عفاف

عفاف18%

عفاف نویسنده:
گروه: کتابخانه زن و خانواده

عفاف
  • شروع
  • قبلی
  • 29 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12773 / دانلود: 3380
اندازه اندازه اندازه
عفاف

عفاف

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

٢ - حضرت يوسفعليه‌السلام

خداوند متعال در قرآن كريم مى‏فرمايد:( وَرَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَا عَنْ نَفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الاْءَبْوَابَ وَقَالَتْ هَيْتَ لَكَ قَالَ مَعاذَ اللّه‏ إنَّهُ رَبِّي أحْسَنَ مَثْوَاىَ إنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ ) (١١) «و آن زن كه يوسف در خانه او بود از او تمناى كامجويى كرد و درها را بست و گفت: بشتاب به سوى آنچه براى تو مهياست، (يوسف) گفت: پناه مى‏برم به خدا، او صاحب نعمت من است، مقام مرا گرامى داشته، مسلماً ظالمان رستگار نمى‏شوند».

يوسف با آن چهره زيبا و ملكوتيش، نه تنها عزيز مصر را مجذوب خود كرد، بلكه قلب همسر عزيز را نيز به سرعت در تسخير خود درآورد، و عشق او پنجه در اعماق جان او افكند و با گذشت زمان، اين عشق، روزبروز داغتر و سوزانتر شد، اما يوسف پاك و پرهيزكار جز به خدا نمى‏انديشيد و قلبش تنها در گرو «عشق خدا» بود.

امور ديگرى نيز دست به دست هم داد و به عشق آتشين همسر عزيز، دامن زد. نداشتن فرزند از يك سو، غوطه‏ور بودن در يك زندگى پرتجمل اشرافى از سوى ديگر، و نداشتن هيچ گونه گرفتارى در زندگى داخلى آن چنان كه معمول اشراف و متنعمان است از سوى سوم، و بى‏بندوبارى شديد حاكم بر دربار مصر از سوى چهارم، اين زن را كه از ايمان و تقوى نيز بهره‏اى نداشت در امواج وسوسه‏هاى شيطانى فرو برد، آن چنان كه سرانجام تصميم گرفت مكنون دل خويش را به يوسف در ميان بگذارد و از او تقاضاى كامجويى كند.

او از تمام وسايل و روشها براى رسيدن به مقصود خود در اين راه استفاده كرد، و با خواهش و تمنا، كوشيد در دل او اثر كند آن چنان كه قرآن مى‏گويد: «آن زن كه يوسف در خانه او بود پى در پى از او تمناى كامجويى كرد»( وَرَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَا عَنْ نَفْسِهِ ) .

جمله «راودته» از ماده «مراوده» در اصل به معنى جستجوى مرتع و چراگاه است و مثل معروف: الرائد لا يكذب قومه (كسى كه دنبال چراگاه مى‏رود به قوم و قبيله خود دروغ نمى‏گويد) اشاره به همين است و همچنين به ميل سرمه‏دان كه آهسته سرمه را با آن به چشم مى‏كشند، «مرود» (بر وزن منبر) گفته مى‏شود، و سپس به هر كارى كه با مدارا و ملايمت طلب شود، اطلاق شده است.

اين تعبير اشاره به اين است كه همسر عزيز براى رسيدن به منظور خود به اصطلاح از طريق مسالمت آميز و خالى از هر گونه تهديد با نهايت ملايمت و اظهار محبّت از يوسف دعوت كرد.

سرانجام آخرين راهى كه به نظرش رسيد اين بود يك روز او را تنها در خلوتگاه خويش به دام اندازد، تمام وسايل تحريك او را فراهم نمايد، جالبترين لباسها، بهترين آرايشها، خوشبوترين عطرها را به كار برد، و صحنه را آنچنان بياراست كه يوسف نيرومند را به زانو در آورد. قرآن مى‏گويد: «او تمام درها را بست و گفت: بيا كه من در اختيار تو هستم»( وَغَلَّقَتِ الأبْوَابَ وَقَالَتْ هَيْتَ لَكْ ) . «غَلَّقَت» معنى مبالغه را مى‏رساند و نشان مى‏دهد كه او همه درها را محكم بست، و اين خود مى‏رساند كه يوسف را به محلى از قصر كشانده كه از اطاقهاى تودرتويى تشكيل شده بود، و به طورى كه در بعضى از روايات آمده است او هفت در را بست، تا يوسف هيچ راهى براى فرار نداشته باشد.

به علاوه او شايد با اين عمل مى‏خواست به يوسف بفهماند كه نگران از فاش شدن نتيجه كار نباشد، چرا كه هيچكس را قدرت نفوذ به پشت اين درهاى بسته نيست.

در اين هنگام كه يوسف همه جريانها را به سوى لغزش و گناه مشاهده كرد، و هيچ راهى از نظر ظاهر براى او باقى نمانده بود، در پاسخ زليخا به اين جمله قناعت كرد و گفت: «پناه مى‏برم به خدا»( قَالَ مَعَاذَ اللّه) .

يوسف به اين ترتيب خواسته نامشروع همسر عزيز را با قاطعيت رد كرد، و به او فهماند كه هرگز در برابر او تسليم نخواهد شد، و در ضمن اين واقعيت را به او و به همه كس فهماند كه در چنين شرايط سخت و بحرانى براى رهايى از چنگال وسوسه‏هاى شيطان و آنها كه خلق و خوى شيطانى دارند، تنها راه نجات پناه بردن به خداست، خدايى كه خلوت و جمع براى او يكسان است و هيچ چيز در برابر اراده‏اش مقاومت نمى‏كند.

او با ذكر اين جمله كوتاه، هم به يگانگى خدا از نظر عقيده و هم از نظر عمل، اعتراف نمود.(١٢) و گفت من به خدا پناه مى‏برم خدايى كه پروردگار من است و مقام و منزلت مرا گرامى داشت، و هر نعمتى دارم از ناحيه اوست.( إنَّهُ رَبِّي أحْسَنَ مَثْواىَ ) .

آيا اين ظلم و ستم و خيانت آشكار نيست؟ «مسلماً ستمگران رستگار نخواهند شد»( إنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ ) .

در آيه بعد مى‏فرمايد:( وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلا أنْ رَأى بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ ) (١٣) «آن زن قصد او را كرد، و او نيز ـ اگر برهان پروردگار را نمى‏ديد ـ قصد وى را مى‏نمود، اين چنين كرديم تا بدى و فحشاء را از او دور سازيم چرا كه او از بندگان مخلص ما بود».

«علامه طباطبائى» در ذيل اين آيه چنين مى‏نويسد:

«دقت كامل در پيرامون داستان يوسف و امعان نظر در اسباب و جهاتى كه اين داستان محفوف به آنهاست، و هر يك در آن تأثير و دخالت داشته اين معنا را به دست مى‏دهد كه نجات يوسف از چنگ عزيز مصر جز به طور خارق‏العاده صورت نگرفته، بطوريكه شباهتش به رويا بيشتر بوده تا به يك واقعه خارجى.

زيرا يوسف در آن روز مردى در عنفوان جوانى و بحبوحه غرور بوده، و از سوى ديگر جوانى زيبا و در زيبايى بديع بوده بطوريكه عقل و دل هر بيننده را مدهوش مى‏كرده، و عادةً جمال و ملاحت صاحبش به هوى و هوس سوق مى‏دهد، از سوى ديگر يوسفعليه‌السلام در دربار سلطنتى عزيز غرق در ناز و نعمت، و داراى موقعيتى حساس بود، و اين نيز يكى از اسبابى است كه هر كس را به هوس‏رانى و عيش و نوش وا مى‏دارد، از سوى چهارم ملكه مصر هم در محيط خود جوانى رعنا و داراى جمالى فوق العاده بود، چون عادةً حرم سلاطين و بزرگان هر محيطى نخبه زيبايان آن محيطند.

و علاوه بر اين به طور مسلم وسايل آرايشى در اختيار داشته كه هر بيننده را خيره مى‏ساخته، و چنين بانويى عاشق و واله و شيداى چنين جوان شده، آرى كسى به يوسف دل بسته كه صدها خرمن دل در دام زيبايى اوست، از اين هم كه بگذريم سوابق بسيارى از محبّت و احترام و پذيرايى نسبت به يوسف دارد. و اين سوابق كافى است كه وى را در برابر خواهش‏اش خاضع كند.

از سوى ديگر وقتى چنين ماهپاره‏اى خودش پيشنهاد كند، بلكه متعرض انسان شود خويشتن‏دارى در آن موقع بسيار دشوارتر است، و او مدتها است متعرض يوسف شده و نهايت درجه قدرت خود را در ربودن دل وى به كار برده و صدها رغم غنج و دلال كرده، بلكه اصرار ورزيده، التماس كرده، او را به سوى خود كشيده، پيراهنش را پاره كرده علاوه بر اين همه كشش، صبر كردن از طاقت بشر بيرون است، از سوى ديگر از ناحيه عزيز هم هيچ مانعى متصور نبوده، زيرا عزيز مصر، هيچ‏گاه از دستورات همسرش سرنتابيده، و بر خلاف سليقه و رأى او كارى نكرده و اصلاً يوسف را به او اختصاص داده و او را به تربيتش گماشته، و اينك هر دو در يك قصرى زيبا از كاخهاى سلطنتى و داراى مناظر و چشم افكنهايى خرم به سر مى‏برند كه خود يك داعى قوى است كه ساكنان را بر عيش و شهوت وا بدارد.

در اين قصر خلوت اطاقهايى تو در تو قرار دارد و داستان تعرض عزيزه به يوسف در اطاقى اتفاق افتاده كه تا فضاى آزاد درهاى متعددى حايل است كه همه با طرح قبلى محكم بسته شده و پرده‏ها از هر سو افتاده، و حتى كوچكترين روزنه هم به بيرون نماند، و ديگر هيچ احتمال خطرى نيست، از سوى ديگر دست رد به سينه چنين بانويى زدن نيز خالى از اشكال نيست، چون او جاى عذرى باقى نگذاشته، آنچه وسايل پرده‏پوشى تصور شود به كار برده علاوه مخالطت يوسف با او براى يك بار نيست، بلكه مخالطه امروزش كليد يك زندگى گواراى طولانى است، او مى‏توانست، برقرار داشتن رابطه و معاشقه با او را وسيله خوبى براى رسيدن به بسيارى از آرزوهايش از قبيل سلطنت و عزت و ثروت قرار دهد.

پس همه اينهايى كه گفته شد امورى تكان دهنده بودند كه هر يك به تنهايى كوه را از جاى مى‏كند، و سنگ سخت را آب مى‏كند و هيچ مانعى هم تصور نمى‏رفت كه در بين باشد كه بتواند در چنين شرايطى جلوگير شود.

بنابراين يوسف هيچ مانعى كه جلوگير نفسش شود، و بر اين همه عوامل قوى بچربد نداشته مگر اصل توحيد، يعنى ايمان به خدا، و يا بگو محبّت الهيه‏اى كه وجود او را پر و قلب او را مشغول كرده بود، و در دلش جايى حتى بقدر يك سرانگشت براى غير خدا خالى نگاشته بود، آرى اين بود آن حقيقتى كه گفتيم دقت در داستان يوسف آن را بدست مى‏دهد»(١٤).

البته برخى از مفسران معتقدند كه يوسفعليه‌السلام تصميمش را بر گناه گرفته بود ولى مشاهده بعضى امور او را از اين كار بازداشت. «طبرى» در اين باره مى‏گويد: پس همانگه كه يوسف اين انديشه بكرد، خداى عزوجل او را ملامتى بنمود بزرگ، نگاه كرد به گوشه خانه مر پدر خود را ديد. يعقوبعليه‌السلام كه از گوشه خانه بيرون آمد و اين انگشت راست بدندان گرفت و گفت: هاه يا پسر كه اين كار نكنى و او را گفت:

أتَزْنِي وَ أنْتَ نَبِىٌّ؟ گفت: يا پسر زنا كنى و تو پيغمبر خدايى. اگر تو اين كار بكنى پيغامبرى از تو برود چون كبوترى به آسمان اندر شود.

چنين گويند كه بدان خانه مرغى بود در قفس اندر، مرغ با يوسف به سخن آمد گفت: يا يوسف زينهار خداى تا تو اين كار نكنى(١٥) ».

البته اين سخنان هيچ سند معتبرى ندارد و به هيچ عنوان با مقام حضرت يوسفعليه‌السلام كه پيامبر خدا و معصوم بود سازگارى ندارد. يكى از نويسندگان پس از بيان اين آيات پيرامون پاكدامنى حضرت مريمعليها‌السلام و حضرت يوسفعليه‌السلام پيام آيات را به اين صورت بيان كرده است(١٦) : و زنان و مردان بزرگ در پرتو عفّت به مقامات بلند و معنوى رسيدند.

در خاتمه اين بخش جهت حسن ختام به روايتى از مولاى متقيان امام علىعليه‌السلام در زمينه پاكدامنى اشاره مى‏گردد:

قال اميرالمؤمنينعليه‌السلام : «وَعَلَيْكُمْ بِلُزُومِ الْعِفَّةِ وَالأمَانَةِ فَإنَّهُمَا أشْرَفُ مَا أسْرَرْتُم وَأحْسَنُ مَا أعْلَنْتُمْ وَأفْضَلُ مَا ادَّخَرْتُمْ»(١٧) .

اميرالمؤمنينعليه‌السلام فرمودند: «بر شما باد كه ملازم پاكدامنى و امانت باشيد زيرا كه: آن‏ها شريفترين كارهاى پنهانى و بهترين اعمال آشكارتان و برترين پس‏اندازها و ذخيره‏هايتان مى‏باشند».

فصل سوم : آفات پاكدامنى از ديدگاه قرآن و روايات

همانطور كه قبلاً اشاره شد ملكه عفت و پاكدامنى آدمى را در اعمال تمايلات جنسى تعديل مى‏كند و انسان را از پليديهاى غريزه جنسى مصون مى‏دارد.امّا بايد توجّه داشت كه همواره عوامل و آفاتى اين سجيه اخلاقى را تهديد كرده و ممكن است بر روى آن تأثير بگذارند. شناخت اين عوامل و آفات از آن جهت حائز اهميّت مى‏باشد كه پس از شناخت اين آفات مى‏توان راههاى مبارزه با آنها را شناسايى كرده و از اين طريق آنها را تحت كنترل در آورد.

در اين بخش از تحقيق اين آفات مورد بررسى قرار خواهد گرفت. اما قبل از پرداختن به موضوع ارائه توضيحاتى ضرورى به نظر مى‏رسد.

نخست اينكه مفهوم غريزه در اين مبحث چيست؟ در پاسخ به اين سؤال بايد گفت: غريزه (شهوت) عبارت است از(١٨) : ميل، خواهش نفس، ميلى كه شدتش از حد معمولى تجاوز كرده، اميال ديگر را تحت الشعاع قرار دهد و تمام توجّه شخص را منحصراً به موضوع خود جلب نمايد.

نكته ديگر اينكه هدف از خلقت غريزه چيست، علماى اخلاق اين سؤال را پاسخ گفته‏اند، در اين جا به برخى از نظريات آنان در اين زمينه اشاره مى‏شود:

«مولى محسن كاشانى» در اين باره گفته است:

«بدان كه غريزه را بخاطر دو فايده بر انسان مسلّط كرده‏اند: يكى از آن دو اين است كه لذات آن را درك كند و با لذات آخرت مقايسه كند، زيرا لذت آميزش اگر ادامه يابد قويترين لذات جسمى است، همانگونه كه رنج آتش بزرگترين درد جسمانى است، و تخويف و ترغيب خلق را به سوى سعادتشان سوق مى‏دهد و اين ميسر نيست، مگر با درد محسوس و لذت قابل درك زيرا آنچه كه با ذوق درك نشود انسان شوقى به آن ندارد. فايده دوم، بقاء نسل و دوام وجود انسان است(١٩) ».

«شهيد دستغيب» در اين زمينه معتقد است كه: غريزه جنسى لازمه بقاء نسل است، اگر اين غريزه نباشد انسان هيچ وقت زير بار ازدواج نمى‏رود زيرا زندگى زناشويى ناراحتيها و زحمتهايى در پى دارد، لذا بايد داعى قوى در كار باشد و آن فشار غريزه است كه دوام نسل بشر به آن است پس اصل شهوت لازمه بقاء و حيات مادّى انسان است. «امام محمد غزالى» گفته‏است: «بدان كه شهوت بر آدمى مسلط كرده‏اند تا متقاضى باشد كه تخم بپراكند تا نسل منقطع نشود و تا نمودارى بود از لذت بهشت»(٢٠) .

افراط در غريزه

اگر غريزه كنترل نشود و بوسيله عقل در حد اعتدال نگهدارى نشود از بزرگترين موجبات هلاكت انسان است. اين غريزه اگر در حد اعتدال نباشد به يكى از دو جهت، افراط يا تفريط منحرف مى‏شود.

بزرگى بر اين عقيده است كه(٢١) : افراط در غريزه عبارت از آن است كه عقل مقهور غريزه شده و همّت مرد مصروف تمتّع از زنان و كنيزان گردد و از پيمودن راه آخرت محروم شود. در اين حال گاهى دين مقهور هوى شده و انسان را به ارتكاب فحشاء و منكر گرفتار مى‏شود، و گاهى به فسق حيوانى كه مولود تسلّط شهوت بر عقل است منتهى مى‏گردد و در اين صورت قوه واهمه عقل را تسخير كرده و در اختيار شهوت قرار مى‏دهد، در حالى كه عقل براى فرماندهى خلق شده است، عقل آفريده شده تا از او اطاعت شود، نه خدمت شهوت كرده، آلت دست او باشد.

«مولى محسن كاشانى» معتقد است كه(٢٢) : افراط در غريزه و تمايلات جنسى گاه به پايه‏اى مى‏رسد كه عقل زورمند را مقهور مى‏سازد و آدميان را از سلوك راه آخرت كه هدف غايى آفرينش آدميان بوده محروم مى‏سازد و گاه غريزه بر دين چيره شده آدمى را به كارهاى نامشروع وادار مى‏كند. غريزه ممكن است آدمى را به سر حدى رهبرى كند كه در نتيجه قدم روى عقل گذارده، او را به عشق حيوانى كه ناشى از استيلاى غريزه است دعوت نمايد. عشق نوعى بيمارى است كه قلب يا سلطان بدن را رنجور ساخته آن را به كلى از همه كارها فارغ مى‏سازد و همت را كه موجب فعاليّت مردان است در وى مى‏كشد و براى هميشه آن را خاموش مى‏كند.

«غزالى» گفته است:

«منبع عشق جر افراط غريزه نيست، و آن بيمارى دل فارغ بى همت است و از اوايل آن احتراز واجب است، بدانچه در نگريستن و انديشيدن معاودت ننمايد و الا چون مستحكم شد دفع آن دشوار شود».(٢٣)

و درباره كسى كه از ابتدا عشق را مهار كند «ملا احمد نراقى» مى‏گويد: «مثال آن مانند كسى است كه عنان مركبى را در دست داشته باشد و آن مركب بخواهد داخل مكانى شود، ابتدا در نهايت سهولت مى‏توانند عنان را گرفته مانع شود. و امّا كسى كه ابتدا خود را محافظت ننموده، مانند كسى است كه مركب را رها كند تا داخل جايى شود و بعد دم آن را گرفته بخواهد از عقب بيرون كشد. در اول، به اندك التفاتى ممانعت ميسر گردد، در آخر به صد جان كندن دست ندهد(٢٤) ». خداوند متعال در قرآن كريم مى‏فرمايد:( فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِم خَلفٌ أضَاعُوا الصَّلوةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيّاً ) (٢٥) «سپس جانشين آن مردم خداپرست قومى شدند كه نماز را ضايع گزارده و شهوت نفس را پيروى كردند و اينها به زودى كيفر گمراهى را خواهند يافت». در اين آيه اشاره به تمايلات و خواهشهاى كاذب نفسانى و هوسهايى است كه نيازى به آنها نيست و كار بدن هم بدون آنها مختل نمى‏شود.

در جاى ديگرى خداوند مى‏فرمايد:( زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِن النِّسَاءِ وَالْبَنِينَ ) (٢٦) «محبّت امور مادّى از زنان و فرزندان و... در نظر مردم جلوه داده شده است».

در اين آيه شهوت جمع شهوات و به معنى اشتياق نفس به چيزى است.(٢٧)

در آيه مورد بحث نخستين موضوعى كه ذكر شده است همسران و زنان مى‏باشند و اين همان است كه روانكاوان امروز مى‏گويند «غريزه جنسى از نيرومندترين غرايز انسان است تاريخ معاصر و گذشته نيز تأييد مى‏كند كه سرچشمه بسيارى از حوادث اجتماعى طوفانهاى ناشى از اين غريزه بوده است». در اين زمينه حديثى از امام صادقعليه‌السلام نقل شده بدين مضمون: قَالَ أبوعَبْداللّه‏عليه‌السلام : «مَا تَلَذُّذٌ فِي الدُّنْيَا وَالأخِرَةِ بِلِذَّةٍ أكْثَرَ لَهُمْ مِنْ لِذَّةِ النِّسَاء»(٢٨) «هيچ لذتى در دنيا و آخرت بيشتر از لذت از زنان نيست». مفسرى مى‏گويد: «شهوت ـ تمايل جاذب او لذت‏بخش به مشتهيات ـ همين كه از حد طبيعى و غريزى كه در همه جانوران است درگذشت، خود محبوب و جاذب و تخيلى مى‏گردد و با حب پيوسته آرايش مى‏يابد و همه مشاعر و بينش و چشم و گوش و قواى انسان را بدان سوى نامحدود و مجهول مى‏كشاند ـ همچون رنگين‏كمان و سراب ـ و به همان چشم مى‏دوزد(٢٩) ».

در روايات رسيده از معصومينعليهم‌السلام پيروى از خواهشهاى نفسانى مورد نكوهش واقع شده است. در حديثى از پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله آمده است: «أخَافُ عَلى أمَّتِي مِن بَعْدِي ثَلاثاً: ضَلالَةُ الأهْواء وَ اتِّبَاعُ الشَّهَوَاتِ فِي الْبُطُونِ وَالْفُرُوجِ وَالْغَفْلَةُ بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ»(٣٠) «پس از خودم بر امتم از سه چيز بيم دارم: گمراهى هوسها و پيروى از خواهشهاى شكمها و فرجها و غفلت پس از معرفت». البته در روايات، در مقابل اين نكوهش از غلبه بر خواهشهاى نفسانى و ترك آنها ستايش شده‏است از جمله در حديثى از پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله آمده است:

«طُوبى لِمَنْ تَرَكَ شَهْوَةً حَاضِرَةً لِمَوْعُودٍ لَمْ يَرَه»(٣١) «خوشا به حال كسى كه شهوت حاضر را به خاطر موعودى كه او را نمى‏بيند ترك كند». در جاى ديگرى آمده است: قَالَ أمِيرُالْمُؤمِنِينَعليه‌السلام : «ألا وَإنَّ الْقَنَاعَةَ وَغَلَبَةُ الشَّهْوَةِ مِنْ أكْبَرِ الْعِفَافِ»(٣٢).

اميرالمؤمنينعليه‌السلام فرمود: «هان كه قناعت و چيرگى بر شهوت نفسانى از بزرگترين پاكدامنى است». آن كسى كه مطيع بى‏قيد و شرط خواهشهاى نفسانى خويشتن است آزاد نيست، بلكه او بنده و برده شهوت است. آزاد كسى است كه با نيروى ايمان و عقل، با قدرت اخلاق و فضيلت خود را از قيد اطاعت و بندگى مال و مقام و شهوت و غضب برهاند.

قَالَ عَلِيٌعليه‌السلام : «مَنْ تَرَكَ الشَّهَواتِ كَانَ حُرّاً»(٣٣).

علىعليه‌السلام مى‏فرمود: «آزاد كسى است كه بتواند شهوت ناروا را ترك گويد». بودن ترديد غريزه تمايل جنسى مانند ساير غرايز بايد ارضاء شود و هر انسانى به حكم قانون اجتناب ناپذير خلقت موظف است اين خواهش طبيعى را اعمال نمايد. ولى نكته قابل توجّه اين است كه غريزه مسخر انسان باشد نه انسان مسخر غريزه.

تفريط در غريزه

تفريط در غريزه ممكن است به يكى از دو صورت محقق شود، اينكه انسان داراى عفتى خارج از حد اعتدال باشد يا اينكه دچار ضعف در آميزش باشد. جهت تفريط نيز مانند افراط مذموم و ناپسند است.

تفريط در غريزه را خمود مى‏گويند. خمود يعنى خاموش كردن آتش غريزه و نابود كردن آن. خمود ضايع نمودن يك غريزه خدادادى و لذت بخش است. خمود موجب افسردگى انسان و باعث انهدام نسل مى‏گردد، خمود بنيان خانواده را از هم مى‏پاشد. سركوب كردن و از بين بردن غرايز، صحيح نيست و هر قانونى كه در حال مبارزه با طبيعت و نظام آفرينش است محكوم مى‏باشد و نمى‏تواند سعادت انسان را تأمين كند. از اين رو اسلام در رابطه با غريزه دستورات لازم را صادر فرموده است البته نه براى از بين بردن آن بلكه به جهت هدايت و تعديل آن.

در زمان رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله عده‏اى از اصحاب آميزش با زنان را بر خود حرام نموده بودند، روزها روزه مى‏داشتند و شبها را به عبادت سپرى مى‏كردند و به خواب نمى‏رفتند، اين موضوع را «ام سلمه» همسر رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله به سمع آن حضرت رسانيد و آن حضرت فرمود: «من خودم با زنان معاشرت دارم، در روز غذا مى‏خورم و شبها را به خواب مى‏پردازم، هر كس هم سرپيچى از روش من بكند از من نيست»(٣٤). خداوند اين غريزه را در انسان قرار داده تا آن را در توليد نسل به كار اندازد. ترك كلى ازدواج تفريط است. در اين باره روايت شريفى از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله نقل شده كه: «تَناكَحُوا تَناسَلُوا فَتكثرُوا فإنّى اُباهى بِكُم الاُْمَم يوم القيمة» «نكاح كنيد و توليد مثل نماييد پس زياد شويد، پس من فرداى قيامت به زيادى شما در ميان ساير امتها افتخار مى‏كنم»(٣٥). تكثير نسل مطلوب است. پس افراط و تفريط در غريزه، هر دو مذموم هستند و پسنديده آن است كه غريزه در حد اعتدال بوده، در محدوده عقل و شرع مورد استفاده قرار گيرد. همانطور كه گفته شد، عفت حد اعتدال بين شهوت و خمود است. از طرفى ارضاء غريزه لازم است زيرا يك غريزه طبيعى است و براى بقاء نسل لازم است و از سويى كنترل آن هم ضرورى است زيرا اگر كنترل نشود، هزاران عارضه فردى و اجتماعى ببار مى‏آورد، لذا وجود عفت، براى سلامتى انسان و نظام خانواده و اجتماع كاملاً حياتى مى‏باشد.

چشم چرانى

چشم انسان دريچه احساس است كه لذت جنسى در آن متوقف نشده بلكه از اين راه تا درون دل پيشروى مى‏كند و با تكرار نگاههاى متعدد، غريزه جنسى طغيان و هيجان خود را شروع مى‏كند و طولى نمى‏كشد كه انسان در خود حساسيت فوق‏العاده‏اى مشاهده مى‏كند و بالاخره پا را از حريم تقوا و پاكى و فضيلت بيرون گذارده و به پرتگاه گناه سقوط مى‏كند(٣٦). نگاه به نامحرم، بخصوص اگر با قصد باشد، باعث تهييج غريزه مى‏شود و تهييج يا فساد ببار مى‏آورد، يا حسرت، كه اولى مضر به حال جامعه و دومى مضر به حال فرد است. در اين زمينه امام رضاعليه‌السلام فرموده است: «نظر كردن به زنان شوهردار و غير ايشان (از نامحرمان) از آن جهت حرام شده كه مردان را تهييج مى‏كند و تهييج فساد ببار مى‏آورد و دخول در چيزهايى كه حلال و برازنده نيست را سبب مى‏شود...»(٣٧). در برخى روايات «نگاه به نامحرم» به عنوان تيرى از سوى شيطان تعبير شده است.

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله فرموده است: «اَالنَّظرَةُ سَهْمٌ مَسْمُومٌ مِنْ سِهامِ اِبليس فَمَنْ تَرَكَها خَوْفا مِنَ اللّه‏ِ اَعْطاهُ اللّه‏ُ ايمانا يَجِدُ حَلاوَتَهُ فى قَلْبِهِ»(٣٨) . «نگاه كردن تير زهرآلودى از تيرهاى شيطان است، پس هر كه خود را از بيم خداى تعالى از آن نگاه دارد خداوند به او ايمانى عطا فرمايد كه شيرينى آن را در دل خود بيابد». و باز از آن حضرت نقل شده كه فرمودند: «اَلنَّظْرَةُ فى مَحاسِنِ الْمَرْأَةِ سَهْمٌ مِنْ سِهامِ اِبْليس»(٣٩) «نگاه كردن به زيباييهاى زن تيرى از تيرهاى شيطان است.» يعنى با يك نگاه، شيطان در دل وسوسه مى‏كند و عاقبت او را به فحشاء مى‏كشاند. نويسنده‏اى درباره اين روايت گفته است:

«آن تعبير نشان دهنده خطراتى است كه نگاه به نامحرم در پى دارد، زيرا چشم از ديدن اين گونه صحنه‏ها هرگز سير نمى‏شود بلكه روز بروز حرص و ولع آن افزوده مى‏گردد و دل نيز به دنبال چشم مى‏رود»(٤٠) .

به علاوه گسترش چشم چرانى در ميان مردان، محيط را براى زنان پاكدامن ناامن مى‏كند و موجب نگرانى و آزار دايمى آنها مى‏شود، زيرا هر جا كه مى‏روند خود را در معرض نگاههاى آلوده مى‏بينند و اين، عذابى دردناك براى زنانى است كه به گوهر شرف خود بسيار بها مى‏دهند. «غزالى» نيز نگاه كردن را عامل پيدايش انحرافات جنسى دانسته و مى‏گويد: «كسى كه چشم خود را فرو خوابانيدن نتواند، دين خود را نگاه نتواند داشت»(٤١).

در روايتى از پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله از نگاه كردن به عنوان زناى چشم ياد شده است. ايشان فرمودند: «لِكُلِ عُضْوٍ مِنْ اَعْضاء ابْنِ آدَمَ حَظٌ مِنَ الزِّنا، فَالْعَيْنانِ تَزْنِيانِ وَزِناهُمَا النَّظَر»(٤٢) «براى هر عضوى ازاعضاى آدمى بهره‏اى از زناست، چشم‏ها نيز زنا مى‏كنند و زناى آنها نگريستن است». همچنين حضرت عيسىعليه‌السلام فرمود: از نگاه كردن (به نامحرم) بپرهيزيد كه شهوت را در دل شما كشت مى‏كند و مى‏پرورد، و نگريستن براى فتنه كافى است»(٤٣).

عدم رعايت حجاب اسلامى

بدن انسان به طور طبيعى براى جنس مخالف جاذبه دارد و معمولاً موجب تحريك جنسى مى‏شود. حال اگر علاوه بر زيباييهاى طبيعى، به آراستن خود بپردازد و اندام آراسته خود را در معرض ديد عام قرار دهد، طبيعى است كه از بسيارى سلب آرامش نموده و موجب تحريك جنسى مى‏شود. در اين ميان برخى وادار به فساد، از برخى سلب آرامش روحى و در مواردى موجب گسستن پيوند خانواده و سست شدن رشته الفت بين زوجها و مفاسد بسيار ديگر مى‏گردد(٤٤).

بى‏حجابى زنان كه طبعا پيامدهايى چون آرايش و عشوه‏گرى و امثال آن را همراه دارد مردان، مخصوصا جوانان را در يك حال تحريك دائم قرار مى‏دهد، تحريكى كه سبب كوبيدن اعصاب آنها و ايجاد هيجانهاى بيدارگونه عصبى و گاه سرچشمه امراض روانى مى‏گردد. مخصوصا با توجّه به اين نكته كه غريزه جنسى نيرومندترين و ريشه‏دارترين غريزه آدمى است و در طول تاريخ سرچشمه حوادث مرگبار و جنايات هولناكى شده. آيا دامن زدن مستمر از طريق برهنگى به اين غريزه و شعله‏ور ساختن آن بازى با آتش نيست؟ آيا اين كار عاقلانه‏اى است؟(٤٥) شهيد دستغيب درباره پوشش زن عقيده داشتند كه(٤٦) : اين وظيفه زن است كه از راه رعايت پوشش، هم شخصيّت و ارزش خود را حفظ كند و هم از آشكار كردن منظره مهيجى كه قهرا مردها را دچار تحريك و در نتيجه آلوده شدن به افكار خطرناك و نامشروع مى‏كند مانع شوند. در اينجا بد نيست به ماجرايى كه اغلب مفسرين شيعه و سنى ذيل آيه سى‏ام سوره مباركه نور نقل كرده‏اند اشاره شود(٤٧) : جوانى از انصار در مسير خود با زنى روبرو شد ـ و در آن روز زنان مقنعه خود را در پشت گوشها قرار مى‏دادند ـ (و طبعا گردن و مقدارى از سينه آنها نمايان مى‏شد) چهره آن زن نظر آن جوان را به خود جلب كرد و چشم خود را به او دوخت هنگامى كه زن گذشت، جوان هم چنان با چشمان خود او را بدرقه مى‏كرد در حالى كه راه خود را ادامه مى‏داد، تا اينكه وارد كوچه تنگى شد و باز هم چنان به پشت سر خود نگاه مى‏كرد، ناگهان صورتش به ديوار خورد و تيزى استخوان يا قطعه شيشه‏اى كه در ديوار بود صورتش را شكافت! هنگامى كه زن گذشت جوان به خود آمد و ديد خون از صورتش جارى است و به لباس و سينه‏اش ريخته! (سخت ناراحت شد) با خود گفت به خدا سوگند من خدمت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله مى‏روم و اين ماجرا را بازگو مى‏كنم، هنگامى كه چشم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به او افتاد فرمود چه شده است؟ و جوان ماجرا را نقل كرد، در اين هنگام جبرئيل، پيك وحى خدا نازل شد و آيه سى‏ام سوره نور را آورد.

با دقت در اين ماجرا، روشن مى‏شود كه در بروز اين حادثه، بدحجابى زن از يك سو و چشم‏چرانى مرد از سوى ديگر مؤثر بوده است.

نكته قابل توجّه در اين مسئله اين است كه، چون امر پاكدامنى سود و زيانش متوجه كل جامعه است، تمام بهاى آن را نبايد زنان بپردازند، بلكه مردان نيز در اين امر محدوديت‏هايى دارند و بايد از طرق مختلف نقش خود را ايفا كنند. آنان نيز از هر نوع رفتارى كه به نوعى موجب تحريك غرايز است، اعم از نوع پوشش يا رفتار، مثل نگاه هوس‏آلود و غير آن منع گرديده‏اند(٤٨).

٢ - پاكدامنى برترين عبادتها

در احاديث نقل شده از معصومينعليهم‌السلام از پاكدامنى به عنوان برترين عبادتها ياد شده است. اين موضوع با بيانات گوناگون و در منابع متعددى آمده است كه در اين بخش به برخى از آنها اشاره مى‏شود.

عَنْ أبِي عَبْدِ اللّه‏صلى‌الله‌عليه‌وآله كَانَ أمِيرُ المُؤمِنِينَعليه‌السلام يَقُولُ: «أفْضَلُ العِبادَةِ العِفافُ(٣٧) ».

به روايت امام صادقعليه‌السلام اميرالمؤمنينعليه‌السلام مى‏فرمود: «برترين عبادت پاكدامنى است». گفته شده(٣٨) ممكن است حمل عفاف در اينجا شامل ترك جميع محرمات باشد. در روايت ديگرى آمده است: قَالَ البَاقِرُعليه‌السلام : «أفْضَلُ العِبَادَةِ عِفَّةُ الْبَطْنِ وَ الْفَرْجِ (٣٩)». امام باقرعليه‌السلام فرمودند: «برترين عبادتها عفت شكم و فرج است». عَن أبي جَعْفَرٍعليه‌السلام قَالَ: «ما مِنْ عِبادَةٍ أفْضَلُ عِنْدَ اللّه‏ مِنْ عِفَّةِ بَطْنٍ وَ فَرْجٍ(٤٠) ». امام باقرعليه‌السلام فرمودند: «هيچ عبادتى نزد خداوند بهتر از عفت در شكم و فرج نيست».

عن اميرالمؤمنينعليه‌السلام أنّه قال: «أفْضَلُ الْعِبادَةِ شَى‏ءٌ واحِدٌ وَ هُوَ الْعِفافُ(٤١) ».

از امير المؤمنينعليه‌السلام نقل شده كه فرمودند: «برترين عبادت يك چيز است و آن عفت و پاكدامنى مى‏باشد». عن ابى جعفرعليه‌السلام قال: «مَا عُبِدَ اللّه‏ُ بِشَى‏ءٍ أفْضَلُ مِن عِفَّةِ بَطْنٍ وَ فَرْجٍ». از امامعليه‌السلام نقل شده كه فرمودند: «خدا به چيزى بهتر از عفت شكم و فرج پرستيده نشده است». «علامه مجلسى» در شرح اين حديث مى‏گويد:

«عفت در اصل به معنى بازداشتن نفس است از آنچه حلال نيست. و در اخبار غالباً بر عفت شكم و فرج اطلاق مى‏شود و بازداشتن آن دو از خواهش‏هاى حرام و نيز خواهش‏هاى مكروه، از خوردنى‏ها و آشاميدنى‏ها و مسائل جنسى، بلكه از مقدمات آن دو از تحصيل اموال حرام براى آن و از بوسه و لمس و نظر به نامحرم، و دلالت مى‏كند بر اينكه ترك محرمات از عبادات است و عفت شكم و فرج از برترين عبادات مى‏باشد. و اينكه اين دو عفت از برترين عبادت‏ها هستند بخاطر اين است كه سخت‏ترين عبادتها مى‏باشد(٤٢) ».

٣ - پاكدامنى يك شرط مهم در انتخاب همسر

در قرآن و روايات معصومينعليه‌السلام از پاكدامنى به عنوان يك شرط مهم، در انتخاب همسر ياد شده است. خداوند متعال در قرآن كريم مى‏فرمايند:( ... وَالْمُحْصَناتُ مِنَ المُؤمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِينَ أوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ إذا اتَيْتُمُوهُنَّ أجُورَهُنَّ ) (٤٣) اين آيه درباره ازدواج با زنان پاكدامن از مسلمانان و اهل كتاب سخن مى‏گويد و مى‏فرمايد: «... زنان پاكدامن از مسلمانان و از اهل كتاب براى شما حلال هستند و مى‏توانيد با آنها ازدواج كنيد به شرط اينكه مهر آنها را بپردازيد».

مفسرين معتقدند كه(٤٤)، اين آيه دليل بر جواز ازدواج با زنان پاكدامن مؤمن و زنان پاكدامن اهل كتاب مى‏باشد. احصان (مصدر محصنه) به معناى عفيف بودن، آزاده بودن، همسر داشتن و مسلمان بودن است. در آيه مورد بحث تنها معناى اول و دوم مى‏تواند مراد باشد و برداشت فوق بر اساس معناى اول است. اين برداشت را فرمايش منقول از امام صادقعليه‌السلام تأييد مى‏كند كه درباره آيه فوق فرمود: «هُنَّ الْعَفائِفُ» «آنان پاكدامنانند». آرى، ايمان به خدا اعتقاد به وحى و رسالت و عفت و پاكدامنى، از ارزش‏هاى والا در انتخاب همسر و تشكيل خانواده مى‏باشند. در ادامه اين آيه مى‏فرمايد:( ...مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسافِحِينَ وَ لا مُتَّخِذِي أخْدانٍ ) «پاكدامن باشيد نه زناكار و نه دوست پنهانى و نامشروع گيريد ». پاكدامنى و عفت مردان، از شرايط حليت ازدواج آنان با زنان عفيف و پاكدامن مى باشد. اخدان جمع خَدَن به معناى رفيقان است كه به مناسبت مورد، مراد از آن رفاقت‏هاى جنسى نامشروع و مسافحين از سفاح به معناى زناست. اين آيه دلالت مى‏كند بر حرمت روابط آشكار و مخفيانه مردان و زنان و اين نشانگر اهتمام اسلام به عفت و پاكدامنى جامعه است. فقها نيز روى اين مسئله تأكيد كرده و در بيان آداب نكاح يكى از شرايط همسر را پاكدامن بودن او بيان مى‏نمايند. يكى از فقها معتقد است كه(٤٥)، و مستحب است كه مردان كسى را اختيار كنند كه باكره و پاكدامن و داراى اصالت خانوادگى باشد. امام خمينى در اين باره مى‏گويد:

«سزاوار است كه در انتخاب زن، تنها به جمال و مال او نگاه نشود، بلكه اختيار كند زنى را كه داراى صفات شريف و شايسته باشد كه در اخبار مدح او آمده است و صفات بد را نداشته باشد كه احاديث به مذمت او ناطقند(٤٦). و جامع‏ترين خبر در اين زمينه آن است كه از پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله وارد شده كه فرموده:

«وَ إنَّ خَيْرَ نِسائِكُم الوَلُودُ الوَدُودُ العَفِيفَةُ، العَزِيزَةُ فِي أهْلِها، الذَّلِيلَةُ مَعَ بَعْلِها، المُتَبَرِّجَةُ مَعَ زَوْجِها، الحِصانُ عَلى غَيْرِهِ الَّتِىّ تَسْمَعُ قَوْلَهُ وَ تُطِيعُ أمْرَهُ(٤٧) ». «بهترين زنان شما زنى است كه اولادآور و دوستدار (عفيف) باشد و در بين اهل خودش عزيز باشد و نسبت به شوهرش متواضع باشد و جمالش را به شوهر آشكار نمايد و بر غير شوهر، خود را حفظ كند زنى كه حرف او را مى‏شنود و امر او را اطاعت مى‏كند».

در روايت ديگرى از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله نقل شده كه فرمودند: «خَيْرُ نِسائِكُم العَفِيفَةُ الغَلِمَةُ(٤٨) » «بهترين زنان شما آن است كه پاكدامن و راغب باشد».

در قرآن و روايات همانگونه كه به ازدواج با افراد پاكدامن توصيه شده است، از ازدواج با كسانى كه داراى اين ويژگى نيستند، نهى شده است. در روايتى از پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله آمده كه فرمودند: «إيَّاكُم وَ خَضْرَاءُ الدِّمَن. قِيلَ وَ مَا خَضْرَاءُ الدِّمَن؟ قَالَ: الْمَرأةُ الْحَسْنَاء فِي مَنْبَتِ السُّوءِ(٤٩) ». «از سبزه‏هايى كه در ميان كثافات و پليدى‏ها مى‏رويند بپرهيزيد. پرسيدند سبزه‏هاى مذكور چيست؟ رسول اللّه‏ فرمود: زن زيبايى است كه در محيط پست و آلوده پرورش يافته باشد». خداوند متعال در قرآن كريم مى‏فرمايد:( الزَّانِي لا يَنْكِحُ إلاّ زَانِيَةً أوْ مُشْرِكَةً وَ الزَّانِيَةُ لا يَنْكِحُها إلاّ زَانٍ إوْ مُشْرِكٍ وَ حُرِّمَ ذَلِكَ عَلى المُؤمِنِينَ ) (٥٠) «مرد زناكار جز با زن زناكار يا مشرك ازدواج نمى‏كند و زن زناكار را با جز با مرد زناكار يا مشرك به ازدواج خود در نمى‏آورد، و اين كار بر مؤمنان تحريم شده است». ظاهر اين آيه تحريم ازدواج با زانى و زانيه است، البته اين حكم در روايات اسلامى مقيد به زنان و مردانى شده‏است كه مشهور به اين عمل بوده و توبه نكرده‏اند، اگر مشهور به اين عمل نباشند، يا از عمل گذشته خود كناره‏گيرى كرده و تصميم بر پاكى و عفت گرفته، و اثر توبه خود را نيز عملاً نشان داده‏اند، ازدواج با آنها شرعاً بى مانع است(٥١).

بعضى از مفسران در شأن نزول اين آيه چنين نوشته‏اند: «مردى از مسلمانان از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله اجازه خواست كه با «ام مهزول» زنى كه در عصر جاهليت به آلودگى معروف بود و حتى پرچمى براى شناسايى بر در خانه خود نصب كرده بود! ازدواج كند، آيه فوق نازل شد و به آنها پاسخ داد(٥٢) ».

در حديثى از امام باقرعليه‌السلام آمده است: فى قول اللّه‏ عزوجل: «الزَّانِي لا يَنْكِحُ إلاّ زَانِيَةً أوْ مُشْرِكَةً». قال: «هُمْ رِجالٌ وَ نِساءٌ كانُوا عَلى عَهْدِ رَسُولِ اللّه‏ِصلى‌الله‌عليه‌وآله مَشْهُورِينَ بِالزِّنَاء فَنَهى اللّه‏ُ عَنْ أولئِكَ الرِّجالِ وَ النِّساء وَ النَّاس الْيَوْمَ عَلى تِلْكَ الْمَنْزِلَةَ، مَن شَهِرَ شَيْئاً مِنْ ذَلِكَ أوْ اُقِيمَ عَلَيْهِ الْحَدُّ فَلا تُزَوِّجُوهُ حَتَّى تُعْرَفُ تَوْبَتُهُ (٥٣)» «اين آيه اشاره به مردان و زنانى است كه در زمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله مشهور به زنا بودند، و خداوند از ازدواج با اين مردان وزنان نهى كرد، و امروز نيز چنين است، كسى كه مشهور به اين عمل شنيع گردد، يا حد زنا بر او اجرا شود، با او ازدواج نكنيد تا توبه او ظاهر و شناخته شود». آرى، در امر ازدواج بايد كاملاً مواظب بود كه، نكاح با زنان صالحه و عفيفه صورت گيرد، تا از رحم پاك آنها اولاد نيكو و صالح به عمل آيد. زنان پاكدامن و پوشيده، مانند جواهرات نفيسه‏اى هستند كه كمتر در دسترس اشخاص قرار مى‏گيرند. بر مؤمنان خواه زن و خواه مرد، لازم است كه نفس خود را از ازدواج با افراد فاسد حفظ كنند(٥٤) . همسر انسان بايد فردى پاكدامن و از خانواده‏اى اصيل و تربيت شده و نجيب باشد، تا بهتر بتواند كودكان را تربيت كند.

٤ - پاكدامنى عامل حفظ سلامت جامعه

از آنجا كه يك انسان يك موجود اجتماعى است، جامعه بزرگى كه در آن زندگى مى‏كند، از يك نظر همچون خانه او است، و حريم آن همچون حريم خانه او محسوب مى‏شود، پاكى جامعه به پاكى او كمك مى‏كند و آلودگى آن به آلودگى‏اش.

هر عملى كه افراد جامعه انجام مى‏دهند، در نگاه كلان اثر مستقيم در جامعه دارد. پاكدامنى علاوه بر آثار شخصى و شخصيتى داراى آثار اجتماعى است. اگر روح عفاف بر افراد جامعه حاكم باشد، از نظر روح و جسم سالم مى‏مانند و سلامت خانوادگى كه به عنوان يك اصل تربيتى است، حفظ خواهد شد. علاوه بر آن مراكز اجتماعى مثل بيمارستانها و اداره‏ها و در كمال سلامت رفتارى خواهند بود و بزهكاريهاى اجتماعى به حداقل خواهد رسيد. بسيارى از پرونده‏هاى ضداخلاقى، از عدم رعايت حدود شرعى نشأت گرفته است و آمار جنايى ذكر شده همواره زنگ خطرى بوده كه انديشه‏گران تربيتى را نگران مى‏ساخته است.

«استاد مطهرى» در اين زمينه مى‏گويد:

«اسلام مى‏خواهد انواع التذاذهاى جنسى، چه بصرى و لمسى و چه نوع ديگر به محيط خانوادگى و در كادر ازدواج قانونى اختصاص يابد، اجتماع منحصراً براى كار و فعاليّت را با لذتجوئيهاى جنسى به هم مى‏آميزد، اسلام مى‏خواهد اين دو محيط را كاملاً از يكديگر تفكيك كند.

كشانيدن تمتعات جنسى از محيط خانه به اجتماع، نيروى كار و فعاليّت اجتماع را ضعيف مى‏كند. آيا اگر مردى در خيابان و بازار و اداره و كارخانه و غيره با قيافه‏هاى محرك و مهيج زنان آرايش كرده دائماً مواجه باشد بهتر سرگرم كار و فعاليّت مى‏شود يا در محيطى كه با چنين مناظرى روبرو نشود؟ هر مؤسسه يا شركت يا اداره‏اى كه سخت مايل است كارها به خوبى جريان يابد، از اين نوع آميزشها جلوگيرى مى‏كند(٥٥) ». مخالفين اسلام درباره اختلاط و آميزش زن و مرد، جنجال و غوغاى بسيارى برپا مى‏كنند، گاهى از اجتماع آزاد فرانسه سخن به ميان مى‏آورند و زمانى از تمدن آمريكا گفتگو مى‏كنند و مى‏گويند در آن سرزمين مردم با فكر و غريزه خود دورويى و نفاق روا نمى‏دارند. آيا اين گروه، خطبه حكيمانه مارشال پتن را از ياد برده‏اند كه گفت بزرگترين علت شكست ما فرو رفتن در گردابهاى شهوت و ابتلاء تن‏پرورى و عياشى بود؟ آيا منظور ايشان اين است كه جوانان ما را به عنوان مبارزه با ارتجاع و طرفدارى از تجدد و ترقى به چنين ورطه هولناكى در افكنند؟(٥٦) «حضرت علىعليه‌السلام » درباره آلوده شدن اجتماع و خطر اين آلودگى مى‏فرمايد: «إذَا خَبُثَ الزَّمَانُ كَسَدَتِ الْفَضَائِلُ وَضَرَّتْ وَنَفَقَتِ الرَّذَائِلُ وَنَفَعَتْ» «وقتى كه محيط اجتماع آلوده شود، سجاياى اخلاقى و حقايق و فضايل واقعى از رونق مى‏افتد و از نظر مردم زيان آور مى‏شود و برعكس رذايل و ناپاكى در بين مردم رايج و سودبخش مى‏گردد». از اين بيان مطلبى بدست مى‏آيد اين است كه وقتى محيط اجتماع آلوده شد و منكرات و گناه و تخلّف از قانون در بين مردم حكومت كرد، كار به جايى مى‏كشد كه در چنين اجتماعى نه تنها فضايل اخلاقى فضيلت خود را از دست مى‏دهند، بلكه آلودگى را به جايى مى‏كشاند كه فضايل، رذايل، و بر عكس شناخته مى‏شود و به گناهان و ناپاكيها آن چنان تن در مى‏دهند كه لذت خود را در آن مى‏بينند. آن حضرت در جاى ديگرى درباره اجتماع آلوده به گناه مى‏فرمايند: «صارَ الْفُسُوقُ فِي النَّاسِ نَسَبَاً وَالْعِفَافُ عَجَباً» «گناه‏كارى و ناپاكى در آن مردم از اوصاف عادى شد و پاكدامنى باعث برشگفتى و تعجّب است(٥٧) ».

٥ - فضيلت افراد پاكدامن

«مولى محسن كاشانى» بر اين عقيده است كه(٥٨)، غريزه جنسى از ساير غرايز بر انسان چيره‏تر است، چنانكه ممكن است در صورت هيجان، آدمى را عليه عقل دعوت كند. تنها تفاوتش با ساير غرايز اين است كه مقتضاى ايجاد آن امر زشتى است كه آدمى از پيدايش آن شرم مى‏كند. و اينكه مى‏بينيد اكثر مردم از مقتضيات اين غريزه خوددارى مى‏كنند يا براى اين است كه از ايجاد آن عاجزند يا از نكبتهاى آن مى‏ترسند و يا مى‏ترسند و يا شرم مى‏كنند و يا حفظ عزت و آبرو مى‏نمايند. بديهى است كه هيچ يك از اين امور را براى درك ثواب رعايت نمى‏كنند. و از جمله فوايدى كه بر موانع پيشين مترتب شده همان است كه آنها را از گناه جلوگيرى مى‏كنند، زيرا كسيكه ترك زنا كند از هر راهى كه باشد گناه زنا از او برداشته مى‏شود. و ثواب جزيل و كمال هنگامى حاصل مى‏شود كه قدرت به انجام آن باشد و همه گونه موانع برطرف باشد و اسباب آماده و شهوت چون اژدهايى سر بر آورده باشد در عين حال مرتكب نشود و مسلما كسى كه بدين پايه رسيده باشد به درجه صديقان نايل آمده است.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: «مَنْ عَشَقَ وَكَتَمَ وَعَفَّ وَصَبَرَ غَفَرَ اللّه‏ُ لَهُ وَأدْخَلَهُ الْجَنَّةَ»(٥٩) . «كسى كه عاشق شود و عشق خود را پوشيده دارد و عفت نفس ابراز دارد، خداوند او را مى‏بخشد و وارد بهشت مى‏كند».

در حديث ديگرى از پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله آمده است: «سَبْعَةٌ يُظِلُّهُمُ اللّه‏ُ يَوْمَ لا ظِلَّ إلاّ ظِلَّهُ وَعَدَّ مِنْهُمْ رَجُلاً دَعَتْهُ إمْرَأَةٌ ذَاتَ حَسَبٍ وَجَمَالٍ إلى نَفْسِها فَقَالَ إنِّي أخَافُ اللّه‏َ رَبَّ الْعَالَمِينَ»(٦٠) «هفت دسته از مردم را خداى متعال در زير سايه رحمت خود قرار مى‏دهد، آن روزى كه سايه‏اى جز سايه او نيست از آن جمله مردى است كه زن صاحب جمال و قبيله‏دارى او را به طرف خود بخواند و او دعوت وى را اجابت نكند و بگويد من از خداى عالميان مى‏ترسم».

_____________________________________

پي نوشت ها :

١ ـ احسانبخش، صادق، «آثار الصادقين»، جلد سيزدهم، گيلان: روابط عمومى ستاد برگزارى نماز جمعه گيلان، چاپ اول، ١٣٧٥، ٢٩٥.

٢ ـ نهج البلاغة، سخن ٤٨٢.

٣ ـ عبد الباقى، محمد فؤاد، المعجم المفهرس لألفاظ القرآن الكريم، القاهرة: مطبعة دار الكتب المصرية، طبعة الأولى، ١٣٦٤، ٤٦٦.

٤ ـ ر. ك. فانى، كامران و بهاءالدين خرمشاهى، «فرهنگ موضوعى قرآن مجيد»، تهران: انتشارات الهدى، چاپ دوم، ١٣٦٩.

٥ ـ شعرانى، ابوالحسن، «نثر طوبى» يا «دائرة المعارف قرآن مجيد»، جلد دوم، تهران: انتشارات كتابفروشى اسلاميه، چاپ دوم، ١٣٩٨ هق، ١٦٩.

٦ ـ سوره بقره ـ آيه ٢٧٣

٧ـ الجزرى ابن الاثير، محمد، «النهاية فى غريب الحديث» الجزء الثالث، قم: مؤسسة اسماعيليان، چاپ چهارم، ١٣٧٦، ٢٦٤.

٨ـ الطريحى، فخر الدين، «مجمع البحرين»، المجلد الخامس، بيروت: دار و مكتبة الهلال، الطبعة الاولى، ١٩٨٥ م، ١٠١.

٩ـ مكارم شيرازى، ناصر و ديگران، «تفسير نمونه»، جلد دوم، تهران: دار الكتب الاسلاميه، چاپ سى‏ام، ١٣٧٧، ٣٥٥

١٠ ـ طبرى، ابن جرير، «جامع البيان فى تفسير القرآن»، جلد اول، ترجمه حبيب يغمايى، انتشارات توس، ١٣٦٧، ١٧٥.

١١ ـ مكارم شيزارى، ناصر و ديگران، پيشين، ٣٥٦.

١٢ ـ الحسينى البحرانى، السيد هاشم، «البرهان فى تفسير القرآن»، الجزء الاول، تهران: مركز الطباعة و النشر فى مؤسسة البعثة، الطبعة الاولى، ١٤١٥ هق، ٥٥٠.

١٣ ـ ابن‏منظور، «لسان العرب»، المجلد التاسع، بيروت: دار احياء التراث العربى، طبعة الاولى، ١٤٠٨ هق، ٢٩٠.

١٤ ـ سوره نساء ـ آيه ٦.

١٥ ـ شعرانى، ابوالحسن، پيشين، ١٧٠.

١٦ ـ عياشى السلمى السمرقندى، مسعود بن محمد، «تفسير عياشى»، جلد اول، تهران: مكتبة علمية الاسلامية، چاپ اول، ٢٢١.

١٧ ـ شعرانى، ابوالحسن، پيشين،١٧٠.

١٨ ـ سوره نور ـ آيه ٣٣.

١٩ ـ البخارى الجعفى، محمد بن اسماعيل، «صحيح البخارى»، الجزء السابع، بيروت: دار احياء التراث العربي، الطبعة الاولى، بى‏تا، ٣.

٢٠ ـ سوره نور ـ آيه ٦٠.

٢١ ـ شعرانى، ابوالحسن، پيشين، ١٧١.

٢٢ ـ اسرار، مصطفى، «دانستنيهاى قرآن»، تهران: انتشارات فلق، چاپ چهارم، ١٣٧٢، ٥١.

٢٣ ـ سوره مؤمنون، آيه ٥.

٢٤ ـ طباطبائى، سيد محمد حسين، «تفسير الميزان»، جلد پانزدهم، ترجمه سيد محمد باقر موسوى همدانى، بنياد علمى و فكرى علامه طباطبائى، چاپ سوم، ١٣٦٧، ١٢.

٢٥ ـ سيد قطب، «تفسير فى ظلال القرآن»، المجلد الرابع، القاهره: دار الشروق، ١٤١٢ هق، ٢٤٥٥.

٢٦ ـ سوره مؤمنون، آيه ٦.

٢٧ ـ طباطبائى، سيد محمد حسين، پيشين، ١٣.

٢٨ ـ المراغى، احمد مصطفى، «تفسير المراغى»، الثامن عشر، بيروت: دار احياء التراث العربي، الطبعة الثانية، ٥٣١.

٢٩ ـ العروسى الحويزى، عبد علي بن جمعة، «تفسير نور الثقلين»، الجزء الثالث، قم: دار الكتب العلمية، الطبعة الاولى، ٥٣١.

٣٠ ـ پيشين، ٥٣١.

٣١ ـ السيوطى، جلال الدين، «الدر المنثور فى التفسير بالمأثور»، الجزء الخامس، تهران: المكتبة الاسلامية و مكتبة الجعفرى، الطبعة الاولى، بى‏تا، ٥.

٣٢ ـ الرازى، فخرالدين، «مفاتيح الغيب المشتهر بالتفسير الكبير»، الجزء السادس، الطبعة الاولى، ٢٧١.

٣٣ ـ الزمخشرى، محمود بن عمر، «الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل و عيون الاقاويل فى وجوه التاويل»، الجزء الثالث، بى‏جا: الطبعة الاولى، ص ١٧٧.

٣٤ ـ طباطبائى، سيد محمد حسين، پيشين، ١٣.

٣٥ ـ حقى البروسوى، اسماعيل، «تفسير روح البيان»، الجزء السادس، بيروت: الطبعة السابعة، ٤٠٥ هق، ٦٨.

٣٦ ـ ر. ك. قرآن كريم، سوره مباركه معارج، آيات ٣١ ـ ٢٩.

٣٧ ـ قمى، عباس، «سفينة البحار»، الجزء الثانى، بيروت: دار المرتضى، الطبعة الاولى، ٢٠٧.

٣٨ ـ المجلسي، محمد باقر، «بحار الانوار»، الجزء الثامن و السّتّون، بيروت: مؤسسة الوفاء، الطبعة الثانية، ١٤٠٣ هق، ٢٦٨.

٣٩ ـ الحرانى، حسن بن على، «تحف العقول عن آل الرسول»، بيروت: منشورات مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، الطبعة الخامسة، ١٣٩٤ هق، ٢١٧.

٤٠ ـ كلينى، محمد بن يعقوب، «اصول الكافى»، جلد چهارم، ترجمه محمد باقر كمره‏اى، انتشارات اسوه، چاپ دوم، ١٣٧٢، ٢٤٢.

٤١ ـ احسانبخش، صادق، «آثار الصادقين»، جلد سيزدهم، گيلان: روابط عمومى ستاد برگزارى نماز جمعه گيلان، چاپ اول، ١٣٧٠، ٢٩٥.

٤٢ ـ المجلسى، محمد باقر، پيشين، ٢٦٨.

٤٣ ـ سوره مائده، آيه ٥.

٤٤ ـ هاشمى رفسنجانى، اكبر، «تفسير راهنما»، جلد چهارم، قم: مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم، چاپ اول، ١٣٧٦، ٢٥٢ ـ ٢٥٠.

٤٥ ـ الحلّى، ابوالقاسم نجم‏الدين جعفر بن الحسن، «المختصر النافع»، جلد اول، مؤسسه مطبوعات دينى، چاپ پنجم، ١٣٧٤، ١١٧.

٤٦ ـ موسوى خمينى، سيد روح اللّه‏، «تحرير الوسيلة»، جلد سوم، ترجمه على اسلامى، قم: دفتر انتشارات اسلامى، چاپ دوازدهم، ١٣٧٤، ٤٢٣.

٤٧ ـ پيشين، ٤٢٣.

٤٨- الحر العاملى، محمد بن الحسن، «وسائل الشيعه الى تحصيل مسائل الشريعة»، الجزء الاول من المجلد السابع، بيروت، دار احياء التراث العربي، الطبعة الاولى، ١٥.

٤٩ ـ حجتى، سيد محمد باقر، «اسلام و تعليم و تربيت»، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چاپ اول، ١٣٥٨، ٩٣.

٥٠ ـ سوره نور، آيه ٣.

٥١ ـ مكارم شيرازى، ناصر و ديگران، «تفسير نمونه»، جلد چهاردهم، تهران: دار الكتب الاسلامية، چاپ هيجدهم، ١٣٧٨، ٣٦٦.

٥٢ ـ طبرسى، ابو على فضل بن حسن، «تفسير مجمع البيان»، جلد هفدهم، ترجمه احمد بهشتى، مؤسسه انتشاراتى فراهانى، چاپ اول، ١٣٥٤، ٩٦.

٥٣ ـ طبرسى، ابوعلى فضل بن حسن، «تفسير مجمع البيان»، جلد هفدهم، ترجمه احمد بهشتى، بى‏جا: مؤسسه انتشاراتى فراهانى، چاپ اول، ١٣٥٤، ٩٦.

٥٤ ـ ملك، ف. «گنجينه سعادت: تفسير سوره مباركه نور»، تهران: انتشارات قديانى، چاپ دوم، ١٣٦٣، ١٨.

٥٥ ـ مطهرى، مرتضى، پيشين، ٨٣ و ٩٢.

٥٦ ـ دستغيب شيرازى، سيد عبد الحسين، «گناهان كبيره»، جلد اول، تهران: انتشارات جهان، چاپ ششم، ٢١٧ ـ ٢١٦.

٥٧ ـ تاج لنگرودى، محمد مهدى، «واعظ خانوانده»، تهران: چاپخانه حيدرى، چاپ سوم، ١٣٥٤، ٣٢ ـ ٣١.

٥٨ ـ كاشانى، مولى محسن، «اخلاق حسنه»، ٣٩.

٥٩ ـ احسانبخش، صادق، پيشين، ٣٩.

٦٠ ـ كاشانى، مولى محسن، «المحجة البيضاء في تهذيب الاحياء»، ١٨٦ ـ ١٨٥.

فصل دوم : اسوه‏هاى پاكدامنى

قرآن كريم در مقام معرفى ملكه عفاف، هم تمثيل از مرد مى‏آورد و هم از زن اما آن مرد، «يوسف صديقعليه‌السلام » و آن زن «حضرت مريمعليها‌السلام » است. هر دوى اين بزرگواران، مزاياى ارزشى فراوانى داشتند كه قرآن نقل مى‏كند. امّا آنچه در اين مبحث مورد توجّه است، ملكه عفاف بودن آنها است. هم يوسف مبتلا شد و در اثر عفاف، نجات يافت، و هم مريم امتحان شد و در پرتو عفاف نجات پيدا كرد. امّا آنچه مهمّ است، اين است كه راه نجات هر يك از اين دو معصوم چه بود و در حين خطر عكس العمل هر يك چگونه بود و چه گفتند؟(١)

١ - حضرت مريمعليها‌السلام

خداوند متعال در قرآن مى‏فرمايد: ۰( وَمَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرَانَ الَّتِي أحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِيِه مِنْ رُوحِنا ) (٢) «و مريم دختر عمران را كه عفت خود را حفظ نمود آنگاه ما در رحم او از روح خود دميديم ...».

«علامه طباطبايى» مى‏گويد:

«در اين آيه خداوند مريمعليها‌السلام را به خاطر عفتش مى‏ستايد، و ستايش مريمعليها‌السلام در قرآن كريم مكرر آمده و شايد اين بخاطر رفتار ناپسندى باشد كه يهوديان نسبت به آن جناب وارد داشته، و تهمتى باشد كه ايشان به وى زدند».(٣)

در جاى ديگرى مى‏فرمايد:( وَالَّتِي أحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِيه مِنْ رُوحِنَا ) (٤) «و مريم را ياد كن كه دامن خود را پاك نگاه داشت و از روح خود در او دميديم». «مرحوم طبرسى» مى‏گويد: «ياد كن دختر عمران را كه دامن خود را پاك داشت و پيرامون فساد و بدنامى نگشت»(٥). ظاهر آيه فوق چنين مى‏گويد كه مريم دامان خويش را از هر گونه آلودگى به بى‏عفتى حفظ كرد، ولى بعضى از مفسران(٦)، اين احتمال را در معنى آيه داده‏اند كه او از هر گونه تماس با مردى (چه از حلال و چه از حرام) خوددارى كرد. زمخشرى نيز اين نظر را داشته و مى‏گويد(٧) : مراد خوددارى از هر گونه تماس از حلال و حرام است كلاً همانگونه كه در آيه بيستم سوره مريم مى‏فرمايد:( وَلَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ وَلَمْ أكُ بَغِيّاً ) «تاكنون انسانى با من تماس نداشته و زن آلوده‏اى هم نبوده‏ام». استفهام در آيه شريفه از باب تعجب است، يعنى چگونه براى من فرزند مى‏شود با اينكه قبل از اين با هيچ مردى نياميخته‏ام، نه از راه حلال و ازدواج و نه از راه حرام و زنا؟ مريمعليها‌السلام در اين حال تنها به اسباب عادى مى‏انديشيد و فكر مى‏كرد براى اينكه زنى صاحب فرزند شود دو راه بيشتر ندارد، يا ازدواج و انتخاب همسر و يا آلودگى و انحراف، من كه خود را بهتر از هر كس مى‏شناسم نه تا كنون همسرى انتخاب كرده‏ام و نه هرگز زن منحرفى بوده‏ام، تا كنون هرگز شنيده نشده است كسى بدون اين دو صاحب فرزندى شود! بعضى از مفسرين در اين زمينه معتقد هستند كه(٨) : آبستنى بدون تماس منحصر به حضرت مريم نيست، بلكه در طبيعت نيز نمونه‏هايى از آنرا مى‏توان يافت، چنانكه طبق مطالعه و مشاهده، زنبورشناسان، ملكه زنبور عسل پيش از عروسى مى‏تواند تخم بگذارد، منتها تخمهايى كه قبل از ازدواج مى‏گذارد، همگی زنبور نر مى‏شوند. آرى خداوند متعال بر هر كارى قادر است.

نكته جالب توجهى كه درباره پاكدامنى اين بانوى بزرگوار وجود دارد. اين است كه آن حضرت نه تنها خودش ميل ندارد، آن فرشته را هم كه به صورت بشر متمثل شده است نهى از منكر مى‏كند. و مى‏گويد: «اگر تو با تقوايى دست به اين كار نزن». لذا ذات اقدس اله فرمود:( فَأرْسَلْنَا إلَيْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِيَّاً ) (٩) «ما روح خود را به سوى او فرستاديم و او در شكل انسانى بى عيب و نقص بر مريم ظاهر شد» در آيه بعد مى‏فرمايد:( قَالَتْ إنِّي أعُوذُ بِالرَّحمنِ مِنْكَ إنْ كُنْتَ تَقِيَّاً ) (١٠) «گفت من به خداى رحمان از تو پناه مى‏برم اگر پرهيزگار هستى». آرى در اينجا مريم به اين فرشته متمثل مى‏فرمايد: اگر تو با تقوايى دست به اين كار نزن، من كه دستم بسته است، تو هم دستت را ببند، و اين تعبير بسيار لطيفى در مورد پاكدامنى مريمعليها‌السلام است.


3

4

5

6

7

8

9

10

11