديد. از اين رو اين شناخت سودى به شما نرساند.»

شخصى كه به ما احسان مى كند، فراموش نمى كنيم و هميشه سعى مى كنيم در حد توان، احسان او را جبران كنيم خداى كريم به ما بسيار احسان كرده و آنچه داريم از جانب اوست. پس بايد در حد توان خويشتن به فكر جبران باشيم و اين كار تأمل و تدبر مى خواهد. خدا در قرآن با تعابير مختلفى چون «افلا يتدبرون »، «افلا يتفكرون »، و «افلا يعقلون » مردم را به تدبر و تعقل بيشتر فراخوانده است.

«و الثانيه انكم آمنتم برسوله، ثم خالفتم سنّته، و أمتّم شريعته، فأين ثمرة ايمانكم ؛ دوم اين كه ابتدا به رسول خدا ايمان آورديد، سپس به مخالفت با او پرداختيد و شريعت آن حضرت را از بين برديد، پس فايده ايمان شما چه بوده است؟»

انسانها بايد خود را با سنت پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تطبيق دهند و ملاحظه نمايند كه چند درصد از شريعت در وجود آنها زنده است؟

«و الثالثة انكم قرأتم كتابه المنزل عليكم، فلم تعملوا به وقلتم سمعنا و أطعنا، ثم خالفتم ؛ سوم اينكه آيات كتاب خدا را قرائت كرديد، اما به آن عمل نكرديد و به مخالفت با قرآن برخاستيد.»

«والرابعة قلتم إنّكم تخافون من النار و أنتم فى كلّ وقت تقدمون إليها بمعاصيكم، فأين خوفكم ؛ چهارم اين كه گفتيد از آتش دوزخ مى ترسيد، اما هميشه با ارتكاب گناه به سوى آن پيش مى رويد. پس ترستان كجاست؟»

«والخامسة انكم قلتم انكم ترغبون فى الجنّة و أنتم فى كل وقت تفعلون ما يباعدكم منها فأين رغبتكم فيها ؛ پنجم اين كه گفتيد بهشت را مى خواهيد اما هميشه مرتكب اعمالى مى شويد كه شما را از بهشت دور مى كند.

پس علاقه شما به بهشت كجاست؟»

طلبه اى كه بيشتر اوقاتش را بيهوده مى گذارند نمى خواهد عالم شود. فرد كاسبى كه در روز فقط پانزده دقيقه مغازه اش را باز مى كند كاسب نيست و در حقيقت نمى خواهد كاسبى كند كسى كه خواهان بهشت است، اما عملى براى آخرت خويش انجام نمى دهد، در واقع نمى خواهد به بهشت راه يابد.

«والسادسة انكم أكلتم نعمة المولى و لم تشكروا عليها ؛ ششم اينكه از نعمت هاى الهى استفاده مى كنيد، اما شكر آن را به جا نمى آوريد.»

تمام اطراف شما و حتى وجود انسانها را نعمت هاى الهى فرا گرفته است: نعمت زبان، گوش، دست، پاو.... انسان در حالت عادى متوجه نعمت ها نيست و تنها در هنگام از دست دادن نعمت است كه قدر آن را مى فهمد.

كسى كه زبان ندارد، نمى تواند خواسته هايش را تفهيم كند. كسى كه گوش ندارد، نمى تواند بشنود. اعضاى بدن نعمت هاى خدا هستند.

در روايات آمده است كه اين كوتاه فكرى و كوتاه بينى است كه فقط نعمت هاى ظاهرى خداوند را به حساب آوريم.

«والسابعة أن الله أمركم بعداوة الشيطان و قال:( إِنَّ الشَّيْطَـنَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا ) (۱۶۲) ، فعاديتموه بلا قول «بالقول» و واليتموه بلامخالفة «بالمخالفة»؛ هفتم آن كه خدا شما را به دشمنى با شيطان فرمان داد و فرمود: «شيطان دشمن شماست پس او را دشمن بداريد».

ولى شما با او از در دوستى درآمديد. با زبان گفتيد كه شيطان را دشمن به حساب مى آوريد، اما با اعمال زشت دوست او هستيد.

«و الثامنة أنكم جعلتم عيوب الناس نصب عيونكم و عيوبكم وراء ظهوركم ؛ هشتم آن كه عيب هاى مردم را پيش رو و عيب هاى خود را در پشت سر خود قرار داديد».

«تلومون من أنتم أحقُّ باللّوم منه فأيُّ دعاء يستجاب لكم مع هذا و قد سددتم أبوابه و طُرقَه ؛ كسى را ملامت مى كنيد كه خود براى ملامت از او سزاوارتريد با اين اوضاع و احوال كه درهاى استجابت را بسته ايد ديگر چطور انتظار داريد دعاهايتان مستجاب گردد؟»

اگر كسى يكى از اين عيب ها را داشته باشد، استجابت دعايش مشكل است، چه رسد به اين كه مشكلات و گناهانش دو چندان باشد. حضرت در ادامه، راه بيرون شدن از اين مشكل را چنين تصوير مى كنند:

«فاتقواالله و أصلحوا اعمالكم و أخلصوا سرائركم و أمروا بالمعروف وانهوا عن المنكر فيستجيب الله لكم دعائكم (۱۶۳) ؛ اعمال خود را اصلاح، درون خود را خالص كنيد و امر به معروف و نهى از منكر را به جا آوريد تا خدا دعاى شما را مستجاب كند».

امام صادقعليه‌السلام در حديثى درباره موانع استجابت دعا مى فرمايند: «التى تَرُدُّ الدعاء و تُظلم الهواء عقوق الوالدين (۱۶۴) ؛ از جمله كارهايى كه باعث مردود شدن دعا و تيرگى هوا مى شود نافرمانى والدين است» عقوق به معنى ترك است. از آن رو به گوسفندى كه براى بچه سر مى برند «عقيقه» مى گويند كه او را از بلا دور مى كند. معناى عاق والدين فقط اين نيست كه پدر و مادر، فرزند خود را عاق نمايند. انجام دادن كارى بر خلاف ميل پدر و مادر نيز، بين آنها فاصله ايجاد مى كند و مانع از استجابت دعا مى گردد. احترام پدر و مادر و تأمين خواسته هاى آنان بسيار مهم است. خداى متعال در قرآن مى فرمايد:

( وَ إِن جَـهَدَاكَ عَلَى أَن تُشْرِكَ بِى مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا وَ صَاحِبْهُمَا فِى الدُّنْيَا مَعْرُوفاً ) (۱۶۵) ؛«و اگر تو را وادارند تا درباره چيزى كه تو را بدان دانشى نيست به من شرك ورزى، از آنان فرمان مبر و] لى [ در دنيا به خوبى با آنان معاشرت كن».

فقط در جايى كه فرزند را امر به شرك مى كنند اطاعت از آنها لازم نيست. در بقيه موارد تأمين نظر آنها لازم است. كسى كه با پدر و مادرش تندى مى كند، دعايش بالا نمى رود و مستجاب نمى شود.

«عن نوف عن امير المؤمنينعليه‌السلام ، قال:«إنّ الله أوحى إلى عيسى بن مريم... قل لهم إعلموا انّى غير مستجيب لأحد منكم دعوة و لأحد من خلقى قبله مظلمة »(۱۶۶) ؛ خداوند به عيسى بن مريم مى فرمايد: اى عيسى، به بنى اسرائيل بگو: اگر كسى به افرادى ظلم كند تا زمانى كه ظلم باقى باشد دعاى كسى مستجاب نمى شود».

در دنباله همين حديث حضرت مى فرمايند: «يا نوف، إيّاك أن تكون عشّاراً أو شاعراً أو شُرطياً أو عريفاً (۱۶۷) ؛ اى نوف، مبادا مأمور ستاندن ماليات، شاعر، پاسبان، يا نماينده ظالم باشى.»

شايد منظور از شاعر در اين جا شاعرانى باشند كه مدح اهل باطل مى كنند و به دروغ شعر مى سرايند.

ائمهعليهم‌السلام شعرا را به سرودن شعرهاى خوب ترغيب مى كردند و به آنها جايزه مى دادند تا شعر خوب بسرايند. شاعرى(۱۶۸) نزد امام كاظمعليه‌السلام بود امامعليه‌السلام فرمودند: اين شعر از شماست:

فالانَ صِرتُ الى اُميّة

والأمور إلى مصائر(۱۶۹)

اين شعر كه امامعليه‌السلام به آن اشاره فرموده شعر طولانيى است كه مى گويد: خلافت امروز به بنى اميه رسيد و بنى اميه براى خلافت درست شده و سزاوار خلافتند.

شاعران بد در برابر مال بى ارزش دنيا ارباب زر و زور را مى ستايند. خدا دعاى چنين شاعرانى را مستجاب نخواهد كرد.

«عريف » يعنى كسى كه مردم را نزد ظالم معرفى مى كند و «شرطه » كسى است كه مظلوم را جلب مى كند.

«فإنّ نبى الله داوُد خرج ذات ليلة فنظر إلى السماء فقال إنها الساعة التى لا تردّ فيها دعوة إلاّ دعوة عريف أو دعوة شاعر أو دعوة عاشر (۱۷۰) ؛ حضرت داوود شبى به آسمان نگاه كرد و گفت در اين شب دعاى همگان مستجاب خواهد شد الاّ دعاى عريف و شاعر و عاشر».

مختصر اين كه دعا بايد با عمل همراه باشد و دعاى بدون عمل و عمل بدون دعا فايده اى ندارد. مقام دعا مقام بسيار بلندى است كه خداى متعال به انسان عطا فرموده است. شخصى كه عالِم يا پولدار مى شود، ديگر مردم را به ملاقات خود راه نمى دهد، اما خداى بزرگ كه مالك همه هستى است، به انسانها اجازه داده است كه دعا كنند.

اگر خدا رخصت دعا كردن را به انسان ها نمى داد، چه راهى براى ارتباط با خداوند وجود داشت؟

اما اين مقام كه خداوند به انسان عطا كرده، شرط هاى متعددى دارد كه به جاى آوردن آنها كار مشكلى است و اگر كسى بتواند كتابى بنويسد و در آن موانع استجابت دعا را گردآورى كند كار بسيار پسنديده اى انجام داده است.

اين كار باعث مى شود كه مردم بفهمند به سبب چه اعمالى دعاى آنها مستجاب نمى گردد.

مرحوم سيد بن طاووس در مهج الدعوات يكى از شروط استجابت دعا را چنين بيان كرده است: «أن لا يكون عاذراً لظالم على ظلمه (۱۷۱) ؛ اين كه توجيه كننده ستم ستمگران نباشد». توجيه كارِ ظالمان و عذر تراشيدن براى آنان باعث مى شود كه دعاى انسان مستجاب نگردد.

احسان به خويشتن

«و أحسنوا إلى أنفسكم ما استطعتم، فان أحسنتم أحسنتم لأنفسكم وإن اسأتم فلها و جاملوا الناس »(۱۷۲) ؛ تا مى توانيد به يكديگر نيكى كنيد؛ زيرا هرچه خوبى كنيد به خود كرده ايد و اگر بدى كنيد به خودتان بدى كرده ايد.

در كتاب هاى بلاغت، اصطلاحى به نام «تقابل جمعين» آمده است، يعنى جمله ظهور در كلّ فرد داشته باشد، مثلا وقتى گفته مى شود «باع القوم دوابهم» معناى جمله اين است كه افراد قوم هركدام به طور جداگانه حيوانات خود را فروختند، نه اين كه همه قوم تمام حيواناتشان را جمع كرده باشند،آن گاه در يك معامله همه را يك جا فروخته باشند.

فرمايش گران بهاى امامعليه‌السلام نيز در اين جا مصداق تقابل جمع است. به اين معنا كه منظورشان اين بوده است كه هر كدام از شيعيان بايد در حق نفس خويشتن نيكى نمايد، يعنى من به نفس خود نيكى كنم، شما به نفس خود نيكى كنيد، و همين طور همه مردم.

امامعليه‌السلام در اين بخش از سخنان خويش از شيعيان مى خواهند كه به خود نيكى كنند. اما منظور از احسان و نيكى چيست؟ شايد در ابتداى امر انسان تصور كند اين مطلب روشن است و نياز به گفتن ندارد. ولى امام در دنباله روايت آيه اى را مى خوانند كه تا حدودى منظور ايشان را از احسان روشن مى كند:( إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لاَِنفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا ) (۱۷۳) ؛ «اگر كار خوب انجام دهيد، در حق خود خوبى كرده ايد و اگركار بدى را مرتكب شديد، در حق خود بدى كرده ايد».

امام صادقعليه‌السلام ، قبل از ذكر اين آيه مى فرمايند هر اندازه مى توانيد در حق خود خوبى كنيد و تعبير «ما استطعتم » را به كار مى برند.

در روايات و آيات دو كلمه «استطعت و شئت» از لحاظ معنا تفاوت دارند و در موارد مختلفى استعمال شده اند.

استطعت، ناظر به امر لازم و مهمى است و هر جا ذكر گردد، به اين معناست كه تا هر قدر مى توانى انجام بده، يعنى تا زمانى كه يك كار لازم است بايد آن را انجام دهى. در قرآن كريم آمده است:( فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ ) (۱۷۴) ؛ تا جايى كه مى توانيد تقواى الهى پيشه كنيد» يعنى هر چقدر كه مى توانيد تقوا داشته باشيد، مگر در جايى كه نمى توانيد، كه در آنجا ديگر استثناى منفصل است.

و( وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ ) (۱۷۵) ؛ حج اين خانه براى خدا بر كسى كه مى تواند واجب است» ولى در مقابل، «شئت» براى امور دلخواه و اختيارى است؛ براى مثال شيخ در مكاسب روايتى از حضرت اميرعليه‌السلام نقل كرده است كه در آن مى فرمايند: «أخوك دينك فاحتط لدينك بما شئت (۱۷۶) ؛ برادر تو دين توست پس هرچه مى توانى براى دين خود احتياط كن»، آبى كه مشتبه است و انسان نمى داند پاك است يا نجس، بهتر است از آن پرهيز شود. بنابراين كلمه «شئت» متضمن امر لازم نيست، بلكه اگر در جايى ذكر شد نشان دهنده آن است كه هر اندازه كه مى خواهى اين كار را انجام بده.

در اين قسمت از رساله نيز از لفظ «استطعت» استفاده شده است كه متضمن امر لازم است.

ناگفته نماند اين قانون در امور اقتضايى وجوب، و در امور غيراقتضايى استحباب را مى رساند.

در هر صورت امام در اينجا نفرموده اند: «ماشئتم»؛ يعنى تا جايى كه دلتان مى خواهد به خود احسان كنيد، بلكه احسان به خويشتن را امرى لازم دانسته اند كه در صورت امكان انسان ها نبايد از آن دريغ ورزند و غافل بمانند.

حضرت براى روشن شدن بهتر كلام خويش، آيه اى از قرآن را شاهد آورده اند كه نشان مى دهد هر كه نيكى كند در حقيقت به خود نيكى كرده است. روايتى از اميرمؤمنانعليه‌السلام نقل شده است كه فرمودند: «من به كسى احسان نكرده ام وكسى در حق من بدى نكرده است».

عرض شد: يا اميرمؤمنان، شما در طول عمر خويش به همه احسان كرده ايد و افرادى نيز به شما اسائه ادب كرده اند. حضرت فرمودند: «هرچه احسان كرده ام به خود كرده ام، و هر كسى به من بدى كرده به خودش بدى كرده است».

انسان بايد باور داشته باشد هنگامى كه به ديگران كمك و نيكى مى كند در واقع به خودش نيكى كرده است. گرچه طرف مقابل از نيكى ما سودى مى برد،اما سود بيشترى نصيب خود ما مى شود. در ظاهر آن كه از ما درس مى آموزد، عالم مى شود، آن كه از ما پول مى خواهد مشكلش حل مى شود، اما ثوابى كه در نامه اعمال ما ثبت مى گردد، به مراتب بيشتر از سودى است كه آنها از نيكى ما برده اند.

چرا كه در آخرت اين نيكى ها خريدار دارد و به كار مى آيد، اما كاربرد پول فقط در اين دنياى فانى است.

كسى كه در مقابل تند خويى برادر مؤمنش بردبارى مى كند و شكيبايى از خود نشان مى دهد، به او احسان نكرده، بلكه به خويشتن احسان كرده است.

بايد نيكى به ديگران در ما ملكه شود. بايد در تمام ادوار زندگى، در توانگرى و تنگدستى، در گرفتارى و آسانى، در شادى و اندوه، اين جمله در ذهن ما باشد: «واحسنوا الى انفسكم ؛ به خود احسان كنيد».

مراد حضرت از اين جمله اين نيست كه غذاى خوب بخوريد، پول بيشترى جمع كنيد، و يا خوب استراحت كنيد، بلكه مى فرمايد در مقابل بدى ديگران بردبار باشيد؛ چرا كه اين بردبارى احسان به خودتان است. نقل شده است كه مرحوم آيت الله العظمى بروجردىقدس‌سره (۱۷۷) زمانى كه زعامت حوزه علميه با آن همه مسئوليت ها و سختى ها بر عهده ايشان بود فرموده بودند: «از اين كه از اول ماه تا آخر ماه از مردم پول بگيرم و قبض ها را مهر كنم، دستانم خسته مى شود!»

با اين كه ايشان با آن پول شهريه طلاب را مى دادند و قاعدتاً بايد از وصول اين وجوه خوشحال مى شد؛ چرا كه اگر اين پول ها نمى رسيد بايد قرض مى كردند و با مشكل مواجه مى شدند.

در عين حال فرموده بودند، پول دادن براى من آسان تر از پول گرفتن است. انسان وقتى پول را مى گيرد، مسئوليتى را پذيرفته است و وقتى آن پول را، البته با رعايت ضوابط، مى دهد از مسئوليت رهايى مى يابد و بارش سبك مى شود.

خدمت به خلق و آخرت

در روايات متعددى آمده است كه: اگر كسى را يافتيد كه نياز عالَم آخرت شما را با خود به آن جا ببرد و در آن جا به شما بازگرداند فورا احتياج او را برآورده كنيد. زاد و توشه و نياز آخرت چيزى جز خوش اخلاقى، صدقه دادن، خيرات كردن، منبر رفتن، تدريس كردن، هديه دادن، خدمت به خلق و برآوردن حاجت ديگران نيست.

پول در دنيا خيلى كارها مى كند، و براى پول دارها نوعى خوشى است؛ چرا كه به هنگام گرفتارى و احتياج، ديگر لازم نيست به اين و آن رو بيندازند و پول قرض كنند. پس پول داشتن در دنيا يك امتياز است. عقل اين مطلب را قبول دارد و كاملا منطقى است.

اما بايد به نفس قبولاند كه وقتى كار خيرى براى ديگران انجام مى شود، در واقع مانند آن است كه فاعل آن خير براى خودش پول جمع مى كند و بودجه آخرت خود را تأمين مى كند، پس اگر در دنيا گره از كاركسى گشود و مشكلى را حل كرد، در آخرت صدها گره از كارهايش باز مى شود.

اين است معناى احسان به خويشتن، نه اين كه انسان خوب بخورد، يا راحت بخوابد. از دنيا و پول فقط آنچه صرف آخرت و خدمت به خلق خدا مى شود ارزش دارد و بقيه اش ضرر است.

در كتاب هاى قديمى آمده است كه شخصى باسوزاندن اسكناس آب سماورى را جوش مى آورد.

اين كار، كار جاهلانه و بى ارزشى است كه حكايت از بى عقلى شخص دارد؛ چرا كه با آن پول هايى كه سوزانده دو استكان چاى نصيبش شده است و حال آن كه مى توانست با مقدار اندكى از آن پول ها ميليون ها استكان چاى بنوشد.

عمرى كه، صرف خوش گذرانى مى شود حكايت همان اسكناس هايى است كه براى به جوش آمدن سماور مصرف مى شود. از تمام عمر فقط لحظاتى ارزش داردكه صرف تأمين آخرت گردد و با آن مايحتاج جهان ديگر فراهم شود و بقيه اش تباه كردن سرمايه گران بهاى عمر و جوانى است.

تلف كردن عمر هيچ فرقى با سوزاندن اسكناس نمى كند، بلكه ضرر تلف شدن عمر بيشتر است، چرا كه با سرمايه عمر مى توان آخرت را آباد كرد و صرف عمر در عيّاشى و خوش گذارنى نابود كردنِ پر بهاترين سرمايه در راه هاى بى ارزش است.

كسى كه سرمايه عمر و جوانى خود را بر باد مى دهد از كسى كه پول خود را هيزم سماور مى كند به مراتب بى خردتر است.

«و أحسنوا إلى أنفسكم ما استطعتم » استطاعت يعنى توانستن، يك شرط عقلى است، نه شرعى. فرض كنيم شخصى يكى از نزديكانش مريض شده و پولى براى مداواى او نداشته باشد.

آن شخص مى توانسته پولى از كسى قرض كند و مريض خود را نجات دهد، اما اين كار را نكرده و بيمار او در گذشته است. اگر از او بپرسند: آيا نمى توانستى پول قرض كنى و با آن مريض خود را مداوا نمايى؟ در جواب خواهد گفت: چرا مى توانستم.

اين معناى استطاعت است. كسى كه براى امرار معاش خود كاسبى مى كند اگر يك روز اصلا كاسبى نكند و به خانه بيايد، به اهل و عيال خود بگويد: من امروز كاسبى نكرده ام، در نتيجه شما هم غذايى براى خوردن نداريد، آيا اين جمله پذيرفتى است؟

آيا عقلاى عالم چنين سخنى را قبول خواهند كرد؟

معصومينعليهم‌السلام از ما خواسته اند با استطاعتى كه داريم آخرت خويش را آباد كنيم.

صدقه و بى نيازى

در روايت آمده است كه شخصى خدمت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد و به آن حضرت عرض كرد: من فقير هستم و چيزى ندارم. حضرت فرمودند: صدقه بده. عرض كرد: يا رسول الله، ندارم. حضرت فرمودند: قرض كن، و صدقه بده.

او نيز صدقه داد و گره از كارش گشوده شد. با اين كار هم مشكل دنيايش بر طرف شد و هم ثوابى براى آخرت ذخيره كرد. البته، كار خير را نبايد با منت گذاشتن از بين برد. اگر كسى پول هنگفتى براى خودش در بانك پس انداز كند آيا درست است كه بر ديگران منت گذارد؟

اين كار خنده آور و مضحكى است. آن كه براى ديگران كار خيرى انجام مى دهد و به دنبال آن بر آنها منت مى گذارد، كار مضحكى انجام داده است.

هم چنان كه بارها اشاره شد ايجاد ملكه در وجود انسان نياز به تكرار فراوان دارد، بايد بر نفس فشار آورد تا رام شود نفس بسيار سركش است و حتّى بعد از آن كه رام شد گاهى يادش مى رود و سركشى مى كند، ولى بايد به آن فشار آورد تا اگر يك بار افسارش رها شد كار خراب نشود.

استجابت سريع دعا

شخصى براى بنده با آب و تاب چگونگى برآورده شدن حاجتش را تعريف مى كرد. مى گفت: روزى حاجتى داشتم و توسلى انجام دادم، فورا حاجتم برآورده شد.

او از اين ماجرا كه سال ها پيش اتفاق افتاده بود ابراز خوشحالى مى كرد. زود برآورده شدن حاجت بسيار خوب است. ولى بسيارى از بزرگان، ترس اين را داشتند كه مبادا استجابت سريع دعايشان به معنى استدراج باشد. ذكر حكايتى در اين باب خالى از لطف نيست.

يكى از اصحاب امام صادقعليه‌السلام ، خدمت آن حضرت رسيد و عرض كرد: يا بن رسول الله، دعا كردم كه خدا به من خانه اى بدهد، فورا خانه دارشدم؛ دعاكردم خدا به من هزار درهم بدهد، هزار دِرهم به دستم رسيد (هزار درهم درآن روزگار پول هنگفتى بوده و ارزش آن معادل پنج حج نيابتى بوده است. يك حج نيابتى دويست درهم بوده است)؛ دعا كردم، خدا به من خادم بدهد صاحب خادم و عبد شدم.

عرض كرد: يا بن رسول الله، مى ترسم اين چيزها را كه خداوند به من داده است از باب استدراج باشد. در عربى به پلّه «دَرَج» مى گويند. در روايات آمده است كه اگر خدا كسى را دوست نداشته باشد و نخواهد در آخرت او را با اوليا و صالحان هم نشين نمايد، او را استدراج مى كند؛ يعنى پله پله او را به بدى مى رساند.

البته نه اين كه اجبارا او را بد كند، بلكه اسباب آن را در اختيارش قرار مى دهد، و آن شخص آهسته آهسته بد مى شود.

از اين رو اولياى الهى وقتى حاجاتشان برآورده مى شد مى ترسيدندكه مبادا خداوند آنها را به استدارج مبتلا كرده باشد.

حضرت امام صادقعليه‌السلام به آن شخص فرمودند: حال كه مى ترسى مستدرج باشى چه كار مى كنى؟ عرض كرد: يابن رسول الله، خدا را شكر مى كنم كه محتاج كسى نيستم ومشكلى ندارم.

حضرت فرمودند: آن خانه و پول كوچك تر از اين «الحمدلله» است كه تو مى گويى انسان در زندگى بايد هميشه به فكر آن چيزهايى باشد كه دارد، نه چيزهايى كه ندارد.

هميشه با خودش بگويد: «الحمد لله» كه من نعمت هاى فراوانى در اختيار دارم، نه اين كه به فكر آن باشد كه فلانى چيزى دارد كه من ندارم؛ چرا كه حاجات اخروى بسيار بيشتر از حاجات دنيايى است.

به راستى اگر اقوال و افعال معصومينعليهم‌السلام نبود، انسان راه به جايى نمى برد. سرنخ تمام خوبى ها گفتار و كردار ائمهعليهم‌السلام است و همه خوبى ها نيز از آنها سرچشمه مى گيرد.

امام سجادعليه‌السلام و نيازمند

امام سجادعليه‌السلام از انگور خوششان مى آمد. يكى از خدمتكاران ايشان از بازار عبور مى كرد. ديد انگور خوب و تازه اى آورده اند. بدون اين كه به حضرت خبر دهد، با پول خود مقدارى انگور خريد و به هنگام افطار در مقابل آن حضرت نهاد.

حضرت تبسمى كردند. معلوم بود كه از انگور خوششان آمده است، دست دراز كردند تا دانه اى از انگور را در دهان مباركشان بگذارند كه ناگهان فقيرى در زد و عرض كرد: وقت افطار است و من گرسنه ام، غذايى به من بدهيد.

حضرت به آن خدمتكار فرمود: اين انگورها را برداريد و به او بدهيد.

خدمتكار عرض كرد: يابن رسول الله،آن شخص همه انگورها را لازم ندارد، مقدارى از اين انگورها را به او بدهيد و بقيه را خودتان ميل كنيد. حضرت فرمودند: همه را بردار و به او بده.

خدمتكار نيز به امر حضرت اين كار را كرد و ايشان با غذاى ديگرى افطار كردند. فرداى آن روز نيز دوباره امام روزه دار بودند.

خدمتكار مجدداً به بازار رفت و از همان انگور خريد و به هنگام افطار در مقابل ايشان نهاد حضرت نيز مجددا اظهار خرسندى كردند و خواستند با انگور افطار كنند كه مجددا فقير ديگرى در زد و غذا خواست.

امام مجددا تمام انگور را به خدمتكار دادند كه به فقير بدهد.

روز سوم نيز خدمتكار به بازار رفت و انگور خريد و در وقت افطار انگور را در مقابل امام نهاد مجدداً فقيرى در زد و غذا خواست امام بار ديگر تمام انگور را به فقير داد.

خدمتكار روز چهارم نيز انگور خريد و در هنگام افطار در مقابل امام قرار داد، آن شب فقيرى نيامد و حضرت از آن انگور ميل كردند(۱۷۸) .

احسان به نفس كه در قرآن و روايات از آن سخن به ميان آمده است همين است. اين كار تصميم و نيز دعاى قبل از تصميم مى خواهد؛ چرا كه ما نيروى كمى داريم و نمى توانيم تزكيه نفس كنيم و بايد از خداى متعال بخواهيم تا در اين راه به ما كمك كند.

همان طور كه براى اُمور دنيايى دعا مى كنيم بايد در امور اُخروى نيز دعا كنيم.

بسيارند كسانى كه چهل روز زيارت عاشورا را با حضور قلب مى خوانند تا حاجتشان برآورده شود. آيا نبايد چهل روز زيارت عاشورا بخواند تا خدا به او كمك كند و توفيق تزكيه نفس پيدا كند؟ گرفتارى هاى دنيا هرچه باشند برطرف مى شوند و حتى اگر برطرف نشوند باكى نيست، اما مشكلات اُخروى كه حل شدنى نيست.

صد سال، هزار سال، بلكه بيشتر و بيشتر ادامه دارند و برطرف نمى شوند.

يكى از مراجع تقليد گذشته براى بنده نقل مى كرد: قبل از اين كه مرجع تقليد شوم، كم تر با مردم محشور بودم و وقتى متصدى امور مرجعيت شدم تصميم گرفتم نه از كسى گله اى داشته باشم و نه توقع.

به كار بستن تصميم مشكل است، ايشان با خود عهد كرده بود كه از كسى گله نكند؛ مثلا اگر كسى بعد از سال ها رفاقت ديگر در نماز جماعتش حاضر نشد از او گله نكند و من هيچ وقت نديدم از كسى شكوه كند.

نيز عهد كرده بود كه از كسى توقعى نداشته باشد.

اين يك عمل درونى است. انسان معمولا از ديگران توقع دارد، اما براى اين كه خوار نشود و از چشم ديگران نيفتد نمى گويد. ولى آن توقع درونى اعصابش را به هم مى ريزد.

به هرحال كسى كه به ديگران خدمت مى كند، پول مى دهد، كار خير انجام مى دهد، در واقع در حال پر بار كردن نامه اعمال خويش است و اين كار را بايد آن قدر تكرار كند تا ملكه شود. تا اين مقام به دست نيايد درك آن مشكل است.

تقدير الهى و رضايت

«إعلموا أنه لن يؤمن عبد من عبيده حتّى يرضى عن الله فيما صنع الله إليه و صَنَع به على ما أحبَّ و كره، و لن يصنع الله بمَن صَبَر و رَضِى عن الله إلاّ ما هو أهله و هو خيرله ممّا أحبَّ و كره »(۱۷۹) ؛ بدانيد كه هيچ يك از بندگان هرگز به مقام ايمان «كامل» نمى رسد مگر اين كه نسبت به مقدرات الهى راضى باشد، چه مورد پسند او باشد و چه نباشد.

خداى متعال هرگز نسبت به بندگان صابر و راضى جز آنچه شايسته آنان است انجام نمى دهد و مقدرات او از آنچه مى پسندند و نمى پسندند برايشان بهتر است.

ايمان بنده خدا كامل نمى شود مگر آن كه به آنچه خدا براى او مقدر كرده رضايت داشته باشد. منظور از ايمان در اين جا درجات بالاى ايمان است؛ چرا كه ايمان درجاتى دارد و اگر كسى به مقدرات الهى رضايت نداشته باشد در درجه بالاى ايمان قرار ندارد، و ايمان او ايمان كاملى نيست.

البته، اين معنا با قرار دادن آيات و روايات ديگر در كنار اين روايت و مقايسه آنها به دست مى آيد. «عبيد» همانند «عباد» جمع كلمه «عبد» است.

كلمه عبيد هميشه در جاهايى استعمال مى شود كه بار منفى داشته باشد به خلاف كلمه عباد كه استعمال آن در معانى منفى و مثبت است يعنى به هر دو معنا استعمال مى شود؛ به عنوان مثال خداى متعال در قرآن مى فرمايد:( مَا رَبُّكَ بِظَـلَّـم لِّلْعَبِيدِ ) (۱۸۰) ؛ «پروردگار تو هرگز به بندگان (خود) ستم روا ندارد».

در اين جمله چون بحث از ظلم است و ظلم مقوله اى ناپسند است، كلمه «عبيد» به كار برده شده و از عباد استفاده نشده است. اين جمله در قرآن بارها آمده و در تمام موارد لفظ عبيد به كار رفته است.

معناى اين آيه چنين است: اگر بلايى به سر بندگان خدا مى آيد، در واقع خود آنها مقصرند و خدا در حق آنها كوتاهى نكرده است. در اين جا حضرت با استفاده از «لن» در جمله، سلب ايمان ابدى را افاده مى كند.

در اين دنياى فانى هر كس ممكن است در ادوار مختلف، دستخوش اوضاع گوناگونى شود. همه مردم علم، عمر طولانى، ثروت، زن، فرزند، جايگاه اجتماعى و موفقيت را دوست دارند و در مقابل، فقر و بيمارى و مظلوميت را دوست ندارند. امامعليه‌السلام مى فرمايند: مؤمن كسى است كه به همه اينها راضى باشد.

يعنى چه در حال خوشى و ثروتمندى و سلامت، و چه در حال فقر و بيمارى و بدبختى به مقدرات الهى راضى باشد. مطلب شايان تامل در آيه پيش گفته آن است، كه امور نامطلوب در دنيا نتيجه اعمال نامناسب خود انسان است و باعث اصلى خود اوست و چه قاصر باشد و چه مقصر، در هر صورت تخلف و خطا از جانب خود اوست.

در كلام و لغت عربى ظرافت هاى زيادى وجود دارد؛ به عنوان مثال در اين زبان گاهى يك حرف معناى فعل را تغيير مى دهد. در همين قسمت از روايت لفظ «صنع» يك بار با «الى» و بار ديگر با حرف «ب» متعدى شده است.

ماده «صنع» اگر با «الى» آمده باشد به معناى نيكى و خوبى است، اما اگر با حرف «ب» متعدى شده باشد به معناى بدى و امور ناخوشايند است.

به عنوان مثال اگر خداوند به كسى سلامتى داده باشد مى گويند: «صنع الله إليه العافية » و اگر سلامتى را از كسى سلب كرده باشد و او را به بيمارى دچار كرده باشد مى گويند: «صنع الله به المرض ». جمله «فيما صنع الله إليه و صنع به على ما أحبّ و كره » مشتمل بر صنعت لف و نشر مرتب است؛ يعنى «صنع الله اليه » مربوط به «ما أحبّ»، و «صنع به» مربوط به «كره» است.

انسان بايد به خودش بقبولاند كه وضعيتى كه در آن قرار دارد، به مصلحت او و مطابق مقدّرات الهى است. اگر برخى از امور و اوضاع را نمى پسندد و از وضعيت خويش دل خوشى ندارد، با خود بگويد: خدا اين وضعيت را براى من قرار داده است، پس من نيز راضى به رضاى او هستم. درست است كه اين وضعيت خوشايند من نيست اما چون خدا چنين خواسته من رضايت دارم. هر چه از دوست رسد نيكوست.

رضايت به تقدير خدا

همان طور كه گفته شد، «لن» براى افاده نفى ابدى به كار مى رود. خداوند حكيم بر اساس مصلحت خويش با بندگان خود رفتار مى كند و از روز اول كه آنها را خلق كرده، قدم به قدم آنان را به طرف صلاح و مصلحت خويش سوق مى دهد.

سخت ترين مصيبتى كه واقع شده مصيبت سيد الشهداعليه‌السلام بود كه طى آن آل پيامبر دشوارى هاى بسيارى تحمل كردند اما چون مصلحت امامعليه‌السلام در اين بود،اراده خداوند بر وقوع اين مصيبت ها تعلق گرفت. صِرف راحتى دنيا مصلحت انسان نيست، بلكه مصلحت آن است كه تمام اوضاع و احوال انسان سنجيده شود و دنيا و آخرت او مد نظر قرار گيرد.

سپس، بر اساس همه اينها مصلحت او مشخص شود. انسان ها نيز در حد عقل و فهم خويش بر اين امر واقفند و در كارهاى دنياى خويش اين ملاحظات را به كار مى بندند؛ به عنوان مثال كسى كه پول زيادى اندوخته، اما سفر طولانى يا امر خيرى همچون ازدواج در پيش دارد، به پس انداز خود دست نمى زند و آن را خرج نمى كند. بنابراين،هر كس در حد عقل و فهم خويش مصلحت انديش است.

كارهاى خداى حكيم نيز بر همين اساس استوار است و مقام ربوبى اش با هر بنده اى طبق مصلحت او رفتار مى نمايد. آنچه بر سر بندگان مى آيد قطعا به صلاح آنهاست، چه با آن موافق باشند چه نباشند.

ايزد منان هر كسى را به طرف مصلحتش سوق مى دهد،و انسان است كه بايد در مواقف و مراحلى كه خوشايند او نيست بردبارى به خرج دهد و راضى به رضاى الهى باشد.