باب هفتاد وسوم : (وصيّت)
امام صادقعليهالسلام
فرمود:
بهترين ولازم ترين وصيت ها وسفارش ها، اين است كه پروردگارت را فراموش نكنى وهمواره به يادش باشى ومعصيتش روا مدارى ودر هر حالت ايستاده ونشسته او را بندگى كنى وبه نعمتش مغرور نگردى (خود را بنده محبوب او ندانى) وهميشه او را حمد وسپاس گويى واز حوزه رحمت وعظمتش خارج نشوى (وخود را از رحمت وجلال او بى نياز نبينى) تا به ورطه هلاكت نيفتى ؛ اگر چه بلا وسختى تو را فرا گيرد و تو را آتش گرفتارى (امتحان) بسوزاند (كه بلا ومصيبت ، مايه قرب است).
وبدان كه بلاهايش آميخته در كرامات ابدى اويند ومصيبت هاى او رضا وقربش را در پى آورند، اگر چه روزگاران زيادى سپرى شود. پس ، خوشا به حال كسى كه به نعمت آگاهى بر اين حقيقت ، دست يابد وتوفيق يارش شود.
حكايت است كه مردى از پيامبر خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
درخواست كرد تا او را وصيتى كند.
حضرت فرمود: هيچ گاه خشمگين مشو! در خشم چيزى است كه با پروردگارت مخالف است (زيرا گفتار ناپسندى از تو برآيد كه خداى را خشمگين كند).
گفت : بيش تر بگو!
فرمود: كارى مكن كه مجبور به عذر خواهى شوى ، چرا كه در عذر خواهى ، گونه اى شرك خفى است
گفت : بيش تر بگو!
فرمود: نمازت را طورى بخوان كه گويى نماز آخر توست كه در اين نماز وصل وقرب الهى نهفته است
گفت : باز هم بگو!
فرمود: از خدايت چنان حيا كن كه از بهترين همسايگان خود حيا مى كنى (وهمان گونه كه در حضور او مرتكب زشتى ها نمى شوى ، در حضور خدا كه حضورش هميشگى است گناه مكن) كه اين حيا يقين تو را محكم كند.
خداوند، تمام آنچه را كه وصيت كنندگان از اوّلين وآخرين بدان وصيت كرده و مى كنند در يك خصلت جمع فرموده وآن تقواست
خداى تعالى مى فرمايد: (وهمانا آنان را پيش از شما صاحب كتاب بودند، چنين وصيت كرديم كه از خدا بهراسيد).
وهمه عبادات صالح در تقوا نهفته وبه واسطه آن است كه انسان به درجات والا ومرتبه قصوى رسيده ، به هدف خويش نايل گشته است ، وبه واسطه همان است كه بنده ، عمر خود را در پاكى وزندگى پاك وانس دائمى با خداوند گذرانده وبه مقصود خويش رسيده است
خداوند متعال مى فرمايد: (به يقين كه پرهيزكاران در باغ ها ونهرهاى بهشتى جاى دارند. در جايگاه صدق ، نزد خداوند مالك مقتدر).
الباب الرّابع والسّبعون : (فى الصّدق)
قال الصّادقعليهالسلام
:
الصّدق نور متشعشع فى عالمه ، كالشّمس يستضى ء بها كلّ شى ء بمعناه من غير نقصان يقع على معناه والصّادق حقّا هو الّذى يصدّق كلّ كاذب بحقيقة صدق ما لديه ، وهو المعنى الّذى لا يسمع معه سواه او ضدّه ، مثل آدم على نبيّنا وآله وعليهالسلام
صدّق ابليس فى كذبه حين اقسم له كاذبا لعدم ما به من الكذب فى آدم
قال اللّه تعالى : (ولم نجد له عزما)
لانّ ابليس ابدع شيئا كان اوّل من ابدعه ، وهو غير معهود ظاهرا وباطنا فخسر هو بكذبه على معنى لم ينتفع به من صدق آدمعليهالسلام
على بقاء الابد. وافاد آدمعليهالسلام
بتصديقه كذبه بشهادة اللّه عزّ وجلّ له بنفى عزمه عمّا يضادّ عهده فى الحقيقة على معنى لم ينتقص من اصطفائه بكذبه شيئا، فالصّدق صفة الصّادق
وحقيقة الصّدق [ما] يقتضى تزكية اللّه تعالى لعبده كما ذكرعن صدق عيسىعليهالسلام
فى القيامة بسبب ما اشار اليه من صدقه وهو مراة للصّادقين من رجال امّة محمّدصلىاللهعليهوآلهوسلم
.
فقال تعالى : (هذا يوم ينفع الصّادقين صدقهم).
وقال اميرالمؤ منينعليهالسلام
: الصّدق سيف اللّه فى ارضه وسمائه اينما هوى به نفذ.
فاذا اردت ان تعلم اصادق انت ام كاذب فانظر فى صدق معناك وغور دعواك وعيّرهما بقسطاس من اللّه تعالى كانّك فى القيامة
قال اللّه تعالى : (والوزن يومئذ الحقّ).
فاذا اعتدل معناك بدعواك ثبت لك الصّدق وادنى حدّ الصّدق ان لا يخالف اللّسان القلب ولا القلب اللّسان
ومثل الصّادق الموصوف بما ذكرناه كمثل النّازع لروحه ان لم ينزع فماذا يصنع .باب هفتاد وچهارم : (صدق وراستى)
امام صادقعليهالسلام
فرمود:
همان گونه كه خورشيد هر چه پرتو افكند واجسام را روشن ونمايان كند، كاستى نيابد، (راستى) نيز ساير نيروهاى انسانى را نورانى ساخته ، وخود همچنان در حدّ كمال باشد.
راست گوى حقيقى كسى است كه گفتار دروغ گويان را تصديق كند، چه اين كه خود راست گوست وگفتار ديگران را چونان گفتار خود پندارد.
حضرت آدمعليهالسلام
نيز به دليل اين كه هرگز با دروغ انس نداشت ، فريب ابليس را خورد.
خداوند مى فرمايد: (آدم در صدد نافرمانى نبود) [وچون سوگند شيطان را شنيد آن را راست پنداشت ].
ابليس اوّلين كسى بود كه چنين بدعتى را پايه گذارى نمود و اين عمل ، به ظاهر وباطن ، بى سابقه بود، واگر او چنين نمى كرد، هرگز از خاطر كسى نمى گذشت كه به دروغ روى آورد.
بنابراين ، شيطان به وسيله دروغ خود، زيان ابدى ديد وسودى از راست گويى آدم ، نصيب وى نشد.
خداوند نيز بر اين حقيقت كه آدم بناى پيمان شكنى ونافرمانى نداشت ، گواهى داد، لذا ابليس نتوانست با دروغ خود، از مكانت وپيامبرى آدم بكاهد.
صادقان وراست گويان در قيامت به همين صفت خوانده مى شوند، واين مقتضاى تزكيه بنده از سوى خداوند است
خداى متعالى در قيامت حضرت عيسىعليهالسلام
را به دليل راست گويى (مراة الصّادقين ؛ آينه راست گويان) مى خواند.
خداى تعالى مى فرمايد: (اين روزى است كه راست گويان از راست گويى خويش بهره مند مى شوند). واين آيه در تمجيد وستايش امّت محمّدصلىاللهعليهوآلهوسلم
است
امير مؤ منانعليهالسلام
فرموده است : راستى ، شمشير خداوند در زمين وآسمان اوست كه بر هر چه فرود آيد، آن را مى بُرَد ودر آن رخنه مى كند (واز كار و توانايى باز نمى ماند). پس چون بر آن شدى كه بدانى صادقى يا كاذب ، به صدق و راستى آنچه در خود دارى ، بنگر ومدّعاى خود را [با شمشير صدق وراستى ] بِبُر وآنها را با معيارى از خداى تعالى بسنج ، چونان كه در قيامت هستى ، وهيچ عذر و بهانه اى پذيرفته نيست
خداى متعال مى فرمايد: (ميزان در اين روز حق است).
حال اگر آنچه در خود دارى ، راست بود، ادّعايت نيز درست خواهد بود وصداقت وراستى ات ثابت خواهد گشت
كم ترين ميزان راستى آن است كه نه زبان با قلب مخالف باشد ونه قلب با زبان
انسان راست گويى كه اوصاف او برشمرده شد، همانند كسى است كه در حال نزع مى باشد ومردن براى او دلپذير است او نيز چنين است ، زيرا بودن در دنيا براى او سخت گران است ومبارزه با نفس ، آزار دهنده ؛ چرا كه هميشه در تلاش است تا گوهر راستى را به اميال و هوس هاى دنيايى نفروشد.
الباب الخامس والسّبعون : (فى التّوكّل)
قال الصّادقعليهالسلام
:
التّوكّل كاءس مختوم بختام اللّه عزّ وجلّ فلا يشرب بها ولا يفضّ ختامها الاّ المتوكّلون ، كما قال اللّه تعالى :(وعلى اللّه فليتوكّل المتوكّلون .)
وقال تعالى : (وعلى اللّه فتوكّلوا ان كنتم مؤ منين).
جعل اللّه التّوكّل مفتاح الايمان ، والايمان قفل التّوكّل وحقيقة التّوكّل الايثار، واصل الايثار تقديم الشّى ء بحقّه
ولا ينفكّ المتوكّل فى توكّله من اثبات احد الايثارين ، فان آثر معلول التّوكّل وهو الكون حجب به ، وان آثر معلّل علّة التّوكّل وهو البارى سبحانه وتعالى بقى معه
وان اردت ان تكون متوكّلا لا متعلّلا، فكبّر على روحك خمس تكبيرات وودّع امانيّك كلّها توديع الموت للحياة وادنى حدّ التّوكّل ان لا تسابق مقدورك بالهمّة ، ولا تطالع مقسومك ولا تستشرف معدومك ، فتنقض باحدهما عقد ايمانك وانت لا تشعر.
وان عزمت ان تقف على بعض شعار المتوكّلين [فى توكّله من اثبات احد الايثارين ] حقّا، فاعتصم بمعرفة هذه الحكاية
وهى انّه روى : انّ بعض المتوكّلين قدم على بعض الائمّةعليهمالسلام
فقال له : اعطف علىّ بجواب مساءلة فى التّوكّل ، والامامعليهالسلام
كان يعرف الرّجل بحسن التّوكّل ونفيس الورع واشرف على صدقه فيما ساءل عنه من قبل ابدائه ايّاه
فقال لهعليهالسلام
: مكانك وانظرنى ساعة
فبينا هو مطرق لجوابه اذا اجتاز بهما فقير، فادخل الامامعليهالسلام
يده فى جيبه واخرج شيئا فناوله الفقير، ثمّ اقبل على السّائل فقال لهعليهالسلام
: هات وسل عمّا بدالك
فقال السّائل : ايّها الامام ! كنت اعرفك قادرا متمكّنا من جواب مساءلتى قبل ان تستنظرنى ، فما شاءنك فى ابطائك عنّى ؟
فقالعليهالسلام
: لتعتبر المعنى قبل كلامى اذ لم اكن ارانى ساهيا بسرّى ، وربّى مطّلع عليه ان اتكلّم بعلم التّوكّل ، وفى جيبى دانق ، ثمّ لم يحلّ لى ذلك الاّ بعد ايثاره ، ثمّ ليعلم به فافهم /
فشهق السّائل شهقة وحلف الاّ ياءوى عمرانا ولا ياءنس ببشر ما عاش