درس ششم: نشانه هاى ایمان و مؤمن حقیقى
(
یا ابْنَ جُندَب، اِنَّما المُؤمِنونَ الّذینَ یخافُونَ اللّهَ و یشْفِقُونَ اَن یسْلَبوا ما اُعطُوا مِنَ الهُدى فَإِذا ذَكَرُوا اللّهَ وَ نَعْمائَهُ وَجِلُوا و اَشْفَقُوا وَ اِذا تُلیتْ علیهِم ایاتُهُ زادَتْهُم اِیماناً مِمّا اَظْهَرَهُ مِنْ نَفاذِ قُدرتِه وَ على ربِّهم یتوَكَّلونَ
)
.
ایمان ظاهرى و ایمان واقعى
این قسمت از روایت در مقام توضیح ایمان حقیقى و آثار آن است؛ آثارى كه مى توان از راه آنها مؤمن حقیقى را شناخت. درباره ایمان واقعى و آثار آن، معرفى مؤمن حقیقى و مراتب و درجات ایمان، آیات و روایات بسیارى وارد شده است. دست كم، یكى از دلایل ذكر این مطالب آن است كه بعضى افراد كه فكر سطحى دارند، تصور مى كنند كه انسان یا كافر است یا مؤمن، و اگر كافر و منكر خدا و قیامت نبود مؤمن است. مؤمن هم كه شد، با دیگر مؤمنان فرقى ندارد و همه آثار و فواید ایمان براى او وجود دارد؛ در صورتى كه چنین نیست. از روایات و بحث هاى تاریخى چنین بر مى آید كه این نوع كج اندیشى ها از صدر اسلام وجود داشته است.
اسلام برخى از افراد «اسلام ظاهرى» است، در مقابل «كفر ظاهرى». اثر این نوع اسلام مربوط است به زندگى دنیا و فقط احكامى در این دنیا بر آن مترتّب مى شود. ممكن است كسى در ظاهر مسلمان باشد و تمام احكام اسلام هم در این دنیا براى او ثابت باشد، اما هیچ بهره اى از ثواب آخرت نداشته باشد و تا ابد در اسفل السافلین جهنم بسوزد. چنین كسى منافقى است كه فقط در ظاهر اظهار اسلام مى كند. احكام اسلام براى چنین شخصى ثابت است؛ نظیر این كه ریختن خونش حرام است، تصرف در اموالش جایز نیست، با مسلمانان مى تواند ازدواج كند، از پدر و مادر مسلمانش ارث مى برد و...، ولى اینها فقط احكامى ظاهرى و براى این دنیا هستند.
در صدر اسلام گروهى از افراد در ظاهر اظهار اسلام مى كردند، به مسجد مى آمدند، نماز مى خواندند، حتى گاهى در صف اول هم مى ایستادند و خلاصه به احكام ظاهرى اسلام عمل مى كردند، ولى مسلمان واقعى نبودند. آیات بسیارى از قرآن ناظر به اینها است. این افراد گرچه در قلبشان به خدا و پیامبر و اسلام اعتقادى ندارند اما همین كه در ظاهر اظهار اسلام مى كنند، احكام ظاهرى اسلام در موردشان اجرا مى شود. ملاك این اسلام، گفتن شهادتین است؛ یعنى همین كه كسى شهادتین را بر زبان جارى كرد جزو مسلمانان به حساب مى آید. شهادتین یعنى شهادت به وحدانیت خدا و رسالت پیغمبر
صلىاللهعليهوآله
كه هر چه را او به عنوان رسالت از طرف خداوند آورده قبول داشته باشیم. بنابراین اگر كسى بداند چیزى را مسلّماً پیغمبر
صلىاللهعليهوآله
فرموده و در عین حال بگوید آن را قبول ندارم، با پذیرش رسالت تناقض پیدا مى كند. چه طور مى توان گفت، رسالت پیغمبر
صلىاللهعليهوآله
را قبول دارم اما آنچه را او از طرف خدا آورده است نمى پذیرم؟! این تناقض است. لذا انكار ضروریات دین موجب كفر مى گردد و این همان «كفر ظاهرى» است. منافق این گونه نیست، او در ظاهر مى گوید همه آنچه را پیامبر آورده قبول دارم، و اگر انكارى هم دارد در باطن و در قلب او است؛ وگرنه اگر به ظاهر هم منكر شود این كفر ظاهرى است كه علاوه بر عذاب اخروى موجب مى شود احكام ظاهرى اسلام هم در این دنیا در مورد او جارى نباشد. بعضى از فقها مثل حضرت امام
رحمهالله
تصریح مى كنند كه انكار ضرورى دین به انكار رسالت بازمى گردد؛ یعنى چیزى را كه شخص خودش مى داند پیامبر
صلىاللهعليهوآله
به عنوان رسالت آورده قابل انكار نیست؛ مثل نماز خواندن. هر مؤمن و كافرى مى داند كه آنچه را پیغمبر
صلىاللهعليهوآله
آورده قطعاً جزو رسالتش بوده است، لذا اگر بگوید آن را قبول ندارم این تناقض است.
در هر صورت، اینها مربوط به اسلام ظاهرى است؛ یعنى با گفتن شهادتین، احكام اسلام براى چنین شخصى ثابت مى شود، مگر این كه نقضش ثابت شود؛ مثلاً بگوید، اشتباه كردم كه مسلمان شدم، یا یكى از ضروریات دین را ـ كه انكارش به انكار رسالت بازگشت مى كند ـ انكار كند. احكامى كه بر اسلام منافقانه و اسلام ظاهرى بار مى شود هیچ ربطى به زندگى آخرت و ثواب و عقاب اخروى ندارد، حكم ظاهرى است، ملاكش هم همین مسایل دنیایى است. در مقابل آن هم «كفر ظاهرى» قرار مى گیرد؛ یعنى این كه كسى با زبان، شهادتین را نگوید یا یكى از ضروریات دین را انكار كند.
براى تفكیك ایمان ظاهرى از ایمان واقعى، بهتر است ایمان ظاهرى را «اسلام» بنامیم و واژه «ایمان» را فقط در مورد ایمان واقعى، كه موجب سعادت اخروى است به كار ببریم؛ همان گونه كه خداوند در قرآن مى فرماید:
(
قالَتِ الاَْعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمّا یدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِكُمْ
)
.
«اسلام» همین اظهار لفظ و انجام اعمال ظاهرى و تظاهر بیرونى است، اما «ایمان» مربوط به درون و قلب است؛ لَمّا یدخلِ الایمانُ فی «قلوبكم». اگر كسى به توحید، نبوّت، معاد و حقایق اسلام باور داشته باشد، ممكن نیست این باور هیچ اثرى در بیرون و ظاهر او نداشته باشد. اگر انسان چیزى را باور كرد دست كم، بعضى از لوازمش در او ظاهر مى شود.
البته در مواردى ممكن است كسى واقعاً مؤمن باشد اما تا آخر عمر، ایمانش را ظاهر نكند و تقیه نماید؛ مثل مؤمن آل فرعون یا حضرت ابوطالب
عليهالسلام
كه ایمانشان را اظهار نمى كردند. در روایات آمده است كه حضرت ابوطالب
عليهالسلام
حكم مؤمن آل فرعون را داشته است. این مسأله باعث اشتباه امر بر مسلمانان شده و تا امروز هم بیش تر مسلمانان (اهل تسنّن) معتقدند كه حضرت ابوطالب
عليهالسلام
ایمان نیاورد، در صورتى كه به اعتقاد شیعه، ایشان از همان ابتدا كه پیغمبر
صلىاللهعليهوآله
مبعوث شدند، ایمان داشت، ولى كتمان مى كرد تا بتواند در مقابل كفار از آن حضرت حمایت كند.
در قرآن هم نمونه روشن این مسأله مؤمن آل فرعون است كه تصریح مى كند:
(
یكْتُمُ إِیمانَهُ
)
یا در جاى دیگر مى فرماید:
(
اِلاّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ.
)
ممكن است كسى وادار به اظهار كفر شود؛ تهدیدش كنند كه اگر مثلاً ـ العیاذ باللّه ـ سبّ پیامبر اكرم یا ائمّه اطهار
عليهمالسلام
نكنى تو را مى كشیم، یا او را تهدید كنند كه اگر به كعبه معظّمه توهین نكنى خونت را مى ریزیم، او هم مجبور باشد براى حفظ جانش، در ظاهر تبرّى كند، ولى در باطن، چنین اعتقادى نداشته باشد؛
(
إِلاّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً
)
.
تقیه در چنین مواردى واجب است و به ایمان ضرر نمى زند. از این رو ممكن است كسى مثل مؤمن آل فرعون یا حضرت ابوطالب عمرى را با تقیه بگذراند و مردم نفهمند كه او ایمان دارد. این بدان سبب است كه ایمان اصالتاً سر و كارش با قلب و باطن انسان است.
حتى مى توان مؤمنى را فرض كرد كه توان خواندن دو ركعت نماز را هم نداشته باشد. چنین شخصى نمازش را باید در قلبش بخواند. البته این فرض بعیدى است، اما در زمان هاى گذشته كه برده دارى وجود داشت و برخى غلامان كاملا زیر نظر مولایشان قرار داشتند، چنین حالاتى پیش مى آمد.
شرط نجات بخش بودن ایمان
این كه ایمان با چه چیز ثابت مى شود و با چه از بین مى رود، مسأله اى است كه از صدر اسلام مورد بحث و گفتگو بوده است. برخى مى گفتند: ممكن است انسان ایمان بیاورد و هیچ عملى هم انجام ندهد، همه گناهان را هم مرتكب شود، ولى چون ایمان آورده است به بهشت برود. این گروه به «مُرجئه» معروفند. در مقابل، برخى معتقد بودند اگر مؤمنى مرتكب گناه كبیره اى گردد «كافر» مى شود. این اعتقادى است كه به خوارج نسبت مى دهند. آنها مى گفتند كه ایمان همان عمل به دستورات و ترك گناهان كبیره است و از این رو، مرتكب كبیره كافر است. به همین دلیل، خوارج خون طرفداران امیرالمؤمنین
عليهالسلام
را حلال مى دانستند و به نوامیسشان تجاوز مى كردند و آن همه فجایع را مرتكب شدند. حرفشان این بود كه مى گفتند اینها كافر شده اند. حتى در مورد شخص حضرت امیرالمؤمنین
عليهالسلام
هم چنین اظهار مى كردند كه چون ایشان حكمیت را پذیرفته ـ و این كفر است و شرك ـ پس از اسلام خارج شده است. این نوعى برداشت انحرافى از ایمان بود.
اما به نظر ائمّه اهل بیت
عليهمالسلام
، هیچ كدام از اینها درست نیست. آنان نه نظر مرجئه را قبول داشتند نه نظر خوارج را. چنین نیست كه به صِرف ایمان قلبى، انسان به بهشت برود، گرچه همه عمر گناه كرده باشد:
(
فَمَنْ یعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة خَیراً یرَهُ. وَ مَنْ یعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة شَرًّا یرَهُ
)
.
این طور نیست كه زندگى انسان با یك ایمان لحظه اى تمام شود و بعد مجاز باشد هر گناهى را مرتكب شود و در عین حال اصل ایمانش محفوظ باشد. بله، اگر كسى ایمانش را تا آخرین لحظه حیات حفظ كرد، در عالم آخرت، پس از این كه در عرصات قیامت به اندازه گناهانش عذاب شد، اگر لیاقت شفاعت را داشت، در بعضى از مراحل، مشمول شفاعت قرار مى گیرد و به بهشت مى رود.
ایمان این هنر را دارد كه اگر شخص توانست آن را تا آخرین لحظه حفظ كند، او را نجات مى دهد. اما هیچ كس نمى تواند چنین اطمینانى داشته باشد؛ چون ارتكاب گناهان موجب مى شود كه ایمان به تدریج ضعیف شود و از بین برود و انسان باطناً كافر گردد. نمونه این افراد در زمان ما كم نیست. و با كمى دقت، مى توان آنها را شناسایى كرد. در گذشته هم بوده اند و تا آخر نیز خواهند بود؛ این سنّت الهى است:
(
ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآیاتِ اللّهِ
)
.
كسانى كه گستاخانه مرتكب گناه مى شوند و گناه كردن براى آنها به صورت امرى عادى درآمده و هر چقدر هم گناه كرده باشند، باكشان نیست به كفر كشیده مى شوند و تا آن جا پیش مى روند كه آیات الهى را تكذیب مى كنند».
پس نه نظر مرجئه درست است كه گناه هیچ تأثیرى در سعادت و شقاوت انسان نداشته باشد، و نه قول خوارج كه وقتى انسان مرتكب كبیره اى شد فوراً از ایمان خارج گردد و كافر شود. اگر مؤمن حتى مرتكب گناه كبیره هم بشود خدا به او مهلت مى دهد تا توبه كند و اگر موفق به توبه نشد به اندازه همان گناهش، در عالم برزخ عذاب مى شود و اگر ایمانش محفوظ باشد در نهایت، در قیامت نجات پیدا مى كند.
تفاوت اسلام و ایمان ظاهرى و واقعى
از آنچه گفتیم روشن شد كه اولا، اسلام ظاهرى و ایمان دو مقوله متفاوت هستند؛ ثانیاً، اسلام ظاهرى فقط ملاك احكام ظاهرى اجتماعى است و موجب سعادت اخروى نمى شود؛ ثالثاً اسلام ظاهرى هم كه با اقرار به شهادتین حاصل مى شود، در صورتى است كه فرد ـ هرچند در ظاهر ـ به لوازم شهادتین هم ملتزم باشد. بنابراین اگر كسى شهادتین را گفت ولى به معاد اقرار نكرد و آن را قبول نداشت، قطعاً كافر است و حتى اسلام ظاهرى هم ندارد. بعضى تصور كرده اند كه اقرار به شهادتین موجب اسلام مى شود و اسلام موجب نجات است گرچه فرد اقرار به برخى از اصول و ضروریات اسلام ـ مانند پذیرش و اقرار به معاد ـ نداشته باشد. این تصورات از نقص معرفت نسبت به مسایل و معارف اسلامى است. شهادت به رسالت معنایش شهادت به رسالت و لوازم آن است؛ یعنى هرچه پیغمبر
صلىاللهعليهوآله
از طرف خدا گفته حتماً قبول است؛ و به طور قطع یكى از چیزهایى كه هر مسلمان باید به آن متعهد شود و حتى مسلمانان صدر اسلام هم مى دانستد، اعتقاد به معاد است كه در سوره هاى اول قرآن نیز درباره آن سخن به میان آمده است. چه طور ممكن است كسى بگوید من مسلمانم و رسالت پیامبر
صلىاللهعليهوآله
را قبول دارم، اما نداند كه ادعاى ایشان آن است كه معادى در كار است و این جزو رسالت آن حضرت مى باشد؟ البته اسلام ظاهرى با كفر باطنى كه موجب عذاب ابدى است جمع مى شود. از این رو، همان گونه كه ذكر شد، ممكن است كسى تا آخر عمر جزو مسلمان ها باشد، مردم هم تصور كنند كه مسلمانى صالح و متعهد است، ولى در واقع، ذرّه اى ایمان در دلش نباشد: لَمّا یدخُلِ الایمانُ فی قلوبِكُم. این همان «اسلام ظاهرى» است كه فقط موجب مى شود در این دنیا فرد را مشمول قوانین و حقوق اسلامى بدانیم. البته فعلا بحث ما در این نیست كه از حیث ظاهر، چه كسى را باید مسلمان حساب كنیم و احكام ظاهرى اسلام را برایش ثابت نماییم. این مسأله مربوط به فقها است كه چه حقوقى در اجتماع براى این افراد ثابت مى شود یا از آنها سلب مى گردد.
نكته دیگر این كه، اسلام مراتب دیگرى هم دارد كه حتى انبی
عليهمالسلام
از خداوند مى خواستند به آن نایل شوند. حضرت ابراهیم و حضرت اسماعیل
عليهمالسلام
وقتى كعبه را بنا مى كردند یكى از دعاهاشان این بود:
(
رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَینِ لَكَ
)
؛
خدایا! ما را مسلمان قرار بده. این نشان دهنده مراتب عالى ترى از اسلام است و آن، تسلیم بودن مطلق در برابر خدا است.
هم چنین تأكید مى كنیم كه گرایش مرجئه هم صحیح نیست كه ایمان را مطلقاً موجب نجات مى دانستند و مى گفتند كسى كه مؤمن بمیرد، هیچ عذابى نخواهد شد. ممكن است كسى مؤمن هم از دنیا برود ـ یعنى ایمان واقعى داشته باشد ـ اما به دلیل گناهان زیادى كه مرتكب شده، در مراحل مختلف عذاب هایى براى او در نظر گرفته شود.
روایات متعددى در این باره وجود دارد كه مؤمن وقتى از دنیا مى رود، اگر از گناهانش توبه نكرده باشد و گناهانش بخشیده نشده باشد، ملك الموت جانش را سخت مى گیرد. این سختى موجب مى گردد گناهانش پاك شود. اگر پاك شد، در برزخ راحت است. اما اگر گناهانش بیش از آن بود كه با سختى جان دادن پاك شود، شب اول قبر بر او سخت مى گذرد. در روایات، براى این شب، عذاب هایى ذكر شده است. اگر در این مرحله پاك شد، چه بهتر، وگرنه این عذاب ها در عالم برزخ ادامه دارد تا زمانى كه جانش پاك شود. اگر مؤمنى در طول عالم برزخ، همه عذاب ها را كشید و باز هم گناهانش پاك نشده بود، در عرصات قیامت و در محشر، آن قدر تشنگى، شرمندگى، گرفتارى، وحشت، اضطراب و انواع مصیبت ها را خواهد كشید تا پاك شود. در تمام این مراحل، هر كس به حسب لیاقت خود و اعمال خوبى كه انجام داده، ممكن است در مرحله اى مشمول شفاعت واقع شود: موقع جان دادن، شب اول قبر، در عالم برزخ و بالاخره، در قیامت.
در روایتى آمده است كه ائمّه اطهار
عليهمالسلام
به شیعیانشان مى فرمودند: «آنچه را ما براى شما ضمانت مى كنیم، شفاعت قیامت است؛ براى عالم برزخ خود فكرى بكنید. » با این حساب، این طور نیست كه هر كس مؤمن و شیعه باشد، حتماً در عالم برزخ راحت باشد. ممكن است در عالم برزخ سال ها عذاب بكشد. چند سال، خدا مى داند! شاید هزاران سال، شاید هم میلیون ها سال. به خدا پناه مى بریم! به هر حال، شفاعت، بى حساب نیست. وقتى مى گویند فلان افراد مشمول شفاعت واقع مى شوند، این طور نیست كه از همان اول كه از دنیا مى روند مورد شفاعت قرار گیرند. شفاعت مراحلى دارد و افراد ممكن است در جاهاى گوناگونى مشمول شفاعت واقع شوند. اما آن شفاعت كارساز، مخصوص روز قیامت است؛ وقتى كه حساب ها به كلى تصفیه مى شود. اگر كسى در آن جا حسابش پاك نشد تا ابد در جهنّم خواهد سوخت. به همین دلیل، در روایات، تصریح شده است كه جوانانِ خودتان از افكار مرجئه بركنار بدارید. آنها با نشر افكارشان، جوانان را تحریك مى كردند و به ارتكاب گناه وامى داشتند؛ مى گفتند: نگران نباشید، هر كس ایمان داشته باشد، بهشتى مى شود. لذا ائمه
عليهمالسلام
مى فرمودند: مواظب باشید این افكار انحرافى بر افكار جوانان شما اثر نگذارد:
(
عَلِّموا صِبْیانَكُم ما ینْفَعُهُمُ اللّهُ بِهِ لایغْلِبُ عَلَیهِمُ الْمُرجئةُ بِرَأْیه
)
.
چنین برداشتى از اسلام بسیار خطرناك است. وقتى انسان فكر كند كه هر كارى انجام دهد آمرزیده مى شود، از هیچ جنایتى خوددارى نخواهد كرد. راستى اگر این گونه باشد پس این همه دستورات پیامبر
صلىاللهعليهوآله
و انذارها و تعالیم براى چه بوده است؟
مسأله دیگر این است كه در داشتن ایمان واقعى هم همه در یك سطح نیستند. مراتب ایمان بسیار زیاد است. در روایات ما بر این مسأله تأكید شده كه ایمان درجاتى دارد. بعضى از روایات براى آن ده مرتبه و بعضى از آنها هفت مرتبه ذكر كرده اند. اما بر حسب تحقیق و نظر دقیق، مى توانیم بگوییم مراتب ایمان تا بى نهایت ادامه دارد. آن قدر اختلاف در مراتب ایمان افراد وجود دارد كه شاید دو نفر هم كاملا شبیه یكدیگر نباشند.
آنچه در درجه اول مهم است این است كه سعى كنیم ایمان واقعى داشته باشیم و تنها به اسلام ظاهرى اكتفا نكنیم. دلمان خوش نباشد كه جزو مسلمان ها هستیم، از پدر و مادرمان مى توانیم ارث ببریم، ذبیحه مان حلال است یا بدنمان پاك است. اینها دلخوش كننده نیست، احكام ظاهرى این دنیا است. براى سعادت اخروى باید در باطن، ایمان داشته باشیم. در درجه بعد نیز باید ببینیم در كدام مرتبه از ایمان هستیم و به مراتب اولیه ایمان اكتفا نكنیم. آن قدر مراتب عالى براى ایمان وجود دارد كه انسان به هر مرتبه اى كه برسد، وقتى به مرتبه پایین نگاه كند، مى فهمد چه قدر ترقّى كرده و یا اگر ـ خداى ناكرده ـ تنزّل كند، مى بیند چه سرمایه عظیمى را از دست داده است. البته این تحوّل ها براى همه پیش مى آید. ما در طول عمرمان ممكن است گاهى ایمانمان تقویت شود و ممكن است به عكس، گاهى خود را بیازماییم و ببینیم ایمانمان كم تر شده است. هر قدر ایمان قوى تر باشد تأثیرش در عمل بیش تر است. گاهى هم آثار ایمان به سادگى قابل شناختن نیست.
برخى نشانه هاى ایمان و مؤمن واقعى
برخى از آیات قرآن در مقام معرفى ایمان واقعى به مردم است و آنها را ترغیب مى كند كه آن را به دست آورند و سعى كنند ایمانشان كامل تر شود و به مراتب نازل ایمان اكتفا نكنند. یكى از این آیات آیه دوم سوره انفال است:
(
اِنَّما المُؤمنونَ الّذین اذا ذُكرَ اللّهُ وَجلت قلوبُهم
)
. اولین نشانه مؤمن واقعى آن است كه وقتى یاد خدا مى شود یا خودش به یاد خدا مى افتد، دلش مى لرزد. ما هم مى توانیم خودمان را بیازماییم تا بدانیم كه چقدر این نشانه در ما وجود دارد. در این جا مناسب است لختى درنگ كنیم و بحثى را در توضیح این آیه داشته باشیم.
«قلب» در اصطلاح قرآن، هم مركز معرفت انسان است و هم مركز احساسات و عواطف. جاى یقین، ایمان، محبت، بغض، كینه، ترس، امید و... قلب است. این كه حقیقت قلب چیست كه این اوصاف برایش ذكر مى شود خود بحث مفصّلى است كه مجالى دیگر را مى طلبد. در هر صورت، «قلب» در اصطلاح قرآن، همان است كه این آثار را دارد. به تعبیر علمى، جاى معارف، احساسات و عواطف در قلب است. اگر در چنین ظرفى ایمان وجود داشته باشد باید آن احساس كه لازمه ایمان است، به موقع پدید بیاید. اگر انسان واقعاً كسى را دوست داشته باشد و اتفاقاً به یاد او بیفتد یا كسى نامش را بیاورد، تغییر حالى در انسان پیدا مى شود. به عنوان مثال، وقتى اسم امام زمان
عليهالسلام
را مى شنود، احساس مى كند به همان اندازه اى كه نسبت به ایشان معرفت و علاقه دارد دلش تكان مى خورد و تغییر حالى در او پیدا مى شود. هر قدر انسان معرفت و محبتش بیش تر باشد، تغییر حال بیش ترى در او ظاهر مى شود.
یكى از مصادیق مهم این قاعده، یاد خدا است. كسانى كه خدا را به عنوان یك عظمت بى نهایت مى شناسند و این معرفت در دلشان وجود دارد، بسته به درجه معرفتشان، به هنگام یاد خدا حالشان تغییر مى كند. این همان است كه در آیات كریمه قرآن با تعبیراتى از قبیل خشیت، خوف، وَجَلْ و مانند اینها از آن یاد شده است. همه این تعابیر معنایى واحد دارند و یا لوازم و توابع یك حقیقت هستند. در آیات بسیارى مى فرماید، هدایت یا انذار پیغمبر
صلىاللهعليهوآله
یا قرآن فقط شامل كسانى مى شود كه خشیت داشته باشند:
(
إِنَّما تُنْذِرُ الَّذِینَ یخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیبِ
)
؛
[تو] تنها كسانى را كه از پروردگارشان در نهان مى ترسند، هشدار مى دهى. اینان با آن كه خدا را نمى بینند، نسبت به او خشیت دارند، و تا آن خشیت نباشد، انسان از هدایت قرآن استفاده نمى كند. لذا به پیامبر
صلىاللهعليهوآله
مى فرماید: تو تنها كسانى را بیم مى دهى و در آنها اثر مى گذارى كه این حالت خشیت در آنها باشد. در آیه دیگرى مى فرماید:
(
هُمْ مِنْ خَشْیةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ
)
،
و یا:
(
یخافُونَ رَبَّهُمْ
)
.
در آیه مورد بحث مى فرماید:
(
اَلّذین اِذا ذُكر اللّهُ وَجلت قلوبُهم
)
. «وَجَل» حالت لرزش و تكان است. اگر چنین حالتى نباشد، انسان چه به یاد خدا باشد، چه نباشد برایش فرقى نمى كند؛ بنابراین نمى شود گفت ایمان واقعى به خدا دارد. پس اولین اثر ایمان این است كه هنگام توجه به خدا تغییر حالى در درون انسان پیدا شود.
سپس مى فرماید:
(
اِذا تُلیتْ عَلیهم ایاتُه زَادَتْهُم اِیمان
)
؛ نشانه دیگر ایمان واقعى آن است كه ساكن و جامد نیست؛ به اصطلاح، پویا و متحرك است، رشدیابنده است. وقتى آیات الهى براى چنین كسى خوانده مى شود، ایمان دارد، بر ایمانش افزوده هم مى شود. چنین كسى كه مرتبه اى از ایمان را دارد، خداى متعال از لطف خودش، براى هدایت او وسیله اى فرستاده و آن، قرآن است. قرآن پیام الهى است براى هدایت بیش تر ما، براى این كه به او بیش تر نزدیك شویم. اگر از كسى كه او را دوست مى دارید نامه اى دریافت كنید، به شوق مى آیید و خوشحال مى شوید، در حالى كه پیش از آن حالتان طبیعى بود. قرآن نیز نامه خدا است براى بندگانش. چه طور ممكن است كسى به خدا ایمان داشته باشد، اما وقتى نامه خدا را برایش مى خوانند تغییر حال پیدا نكند؟! اگر این طور باشد علامت ضعف ایمان است. قرآن مى فرماید ایمانى زنده است كه وقتى آیات قرآن تلاوت مى شود، انسان به آنها توجه پیدا كند و بر ایمانش افزوده شود.
نشانه سومى كه در قلب انسان مؤمن ظاهر مى شود این است كه: عَلى رَبِّهم یتوكّلونَ. وقتى ایمان انسان اضافه شد و خدا را این گونه شناخت كه كلید همه كارها به دست او است، سر سلسله اسباب و علل به ید قدرت او است، بر همه چیز احاطه دارد و همه چیز به اذن او تأثیر مى كند؛ اعتمادش فقط به خدا خواهد بود. ما معمولاً حلقه هاى سلسله اسباب و مسبّبات را مى بینیم، اما عامل اصلى را، كه سلسله جنبان است، نمى بینیم. او است كه همه سلسله ها به دست او است و همه چیز به اراده او به حركت در مى آید. اگر این را درك كنیم، اعتمادمان به او بیش تر خواهد شد.
فرض كنید شخصى در وزارت خانه اى كارى دارد و مى داند كه ابتدا باید وزیر دستور بدهد، سپس معاونش به مدیر كل ارجاع دهد، بعد مدیر كل به مسؤول مستقیم دستور دهد، تا برسد به كارمندى كه باید آن را اجرا كند. در این جا، اعتماد این شخص فقط به فرمان وزیر است، نه به آن كسى كه مى خواهد فرمان را اجرا كند. اگر انسان خدا را به این صورت شناخت كه هر حركت و سكونى در عالم به اذن او است، آن گاه توكّلش فقط به خدا خواهد بود و در برابر اسباب ظاهرى سر خم نمى كند و براى مسأله اى جزئى هر بى سر و پایى را تملّق نمى گوید. از سوى دیگر نیز آن جا هم كه خدا مى فرماید:
(
اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ
)
،
اطاعت مى كند و در مقابل پدر و مادر اظهار خضوع مى نماید، یا مثلاً، در مقابل اولیاى خدا تواضع مى كند؛ چون او فرموده است؛ یعنى اصالتاً فقط براى خدا احترام قایل است و او را واجب الاطاعه مى داند و غیر از خدا در مقابل دیگرى خضوع نمى كند. از این رو، در مقابل پیامبر و اولیاى خدا و كسانى كه خدا دستور داده ـ مانند معلم یا پدر و مادر ـ خضوع مى كند و این خضوع در واقع، اطاعت از خدا است. انسان مؤمن عزت نفسى پیدا مى كند كه به جز خدا، به هیچ چیز دیگرى اعتنا نمى كند، خواه دیگران براى او ارزشى قایل بشوند یا نشوند. او سر و كارش با خداى جهان است. دیگران چه كاره اند كه بر آنها اعتماد كند؟ و على ربِّهم یتوكّلونَ؛ تقدیم جار و مجرور در این آیه، دلالت بر حصر دارد؛ یعنى فقط بر خدا توكّل مى كنند.
اینها سه نشانه از نشانه هاى قلبى و باطنى مؤمنان است. در آیه بعد، دو نشانه عملى و ظاهرى نیز ذكر كرده است: اقامه نماز و انفاق؛
(
الَّذِینَ یقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ ینْفِقُونَ
)
.
در پایان هم مى فرماید: اولئك هم المؤمنون حقّاً؛
آنان هستند كه حقاً مؤمنند.
امام صادق
عليهالسلام
نیز در این روایت مى فرمایند، مؤمنان كسانى هستند كه:
(
إذا ذَكَرُوا اللَّهَ و نَعْمائَهُ وَجَلوا
)
. «وَجَل» یعنى: لرزش دل. مؤمنان كسانى اند كه وقتى یاد خدا مى شود دلشان به لرزه مى افتد. خداوند در وصف قرآن فرموده است:
(
كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِی تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یخْشَوْنَ رَبَّهُمْ
)
؛
خاصیت قرآن این است كه وقتى تلاوت مى شود كسانى كه ایمان دارند وقتى آن را مى شنوند مو بر اندامشان راست مى شود.
(
ثُمَّ تَلینُ جُلودُهُمْ و قُلُوبُهُمْ الىِ ذِكْرِ اللّهِ
)
؛ ابتدا آن حالت را پیدا مى كنند، اما سپس انس مى گیرند و پوستشان دوباره نرم مى شود و به حالت اولیه باز مى گردد. «وَجَل» هم حالتى شبیه همین است كه در مؤمنان وقتى به یاد خدا مى افتند پیدا مى شود؛ مثل این كه در مجلسى شخص بزرگى حضور دارد ولى شما غافل بوده اید و دفعتاً متوجه مى شوید. این جا ابتدا كمى مضطرب و نگران مى شوید. ما معمولاً از خدا غافلیم و توجه نداریم كه خدا همیشه و همه جا حضور دارد. انسان مؤمن وقتى از این غفلت در مى آید و به طریقى به یك باره به یاد خدا مى افتد، تكانى مى خورد و خوفى در او پیدا مى شود. این همان حالت «وَجَل» قلب ها است.
این در صورتى است كه باور داشته باشیم چنین كسى هست و چنین عظمتى دارد. اگر ما چنین احساسى را در خود نمى یابیم، باید بدانیم ایمانمان ضعیف است. خداوند وقتى این اوصاف را ذكر مى كند، مى فرماید: اُولئكَ هُم المُؤمنونَ حقّ؛ اینان مؤمنان واقعى اند. ایمانى كه هیچ اثرى در دل و عمل انسان نداشته باشد، ایمان نیست. امام صادق
عليهالسلام
هم به ابن جندب مى فرمایند:
(
اِنَّما المُؤمنونَ الَّذینَ یخافونَ اللّهَ
)
؛ مؤمنان كسانى اند كه خوف الهى در دل دارند. این نكته اى لطیف است كه ما از آن غفلت داریم. خوف ما از خدا، معمولاً به دلیل اعمال بدمان است؛ چون موجب عقاب و سقوطمان مى شود. در واقع، ما از آثار بد گناهان خودمان مى ترسیم، ولى غافل هستیم از این كه اگر كار بدى هم نكرده ایم، باز هم جاى ترس وجود دارد؛ مثلاً، ترس از این كه آنچه داریم از ما گرفته شود.
این موضوع بسیار مهمى است و ما توجه نداریم كه هر لحظه به كمك خدا احتیاج داریم. خدا تا كنون به ما ایمان داده، اما آیا لحظه بعد هم ایمان خواهیم داشت؟ اگر او بخواهد، ایمان خواهیم داشت، ولى ممكن است از ما بگیرد. در زیارت حضرت معصومه
عليهاالسلام
مى خوانیم:
(
فَلا تَسلُبْ مِنّی ما اَنا فیه
)
. این جمله چقدر اهمیت دارد! یعنى: آنچه را دارم از من مگیر. در آیه قرآن هم از قول مؤمنان مى فرماید:
(
رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیتَن
)
؛
خدایا، این هدایتى را كه به ما داده اى از ما مگیر. چه اطمینانى داریم كه این ایمان از ما سلب نشود؟ چه ضمانتى وجود دارد كه آنچه را داریم برایمان باقى بماند؟ بنابراین باید دستمان پیش خدا دراز باشد.
پس خوف مؤمنان از عظمت الهى است. این با خوف از گناهانى كه مرتكب شده ایم و از آثار بد آنها مى ترسیم تفاوت دارد. ترس از این كه آنچه را تاكنون از نعمت هاى مادى و معنوى داشته ایم از ما سلب شود نیز موضوع دیگرى است. امام
عليهالسلام
بر این نكته تأكید دارند و مى فرمایند:
(
وَ یشْفِقونَ أَنْ یسلَبوا ما اُعطوا مِن الهُدى
)
؛ مى ترسند آنچه را از هدایت به آنها داده شده، گرفته شود. یكى از دلایل تكرار
(
اِهدنا الصّراطَ المُستقیم
)
كه هر روز باید چند مرتبه در نماز بخوانیم، همین است كه تا این ساعت و این لحظه خدا ما را هدایت كرده، اما لحظه بعد چه؟ باز هم به هدایت نیاز داریم. او باید ما را هدایت كند. اگر هدایت او به ما نرسد گمراه خواهیم شد. ما از خودمان هدایت نداریم، او باید بدهد. پس باید دایم ما را هدایت كند. بنابراین مؤمنان در ارتباط با خدا دو جور ترس دارند: هم وقتى به مقام الهى و عظمت او توجه پیدا مى كنند حالت وَجَل و خشیت در آنها پیدا مى شود، و هم وقتى به یاد نعمت هاى خدا مى افتند، مى ترسند كه نعمت ها از آنها گرفته شود. هم چنین وقتى آیات الهى بر آنان تلاوت مى شود بر ایمانشان افزوده مى گردد. آنان وقتى آیات تكوینى الهى را مشاهده مى نمایند و در آنها تأمّل مى كنند، آثار نفوذ قدرت الهى را مى بینند كه در تمام جهان نافذ است؛ وقتى هم آیات تشریعى و آیات قرآنى برایشان تلاوت مى شود تأمّل مى كنند و تحت تأثیر قرار مى گیرند.
امیدواریم كه خداوند متعال به همه ما بهره وافرى از ایمان واقعى مرحمت فرماید.