مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة

مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة0%

مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة نویسنده:
گروه: امام صادق علیه السلام

مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: عباس عزيزى
گروه: مشاهدات: 14862
دانلود: 2812

توضیحات:

مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 103 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 14862 / دانلود: 2812
اندازه اندازه اندازه
مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة

مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

باب چهل ونهم : (غيبت)

امام صادقعليه‌السلام فرمود:

غيبت بر هر مسلمان حرام ودر هر حال مرتكب آن گناهكار است

غيبت آن است كه انسان را به چيزى وگفته اى ياد كنى كه نزد خداوند عيب نباشد وصاحبان خرد ودانش آن را بستايند.

امّا گفتگو درباره شخصى كه كارهاى او نزد خداوند پسنديده نيست وصاحب آن نسبت به ارتكاب آن سرزنش وملامت شود، غيبت نباشد؛ اگر چه آن شخص از شنيدن آن گفتار رنجه شود، مشروط بر اين كه خود از آنچه كه درباره او مى گويى ، دور باشى وبا اين كار بنا به گفته خدا وپيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حق را از باطل جدا كنى وهدفى به جز بيان حق نداشته باشى

امّا اگر هدف غيبت كننده آشكار كردن معايب آن شخص باشد، نه تبيين حق وباطل ، بداند كه بر اين كار مؤ اخذه مى شود، اگر چه كار او درست باشد.

هر گاه غيبت كسى كردى واو از اين امر آگاه شد، از او طلب بخشش وحليّت كن واگر از غيبت آگاه نشد، از خداوند براى او طلب آمرزش كن غيبت نيكى ها را مى زدايد، همان گونه كه آتش هيزم را مى سوزاند.

خداوند به موسى بن عمرانعليه‌السلام فرمود: غيبت كننده چون توبه كند، آخرين كسى است كه به بهشت مى ورد واگر توبه نكند، نخستين كسى است به دوزخ درافتد.

خداوند متعالى در قرآن كريم مى فرمايد: (آيا دوست مى داريد كه گوشت برادر مؤ من ومرده خود را بخوريد؟)

ياد كرد عيب هايى چون : نقص بدنى ، رفتار، اخلاق ، كردار، داد و ستد، پيروى از آيين (يا راه وروش زندگى ويژه اى) ونادانى فرد، از گونه هاى غيبت است

اصل واساس غيبت ، ده چيز است :

١ فرو نشاندن كينه ؛

٢ كمك به گروهى در تاءييد گفته آنان درباره شخصى ، بدون كشف صحّت گفتار آنان ؛

٣ متهم كردن فرد؛

٤ تصديق خبرى كه از صحت وسقم آن آگاهى ندارد؛ ٥ بدگمانى به افراد؛

٦ حسد ورزيدن ؛

٧ به تمسخر گرفتن افراد؛

٨ هنگام توصيف خوبى هاى يك انسان ، اظهار شگفتى كرده وآن صفات خوب را از او بعيد بداند؛

٩ هنگام ياد كردن كسى اظهار كراهت نمودن از او؛

١٠ بدى ديگران را با آب وتاب تعريف كردن وآن را شاخ وبرگ دادن

(آنچه كه گفته شد، ذكر معايبى است كه در فرد باشد؛ واگر شخص غيبت شونده از موارد فوق به دور باشد، يقينا آنچه درباره او گفته شود تهمت وافترا است وكيفرى سخت دارد. خداوند ما وشما را از چنين بالاهايى در امان دارد، آمين).

پس اگر سلامت دين ، دنيا وآخرت خويش را طالبى ، به ياد خدا باش ‍ ومتعرّض خلق مشو. آن گاه است كه به جاى غيبت ، عبرت گيرى وبه جاى كيفر، پاداش داده شوى

دروغ مى گويد آن كه خود را زاده حلال بخواند، در حالى كه غيبت كند (وآبروى بى گناهان را دستخوش هواى خود كند). از غيبت بپرهيز كه خوراك سگان دوزخ است

الباب الخمسون : (فى الرّياء)

قال الصّادقعليه‌السلام :

لا تراء بعملك من لا يحيى ولا يميت ولا يغنى عنك شيئا. والرّياء شجرة لا تثمر الاّ الشّرك الخفىّ واصلها النّفاق يقال للمرائى عند الميزان : خذ ثوابك وثواب عملك ممّن اشركته معى فانظر من تعبد، ومن تدعو، ومن ترجو، ومن تخاف ؟

واعلم انّك لا تقدر على اخفاء شى ء من باطنك عليك وتصير مخدوعا بنفسك

قال اللّه تبارك وتعالى : (يخادعون اللّه والّذين آمنوا وما يخدعون الاّ انفسهم وما يشعرون).(٣٧)

واكثر ما يقع الرّياء فى البصر، والكلام ، والاكل ، والشّرب ، والمشى ، والمجالسة ، واللّباس ، والضّحك ، والصّلاة ، والحجّ، والجهاد، وقراءة القرآن ، وسائر العبادات الظّاهرة

فمن اخلص باطنه للّه تعالى وخشع له بقلبه وراءى نفسه مقصّرا بعد بذل كلّ مجهود وجد الشّكر عليه حاصلا، ويكون ممّن يرجى له الخلاص من الرّياء والنّفاق اذا استقام على ذلك فى كلّ حال

باب پنجاهم : (ريا وتظاهر)

امام صادقعليه‌السلام فرمود:

عملت را به ريا آلوده مساز وآن را براى كسى كه نه مى تواند زنده كند ونه بميراند ونه چيزى به تو رساند، يا به تو زيانى رساند، عرضه مكن

ريا، درختى است كه جز شرك خفى بر ندهد وريشه اين درخت ، نفاق است چون [در قيامت ] ميزان برپا شود، به رياكار گفته شود: ثواب عملت را از همان كه شريك من قرار دادى ، برگير. پس بنگر كه چه كسى را مى پرستى ومى خوانى وبه كه اميد دارى واز كه مى ترسى بدان كه تو نمى توانى چيزى را در باطنت بر خود مخفى كنى وتنها خود را مى فريبى

خداى تعالى مى فرمايد: ([به ظاهر] خدا ومؤ منان را فريب مى دهند، و[لى ] كسى را فريب نمى دهند، جز خود را وخود نمى دانند).

بيش ترين ريا، در نگاه ، گفتار، خوردن ونوشيدن ، آمد و رفت ، مجالست ، لباس ، خنديدن ، نماز، حج ، جهاد، قرائت قرآن وساير عبادات ظاهرى ، واقع مى شود. پس كسى كه باطن را براى خداوند متعال خالص كند و قلبش ‍ را خاشع نمايد وپس از آن كه كوشش خود را در انجام فرايض مبذول داشت ، به كوتاهى خويش در بندگى اقرار داشته باشد، عمل خود را مشكور خواهد يافت وچون كسى بر اين حالت استقامت ورزد، اميد است كه از ريا ونفاق خلاصى يابد.

الباب الحادى والخمسون : (فى الحسد)

قال الصّادقعليه‌السلام :

الحاسد يضرّ بنفسه قبل ان يضرّ بالمحسود كابليس اورث بحسده لنفسه اللّعنة ولادمعليه‌السلام الاجتباء والهدى والرّفع الى محلّ حقائق العهد والاصطفاء. فكن محسودا ولا تكن حاسدا، فانّ ميزان الحاسد ابدا خفيف بثقل ميزان المحسود، والرّزق مقسوم ، فماذا ينفع الحسد الحاسد، وماذا يضرّ المحسود الحسد.

والحسد اصله من عمى القلب وجحود فضل اللّه تعالى ، وهما جناحان للكفر. وبالحسد وقع ابن آدم فى حسرة الابد وهلك مهلكا لا ينجو منه ابدا.

ولا توبة للحاسد لانّه مستمرّ عليه معتقد به مطبوع فيه يبدو بلا معارض له ولا سبب ، والطّبع لا يتغيّر من الاصل وان عولج

باب پنجاه ويكم : (حسادت)

امام صادقعليه‌السلام فرمود:

حسود پيش از آن كه به محسود زيان برساند، به خود ضرر مى رساند، مانند ابليس كه با حسدش لعنت ابدى را براى خود خريد وبراى آدم مقام پيامبرى را فراهم آورد. پس محسود باش ، نه حسود، زيرا كفه ميزان حسود همواره به واسطه سنگين گشتن كفه محسود، سبك باشد و حال آن كه رزق هر كدام معلوم است وحسد، تغييرى در قسمت ندهد وبه حال حسود سودى نبخشد ومحسود را زيانى نرساند.

اصل حسد از كورى دل است و ناسپاسى نسبت به فضل خداوند متعال ، واين دو صفت ، دو بال كفر است به واسطه حسد بود كه فرزند آدم گرفتار حسرتى ابدى گرديد وبه هلاكتى در غلتيد كه او را نجاتى از آن نباشد.

وحسود را توبه اى نيست ، زيرا حسادت همواره در او هست و به شدّت با وجود او درآميخته وشكل گرفته است (ودر نتيجه ، توبه نمى كند).

حسادت ، بدون هيچ مانعى يا سببى بروز مى كند؛ چرا كه خصلت فطرى دگرگون نشود، اگر چه به درمان آن پردازند.

الباب الثّانى والخمسون : (فى الطّمع)

قال الصّادقعليه‌السلام :

بلغنى انّه سئل كعب الاحبار: ما الاصلح فى الدّين وما الافسد؟ فقال : الاصلح الورع ، والافسد الطّمع فقال له السّائل : صدقت يا كعب

والطّمع خمر الشّيطان يستقى بيده لخواصّه ، فمن سكر منه لا يصحو الاّ فى اليم عذاب اللّه تعالى بمجاورة ساقيه ولو لم يكن فى الطّمع سخط الاّ مشاراة الدّين بالدّنيا لكان عظيما.

قال اللّه عزّ وجلّ : (اولئك الّذين اشتروا الضّلالة بالهدى والعذاب بالمغفرة).(٣٨)

قال اءميرالمؤ منينعليه‌السلام : تفضّل على من شئت فانت اميره ، واستغن عمّن شئت فانت نظيره ، وافتقر الى من شئت فانت اسيره

والطّامع فى الخلق منزوع عنه الايمان ، وهو لا يشعر، لانّ الايمان يحجزبين العبد والطّمع فى الخلق ، فيقول : يا صاحبى ! خزائن اللّه تعالى مملوءة من الكرامات ، وهو لا يضيع اجر من احسن عملا. وما فى ايدى النّاس فانّه مشوب بالعلل ويردّه الى التّوكّل والقناعة وقصر الامل ولزوم الطّاعة والياءس ‍ من الخلق ، فان فعل ذلك لزمه ، وان لم يفعل ذلك تركه مع شؤ م الطّمع وفارقه

باب پنجاه ودوم : (طمع)

امام صادقعليه‌السلام فرمود:

مرا رسيده است كه از كعب الاحبار پرسيدند: صلاح وفساد دين در چيست ؟

گفت : صلاح دين در پرهيزكارى وورع ، وفساد آن در طمع است

پرسش كننده بدو گفت : راست گفتى اى كعب !

طمع ، شراب شيطان است كه با دست خويش به خواصش مى خوراند. اگر كسى به واسطه آن مست شود، به هوش نيايد، جز در آتش دردناك خداى متعالى در كنار ساقى آن شراب (شيطان). اگر طمع را هيچ عيبى به جز ترجيح دنيا بر آخرت نباشد، همين زشتى ، بسى سنگين است

خداوند عزّ وجلّ مى فرمايد: (آنان همان كسانى هستند كه گمراهى را به [بهاى ] هدايت ، وعذاب را به [ازاى ] آمرزش خريدند...).

امير مؤ منانعليه‌السلام فرمود: به هر كس كه بخشش وعطا كنى ، امير او شوى واز هر كس بى نيازى جويى ، همسنگ وى شوى وبه هر كس اظهار نياز كنى ، اسير او باشى

ايمان انسان طمع كار، از او ستانده مى شود، در حالى كه خود نمى داند، زيرا ايمان ميان بنده وطمع بردن در خلق ، حايل مى شود وبه وى مى گويد: اى صاحب من ! خزاين خداى متعال پر از اشياى گران بهاست واو اجر نيكوكاران را ضايع نمى كند، وآنچه كه در دست مردمان است همراه خفّت وخوارى ، پليدى وبيمارى است

آن گاه او را به سوى توكل وقناعت وكوتاه كردن آرزوها وطاعت خدا وياءس ‍ از خلق مى خواند. پس اگر آن بنده ، به اين امور عمل كند، ايمان نيز همراهش بماند، ولى چنانچه نافرمانى كند، ايمان نيز از او جدا مى شود.

الباب الثّالث والخمسون : (فى السّخاء)

قال الصّادقعليه‌السلام :

السّخاء من اخلاق الانبياء وهو عماد الايمان ، ولا يكون مؤ من الاّ سخيّا، ولا يكون سخىّ الاّ ذويقين وهمّة عالية ، لانّ السّخاء شعار نور اليقين ، ومن عرف ما قصد هان عليه ما بذل

قال النّبىّصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : ما جبل ولىّ اللّه الاّ على السّخاء.

والسّخاء ما يقع على كلّ محبوب اقلّه الدّنيا. ومن علامات السّخاء ان لا تبالى من اكل الدّنيا ومن ملكها، مؤ من او كافر، مطيع او عاص ، شريف او وضيع

يطعم غيره ويجوع ، ويكسو غيره ويعرى ، ويعطى غيره ويمتنع من قبول عطاء غيره ويمنّ بذلك ولا يمنّ. ولو ملك الدّنيا باجمعها، لم ير نفسه فيها الاّ اجنبيّا. ولو بذلها فى ذات اللّه عزّ وجلّ فى ساعة واحدة ماملّ.

قال رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : السّخىّ قريب من اللّه ، قريب من النّاس ، فريب من الجنّة ، بعيد من النّار. والبخيل بعيد من اللّه ، بعيد من النّاس ، بعيد من الجنّة ، قريب من النّار. ولا يسمّى سخيّا الاّ الباذل فى طاعة اللّه ولوجهه ولو كان برغيف او شربة ماء.

قال النّبىّصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : السّخىّ بما ملك واراد به وجه اللّه تعالى وامّا المتسخّى فى معصية اللّه تعالى : فحمّال لسخط اللّه وغضبه ، وهو ابخل النّاس لنفسه فكيف لغيره حيث اتّبع هواه وخالف امر اللّه عزّ وجلّ

قال اللّه تعالى : (وليحملنّ اثقالهم واثقالا مع اثقالهم).(٣٩)

وقال النّبىّصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : يقول اللّه : ابن آدم ! ملكى ملكى ومالى ومالى يا مسكين ! اين كنت حيث كان الملك ولم تكن وهل لك الاّ ما اكلت فافنيت او لبست فابليت ، او تصدّقت فابقيت ؟ امّا مرحوم به او معاقب عليه فاعقل ان لا يكون مال غيرك احبّ اليك من مالك

فقد قال امير المؤ منينعليه‌السلام : ما قدّمت فهو للمالكين وما اخّرت فهو للوارثين ، وما معك ليس لك عليه سبيل سوى الغرور به كم تسعى فى طلب الدّنيا وكم تدّعى ، افتريد ان تفقر نفسك وتغنى غيرك ؟

باب پنجاه و سوم : (سخاوت)

امام صادقعليه‌السلام فرمود:

سخاوت از اخلاق پيامبران و ستون ايمان است هيچ مؤ منى نيست ، مگر آن كه سخاوتمند است ، وسخاوتمند نيست ، مگر اين كه داراى يقين وهمّتى عالى باشد، زيرا سخاوت ، نشانه نور يقين است وهر كس بداند دنبال چه چيزى است ، دهش ، براى او آسان گردد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: خميره اولياى خدا، با سخاوت آميخته شده است

سخاوت آن است كه درباره هر چه كه محبوب است ، سخى باشد، وكم ترين آن ، دنياست

از نشانه هاى سخاوت آن است كه اعتنا نكنى كه دنيا در دست كيست واز آن كه باشد، در دست مؤ من يا كافر، فرمان بردار يا گناهكار ومردمان بلند مرتبه يا افراد پست مايه ، وديگران را سير كند وخود گرسنگى كشد، ديگرى را لباس پوشاند وخود برهنه باشد عطا كند وخود از قبول عطا سرباز زند وبر اين كار منّت پذيرد، ولى منّت نگذارد. اگر تمام دنيا را به او بدهند خود را در آن بيگانه شمارد واز اين كه همه را در يك ساعت در راه خداى عزّ وجلّ ببخشد وى را باكى نباشد.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: سخاوتمند، به خدا ومردم وبهشت نزديك است واز جهنّم دور، وبخيل از خدا ومردم وبهشت دور است وبه جهنم نزديك كسى را نتوان سخاوتمند ناميد، مگر آن كه در اطاعت از خدا ودر راه او چيز مى بخشد؛ اگر چه گرده اى نان يا جرعه اى آب باشد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: سخاوتمند كسى است كه مال خود را در راه خدا ببخشد، ولى شخص سخاوتمند نما، در راه گناه ونافرمانى خداوند تعالى مى بخشد. بنابراين او آماج خشم وغضب خداوند است واو كه بر خود بخل ورزد، چه گونه مى تواند با غير خودش سخاوتمندى كند، زيرا او از هوى وهوس خويش پيروى مى كند واز خداوند عزّ وجلّ نافرمانى

خداوند تعالى فرموده است : (... وقطعا بارهاى گران خودشان وبارهاى گران [ديگران ] را با بارهاى گران خود بر دوش خواهند گرفت).

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: خداوند مى فرمايد: فرزند آدم ! [تو كه ملك من ، ملك من ، ملك من مى گويى بدان كه ] ملك وهر آنچه در دست توست مال من است اى بيچاره ! تو كجا بودى آن زمانى كه ملك ومال بود وتو نبودى ؟ آيا تو را جز آنچه خورده واز بين برده اى ، يا پوشيده وكهنه كرده اى ، يا صدقه داده وجاويدش كرده اى كه به سبب آن ، مورد عفو قرار مى گيرى ويا عقوبت ومجازات مى شوى بهره اى هست ؛ چرا كه كيفر وپاداش ، به نحوه جمع آورى مال بستگى دارد. پس خوب بينديش كه مال ديگرى را از مال خويش ‍ محبوب تر ندانى ودر آنها طمع نورزى !

امير مؤ منانعليه‌السلام فرمود: آنچه را كه پيش فرستاده اى از آن توست ، وآنچه را كه وانهاده اى از آن وارثان است وآنچه دست مايه زندگى توست شيطان را اميدوار مى سازد كه تو را به وسيله آن بفريبد. چه قدر مى خواهى در طلب دنيا بكوشى وخويش را رنجه دارى ؟ آيا برآنى تا در دنيا خودت را به زحمت افكنى وبا نكبت زندگى كنى وديگران را غنى سازى ؟!

الباب الرّابع والخمسون : (فى الا خذ والعطاء)

قال الصّادقعليه‌السلام :

من كان الاخذ احبّ اليه من العطاء فهو مغبون ، لانّه يرى العاجل بغفلته افضل من الاجل

وينبغى للمؤ من اذا اخذ ان ياءخذ بحقّ، واذا اعطى ففى حقّ وبحقّ ومن حقّ. فكم من آخذ معط دينه وهو لا يعلم ، وكم من معط مورث نفسه سخط اللّه

وليس الشّاءن فى الاخذ والاعطاء، ولكن فى النّاجى ، والنّاجى من اتّقى اللّه فى الاخذ والاعطاء واعتصم بحبل الورع

والنّاس فى هاتين الخصلتين : خاصّ وعامّ.

فالخاصّ ينظر فى دقيق الورع ، فلا يتناول حتّى يتيقّن انّه حلال ، واذا اشكل عليه تناول عند الضّرورة

والعامّ ينظر فى الظّاهر، فما لم يجده ولا يعلمه غصبا ولا سرقة ، تناول وقال : لا باءس هو لى حلال

والامين فى ذلك من ياءخذ بحكم اللّه عزّ وجلّ وينفق فى رضى اللّه عزّ وجلّ.

باب پنجاه وچهارم : (ستاندن وبخشيدن)

امام صادقعليه‌السلام فرمود:

آن كه ستاندن را بيش از بخشش دوست بدارد، زيان كار است ؛ زيرا او به سبب غفلتش ، آنچه را كه امروز است ، از آنچه در آينده (آخرت) است ، برتر مى پندارد.

وهر گاه كه مؤ من ستاند، سزاوار است به حق بستاند و چون مى بخشد، در راه حق واز روى حق ببخشد.

چه بسيارند كه با گرفتن چيزى ، دين خود را تاوان مى دهند، ولى خود نمى دانند وچه بسيار است بخشنده اى كه خشم خداى را براى خود مى آورد.

گفت وگو وبحث در گرفتن وبخشيدن نيست ، بلكه درباره انسان رستگار ونجات يافته است نجات يافته كسى است كه از خدا بترسد وبه ريسمان ورع چنگ زند.

ومردم در برابر اين دو صفت ، دو دسته اند: خاص وعام

خاص آن است كه به دقت ، چشم ورع باز كرده وچيزى نخورد، مگر آن كه بداند حلال است ، و چون امر بر او مشكل شود، تنها در حدّ ضرورت خورد.

و عام آن است كه به ظاهر، چشم دوخته است واز اين رو، هر آنچه كه نداند كه از غصب يا به سرقت آمده ، آن را برمى گيرد (از آن بهره مى جويد) ومى گويد: باكى نيست ، اين ، بر من حلال است

پس ، امين در گرفتن و دادن ، كسى است كه بر اساس حكم خداى عزّ وجلّ عمل ودر راه رضاى او انفاق مى كند.

الباب الخامس والخمسون : (فى المؤ اخاة)

قال الصّادقعليه‌السلام :

ثلاثة اشياء فى كلّ زمان عزيزة وهى : الاخاء فى اللّه تعالى والزّوجة الصّالحة الاليفة فى دين اللّه عزّ وجلّ والولد الرّشيد. ومن وجد الثّلاثة فقد اصاب خير الدّارين والحظّ الاوفر من الدّنيا.

واحذر ان تواخى من ارادك لطمع او خوف او اكل او شرب واطلب مواخاة الاتقياء ولو فى ظلمات الارض ، وان افنيت عمرك فى طلبهم فانّ اللّه عزّ وجلّ لم يخلق على وجه الارض افضل منهم بعد النّبيّين ، وما انعم اللّه تعالى على العبد بمثل ما انعم به من التّوفيق بصحبتهم

قال اللّه تعالى : (الا خلاّ ء يومئذ بعضهم لبعض عدوّ الاّ المتّقين).(٤٠)

واظّن انّ من طلب فى زماننا هذا صديقا بلا عيب بقى بلا صديق الاترى انّ اوّل كرامة اكرم اللّه بها انبياءه عند اظهار دعوتهم ، تصديق امين او ولىّ؟ فكذلك من اجلّ ما اكرم اللّه به اصدقاءه واولياءه واصفياءه وامناءه وصحبة انبيائه ، وذلك دليل على ان : ما فى الدّارين نعمة احلى واطيب وازكى من الصّحبة فى اللّه عزّ وجلّ والمواخاة لوجهه

باب پنجاه وپنجم : (آداب برادرى)

امام صادقعليه‌السلام فرمود:

سه چيز در هر زمانى عزيز است : برادرى در راه خداى تعالى وزنى صالح ومهربان (كه محبت ومهربانى او) براى خشنودى خداوند عزّ وجلّ وفرزندى رشيد وصالح وآن كس كه اين سه را داشته باشد، خير دو سراى را دريافته وبهره فراوان تر از دنيا برده است

از رفاقت وبرادرى با كسى كه به سبب طمع ، ترس ، خوردن يا نوشيدن به تو مايل است ، بر حذر باش با خدا ترسان ، برادرى كن اگر چه در تاريكى هاى زمين باشد واگر چه عمر خود را در جست وجوى شان سپرى كنى كه خداى عزّ وجلّ پس از پيامبران برتر از آنان نيافريده وخداوند تعالى توفيقى چون همراهى با آنان به هيچ بنده اى ارزانى نكرده است

خداى تعالى مى فرمايد: (در آن روز، دوستان يكدل با يكديگر دشمن هستند، جز خدا ترسان .)

[آنچه مصيبت بار است اين كه ] اگر كسى در روزگار ما، در جست وجوى دوستى ، مبرّا از عيب باشد، رفيق نخواهد داشت آيا نمى بينى كه اوّلين عنايت خداوند به پيامبران هنگام دعوت به خداپرستى كرامت فرمود، دوستان و برادرانى امين بود كه او را تصديق كردند ودر امر رسالت يارى رساندند؟ پس همين طور، يكى از بزرگ ترين نعمت هايى كه خداوند به واسطه اش دوستان واوليا وبرگزيدگان وامينان گرامى داشت ، همنشينى با پيامبران بود. واين دليل است بر اين كه در دو سرا نعمتى بزرگ تر وپاك تر از رفاقت وبرادرى در راه خداوند عزّ وجلّ نيست

الباب السّادس والخمسون : (فى المشاورة)

قال الصّادقعليه‌السلام :

شاور فى امورك ممّا يقتضى الدّين من فيه خمس خصال : عقل وعلم وتجربه ونصح وتقوى فان تجد فاستعمل الخمسة واعزم وتوكّل على اللّه تعالى ، فانّ ذلك يؤ دّيك الى الصّواب

وما كان من امور الدّنيا الّتى هى غير عائدة الى الدّين فارفضها ولا تتفكّر فيها، فانّك اذا فعلت ذلك اصبت بركة العيش وحلاوة الطّاعة

وفى المشاورة اكتساب العلم والعاقل من يستفيد منها علما جديدا ويستدلّ به على المحصول من المراد. ومثل المشورة مع اهلها مثل التّفكّر فى خلق السّموات والارض وفنائهما وهما غنيّان عن القيد، لانّه كلّما قوى تفكّره فيهما غاص فى بحار نور المعرفة وازداد بهما اعتبارا ويقينا. ولا تشاور من لا يصدّقه عقلك ، وان كان مشهورا بالعقل والورع واذا شاورت من يصدّقه قلبك ، فلا تخالفه فيما يشير به عليك ، وان كان بخلاف مرادك فانّ النّفس ‍ تجمح عن قبول الحقّ، وخلافها عند قبول الحقائق ابين

قال اللّه تعالى : (وشاورهم فى الامر).(٤١)

وقال اللّه تعالى : (وامرهم شورى بينهم).(٤٢)

باب پنجاه وششم : (مشورت)

امام صادقعليه‌السلام فرمود:

در امور خود در آن هايى كه صلاح دين ودنيا اقتضا مى كند با كسى مشورت كن كه داراى پنج خصلت باشد: عقل وعلم وتجربه وخيرخواهى وتقوا.

اگر او را يافتى ، از هر پنج خصلت بهره جوى وعزم بربند وبر خداوند متعال توكل كن كه اين تو را به راه صواب مى برد.

آنچه را از امور دنيا كه راهى به دين ندارد، رها كن ودر آن تفكّر مكن ؛ چه اگر به اين [دستور] عمل كنى ، بركت زندگانى وشيرينى طاعت را در خواهى يافت

در مشورت بهره هايى از دانش نهفته است وعاقل آن است كه از مشورت ، دانشى فراگيرد واز اين دانش ، راه به سوى مقصود ومرادش جويد. مشورت براى اهلش ، تفكر در چگونگى آفرينش آسمان ها وزمين و فناى آن ها كه از امور غيبى اند ماند، زيرا هر اندازه كه شخص ، تفكّر خويش را در آن دو قوام بخشد، در درياهاى نور معرفت فرو مى رود وبه واسطه آن ها بر عبرت ويقين خويش مى افزايد.

با كسى كه عقلت سخن او را راست نمى شمارد، مشورت مكن ، اگر چه مشهور به خرد و ورع باشد وچون با كسى كه قلبت بر صداقتش گواه است ، مشورت كردى ، از راهنمايى هاى او تخلف مكن ، اگر چه مخالف مراد ومقصودت باشد، زيرا نفس سركش است واز قبول حق دورى مى جويد وسركششى او در برابر حق ، روشن است

خداوند فرمايد: (در اين امر با آنان مشورت كن).

ونيز فرمايد: (كارشان را به مشورت يكديگر انجام مى دهند).

الباب السّابع والخمسون : (فى الحلم)

قال الصّادقعليه‌السلام :

الحلم سراج اللّه يتسضى ء به صاحبه الى جواره ، ولا يكون حليم ؛ الاّ المؤ يّد بانوار المعرفة والتّوحيد. والحلم يدور على خمسة اوجه : ان يكون عزيزا فيذلّ، او يكون صادقا فيتّهم ، او يدعو الى الحقّ فيستخفّ به ، او ان يؤ ذى بلاجرم ، او ان يطالب بالحقّ فيخالفوه فيه فاذا اتيت كلاّ منها حقّه فقد اصبت وقابل السّفيه بالاعراض عنه وترك الجواب ، يكن النّاس انصارك لانّ من جاوب السّفيه فكانّه قد وضع الحطب على النّار.

قال النّبىّصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : مثل المؤ من كمثل الارض منافعهم منها واذاهم عليها. ومن لا يصبر على جفاء الخلق لا يصل الى رضى اللّه تعالى ، لانّ رضى اللّه تعالى مشوب بجفاء الخلق

وحكى انّ رجلا قال للاحنف بن قيس : ايّاك اعنى قال : وعنك احلم قال رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : بعثت للحلم مركزا وللعلم معدنا وللصّبر مسكنا. صدق رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .

وحقيقة الحلم ان تعفو عمّن اساء اليك وخالفك وانت القادر على الانتقام منه ، كما ورد فى الدّعاء: الهى ! انت اوسع فضلا واوسع حلما من ان تؤ اخذنى بعملى وتستذلّنى بخطيئتى

باب پنجاه وهفتم : (بردبارى)

امام صادقعليه‌السلام فرمود:

بردبارى ، چراغ الهى است كه انسان را به محضر خود رهنمون مى شود وكسى به مرتبه بردبارى مى رسد كه به انوار معرفت وتوحيد مؤ يّد باشد.

در پنج موضع بردبارى شايسته است : ١) عزيزى كه ذليل شود؛ ٢) راست گويى كه به دروغ گويى متّهم شود؛ ٣) آن كه به حق دعوت مى كند، ولى خوارش شمارند؛ ٤) آن كه بدون گناهى آزارش دهند؛ ٥) آن كه مردم را به سوى حق بخواند وبا او مخالفت كنند.

چنانچه حقّ بردبارى را در موارد ياد شده به جاى آوردى ، به تحقيق كه راه درستى انتخاب كرده وبه مقام بردبارى رسيده اى با نادان به وسيله دورى از آنان وسكوت ، مقابل كن تا مردم تو را يارى كنند، زيرا كسى كه به نادان پاسخ دهد، به كسى ماند كه هيزم بر آتش نهد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: مؤ من ، چون زمينى است كه منافع وسود مردم از آن حاصل مى شود و بار سنگينى مردم بر اوست كسى كه بر جفاى خلق صبر نكند، به رضاى حق دست نيابد، چه رضاى خداى تعالى ، آميخته به جفاى خلق است

حكايت كرده اند كه مردى (پس از آن كه گفته هاى ناپسندى بر زبان جارى ساخت) خطاب به (اخنف بن قيس) گفت : مقصودم تويى ! اخنف در پاسخ گفت : من (در قبال رفتار وگفتار تو) صبر پيشه مى كنم !.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: برانگيخته شدم تا محور بردبارى ، معدن علم وخانه صبر باشم ومكارم اخلاق را كمال بخشم وبه حق راست گفت پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .

حقيقت و كنه بردبارى آن است كه كسى كه بر تو بدى كند وبر مخالفتت اقدام ورزد، در حالى كه بر انتقام ، قادرى ببخشايى ؛ چنان كه در دعا آمده : خدايا! فضل تو گسترده تر وبردبارى ات وسيع تر از آن است كه مرا به عملم مؤ اخذه كنى و به خطايم ، ذليل

الباب الثّامن والخمسون : (فى التّواضع)

قال الصّادقعليه‌السلام :

قال النّبىّصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : التّواضع اصل كلّ شرف نفيس ومرتبة رفيعة

ولو كان للتّواضع لغة يفهمها الخلق لنطق عن حقائق ما فى مخفيّات العواقب

والتّواضع ما يكون للّه وفى اللّه ، وما سواه فكبر، ومن تواضع للّه شرّفه اللّه على كثير من عباده

ولاهل التّواضع سيماء يعرفها اهل السّماء من الملائكة واهل الارض من العارفين

قال اللّه تعالى : (وعلى الاعراف رجال يعرفون كلاّ بسيماهم).(٤٣)

قال رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : انّ اللّه اوحى الىّ ان : تواضعوا حتّى لا يفخر احد على احد ولا يبغى احد على احد، وما تواضع احد للّه الاّ رفعه اللّه

وكان رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : اذا مرّ على الصّبيان سلّم عليهم لكمال تواضعه

واصل التوّاضع من اجلال اللّه وهيبته وعظمته وليس للّه عزّ وجلّ عبادة يرضاها ويقبلها الاّ وبابها التّواضع ، ولا يعرف ما فى حقيقة التّواضع الاّ المقرّبون من عباده المتّصلون بوحدانيّته

قال اللّه عزّ وجلّ (وعباد الرّحمن الّذين يمشون على الارض هونا واذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما).(٤٤)

وقد امر اللّه تعالى اعزّ خلقه وسيّد بريّته محمّدا بالتّواضع فقال عزّ وجلّ :(واخفض جناحك لمن اتّبعك من المؤ منين).(٤٥)

والتّواضع مزرعه الخشوع والخضوع والخشية والحياء وانّهنّ لا ينبتن الاّ منها وفيها.

ولا يسلم الشّرف التّامّ الحقيقىّ الاّ للتّواضع فى ذات اللّه تعالى

باب پنجاه وهشتم : (تواضع وفروتنى)

امام صادقعليه‌السلام فرمود:

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: تواضع ، اساس هر شرف ومرتبت ومقام رفيع است اگر تواضع را زبانى گويا بود، مردم را به ارزشى وجايگاه خود آشنا مى كرد.

تواضع ، آن است كه براى خدا ودر راه او باشد واگر جز اين باشد، نيرنگ است نه تواضع هر كس براى خدا تواضع كند، خداوند عزّ وجلّ او را بر بسيارى از بندگانش شرافت مى بخشد.

اهل تواضع را سيمايى ونورى است كه فرشتگان آسمان وخاكيان عارف به وسيله آن ، او را مى شناسند.

خداى تعالى فرمايد: (وبر اعراف ، مردانى هستند كه هر يك [از آن دو دسته ] را از سيمايشان مى شناسند).

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد: خداوند تبارك وتعالى به من وحى كرد: با يكديگر تواضع كنيد وهيچ كدام از شما بر ديگرى فخر نكنيد و زيادتى در اصل ونسب وحسب را معيار وملاك اعتبار ندانيد، وبعضى از شما به ديگرى نگويد كه : من برترى وزيادتى بر تو دارم ، چرا كه اين ها نزد خداوند عالم قدر ندارد وغير تواضع وبندگى واطاعت نزد خداى تعالى مناط اعتبار نيست ونيز بايد هيچ كدام از شما با ديگرى در مقام بغى وظلم نباشد، چرا كه ظلم وبغى ، نفى كننده تواضع است وشما ماءموريد به تواضع (ونيز از جمله وحى است كه) هيچ كس براى خداوند تعالى تواضع نمى كند، مگر آن كه خداى سبحان عزّ شاءنه مرتبه او را در دنيا وآخرت بلند ورفيع مى گرداند.

رسول گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بسيار متواضع بود وهمانند صفات كماليّه در صفت تواضع نيز كامل بود. هر گاه به كودكان مى رسيد در سلام كردن به ايشان پيشى مى گرفت

ريشه تواضع در بزرگ شمردن خداوند وهيبت و عظمت اوست وهيچ عبادتى را خداى عزّ وجلّ قبول نكند، مگر آن كه انسان از سر تواضع آن را كم وناچيز بداند ومعناى حقيقى تواضع را كسى جز بندگان مقرّب كه به وحدانيتش پى برده اند، نداند.

خداى عزّ وجلّ فرمايد: (وبندگان خداى رحمان كسانى هستند كه روى زمين به نرمى گام برمى دارند، وچون نادانان ايشان را طرف خطاب قرار دهند، به ملايمت پاسخ مى دهند).

خداوند تبارك وتعالى سرور كائنات ، حضرت محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به تواضع امر كرده ، مى فرمايد: (وبراى آن مؤ منان كه تو را پيروى كرده اند، بال خود را فرو گستر).

تواضع ، مزرعه خشوع وخضوع وخشيّت وحياست واين صفات پرورش ‍ نيابند مگر از تواضع وتواضع وشرافت ، زمانى كمال يابد وسلامت بماند كه انسان خود را در برابر حضرت حق ناچيز وخوار شمرد.

الباب التّاسع والخمسون : (فى الاقتداء)

قال الصّادقعليه‌السلام :

لا يصحّ الاقتداء الاّ بصحّة قسمة الارواح فى الازل وامتزاج نور الوقت بنور الاوّل ، وليس الاقتداء بالتّرسّم بحركات الظّاهر والتّنسّب الى اولياء الدّين من الحكماء والائمّة

قال اللّه عزّ وجلّ : (يوم ندعو كلّ اناس بامامهم).(٤٦) اى من كان اقتدى بمحقّ قبل وزكّى

وقال اللّه عزّ وجلّ : (فاذا نفخ فى الصّور فلا انساب بينهم يومئذ ولا يتساءلون).(٤٧)

قال علىّعليه‌السلام : الارواح جنود مجنّدة ، فما تعارف منها ائتلف وما تناكر منها اختلف

وقيل لمحمّد بن الحنفيّة : من ادّبك ؟ فقال : ادّبنى ربّى فى نفسى ، فما استحسنته من اولى الالباب والبصيرة تبعتهم به واستعملته ، وما استقبحته من الجهّال اجتنبته وتركته مستنفرا. فاوصلنى ذلك الى كنوز العلم ولا طريق للاكياس من المؤ منين اسلم من الاقتداء لانّه المنهج الاوضح والمقصد الاصحّ.

قال اللّه عزّ وجلّ لاعزّ خلقه محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : (اولئك الّذين هدى اللّه فبهداهم اقتده).(٤٨)

وقال عزّ وجلّ : (ثمّ اوحينا اليك ان اتّبع ملّة ابراهيم حنيفا).(٤٩)

فلو كان لدين اللّه تعالى عزّ وجلّ مسلك اقوم من الاقتداء لندب انبياءه اولياءه اليه

قال النّبىّصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : فى القلوب نور لا يضى ء الاّ فى اتّباع الحقّ وقصد السّبيل ، وهو من نور الانبياء مودع فى قلوب المؤ منين