حكايت ابوتراب با ابوسفيان
پس از غصب خلافت از سوى ابوبكر، ماجرايى بين حضرت علىعليهالسلام
و ابوسفيان پيش آمد كه خواندنى است. در ايامى كه حضرت اميرعليهالسلام
خانه نشين بودند روزى ابوسفيان آمد و اين اشعار را براى سرزنش آن حضرت خواند:
ولا يقيم على ضيم يراد به
|
|
إلاّ الأذلاّن عير الحى و الوتد
|
هذا على الخسف مربوط برمّته
|
|
و ذا يشج فلا يرثى له أحد
|
اعراب جاهليت وقتى مى خواستند خون و غيرت كسى را به جوش بياورند تا قيام كند اين اشعار را مى خواندند. معناى اشعار چنين است:
غير از الاغ عشيره و ميخ كه ذليل ترين چيزهايند كسى در مقابل ظلم خاموش نمى نشيند.
اين يك به خوارى تمام بر زمين بسته شده و آن ديگرى سرش شكسته و مرثيه گويى ندارد.
الاغ شيخ عشيره يعنى الاغى كه هميشه بر در خانه بسته شده و هر كس از راه برسد، چه مهمان باشد يا اهل خانه و همسايه سوارش مى شود، هر وقت و هر كسى كه باشد فرقى نمى كند خلاصه اين حيوان را به صورت شبانه روزى بر در خانه نگه مى دارند تا هركس خواست سوار شود و اين غير از الاغى است كه در آن زمان هر كس داشته و فقط خودش سوار مى شده است.
«ضيم» يعنى ظلم و «اذلاّن» نيز صيغه افعل التفضيل است كه بر سرش الف و لام آمده است. صيغه افعل التفضيل به صورتهاى گوناگون به كار مى رود كه قوى ترين وجه آن زمانى است كه باالف ولام بيايد؛ مانند: «زيد الأفضل»؛ يعنى هيچ كس بالاتر از زيد نيست. صيغه افعل التفضيل يا به «مِن» و يا به اضافه مختوم مى شود دايره برترى آن يا در مجرور مِن و يا در مضاف اليه است.
وقتى مى گويند: «زيدُ افضلُ من عمرو» يعنى فضيلت زيد از عمرو بيشتر است و اين جمله بيش از اين چيزى را نمى رساند.
گاهى هم مى گويند: «زيد أفضل علماء هذا البلد
» يعنى زيد از علماى اين شهر افضل است، اما همان طور كه اشاره شد وقتى مى گويند «زيد الأفضل»، يعنى هيچ كس بالاتر از زيد نيست و اين قوى ترين نوع افعل التفضيل است.
«وَتَد» يعنى ميخ. «رمّه» يعنى بندى كه با آن حيوان را مى بندند. ابوسفيان نزد حضرت اميرعليهالسلام
آمد و اين دو بيت شعر را خواند و گفت: مگر ما واقعه غدير يادمان رفته است؟ به پاخيز و قيام كن. «لأملأنّها لك خيلا و رجلا
؛ به پشتيبانى از تو مدينه را پر از سواران و مردان جنگى مى كنم».
برخيز و شمشير به دست بگير و از حقّت دفاع كن. امام علىعليهالسلام
مى دانستند كه آن سپاهى كه ابوسفيان وعده اش را مى دهد مطيع ايشان نيست، بلكه مطيع ابوسفيان است و ممكن است در گرما گرم جنگ، ابوسفيان دستور قتل ابوبكر و حضرت علىعليهالسلام
را با همديگر صادر كند و خود بر مسند امور بنشيند و بار ديگر، مردم را به بت پرستى بخواند.
در آن مقطع حساس، حضرت وظيفه خاصى داشتند و مأمور نبودند كارى انجام بدهند. مى بايست همان ظواهر اسلام رعايت مى شد تا دين پا برجا بماند و اسلام به نسل هاى بعدى برسد.
در غير اين صورت، همه اين چيزها از بين رفته بود و ديگر امروزه اثرى از مقدس اردبيلى و شيخ كلينى نبود.
هم چنان كه بيشتر اُمت ها و اديان پيشين از بين رفتند و از بيشتر پيامبران آنها نامى هم بر جاى نمانده است. مؤيد اين مطلب، فرمايشى است كه اميرمؤمنانعليهالسلام
به حضرت زهراعليهاالسلام
فرمودند كه اگر مى خواهى نام پدرت باقى بماند تحمل كن، و الا اگر انسان مظلوم توان دفاع از خود را داشته باشد، اما از حق خويش دفاع نكند، دعايش مستجاب نخواهد شد.
همه ائمه اطهارعليهمالسلام
بر اساس وظيفه اى كه داشتند صبر پيشه كردند و البته راضى هم بودند. رضاى به قسمت الهى اين نيست كه وظيفه مان را انجام ندهيم.
بلكه بايد نخست وظيفه را به نحو احسن انجام داد، آن گاه به قسمت الهى رضايت داد.
«وَلَن يَصنَعَ الله بِمَن صَبَرَ و رضى عَن الله إلاّ ما هوأهله و هو خيرله مّما أحبَّ و كره
»
.
همان طور كه گفته شد در اين فقره از نامه، امام صادقعليهالسلام
شيعيان را به صبر و رضا در برابر تقدير الهى فرا مى خواند، يعنى علاوه بر آن كه مؤمِن در مقابل تقدير الهى صبر پيشه مى كند، بايد راضى نيز باشد.
مقدراتى كه خدا براى شخص صابر و راضى رقم مى زند بهتر از چيزهايى است كه خود او دوست دارد يا بدش مى آيد.
انسان بعضى از چيزها را دوست و از چيزهايى هم نفرت دارد.
به عنوان مثال، غذاى لذيذ، خانه بزرگ، سلامتى و ديگر لذّت هاى دنيايى را همگان دوست دارند و فقر و بدبختى و ناسزا شنيدن و بيمارى مورد تنفر همگان است. امام صادقعليهالسلام
در اين جا مى فرمايد آنچه براى انسان صابر و راضى اتفاق مى افتد، اعم از شادى و غم، فقر و غنا، بيمارى و بهبود، فراغ و اشتغال،همه و همه به صلاح اوست.
در روايت ديگرى اين معنا به «الرضا بما قسم الله» ياد شده است كه از «الرضا عن الله» خاص تر است.
فرض كنيم فرد پولدارى به شخصى تضمين دهد كه تو فلان كار را براى من انجام بده، در عوض هر اتفاقى براى تو پيش آمد، من پنج برابر خسارت آن را به تو مى دهم.
در اين صورت خيال آن شخص آسوده مى شود و اگر در بين كار دستش بشكند راضى است، چرا كه اگر مخارج درمان دستش صدهزار تومان باشد، مى داند به جاى صد هزار تومان پانصد هزار تومان به او خواهد رسيد. چنين شخصى حتى پس از اين تضمين هم شايد دوست نداشته باشد دستش آسيب ببيند ولى چون نتيجه خوبى برايش در پى دارد آن را به جان مى خرد.
اين مثال را از آن رو آورديم كه مفهوم رضايت را بهتر درك كنيم و بدانيم كسى كه نسبت به مقدرات الهى صابر و راضى است در هيچ حال زيان نمى كند و خداى متعال پاداش او را دو چندان مى كند.
مقام رضا به تقدير الهى بالاترين مقام و درجه است،هر چند كه خود نيز مراتب و درجاتى دارد؛ زيرا معنويات و ماديات، بهشت ودوزخ، دنيا و آخرت، هر كدام مراتب و درجات مختلفى دارند.
در قرآن كريم آمده است:(
فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيَما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُوا فِى أَنفُسِهِمْ حَرَجاً مِّمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيماً
)
؛ چنين نيست، به پروردگارت سوگند كه آنها ايمان نمى آورند مگر آن كه در اختلافات خويش تو را به داورى بخوانند و از قضاوت تو دلگير نشوند و كاملا تسليم باشند».
از ميان دو طرف متخاصم كه با هم اختلاف دارند، دست كم يكى از آنان محكوم خواهد شد.
خداوند متعال در اين آيه شريفه قسم ياد كرده است كه مؤمنان به درجات بالاى ايمان دست نمى يابند، مگر آن كه به هنگام اختلاف و مشاجره و پس از آن كه پيامبر به نفع يكى و عليه ديگرى حكم كرد، آن كه حكم عليه او صادر شده است، رضايت داشته باشد، و چه در ظاهر و چه در باطن او نشانى از نارضايتى نباشد ودر نفس خويش احساس حرج و سختى ننمايد.
مقام رضا به سادگى ميسر نمى گردد. اما انسان چاره ديگرى ندارد؛ چرا كه فقط رضا به قسمت الهى است كه سعادت اُخروى را تأمين مى كند. نوع انسان ها در زندگى خويش كم و كاستى هايى دارند. يكى فرزند ندارد، ديگرى فرزند دارد، ولى خرج او را ندارد، آن يكى فرزندش ناصالح است.
به طور كلى هر كسى در زندگى با امور ناخوشايندى رو به روست، اما آيا انسان در برابر اين ناگوارى ها رضايت دارد يا نه؟
كسب رضايت ساده نيست، ولى مقامات و پاداش هاى والا را به سببِ داشتن رضايت مى دهند.
پاداشى كه به نمازگزار مى دهند، به اندازه رضايت موجود در نماز است. نمره اى كه به حُسن خلق مى دهند، در مقابل رضاى نهفته در آن است. بايد به آنچه خداوند حكيم قسمت انسان كرده است رضايت داشت.
آنچه در گذشته اتفاق افتاده قسمت بوده و آنچه در آينده اتفاق مى افتد، قسمت خواهد بود. حضرت علىعليهالسلام
خطاب به فرزند گرامى شان امام حسن مجتبىعليهالسلام
مى فرمايند: «بنيّ إنك لا تعلم ماذا خبّأ لك الدهر
؛ تو نمى دانى دنيا برايت چه چيزى پنهان كرده است». درست است كه اين فرمايش مولاى متقيان خطاب به امام حسنعليهالسلام
است، اما در واقع مخاطب اين سخن تمام انسان ها مى باشند.