چهل داستان و چهل حدیث از حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)

چهل داستان و چهل حدیث از حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)0%

چهل داستان و چهل حدیث از حضرت محمد (صلی الله علیه وآله) نویسنده:
گروه: پیامبر اکرم

چهل داستان و چهل حدیث از حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)

نویسنده: عبدالله صالحى
گروه:

مشاهدات: 6884
دانلود: 3457

توضیحات:

چهل داستان و چهل حدیث از حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 58 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 6884 / دانلود: 3457
اندازه اندازه اندازه
چهل داستان و چهل حدیث از حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)

چهل داستان و چهل حدیث از حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)

نویسنده:
فارسی

همه چيز، حتّى انتخاب همسربراى مصلحت دين

بايد توجّه داشت كه تمامى پيامبران الهى خصوصا پيامبر اسلام و ائمّه اطهارعليهم‌السلام تمام آنچه انجام مى دادند، بر مبناى مصلحت احكام الهى و عامّه مردم بوده است و نيز آنان منافع و لذايذ شخصى را فداى دين و اجتماع مى كرده اند.

از آن جمله: انتخاب همسر در تشكيلات زندگى ايشان بوده است كه تنها مصلحت، چگونگى گسترش دين و پذيرش و هدايت مردم، مورد نظر قرار مى گرفته است.

در همين راستا، پيامبر عاليقدر اسلام حضرت محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم، نيز دوران عنفوان جوانى خود را به پاك ترين و عفيف ترين روش، سپرى نمود و در سنين ٢٥ سالگى با خديجه، آن بانوى مخدّره ازدواج نمود و به دنبال آن پس از مبعوث شدن به مقام والاى نبوّت ورسالت، جهت مصالح دين مبين اسلام، همسران ديگرى را نيز انتخاب نمود كه همه آن ها جز عايشه بيوه بوده اند.(٢٣)

به هر حال در اين كه آن حضرت چند همسر جهت مصلحت اسلام و مسلمين برگزيد، بين مورّخين و محدّثين اختلاف است؛ كه به مشهور آن اشاره مى كنيم:

1. خديجه دختر خُوَيْلِد.

2. صفيّه دختر حيّى بن اخطب، از بنى اسرائيل.

. عايشه دختر ابوبكر بن ابى قحافه، از بنى تميم.

4. حفصه دختر عمر بن خطّاب، از طايفه طىّ.

5. امّ حبيب دختر ابوسفيان بن حرب، از بنى اميّه.

6. زينب دختر جحش از بنى اسد، از خانواده بنى اميّه.

7. سوده دختر زمعه، از طايفه بنى اسد.

8. ميمونه دختر حارث، از طائفه بنى هلال.

9. هند (امّ سلمة ) دختر ابى اميّه، از طايفه مخزوم.

10. جويريه دختر حارث.

11. خوله دختر حكيم سليمى.

12. زينب دختر خزيمة بن حارث.

13. ماريه قبطيّه.

14. ريحانه خندقيّه.

15. زينب دختر ابى الجون كندى.

و در هنگام رحلت و شهادت حضرت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم، تعداد ٩ همسر برايش باقى مانده بود، و از تمامى آن ها فقط داراى هشت فرزند، چهار پسر و چهار دختر گرديد.(٢٤)

و در موقع رحلت، تنها فاطمه زهراءعليها‌السلام ، مادر تمام ائمّه اطهارعليهم‌السلام و مادر سادات بنى الزّهراء برايش به يادگار باقى ماند(٢٥)

جبرئيل و نقش انگشتر

زيد بن علىّ از پدرش امام سجّاد زين العابدينعليه‌السلام حكايت نمايد:

روزى پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم، انگشتر خود را به امام علىّ بن ابى طالبعليه‌السلام داد و فرمود: اين انگشتر را نزد حكّاك برده، به او بگو كه بر نگين آن: ((محمّد بن عبداللّه )) نوشته شود.

اميرالمؤ منين علىّعليه‌السلام آن انگشتر را گرفت و پيش حكّاك برد واظهار داشت: بر نگين اين انگشتر نقش كلمه ((محمّد بن عبداللّه )) حكّاكى كَنْده كارى نما.

حكّاك آن را پذيرفت وليكن در هنگام كار، دست و قلم او خطا رفت و به جاى آن نقش «محمّد رسول اللّه» نوشته شد.

هنگامى كه امام علىّعليه‌السلام خواست انگشتر را بگيرد، دقّت نمود؛ و چون ديد نقش، غير از چيزى است كه دستور داده بود، به او فرمود: من چنين موضوعى را نگفته بودم.

حكّاك اظهار داشت: بلى، صحيح مى فرمائى؛ وليكن دستم به اشتباه رفت.

پس حضرت آن انگشتر را گرفت و نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آورد واظهار داشت: يا رسول اللّه! حكّاك آنچه را گفته بودم، انجام نداده ومدّعى است كه دستش خطا رفته است.

در اين لحظه پيامبر خدا آن انگشتر را گرفت و پس از دقّت بر آن فرمود: اى علىّ! من محمّد بن عبداللّه هستم، پس چرا «محمّد رسول اللّه» نوشته شده است و سپس انگشتر را به دست مبارك خود نمود؛ و چون صبح شد و بر انگشتر نگاه كرد، ديد زير آن نوشته شده است: ((علىّ ولىّ اللّه )).

پس به همين جهت تعجّب حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فزونى يافت، در همين بين جبرئيل امينعليه‌السلام نازل شد و رسول خدا جريان را براى او بازگو نمود.

جبرئيل در پاسخ اظهار داشت: آنچه را كه تو خواستى نوشته شود گفتى؛ و آنچه را كه ما خواستيم نوشتيم.(٢٦)

چگونگى دوّمين شوهر

مرحوم شهيد ثانى در كتاب خود به نام مسكّن الفؤ اد از امّ سلمه حكايت نموده است:

روزى اوّلين همسرش ابو سلمه به محضر مبارك رسول گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شرفياب شد، همين كه شوهر به منزل مراجعت كرد به همسرش امّ سلمه گفت: مطلبى را از آن حضرت شنيدم كه بسيار مسرور و شادمان گشتم.

امّ سلمه گويد: به او گفتم: آن مطلب چيست كه اين قدر باعث شادى تو شده است؟

شوهرش اظهار داشت: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم، فرمود: هرگاه مصيبتى بر شما وارد شد و يكى از افراد خانواده تان فوت نمود؛ چنانچه بگوئيد: «إ نّا للّه و انّا اليه راجعون »؛ خدايا! مرا در اين مصيبت پاداش نيك عطا فرما، و بهتر از آن را جايگزين گردان؛ پس خداوند دعاى او را مستجاب مى نمايد.

امّ سلمه گويد: من آن جمله را حفظ كردم و چون بعد از مدّتى شوهرم ابو سلمه از دنيا رفت، همان جمله را بر زبان جارى كردم و پس از گفتن آن جمله، در فكر فرو رفته و با خود گفتم: مگر بهتر از اين شوهرى كه داشتم، مقدّر من مى شود؟!

و چون عدّه وفات را سپرى كردم، روزى داخل منزل مشغول دبّاغى پوست بودم كه ناگهان متوجّه شدم رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اجازه ورود مى طلبد.

و من به آن حضرت اجازه دادم، وقتى آن بزرگوار وارد منزل شد، در گوشه اى نشست و پس از لحظه اى سكوت، به من پيشنهاد ازدواج داد كه به او شوهر كنم.

در جواب گفتم: يا رسول اللّه! من زنى غيور هستم، مى ترسم كارى كنم كه موجب آزار شما گردد، همچنين من در سنّ و سالى هستم كه دوران زناشوئى را سپرى كرده و داراى خانواده اى بسيار هستم.

حضرت فرمود: سنّ و سال براى من و تو مطرح نيست و من تمام اعضاء خانواده ات را متكفّل مى شوم.

پس از آن پيشنهاد حضرت را پذيرفتم و به ازدواج ايشان در آمدم و خداوند دعايم را كه هنگام مرگ اوّلين شوهرم خواسته بودم مستجاب نمود(٢٧)

مرگ ابراهيم و برداشتن سه سُنّت

امام موسى كاظم حكايت فرمايد:

چون ابراهيم فرزند حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در سنين هيجده ماهگى در گذشت، سه سُنّت و سيره براى مسلمان ها تحقّق يافت:

هنگامى كه ابراهيم قبض روح شد؛ خورشيد، گرفتگى پيدا كرد و كُسوف شد، مردم گفتند: كسوفِ خورشيد به جهت مرگ ابراهيم پسر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى باشد.

حضرت رسول با شنيدن چنين سخنى بالاى منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى، فرمود: گرفتگى خورشيد و ماه، دو نشانه از آيات الهى هستند كه به دستور خداوند متعال واقع مى شوند و ارتباطى با مرگ يا حيات كسى ندارند؛ پس هر زمانى كه چنين علامت و حادثه اى رخ دهد نماز آيات بخوانيد.

و چون از منبر فرود آمد، با جمعيّت نماز كسوف به جا آوردند، بعد از آن خطاب به حضرت امير المؤ منين علىّعليه‌السلام ، كرد و فرمود: فرزندم ابراهيم را غسل ده و كفن كن تا آماده دفن او گرديم.

پس هنگامى كه خواستند ابراهيم را دفن كنند، مردم گفتند: رسول خدا بجهت غم و اندوهى كه در مرگ فرزند خود دارد نماز ميّت را فراموش كرده است، وقتى سر و صداى مردم به گوش حضرت رسيد، از جاى خود بر خاست و ايستاد؛ سپس اظهار داشت:

جبرئيل مرا بر گفتگوى شما آگاه نمود؛ ولى چون خداوند متعال بر شما پنج نماز، در پنج موقع واجب گردانده است، به جاى هر نماز يك تكبير براى اموات گفته مى شود، آن امواتى كه نماز بر آن ها واجب بوده باشد يعنى؛ به حدّ بلوغ و تكليف رسيده باشند.

پس از آن فرمود: يا علىّ! وارد قبر برو، و فرزندم ابراهيم را در لحد بگذار؛ چون علىّعليه‌السلام ، ابراهيم را درون قبر نهاد، مردم گفتند: ديگر نبايد كسى فرزند خود را داخل قبر بگذارد؛ چون رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عليه چنين نكرد.

در اين هنگام نيز حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم، فرمود: اگر كسى فرزند مرده خود را داخل قبر بگذارد، حرام نيست؛ مشروط بر آن كه مطمئن باشد كه شيطان ايمان او را نگيرد و جزع و بى تابى نكند و كلماتى كفرآميز بر زبان خود جارى ننمايد.

امام كاظم در پايان افزود: پس از اين جريان مردم همه متفرّق شدند و رفتند(٢٨)

تعليم وضوء و نماز در ٣٣ سالگى

علىّ بن ابراهيم قمىّ كه يكى از روات و مفسّرين و از معتمدين مى باشد حكايت كند:

هنگامى كه پيامبر خدا حضرت محمّد بن عبداللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مدّت سى و سه سال از عمر مباركش سپرى شد، در خواب صدائى را شنيد و حسّ كرد كه شخصى كنارش مى آيد ومى گويد: يا رسول اللّه!

همچنين در حال چوپانى، بين كوه هاى مكّه حركت مى نمود، ناگهان شخصى را ديد كه او را مخاطب قرار داده است و مى گويد: يارسول اللّه!

حضرت اظهار داشت: تو كيستى؟

آن شخص پاسخ داد: من جبرئيل هستم؛ خداوند مرا نزد تو فرستاده است تا آن كه تو را به عنوان رسول و پيامبر خود برگزيند.

حضرت اين موضوع را پنهان داشت تا زمانى كه جبرئيل مقدارى آب از آسمان آورد و گفت: اى محمّد! با اين آب وضو بگير.

و كيفيّت آن را در شستن صورت و دست ها از آرنج تا انگشتان ومسح سر و پاها، همچنين ركوع و سجود را به حضرت تعليم داد.

پس از آن، علىّ بن ابى طالب به محضر حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عليه وارد شد و او را در حالت خاصّى مشاهده كرد.

و چون مدّت چهل سال از عمر مباركش گذشته بود، علىّعليه‌السلام حضرت را در آن حالت ديد، اظهار داشت: يا اباالقاسم! اين چه عملى است كه انجام مى دهى؟

حضرت فرمود: اين نمازى است كه خداوند متعال مرا بر آن دستور داده است.

پس در همان لحظه علىّعليه‌السلام در كنار حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عليه، براى انجام نماز ايستاد.

سپس خديجهعليها‌السلام، نيز اسلام آورد و با آن دو ايستاد و نماز بجاى آورد.

مدّتى بدين منوال گذشت و آن سه نفر هر روز با هم نماز مى خواندند، تا آن كه روزى ابوطالب به همراه جعفر وارد شد و ديد حضرت محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و علىّعليه‌السلام و خديجهعليها‌السلام در حال انجام نماز هستند.

ابوطالب به جعفر گفت: كنار آن ها بايست و با ايشان نماز بگذار وجعفر با ايشان مشغول خواندن نماز شد(٢٩)

نجات جوان با رضايت مادر

مرحوم شيخ مفيد، به نقل از امام جعفر صادقصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عليه حكايت نمايد:

روزى به رسول گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم، خبر دادند كه فلان جوان مسلمان، مدّتى است در سكرات مرگ و جان دادن به سر مى برد ونمى ميرد.

چون حضرت رسول بر بالين آن جوان حضور يافت، فرمود: بگو «لا إلهَ إلاّ اللّه»؛ولى مثل اين كه زبان جوان قفل شده باشد ونمى توانست حركت دهد، حضرت چند بار تكرار نمود و جوان بر گفتن كلمه طيّبه «لا إلهَ إلاّ اللّه» قادر نبود.

زنى در كنار بستر جوان مشغول پرستارى از او بود، حضرت از آن زن سؤ ال نمود: آيا اين جوان مادر دارد؟

پاسخ داد: بلى، من مادر او هستم.

حضرت فرمود: آيا از فرزندت ناراحت و ناراضى مى باشى؟

گفت: آرى، مدّت پنج سال كه است با او سخن نگفته ام.

حضرت پيشنهاد داد: از فرزندت راضى شو. عرض كرد: به احترام شما از او راضى شدم و خداوند نيز از او راضى باشد.

سپس حضرت به جوان فرمود: بگو «لا إلهَ إلاّ اللّه»، در اين موقع آن جوان سريع كلمه طيّبه را بر زبان خود جارى كرد.

بعد از آن، حضرت به او فرمود: دقّت كن، اكنون چه مى بينى؟

عرض كرد: مردى سياه چهره با لباس هاى كثيف و بدبو همين الا ن در كنارم مى باشد و سخت گلوى مرا مى فشارد.

حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم، اظهار نمود: بگو:

«يا مَنْ يَقْبَلُ الْيَسيرَ، وَ يَعْفُو عَنِ الْكَثيرِ، إ قبَلْ مِنِّى الْيَسيرَ، وَاعْفُ عنّىِ الْكَثيرَ، إ نّكَ اءنْتَ الْغَفُورُ الرَّحيم ».

يعنى؛ اى كسى كه عمل ناچيز را پذيرا هستى، و از خطاهاى بسيار در مى گذرى، كمترين عمل مرا بپذير و گناهان بسيارم را به بخشاى؛ همانا كه تو آمرزنده و مهربان هستى، وقتى جوان اين دعا را خواند، حضرت فرمود: اكنون چه مى بينى؟

گفت: مردى خوش چهره و سفيد روى و خوش بو با بهترين لباس، در كنارم آمد و با ورود او، آن شخص سياه چهره رفت.

حضرت فرمود: بار ديگر آن جملات را بخوان، وقتى تكرار كرد.

و در همان لحظه روح، از بدنش خارج شد و به دست پر بركت پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم، نجات يافت و سعادتمند گرديد.(٣٠)

دو كار بسيار مهمّ؟!

امّ سلمه همسر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عليه حكايت كند:

در آن روزهائى كه حضرت، در بستر مرض و آن ناراحتى كه سبب فوت و شهادت حضرتش شد، به بعضى از اطرافيان خود فرمود:

دوست مرا بگوئيد بيايد، عايشه شخصى را به دنبال پدرش ابوبكر فرستاد و چون او وارد شد حضرت رسول صورت خود را از او برگرداند و اظهار داشت:

دوست مرا بگوئيد بيايد، پس حفصه شخصى را به دنبال پدرش عمر فرستاد و چون عمر وارد شد، نيز حضرت صورت خود را برگرداند و فرمود:

دوست مرا بگوئيد بيايد، در اين هنگام فاطمه زهراءعليها‌السلام ، شوهرش علىّ بن ابى طالبعليه‌السلام را به حضور پدرش فرستاد؛ چون علىّعليه‌السلام وارد شد حضرت از جاى برخواست و از ورود علىّعليه‌السلام تجليل نمود و او را در بغل گرفته و به سينه خود چسبانيد.

پس از آن علىّعليه‌السلام اظهار داشت: پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هزار حديثِ علمى به من تعليم نمود كه از هر يك از آن ها هزار رشته ديگر باز مى شود تا جائى كه من و پيامبر عرق كرديم و عرق آن حضرت بر من و عرق من بر آن حضرت جارى گشت.(٣١)

هچنين شاذان قمّى در كتاب خود آورده است:

روزى پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، در جمع اصحاب خود نشسته بود كه ناگهان شخصى از طايفه بنى تميم به نام مالك بن نويره به حضور ايشان وارد شد و به آن حضرت خطاب كرد و اظهار داشت: ايمان و مبانى اسلام را به من تعليم فرما تا با عمل به آن رستگار گردم.

حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم، فرمود: بايد شهادت دهى بر اين كه خدائى جز خداى يكتا نيست و او شريكى ندارد، همچنين گواهى دهى كه من محمّد رسول خدا هستم، ديگر آن كه روزى پنج مرتبه نماز بخوانى و ماه رمضان را روزه بگيرى و زكات و خمس اموالت را بپردازى و حجّ خانه خدا انجام دهى، ضمناً در مجموع ولايت و امامت جانشين مرا كه علىّ بن ابى طالب و يازده فرزندش مى باشند بپذيرى.

و احكام و دستورات اسلام را مورد عمل قرار دهى و موارد حلال و حرام را رعايت نمائى و حقّ كسى را ضايع و پايمال نكنى.

حضرت پس از آن كه بسيارى از ديگر احكام و حقوق فردى و اجتماعى را برشمرد و تذكراتى را بيان نمود، مالك بن نويره عرضه داشت: يا رسول اللّه! من خيلى فراموش كار هستم، تقاضامندم يك مرتبه ديگر آن ها را تكرار فرما، حضرت هم قبول نمود و آنچه را فرموده بود بازگو نمود.

و چون مالك بن نُوَيره خواست از محضر مبارك رسول خدا خارج شود، حضرت فرمود: هر كس بخواهد يكى از مردان بهشتى را ببيند، به اين شخص نگاه كند. ابوبكر و عمر كه در آن مجلس حضور داشتند بلند شدند و با سرعت به دنبال مالك حركت كردند؛ وقتى به او رسيدند، گفتند: رسول خدا فرمود: تو اهل بهشت هستى، اينك از تو تقاضامنديم از درگاه خداوند براى ما استغفار و طلب آمرزش نما.

مالك گفت: رحمت و آمرزش خداوند شامل شما نگردد، چون رسول خدا را كه صاحب شفاعت و مقرّب الهى است رها كرده ايد و به من پناه آورده ايد.

لذا ابوبكر و عمر با ناراحتى برگشتند و پيش از آن كه حرفى بزنند، حضرت تبسّمى نمود و فرمود: به راستى سخن حقّ تلخ است.(٣٢)

دو بر خورد متفاوت، نسبت به يك خواهر وبرادر

علاّمه مجلسى در حديثى به نقل از صادق آل محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، آورده است:

روزى پيامبر الهى در منزل خويش نشسته بود؛ كه خواهر رضاعى آن حضرت بر ايشان وارد شد.

چون حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم، نگاهش به وى افتاد از ديدار او شادمان گشت و رو انداز خود را براى او پهن كرد تا خواهرش بر روى آن بنشيند.

پس از آن، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عليه با تبسّم و خوش روئى با خواهر خود مشغول سخن گفتن شد، بعد از گذشت لحظاتى خواهر حضرت از جاى برخاست و از حضور مبارك آن بزرگوار خداحافظى كرد و رفت.

روزى ديگر، برادر آن زن كه برادر رضاعى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم، نيز محسوب مى شد بر آن حضرت وارد شد، وليكن آن حضرت برخورد و خوش روئى را كه با خواهرش انجام داده بود با برادرش اظهار ننمود.

اصحاب حضرت كه شاهد بر اين جريان بودند، به پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، عرضه داشتند: يا رسول اللّه! چرا در برخورد بين خواهر و برادر مساوات را رعايت ننمودى و ميان آن دو نفر تفاوت قائل شدى؟!

حضرت در پاسخ اظهار نمود: چون خواهرم نسبت به پدرش بيشتر اظهار علاقه و محبّت مى كرد، من نيز اين چنين او را تكريم و احترام كردم.

ولى چون پسر نسبت به پدرش بى اعتنا بود، لذا اين چنين با او برخورد و بى اعتنائى شد(٣٣) .

دنيا در نظر مردان خدا

هچنين مرحوم علاّمه مجلسىرحمه‌الله تعالى عليه، به نقل از يكى از اصحاب امام جعفر صادقعليه‌السلام به نام محمّد بن سنان حكايت كند:

از حضرت صادق آل محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيدم، كه در جمع اصحاب خود مى فرمود:

روزى شخصى به محضر مبارك محمّد رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وارد شد، در حالى كه حضرت روى حصيرى دراز كشيده بود و سر مبارك خود را بر بالشى از ليف خرما نهاده بود و استراحت مى كرد.

همين كه پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، متوجّه ورود آن شخص گرديد، از جاى خويش بلند شد و نشست و خواست دستى بر صورت و بدن خود بكشد كه آن شخص مشاهده كرد كه حصير بر بدن مبارك حضرت و نخ ‌هاى ليف بر صورت نورانيش اءثر گذاشته است.

با خود گفت: قيصر و كسرى روى پارچه هاى ابريشمى و مخمل مى خوابند و هنوز به اين زندگى تشريفاتى كه دارند راضى و قانع نيستند، ولى شما با اين مقام والا و عظيم بر روى حصير مى نشينى و بر ليف خرما مى خوابى؟!

و چون رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، متوجّه افكار آن شخص شد، او را مخاطب قرار داد و فرمود:

توجّه داشته باش كه ما از آن ها بهتر و برتريم.

به خدا قسم! ما با دنيا و اءشياء آن رابطه اى نداريم؛ چون مَثَل ما در اين دنيا همانند سواره اى است كه بر درختى سايه دار عبور كند، سپس جهت استراحت كنار آن درخت فرود آيد و زير سايه اش بنشيند؛ و چون به مقدار كافى استراحت كرد آن را رها كند و به دنبال مقصد خويش به راه افتد(٣٤)

گزارشى از حوادث گيتى

مرحوم شيخ طوسىرحمه‌الله عليه به نقل از امام موسى كاظمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عليه، حكايت نمايد:

در اواخر عمر پر بركت يامبر گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، خداوند متعال بر آن حضرت وحى فرستاد: مدّت عمر و حيات تو در حال سپرى شدن است، پس براى ملاقات با پروردگارت آماده باش.

پيامبر خدا دست هاى خود را به سوى آسمان بلند نمود و اظهار داشت: خداوندا! وعده اى را كه داده بودى انجام نگرفته، با اين كه هيچ گاه در وعده هاى تو خلافى نبوده است.

خداوند وحى فرستاد: يا محمّد! به همراه كسى كه مورد اعتماد و اطمينان خودت باشد، به سمت كوه اُحد بيا.

حضرت دو مرتبه دست هاى خود را به سمت آسمان بلند نمود و همان سخنان را تكرار كرد.

در اين هنگام وحى آمد: به همراه پسر عمويت علىّ بن ابى طالبصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به سمت كوه اُحد بيائيد و از آن بالا برويد و پشت به قبله كنيد و خودت حيوانات وحشى را صدا كن تا پاسخ گويند؛ سپس يكى از آن ها را بگير و آن را تحويل پسر عمويت ده تا سر آن را بريده و از گردن، پوست آن را كنده و وارونه نمائيد؛ كه دباغى شده خواهد بود.

بعد از آن مَلَك روح و جبرئيل به همراه قلم و دوات وارد مى گردند وتمامى حوادث گذشته و آينده را برايت گزارش مى دهند و آن ها را براى پسر عمويت بازگو نما تا بنويسد و هرگز اين پوست و مركّب و نوشته هايش فاسد و نابود نخواهد شد؛ بلكه هميشه تازه و قابل استفاده مى باشد.

پس از آن، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم طبق آنچه ماءمور شده بود، به همراه اميرالمؤ منين علىّعليه‌السلام حركت كرد تا به بالاى كوه اُحد رسيد وماءموريّت خود را انجام داده و هنگامى كه خواستند پوست حيوان را بِكَنند، جبرئيل به همراه مَلك روح و تعداد بسيارى از ملائكه واردشدند.

همين كه پوست حيوان سلاّ خى شد، علىّعليه‌السلام آن را جلوى خود نهاد، در همين لحظه قلم و دواتى كه درون آن مركّب سبز رنگ و منوّر بود كنار آن حضرت حاضر شد و گزارشاتى به عنوان وحى نازل گرديد و پيامبر اكرم آن ها را به عنوان إ ملا براى پسر عمويش بازگو مى نمود و ايشان مى نوشت.

امام كاظمعليه‌السلام افزود: بيان اوصاف و حالات تمامى زمان ها و لحظات گوناگون جهان، همچنين كليّه حوادث و جرياناتى كه تا برپائى قيامت رخ مى دهد، و تفسير و تشريح جميع موجودات عالم هستى از جهت منافع و مضرّات، در آن گزارشات وجود داشت و هيچكس غير از مقرّبين و اولياء خداوند از آن ها آگاهى ندارند.

و در ضمن آن گزارشات، چگونگى حالات بندگان صالح وذرارى رسول اللّه و نيز دشمنان و مخالفان به طور مشروح نسبت به هر زمان ومكان وارد شده است.

پس از آن نسبت به مصائب و فتنه هاى بعد از رسول خدا سخنانى به ميان آمد و چون حضرت، در مورد وظايف خود كسب تكليف نمود؛ در جواب گفته شد: بايد صبر و بردبارى پيشه كنيد.

همچنين تمامى اوصياء واولياء و شيعيان و دوستانشان توصيه به صبر واستقامت شدند تا آن هنگامى كه فرج اهل بيت يعنى؛ امام زمانعليه‌السلام فرا رسد و ظهور نمايد.

و در پايان پيرامون علائم ظهور حضرت مهدىعليه‌السلام و چگونگى حكومت بنى هاشم به طور كامل مطالبى بيان گرديد.(٣٥)

بيچاره شدن فرزندى ثروتمند

امام حسن عسكرىعليه‌السلام به نقل از اميرالمؤ منين علىّعليه‌السلام حكايت فرمايد:

روزى پيرمردى به همراه فرزندش نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شرفياب شد.

پيرمرد با گريه و زارى عرضه داشت: يا رسول اللّه! من پسرم را بزرگ كردم و هزاران رنج و زحمت برايش متحمّل شدم و از مال و ثروت خود، او را كمك كردم تا آن كه مستقلّ و خودكفا گرديد، ولى امروز كه من ضعيف و ناتوان گشته ام و تمام اموال و هستى خود را از دست داده ام، او از هر گونه كمكى به من دريغ مى كند و حتّى لقمه نانى هم به من نمى دهد.

حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خطاب به فرزند كرد و فرمود: تو در اين مورد چه جوابى دارى؟

گفت: يا رسول اللّه! من چيزى زايد بر مخارج خود و عائله ام ندارم.

حضرت به پدر فرمود: اكنون چه مى گوئى؟

گفت: يار سول اللّه! او داراى چندين انبار گندم و جو و كشمش مى باشد و نيز كيسه هائى پر از درهم و دينار دارد.

رسول خدا به فرزند فرمود: چه پاسخى دارى؟

اظهار داشت: يا رسول اللّه! او اشتباه مى كند، چون من هيچ ندارم.

در اين هنگام، حضرت رسول خطاب به فرزند كرد و فرمود: از عذاب خداوند بترس و نسبت به پدرت كه آن همه براى تو زحمت كشيده است، نيكى و احسان كن.

پسر گفت: يا رسول اللّه! من چيزى ندارم.

حضرت فرمود: اين ماه از بيت المال به او كمك مى كنيم؛ ولى از ماه آينده بايد پدرت را كمك نمائى و به يكى از اصحاب خود به نام اُسامة بن زيد دستور داد تا صد درهم به آن پير مرد بپردازد.

در پايان ماه، پدر دو مرتبه به همراه پسر خود نزد رسول خدا آمد وعرضه داشت: يا رسول اللّه! فرزندم چيزى به من نداد و پسر همچنين گفت: من چيزى ندارم.

حضرت به فرزند اشاره نمود: كه تو داراى ثروت بسيارى هستى؛ ولى با اين برخوردى كه نسبت به پدرت دارى، همين امروز فقير و تهى دست خواهى شد.

همين كه فرزند از نزد حضرت برگشت متوجّه شد كه داد و فرياد افرادى كه در همسايگى انبارهاى آذوقه او هستند، بلند است.

و هنگامى كه چشمشان به پسر پيرمرد افتاد فرياد زدند: بوى گنديده انبارهاى تو به همه ما اذيّت و آزار مى رساند.

و او را مجبور كردند تا اجناس فاسد شده انبارهايش را تخليه كند؛ او نيز چندين كارگر گرفت و با پرداخت پولى بسيار، آن اجناس فاسدشده را در بيابان هاى شهر تخليه كرد.

و چون به كيسه هاى طلا و نقره اندوخته شده مراجعه كرد، آن ها را چيزى جز سنگ و ريگ نديد و تمام زندگى و ثروت او تباه گرديد وسخت در تنگ دستى قرار گرفت، به طورى كه حتّى محتاج لقمه نانى براى شام خود گرديد و در نهايت مريض و رنجور شد.

سپس حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، در رابطه با اداء حقوق والدين چنين فرمود: مواظب باشيد كه پدر و مادر خود را ناراحت و غضبناك نكنيد و راضى نباشيد كه آنان نيازمند و محتاج گردند؛ وگرنه بدانيد كه غير از عذاب دنيا نيز در قيامت به عقاب دردناك الهى مبتلا خواهيد شد(٣٦)

ارزش مرض براى مؤ من

حضرت صادق آل محمّدعليهم‌السلام حكايت فرمايد:

روزى رسول گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، در جمع اصحاب خود، سر به سمت آسمان بلند نمود و تبسّمى كرد.

يكى از افرادى كه در آن جمع حضور داشت، از آن حضرت سؤ ال كرد: يا رسول اللّه! امروز شما را ديدم كه سر خود را به سوى آسمان بلند كردى و تبسّم نمودى؟!

حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: بله، درست است چون كه متعجّب شدم از دو فرشته و ماءمور الهى كه از آسمان بر زمين وارد شدند تا اعمال يكى از بندگان خدا را - كه هر روز نماز خود را به موقع انجام مى داد - در نامه عملش بنويسند.

ليكن چون آن شخص را در محلّ عبادت خود نيافتند، هر دو فرشته به آسمان بازگشتند و به محضر ربوبى پروردگار عرضه داشتند: پروردگارا! بنده مؤ من تو را در محلّ عبادتش نيافتيم؛ بلكه او در بستر بيمارى افتاده بود.

در اين هنگام خداوند متعال فرمود: بنويسيد، اعمال و عبادات بنده ام را تا زمانى كه او در پناه من، مريض و ناتوان از عبادت و ديگر كارها است، همانطورى كه در حال سلامتى، او عبادت مرا انجام مى داد و شما اعمال و حسنات او را مى نوشتيد.

سپس در پايان فرمايش خود افزود: همانا بر من لازم است، پاداش بنده ام را در حال مريضى نيز بپردازم؛ همچنان كه در حالِ سلامتى او چنين مى كرده ام.(٣٧)

دو خاطره آموزنده مهمّ

مرحوم كلينى به نقل از امام جعفر صادقعليه‌السلام حكايت فرمايد:

روزى سه نفر زن حضور پيامبر گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شرفياب شدند.

اوّلين نفر از ايشان اظهار داشت: يا رسول اللّه! شوهر من گوشت نمى خورد، ديگرى گفت: شوهرم بوى خوش عطر استفاده نمى كند، سوّمى عرض كرد: يا رسول اللّه! شوهرم با من نزديكى نمى كند.

حضرت رسول از شنيدن چنين سخنانى ناراحت شد و به سمت مسجد حركت نمود، پس از وارد شدن به مسجد در جمع اصحاب، بالاى منبر رفت و بعد از حمد و ثناى الهى چنين فرمود:

چه شده است! شنيده ام كه بعضى از دوستان من گوشت نمى خورند و عدّه اى بوى خوش استعمال نمى كنند و بعضى ديگر با زنان خود هم بستر نمى گردند.

همه بدانيد كه مَنِ رسول اللّه گوشت مى خورم و بوى خوش استفاده مى كنم و با زنان خود هم بستر مى شوم.

پس هركس از روش من در تمام جهات زندگى روى گردان باشد، من از او بيزار خواهم بود.(٣٨)

همچنين مرحوم شيخ صدوق آورده است:

عبداللّه بن عبّاس پسر عموى پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، حكايت كند:

روزى عقيل نزد رسول خدا حضور داشت و حضرت بسيار نسبت به ايشان اظهار علاقه و محبّت مى نمود، علىّ بن ابى طالبعليه‌السلام وارد شد و اظهار نمود: يا رسول اللّه! آيا عقيل مورد علاقه و اطمينان شما است؟

حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: آرى، به خدا سوگند! من او را به دو جهت دوست دارم: يكى به جهت خودش و دوّم به جهت دوستيش با ابوطالب.

و سپس افزود: همانا فرزندش مسلم در محبّت و دفاع از فرزندت حسينعليه‌السلام كشته خواهد شد و مؤ منين براى او گريان خواهند گشت و ملائكه ها بر او درود خواهند فرستاد.

ابن عبّاس مى افزايد: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، پس از اين سخنان گريان شد و اشكِ چشم هايش، بر صورت مباركش جارى گشت و سپس فرمود: من شكايت غاصبين و ظالمين بر اهل بيتم را به خداى سبحان مى كنم.(٣٩)