پندهای امام صادق (ع) به ره جویان صادق

پندهای امام صادق (ع) به ره جویان صادق0%

پندهای امام صادق (ع) به ره جویان صادق نویسنده:
گروه: امام صادق علیه السلام

پندهای امام صادق (ع) به ره جویان صادق

نویسنده: آيت الله محمد تقى مصباح يزدى
گروه:

مشاهدات: 22839
دانلود: 3306

پندهای امام صادق (ع) به ره جویان صادق
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 32 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 22839 / دانلود: 3306
اندازه اندازه اندازه
پندهای امام صادق (ع) به ره جویان صادق

پندهای امام صادق (ع) به ره جویان صادق

نویسنده:
فارسی

این کتاب که بخشى از مباحث مطرح شده در درس هاى اخلاق حضرت استاد در جمع طلاب حوزه علمیه قم طى سال هاى 1376 تا 1378 می باشد، نخستین بار توسط انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى (رحمه الله) در سال 1381 منتشر گردیده است.
محور اصلى بیست و هشت درس این کتاب، شرح و توضیح مبسوط حدیثى گرانبها از امام صادق (علیه السلام)، خطاب به عبدالله بن جندب است. آن حضرت در این حدیث به بسیارى از مباحث و موضوعات اخلاقى اشاره فرموده اند. هر یک از مطالب این کتاب گنجى گران قدر، توشه اى تمام ناشدنى، و پرتوی درخشان براى ره جویان صادق است.
موضوعاتی چون دوستان واقعی اهل بیت (علیهم السلام) با اشاره به ویژگی های آنان، شرح چگونگی نگاه مؤمن به دنیا، نشانه های ایمان واقعی و علامت های مؤمن حقیقی، توضیح ثمرات استقامت در دین، بیان مفهوم خوف و رجا، اشاره به دام های شیطان، شرح نماز مقبول و راه های رسیدن به جوار الهی و نیز توضیح و بیان نشانه های شیعه واقعی از منظر امام صادق (ع) از جمله مباحثی است که در این کتاب به آن ها اشاره شده است.

درس بیست و یكم: رابطه مؤمن با مؤمنان دیگر

( و لاتَكُن فَظّاً غلیظاً یكْرَهُ النّاسُ قُرْبَكَ و لاتَكُنْ واهِناً یحَقِّرُكَ مَنْ عَرَفَكَ و لا تَشارَّ مَنْ فَوْقَكَ و لاتَسْخَرْ بِمَنْ هو دونَكَ ولا تُنازِعِ الاَْمْرَ اَهْلَهُ و لاتُطِعِ السُّفَهاءَ و لاتَكُنْ مَهیناً تَحْتَ كُلِّ اَحَد و لاتَتَّكِلَنَّ على كفایةِ اَحَد ) .

اشكال مختلف ارتباط انسان ها با یكدیگر

یكى از مسایل اخلاقى، نوع رابطه انسان ها با یكدیگر است كه داراى جهات مختلفى مى باشد. انسان ها در معاشرتشان با یكدیگر گاهى دچار حالت افراط و تفریط مى شوند. بعضى ها آن قدر خشك و عبوس برخورد مى كنند كه هیچ كس رغبت نمى كند با آنها معاشرت نماید، از آن طرف هم انسان هاى منفعلى هستند كه هر كسى و در هر حالى مى تواند آنها را تحت تأثیر قرار بدهد. این افراط و تفریط ها در روابط انسانى، هر دو مذموم است. از یك طرف، انسان نباید آن قدر خشن و تندخو و عبوس باشد كه دیگران رغبتى در معاشرت با او نداشته باشند و از سوى دیگر، نباید آن قدر منفعل باشد كه هر كسى و به هر صورتى بتواند در او اثر بگذارد. خداوند انسان ها را براى یكدیگر نعمت قرار داده است. آنها باید در یكدیگر تأثیر و تأثر داشته باشند؛ هر یك به دیگرى نفعى برساند، البته در جهت تكامل فرد مقابل. بنابراین انسان ها باید با یكدیگر تعامل داشته باشند تا هدف زندگى اجتماعى تأمین گردد. اگر بنا باشد كه همه افراد عبوس و خشن باشند، طبیعى است كه اُلفتى بین آنها برقرار نمى شود، تعامل و همكارى و دوستى و صمیمیتى هم نخواهد بود و در نتیجه از یكدیگر استفاده اى هم نخواهند برد. حال آن كه خداوند آنها را نعمت براى هم قرار داده كه از یكدیگر بهره ببرند. چنان چه این مهم تحقق نیابد، در واقع نقض غرض شده است.

نكته حایز اهمیت در این زمینه این است كه همیشه نباید یك نفر منفعل باشد و یك نفر مؤثر. براى این كه فرد همیشه منفعل واقع نگردد، باید براى خودش شخصیتى قایل باشد؛ این طور نباشد كه در مقابل همه چیز و همه كس سر تسلیم فرود آورد و هر كسى، در هر وقتى و به هر صورتى بتواند او را تحت تأثیر قرار دهد. نرم بودن بیش از حد، علاوه بر این كه موجب انفعال فرد مى گردد، اصلا شخص را در نظر دیگران خوار و زبون مى كند به گونه اى كه از چشم مردم مى افتد و مردم او را یك انسان پَست و فرومایه تلقى مى كنند و به او بها و اهمیتى نمى دهند. بنابراین انسان نه باید آن قدر خشك و خشن باشد كه مردم از نزدیك شدن به او كراهت داشته باشند و نه آن قدر نرم و منفعل كه هیچ مقاومتى در مقابل دیگران نداشته باشد. اگر چنین بود، همه به چشم حقارت به او مى نگرند: ( و لاتَكُنْ فَظّاً غلیظاً یكْرَهُ النّاسُ قُرْبَكَ و لاتَكُنْ واهِناً یحَقِّرُكَ مَنْ عَرَفَكَ ) . انسان باید به گونه اى رفتار كند كه هم مردم با رغبت با او تعامل داشته باشند و هم كاملا در اختیار دیگران نباشد تا از تفكر و عبادت و زندگى خود باز نماند.

هر كسى با توجه به شرایط سنى و ارثى و نیز استعدادهاى جسمى و فكرى خود، از جایگاه و پایگاه اجتماعى خاصى در جامعه برخوردار است. طبعاً كسانى در جامعه از نظر اجتماعى داراى موقعیت بالاترى هستند و كسانى نیز در مرتبه پایین ترى قرار دارند. معمولاً هر موقعیتى كه انسان در اجتماع داشته باشد، یك مرتبه بالاتر و پایین تر آن را دیگران دارند. انسان چگونه باید روابط خود را با دیگران در این جهت تنظیم نماید؟ انسان نمى تواند سلسله مراتب اجتماعى را نادیده بگیرد و چنین بپندارد كه چون روح صفا و معنویت، مطلوب اسلام است، لذا همه را باید در یك سطح تلقى كرد. این تصور نادرستى است؛ زیرا خواه ناخواه در جامعه كسانى هستند كه موقعیتشان از ما بهتر است و در مرتبه بالاترى قرار دارند. مثلاً، استاد نسبت به شاگرد، مدیر و كارفرما نسبت به كارمند و كارگر، و پدر نسبت به فرزند از موقعیت برترى برخوردارند، و یا مثلاً در ارتش و نیروهاى انتظامى سلسله مراتب شناخته شده اى وجود دارد. آیا انسان به این بهانه كه در اسلام همه افراد مساوى هستند، مى تواند در مقام رقابت، خصومت، كارشكنى و نافرمانى با كسانى برآید كه موقعیت اجتماعى بهترى در جامعه دارند؟

درست است كه روایات بسیارى در زمینه مساوى بودن مردم وجود دارد ـ از جمله این روایت كه مى فرماید: ( النّاسُ سَواءٌ كَاَسْنانِ المِشْطِ ) ؛ (157) همه مردم مانند دندانه هاى شانه با هم مساوى هستند ـ اما معناى صحیح این گونه روایات این نیست كه در سلسله مراتب اجتماعى، موقعیت هاى افراد باید نادیده گرفته شود، بلكه به این معنا است كه همه مردم در مقابل خدا و قانون مساوى هستند. روابط اجتماعى در مواردى ایجاب مى كند كه این سلسله مراتب محفوظ باشد. بنابراین انسان باید به كسى كه در مرتبه اجتماعى بالاترى قرار دارد احترام بگذارد و در مقام ستیزه جویى و رقابت خصمانه با او برنیاید. معمولاً چنین حالت هایى در افراد ضعیف النفس به چشم مى خورد. بخش عمده اى از پرخاش گرى ها ناشى از احساس حقارت است. انسان گاهى براى جبران احساس حقارتش، با كسى كه موقعیت اجتماعى بالاترى دارد درمى افتد تا از این طریق خود را هم سطح او جلوه دهد!

در هر صورت، از آن جا كه حفظ این سلسله مراتب به نفع جامعه اسلامى است، انسان باید آنها را رعایت كند. مادامى كه این شرایط محفوظ است و موقعیت هاى اجتماعى به صورت معقول برقرار مى باشد، انسان نباید با كسى كه از نظر اجتماعى در در مرتبه اى بالاتر از خودش قرار دارد ستیزه جویى كند. انسان مؤمن باید موقعیت اجتماعى خود را درك كند و براى حفظ مصالح جامعه نسبت به كسانى كه مرتبه بالاترى دارند احترام قایل باشد و با آنها درنیفتد: ( و لاتَشارِّ مَنْ فَوْقَكَ ) . این فراز از سخن حضرت مؤید این مطلب است كه در اسلام سلسله مراتب اجتماعى پذیرفته شده است و این گونه نیست كه افرادى كه در موقعیت هاى مختلف اجتماعى هستند یكسان باشند.

از سوى دیگر، انسان نباید به كسانى كه از نظر موقعیت هاى اجتماعى پایین تر از او قرار دارند به چشم حقارت بنگرد؛ اگر احترام لازم را به آنها نمى گذارد، دست كم ایشان را به تمسخر نگیرد و حقیر نشمارد. خداوند متعال در قرآن مى فرماید: ( لا یسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْم عَسى أَنْ یكُونُوا خَیراً مِنْهُمْ ) ؛ (158) هرگز نباید قومى قوم دیگر را مسخره و استهزا كنند، شاید آن قوم كه مسخره شان مى كنند بهتر از ایشان باشند. چه بسا همین افرادى كه امروز زیردست هستند، فردا زبردست شوند و استعدادهایشان شكوفا گردد. اخلاق اسلامى اقتضا مى كند كه مردم نسبت به زیردستان خود به چشم حقارت نگاه نكنند و به آنها احترام بگذارند: ( و لاتَسْخَرْ بِمَنْ هُوَ دونَكَ ) .

نزاع نكردن با مدیران و رهبران شایسته

تك تك افراد امت اسلامى نسبت به امام و رهبرشان مسؤولیت خاصى دارند. البته منظور از امام و رهبر در این جا، صرفاً شخصى نیست كه جانشین امام زمان عليه‌السلام است، بلكه منظور شخصى است كه در رأس یك جامعه و یا یك گروه قرار دارد و از نظر حدود اختیارات و حق تصمیم گیرى موقعیت ممتازى نسبت به دیگران دارد. رهبران و مدیران یك جامعه از دو حال خارج نیستند: یا صلاحیت و شایستگى لازم براى تصدى چنین مسؤولیتى را دارند و یا از اهلیت و شرایط لازم برخوردار نیستند. اگر افراد یك جامعه و یا مجموعه اى در تعیین رهبر و مدیر خود نقش دارند، نباید بگذارند كسانى آن مسؤولیت را در دست بگیرند كه از كفایت و تدبیر لازم برخوردار نیستند. اگر مدیرى نااهل باشد، مجموعه تحت مدیریت خود را نیز فاسد مى كند و رو به اضمحلال مى برد. اما اگر كسى اهلیت لازم را براى مسؤولیتى كه پذیرفته است، دارد، نباید با او درافتاد: ( لاتُنازَعِ الامْرَ اَهْلَهُ ) . نزاع كردن با كسانى كه صلاحیت مسؤولیتى را دارند جز این كه موجب تحلیل رفتن نیروهاى جامعه مى شود، فایده دیگرى ندارد. البته ممكن است مدیرى اشتباه كند، ولى ما نباید آن اشتباه را به رخ او بكشیم و بهانه اى براى نزاع و درگیرى درست كنیم؛ زیرا این كار به صلاح جامعه نیست. قرآن كریم در این زمینه مى فرماید: ( وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُو ) ؛ (159) و هرگز راه اختلاف و تنازع نپویید كه در اثر تفرقه سست و ضعیف خواهید شد.

اما مردم تا آن جا كه مى توانند، نباید بگذارند كسانى كه عقل و تدبیر لازم براى مدیریت را ندارند، آن موقعیت را به دست بیاورند: ( و لاتُطِعِ السُّفَهاءَ ) . برخى تصور مى كنند معنى تواضع این است كه انسان در زندگى اجتماعى و در برخورد با دیگران باید آن چنان تسلیم و رام باشد كه هر كسى هر چه مى خواهد، بتواند بر او تحمیل كند. این كار تواضع نیست، بلكه نوعى بى عقلى است. این كار موجب مى شود تا نعمت ها و استعدادهایى كه خداوند در وجود انسان به ودیعت نهاده است شكوفا نشود و جامعه هم از آنها استفاده نكند.

معناى تواضع و فروتنى این نیست كه انسان هیچ گونه موقعیت اجتماعى نداشته باشد و همه بتوانند خواسته هایشان را بر او تحمیل كنند و او نیز هیچ گونه اظهار وجودى نكند. البته انسان باید مواظب باشد كه به غرور، خودخواهى و خودپسندى مبتلا نگردد؛ یعنى خودش را بیش از آنچه هست نپندارد. خود بزرگ بینى موجب مى شود كه انسان موقعیت خود را در نظر دیگران بالاتر نشان دهد و به غرور مبتلا گردد، كه زمینه سقوط او را فراهم مى سازد. اساس سقوط شیطان، غرور و خود بزرگ بینى او بود. شخصیت هاى بزرگى به واسطه كبر و غرور زیاد به انحراف و انحطاط كشیده شدند تا آن جا كه دیگر خدا را به خدایى قبول نداشتند! انسان باید بین افراط و تفریط راه میانه را برگزیند؛ نه آن چنان مغرور باشد و خودش را فوقِ همه بداند كه اصلا در مقابل دیگران تواضع نداشته باشد، و نه آن چنان خودش را خوار و كوچك شمارد كه دیگران نیز براى او هیچ موقعیتى قایل نباشند. این كار موجب مى شود كه استعدادهاى انسان ظهور پیدا نكند و جامعه هم از آنها بهره مند نشود و نعمت هاى خدا به هدر برود.

در ادامه حضرت مى فرمایند: ( و لا تَتَّكِلَنَّ على كفایةِ احد ) . در بینش توحیدى، انسان نباید به دیگران امیدوار باشد، بلكه فقط باید توجهش به خدا باشد و از او كمك بخواهد. توجه به خدا، از یك سو موجب بى نیازى از خلق مى شود و از سوى دیگر، موجب مى شود كه انسان استعدادهاى خدادادى اش را به كار گیرد تا شكوفا گردد. انسان با این كار علاوه بر این كه شخصیت اجتماعى و عزت و احترام پیدا مى كند، ارتباطش نیز با خدا تقویت مى گردد. اگر انسان براى رفع احتیاجش دست خود را به سوى مردم دراز كند، خواه ناخواه به همان اندازه پیش آنها خوار مى شود، اما اگر انسان احتیاجش را به خدا بگوید پیش هیچ كس خوار نمى شود و احترام و آبرویش نزد همه محفوظ است.

درس بیست و دوم: پندهایى براى خردورزان

( قِفْ عِنْدَ كُلِّ اَمْر حَتّى تَعْرِفَ مَدْخَلَهُ مِنْ مَخْرَجِهِ قَبْلَ اَنْ تَقَعَ فیهِ فَتَنْدَمَ وَاجْعَلْ قَلْبَكَ قریباً تُشارِكُهُ و اجْعَلْ عِلْمَكَ والداً تَتَّبِعُهُ و اجْعَلْ نَفْسَكَ عَدُوّاً تُجاهِدُهُ و عارِیةً تَرُدُّها فَاِنَّكَ قَدْ جُعِلْتَ طَبیبَ نَفْسِكَ و عُرِّفْتَ آیةَ الصِّحَّةِ و بُینَ لكَ الدّاءُ و دُلِلْتَ عَلَى الدَّواءِ فَانْظُرْ قیامَكَ على نَفْسِكَ و اِنْ كانَتْ لَكَ یدٌ عِنْدَ اِنسان فلاتُفْسِدْها بِكَثْرَةِ المِنَنِ و الذِّكْرِ لها و لكِنِ اتَّبِعْها بِاَفْضَلَ منها فَاِنَّ ذلِكَ اَجْمَلُ بِكَ فى أخلاقِكَ و اَوْجَبُ لِلثّوابِ فى آخِرَتِكَ و علیكَ بالصَّمْتِ تُعَدَّ حلیماً جاهلا كُنْتَ اَوْ عالِماً فَاِنَّ الصَّمْتَ زَینٌ لَكَ عَندَ العُلماءِ و السَّتْرُ لَكَ عِنْدَ الْجُهّالِ ) .

آثار سوء شتاب زدگى در كارها

ما انسان ها معمولاً از محاسبه نفس خود و رسیدگى به انگیزه ها، نیت ها و حیله هایى كه در درونمان مى گذرد غافلیم. انسان ها بر اساس یك سرى عوامل طبیعى، روانى و اجتماعى، رفتارهاى خاصى را از خود بروز مى دهند؛ این كه مثلاً، چه بخورند، چه بگویند، چه عكس العملى از خود نشان بدهند و... بستگى به عوامل مزبور دارد. به همین دلیل است كه ما در بسیارى از موارد اشتباه مى كنیم؛ كارى نسنجیده و غیرعاقلانه انجام مى دهیم و بعد هم از كارمان پشیمان مى شویم، سخنى ناپخته را بر زبان جارى مى سازیم و موجب رنجش دیگرى مى شویم و.... كسى كه مى خواهد رفتارش واقعاً عاقلانه باشد، باید اولا سود و زیان انجام هر كارى را محاسبه نماید، ثانیاً در مورد كیفیت و چگونگى انجام آن كار، خوب بیندیشید و شكل مطلوب آن را بیابد. امام صادق عليه‌السلام به دوستان و اصحابشان سفارش مى فرمایند كه هیچ گاه به صورت شتابزده و باعجله دست به كارى نزنید؛ مقدارى تأمل كنید تا هم مطمئن شوید كه نفع آن از ضررش بیش تر است، و هم ببینید كه چگونه باید آن كار را انجام دهید تا به نتیجه مطلوب برسید. این یك سفارش كلى است كه هم در امور دنیا جارى است و هم در امور آخرت. انسان مؤمن فقط نفع و ضرر مادى و دنیوى را نمى سنجد، بلكه اهداف اخروى را هم در نظر مى گیرد. از این رو، هیچ وقت به سمت گناه نمى رود؛ زیرا مى داند كه براى یك لذت آنى چه بسا باید هزاران سال عذاب جهنم را تحمل نماید. دست زدن به گناه در واقع به دلیل این است كه ما نفع و ضرر كار را درست نمى سنجیم؛ یعنى برخورد عاقلانه اى با كارها نداریم. از این گذشته، براى انجام هر كارى، راه ورود و خروج آن را به دقت محاسبه نمى كنیم. مثلاً، براى انجام فریضه امر به معروف و نهى از منكر فكر مى كنیم همین كه به شخص گناه كارى بگوییم فلان معصیت را مرتكب نشو، دیگر تكلیف از ما ساقط شده است، حال آن كه اگر از روى دل سوزى واقعى بخواهیم شخصى را كه در حال غرق شدن در منجلاب گناه است نجات دهیم، باید به گونه اى با او سخن بگوییم كه از ما بپذیرد نه این كه با لجاجت آن گناه را تكرار كند.

بنابراین شخص مؤمن باید عاقل و دوراندیش باشد، نفع و ضرر كارها و نیز راه ورود و خروج آنها را به خوبى بشناسد تا پس از انجام كارى نادم نگردد: ( قِفْ عِنْدَ كُلِّ اَمْر حتّى تَعْرِفَ مَدْخَلَهُ مِنْ مَخْرَجِهِ قَبْلَ اَنْ تَقَعَ فیه فَتَنْدَمَ ) .

چراغ عقل، عامل نجات انسان

در قرآن كریم سه مفهوم قلب، عقل و نفس به انسان نسبت داده شده است. معمولاً وقتى به طور مطلق از «نفس» یاد مى شود بار منفى آن مدنظر مى باشد: ( إِنَّ النَّفْسَ لاََمّارَةٌ بِالسُّوءِ ) . (160) البته گاهى هم نفس اوصافى دارد كه آن را به صورت مطلوب درمى آورد و به او خطاب مى شود كه: ( یا أَیتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ) . (161) در هر حال، باید توجه داشت كه این مفاهیم در اخلاق و فرهنگ اسلامى ما اولا از جایگاهى خاص برخوردارند و ثانیاً در معانى مختلف به كار مى روند. امام صادق عليه‌السلام در این روایت خطاب به عبدالله بن جندب و همه شیعیان خود مى فرمایند: قلبت را نزدیك و خویشاوند خود قرار بده به گونه اى كه با آن مشاركت مى ورزى و عقلت را به منزله پدرى قرار بده كه دستت را در دست او مى گذارى و دنبال او به راه مى افتى، اما نفس خود را به منزله دشمنى بدان كه باید با او درگیر شوى و پیكار نمایى.

بسیارى از انسان ها درست خلاف این دستور عمل مى كنند؛ یعنى به جاى عقل، نفس را پیشواى خود قرار مى دهند. آموزه هاى اسلامى به ما القا مى كند كه در زندگى از عقل پیروى نماییم نه از نفسى كه ما را به هوس ها، شهوت ها و تمایلات فرا مى خواند. از سوى دیگر، ما انسان ها معمولاً به بیرون از خودمان توجه مى كنیم و از پرداختن به درونمان غفلت مى ورزیم. به ندرت اتفاق مى افتد كه به كاوش درون خود بپردازیم و دلیل انجام و یا ترك برخى از كارها را بررسى كنیم. مثلاً كسى كه به ظاهر براى نصیحت دیگرى، سخنى بر زبان جارى مى سازد، باید ببیند از این كار چه انگیزه اى داشته است؛ آیا واقعاً به انگیزه خیرخواهى بوده است و یا به رخ كشیدن خود و بزرگ جلوه دادن عیوب طرف مقابل؟ گاهى انسان لحنى خیرخواهانه دارد، اما انگیزه واقعى اش خیرخواهى طرف مقابل نیست، بلكه مى خواهد به او بگوید كه من مى دانم تو این عیب ها را دارى و من چون فاقد آن عیوب هستم، به خود حق مى دهم تو را نصیحت نمایم.

یكى از توصیه هایى كه علماى اخلاق به انسان ها مى كنند و بر این مطلب نیز بسیار تأكید مى ورزند این است كه وقتى مى خواهید كارى انجام دهید، خوب دلتان را بكاوید تا ببینید انگیزه و قصدتان از انجام این كار چیست. اگر انسان این مطلب را در نظر بگیرد از بسیارى خطرها مصون خواهد ماند. انسان همان طور كه مراقب است ـ كه مثلاً ـ شریكش سر او كلاه نگذارد، باید مراقب باشد كه دلش نیز شیطانى نشود و وسوسه ها و انگیزه هاى شیطانى او را به راه خطا نكشاند.

باید توجه داشت كه عقل و نفس در معارف و علوم اسلامى، از جمله فلسفه، معانى متعددى دارند. این اشتراك لفظى موجب مى شود كه بسیارى از افراد اشتباه كنند و یكى را به جاى دیگرى بگیرند. اصطلاحى كه در این جا از «عقل» و «نفس» به كار مى رود، اصطلاحى اخلاقى است و براساس آن، عقل آن است كه انسان را به راه صحیح هدایت مى كند و نفس آن است كه او را به ورطه سقوط مى كشاند. البته تشخیص این كه چه چیزى موجب صعود و تكامل است و چه چیزى موجب سقوط و انحطاط، هم با عقل است و هم با دستورات شرع و موازینى كه باید رعایت شود.

انسانى كه خیر خودش را مى خواهد، طبیعى است باید از كسى پیروى كند كه او را به راه خیر دعوت مى نماید. ما همواره باید عقل خودمان را پیشوا قرار دهیم و به مانند فرزندى كه از پدر پیروى مى كند، دستمان را در دست او بگذاریم تا از خطرها رهایى یابیم. از آن طرف، نفس را كه مانع از رسیدن ما به ارزش هاى متعالى و كمالات انسانى و الهى است، به مثابه دشمنى تصور نماییم كه باید با او پیكار كنیم: ( وَ اجْعَلْ عَقْلَكَ والِداً تَتَّبِعُهُ وَ اجْعَلْ نَفْسُكَ عَدُوّاً تُجاهِدُهُ ) .

تمایلات نفسانى به هر حال موجد لذت هایى براى انسان است، اما انسان باید توجه كند كه این لذت ها بسیار زودگذر، بى دوام و بى ارزش هستند. ارزش لذت هاى دنیوى با خواب هاى شیرین و لذت بخش تفاوت چندانى ندارد؛ همان طور كه از خواب چیزى عاید انسان نمى شود، بهترین و عمیق ترین لذت هاى دنیا نیز بسیار گذرا هستند و پس از مدتى اثرى از آنها باقى نخواهد ماند. اما لذت هاى اخروى و معنوى این گونه نیستند و براى همیشه ماندگارند؛ رابطه با خدا زوال ناپذیر است: ( ما عِنْدَكُمْ ینْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللّهِ باق ) ؛ (162) آنچه نزد شما است نابود خواهد شد و آنچه نزد خدا است [تا ابد] باقى است.

اگر ما طورى رفتار نماییم كه دست آورد آن ارتباط بیش تر با خدا باشد، این ارتباط فانى شدنى نیست. انس با خدا، معرفت خدا و اولیاى الهى چیزهایى است كه همیشه ماندنى و لذت آفرین خواهد بود، اما آنچه مربوط به هوس هاى مادى و زودگذر دنیا است، هر چند ما آنها را واقعیت بپنداریم، روزى در عالمى دیگر ـ كه حقایق بر ما روشن مى شود ـ خواهیم دید كه خواب و خیالى بیش نبوده است. قرآن كریم از زبان انسان هایى كه به فكر آخرت خود نبوده اند و در روز قیامت زبان به سخن مى گشایند، مى فرماید:

( یقُولُ یا لَیتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیاتِی ) ؛ (163) و [با حسرت] گوید اى كاش در دنیا براى زندگانى [ابدى] ام [چیزى] پیش فرستاده بودم. آن جا است كه انسان مى فهمد آنچه را مرگ مى پنداشت، عین زندگى بوده است، و زندگى دنیا در واقع مرگ و بازیچه و سرگرمى: ( وَ ما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدّارَ الْآخِرَةَ لَهِی الْحَیوانُ؛ ) (164) این زندگانى چند روزه دنیا فسوس و بازیچه اى بیش نیست و زندگانى اگر مردم بدانند به حقیقت دار آخرت است.

بنابراین، باید بدانیم كه آنچه نفس ما را به آن دعوت مى كند چیزى عاریه اى است كه لحظاتى نزد ما است و بعد هم آن را پس مى دهیم: ( و عاریةً تَرُدُّه ) . چیزى براى انسان باقى مى ماند كه در پرتو عقل و در سایه ارتباط قلبى با خدا به دست آمده باشد.

حضرت در ادامه مى فرمایند: تو مانند كسى هستى كه باید خودت، طبیب خودت باشى، هم درد را به تو شناسانده اند و هم درمان را؛ این تویى كه باید یكى از آن دو را انتخاب كنى. انسان عاقل هیچ گاه درد را انتخاب نمى كند، به دنبال نشانه هاى صحت و سلامتى كه در اختیار او گذاشته شده است، مى رود تا با تدبیر خود آن را بیابد: ( فَاِنَّكَ قَدْ جُعِلْتَ طَبیبَ نَفْسِكَ و عُرِّفْتَ آیةَ الصِّحَةِ و بُینَ لك الدّاءُ و دُلِلْتَ عَلَى الدَّواءِ فَانْظُر قیامَك على نَفْسِكَ ) .

منت گذاردن؛ زایل كننده ثواب ها

در اعمالى كه ما انجام مى دهیم ـ چه واجب و چه مستحب ـ برخى شرایط مربوط به صحت عملند و برخى شرایط مربوط به مقبولیت آن؛ مثلاً، نمازى كه مى خوانیم و روزه اى كه مى گیریم، شرایط صحتى دارد كه اگر واجد این شرایط نباشد باطل است و باید مجدداً آن را به جا بیاوریم، شرایطى هم دارد كه در قبول عمل مؤثر است؛ به این معنا كه انجام یك عمل به فرض صحت آن، الزاماً موجب ثواب اخروى نخواهد شد، بلكه براى قبول شدن به شرایطى بیش از شرایط صحت نیاز دارد.

حال اگر عباداتمان را آن گونه كه در روایات بیان شده، با تمامى شرایط صحت و قبول انجام دهیم آیا دیگر باید خیالمان راحت باشد كه هم از نظر فقهى تكلیفمان را انجام داده ایم و هم از نظر معنوى عبادتمان داراى شرایط قبولى بوده و ثواب اخروى براى ما منظور شده است و لذا هیچ مشكلى در قیامت نخواهیم داشت؟ مطلب مهم همین جا است؛ چراكه حتى اگر عملى با شرایط صحت و مقبولیت هم انجام گرفته باشد، از خطر مصون نیست. چه بسا ممكن است پس از انجام عمل باز هم امورى اتفاق بیفتد كه آثار معنوى عمل قبلى را از بین ببرد. اعمال بد آینده مى تواند اعمال خوب گذشته را از بین ببرد، همان طور كه كارهاى خیر و یا توبه مى تواند برخى از گناهان را جبران نماید. انسانى كه با زحمت فراوان سعى مى كند اعمال خود را مطابق شرایط فقهى انجام دهد، و شرایط قبولى آن را هم رعایت مى كند كه مثلاً با اخلاص باشد، توأم با ریا و غرور نباشد و... پس از مدتى ممكن است عملى انجام دهد كه كارهاى نیك گذشته را از بین ببرد. حتى گاهى برخى از مسایل، مانند ارتداد، كلیه اعمال گذشته انسان را از بین مى برد. در هر حال باید توجه داشت كه ممكن است كارهایى از انسان سر بزند كه عمل یا اعمال گذشته او را فاسد كند. قرآن در سوره حجرات مى فرماید: ( لا تُقَدِّمُوا بَینَ یدَی اللّهِ وَ رَسُولِهِ ) ؛ (165) در [هیچ كار] بر خدا و رسول پیشى مجویید؛ ( لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِی ) ؛ (166) صداهایتان را فوق صوت پیغمبر بلند مكنید. این بى احترامى ها موجب مى شود كه اعمال گذشته انسان ـ كه با شرایط صحت و قبولى هم انجام شده است ـ از بین برود.

ممكن است كسى براى انجام وظیفه و از روى اخلاص، به انسان نیازمندى كمك مالى نماید، اما پس از مدتى این عمل خود را به رخ او بكشد و با این كار عمل نیك گذشته اش را زایل گرداند. قرآن كریم در این باره مى فرماید: ( یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى ) ؛ (167) اى اهل ایمان صدقات خود را به سبب منت و آزار تباه نسازید. در جاى دیگرى مى فرماید: ( قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَیرٌ مِنْ صَدَقَة یتْبَعُها أَذىً ) ؛ (168) رد كردن فقیر با زبان خوش و دعاكردن در حق او بهتر است از صدقه اى كه در پى آن آزار دهند. اگر انسان با زبان خوش، فرد نیازمندى را كه به او مراجعه كرده است، رد نماید بهتر از آن است كه به او كمك كند، اما بعد بر او منت بگذارد. این منت گذاشتن، اصل عمل را باطل مى كند.

امام صادق عليه‌السلام در این روایت شریف به همین موضوع اشاره كرده و مى فرمایند: ( اِنْ كانَتْ لَكَ یدٌ عِنْدَ انسان فلاَ تُفْسِدْها بِكَثْرةِ المِنَنِ وَ الذِّكْرِ لها و لكِنِ اتَّبِعْها بِأَفْضَلَ منها فَاِنَّ ذلِكَ اَجْمَلُ بك فى أخلاقِكَ و اَوْجَبُ للثَّوابِ فى آخِرَتِكَ ) ؛ اگر دستى پیش كسى دارى (كنایه از این كه اگر خدمت و احسانى به كسى كرده اى)، با منت گذاشتن بر او، آن را از بین نبر، بلكه سعى كن خدمت بهترى را براى او انجام دهى، كه این كار هم اخلاقت را زیباتر مى سازد و هم ثواب اخرویت را بیش تر مى كند.

آفات زبان

امام صادق عليه‌السلام در ادامه وصایاى خود به عبدالله بن جندب مى فرمایند: ( وَ عَلَیكَ بالصَّمْتِ تُعَدَّ حلیماً جاهلا كُنْتَ اَوْ عالِماً فَاِنَّ الصَّمْتَ زَینٌ لك عندالعلماءِ و السَّتْرُ لك عِنْدَ الجُهّالِ ) .

یكى از انگیزه هایى كه به طور طبیعى در انسان ها وجود دارد این است كه مى خواهند خودشان را مطرح كنند. این حالت در بچه ها بیش تر به چشم مى خورد؛ مثلاً، وقتى كودكى چیزى را مى داند دلش مى خواهد آن را اظهار نماید تا به دیگران بگوید كه از این چیزها سردرمى آورد. این حالت در حد یك خردسال و یا یك انسان بزرگ سال كه هنوز تربیت معنوى پیدا نكرده كاملا طبیعى است و عیبى هم ندارد. اما كسى كه به تكلیف رسیده و مى خواهد متخلّق به اخلاق اسلامى گردد، باید به تدریج سعى كند این انگیزه هاى غیرالهى را تضعیف نماید و به جاى آن انگیزه هاى الهى را در خود تقویت كند. البته در مورد بچه ها باید توجه داشت كه اگر انسان از همان ابتدا بخواهد فرزندش را با اخلاص كامل بار بیاورد به گونه اى كه هیچ ریا و خودنمایى در اعمال او وجود نداشته باشد، آن كودك هیچ گاه فرد مؤمن و نمازخوانى نخواهد شد؛ چرا كه بچه براى انجام دادن كارهاى خیر نیاز به تشویق دارد كه یكى از راه هاى آن، تعریف و تمجید او نزد دیگران است و این مستلزم اظهار آموخته ها توسط كودك مى باشد.

بنابراین، این عوامل طبیعى را مادامى كه هنوز پاى تكلیف به میان نیامده، باید رعایت كرد، ولى از ابتداى تكلیف باید احكام شرعى و واجب و حرام را به او شناساند و مثلاً، به او فهماند كه اگر نماز براى غیرخدا و به منظور خودنمایى باشد باطل است. برخى افراد شاید تا سن شصت، هفتاد سالگى هم هنوز از نظر عقلانى رشد نكرده و حالت هاى قبل از بلوغ را داشته باشند؛ یعنى دلشان بخواهد چیزى را كه مى دانند نزد دیگران مطرح كنند و بدینوسیله خودشان را نشان بدهند. یكى از راه هاى رهایى از این آفت، این است كه انسان خودش را به كم حرف زدن عادت دهد. كسانى كه زبانشان آزاد است و در اختیار خودشان نیست، در مقام سخن گفتن انگیزه ها و نیات خالص شرعى را در نظر نمى گیرند. بزرگان ما همواره سعى مى كردند براى محفوظ ماندن از این آفت كم تر حرف بزنند. گاهى عالمى مدت ها در یك شهرى زندگى مى كرده است، اما حتى بعضى نزدیكانش میزان علم او را نمى دانسته اند، حال آن كه عالمى برجسته، مجتهدى بزرگ و صاحب تألیفاتى متعدد بوده است.

كم حرف زدن آثار مطلوب دیگرى هم دارد؛ از جمله این كه جلوى سوء استفاده جاهلان و نیز استهزاى معاندان را مى گیرد. كسى كه كم حرف مى زند، هم از شرّ جهال مصون است و هم نزد علما محترم و موقّر.

هم چنین یكى از آفت هاى زبان، تندگویى و سخن نابه جا گفتن است. انسان كم حرف اگر سخن نابه جایى از كسى بشنود، چون زود در مقام پاسخ برنمى آید، مى تواند خشم خود را فرو ببرد و عكس العملى نشان ندهد. بسیارى از سخنان ناروا و كلمات زشت، هنگام عصبانیت بر زبان جارى مى شوند، اما اگر انسان ـ چه عالم و چه جاهل ـ بردبار باشد، مى تواند از بسیارى آسیب هاى زبان در امان بماند.

از این رو است كه امام صادق عليه‌السلام به عبدالله بن جندب مى فرمایند: ( وَ عَلَیكَ بالصَّمْتِ تُعَدَّ حلیماً جاهلا كُنْتَ اَوْ عالِماً فَاِنَّ الصَّمْتَ زَینٌ لَكَ عِندَ العُلماءِ وَ السَّتْرُ لك عند الجُهّالِ ) ؛ و بر تو باد به رعایت خاموشى، كه باعث مى شود بردبار شمرده شوى؛ حال چه در واقع سبب سكوتت جهل باشد و چه با آن كه عالِم هستى سكوت كرده اى. همانا خاموشى مایه زینت تو در نزد دانایان و پوشش تو نزد نادانان است.