كشف اسرار با مَركب آسمانى!
حضرت موسى بن جعفر به نقل از پدران بزگوارشعليهمالسلام
، از جابر بن عبد اللّه انصارى حكايت نمايد:
روزى پيامبر خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
، به مسجد آمد و نزد ما نشست و فرمود: برنامه اى از طرف خداوند متعال نازل شده است، جهت اجراء آن علىّ بن ابى طالبعليهالسلام
را بياوريد.
پس سلمان فارسى به دنبال آن حضرت رفت، هنگامى كه علىّعليهالسلام
نزد رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
عليه آمد، با يكديگر خلوت كرده و مطالب سرّى را براى علّىعليهالسلام
بيان نمود و ما متوجّه آن سخنان نشديم، فقط مشاهده كرديم كه حضرت رسول سخت عرق كرده و قطرات عرق از پيشانى و صورت مباركش، همچون دانه هاى درِّ شفّاف سرازير است
و چون اسرار ايشان پايان يافت، به حضرت علّىعليهالسلام
فرمود: آن ها را حفظ و رعايت نما كه بسيار مهمّ خواهد بود.
بعد از آن اظهار نمود: اى جابر! ابوبكر و عمر را بگو تا نزد ما آيند.
پس به سراغ آن ها رفتم و پيام حضرت رسول را رساندم؛ و هر دو حاضر شدند، سپس حضرت فرمود: به عبدالرحمان هم بگوئيد بيايد؛ او هم آمد.
بعد از آن رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
، به سلمان فارسى خطاب كرد و فرمود: برو نزد امّ سلمه و يك عدد فرش خيبرى از او بگير و بياور.
وقتى سلمان فارسى آن فرش را آورد، حضرت دستور داد تا فرش را پهن كنند و هر نفر در گوشه اى، روى آن بنشيند؛ پس ابوبكر و عُمر و عبدالرحمان در سه گوشه آن نشستند.
و بعد از آن حضرت رسول با سلمان فارسى خلوت كرد و اسرارى را برايش بيان نمود و در پايان فرمود: در چهارمين گوشه فرش بنشين؛ و به حضرت علّىعليهالسلام
نيز دستور داد: در ميانه و وسط آن فرش بنشين؛ وآنچه برايت گفتم بگو، كه در اين صورت بر هر كارى و هر حركتى قادر خواهى شد. در اين لحظه، آن سه نفر گفتند: اين از خصوصيّات علىّ است؟!
حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: بلى، قدر و منزلت او را بشناسيد و احترام او را رعايت كنيد.
جابر انصارى گويد: بعد از آن، فرش حركت كرد و در آسمان ها به پرواز در آمد و چون پس از مدّتى به زمين باز گشت، از سلمان فارسى شنيدم كه گفت:
پس از پرواز به آسمان ها، در گوشه اى از زمين كنار غارى فرود آمديم و طبق دستور حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم
، به ابوبكر گفتم: به افرادى كه داخل غار هستند، سلام كن و چون سلام كرد جوابى نشنيد.
سپس به عمر گفتم كه سلام كند، او هم پس از سلام جوابى نشنيد، همچنين عبدالرحمان سلام كرد و نيز جوابى داده نشد، بعد از آن خودم سلام كردم و جواب سلام من نيز داده نشد.
در نهايت به حضرت علىّعليهالسلام
عرضه داشتم: اكنون شما بر اهل غار سلام نمائيد؛ و چون همانند ديگران سلام كرد ناگهان درب غار گشوده شد و صدائى از درون آن به گوش رسيد و نورى نمايان گرديد به طورى كه آن سه نفر از وحشت پا به فرار گذاشتند.
من به ايشان گفتم: آرام باشيد، فرار نكنيد تا ببينيم چه خواهد شد و آن ها چه مى گويند.
سپس حضرت علىّعليهالسلام
به اهالى درون غار خطاب نمود و فرمود: سلام بر شماها كه به خداى يكتا ايمان آورده ايد.
در همين لحظه از درون غار گفته شد: سلام بر تو اى امام متّقين!
ما شهادت مى دهيم كه پسر عمويت پبامبر خدا است و تو امام و پيشواى مسلمين هستى؛ و ولايت و خلافت پس از رسول خدا تنها مخصوص تو است نه ديگران. بعد از آن، هر سه نفر به حضرت علىّعليهالسلام
گفتند: ما نيز به آنچه اهل غار اظهار داشتند، ايمان داريم؛ ولى هنگام باز گشت نزد رسول اللّه، براى ما شفاعت نما؛ شايد كه از ما راضى شود.
پس از آن طبق دستور حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم
، روى همان فرش نشستيم و بعد از پرواز، مجدّدا جلوى مسجد فرود آمديم و حضرت از منزل خارج شد و نزد ما آمد و فرمود: در اين سفر چه گذشت؟
آن سه نفر عرضه داشتند: يا رسول اللّه! بر آنچه اهل غار شهادت دادند، ما نيز شاهد و مؤ من هستيم.
حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم
اظهار نمود: اگر ثابت قدم باشيد، هدايت يافته و سعادتمند خواهيد بود؛ و بدانيد كه آنچه وظيفه رسالتم بود به شما ابلاغ كرده ام.
و در پايان فرمود: آن كسى كه ولايت و خلافت علىّعليهالسلام
را بعد از من بپذيرد، پيروز و نجات يافته است.