چهل داستان و چهل حدیث از حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)

چهل داستان و چهل حدیث از حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)0%

چهل داستان و چهل حدیث از حضرت محمد (صلی الله علیه وآله) نویسنده:
گروه: پیامبر اکرم

چهل داستان و چهل حدیث از حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)

نویسنده: عبدالله صالحى
گروه:

مشاهدات: 6885
دانلود: 3457

توضیحات:

چهل داستان و چهل حدیث از حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 58 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 6885 / دانلود: 3457
اندازه اندازه اندازه
چهل داستان و چهل حدیث از حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)

چهل داستان و چهل حدیث از حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)

نویسنده:
فارسی

توبه نَبيره شيطان و ارتباط با انبياء

مرحوم قطب الدّين راوندى در كتاب خرايج خود حكايتى را ايراد نموده است كه از چندين جهت با اهمّيت و ارزنده مى باشد:

جابر بن عبداللّه انصارى گويد: احزاب و قبيله هاى عرب بر عليه پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، متّحد شدند و تصميم بر جنگ و مقاتله با آن حضرت را گرفتند، حضرت در اين زمينه با اصحاب و ياران خود مشورت نمود.

در اين لحظه سلمان اظهار داشت: يا رسول اللّه! هنگامى كه دشمن بر شهرهاى عَجَم هجوم آورد، اطراف شهرهاى خود را خندق حفر مى كنند تا جنگ و ستيز از جوانب مختلف نباشد و دشمن نتواند از هر سو به آن ها هجوم آورد؛ در اين هنگام خداوند متعال وحى فرستاد كه پيشنهاد سلمان اجراء گردد.

سپس حضرت رسول، اطراف شهر مدينه را جهت حفر خندق خط كشيد و افراد را به گروه هاى دَه نفره، دسته بندى نمود و به هر گروه دَه ذراع(٥٩) سهميه داد تا خندق را حفر نمايند.

جابر گويد: پس از گذشت يك روز از حفر خندق به سنگ بسيار بزرگ و سختى برخورد كرديم، كه براى افراد جابجائى و يا شكستن آن امكان پذير نبود، رفتم تا به حضرت اين خبر را گزارش دهم.

ناگاه حضرت را در حالى كه سنگى بر شكم خود بسته و رو به سمت آسمان بر كمر خوابيده بود، مشاهده كردم؛ و همين كه در جريان پيدايش سنگ قرار گرفت، حركت نمود و كنار آن سنگ آمد و مقدارى آب، داخل دهان خود كرد و بر سنگ پاشيد؛ و سپس كلنگ را گرفت و ضربه اى در وسط سنگ نواخت كه جرقّه اى از آن ظاهر گشت و از نور آن، تمام ساختمان ها و شهرهاى يَمَن مشاهده گرديد.

بعد از آن ضربه اى ديگر كوبيد كه مسلمان ها از نور جرقّه آن، شهرها و ساختمان هاى عراق و فارس را ديدند؛ و چون سوّمين ضربه را زد، سنگ شكست و متلاشى گرديد؛ پس از آن، حضرت خطاب به مسلمان ها كرد و فرمود: در هر جرقّه چه ديديد؟

وقتى مسلمانان مشاهدات خود را مطرح كردند، آن حضرت فرمود: آنچه را مشاهده نموديد، خداوند براى شما مى گشايد و در قلمرو مسلمين قرار مى گيرد.

سپس جابر افزود: ما در منزل حدود يك من جو و يك گوسفند مادّه داشتيم، به خانه آمدم و به همسرم گفتم: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را ديدم كه از گرسنگى، سنگى بر شكم خويش بسته بود، بر خيز تا جوها را آرد كنيم و نان بپزيم؛ و گوسفند را سر ببريم و آبگوشتى تهيّه كنيم و ايشان را دعوت نمائيم.

همسرم گفت: برو حضرت را آگاه ساز و چنانچه اجازه فرمود بيا تا طعامى را براى ايشان مهيّا سازيم؛ و چون نزد حضرت آمدم و جريان را بازگو كردم، فرمود: در منزل چه دارى؟

عرضه داشتم: حدود يك من جو و يك گوسفند مادّه آماده داريم.

فرمود: آيا با همراهانم بيايم و يا تنها؟

و من چون دوست نداشتم بگويم كه شما تنها تشريف بياوريد، گفتم: با هركس كه دوست داريد تشريف فرما شويد؛ و فكر كردم كه فقط علىّ بن ابى طالبعليه‌السلام را به همراه مى آورد.

بنابر اين به خانه برگشتم و به همسرم گفتم: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تشريف مى آورد، تو جوها را آماده كن و من هم گوسفند را؛ همين كه طعام آماده شد، نزد حضرت آمدم و اظهار داشتم: يا رسول اللّه! غذا آماده است.

سپس پيامبر خدا كنار خندق ايستاد و با صداى بلند فرمود: اى مسلمان ها! جابر بن عبداللّه انصارى را براى صرف غذا اجابت نمائيد.

پس تمام كارگرهاى مهاجر و انصار حركت كردند و در بين راه، هر مسلمانى را كه مى ديدند، او را نيز همراه خود مى آوردند.

من با خود گفتم: اين جمعيّت انبوه را نه منزل ما گنجايش دارد و نه طعام مختصر كفايت مى كند، لذا سريع به منزل آمدم و خبر حركت آن جمعيّت انبوه را براى همسرم گزارش دادم؛ همسرم در پاسخ گفت: آيا پيامبر خدا را از مقدار طعام آگاه ساخته اى؟

گفتم: بلى، پس همسرم اظهار نمود: هيچ ناراحت نباش و حضرت مى داند كه چه كند.

وقتى آن جمعيّت جلوى منزل رسيدند، حضرت دستور داد تا همه افراد بيرون منزل بنشينند و خود حضرت به همراه علىّعليه‌السلام ، وارد شد و نگاهى در تنور نان كرد و آب دهان خود را داخل تنور انداخت و سر ديگ غذا را برداشت و نگاهى در آن نمود.

سپس به همسرم فرمود: نان ها را يكى، يكى از تنور درآور و به من بده؛ و چون حضرت يكى از نان ها را گرفت و با حضرت علىّعليه‌السلام آن را تكّه تكّه كردند و داخل ظرف ريختند تا پُر شد و مقدارى گوشت و آبگوشت روى آن ريخت و فرمود: افراد ده نفر، ده نفر وارد شوند.

و من در كمال حيرت مشاهده مى كردم كه افراد مى آمدند و از آن طعام ميل مى كردند سير مى شدند و از غذا چيزى كم نمى شد، بعد از آن كه تمامى افراد غذا خوردند و رفتند، فرمود: بيائيد خودمان هم بخوريم، پس من با حضرت رسول و علىّ،عليها‌السلام از آن غذا خورديم؛ و چون خواستيم از منزل بيرون رويم به بركت حضرت چيزى از غذا كم نشده بود(٦٠)

توبه نَبيره شيطان و ارتباط با انبياء

حضرت صادق آل محمّدعليه‌السلام حكايت فرمايد:

روزى پيغمبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در بين كوه هاى مكّه قدم مى زد، چشمش افتاد به مردى بلند قامت، به او فرمود: تو از جنّيان هستى، اينجا چه مى كنى؟

گفت: من هام فرزند هيثم فرزند قيس فرزند ابليس هستم.

حضرت فرمود: بين تو و ابليس دو پدر فاصله است؟

گفت: آرى؛ فرمود: چند سال عمر كرده اى؟

پاسخ داد: به مقدار عمر دنيا، آن روزى كه قابيل، هابيل را كشت، من نوجوان بودم و مى شنيدم كه آن دو چه مى گويند؛ و كار من اين بود كه بين افراد تفرقه و دشمنى ايجاد مى كردم، و بر بام خانه ها و سر ديوارها مى رفتم و شور و شيون به راه مى انداختم، و سعى داشتم كه افراد صله رحم نكنند، نيز خوراك و طعام انسان ها را فاسد مى گرداندم.

حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: كارهاى بسيار زشت و خطرناكى را انجام داده اى.

هام گفت: مدّتها است توبه كرده ام و توسّط حضرت نوحعليه‌السلام هدايت گشتم و سوار كشتى او شدم، من همراه حضرت هودعليه‌السلام ، در مسجد هنگام عبادت با ديگر مؤ منين حضور داشتم، و با حضرت إ لياسعليه‌السلام در جريان ريگ هاى بيابان بودم؛ و آن هنگامى كه خواستند حضرت ابراهيمعليه‌السلام را در آتش بيندازند حضور داشتم؛ و چون خواستند حضرت يوسفعليه‌السلام را به چاه افكنند كنارش بودم، او را در بغل گرفته و آهسته در چاه نهادم، همچنين در زندان، مونس و همدم او بودم.

و نيز مدّتى با حضرت موسىعليه‌السلام بودم و مقدارى از تورات را به من تعليم نمود و فرمود: چنانچه حضرت عيسى را ملاقات كردى، سلام مرا به او برسان، و حضرت عيسىعليه‌السلام مقدارى از انجيل را به من تعليم داد و سپس فرمود: سلام مرا به حضرت محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برسان.

پس يا رسول اللّه! سلام حضرت عيسى بر تو باد.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: سلام خدا بر او باد و نيز سلام بر تو كه سلام رسان هستى، اى هام! چنانچه خواسته اى دارى، بگو؟

هام گفت: آرزوى من آن است كه خداوند تو را براى هدايت و نجات امّت نگه دارد و اين كه امّت، صادقانه مطيع وصىّ و خليفه ات باشند، چون كه امّت هاى گذشته به جهت مخالفت و دشمنى با اوصياى پيغمبرانشان هلاك شدند و تقاضاى ديگر من آن است كه مقدارى از قرآن را به من بياموزى تا در نماز بخوانم.

حضرت رسول به امام علىّعليهما‌السلام فرمود: يا علىّ! هام راتعليم ده و با او مدارا كن.

هام اظهار داشت: يا رسول اللّه! اين شخص كيست؟ تا همدم او باشم، چون جنّيان فقط تابع پيغمبر و يا خليفه او هستند.

حضرت فرمود: اى هام! خليفه ديگر انبياء چه كسانى بودند؟

گفت: خليفه آدم فرزندش شيث بود، خليفه نوح سام، خليفه هود يوحنّا پسر عموى هود بود و خليفه ابراهيم اسماعيل، خليفه اسماعيل اسحاق، خليفه موسى يوشع، خليفه عيسى شمعون، و اين ها خليفه پيغمبران خود گشتند، چون زاهدترين افراد نسبت به دنيا و راغب ترين آن ها در آخرت بودند.

پيامبر خدا فرمود: در كتاب هاى آسمانى چه كسى خليفه من معرّفى شده است؟ گفت: در تورات، شخصى به نام «ايلْي» ذكر شده؛ پس حضرت فرمود: اين شخص، همان «ايلي» است؛ و يكى از نام هاى ديگر او، حيدر است.

سپس هام بر حضرت علىّعليه‌السلام سلام كرد.

پس از آن حضرت علىّعليه‌السلام بعضى از سوره هاى قرآن را به هام نبيره شيطان تعليم نمود.(٦١)

صدقه و اَفعى همراه يهودى

حضرت ابا عبداللّه، امام جعفر صادقعليه‌السلام حكايت فرمايد:

روزى پيامبر عالى قدر اسلام، حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، در جمع اصحاب و ياران خود نشسته بود، كه يك نفر يهودى از نزديكى حضرت و اصحابش عبور مى كرد، خطاب به رسول خدا كرد و گفت: سام عليك.

رسول خدا، در پاسخ به آن يهودى اظهار نمود: و عليك.

بعضى از اصحاب گفتند: يارسول اللّه! يهودى آرزوى مرگ براى شما كرد و گفت: سام عليك، يعنى؛ مرگ بر تو باد.

حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: من نيز همانند او جوابش را پاسخ دادم؛ و سپس افزود: اين مرد يهودى امروز به وسيله مار سياهى افعى كشته خواهد شد.

و چون عصر همان روز فرا رسيد، يهودى در حالى كه مقدارى هيزم با طناب بسته بود و آن ها را جهت فروش بر پشت خود حمل كرده بود از بيابان بازگشت، پيغمبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز در همان محلّ با عدّه اى از همان افراد نشسته بود كه چشمشان بر آن يهودى افتاد، حضرت به او فرمود: بار هيزم را زمين بگذار، همين كه هيزم ها را زمين نهاد وطناب را باز كرد، مار بزرگى را در بين هيزم ها بى حال وبى حسّ مشاهده كرد.

حضرت به او خطاب كرد و فرمود: امروز چه كار خيرى كرده اى؟ گفت: كارى نكرده ام، مگر آن كه دو عدد نان همراه خود داشتم يكى از آنها را خوردم و ديگرى را به فقيرى صدقه دادم.

حضرت رسول فرمود: خداوند متعال، بلا را به وسيله آن صدقه از تو برطرف كرد و پس از آن اظهار داشت: صدقه انواع بلاها را از انسان برطرف مى گرداند.

سپس يهودى اسلام را پذيرفت و شهادتين را بر زبان خود جارى نمود؛ ومسلمان شد(٦٢) .

مسابقه و كُشتى با چوپان

حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مدّتى پس از آن كه به رسالت و نبوّت مبعوث شد، روزى از شهر مكّه به سوى ابطح خارج گشت، در بين راه چوپانى بيابان نشين را ديد كه مشغول چرانيدن گوسفندان خود مى باشد.

و اين چوپان در بين افراد آن منطقه از جهت زور و نيروى جسمى مشهور بود، همين كه آن حضرت نزديك او رسيد، چوپان عرضه داشت: آيا حاضرى با من كشتى بگيرى و زور آزمائى كنيم؟

حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اظهار نمود: تو قدرت وتوان مسابقه با مرا ندارى، چوپان اظهار داشت: قول مى دهم اگر من برنده نشدم يك گوسفند براى تو باشد.

حضرت پذيرفت و چون با يكديگر كشتى گرفتند پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، چوپان را بر زمين زد و در مسابقه كشتى برنده گرديد، چوپان از جاى خود برخاست و گفت: آيا حاضر هستى يك بار ديگر با هم كشتى بگيريم؟

حضرت فرمود: مطمئن باش كه تو برنده نمى شوى.

چوپان با غرور تمام گفت: اگر تو برنده شدى، يك گوسفند ديگر از گوسفندان من براى تو باشد.

پس يك بار ديگر آن دو نفر مشغول كشتى گرفتن شدند؛ و چوپان تمام نيرو و توان خود را به كار گرفت ولى در مقابل آن حضرت نتوانست هيچ كارى انجام دهد ورسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دوباره او را بر زمين انداخت.

هنگامى كه از جاى خود برخاستند، چوپان عرضه داشت: يا رسول اللّه! تا كنون كسى نتوانسته بود در مقابل قدرت من دوام بياورد مگر تو، پس حقّ با تو است، اكنون اسلام خويش را بر من اعلان نما.

و چوپان، قهرمانِ شكست خورده، مسلمان شد حضرت دو گوسفند خود را به او بخشيد و رفت.(٦٣)

هيزم ها و مقدار گناهان

محدّثين و موّرخين به نقل از امام جعفر صادقعليه‌السلام حكايت كرده اند:

روزى حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به همراه عدّه اى از اصحاب خود به بيابان كويرى بدون گياه و درخت رهسپار شدند.

هنگامى كه به آن جا رسيدند، رسول خدا به همراهان خود دستور داد هر كدام مقدارى هيزم بياوريد.

اصحاب گفتند: يا رسول اللّه! در اين بيابان كوير كه چوب و هيزم پيدا نمى شود.

حضرت فرمود: هر يك از شما به هر مقدار كه مى تواند بايد هيزم بياورد.

امام صادقعليه‌السلام افزود: اصحاب حضرت رسول همه پراكنده شدند، بعد از گذشت ساعتى، هر يك مقدارى هيزم پيدا كرده، آوردند و در حضور حضرت ختمى مرتبت روى هم ريختند؛ و در نتيجه مقدار بسيار زيادى هيزم روى هم انباشته گرديد.

حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نگاهى نمود و اظهار داشت: بدانيد كه گناهان نيز به همين شكل زياد و روى هم انباشته مى گردد، سپس آن حضرت به عنوان موعظه و نصيحت، خطاب به حاضرين نمود و فرمود:

مواظب حركات خويش باشيد و حتّى از گناهان كوچك نيز خود را برهانيد، (چون ذرّه، ذرّه جمع گردد و انسان را روسياه مى گرداند).

و سپس افزود: بدانيد كه تمام حركات شما چه كوچك و چه بزرگ مورد توجّه خداوند متعال است و همه آن ها در نامه اعمال ثبت مى گردد، همان طورى كه خداوند در قرآن حكيم فرموده است: ما تمامى اعمال و كارهاى شما را محاسبه خواهيم كرد.(٦٤)

عبادت همراه با ولايت

سلمان فارسى حكايت مى نمايد: روزى در حضور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشسته بوديم كه ناگاه شخصى بيابان نشين از طايفه بنى عامر وارد شد؛ و پس از سلام اظهار داشت: يا رسول اللّه! ماءمورى از سوى حضرتعالى آمد و ما را به اسلام و نماز، روزه و جهاد در راه خدا دعوت كرد و چون ديديم كارهاى خوب وپسنديده اى است پذيرفتيم.

سپس آن مأمور، ما را از زنا، دزدى، غيبت، تهمت و ديگر كارهاى زشت نهى كرد و ما نيز اجتناب كرديم.

پس از آن گفت: واجب است كه دوستدار دامادت - و پسر عمويت علىّ بن ابى طالب باشيم، علّت آن چيست؟

آيا آن هم عبادت است؟!

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، فرمود: به پنج علّت واجب است دوستدار و تابع او باشيد:

اوّل آن كه بعد از جنگ بدر نشسته بودم كه جبرئيل امين نازل شد و اظهار داشت: خداوند، سلام مى رساند و مى فرمايد: كسى را دوست ندارم، مگر آن كه دوستدار علىّ باشد و كسى را دشمن ندارم مگر آن كه دشمن او باشد.

دوّم آن كه در جنگ اُحد بعد از دفن عمويم حمزه نشسته بودم كه جبرئيل آمد و گفت: خداوند مى فرمايد: نماز را جز بر بيماران؛ وروزه را جز بر بيماران مريض و مسافران؛ و حجّ را جز بر فقراء ومستمندان، و زكات را جز بر تهى دستان واجب كردم.

وليكن دوستى علىّ بن ابى طالب را بر تمامى افراد مكلّف، در هر حالى كه باشند، واجب نموده ام.

سوّم آن كه خداوند متعال براى هر چيزى سيّد و سرورى قرار داد، مانند آن كه قرآن را سرور تمامى كتاب هاى آسمانى؛ و جبرئيل را سرور ملائك؛ و مرا سرور تمامى پيامبران؛ و علىّ را سرور همه اوصياء قرار داد، پس دوستى من و دوستى علىّ، سرور تمامى عبادات و طاعات خواهد بود.

چهارم آن كه خداوند محبّت علىّ را در قلب مؤ منين مستقرّ نموده است.

پنجم آن كه جبرئيل خبر داد كه روز قيامت، جايگاه من و علىّ كنار عرش الهى خواهد بود(٦٥)

خيانت يك زن

پس از آن كه قضيّه جنگ خيبر پايان يافت و اموال خيبر به عنوان غنيمت، طبق دستور پيغمبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بين مسلمين تقسيم گرديد، يك زن يهودى به نام زينب دختر حارث كه دختر برادر مَرْحَب باشد برّه اى كباب شده را به عنوان هديه تقديم آن حضرت و همراهانش كرد.

زن يهودى پيش از آن كه برّه را تحويل دهد از اصحاب سؤ ال كرد كه پيغمبر خدا كجاى گوسفند را بهتر دوست دارد؟

اصحاب در جواب آن زن، اظهار داشتند: پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، دست آن را بهتر از ديگر اعضايش دوست دارد.

پس آن زن يهودى تمامى برّه را آغشته به زهر نمود، مخصوصا دست آن را بيشتر به زهر آلوده كرد و جلوى حضرت و يارانش نهاد.

حضرت مقدارى از دست برّه را تناول نمود و سپس به اصحاب خود فرمود: از خوردن آن دست بكشيد، زيرا كه گوشت اين برّه مسموم است.

پس از آن حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن زن يهودى را احضار كرد و به او فرمود: چرا چنين كردى؟

او در جواب گفت: براى آن كه من با خود گفتم: اگر اين شخص پيغمبر باشد به او آسيبى نمى رسد وگرنه از شرّ او راحت مى شويم.

و چون حضرت سخنان او را شنيد، او را بخشيد؛ ولى پس از آن جريان، حضرت به طور مكرّر مى فرمود: غذاى خيبر مرا هلاك؛ و درونم را متلاشى كرده است.(٦٦)

روايات در چگونگى شهادت و مسموم شدن آن حضرت متفاوت است، ليكن آنچه در تاريخ و احاديث آمده است و به طور قطعى از آن استفاده مى شود اين است كه حضرت به وسيله زهر مسموم و به شهادت رسيد.

در برخى از كتب وارد شده است كه امام صادقعليه‌السلام فرمود: آن دو نفر زن حفصه و عايشه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مسموم و شهيد كردند(٦٧)

قبول وصاياى رسول خدا

حضرت باقر العلومعليه‌السلام حكايت فرمايد:

در آخرين روزهاى عمر پر بركت پيامبر گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، در همان بيمارى و ناراحتى كه در اثر زهر وارد شده بود و منجر به شهادت حضرتش گشت، امام علىّعليه‌السلام كنار بستر رسول خدا حضور داشت و سر مبارك آن حضرت را بر زانوان خود نهاده بود.

و مهاجرين و انصار در منزل آن حضرت حضور داشتند و برخى از ايشان اطراف بستر آن بزرگوار حلقه زده بودند كه ناگهان چشم هاى نازنين خويش را گشود و خطاب به جانشين خود اميرالمؤ منين علىّعليه‌السلام كرد و فرمود: برادرم! آيا وصيّت مرا مى پذيرى؟

و وعده ها و توصيه هاى مرا انجام مى دهى؟

اميرالمؤ منين علىّعليه‌السلام در پاسخ، اظهار داشت: بلى، يا رسول اللّه! و شروع به گريستن كرد به طورى كه از شدّت گريه و غم و اندوه نزديك بود بيهوش گردد.

پس از آن رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به بلال فرمود: اى بلال! شمشير و كلاه خود و زره و اسب و شتر و پارچه اى كه در هنگام عبادت بر شكم خود مى بستم بياور.

پس بلال حبشى دستور حضرت را اطاعت كرد و آن وسايل را به حضور ايشان آورد، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خطاب به اميرالمؤ منينعليه‌السلام فرمود: يا علىّ! اين وسايل و اسباب، مختصّ تو است، آن ها را بردار و به خانه ات بِبَر، كه پس از من بر تو مضايقه نكنند.

لذا اميرالمؤ منين علىّعليه‌السلام آن وسايل را برداشت؛ و در حضور حاضران بر چشم و سر خود ماليد و سپس آن ها را به خانه خود برد.(٦٨)

چگونگى وفات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

محدّثين و موّرخين به نقل از حضرت باقر العلومعليه‌السلام حكايت كرده اند:

هنگامى كه بيمارى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شدّت يافت، شخصى اجازه ورود بر آن حضرت را خواست؛ و امام علىّعليه‌السلام از منزل رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بيرون آمد و به آن شخص فرمود: چه حاجتى دارى؟

آن شخص عرض كرد: مى خواهم به حضور رسول خدا وارد شوم.

امام علىّعليه‌السلام اظهار نمود: چون حضرت سخت بيمار مى باشد، اكنون نمى توانى به حضور حضرتش برسى، خواسته ات را به من بگو؟

آن شخص عرض كرد: چاره اى نيست مگر آن كه بر ايشان وارد شوم، علىّعليه‌السلام به درون منزل مراجعت نمود و از پيغمبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى ورود آن شخص، اجازه خواست وحضرت رسول اجازه فرمود.

هنگامى كه آن شخص وارد منزل گرديد و كنار بستر حضرت نشست اظهار داشت: اى پيامبر خدا! من ماءمور الهى براى شما هستم.

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: از كدام دسته اى؟

آن شخص پاسخ داد: من ملك الموت مى باشم، خداوند تو را مخيّر ساخته است بين اين كه ملاقات خدا و مرگ را بپذيرى و يا آن كه در دنيا باقى بمانى.

حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: مرا مهلت بده تا جبرئيل نازل گردد و با او مشورت نمايم؛ چون جبرئيل نازل شد، عرض كرد: اى محمّد! آخرت براى تو بهتر خواهد بود.

و لذا حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ملاقات با خدا و ترك دنيا را برگزيد.

جبرئيل از عزرائيل تقاضا نمود: عجله نكن و اندكى صبر نما تا من به سوى پروردگارم بروم و مراجعت نمايم.

عزرائيل اظهار داشت: خير، اجازه ندارم و در همان لحظه روح مقدّس آن حضرت به ملكوت أعلى پرواز نمود(٦٩)

كمك دهنده هاى نورانى

آخرين سفير و رسول الهى، حضرت محمّد بن عبداللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، در آخرين روزهاى عمر پر بركت خود، خليفه اش اميرالمؤ منين علىّ بن ابى طالبعليه‌السلام را كنار بستر خويش خواند و پس از توصيه هائى پيرامون مسائل مهمّ در امور مختلف، فرمود: يا علىّ! تنها كسى كه مرا غسل مى دهد تو هستى.

حضرت علىّ بن ابى طالبعليه‌السلام اظهار داشت: فدايت گردم! آيا من به تنهائى توان غسل دادن جسد مطهّر شما را دارم؟

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: جبرئيلعليه‌السلام مرا به اين موضوع دستور داد و او هم از خداوند متعال چنين دستورى را گرفته بود.

حضرت علىّعليه‌السلام اظهار داشت: يا رسول اللّه! چنانچه به تنهائى توان غسل شما را نداشتم، آيا مجاز هستم كه از شخص ديگرى كمك بگيرم؟

در اين موقع جبرئيلعليه‌السلام به پيامبر خاتم خطاب كرد: اى محمّد! به علىّ بفرما: كه خدايت تو را سلام مى رساند و دستور مى دهد: خودت بايد پسر عمويت رسول خدا را غسل دهى.

و اين سنّت الهى است كه پيغمبر را فقط خليفه او غسل مى دهد.

پس از آن پيغمبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اى علىّ! توجّه داشته باش كه تو تنها نخواهى بود؛ زيرا كمك دهندگانى از طرف خداوند رحمان خواهند آمد تا تو را در غسل من يارى نمايند و آن ها بهترين يار و ياور مى باشند.

حضرت علىّعليه‌السلام سؤ ال نمود: يا رسول اللّه! فدايت گردم! آن نيروهائى كه مرا در اين امر كمك مى نمايند، چه كسانى هستند؟

پاسخ داد: جبرئيل، ميكائيل، اسرافيل، ملك الموت، اسماعيلِ ماءمور بر آسمان دنيا، ايشان در غسل من، تو را كمك خواهند نمود.

پس در اين هنگام، حضرت علىّعليه‌السلام جهت تواضع در پيشگاه مقدّس الهى، سر به سجده نهاد و عرضه داشت:

«الحمد للّه الّذى جعل لى أعوانا و إخوانا، هم امناء اللّه تعالى »

يعنى، شكر و سپاس خداوندى را كه براى من در غسل پيامبرش يارانى مى فرستد كه أمينان عرش اويند(٧٠)

رثاء در رحلت رسول گرامى اسلام

اى دل بيا كه موسم آه و فغان رسيد

يعنى عزاى خاتم پيغمبران رسيد

اسلام، خوار و عزّت ايمان به باد رفت

از اين مصيبتى كه به اسلاميان رسيد

عالَم به چشم مادر گيتى چو شام شد

چون روز رحلت پدر اُمّتان رسيد

دودى ز آه مردم يثرب بلند شد

بر صورت منوّر كرّوبيان رسيد

ز افلاكيان گذشته مگر گرد اين ملال

بر دامن جلال خداى جهان رسيد

واحسرتا كه حضرت زهرا يتيم شد

از ماتم پدر به لبش نيمه جان رسيد(٧١)

بقيّة اللّه، آجرك اللّه

يا رحمةً للعالمين

دل ها براى تو غمين

بستى تو چشم از ما سوى

دل گوئى كه نازل شد بلا

رفتى و امّت شد يتيم

زهراء ز ماتم دل دو نيم

بودى تو در رنج و الم

تا دين نگردد بيش و كم

حقِّ ممثَّلْ مرتضى

خانه نشين شد از جفا

ببين علىّ تنها شده

هم راز او زهرا شده

كرده سكوتى جانگداز

در آن زمانِ فتنه ساز

جز اين علىّ راهى نداشت

جز فاطمه يارى نداشت

بشكسته سنگرِ علىّ

پهلوى همسر علىّ

صبرى نما يا مصطفى

بينى، حسين و كربلا(٧٢)

         

پنج درس آموزنده و ارزنده

١. روزى حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در جمع عدّه اى از اصحاب خود فرمود:

خداوند متعال، هفت هزار سال پيش از آن كه دنيا را بيافريند، من وعلىّ و فاطمه و حسن و حسينعليهم‌السلام -، را آفريده است.

يكى از اصحاب به نام معاذ بن جبل سؤ ال كرد: در اين مدّت زمان طولانى كجا و در چه حالى بوديد؟

حضرت فرمود: در پيشگاه عرش الهى، مشغول تسبيح و حمد وثناى خداوند سبحان بوديم.(٧٣)

2. روزى حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر گروهى از انصار كه در يكى از خانه هايشان اجتماع كرده بودند، وارد شد و پس از سلام بر آن ها، فرمود: در چه حالتى هستيد؟

پاسخ دادند: مؤ من هستيم، حضرت فرمود: آيا بر ادّعاى خود دليل و برهانى هم داريد؟

گفتند: بلى، در حال رفاه و نعمت، شكر و سپاس خدا گوئيم و در حال سختى و مصيبت، صبور و شكيبا هستيم، و به آنچه از طرف خداوند به ما مى رسد، راضى و خوشنود مى باشيم.

حضرت فرمود: بلى، شما درست گفتيد، ثابت قدم باشيد.(٧٤)

3. امام علىّصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عليه حكايت فرمايد:

هنگامى كه جنازه برادرم حمزه را آوردند، حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به همسران خود دستور داد كه براى خانواده اش طعام تهيّه كنند و براى ايشان بفرستند؛ چون آن ها مصيبت ديده اند و حوصله تهيّه غذا را ندارند.

همچنين دستور فرمود: در همين غذائى كه براى صاحبان عزا مى فرستيد؛ شما نيز با آنان، هم غذا شويد(٧٥)

4. امام محمّد باقرعليه‌السلام فرمود:

روزى عمّار ياسر نزد حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حاضر شد و عرض كرد: يا رسول اللّه! من شب گذشته، جُنب شدم و چون آب براى غسل نداشتم، لباس هاى خود را در آوردم و سپس روى خاك ها افتادم و در خاك ها غلتيدم تا تمام بدنم خاك مال شود.

حضرت تبسمّى نمود واظهار داشت: اين كار صحيح نبود و سپس كف دست هاى خود را بر زمين زد و كف دست راست خود را بر پشت دست چپ و نيز دست چپ را بر پشت دست راست كشيد.

و بعد از آن با دو كف دست بر پيشانى خود مسح نمود و افزود: اين چنين تيمّم كنيد كه خداوند دستور داده است.(٧٦)

5. عبداللّه بن عبّاس حكايت كند:

روزى عدّه اى از فقراء و مساكين نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمدند و اظهار داشتند: يا رسول اللّه! ثروتمندان، همانند ما نماز و روزه انجام مى دهند و نيز چون ثروت دارند صدقه مى دهند و انفاق مى كنند؛ ولى ما محروم هستيم و توان انجام اين خيرات را نداريم.

حضرت رسول فرمود: هنگامى كه سلام نماز را گفتيد، ٣٣ مرتبه بگوئيد: سبحان اللّه، و ٣٣ مرتبه الحمد للّه، و ٣٤ مرتبه اللّه اكبر، وبعد از آن ٣٠ مرتبه لااله الاّ اللّه بگوئيد تا تمامى آنچه را كه ثروتمندان انجام مى دهند، شما هم ثواب آن را دريابيد(٧٧)

چهل حديث منتخب

1. قال رَسُولُ اللّهِصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :

لاتُضَيِّعُواصَلوتَكُمْ، فَإ نَّ مَنْ ضَيَّعَ صَلوتَهُ، حُشِرَ مَعَ قارُونَ وَ هامانَ، وَ كانَ حَقّاً عَلىِ اللّهِ اءنْ يُدْخِلَهُ النّارَمَعَ الْمُنافِقينَ .(٧٨)

ترجمه:

فرمود: نماز را سبك و ناچيز مشماريد، هر كس نسبت به نمازش بى اعتنا باشد و آنرا سبك و ضايع گرداند همنشين قارون و هامان خواهد گشت و حقّ خداوند است كه او را همراه منافقين در آتش داخل نمايد.

2. قالَصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :مَنْ مَشى إلى مَسْجِدٍ مِنْ مَساجِدِاللّهِ، فَلَهُ بِكُّلِ خُطْوَةٍ خَطاها حَتّى يَرْجِعَ إ لى مَنْزِلِهِ، عَشْرُ حَسَناتٍ، وَ مَحى عَنْهُ عَشْرُ سَيِّئاتٍ، وَ رَفَعَ لَهُ عَشْرُ دَرَجاتٍ .(٧٩)

فرمود: هر كس قدمى به سوى يكى از مساجد خداوند بردارد، براى هر قدم ثواب ده حسنه مى باشد تا برگردد به منزل خود، و ده خطا از لغزش هايش پاك مى شود، همچنين در پيشگاه خداوند ده درجه ترفيع مى يابد.

3. قالَصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :اَلْجُلُوسُ فِى الْمَسْجِدِ لاِنْتِظارِ الصَّلوةِ عِبادَةٌ مالَمْ يَحْدُثْ، قيلَ: يا رَسُولَ اللّهِ وَ مَا الْحَدَثُ ؟ قالَ:الْغِيْبَةُ .(٨٠)

ترجمه:

فرمود: نشستن در مسجد جهت انتظار وقت نماز عبادت است تا موقعى كه حَدَثى از او صادر نگردد.

سؤ ال شد: يا رسول اللّه، منظور از حدث چيست؟

ترجمه:

فرمود: غيبت و پشت سر ديگران سخن گفتن.