مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة

مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة0%

مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة نویسنده:
گروه: امام صادق علیه السلام

مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: عباس عزيزى
گروه: مشاهدات: 14857
دانلود: 2812

توضیحات:

مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 103 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 14857 / دانلود: 2812
اندازه اندازه اندازه
مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة

مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

باب هشتاد ويكم : (فساد)

امام صادقعليه‌السلام فرمود:

فساد ظاهر، ريشه در فساد باطن دارد و كسى كه باطن خويش درست كند وپاك دارد، خداوند ظاهرش را درست كند وكسى كه در خفا با خداى مكر كند وخيانت ورزد، خدا ظاهر او را خوار گرداند وپرده اش بدرد.

از بزرگ ترين فساد، غفلت بنده از خداوند است واين فساد، برآمده از آرزوى دراز، حرص وتكبّر مى باشد؛ چنان كه خداى تعالى در قصّه قارون از آن خبر داده ، چنين مى فرمايد:

(... ودر زمين فساد مجوى كه خدا فسادگران را دوست نمى دارد).

واين خصال وصفات ، در قارون جمع بود واصل آن ها از دوستى دنيا وعشق به مال اندوزى ، پيروى نفس ، به دنبال شهوات رفتن ، عشق به ستايش شدن ، همراهى با شيطان ودنباله روى از او، سرچشمه گرفته ونتيجه غفلت از خداوند وفراموشى الطاف ونعمت هاى اوست

صفات مقابل اين ها، عبارتند از:

فرار از مردمان ، ترك دنيا، بريدن از راحت زودگذر دنيا وعادات (روزانه ومتداول ميان مردم)، بركندن ريشه هاى شهوات ، دوام ذكر خداى عزّ وجلّ واطاعت از او، تحمل جفاى خلق وتحمل شماتت ياران ودشمنان

پس چون چنين كنى ، به راستى درِ لطف ونظر همراه با بخشش ورحمت بر تو گشوده مى شود واز زمره غافلان خارج مى گردى وقلبت از اسارت شيطان مى رهد وبه درگاه خداوند كه مردم از آن جاى بر او وارد مى شوند، گام مى نهى وراهى را سلوك خواهى نمود كه اميد است تو را اذن دخول دهند كه بر آن كريم جواد و كريم رحيم وارد شوى وبرگسترده رحمت او به شرط اذن گام نهى وهر كس كه بر گستره رحمت خداوند تبارك وتعالى گام نهد، از عذاب او ايمن واز كرامت او بهره مند شود، زيرا هموست كه بخشنده ومهربان است

الباب الثّانى والثّمانون : (فى التّقوى)

قال الصّادقعليه‌السلام :

التّقوى على ثلاثة اوجه : تقوى باللّه وهو ترك الحلال فضلا عن الشّبهة ، وهو تقوى خاصّ الخاصّ، وتقوى من اللّه تعالى وهو ترك الشّبهات فضلا عن الحرام ، وهو تقوى الخاصّ، وتقوى من خوف النّار والعقاب وهو ترك الحرام ، وهو تقوى العامّ. ومثل التّقوى كماء يجرى فى نهر، ومثل هذه الطّبقات الثّلاث فى معنى التّقوى كاشجار مغروسة على حافّة ذلك النّهر من كلّ لون وجنس ، وكلّ شجرة منها يمتصّ الماء من ذلك النّهر على قدر جوهره وطعمه ولطافته وكثافته ثمّ منافع الخلق من تلك الاشجار والثّمار على قدرها وقيمتها.

قال اللّه تعالى : (صنوان وغير صنوان يسقى بماء واحد ونفضّل بعضها على بعض فى الاكل).(٧٦)

فالتّقوى للطّاعات كالماء للاشجار، ومثل طبايع الاشجار والاثمار فى لونها وطعمها مثل مقادير الايمان فمن كان اعلى درجة فى الايمان واصفى جوهرة بالرّوح كان اتقى ، ومن كان اتقى كانت عبادته اخلص واطهر، ومن كان كذلك كان من اللّه اقرب ، وكلّ عبادة غير مؤ سّسة على التّقوى فهى هباء منثور.

قال اللّه تعالى : (افمن اسّس بنيانه على تقوى من اللّه ورضوان خير امّن اسّس بنيانه على شفا جرف هار فانهار به فى نار جهنّم).(٧٧)

وتفسير التّقوى ترك ما ليس باخذه باءس حذرا عمّا به الباءس ، وهو فى الحقيقة طاعة بلاعصيان ، وذكر بلانسيان ، وعلم بلاجهل ، مقبول غير مردود.

باب هشتاد ودوم : (تقوا)

امام صادقعليه‌السلام فرمود:

تقوا بر سه گانه است :

١ تقواى خدا وبراى خدا، وآن عبارت است از ترك هر حلالى ، تا چه رسد به شبهه ، واين تقواى خالص الخاص است ؛

٢ تقواى از خدا، وآن عبارت است از ترك شبهات ، تا چه رسد به جرام ، واين تقواى خاصان است ؛

٣ تقواى از ترس آتش وعذاب ، وآن عبارت است از ترك حرام ، واين تقواى عامّه مردم است

تقوا، چون آبى است كه در نهر روان است و طبقات سه گانه كه بدان ها اشاره شد، درختانى را مانند كه بركنار اين نهر كاشته شده اند وهر يك رنگ وجنس ‍ خاص دارد. هر يك از آن ها به قدر ظرفيت وگوهر وطعم ميوه ولطافت وفشردگى ، از آن آب بهره مى جويد. سودى نيز كه خلايق از اين درخت ها مى برند، بسته به ارزش وبهاى درختان است (وپرهيزكاران مانند درختان ، به حسب تقوا ونفس كُشى به مرتبه اى از مراتب عاليه دست يابند).

خداوند تعالى مى فرمايد: (...وزمينى براى نخلستان ، آن هم نخل هاى گوناگون [قابل است ] وبا آن كه همه آن ها از يك آب مشروب مى شوند، ما بعضى را براى خوردن برترى داديم ...).

پس تقوا نسبت به عادت ، چون آب است براى درختان ، و طبيعت درختان وميوه هايشان در رنگ وطعم ، درجات ايمان را ماند. پس كسى كه بالاترين درجه ايمان را دارا باشد وروحش صفا يافته باشد، باتقواتر است وكسى كه با تقواتر باشد، عبادتش خالص تر وپاك تر است وكسى كه چنين باشد، به خدا نزديك تر است ، وهر عبادتى كه بر غير تقوا بنا شده باشد دستخوش ‍ گردباد تباهى خواهد شد.

خداوند متعال مى فرمايد: (آيا كسى كه اساس كار خويش را بر تقوا تاءسيس كرده ، ورضاى حق را طالب است بهتر است يا كسى كه بنايى سازد بر پايه سستى در كنار سيل كه زود به ويرانى كشد وعاقبت ، آن بنا، از پايه بر آتش دوزخ افتد؟!).

ومعناى تقوا، اين است كه به سوى آنچه كه خطرى در آن نيست نرود تا بدانچه كه مخاطره آميز است ، نزديك نشود. تقوا در حقيقت ، طاعتى است بدون عصيان و يادى است بدون فراموشى وعلمى است بدون جهل ومقبولى است كه ردّ نشود.

الباب الثّالث والثّمانون : (فى ذكر الموت)

قال الصّادقعليه‌السلام :

ذكر الموت يميت الشّهوات فى النّفس ، ويقطع منابت الغفلة ، ويقوّى القلب بمواعد اللّه ، ويرقّ الطّبع ويكسر اعلام الهوى ، ويطفى نار الحرص ويحقّر الدّنيا.

وهو معنى ما قال النّبىّصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : فكر ساعة خير من عبادة سنة ، وذلك عند ما يحلّ اطناب خيام الدّنيا ويشدّها فى الاخرة ، ولا يشكّ بنزول الرّحمة عند ذكر الموت بهذه الصّفة

ومن لا يعتبر بالموت وقلّة حيلته وكثرة عجزه وطول مقامه فى القبر وتحيّره فى القيامة ، فلاخير فيه

قال النّبىّصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : اكثروا ذكر هادم اللّذّات

قيل : وما هو يا رسول اللّه ؟

فقالصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : الموت

ما ذكره عبد على الحقيقة فى سعة الاّ ضاقت عليه الدّنيا، ولا فى شدّة الاّ اتّسعت عليه

والموت اوّل منزل من منازل الاخرة ، وآخر منزل من منازل الدّنيا. فطوبى لمن اكرم عند النّزول باوّلها، وطوبى لمن احسن مشايعته فى آخرها.

والموت اقرب الاشياء من ولد آدم وهو يعدّه ابعد، فما اجراء الانسان على نفسه ، وما اضعفه من خلق

وفى الموت نجاة المخلصين وهلاك المجرمين ، ولذلك اشتاق من اشتاق الموت وكره من كره

قال النّبىّصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : من احبّ لقاء اللّه احبّ اللّه لقاءه ، ومن كره لقاء اللّه كره اللّه لقاءه

باب هشتاد وسوم : (ياد مرگ)

امام صادقعليه‌السلام فرمود:

ياد مرگ ، شهوات نفس را بميراند وريشه هاى غفلت را بخشكاند وباور قلب را به وعده هاى خداوند قوى وطبع انسان را لطيف كند ونشانه هاى هوى وهوس را مى شكند وآتش حرص وطمع را خاموش كند ودنيا را (نزد بنده) حقير كند.

وهمين است معناى سخن رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه فرمود: ساعتى تفكر از عبادت يك سال بهتر است

واين بدان سبب است كه ياد مرگ ، طناب هاى خميه (زندگى) دنيا را باز مى كند وآن را به آخرت پيوند دهد وهر كس با چنين توصيفى به ياد مرگ باشد، به نزول رحمت شك نكند وكسى كه از مرگ وبى چارگى وناتوانى خود در برابر آن واقامت طولانى اش در قبر وسرگردانى اش در قيامت عبرت نگيرد خيرى در او نيست

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: (بسيار به ياد هادم اللّذّات (در هم كوبنده خوشى ها) باشيد.

گفتند: آن چيست اى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ؟

فرمود: مرگ است).

هيچ بنده اى مرگ را به حقيقت در فراخى وراحتى ياد نكند مگر آن كه دنيا بر او تنگ شود ودر شدت وسختى به ياد نياورد، مگر آن كه دنيا بر او فراخ وراحت شود (طعم خوشى هاى دنيوى ودل تنگى ها وناكامى ها را از ياد مى برد).

مرگ ، نخستين منزل از منازل آخرت وآخرين منزل از منازل دنياست

پس ، خوشا به حال آن كسى كه به هنگام سكونت در نخستين منزل آخرت ، وى را گرامى دارند، وخوشا به حال آن كسى كه در آخرين منزل دنيا به نيكى (واز سوى مؤ منان) مشايعت شود.

مرگ ، نزديك ترين چيز به بنى آدم است ، ولى انسان آن را دورترين مى پندارد. پس چه قدر آدمى بر نفس خويش جرى شده ، در حالى كه ضعيف وناتوان است

مرگ ، وسيله نجات مخلصان وهلاك مجرمان است ، واز اين روست كه بعضى به ديدارش مشتاقند وگروهى آن را خوش ندارند.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: آن كسى كه لقاى خداوند را دوست بدارد، خداى تعالى نيز ديدار او را دوست دارد وآن كس كه ديدار او را ناخوش بدارد، خداى نيز ديدارش را ناخوش دارد.

الباب الرّابع والثّمانون : (فى الحساب)

قال الصّادقعليه‌السلام :

لو لم يكن للحساب مهولة الاّ حياء العرض على اللّه تعالى وفضيحة هتك السّتر على المخفيّات ، لحقّ للمرء ان لا يهبط من رؤ وس الجبال ، ولا ياءوى عمرانا، ولا ياءكل ولا يشرب ولا ينام الاّ عن اضطرار متّصل بالتّلف ، ومثل ذلك يفعل من يرى القيامة باهوالها وشدائدها قائمة فى كلّ نفس ويعاين بالقلب الوقوف بين يدى الجبّار، حينئذ ياءخذ نفسه بالمحاسبة كانّه الى عرصاتها مدعوّ وفى غمراتها مسؤ ول

قال اللّه تعالى : (وان كان مثقال حبّة من خردل اتينا بها وكفى بنا حاسبين).(٧٨)

وقال بعض الائمّة : حاسبوا انفسكم قبل ان تحاسبوا وزنوا اعمالكم بميزان الحياء قبل ان توزنوا.

وقال ابوذرّرحمه‌الله : ذكر الجنّة موت وذكر النّار موت ، فواعجبا لنفس تحيا بين موتين

وروى : انّ يحيى بن زكريّاعليه‌السلام كان يفكّر فى طول اللّيل فى امر الجنّة والنّار، فيسهر ليلته ولا ياءخذه النّوم ثمّ يقول عند الصّباح : اللّهمّ اين المفرّ واين المستقرّ، اللّهمّ لا مفرّ الاّ اليك

باب هشتاد وچهارم : (حساب)

امام صادقعليه‌السلام فرمود:

چنانچه براى حساب قيامت چيزى جز عرضه اعمال ورسوايى فاش شدن اسرار، متصوّر نبود، سزاوار بود انسان از قله كوه ها پايين نيايد وبه شهرها روى نكند ونخورد ونياشامد ونخوابد، جز به قدر ضرورت كه او را از مرگ وا رهاند.

كسى كه با ديده دل قيامت را همراه با ترس هاى آن ، وحضور خويش را در حضور خداوند جبّار ببيند وبه سختى آن روز توجه داشته باشد، چنان به محاسبه خود مى پردازد كه گويى در محضر خداوند براى حساب رسى قرار گرفته است

خداوند مى فرمايد:

(...واگر [عمل ] هم وزن دانه خردلى باشد، آن را مى آوريم وكافى است كه ما حساب رس باشيم).

يكى از ائمه فرموده است :

به حساب خويش رسيدگى كنيد، پيش از آن كه به حسابتان برسند، واعمال خود را با ترازوى حيا وزن كنيد، پيش از آن كه وزنش كنند.

وابوذررحمه‌الله فرمود:

ياد بهشت ، ياد مرگ است وياد دوزخ ، ياد مرگ پس شگفتا از كسى كه ميان اين دو مرگ قرار داد واز مرگ غافل است

در روايت آمده است كه يحيى بن زكرياعليه‌السلام در طول شب همواره درباره بهشت ودوزخ مى انديشيد و خواب نداشت و به هنگام صبح مى گفت : خداوندا، كجاست راه فرار؟! كجاست جاى استقرار (ما، بهشت ودوزخ)؟! خدايا، راه فرارى جز به سوى تو نيست

الباب الخامس والثّمانون

قال الصّادقعليه‌السلام :

حسن الظّنّ اصله من حسن ايمان المرء وسلامة صدره وعلامته ان يرى كلّما نظر اليه بعين الطّهارة والفضل من حيث ركّب فيه ، وقذف فى قلبه من الحياء والامانة والصّيانة والصّدق

قال النّبىّصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : احسنوا ظنونكم باخوانكم تغتنموا بها صفاء القلب ونقاء الطّبع

وقال ابىّ بن كعب : اذا راءيتم احد اخوانكم فى خصلة تستنكرونها منه ، فتاءوّلوها سبعين تاءويلا، فان اطماءنّت قلوبكم على احدها، والاّ فلوموا انفسكم حيث لم تعذّروه فى خصلة يسترها عليه سبعون تاءويلا، فانتم اولى بالانكار على انفسكم منه

اوحى اللّه تبارك وتعالى الى داودعليه‌السلام :(ذكّر عبادى الائى ونعمائى ، فانّهم لم يروا منّى الاّ الحسن الجميل ، لئلاّ يظنّوا فى الباقى الاّ مثل الّذى سلف منّى اليهم). وحسن الظّنّ يدعوا الى حسن العبادة ، والمغرور يتمادى فى المعصية ويتمنّى المغفرة ، ولا يكون حسن الظّنّ فى خلق اللّه الاّ المطيع له يرجوا ثوابه ويخاف عقابه

قال رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يحكى عن ربّه : انا عند حسن ظنّ عبدى بى يا محمّد! فمن زاغ عن وفاء حقيقة موهبات ظنّه بربّه ، فقد اعظم الحجّة على نفسه ، وكان من المخدوعين فى اسر هواه

باب هشتاد وپنجم : (حسن ظنّ)

امام صادقعليه‌السلام فرمود:

حُسن ظنّ ريشه در نيكى وحُسن ايمان دارد ودليل بر سلامت سينه (وجان ونفس) اوست نشانه حسن ظنّ آن باشد كه هر چه را مى نگرد به چشم پاك ونيك بنگرد، از اين جهت كه خدا در قلبش ، حيا وامانت وخويشتن دارى وصداقت وجز نيكى ننهاده است

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: به برادرانتان حُسن ظن داشته باشيد واز اين صفت ، صفاى قلب وشكوفايى طبع غنيمت گيريد.

اُبَى بن كعب گويد: چون يكى از برادرانتان را ديديد كه داراى صفتى است كه آن را نيك ندانيد، آن را به هفتاد وجه تاءويل كنيد (وبراى آن صفت معنايى نيك فرض كنيد). چون چنين كرديد وبه يكى از آن معانى ، قلبتان آرام يافت ، خوب است ؛ وگرنه خويش را ملامت كنيد كه او را (در متّصف بودن به آن صفت) معذور ندانسته ايد.

خداوند تبارك وتعالى بر داودعليه‌السلام وحى فرستاد كه : نعمت ها وموهبت هايم را به ياد بندگانم آور كه آنان جز نيكى و زيبايى نبينند، تا آينده را چون گذشته (سرشار از نعمت) بينند.

حُسن ظنّ، انسان را به حُسن عبادت وا مى دارد، ولى انسان فريب خورده ومغرور، پيوسته گناه مى كند وآرزوى آمرزش دارد.

در ميان خلق خدا، آن كسى كه بندگى او را كرده واميد به پاداش او دارد واز كيفر او بيمناك است ، حسن ظنّ دارد.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از پروردگارش حكايت كرد كه او فرمود: اى محمّد! من همانم كه بنده ام به من گمان نيك دارد.

هر كس كه از حسن ظن نسبت به موهبات پروردگارش روى گردان شود، حجت را عليه خود بس عظيم كرده واز فريفتگان دام هوى وهوس ‍ است

الباب السّادس والثّمانون : (فى التّفويض)

قال الصّادقعليه‌السلام :

المفوّض امره الى اللّه فى راحة الابد والعيش الدّائم الرّغد. والمفوّض حقّا هو العالى عن كلّ همّة دون اللّه تعالى ، كما قال اميرالمؤ منينعليه‌السلام :

رضيت بما قسّم اللّه لى وفوّضت امرى الى خالقى

كما احسن اللّه فيما مضى كذلك يحسن فيما بقى

وقال اللّه عزّ وجلّ فى مؤ من آل فرعون : (وافوّض امرى الى اللّه انّ اللّه بصير بالعباد. فوقيه اللّه سيّئات ما مكروا وحاق بآل فرعون سوء العذاب).(٧٩)

والتّفويض خمسة احرف ، لكلّ حرف منها حكم ، فمن اتى باحكامه ، فقد اتى به :

التّاء، من ترك التّدبير فى الدّنيا؛ والفاء، من فناء كلّ همّة غير اللّه ؛ والواو، من وفاء العهد وتصديق الوعد؛ والياء، من الياءس من نفسك واليقين بربّك ؛ والضّاد، من الضّمير الصّافى للّه والضّرورة اليه

والمفوّض لا يصبح الاّ سالما من جميع الافات ، ولا يمسى الاّ معافى بدينه

باب هشتاد وششم : (واگذارى امور به خداوند)

امام صادقعليه‌السلام فرمود:

آن كه كار خويش به خدا واگذارد، در آسايش ابدى و عيش و خوشى دايم باشد وكسى به حقيقت ، داراى اين صفت است كه برترين مقصد او خدا باشد. اميرمؤ منانعليه‌السلام [با اشاره به اين معنا] مى فرمايد:

به آنچه كه خداى نصيبم كرد راضى شدم وامر خويش به آفريدگارم وانهادم

چنان كه خدا گذشته ام را نيك آورد همان سان ، آينده ام را نيك آورد

وخداى عزّ وجلّ درباره مؤ من آل فرعون چنين فرمود: (وامر خويش به خداى واگذار، كه خداوند نسبت به بندگان بيناست پس ، خداوند او را از نقشه هاى سوء آنان نگاه داشت وعذابى شديد بر آل فرعون وارد شد).

و كلمه تفويض (واگذارى كار خويش به خدا) پنج حرف باشد وهر حرفى را حكمى است پس آن كس كه احكام آن را مراعات كند، به مرتبه تفويض ‍ رسيده است :

١ حرف (تاء) ترك تدبير [امور] دنيا باشد؛

٢ (فاء) فناى هر مقصودى كه به غير خدا معطوف كند؛

٣ (واو) وفاى به عهد وصدق وعد است ؛

٤ (ياء) تو را از خود ماءيوس وبه پروردگارت موقن كند؛

٥ (ضاد) ضمير وباطنى را فراهم مى آورد كه براى خداوند، خالص ‍ وپاك باشد وضرورت را در پيوستن به حق ببيند.

شخص مفوّض شبى را صبح نكند، مگر آن كه از همه آفات سالم باشد و صبحى را شام نكند، مگر آن كه دين او به سلامت باشد.

الباب السّابع والثّمانون : (فى اليقين)

قال الصّادقعليه‌السلام :

اليقين يوصل العبد الى كلّ حال سنىّ ومقام عجيب

اخبر رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : عن عظم شاءن اليقين حين ذكر عنده انّ عيسىعليه‌السلام كان يمشى على الماء، فقالصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : لو زاد يقينه لمشى على الهواء.

فدلّ بهذا على انّ الانبياء مع جلالة محلّهم من اللّه ، كانت تتفاضل على حقيقة اليقين لا غير، ولا نهاية لزيادة اليقين على الابد.

والمؤ منون ايضا متفاوتون فى قوّة اليقين وضعفه فمن قوى منهم يقينه فعلامته التّبرّى من الحول والقوّة الاّ باللّه ، والاستقامة على امر اللّه وعبادته ظاهرا وباطنا، قد استوت عنده حالتا العدم والوجود، والزّيادة والنّقصان ، والمدح والذّمّ، والعزّ والذّلّ، لانّه يرى كلّها من عين واحدة

ومن ضعف يقينه تعلّق بالاسباب ورخّص لنفسه بذلك ، واتّبع العادات واقاويل النّاس بغير حقيقة ، والسّعى فى امور الدّنيا وجمعها وامساكها، مقرّا باللّسان انّه لا مانع ولا معطى الاّ اللّه ، وانّ العبد لا يصيب الاّ ما رزق وقسّم له ، والجهد لا يزيد فى الرّزق وينكر ذلك بفعله وقلبه

قال اللّه تعالى : (يقولون بافواههم ما ليس فى قلوبهم واللّه اعلم بما يكتمون).(٨٠)

وانّما عطف اللّه تعالى بعباده حيث اذن لهم بالكسب والحركات فى باب العيش مالم يتعدّوا حدود اللّه ولم يتركوا فرائضه وسنن نبيّه فى جميع حركاتهم ، ولا يعدلوا عن محجّة التّوكّل ، ولا يقفوا فى ميدان الحرص فامّا اذا نسوا ذلك وارتبطوا بخلاف ما حدّ لهم كانوا من الهالكين الّذين ليس معهم فى الحاصل الاّ الدّعاوى الكاذبة وكلّ مكتسب لا يكون متوكّلا، فلا يستجلب من كسبه الى نفسه الاّ حراما وشبهة

وعلامته ان يؤ ثر ما يحصل من كسبه ، ويجوع وينفق فى سبيل الدّين ولا يمسك والماءذون فى الكسب من كان بنفسه متكسّبا وبقلبه متوكّلا، وان كثير المال عنده قام فيه كالامين ، عالما بانّ كون ذلك عنده وفوته سواء، وان امسك امسك للّه ، وان انفق انفق فيما امره اللّه عزّ وجلّ ويكون منعه واعطاؤ ه فى اللّه

باب هشتاد وهفتم : (يقين)

امام صادقعليه‌السلام فرمود:

يقين به مبداء ومعاد، آن گونه كه گويى آن را مى بيند، بنده را به هر مقامى رفيع ومرتبه والايى مى رساند.

در محضر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفته شد كه حضرت عيسىعليه‌السلام بر آب راه مى رفت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به بيانِ عظمت وجايگاه والاى يقين پرداخته وفرمود: اگر يقينش بيش از اين مى بود، در هوا نيز راه مى رفت

پس با اين سخن ، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گواهى داد كه انبيا را على رغم عظمت ايشان نزد خدا، به حسب يقين ونه جز آن درجاتى است متفاوت ، ويقين را هرگز انتهايى نيست

ومؤ منان نيز در قوّت وضعفِ يقين دگرگون هستند. پس نشانه كسى كه يقينش قوى باشد، آن است كه حول وقوّه اى جز براى خدا نداند وبر امر وعبادت خداوند چه در ظاهر وچه در باطن استقامت كند؛ به شكلى كه داشتن ونداشتن ، كمى وفراوانى ، مدح وذمّ وعزّت وذلّت ، او را يكسان باشد؛ چرا كه او چيز را از يك منشاء وسرچشمه مى داند.

از علايم ضعف يقين ، دنبال اسباب رفتن وآزاد گذاشتن نفس در رسيدن به آن وتبعيت از عادت و گفته هاى مردم است ، بدون ره يافتن به حقيقت آن ها و[نيز] كوشش در امور دنيا و جمع نمودن و حفظ آن هاست ودر حالى كه به زبان اقرار مى كند كه كسى جز خداوند، مانع يا باعث روزى وامور دنيوى نتواند باشد و بنده را جز روزى مقدّر تقسيم شده چيز ديگرى نيست و جهد و كوشش ، روزى كسى را فزونى ندهد، ولى او به عمل و قلب خويش ، اين حقايق را منكر باشد.

خداوند تعالى فرمايد: (با زبان آنچه را كه در دل هاى شان نيست گويند وخداوند بدانچه (در دل) پنهان مى دارند، آگاه است).

خداى تعالى بر بندگانش لطف بنمود كه آنان را رخصت فرمود تا به كسب و حركت در امر زندگانى بپردازند، به شرط اين كه از حدود الهى تجاوز نكنند وفرايض و واجبات و سنّت هاى پيامبرش را در همه فعاليت هاى شان ترك نگويند واز حقيقت توكل عدول نكنند ودر ميدان حرص وطمع سكنا نگزينند؛ چرا كه اگر اين امور را فراموش كنند وبه خلاف آنچه كه مقرّر فرموده بروند، از هالكان باشند؛ از مردمى كه آنان را چيزى جز (نتيجه) ادعاهاى دروغين حاصل نشود.

هر كسى كه بدون توكل در پى كسب است ، به جز حرام و شبهه ، چيزى عايد خويش نكند، ونشانه متوكل آن است كه آنچه را كه به دست آورد، در راه دين ايثار كند وخود گرسنه بماند.

آن كسى (از سوى خدا) مجاز به كسب است كه به ظاهر كسب كند وبه باطن متوكل باشد وچنانچه دارايى او بسيار شد، چونان امانتدار با آن رفتار مى كند (حق را به صاحبان آن مى رساند و خود را مالك نمى داند) و بود و نبودِ اين مال را يكى مى داند. اگر امساك كند، براى رضاى خداوند از انفاق آن خوددارى مى كند، واگر انفاق كند، در امتثال امر خداوند عزّ وجلّ انفاق كرده وبخشش وامساك او براى خداى تعالى است

الباب الثّامن والثّمانون : (فى الخوف والرّجا)

قال الصّادقعليه‌السلام :

الخوف رقيب القلب ، والرّجا شفيع النّفس ، ومن كان باللّه عارفا، كان من اللّه خائفا واليه راجيا، وهما جناحا الايمان يطير بهما العبد المحقّق الى رضوان اللّه ، وعينا عقله يبصر بهما الى وعد اللّه تعالى ووعيده والخوف طالع عدل اللّه باتّقاء وعيده ، والرّجاء داعى فضل اللّه وهو يحيى القلب ، والخوف يميت النّفس

قال رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : المؤ من بين خوفين : خوف ما مضى ، وخوف ما بقى

وبموت النّفس يكون حياة القلب ، وبحياة القلب البلوغ الى الاستقامة ، ومن عبداللّه تعالى على ميزان الخوف والرّجاء، لا يضلّ ويصل الى ماءموله

وكيف لا يخاف العبد وهو غير عالم بما يختم صحيفته ، ولا له عمل يتوصّل به استحقاقا، ولا قدرة له على شى ء ولا مفرّ. وكيف لا يرجو وهو يعرف نفسه بالعجز، وهو غريق فى بحر آلاء اللّه ونعمائه من حيث لا تحصى ولا تعدّ. فالمحبّ يعبد ربّه على الرّجاء بمشاهدة احواله بعين سهر، والزّاهد يعبد على الخوف

قال اويس لهرم بن حبّان : قد عمل النّاس على الرّجاء، تعال نعمل على الخوف

والخوف خوفان :

ثابت ومعارض

فالثّابت من الخوف يورث الرّجاء، والمعارض منه يورث خوفا ثابتا.

والرّجاء رجاءان :

عاكف وباد.

فالعاكف منه يورث خوفا ثابتا يقوّى نسبة المحبّة ، والبادى منه يصحّح اصل العجز والتّقصير والحياء.

باب هشتاد وهشتم : (بيم واميد)

امام صادقعليه‌السلام فرمود:

بيم ، نگهبان قلب است واميد، شفاعت كننده نفس ؛ وآن كسى كه به خداوند عارف باشد، از او خائف است وبدو اميدوار.

بيم واميد، دو بال ايمانند كه بنده حقيقى به واسطه آن ها به سوى رضوان خداوند پر مى كشد ودو چشم عقل او هستند كه وعد و وعيد خداى تعالى را نظاره مى كند وانسان بيمناك ، نظر به عدل خدا واميد به فضلش ‍ دارد.

اميد، قلب را زنده مى كند و بيم ، نفس را مى ميراند.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: مؤ من [همواره ] ميان دو بيم باشد: بيم از گذشته وترس از آينده

در مرگ نفس ، حيات قلب نهفته ودر حيات قلب ، نيل به استقامت قرار داده شده است كسى كه خداى تعالى را با معيار بيم واميد بندگى كند، گمراه نشود وبه آرزوى خويش رسد.

چگونه بنده نهراسد، در حالى كه نمى داند فرجام نامه عملش چه خواهد بود. آيا او سعادتمند است يا تيره روز وشقى ؟ وهيچ عملى ندارد كه به وسيله آن به پاداشى رسد، وهيچ قدرتى بر هيچ چيزى ندارد واو را گريزگاهى نيست ؟!

وچگونه اميدوار نباشد، در حالى كه خود را ناتوان مى داند وهميشه غرقه اقيانوس رحمت ونعمت هاى الهى كه شماره آن ممكن نباشد بوده است

(فرقى است ميان عاشق بى قرار وعابد كه) شخصِ محبّ، خدايش را به اميد وبا چشمانى بيدار عبادت كند و زاهد، خدايش را از سر بيم بندگى مى كند.

اويس ، هرم بن حيان را گفت : مردمان با رجا عمل كنند، بيا تا ما بيم (كه مقتضاى احتياط است) او را بندگى كنيم

بيم ، دو گونه است :

١ بيم پايدار؛

٢ بيم متغير.

بيم پايدار، اميد، به ارمغان آورد وخوف متغير كه گاهى به اميد تبديل مى شود.

اميد نيز دو گونه است :

١ اميد پايا؛

٢ اميد گذرا.

اميد پايا، خوف ثابت را موجب شود كه محبّت (به خداى تعالى) را تقويت مى كند واميد گذرا، آرزويى است كه دست يافتن بدان ، اظهار عجز وتقصير به درگاه احديت است

الباب التّاسع والثّمانون : (فى الرّضا)

قال الصّادقعليه‌السلام :

صفة الرّضا ان يرضى المحبوب والمكروه ، والرّضا شعاع نور المعرفة ، والرّاضى فان عن جميع اختياره ، والرّاضى حقيقة هو المرضىّ عنه ، والرّضا اسم يجتمع فيه معانى العبوديّة [وتفسير الرّضا سرور القلب ].

سمعت ابا محمّد الباقرعليه‌السلام يقول : تعلّق القلب بالموجود شرك وبالمفقود كفر، وهما خارجان عن سنّة الرّضا.

واعجب ممّن يدّعى العبوديّة للّه ، كيف ينازعه فى مقدوراته ، حاشا الرّاضين العارفين عن ذلك

باب هشتاد ونهم : (رضا)

امام صادقعليه‌السلام فرمود:

صفت رضامندى آن است كه از امر خوشايند وامر ناخوشايند رضايت داشته باشد ورضا، پرتو نور معرفت است ، و شخص راضى از اختيار به تمام و كمال فانى است ، و راضى حقيقى ، آن است كه از او رضايت حاصل شود.

رضا اسمى است كه معانى عبوديت در آن گرد آمده (وتفسير ومعناى رضا، شادىِ دل به هر چه كه پيش آيد).

از امام محمّد باقرعليه‌السلام شنيدم كه فرمود: دل بستن به آنچه موجود است ، شرك باشد وبه مفقود (كه بدان دسترسى نباشد) كفر؛ چرا كه اين دو چيز، از شيوه (رضامندان و) رضا بيرون است

در شگفتم از كسى كه مدّعى بندگى خداوند است و در مقدّرات ، به منازعه با خدا بر مى خيزد و به تقدير حضرت احديّت رضايت نمى دهد كه اين خصلت نه در خور راضيان عارف باشد!

الباب التّسعون : (فى البلاء)

قال الصّادقعليه‌السلام :

البلاء زين للمؤ من وكرامة لمن عقل ، لانّ فى مباشرته والصّبر عليه ، والثّبات عنده ، تصحيح نسبة الايمان

قال النّبىّصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : نحن معاشر الانبياء اشدّ النّاس بلاء، والمؤ منون الامثل فالامثل

ومن ذاق طعم البلاء تحت سرّ حفظ اللّه له تلذّذ به اكثر من تلذّذه بالنّعمة ، واشتاق اليه اذا فقده ؛ لانّ تحت نيران البلاء والمحنة انوار النّعمة ، وتحت انوار النّعمة نيران البلاء والمحنة ، وقد ينجو من البلاء وقد يهلك من النّعمة كثير. وما اثنى اللّه على عبد من عباده من لدن آدمعليه‌السلام الى محمّد صلّى اللّه عليه و آله الاّ بعد ابتلائه ووفاء حقّ العبوديّة فيه

فكرامات اللّه فى الحقيقة نهايات بداياتها البلاء، وبدايات نهاياتها البلاء، ومن خرج من شبكة البلوى ، جعل سراج المؤ منين ومؤ نس المقرّبين ودليل القاصدين

ولا خير فى عبد شكى من محنة تقدّمها آلاف نعمة واتّبعها آلاف راحة ومن لا يقضى حقّ الصّبر فى البلاء، حرم قضاء الشّكر فى النّعماء، كذلك من لا يؤ دّى حقّ الشّكر فى النّعماء، يحرم قضاء الصّبر فى البلاء، ومن حرمهما فهو من المطرودين

وقال ايّوبعليه‌السلام فى دعائه : اللّهمّ قد اتى علىّ سبعون فى الرّخاء حتّى تاءتى علىّ سبعون فى البلاء.

وقال وهب [بن منبّه ]: البلاء للمؤ من كالشّكال للدّابّة ، والعقال للابل

وقال علىّعليه‌السلام : الصّبر من الايمان كالرّاءس من الجسد، وراءس الصّبر البلاء، وما يعقلها الاّ العالمون