درس بیستم: رابطه مؤمن با دنیا و مادیات
(
فلا تُضَیعْ مالَكَ و تُصْلِحُ مالَ غَیرِكَ ما خَلَّفْتَهُ وراءَ ظَهْرِكَ واقْنَعْ بِما قَسَّمُهُ اللّهُ لَكَ و لاتَنْظُرْ اِلاّ اِلى ما عِنْدَكَ و لاتَتَمَنَّ ما لَسْتَ تَنالُهُ فَاِنَّ مَنْ قَنَعَ شَبَعَ وَ مَنْ لَمْ یقْنَعْ لَمْ یشْبَعْ و خُذْ حَظَّكَ مِنْ آخرَتِك و لاتَكُنْ بَطِراً فى الغِنى و لا جَزِعاً فى الفَقْرِ
)
.
عدم دل بستگى به دنیا
در قرآن كریم و روایات اهل بیت
عليهمالسلام
مطالب بسیارى درباره زهد و وارستگى و قناعت و عزت نفس بیان شده است. هم چنین در كتاب هاى اخلاقى ما، مخصوصاً كتاب هایى كه بیش تر جنبه روایتى دارد، بحث هاى فراوانى در این باره وجود دارد. نكته اى كه در این جا هست این است كه در این گونه موارد معمولاً فقط یك بُعد قضیه مطرح و تبیین مى گردد، لذا وظیفه علما و فقها، یعنى كسانى كه دین شناس و آشنا به كلمات اهل بیت
عليهمالسلام
و مبانى اسلام هستند، این است كه به سایر ابعاد نیز توجه نموده و با بررسى آنها نظر اسلام و اهل بیت
عليهمالسلام
را در موارد خاص بیان كنند.
یك مسأله این است كه توجه انسان نباید معطوف به امور مادى و زودگذر دنیا باشد؛ یعنى تعلقاتش متمركز در شهوات و لذات زودگذر دنیا نباشد، بلكه باید دوراندیش و آخرت گرا و داراى همّتى بلند بوده، متوجه این مطلب باشد كه زندگى دنیا چند روزى بیش نیست و زندگى ابدى و حقیقى در عالم دیگر است. بر اساس این بینش است كه انسان همه زندگى دنیا، نه تنها آنچه نصیب او مى شود، بلكه تمام نعمت هایى را كه در این جهان هست، نسبت به عالم آخرت پشیزى به حساب نمى آورد؛ زیرا در نظر او، دنیا محدود و متناهى و عالم آخرت نامحدود و نامتناهى است و روشن است كه بین متناهىونامتناهى هیچ نسبتى وجود ندارد؛ حتى اگر بگوییم نسبتِ متناهى با نامتناهى به اندازه یك چشم برهم زدن مى باشد، باز هم زیاد گفته ایم. اگر همه عمر دنیا را از ابتدا تا انتها، اعم از آنچه در كره زمین و كرات دیگر منظومه شمسى و نیز سایر كهكشان ها است ـ كهكشان هایى كه گاهى میلیاردها سال نورى با ما فاصله دارند ـ با زندگى آخرت مقایسه كنیم هیچ نسبتى بین آنها نمى یابیم؛ چراكه در هر حال مقایسه محدود با نامحدود است. اگر وضع عمر همه دنیا در مقایسه با آخرت این گونه است، وضعیت عمر محدود صد ساله انسان معلوم است كه چیست! این بینشى است كه ادیان الهى و پیامبران خدا به انسان ارائه مى دهند.
آنچه درباره ناچیز بودن دنیا ذكر شد، مبتنى بر یك بینش عمیق علمى، فلسفى و اعتقادى است و چنین اقتضایى دارد كه انسان نسبت به دنیا و زخارف آن سر سوزنى دل بستگى پیدا نكند.
استفاده مطلوب از عمر
مسأله دیگر این كه، درست است زندگى دنیا محدود و از یك چشم بر هم زدن هم كم تر است، اما باید توجه داشت كه همین زندگى محدود است كه سرنوشت زندگى نامتناهى را مشخص مى سازد. خوشبختى و بدبختى ما در زندگى نامتناهى ابدى، در گرو كارهایى است كه در زندگى دنیا انجام مى دهیم. بنابراین، از یك جهت زندگى دنیا ارزشى ندارد و نسبت به زندگى آخرت چیزى به حساب نمى آید، اما از جهت دیگر به لحاظ تأثیرى كه در زندگى آخرت دارد، هم پاى زندگى آخرت با ارزش است و از این نظر، ارزش عمر دنیا بى نهایت مى باشد؛ زیرا نتیجه آن بى نهایت است: یا بى نهایت نعمت و ثواب، یا بى نهایت عذاب و عِقاب. پس براى لذت هاى دنیا نباید حسابى باز كنیم، اما براى عمرى كه در این دنیا داریم، قطعاً باید حساب باز كنیم و هر چشم بر هم زدنش را بیهوده از دست ندهیم. طبیعى است كه اداره كردن زندگى فردى و خانوادگى بدون فعالیت و تلاش امكان پذیر نیست. این سنت الهى است كه انسان در دنیا زحمت بكشد تا هم نیازهاى فردى خود و خانواده اش را تأمین كند و هم بخشى از نیاز جامعه را برطرف نماید. تا اینها نباشد، زمینه امتحان فراهم نمى شود، زمینه امتحان كه نبود، انتخاب نیست، زمینه انتخاب كه نبود، رشد انسانى محقق نمى شود، رشد انسانى كه نبود، ثواب هاى اخروى نخواهد بود. آن ثواب ها براى انتخاب آگاهانه انسانى است نه فعالیت هاى جبرى.
ممكن است سؤال شود كه چه نسبتى بین زحمتى كه انسان براى كسب روزى مى كشد با تكالیف دیگرى كه بر عهده او است، وجود دارد و چگونه باید بین اینها جمع كرد؟ در پاسخ باید بگوییم كه مشخص كردن اولویت ها و درجه اهمیت آنها، وظیفه فقیهان دین شناس است. البته مسایل مبهم و مشتبه نیز ممكن است انسان را در انتخاب و تعیین اولویت ها دچار تردید نماید. مثلاً، این كه الان آیا تحصیل براى من اولویت دارد یا غیرتحصیل؟ چه مقدار از زمانى را كه به تحصیل اختصاص مى دهم باید به عبادت بپردازم؟ مطالعه براى من بیش تر اهمیت دارد یا خواندن نافله؟ صبح زود به پاى درس حاضر شدن بیش تر براى من اهمیت دارد یا قرائت قرآن؟ ورزش بیش تر براى من اهمیت دارد یا استراحت؟ و.... تمام اینها مسایل خاص خود را دارد كه انسان باید بر اساس آن زندگى اش را برنامه ریزى كند.
یكى از پرسش هاى اساسى كه در این زمینه وجود دارد این است كه ما براى تأمین زندگى دنیا باید تا چه حد تلاش كنیم؟ این پرسش یك جنبه فردى دارد و یك بعد اجتماعى. در بعد فردى، اجمالا بسته به تفاوت شرایط زندگى هر فرد این حد متفاوت است. براى مثال، سربازى كه در جبهه مى جنگد، و پرستارى كه در بیمارستان خدمت مى كند، نمى توانند كار تولیدى انجام دهند، اما كشاورزى كه در مزرعه فعالیت مى كند یا كارگرى كه در كارخانه كار مى كند حسابشان جدا است. مدیرى هم كه در اداره كار مى كند حساب دیگرى دارد. طلبه و استاد و مانند اینها هم هر كدام حساب خودشان را دارند. در هر حال آنچه فعلا بیش تر مد نظر است بعد اجتماعى این مسأله و بحث «توسعه اقتصادى» از دیدگاه اسلام است كه مناسب است در این جا اشاره اى به آن داشته باشیم.
دیدگاه اسلام درباره توسعه اقتصادى
مسأله اى كه امروزه با آن مواجه هستیم این است كه آیا افراد جامعه باید براى كسب امور مادى و به دست آوردن مال و ثروت تلاش كنند یا خیر؟ یكى از مسایلى كه در سطح جامعه ما ـ به خصوص پس از دوران جنگ ـ مطرح شده، این است كه باید برنامه هایى براى توسعه اقتصادى داشته باشیم. از آن زمان بحث هایى مطرح شد كه آیا اسلام توسعه اقتصادى را مى پذیرد یا خیر؟ آیا باید به فكر ارتقاى سطح ثروت ملى و سطح زندگى مردم بود و یا این كه باید كارى كرد كه مردم مسلمان به نان جوى قانع باشند و بیش تر به عبادت بپردازند؟ این مباحث حتى به سطح دانشگاه ها و محافل علمى نیز كشیده شد؛ سخنرانى ها، كنفرانس ها و سمینارهایى برپا گردید و مقالاتى نیز در این زمینه ها به رشته تحریر درآمد. البته كسانى هم از این شرایط سوءاستفاده هایى كردند؛ یعنى به اسم دل سوزى ولى با انگیزه هایى دیگر، كه خدا مى داند، كارهایى كردند و بحث هایى انجام دادند كه معنایش این بود كه یا باید دین را بپذیریم یا پیشرفت اقتصادى را. آنها این مسأله را مطرح كردند كه اصلا دین با پیشرفت و توسعه اقتصادى سازگار نیست؛ دین دعوت به زهد و قناعت و دورى از دنیا مى كند، پس اگر انقلاب، انقلاب اسلامى است نباید سخنى از توسعه به میان آید!
اما آیا به راستى اسلام گفته كه نباید ثروت دنیا در دست مسلمان ها باشد؟! آیا در اسلام چنین بینشى وجود دارد كه هر كس مجموعه اى از نعمت هاى خدا در دستش باشد از نظر اسلام مذموم است؟! حال آن كه در قرآن كریم، سخن حضرت سلیمان
عليهالسلام
آمده كه در یكى از دعاهایش خطاب به پروردگار عرض مى كند:
(
رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ هَبْ لِی مُلْكاً لا ینْبَغِی لِأَحَد مِنْ بَعْدِی
)
؛
بارالها به لطف و كرمت از خطاى من درگذر و مرا ملك و سلطنتى عطا فرما كه پس از من احدى لایق آن نباشد. البته یهود و نصارا، حضرت سلیمان
عليهالسلام
را پیامبر نمى دانند، ولى از دید ما مسلمانان، آن حضرت یكى از پیغمبران بزرگ الهى است. اگر داشتن ثروت و بهره مندى از نعمت هاى خدادادى مذموم مى بود، قرآن كریم از حضرت سلیمان
عليهالسلام
كه نعمت هاى فراوانى در اختیارش بود این مقدار ستایش نمى كرد. از جمله نعمت هایى كه خداوند به حضرت سلیمان
عليهالسلام
عطا فرمود این بود كه باد، جن، وحوش و شیاطین را مسخّر او گردانید. آن حضرت كاخ هایى از جنس بلور داشت كه شاید امروز هم در جهان نمونه اش وجود نداشته باشد؛ به طورى كه وقتى ملكه سبا، بلقیس، وارد كاخ او شد به گمان این كه باید از نهر آب عبور كند لباس هایش را جمع كرد. حضرت سلیمان
عليهالسلام
به او گفت:
(
إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِیرَ
)
؛
این قصرى است از آبگینه صاف. حضرت سلیمان
عليهالسلام
چنین كاخى داشت و نعمت هاى فراوان دیگرى كه در قرآن به برخى از آنها اشاره شده است.
در سیره و احوالات پیغمبر اسلام
صلىاللهعليهوآله
و ائمه اطهار
عليهمالسلام
، حتى زاهدترین امامان
عليهمالسلام
، آمده است كه آن بزرگواران سالى ده ها برده آزاد مى كردند. برده آزاد كردن كار آسانى نیست. درست است كه امروز برده اى نیست تا قیمت آن در بازار معلوم شود، ولى اجمالا قیمت و ارزش یك انسان را مى توان تصور كرد؛ آن هم انسانى كه یك عمر در اختیار یك فرد قرار مى گیرد تا او از كار، توانایى ها، مهارت ها و هنرهایش استفاده كند. كسى كه مى خواهد صد برده آزاد كند مسلّماً باید توانایى این كار را از لحاظ مادى داشته باشد. حضرت امام حسن
عليهالسلام
در طول عمر شریفشان چندین بار ثروت خود را بین فقرا تقسیم كردند؛ نصف براى خودشان و نصف دیگر براى فقرا. این طور نبود كه همه امامان
عليهمالسلام
به اصطلاح به یك لقمه نان جو محتاج باشند و شب با شكم گرسنه سر بر بالین بگذارند. درست است كه آنها كم استفاده مى كردند، اما این به معناى فقر و تنگدستى ائمه
عليهمالسلام
نیست.
بنابراین، اگر پرسش این است كه آیا اسلام مى خواهد ثروت دنیا در دست مسلمان ها باشد، پاسخ مثبت است. هیچ گاه اسلام نمى خواهد مسلمان ها خوار و زبون، گرسنه، عقب افتاده و توسرى خور باشند. كار كردن، تولید ثروت كردن، مالك ثروت شدن و ثروت را در راه خدا صرف كردن یك مسأله است، و دل بستگى به مال دنیا و اهمیت دادن به دنیا در مقابل آخرت مسأله اى دیگر. اتفاقاً یكى از نظریه هایى كه امروزه در مسایل اجتماعى و اقتصادى مطرح مى باشد، این است كه از جمله عوامل پیشرفت صنعت در دنیا این بوده كه مسیحیان مخلص و مؤمن، كم مصرف مى كردند و زیاد پس انداز مى نمودند. این اموال پس انداز شده موجب گردید تا سرمایه هاى فراوانى پدید آید و صنایع بزرگى شكل گیرد. آقاى ماكس وبر در این زمینه كتابى نوشته ودرآن روند شكل گیرى سرمایه دارى در اروپا را تشریح كرده است. او یكى از دلایل رواج سرمایه دارى را در غرب «اخلاق پروتستان» مى داند؛ یعنى روحیه اى كه باعث مى شد مردم زیاد كار و كم مصرف كنند. البته درصدد این نیستم كه بگویم آیا این توجیه درست است یا خیر، بلكه اجمالا مى خواهم بگویم كسانى هم هستند كه فكر مى كنند كم مصرف كردن موجب رشد اقتصادى مى شود. البته نظریاتى عكس آن هم وجود دارد.
در هر حال سخن در این است كه نداشتن ثروت، زبونى و پستى و حقارت یك مطلب است و داشتن عزت نفس، بى اعتنایى به دنیا، پارسایى، پیراستگى و وارستگى مطلب دیگرى است. ممكن است كسانى نان شب هم نداشته باشند، اما دنیاپرست باشند. كسانى هم ممكن است ثروت دنیا را در اختیار داشته باشند، اما طالب آخرت و دشمن دنیا باشند؛ آن طور كه اهل بیت
عليهمالسلام
و تربیت یافتگان راستینشان بودند. توصیه ها و سفارش هایى كه در اسلام درباره قناعت و زهد شده، معنایش این نیست كه كار نكنید، تولید نكنید و ثروت نداشته باشید، بلكه از دیدگاهى، دست كم براى حفظ عزت اسلامى در مقابل دشمنان، كسب ثروت واجب است، و این هیچ منافاتى با زهد ندارد. آموزه هاى تربیتى اسلام در خصوص قناعت و زهد به این دلیل است كه مسلمانان دل به دنیا نبندند، نه این كه دنیا نداشته باشند. این دو حیثیت را باید كاملا از یكدیگر تفكیك كنیم.
بنابراین توسعه اقتصادى هیچ منافاتى با روح زهد ندارد. كسانى هستند كه به جمع آورى مال و ثروت مى پردازند و كم كم خود آن مال و ثروت برایشان موضوعیت پیدا مى كند. پول و ثروت ابتدا براى انسان جنبه ابزارى دارد؛ یعنى وسیله اى است براى رفع نیازها، اما براى كسانى مطلوب بالذات مى شود. براى آنها چگونگى مصرف پول مهم نیست، بلكه صرف داشتن آن مهم است. طبعاً وقتى خودشان پول را مصرف نكردند، خوش بینانه ترین وضعیتش این است كه نصیب وارثان شود و آنها هم به درستى از آن استفاده كنند. آیا این كار عاقلانه اى است كه انسان زحمت بكشد و پول دربیاورد و بدون این كه خودش مصرف كند آن را براى دیگران بگذارد؟ البته وقتى انسان زحمتى كشید و خودش هم از آن بهره مند شد و به وظایف شرعى اش هم عمل كرد، اگر ثروتى از او باقى ماند، حق وارث است كه از آن استفاده كند و این حق را خداوند بر اساس حكمت هایى قرار داده است.
نكاتى درباره استفاده از نعمت هاى دنیا
درباره مسایلى كه مربوط به ارتباط انسان با نعمت هاى دنیا است ـ و غالباً در آیات و روایات به نوعى از آنها نكوهش و مذمت شده است ـ بحث هاى گوناگونى انجام مى گیرد كه در بسیارى از موارد جنبه افراط و تفریط به خود مى گیرد. ما براى آن كه در این زمینه به كج فهمى مبتلا نشویم، باید چند حیثیت را از یكدیگر تفكیك كنیم.
یك نكته این است كه بدانیم آیا واقعاً خود این نعمت ها فى حد نفسه خوب هستند یا بد؟ آیا غذاهاى لذیذ، لباس هاى خوب، عطرهاى خوش بو، گل هاى زیبا و مانند آنها فى حد نفسه چیزهاى بدى هستند؟ كسانى چنین مى پندارند كه نعمت هاى دنیا اصلا پلید و زشت اند و استفاده كنندگان از آنها اهل عذاب و جهنم! این یك نوع اشتباه در فهم آیات و روایات است. درست است كه در برخى از روایات، دنیا به مار و چیزهاى مضر و خطرناك تشبیه شده است، اما این گونه مطالب ناظر به جنبه دیگرى است كه توضیح آن در ادامه خواهد آمد. قرآن كریم، نعمت هاى دنیا را «طیبات» مى نامد و مى فرماید:
(
أُحِلَّ لَكُمُ الطَّیباتُ
)
؛
براى شما هرچه پاكیزه است حلال شده. در جاى دیگرى مى فرماید:
(
قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیباتِ مِنَ الرِّزْقِ
)
؛
بگو اى پیغمبر چه كسى زینت هاى خدا را كه براى بندگان آفریده حرام كرده و از صَرف رزق حلال و پاكیزه منع كرده است؟ قرآن كریم در بسیارى از آیات خود از زینت ها به عنوان نعمت هاى خدا یاد مى كند. حتى آسمان و ستارگان را به عنوان زینتى براى مردم ذكر مى كند و مى فرماید:
(
وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِی السَّماءِ بُرُوجاً وَ زَینّاها لِلنّاظِرِین
)
َ؛
ما در آسمان كاخ هاى بلند برافراشتیم و بر چشم تماشاگران عالم، آن كاخ ها را به زینت و زیور بیاراستیم؛ یعنى یكى از فواید خلقت آسمان ها این است كه مردم از تماشاى آن لذت مى برند. قرآن حتى تا آن جا پیش مى رود كه در مورد به چرارفتن حیوانات مى فرماید:
(
وَ لَكُمْ فِیها جَمالٌ حِینَ تُرِیحُونَ وَ حِینَ تَسْرَحُونَ
)
؛
و هنگامى كه شبانگاه برگردند یا صبحگاه به چرا بیرون روند زیب و جمال شما باشند. البته ما چون زندگى روستایى و كشاورزى نداریم، شاید به درستى این زیبایى را درك نكنیم، ولى آنهایى كه دامدار هستند و سروكارشان با گوسفند است، قطعاً این زیبایى را در گله هاى گوسفند مشاهده مى كنند. بنابراین از منظر قرآن كریم تمام نعمت هاى خدادادى «طیبات» و «زینت» هستند و هیچ گاه مورد انكار و مذمت قرار نگرفته اند.
نكته دوم این است كه آیا باید از این نعمت ها استفاده كرد یا به طور كلى باید از آنها كناره گرفت؟ اجمالا مى توان گفت: در این كه از این نعمت ها باید استفاده كرد هیچ شكى نیست. در بعضى موارد حتى زینت كردن در خود قرآن امر شده است:
(
خُذُوا زِینَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِد
)
؛
وقتى به عبادتگاه مى روید خودتان را زینت كنید. در روایات بسیارى هم مسواك زدن، لباس تمیز پوشیدن، عطر زدن و شانه كردن موها و محاسن هنگام رفتن به مسجد تأكید شده است. به هر حال استفاده از زینت ها مورد امر قرآن و مطلوب اسلام است. البته در این كه از بعضى زینت ها هم نهى شده است هیچ شكى نیست.
نكته مهم ترى كه مورد تأكید آیات و روایات است و عمدتاً بحث هاى قرآنى و روایى ناظر به آن هستند، مسأله ارتباط قلبى انسان با این نعمت ها است؛ یعنى این كه چه اندازه به آنها دل ببندیم و چه بخشى از دل را ـ كه جایگاه محبت ها و عواطف است ـ به این امور اختصاص دهیم؟ در این جا انسان باید چنان قدرتى داشته باشد كه به هیچ كدام از نعمت هایى كه در اختیارش هست دل نبندد؛ یعنى بود و نبود آنها برایش مساوى باشد. تمام آیات و روایاتى كه درباره مذمت دنیا است، در واقع مذمت دنیازدگى ما است. اگر دنیا «دارالغرور» است، در واقع مذمت غرور و فریفته شدن ما در مقابل دنیا است. اگر زندگى دنیا «لهو»، «لعبٌ»، «زینة» و «تفاخر» است، به این دلیل است كه لهو و لعب و زینت و تفاخرِ ما است. سرگرم شدن ما به دنیا مذموم است نه این كه دنیا چیز بدى باشد.
بحث دیگرى كه جنبه تربیتى هم دارد این است كه انسان چگونه با كسانى كه كمابیش تحت تأثیر گفتار و رفتار او هستند رفتار كند تا آنها را به سوى قله وارستگى و بى اعتنایى به دنیا رهنمون گردد؟ یكى از اصول اساسى و شاید استثناناپذیر در مسایل تربیتى، رعایت اعتدال است. هر چیزى كه به افراط و تفریط گرایش پیدا كند زیان آفرین خواهد شد. بنابراین یك نكته مهم در امر تربیت این است كه شرایط را به گونه اى فراهم كنیم تا متربى به تدریج به سمت امور خیر سوق داده شود، وگرنه اگر از همان روز اول بخواهیم مراتب عالیه كمال را به او پیشنهاد كنیم، مشخص است كه طاقت نمى آورد. براى مثال، اگر مى خواهیم نوجوانى را كه در آغاز تكلیف است تربیت كنیم، باید با او با آرامى و نرمى رفتار نماییم و شرایطى را فراهم آوریم كه نسبت به امور معنوى رغبت و تمایل پیدا كند. رغبت به امور مادى، طبیعى است و احتیاج به تعلیم و تربیت ندارد، مربى باید سعى كند كه متربى به تدریج رغبت به امور معنوى را جایگزین رغبت به امور مادى نماید.
اگر انسان شرایط را به گونه اى فراهم آورد كه میزان بهره مندى افراد تحت تربیتش از نعمت هاى مادى، بسیار بیش تر از حد متوسط سایر افراد جامعه باشد، در واقع آنها را به دنیازدگى تشویق كرده است؛ زیرا ناخودآگاه این گونه به آنها القا مى كند كه همین امور مادى هستند كه داراى ارزش اند. به دیگر سخن، هم غرایز حیوانى به طور طبیعى آنها را به سمت امور مادى سوق مى دهد و هم ما زمینه را بیش تر برایشان فراهم مى كنیم. سنجیدن ظرفیت متربى از مسایل بسیار مهم است؛ اگر دیدیم ظرفیت دارد، تدریجاً باید سعى كنیم شرایط را به گونه اى فراهم آوریم تا او از لحاظ بهره مندى هاى مادى كم تر از دیگران باشد. در هر حال، انسان باید سعى كند در تمام امور نه تنها از حد متعارف فراتر نرود، بلكه تا مى تواند از لذایذ مادى كم تر بهره مند شود تا آنها براى مردم جنبه ارزش پیدا نكند. گرایش به برترى جویى، در امور مادى حتى مى تواند انسان را تا پرتگاه كفر به پیش ببرد. قرآن چه زیبا سرنوشت كسانى را كه به فكر برترى جویى نیستند بیان مى فرماید:
(
تِلْكَ الدّارُ الاْخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساد
)
؛
ما این دار ـ بهشت ابدى ـ آخرت را براى آنان كه در زمین اراده علو و فساد و سركشى ندارند مخصوص مى گردانیم. در روایتى آمده است كه اگر كسى دوست داشته باشد بند كفشش زیباتر از بند كفش رفیقش باشد، در واقع دچار مرتبه اى از برترى جویى شده است.
امام صادق
عليهالسلام
به عبداللّه بن جندب مى فرماید:
(
اِقْنَعْ بما قَسَّمَهُ اللّهُ لك
)
؛ به آنچه خدا براى تو مقدّر كرده و شرایطش را ـ از استعدادهاى ذاتى و شرایط اجتماعى ـ برایت فراهم نموده قانع باش.
(
ولا تَنْظُرْ الاّ الى ما عِنْدكَ
)
؛ نظرت به همان چیزهایى باشد كه دارى. نگاه نكن كه دیگران چه دارند و تو آنها را ندارى، ببین كه خدا چه نعمت هایى به تو داده است. مَثَل معروفى است كه مى گوید بعضى ها نیمه خالى لیوان را مى بینند و بعضى نصفه پر آن را. خدا مى خواهد انسان را طورى تربیت كند كه همیشه نیمه پر لیوان را ببیند و قدردان نعمت هایى باشد كه دارد و شكر آنها را به جا بیاورد.
(
ولا تَتَمَنَّ ما لَسْتَ تَنالُهُ
)
؛ چیزى را كه به آن نمى رسى آرزو مكن. چیزهایى هستند كه انسان در شرایط عادى اجتماعى اصلا به آنها نمى رسد؛ از این رو، انسان نباید تمام فكر و ذكرش رسیدن به آنها باشد و بیهوده وقت خود را صرف تصاحب چیزهاى دست نیافتنى كند.
(
فَاِنَّ مَنْ قَنَعَ شَبَعَ وَ مَنْ لَمْ یقْنَعْ لَمْ یشْبَعْ
)
؛ كسى كه روحیه قناعت دارد سیر مى شود، اما اگر كسى قناعت نداشته باشد هیچ وقت سیر نمى شود و همیشه احساس گرسنگى و كمبود مى كند. آب دنیا آب شورى است كه هر چه از آن بخورى تشنه تر مى شوى. اگر این روحیه در انسان پیدا شد كه به آنچه دارد قانع باشد، همیشه شاد خواهد بود و زندگى شیرینى خواهد داشت. اما اگر انسان از روحیه قناعت برخوردار نباشد، همیشه غمگین است و هر اندازه هم كه ثروت داشته باشد، باز چشمش به دنبال ثروت دیگران است.
(
و خُذْ حَظَّكَ مِنْ آخِرتِكَ
)
؛ از آنچه در اختیار تو است فقط براى تأمین نیازمندى هاى زندگى دنیا استفاده نكن، بلكه به فكر این باش كه از این اموال براى سعادت آخرتت هم بهره گیرى تا ارزش آن بى نهایت شود.
اَشكال مختلف رابطه انسان با مال دنیا
رابطه انسان با مال دنیا از چند منظر قابل بررسى است؛ یك جهت آن مربوط به دل بستگى انسان به مال دنیا مى شود. در این خصوص، تفاوتى بین مال زیاد و مال كم وجود ندارد؛ ممكن است كسى مال اندكى هم داشته باشد، ولى دل بستگى اش به آن بسیار زیاد باشد. دل بستگى انسان به مال دنیا، كم یا زیاد، مطلقاً مبغوض است، منتها مبغوضیتى كه به حد حرمت نمى رسد، اما مى تواند انسان را به معصیت بكشاند. اگر دل بستگى به مال دنیا به گونه اى باشد كه مانع انسان در راه انجام وظیفه شرعى گردد و یا به حدى باشد كه موجب كوچك ترین ضربه و آسیبى به فعالیت هاى انسان از قبیل عبادت و تحصیل گردد، بسیار مذموم است. بنابراین وظیفه انسان است كه با این گونه دل بستگى ها مبارزه نماید. بهترین حالت در این زمینه این است كه وجود و عدم مال دنیا براى انسان على السویه باشد؛ یعنى اگر مالك مال دنیا بود، زیاد خوشحال نشود و اگر هیچ چیز نداشت و یا اموال خود را از دست داد، خیلى غصه دار و ناراحت نگردد؛ چرا كه هر دو حالت براى او وسیله آزمایش و امتحان الهى است:
(
لِكَیلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ
)
؛
تا هرگز بر آنچه از دست شما رود دل تنگ نشوید و به آنچه به شما رسد دل شاد نگردید. البته گفتن این مطلب آسان است، اما رسیدن به آن، كار چندان آسانى نیست.
یكى از راه هاى پیدایش این حالت این است كه انسان سعى كند مقدارى از دارایى خود را، آن هم از چیزهایى كه دوست دارد، در حدى كه برایش میسّر است در راه خدا انفاق كند:
(
لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ
)
؛
هرگز به مقام نیكوكاران و خاصان خدا ـ یا درجات عالیه بهشت ـ نخواهید رسید مگر آن كه از آنچه دوست مى دارید در راه خدا انفاق كنید.
البته حسن تلاش براى كسب مال به منظور انفاق در راه خدا یك شرط دارد و آن این است كه كسب مال و ثروت به انگیزه انجام مستحبات، موجب بازماندن انسان از واجبات و مسایل اصلى و مهم وى نگردد. مثلاً اگر یك طلبه، یا یك دانشجو، یا مجتهد و محقق، به انگیزه انفاق در راه خدا، تمام وقت و نیرو و فكر و ذهن خود را صرف كسب ثروت و مال دنیا كند به گونه اى كه از وظیفه اصلى اش، یعنى تحصیل و تحقیق، بازبماند، كار مطلوبى انجام نداده و در واقع واجب را فداى مستحب كرده است.
پرداختن به كارى كه موجب ترك واجبى مى شود شبهه حرمت پیدا مى كند. بنابراین همیشه كسب مال حتى به انگیزه صحیح و نیت مطلوب، مطلقاً مطلوب نیست، شرطش این است كه مزاحم با تكلیف ارجحى نباشد؛ اگر مزاحم با تكلیف واجبى باشد، انجام آن حرام است و اگر مزاحم با تكلیف مستحب ارجحى باشد، پرداختن به آن در حكم مكروه است. پس اگر انگیزه كسب مال، انجام تكلیف واجبى باشد، مـطـلـوب، بلكه واجب است و نیز اگر به انگیزه انجام كار مستحبى باشد كه مزاحم با تكلیف واجب یا تكلیف ارجحى نیست، مستحب است.
ممكن است انسان اموال زیادى هم در اختیار داشته باشد، اما خودش از آن استفاده نكند. خوبى یا بدى این كار به انگیزه انسان بازمى گردد. گاهى مصرف نكردن به این دلیل است كه انسان دوست دارد مالش دست نخورده باقى بماند. به این حالت بخل مى گویند كه از نظر اسلام بسیار مذموم و نامطلوب است. اما اگر استفاده نكردن از مال و ثروت به این انگیزه باشد كه انسان به لذایذ دنیا عادت نكند، هدفى والا و مطلوب به شمار مى آید. انسان وقتى از داشتن چیزى لذت ببرد، ناخودآگاه به آن علاقه مند مى شود. معمولاً نحوه شكل گیرى محبت ها این گونه است؛ یعنى انسان ابتدا از چیزى لذتى مى برد، سپس كم كم از آن خوشش مى آید و دلش مى خواهد همیشه آن را داشته باشد. بنابراین یكى از راه هاى عدم دل بستگى به مال دنیا این است كه انسان كم تر از آن استفاده كند تا از آن كم تر لذت ببرد. اگر كم مصرف كردن به این انگیزه باشد كه به مال دنیا دل بستگى پیدا نكند، به تدریج به صفت زهد كه مطلوب اولیاى خدا و یكى از اوصاف كمالیه است، دست پیدا خواهد كرد. زاهد بودن به معناى فاقد بودن نیست؛ انسان ممكن است ثروت زیادى هم داشته باشد، اما زاهد باشد. معروف است كه حضرت سلیمان
عليهالسلام
با وجود آن همه مواهبى كه خداوند به او داده بود به نان جوى، آن هم از دست رنج خودش، قانع بود؛ یعنى در عین داشتن ثروت كلان، زاهدانه زندگى مى كرد.
رابطه دیگرى كه انسان با مال دنیا پیدا مى كند، از جهات اخلاقى و ارزشى است؛ از این حیث ممكن است صفات اخلاقى خوب یا بدى در انسان شكل گیرد. اگر انسان شیفته مال دنیا باشد، به حدى كه آن را ارزش بداند، در صورت ازدیاد مالش، از فرط خوشحالى ـ به اصطلاح ـ خودش را گم مى كند. در زبان عرب، به این حالت خوشحالى زیاد كه به واسطه برخوردارى از یك نعمت به انسان دست مى دهد، «بطر» مى گویند. عكسِ این حالت نیز زمانى است كه انسانِ صاحب مال و توان گرى، با از دست دادن ثروتش غصه دار شود، به گونه اى كه از فرط ناراحتى، آرامش و سلامت روانى خود را نیز از دست بدهد.
این دو حالت، لازمه دل بستگى به دنیا است. اگر انسان علاقه اى به مال دنیا نداشته باشد و فقط آن را براى انجام وظایف بخواهد، هیچ گاه دل بسته آن نمى شود. انسان باید ببیند در این موقعیت كه قرار گرفته است چه وظیفه اى دارد. انفاق در راه خدا در اوج توان مندى، یا صبر و شكیبایى در نهایت فقر، از وظایف انسان است كه نوعى عبادت نیز به شمار مى رود.
كسى كه هدفش آخرت است، نه با به دست آوردن مال آن چنان خوشحال مى شود و نه با از دست دادن آن چندان غمگین و افسرده. امام صادق
عليهالسلام
نیز به عبداللّه بن جندب مى فرماید:
(
و لاتَكُنْ بَطِراً فى الغِنى
)
؛ آن گاه كه مال زیادى دارى و توان گر هستى سرمست مشو.
خداوند انسان هایى را كه از فرط شادى سرمست مى شوند و ـ به اصطلاح ـ خودشان را گم مى كنند، دوست ندارد:
(
اِنَّ اللّهَ لایحِبُّ الْفَرِحینَ
)
.
هم چنین خداوند انسان هایى را كه با از دست دادن مال و ثروتشان از زندگى سیر مى شوند، به گونه اى كه دیگر نه حوصله معاشرت با كسى دارند و نه حوصله درس خواندن و درس دادن و...، مذمت مى كند. این حالت مخصوص انسان هایى است كه از تربیت صحیح دینى محروم بوده و هدف از زندگى را به درستى نشناخته اند:
(
إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیرُ مَنُوعاً إِلاَّ الْمُصَلِّینَ
)
؛
مى فرماید: انسان مخلوقى طبعاً حریص و بى صبر است. چون شر و زیانى به او رسد، سخت جزع و بى قرارى كند و چون مال و دولتى به او رو كند ـ بخل ـ ورزد و منع ـ احسان ـ نماید، مگر نمازگزاران حقیقى. نجات یافتن انسان از این حالت هاى پَست، كه به دلیل ضعف نفس است، در گرو ایجاد رابطه با خدا است كه بهترین نمود و جلوه آن نماز است. بنابراین، انسان باید سعى كند كه هر دو حالت بطر (در حالت غنا و ثروت مندى) و جزع (در حال فقر و مصیبت) را از خود دور كند.