درس دهم: خوف و رجا
(
یا ابْنَ جُنْدَب یهْلِكُ الْمُتَّكِلُ عَلى عَمَلِهِ وَ لا ینْجُو الْمُتَجَرِّىءُ علَى الذُّنوبِ اَلْواثِقُ بِرَحْمَةِ اللّهِ قُلْتُ فَمَنْ ینْجُو قال الَّذینَهُمْ بَینَ الرَّجاءِ وَالْخَوْفِ كَأَنَّ قُلوبَهُمْ فى مِخْلَبِ طائر شَوْقاً اِلَى الثَّوابِ وَ خَوْفاً مِنَ الْعَذابِ
)
.
مفهوم خوف و رجا و تأثیر انگیزه در انجام اعمال اختیارى انسان
امام صادق
عليهالسلام
در این بخش از وصیت خود به ابن جندب، نجات یافتگان از عذاب الهى را كسانى معرفى مى كند كه خوف و رجاى حقیقى و متعادل در دل هایشان وجود دارد:
(
یهلِكُ المُتَّكِلُ عَلى عَمَلِهِ و لا ینجُوا المُتَجَرِّىءُ عَلى الذُّنوبِ اَلْواثِقُ بِرَحْمَةِ اللّهِ قُلْتُ فَمَن ینْجوُ؟ قال اَلَّذینَهُمْ بَینَ الرَّجاءِ والخَوْف كَاَنَّ قُلوبَهُم فى مِخْلَبِ طائر شَوْقاً اِلَى الثَّوابِ وَ خَوْفَاً مِنَ العَذابِ
)
؛ كسى كه به اعمال [خوب] خود اعتماد دارد، به هلاكت مى رسد و كسى هم كه به امید رحمت خداوند، بر انجام گناهان تجرّى پیدا مى كند نجات نخواهد یافت. [ابن جندب] سؤال كرد پس چه كسى نجات پیدا مى كند؟ حضرت فرمودند: كسانى كه حالشان میان خوف و رجا باشد [یعنى نه خوفشان آن چنان است كه از آمرزش گناهانشان ناامید باشند و نه امیدوارى آنان به رحمت خداوند آن چنان است كه جرأت ارتكاب گناه را داشته باشند.] گویى قلب هاى آنان در چنگال پرنده اى است [كه هر لحظه احتمال مى رود آن را در چنگال خود بفشارد یا آن را رها كند و آنان رهایى یابند] هم شوق به ثواب در دل هایشان وجود دارد و هم خوف از عذاب.
روایاتى از ائمه معصومین
عليهمالسلام
آمده است كه بیان مى دارد در دل مؤمن دو نور وجود دارد؛ یكى نور خوف و یكى هم نور رجا كه اگر آنها را در دو كفه یك ترازو قرار دهند، هیچ كدام از دیگرى سنگین تر نخواهد بود.
انسان براى انجام كارهاى اختیارى خود حتماً باید انگیزه اى داشته باشد، به تعبیر فلاسفه، باید مبادى اراده، یعنى حالاتى روحى و قلبى در فرد پدید آید تا وادار به انجام كارى شود. مهم ترین انگیزه اى كه باعث مى شود تا انسان كارى را انجام دهد و یاامورى را ترك نماید، احساس لذت و درد است. اگر انسان اطمینان داشته باشد كه با انجام یك كار خاص احساس لذتى برایش فراهم خواهد شد، آن كار را با انگیزه و امیدوارى انجام مى دهد و برعكس، براى در امان ماندن از ناراحتى و درد و رنج، یك سرى كارها را ترك خواهد كرد. این حالت، مشترك بین انسان و حیوان و هر موجودى است كه داراى قدرت اراده و اختیار مى باشد. انسان براى رسیدن به لذت و یا فرار از درد، باید مقدماتى را فراهم كند. مثلاً یك نفر كه از صبح تا شب كار مى كند و زحمت مى كشد، امید دارد تا لقمه نانى به دست بیاورد و با خوردن آن لذت ببرد. فلاسفه بعضاً براى این گونه لذت هایى كه احتیاج به انجام مقدماتى دارد، تعبیر «نفع» را به كار مى برند؛ مثلاً مى گویند خوردن دارو نافع است؛ یعنى صِرف خوردن آن لذتى ندارد، بلكه مقدمه اى است براى این كه انسان به سلامتى برسد. اما انگیزه انجام یك سرى كارها، نه لذت است و نه نفع، بلكه «مصلحت» است. مثلاً كسى كه بیمارستانى را احداث كرده است، نه مستقیماً از ساختن آن لذت برده و نه نفعى براى او خواهد داشت، اما كارى است كه مصلحت دارد. او وقتى كه مى بیند بیمارانى با بسترى شدن در آن بیمارستان از مرگ حتمى نجات پیدا مى كنند و بهبودى مى یابند، احساس رضایت و لذت مى كند. امورى هم چون تحصیل علم و انجام عبادت نیز جزو این گونه كارها هستند.
بنابراین مى توانیم بگوییم هر كارى كه یك موجود زنده با اراده انجام مى دهد، براى این است كه به مطلوب و فایده اى برسد و یا از امرى نامطلوب در امان باشد. در امور مطلوب، تحقق خیر و صلاح فرد یا جامعه ملاك عمل است و متقابلا در امور نامطلوب پرهیز از درد، ضرر و كارهایى كه به صلاح فرد یا جامعه نیست مدنظر مى باشد.
برخى امور مطلوب به گونه اى هستند كه انسان براى به دست آوردن آنها هیچ تلاشى نمى كند. مثلاً براى همه ما مطلوب است كه نَفَس بكشیم تا زنده بمانیم، اما هیچ تلاشى براى آن انجام نمى دهیم. برخى نیز به گونه اى هستند كه براى رسیدن به آنها باید مقدماتى فراهم كنیم. اگر امرى مطلوب ما باشد ولى بدانیم تحقق آن اصلا امكان پذیر نیست، براى رسیدن به آن هیچ گاه تلاش نمى كنیم، اما اگر یقین داشته باشیم كه شدنى است و یا حتى احتمال تحقق آن را هم در آینده بدهیم، حتماً براى آن تلاش خواهیم كرد. به وجود آمدن چنین حالتى در انسان، «امید» یا «رجا» نام دارد. رجا یعنى این كه انسان به تحقق امرى مطلوب، كه یقین دارد یا احتمال مى دهد در آینده به وقوع مى پیوندد، امید داشته باشد. در مقابل، خوف یعنى این كه انسان از تحقق امرى نامطلوب، كه یقین دارد یا احتمال مى دهد در آینده به وقوع بپیوندد، ترس و واهمه داشته باشد.
بنابراین انسان همواره براى انجام دادن و یا انجام ندادن اعمال اختیارى خود، به دو عامل امید و ترس توجه دارد؛ امید به این كه در اثر كارى خوب، امرى مطلوب حاصل مى شود و ترس از این كه در اثر كارى بد، امرى نامطلوب تحقق مى یابد. البته هر كدام از دو عامل امید و ترس داراى دو وجه مى باشد؛ یعنى انسان هم مى تواند امید داشته باشد كه امر مطلوبى حاصل شود و هم امید داشته باشد كه امر نامطلوبى دفع گردد. مثلاً انسان هم مى تواند امید داشته باشد كه سلامتى اش را به دست آورد و هم امید داشته باشد كه بیمارى اش برطرف شود. انسان هم مى تواند از این كه امرى مطلوب از دست برود و یا امرى نامطلوب حاصل شود ترس و واهمه داشته باشد؛ مثلاً هم از این بترسد كه سلامتى اش از بین برود، و هم از این كه ناخوشى و مرضى پیدا كند.
رابطه امید و ترس با میزان شناخت افراد
امید و ترس افراد، به میزان شناخت و معرفت و نیازهایى كه درك مى كنند بستگى دارد. مثلاً ترس و امید یك كودك دو سه ساله فقط در محدوده خواسته هایى كه دارد شكل مى گیرد. او هیچ وقت نسبت به مسایل بین المللى، اجتماعى، معنوى و اخروى و... ترس و امیدى ندارد؛ زیرا هیچ تصورى از آنها ندارد. در سطحى بالاتر، انسان هاى عادى و معمولى، از بیمارى، فقر، گرفتارى هاى زندگى و... ترس دارند و از سوى دیگر، امید دارند كه پول دار بشوند و همسر خوب، خانه خوب و موقعیت اجتماعى خوبى به دست آورند. افرادى كه مقدارى معرفتشان بیش تر است، مسایل معنوى را هم در نظر مى گیرند؛ براى مثال، از این كه عقل و ایمانشان از بین برود مى ترسند و امید دارند كه بر معرفت و ایمانشان افزوده شود. كسانى هم كه به آخرت ایمان دارند، به ثواب هاى اخروى امیدوارند و از عذاب هاى اخروى در هراسند.
فلسفه ارسال دین، این است كه دایره امیدها و ترس ها را گسترش دهد؛ یعنى به انسان بفهماند كه فقط نباید از گرسنگى، بیمارى، صاعقه و... ترسید، بلكه بالاتر از اینها باید از چیزهایى مهم تر در هراس بود؛ این كه به انسانیت انسان لطمه بخورد، روح و قلب انسان آلوده و سیاه شود، عذابى از ناحیه خداوند در دنیا و آخرت به انسان برسد و از همه مهم تر، خداوند از انسان ناراضى شود و به او اعتنایى نكند. همه افراد به یك اندازه از این مسایل نمى ترسند. مثلاً بچه ها این گونه ترس ها را به هیچ وجه درك نمى كنند؛ زیرا آنها نمى دانند چه چیز خداوند را ناراضى مى كند. یا انسان هایى كه در درجات اول ایمان قرار دارند، از عذاب هاى آخرت و جهنم مى ترسند، اما ترس كسانى كه در مراتب عالى تر ایمان هستند، با آنها فرق مى كند؛ مثلاً مى ترسند كه كار آنها محبوبشان را برنجاند یا باعث شود خداوند دیگر به آنها اعتنایى نكند. البته بچه ها هم توانایى درك بعضى مسایل در این حد را دارند. براى مثال، وقتى پدر یا مادرشان با آنها قهر مى كند، ناراحت و غصه دار مى شوند. هیچ تنبیهى براى كودك بدتر از بى توجهى و قطع نوازش و مهر و محبت مادرى نیست. بالاترین نیاز فطرى انسان نیز این است كه خداوند به او عنایت داشته باشد.
قرآن كریم یكى از بزرگ ترین عذاب هاى الهى را در روز قیامت سخن نگفتن خداوند با افراد شقى ذكر كرده و مى فرماید:
(
... وَ لا یكَلِّمُهُمُ اللّهُ وَ لا ینْظُرُ إِلَیهِمْ یوْمَ الْقِیامَةِ وَ لا یزَكِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ
)
؛
... و خدا روز قیامت با آنان سخن مى گوید، و به ایشان نمى نگرد، و پاكشان نمى گرداند، و عذابى دردناك خواهند داشت. این عذاب، از هر عذاب و آتشى سخت تر است. شاید ما الان به خوبى درك نكنیم كه این چه نوع عذابى است، اما آن گاه كه در قیامت كه این نیاز را در وجودمان احساس كردیم و از عنایت خداوند (سخن گفتن و نگاه و توجه خدا) محروم شدیم، آن گاه خواهیم فهمید كه چه نعمتى را از دست داده ایم.
بنابراین خوف و رجا منحصر به امور دنیایى نیست و فقط امورى را كه در دنیا از آنها مى ترسیم یا به آنها امید داریم شامل نمى شود، بلكه مواردى مهم تر و اساسى تر را نیز در برمى گیرد كه ما با بالا بردن معرفتمان مى توانیم آنها را درك و لمس كنیم.
خوف و رجا از خدا، عامل حركت انسانى
ما علاوه بر این كه باید از برخى امور بترسیم، باید از كسانى هم كه آن امور به دست آنها است حساب ببریم. مثلاً، ما علاوه بر این كه باید از عذاب آخرت بترسیم، باید از كسى كه این عذاب به دست او است نیز حساب ببریم و او را بشناسیم. انسان گاهى از این مى ترسد كه مبادا مبتلا به وبا، سرطان و یا ایدز گردد و گاهى نیز كسى را مى شناسد كه مى تواند او را به این بیمارى ها مبتلا كند. از این روى، شناخت كسى كه توانایى وارد كردن عذاب و یا دفع آن را دارد، امرى لازم و ضرورى است. كسانى كه اعتقاد به معاد دارند؛ یعنى به زندگى پس از مرگ و نیز عذاب و ثواب آخرت معتقدند، اما نمى دانند كه اختیار این عذاب ها و ثواب ها در دست كیست، در واقع خداوند را نمى شناسند. از شواهد و قراین موجود چنین به دست مى آید كه در هزاران سال قبل، انسان هایى مى زیسته اند كه به عالم آخرت معتقد بوده و مى دانسته اند كه در آن جا گرسنگى و ناراحتى هایى هست. برخى از باستان شناسان در كاوش هاى خود به خوشه هاى گندمى برخورد كرده اند كه همراه با اجساد انسان هایى كه گویا از افراد سرشناس زمان خود بوده اند، دفن شده بودند. شاید آنها با این كار خود مى خواسته اند تا هنگام زنده شدن مردگان در عالم پس از مرگ، براى رفع گرسنگى خود از این گندم ها تناول كنند تا از گرسنگى تلف نشوند!
بنابراین اسلام فقط منادى وجود جهانى پس از مرگ و این كه در آن جا عذاب ها و ثواب هایى وجود دارد نیست، بلكه علاوه بر آن درصدد است تا به انسان بفهماند كه اختیار این عذاب ها و ثواب ها در دست خدا است و انسان اگر مى خواهد به آن عذاب ها مبتلا نشود، باید از خدا بترسد. البته این ترس اصالتاً ناشى از اعمال خود افراد در این دنیا است؛ یعنى اگر انسان ها كار بدى بكنند، مبتلا به عذابى مى شوند كه آن عذاب را خداوند بر آنها نازل خواهد كرد. انسان باید نقطه بیم و امیدش خدا باشد تا هم به مصیبت ها و امور نامطلوب و دنیا و آخرت مبتلا نشود و هم امور مطلوب و پسندیده دنیا و آخرت را به دست آورد، و این امر تنها در پرتو اطاعت از خداوند امكان پذیر است.
عامل حركت انسانى از دیدگاه معرفت اسلامى، خوف از خدا و رجاى به خداوند است. دو عامل خوف و رجا موجب مى شود تا انسان ها بر حسب مراتب ایمان و معرفت خود، به عبادت خدا بپردازند؛ عبادت برخى افراد به دلیل ترس از عذاب جهنم است و كسانى كه از درجات بالاتر ایمان برخوردارند، از ترس این كه مبادا از چشم خدا بیفتند او را عبادت مى كنند:
(
فَهَبنى... صَبَرتُ عَلى عَذابِكَ فَكَیفَ اَصبِرُ على فِراقِكَ
)
؛
اگر بر عذابت صبر كنم، چطور مى توانم بر فراقت صبر كنم؟
حد نصاب خوف و رجا
خوف و رجا امرى تشكیكى و ذومراتب است و داراى حد نصابى است كه مؤمن باید حداقل مرتبه آن را داشته باشد. اگر امید انسان به رحمت خداوند به گونه اى باشد كه فكر كند كارهاى او دیگر دخالتى در آن ندارد و آن قدر رحمت خدا واسع است كه همه را مى آمرزد، باعث مى شود تا انسان گستاخ شود و از ارتكاب گناهان باكى نداشته باشد. این امید، در واقع یك رجاى كاذب است و واقعیت ندارد؛ زیرا خداوند براساس اعمال خود افراد، آنها را مى آمرزد و به بهشت مى برد و یا عذاب نموده و به جهنم مى برد. بنابراین، داشتن مرتبه اى از خوف كه مانع از گناه مى شود و نیز حدّى از رجا كه موجب انجام اعمال خوب مى گردد، واجب و لازم است. البته بین این دو عامل باید توازن برقرار باشد. اگر رجا طورى باشد كه بر خوف غلبه كند و خوف كم شود به حدّى كه دیگر انگیزه ترك گناه در انسان باقى نماند، انسان مبتلا به گناه مى شود كه در آن هلاكت است. اگر خوف هم بیش از رجا باشد خطا است؛ یعنى فرد نباید فكر كند كه چون مرتكب گناهى شده است حتماً خدا او را به جهنم خواهد برد. چنین فردى باید توبه كند و با انجام كارهاى خوب، به رحمت و آمرزش خداوند امیدوار باشد.
مراتب دیگر خوف و رجا مخصوص كسانى است كه درجه ایمان و معرفتشان بیش تر است. معرفت این گونه افراد بعضاً تا بدان جا مى رسد كه حتى مى توانند سرنوشت خودشان را ببینند و از این كه خداوند در آن عالم چه چیزهایى به آنها خواهد داد، خبر دار شوند. البته شاید تصور این حالت براى ما مشكل باشد. كسانى هم هستند كه صِرف توجه به صفات جلالیه الهى موجب خوفشان مى شود و یا از این كه خداوند چه عذاب هایى دارد، لرزه بر اندامشان مى افتد.
توازن بین خوف و رجا
كمال انسانیت این است كه بندگى خدا در تمام ابعاد وجود انسان ظهور پیدا كند. یكى از ابعاد وجودى انسان خوف است و كمال عبودیت اقتضا مى كند كه به عنوان عبادت در وجود انسان ظهور پیدا كند. از این رو این خوف حتى در معصومان
عليهمالسلام
و كسانى كه اصلا گناهى مرتكب نشده اند نیز وجود دارد. آنها با این كه مى دانند مورد آمرزش خدا قرار مى گیرند، اما به دلیل توجهى كه به صفت قهاریت خداوند دارند، در حالاتى قهر خدا را مى بینند و خودشان را فراموش مى كنند. رجاى آنها نیز در اثر توجه به صفات جمالیه خداوند است. البته در این مرتبه نیز ممكن است در وجود بعضى افراد خوف بیش از رجا ظهور پیدا كند و یا برعكس. كامل ترین افراد كسانى هستند كه در وجودشان هر دو عامل خوف و رجا در حد تعادل وجود داشته باشد.
در این مورد داستانى را از گفتوگوى حضرت یحیى
عليهالسلام
و حضرت عیسى
عليهالسلام
، كه هر دو پیامبر و تقریباً هم سن و هم زمان یكدیگر بوده اند، به این مضمون نقل مى كنند كه روزى حضرت یحیى
عليهالسلام
خطاب به حضرت عیسى
عليهالسلام
عرض كرد: آیا از عذاب الهى نمى ترسید كه این گونه آرام هستید؟ حضرت عیسى
عليهالسلام
نیز در مقابل فرمود: آیا شما به رحمت خداوند امیدوار نیستید كه این قدر گریه مى كنید؟ حضرت یحیى
عليهالسلام
از خوف خدا بسیار گریه مى كرد به گونه اى كه در اثر سوزش اشك چشم هایش، صورتش زخم شده بود و گوشت هاى صورتش ظاهر شده بود. آن حضرت آن قدر رقیق القلب بود كه اگر پدرش حضرت زكری
عليهالسلام
قصد موعظه در مسجد را داشت و مى خواست از عذاب الهى در آخرت سخن بگوید، مواظب بود كه حضرت یحیى
عليهالسلام
حضور نداشته باشد؛ زیرا اگر این سخنان را مى شنید، آن چنان برآشفته مى شد كه دیگر نمى توانست تحمل كند. حضرت یحیى
عليهالسلام
از بكائین عالم است كه آثار خوف و صفات جلالیه خداوند در او بیش تر ظهور پیدا كرده بود. در مقابل، رجا و رحمت خداوند؛ یعنى صفات جمالیه، بیش تر در وجود حضرت عیسى
عليهالسلام
تجلّى یافته بود. اگر این نقل صحیح باشد، چنین برمى آید كه اگرچه حضرت عیسى
عليهالسلام
و حضرت یحیى
عليهالسلام
هر دو از پیامبران الهى بوده اند، اما صفات جلال و جمال الهى به یك اندازه در آنها ظهور پیدا نكرده بود. در حالى كه پیامبر ما حضرت محمد
صلىاللهعليهوآله
و نیز ائمه معصومین
عليهمالسلام
افضل از حضرت عیسى
عليهالسلام
و حضرت یحیى
عليهالسلام
هستند؛ زیرا این صفات هر دو به یك اندازه در آنها متجلى شده است. البته اگر بعضاً در روایاتى مشاهده مى كنیم كه آثار خوف و ترس از عذاب جهنم در نزد تعدادى از حضرات معصومین
عليهمالسلام
بیش تر وجود دارد، به دلیل توجه به صفات جلالیه خداوند و نیز حالات خاص آنان است. متقابلا وقتى هم كه حالت انبساط پیدا مى كنند، فقط صفات جمالیه خداوند را مى نگرند. سایر اولیاى خداوند هم ممكن است به همین ترتیب بعضاً توجه بیش ترى به صفات جلالیه خدا داشته باشند و یا به صفات جمالیه خداوند، اما كامل ترین آنها كسانى هستند كه توجهشان به صفات جمال و جلال یكسان باشد.