اسرار موفقيّت ، جلد اول

اسرار موفقيّت ، جلد اول0%

اسرار موفقيّت ، جلد اول نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 8

اسرار موفقيّت ، جلد اول

نویسنده: سيد مرتضى مجتهدى سيستانى
گروه:

صفحات: 8
مشاهدات: 2818
دانلود: 65

توضیحات:

اسرار موفقيّت ، جلد اول
  • پيشگفتار

  • 1 - فكر و انديشه

  • ارزش فكر

  • پرواز فكر و انديشه

  • از رازهاى اهميّت فكر

  • اثر فكر گناه

  • تفكّر بر ايمان و يقين شما مى‏افزايد

  • تفكّر وسيله بصيرت و دورانديشى است

  • روزه انديشه

  • راه‏هايى براى سلامتى انديشه

  • 1 - دقّت و تأمّل، فكر را سالم مى‏كند

  • 2 - پرهيز از پرخورى

  • 3 - پرهيز از كسانى كه داراى اشتباهات فكرى هستند

  • تمركز فكر، بر قدرت انديشه مى‏افزايد

  • نتيجه بحث

  • 2 - مشورت

  • لزوم مشورت

  • مشورت يا پشتوانه بزرگ پيشرفت

  • با چه كسانى مشورت مى‏كنيد؟!

  • پس از مشورت، به آن رفتار كنيد

  • سرانجامِ ترك مشورت

  • نتيجه بحث

  • 3 - هدف

  • بهترين هدف را انتخاب كنيد

  • به نتيجه هدف توجّه كنيد

  • هدف از خلقت انسانها چيست؟

  • راه‏هايى براى رسيدن به هدف

  • 1 - به هدف خود، اميدوار باشيد

  • تذكّر يك نكته

  • 2 - نقش طلب و جستجو در دستيابى به هدف

  • 3 - در خدمت مردان بزرگ

  • 4 - مخالفت با نفس يا راه رسيدن به اهداف عالى

  • 5 - توسّل به اهل بيت‏عليهم السلام براى رسيدن به هدفهاى بزرگ

  • نتيجه بحث

  • 4 - اراده قوى، همّت عالى

  • ارزش اراده

  • اخلاص قبل از تصميم و اراده

  • به اراده و تصميم خود جهت دهيد

  • داراى همّت عالى باشيد

  • به تصميم خود عمل كنيد

  • قدرت در تصميم گيرى، عامل پيروزى و ضعف در آن، عامل شكست است

  • با قدرت اراده، بر طبيعت خود غالب شويد

  • ملّا صالح مازندرانى، مرد تصميم و اراده

  • اراده و نيّت خود را تقويت كنيد

  • راه‏هايى براى تقويت اراده

  • 1 - شور و شوق، اراده شما را قوى مى‏كند

  • 2 - اميد و آرزو همّت آفرين است

  • 3 - از خداوند، خواهان اراده و همّت عالى باشيد

  • نتيجه بحث

  • 5 - نظم و برنامه

  • اهميّت نظم و برنامه

  • نظم، نشانه عدم تضادّ و برطرف كننده آشفتگى است

  • نوجوانان را در نظم و برنامه صحيح كمك كنيد

  • نظم و برنامه راهى مؤثّر براى بهره‏گيرى از وقت

  • نظم و برنامه مرحوم شيخ انصارى

  • نتيجه بحث

  • 6 - بهره‏گيرى از وقت

  • استفاده از وقت

  • بهره‏گيرى علّامه مجلسى از عمر خويش

  • وقت و فرصت را از دست ندهيد

  • نتيجه بيكارى

  • اتلاف وقت يا خودكشى تدريجى!

  • از گذشته خود عبرت بگيريد

  • از گذشته ديگران پند بياموزيم

  • وقت خود را براى اهداف شخصى ديگران، از دست ندهيد

  • از فرصتها استفاده كنيم

  • تا آخرين نفس از عمر خود استفاده كنيد

  • نتيجه بحث

  • 7 - همنشينى با نيكان

  • راز اهميّت همنشينى با صلحا و ابرار

  • افرادى كه مجالست با آنان باعث تعالى روح است

  • 1 - مجالست با علماى ربّانى

  • 2 - مجالست با ابرار و صلح

  • همنشينان خود را بشناسيد

  • گروههايى كه همنشينى با آنان مانع پيشرفت است

  • 1 - همنشينى با كوتاه فكران

  • 2 - همنشينى با گمراهان

  • 3 - مجالست با هواپرستان

  • 4 - همنشينى با شكّاكان

  • نتيجه بحث

  • 8 - تجربه

  • براى تكامل روحى به تجربه نيازمنديد

  • تجربه و زمامدارى

  • تجربه در مسائل علمى و صنعتى

  • تجربه، عقل را افزايش مى‏دهد

  • تجربه يا راه فرار از نيرنگ

  • دوستان در دشواريها، تجربه مى‏شوند

  • از تجربه‏ها درس بياموزيد

  • از تجربه ديگران استفاده كنيد

  • راه بهره‏گيرى از تجربه ديگران

  • تجربه‏هائى كه آموخته‏ايد از ياد نبريد

  • نتيجه بحث

  • 9 - مخالفت با نفس

  • مخالفت با نفس يا حاكميّت بر خويشتن

  • غلبه نفس بر عقل

  • نفس خود را درمان كنيد

  • دعا براى تهذيب نفس

  • خود را به مخالفت با نفس عادت دهيد

  • با تهذيب نفس از قدرتهاى روحى استفاده كنيد

  • قدرت نفس، اگر آن را كنترل كنيد

  • نتيجه بحث

  • 10 - صبر و استقامت

  • صبر، كليد گنجينه اسرار است

  • صبر و استقامت، اراده را قوى مى‏كند

  • صبر حضرت ايّوب

  • نفس خود را براى صبر و استقامت آماده كنيد

  • مرحوم كنى و نتيجه صبر و استقامت او

  • صبر نيروبخش و قدرت آفرين است

  • نتيجه بحث

  • 11 - اخلاص

  • اهميّت اخلاص

  • اثر و نتيجه اخلاص

  • اخلاص صاحب «جواهر الكلام«

  • آيا همه مى‏توانند داراى اخلاص باشند؟

  • زحمت اخلاص

  • كمال اخلاص

  • نتيجه بحث

  • 12 - علم و دانش

  • علم و دانش وسيله ارتقاء به درجات عالى است

  • ضرورت ميل و اراده در تحصيل علم

  • ترك گناه از مسائل ضرورى در فراگيرى علم و دانش است

  • كدام دسته از علوم، انسان را به تكامل روحى مى‏رساند؟

  • با نشر علم به كمالات معنوى راه مى‏يابيد

  • نتيجه بحث

  • 13 - توفيق

  • اثر توفيق در پيشرفت انسانه

  • تصميم، قدرت، توفيق و اصابت يا چهار ركن سعادت

  • توفيق، قدرت رهبرى و هدايت به سوى نيكيهاست

  • مردان موفّق

  • راه‏هايى براى جلب توفيق

  • 1 - نيايش براى كسب توفيق

  • تذكّر يك نكته

  • 2 - دعاى پدر و مادر يا عامل توفيق

  • 3 - تلاش و كوشش براى جلب توفيق ضرورى است

  • 4 - انديشه در نعمتهاى خداوند يا عامل مهمّ توفيق

  • نتيجه بحث

  • 14 - يقين

  • اهميّت يقين

  • آثار يقين

  • 1 - يقين قلب را محكم مى‏كند

  • حضور در مجلس مباهله

  • 2 - يقين ارزش اعمال شما را افزايش مى‏دهد

  • 3 - يقين باطن شما را اصلاح مى‏كند

  • امورى كه يقين را متزلزل مى‏كنند

  • 1 - شكّ و ترديد

  • 2 - گناه

  • يقين‏هاى از دست رفته

  • راه‏هاى تحصيل يقين

  • 1 - كسب معارف

  • 2 - دعا و نيايش

  • 3 - تهذيب نفس

  • نتيجه بحث

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 8 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 2818 / دانلود: 65
اندازه اندازه اندازه
اسرار موفقيّت ، جلد اول

اسرار موفقيّت ، جلد اول

نویسنده:
فارسی
پيش‏گفتار


اسرار موفقيّت ، جلد اول

نويسنده : سيد مرتضى مجتهدى سيستانى


بسم اللَّه الرحمن الرّحيم

پيش‏گفتار

فكر و انديشه، از رازهاى مهمّ كاميابى مردان بزرگ است. اگر شما در راه آنان گام برمى‏داريد و خواهان سعادت و موفقيّت خويش هستيد، بايد از قدرت فكر بهره‏مند شويد و با استفاده از انديشه‏هاى مثبت، كمبودهاى خود را جبران كنيد تا به اهداف عالىِ خويش دست يافته و بتوانيد جامعه خود را با افكار و انديشه‏هاى ارزنده آشنا سازيد.
هرگاه نياز به يارى و كمك فكرى داشتيد، با شخصيّتهاى آگاه و دلسوزى كه داراى شرايط مشاوره هستند، به مشورت بنشينيد و از انديشه‏ها و دست آوردهاى آنان سود جوئيد.
با استفاده از رهنمودهاى ارزشمند كسانى كه شايسته مشورت هستند، با اهداف عالى آشنا شويد و بهترين و ارزنده‏ترين هدف را انتخاب كنيد. زيرا آينده شما در گرو هدفى است كه براى رسيدن به آن تلاش مى‏كنيد.
آن گاه با اراده قوى و همّت عالى كه از شرايط پيشرفت و موفقيّت است، نظم و برنامه‏اى را كه مناسب با هدف شما است، جامه عمل بپوشانيد. زيرا نظم و برنامه صحيح، راه را براى رسيدن به هدف، نزديك و آسان مى‏كند و شما را زودتر به مقصد نهايى مى‏رساند.
با بهره‏گيرى از وقت و استفاده از فرصتهايى كه به دست مى‏آوريد، از همنشينى با نيكان بهره‏مند شويد؛ تا بر اثر همنشينى با آنان روح تازه در كالبدتان دميده و جان و دلتان از سخنان روح افزاى آنان عطرآگين شود. با آنان مصاحبت كنيد تا بتوانيد از قدرتهاى روحى و معنوى آنان نيرو بگيريد، و با استفاده از دست آوردها و تجربه‏هايى كه آنان در طول ساليان دراز به دست آورده‏اند، به مخالفت با نفس بپردازيد.
در صورتى كه نفس خود را كنترل كنيد و صبر و استقامت را پيشه خود نمائيد، انرژى‏هاى روحى شما متمركز شده و قدرت‏هاى معنوى شما افزايش مى‏يابد؛ زيرا بر اثر صبر در برابر هواهاى نفسانى، باطن و سريره شما از زشتيها پاك مى‏شود و به مقام اخلاص - كه سرّى از اسرار خداوند است - راه مى‏يابيد.
در اين هنگام قلب شما با الهامات رحمانى روشن مى‏شود، و چشمه‏هاى حكمت و علوم بر زبانتان جارى مى‏شود. و از علم و دانش كه وسيله ارتقاء به درجات عالى و راه يافتن به مراحل ارزنده تقرّب به خداوند است، بهره‏مند مى‏شويد.
اگر به سوى باب علم و دانش پربگشائيد، بر شرافت و ارزش خود مى‏افزائيد و با انوار تابناك معارف خاندان وحى، قلب خود را روشن مى‏سازيد و مى‏توانيد همچون مشعلى فروزان بر جامعه خود نورافشانى كنيد و آنان را با مكتب حياتبخش اهل بيت‏عليهم السلام آشنا سازيد، و دلهاى زنگار گرفته را با تابش اشعه پرفروغ گفتار آنان، صيقل زده و روشنائى بخشيد.
براى انجام اين گونه خدمات، تلاش و كوشش كنيد تا توفيق الهى شامل حالتان شود؛ زيرا براى به دست آوردن توفيق علاوه بر دعا، سعى و تلاش نيز ضرورى است.
توجّه داشته باشيد تا توفيق الهى از ما دستگيرى نكند، به كاروان حقيقت نخواهيم رسيد.

كاروان رفت و تو در خواب و بيابان در پيش
كى روى؟ ره زكه پرسى؟ چه كنى؟ چون باشى؟
اگر مى‏خواهيد به كاروان حقيقت برسيد، از طعنه اغيار به خود بيم راه ندهيد و از سرزنش خار مغيلان نهراسيد. حركت كنيد، از جاى برخيزيد و از پاى ننشينيد تا به مقام يقين كه از ويژگى‏هاى مردان بزرگ و خودساخته است، راه يابيد.
× × ×
از آنجا كه طرح اين مباحث با هر گونه نظم و ترتيب لازم، براى جامعه مفيد است، نويسنده بر آن شد كه يادداشتهاى خود را در اين زمينه، كه مستند به فرمايشات خاندان رسالت بالأخص صاحب ولايت ملك و ملكوت حضرت علىّ بن ابى طالب‏عليه السلام است، در اختيار عموم بگذارد.
اميد است اين كتاب بر اثر انوار تابناك سخنان آن بزرگواران، ره‏گشاى جويندگان راه باشد و آنان را در زمينه پرورش و تكامل روحى و معنوى يارى دهد.
سيّد مرتضى مجتهدى سيستانى

١ - فكر و انديشه

ارزش فكر

هر انسانى در مغز خود، داراى گنجهاى پرقيمت و گرانبهائى است كه بوسيله فكر و انديشه مى‏تواند آنها را به دست آورد، و از اين گنجينه پر ارزش استفاده نمايد.
متأسّفانه برخى از مردم به جاى اينكه از گنجهاى پرقيمتى كه در وجودشان قرار دارد، استفاده كنند، به جستجوى دفينه‏ها و اموالى كه در زير خاك پنهان شده، مى‏پردازند!
اگر آنان بدانند خداوند گنجينه‏هائى به مراتب بهتر از دفينه‏هائى كه در جستجوى آن هستند، به رايگان در وجودشان قرار داده است، هيچ گاه عمر خود را در آن راه از دست نمى‏دهند. آنان براى يافتن زر و سيم، خاكها را زير و رو مى‏كنند و غوّاصان براى بدست آوردن جواهرات در اعماق آبها، غوطه‏ور مى‏شوند؛ ولى مردان خود ساخته براى بدست آوردن گنجينه‏هاى واقعى ، در افكار و انديشه‏هاى خويش غوطه‏ور مى‏شوند.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام در نهج البلاغه مى‏فرمايند:
اَلْمُؤْمِنُ مَغْمُورٌ ... بِفِكْرَتِهِ. (١)
مؤمن در افكار خويش غوطه‏ور است.
او از اعماق درياى بيكران افكار خويش، گوهرهاى گرانبهايى را مى‏يابد كه گنجينه‏هاى طلا توان برابرى با آنها را ندارد.
او از ژرفاى افكار خويش، جواهراتى را بدست مى‏آورد كه ارزش آنها جاويدان و ابدى است و قيمت واقعى و ارزش نهائى آنها را در دنياى ديگر و در جهان آخرت درك مى‏كند.
غوطه‏ور شدن در افكار - نه توهّمات - روح را تقويت مى‏كند و براى دست‏يابى به گنجينه‏هاى اسرار آماده مى‏سازد؛ با فكر و انديشه، روح و روان شما پرورش مى‏يابد و ورزيده مى‏شود. همان گونه كه تمرينات جسمى، ورزش بدن است و جسم انسان را پرورش مى‏دهد، فكر و انديشه مثبت، روح و روان او را تقويت نموده و پرورش مى‏دهد. زيرا تفكّر يك نوع آموزش به ضمير ناخودآگاه است. به وسيله تفكّر، حالات باطنى تقويت مى‏شود و قدرتهاى روحى انسان آشكار مى‏شود. زيرا فكر پرورش دهنده و تكامل بخش روح است.

پرواز فكر و انديشه

انسان بايد از عالم وهم و خيال دور شود و به سوى حقيقت روى آورد. روى آوردن به فكر و انديشه در حقائق هستى و خو گرفتن به آن، انسان را از عالم وهم و خيال دور مى‏سازد و او را انديشمند و جوياى حقيقت و واقعيت مى‏سازد. از اين رو حضرت عيسى در سفارشات خود فرموده است:
عَوِّدْ... قَلْبَكَ الْفِكْرَ. (٢)
قلب خود را به فكر كردن و انديشيدن عادت ده.
در صورت خو گرفتن به تفكّر، قدرت فكر و نيروى تمركز، بيشتر مى‏شود و آن گاه كه فكر قوى شود، وهم و خيال ضعيف مى‏شود. با تضعيف وهم و خيال و تقويت فكر، اثر تبليغات و تلقينات گمراه كننده شيطان و دشمنان دين، تضعيف مى‏شود؛ زيرا آن گاه كه انسان معتاد به تفكّر و تأمّل و انديشه شد، بنيان معتقدات و معلومات خود را بر همين اساس قرار مى‏دهد. به همين دليل حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام در گفتار خود فرموده‏اند:
لا عِلْمَ كَالتَّفَكُّرِ. (٣)
هيچ علمى همانند تفكّر نيست.
تفكّر و انديشه و استفاده از ارزشهاى موجود در مغز آدمى، از صفات مردان بزرگ و خودساخته است. آنان با پرواز فكر و سير انديشه و شناخت موجودات هستى، بر ايمان و يقين خود مى‏افزايند. به همين جهت مردان خودساخته افكارشان خمود، بى‏رونق و خاموش نيست.
پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم به حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام فرمودند:
مِنْ صِفاتِ الْمُؤْمِنِ اَنْ يَكوُنَ جَوَّالَ الْفِكْرِ. (٤)
از صفات مردان مؤمن، اين است كه از جولان فكرى برخوردارند.
آنان با پرواز فكر، روح خود را متعالى ساخته و عالى‏ترين هدفها را برمى‏گزينند و در پى آن، محكم‏ترين اراده‏ها و قوى‏ترين همّتها را بدست مى‏آورند و با پشتوانه فكر قوى، از خداوند بزرگ خواستار موفقيّت و دستيابى به اهداف مقدّس مى‏شوند.

از رازهاى اهميّت فكر

فكر و انديشه، راهى مستقيم به سوى حقايق جهان هستى است، و در صورتى كه فكر در پيرامون مسائل معنوى تداوم يافته و طولانى شود، ناخودآگاه انسان را به سوى معنويّت مى‏كشاند.
در فكر، نيروى جاذبه‏اى وجود دارد كه شخص متفكّر را با مسئله‏اى كه درباره آن مى‏انديشد، پيوند مى‏زند و ميان آنها ارتباط برقرار مى‏كند.
وجود اين نيرو يكى از رازهاى مهم اهميّت فكر و انديشه است. بر اساس وجود اين نيرو، انسانى كه درباره خوبيها و يا بديها مى‏انديشد، و تفكّر او تداوم مى‏يابد، كم‏كم بسوى خوبيها و يا هر چه درباره آن فكر مى‏كند، جذب مى‏شود و آنها نيز به سوى او روى مى‏آورند.
اين حقيقتى است كه در روايات و فرمايشات خاندان وحى عليهم السلام به آن تصريح شده است. به اين جهت افكار پسنديده، صفا دهنده قلب و زينت‏بخش دل و نورانى كننده باطن انسان است. همان گونه كه افكار زشت و نيز غفلت، ايجاد كننده تاريكى و ظلمت در قلب آدمى است.
انسانى كه فكر مى‏كند و مى‏انديشد، صفا و نورانيّت دارد و كسى كه غافل است از نعمت تفكّر بهره‏اى ندارد و دلى زنگار گرفته و تاريك دارد.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام در خطبه «وسيله» مى‏فرمايند:
اَلْفِكْرُ تُورِثُ نُوراً وَالْغَفْلَةُ ظُلْمَةً. (٥)
فكر و انديشه، نورانيّت را بجاى مى‏گذارد و غفلت تاريكى را.
زيرا تفكّر اگر بر اساس حق جويى و جستجوى كمال باشد، نشان دهنده حقيقت و بيان كننده واقعيّات جهان هستى در قلمرو شأن شخص متفكّر است؛ و اين خود ايجاد كننده صفا و نورانيّت مى‏باشد. ولى غفلت از اين حقايق، بر ظلمت و تيرگيهاى موجود مى‏افزايد.
تحوّلى كه بر اثر كثرت فكر و انديشه، در قلب انسان ايجاد مى‏شود، او را آماده براى عمل مى‏سازد؛ به اين جهت فكر و انديشه، ايجاد كننده قوّه عامله است. بنابراين، فكر نه تنها انسان را براى انجام مسائلى كه مورد تفكّر قرار داده است مهيّا و آماده مى‏نمايد، بلكه بر اثر تداوم فكر، در انسان قوّه عامله و نيروى عمل ايجاد مى‏شود و او را به سوى عمل جذب مى‏نمايد تا فكر و انديشه، به صورت عمل و رفتار درآيد.
حضرت امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايند:
التَّفَكُّرُ يَدْعُو اِلَى الْبِرِّ وَالْعَمَلِ بِهِ. (٦)
فكر، انسان را بسوى خوبى‏ها و عمل به آن دعوت مى‏كند.
فكر و انديشه درباره راز خلقت انسان و هدف از ايجاد و پيدايش او، و سرانجام و عاقبت وى، آدمى را به سوى نيكى و مقام «عبوديّت«، فرا مى‏خواند.
شما بوسيله «فكر و انديشه» مى‏توانيد با رسيدن به مقام «عبوديّت«، نيروهاى عظيمى را كه در وجودتان به صورت نهان و نهفته وجود دارد، به فعليّت رسانده و بيدار نمائيد.

اثر فكر گناه

در انسان آمادگى براى متخلّق شدن به هر گونه صفت نيك و بد، و امكان دارا شدنِ هر گونه خلق و خوى، وجود دارد. با فكر و انديشه در كارهاى خوب و بد، اين آمادگى به فعليّت تبديل مى‏شود و از مرحله امكان خارج شده و واقعيّت مى‏پذيرد.
اين يك حقيقت عام و كلّى است و اختصاصى به كارهاى پسنديده و خوب ندارد. يعنى همان گونه كه انسان بوسيله فكر نمودن درباره خوبيها، بسوى آن جذب مى‏شود و آن را عملى مى‏سازد، با انديشيدن درباره گناهان و لذائذ حيوانى نيز به سوى آنها كشيده مى‏شود و دست به ارتكاب آنها مى‏زند.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
مَنْ كَثُرَ فِكْرُهُ فِي الْمَعاصي، دَعَتْهُ اِلَيْها. (٧)
كسى كه درباره گناهان زياد فكر كند، بسوى آنها خوانده مى‏شود.
و در گفتارى ديگر مى‏فرمايند:
مَنْ كَثُرَ فِكْرُهُ فِي اللَّذاتِ، غَلَبَتْ عَلَيْهِ. (٨)
كسى كه درباره لذّتها زياد بينديشد، آنها بر او غلبه خواهند نمود.
بنابراين فكر و انديشه آدمى، مى‏تواند آينده او را تغيير داده و تحوّل عظيمى در چگونگى زندگى او بوجود آورد. به اين دليل در كلمات دلنشين خاندان عصمت، آن همه به تفكّر و انديشه، ارزش قائل شده‏اند و اهميّت آن را به همه شيفتگان و دوستان خود توصيه نموده‏اند؛ زيرا ارزش فكر و انديشه در موضوعات ارزنده، در سنجش با عمل و كردار، همچون ارزش روح و روان در برابر جسم است.

تفكّر، بر ايمان و يقين شما مى‏افزايد

تفكّر در مخلوقات جهان و نظام آفرينش، ايمان و يقين را در دل انسان تقويت مى‏كند و اعتقاد به وجود خداوند بزرگ و ساير عقايد مذهبى را بيشتر و محكمتر مى‏نمايد. آفرينش ميلياردها ميليارد ستاره در كهكشانها، - علاوه بر ستارگانى كه در سحابيها وجود دارند و امكان شمارش آنها نيست - با نظم شگفت انگيزى كه از آن برخوردارند، دليلى بزرگ بر وجود خالق و آفريدگارى بزرگ، مدبّر و مقتدر است.
فكر انسانها عاجز از درك عظمت جهان هستى است و انديشمندان جهان، آن گاه كه به تفكّر درباره جهانِ خلقت مى‏پردازند، با جهانى باعظمت واسرار آميز روبرو شده و خود را عاجز از درك حقيقت آن مى‏بينند؛ ولى نشانه‏ها و آياتى را در آن مشاهده مى‏كنند كه احيا كننده قلبها و روشنى بخش دلهاى خردمندان است. آرى بر اثر تفكّر در پيرامون عظمت جهانِ خلقت، يقين و ايمان به وجود خالق مقتدر و مهربان، افزايش مى‏يابد.
چشم دوختن به عالم ملكوت، از صفات و ويژگيهاى اولياء خدا است. آنان با فكر و انديشه، به كشف اسرار جهان هستى مى‏پردازند. آنها نه تنها ديده دل را بسوى عالم ملكوت مى‏دوزند؛ بلكه ياران و نزديكان خود را نيز به آن سفارش مى‏نمايند.
در وصيّتهاى حضرت لقمان به فرزندش آمده است:
اَطِلِ التَّفَكُّرَ في مَلَكُوتِ السَّمواتِ وَالْاَرْضِ وَالْجِبالِ وَما خَلَقَ اللَّهُ، فَكَفى بِهذا واعِظاً لِقَلْبِكَ. (٩)
فكر خود را در ملكوت آسمانها و زمين و كوه‏ها و آنچه را كه خداوند خلق كرده است، طولانى كن؛ كه اين گونه انديشه، قلب تو را از جهت وعظ و نصيحت گوئى كفايت مى‏كند.
تفكّر طولانى درباره ملكوت كه لقمان آن را به فرزندش سفارش كرده است، اثراتى را در بردارد كه اگر انسان به انجام آن توفيق يابد، در آينده او تحوّلى عظيم به وجود مى‏آورد؛ زيرا بر اثر فكر درباره ملكوت آسمانها و زمين و ساير مخلوقات خداوند، اعتقاد و بينشى ايجاد مى‏شود كه روشنگر سرانجام كار است.
قرآن مجيد مى‏فرمايد:
» اِنَّ في خَلْقِ السَّمواتِ وَالْاَرْضِ وَاخْتِلافِ اللَّيْلِ وَالنَّهارِ لَآياتٍ لِاُولِى الْاَلْبابِ × اَلَّذينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَقُعُوداً وَعَلى جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّمواتِ وَالْاَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ ». (١٠)
بدرستى كه در آفرينش آسمانها و زمين و اختلاف شب و روز هر آينه نشانه‏هايى است براى صاحبان عقل. آنان كه خدا را ياد مى‏كنند در حال ايستاده و نشسته و بر پهلوهايشان (در هر حالى در ياد خدا هستند) و مى‏انديشند در آفرينش آسمانها و زمين (و مى‏گويند:) پروردگار ما، اين را باطل نيافريدى، منزّهى تو، پس ما را از عذاب جهنّم نگه دار.
فكر و انديشه آنان در پيرامون خلقت آسمانها و زمين، به جنبه ملكى آن اختصاص ندارد؛ بلكه جنبه ملكوتى را نيز شامل مى‏شود. آنان با انديشيدن در خلقت مادّى و ملكوتى جهان، بر ايمان و يقين خود مى‏افزايند.

تفكّر وسيله بصيرت و دورانديشى است

اگر انسان درباره سرانجام كارى كه در پى انجام آنست بينديشد، در كارها به نتيجه مى‏رسد و گرفتار پشيمانى و افسوسهاى كشنده نمى‏شود.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام در ضمن گفتارى دلنشين چنين فرموده‏اند:
اِذا قَدَّمْتَ الْفِكْرَ في جَميعِ اَفْعالِكَ، حَسُنَتْ عَواقِبُكَ في كُلِّ اَمْرٍ. (١١)
اگر پيش از همه كارهايت درباره آن بينديشى، سرانجام و عاقبت تو در هر امرى نيكو خواهد بود.
زيرا انديشه در هر كارى، باعث روشن بينى و بصيرت درباره انجام آن كار خواهد شد.
اولياء خدا، مردان بزرگ و آنان كه از نعمت تقرّب به درگاه خداوند متعال برخوردار بودند و به محضر پر فيض خاندان وحى بار مى‏يافتند و آنان كه جزء ياوران و اصحاب آن بزرگواران بودند، از نعمت تفكّر و انديشيدن درباره سرانجام كارها برخوردار بوده‏اند.
آنان كه از سرچشمه زلال ولايت، آب حيات نوشيده‏اند، آنان كه از پرتو انوار تابناك خاندان وحى بهره برده‏اند، آنان كه با علوم و معارف اهل بيت‏عليهم السلام قلب و جانشان را نورانى ساخته‏اند، همه از نيروى باعظمت فكر - كه از بزرگترين نعمتهاى خداوند است - بهره برده‏اند و داراى بصيرت و دور انديشى شده‏اند.
شناخت، هدايت، روشن بينى، و آگاه بودن از حقايق امر، با فكر و انديشه ايجاد مى‏شود. اين جمله از كلمات درربار حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام است:
لا بَصيرَةَ لِمَنْ لا فِكْرَ لَهُ. (١٢)
آن كس كه فكر ندارد، روشن بينى ندارد.
او بصيرت ندارد، او قلبش تيره و از نورانيّتِ دل بى‏بهره است.
بنابراين با فكر و انديشه، مى‏توان زنگار را از دل پاك ساخته و ظلمت و تيرگى قلب را به صفا، نورانيّت و بصيرت تبديل نمود.
همان گونه كه «حرّ» رضوان‏اللَّه عليه به خاطر احترامى كه به حضرت فاطمه زهراعليها السلام قائل شد، زمينه فكر و انديشه درباره نتيجه و سرانجام جنگ و مقاتله با امام حسين‏عليه السلام براى او پيدا شد، و سرانجام فكر و انديشه‏اى كه بر اساس احترام به حضرت صدّيقه كبرى‏عليها السلام در او تبلور يافته بود، او را از هلاكت نجات داد و او در صف شهداى كربلا قرار گرفت.
با اينكه او از لشكريان ابن زياد پليد بود و حرام‏ترين مال‏ها در گوشت و خونش اثر كرده بود، ساعتى فكر و انديشه، او را از هلاكت و بدبختى ابدى نجات داد و در صف شهداى كربلا قرار گرفت.
«حرّ» ، بر اساس تأمّل و تفكّر در پيرامون پاسخ به امام حسين‏عليه السلام، خود را از تندى و خشم نگه داشت، رياستش را كوچك شمرد و خود را مجبور به تواضع ديد.
به اين مناسبت كلامى از حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام كه سامان دهنده زندگى انسانها است، مى‏آوريم. آن بزرگوار مى‏فرمايند:
دَعِ الْحِدَّةَ وَتَفَكَّرْ فِي الْحُجَّةِ وَتَحَفَّظْ مِنْ الْخَطَلِ،تَأْمَنَ الزَّلَلَ. (١٣)
تندى را رها كن و در حجّت و دليل بينديش، و خود را از گفتن سخن باطل، نگه دار؛ تا از لغزش در امان باشى.
«حرّ» اين چنين رفتار كرد و با بصيرت و دورانديشى، آينده خود را دگرگون ساخت.
همان گونه كه جناب حرّ درباره سرانجام كار خود دقّت و تأمّل نمود، اگر دنياپرستانى كه در سقيفه اجتماع كردند، در پيرامون عاقبت خود مى‏انديشيدند، رخساره ماه نيلگون نمى‏شد و چهره خورشيد را غبار غم نمى‏پوشاند.
ولى افسوس .... افسوس .....
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام بصيرت و دور انديشى را از آثار فكر و انديشه، بيان مى‏كنند و مى‏فرمايند:
مَنْ فَكَّرَ أَبْصَرَ الْعَواقِبَ. (١٤)
كسى كه بينديشد، نسبت به سرانجام امور داراى بصيرت مى‏شود.
بدست آوردن بينش و بصيرت، بهترين راه براى پند و اندرز دادن و موعظه نفس است. بصيرت و روشن بينى، از صفات ممتاز مردان خداست و بهترين راه براى دست يافتن به بصيرت و روشن بينى، فكر و انديشه است.
مردان بزرگ در اثر تفكّر درباره اجتماع و افراد جامعه و وضعيّت فعلى و آينده جامعه، به حالات فرد و اجتماع بصيرت پيدا مى‏كنند.
از حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام روايت شده است كه آن حضرت فرمودند:
مَنْ طالَتْ فِكْرَتُهُ، حَسُنَتْ بَصيرَتُهُ. (١٥)
كسى كه فكرش طولانى شود، بصيرت و روشن بينى او نيكو مى‏شود.
زيرا انديشه، در صورتى كه آلوده به اغراض شخصى نباشد، همچون آئينه‏اى صاف، حقائق را جلوه‏گر مى‏سازد.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
اَلْفِكْرُ مِرْآةٌ صافِيَةٌ. (١٦)
انديشه، آئينه‏اى شفاف است.
در صورتى انديشه همچون آئينه صاف و درخشان، واقعيّت را به شما نشان مى‏دهد كه از روزه انديشه استفاده كنيد.

روزه انديشه

در اسلام، روزه سكوت وجود ندارد؛ همان گونه كه شبانگاه صوم و خوددارى از خوردن و آشاميدن معنى ندارد. ولى آنان كه در مقام دست يافتن به مراتب عالى معنوى هستند، به جاى روزه سكوت به روزه انديشه مى‏پردازند و ذهن خود را به افكار زشت و ناپسند، آلوده نمى‏نمايند. اين دستورى است كه از خاندان وحى به ما رسيده است. حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
صِيامُ الْقَلْبِ عَنِ الْفِكْرِ فِي الْاثامِ اَفْضَلُ مِنْ صِيامِ الْبَطْنِ عَنِ الطَّعامِ. (١٧)
روزه قلب از فكر كردن درباره گناهان، برتر است از روزه داشتن و پرهيز نمودن از خوردن خوراكيها.
اگر خود را به افكار زشت آلوده نسازيد، در برابر گناهان و اعمال ناپسند بيمه مى‏شويد، در اين هنگام فكر، همچون آئينه‏اى صاف و درخشان واقعيّت را براى شما روشن مى‏كند و نشان مى‏دهد. روزه انديشه، مى‏تواند بهترين و مؤثّرترين راه براى نجات را، در اختيار انسان گذاشته و آدمى را در سير معنوى موفّق كند.
روزه انديشه، مى‏تواند روح انسان را به پرواز درآورده و بر فراز فضاى بيكران عالم معنى، به اوج ترقى و پيشرفت برساند.
اگر به انجام روزه انديشه موفّق شويد، شيطان را شكست مى‏دهيد. اگر چه شيطان براى مؤمنين، دشمنى ضعيف به شمار مى‏آيد و قدرت او براى گمراهى انسان كم و اندك است؛ ولى او از نفس انسانها كه دشمنى پرقدرت و مقتدر، و هميشه همراه و همگام با انسانها است، استفاده مى‏كند.
او با وسوسه در نفس افراد، مى‏تواند نفس را با خود هم عقيده ساخته و با كمك نفس، هستى انسان را به تباهى كشيده و سعادت دو دنيا را از او بگيرد.
راه مقابله با وسوسه‏هاى شيطانى و حديث نفس، نفىِ افكار دنيوى است. كسى كه نفس خود را از انديشه‏هاى دنيوى دور نمايد، مرتكب گناه و اعمال زشت نمى‏شود و در اين صورت سعادت جاويدان را بدست مى‏آورد؛ زيرا انديشه سالم و فكر صحيح، انسان را از غم و اندوه و افكار دنيوى - كه ويرانگر خوشى و خوشبختى است - نجات داده و سرانجامى بسيار عالى براى او به ارمغان مى‏آورد.

راه‏هايى براى سلامتى انديشه

١ - دقّت و تأمّل، فكر را سالم مى‏كند دقّت، تأمّل و بررسى افكار، نقش مهمّى در تصحيح افكار و زدودن انديشه‏هاى فاسد دارد. در مناجاتى كه ملك مقرّب خداوند جبرائيل، براى پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم آورده - تا مورد استفاده امّت قرار گيرد - مى‏خوانيد :
وَأَلْهَمْتَني رُشْدي بِتَفَضُّلِكَ، وَاَجْلَيْتَ بِالرَّجاء لَكَ قَلْبي وَاَزَلْتَ خُدْعَةَ عَدُوّي عَنْ لُبّي وَصَحَّحْتَ بِالتَّأْميلِ فِكْري... (١٨)
با تفضّل خويش، هدايت مرا به من الهام فرمودى و با اميدوارى به تو، قلبم را جلا بخشيدى و نيرنگ دشمنم را از عقلم زدودى و با تأمّل، فكرم را سالم نمودى.
اگر فكر خود را به تكاپو و تأمّل وادار نمائيد، انديشه شما سالم مى‏شود و اوج مى‏گيرد؛ در اين هنگام ناخودآگاه بهترين افكار به سراغ شما مى‏آيد. زيرا تأمّل، افكار غلط را از ميان برده و انديشه‏هاى سالم را جايگزين آن مى‏كند. ديو چو بيرون رود، فرشته درآيد.

٢ - پرهيز از پرخورى براى تصحيح فكر و قدرت بر تأمّل، خوددارى از پرخورى ضرورى است؛ زيرا خوردن و آشاميدن اگر از حدّ اعتدال خارج باشد، در فساد فكر و انديشه، اثرى مهم دارد. آسايش و آرامش فكرى در ارتباط با آسايش جسمى است و در صورتى فكر راحت است كه احساس پرخورى و سنگينى نشود. در اين هنگام ذهن آرام و از طغيان افكار زشت، و هجوم انديشه‏هاى شيطانى محفوظ خواهد بود.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
مَنِ اقْتَصَرَ في اَكْلِهِ كَثُرَتْ صِحَّتُهُ وَصَلُحَتْ فِكْرَتَهُ. (١٩)
كسى كه در خوردن به قدر لازم اكتفا كند، صحّت جسمى او بيشتر مى‏شود و فكرش اصلاح مى‏گردد.
بر اثر پرخورى، بخارات بدن بيشتر شده و به سوى مغز روان مى‏شود و بر قدرت نفوذ شياطين مى‏افزايد؛ به اين جهت افكار فاسد و وسوسه‏هاى شيطانى زياد مى‏شود. بر اثر پرهيز از پرخورى، بخارات بدن كمتر شده و راه براى نفوذ شيطان كمتر مى‏شود و كيف نفسانى تقليل مى‏يابد. از اين رو حديث نفس و وسواس كمتر شده و فكر اصلاح مى‏شود.

٣ - پرهيز از كسانى كه داراى اشتباهات فكرى هستند براى دارا بودن انديشه سالم، كناره‏گيرى از كسانى كه داراى اشتباهات فكرى هستند نيز ضرورى است. كناره‏گيرى از افراد زود باور، انسان را از اشتباهات فكرى آنان محفوظ نگه مى‏دارد. افراد ساده لوح، زود باور و كسانى كه به آسانى فريب ديگران را مى‏خورند، از نظر فكرى ضعيفند.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
مَنْ ضَعُفَتْ فِكْرَتُهُ قَوِيَتْ غِرَّتُهُ. (٢٠)
كسى كه فكرش ضعيف باشد، فريب خوردن او قوى مى‏باشد.
ضعف فكرى، امكانات گول خوردن را مهيّا مى‏كند؛ زيرا از آنجا كه در اين گونه افراد، قدرت فكر و انديشه اندك است؛ وهم و خيال در آنان قوى است و بر همين اساس، اظهارات ديگران را به زودى قبول مى‏كنند.
زيرا غلبه وهم و خيال، ايجاد حالت پذيرش مى‏كند؛ ولى فكر و انديشه به دنبال دليل و برهان و حالت پذيرش در صورت وجود شرايط مى‏باشد. به همين جهت، در فرمايشات اهل بيت‏عليهم السلام از مصاحبت با افرادى كه از نظر فكرى ضعيف هستند منع شده؛ تا بر اثر همنشينى، اشتباهات آنان به ديگران سرايت نكند.

تمركز فكر، بر قدرت انديشه مى‏افزايد

كسى كه به فكر و انديشه مى‏پردازد، بايد خاطرى آسوده و ذهنى آرام داشته باشد؛ زيرا تشويش خاطر، مانع تمركز است و آن گاه كه انديشه متمركز نشود، از قدرت آن كاسته مى‏شود.
براى ايجاد تمركز فكر، بايد در محيط آرام و با خاطر آسوده به تمركز فكر بپردازيد. محيطهائى كه فكر را به اين سو و آن سو متوجّه مى‏كند و همچنين در مواقع هيجان و آشفتگى روحى، نمى‏توان فكر را كاملاً كنترل نموده و متمركز ساخت.
اگر قدرت بر تمركز فكر پيدا كنيد، از انديشه‏اى قوى و قدرتمند برخوردار مى‏شويد؛ زيرا بدون شكّ تمركز، قدرت فكر را چندين برابر مى‏كند و به همين جهت از عظمت والائى برخوردار است. بايد راه تمركز فكرى را آموخت و موانع آن را برطرف ساخت.
از آنجا كه تمركز فكر از حالات روحىِ انسان سرچشمه مى‏گيرد، براى بدست آوردن آن و براى اين كه قدرت داشته باشيم با سرعت، به تمركز فكرى دست يابيم، بايد به تمرين بپردازيم تا با مرور زمان، اين قدرت در ما ايجاد شود.
در صورتى كه قدرت به تمركز فكر پيدا كنيد و از آن استفاده نمائيد، راه رسيدن به نبوغ براى شما باز مى‏شود. بسيارى از دانشمندان و محصلين، به حال «نوابغ» غبطه مى‏خورند و يا حسادت مى‏ورزند و از اين كه خود را در حدّ نبوغ نمى‏بينند، ناراحتند و حال آن كه برخى از نويسندگان معتقدند:
«تنها تفاوت بين انديشه يك نابغه با انديشه يك فرد عادى، در اين است كه فرد نابغه بخش بيشترى از ذهن خود را به طريقى خاص، مورد استفاده قرار مى‏دهد. شما هم قادريد بخش بيشترى از ذهن خود را به طريقى خاص، مورد استفاده قرار دهيد». (٢١)
برخى گمان مى‏كنند افراد نابغه از كودكى از هوشى سرشار، و حافظه‏اى غير عادّى برخوردار بوده‏اند؛ ولى اين پندار صحيح نيست؛ زيرا بسيارى از نوابغ تا بزرگسالى از نبوغ آنان خبرى نبوده است. حتى برخى از آنها از نظر مربيان و يا به عقيده پدر و مادرشان، كودكانى ابله بوده‏اند. «اينشتين» كه در جامعه خود به عنوان يك نابغه شناخته شده، يكى از آنان است.
اصولاً دسته‏اى از نوابغ، نبوغ خود را در سالهاى آخر عمرشان هويدا مى‏سازند. (٢٢) گرچه عدّه‏اى از نوابغ، از كودكى علائم نبوغ در آنان جلوه‏گر است، ولى اين دليل بر آن نيست كه در همه نوابغ نشانه نبوغ، از كودكى آشكار مى‏باشد؛ زيرا همان گونه كه گفتيم، ممكن است انسان با به كارگيرى نيروهاى مغزى، از ويژگيهاى فوق‏العاده برخوردار شده و داراى شخصيتى جديد و استثنايى شود.
تمركز فكر راهى مؤثّر براى به كارگيرى نيروهاى مغزى و استفاده بيشتر از قدرت فكر است. فكر و تمركز آن، آن قدر اهميت دارد كه ما هنوز يكى از هزارها راز آن را بدست نياورده‏ايم. تجسّم بخشيدن به افكار و ايجاد موجودات انديشه‏اى! از مسائل ناشناخته فكر است.
همان گونه كه حقيقت روح براى ما ناشناخته است، حقيقت فكر و انديشه نيز براى ما مجهول است. زيرا روشن است كه انديشه، از روح انسان سرچشمه مى‏گيرد؛ چون انسانى كه روح خود را از دست داده، قادر به تفكّر و انديشه نيست؛ پس اين روح است كه فكر از او تراوش مى‏كند و مغز وسيله‏اى است كه روح به وسيله آن، فكر و انديشه انسان را ظاهر مى‏كند. همان گونه كه چشم وسيله‏اى است براى روح كه انسان به وسيله تسلّط روح با چشم اشياء را مى‏بيند.

نتيجه بحث

به وسيله فكر و انديشه مى‏توانيد عالى‏ترين، ارزنده‏ترين و گرانبهاترين گنجينه‏ها را از مغز خود استخراج كنيد.
به وسيله تأمّل و دقّت، مى‏توانيد از ژرفاى افكار خويش گوهرهاى پرارزشى را بدست آوريد كه گنجهاى پر بها در برابر آنها قيمتى ندارد.
فكر خود را متمركز كنيد و با استفاده از قدرت تمركز فكر، نيروهاى مغزى خويش را افزايش دهيد.
با فكر و انديشه نه تنها در ذهن و ضمير آگاه خود تحوّل ايجاد مى‏كنيد، بلكه مى‏توانيد ضمير ناخودآگاه خويش را تغيير دهيد. فكر، مغناطيس روح و روان شما است ؛ زيرا درباره هر موضوعى بينديشيد، شما را به سوى آن جذب مى‏كند.
با تفكّر در پيرامون فضائل و مناقب اهل بيت‏عليهم السلام روح خود را به پرواز درآوريد تا مجذوب و دلباخته اين خاندان شويد.
با تدبّر و تأمّل در پيرامون عظمت جهان هستى و ملكوت آسمان‏ها و زمين، آيات الهى آشكار مى‏شود و تحوّلى عظيم در شما به وجود مى‏آيد.
از همنشينى با افرادى كه داراى اشتباهات فكرى هستند پرهيز كنيد و با كسانى كه داراى انديشه عالى و بزرگ هستند، مجالست نمائيد.

به يك تدبير نيكو آن توان كرد
كه نتوان با سپاه بيكران كرد
به رأيى لشكرى را بشكنى پشت
به شمشيرى يكى تا ده توان كشت


۱
٢ - مشورت

٢ - مشورت

لزوم مشورت

سعى و تلاش در صورتى مفيد است كه در مسير صحيح قرار داشته باشد و نتيجه‏اى ارزنده از آن بدست آيد. اگر فعاليت و كوشش انسان در شرايط صحيح انجام نگيرد، جز خستگى و اتلاف عمر حاصلى نخواهد داشت.
بنابراين قبل از پرداختن به هر كار و قبل از شروع به انجام هر برنامه، بايد آن را مورد دقّت و بررسى قرار داده و شرايط موفقيّت و عدم موفقيّت را مورد بررسى و تحليل قرار دهيد و پس از آن كه روشن شد با انجام برنامه‏اى كه در نظر داريد، نتيجه‏اى عالى بدست خواهيد آورد، آن را آغاز كنيد.
اگر نتيجه آن براى شما روشن نشد، با كسانى كه آگاه و مطّلع و دلسوز هستند، به مشورت پرداخته و با صلاح ديد آنان، كار را آغاز كرده و دست به فعاليّت و كوشش بزنيد.
حضرت رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم در روايتى مى‏فرمايند:
تَواضَعْ لِلَّهِ، يَرْفَعَكَ اللَّهُ وَلاتَقْضِيَنَّ اِلاَّ بِعِلْمٍ، فَاِنْ اَشْكَلَ عَلَيْكَ اَمْرٌ، فَسَلْ وَلاتَستَحْيِ، وَاسْتَشِرْ ثُمَّ اجْتَهِدْ فَاِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ اِنْ يَعْلَمْ مِنْكَ الصِدْقَ يُوَفِّقُكَ. (٢٣)
براى خداوند تواضع كن، تا خدا تو را سربلند نمايد، و قضاوت مكن مگر آن كه به آن علم و آگاهى داشته باشى. پس اگر امرى بر تو مشكل شد، سئوال كن و از پرسش نمودن حيا نكن. و مشورت نما، سپس در انجام آن كوشش كن؛ زيرا خداوند اگر بداند كه تو صداقت دارى، تو را موفّق مى‏نمايد.
همان گونه كه ملاحظه نموديد، پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم سفارش مى‏فرمايند در امور مشكل، بايد سئوال كرد و مشورت نمود و پس از آن به تلاش و كوشش دست زد.

مشورت يا پشتوانه بزرگ پيشرفت

كسانى كه جوياى مقام معنوى و رسيدن به درجات عالى بندگى خداوند هستند و در جستجوى يافتن راه كمال و به دست آوردن تقرّب به اهل بيت عصمت‏عليهم السلام مى‏باشند، بايد بدانند: مشورت يكى از بهترين راههاى ترّقى و پشتوانه بزرگ پيشرفت مردان بزرگ است. آنان كه در ابتداء سير معنوى هستند و با آيات و روايات و فرمايشات گهربار اهل بيت عصمت‏عليهم السلام كه راه را براى مردم نشان داده‏اند، آشنايى ندارند، بايد با مردان فهميده، عاقل و متّقى، مشورت كنند و از تجربه‏ها و راهنمائيهاى آنان استفاده نمايند.
بايد با مردان بزرگى كه از نعمت فهم و علم برخوردارند و راه را يافته و رفته‏اند - نه آنان كه در نيمه راه نشسته و رهروان را نيز از راه رفتن باز مى‏دارند! - به مشورت بنشينند.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مشورت با مردان راه يافته را، بهترين پشتيبان انسان براى رسيدن به هدف مى‏دانند و مى‏فرمايند:
لا ظَهِيرَ كَالْمُشاوَرَة. (٢٤)
براى انسان، پشتيبانى همچون مشورت وجود ندارد.

فتحى كه جهان از او گشادند
در بازوى مشورت نهادند
گر عقل تو عقده مى‏گشايد
با ناخن شور خوشتر آيد

با چه كسانى مشورت مى‏كنيد؟!

امام صادق‏عليه السلام درباره شرايط كسانى كه با آنان مى‏توان مشورت نمود، مى‏فرمايند:
اِسْتَشِرِ الْعاقِلَ مِنَ الرِّجالِ الْوَرِعِ، فَاِنَّهُ لايَأْمُرُ اِلاَّ بِخَيْرٍ... (٢٥)
با مردان عاقلى كه پرهيزگار هستند، مشورت كن؛ زيرا آنها راهنمايى نمى‏كنند تو را، مگر به كارهاى نيك.
توجّه داشته باشيد گاهى مشورت، زيان فراوانى را براى مشورت كننده به بار مى‏آورد، به صورتى كه در بعضى از موارد او را به گمراهى كشيده و از چاله در آورده و در چاه مى‏اندازد! از اين جهت خاندان وحى شرايطى را درباره مشورت ذكر نموده‏اند تا از وقوع اين گونه اشتباهات جلوگيرى شود.
شخصى كه با او به مشورت مى‏پردازيد، بايد از صلاحيت واقعى براى مشاوره برخوردار باشد و در موضوعى كه مورد سئوال واقع مى‏شود، آمادگى كامل براى پاسخ به آن را داشته باشد. از نظر روايات اهل بيت‏عليهم السلام، با كسى بايد مشورت نمود كه ويژگيهائى را دارا باشد.
امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايند:
شاوِرْ في اُمُورِكَ مِمَّا يَقْتَضِي الدّينُ مَنْ فيهِ خَمْسُ خِصالٍ، عَقْلٌ وَحِلْمٌ وَتَجْرِبَةٌ وَنُصْحٌ وَتَقْوى... (٢٦)
در امور خود از آنچه را كه دين اقتضاء مى‏كند، با كسى مشورت كن كه در او پنج خصلت وجود دارد:
١ - عقل
٢ - حلم
٣ - تجربه
٤ - نصيحت‏گوئى
٥ - تقوا
در مسائل مشكل، فقط با شخص فهميده و صاحب تجربه‏اى كه با تقوا و بردبار بوده و اهل نصيحت باشد، بايد مشورت نمود و از افرادى كه اين صفات در آنان نيست، بايد پرهيز كرد و گرنه ممكن است انسان به جاى هدايت به ضلالت و گمراهى كشيده شود.
بنابراين بايد با كسى مشورت نمود كه آمادگى براى آن داشته باشد.

به هر كار با كاردان راز گوى
در چاره از رأى او بازجوى
زدن با خداوند فرهنگ رأى
به فرهنگ باشد تو را رهنماى
امام صادق‏عليه السلام در روايتى ديگر توضيحات بيشترى درباره شرايط كسانى كه مى‏توان با آنها مشورت نمود، بيان مى‏فرمايند. آن حضرت مى‏فرمايند:
إِنَّ الْمَشْوَرَةَ لاتَكوُنُ إِلّا بِحُدوُدِها، فَمَنْ عَرَفَها بِحُدوُدِها وَإِلّا كانَتْ مَضَرَّتُها عَلَى الْمُسْتَشيرِ أَكْثَرَ مِنْ مَنْفَعَتِها لَهُ، فَاَوَّلُها أَنْ يَكوُنَ الَّذي يُشاوِرُهُ عاقِلاً، والثَّانِيَةُ أَنْ يَكوُنَ حُرّاً مُتَدَيِّنَاً، وَالثَّالِثَةُ أَنْ يَكوُنَ صَديقاً مُواخِياً، وَالرَّابِعَةِ أَنْ تُطْلِعَهُ عَلى سِرِّكَ فَيَكوُنَ عِلْمُهُ بِهِ كِعِلْمِكَ بِنَفْسِكَ، ثُمَّ يَسْتُرُ ذلِكَ وَيَكْتُمُهُ، فَإِنَّهُ إِذا كانَ عاقِلاً اِنْتَفَعْتَ بِمَشْوَرَتِهِ، وَإِذا كانَ حُرّاً مُتَدَيِّنَاً جَهَدَ نَفْسَهُ فِي النَّصيحَةِ لَكَ، وِإِذا كانَ صَديقاً مُواخِياً، كَتَمَ سِرَّكَ إِذا اِطَّلَعْتَهُ عَلَيْهِ، وَإِذا اِطَّلَعْتَهُ عَلى سِرِّكَ فَكانَ عِلْمُهُ بِهِ كَعِلْمِكَ تَمَّتِ الْمَشْوَرَةُ وَكَمُلَتِ النَّصيحَةُ. (٢٧)
مشورت داراى حدود و شرايطى است كه اگر كسى آنها را بداند خوب است و گرنه زيان آن بر مشورت كننده، بيش از سود آن خواهد بود:
١ - كسى كه با او مشورت مى‏كنيد، فردى عاقل و فهميده باشد.
٢ - او فردى آزاد منش و متديّن باشد.
٣ - صداقتى برادر گونه داشته باشد.
٤ - شما او را به اسرار خود آگاه كنيد به گونه‏اى كه در موضوع مورد مشورت، به همه جهات همچون خود شما، علم و آگاهى پيدا كند، و آنها را مخفى داشته و كتمان نمايد.
در صورتى كه مشورت كننده، فهميده و خردمند باشد، از مشورت با او بهره‏مند خواهيد شد، و اگر آزاد منش و متديّن باشد، در نصيحت كردن شما سعى و تلاش مى‏كند. و هر گاه او صداقتى برادر گونه داشته باشد، سرّ شما را كتمان مى‏نمايد. و هر گاه اسرار خود را به او به گونه‏اى اظهار كرديد كه همچون شما آگاه به جريان شما باشد، مشورت صحيح و تمام مى‏باشد و نصيحت كامل مى‏شود.

گويند كه بى مشاورت كار مكن
الحق سخنى خوشست انكار مكن
ليكن به كسى كه از غمت غم نخورد
گر دُر ز دهن بريزد اظهار مكن
بنابراين مشورت با افراد نا آگاه و ناشناخته و كسانى كه داراى شرايط مشاوره نيستند، بسيار خطرناك است؛ زيرا انسان را به گمراهى و تباهى مى‏كشاند.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
لاتُشاوِرْ مَنْ لايُصَدِّقُهُ عَقْلُكَ. (٢٨)
با كسى كه عقلت او را نمى‏پذيرد، مشورت نكن.

طبيبى كه باشد و را زرد روى
از او داروى سرخ روئى مجوى

پس از مشورت، به آن رفتار كنيد

بايد هدف شما در مشورت با افراد شايسته، پذيرش رأى آنان باشد و در
صورت يافتن حقيقت، آن را پذيرفته و به آن عمل نمائيد؛ نه آن كه فقط وقت را به صحبت گذرانده و نصيحتهاى افراد آگاه را ناديده گرفته و به دست فراموشى بسپاريد. زيرا در اين صورت، افسوس و پشيمانى به استقبال شما خواهد آمد.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ مَعْصِيَةَ النَّاصِحِ الشَّفيقِ العالِمِ الْمُجَرِّبِ توُرِثُ الْحَسْرَةَ وَتُعْقِبُ النَّدامَةَ. (٢٩)
مخالفت با شخص نصيحت‏گرى كه مهربان و عالم و صاحب تجربه است، موجب حسرت مى‏شود و پشيمانى را به دنبال دارد. (٣٠)
بنابر اين اگر با فرد آگاهى كه داراى شايستگى است به مشورت نشستيد، نصيحتهاى او را گوش داده و براى عمل به گفته‏ها و نصيحتهاى وى، كمر همّت ببنديد؛ تا هماى سعادت را بدست آوريد و در آينده دچار پشيمانى، افسوس و ناراحتيهاى فكرى نشويد.

سرانجامِ ترك مشورت

ترك مشورت در كارها يا از ناآگاهى سرچشمه مى‏گيرد و يا دليل بر دارا بودن استبداد رأى است. كسى كه رفتار و كردار خود را صد در صد صحيح و بى‏اشكال مى‏پندارد و در هيچ مورد حاضر به مشورت نيست، از استبداد رأى برخوردار است. اين گونه افراد به جهت داشتن اين صفت خود را به خطر مى‏اندازند.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام در نهج‏البلاغه مى‏فرمايند:
وَالْاِسْتِشارَةُ عَيْنُ الْهِدايَةِ وَقَدْ خاطَرَ مَنِ اسْتَغْنى بِرَأْيِهِ. (٣١)
مشورت نمودن، چشمه هدايت است و كسى كه به خاطر رأى شخصى خود را مستغنى از ديگران بداند، خويشتن را به خطر مى‏افكند.
غرور شخصى كه نوعاً بسيارى از زمامداران جهان را فرا مى‏گيرد، به صورت استبداد رأى ظاهر مى‏شود و بر اثر آن، گاهى خود و يا كشور خود را نابود مى‏سازند. از اين رو اولين مقام شايسته امامت عالم هستى، حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام هشدار مى‏دهند:
آن كس كه خويش را از نظر رأى شخصى بى‏نياز از ديگران مى‏پندارد، خود را به مخاطره مى‏اندازد.
بنابر اين كسى كه حاضر نيست با ديگران به مشورت بنشيند و در همه امور عقيده خود را برتر از ديگران مى‏پندارد، داراى استبداد است و سرانجامِ استبداد، هلاكت و نابودى است. زيرا انسان مستبدّ، در مقام انجام كارها، جز اطاعت از خواسته‏ها و عقايد شخصى خويش - اگرچه اشتباه باشد - راهى را انتخاب نمى‏كند.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْيِهِ هَلَكَ وَمَنْ شاوَرَ الرِّجالَ شارَكَها في عُقُولِها. (٣٢)
كسى كه در رأى خويش مستبدّ باشد، هلاك مى‏شود و كسى كه با مردان مشورت نمايد، شريك در عقلهاى آنان خواهد شد.
از اين فرمايش استفاده مى‏كنيم: آنان كه در كارها مشورت نمى‏كنند و داراى استبداد رأى هستند، زيان فراوانى را متحمّل مى‏شوند و آنان كه با ديگران مشورت مى‏نمايند، نه تنها از هلاكت رهايى مى‏يابند، بلكه شريك عقل و انديشه صاحبنظران مى‏شوند.

بناى كار خود ار با مشاورت ننهى
نه حق شرع گذارى نه داد عدل دهى
مكن غرور و بكن مشورت به اهل خرد
كه در مشاورت از سهو و از خلل برهى
ترك مشورت در مسائل مادّى نيز گاهى زيانهاى جبران ناپذيرى را به دنبال دارد. اينك نمونه‏اى از آن را ذكر مى‏كنيم.
... در روزگارى كه همه در انديشه طلا بودند، يكى از عموهاى «داربى» گرفتار «تب طلا» شد. او راهىِ غرب شد تا با حفارى زمين به ثروت برسد. او هرگز نشنيده بود كه در مغز انسان طلايى، به مراتب بيش از آنچه در زمين هست، وجود دارد. او با اخذ اجازه نامه با بيل و كلنگ سرگرم كار شد.
بعد از هفته‏ها كار طاقت‏فرسا، به كلوخه‏هاى برّاق طلا رسيد. اكنون به وسيله‏اى نياز داشت كه كلوخه‏ها را از دل خاك بيرون بكشد. بى‏آنكه كسى متوجّه شود، روى معدن را پوشاند و عازم شهر خود شد؛ تا موضوع را براى بستگان و برخى از همسايگان بازگو كند. آنها دور هم جمع شدند و پول خريد دستگاه حفارى را فراهم كردند، آن را خريدند و به محل معدن طلا بردند. «داربى» و عمويش سرگرم كار شدند و نخستين كاميون كلوخه‏ها را به كوره ذوب و استخراج طلا فرستادند. معلوم شد كه يكى از غنى‏ترين معادن طلا را يافته‏اند!
حمل چند كاميون كلوخه طلا كافى بود تا همه بدهى‏هاى آنها را پاك كند و نوبت به سود كلان برسد. مته‏هاى حفارى، زمين را مى‏شكافتند و اميد «داربى» و عمويش بيشتر مى‏شد، تا اينكه اتفاقى افتاد. رگه‏هاى طلايى ناپديد شد! آنها به پايان رنگين كمان رسيده بودند و از معدن طلا ديگر اثرى نبود؛ ولى آنها به كار خود ادامه دادند و مأيوسانه مى‏خواستند رگه طلا را از نو بيابند، اما موفق نشدند. سرانجام تصميم گرفتند كه دست از كار بكشند.
دستگاه حفارى را به چند صد دلار فروختند و با قطار به ديارشان برگشتند. كسى كه دستگاه را خريده بود، از يك مهندس معدن خواست تا به معدن نگاهى بيندازد و براى او محاسبه كوچكى انجام دهد.مهندس مزبور نظر داد كه پروژه حفارى معدن از آن جهت شكست خورده كه صاحبان آن با كار معدن و اصول حاكم بر آن آگاه نبودند.
نظر مهندس بر اين بود كه رگه طلا در فاصله ٩٠ سانتى مترى، از محلّى كه كار متوقّف شده، از نو پديدار خواهد شد. نظريّه او دقيقاً حساب شده از كار درآمد. كسى كه دستگاه حفارى را خريده بود، به حقيقت مهمّى توجّه نمود و آن اين بود كه قبل از تسليم شدن و دست از كار كشيدن، بايد با متخصّص به مشورت نشست. (٣٣)

نتيجه بحث

مشورت با شخصيّتهاى آگاه، فهميده و پرهيزگار، پشتوانه بزرگ پيشرفت در امور مادّى و معنوى است.
بوسيله مشورت با اين گونه افراد، مى‏توانيد از تجربه و افكار ارزشمند افراد باصلاحيّت و صاحب نظر بهره‏مند شويد. بنابر اين با استفاده از راهنمائيهاى آنان، خود را از سرگردانى و تحيّر نجات دهيد و با كمك از نظرات خدا پسندانه آنان، با اهداف بزرگ آشنا شويد و براى رسيدن به عالى‏ترين هدف گام برداريد.
با مشورت با افراد دلسوخته و خودساخته از نتيجه ده‏ها سال زحمت و تلاش آنان خود را بهره‏مند كنيد.
با استفاده از مشورت با افراد باصلاحيّت، از فكر آنان استفاده كنيد و از ارزش اهداف عالى آگاه شويد و براى رسيدن به آن‏ها تلاش كنيد تا در آينده دچار افسوس و پشيمانى نشويد.
ترك مشورت نه تنها در مسائل معنوى، بلكه در امور مادّى نيز شكستهاى بزرگ و جبران ناپذيرى را پيش مى‏آورد. مشورت با مردان خودساخته و پرهيزكار و استفاده از افكار عالى آنان مانع شكست شماست.

هر كه بى‏مشورت كند تدبير
غالباً بر هدف نيايد تير
بيخ بى مشورت چو بنشانى
بر نيارد به جز پشيمانى

٣ - هدف

بهترين هدف را انتخاب كنيد

با فرصت كوتاه و عمر محدودى كه داريم، بايد از پرداختن به امورى كه ضايع كننده وقت است، خوددارى نموده و به مسائل ضرورى، مهمّ و حياتى كه تأمين كننده دنيا و جهان آخرت است، بپردازيم.
ما بايد هدف خود را مهمترين و ضرورى‏ترين مسائل، قرار داده و براى رسيدن به آن تلاش كنيم؛ زيرا با پرداختن به مسائل غير مهمّ، امور اساسى و با ارزش را از دست مى‏دهيم و از رسيدن به هدف عالىِ خلقت، باز خواهيم ماند.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
مَنِ اشْتَغَلَ بِغَيْرِ الْمُهِمِّ، ضَيَّعَ الْاَهَمَّ. (٣٤)
كسى كه به امور غير مهمّ بپردازد، مسائل مهمّتر را ضايع مى‏سازد.
با پرداختن به مسائل بى‏ارزش و غير ضرورى، از رسيدن به هدفهاى بزرگ و عالى باز خواهيد ماند. اين حقيقتى است كه حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام آن را در ضمن كلامى كوتاه بيان فرموده‏اند، تا براى جامعه بشريّت بالأخص جوانان و نوجوانان، درسى آموزنده باشد.
اگر جامعه بشريّت از اين گفتار درس بياموزد، تحوّلى عظيم در اجتماع كنونى به وجود خواهد آمد.
پس چون عمر ما محدود است و توانايى و قدرت احاطه بر همه امور را نداريم، بايد آن را در بهترين، مهمّترين و با عظمت‏ترين امور صرف كنيم، و از پرداختن به امور بى‏ارزش - كه جز تباهى و از دست دادن عمر گرانبها اثرى ندارد - بپرهيزيم.
براى استفاده از عمر و پرداختن به امور پرارزش و با اهميّت، نبايد فكر و انديشه ما به مسائل جزئى مشغول باشد، تا به خوبى بتوانيم بهترين اهداف عالى را بدست آوريم.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
إِنَّ رَأْيَكَ لايَتَّسِعُ لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ فَفَرِّغْهُ لِلْمُهِمِّ. (٣٥)
فكر تو وسعتى كه همه امور را فرا بگيرد ندارد، پس آن را براى امور مهمّ فارغ بگذار.

به نتيجه هدف توجّه كنيد

براى انتخاب مهمّترين و بهترين هدف، بايد سرانجام و نتيجه هدف كاملاً روشن باشد. از اين رو بايد برنامه و كارى را طرح ريزى كنيم و انجام آن را هدف خود قرار دهيم كه نسبت به آن شناخت داشته باشيم و كاملاً آن را بررسى و تحقيق نموده، و سرانجامِ آن براى ما روشن باشد.
در صورتى كه پايان آن را با موازينى كه از فرمايشات خاندان وحى دريافت كرده‏ايم مطابق يافتيم، اراده و همّت خود را براى رسيدن به آن تقويت نمائيم و از غفلت و فراموشى دست برداريم.
پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم فرمودند:
إِذا هَمَمْتَ بِأَمْرٍ فَتَدَبّرْ عاقِبَتَهُ فَإِنْ كانَ خَيْراً فَأَسْرِعْ إِلَيْهِ وَاِنْ كانَ شَرّاً فَانْتَهِ عَنْهُ. (٣٦)
هر گاه به كارى همّت گماشتى، در سرانجام آن بينديش؛ اگر كار پسنديده‏اى بود، در انجام آن شتاب نما و اگر زشت و شرّ بود، خود را از انجام آن باز دار.
بنابر اين هر گاه سرانجام كارى را كه هدف خود قرار داده‏ايد، بررسى و تحليل نموديد و آينده آن را خوب تشخيص داديد، آن را شروع كنيد و از امروز و فردا كردن دست برداشته و تا مانعى برايتان پيش نيامده، از فرصت استفاده كنيد. اين راهى است كه بزرگان رفته‏اند. شما مى‏توانيد پاى خود را جاى پاى آنان بگذاريد و مسير آنان را بپيمائيد.

هدف از خلقت انسانها چيست؟

همانگونه كه گفتيم انسان در زندگى بايد داراى هدف باشد. به اين جهت بايد عاليترين هدفها را بشناسد و بهترينِ آنها را انتخاب كند.
آشنائى با راز خلقت انسانها، مى‏تواند راهنماى ما باشد و حقيقت را براى ما آشكار سازد.
خداوند در قرآن مجيد مى‏فرمايد:
«وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونَ ». (٣٧)
جنّ و انس را نيافريدم، مگر براى آن كه عبادت كنند.
تفسير نورالثقلين در ذيل آيه شريفه، روايتى را از امام صادق‏عليه السلام اين گونه آورده است:
قالَ: خَرَجَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ عَلى أَصْحابِهِ فَقالَ: أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ ذِكْرُهُ، ما خَلَقَ الْعِبادَ إِلاَّ لِيَعْرِفُوهُ، فَإِذا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ، فَإِذا عَبَدُوُه اِسْتَغْنَوْا بِعِبادَتِهِ عَنْ عِبادَةِ مَنْ سِواهُ، فَقالَ لَهُ رَجُلٌ: يَابْنَ رَسوُلِ اللَّهِ بِأَبي أَنْتَ وَاُمّي فَما مَعْرِفَةُ اللَّهِ؟
قالَ: مَعْرِفَةُ أَهْلِ كُلِّ زَمانٍ إِمامَهُمْ الَّذي تَجِبُ عَلَيْهِمْ طاعَتُهُ (٣٨)
امام صادق‏عليه السلام فرمودند: امام حسين‏عليه السلام بر اصحاب خود وارد شدند و فرمودند: اى مردم، خداوند بندگان را نيافريده است مگر براى اين كه او را بشناسند؛ تا آن گاه كه او را شناختند، به عبادت او بپردازند؛ در اين هنگام بوسيله عبادت او، از بندگى غير او بى نياز شوند. شخصى به آن حضرت عرض كرد: اى فرزند پيامبر، پدر و مادرم فدايت باد، مقصود از معرفت خداوند چيست؟
امام حسين‏عليه السلام فرمودند: مقصود از معرفت خداوند اين است كه اهل هر زمانى، امامى را كه اطاعت از فرمان او بر آنان واجب است، بشناسند.
با توجّه به آيه شريفه و روايتى كه آورديم، روشن مى‏شود كه هدف از خلقت جنّ و انس، رسيدن به مقام عبوديّت است و اين در صورتى تحقّق پذير است كه همراه با معرفت خدا باشد و كسى داراى معرفت و شناخت خداوند است كه با مقام امام عصر عجلّ‏اللَّه تعالى فرجه آشنايى داشته باشد.
پس در اين روزگار، وظيفه ما اين است كه نسبت به امام زمان ارواحنا فداه معرفت و شناخت داشته باشيم و خدمت به آن بزرگوار را در سرلوحه برنامه زندگى خويش قرار دهيم؛ زيرا امام صادق‏عليه السلام در كلامى شگفت آور وظيفه همگان را در اين دوران به همه شيفتگان مقام ولايت، اين گونه مى‏آموزند و مى‏فرمايند:
لَوْ أَدْرَكْتُهُ لَخَدَمْتُهُ أَيَّامَ حَياتي. (٣٩)
اگر امام عصرعليه السلام را درك نمايم، تا زنده باشم به او خدمت مى‏كنم!
با بهره گيرى از مطالب گذشته، مى‏توانيد در صورت رسيدن به مقام عبوديّت و كسب معارف دينى، به امام زمان ارواحنا فداه بهتر خدمت كنيد؛ تا از درياى بيكران الطاف آن وجود مقدّس بهره‏مند شويد و از خدمت كنندگانِ به آن بزرگوار باشيد.
آرى خدمت به دين و امام و حجّت زمان در هر دوران، راه كسانى است كه به مقام عبوديّت راه يافته‏اند. سلمانها، ابوذرها و مقدادها و ساير اصحاب خاصّ خاندان وحى، بر اثر رسيدن به مقام بندگى و عبوديّت خداوند با تمام وجود در خدمت به اهل بيت‏عليهم السلام كوشيدند و بر موفقيّتهاى خود افزودند.
اين است راه آنانى كه به هدفِ خلقت نائل شدند. شما نيز در راه آنان گام برداريد تا كامياب شويد.

در زندگيت اگر هدف ندارى
از گنج جهان به جز خزف ندارى

راه‏هايى براى رسيدن به هدف

١ - به هدف خود، اميدوار باشيد بسيارى از مردم، خواهانِ رسيدن به مقامات بزرگ، و خواستار پيشرفتهاى ارزنده در علم و معارف هستند؛ تا از اين راه همچون مردان بزرگ، بتوانند در سرنوشت افراد جامعه خود، مؤثّر بوده و مردم را به سوى معنويّت سوق داده و آنان را راهنمايى كنند.
اين خواسته‏اى است كه در نهاد بسيارى از افراد نهفته است. اما از آنجا كه از راز موفقيّت مردان بزرگى كه صفحات تاريخ را با نام خود روشن ساخته‏اند، اطلاعى ندارند؛ از رسيدن به اين آرزوى بزرگ نااميد بوده و آن را خيالى خام بيش نمى‏پندارند!
با توجّه به درسهاى انسان سازى كه از مكتب اهل بيت‏عليهم السلام مى‏آموزيم و با اشعّه تابناكى كه از راهنمائيهاى حياتبخش آن بزرگواران بر قلوب ما مى‏تابد، اين حقيقت را مى‏يابيم كه آرمانهاى بزرگ، اهداف و مقاصد عالى، از امورى است كه خاندان وحى، همواره همه دوستان و شيفتگان خود را به سوى آن فرا خوانده‏اند و آنان را هميشه از يأس و نااميدى بر حذر داشته‏اند.
آن بزرگواران نه تنها در گفتار خود، بلكه در دعاها نيز به ما درس اميد و آرزو آموخته‏اند. از اين رو به ما فرمان داده‏اند در روزهاى جمعه بخوانيم:
... اَلّلهُمَّ اجْعَلْنا مِنْ أَقْرَبِ مَنْ تَقَرَّبَ إِلَيْكَ. (٤٠)
خداوندا، مرا از نزديكترين كسانى كه به تو تقرّب يافته‏اند، قرار ده.
اين گونه دعاها، درس اميد براى همه كسانى است كه در خود احساس حقارت مى‏كنند و اميد و آرزو را براى رسيدن به هدفهاى عالى و ارزنده، در قلب همه شيفتگان مكتب اهل بيت‏عليهم السلام مى‏پروراند.

تذكّر يك نكته با كسانى كه نااميدند و با تصميمها و اهداف شما مخالفند، همنشينى نكنيد. مجالست با آنان در ايجاد يأس و نااميدى و شكست در تصميم گيرى‏ها و رسيدن به اهداف شما مؤثّر است. اگر مجبور به همنشينى با اين گونه افراد هستيد، آنان را از تصميم و هدف خود، آگاه نكنيد و آن را همچون راز، در دل خود پنهان كنيد.
برخى از افراد مى‏توانند با پوزخند و تمسخر، آينده ديگران را تغيير دهند و آنان را همچون خود، از رسيدن به اهداف بزرگ و عالى مأيوس كنند و در نتيجه از موفقيّت باز دارند. اين گونه افراد مانع ترقّى شما هستند و مى‏توانند با گفتن چند كلمه، موفقيّت را از شما سلب كنند. وظيفه شما اين است كه اين گونه افراد را بشناسيد؛ تا در صورت برخورد با آنان، با گفتار زهرآگين آنان مسموم نشويد.

٢ - نقش طلب و جستجو در دستيابى به هدف از بزرگترين دامهاى شيطان، سخت نشان دادن و محال جلوه دادن كسب مقامات عاليه است. شيطان با وسوسه‏ها و نيرنگهاى خود اين گونه القاء مى‏كند: آيا رفتن به راهى با اين همه دشوارى امكان پذير است؟ آيا ممكن است هدف و مقصدى را با همه عظمتى كه دارد، به پايان رساند؟ آيا ...
گاهى نه تنها قبل از شروع به فعاليّت، به وسوسه و خطورات گمراه كننده و يأس آور مى‏پردازد، بلكه گاهى افرادى را كه در مسير قرار گرفته‏اند، از راه خارج مى‏سازد.
همه جويندگانِ اهداف بزرگ، بايد توجّه داشته باشند كه انسان به گونه‏اى خلق شده است كه اگر مدّتى سختيها را تحمّل نمايد، با گذشت زمان مشكلات و سختيها براى او به كارهاى سهل و ساده تبديل مى‏شود و بر اثر تكرار - اگرچه برنامه در ابتداء مشكل باشد - به آن خو گرفته و عادت مى‏نمايد.
گذشته از اينها خداوند بزرگ بسيارى از مشكلات را براى جويندگان آن آسان مى‏كند و براى دستگيرى و كمك به دوستان اهل بيت عصمت‏عليهم السلام آنها را سبك مى‏گرداند. چه بسيار است مسائل بزرگ و سنگينى كه خداوند ثقل و سنگينى آنها را براى جويندگان آنها برطرف كرده است.
حقيقت، يكى از اين گونه مسائل است؛ زيرا حق تلخ است و سنگين، مخصوصاً براى آن كس كه غرق در آلودگيها و تابع هواهاى نفسانى و وسوسه‏هاى شيطانى باشد. براى اين گونه افراد حق سنگين‏تر است. زيرا با خواسته‏هاى آنان سازگار نيست؛ ولى براى گروه ديگرى كه جوياى حقيقت و در طلب رسيدن به حقيقت هستند، حق سنگينى ندارد.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
وَالْحَقُّ كُلُّهُ ثَقيلٌ وَقَدْ يُخَفِّفُهُ اللَّهُ عَلى أَقْوامٍ طَلَبُوا الْعاقِبَةَ. (٤١)
حق همه‏اش سنگين است، ولى خداوند آن را بر افرادى كه جوياى عاقبت هستند، سبك مى‏گرداند.
از اين فرمايش به دست مى‏آوريم كه طلب، نقش بسيار مهمّ در آسان شدن مشكلات دارد. آنان كه اهداف بزرگ را سخت مى‏شمارند و دسترسى به آن را محال مى‏دانند، كسانى‏هستند كه در مقام طلب و رسيدن به آرزوهاى بزرگ نيستند.
آنان كه از صميم قلب در مقام طلب و دست يافتن به خواسته‏هاى خود بوده‏اند، به مقصود خود رسيده‏اند؛ هر چند خواسته‏هاى آنان بزرگ و سنگين بوده است و از آنجا كه كاملاً در مقام طلب و جوياى رسيدن به اهداف خود بوده‏اند، سنگينى و سختى آن برايشان تبديل به سهولت و آسانى شده و به گونه‏اى كه خود تصور نمى‏كرده‏اند به اهداف خود نائل شده‏اند.
يقين داشته باشيد طلب نمودن، در جستجو بودن، جويا بودن و در طلبِ يافتن گمشده‏اى بودن، سرانجامى رضايت بخش و مسرّت آفرين دارد.
بنابر اين براى كاميابى و رسيدن به اهداف بزرگ، بايد در مقام طلب برآمده و به جستجوى آن بپردازيد؛ تا زمينه دستيابى به آن براى شما فراهم شود.
به گوشه‏اى نشستن، تنها به خيال و آرزو بسر بردن و دست از طلب كشيدن انسان را به مقصد نمى‏رساند. كسانى در راه رسيدن به آمال و آرزوهاى قلبى خويش كامياب مى‏شوند كه در طلب و جستجوى دستيابى به آنها باشند.
كسى كه براى رسيدن به هدف خود به جستجو و طلب مى‏پردازد، بى‏نصيب نخواهد بود و چنانچه به همه مقصود خويش دست نيابد، مقدارى از آن را بدست مى‏آورد. اين خود اثر و نتيجه مهمّى است كه در طلب نهفته است.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
مَنْ طَلَبَ شَيْئاً نالَهُ اَوْ بَعْضَهُ. (٤٢)
هر كس چيزى را طلب كند، به همه آن يا مقدارى از آن نائل مى‏شود.
بنابر اين بايد بزرگترين و ارزشمندترين هدفها را انتخاب كرده و در راه رسيدن به آن، به تلاش و جستجو بپردازيم. در اين صورت يا كاملاً به مقصود خود دسترسى پيدا مى‏كنيم و به مقصد نهايى خود مى‏رسيم، و يا به مقدارى از آنچه را كه هدف خود قرار داده‏ايم، دست مى‏يابيم.

٣ - در خدمت مردان بزرگ در مكتب اهل بيت‏عليهم السلام رسيدن به مراحل عالىِ كمال، از عظمت بسيارى برخوردار است. به همين جهت در اين باره راهنمائى‏هاى فراوانى در كلمات هدايت كننده ائمّه هدى‏عليهم السلام وارد شده است.
يكى از اين فرمايشات كه در صورت عمل به آن از آينده‏اى بهتر بهره‏مند مى‏شويد، همراه بودن با مردان بزرگ و خود ساخته‏اى است كه به اهداف بزرگ نائل شده‏اند. در ضمن شعرى كه از امام صادق‏عليه السلام نقل شده، آمده است:
عَلَيْكَ بِأَهْلِ الْعُلى. (٤٣)
بر تو باد به شخصيّتهاى والا مقام و بزرگوار.
زيرا ديدن اين گونه افراد و بودن با آنان و همنشينى و مصاحبت با آنان در افكار و رفتار انسان تأثير مى‏گذارد و اراده آدمى را قوى ساخته و به سوى اهداف بلند سوق مى‏دهد. همّت بلند آنان، افراد ضعيف الإراده را بلند همّت مى‏كند و مقام عالى آنان، افراد بى‏هدف را بيدار مى‏نمايد.
آرى در محضر مردان بزرگ با هدفهاى ارزنده آشنا مى‏شويد و شور و اشتياق رسيدن به آنها در شما شعله‏ور مى‏شود.

٤ - مخالفت با نفس يا راه رسيدن به اهداف عالى كسى كه مى‏خواهد به هدفهاى بلند دست يابد، بايد ضعف و سستى را كنار بگذارد و با هواهاى نفس، مردانه به مبارزه برخيزد.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
مَنْ أَحَبَّ نَيْلَ الدَّرَجاتِ الْعُلى فَلْيَغْلِبِ الْهَوى. (٤٤)
كسى كه دوست دارد به درجات عالى برسد، بايد بر هواى نفس خود غالب باشد.
اين فرمانِ ملكوتى كه از زبان صاحب ولايت ملك و ملكوت حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام صادر شده است، درسى آموزنده براى همه انسانهايى است كه خواهان رسيدن به مقامات بزرگ دينى و معنوى هستند و براى دست يابى به اهداف عالى تلاش مى‏كنند.
اين فرمان آسمانى، پيامى است بزرگ براى همه انسانها بالاخصّ نوجوانان و جوانان عزيزى كه در آرزوى آينده‏اى درخشان بسر مى‏برند.

٥ - توسّل به اهل بيت‏عليهم السلام براى رسيدن به هدفهاى بزرگ همان گونه كه خواهيم گفت، انسان براى انجام هر كار نيك و پسنديده احتياج به داشتن سه چيز دارد:
١ - تصميم و اراده.
٢ - قدرت بر انجام هدفى را كه در نظر دارد.
٣ - توفيقى كه از جانب خداوند او را دستگيرى نمايد.
در هر يك از اين سه مورد اگر ضعفى رخ دهد، انجام برنامه از پيشرفت باز مى‏ماند و كار متوقّف مى‏شود. براى داشتن اين سه شرط و ادامه آن تا رسيدن به هدف و مقصود، بايد خاندان وحى را وسيله قرار دهيم.
در زيارت حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏خوانيم:
بِكَ اَتَوَسَّلُ إِلَى اللَّهِ في بُلُوغِ مَقْصُودي. (٤٥)
براى رسيدن به هدف و مقصودم، شما را وسيله بسوى خداوند قرار مى‏دهم.
نه تنها در ابتداء كار و براى بدست آوردن شرايطى كه گفتيم، بلكه تا هنگام رسيدن به هدف و مقصود، بايد متوسّل باشيم و جانشينان خدا و اميران جهان هستى را واسطه فيوضات الهى و رسيدن به اهداف خود قرار دهيم.

نتيجه بحث

عالى‏ترين و بهترين هدف را شناسايى كنيد و آن را انتخاب نمائيد و با اراده قوى براى رسيدن به آن تلاش كنيد. از مردمى كه داراى همّت نيستند پرهيز نمائيد و با افرادى كه اهداف بلند را در سر مى‏پرورانند، همنشينى كنيد؛ تا به اين وسيله عالى‏ترين و پرارج‏ترين هدف براى شما مشخّص شود. در صورتى كه واقعاً در جستجوى رسيدن به بهترين هدف باشيد، خداوند مهربان سختيها و مشكلات آن را براى شما آسان مى‏كند.
از هم اكنون مواظب باشيد دنياى رنگارنگ كنونى شما را از هدف عالى انسانى دور نسازد و سراب را آب جلوه ندهد.
هدف از خلقت انسانها، عبادت و بندگى خداوند و رسيدن به مقام عبوديّت است و اين در صورتى تحقّق پذير مى‏باشد كه از شناخت مقام ولايت و كسب معارف الهى كه نتيجه آن تقرّب به خداوند است، بهره‏مند باشيد.
يقين داشته باشيد در صورت دست يافتن به مقام عبوديّت و كسب معارف الهى، بهتر مى‏توانيد به مكتب حياتبخش اهل بيت‏عليهم السلام و بالأخصّ امام زمان ارواحنا فداه، خدمت كنيد. اين ارزنده‏ترين راه تقرّب به خداوند بزرگ است. براى نزديك شدن به خدا، اين راه را هدف خود قرار دهيد و براى رسيدن به آن تلاش كنيد.

تا رشته زندگى به كف مى‏باشد
اقبال تو در برج شرف مى‏باشد
عمر تو بود صدف در اين بحر وجود
درِّ صدف عمر، هدف مى‏باشد


۲
٤- اراده قوى، همّت عالى

٤- اراده قوى، همّت عالى

ارزش اراده

انسان بايد نفس خود را بشناسد و با قدرتها، توانائيها و نيروهايى كه خداوند مهربان در ذات او به وديعه نهاده است، آشنايى داشته باشد و كم كم آنها را از مرحله قوّه و اقتضا به فعليّت برساند.
يكى از نيروهاى مهمّ، قوّه اراده است. اگر انسان اراده خود را پرورش دهد و به تقويت آن بپردازد، مى‏تواند با استفاده از نيروى باعظمت آن بسيارى از مشكلات روحى و جسمى خود و جامعه خود را حلّ نمايد. زيرا اراده، نيروئى بس پرقدرت و شگفت انگيز است.
انسانى كه نفس خود را از ناپاكيها پاك ساخته است، اراده‏اش نيز پاك و بى‏آلايش است و در راههاى خدا پسندانه بكار گرفته مى‏شود. از اين رو اگر انسان اراده خود را نيز پرورش داده و از اراده آهنين برخوردار باشد، مى‏تواند با استفاده از اين نيروى بزرگ، آن را در راه احياء دين و توجّه انسانها به مكتب انسان ساز اهل بيت‏عليهم السلام و خدمت به مردم بكار گيرد.
با نگاهى كوتاه به تاريخ بشر، خواهيد ديد مردان نامى جهان كسانى بوده‏اند كه از همّت بلند برخوردار بوده‏اند و از آن در راه خدمت به ديگران استفاده كرده‏اند.
آنان كه داراى ضعف روحى هستند و همّتى ضعيف دارند و يا به عقده حقارت مبتلا مى‏باشند، هيچ گاه نمى‏توانند به اهداف بزرگ دست يابند. پس عقده حقارت را كنار بگذاريد و از تضعيف روحيه خود دست برداريد.
اراده خود را قوى كنيد و يقين داشته باشيد خدائى كه به مردان بزرگ دين، توفيق عنايت فرموده، شما را نيز مى‏تواند به پيروزى و موفقيت برساند.

اخلاص قبل از تصميم و اراده

نيروئى كه قبل از انجام هر كار و برنامه‏اى شما را به سوى آن تحريك مى‏كند، بايد كاملاً براى شما شناخته شده باشد. آيا يك نيروى رحمانى شما را به سوى هدفى كه داريد، دعوت مى‏كند و يا انگيزه شما يك محرّك شيطانى است؟ و يا عامل نفسانى شما را به سوى راهى كه در نظر داريد، مى‏كشاند؟
براى اين كه دچار تحريك نفس و يا وسوسه شيطان قرار نگيريد و هيچ يك از اين دو محرّك شما در عمل نباشد، بايد قبل از اراده و تصميم، قلب خود را از همه وسوسه‏ها و تحريكات غير رحمانى خالى كنيد، آن گاه به خاطر رضاى خداوند درباره برنامه‏اى كه در نظر گرفته‏ايد، تصميم گيرى كنيد.
حضرت امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايند:
إذا اَرَدْتَ الْحَجَّ فَجَرِّدْ قَلْبَكَ لِلَّهِ مِنْ قَبْلِ عَزْمِكَ مِنْ كُلِّ شاغِلٍ وَحِجابِ كُلِّ حاجِبٍ. (٤٦)
هر گاه اراده كردى به حجّ روى، قبل از تصميم گيرى قلب را از هر چه تو را به خود مشغول مى‏كند و ميان خداوند و تو مانع مى‏شود، براى خدا خالى كن.
گرچه اين فرمان در مورد حجّ صادر شده ، ولى يك راهنمايى كلّى است براى همه افرادى كه خواهان رسيدن به اهداف بزرگ هستند.
قبل از شروع هر برنامه‏اى، اول دل را بايد از اغراض دنيوى خالى نمائيد و فقط خدا را در نظر بگيريد؛ آن گاه تصميم خود را شروع نموده و هدف خود را عملى سازيد.

به اراده و تصميم خود جهت دهيد

زندگى ما را آنچه در سر مى‏پرورانيم، تحت تأثير قرار مى‏دهد، نه آنچه كه آن را به زبان مى‏آوريم! آرزوهاى عميق قلبى و افكار و اعتقاداتى كه داريم، در زندگى ما تحوّل ايجاد مى‏كنند، نه آنچه را كه به آن تظاهر مى‏كنيم و اعتقاد و ايمان قلبى به آن نداريم.
بسيارى از انسانها هدفى را براى خود تعيين مى‏كنند و هميشه از آن دم مى‏زنند، ولى به دنبال آن نمى‏روند. از اين رو هيچ گاه به آن دست نمى‏يابند و به وصف العيش اكتفا مى‏كنند! در برابر اينها افرادى هستند كه با مرور زمان به هدف خود مى‏رسند و قيل و قال آنان واقعيّت پيدا مى‏كند و به آرزوى ديرينه خود موفق مى‏شوند.
چرا عدّه‏اى از مردم اين گونه‏اند؟ وتعدادى ديگر تا آخر عمر به آرزوهاى بى‏حاصل پرداخته و سرانجام، زندگى خود را بدون آنكه به مقصود خود نائل شوند به پايان مى‏رسانند؟! با اين كه همه انسانها از نعمت اراده برخوردارند و مى‏توانند بوسيله آن به اهداف خود دست يابند؛ حتّى افرادى كه خود را بى‏بهره از نيروى اراده مى‏پندارند و گمان مى‏كنند اراده آنان نابود شده نيز داراى قدرت اراده هستند.
به عنوان مثال افراد معتاد كه گمان مى‏كنند در برابر استعمال مواد مخدّر اراده‏اى از خود ندارند و مى‏پندارند كه ديگر هر گونه قدرت تصميم گيرى را از دست داده‏اند، آن گاه كه درباره به دست آوردن مواد مخدّر مى‏انديشند، اراده‏اى قوى دارند و با قاطعيّت تصميم مى‏گيرند كه به هر صورت شده به مواد مخدّر دست يابند!
همين طور اگر افراد تن پرور را زندانى كنند و در زندان از آنان كار بكشند، حاضر هستند براى فرار از زندان و به تعبير ديگر براى فرار از كار، به هر گونه برنامه مشقّت بار و به هر گونه نقشه خطرناك دست بزنند!
بنابراين حتّى اين گونه افراد از نعمت اراده برخوردارند؛ ولى اراده آنان جهت ندارد. اينان نيز بايد به اراده خود جهت داده و آن را به راه راست هدايت كنند و در مسير صحيح از آن استفاده نمايند؛ نه در راه بدست آوردن مواد مخدّر يا فرار از كار و كوشش.
كسانى كه به اراده خود جهت مى‏دهند، زمينه پيشرفت خود را فراهم مى‏كنند.

داراى همّت عالى باشيد

اگر مى‏خواهيد به اهداف عالى خود دست يابيد و در فضاى وسيع معنويّت پرواز كنيد، بايد با همّت مردانه به پا خواسته و در فضاى عالم معنى سير كنيد. همان گونه كه پرندگان با بالهاى خود به پرواز مى‏آيند؛ مردان بزرگ نيز با نيروى همّت و اراده به سوى آسمان نورانىِ عالمِ معنى، پرواز مى‏نمايند و از جهان مادّيت جدا مى‏شوند.
بزرگان اين واقعيّت را در مثالى كوتاه و پر معنى، اين گونه بيان كرده‏اند:
اَلْمَرْءُ يَطيرُ بِهِمَّتِهِ. (٤٧)
مرد به وسيله همّتِ خود، پرواز مى‏كند.
هر قدر همّتِ انسان بلندتر باشد، در فضاى معنوى اوج بيشترى مى‏گيرد، و در صورتى كه از همّت عالى برخوردار نباشد؛ نمى‏تواند آن گونه كه بايد، به پرواز درآيد.
بنابراين اگر انسان هدفى بزرگ و ارجمند داشته باشد؛ ولى براى رسيدن به آن هدف، همّت نداشته باشد و بسوى آن گام برندارد، به هدف خود نائل نمى‏شود.
انسانى ارزشمند و پرارج است كه گذشته از هدف عالى، اراده‏اى قوى و همّتى مردانه داشته باشد.
بزرگان اولياء اللَّه در راه رسيدن به مقامات عاليه از اراده‏اى قوى و همّتى بلند برخوردار بوده‏اند و هميشه در مسير معنوى خود استقامت ورزيده و از ضعف و سستى پرهيز نموده‏اند. هدف عالى، مقصد بزرگ و همّت مردانه از صفات بارز آنان بوده است.
همّت بلند دار كه مردان روزگار
از همّت بلند به جايى رسيده‏اند
ارزش مردان بزرگ كه با همّتى بلند بسوى اهداف عالى روان شده‏اند، به قدر همّت آنان است.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
قَدْرُ الرَّجُلِ عَلى قَدْرِ هِمَّتِهِ. (٤٨)
ارزش هر مردى، به اندازه همّت اوست.
زيرا همّت بلند، ارزش فراوان براى انسان به ارمغان مى‏آورد. بزرگان ما كه صاحبان اسرار اهل بيت عصمت‏عليهم السلام بوده و در راه رضاى آنان جانفشانى مى‏نمودند، اگر از همّت بلند برخوردار نبودند؛ چگونه مى‏توانستند به مقامات عالى دست يافته و از سرچشمه ظلال معنوى اهل بيت‏عليهم السلام سيراب شوند؟!
ظرفيّت اين گونه افراد بطورى است كه الطاف اهل بيت‏عليهم السلام به آنان، هيچ گونه خودبينى و تكبّر در آنان ايجاد نمى‏كند. زيرا به هر مقامى راه يابند؛ همّتِ عناياتِ بيشتر را در سر مى‏پرورانند.
ولى كسى كه از ديدن يك خواب يا از اتّفاق يك سير معنوى يا گرفتن يك حاجت مادّى از امامان‏عليهم السلام به خود مى‏بالد! آيا از همّتى بلند برخوردار است؟ يا كسى كه از شنيدن يك خواب يا از اتفاق يك سير معنوى يا گرفتن يك حاجت مادّى تعجّب كرده و به انكار آن مى‏پردازد! آيا از همّت عالى بهره‏اى دارد؟!
شكّى نيست كه هيچ كدام از همّت بلند برخوردار نيستند و با انجام اين گونه اعمال فضيلت خود را از دست مى‏دهند.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
مَنْ صَغُرَتْ هِمَّتُهُ بَطَلَتْ فَضيلَتُهُ. (٤٩)
هر كه همّت او اندك باشد فضيلت او از دست مى‏رود.

به تصميم خود عمل كنيد

در بسيارى از موارد، ممكن است انسان فرصتهاى مناسب را از دست داده و به پشيمانى و افسوس گرفتار شود. براى جلوگيرى از وقوع اين گونه پيشامدها بايد هر گاه امكانات خوب و پسنديده فراهم شد، از آنها استفاده كنيم و به تصميم خود عمل كنيم.
در روايتى امام صادق‏عليه السلام فرمودند:
اِذا هَمَّ اَحَدُكُمْ بِخَيْرٍ فَلايُؤخِّرْهُ. (٥٠)
هر گاه يكى از شما تصميم به انجام كار نيكوئى گرفت، آن را نبايد تأخير بيندازد.
زيرا در صورت تأخير، امكان پيدا شدن مانع و از دست دادن امكانات بسيار است، و شيطان و نفس، در ايجاد مشكلات و موانع حريص هستند.
در روايتى ديگر امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايند:
اِذا هَمَمْتَ بِخَيْرٍ فَبادِرْ فَاِنَّكَ لاتَدْري ما يُحْدَثُ. (٥١)
هرگاه به كار خوبى تصميم گرفتى، آن را شروع كن؛ زيرا نمى‏دانى كه چه پيش مى‏آيد.
حوادثى كه پيش مى‏آيد، بسيارى از امكانات گذشته را از دست ما مى‏گيرد و در نتيجه موفّق به كارهاى خوبى كه اراده انجام آن را داشتيم، نمى‏شويم.

قدرت در تصميم گيرى، عامل پيروزى و ضعف در آن، عامل شكست است

همان گونه كه همّت عالى به كارهاى نيك و ارزشمند، گواه بر عظمت و بلندى مقام انسان است، ضعف در تصميم گيرى دليلِ شكست و از دست دادن فضيلتهاى موجود است.
مطالعه و بررسى درباره ٢٥٠٠٠ نفر كه در كار خود شكست خورده و به هدفهاى خود نرسيده بودند، نشان داد كه از جمع ٣١ عامل شكست و ناكامى، ناتوانى در تصميم گيرى از جمله مهمترين دلايل شكست و ناكامى آنها بوده است. مسامحه و كار امروز را به فردا موكول نمودن، ضدّ تصميم گيرى است. و دشمنِ توانايى مى‏باشد كه همه بايد بر آن غلبه كنند.
بررسى صدها نفر از كسانى كه توانسته‏اند به هدف خود دست يابند، به اين حقيقت اشاره دارد كه همه آنها از ويژگى تصميم گيرى سريع برخوردار بوده‏اند. همه آنها در تصميمات خود پافشارى كرده‏اند و به سادگى در مقام تغيير آنها برنيامده‏اند.
آنان كه به هدف خود نمى‏رسند، كسانى هستند كه نمى‏توانند تصميم گيرى كنند، كسانى هستند كه تصميمات خود را به سرعت تغيير مى‏دهند. (٥٢)
پس سعى كنيد به قدرت خود در تصميم گيرى بيفزائيد؛ زيرا قدرت شما در تصميم گيرى هر چه بيشتر باشد، آثار بيشترى را براى شما به ارمغان مى‏آورد، و بهتر مى‏توانيد با همّت عالى به سر منزلِ مقصود برسيد.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
مَنْ كَبُرَتْ هِمَّتُهُ عَزَّ مَرامُهُ. (٥٣)
هر كه همّت او بلند باشد، مرام او عزيز و محترم است.

نه هر درخت تحمّل كند جفاى خزان
غلام همّت سروم كه اين قدم دارد
بنابراين افرادى سزاوار احترام هستند كه از همّت بلند برخوردار باشند و در سايه قدرت در تصميم گيرى به اهداف بزرگ نائل شده باشند. مردم اين گونه شخصيّتها را با ديده عظمت نگاه مى‏كنند و سزاوار مدح و تعريف مى‏دانند.
رفتار، روش و مرام اين گونه افراد از عزّت و عظمت برخوردار است و از ديد ديگران، شخصيّتهايى ممتاز و كم نظير به شمار مى‏آيند.
اين گونه افراد، اگر همّت عالى و تصميم جدّى خود را در راه تقرّب به خدا و مسير مسائل معنوى قرار دهند، در نزد پروردگار و خاندان رسالت از ارزش و تقرّبى كه مورد غبطه ديگران خواهد بود، برخوردار مى‏شوند.

همّت عالى زفلك بگذرد
مرد به همّت زملك بگذرد

با قدرت اراده، بر طبيعت خود غالب شويد

طبيعت انسان به گونه‏اى است كه، رفتار و كردار او با مرور زمان جزء خلق و خوى او قرار مى‏گيرد؛ به صورتى كه به آنها معتاد مى‏شود و قدرت جدايى از آنها را ندارد. امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايند:
اَلْخُلْقُ خُلْقان اَحَدُهُما نِيَّةٌ وَالاخِرُ سَجِيَّةٌ، قيلَ: فَأَيُّهُما اَفْضَلٌ؟ قالَ‏عليه السلام: اَلْنِيَّةُ؛ لِاَنَّ صاحِبَ السَّجِيَّةِ مَجْبُولٌ عَلى اَمْرٍ لايَسْتَطيعُ غَيْرَهُ، وَصاحِبَ النِّيَّةِ يَتَصَبَّرُ عَلَى الطّاعَةِ تَصَبُّراً فَهذا اَفْضَلٌ (٥٤)
خلق و خوى به دو دسته تقسيم مى‏شود:
١- اخلاقى كه انسان بوسيله تصميم و نيّت داراى آن شده‏است.
٢- اخلاقى كه طبيعى و ذاتى انسان است. از امام صادق‏عليه السلام سئوال كردند: كدام يك از اين دو گونه اخلاق، برتر است؟
امام صادق‏عليه السلام فرمودند: اخلاقى كه به وسيله نيّت و تصميم بدست آيد ارزنده‏تر است؛ زيرا كسى كه اخلاق وى از طبيعت او سرچشمه مى‏گيرد، خلقت او به گونه‏اى است كه بر انجام غير آن قدرت ندارد؛ ولى كسى كه با نيّت و تصميم داراى اخلاق پسنديده مى‏شود، خود را به صبر بر اطاعت خداوند وا مى‏دارد؛ پس اين شخص برتر است.
مردان بزرگ با تصميمهاى جدّى، اخلاق پسنديده و نيكو را جزء طبيعت خود قرار مى‏دهند و با نيّتهاى محكم، اخلاق ناپسندى كه با طبيعت آنان آميخته است، از خود دور مى‏كنند.
ذوالقرنين شرق و غرب عالم را طى كرد و اقوام مختلف جهان را از نزديك ديد و رفتار و كردار آنان را مشاهده نمود. در ميان تمام مردم، با گروهى از مردم روبرو شد كه سبك زندگى آنان براى او سخت شگفت آور بود. آنان از عالى‏ترين نوع زندگى و زيباترين شيوه ارتباطات اجتماعى برخوردار بودند.
در ميان آنها اثرى از قتل و خونريزى، چپاولگرى و خيانت ديده نمى‏شد و زورگويانِ زراندوز، به تزوير زيردستان نمى‏پرداختند!.
از اين رو ذوالقرنين بسيار تعجّب كرد و از آنان سئوالات زيادى نمود و پاسخهاى قانع كننده‏اى دريافت كرد. او از آنها پرسيد:
فَما لَكُمْ لاتَسُبُّونَ وَلاتَقْتَتِلُونَ؟ قالوُا: مِنْ قِبَلِ اَنَّا غَلَبْنا طَبائِعَنا بِالْعَزْمِ وَسَنَّنا اَنْفُسَنا بِالْحِلْمِ. (٥٥)
ذوالقرنين از آنان پرسيد: چگونه و چرا فحش، دشنام، قتل و كشتار در اجتماع شما وجود ندارد؟! آنها در پاسخ گفتند: زيرا ما بوسيله تصميم بر طبيعت خود غالب شده‏ايم و با اراده قوى، طبيعتهاى زشت را از ميان برداشته‏ايم و حلم و بردبارى را روش نفسانى خود قرار داده‏ايم.
بنابراين اگر انسان طبيعتاً ظالم و جنايتكار، يا دروغگو و رياكار، و يا سست و بيحال و يا داراى هر گونه صفت زشت ديگرى باشد، مى‏تواند با تصميم و عزم مردانه، آنها را برطرف سازد و خود را با صفتهاى نيك و پسنديده زينت دهد.

كوه نتوان شدن سدّ ره مقصود مرد
همّت مردان برآرد از نهاد كوه گرد
اگر خصلتهاى زشت و ناپسند را در خود همچون كوه، ثابت و استوار مى‏بينيد؛ نه تنها مى‏توانيد با قدرت اراده و همّت مردانه، آنها را نابود كنيد؛ بلكه قدرت داريد آنها را به صفات پسنديده تبديل كنيد.

ملّا صالح مازندرانى، مرد تصميم و اراده

ملاّ صالح مازندرانى از افرادى است كه با قدرت تصميم و اراده، به مقابله با كمبودهاى ذاتى خود برخواست و به مقصود خود نائل شد.
او داماد علاّمه مجلسىِ اوّل و از علماى نامى شيعه است. او از كسانى است كه بايد چگونگى حالاتش، مايه عبرت و پند براى همه كسانى باشد كه جوياى رسيدن به مقاصد بلند و اهداف عالى هستند.
او مى‏گويد: من حجّت بر دانشجويان علوم دينى هستم؛ زيرا كسى از من فقيرتر نبود و ذهن و حافظه‏ام از همگان بدتر بود؛ بصورتى كه گاهى راه خانه‏ام را گم مى‏كردم و نام فرزندانم را فراموش مى‏كردم. سى سال از عمرم گذشته بود كه به آموختن «الف، با» پرداختم! آن قدر كوشش كردم تا خدا آنچه را دارم به من تفضّل فرمود. (٥٦)
او با همه فقر و احتياج و با كندى ذهن و حافظه، اراده‏اى مردانه داشت، تا سرانجام بر اثر تصميم جدّى دست به تأليف كتابهاى پرارزشى زد كه هنوز مورد استفاده علماء بزرگ شيعه است.
معروف است او به قدرى كم حافظه بود كه خانه استاد را گم مى‏كرد! و به قدرى فقير بود و لباسهايش به حدّى كهنه و مندرس بود كه از خجالت وارد مجلس درس نمى‏شد. او خارج از محلّ درس مى‏نشست و مطالب را بر استخوان و برگ چنار مى‏نوشت.
يك بار مسئله‏اى مورد اشكال قرار گرفت و تا چند روز ادامه يافت، يكى از شاگردان مرحوم مجلسى ديد آخوند ملّا محمّد صالح در برگهاى چنار جواب آن اشكال را نوشته، او در مجلس درس، جواب مجلسى را گفت.
علاّمه مجلسى فهميد جواب از او نيست، به اين جهت از او پرسيد: اين جواب از كيست و در اين باره اصرار نمود تا او ابراز نمود جواب از كسى است كه خارج از مجلس نشسته است. مجلسى نگاه كرد ديد ملاّ صالح بيرونِ در نشسته است، به او لباس داد و در مجلس درس حاضر نمود و مقرّرى برايش معيّن كرد. او به قدرى مورد توجّه علاّمه مجلسى قرار گرفت كه او را به خانه برد و دختر خود را به تزويجِ او در آورد و او را در كتابخانه خود منزل داد. (٥٧)

به هر كارى كه همّت بسته گردد
اگر خارى بود، گل دسته گردد

اراده و نيّت خود را تقويت كنيد

ملاّ صالح مازندرانى با نيّت قوى و تصميم جدّى، با تمام كمبودهايى كه در او وجود داشت، به مراحل عالى علمى دست يافت. اگر مى‏خواهيد خداوند به شما نيز عنايت كند و از شما دستگيرى نمايد، در تصميم گيرى و نيّت خود كوتاهى نورزيد. حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام در يكى از نامه‏هاى خود مى‏نويسند:
فَاِنَّ اللَّهَ يُعْطِي الْعَبْدَ بِقَدْرِ نِيَّتَهِ. (٥٨)
بدرستى كه خداوند هر بنده‏اى را به قدر نيّتش عطا مى‏فرمايد.
ارزش نيّت هر انسان هر قدر باشد، مزدى كه خدا به او مى‏دهد به همان ميزان است. نيّت شما هر چه بهتر و خالصتر باشد، از اجر و ثوابى افزونتر برخوردار خواهيد شد.
بنابراين بايد به بها دادن به نيّت خود بيفزائيد، نه به زينت دادن به اعمال خود!
مردان خدا براى رسيدن به اهداف بزرگ و ارزنده خود، نياز كامل به توفيق و عنايات خداوند متعال دارند، و عنايت و كمك خداوند به ميزان نيّت آنان است.
در روايتى كه مى‏آوريم، امام صادق‏عليه السلام پرده از اين راز برمى‏دارند. آن حضرت مى‏فرمايند:
اِنَّما قَدَّرَ اللَّهُ عَوْنَ الْعِبادِ عَلى قَدْرِ نِيَّاتِهِمْ، فَمَنْ صَحَّتْ نِيَّتُهُ تَمَّ عَوْنُ اللَّهِ لَهُ وَمَنْ قَصُرَتْ نِيَّتُهُ، قَصُرَ عَنْهُ الْعَوْنُ بِقَدْرِ الَّذي قَصُرَ. (٥٩)
خداوند به قدر نيّت مردم، كمك به آنان را مقدّر مى‏فرمايد؛ هر كسى كه از نيّت صحيح و كامل برخوردار باشد، كمك خداوند به او به صورت كامل انجام مى‏گيرد و هر كس در نيّتش قصور داشته باشد، به همان مقدار كمك به او تقليل مى‏يابد.
در اين گفتار امام صادق‏عليه السلام يكى از رازهاى كاميابى مردان بزرگ و عدم موفقيت ديگران را بيان مى‏فرمايند؛ زيرا رمز كمكهاى الهى به مردم را، نيّت خود آنان معرفى مى‏نمايند.
نيّت و تصميم، آن قدر كارساز و پرقدرت است كه اگر تصميم خود را تقويت كنيد، ضعف جسمى شما برطرف مى‏شود و از لحاظ بدنى نيز آمادگى انجام برنامه‏هاى سنگين را خواهيد داشت. زيرا قدرت نيّت و قصد، درهم شكننده ضعف بدنى شما خواهد بود.
حضرت امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايند:
ما ضَعُفَ بَدَنٌ عَمَّا قَوِيَتْ عَلَيْهِ النِّيَّةُ. (٦٠)
هيچ بدنى داراى ضعف از چيزى كه نيّت نسبت به آن قوى گشته نشده است.
بسيارى از ورزشكاران و آنان كه تمرينات رزمى را انجام مى‏دهند، از تقويت نيروهاى روحى، بيش از تمرين‏هاى جسمى استفاده مى‏كنند؛ زيرا دريافته‏اند كه كاربرد تقويت فكر و اراده و قدرت در تصميم گيرى و نيّت، بيشتر در قوى ساختن اندام اثر دارد.
اكنون بسيارى از افراد معتقدند، جوانى و قدرت، يا پيرى و ضعف، از يك منشاء غير جسمى سرچشمه مى‏گيرد؛ آنان مى‏گويند: هاله اثيرى كه اطراف بدن همه انسانها را فرا گرفته است، در قوّت و ضعف جسم انسان كاملاً مؤثّر است.
گرچه اين موضوع مورد قبول همگان نيست؛ ولى بنابراين فرض، مى‏توان گفت: فكر و انديشه در هاله اثيرى، و هاله در صحّت و سقم بدن و يا قدرت و ضعف آن و حتّى در حيات و مرگ بدن، مؤثّر است.

راه‏هايى براى تقويت اراده

١ - شور و شوق، اراده شما را قوى مى‏كند شيطان راههاى گمراهى را به گناه‏كاران نشان مى‏دهد و آنان را به سوى گناه وسوسه و تحريك مى‏كند؛ تا به اين وسيله آنان را از راه راست دور كند و به خسران ابدى گرفتار نمايد. يكى از اين راهها شور و اشتياق فراوان براى رسيدن به شهوات است. خداوند مى‏فرمايد:
«وَيُريدُ الَّذينَ يَتَّبِعُونَ الشَّهَواتِ اَنْ تَميلُوا مَيْلاً عَظيماً ». (٦١)
اراده مى‏كنند آنان كه از شهوات پيروى مى‏كنند، ميل نمايند ميلى عظيم.
ميل عظيم يا شور و اشتياق سوزان براى رسيدن به شهوات، با تحريك نفس امّاره و شيطان، در آنان ايجاد مى‏شود و سرانجام آنان را گرفتار بدترين صحنه‏هاى گناه و اعمال زشت مى‏نمايد.
همان گونه كه شور و اشتياق فراوان براى رسيدن به شهوات، يك عامل بسيار قوى براى گمراهى گمراهان شمرده مى‏شود؛ همين گونه شور فراوان براى رسيدن به اهداف بلند، عاملى نيرومند براى دست يافتن به مقصدهاى بزرگ معنوى و علمى است.
بنابراين اگر مايل هستيد به بزرگترين هدفهاى عالى انسانى دست يابيد و دوست داريد به آسانى به آن نائل شويد، در خود شور و شوق شديد ايجاد نمائيد؛ تا اراده شما براى دستيابى به هدف، نيرومند شود. شور و شوق شديد سختى‏ها را آسان، دشوارى‏ها را سهل و ساده و هدفهاى دور را براى شما نزديك مى‏كند.
شور و شوق شديد، راههاى ناهموار را برايتان هموار و موانع را از سر راهتان برمى‏دارد، و اراده شما را براى دست يافتن به هدف، قوى مى‏نمايد.
شور و شوق فراوان به يك موضوع باعث رها كردن مسائل ديگر مى‏شود و آنها را به دست فراموشى مى‏سپارد. براى اين كه هدف و ايده خود را از مسائل مختلف و پراكنده نجات داده و براى رسيدن به يك هدف بزرگ فعاليت كنيد، بايد بهترين هدفها را انتخاب نمائيد و براى بدست آوردن آن در خود شور و شوق ايجاد كنيد. اگر واقعاً براى رسيدن به يك هدف شوق پيدا كنيد، امور ديگر را به دست فراموشى خواهيد سپرد.
در روايتى كه منسوب به امام صادق‏عليه السلام است، آن حضرت فرموده‏اند:
مَثَلُ الْمُشْتاقِ مَثَلُ الْغَريقِ، لَيْسَ لَهُ هِمَّةٌ اِلاَّ خَلاصُهُ وَقَدْ نَسِيَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ دُونَهُ. (٦٢)
مَثَل شخصى كه مشتاق است، مثل كسى است كه غرق شده باشد كه اراده‏اى جز خلاصى خود ندارد و هر چيزى را غير آن است، فراموش مى‏كند.
بنابراين فرمايش، كسى كه اشتياق به چيزى را در دل خود ايجاد مى‏نمايد،
غير آن را فراموش مى‏كند و تمامى اراده و همّت خود را براى رسيدن به آن قرار مى‏دهد.

٢ - اميد و آرزو همّت آفرين است هر چه اميد انسان بيشتر باشد، همّت او نيز بيشتر خواهد بود. انسانى كه اميدوار است، از شوق و شورى فراوان برخوردار مى‏شود. از اين رو، جوانانى كه به آينده خود اميدوار هستند و در آرزوى روزهاى سرشار از معنويت و روحانيت به سر مى‏برند؛ بيش از ساير مردم شور و شوقِ فرا رسيدن آن را دارند. و در نتيجه چون آرزوى بيشترى براى بدست آوردن مقامات معنوى دارند، بيشتر تلاش مى‏كنند، بيشتر جستجو مى‏كنند و بيشتر به نتيجه مى‏رسند.
امّا آن دسته از مردم كه نه شورى در سر دارند و نه شوقى در دل، گرفتار يأس و نااميدى هستند. آنها به دليل نااميدى! از تلاش و كوشش - كه وظيفه هر انسان روشندل و هر شيعه آگاه است - دست بر مى‏دارند و هميشه كوله بارى از غم و اندوه و يأس را بر دوش گرفته، روز خود را شب مى‏كنند و شب را به روز مى‏آورند؛ در حالى كه فقط غمى بر غمهاى خود افزوده‏اند؛ نه گرهى از مشكل خود يا ديگران باز نموده‏اند، نه از عذاب و رنج رهايى يافته‏اند و نه به ديار نور و معنويت راهى يافته‏اند!
آرى اين نتيجه عمر و زندگى آن گروه از مردمانى است كه به خداى بزرگ و مهربان، با ديده نااميدى مى‏نگرند و اميدى به عنايات و توجّهات حياتبخش اهل بيت عصمت‏عليهم السلام ندارند.

٣ - از خداوند، خواهان اراده و همّت عالى باشيد دعاها، توسّلات و مناجاتهايى كه از خاندان رسالت وارد شده، بهترين شيوه زندگى پربار و عالى‏ترين روش تربيتى را به انسانها مى‏آموزد. بايد بزرگترين هدفها، عالى‏ترين همّتها و راسخ‏ترين اراده‏ها را از مكتب انسان ساز اهل بيت‏عليهم السلام بياموزيم.
آن بزرگواران علاوه بر فرمايشاتشان، در مناجات و دعاها نيز، بهترين درس زندگى را به ما آموخته‏اند. در مناجاة انجيليّه امام سجّادعليه السلام به درگاه خداوند عرض مى‏كنيم:
اَسْأَلُكَ مِنَ الْهِمَمِ اَعْلاها... (٦٣)
خداوندا، عالى‏ترين همّتها را از تو مسئلت مى‏نمايم.
امام سجّادعليه السلام در اين جمله از مناجات، بارقه اميد را در دل همه پيروان خود بوجود مى‏آورند و كوتاه همّتان را با درخواستِ داشتن عالى‏ترين همّتها، اميدوار مى‏نمايند.
اين گفتار، هشدارى بيدار كننده براى همگان است. همه بايد بدانند: همّت عالى از آنِ گروهى اندك و ويژه افرادى خاصّ نيست؛ بلكه همه پيروان راستين مكتب تشيّع بايد عالى‏ترين همّتها را از خداوند متعال درخواست كنند و در تحصيل آن بكوشند.

نتيجه بحث

اراده قوى و همّت مردانه، از نعمتهاى بزرگ خداوند است. به وسيله آن مى‏توانيد بر فراز آسمان معنويت به پرواز درآئيد. اين قدرت را در خود ايجاد نمائيد و از ضعف و سستى پرهيز كنيد؛ تا بر شرافت و عظمت خود بيفزاييد.
ضعف در تصميم گيرى، مهمّترين عامل ركود و توقّف شما است. با قدرت در تصميم گيرى به مرز موفقيّت و كاميابى نزديك مى‏شويد. بنا به فرمايش امام صادق‏عليه السلام قدرت در تصميم گيرى مى‏تواند خلق و خوهاى ناپسند را كه جزء طبيعت انسان شده است، ريشه كن سازد و اخلاق نيكو و پسنديده را جايگزين آن نمايد.
شكست در راهِ رسيدن به هدف نه تنها نبايد اراده شما را تضعيف كند بلكه بايد از شكست نيز درس عبرت بگيريد و بر قدرت اراده خود بيفزاييد.
با اراده جدّى و همّت بلند، نه تنها مى‏توانيد به مقامات عالىِ انسانى راه يابيد؛ بلكه مى‏توانيد به درجات ملائك راه يافته و تا حدّى پيشرفت كنيد كه آنان به خدمتگزارى شما مباهات كنند. پس تا فرصت را از دست نداده‏ايد با اراده قوى كوه‏هاى موانع را از سر راه خود برداريد و به هدف عالى خلقت راه يابيد.
به زندگانى اگر عزم آهنين دارى
به زير پا شودت كوه چون زمين هموار

٥- نظم و برنامه

اهميّت نظم و برنامه

نظم و برنامه، سامان دهنده زندگى و وسيله‏اى مؤثّر براى رسيدن به اهداف بزرگ است. با تشكيل برنامه منظم براى رسيدن به اهداف عالى، لحظات زندگى خود را با ثمر و پربار نمائيد و براى استفاده بيشتر از ساعات عمر خود و جبران گذشته‏هاى از دست رفته، با كوششى بيشتر و تصميمى قاطعتر به پيروى از برنامه منظم و صحيح بپردازيد.
عمل به برنامه صحيح، انسان را منظم، متعهّد و معتقد به آنچه انجام مى‏دهد، مى‏نمايد. سعى كنيد رفتار روزانه شما بر طبق برنامه باشد؛ تا از لحظات عمر خود بهره‏مند شويد و از زندگى پربار و پرسود برخوردار باشيد.
اين راهى است كه مردان بزرگ تاريخ از آن پيروى كرده و به آن پاى‏بند بوده‏اند. شما نيز راه آنان را در پيش گيريد و هيچ گاه از داشتن نظم و برنامه صحيح و خداپسندانه غفلت نورزيد.
سعى كنيد در سرلوحه برنامه خود تا حدّ توان خويش، ترويج مكتب حياتبخش خاندان وحى‏عليهم السلام را قرار دهيد. در اين صورت دست نوازشگر و كريمانه آن بزرگواران را بر سر خود احساس خواهيد كرد.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام در وصيّتى كه در آخرين لحظات زندگى خود نموده‏اند، به همه فرزندان و افراد خانواده و همچنين به همه كسانى كه از مضمون اين فرمايش اطلاع يابند، وصيّت و سفارش فرموده‏اند كه نظم در كارها را رعايت كنند و با داشتن برنامه و نظم، سامان دهنده زندگى خود باشند:
قالَ اَميرُالْمُؤْمِنينَ‏عليه السلام عِنْدَ وَفاتِهِ لِلْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ‏عليهما السلام: اوُصيكُما وَجَميعَ وُلْدي وَاَهْلي وَمَنْ بَلَغَهُ كِتابي بِتَقْوَى‏اللَّهِ وَنَظْمِ اَمْرِكُمْ... (٦٤)
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام در هنگام وفات به امام حسن و امام حسين‏عليهما السلام فرمودند: شما و همه فرزندان و اهل خود و همچنين همه كسانى را كه اين گفتار به آنان برسد، وصيت مى‏كنم به داشتن تقواى الهى و نظم در امورتان...
اين پيام اوّلين مقام امامت عالم هستى، حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام است كه روشنگر اهميّت نظم و برنامه براى همگان است.

نظم، نشانه عدم تضادّ و برطرف كننده آشفتگى است

در صورتى كه شما در امور و كارهاى خود داراى نظم و برنامه باشيد و با اراده قوى به آن عمل كنيد؛ از بسيارى از تضادّهاى درونى و انديشه‏هاى بى‏حاصل و بيمارگونه نجات مى‏يابيد.
نظم و برنامه بهترين دليل بر عدم تضادّ و اختلاف در انديشه‏ها و آراء افراد است. اختلاف در برنامه حكومتها و يا ادارات، دليل بر عدم وجود نظم در نظام حكومتى و ادارى آنهاست. در هر اجتماع بزرگ و يا كوچكى كه اختلاف وجود داشته باشد، نظم وجود ندارد و قدرت حاكمه، توانايى پياده كردن برنامه‏هاى منظم را دارا نمى‏باشد.
نظم در هر جا وجود داشته باشد، گواه بر وجود قدرتِ تدبير در آنجاست. نظمى كه در عالم خلقت وجود دارد، دليل بر آنست كه نظام عالم بر اساس تدبير اداره مى‏شود. در نظمِ جهان دقّت كنيد تا ببينيد همان گونه كه در ذرّات كوچك جهان نظم و برنامه وجود دارد، در كهكشانها نيز وجود دارد.
در نيمه دوّم قرن نوزدهم و در نيمه اوّل قرن بيستم، بشر راجع به دنياى «ذرّه» اطّلاعاتى بدست آورد و دريافت در درون ذرّه، نظم و قانونى حكومت مى‏كند كه هرگز تعطيل نمى‏شود.
الكترون درون اتم، در هر ثانيه سه كاتريليون (٣٠٠٠/٠٠٠/٠٠٠/٠٠٠/٠٠٠) مرتبه در اطراف هسته اتم گردش مى‏نمايد، و هيچ جريانى اين گردش را متوقّف نمى‏كند.
در يك ذرّه آهن، الكترون در هر ثانيه سه كاتريليون مرتبه، اطراف هسته مركزى مى‏گردد. اگر آن را ذوب نمايند، باز در آهن مذاب، گردش الكترون اطراف هسته اتم در هر ثانيه سه كاتريليون مرتبه است.
هرگاه آهن را آن قدر حرارت بدهند كه مبدّل به گاز شود، باز الكترون، ثانيه‏اى سه كاتريليون مرتبه اطراف هسته اتم مى‏گردد.
فقط به يك ترتيب ممكن است كه اين حركت دائمى و شگرف مختلّ شود، و آن در صورتى است كه اتم را بشكافند؛ كه در آن صورت الكترون از هسته دور مى‏گردد؛ اما نه براى اين كه ديگر حركت نكند، بلكه براى اين كه اطراف هسته ديگر به حركت درآيد.
همان نظم و قانونى كه حكم مى‏كند الكترون با آن سرعت به اطراف هسته اتم گردش نمايد؛ حكم مى‏كند زمين، اطراف خورشيد، و خورشيد، اطراف مجموعه ستارگان موسوم به «الجائى على ركبتيه، يا هركول» - و اين مجموعه در اطراف كهكشان و كهكشان در اطراف چيز ديگرى كه از آن آگاه نيستيم، ولى ترديد نداريم كه به سوى آن مى‏رود - گردش كند. (٦٥)
نظم عجيب جهان دليل بر آنست كه در امر خلقت هيچ گونه آشفتگى وجود ندارد؛ زيرا اگر تضادّ و آشفتگى وجود مى‏داشت، نظم جهان از هم مى‏پاشيد.
امام صادق‏عليه السلام به مفضّل مى‏فرمايند:
وَالتَّضادُّ لايَأْتي بِالنِّظامِ. (٦٦)
تضّاد، نظم آور نيست.
همان گونه كه نظم در خلقت جهان، دليل بر آنست كه اختلافى در تدبير عالم نيست؛ همين گونه نظم در اجتماعات بزرگ و كوچك دليل بر عدم اختلاف در آنها است. پس نه تنها در مسئله خلقت، بلكه در هر موردى كه احتياج به اداره نمودن شخص باتدبيرى وجود دارد، تضادّ و اختلاف دليل بر آنست كه اداره آنجا بر اساس تدبيرى كه داراى نظم باشد، نيست.
بر اين اساس براى رفع تضادّ و اختلافات بايد با سامان دادن و نظم بخشيدن به برنامه‏هاى عملى، اختلاف را در زندگيهاى اجتماعى و فردى ريشه‏كن ساخت.
نه تنها در برنامه‏هاى اجتماعى و خانوادگى نظم دليل بر عدم تضادّ افكار است؛ بلكه در برنامه‏هاى شخصى نيز وجود نظم دلالت مى‏كند كه انسان داراى تضادّ و آشفتگى نيست و از برنامه منظّمى پيروى مى‏كند؛ زيرا همان گونه كه مى‏دانيم نفس انسان، مجمع اضداد است. انديشه‏ها، افكار گوناگون و هواهاى نفسانى با دستورات عقلى او برخورد نموده و در درون انسان ايجاد تضادّ مى‏كند.
مشوّش بودن و آشفتگى افكار در موارد بسيارى، به خاطر همين تضادّهاست. اين گونه تضادّها گاهى باعث مى‏شود انسان دست از كار كشيده و آينده خود را به دست حوادث بسپارد.
نوجوانان را در نظم كمك كنيد
نظم و برنامه به اين گونه تضادّها و اضطرابات پايان بخشيده و تشويش افكار و تخيّلات را بسوى برنامه‏اى صحيح سوق مى‏دهد و با مرور زمان انديشه‏هاى مضطرب در تحت برنامه‏اى صحيح، سامان مى‏يابد.

نوجوانان را در نظم و برنامه صحيح كمك كنيد

به دليل وجود انديشه‏ها و تخيّلات گوناگون، نوجوانان نوعاً قدرت كامل براى برنامه ريزى، نظم و سامان دادن به امور لازم را ندارند. اولياء آنان بايد آنها را در منظم ساختن برنامه‏هاى روزانه كمك كنند؛ تا با رشد سنّى، قدرت و توانايى نظم بخشيدن به كارها را بدست آورند.
تضادّ درونى و تحريك قوه شهوانى در جوانان آن گاه كه به مرز سى و پنج سالگى وارد مى‏شوند، رو به افول مى‏گذارد و نوعى آرامش نسبى جايگزين تحريكات جنسى و تضادّ نفسانى مى‏شود؛ از اين رو، برنامه ريزى و پيروى از نظم صحيح براى انسان در اين دوره آسانتر مى‏شود.
گفتارى را كه اينك از حضرت امام رضاعليه السلام مى‏آوريم، تشريح كيفيّت تأثير حالاتِ جسمانى انسان بر امور نفسانى اوست:
قالَ مَوْلانا الرِّضا صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيْهِ في الرِّسالَةِ الذَّهَبِيَّةِ ... ثُمَّ يَدْخُلُ فِي الْحالَةِ الثالِثَةِ اِلى اَنْ تَتَكامَلَ مُدَّةَ الْعُمْرِ سِتّينَ سَنَةٍ فَيَكُونُ في سُلْطانِ الْمِرَّةِ السَّوْداءِ وَهِيَ سِنُّ الحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ وَالْمَعْرِفَةِ وَالدِرايَةِ، وَانْتِظامِ الْاُمُورِ، وَصِحَّةِ النَّظَرِ فِي الْعَواقِبِ، وَصِدْقِ الرَّأْيِ. (٦٧)
... سپس انسان در حالت سوّم يعنى سى و پنج سالگى وارد شده تا آن كه عمر به شصت سال برسد، در اين دوران سوداء بر انسان سلطنت دارد و دوره حكمت، موعظه، معرفت و درايت است و همچنين زمان نظم و سامان گرفتن امور و زمان صحيح بودن دورانديشيهاى انسان و درستى رأى اوست.
بنابراين انسان قبل از ورود به حالت سوّم زندگى، نياز بيشترى به نظم و برنامه صحيح وجود دارد؛ تا بر اثر تحريكات ناخوشايند اين دوران، از وقوع مسائل انحرافى جلوگيرى شود و شور و شوق جوانان و نوجوانان بسوى مسائل حياتى راهنمايى و هدايت شود.
حضرت امام رضاعليه السلام دوره سوّم عمر را تا سنين شصت سالگى، دوران انتظام امور مى‏دانند و آن را زمان كسب معارف و بدست آوردن حكمت و درايت مى‏نامند. بنا به فرمايش آن حضرت، در اين زمان بايد انسان بگونه‏اى رفتار كند كه درباره آينده كارهاى خود بتواند بصورت صحيح پيش‏بينى كند و رأى و عقيده‏اش درست باشد.

نظم و برنامه راهى مؤثّر براى بهره‏گيرى از وقت

براى جلوگيرى از وقت كشى و از بين رفتن ساعات عمر و زندگى خود، بايد برنامه‏اى منظم ترتيب داده و متعهّد شويد رفتار شما مطابق آن باشد. اگر اصل اعمال شما صحيح باشد و طبق برنامه‏اى صحيح و مرتّب رفتار كنيد، زندگى شما پربركت و پربار خواهد بود. حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
بَرَكَةُ الْعُمْرِ في حُسْنِ الْعَمَلِ. (٦٨)
بركت و پربار بودن عمر، در نيكو بودن عمل است.
و نيكوئى عمل تنها به نيك بودن اصل عمل نيست، بلكه نيك بودن روش آن را نيز شامل مى‏شود.
به همين دليل بزرگان ما زندگى خود را با داشتن نظم و برنامه و پاى‏بند بودن به آن، سپرى نموده و از زندگى پرثمر و پربار بهره‏مند بوده‏اند. به عنوان نمونه، گوشه‏اى از زندگى شخصيّت معروف جهان تشيّع، مرحوم شيخ مرتضى انصارى را مى‏آوريم.

نظم و برنامه مرحوم شيخ انصارى

از برنامه‏هاى مرحوم شيخ اين بوده است كه لوازم تهجّد مادرش را - كه از زنان متعبّده بود و نماز شب را تا هنگام مرگ ترك نكرد - خودش انجام مى‏داد. حتّى آب وضويش را در مواقع احتياج گرم مى‏كرد. و چون مادرش در آخر عمر نابينا شده بود، او را بر مصلاّيش قرار مى‏داد و سپس خود به نوافل شب مشغول مى‏گشت.
از برنامه‏هاى مرحوم شيخ اين بود كه چون از مجلس تدريس برمى‏گشت، اول به نزد مادر مى‏رفت و براى بدست آوردن دل او با وى سخن مى‏گفت و از حكايات و وضع مردم پيشين و طرز زندگى آنان پرسش مى‏كرد و مزاح مى‏نمود تا مادر را مى‏خنداند؛ آن گاه به اطاق عبادت و مطالعه مى‏رفت.
روزى شيخ به مادر گفت: ياد دارى زمانى كه به مقدّمات مشغول بودم و مرا براى كارهاى خانه مى‏فرستادى و من پس از درس و مباحثه آن را انجام مى‏دادم و به منزل مى‏آمدم، شما خشمگين مى‏شدى و مى‏گفتى: «اجاقم كور است» حال اجاقت كور است؟! مادر از روى مزاح گفت: آرى! حالا هم اجاقم كور است! زيرا در آن موقع احتياجات منزل را برطرف نمى‏كردى و اينك كه به مقامى حائز گشته‏اى، به سبب احتياطى كه در صرف وجوه شرعيّه مى‏نمائى، ما را تحت فشار قرار داده‏اى!
روزى مادر به شيخ زبانِ اعتراض گشود و گفت: با اين همه وجوهاتى كه شيعيان از اطراف نزد شما مى‏آورند، چرا برادرت «منصور» را كمتر رعايت مى‏كنى و به او مخارجى را كه لازم دارد نمى‏پردازى!
مرحوم شيخ در اين هنگام بى‏درنگ كليد اطاقى را كه وجوه شرعيّه را در آن نهاده بود، به مادر داد و گفت: هر قدر صلاح مى‏دانى به فرزندت بده؛ ولى در روز قيامت خودت پاسخگو باش!
آن زن صالحه چون خود را در برابر محذور مشاهده كرد، از آن كار امتناع ورزيد و گفت: هيچ گاه براى رفاه چند روزه فرزندم خود را در قيامت مبتلا و گرفتار نخواهم كرد.
مادر شيخ به سال ١٢٧٩ قمرى در نجف اشرف از دنيا رفت و شيخ از شدّت علاقه‏اى كه به او داشت، در مرگش سخت متأثّر و غمناك شد؛ تا آنجا كه بعضى از اصحابش به او اعتراض كردند. شيخ در جواب فرمود: گريه و تأسّفم نه براى آنست كه مادر را از دست داده‏ام، بلكه به خاطر اين است كه بسيارى از بلاها به سبب وجود آن مخدّره از ما دفع مى‏شد و چه بركتها كه خداوند متعال به خاطر وجود او بر ما ارزانى مى‏داشت. (٦٩)
احتياط مرحوم شيخ انصارى در برنامه‏هاى خود آن قدر زياد بود كه استادش مرحوم صاحب جواهر او را از كثرت احتياط نهى مى‏كرد.
صاحب جواهر در روزهاى آخرِ زندگى دستور داد مجلسى تشكيل شود كه همه علماى طراز اول نجف اشرف در آن شركت كنند. مجلس در خدمت صاحب جواهر تشكيل گرديد؛ ولى مرحوم شيخ در ميان آن گروه نبود.
صاحب جواهر فرمود: شيخ مرتضى را نيز حاضر كنيد. پس از جستجو ديدند شيخ در گوشه‏اى از حرم يا صحن شريف رو به قبله ايستاده و براى شفاى صاحب جواهر دعا مى‏كند و از خداى مى‏خواهد كه او از اين مرض شفا يابد. پس از پايان پذيرفتن دعا، شيخ را به مجلس بردند.
صاحب جواهر شيخ را بر بالين خود نشاند و دستش را گرفته بر بالاى قلب خود نهاده و گفت: الآن طاب لي الموت يعنى اكنون مرگ بر من گوارا شد. آن گاه به حاضرين فرمود: هذا مرجعكم من بعدي ايشان پس از من مرجع شما خواهد بود و به شيخ فرمود: قلّل من احتياطك؛ فإنّ الشريعة سمحة سهلة يعنى احتياطات خود را كم كن، زيرا كه دين اسلام آسان است.
«ناگفته نماند كه اين عمل از صاحب جواهر براى آن بود كه مرحوم شيخ بيشتر معرّفى شود و گرنه براى نائل شدن به مقام مرجعيّت لازم نيست كه مرجع قبلى كسى را تعيين نمايد». (٧٠)
با آن كه صاحب جواهر به او سفارش كرده بود كمتر احتياط نمايد، ولى مرحوم شيخ به احتياطات خود معتاد بود؛ زيرا با آن همه وجوهات كه از چهل ميليون شيعه روى زمين نزدش مى‏آوردند، مانند يك فقير گذران مى‏كرد و حتّى اموالى كه به عنوان تحفه و هديه به خدمتش مى‏آوردند، بين طلاّب و مستمندان قسمت مى‏نمود. مقدارى از آن را هم براى آزاد نمودن زوّارى كه در راه مشهد اسير تركمنها مى‏شدند، مى‏فرستاد. (٧١)
برنامه عباداتى كه مرحوم شيخ از سن بلوغ تا آخر عمر آنها را ادامه داد، - گذشته از فرايض و نوافل شبانه روزى و ادعيه و تعقيبات - عبارت بود از: قرائت يك جزء كلام‏اللَّه و نماز حضرت جعفر طيّار و زيارت جامعه و زيارت عاشورا در هر روز! (٧٢)
اين گوشه‏اى از برنامه عملى يكى از چهره‏هاى درخشان شيعه است. با جستجو در تاريخ مكتب ما، با نمونه‏هاى فراوانى از اين گونه برنامه‏ها در زندگى مردان بزرگ آشنا مى‏شويد.

نتيجه بحث

راه و روش شخصيّتهاى برجسته و مردان بزرگ مكتب ما، دارا بودن نظم و انضباط و ترتيب برنامه دقيق در زندگى است. همه شيفتگان خاندان وحى براى پيشرفت معنوى و آشنايى با حقايق جهان هستى، بايد داراى نظم و انضباط باشند و از برنامه‏اى صحيح پيروى كنند.
به همين دليل حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام در وصيّت خود، ما و همه كسانى را كه از مضمون پيام آن بزرگوار آگاهى يابند؛ به تقوا و پرهيزكارى و داشتن نظم در امور، سفارش و توصيه نموده‏اند. بنابراين موظّف هستيم با تهيّه برنامه كامل، رفتار خود را منظم نمائيم؛ تا از سرگردانى، تضادّ و تشويش درونى رهايى يافته و از آينده‏اى پربار برخوردار شويم.
از هم اكنون به فكر آينده خويش باشيد، و براى بدست آوردن آينده درخشان برنامه صحيحى را براى خود تنظيم نموده و به آن عمل كنيد.
سعى كنيد تا حدّ توان در سرلوحه برنامه خويش، تبليغ از مكتب حياتبخش اهل بيت اطهارعليهم السلام را قرار دهيد. در اين صورت لحظات زندگى شما در اوج صفا و معنويّت قرار مى‏گيرد و در راه تكامل روحى و معنوى موفّق مى‏شويد.

از نظم جهانِ عبرت انگيز
اين دُرِّ سخن به گوشت آويز
خواهى بكمال راه يابى
با صبغه نظم، عمل بياميز


۳
٦- بهره‏گيرى از وقت

٦- بهره‏گيرى از وقت

استفاده از وقت

انسان با محدوديّتى كه دارد، در برابر جهانى پهناور از اسرار و علوم و اطلاعات قرار دارد. ذهن محدود ما، چگونه مى‏تواند همه امور را اعمّ از مسائل حياتى و ارزشمند و موضوعات واهى و بى اساس، در خود جاى دهد؟! پس چون گنجايش فكر ما محدود است، بايد متوجّه باشيم به دليل ظرفيّت محدودى كه داريم، به امور مهم و حياتى بپردازيم و ذهن خود را متوجّه به مسائل بى‏ارزش و بى‏محتوا نكنيم.
تفريحات بيجا، خواندن كتابهاى بى‏ارزش، معتاد شدن به برنامه‏هاى گوناگون راديو و تلويزيون، به آسانى فكر و ذهن را اشغال مى‏كند و از پرداختن به امور مهم و حياتى باز مى‏دارد.
براى دستيابى به هدفهاى عالى، بايد از اين گونه امور چشم پوشى كنيد و ذهن خود را از آنها فارغ نمائيد؛ تا وقت و فرصت براى رسيدن به امور مهم داشته باشيد.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
اِحْذِرُوا ضِياعَ الْاَعْمارِ فِيما لايَبْقى لَكُمْ فَفائِتُها لايَعُودُ. (٧٣)
از ضايع كردن عمرهاى خود در آنچه براى شما باقى نمى‏ماند، دورى گزينيد؛ زيرا عمرهاى از دست رفته باز نمى‏گردند.
هم اكنون تصميم بگيريد آينده شما نسبت به گذشته شما، از كيفيّتى برتر برخوردار باشد و اگر اينك از گذشته خود پشيمان هستيد، كارى نكنيد كه در آينده افسوس اين زمان را بخوريد. حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
بادِرِ الْفُرْصَةَ قَبْلَ اَنْ تَكوُنَ غُصَّةً. (٧٤)
از فرصتها استفاده كن؛ قبل از آن كه مايه افسوس شود.
از هر جاى ضرر كه برگرديد، به نفع شما است. پس در هر موقعيّتى كه هستيد، سعى كنيد آينده‏اى بهتر از گذشته داشته باشيد. از فرصتى كه داريد استفاده كنيد و تا مهلت داريد از لحظات عمر خود بهترين استفاده را بدست آوريد.

بهره‏گيرى علّامه مجلسى از عمر خويش

شخصيّتهاى بزرگ و مردان نامىِ تاريخ ما، با رفتار و كردار نيك و خدا پسندانه خود، از فرصتها بهترين استفاده‏ها را نمودند و نام نيكشان را جاودانه ساختند. شما نيز لحظات زندگى خود را ارج نهيد و با اعمال شايسته و پرثمر، نتيجه‏اى جاويدان و هميشگى بدست آوريد.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
اَلْاَيَّامُ صَحائِفُ آجالِكُمْ، فَخَلِّدُوها اَحْسَنَ اَعْمالِكُمْ. (٧٥)
روزها، صفحه‏هاى اجلهاى شما است؛ پس با اعمال نيك آن را جاويدان سازيد.
علاّمه مجلسى شخصيّت بى‏نظيرى است كه اين گونه عمل كرد و نام خود را جاويدان ساخت. او از عمر گرانبهاى خود بهترين استفاده‏ها را برد و از فرصتى كه برايش پيش آمد، به بهترين وجه بهره‏بردارى نمود.
بايد علاّمه مجلسى را حامى دين اسلام و مجدّد شرايع و سنن رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم و زنده كننده آثار اهل بيت‏عليهم السلام دانست. او اسلام و مسلمين را رهين قلم خود نمود. از مرحوم علاّمه بحرالعلوم نقل شده است كه آرزو مى‏فرمود همه تأليفاتش در ديوان عمل مجلسى درج شود و در عوض آن، يكى از كتابهاى فارسى او را - كه ترجمه متون اخبار اهل بيت‏عليهم السلام و در جميع اقطار عالم شايع است - در ديوان عمل او بنويسند.
آرى كتب فارسى علّامه مجلسى در قلوب فارسى زبانان، داراى تأثيرات فراوان است.
روزى صاحب جواهر در جلسه درس فرمود: ديشب خواب ديدم گويا در مجلس بزرگى وارد شدم كه در آن گروهى از علماء جمع شده‏اند و دربانى بر در ايستاده بود با اجازه او وارد مجلس شدم. ديدم علماء متقدّم و متأخّر در آن محضر نشسته‏اند و در صدر مجلس علاّمه مجلسى قرار گرفته است. تعجّب كردم! و از دربان علّت تقدّم او را بر ساير علماء، پرسش نمودم. گفت: زيرا مجلسى نزد ائمّه‏عليهم السلام، به باب العلماء معروف است.
شاگردان مجلسى بالغ بر هزار نفر بوده‏اند. مجلسى به سال ١٠٣٧ تولّد يافته و در شب بيست و هفتم ماه رمضان ١١١٠ از دنيا رحلت نمود و قبر شريفش در مسجد جامع اصفهان نزديك قبر والدش واقع است و مزار مردم مى‏باشد. (٧٦)
آرى علاّمه مجلسى با استفاده و بهره‏گيرى از «صحائف آجالِ» خويش، «احسن اعمال» را با نوشتن بهترين كتابها در ترويج از مكتب اهل بيت‏عليهم السلام انجام داد. او به اين گونه نام خود را در جهان، درخشان و جاويدان ساخت.

وقت و فرصت را از دست ندهيد

انسان، محدود به حدود و قيودى است كه يكى از آنها قيد زمان است. همه بزرگان ما آنچه را كه وسيله پيشرفت و برترى آنان شده است، در محدوده‏اى از زمان انجام داده‏اند. اگر در گذشته رفتار ما همچون آنان نبوده است، بايد قدر مهلت باقى مانده را بدانيم و به ارزش آن توجّه داشته باشيم.
فرصت غنيمت است حريفان در اين چمن
فرداست همچو گل همه بر باد رفته‏ايم
ساعات زندگى و لحظاتى را كه مى‏گذرانيم، مهلت‏هايى است كه كم‏كم از دست مى‏دهيم. شخص خردمند و زيرك كسى است كه فرصتى را كه دارد، غنيمت شمارد و از آن به بهترين وجه استفاده كند.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
لَوْ صَحَّ الْعَقْلُ لَاغْتَنَمَ كُلُّ امْرَءٍ مَهَلَه. (٧٧)
اگر عقل سالم باشد، هر شخصى مهلتى را كه دارد، غنيمت مى‏شمارد.
ما بايد توجّه داشته باشيم كه وقت ما، بزرگترين سرمايه وجود و هستى ماست. اين حقيقتى است كه عقل و خرد بر آن شهادت مى‏دهد. از اين روى هر انسانى بايد مهلتى را كه دارد، غنيمت شمرده و مهلت موجود را از دست ندهد. اين واقعيّتى است كه عقل و خرد پذيراى آنست.

آنچه ندارد عوض اى هوشيار
عمر عزيز است غنيمت شمار
آرى اهل بيت عصمت‏عليهم السلام درباره ارزش وقت و قيمت آن سخنان فراوانى بيان نموده‏اند و با نكاتى كه در بيانات خود ذكر فرموده‏اند، به ما هشدار داده‏اند كه مواظب لحظات عمر خود باشيم و ساعتى از ساعات زندگى را بدون بهره‏مند شدن از آن، از دست ندهيم و توجّه داشته باشيم هر لحظه‏اى كه از وقت ما مى‏گذرد، همان مقدار از عمر ما كم مى‏شود.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
اَلْعُمْرُ تُفْنيهِ اللَّحَظاتُ. (٧٨)
عمر را لحظاتى كه مى‏گذرد، فانى مى‏سازد.
ما با هر نفسى كه مى‏كشيم و با هر لحظه‏اى كه مى‏گذرانيم، مقدارى از عمر خود را از دست مى‏دهيم.

روز را رايگان زدست مده
نيست اميد آن كه باز رسد
آنان كه شبانه‏روزِ خود را به انجام كارهاى نيك و پسنديده مى‏گذرانند و از وقت گذرانى و اتلاف عمر پرهيز مى‏كنند؛ صفحات درخشانى را در صحيفه اعمال خود به جاى مى‏گذراند و نتيجه‏اى ابدى و جاويدان بدست مى‏آورند. آيا بهتر نيست ما نيز از اين گونه افراد باشيم؟

نتيجه بيكارى

شخص‏بيكار، هدف و مقصدى‏ندارد، تا براى رسيدن به آن همّت نمايد؛ از اين جهت بيكار مى‏نشيند و به خيالات و توهّمات يا گفتگوهاى بى‏فايده و حرام مى‏پردازد و قلب خود را مجمع شياطين قرار مى‏دهد. انسانِ باايمان، هيچ گاه نبايد بيكار بنشيند؛ تا قلب او جايگاه شيطانها و مغزش مركز افكار پست و زشت قرار نگيرد.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام در كلمات قصار خود مى‏فرمايند:
اَلْمُؤْمِنُ ... مَشْغُولٌ وَقْتُهُ. (٧٩)
انسان مؤمن، وقتش پر است.
زيرا يا به كارهاى مادّى اشتغال دارد و ضروريات زندگى را فراهم مى‏كند و يا به عبادت و ذكر خداوند مى‏پردازد و جهان آخرت را آباد مى‏سازد. بر اثر اشتغالات گوناگون و فراوانى كه دارد، فراغتى ندارد تا فرصت انجام اعمال ناشايست را داشته باشد.
بيشتر افرادى كه مرتكب رفتار زشت و اشتباه مى‏شوند، بر اثر بيكارى و فرصتى است كه دارند. جوانان - مخصوصاً - هيچ گاه نبايد بيكار باشند؛ تا زمينه انجام اشتباهات براى آنان فراهم نباشد. در روايات وارد شده است:
اِنَّ اللَّهَ يُبْغِضُ الشَّابَّ الْفارِغِ.
خداوند، دشمن جوانى مى‏باشد كه بيكار است و فراغت دارد.

اتلاف وقت يا خودكشى تدريجى!

بنابر آنچه گفتيم، نكته بسيار مهمّى كه بايد به آن توجّه داشته باشيم، مسئله عمر و ارزش آنست. وقت گذرانى و تأخير انداختن برنامه‏هاى ضرورى و امروز و فردا كردن، باعث محروميّتهاى فراوان براى انسانها است.
بايد بدانيم آينده ما ثمره امروز و ديروز ما است. آينده ما شاخه و برگ گذشته و امروز ما است. و گذشته و حال ما، ريشه درخت زندگى آينده ما را تشكيل مى‏دهد.

مكن در كارها زنهار تأخير
كه در تأخير آفتهاست جانسوز
بفردا افكنى امروز كارت
زكُنديهاى طبع حيلت آموز
قياس امروز گير از كار فردا
كه هست امروز تو فرداى ديروز
با اتلاف عمر نه تنها از گذشته خود بهره‏اى نمى‏بريد؛ بلكه آينده خود را نيز بى‏ثمر مى‏سازيد و در واقع، اتلاف وقت را بايد خودكشى تدريجى بدانيم.

از گذشته خود عبرت بگيريد

عبرت گرفتن از سرد و گرم دنيا از صفات مردان بزرگ است. آنها از بررسى حالات ديگران و نيز با دقّت در امور گذشته خود، درسهاى بزرگى مى‏آموزند و بر اساس همين آموزشها، آينده خود را مى‏سازند و با عبرت گرفتن از گذشته خود و ديگران، آينده خويش را درخشان مى‏نمايند.
عبرت گرفتن از وقتها و فرصتهاى فراوانى كه در گذشته از دست رفته، قيمت و ارزش باقى مانده عمر را روشن مى‏كند و انسان را وادار مى‏نمايد آينده را همچون گذشته به تباهى نكشد و از باقى مانده عمر نتيجه‏اى كه جبران كننده گذشته باشد، بدست آورد. حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
لَوِ اعْتَبَرْتَ بِما اَضَعْتَ مِنْ ماضِي عُمْرِكَ لَحَفِظْتَ ما بَقِيَ. (٨٠)
اگر از آنچه از عمر گذشته خود كه آن را ضايع ساخته‏اى عبرت بياموزى، باقى مانده عمر خود را حفظ خواهى كرد.
اگر تاكنون بسيارى از ساعات زندگى خود را بدون آن كه بهره و نتيجه‏اى از آن گرفته باشيد، از دست داده‏ايد؛ براى باقى مانده عمر خود ارزش بيشترى قائل شويد و سعى كنيد گذشته بى‏حاصل را با آينده پربار و بابركت جبران كنيد. اگر ارزش عمرى را كه به رايگان از دست داده‏ايد بدانيد، براى باقى مانده آن ارج بيشترى قائل مى‏شويد.

از گذشته ديگران پند بياموزيم

در بحث تجربه و لزوم آن گفتيم: ما نه تنها از تجربه خود، بلكه از تجربه ديگران نيز بايد درس بياموزيم.
تاريخ را بنگريم و زندگى مردان بزرگ مكتب شيعه را مورد بررسى و تحليل قرار دهيم و از تجربه‏هاى آنان در فعاليّتها و كوششهاى فردى و اجتماعى همچون گنجى پربها بهره گيريم.
يكى از فوائد ارزنده استفاده از تجربيّات ديگران، بهره‏گيرى از وقت و استفاده از فرصتهايى است كه از اين راه مى‏توانيم بدست آوريم. ما بايد از راهى كه ديگران رفتند و از برنامه‏اى كه ديگران انجام دادند و از نتيجه‏اى كه آنان گرفتند، تجربه بياموزيم.
راه‏ها و كارهاى پسنديده گذشتگان را هر چه بهتر و زودتر انجام دهيم و مسيرهاى غلط و كارهاى اشتباهى را كه آنان تجربه كردند، رها كنيم و عمر پرارزش خود را با تجربه كارهاى غلطى كه ديگران انجام دادند، از دست ندهيم.
به جاى آن كه عمر خود را به تجربه راهى كه به آن آشنايى كامل نداريم، از دست بدهيم؛ مى‏توانيم با مطالعه و بررسى احوالات پيشگامان آن راه، نتيجه آن را بدست آورده و ساعات زندگى خود را به تكرار اشتباهات ديگران نپردازيم.
مردان بزرگ، كسانى هستند كه با كوششهاى خود تاريخ را متحوّل مى‏نمايند نه آنان كه با تكرار اشتباهات ديگران، تاريخ را تكرار مى‏كنند.
پس سعى كنيد با شناسايى راه‏ها و برنامه‏هاى اشتباهى كه ديگران انجام دادند، وقت پرارزش خود را با تكرار اشتباهات آنان از دست ندهيد.

وقت خود را براى اهداف شخصى ديگران، از دست ندهيد

بسيارى از مردم لحظات پرارزش زندگى خود را به كار و فعاليّت مى‏گذرانند، از سستى و ضعف مى‏گريزند و به كوشش و تلاش دست مى‏زنند؛ ولى از سرمايه زندگى خود سودى نمى‏برند و از زحماتى كه مى‏كشند، فايده و بهره‏اى نمى‏بينند.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام در اين باره مى‏فرمايند:
يُفْني عُمْرَهُ في مَنْفَعَةِ غَيْرِهِ. (٨١)
عمر خود را در راه استفاده ديگران از دست مى‏دهد.
در اجتماعات جهان؛ بسيارى از كارگران، كارمندان، دانشجويان و افرادى كه در امور مادّى دچار كمبود هستند، از اين گونه افراد مى‏باشند.
تلخيها، سختيها، زحمتها و ... از آنِ اينان است؛ ولى سود و بهره‏اى كه حاصل كوششهاى آنانست، به دست افرادى ديگر مى‏رسد. متأسّفانه بسيارى از مظلومين جامعه، از ظلم و ستمى كه بر آنان وارد مى‏شود، آگاهى ندارند.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام كه پشتوانه مظلومين و پناهگاه رنجديدگان جهانند - در كلام كوتاهى كه آورديم - همه مردم را آگاه مى‏كنند كه عمر خود را براى منفعت و بهره ديگران ضايع نسازند.

از فرصتها استفاده كنيم

همه شخصيّتهاى بزرگى كه به اهداف عاليه خود رسيده‏اند و در طول زندگى موفقيتهاى شايانى بدست آورده‏اند، در سايه استفاده از عمر و غنيمت شمردن وقت بوده است. آنها از اتلاف وقت دورى كرده و از فرصتهائى كه پيش آمده، بهترين استفاده را نموده‏اند. براى همه مردم فرصتهايى پيش مى‏آيد كه بايد آن را غنيمت دانسته و به گونه‏اى بسيار عالى از آن بهره‏بردارى كنند.
متأسفانه در جامعه ما و در وضعيّت كنونى، چندان توجّهى به ارزش وقت نمى‏شود و فرصتهايى كه پيش مى‏آيد، از دست مى‏رود و اگر توجّهى به آن شود، پس از ربوده شدن فرصتهاست و حال آن كه پشيمانى سودى ندارد.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
اَلْفُرَصُ خُلْسٌ. (٨٢)
فرصتها، ربودن است.
يعنى در ميدان عمل بايد فرصتها را با گوى سعادت بربائيم.
با اين كه فرصتها، به سرعت از دست انسان گرفته مى‏شود، چرا آن را از دست بدهيم و پس از اين كه آن را از دست داديم، متأسّف شويم؟!
هر روز از عمر ما و هر ساعت از زندگى ما، فرصتى است براى ما كه مى‏توانيم آن را غنيمت شمرده و از آن استفاده كنيم.

تا آخرين نفس از عمر خود استفاده كنيد

بايد سعى كنيد تا آخرين لحظه و تا آخرين نفس وظيفه خود را انجام دهيد و لحظات عمر را در امورى كه مورد رضايت خداوند نيست، از دست ندهيد.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
إِنَّ أَنْفاسَكَ أَجْزاءُ عُمْرِكَ، فَلاتُفْنِها إِلاَّ في طاعَةٍ تُزْلِفُكَ. (٨٣)
نفسهاى تو، اجزاء عمر توست؛ پس آن را از دست مده، مگر در عبادتى كه باعث تقرّبِ بيشتر تو باشد.
بزرگان ما تا آخرين لحظات زندگى و تا آخرين نفس، بهترين استفاده را از فرصتى كه داشته‏اند، برده‏اند. مرحوم آية اللَّه العظمى حاج سيّد محمّد حجّت كه از علماى بزرگ و شخصيّتهاى برجسته تاريخ شيعه است، از اين گونه افراد است.
مرحوم آية اللَّه العظمى آقاى حاج شيخ مرتضى حائرى درباره آن بزرگوار مى‏نويسد: ايشان در زمان آقاى بروجردى رحمةاللَّه تعالى عليه، تقريباً مرجع مطلق يا اكثر آذربايجان بودند و در تهران هم آذربايجانيها شايد نوعاً و بعضى از غير آذربايجانيها به ايشان مراجعه مى‏كردند.
اوائل زمستان سالى كه مرحوم شدند هنوز هوا كاملاً سرد نشده بود، ايشان مشغول تعمير خانه بودند و يك قسمتى را هم خاك بردارى كرده بودند كه بناى جديدى بسازند و در قسمت ديگرى هم كارگرها مشغول كارهاى لازم ديگر بودند؛ از جمله حفر چاه يا سنگ بند كردن آن. بانى اين تعميرات يكى از ارادتمندان ايشان بود.
يك روز صبح خدمت ايشان رفتم. در اندرون روى تخت نشسته بودند و حالشان عادى بود. ايشان به واسطه برنشيتِ مزمن نوعاً موقع سردى هوا نفس تنگى شديدى داشتند؛ ولى در آن موقع با سردى هوا، حال ايشان معمولى به نظر مى‏رسيد.
مطّلع شدم كه بنّا و كارگرها را رد كرده‏اند. گفتم: آقا چرا آنها را جواب گفته‏ايد؟ بطور صريح و جزم گفت: من بنا هست بميرم، ديگر بنّايى براى چه؟! من هم چيزى نگفتم.
روز ديگرى كه به ظنّ قوى چهارشنبه بود، خدمتشان رفتم؛ آقاى حاج سيّد احمد زنجانى مقابل ايشان نشسته بود. اوراق و اسناد مالكيّت و غيره را به آقاى زنجانى دادند و آنچه پول نقد در جعبه بود، به بنده دادند كه به مصارف معيّنه برسانم. يك قسمت از آن را هم سهم من قرار دادند.
قبلاً وصيّت خود را در چند نسخه نوشته بودند كه يكى از آنها را نزد من فرستادند و الآن موجود است. وصيّت كرده بودند كه آنچه پول نزد وكلاى ايشان موجود است، همه سهم مبارك امام‏عليه السلام است و زمينى كه بعداً قسمت عظيمى از مسجد آقاى بروجردى شد، ايشان براى مدرسه خريده بودند و به اسم خودشان بود. در وصيّتنامه نوشته بودند كه آن هم از سهم مبارك امام‏عليه السلام است و ارث برده نمى‏شود و اگر آقاى بروجردى خواستند به ايشان براى مسجد بدهند. غرض آن كه پولشان منحصر به همان محتواى جعبه بود و چند روز بود كه پول وجوه از كسى نمى‏گرفتند.
وقتى كه وجوه محتواى جعبه را به من دادند كه به مواردش برسانم، در حالى كه دستهايشان به طرف آسمان بود، گفتند: خدايا من به آنچه تكليف داشتم عمل كردم، تو هم مرگ مرا برسان.
من كه رويم به ايشان باز بود، گفتم: آقا شما بى‏خود اين قدر ترسيده‏ايد؛ شما هر سال در زمستان همين ناراحتى را داريد، بعداً خوب مى‏شويد. فرمود: نه؛ فوت من ظهر است. من ديگر چيزى نگفتم و فوراً در پى انجام فرموده ايشان رفتم و از لحاظ اين كه مبادا ايشان ظهر همان روز وفات نمايند و تكليف اين پولها معلوم نشود كه آيا به ورثه بدهم يا به همان موارد؛ درشكه گرفته و سوار شدم و تا ظهر نشده بود، انجام دادم.
ايشان ظهر آن روز وفات نكردند و شنبه بعد از آن چهارشنبه وفات كردند. ظهر شنبه تا فوت نمودند من آمدم منزل بيرونى، صداى اذان از مدرسه حجّتيّه تازه بلند شده بود.
در يكى از همان شبها به من گفتند: قرآن را به ايشان بدهم. قرآن را باز كردند، اول صفحه، جمله شريفه «لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ » (٨٤) بود، ظاهراً ايشان گريه كردند. مهر خود را همان شب يا شبى ديگر شكستند.
يكى از روزهاى نزديك وفات بود كه در يك آن، چشمش به در بود و پيدا بود كه يك چيز بالخصوص را مشاهده مى‏كند و مى‏گفت: آقا على بفرما، ولى طولى نكشيد كه به حال عادى برگشت. در دو سه روز آخر، نوعاً مشغول ذكر و راز و نياز بود.
روز وفات ايشان، من با كمال اطمينان درس مكاسب را در منزل گفتم و پس از آن رفتم در همان اطاق كوچك كه ايشان بسترى بودند. در آن هنگام فقط دختر ايشان كه زوجه اين جانب است، آنجا بود و خود آقا رويشان به طرف ديوار بود و مشغول ذكر و دعا بود. ايشان گفت: آقا امروز يك مقدارى مضطرب است. دليل اضطراب ايشان ظاهراً همان ذكر و دعاى زياد بود.
من سلام كردم جواب دادند. گفتند: امروز چه روزى است؟ گفتم: روز شنبه است. گفتند: آقاى بروجردى به درس رفتند؟ گفتم: آرى. از صميم قلب - شايد چند مرتبه - گفتند: الحمدللَّه.
غرض، دختر ايشان گفتند: قدرى تربت به ايشان بدهيم. گفتم: خوب است. ايشان تربت را فراهم كردند، من خدمتشان عرض كردم كه ميل بفرمائيد. ايشان نشستند و من استكان را جلوشان بردم ، خيال كردند غذا يا دواست، قدرى با اوقات تلخى گفتند: اين چيست؟ گفتم: تربت است. فورى قيافه باز شد و آب تربت را تا آخر سر كشيدند و بعداً اين كلمه را من خودم شنيدم كه گفتند:
«آخر زادي من الدنيا تربة الحسين«. آخرين توشه من از دنيا، تربت امام حسين‏عليه السلام است. و دو مرتبه خوابيدند.
براى دومين بار ظاهراً به امر و تقاضاى خودشان دعاى عديله را بر ايشان قرائت كردند. آقاى سيّد حسن - پسر دوم ايشان - رو به قبله نشسته و خود ايشان هم در حالى كه سينه را تكيه به متكّائى داده بودند، در حال نشسته مى‏خواندند و با فارسى و تركى با كمال شدّت و صميميّت عقائد خود را در مقابل حق متعال ابراز مى‏داشتند.
يادم هست كه نسبت به اميرالمؤمنين على‏عليه السلام پس از اقرار به خلافت آن حضرت، مى‏گفتند: بلافصل، هِچْ فصلى يُخْدى، لاپ بلافصل، لاپ بلافصل، كيمين فصلى وار؟! و نسبت به ائمّه از ولد پيغمبر و على‏عليهم السلام اين آيه را مى‏خواندند:
«مَثَلُ كَلِمَةٍ طَيِّبَةٍ كَشَجَرَةٍ طَيَّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَفَرْعُهْا فِي السَّماءِ » (٨٥).
من هم كنارى ايستاده بودم و اين منظره جالب و معنوى را با كمال اعجاب تماشا مى‏كردم. در ذهنم خطور كرد كه به ايشان بگويم: آقا دعايى براى ما بكنيد، ولى خجالت مانع شد. چون اولاً ايشان به حال خودش مشغول بود و توجّهى به جاى ديگر نداشت. فقط خود را در مقابل خدا و انجام وظائف معنوى قبل از مرگشان مى‏ديد و ثانياً اين تقاضا مشعر به اين بود كه ما هم متوجّه مرگ آقا و تسليم مردن ايشان شده‏ايم.
غرض، من همين طور ساكت در عقب اين ماجرا و جمعيّتِ حاضر كه يكى آقا سيّد حسن و ديگرى صبيّه ايشان و شايد ديگرى خانواده ايشان بود، ايستاده بودم و اين را نيز شنيدم كه مى‏گفت: خدايا عقائد من همه حاضر است، همه را به تو سپردم به من برگردان.
من همان جا ايستاده بودم و ايشان هم در همين احوال بود كه يك مرتبه در همان حالِ نشسته كه تكيه بر متكّا كرده بودند، در صورتى كه مقابل قبله بود، نفسشان نيامد. خيال كردند كه آقا قلبشان گرفته است. قدرى قطره كرامين به دهان ايشان ريختند. من ديدم كه دوا از اطراف لبها فرو ريخت. همان لحظه فوت شده بودند و پس از آب تربت حتى چند قطره كرامين هم به دستگاه گوارش ايشان نرسيد.
من كاملاً متوجه شدم كه ايشان فوت كرده‏اند، آمدم منزل بيرونى صداى اذان را از مدرسه حجّتيّه شنيدم. فوت ايشان مقارن اول ظهرِ حقيقى بود كه خود، روز چهارشنبه گفته بودند كه فوت من، يا امر من، ظهر است.
اين مرد بزرگوار كسى بود كه در اين سفر هم كاملاً قيد و شرط سفر را مراعات و وضع وجوه را كاملاً روشن كرده بودند كه يك شاهى از آن به ورثه نرسيد.
اين داستان، گذشته از اين كه صورت روشنى است از يك ايمان محكم، مشتمل بر آيات غيبيّه چندى است:
١ - خبر دادن ايشان به مرگ خود در ظهر و تحقيقاً در ظهر واقع شد.
٢ - مكاشفه‏اى كه در آن، حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام را ديده بودند.
٣ - خبر دادن ايشان به اين كه آخرين توشه من از دنيا تربت امام حسين‏عليه السلام است و چنين شد. (٨٦)
مرحوم آيةاللَّه العظمى آقاى حجّت مصداقى روشن براى اين فرمايش حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام: «إِنَّ أَنْفاسَكَ أَجْزاءُ عُمْرِكَ فَلاتُفْنِها إِلاَّ في طاعَةٍ تُزْلِفُكْ» بودند. و تا آخرين لحظه و آخرين نفس، عمر گرانبهاى خود را در راه عبادت و اطاعت خداوند سپرى نمودند.
آنان كه از زندگى بزرگان شيعه درس مى‏آموزند و تا آخرين لحظه در مقام عبوديّت و انجام وظيفه هستند، در آخرت الطاف خاصّه خداوند شامل حالشان خواهد بود و در جوار رحمت اهل بيت‏عليهم السلام به سر مى‏برند.

نتيجه بحث

وقت از مهم‏ترين ارمغان‏هائى است كه خداوند آن را به شما عنايت نموده است و از ارزشمندترين و بزرگترين سرمايه‏هاى وجود و هستى شماست، سعى كنيد آن را در بهترين راه و عالى‏ترين هدف مصرف كنيد.
وضعيّتى را كه اكنون داراى آن هستيد، نتيجه و محصول رفتار شما در گذشته است و آينده شما ثمره رفتار امروزِ شماست.
اگر خواهان رسيدن به اهداف عالى و ارزشمند هستيد، اگر جوياى آينده درخشان و پربار مى‏باشيد، سعى كنيد وقت خود را بيهوده از دست ندهيد.
توجّه داشته باشيد؛ اگر از گذشته خود بهره‏اى نبرده‏ايد و از وضع ديروز خود متأسّف هستيد، اينك به گونه‏اى رفتار كنيد كه در آينده از كار امروز خود متأسّف نباشيد.
با تلاش و كوشش، گذشته‏هاى خود را جبران كنيد و از فرصتى كه باقى مانده، به بهترين وجه استفاده كنيد. آنان كه از گذشته خود پند مى‏گيرند و درس عبرت مى‏آموزند، آينده‏اى بسيار عالى و درخشان را براى خود تضمين مى‏كنند.

قدر وقت ار نشناسى تو و كارى نكنى
بس خجالت كه از اين حاصل اوقات برى

٧- همنشينى با نيكان

راز اهميّت همنشينى با صلحا و ابرار

راه براى رسيدن به مقاصد معنوى زياد است؛ ولى مهمّ اين است كه كدام يك از راه‏ها نزديكتر، و انسان را زودتر به مقصد مى‏رساند. (٨٧)
در اين باره، عقايد گوناگون و گفته‏ها مختلف است. هر گروهى راهى را به عنوان اقرب الطرق پذيرفته و آن را نزديكتر و سير در آن را سريعتر و بهتر مى‏دانند. در اين ميان برخى مصاحبت با نيكان را اقرب الطرق مى‏دانند.
آنچه به نظر صحيح مى‏رسد، اينست كه همنشينى با كسانى كه خدا را براى خدا مى‏خواهند نه براى خود و مجالست با آنان كه حقيقت ايمان را در خود به مرحله واقعيّت رسانده‏اند، اثرى فوق العاده دارد.
به اين جهت اوّل مظلوم عالم حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام در كلامى دلنشين چنين فرموده‏اند:
لَيْسَ شَيْ‏ءٌ اَدْعى لِخَيْرٍ وَاَنْجى مِنْ شَرٍّ، مِنْ صُحْبَةِ الْاَخْيارِ. (٨٨)
چيزى نيست كه از صحبت اخيار، انسان را بيشتر به سوى خوبيها بخواند و از بديها نجات دهد.
زيرا نشستن در پيشگاه صالحان و شرافتمندان جامعه، براى انسان شرف و هدايت به ارمغان مى‏آورد؛ دلهاى زنگار گرفته را نورانيّت و صفا مى‏بخشد و ناخودآگاه انسان را به سوى معنويّت جذب مى‏كند.
حضرت امام زين العابدين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
مُجالَسَةُ الصَّالِحينَ داعِيَةٌ اِلَى الصَّلاحِ. (٨٩)
همنشينى با افراد صالح، آدمى را بسوى صلاحيّت دعوت مى‏كند.
انرژى و نيروهاى معنوى كه اين گونه شخصيّتها از آن برخوردارند در همنشينانشان نفوذ كرده و با مرور زمان اعمال و رفتار آنان را تحت سيطره خود درمى‏آورد.
گاهى نفوذ معنوى آنان در ديگران سريع مى‏باشد و احتياج به زمان طولانى ندارد؛ بلكه يك نشست، يك نگاه و يك گفتار فوق‏العاده، وضعيّت فكرى و اعتقادى ديگران را تغيير مى‏دهد و حياتى جاويدان در آنان ايجاد مى‏كند.
آرى در مجمع نيكان، ديگران هم عطرآگين شده و به صف خوبان مى‏پيوندند. روشنائى و صفا، نورانيّت و پاكى پاكان، ديگران را نيز فراگرفته و قلب و جان آلودگان را بسوى خود جذب مى‏كند.
همنشينى با پاكان، پاكى مى‏آفريند و بودن با خوبان، خوبى ايجاد مى‏كند. همراه بودن با مردان خود ساخته، انسان را مى‏سازد و توجّهاتى كه به آنان مى‏شود، همراهانشان را نيز فرا مى‏گيرد.
اين حقيقتى است كه در دعاها نيز به آن اشاره شده است. مرحوم شيخ مفيد در كتاب مزار، دعائى را نقل كرده و فرموده: مستحبّ است پس از زيارت ائمّه معصومين‏عليهم السلام قرائت شود. در قسمتى از آن دعا چنين آمده است:
يا وَلِيَّ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ اِجْعَلْ حَظّي مِنْ زِيارَتِكَ تَخْليطي بِخالِصي زُوَّارِكَ الَّذينَ تَسْأَلُ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ في عِتْقِ رِقابِهِمْ، وَترْغَبُ اِلَيْهِ في حُسْنِ ثَوابِهِمْ. (٩٠)
اى ولى خدا، بهره مرا از زيارتت، مخلوط بودن با زوّار خالص خود قرار ده؛ آن افرادى كه از خداوند آزادى آنان را مى‏خواهى و در داشتن آنان ثوابِ نيك را، به خداوند رغبت نشان مى‏دهى.
همان گونه كه تر و خشك با هم مى‏سوزند، همان گونه كه گلها و خارها از يك چشمه سيراب مى‏شوند، همان گونه كه نگاههاى مهرآميزى كه باغبان بر گلستان خويش مى‏افكند، خارهاى باغ را نيز فرا مى‏گيرد و نسيم عطرآگين گلها، خارها را نيز معطّر مى‏سازد و همان گونه كه گل فروشان گل را با خار مى‏فروشند و خريداران نيز گل را با خار خريدارى مى‏كنند، فردى كه در خدمت پاكان حضور يافته، از انوار تابناكى كه بر آنان مى‏تابد بهره‏مند مى‏شود.
به اين جهت در دعاى بعد از زيارت، خدمت امام‏عليه السلام عرض مى‏كنيم: اى ولىّ خدا؛ اين را بهره من از زيارتت قرار ده كه در ميان زوّار خالص تو و آميخته با آنان باشم.
مجالست با نيكان، همچون كيميا است؛ زيرا هاله‏اى كه در اطراف بدن اولياء خدا وجود دارد، همچون اكسير كه داراى قوّه كاسره است، ضعف و كمبودى را كه در شخص مقابل وجود دارد درهم مى‏شكند؛ به او شهامت خوب شدن مى‏بخشد؛ به او پر مى‏دهد تا او را به پرواز درآورد و در فضاى بيكران معنويّت سير كند و از لذايذ نگفتنى عالمِ معنى بهره‏مند شود.
هاله‏اى كه اطراف بدن انسان را فرا گرفته است، عبارت از ميدانهاى انرژى است. انسانها به وسيله وجود همين هاله‏ها مى‏توانند در اثر همنشينى و مجالست با يكديگر اثرات مثبت و منفى بر يكديگر داشته باشند. هاله به خاطر اختلافى كه انسانها در اعتقادات و روحيّات دارند از لحاظ كيفيّت و چگونگى، تفاوت فراوان دارد. همين طور از لحاظ مقدار و كميّت تأثير گذارى افراد بر يكديگر اختلاف درجه وجود دارد.
بر اثر مصاحبت و همنشينى و رفاقت، اين هاله‏ها با يكديگر برخورد نموده و خصوصيّات فكرى و اعتقادى افراد به يكديگر نقل و انتقال پيدا مى‏كند.
معمولاً افرادى كه صاحب يقين مى‏باشند و داراى اراده و نفوذ هستند، در ديگران بيشتر اثر مى‏گذارند. و خصوصيّتهاى فكرى و اعتقادى خود را در آنان ايجاد و يا تقويت مى‏نمايند.
مجالست با افراد معنوى، در خصوصيّات فكرى طرفِ مقابل تحوّل ايجاد مى‏كند و افكار غير سالم را تبديل به انديشه‏ها و اعتقادات صحيح و انسانى مى‏گرداند؛ ولى اين يك قانون كلّى نيست. به اين جهت همان گونه كه دين به يك شخصيّت آگاه و عالم دستور مى‏دهد در ميان مردم جاهل و ناآگاه رفته و آنان را به سوى دين و مذهب فرا خواند و آنان را به دستورات حياتبخش تشيّع آشنا سازد؛ همين گونه فرمان مى‏دهد از همنشينى با افراد پست و منحرف - اگر رفت و آمد با آنان در او مؤثّر است - دورى جويد.
اين وظيفه شخص عالم و آگاه است كه تشخيص دهد اثرات مثبت و منفى همنشينى با افراد ناآگاه و ارشاد آنان داراى چه ميزانى است؟ آيا او بر ديگران نفوذ مى‏كند و رفتار و عقايد آنان را به سوى كمال مى‏برد، يا روحيّه آنان بر او مسلّط شده و همنشينى با آنان اثرات منفى بر او مى‏گذارد؟ آيا هاله‏اى كه در اطراف بدن اوست، بر ديگران اثر مى‏گذارد يا خود تحت تأثير هاله ديگران قرار مى‏گيرد؟ از اين جهت وظيفه اهل علم است كه هم به ارشاد مردم بپردازند و هم توجّه به حالات روحى خود داشته باشند تا تحت تأثير ديگران قرار نگيرند.
. . .

افرادى كه مجالست با آنان باعث تعالى روح است

درباره افرادى كه معاشرت و همنشينى با آنان، براى پيشرفت و سير علمى و عملى انسان زيان آور است، به زودى بحث مى‏كنيم و اينك به ذكر نمونه‏هايى از افرادى كه معاشرت با آنان سير معنوى را سرعت مى‏بخشد مى‏پردازيم:

١ - مجالست با علماى ربّانى از آنجا كه مجالست و همنشينى با افراد آثار فراوانى دارد، مخصوصاً اگر انسان احترام و محبّت خاصى براى آنان قائل باشد، پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم مى‏فرمايند:
لاتَجْلِسُوا عِنْدَ كُلِّ عالِمٍ اِلاَّ عالِمٌ يَدْعُوكُمْ... اِلَى الْاِخْلاصِ. (٩١)
نزد هر عالمى ننشينيد! مگر دانشمندى كه شما را از ريا باز مى‏دارد و به سوى اخلاص فرا مى‏خواند.
شما را به سوى خدا مى‏خواند؛ به سوى آل اللَّه دعوت مى‏كند و هدفش از گفتار و راهنمائيش دعوت به سوى خود نيست.
همنشينى و مجالست با اين گونه علماى ربّانى در شما اثر مى‏گذارد و شما را با معارف نورانى اهل بيت‏عليهم السلام آشنا مى‏سازد. آنان قلب شما را با محبّت خاندان وحى پيوند مى‏زنند و با اعمال ننگينِ منافقان تاريخ، آشنا ساخته و نفرت شما را از آنان بيشتر مى‏كنند.

٢ - مجالست با ابرار و صلحا
پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم در فرمايشات خود دوستان و ياران خود را در مورد مصاحبت و مجالست راهنمايى و ارشاد نموده‏اند و به آنان تأكيد فرموده‏اند كه همنشينان خود را از ميان افراد پرهيزكار و مؤمن انتخاب نمايند و از مجالست با افراد دنياپرست و بى‏هدف پرهيز كنند. در سفارش مفصّلى كه آن حضرت به عبداللَّه بن مسعود نموده‏اند، اين چنين فرموده‏اند:
يَابْنَ مَسْعُودِ فَلْيَكُنْ جُلَساؤُكَ الْاَبْرارَ وَاِخْوانُكَ الْاَتْقِياءَ وَالزُّهَّادَ، لِاَنَّ اللَّهَ تَعالى قالَ في كِتابِهِ: «اَلْاَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ اِلَّا الْمُتَّقينَ » (٩٣). (٩٢)
اى پسر مسعود، همنشينان تو بايد افراد نيك باشند و برادران تو بايد اشخاص متقى و زاهد باشند؛ زيرا خداوند در قرآن فرموده است: در آن روز )روز قيامت( دوستان، بعضى با بعضى ديگر دشمن هستند، مگر پرهيزكاران.
همان بزرگوار در وصيّتى كه به اباذر نموده‏اند، فرموده‏اند:
يا اَباذَرِّ لاتُصاحِبْ اِلاَّ مُؤْمِناً. (٩٤)
اى اباذر هم سخن براى خود انتخاب مكن، مگر فرد مؤمن را.
زيرا شيرينى زندگى، همنشين بودن با اولياء خدا و مردان خودساخته است. در گفتارى حياتبخش حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام به پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم مى‏گويند:
هَلْ اُحِبُّ الْحَياةَ اِلاَّ لِخِدْمَتِكَ وَالتَّصَرُّفِ بَيْنَ اَمْرِكَ وَنَهْيِكَ وَلِمَحَبَّةِ اَوْلِيائِكَ. (٩٥)
آيا زندگى را دوست دارم؛ جز براى خدمت تو و اطاعت امر و نهى تو و براى محبّت دوستان تو؟!
ارزش زندگى و ماندن در جهانى كه همه‏اش رنج است، به خاطر وجود اولياء خدا و مردان خودساخته‏اى است كه در دنيا به سر مى‏برند. وگر نه، همان گونه كه دنيا در نظر حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام بى‏ارزش مى‏باشد، زندگى در آن نيز بى‏ارزش، رنج آور و ناراحت كننده است. بنابراين تنها وجود مردان خداست كه مردان خدا را به زندگى در دنيا - نه خود دنيا و زر و زيور آن - علاقه‏مند مى‏سازند.
بنابراين آنچه كه زندگى در دنيا را براى مردان خدا شيرين مى‏كند، وجود اولياءاللَّه و افراد خودساخته‏اى است كه برخوردِ با آنان، ياد خدا و اهل بيت‏عليهم السلام را در دل انسان زنده مى‏كند. اين است شيرينى و شادى و نشاط زندگى در دنيا براى شخصيّتهايى كه دنيا را فروخته‏اند.

همنشينان خود را بشناسيد

بايد ميان كسانى كه در جستجوى نام و نان هستند و افراد اندكى كه هدفى جز نشر نام و مرام اهل بيت‏عليهم السلام ندارند، فرق بگذاريد و آنان را از يكديگر تشخيص دهيد و قبل از آزمايش و امتحان افراد، نسبت به آنان اطمينان خاطر نداشته باشيد وگرنه مسئول ضلالت، گمراهى و يا توقّف و ركود خويش خواهيد بود.
حضرت جواد الأئمّه‏عليه السلام مى‏فرمايند:
مَنِ انْقادَ اِلَى الطُّمَأْنِينَةِ قَبْلَ الْخُبْرَةِ، فَقَدْ عَرَضَ نَفْسَهُ لِلْهَلَكَةِ وَالْعاقِبَةِ الْمُتْعَبَةِ. (٩٦)
كسى كه قبل از آزمايش به افراد اطمينان ورزد، نفس خود را در معرض هلاكت قرار مى‏دهد و سرانجامى سخت خواهد داشت.
بيشتر كسانى كه در راه به چاه افتاده‏اند يا از چاه درآمده و گرفتار چاله شده‏اند، بر اثر حسن ظنّ، زود فريفته شدن و عدم تحقيق و جستجو به دام شيّادان افتاده‏اند. اگر آنان با پيروى از مكتب اهل بيت‏عليهم السلام قبل از دل بستن و ارادت، به جستجو و امتحان مدّعيانِ دستگيرى و ارشاد، مى‏پرداختند، خود را در معرض هلاكت و گمراهى قرار نمى‏دادند.
به اين دليل ما بايد دوستان و همنشينان خود را بشناسيم و پس از شناخت صحيح و كافى به آنان اعتماد كنيم. شناخت صحيح در صورتى بدست مى‏آيد كه آنان را آزمايش نمائيم.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
يُعْرَفُ النَّاسُ بِالْاِخْتِبارِ. (٩٧)
مردم به وسيله امتحان شناخته مى‏شود.
پس چرا به همه اعتماد كنيم و حاضر به مجالست و رفاقت با همه گونه افراد باشيم؟
ما بايد برنامه زندگى خود را بر طبق فرمايشات هدايتگر اهل بيت‏عليهم السلام قرار دهيم و بر مبناى گفتار آن بزرگواران آينده خود را درخشان سازيم.
. . .

گروههايى كه همنشينى با آنان مانع پيشرفت است

خاندان وحى در ميان فرمايشات خود، پرهيز از مجالست و رفاقت چند گروه از مردم را به ما دستور و هشدار داده‏اند:

١ - همنشينى با كوتاه فكران آنان كه مايلند در اجتماع داراى شخصيّت شناخته شده و ارزشمندى باشند، بايد در شناخت دوستان و اطرافيان خود سعى كرده و سابقه و اعتبار مردمى آنان را در نظر داشته باشند. دوستان ناشناخته و يا آنان كه به ضعف رأى و يا صفات ديگرى كه مورد قبول مردم نيست شناخته شده‏اند، نه تنها كمك و پشتيبان انسان در مشكلات نيستند؛ بلكه همواره مشكلى بر مشكلات ديگر مى‏افزايند.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
وَاحْذَرْ صَحابَةَ مَنْ يَفيلُ رَأْيُهُ وَيُنْكَرُ عَمَلُهُ، فَاِنَّ الصَّاحِبَ مُعْتَبَرٌ بِصَاحِبِهِ. (٩٨)
از مصاحبت با افراد ضعيف الرأى، كه رفتار آنان مورد پذيرش مردم نيست، برحذر باش؛ زيرا كه اعتبار رفيق به رفيق اوست.
از آنجا كه قضاوت مردم، بر جنبه‏هاى ظاهرى استوار است، هميشه ارزش افراد را همانند ارزش دوستان آنان مى‏دانند. از اين جهت بايد از دوستى با افراد ضعيف الرأى كه رفتارشان از نظر مردم بى‏ارزش است، دورى نمائيد؛ تا هم از تأثير منفى حالات روحى آنان محفوظ باشيد و هم از نظر اجتماعى در رديف آنان نباشيد.
اين است رهنمود اولين امام و راهنماى عالم هستى حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام.
ارج نهادن بر اين رهنمودها و درس آموختن و به كار بستن آنها در برنامه زندگى، آينده‏اى درخشان و پربار براى شما به ارمغان مى‏آورد. رفتار روزانه خود را بر مبناى رهنمودهاى مكتب غنىِّ تشيع قرار دهيد؛ تا به سعادت جاويدان نائل شويد.
ببينيد مرحوم سيد عزيزاللَّه تهرانى كه از اخيار زمان خود بود، چگونه با كناره‏گيرى از كوته نظران توانست به فيض بسيار عظيم معنوى نائل شود. او مى‏گويد:
در نجف اشرف به مجاهدات و رياضتهاى شرعى مانند نماز و روزه و دعاها اشتغال داشتم و لحظه‏اى از مراقبه، غفلت نمى‏ورزيدم. هنگامى كه براى زيارت مخصوصه عيد فطر به كربلا مشرف شدم، در مدرسه صدر مهمان يكى از دوستان بودم و بيشتر اوقات را در حرم مطهّر حضرت سيدالشهداءعليه السلام مشرّف بودم و گاهى براى استراحت به مدرسه مى‏رفتم.
يك روز وارد حجره شدم، عده‏اى از دوستان جمع بودند. سخن از بازگشت به نجف اشرف به ميان آمد. از من سئوال كردند: شما چه وقت مراجعت مى‏كنيد؟ گفتم: شما برويد، من امسال قصد زيارت خانه خدا را دارم و پياده به سوى محبوب مى‏روم. در زير قبّه حضرت سيّدالشهداءعليه السلام هم دعا كرده‏ام؛ اميدوارم دعايم به اجابت برسد.
دوستان و همراهان همه مرا استهزاء كردند و گفتند: سيّد معلوم مى‏شود از كثرت رياضت و عبادت دماغت خشك گرديده، چگونه با ضعف مزاج و عدم بضاعت، پياده در بيابانها بدون توشه مى‏توان سفر كرد. در همان منزل اوّل بازخواهى ماند و در چنگال عربهاى بيابان نشين گرفتار خواهى شد.
چون سرزنش از حدّ گذشت و گفتار مرا از عقل و خرد دور پنداشتند، با حالتى غضبناك از اطاق بيرون آمدم و با قلب شكسته و چشم گريان بسوى حرم مطهّر روان شدم و به هيچ چيز توجّه نمى‏كردم؛ در حرم، زيارت كوتاهى كردم و متوجّه به سوى بالاىِ سر حرم مطهّر شدم؛ در محلّى كه هميشه در همان جا نماز و دعا مى‏كردم نشستم و به گريه و توسّلم ادامه دادم.
ناگاه دست يداللّهى كه دائره كاف و نون قضا و قدر، در قبضه اوست و قضاياى ازل و ابد حرفى از سرنوشت او مى‏باشد، بر شانه من وارد آمد. به جانب دست شريف سر بلند كردم، سرورى ديدم در لباس اعراب، ولى با فارسى مرا به نام خواند و فرمود: آيا ميل دارى پياده به خانه خدا مشرّف شوى؟ عرض كردم: بله.
فرمود: پس قدرى نان خشك كه يك هفته تو را كافى باشد با يك آفتابه و احرام تمام، همراه بردار و در فلان روز و ساعت همين جا حاضر شو و زيارت وداع را انجام بده تا با يكديگر از اين مكان مقدّس به سوى مقصد حركت نمائيم.
عرض كردم سمعاً و طاعةً چشم. از حرم بيرون رفتم، مقدارى گندم مهيّا نمودم و به بعضى از زنانِ فاميل دادم تا برايم نان تهيّه كنند.
رفقا همه به نجف مراجعت نمودند. روز موعود فرا رسيد. وسائلى كه تهيّه نموده بودم، برداشتم و در مكان معيّن در حال زيارت وداع بودم كه آن بزرگوار را ملاقات كردم. از حرم بيرون آمديم و از صحن و سپس از شهر خارج شديم. مقدارى راه رفتيم؛ نه آن سرور مرا به سخنِ شيرين از شكرش، سرافراز فرمود و نه من مصدّع اوقات مباركه آن حضرت شدم. مدّتى گذشت تا به غدير آبى رسيديم.
فرمود: اينجا استراحت كن، خوراكت را بخور و خطّى بر زمين كشيد فرمود: اين خطّ قبله است، نماز را به جاى آور، چون عصر شد نزد تو مى‏آيم. آن سرور روانه شد؛ من همان جا ماندم، خوراك خورده وضو گرفتم و نماز خواندم.
چون عصر فرا رسيد، آن بزرگوار تشريف آورد و فرمود: برخيز برويم. چند ساعتى راه رفتيم، به آب ديگرى رسيديم. باز خطّى بر زمين كشيد و فرمود: اين خطّ، قبله است؛ شب در اينجا بمان من صبح مى‏آيم و چند ذكر به من تعليم فرمود. تا آنكه هفت روز به اين گونه گذشت و از راه و مسافرت هيچ خسته و رنجور نشدم.
صبح روز هفتم فرمود: در اين آب مانند من غسل كن و لباس احرام بپوش و همچنان كه من لبيك مى‏گويم تو هم بگو. در همه امور، در رفتار و گفتار، از آن حضرت پيروى نمودم.
باز ساعتى راه رفتيم تا نزديك كوهى رسيديم. صداهايى به گوشم رسيد، عرض كردم: اين صداها چيست؟ فرمودند: از كوه كه بالا رفتى، شهرى را خواهى ديد، داخل آن شو، آن گاه از من كناره گرفت. من پيش رفتم و تنها از كوه پائين آمدم وارد شهرى بزرگ شدم. پرسيدم اينجا كجاست؟ گفتند: «مكّه» و آن هم بيت‏اللَّه الحرام است.
ناگاه به خود آمدم و از حال خويش آگاه شدم، دانستم با آن كه بخت من بيدار بود، ولى من در خواب غفلت بودم. بى‏اندازه تأسّف خوردم؛ چرا در اين همه مدّت آن حضرت را نشناختم و روى از نور صورت مبارك وجه‏اللّهى برتافتم. در هنگامى كه پشيمانى سودى نداشت، پشيمان شدم و از دست جهلِ بد انديش، به پيشِ عقل شكوه بردم. (٩٩)
با توجّه و دقّت در تشرّف مرحوم سيد عزيزاللَّه تهرانى، متوجه مى‏شويم نعمت بزرگ تشرّفى كه براى او حاصل شد، در سايه كناره‏گيرى از دوستانى بود كه در مسائل معنوى داراى نظرات كوتاه و سطحى بودند. اگر او تحت تأثير وسوسه آنان قرار مى‏گرفت؛ هيچ گاه به نعمت عظماى تشرّف نائل نمى‏شد.
زحمات و رياضاتى كه انجام داده بود، او را آماده براى كناره‏گيرى از دوستان كوتاه نظر نمود و سرانجام به فيض ملاقات امام زمان ارواحنا فداه رسيد.

٢ - همنشينى با گمراهان آن گاه كه امكان مبارزه و پيكار با دشمنان دين وجود ندارد، بايد به مبارزه منفى دست زد. با مبارزه منفى، مى‏توان به دشمنان دين ضربه زد و آنان را از رسيدن به مقاصدشان جلوگيرى نمود. كناره‏گيرى، بى‏اعتنايى و عدم صحبت و مجالست با دشمنان دين و بدعت‏گزاران، نوعى مبارزه منفى به شمار مى‏آيد.
اين گونه رفتار، اگر وسيله شكست آنان نباشد، حدّاقل يك نوع حفاظت از شرّ نيرنگهاى آنان به شمار مى‏آيد. امام صادق‏عليه السلام در روايتى مى‏فرمايند:
لاتَصْحَبُوا اَهْلَ الْبِدَعِ وَلاتُجالِسُوهُمْ فَتَصيرُوا عِنْدَ النَّاسِ كَواحِدٍ مِنْهُمْ، قالَ رَسُولُ‏اللَّه‏صلى الله عليه وآله وسلم: اَلْمَرْءُ عَلى دينِ خَليلِهِ وَقَرينِهِ (١٠٠)
با بدعتگزاران صحبت نكنيد و با آنان مجالست ننمائيد؛ زيرا به خاطر مصاحبت و مجالست با آنان، در نزد مردم همانند يكى از آنان مى‏شويد. آن گاه فرمودند: پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم فرموده‏اند: انسان به دين رفيق و فرد نزديك به خود، مى‏باشد.
بنابراين با دورى كردن و پرهيز از مجالست با آنان، هم از خطر بدنامى و هم از لحاظ تأثير فكرى در امان مى‏مانيد.

٣ - مجالست با هواپرستان همنشينى با دوستان هواپرست و آنان كه هيچ گونه توجّهى به عالم معنى و آخرت ندارند، ايمان را از قلب افراد مؤمن مى‏ربايد و باعث حضور شياطين گمراه كننده مى‏شود.
مجالسى را كه هواپرستان آن را تشكيل مى‏دهند و كنار يكديگر مى‏نشينند، حربه بسيار مؤثّرى براى نابودى حقّ و حقيقت بشمار مى‏رود. دشمنان اهل بيت‏عليهم السلام از صدر اسلام، بارها از تشكيل اين گونه اجتماعات به نفع مقاصد شيطانى خود، سود جسته‏اند.
اوّل مظلوم عالم حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام اين گونه اجتماعات را جايگاه حضور شياطين مى‏دانند و اين حقيقت را در نهج البلاغه چنين بيان مى‏فرمايند:
مُجالَسَةُ اَهْلِ الهَوى مُنْسِأَةٌ لِلْإِيمانِ وَمُحْضِرَةٌ لِلشَّيْطانِ. (١٠١)
همنشينى با مردمِ هواپرست، ايمان را از خاطره‏ها بدست فراموشى مى‏سپارد و سبب حضور شياطين مى‏شود.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام در خطبه‏اى ديگر يكى از صفات بهترين بندگان خدا را، دورى از مردم هواپرست ذكر مى‏نمايند و مى‏فرمايند:
اَحَبُّ عِبادِ اللَّهِ اِلَيْهِ عَبْداً ... خَرَجَ مِنْ صِفَةِ العِمى وَمُشارَكَةِ اَهْلِ الْهَوى. (١٠٢)
محبوب‏ترين بندگان خدا نزد وى، بنده‏اى است ... كه از كوردلى رهيده و از شركت با اهل هوى دورى گزيده است.
نشست و برخاست با افرادى كه اهل فسق و فجورند و انس با آنان، چنان در زندگى ديگران مؤثّر است كه نه تنها مردم معمولى، بلكه گاهى نيكان جامعه نيز - اگر با آنان مجالست كنند - در كردار و رفتارشان، اثرات سوء و منفى ايجاد مى‏شود؛ به گونه‏اى كه صفات نيك را از آنان سلب مى‏كند و آنان را در رديف افراد شرير جامعه قرار مى‏دهد. حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
مُجالَسَةُ الْاَبْرارِ لِلْفُجَّارِ تُلْحِقُ الْاَبْرارَ بِالْفُجَّارِ. (١٠٣)
همنشينى نيكان با اهل فسق و فجور، آنان را به فجّار ملحق مى‏نمايد.
و در روايت ديگرى مى‏فرمايند:
اِيَّاكَ وَمُصاحَبَةَ الْفُسَّاقِ. (١٠٤)
از هم سخن بودن با فسّاق، پرهيز كن.
اينها نمونه‏اى است از دستورات خاندان وحى‏عليهم السلام كه هشدارى عمومى براى همه انسانها است.
بنابراين افرادى كه در جستجوى حقيقتند و در راه رسيدن به مقاصد عالى گام برمى‏دارند، بايد از رفاقت با دوستانى كه هدفشان تنها رسيدن به مادّيات است و از ياد خدا و ذكر آل‏اللَّه غافلند، دست بردارند؛ زيرا كسانى كه اراده آنها فقط حيات و زندگى دنيا است و به آينده خويش نمى‏انديشند، صلاحيّت براى دوستى و رفاقت ندارند. خداوند كريم در قرآن مجيد مى‏فرمايد:
«فَاعْرِضْ عَمَنَّ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنا وَلَمْ يُرِدْ اِلاَّ الْحَياةَ الدُّنْيا ». (١٠٥)
از كسى كه از ياد ما روى گردانيده و اراده‏اى جز زندگى دنيا ندارد، دورى كن.
زيرا هدف اين گروه، تنها زر اندوزى و بهره‏هاى مادّى دنيا است و هر چه بيندوزند، به جستجوى بيشتر از آن مى‏روند؛ گوئى كه در آرزوى گنج قارون هستند. قرآن به اين واقعيّت تصريح فرموده است:
«قالَ الَّذينَ يُريدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما اوُتِيَ قارُونَ اِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظيمٍ ». (١٠٦)
آنان كه اراده زندگى دنيا را دارند، گفتند: اى كاش همانند آنچه به قارون داده شده، از آن ما بود! بدرستى كه او داراى بهره عظيم است.
اين گونه افراد بر فرضى كه مال قارون را بدست آورند، باز در جستجوى ثروت و قدرت بيشتر هستند. آيا مصاحبت، رفاقت و همنشينى با اين گونه افراد هواپرست، انسان را به خدا نزديك مى‏كند يا به سوى دنياى فانى مى‏كشاند؟!
اين گونه افراد همچون شمشير برنده كه جان شيرين را از پيكر افراد خارج مى‏كند، ارزش همنشينان خود را از بين مى‏برند.
حضرت امام جوادعليه السلام مى‏فرمايند:
اِيَّاكَ وَمُصاحَبَةَ الشَّريرِ فَاِنَّهُ كَالسَّيْفِ الْمَسْلُولِ يَحْسُنُ مَنْظَرُهُ وَيَقْبُحُ اَثَرُهُ. (١٠٧)
از مصاحبت و همنشينى با فرد شرير، پرهيز كن؛ زيرا كه او همانند شمشيرِ از نيام كشيده است ظاهرى نيكو و اثرى قبيح دارد.

با بدان كم نشين كه بدمانى
خو پذير است نفس انسانى
من نديدم سلامتى ز خسان
گر تو ديدى سلام ما برسان
همان گونه كه مصاحبت با بزرگان و اولياء خدا دليل بر عقل و فهم انسان است، مجالست با اشرار خلاف آنست. حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام فرموده‏اند:
لَيْسَ مَنْ خالَطَ الْاَشْرارَ بِذي مَعْقُولٍ. (١٠٨)
كسى كه با اشرار همنشينى كند فرد معقولى نيست.
زيرا همنشينى با فرد شرير، ارزشهاى حياتى را ويران مى‏كند و انسان را نسبت به اخيار و اولياء خدا بدبين مى‏نمايد.
گمانهاى پسنديده و حسن ظنّ به افراد صالح و شخصيّتهاى خودساخته و مهذّب، بر اثر همنشينى با افراد گمراه و شرير، تبديل به پندارهاى اشتباه نسبت به آنان مى‏شود. اين واقعيت را اوّل مظلوم عالم حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام اين گونه بيان فرموده‏اند:
صُحْبَةُ الْاَشْرارِ تُورِثُ سُوءَ الظَّنِ بِالْاَخْيارِ. (١٠٩)
مصاحبت با اشرار، باعث پندار زشت و سوء ظنّ نسبت به اخيار مى‏شود.
زيرا نه تنها بودن در نزد آنها و ديدار آنان آثارى ناپسند دارد، بلكه گفتار زهرآلود آنان نيز، انسان را به گمراهى و فساد مى‏كشاند.

٤ - همنشينى با شكّاكان بسيارى از افراد، بر اثر رفاقت و گفتگو با افراد گمراه و تشكيك آنان، مسائل واضح بر ايشان بصورت مشكلى بزرگ جلوه‏گر مى‏شود.
اين روايت منسوب به امام صادق‏عليه السلام است كه فرموده‏اند:
لاتُجالِسْ مَنْ يَشْكُلُ عَلَيْهِ الْواضِحِ. (١١٠)
با كسى كه امر واضح بر او مشكل است، مجالست مكن.
اين گونه افراد بر اثر اندك بودن اطلاعاتى كه از دين دارند، وسوسه‏هاى شيطان در آنان رسوخ مى‏نمايد و آنها را به همنشينان خود القاء مى‏كنند. دوستان آنان نيز بر اثر ضعف پايه‏هاى اعتقادى، اين گونه شبهات را پذيرا مى‏شوند و در نتيجه افراد پاك ولى ساده لوح، بر اثر رفاقت با افراد شكّاك، همرنگ آنان مى‏شوند. حضرت امام صادق‏عليه السلام فرمودند:
مَنْ جالَسَ اَهْلَ الرَّيْبِ فَهُوَ مُريبٌ. (١١١)
كسى كه با اهل شكّ مجالست كند، او نيز گرفتار شكّ مى‏شود.

گويند ز مرگ سخت‏تر چيزى نيست
باور منما كه هست، گويم به تو چيست
با مردم بد سرشت محشور شدن
سخت است ز صد هزار مردن و زيست

نتيجه بحث براى جذب شدن به سوى خوبيها، همنشينى با بزرگانِ خودساخته‏اى كه سوخته‏اند و خود را ساخته‏اند، نقش اساسى و فراوان دارد. از مصاحبت با اين گونه افراد استفاده كنيد و بر نيروهاى روحىِ خود بيفزائيد.
مجالست با شخصيّتهاى بزرگى كه مردم را به سوى خدا و آل‏اللَّه دعوت مى‏كنند، باعث تعالىِ روح و افزايش ارزشهاى معنوى مى‏شود. اين حقيقتى است بزرگ كه مكتب اهل بيت‏عليهم السلام آن را به ما مى‏آموزد.
بنابراين از آن غفلت نورزيد و با نشستن در محضر بزرگان دين و فراگرفتن دستورات و راهنمائيهاى آنان، اعتقادات قلبى خود را بيمه نمائيد و آنها را در اعماقِ قلب خود جاى دهيد.
از همنشينى با افراد گمراه، هواپرست، كوتاه‏فكر و شكّاك، دورى كنيد تا سرمايه‏هاى اعتقادى شما تاراج نشود و از گزند شياطين جنّ و انس محفوظ بمانيد.
در صورتى كه شرايط همنشينى با افراد را رعايت كنيد، راه خود را به سوى مقاصد عالى هموار مى‏سازيد.

با بدان كم نشين كه صحبت بد
گرچه پاكى، تو را پليد كند
آفتابى به اين بزرگى را
پاره‏اى ابر ناپديد كند


۴
٨- تجربه

٨- تجربه

براى تكامل روحى به تجربه نيازمنديد

نه تنها پيشرفت در تحصيل علم و دانش و رسيدن به مقامات عالى علمى و نه تنها به دست آوردن مراتب معنوى و روحى؛ بلكه رسيدن به هر گونه هدفى كه رسيدن به آن مشكل است، احتياج به تجربه، بلكه نياز به تجربه‏ها دارد.
در اين باره حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
... وَكُلُّ مَعُونَةٍ تَحْتاجُ اِلَى التَّجارِبِ. (١١٢)
هر امر مشكلى كه كمك لازم دارد به داشتن تجربه‏ها نيازمند است.
انسانى كه در جستجوى مقامات بزرگ و رسيدن به هدفهاى عالى است، بايد از تجربه‏هاى گوناگون شخصى و همچنين تجربه‏هاى كسانى كه به آن هدف رسيده‏اند، استفاده كند؛ تا بتواند هر چه زودتر به مقصد خويش نائل گردد.

تجربه و زمامدارى

پيكره عدالت و مظلوميّت تاريخ، حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام دارا بودن تجربه را، از شرايط حتمى سرپرستان امور مى‏دانند. آن بزرگوار در ولايت نامه خود به جناب مالك اشتر - كه راهنماى همه نسلها براى پياده كردن عدالت است - چنين مى‏فرمايند:
ثُمَّ انْظُرْ في اُمُورِ عُمَّالِكَ فَاسْتَعْمِلْهُمْ اِخْتِباراً، وَلاتُوَلِّهِمْ مُحاباةً وَاَثَرَةً، فَاِنَّهُما جِماعٌ مِنْ شُعَبِ الْجَوْرِ وَالْخِيانَةِ وَتَوَّخَ مِنْهُمْ اَهْلَ التَّجْرِبَةِ وَالْحَياءِ مِنْ اَهْلِ الْبُيُوتاتِ الصَّالِحَةِ. (١١٣)
به امور كارگزاران خود بنگر، و آنان را با آزمايش به كارها بگمار، و سرپرستى كارها را به خاطر ميل خود و رأى شخصى، به آنان مده؛ زيرا كه ميل شخصى و استبداد، كانون ستمها و خيانتهاست؛ و از ميان كارگزاران، اهل تجربه و حيا را كه از خاندانهاى صالح هستند، انتخاب نما.
در اين فرمان، حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام براى لايق بودن سرپرستى كارها، دارا بودن امورى را شرط مى‏دانند: آنان علاوه بر آن كه بايد داراى حيا بوده و از خانواده‏هاى صالح برخواسته باشند، بايد در كارهايى كه به آنها واگذار مى‏شود، داراى تجربه باشند؛ تا بوسيله استفاده از تجربه‏هائى كه داشته‏اند، بتوانند زمام كارها را بدست گرفته و از عهده آن به خوبى برآيند.
فرمان حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام درباره انتخاب و گزينش افراد با حيا و با تجربه، براى جلوگيرى از وقوع پيش آمدهاى ناگوار و ناشايست است.

تجربه در مسائل علمى و صنعتى

تجربه نه تنها در امور مملكتى بلكه در مسائل علمى و يافتن تازه‏هاى علم و دانش، نقش مؤثّرى دارد.
به اين جهت «جابر بن حيّان» تجربه را براى رسيدن به مقامات علمى، يكى از شرايط مهم مى‏داند. او به جاى واژه تجربه كه امروزه متداول است، واژه تدبير را به كار برده و شرط اساسى يك دانشمند حقيقى را انجام تدبّرات مى‏داند.
او مى‏گويد: دانشمند واقعى كسى است كه تجربه را پيشه كند؛ كسى كه اين روش را به كار نبندد، نمى‏توان او را دانشمند دانست. در ارزش تجربه، در تمامى صنايع )علوم(، همين بس كه صنعتگرى كه در كار خويش تجربه را به كار مى‏بندد، روز بروز بر مهارتش افزوده مى‏شود؛ امّا صنعتگرى كه تجربه نمى‏كند، همچنان راكد مى‏ماند. (١١٤)

تجربه، عقل را افزايش مى‏دهد

تجربه نه تنها بر نيروى علمى و مهارت انسان مى‏افزايد، بلكه افزايش دهنده قدرت عقلى انسان نيز مى‏باشد.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام انسان را علاوه بر عقل ذاتى و طبيعى، داراى عقل تجربى مى‏دانند و مى‏فرمايند: همان گونه كه مى‏توان از عقل طبيعى استفاده نمود، از عقل تجربى نيز مى‏توان بهره‏هاى فراوان گرفت. اين گفتار از فرمايشات آن حضرت است:
اَلْعَقْلُ عَقْلان: عَقْلُ الطَّبْعِ وَعَقْلُ التَّجْرِبَةِ وَكِلاهُما يُؤدّي اِلَى الْمَنْفَعَةِ، وَالْمَوْثُوقُ بِهِ صاحِبُ الْعَقْلِ وَالدّينِ. (١١٥)
عقل دو قسم است: ١- عقل طبيعى ٢- عقل تجربى، و هر دو قسمِ عقل، باعث منفعت و سود مى‏شود و به كسى بايد اطمينان نمود كه صاحب عقل و دين باشد.
بنابراين هر چه تجربه انسان بيشتر شود، بر عقل تجربى او افزوده مى‏شود. بايد براى ازدياد عقل و تكامل آن، دست به تجربه زد و با به دست آوردن تجربه و عمل بر طبق دريافتهاى تجربى، به تكامل عقلى دست يافت.
علاوه بر روايت گذشته، گفتارى شيوا از حضرت امام حسين‏عليه السلام نقل شده است كه آن حضرت مى‏فرمايند:
طُولُ التَّجارِبِ زيادَةٌ فِي الْعَقْلِ وَالشَّرَفِ وَالتَّقْوى. (١١٦)
طولانى شدن تجربه‏ها، در عقل و شرف و تقواى انسان مى‏افزايد.
بر اساس اين فرمايشات، درك مى‏كنيم كسانى كه برنامه‏هاى سنگين و پر مسئوليّت را متعهّد مى‏شوند، بايد داراى تجربه باشند تا به اين وسيله علاوه بر عقل ذاتى، از عقل تجربى نيز استفاده نمايند و بر قدرت عملى خود بيفزايند.

تجربه يا راه فرار از نيرنگ

نكته ديگرى كه بايد به آن توجّه داشته باشيم اينست كه: جهان كنونى ما بازار شيّادان و دنياپرستان است. آنان با نقشه‏هاى گوناگون و طرحهاى شگفت آور، مردم ساده لوح را فريب داده و گمراه مى‏نمايند. ما بايد از راه گريز، آگاهى داشته باشيم و آن را به ديگران بياموزيم.
تجربه يكى از راههاى فرار از نيرنگ آنان است. با تجربه مى‏توانيم افراد را بشناسيم و به اين وسيله از فريب و نيرنگ آنان در امان باشيم.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
مَنْ لَمْ يُجَرِّبِ الْاُمُورَ خُدِعَ، وَمَنْ صارَعَ الْحَقَّ صُرِعَ. (١١٧)
آن كس كه كارها را تجربه نكند، نيرنگ مى‏خورد و آن كس كه با حقّ گلاويز شود، به زمين خواهد خورد.
تجربه، انسان را هوشيار مى‏نمايد و بر اطّلاع و آگاهى انسان مى‏افزايد.
انسانِ با تجربه، انسانِ دنيا ديده و كار آموخته‏اى است كه از فريب خوردن شيّادان و گمراه كنندگان محفوظ مى‏ماند.
بر اثر تجربه، راهها از چاه‏ها شناخته مى‏شود و مردان خود ساخته از افرادِ به دنيا پرداخته، تشخيص داده مى‏شوند. سعادت از آن كسى است كه راه راست را دقيقاً بشناسد و از افتادن در چاله و چاه خود را نگه دارد. و شقاوت نتيجه عمل افرادى است كه از تجربه‏ها اندرز نمى‏گيرند و خود را به گرفتاريهاى گذشته مجدّداً گرفتار مى‏كنند.

دوستان در دشواريها، تجربه مى‏شوند

با سختيها و تلخيها، مى‏توان دوستان واقعى را شناخت و ميزان صداقت آنان را بدست آورد. مصائب و گرفتاريهائى كه براى اهل بيت‏عليهم السلام پيش آمد و همچنين غيبت امام عصر ارواحنا فداه، وسيله بزرگى براى آزمايش و شناخته شدن شيعيان واقعى بوده و هست؛ زيرا تنها پيروان راستين حاضرند از رهبران خود حتّى در سخت‏ترين شدايد حمايت وپشتيبانى كنند و در امتحان و تجربه سرافراز باشند.
به اين جهت آن گاه كه حضرت يوسف على‏نبيّنا و آله و عليه‏السّلام از زندان آزاد شد، بر در زندان نوشت:
هذا قُبُورُالْاَحْياءِ وَبَيْتُ‏الْاَحْزانِ وَتَجْرِبَةُالْاَصْدِقاء وَشِماتَةُ الْاَعْداءِ. (١١٨)
زندان، قبور زندگان و خانه غمها و وسيله تجربه دوستان و سرزنش كردن دشمنان است.
بنابراين سختيها و گرفتاريها به هر گونه و به هر صورتى كه باشد، وسيله‏اى است كه انسان مى‏تواند با آن، دوستان خود را آزمايش كند و ميزان دوستى آنان را تجربه نمايد.
دشمنان واقعى آنانند كه به ظاهر لباس دوستى را پوشيده‏اند؛ ولى در مواقع خطرناك، دوستان را رها كرده و از دشمنان، بيشتر ضربه مى‏زنند. سختيها و گرفتاريها، محك تجربه و وسيله شناخت اين گونه افراد است.

از تجربه‏ها درس بياموزيد

تجربه‏هاى خوب و بد، تلخ و شيرين در زندگى، ما را براى زندگى بهتر آماده مى‏سازد و توانايى آن را دارد كه بهترين درس عبرت براى آينده ما باشد؛ تا بوسيله آن، اشتباهات گذشته را تكرار نكنيم و براى استفاده در آينده از برنامه‏هاى مفيد اطّلاع داشته باشيم. اگر ما از تجربه درس نياموزيم، از چه برنامه‏اى مى‏توانيم بهره‏مند شويم؟!
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
وَمَنْ لَمْ يَنْفَعْهُ اللَّهُ بِالْبَلاءِ وَالتَّجارِبِ، لَمْ يَنْتَفِعْ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الْعِظَةِ. (١١٩)
كسى را كه خداوند بوسيله گرفتاريها و تجربه‏ها سود نرساند، از هيچ گونه موعظه‏اى بهره‏مند نخواهد شد.
بنابراين از گرفتاريها و تجربه‏هائى كه براى شما رخ مى‏دهد، بايد بهترين استفاده را ببريد و خود را آماده زندگى بهتر بنمائيد.

از تجربه ديگران استفاده كنيد

تاريخ شاهد جريانات بزرگى است كه بايد به عنوان تجربه از آنها درس عبرت بگيريد، و از نتايج خوب و بدى كه مردم در زمانهاى گذشته از رفتار و كردار اجتماعى و فردى ديده‏اند، استفاده كنيد؛ زيرا پند گرفتن از تجربه، اختصاص به آنچه را كه خود انجام داده‏ايد، ندارد؛ بلكه از تجربه ديگران نيز بايد بهره‏مند شويد.
گاهى موانع بزرگ و مشكلات زياد، انسان را از رسيدن به هدف، مأيوس و نااميد مى‏سازد؛ ولى استفاده از تجربه‏هاى ديگران، موانع و مشكلات موجود را برطرف مى‏سازد و نااميدى را به اميدوارى تبديل مى‏كند؛ از اين رو ديگر براى بدست آوردن راه حلّ، نيازى به تكرار تجربه و يافتن راه حلّ نيست.
اين، اندرزِ افراد كهنسالى است كه سرد و گرم دنيا را چشيده‏اند؛ زيرا آنان دوستان و نزديكان خود را به استفاده از تجربه‏هاى ديگران سفارش كرده‏اند. يكى از آنان «عوف بن كنانه» است. او در وصيّتهاى خود گفته است:
خُذُوا مِنْ اَهْلِ التَّجارِبِ. (١٢٠)
فرا گيريد از اهل تجربه.
زيرا هر كس كه جوياى كارى است، بايد از آنان كه در آن رشته داراى تجربه هستند استفاده كند و از تجربه‏هاى آنان بهره‏مند گردد.

راه بهره‏گيرى از تجربه ديگران

مراجعه به تاريخ و بررسى حالات تاريخ سازان در زمانهاى دور و نزديك و كيفيّت نفوذ آنان در ميان جامعه و بررسى علل واقعى سقوط آنان مخصوصاً از تجزيه و تحليل تاريخ بنى اسرائيل و حكومت فرعونهاى ستمگر بر آنان، مى‏توانيم تجربه‏هاى بزرگى در زندگى اجتماعى و فردى خود داشته باشيم.
تجزيه و تحليل شخصيّت و ويژگيهاى مردان بزرگ، راه خوبى براى شناخت آنان است. ما بايد زندگى معنوى شخصيّتهاى بزرگ را بررسى كنيم. رفتار و كردار آنان، بهترين تجربه و درس عبرت براى ما است. اعمال شخصى افراد گذشته، بايد درس تجربه براى ما باشد، و كردار اجتماعى مردم در زمانهاى گذشته، بايد درس تجربه براى اجتماع ما باشد.
ما بايد با بررسى حالات بزرگان، از تجربه‏هاى فردى و اجتماعى آنان در زمانهاى گذشته و جرياناتى كه براى آنان پيش آمده است، استفاده كنيم.
به عنوان مثال مى‏توان گفت: بررسى و تحليل علل غيبت و ظهور انبياء گذشته، و امكان تشرّف و ارتباط شخصىِ برخى از افراد با آنان در زمان غيبت آن بزرگواران، مى‏تواند براى ما راهنماى خوب و تجربه‏اى بزرگ باشد كه به آگاهى ما در مسئله غيبت و ظهور امام عصر عجّل اللَّه تعالى له الفرج بيفزايد.
استفاده بردن و بهره‏مند شدن از تجربيّات شخصى و تجربه‏هاى ديگران، از نعمتهاى بسيار بزرگ خداوند است كه همه افراد از آن برخوردار نيستند. و فراموش نمودن نتيجه‏هايى كه انسان از تجربه‏هاى گوناگون ديده است، دليل بر كم سعادتى انسان است.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى فرمايند:
اِنَّ الشَّقِيَّ مَنْ حَرُمَ نَفْعَ ما اُوتِيَ مِنَ الْعَقْلِ وَالتَجْرِبَةِ. (١٢١)
انسان شقى، كسى است كه از منفعت عقل و تجربه‏اى كه به او داده شده است، محروم بماند.
كسى كه از تجربه استفاده نكند، همچون مسافرى است كه بدون راهنما، بيابانها را دايره‏وار بپيمايد و پس از مدّتها رنج و مشقّت به مكان اولى خود باز گردد، اين گونه افراد تنها نتيجه‏اى كه از مسافرت بدست مى‏آورند، رنج و زحمتى است كه وجود آنان را فرا مى‏گيرد و به جاى تحصيل سود و منفعت، خود را به زحمت انداخته و عمر خود را به تباهى مى‏كشانند.
از اين جهت، به مقتضاى عقل، انسانِ خردمند، بايد تجربه‏ها را به خاطر بسپارد و از تجربه‏هاى خوب و بدِ خود و ديگران درس عبرت بياموزد و در نتيجه، تجربه‏هاى گذشته آموزش دهنده رفتار آينده او باشند.

تجربه‏هائى كه آموخته‏ايد از ياد نبريد

عقل و خرد، اساس نگهدارى و به خاطر داشتن تجربه‏ها است. آنان كه از نيروى عقلى كامل برخوردار نيستند، تجربه‏هاى زندگى را به دست فراموشى مى‏سپارند و در موارد ضرورى كه بايد از آنها استفاده كنند، هيچ گونه توجّهى به تجربه‏هاى گذشته نمى‏نمايند؛ ولى خردمندان درسى را كه از تجربه مى‏آموزند، هيچ گاه بدست فراموشى نمى‏سپارند.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام در وصيّت خود به حضرت امام حسن مجتبى‏عليه السلام مى‏فرمايند:
وَالْعَقْلُ حِفْظُ التَّجارِبِ وَخَيْرُ ما جَرَّبْتَ ما وَعَظَكَ. (١٢٢)
عقل، حفظ تجربه‏ها و به خاطر داشتن آنها است و بهترين تجربه‏ها، تجربه‏اى است كه تو را پند دهد.
بنابراين حفظ همه تجربه‏هاى تلخ و شيرين شخصى و يا آنچه بوسيله ديگران به تجربه رسيده است، و همچنين استفاده از آنها در موارد لازم، دليل بر خردمندى انسان است؛ زيرا به ياد داشتن تجربه‏ها و درس آموختن از آنها، از نيروى عقل سرچشمه مى‏گيرد.
در روايت ديگرى حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
مِنَ التَّوفيقِ حِفْظُ التَّجْرِبَةِ. (١٢٣)
از توفيقات الهى، به خاطر سپردن تجربه‏هاست.
هر چه را كه تجربه شده، - اگرچه توسّط ديگران باشد - بايد حفظ كرد و به موقع از آن استفاده نمود. در اين صورت توفيق الهى شامل انسان مى‏شود.
بنابراين، بهترين تجربه آن است كه انسان از آن درس بياموزد؛ عبرت بگيرد و در برنامه‏هاى آينده خود آن را به كار گيرد.
پس اگر تجربه به دست فراموشى سپرده شود، سودى ندارد و از آن بهره‏اى برده نمى‏شود. همان گونه كه تكرار تاريخ، بسيارى از مسائل فراموش شده را زنده مى‏كند، همين گونه با گذشت زمان و ورق خوردن صفحات زندگى، بسيارى از تجربه‏هاى تلخ گذشته تكرار شده و دو مرتبه تجربه گذشته در حافظه نقش مى‏بندد.
پس چه بهتر كه در مسير رسيدن به هدفهاى بزرگى كه انتخاب كرده و در آن تجربه‏هايى بدست آورده‏ايد، آنها را به خاطر سپرده و از آنها پند و اندرز بگيريد و نگذاريد به خاطر غفلت از تجربه‏هاى گذشته، تاريخِ زندگى شما، تكرار شود و پس از گذشت سالها، همان نتائج و تجربه‏هايى را كه قبلاً ديده بوديد، دو مرتبه با آنها روبرو شويد.
آرى روش مردان بزرگ دين، به خاطر سپردن و استفاده از تجربه‏هايى بوده است كه خود يا ديگران آنها را آموخته و اندوخته‏اند. با استفاده از اين برنامه مى‏توانيد از وقت و فرصتى كه داريد، استفاده بيشترى نموده و توفيقات ارزنده‏ترى را نصيب خود گردانيد.

نتيجه بحث

آنان كه اهداف بزرگ را در سر مى‏پرورانند و در پى مقاصد عالى علمى و عملى هستند، بايد به وسيله تجربه، به قدرتهاى علمى و معنوى خود بيفزايند.
تجربه، افزايش دهنده مهارت و نيروى علمى و عملى شما است؛ زيرا بوسيله تجربه، عقلِ تجربى شما فزونى مى‏يابد؛ دوستان واقعى خود را بهتر مى‏شناسيد و از نيرنگ مكّاران در امان مى‏مانيد.
با حفظ تجربه‏هايى كه اندوخته‏ايد، مى‏توانيد كمبودهاى گذشته را جبران نموده و آينده خود را درخشان سازيد. لزومى كه براى وجود استاد و معلّم در آموزش هر دانشى وجود دارد، بر اساس تجربيّات علمى و عملى اوست.
با استفاده از تجربيّات خود و شخصيّتهاى بزرگ، مى‏توانيد نيروهاى خفته خود را بيدار كنيد و با بهره‏گيرى از آنها، بر فراز فضاى جهان ناشناخته و اسرار آميز سير نمائيد. بنابراين به تجربه نيازمنديد.

يك نصيحت بشنو از من كاندر آن نبود غرض
چون كنى رأى مهمى، تجربت از پيش كن
مصلحت از لفظ ديندارى كامل عقل جو
مشورت با رأى نزديكان دورانديش كن

٩- مخالفت با نفس

مخالفت با نفس يا حاكميّت بر خويشتن

انسان بوسيله مخالفت با نفس و كنترل خويشتن، مى‏تواند به نيروهاى فوق العاده روحى دست يافته، و از انرژيهاى عجيب روح كه بر اثر تهذيب نفس كم‏كم شكل مى‏گيرد، بهره‏مند شود. انسان مى‏تواند در اثر تشكّل و شكل گيرى نيروهاى روحى، بسيارى از مشكلات خود و همچنين افراد ديگر را به آسانى برطرف سازد.
همان گونه كه موافقت با نفس، از سازمان يابى نيروهاى روحى، جلوگيرى مى‏كند و آنها را پراكنده مى‏سازد، مخالفت با نفس و حاكم بودن بر خويشتن، نيروهاى پراكنده روحى را جمع مى‏كند و آنها را سازمان مى‏دهد و كارساز مى‏نمايد.
مى‏توانيم اثر مخالفت با نفس را به سدّى تشبيه كنيم كه در برابر مسيرهاى مختلف آب قرار گرفته، و نه تنها از هدر رفتن آنها جلوگيرى مى‏كند، بلكه بر اثر اجتماع آبها، بهترين توليد كننده نيروى برق مى‏گردد و سبب روشنايى شهرها و به كار افتادن كارخانه‏هاى بزرگ مى‏شود.
مخالفت با نفس نيز نه تنها مانع هدر رفتن انرژيهاى روحى و آسمانى در انسان مى‏شود، بلكه بر اثر اجتماع و جمع شدن قواى روحى، يك انسان معمولى را مبدّل به يك انسان فوق العاده، صاحب اراده و باشخصيّت مى‏نمايد.
عقل به منزله همان سدّ است كه خداوند آن را در انسانها قرار داده است، تا بوسيله آن، نفس را مهار كرده و قواى روحى را متمركز نمايد.
آيا شما حاضريد به وسيله مخالفت با نفس، از نيروهاى بزرگى كه خداوند در نهادتان قرار داده است، استفاده كنيد؟
همان گونه كه در زير زمين و اعماق آن، دفينه‏هاى پر قيمت و گرانبها وجود دارد، در پشت پرده هواهاى نفسانى ما نيز، نيروها و قواى عجيب روحى وجود دارد و همان گونه كه اگر انسان خاكها را كنار بريزد، به دفينه‏هاى گرانبها دست مى‏يابد، اگر هواهاى نفسانى را كنار بگذارد، به قدرتهاى بزرگ روح دست مى‏يابد.
همان گونه كه موافقت با نفس، نيروهاى روحى و انرژيهاى آسمانى را نابود مى‏كند و از سازمان يابى و شكل گيرى آنها جلوگيرى مى‏نمايد؛ اگر با نفس به مخالفت پردازيد و هواهاى نفسانى را ترك كنيد، قدرتهاى روحى در شما ظاهر مى‏شود و قلب شما داراى حيات مى‏شود. در اين صورت از قدرتهاى بزرگى برخوردار خواهيد شد كه خود نيز از وجود آن دچار شگفتى و تعجّب‏خواهيد شد!
حضرت رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم مى‏فرمايند:
بِمَوْتِ النَّفْسِ يَكُونُ حَياةُ الْقَلْبِ. (١٢٤)
زنده شدن دل، با موت نفس واقع مى‏شود.
وقتى كه جنبه‏هاى حيوانى نفس از ميان برود، حالات رحمانى در او استقرار مى‏يابد و زمان زنده شدن و حيات قلب فرا مى‏رسد.
در اين روايت در ضمن جمله‏اى كوتاه، پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم درياى بيكرانى از انوار معارف را بيان فرموده‏اند.
با حيات قلب، توانائيهاى روحى و معنوى ايجاد مى‏شود و قدرت بى‏نظيرِ معنوى سامان مى‏يابد.

غلبه نفس بر عقل

نيروى نفس آن قدر قوى و سركش است كه مى‏تواند مسائل فطرى انسان را تغيير دهد و او را آماده و راضى براى نابودى و قتل نزديكترين عزيزان خود بنمايد! با اين كه علاقه و محبّت به نزديكان، از مسائل فطرى و طبيعى انسان است؛ ولى نفس مى‏تواند دوستى آنان را از دل ربوده و بغض و عداوت آنان را جايگزين آن كند.
«قابيل» اوّلين فردى است كه اين جنايت به دست او اتّفاق افتاد. خداوند درباره او مى‏فرمايد:
«فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ اَخيهِ فَقَتَلَهُ فَاَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرينَ ». (١٢٥)
نفس او، او را بر قتل برادرش آماده كرد، پس او را كشت و از زيانكاران گرديد.
بنابراين نفس، نه تنها تغيير دهنده صفات انسان است؛ بلكه بر اثر وسوسه و تحريك، تغيير دهنده مسائل فطرى انسان نيز هست. همان گونه كه «قابيل» به جاى محبّت «هابيل«، بغض و دشمنى او را در دل خود قرار داد تا سرانجام با كشتن او، دست خود را به خون او آلوده ساخت.
در اين گونه موارد، نفس كاملاً بر عقل حكومت مى‏كند؛ زيرا گاهى قدرت نفس تا حدّى است كه مى‏تواند عقل را با همه نيرو و توانش به اسارت درآورد و از ارشاد و راهنمايى او جلوگيرى نمايد.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
وَكَمْ مِنْ عَقْلٍ اَسيرٌ تَحْتَ هَوى اَميرٍ. (١٢٦)
چه بسيار است كه عقل در تحت اسارت نفس است، و نفس در تخت امارت!
بسيارى از افراد، از نيروى عقلى فراوانى برخوردارند و ذاتاً آماده براى رسيدن به اهداف عالى هستند؛ ولى نه تنها از وجود اين سرمايه پرارزش معنوى استفاده نمى‏كنند، بلكه با پيرويهايى كه از نفس امّاره مى‏نمايند، آن را در تحت اسارت نفس درآورده، و قدرت راهنمائى و ارشاد عقلى را در خود نابود مى‏كنند.
بنابراين بايد به درمان نفس خود بپردازيد؛ تا نيروهاى عقلى را از اسارت آن نجات دهيد.

نفس خود را درمان كنيد

نفس، موجود عجيبى است؛ زيرا مى‏تواند انسان را به بالاترين درجات انسانيّت بالا برد، همچنان كه قدرت دارد او را در اعماق درّه‏هاى خوفناك رذالت رها كند.
بر انسان ضرورى است كه نفس خود را رها نسازد و در تمايلات و خواسته‏ها او را آزاد نگذارد.
حضرت امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايند:
لاتَدَعِ النَّفْسَ وَهَواها. (١٢٧)
نفس و خواسته‏هاى او را، به خود وامگذار.
زيرا نفس داراى نيروئى است عظيم؛ ولى سركش، بدخو و نافرمان! ما بايد به مداواى آن بپردازيم؛ تا بتوانيم از قدرت آن استفاده كنيم.
امام صادق‏عليه السلام در پايان روايت، راه درمان نفس را بيان كرده‏اند. آن حضرت مى‏فرمايند:
وَكَفُّ النَّفْسِ عَمَّا تَهْوي دَواها. (١٢٨)
بازداشتن نفس از آنچه را كه هوس مى‏كند، دواى اوست.
با معالجه و درمان نفس، مى‏توانيد آن را به يك قدرت سالم و رحمانى تبديل كنيد، و از انرژى پرتوان روحى كه در وجود شماست، بهره‏مند شويد.
با مخالفت نفس، قدرت و نيروى عظيمى كه در نفس - بالقوة - وجود دارد، به فعليّت مى‏رسد و امكان استفاده از آن براى شما ايجاد مى‏شود.
كسانى مى‏توانند آينده خود را درخشان سازند و از انوار تابناك ولايت معصومين‏عليهم السلام نورانى شوند كه حالات نفسانى خود را دگرگون سازند و در آن تحوّل ايجاد كنند.
در صورتى كه انسان حالات نفسانى خود را تغيير دهد، حالات معنوى او نيز تغيير مى‏پذيرد. خداوند مى‏فرمايد:
«اِنَّ اللَّهَ لايُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِاَنْفُسِهِمْ ». (١٢٩)
براستى كه خداوند تغيير نمى‏دهد آنچه را كه بر هر قومى مى‏گذرد، تا آنچه را كه در نفس آنان است تغيير دهند.
بنابراين سرنوشت جامعه‏ها و نيكبختيها و بدبختيهايى كه مردم را فرا مى‏گيرد، بر رفتار و خواسته‏هاى نفسانى آنان بنيان گذارى شده است.

دعا براى تهذيب نفس

براى نجات از هواها و خواسته‏هاى نفسانى، دعا و نيايش به درگاه خداوند و توسّل به اهل بيت عصمت‏عليهم السلام اثرى بسزا دارد. به اين جهت ائمه اطهارعليهم السلام در دعاهاى بسيارى، ما را راهنمائى فرموده‏اند كه براى برطرف شدن هواهاى نفسانى دعا كنيم.
به عنوان نمونه در دعائى كه در شبهاى چهارشنبه خوانده مى‏شود، آمده است:
اَللَّهُمَّ ... اَصْلِحْ ما بَيْني وَبَيْنَكَ وَاجْعَلْ هَوايَ في تَقْويكَ. (١٣٠)
خداوندا ميان من و خودت را اصلاح فرما و هوى و خواسته مرا در پرهيز از مخالفت با خودت قرار ده.
در صورتى خواسته‏هاى انسان چيزى جز تقواى الهى نيست كه داراى نفس مهذّب و ساخته‏شده باشد. بنابراين اگر بخواهيم از هواها و خواسته‏هاى پست نفسانى دور باشيم، بايد براى تهذيب نفس و خودسازى دعا كنيم.

خود را به مخالفت با نفس عادت دهيد

هر عملى كه براى خاطر نفس انجام شود، اگرچه كارى كوچك باشد، اندكى از قدرت روحى را از بين مى‏برد! مخالفت با نفس، اين قوا را در انسان متمركز مى‏سازد و ايجاد نيرو و نورانيّت مى‏كند. مخالفت با نفس هر چه بيشتر شود، قواى روحى بيشتر مى‏شوند و از توان و قدرت بيشترى برخوردار مى‏شوند.
مخالفت با نفس، همراه با سختيها و مشكلاتى است كه بسيارى از مردم به خاطر همين سختيها از آن دست برمى‏دارند و گروهى ديگر كه با هواهاى نفسانى به مبارزه مى‏پردازند، به دليل عدم ثبات و استقامت، پس از مدّتى راه خود را رها مى‏كنند و به دنبال خواهش نفس روان مى‏شوند.
توجّه به يك نكته مى‏تواند اين گونه افراد را از نظر روحى تقويت نمايد و آنان را به ادامه راهى كه رفته‏اند اميدوار نمايد.
آن نكته عبارت است از اهميّت مسئله اعتياد به كارهاى نيك. سختى و زحمتى كه در مخالفت با نفس وجود دارد بر اثر خو گرفتن و اعتياد به كارهاى خوب از ميان مى‏رود؛ به گونه‏اى كه ترك مخالفت نفس مشكل مى‏شود. به اين جهت حضرت امام باقرعليه السلام مى‏فرمايند:
عَوِّدُوا اَنْفُسَكُمُ اَلْخَيْرَ. (١٣١)
نفسهاى خودتان را به كار خير عادت دهيد.
زيرا بر اساس معتاد شدن به كارهاى خير، نه تنها انسان از كارهاى زشت دست برمى‏دارد، بلكه به كارهاى نيك - گرچه سنگين و پرزحمت باشد - معتاد شده و خو مى‏گيرد. اعتياد به هر چيزى، آن را جزء خلق و خوى انسان قرار مى‏دهد، بطورى كه نه تنها انجام آن، مشكل چندانى ندارد؛ بلكه ترك آن رنج‏آور مى‏شود.
بنابراين با انجام كارهاى نيك و معتاد شدن به آن، نه تنها مخالفت با نفس را براى خود آسان مى‏كنيد، بلكه به آن خو گرفته، بگونه‏اى كه ترك آن براى شما رنج آور مى‏شود.
وقتى كه يك فرد خيانتكار، براى اولين بار دست به سرقت يا خيانتى ديگر مى‏زند، در باطن احساس شرم و گناه مى‏كند. او قلباً مى‏پذيرد كه خود را به كار زشت و ناپسند آلوده ساخته است؛ ولى كم‏كم با تكرار گناه، احساس شرمندگى در او كاسته مى‏شود؛ تا آنجا كه نه تنها با ارتكاب گناه احساس شرم و گناه نمى‏كند، بلكه به آن معتاد شده و توانايى ترك آن براى او وجود ندارد.
همان گونه كه مرور زمان و تكرار گناه براى عده‏اى اعتياد آور است و ترك آن بر ايشان مشكل مى‏شود، به همين صورت انجام برنامه‏هاى سختِ عبادى با مرور زمان براى اولياء خدا و آنان كه در راه تقرّب به اهل بيت‏عليهم السلام تلاش مى‏كنند، نه تنها زحمت ندارد، بلكه به آنها خو مى‏گيرند؛ به گونه‏اى كه به هيچ وجه حاضر به ترك آن نيستند، مخصوصاً با توجّه به آثار مهمّى كه از اعمال و برنامه‏هاى خود مى‏بينند. در اين هنگام همان گونه كه مخالفت با نفس براى عده‏اى مشكل است، براى آنان موافقت با نفس رنج آور مى‏شود.
بعضى از افراد براى خوگرفتن به مخالفت با نفس و از بين بردن هواهاى آن، احتياج به مرور زمان ندارند و با يك تغيير ناگهانى تحوّلى عظيم در نفس خود به وجود مى‏آورند و از شخصيّتى جديد برخوردار مى‏شوند. «پورياى ولى» يكى از اين افراد است.
«پوريا» پهلوانى بود كه در شهر خودش هيچ كس با او قدرت مقابله نداشت. او به بلاد ديگر رفت و همه جا پهلوانان را مغلوب نمود. آن گاه به قصد پايتخت حركت كرد تا پهلوان آنجا را نيز مغلوب سازد و خود به جاى او بنشيند.
آوازه قدرت او به اطراف رسيده بود و به اين سبب، وقتى بسوى پايتخت حركت كرد، در دل پهلوان آنجا رعبِ بسيار پديد آمد و مهموم و متفكّر شد. مادرش آثار غصّه و حزن را در او ديد و از ناراحتى او سئوال كرد. وى علّت ناراحتى خود را بيان نمود.
مادرش كه زنى صالحه و بااعتقاد بود، متوسّل شد و هر روز نذرى مى‏كرد. روزها حلوا مى‏پخت و بر دروازه شهر، فقرا و ضعفاى از راه رسيده را اطعام مى‏كرد؛ تا روزى كه پوريا به دروازه شهر رسيد؛ ديد زنى آنجا نشسته است و طبقى از حلوا پيش رو دارد. نزديك آمده از قيمت آن پرسيد. زن گفت: فروشى نيست، بلكه نذر است. پوريا پرسيد: براى چه نذر كرده‏اى؟
زن گفت: فرزندم، پهلوان پايتخت است و اكنون پهلوانى تصميم دارد به اين جا آيد تا او را مغلوب كند؛ اگر چنين شود، مال و اعتبار ما هر دو بر باد مى‏رود. پوريا ديد كه زن متوسّل به حضرت حق شده است. اينجا بود كه آيه «يا اَيُّها الَّذينَ امَنُوا كُونُوا اَنْصارَ اللَّهِ » (١٣٢) به خاطرش آمد.
با خود انديشيد كه اگر اين جوان را به زمين زنم، پهلوان پايتخت سلطان خواهم شد، و اگر نفس را به زمين زنم، پهلوان پايتخت خدا مى‏شوم؛ پس با خود گفت: براى رضاى خدا اين پيرزن را نااميد نمى‏كنم.
آن گاه روى به زن كرد و گفت: مادر نذرت قبول است. چهل دست پرورده همراه داشت، حلوا را ميان آنان تقسيم كرد و سپس به شهر وارد شد.
در روز موعود، پهلوان پايتخت با رنگى پريده براى كشتى گرفتن با پوريا حاضر شد.
دست پرورده‏هاى پوريا به او گفتند: ما به ميدان او مى‏رويم و كار او را مى‏سازيم و بسيار اصرار كردند؛ امّا پوريا نپذيرفت و گفت: اين كار خود من است و كار ديگرى نيست.
پوريا چون به ميدان رفت، همّت به زمين زدن نفس خويش گماشت. پهلوان پايتخت با او به نبرد برخاست، پوريا خود را سست نمود و حريف او را بيازمود و ديد كه بسيار سست است. دوباره آزمايش را تكرار كرد و چون قوى دل شد، يك باره پوريا را بلند كرد و به زمين كوبيده و روى سينه‏اش نشست. به محض آن كه پشت پوريا به خاك رسيد، رازهايى براى او منكشف شد. (١٣٣)

افتادگى آموز اگر قابل فيضى
هرگز نخورد آب زمينى كه بلند است
گرچه آن جوان، پوريا را به خاك انداخت؛ امّا خداوند او را از اولياء پاك قرار داد.
اين شعر از سروده‏هاى پورياى ولى است:

گر بر سر نفس خود اميرى مردى
ور بر دگرى نكته نگيرى مردى
مردى نبود فتاده را پاى زدن
گر دست فتاده‏اى بگيرى مردى
شما نيز مى‏توانيد همچون پوريا با تصميم مردانه و استمداد از خداوند مهربان به مخالفت با نفس پرداخته و در مدّتى كوتاه آن را مهار كنيد.

با تهذيب نفس از قدرتهاى روحى استفاده كنيد

بحث در پيرامون نفس، بسيار مهمّ و جالب توجّه است كه تفصيل آن به كتابى مستقلّ نياز دارد؛ ولى اينك به صورت خلاصه مى‏گوئيم: همان گونه كه نفس مى‏تواند ما را از مقام فطرى خويش به درجه حيوانيّت سقوط دهد، مى‏تواند ما را در اوج مقام ملكوتىِ ملائك و داراى حالت نورانىِ «تروّح» قرار دهد.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
مَنْ اَصْلَحَ نَفْسَهُ مَلَكَها. (١٣٤)
كسى كه نفس خود را اصلاح كند، مالك آن مى‏شود.
و كسى مالك نفس خويشتن است كه از قدرتهاى آن بهره‏مند باشد؛ زيرا در صورت اصلاح و تهذيب، نفس در تحت سيطره نيروى عقل درمى‏آيد. در اين هنگام هواهاى پست نفسانى كنترل مى‏شود و حتّى خطورات نفسانى نيز به آسانى نمى‏تواند صفحه ذهن را تيره و آلوده سازد.
در اين هنگام خواسته‏هاى نفسانى نيز، گرايش رحمانى مى‏يابد و كم‏كم نفس همراه و همگام با عقل مى‏شود و نه تنها از مبارزه و معارضه با عقل دست برمى‏دارد، بلكه پشتيبان نيروى عقلى مى‏شود.
در صورتى كه قدرتهاى نفسانى شما كاملاً در تحت سيطره قواى عقلى درآيد و پشتيبان آن شود، حالت «تروّح» ايجاد مى‏شود. در اين موقع مى‏توانيد آثار ماديّت را از جسم خود برگيريد و اثرات مادّه را از او جدا كنيد؛ در اين هنگام زيباترين و جذّاب‏ترين حالات روحى رخ مى‏دهد...

قدرت نفس، اگر آن را كنترل كنيد

يكى از بزرگان، قدرت نفس را اين گونه بيان كرده است:
«نفس در مقام خود خالى از خلاّقيت نيست؛ زيرا كه انشاءِ صور مى‏كند و از اين جهت نيز مظهرِ صفت خلاّقيت حق است. اى عزيز! تو هم داراى اين مظهريّت هستى، ولى اثر مطلوب تو ضعيف است؛ چون وجود تو ضعيف است. درياى آتش خلق مى‏كنى و حال آن كه حقيقت ندارد؛ زيرا كه صور خياليّه اگر قوّت گيرد، اثر پيدا مى‏كند.
يكى از معجزات انبياء، قوّت نفس بود كه به محض اراده، خلق مى‏نمودند. امّا چون نفس ما ضيق است، قوّت بيش از اين ندارد. از اين جهت است كه در بهشت، نفوسِ سعدا قوّت مى‏گيرد و خلق مى‏كند. پس كارى كن كه اين نفس در همين دنيا كامل شود.
زيرا در صورتى كه نفس انسان بر اثر تهذيب و تكميل از قدرتهاى خلاّقه برخوردار شد، به محض فكر و خطور مى‏تواند آنچه را كه مى‏خواهد اراده كند و او را در خارج محقّق سازد«.
آرى همان گونه كه حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام فرموده‏اند:
مَنْ قَوِيَ عَلى نَفْسِهِ تَناهى في الْقُدْرَةِ. (١٣٥)
كسى كه بر نفس خود قوى باشد، از نظر قدرت به نهايت مى‏رسد.
شما نيز مى‏توانيد با يك تصميم جدّى و اراده قوى از خداوند بزرگ استمداد نموده و با رفتار و كردار نيك در آينده خويش تحوّلى عظيم بوجود آوريد و داراى شخصيّتى جديد و قدرتى ممتاز شويد.

نتيجه بحث

خداوند انسان را به گونه‏اى آفريده است كه مى‏تواند از قدرتهاى عظيم روحى كه در او وجود دارد استفاده كند؛ ولى نفس انسان در تكاپو و تلاش براى نابود كردن و از ميان بردن آن نيروها است.
مخالفت با نفس از عوامل بسيار اساسى و از شرايط مهمِّ خودسازى است. نفس خود را كنترل كنيد تا نيروهاى عقلى رشد و پرورش پيدا كنند.
شما مى‏توانيد با مخالفت نفس، عقل خود را نيرومند سازيد و نه تنها آن نيروها را از خطر نابودى حفظ كنيد، بلكه مى‏توانيد آنها را فعّال نموده و خلّاقيت ببخشيد.
اگر مى‏خواهيد از نظر قدرتهاى روحى پيشرفت نموده و به تكامل برسيد، بايد كاملاً مهار نفس را در دست بگيريد و آن را با مخالفت هوى و هوس اصلاح و تهذيب نموده، و مالك نفس خويشتن شويد؛ تا قدرتهاى عجيب و فوق العاده‏اى كه در نهاد شما قرار دارد فعّال شده و بتوانيد از آنها استفاده كنيد و همچون مردان بزرگ با به كارگيرى نيروهاى بزرگ روحى، بهترين خدمات ارزنده را به دين و مكتب اهل بيت‏عليهم السلام بنمائيد.

زد سحر طاير قدسم ز سر صدره صفير
كه در اين دامگه حادثه آرام مگير
بال بگشا و صفير از شجر طوبى زن
حيف باشد چو تو مرغى كه اسير قفسى


۵
١٠- صبر و استقامت

١٠- صبر و استقامت

صبر، كليد گنجينه اسرار است

در تلخيهائى كه صبر در بردارد، شيرينيهائى نهفته است كه تلخيها را بدست فراموشى مى‏سپارد و سختيها را براى انسان آسان مى‏نمايد.
مردان بزرگ الهى، براى رسيدن به نتيجه‏هاى شيرين و گوارائى كه در انتظار آن هستند، همواره صبر را پيشه خود مى‏كنند و آن را كليد گنجينه اسرار مى‏دانند. آنان معتقدند براى دستيابى به گنجينه اسرار، بايد كليد آن را - كه صبر است - در اختيار داشته باشند.
حضرت امام حسن‏عليه السلام در يكى از خطبه‏هاى خود مى‏فرمايند:
فَلَسْتُمْ اَيُّها النَّاسُ نائِلينَ ما تُحِبُّونَ اِلاَّ بِالصَّبْرِ عَلى ما تُكْرِهُونَ... (١٣٦)
اى انسانها آنچه را كه دوست داريد به آن نخواهيد رسيد، مگر آن كه صبر كنيد بر آنچه از آن كراهت داريد.
در اين گفتار، امام حسن مجتبى‏عليه السلام صبر را همچون راهى مستقيم براى رسيدن به هدفهائى كه مورد علاقه انسان است مى‏دانند و شرط رسيدن به اهداف مورد علاقه را، صبر و شكيبائى در برابر مشكلات و موانعى كه وجود دارد مى‏دانند؛ زيرا صبر نيرو بخش، قدرت آفرين و اراده پرور است.

صبر و استقامت، اراده را قوى مى‏كند

در بحث اراده، ثمرات مثبت آن را يادآور شديم و لزوم وجود آن را در همه كسانى كه جوياى اهداف بلند هستند متذكّر شديم و راههايى را براى ايجاد اراده و تقويت آن ذكر كرديم. اينك به مناسبت بحثى كه در آن هستيم مى‏افزائيم:
صبر يكى از راههاى مؤثّر براى تقويت اراده است. بر اثر آن، قدرت اراده در افرادى كه صبر را پيشه خود ساخته‏اند، قوى مى‏شود و با قوى شدن قدرت اراده، مشكلات و سختيها به راحتى حلّ مى‏شوند. خداوند مى‏فرمايد:
«وَاصْبِرْ عَلى ما اَصابَكَ اِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الْاُمُورِ ». (١٣٧)
صبر كن بر آنچه به تو اصابت مى‏كند، بدرستى كه اين، از امور عزيمه است.

اگر ز سهم حوادث مصيبتى رسدت
درين نشيمن حرمان كه موطن خطر است
مكن به دست جزع دامن صبورى چاك
كه آه و ناله در اينجا مصيبت دگر است
كسانى كه در برابر سختيها و مصيبتهائى كه به آنان هجوم آورده، استقامت مى‏ورزند، بر اثر تحمّل سختيها و مصيبتها و صبر در برابر مشكلات، اراده و عزم آنان قوى و راسخ مى‏شود؛ زيرا تحمّل مشكلات، گرفتاريها و مصيبتهائى كه بر انسان صابر وارد مى‏شود، نيروى اراده و مقاومت را در او تقويت مى‏كند و آمادگى او را براى استقامت در برابر موانع ديگر مى‏افزايد.
افزايش نيروى مقاومت، گاهى آنچنان زياد مى‏شود كه قلب او را همچون قطعه‏اى از آهن مى‏سازد؛ به طورى كه داراى آمادگى براى مقاومت و پايدارى در برابر همه گونه وسوسه‏هاى شيطانى و هواهاى پست نفسانى مى‏شود و انسانى اين چنين، مى‏تواند تا حدّ توان خويش پذيراى امر ولايت آل‏اللَّه شود و عقايد و معارف خاندان وحى را از جان و دل پذيرا شود و در امتحان صعب الهى از عهده برآيد.

صبر حضرت ايّوب

حضرت ايّوب از كسانى است كه در برابر بلاها و مصيبتهاى فراوان، صبر نمود و از امتحان سخت الهى به خوبى از عهده برآمد. پيش از آن كه گرفتاريهاى گوناگون او را فرا گيرد، چهل سال در نعمتهاى مختلف خداوند به سر برد.
روزى هزار نفر از خوانِ نعمت او استفاده مى‏كردند و زمينهاى زراعتى او به حدّى بود كه امر كرده بود هر انسان يا حيوان، هر چه مى‏خواهد از زراعت او استفاده كند. چهارصد غلام، ساربان شتران او بودند.
روزى جبرئيل بر او نازل شد و گفت: ايّوب، زمان نعمتها به سر آمد و نوبت گرفتاريها فرا رسيده است؛ آماده باش!
حضرت ايّوب منتظر فرا رسيدن سختيها و مصيبتها بود. روزى پس از اقامه نماز صبح به ناگاه صداى فريادى توجه او را به خود جلب كرد. فرياد، فرياد شبان او بود كه از دل دردمندش برمى‏خواست.
ايّوب پرسيد: شبان چه اتّفاقى افتاده است؟ شبان گفت: سيلى از دامن كوهسار برآمد و تمام گلّه را به دريا راند. در همان ميان ساربان با جامه چاك‏زده از راه رسيد و گفت: صاعقه‏اى وزيد و همه شتران را هلاك كرد و در اين هنگام، باغبان هراسان آمد و گفت: سمومى برخاست و درختان را به تمامى سوزاند!
حضرت ايّوب مى‏شنيد و به ذكر خداوند مشغول بود؛ ناگهان معلّم پسرانش با آه و فغان رسيد و گفت: دوازده پسرت مهمان برادر بزرگتر بودند كه ناگهان سقف خانه بر سرشان فرود آمد و همه از دنيا رفتند!
در اين زمان حال حضرت ايّوب قدرى تغيير كرد؛ ولى زود متوجّه شد و به سجده افتاد و گفت: خدايا تو را دارم همه چيز دارم. پس از آن كه مال و فرزندانش از ميان رفتند، انواع بيماريها به او روى آورد و او را هدف تير بلا ساخت. او سالها در بدترين وضع به سر برد، ولى همچنان صبر و استقامت ورزيد؛ تا سرانجام زمان امتحان به پايان رسيد.
او پس از سالهاى طولانى به درگاه خداوند عرضه داشت: «... اَنّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَاَنْتَ اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ » (١٣٨) آن گاه دعاى او به هدف اجابت رسيد و از گرفتاريها نجات يافت. (١٣٩)

ترسم به عجز حمل نمايد و گرنه من
شرمنده مى‏كنم به تحمّل زمانه را

نفس خود را براى صبر و استقامت آماده كنيد

عدّه‏اى از مردم در برابر مشكلات و مصائب صبور و بردبار هستند؛ بر خلاف گروه ديگرى كه در برابر سختيهاى زندگى داراى صبر و استقامت نيستند و طاقت تحمّل امور دشوار را ندارند.
اين گونه افراد، ممكن است به خاطر وارد شدن مشكلاتى كه با صبر و استقامت مى‏توان آنها را از ميان برداشت، به جاى آن كه مشكلات خود را از ميان بردارند، زندگى خود را بر باد مى‏دهند و مشكل ديگرى را بر مشكل خود مى‏افزايند. حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
وَعَوِّدْ نَفْسَكَ بِالتَّصَبُّرِ. (١٤٠)
نفس خود را، به صبر ورزيدن عادت ده.
زيرا نفس، راحت طلب است و از سختيها و تلخيها مى‏گريزد. كسى كه تاب تحمّل سختيها و مرارتها را نداشته باشد، به مقامات بلند دست نمى‏يابد.
از اين جهت براى آن كه نفس بتواند مشكلات و دشواريها را تحمّل كند، بايد به او درس صبر و شكيبائى بياموزيد؛ بلكه بايد او را به صبر ورزيدن معتاد كنيد، تا بتوانيد به هدفهاى بزرگ دست يابيد؛ زيرا اكراه و اجبار در كارها سودى ندارد؛ بلكه در بسيارى از موارد داراى اثرات منفى خواهد بود؛ حتى صبر و استقامت در صورتى نافع است كه نفس، آمادگى قبولى آن را داشته باشد.
به اين جهت حضرت خضر به حضرت موسى سفارش فرمود:
وَطِّنْ نَفْسَكَ عَلَى الصَّبْرِ. (١٤١)
نفس خود را براى صبر، آماده كن.
در صورتى كه انسان داراى صبر و استقامت باشد، سرانجام به مقصود خويش مى‏رسد و شاهد پيروزى و موفقيّت خود مى‏شود.

صبر و ظفر هر دو از دوستان قديمند
بر اثر صبر، نوبت ظفر آيد
همچنين از سفارشات اوست:
رَضِّ نَفْسَكَ عَلَى الصَّبْرِ تُخَلِّصْ مِنَ الْاِثْمِ. (١٤٢)
نفس خود را راضى بر صبر كن، تا از گناه رهايى يابى.
زيرا در صورتى كه نفس خود را آماده و راضى بر صبر نكرده باشيد، اكراه باطنى و بى‏ميلى نفس، موجب اثرات سوء مى‏گردد و با طغيان نفس وسيله شكست شما فراهم مى‏شود.
آرى انگيزه مهمّى كه اهل بيت اطهارعليهم السلام ما را به صبر و شكيبائى امر فرموده‏اند، اين است كه صبر، وسيله قبولى در امتحانات الهى است. به وسيله صبر، انسان مى‏تواند در برابر مشكلات و گرفتاريهائى كه به عنوان آزمايش براى او پيش مى‏آيد، ايمان و اعتقاد خود را اثبات كند. اولياء خدا همه در اين امتحان شركت كرده‏اند و توانسته‏اند در نابسامانيهاى شديد، خود را تسليم مشيّت خداوند قرار دهند.

مرحوم كنى و نتيجه صبر و استقامت او

از كسانى كه در برابر مشكلات صبر ورزيد و عزم راسخ و ايمان خود را ثابت نمود، مرحوم ملاّ على كنى است.
او در نجف اشرف در نهايت فقر و احتياج زندگى مى‏كرد. در هر هفته يك شب به مسجد سهله مى‏رفت و از گوشه و كنارِ مسجد بدون توجّه ديگران، نانهاى خشكى را كه در اطراف ريخته شده بود، جمع مى‏كرد و به مدرسه مى‏برد و يك هفته با آن گذران مى‏كرد.
او مدّتها اين گونه زندگى كرد و صبر و استقامت را پيشه خود ساخت؛ تا آن كه از نجف اشرف عازم كربلا شد و در آنجا رحل اقامت افكند.
او در كربلا نيز در كمال سختى و تنگدستى مى‏گذراند؛ ولى هيچ گاه دست از صبر برنداشت و همچنان استقامت ورزيد؛ تا سرانجام براى رفع احتياج خود متوسّل به جناب حرّ شهيد گرديد.
مرسوم بود افرادى كه تنگدست بودند چند شب چهارشنبه به زيارت حرّ مى‏رفتند و به ايشان متوسّل مى‏شدند و با توسّل به جناب حرّ، مشكلات مادّى آنان حلّ مى‏شد. مرحوم كنى شبهاى چهارشنبه به زيارت حرّ مى‏رفت و براى رفع تنگدستى، آن جناب را وسيله قرار مى‏داد.
شبى در خواب جناب حرّ به وى فرمود: «آقاى من تو را آقاىِ تهران قرار داد«. فرداى همان روز مؤمنى پيدا شد، قنات آبى را به ايشان بخشيد. شخص ديگرى آن قنات را از او به مدّت يكسال به بيست و پنج تومان اجاره كرد. مرحوم كنى با همان پول خود را به تهران رساند. سال ديگر قنات را چهارصد تومان اجاره داد. كم‏كم امرش بالا گرفت؛ به حدّى كه ناصرالدين شاه از او خائف بود.
گويند خيابانى به امر شاه در تهران ايجاد كردند كه مسجد كوچكى به خاطر آن تخريب مى‏شد. چون دستور شاه بود، علماى تهران نتوانستند با او مخالفت كنند. به اين جهت، تصميم گرفتند در عوض آن مسجد، مسجد بزرگترى در محلّ ديگر بنا كنند. مرحوم كنى از جريان آگاهى يافت، نامه‏اى به شاه فرستاد كه در صدر آن نوشته بود:
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ × اَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِاَصْحابِ الْفيل ». (١٤٣)
شاه از خراب كردن مسجد صرف نظر كرد و مسير خيابان را عوض نمود. (١٤٤)
روزى ناصرالدين شاه با خدم و حشم به قصد شكار از دروازه شهر بيرون رفت. پس از خروج از شهر نگاهى به منظره تهران نمود و كمى در فكر فرو رفت. او فوراً از تصميم خود پشيمان شد و به شهر بازگشت. بعضى از نزديكان وى، سرّ اين كار را از او جويا شدند.
شاه محرمانه چنين پاسخ داد: چون از دروازه شهر خارج شدم و نگاهم به دروازه شهر افتاد، اين فكر به ذهنم وارد شد كه اگر حاجى ملاّ على كنى امر كند در دروازه را به روى من ببندند و باز نكنند، من چه خواهم كرد؟ از اين رو ترس و وحشت مرا فرا گرفت. گفتم: بهتر اينست كه به شهر بازگردم.
دستگاه و تجمّلات مرحوم آخوند كنى، چنان بود كه مورد توجّه شاهزادگان بود!
گويند دختر ناصرالدين شاه به عراق رفت و در نجف اشرف به زيارت مرحوم شيخ انصارى شرفياب شد. آثار زهد عيسوى و علائم ورع يحيوى را در ساحت مقدّس شيخ يافت! فرش اطاق شيخ، يك بوريا بود كه نصف اطاق را گرفته بود، يك سفره حصيرى به ديوار آويزان و يك پيه سوز سفالى در كنار منقل گلى، اطاق را نيمه روشن كرده بود. شاهزاده وقتى وضع اطاق شيخ را ديد، نتوانست خوددارى كند و گفت: اگر ملاّ و مجتهد اين است، پس حاجى ملاّ على كنى چه مى‏گويد؟
هنوز سخن وى تمام نشده بود كه مرحوم شيخ انصارى به حدّى بر او پرخاش نمود تا شاهزاده به گريه افتاد و گفت: آقا توبه كردم نفهميدم، مرا عفو كنيد. شيخ از تقصير او گذشت و فرمود: جناب آقاى كنى حق دارد آن طور زندگانى كند؛ زيرا او در مقابل پدر تو همان گونه بايد زندگانى كند؛ ولى من در ميان طلاّب هستم، بايد امور زندگانيم مانند طلاّب باشد! (١٤٥)
اگر مرحوم كنى در برابر مشكلات صبر و شكيبائى نمى‏داشت، اين همه محبوبيّت، قدرت و عظمت را چگونه بدست مى‏آورد؟

صبر نيروبخش و قدرت آفرين است

خداوند متعال صبر را وسيله كمك و استعانت معرفى مى‏كند و در قرآن مجيد مى‏فرمايد:
«وَاسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلوةِ » (١٤٦)
از صبر و نماز كمك بجوئيد.
خداوند صبر را در كنار نماز، بلكه مقدم بر آن ذكر فرموده كه خود اشاره بر اين است كه از آثار انرژى‏بخشى كه بر اثر صبر در انسان ايجاد مى‏شود، به خوبى مى‏توان كمك گرفت.
انسان بر اثر صبر، از امدادهاى غيبى خداوند بهره‏مند مى‏گردد. كمكهاى غيبى، توسط ملائكه‏اى كه مأمور به امداد صبركنندگان مى‏شوند به آنان مى‏رسد.
قرآن مجيد نه تنها صبر و شكيبائى را وظيفه همه مؤمنين مى‏داند، بلكه دستور مى‏دهد علاوه بر صبر و استقامت، بايد ديگران را نيز امر به صبر كنند.
خداوند مى‏فرمايد:
«يا اَيُّهَا الِّذينَ امَنُوا اِصْبِرُوا وَصابِرُوا وَرابِطُوا ». (١٤٧)
اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، صبر پيشه كنيد و ديگران را امر به صبر بنمائيد و )با امام زمان خود( در ارتباط باشيد. (١٤٨)
انسان، بر اثر صبر و استقامت از نيروئى برتر و قدرتى بيشتر برخوردار مى‏شود؛ زيرا صبر به انسان روحيّه مى‏دهد و او را آماده براى مشكلات و سختى‏ها مى‏نمايد. آمادگى براى تحمّل مشكلات، نقش مهمّى در مقاومت با نيروى مخالف دارد.
خداوند متعال در قرآن مجيد مى‏فرمايد:
«اِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِأَتَيْنِ ». (١٤٩)
اگر بيست نفر از شما اهل صبر باشند، بر دويست نفر غلبه مى‏يابند.
زيرا صبر مى‏تواند بر نيروى جسمى انسان نيز بيفزايد و او را در برابر دشمن مقاوم و پايدار سازد؛ زيرا وقتى روحيّه انسان قوى شد و در فكرش نيروى استقامت پديدار گشت، ضعف جسمى او به قوّت و قدرت تبديل مى‏شود.

پافشارى و استقامتِ ميخ
سزد ار عبرتِ بشر گردد
بر سرش هرچه بيشتر كوبى
پافشاريش بيشتر گردد

نتيجه بحث صبر و استقامت از شرايط ضرورى و مهمّ براى دست يافتن به مقاصد بزرگ است. نفس خود را بر صبر و استقامت آماده و راضى كنيد؛ تا مشكلات بزرگ براى شما آسان شود.
صبر و استقامت روحيّه شما را تقويت مى‏كند؛ ضعف روحى را به قوّت و نيرو تبديل مى‏كند، و بر قدرت اراده شما مى‏افزايد.
صبر و استقامت همچنان سدّى كه از هدر رفتن آب‏ها جلوگيرى مى‏كند، توانائيهاى شما را متمركز مى‏كند و مانع از دست رفتن آنها مى‏شود.
مردان خودساخته، موانع بزرگ را با صبر و استقامت از سر راه خويش برطرف مى‏سازند و به اين وسيله به آرزوهاى ديرين خود دست مى‏يابند و به گنجينه‏هايى از اسرار پى مى‏برند؛ در اين هنگام همه تلخيها و ناكاميهائى كه بر اثر صبر متحمّل آن شده‏اند، به لذائذ گواراىِ روحى تبديل مى‏شود.
شما نيز صبر و شكيبائى را پيشه كنيد و در برابر مشكلات بزرگ پايدارى نمائيد؛ تا همچون مردان خودساخته به مقاصد عالى و ارزشمند خود نائل شويد.

باغبان گر پنج روزى صحبت گل بايدش
بر جفاى خارِ هجران، صبر بلبل بايدش

١١- اخلاص

اهميّت اخلاص

اخلاص به معناى پاك بودن رفتار و كردار آدمى از تظاهر و ريا و ساير امور شرك آميز است. و از صفات بسيار ارزنده‏اى است كه خداوند متعال برخى از بندگان خود را به دارا بودن مراحل عالى آن ستوده است. خداوند درباره حضرت موسى مى‏فرمايد:
«وَاذْكُرْ فِي الْكِتابِ موُسى اِنَّهُ كانَ مُخْلَصاً وَكانَ رَسُولاً نَبِيّاً ». (١٥٠)
به ياد آور در كتاب، موسى را؛ بدرستى كه او مخلص بود و رسول و پيامبر بود.
و درباره حضرت يوسف مى‏فرمايد:
«اِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصينَ ». (١٥١)
براستى او از بندگان مخلَص ما بود.
اين گونه شخصيّتهاى بزرگ از درجه مخلِصين گذشته و به مقام مخلَصين راه يافته‏اند.
امام جوادعليه السلام اخلاص را يكى از صفات سيصد و سيزده تن از بزرگترين ياوران امام عصر ارواحنا فداه مى‏دانند و آنان را به دارا بودن اين خصلت مى‏ستايند و مى‏فرمايند:
فَاِذَا اجْتَمَعَتْ لَهُ هذِهِ الْعِدَّةُ مِنْ اَهْلِ الْاِخْلاصِ اَظْهَرَ اَمْرَهُ. (١٥٢)
آن گاه كه اين عدّه از اهل اخلاص، در خدمت حضرت مهدى‏عليه السلام گرد آيند، آن بزرگوار امر خود را ظاهر مى‏فرمايد.
چون آن بزرگواران از قدرتهاى خارق العاده و از تواناييهايى غير عادى بهره‏مندند، اخلاص از صفات ضرورى آنانست تا از قدرتهاى روحى خود، كاملاً در تحت سيطره ولايت امام زمان عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف استفاده كنند.

اثر و نتيجه اخلاص

اگر رفتار و كردار ما بر اساس پيروى از نفس باشد، عمر ما تباه شده و نتيجه‏اى از زندگى دنيا، جز خسران و زيان در آخرت نخواهيم ديد؛ ولى اگر اعمال ما به خاطر داشتن اخلاص، براى خدا باشد، زندگى ما پرثمر مى‏شود و بهترين نتيجه‏هاى مطلوب را در دنيا و آخرت بدست مى‏آوريم.
حضرت امام صادق‏عليه السلام در گفتارى كه هدايت كننده همه جويندگان راه حق است، مى‏فرمايند:
اَلاِخْلاصُ يَجْمَعُ حَواصِلَ الْاَعْمالِ. (١٥٣)
اخلاص، نتيجه‏هاى اعمال را جمع آورى مى‏كند.
وقتى كه ثمرات كردار انسان جمع آورى شد، اجتماع آنها نيروى بزرگى را تشكيل مى‏دهد. همچون قطرات آب كه پيوستن آنها به يكديگر درياى پهناورى را بوجود مى‏آورد.
اخلاص نيز ثمرات رفتار انسان را جمع مى‏كند و قدرت عظيمى را در نفس ايجاد مى‏نمايد.

اخلاص صاحب «جواهر الكلام»

با نگاه به صفحات تاريخ، شواهد زيادى بر اين حقيقت مى‏يابيم. به عنوان نمونه مى‏توان از صاحب كتاب «جواهر الكلام» نام برد.
مرحوم محدّث قمى مى‏نويسد: در اسلام درباره حلال و حرام كتابى همانند «جواهر الكلام» نوشته نشده است. صاحب «جواهر الكلام» در حالى كه بيست و پنج سال داشت، به تصنيف «جواهر الكلام» - كه شرح شرايع است - پرداخت.
او بر اثر فقر و تنگ دستى، قدرت خريد كتابهاى لازم را نداشت؛ از اين رو به نوشتن كتاب «جواهر الكلام» پرداخت تا شخصاً در مسافرتها او را همراه داشته باشد و هنگامى كه مردم از او مسائلى را مى‏پرسند، در صورت احتياج به آن مراجعه كند.
از اين جهت كه كتاب را براى خودش نوشته بود نه براى ديگران، هيچ گونه شبهه ريا و تظاهر در آن وجود نداشت. در زمان وى حدود بيست نفر از علماء ديگر به نوشتن شرح شرايع مشغول بودند كه نه هيچ كدام منتشر شد و نه هيچ يك پايان پذيرفت.
مرحوم صاحب جواهر فرزندى داشت به نام «شيخ حميد» كه امورات و كارهاى او را انجام مى‏داد و او با خيال راحت به نوشتن و تكميل مجلّدات كتاب خويش مشغول بود. ولى «شيخ حميد» به مرگ ناگهانى درگذشت و صاحب جواهر را داغدار و آشفته خاطر ساخت.
او خود فرموده است: پس از مرگ فرزندم روز و شب آرام و قرار نداشتم، هميشه متفكّر و قلبم را اضطراب فرا گرفته بود؛ تا آن كه در يكى از شبها از مجلسى كه بودم به قصد رفتن به منزل، خارج شدم؛ در ميان راه، در حالى كه در فكر و غصّه بودم، هاتفى از پشت سر ندايم داد «لاتفكر، لك اللَّه» فكر مكن خدا با توست. چون پشت سر را نگاه كردم، احدى را نديدم؛ آنگاه خدا را حمد نمودم و به او متوجّه شدم. پس از آن شب، خداوند درهاى رحمتش را بر من گشود؛ امورات من انتظام يافت و حالاتم اوج گرفت. (١٥٤)
پس از آن كه او اين ندا را شنيد با خاطرى آرام به نوشتن و اتمام جواهرالكلام پرداخت.
اين نتيجه عمل مخلصانه او بود كه او را در شديدترين گرفتاريها يارى نمود و با شنيدن نداى غيبى، موفّق به تكميل كتاب پرارج جواهرالكلام شد. اگر هاتف غيبى او را كمك نمى‏نمود، تأليف كتاب جواهرالكلام كه مفصّل‏ترين كتاب فقهى است، پايان نمى‏پذيرفت.
مرحوم صاحب جواهر از مصاديق روشن فرمايش حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام است كه مى‏فرمايند:
طُوبى لِمَنْ اَخْلَصَ لِلَّهِ اَلْعِبادَةَ وَالدُّعاءَ. (١٥٥)
خوشا به حال آن كس كه براى خدا، خالص نمايد عبادت و دعا را.
او بوسيله اخلاص، نه تنها سعادت خود را در دنيا تأمين كرد، بلكه در جهان آخرت نيز رستگار و سرفراز است.

آيا همه مى‏توانند داراى اخلاص باشند؟

آثار مهم و گرانبهائى كه براى اخلاص در كلمات اهل بيت‏عليهم السلام ذكر شده و ويژگيهاى پرارزشى كه مخلصين از آن برخوردارند، شگفت آور است.
اهميّت داشتن اخلاص تا حدّى است كه شايد برخى گمان كنند، دارا بودن اخلاص وظيفه همگان نيست و تنها شخصيّتهاى ممتاز و اولياء خدا موظّفند از نعمت اخلاص بهره‏مند باشند! ولى قرآن مجيد در يك دعوت عمومى مى‏فرمايد:
«فَادْعُوا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ وَلَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ ». (١٥٦)
خداوند را بخوانيد در حالى كه دين را براى او خالص مى‏كنيد؛ هر چند كافران كراهت داشته باشند.
از اين آيه استفاده مى‏كنيم هر انسانى موظّف است برنامه‏هاى دين را خالص از شوائب ريا و امثال آن بجا آورد؛ بلكه همان گونه كه در روايات آمده است، انسان بايد در تمامى رفتار و كردارش از تظاهر، ريا و خودنمائى پرهيز كند.
امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايند:
اَخْلِصْ حَرَكاتَكَ مِنَ الرِّياءِ. (١٥٧)
حركات خود را از ريا خالص كن.
زيرا در صورتى رفتار و كردار آدمى ارزشمند است كه ريا و تظاهر در آن وجود نداشته باشد.

مى‏فروشد زاهد خودبين به دنيا دين خويش
گشته معلومش كه در عقبى متاعش باب نيست
بنابراين اخلاص يك وظيفه عمومى است و همه موظّف هستند در بدست آوردن آن بكوشند. متأسّفانه بر اثر غفلت، بسيارى از افراد تنها در سختيهاى دردناكى كه جان را به لب نزديك مى‏سازد، خدا را مخلصانه مى‏خوانند. قرآن مى‏فرمايد:
«هُوَ الَّذي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ حَتَّى اِذا كُنْتُمْ فِي الْفُلْكِ وَجَرَيْنَ بِهِمْ بِريحٍ طَيِّبَةٍ وَفَرِحُوا بِها جائَتْها بِريحٍ عاسِفٍ وَجاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ كُلِّ مَكانٍ وَظَنُّوا اَنَّهُمْ اُحيطَ بِهِمْ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ لَئِنْ اَنْجَيْتَنا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرينَ ». (١٥٨)
اوست كه در خشكى و دريا شما را سير مى‏دهد تا چون در كشتى باشيد و نسيمهاى پاك بر آنان بوزد و خوشنود باشند، كه )ناگهان( باد سخت وزيدن گيرد و موج از هر سو آنان را فرا گيرد، و آنان گمان كنند كه در ميان امواج گرفتار شده‏اند )در اين زمان( خدا را بخوانند، در حالى كه دين )و اعتقاد خود( را براى او خالص كنند. )و مى‏گويند خدايا:( اگر ما را نجات بخشى از اين گرفتارى، از شكرگزاران خواهيم بود.
در مورد ديگر خداوند مى‏فرمايد:
«فَاِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدّينَ فَلَمَّا نَجّيهُمْ اِلَى الْبَرِّ اِذا هُمْ يُشْرِكُونَ ». (١٥٩)
چون سوار كشتى شوند، خدا را بخوانند؛ در حالى كه دين )و اعتقاد خود( را براى او خالص مى‏كنند. پس چون خدا آنان را نجات دهد و بسوى خشكى )بازگردند( آن گاه آنان شرك مى‏ورزند.

زاهد كه ترس روز جزا را بهانه ساخت
بيمش ز خلق بود، خدا را بهانه ساخت
پس با استفاده از آيات قرآن بدست آورديم: اخلاص يك وظيفه عمومى است و بايد در هر برنامه عبادى داراى اخلاص باشيم؛ ولى بسيارى از مردم تنها در لحظاتى كه جان خود را در خطر مى‏بينند، خدا را مخلصانه مى‏خوانند.

زحمت اخلاص

براى آن كه با يك قضاوت عجولانه خود را مخلص نپنداريم، بايد اعتراف كنيم كه دارا بودن اخلاص، سخت و مشكل است. حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام در خطبه وسيله مى‏فرمايند:
تَصْفِيَةُ الْعَمَلِ اَشَدُّ مِنَ الْعَمَلِ وَتَخْليصُ النِّيَّةِ مِنْ الْفِسادِ اَشَدُّ عَلَى الْعامِلينَ مِنْ طُولِ الْجَهادِ (١٦٠)
خالص نمودن عمل، از اصل عمل سخت‏تر است و خالص نمودن نيّت از فساد، سخت‏تر است بر اهل عمل از اينكه جنگ به درازا كشد.
در روايتى ديگر امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايند:
اَلْاِبْقاءُ عَلَى الْعَمَلِ حَتَّى يَخْلُصَ اَشَدُّ مِنَ الْعَمَلِ. (١٦١)
ادامه دادن عمل تا خالص شود، از اصل عمل سخت‏تر است.
با توجّه به اين روايات درك مى‏كنيم: اولياء خدا، شخصيّتهاى برجسته و علماى وارسته‏اى كه در كارها، اخلاص را پيشه خود ساخته و اعمال خود را مخلصانه انجام داده‏اند، چه سختيها و دشواريهايى را متحمّل شده‏اند. آنان سوخته و ساخته‏اند تا به مرحله اخلاص راه يافته‏اند.
حضرت امام رضاعليه السلام مى‏فرمايند:
يَخْلُصُونَ كَما يَخْلُصُ الذَّهَبُ. (١٦٢)
آنان خالص مى‏شوند، همان طور كه طلا خالص مى‏شود.
همان گونه كه طلا در كوره زرگرى بر اثر حرارت زياد خالص مى‏شود، اينان به همين دشوارى به مقام اخلاص راه مى‏يابند.
قلب روى اندوده نستانند در بازار حشر
خالصى بايد كه از آتش برون آيد سليم
بنابراين نبايد تعجّب كنيد از گفتار پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم آنجا كه مى‏فرمايند:
مَنْ اَخْلَصَ لِلَّهِ اَرْبَعينَ يَوْماً فَجَّرَ اللَّهُ يَنابيعَ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلى لِسانِهِ. (١٦٣)
هر كس اعمال خود را چهل روز براى خدا خالص كند، خداوند چشمه‏هاى حكمت را از قلبش بر زبان او جارى مى‏كند.
زيرا آن كس كه جسم و جانش را از وجود شياطين پاك ساخته و هواى نفس را به يك سو انداخته، ملائكه را در قلب خود جاى داده و دلش را مسكن جنود خداوند قرار داده است. حكمتهايى كه بر قلب او نازل مى‏شود، بوسيله ملائكه‏اى كه به خدمتگزارى او پرداخته‏اند، الهام مى‏شود.
براى رسيدن به اين مراحل امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايند:
اَلْقَلْبُ حَرَمُ اللَّهِ فَلاتُسْكِنْ في حَرَمِ اللَّهِ غَيْرَ اللَّهِ. (١٦٤)
قلب، حرم خداوند است؛ پس در حرم خدا، غير خدا را سكونت مده.

كمال اخلاص

انسانى كه اخلاص را ملكه خود ساخته است، از همه گناهان دست مى‏كشد؛ زيرا اخلاص در صورتى به مرحله نهايى خود مى‏رسد كه انسان كاملاً از زشتيها و آلودگيها پاك شود.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام به اين حقيقت تصريح فرموده‏اند:
تَمامُ الْاِخْلاصِ تَجَنُّبُ الْمَعاصي. (١٦٥)
كمال اخلاص، پرهيز از همه گناهان است.
در راه او شكسته دلى مى‏خرند و بس
بازار خودفروشى از آن سوى ديگر است
كمال اخلاص، تنها نيّت پاك در انجام واجبات نيست، بلكه ترك محرمات نيز در آن شرط است؛ بلكه انسانى كه در جستجوى حقايق و راه يافتن به عالم معنى است، بايد فكر و انديشه خود را نيز خالص و پاك كند. همان گونه كه حضرت رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم در روايتى فرمودند:
فَاتَّقِ اللَّهَ تَعالى وَاَخْلِصْ ضَميرَكَ. (١٦٦)
از خداوند متعال بپرهيز و ضمير خود را خالص گردان.
زيرا اگر انسان افكار و رفتار خود را پاك نمايد، به راه نجات دست مى‏يابد.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
بِالْاِخْلاصِ يَكُونُ الْخَلاصُ. (١٦٧)
رهائى يافتن، بوسيله اخلاص بدست مى‏آيد.
همان گونه كه وقتى بدن خود را شستشو مى‏دهيد، از آلودگيها پاك مى‏شويد؛ اگر اخلاص بورزيد، رهايى مى‏يابيد؛ رهايى از قيد و بند شيطانها و از هواهاى نفسانى؛ در اين هنگام است كه چشمه حكمتها و اسرار پنهان، در قلب و جانتان مى‏جوشد و بر زبان شما جارى مى‏شود.
اينها در صورتى است كه شما براى خدا خود را خالص كنيد. جمله: «مَنْ اَخْلَصَ لِلَّهِ» يعنى كسى كه براى خدا اخلاص بورزد، نه براى بدست آوردن حالات و مقامات! اگر براى رسيدن به مقامات اخلاص بورزيد و هدف شما دست يافتن به حالات و كشف مجهولات و امثال آن باشد، بايد بدانيد خود را در برابر خطرات بزرگ قرار داده‏ايد.

نتيجه بحث

اخلاص از صفات ارزنده اولياء خدا است. اگر تمام اعمال و حركات شما خالص براى خدا باشد، از زندگىِ پربار بهره‏مند مى‏شويد؛ زيرا اخلاص اثرات كردار آدمى را مجتمع مى‏سازد و از اجتماع آن، آثارى بزرگ بدست مى‏آيد.
اگر براى تحصيل اخلاص در رفتار و كردار و حتّى تمام حركات و افكارتان سعى و كوشش بنمائيد، به راه رهايى و نجات دست مى‏يابيد.
اگر بتوانيد به مقام اخلاص برسيد، روزنه‏اى وسيع از قدرت‏هاى بزرگ معنوى را به سوى خود مى‏گشائيد.
در صورت تداوم اخلاص، چشمه‏هاى حكمت در قلب شما مى‏جوشد و الهامات رحمانى جان شما را صفا مى‏بخشد. در اين هنگام از هدايت خاصّه كه مخصوص اولياء خداست، بهره‏مند مى‏شويد و در پرتو اين نعمت باعظمت، نه تنها راه را از چاه مى‏شناسيد و مشكلاتِ رهايى از ضلالت و گمراهى براى شما آسان مى‏شود، بلكه مى‏توانيد بر اثر عناياتى كه به شما مى‏شود، راهگشاى ديگران شويد.

اى يك دله صد دله، دل يك دله كن
مهر دگران را ز دل خود يله كن
يك صبح ز اخلاص بيا بر در ما
برنايد اگر كام تو از ما گله كن


۶
١٢- علم و دانش

١٢- علم و دانش

علم و دانش وسيله ارتقاء به درجات عالى است

فراگرفتن علم و دانش نه تنها از نظر علمى، بلكه از جهت روحى و معنوى نيز انسان را به مراتب عالى كمال مى‏رساند. خداوند در قرآن كريم علم و دانش را از وسائل ارتقاء به درجات عالى و وسيله راه يافتن به مراتب بزرگ معنوى مى‏شمارد. و كسانى را كه علم و آگاهى به آنان داده شده است، صاحبان درجاتِ عالى مى‏داند و در اين باره مى‏فرمايد:
«يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذينَ امَنُوا مِنْكُمْ والَّذينَ اُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتِ ». (١٦٨)
خدا درجات آن كسانى را از شما كه ايمان آورده‏اند و آنان كه داراى علم و دانش شده‏اند، بالا مى‏برد.
زيرا علم در نفس انسان تحوّل ايجاد مى‏كند و حالات نفسانى را دگرگون مى‏سازد. انباشته شدن مطالب علمى در نفس و ضمير ناخودآگاه، باعث تحوّل و دگرگونى در آن مى‏شود. تحوّلى كه بوسيله علم در نفس ايجاد مى‏شود، او را به سوى درجات كمال سوق مى‏دهد. و نيل به درجات عالى، دانشمندان را از افراد ناآگاه ممتاز مى‏سازد. خداوند در اين باره مى‏فرمايد:
«قُلْ هَلْ يَسْتَوِى الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذينَ لايَعْلَمُونَ ». (١٦٩)
بگو آيا آنان كه مى‏دانند با آنان كه نمى‏دانند، همسان هستند؟

ز دانش زنده مانى جاودانى
ز نادانى نيابى زندگانى
بود پيدا بر اهل علم، اسرار
ولى پوشيده گشت از چشمِ اغيار
نه بهر خورد و خوابى همچو حيوان
براى حكمت و علمى چو انسان
هر كارى كه انجام مى‏دهيم، اثراتى در نفس ما به جاى مى‏گذارد و درجه تأثير آنها در نفس ما بستگى به ارزش اعمالى دارد كه انجام مى‏دهيم. به اين جهت تأثيرى كه علم و دانش در نفس ايجاد مى‏كند و تحوّلى كه در آن بوجود مى‏آورد، در سطح عالى است.
زيرا فرا گرفتن علم و دانش از نظر دين، داراى ارزش فوق العاده است. - البتّه با حفظ شرايطى كه در بيانات اهل بيت عصمت وطهارت‏عليهم السلام در ارتباط با علم و شرايط تحصيل آن فرموده‏اند - چون فراگيرى علم، علاوه بر آن كه بر آگاهيهاى انسان مى‏افزايد، خود يك نوع عبادت است.
حضرت امام باقرعليه السلام مى‏فرمايند:
تَذَكُّرُ الْعِلْمِ ساعَةً خَيْرٌ مِنْ قِيامِ لَيْلَةٍ. (١٧٠)
يك ساعت تذكّر علم، از قيام يك شب و به عبادت پرداختن در آن بهتر است.
بديهى است تذكّر يك ساعت علم، در صورتى از عبادت يك شب برتر است، كه از تعليم و تعلّم قصدى جز تقرّب به خداوند وجود نداشته باشد. اگر مقصودِ طالب علم، رياست بر عوام كالانعام باشد، او از آنان اضلّ و گمراه‏تر است:
«اُولئِكَ كَالْاَنْعامِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ ». (١٧١)
آنان همچون چهارپايان هستند؛ بلكه آنها گمراه‏ترند.
اين گفتار از فرمايشات پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم در پيرامون فضيلت علم و دانش است:
قَليلٌ مِنَ الْعِلْمِ خَيْرٌ مِنْ كَثيرِ الْعِبادَةِ. (١٧٢)
فرا گرفتن اندكى از علم، بهتر است از عبادت بسيار.

ضرورت ميل و اراده در تحصيل علم

براى دست يافتن به نيروهاى روحى و معنوى از راه علم و دانش، نياز شديد به ميل و اراده در تحصيل علم داريد؛ تا نفس شما آمادگى براى پذيرفتن مسائل علمى و اعتقادى را داشته باشد.
زيرا دانشجويان بى‏اراده و بى‏هدف، آينده درخشانى ندارند و از وقت و فرصت خود بهره‏اى نمى‏برند؛ بلكه مى‏توان گفت: دانشجويى كه ميل و اراده براى رسيدن به مقامات ارزنده علمى و معنوى را ندارد، آينده‏اى تاريك در انتظار اوست. زيرا ميل و رغبت و داشتن اراده، از شرايط ضرورى پويندگان راه علم و دانش است.
به اين جهت، در آنچه كه خداوند به حضرت داود وحى فرموده، آمده است:
... اَلْمُتَعَلِّمُ يَحْتاجُ اِلى رَغْبَةٍ وَاِرادَةٍ... (١٧٣)
دانش آموز، احتياج به ميل و اراده دارد.
بنابراين براى فراگيرى علم و دانش، علاوه بر ميل و علاقه، بايد اراده درس خواندن در شما وجود داشته باشد؛ زيرا رغبت و علاقه اگر همراه با اراده و تصميم نشود، اثرى در آموزش و فراگيرى علم ندارد.
پس اگر مايل به اندوختن علم و دانش هستيد و آرزوى فراگيرى علوم را در سر مى‏پرورانيد، بايد براى رسيدن به مقصود، با تصميم و اراده محكم به سوى آن روان شويد.

ترك گناه از مسائل ضرورى در فراگيرى علم و دانش است

ترك گناه يكى ديگر از مسائل مهمّى است كه در راه علم و دانش بايد كاملاً مورد توجّه باشد؛ زيرا همان گونه كه ارتكاب گناه، توفيق بسيارى از عبادات را از ما سلب مى‏كند، از آموختن علم و دانش نيز جلوگيرى مى‏كند و مانع تحصيل مى‏شود.
بسيارى از مردم كه از فراگيرى علم و دانش محرومند و از عقايد و معارف اهل بيت عصمت‏عليهم السلام چندان آگاهى ندارند، بر اثر گناهانى است كه انجام داده‏اند. زيرا خداوند گاهى بندگان را بر اثر پستى گناه از نعمت علم و آگاهى محروم مى‏سازد.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
اِذا اَرْذَلَ اللَّهُ عَبْداً حَظَرَ عَلَيْهِ الْعِلْمَ. (١٧٤)
هر گاه خداوند بنده‏اى را خوار نمايد، او را از فراگرفتن علم و دانش محروم مى‏نمايد.
. . .
بنابراين فرمايش، در بسيارى از موارد بى‏بهره بودن از معارف خاندان عصمت و طهارت‏عليهم السلام و محروم بودن از علم و دانش، از پستى انسان - كه نتيجه گناه و معصيت است - سرچشمه مى‏گيرد.
به اين جهت بر همه جويندگان علم و دانش لازم است براى پيشرفت در تحصيل و فراگيرى علوم و معارف، خود را از گناه باز دارند و با زيور عبادت و اطاعت خداوند خود را بيارايند.

كدام دسته از علوم انسان را به تكامل روحى مى‏رساند؟

از مطالبى كه در پيرامون آثار و شرايط تحصيل علم آورديم، روشن مى‏شود كه از ديدگاه روايات، آثار ارزشمندى كه براى فراگيرى علم ذكر شده است، همه انواع علوم را شامل نمى‏شود.
گرچه عدّه‏اى معناى واژه علم را عموم آنچه كه تحصيل آن در جهان كنونىِ ما مرسوم است، مى‏دانند؛ ولى از نظر روايات، بسيارى از آگاهان به مسائل علمى صاحبان فضل - نه علم - شمرده مى‏شوند. به اين جهت از نظر مكتب خاندان وحى، آموختن هر گونه مطلبى كه عنوان علم و دانش به خود گرفته است، واجب نيست.
در روايتى كه داراى شهرت فراوان است، از پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم نقل شده كه آن حضرت فرمودند: «طَلَبُ الْعِلْمِ فَريضَةٌ عَلى كُلِّ مُسْلِمٍ وَمُسْلِمَةٍ» طلب علم بر هر مرد و زن مسلمان واجب است؛ امام صادق‏عليه السلام در تفسير اين روايت مى‏فرمايند:
اَي عِلْمُ التَّقْوى وَالْيَقينِ. (١٧٥)
مقصود پيامبر از علمى كه طلب آن واجب است، دانشى مى‏باشد كه بر تقوى و يقين انسان مى‏افزايد.
بنابراين مقصود از رواياتى كه در مدح علم و دانش وارد شده است، علومى است كه انسان را به تكامل مى‏رساند، نه همه علوم؛ به ويژه اگر از آن دسته علومى باشند كه در ظاهر به صورت علم جلوه‏گر شده‏اند، ولى در حقيقت جز مسائل خيالى چيزى بيش نيستند.
پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم فرمودند:
اِنَّ مِنَ الْبَيانِ سِحْراً وَمِنَ الْعِلْمِ جَهْلاً وَمِنَ الْقَوْلِ عَيّاً. (١٧٦)
بعضى از بيانها سحر، و بعضى از علوم جهل، و بعضى از گفتارها درماندگى در بيان است.
عدّه‏اى در مقام بيان، عاجز از گفتار هستند و بعضى ديگر از جهت بيان آن چنان نيرومند هستند كه گفتارشان گرچه باطل باشد، همچون سحر در افراد رسوخ مى‏كند. اگر اين گونه افراد، خرافه‏اى را به نام تئورى علمى به محافل علمى جهان! تزريق كنند، آيا آموختن بافته‏هاى آنان واجب است؟!
«بطلميوس» توانست با اشاعه يك عقيده اشتباه درباره هيئت، نزديك سه هزار سال دانشمندان بزرگ جهان حتى افرادى مانند ابوعلى سينا را به اشتباه انداخته و آنان را با خود هم عقيده و هم رأى نمايد؛ تا سرانجام پيشرفت علم، خطّ بطلان بر فرضيّه بطلميوس كشيد.
در زمانى نزديك به عصر ما، «داروين» مسئله تنازع بقاء را مطرح كرد و آن چنان به اين فرضيّه خرافى رنگ علمى داد كه بعضى از دانشمندان رأى او را پذيرفتند! پس از چندى اين خرافه را با نيرنگ و فريب همراه ساختند تا عدّه ديگرى را فريب دهند؛ ولى سرانجام پرده از خيانت دانشمندان برداشته شد و نيرنگ آنان آشكار گشت. اينك متن گزارشى را كه پرده از فريب آنان برمى‏دارد ذكر مى‏كنيم:
در سالهاى اول اين قرن يك گروه از دانشمندانِ حرفه‏اى و آماتور، از جمله «چارلز داوسون» وكيل و عتيقه شناس در بريتانيا، چندين استخوان جمجمه و فكّ پايينى كشف كردند كه به نظر مى‏رسيد متعلّق به «حلقه مفقود» بين ميمون و آدم باشد. «منچستر گاردين» اين كشف را در نوامبر سال ١٩١٢ به اطلاع عموم رساند.
محل اكتشاف كه يك گودال شنى نزديك «پيلت داون كمن» واقع در «ساسكن» بود، موجب شد كه نام انسان «پيلت داون» را بر اين يافته بگذارند. بعضى از متخصصين شكّ داشتند كه قطعات فكّ و جمجمه متعلّق به هم باشند. وقتى در سال ١٩١٧ اعلام شد كه يك انسان «پيلت داون» ديگر، دو سال قبل كشف شده بود، بيشتر شكّاكها ساكت شدند.
در دهه‏هاى بعد انسان «پيلت داون» مقام «حلقه مفقود» را از دست داد. دانشمندان آن را به يك تركه گمنام درخت تكامل تنزّل دادند. سرانجام در سال ١٩٥٣ يك متخصص علم تشريح از دانشگاه آكسفورد به نام «ج . س . واينز» تحقيقى را شروع كرد كه به اثبات شيّادى در اين قضيّه منجر شد.
سوء ظنّ «واينز» زمانى برانگيخته شد كه شنيد محلّ كشف دومين انسان «پيلت داون» نامعلوم است. از «سرويلفودلگراس كلار» از دانشگاه «آكسفورد» و «كنت پ آكلى» از موزه بريتانيا تقاضاى كمك كرد. نتايج كارآگاهى آنها مدّتى بعد در همان سال در گزارش موزه بريتانيا منتشر شد. ديگر جاى شكّ نبود، دندان استخوان فكّ را اصلاح كرده بودند تا شبيه انسان به نظر آيد!
آزمونها نشان دادند كه استخوانهاى فكّ و جمجمه از دورانهاى مختلفند. ثابت كردند كه دومين انسان «پيلت داون» را با جفت و جور كردن جعل كرده‏اند. استخوانهاى حيواناتى كه در محلّ پيدا شده بود از قارّه‏هاى مختلف جمع كرده بودند. هنوز به طور قطع معلوم نيست كه اين حيله را چه كسى درست كرده بود؟
در علم هم، مثل هر زمينه ديگر، تقلّب هميشه ممكن است. اين كه دقيقاً چه قدر تقلّب در عمل صورت مى‏گيرد، مشخّص نيست. (١٧٧)
براى اين گونه دوروئيها و تقلّبها، برخى از دانشمندان مورد طرد و نفى خاندان وحى‏عليهم السلام هستند.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام از پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم نقل كرده‏اند كه آن بزرگوار فرمودند:
وَلكِنّي اَخافُ عَلَيْكُمْ كُلَّ مُنافِقِ الْجَنانِ عالِمِ اللِّسانِ يَقُولُ ما تَعْرِفُونَ وَيَفْعَلُ ما تُنْكِرُونَ. (١٧٨)
من مى‏ترسم بر شما از هر شخصى كه داراى قلبى نفاق انگيز و زبانى عالمانه؛ آنچه را كه مى‏شناسيد، مى‏گويد؛ امّا در مقام عمل آنچه را مورد انكار شماست، انجام مى‏دهد.
بعضى از دانشمندان به عقيده خود در راه خدمت به جامعه تلاش مى‏كنند ولى ناخودآگاه در خدمت استعمار قرار مى‏گيرند و قدرتهاى استعمارى از علم و آگاهى آنان به سود خود بهره مى‏برند. «اينشتين» يكى از اين گونه افراد است.
رنج روحى و افسردگى او و پشيمانى همكارش «رابرت آپنهايمر» گواه بر اين واقعيّت است. رنج روحى و افسردگى آن دو، زمانى پيدا شد كه دريافتند نيروى عظيم اتم، به جاى آن كه براى كاهش رنج بشر به كار رود، توسّط دولتها و دولتمردانِ سياست پيشه، براى ارعاب ملّتها و انهدام انسانها به كار گرفته شده است.
«اپنهايمر» كه از دوستان نزديكِ «اينشتين» بود، در گردهمايى دانشمندانى كه به مناسبت دهمين سال درگذشت «اينشتين» توسّط «يونسكو» ترتيب يافته بود گفت:
«اينشتين» در غروب زندگيش، سرخورده و مأيوس از مسابقات تسليحاتى و جنگها، به او گفته بود: اگر قرار بود زندگى را دوباره از سر گيرم، ترجيح مى‏دادم كارگر ساده برق باشم! (١٧٩)
«اينشتين» با آن همه شهرت علمى در آخرين روزهاى عمر، از گذشته خود پشيمان شد و از اينكه علم و دانش خود را در خدمت قدرتهاى ويرانگر جهان ديد - نه در خدمت مردم - اظهار تأسّف و پشيمانى كرد!
اينك سئوال مى‏كنيم: آيا علم و دانشى كه در خدمت استعمار و قدرتهاى ستمگر جهان است، مى‏تواند سبب تعالى روح و عروج به درجات عالى معنوى باشد؟ دانشمندى كه ناخودآگاه به قدرتمندان بيگانه خدمت، و به مردم خود خيانت مى‏كند، چگونه ممكن است مورد مدح و ستايش اهل بيت‏عليهم السلام باشد؟
در روايات ما، عالمى مورد ستايش است كه نه تنها در گفتار، بلكه در مقام عمل نيز خدمتگزار دين باشد.
به اين جهت امام صادق‏عليه السلام مى فرمايند:
يَعْني بِالْعُلَماءِ مَنْ صَدَّقَ قَوْلَهُ فِعْلُهُ وَمَنْ لَمْ يُصَدِّقْ قَوْلَهُ فِعْلُهُ فَلَيْسَ بِعالِمٍ. (١٨٠)
مقصود از عالم كسى است كه رفتارش، گفتارش را تصديق كند و آن كس كه رفتارش، گواه بر راستى گفتارش نباشد، عالم نيست.

با نشر علم به كمالات معنوى راه مى‏يابيد

فضيلت علمى كه قلب را حيات مى‏بخشد، نه تنها از جهت تحولاّتى است كه در نفسِ عالم ايجاد مى‏شود؛ بلكه علم از جهت آموختن به ديگران و ايجاد تحوّل در جامعه نيز، داراى فضيلت است.
زيرا لازمه علم و دانش، نشر آن و آموختن به ديگران است. آنان كه تعليم مى‏گيرند، وظيفه دارند آن را به افراد ديگر بياموزند. به اين طريق، اگر چه علم اندك باشد، بوسيله آموختن به يكديگر در ميان هزاران نفر راه يافته و رواج مى‏يابد. جريانى كه اينك مى‏آوريم دليل فضيلت علم و لزوم نشر و آموختن آن به ديگران است:
مرحوم مجلسىِ اوّل، از علماى بزرگ شيعه است. او پيوسته در زندگى خود به رياضت، مجاهده، تهذيب اخلاق و خدمت به مردم مشغول بود. او در يكى از نوشته‏هاى خود آورده است:
براى زيارت به عتبات رفتم. زمانى كه وارد نجف اشرف شدم، فصل زمستان فرا رسيد. من تصميم گرفتم زمستان را در نجف بمانم. شب در خواب حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام را ديدم، آن بزرگوار لطف بسيار به من نمود و فرمود: بعد از اين در نجف توقّف مكن، به شهر خود - اصفهان - بازگرد كه وجود تو در آنجا نفعش بيشتر و بهتر است.
چون من اشتياق فراوان به ماندن در نجف اشرف داشتم، اصرار زياد ورزيدم كه آن بزرگوار اجازه فرمايند من در نجف بمانم. آن بزرگوار قبول نكردند و فرمودند:
امسال شاه عباس وفات مى‏كند و شاه صفى به جاى او مى‏نشيند و در ايران فتنه‏هايى سخت رخ مى‏دهد، خدا مى‏خواهد تو در اين فتنه‏ها خلق را هدايت كنى.
نكته مهمّ اينست كه حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام فرمودند: تو مى‏خواهى به تنهايى به سوى باب خدا بيائى، ولى خدا مى‏خواهد به يُمن هدايت تو هفتاد هزار نفر به درگاه خداوند بيايند. پس بسوى آنان بازگرد؛ زيرا كه گريزى از آن ندارى.
بر اثر اين خواب من به اصفهان بازگشتم و آن را براى يكى از دوستان نزديك بيان كردم. او خواب مرا براى شاه صفى كه در آن روزگار در مدرسه صفويّه بود نقل كرد. چند روز بيش نگذشت كه شاه عباس در سفر مازندران درگذشت و شاه صفى بر اريكه سلطنت نشست. (١٨١)
بر اثر اين خواب، مرحوم علاّمه مجلسىِ اوّل به اصفهان بازگشت و مردم را با انوار تابناك علوم و معارف اهل بيت‏عليهم السلام آشنا ساخت.
آرى در دوران غيبت بر دانشمندان و آگاهان به عقايد و معارف خاندان وحى لازم است، همچون پدرى مهربان، ديگران را يارى نمايند و در راهنمايى و ارشاد آنان بكوشند.
گواه بر اين حقيقت روايتى است كه امام حسن عسكرى‏عليه السلام از پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم نقل فرموده‏اند:
اَشَدُّ مِنْ يُتْمِ الْيَتيمِ الَّذي اِنْقَطَعَ عَنْ اَبيهِ، يُتْمُ يَتيمٍ اِنْقَطَعَ عَنْ اِمامِهِ وَلايَقْدِرُ الْوُصُولَ اِلَيْهِ، وَلايَدْري كَيْفَ حُكْمُهُ فيما يَبْتَلي بِهِ مِنْ شَرايِعِ دينِهِ؛ اَلا فَمَنْ كانَ مِنْ شيعَتِنا عالِماً بِعُلُومِنا وَهذا الْجاهِلُ بِشَريعَتِنا، اَلْمُنْقَطِعُ عَنْ مُشاهِدَتِنا، يَتيمٌ في حِجْرِهِ؛ اَلا فَمَنْ هَداهُ وَاَرْشَدَهُ وَعَلَّمَهُ شَريعَتَنا كانَ مَعَنا فِي الرَّفيقِ الاَعْلى. (١٨٢)
سخت‏تر از بى‏سرپرستى يتيمى كه پدر خود را از دست داده است، بى‏سرپرستى يتيمى است كه از امامش دور افتاده و قدرت رسيدن به او را ندارد و نمى‏داند وظيفه او در احكام شرعى كه براى او پيش مى‏آيد چيست؟ آگاه باشيد هر كس از شيعيان ما، كه آگاه به علوم ما باشد و اين شخص را كه جاهل به شريعت ما است و از ديدن ما محروم شده و يتيمى است كه در دامان اوست، آگاه باشيد هر كس او را هدايت كرده و ارشاد نمايد، در مقام عالى بهشت با ما خواهد بود.
در اين روايت پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم نشر علم و دستگيرى از افراد ناآگاه را، راه تكامل معنوى بيان مى‏كنند و مى‏فرمايند: كسى كه مردم را هدايت و راهنمايى كند، در بهشت برين با ما خواهد بود.
به همين جهت بسيارى از علماء، كوشش فراوان در راه كسب علم و دانش نموده‏اند. گاهى بعضى از آنان چنان به بحث در مسائل علمى مى‏پرداختند كه خواب و خوراك را فراموش مى‏كردند.
مرحوم حاج كريم فرّاش كه يكى از خدّام حرم حضرت امام حسين‏عليه السلام بود، مى‏گويد: من در حرم مطهّر به خدمتگزارى مشغول بودم. خدمتگزاران بسته شدن دربهاى حرم را به اطلاع زوّار رساندند. ديدم وحيد بهبهانى و آقا شيخ يوسف بحرانى با هم از حرم مطهّر بيرون آمدند و در رواق به صحبت و بحث در مسائل علمى پرداختند؛ تا خدّامِ حرم بسته شدن دربهاى رواقها را به زوّار اطّلاع دادند، آن دو بزرگوار از رواق خارج شدند و در صحن به بحثهاى خود ادامه دادند؛ تا آن كه بسته شدن دربهاى صحن را نيز به اطلاع زوّار رساندند.
آن دو بزرگوار از صحن خارج شدند و در پشت درب قبله به گفتگو و بحثهاى علمى خود پرداختند. من در صحن مطهّر بودم، سحرگاه براى گشودن دربهاى صحن برخاستم. رسم بود اول درى را كه مى‏گشوديم در قبله بود. چون در را باز كردم، ديدم آن دو بزرگوار هنوز ايستاده‏اند و بحث مى‏كنند!
چون اين جريان را ديدم، ايستادم و از طول بحثهاى آنان مبهوت شدم؛ ولى آنان باز هم به مباحثه خود ادامه دادند؛ تا مؤذّن اذان صبح را گفت. آن گاه آقا شيخ يوسف بحرانى كه در حرم مطهّر، امام جماعت بود به سوى حرم شريف برگشت و بحث آنان پايان يافت. (١٨٣)
ما بايد زحماتى را كه علماى ربّانى در طول تاريخ شيعه متحمّل شده‏اند، ارج نهيم و در احترام نسبت به آنان كوشا باشيم و از بدگوئى و استخفاف نسبت به آنان برحذر باشيم.
امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايند:
مَنِ اِسْتَخَفَّ بِالْعُلَماءِ اَفْسَدَ دينَهُ. (١٨٤)
كسى كه علما را سبك بشمارد، دين خود را فاسد نموده است.
اين فرمايش درباره علمائى كه پشتيبان دين خدا هستند، صادر شده است. اهانت به اين گونه دانشمندان - گرچه اندك باشند - اهانت به دين و دستورات خداوند است؛ زيرا اين گونه دانشمندان، بر اثر تلاش و كوشش در راه كسب علم و دانش و نشر آن در ميان جامعه، از مقرّبين درگاه خداوند و اهل بيت عصمت و طهارت‏عليهم السلام هستند.
به اين جهت كسى كه به آنان اهانت كند، در حقيقت به دين اهانت مى‏كند و آن كسى كه به دستورات خدا اهانت نمايد، دين خود را تباه مى‏كند.

نتيجه بحث

براى فراگيرى علم و دانش، ميل و اراده، نقش بسيار مهمّى را دارا هستند. به اين جهت لازم است اين دو را در خود ايجاد و تقويت كنيد.
سعى كنيد علومى را كه از مكتب وحى سرچشمه مى‏گيرد فرا گيريد و وجود خويش را از انوار تابناك آن روشن سازيد.
با آموختن اين علوم، تحوّل عظيمى در نفس شما به وجود مى‏آيد؛ زيرا علم و دانش شعور خودآگاه و ناخودآگاه را تحت تأثير قرار مى‏دهد و افكار شما را در سطح عالى قرار مى‏دهد.
نتيجه اين تحوّل روحى، حيات جاويدان و راه يافتن به اسرارى كه از اغيار پوشيده است، مى‏باشد. در اين هنگام وسيله ترفيع درجات براى شما فراهم مى‏شود و به مراتب عالىِ حيات معنوى راه مى‏يابيد.
با راه يافتن به مقامات عالىِ علمى، مى‏توانيد جامعه و امّتى را راهنمايى نمائيد و توده‏هايى را از ضلالت و گمراهى نجات داده و با آرمانهاى عالى اهل بيت‏عليهم السلام آشنا سازيد.

چو علمت هست خدمت كن كه زشت آيد برِ دانا
گرفته چينيان احرام و مكّى خفته در بطحا

١٣- توفيق

اثر توفيق در پيشرفت انسانها

انسان در انجام كارهاى خير، نياز به عنايت و توفيق از جانب خداوند بزرگ دارد و تا توفيق الهى شامل حال او نشود، به انجام كارهاى خداپسندانه موفّق نخواهد شد. بر اين اساس به خاطر موفّقيت در برنامه‏ها و رسيدن به اهداف عالى، لازم است از خداوند درخواست كنيم به ما توفيق عنايت كند تا رسيدن به هدفهاى مهم و ارزنده براى ما، امكان پذير و آسان شود.
حضرت جواد الائمّه‏عليه السلام مى‏فرمايند:
اَلْمُؤْمِنُ يَحْتاجُ اِلى تَوْفيقٍ مِنَ اللَّهِ وَواعِظٍ مِنْ نَفْسِهِ وَقَبُولٍ مِمَّنْ يَنْصَحُهُ. (١٨٥)
انسانِ مؤمن به سه چيز محتاج است:
١ - توفيقى كه از جانب خداوند بدست آورد.
٢ - از طريق نفس خود، موعظه‏گر خود باشد.
٣ - نسبت به كسى كه او را نصيحت مى‏كند، حالت قبول و پذيرش داشته باشد.
بنابراين فرمايش، توفيق الهى يكى از نيازهاى هر فرد مؤمن است تا با كمك آن تصميم و اراده خود را جامه عمل بپوشاند.
در دعائى كه هنگام زيارت مشاهد مشرّفه مستحبّ است قرائت شود، مى‏گوئيم:
اللَّهُمَّ صِلْ ... نِيَّتي بِالتَّوْفيقِ. (١٨٦)
خداوندا ... تصميم مرا به توفيق پيوند زن.
زيرا نيّت و تصميم بر هر كار خداپسندانه در صورتى كه مقرون به توفيق الهى نباشد، اثر عملى ندارد. بايد تصميم و نيّت انسان، به توفيق الهى ضميمه شود تا كارساز گردد، وگرنه تصميم و نيّت در صورتى كه همراه توفيق نباشد، اثر عملى نخواهد داشت؛ گرچه انسان از ثوابى كه وعده داده شده، بهره‏مند مى‏شود.
بنابراين، توفيق الهى يكى از نيازهاى هر فرد مؤمن است؛ زيرا اراده و قدرت بر انجام امور خير، علّت تامّه براى تحقّق آنها نيست. براى تحقّق كارهاى پسنديده - گذشته از تصميم و توانايى - احتياج به توفيق الهى نيز داريد و در صورتى كه توفيق خداوند شما را يارى نكند، امكان انجام كارهاى خوب وجود ندارد.
خداوند از قول حضرت شعيب مى‏فرمايد كه او به قوم خويش چنين فرمود:
«اِنْ اُريدُ اِلَّا الْاِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ ما تَوْفيقي اِلاَّ بِاللَّهِ ». (١٨٧)
من اراده ندارم مگر اصلاح را به قدرى كه استطاعت دارم و توفيق ندارم مگر به كمك خداوند.
اين فرمايش دليل بر آنست كه استطاعت و قدرت در انجام كارها كافى نيست، بلكه توفيق خداوند نيز مورد نياز است. لطف و توفيق پروردگار بايد قوّت و قدرت انسان را تكميل كند و گرنه توانايى انسان، به تنهايى مشكل گشا نيست.
با اين بيان نه تنها افراد معمولى بلكه بزرگان و اولياء خدا در صورتى در انجام كارهاى خير موفّق مى‏شوند، كه از جانب خداوند توفيق آن را پيدا كنند.
اعتقاد و توجه به اين نكته كه همه افراد در انجام برنامه‏هاى خداپسندانه بايد توفيق الهى پشتيبان آنان باشد، نه تنها لازم و ضرورى است؛ بلكه از اثرى مهم برخوردار است و آن جلوگيرى از ايجاد غرور و منيّت مى‏باشد. مردان خدا و اولياءاللَّه چون به اين حقيقت توجّه دارند كه همه كارهاى نيك آنان، با توفيق خداوند است، آنان را غرور و كبر فرا نمى‏گيرد.
آنان خود را در اين ميان هيچ مى‏دانند. داشتن اين روحيّه و اعتقاد، بر اخلاص آنان مى‏افزايد و از خودبينى و منيّت باز مى‏دارد.

صبر بر درد، نه از همّت مردانه ماست
درد از او، صبر از او، همّت مردانه از اوست
دگرى را به جز او، راه به ويرانه دل
نتوان داد، كه اين گوشه ويرانه از اوست
شمع و پروانه از او سوختن آموخته‏اند
شعله شمع از او، سوزش پروانه از اوست

تصميم، قدرت، توفيق و اصابت يا چهار ركن سعادت

انسان سعادتمند كسى است كه بر طبق توفيق بتواند عمل كند. يعنى علاوه بر تصميم، قدرت و توفيق، بتواند توفيق الهى را به صورت عمل در آورده و با فريب و نيرنگ شيطان، توفيق را از دست ندهد. بسيارى از مردم همه شرايط موفقيّت را دارند، ولى به وسيله افكار منفى و شيطانى، از انجام آن خوددارى مى‏كنند و توفيق را از دست مى‏دهند.
امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايند:
ما كُلُّ مَنْ نَوى شَيْئاً قَدَرَ عَلَيْهِ وَلاكُلُّ مَنْ قَدَرَ عَلى شَي‏ءٍ وُفِّقَ لَهُ وَلاكُلُّ مَنْ وُفِّقَ لِشَي‏ءٍ اَصابَ لَهُ، فَاِذَا اجْتَمَعَتِ النِّيَّةُ وَالْقُدْرَةُ وَالتَوْفيقُ وَالْاِصابَةُ فَهُنالِكَ تَمَّتِ السَّعادَةُ. (١٨٨)
اين گونه نيست كه هر كس هر چه را تصميم بگيرد، قدرت انجام آن را داشته باشد و بر تمام هر چه قدرت آن را دارد، توفيق انجام آن را داشته باشد، و بر تمام آنچه توفيق دارد، به آن اصابت كند و برسد. پس هرگاه نيّت، قدرت، توفيق و اصابت به مقصود، با هم جمع شدند، سعادت انسان كامل مى‏شود.
. . .

توفيق، قدرت رهبرى و هدايت به سوى نيكيهاست

نكته‏اى از روايتى كه آورديم استفاده مى‏كنيم، و آن اين است كه در مسئله توفيق، قدرت اجرائىِ اجبارى وجود ندارد؛ زيرا براى رسيدن به سعادت علاوه بر توفيق، نياز به اصابت نيز وجود دارد.
توفيق نيروئى است كه انسان را به سوى خوبيها و امور پسنديده رهبرى مى‏كند. در حقيقت توفيق، راهنمايى بر انجام كار خير است، بدون آن كه مسئله جبر در كار باشد؛ زيرا فرد موفّق هيچ گونه اجبارى در انجام آن ندارد. اين وظيفه اوست كه از نيروى توفيق استفاده كند و آن را ضايع نسازد.
بنابراين توفيق فقط عنوان راهنمايى و پيشوايى براى اعمال خير را دارد، بدون آن كه اجبار و يا اكراهى وجود داشته باشد.
به اين جهت حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
لا قائِدَ خَيْرٌ مِنَ التَّوْفيقِ. (١٨٩)
راهنمايى بهتر از توفيق وجود ندارد.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام توفيق‏را به عنوان بهترين راهنما معرّفى مى‏فرمايند؛ زيرا همان گونه كه گفتيم در اعطاء توفيق، قدرت اجرائى اجبارى نهفته نيست؛ به اين لحاظ گاهى خداوند توفيق را به ما عنايت مى‏كند، ولى ما آن را از دست داده و ضايع مى‏سازيم.
تعبيرى كه حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام فرموده‏اند، پاسخى است براى افرادى كه از انجام كارهاى پسنديده خوددارى مى‏كنند و اگر در اين باره به آنان ايراد شود، مى‏گويند: خداوند توفيق آن را به ما نداده است.
با اين بيان واضح مى‏شود كه در بسيارى از موارد، توفيق الهى ما را يارى مى‏كند، ولى ما آن را ضايع نموده و بر وفق آن عمل نمى‏كنيم!
بنابراين از شرايط حتمى كاميابى و دستيابى به هدف، رفتار بر طبق توفيق الهى است.

مردان موفّق

مرحوم سيّد محمّد باقر قزوينى از مردان بزرگى است كه از توفيق عظيم و بيكرانى كه شامل حال او شده بود، بهره‏مند گرديد.
آن مرحوم از بزرگان علماى شيعه و پيشگامان خدمت به خلق و خواهرزاده سيّد بحرالعلوم است.
برادر زاده وى مرحوم سيّد مهدى قزوينى كه خود از علماى بزرگ است، نقل مى‏كند: دو سال قبل از آمدن طاعون در عراق، آن بزرگوار ما را به آمدن آن خبر داد و براى هر يك از نزديگان خود دعا نوشت و مى‏فرمود: حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام در خواب به من فرموده‏اند: «وَبِكَ يَخْتِمُ يا وَلَدي» مرض طاعون به تو ختم مى‏شود.
در آن سال او خدمتى به اسلام و اسلاميان كرد كه عقلها متحيّر ماند. او بر تمام اموات شهر و خارج شهر نماز خواند. بر هر بيست نفر يا سى نفر يا كمتر و يا بيشتر يك نماز مى‏گذارد!
تعداد افرادى كه به طاعون مبتلا شدند و جان خود را از دست دادند، آن قدر زياد بود كه يك روز بر هزار نفر يك نماز بجا آورد. او سرانجام در شب عرفه سال ١٢٤٦ بعد از نماز مغرب، به رحمت ايزدى پيوست و همان طور كه از قبل فرموده بود، آخرين نفرى بود كه جان خود را به مرض طاعون از دست داد. (١٩٠)
او يك بار در كشتى دهها نفر از علما و صلحا را كه نزديك بود جان خود را بر اثر طوفان از دست بدهند، نجات داد. آن بزرگوار با نيروى معنوى و قدرت خارق العاده، طوفان را آرام ساخت و كشتى را از خطر غرق شدن رها ساخت.
برادرزاده او مى‏گويد: با آن مرحوم و گروهى از علما و صلحا در كشتى نشسته بوديم و از كربلا مى‏آمديم. ناگهان باد سختى وزيدن گرفت و كشتى را به خطر انداخت. يك تن از افرادى كه با ما بود، بسيار مضطرب شد و حالش متغيّر شد؛ گاهى مى‏گريست و گاهى به حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام متوسّل مى‏شد. ولى در اين ميان مرحوم سيّد همانند كوه آرام نشسته بود.
وقتى كه خوف و گريه آن مرد بسيار شد، به او فرمود: از چه مى‏ترسى؟! باد و رعد و برق تمامى، مطيع امر خداوند هستند. سپس عباى خود را جمع كرد و به سوى باد اشاره كرد مثل آن كه مگسى را براند، و فرمود: آرام باش. در همان لحظه طوفان آرام گرفت و كشتى آرام شد. (١٩١)
آن مرحوم بر اثر توفيقى كه علل آن براى ما ناشناخته است، موفّق به فراگيرى علوم عظيمى شد كه در شرايط عادى تحصيل آن امكان ندارد. مرحوم محدّث نورى اين جريان را كه نشان دهنده شخصيّت و عظمت فوق العاده آن بزرگوار است، چنين آورده است:
امام عصر ارواحنا فداه به آن بزرگوار بشارت دادند: در آينده علم توحيد روزى تو خواهد شد.
آن بزرگوار مى‏گويد: بعد از اين بشارت، شبى از شبها در خواب ديدم دو ملك از آسمان نازل شدند. در دست يكى از آن دو چند لوح قرار داشت، كه روى آنها چيزهايى نوشته شده و در دست ديگرى ميزانى بود. آن دو ملك دو لوح را در دو كفّه ترازو مى‏گذاردند و آنها را با يكديگر مى‏سنجيدند و پس از آن، هر دو را به من عرضه مى‏نمودند و من نوشته آنها را مى‏خواندم، تا آن كه نوشته تمامى لوحها را به من عرضه كردند و من همه را خواندم. بر روى برخى از لوحها عقايد و علوم اصحاب پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم و اصحاب ائمّه اطهارعليهم السلام از سلمان و ابوذر تا آخر نوّاب اربعه قرار داشت و بر روى برخى ديگر عقائد و علوم علماء شيعه از كلينى و صدوق تا علّامه بحرالعلوم و علماء پس از ايشان قرار داشت. آن دو ملك عقايد و علوم اصحاب پيغمبر اكرم و ائمّه اطهارعليهم السلام را با عقايد و علوم علماء بزرگ شيعه مى‏سنجيدند.
بر اثر اين خواب بر اسرارى از علوم آگاهى يافتم كه اگر عمر من عمر نوح بود و من در جستجوى آنها بودم به يك صدم از آنها دست نمى‏يافتم. (١٩٢)

راه‏هايى براى جلب توفيق

١ - نيايش براى كسب توفيق بايد از خداوند بزرگ درخواست توفيق بنمائيم، تا از توفيقات الهى كه نصيب مردان خدا شده است، ما نيز بهره‏مند شويم. در دعاهاى بسيارى اين مسئله را از خداوند بزرگ مسئلت مى‏كنيم:
١ - در دعاى پس از نماز جناب جعفر طيّار مى‏خوانيم:
اَللَّهُمَّ اِنّي اَسْأَلُكَ تَوْفيقَ اَهْلِ الْهُدى وَاَعْمالَ اَهْلِ التَّقْوى ... (١٩٣)
خدايا از تو سئوال مى‏كنم توفيق اهل هدايت و رفتار اهل تقوا را.
اين جمله تأييد اين نكته است كه تنها داشتن توفيق، دليل بر انجام كار نيك نيست. از اين لحاظ در اين دعا علاوه بر خواستن توفيق اهل هدايت، رفتار اهل تقوا را نيز از خداوند طلب مى‏كنيم.
٢ - از امام حسن عسكرى‏عليه السلام در تفسير قول خداوند: «صِراطَ الَّذينَ اَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ » نقل شده كه فرمودند:
قُولُوا اِهْدِنَا الصِّراطَ الَّذينَ اَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ بِالتَّوْفيقِ لِدينِكَ وَطاعَتِكَ. (١٩٤)
بگوئيد ما را به راه آنان كه نعمت بر آنها بخشيده‏اى به وسيله توفيق براى قبول دين تو و اطاعت تو، هدايت فرما.
بنابراين توفيقِ ديندارى و اطاعت از فرمانهاى خداوند، لطفى است كه بايد از سوى او به بندگان عنايت شود و همه بايد خواستار آن باشند كه توفيق الهى رفيق راهشان شود، تا سفر پرخطر دنيا را با عافيت به پايان برسانند و در آخرت از اصحاب يمين باشند.
٣ - در دعاى روز سيزدهم ماه رمضان آمده است:
اَللَّهُمَّ وَفِّقْني فيهِ عَلَى التُّقى وَصُحْبَةِ الْاَبْرارِ. (١٩٥)
خداوندا، در اين روز مرا بر تقوا و صحبت با ابرار و نيكان، توفيق عنايت فرما.
٤ - در دعاى شب بيست و دوّم ماه رمضان آمده است:
وَارْزُقْني فيها التَوْفيقَ لِما وَفَّقْتَ لَهُ شيعَةَ آلِ مُحَمَّدٍ. (١٩٦)
خدايا در اين شب، توفيق بر آنچه پيروان آل محمّد را موفّق فرموده‏اى، به من روزى فرما.

تذكّر يك نكته گرچه سائل ممكن است خود را پست و بى‏قابليّت بداند و توفيقات شيعيان و مقرّبين آل محمّدعليهم السلام را حاجتى بسيار عظيم و بى‏تناسب با خود ببيند؛ ولى چون خود را در محضر خداوند بزرگ مى‏بيند و بناى سئوال از درگاه خالق جهان هستى را دارد، بايد بهترين و پرثمرترين حوائج را در نظر بگيرد؛ زيرا در محضر خداوند، بايد عظمت و بزرگى خدا را در نظر بگيرد، نه آن كه تنها پستى و ذلّت خود را در نظر بياورد.
برخى معتقدند انسان نبايد از خداوند، بيشتر از حدّ خويش خواسته‏اى را بخواهد. اوّل بايد حدود صلاحيّت خود را در نظر بگيرد، آن گاه براى رسيدن به هدف خود، دعا نمايد.
اين عقيده بر فرضى كه صحّت داشته باشد كليّت ندارد؛ زيرا بعضى از زمانها و برخى از مكانها در نزد خداوند آن قدر از عظمت و قدرِ والا برخوردارند كه انسان مى‏تواند هر گونه حاجت را - گرچه داراى موقعيّت عظيمى باشد - از خداوند بخواهد. در زيارت وداع حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏خوانيد:
اَللَّهُمَّ وَفِّقْنا لِكُلِّ مَقامٍ مَحْمُودٍ وَأَقْلِبْني مِنْ هذَا الْحَرَمِ بِكُلِّ خَيْرٍ مَوْجُودٍ. (١٩٧)
خداوندا، ما را براى داشتن هر گونه مقام محمود، توفيق عنايت فرما و مرا از اين حرم بازگردان با هر خيرى كه موجود است.
شرافت و محبوبيّتى كه حرم مطهّر حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام در پيشگاه خداوند دارد به زائر اجازه، جرأت و توانايى خواستن توفيق براى هر گونه مقام محمود و پسنديده‏اى را مى‏دهد.
بنابراين گرچه سائل داراى لياقت براى خواستن بعضى از مقامات نباشد، ولى عظمتى كه بعضى از زمانها و مكانها در نزد خداوند دارند؛ لياقت، جرأت و اجازه خواستن اين گونه حاجتها را به او مى‏دهد.

٢ - دعاى پدر و مادر يا عامل توفيق دعاى پدر و مادر در ايجاد توفيق نقش عظيمى دارد. بعضى از بزرگان ما همه توفيقات خود را به خاطر دعاى پدر و مادر مى‏دانند.
مرحوم علاّمه مجلسى كه از نظر كثرت تأليفات و خدمت به اهل بيت اطهارعليهم السلام در ميان علماء شيعه كم نظير بلكه بى‏نظير است، توفيقات عظيم خود را مرهون دعاى پدر بزرگوارش مى‏باشد.
مرحومِ مجلسىِ اوّل كه از بزرگان شيعه و صاحب حالات و كشف و شهود است مى‏گويد: در يكى از شبها پس از آن كه از تهجّد فارغ شدم، حالتى برايم دست داد كه فهميدم اگر دعايى كنم به اجابت خواهد رسيد.
در اين انديشه بودم كه از خداى بزرگ چه چيزى را درخواست كنم؟ ناگاه صداى گريه محمّد باقر از گهواره بلند شد. گفتم: خدايا به حقّ محمّد و آل محمّد صلوات اللَّه عليهم اجمعين اين كودك را مروّج دين و نشر دهنده احكام پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم قرار ده و او را از توفيقات بى‏نهايت خود بهره‏مند گردان.
صاحب «مرآة الاحوال» گفته است: امور خارق العاده‏اى كه از علاّمه مجلسى ظاهر شده است، مسلّماً از آثار اين دعا است. (١٩٨)

٣ - تلاش و كوشش براى جلب توفيق ضرورى است همان گونه كه گفتيم يكى از راههاى كسب توفيق، دعا و خواستن از خداوند است. بايد از صميم دل دست به دعا برداريد و از پروردگار مهربان خواستار موفقيّت براى رسيدن به مقاصد عالى خود باشيد، توجّه داشته باشيد پس از دعا، بايد دست به تلاش و كوشش نيز بزنيد، وگرنه دعاى شما نوعى استهزاء و تمسخر بشمار مى‏آيد.
حضرت امام رضاعليه السلام مى‏فرمايند:
مَنْ سَأَلَهُ التَّوْفيقَ وَلَمْ يَجْتَهِدْ فَقَدِ اسْتَهْزَءَ بِنَفْسِهِ. (١٩٩)
كسى كه از خداوند دارا بودن توفيق را مسئلت نمايد، ولى كوشش نكند، خود را به تمسخر گرفته است.
زيرا توفيق، گذشته از دعا، بر پايه ديگرى بنيان گذارى شده كه عبارت است از تلاش و كوشش. بنابراين وظيفه داريد براى توفيق رسيدن به مقامات عالى و اهداف ارزنده خداپسندانه علاوه بر دعا، دست به تلاش و كوشش بزنيد. در صورتى كه پس از دعا به تلاش و كوشش بپردازيد، توفيق الهى شامل حال شما خواهد شد.

٤ - انديشه در نعمتهاى خداوند يا عامل مهمّ توفيق فكر و انديشه در نعمتهاى بى‏پايان پروردگار، عامل بسيار مهمى در جلب توفيق است. با تفكّر در مخلوقات خداوند، مى‏توانيد روزنه‏اى وسيع از توفيقات الهى را به سوى خود بگشائيد.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
مَنْ تَفَكَّرَ فِي آلاءِاللَّهِ وُفِّقَ. (٢٠٠)
هر كس در نعمتهاى خداوند بينديشد، موفّق مى‏شود.
زيرا انسان به اين طريق، محبّت و دوستى خداوند را در دل خود جذب مى‏كند و مى‏پروراند و آن گاه كه محبّت خدا در قلب انسان بارور شد، به سوى خداوند جذب مى‏شود، و توفيق از ثمرات مجذوب شدن به خداوند است. به همين دليل حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام در گفتارى ديگر مى‏فرمايند:
اَلتَّوفيقُ مِنْ جَذَباتِ الرَّبِ. (٢٠١)
توفيق، از جذبه‏هاى پروردگار است.
با بيانى كه ذكر كرديم مى‏توانيد بوسيله فكر و انديشه در نعمتهاى بى‏پايان خداوند، توفيقات الهى را به سوى خود جذب نمائيد و از جذبه‏هاى ربّانى كه مخصوص مقرّبين درگاه الهى است، برخوردار شويد.
توجّه داشته باشيد؛ وجود اهل بيت اطهارعليهم السلام نه تنها مهمّترين نعمت الهى است، بلكه هر نعمتى كه بر ما نازل مى‏شود، به طفيل وجود آن بزرگواران كه جهان هستى در سيطره فرمان آنان است، مى‏باشد.
بنابراين با تأمّل و تفكّر در فضائل ومناقب اهل بيت اطهارعليهم السلام مخصوصاً در پيرامون آخرين بازمانده اين خاندان كه سرانجام سراسر گيتى را از كفر و پليدى پاك مى‏سازد، توفيقات خود را روزافزون كنيد.
در اين صورت جذبه‏هاى رحمانى شامل حالتان مى‏شود و با ادامه اين حال، در صراط مستقيم مردان خدا، گامى استوار و مقامى برجسته خواهيد داشت.

نتيجه بحث براى رسيدن به اهداف عالى معنوى، علاوه بر تصميم و اراده، بايد از نيروى توفيق نيز بهره‏مند باشيد. توفيق داراى عنوان راهنما، و جنبه ارشاد است. به اين جهت گرچه علّت تامّه براى موفقيّت نيست، ولى در تحقّق آن داراى نقش اساسى است.
شما گذشته از آن كه موظّف هستيد براى كسب توفيق دعا كنيد، بايد در راه بدست آوردن آن، از كوشش و تلاش دست برنداريد. و نه تنها بايد عوامل توفيق را براى خود ايجاد كنيد، بلكه بايد كوشش كنيد توفيقى را كه بدست آورده‏ايد از دست ندهيد.
انديشه در پيرامون نعمتهاى خداوند مخصوصاً درباره نعمت وجود اهل بيت‏عليهم السلام و فضائل آن بزرگواران كه جانيشنان خدا و اولياء او در جهان هستى مى‏باشند، از عوامل مهمّ توفيق است.
براى اين كه توفيقات شما روز افزون شود، انديشه عظمت حضرت بقيّة اللَّه ارواحنا فداه و امدادهاى غيبى آن بزرگوار را در ذهن خود پرورش دهيد.
سعى كنيد با ضعف و سستى و ارتكاب گناه، توفيقات فراهم شده را از دست ندهيد.

راه جستن ز تو هدايت از او
جهد كردن ز تو عنايت از او
جهد بر تو است و بر خدا توفيق
زآن كه توفيق و جهد هست رفيق


۷
١٤- يقين

١٤- يقين

اهميّت يقين

يقين، راهى هموار براى راه يافتن به عالم باعظمت غيب است. يقين، صراطى مستقيم براى رسيدن به عالم ملكوت و ارتباط با جهان نامرئى است. يقين، از پربهاترين صفات مردان خودساخته و نفوس تهذيب يافته است. يقين، از ويژگيهاى مردان خدا و از خصوصيّات اصحاب خاصّ اهل بيت اطهارعليهم السلام است. يقين، ايجاد كننده قويترين نيروهاى روحى و انرژيهاى سازنده در انسان است.
يقين، راه وصال و ارتباط روحى با خاندان وحى است. وجود يقين در دل، موانع پيوند معنوى را از ميان برمى‏دارد و راه تقرّب و طريق وصول به اهل بيت‏عليهم السلام را هموار مى‏سازد.
با ازدياد و افزايش يقين، مى‏توانيد قلب خود را جايگاه ملائك قرار داده و از شرّ شياطين و وسوسه‏هاى آنها خود را نجات بخشيد؛ و با رهايى يافتن از تسلّط شياطين، آمادگى براى نيل به فيوضات مهمّ معنوى را به دست آوريد. در اين هنگام قلب شما سرشار از نشاط و نورانيّت مى‏شود.
به همين جهت در روزگار ظهور منتقم آل محمّد حضرت بقيّةاللَّه ارواحنا فداه يقين در قلب و جان همه مردم جهان جاى مى‏گيرد؛ زيرا در آن زمان كه از كنار كهن‏ترين معبد تاريخ، نواى حياتبخش آن حضرت به گوش جهانيان مى‏رسد، وجود ابليس و پيروانش را به لرزه درمى‏آورد و با ظهور آن بزرگوار همه شياطين به هلاكت مى‏رسند.
در آن زمان دلهاى مردم از وسوسه‏ها رهايى يافته و آرامش و اطمينان بر جان آنان حاكم مى‏شود. در آن روزگار يقين با قلب و جان مردم مى‏آميزد و سراسر وجود و هستىِ همگان را ايمان و يقين فرا مى‏گيرد.
همه امورى كه باعث ايجاد يقين است، در آن روزگار فراهم مى‏شود و بوسيله يقين، باطن و سريره همگان پاك و اصلاح مى‏گردد.
براى اثبات اين نكته كه در عصر ظهور همه داراى يقين مى‏شوند، مطلبى را به عنوان مقدمه ذكر مى‏كنيم:
خداوند در قرآن كريم درباره حضرت ابراهيم‏عليه السلام مى‏فرمايد:
«وَكذلِكَ نُري اِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّمواتِ وَالْاَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ ». (٢٠٢)
و همچنين ملكوت زمين و آسمان را به ابراهيم نشان داديم، تا از موقنين باشد.
صفوان مى‏گويد: از امام رضاعليه السلام پرسيدم از فرمايش خداوند نسبت به حضرت ابراهيم: «اَوَلَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَلكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبي » (٢٠٣) آيا او داراى يقين نبود و در قلب او حالت ترديد وجود داشت؟
قالَ: لا، كانَ عَلى يَقينٍ وَلكِنَّهُ اَرادَ مِنَ‏اللَّهِ الزِّيادَةَ في يَقينِهِ. (٢٠٤)
حضرت فرمودند: نه، او يقين داشت و لكن از خداوند خواست تا بر يقينش بيفزايد.
بنابراين چون حضرت ابراهيم ملكوت آسمان و زمين را ديد، بر يقين او افزوده شد. حضرت ابراهيم ملكوت آسمان و زمين را ديد و به خاطر ديدن ملكوت زمين و آسمان بر يقينش افزوده شد، به گونه‏اى كه از «موقنين» شد. يعنى قدرت پيدا كرد كه در ديگران نيز يقين ايجاد كند.
اينك توجّه كنيد به حال مردم زمان ظهور و سلطنت حضرت مهدى عجل اللَّه تعالى له‏الفرج، كه صاحب ملكوت زمين و آسمان را مشاهده مى‏نمايند و جلوه‏هاى ملكوتى و ولايت آن حضرت را بر ماسوى‏اللَّه مى‏بينند، آيا آنان داراى يقين نمى‏شوند؟
در عصر غيبت نيز هر كس در كسب يقين بكوشد و آن را بدست آورد، بر شيطان حاكم مى‏شود و در صراط مستقيم معنويّت قرار مى‏گيرد.

آثار يقين

١ - يقين قلب را محكم مى‏كند شما مى‏توانيد قلب خود را با پند و اندرز حيات ببخشيد و با نصيحت و موعظه، روح تازه در او بدميد؛ همان گونه كه مى‏توانيد به وسيله ايمان كامل و يقين، دل را قوى ساخته و همچون كوهى استوار در برابر مشكلات و موانع بايستيد.
زيرا يقين اگر بصورت كامل و قوى وجود داشته باشد، ديگر براى وسوسه و ترديد راهى باقى نمى‏ماند و ضعف و سستيها ريشه‏كن مى‏گردند. به همين جهت ما موظّف هستيم يقين خود را قوى كنيم.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
اَحْيِ قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَةِ ... وَقَوِّهِ بِالْيَقينِ. (٢٠٥)
با موعظه نمودن، قلب خود را حيات بخش، و با يقين او را قوى كن.
گر عزم تو در ره حق، آهنين است
مى‏دان به يقين كه راه آن يقين است
در صورتى كه يقين قلب انسان را فرا گيرد، دل محكم و استوار مى‏شود و تا هنگامى كه يقين قوى باشد، راهى براى نفوذ وسوسه شيطان باقى نمى‏ماند. از اين جهت اضطراب و واهمه در وى ايجاد نمى‏شود و همچون سدّى آهنين در برابر ناراحتيها و پندارهاى ناشايست استقامت مى‏ورزد.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
مَنْ قَوِيَ يَقينُهُ لَمْ يَرْتَبْ. (٢٠٦)
هر كس يقين او قوى باشد، شكّ پيدا نمى‏كند.

گر به صورت ملَكى يا به لطافت حورى
تا به معنى نرسى، از همه دلها دورى
هميشه شكّ و ترديدها چه در مسائل اعتقادى و چه غير آن، در افرادى پيدا مى‏شود كه از يقين قوى برخوردار نيستند. كسانى كه يقين در آنها به مرحله كمال نرسيده است، در هجوم شياطين تأثير پذير بوده، و وسوسه‏هاى آنها در اين گونه افراد، اثرات سوئى به جا مى‏گذارد؛ ولى آنان كه يقين قلبشان را فرا گرفته است، همچون سدّ آهنين در برابر هجوم شياطين پايدارى مى‏كنند.
حضرت امام باقرعليه السلام مى‏فرمايند:
... فَيَمُرُّ الْيَقينُ بِالْقَلْبِ فَيَصيرُ كَأَنَّهُ زُبُرُ الْحَديِدِ. (٢٠٧)
وقتى كه يقين به دل راه يافت، آن را همچون قطعه آهن محكم و قوى مى‏سازد.
با استحكام قلب نه تنها شكّ و ترديد در مسائل اعتقادى در دل انسان ايجاد نمى‏شود، و نه تنها يقين همچون دژى محكم او را حفظ مى‏كند، بلكه به او قدرت مى‏دهد تا بر ايمان و يقين ديگران نيز بيفزايد.
اينك داستانى از ايمان و يقينِ يكى از استوانه‏هاى علمى شيعه را كه اعتقاد به مسائل دينى را در قلوب ديگران افزود، مى‏نگاريم:

حضور در مجلس مباهله علماء شيعه با تحمّل رنجهاى فراوان، توانسته‏اند از دين خدا پاسدارى نموده و آن را از انحراف باز دارند. بزرگان ما در راه دفاع از حريم ولايت و اثبات مذهب شيعه از هر گونه كوششى دريغ نورزيده‏اند و بر اساس اعتقاد و يقين به مقام ارجمند اهل بيت عصمت‏عليهم السلام حتّى حاضر به مباهله با دشمنان و مخالفين دين شده‏اند، و با اين عمل خارهايى را كه در مسير ولايت قرار داشت، نابود نموده و از اين راه دشمنان را به نابودى كشانده‏اند.
مباهله عالم جليل القدر جناب «محمّد بن احمد» كه نمونه‏اى از اين فداكاريها است، حقيقت عقايد شيعه را حتّى براى دشمنان نمايان ساخت. او از شخصيّتهاى بزرگ شيعه است و بعضى از علماء بزرگ مانند مرحوم شيخ مفيد از او روايت نقل كرده‏اند.
او كتابهاى فراوانى پيرامون عقايد شيعه تصنيف كرده، و از محضر پرفيض جناب قاسم بن علاء - كه از وكلاء ناحيه مقدّسه بوده - استفاده شايانى برده است.
او از آنجا كه بينائى خود را از دست داده بود و از نعمت خواندن و نوشتن بى‏بهره بود، معلوماتى را كه در سينه داشت، بوسيله كاتب به رشته تحرير درآورد و به اين صورت، كتابهاى زيادى را به جامعه شيعه عرضه داشت. او در نزد سيف الدوله همدانى منزلتى رفيع داشت و در محضر او با قاضى موصل كه دست از تعصّب جاهلانه بر نمى‏داشت، دست به مباهله زد.
مجلس مباهله برگزار شد و قاضى موصل پس از پايان يافتن مباهله سلامتى خود را از دست داد. تب او را فرا گرفت و همان دستى را كه در مباهله بلند كرده بود، سياه شد و روز ديگر به هلاكت رسيد. (٢٠٨)
عالم بزرگ شيعه مرحوم احمد بن محمّد بر اثر يقين و اعتقاد كاملى كه داشت با قلبى محكم و دلى استوار، بر دشمن متعصّب پيروز شد و با اين كار، حقّانيت عقايد شيعه را براى همگان آشكارتر ساخت و بذر يقين را در قلب آنان بارور ساخت.
تاريخ شيعه از اين نمونه‏ها كه بزرگان دين با قلبى استوار با دشمن به مقابله پرداخته‏اند و اعتقاد و يقين را در قلوب ديگران ايجاد نموده‏اند، بسيار دارد.
«ميرفندرسكى» نمونه ديگرى است از كسانى كه توانستند با يقين كامل، در ضمن جريانى بسيار جالب، دشمن را محكوم نموده و بذر ايمان و يقين را در قلب و جان ديگران بيفشانند.
اين جريان را مرحوم نراقى در كتاب «خزائن» چنين آورده است:
«ميرفندرسكى» در ايّام سياحت به يكى از شهرهاى كفّار رسيد و با مردم آن سامان به گفتگو نشست. روزى گروهى از آنان گفتند: يكى از دلائل ما بر حقيقت داشتن عقيده ما و بطلان عقايد شما اين است كه معبدهاى ما نزديك به دو هزار سال است بنا شده و اثرى از خرابى در آنها ديده نمى‏شود و اكثر مساجد شما صد سال باقى نمى‏ماند و خراب مى‏شود، و چون حقيقت هر چيزى حافظ آن است، پس دين ما بر حق است.
بر اساس يقين و اعتقادى كه قلب «ميرفندرسكى» را همچون آهن محكم نموده بود، در جواب فرمود:
سبب باقى ماندن معبدهاى شما و خراب شدن مسجدهاى ما اين نيست، بلكه راز آن اين است كه در مسجدهاى ما عبادتهاى صحيح انجام مى‏شود، و نام خداوند بزرگ در مساجد ما برده مى‏شود، بنا طاقت تحمّل آن را ندارد به اين جهت خراب مى‏شود.
امّا معبدهاى شما از عبادتهاى صحيح خالى است، بلكه گاهى اعمال فاسد در آنجا به عمل مى‏آيد، از اين جهت سستى و خرابى در آن پيدا نمى‏شود و اگر عبادتهاى ما و نام پروردگار ما در معبدهاى شما برده شود، تاب تحمّل آن را ندارد و خراب مى‏شود.
آنان گفتند: اين كارى است آسان، تو داخل معبد ما شو و در آنجا عبادت كن، تا راستگويى ما و كذب شما معلوم شود.
سيّد قبول فرمود و با توكّل به خداوند بزرگ وضو گرفت و به اهل بيت عصمت‏عليهم السلام توسّل جست. آن گاه به معبد بزرگ آنان كه در نهايت استحكام بنا شده بود و قريب دو هزار سال از تاريخ بناى آن مى‏گذشت، وارد شد.
گروه بسيارى از مردم آن سامان به نظاره نشستند، سيّد پس از ورود به معبد، اذان و اقامه گفت و با نيّت نماز به آواز بلند گفت: «اللّه اكبر» و از معبد بيرون دويد! ناگهان سقف معبد فرو ريخت و ديوارهاى آن نيز خراب شد. (٢٠٩)
بر اثر وقوع اين كرامت، گروه بسيارى از كفّار به دين اسلام مشرّف شدند. (٢١٠)
اعتقاد و يقينى كه «ميرفندرسكى» داشت، قلب او را محكم كرده و همچون كوه او را استوار نموده بود.

٢ - يقين ارزش اعمال شما را افزايش مى‏دهد اگر اكسير را به ماده كم ارزش طرح كنيد، آن را به فلزى پرارزش تبديل مى‏كند و قيمت آن را چندين برابر افزايش مى‏دهد. يقين نيز همين گونه است. زيرا يقين افزايش دهنده ارزش اعمال است. عمل اندك و قليل، اگر با يقين توأم شود، نزد خداوند ارزشش از عمل بسيارى كه با شكّ و ترديد انجام شده، چندين برابر بيشتر است.
حضرت امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايند:
اِنَّ الْعَمَلَ الدَّائِمَ الْقَليلَ عَلَى الْيَقينِ اَفْضَلُ عِنْدَاللَّهِ مِنَ الْعَمَلِ الْكَثيرِ عَلى غَيْرِ الْيَقينِ (٢١١)
عمل اندكى كه به آن مداومت شود اگرچه كم باشد، در صورتى كه با يقين همراه باشد، در نزد خداوند برتر است از عمل بسيارى كه بدون يقين انجام شود.
اين فرمايش به گونه‏اى آشكار دلالت مى‏كند كه يقين ارزش دهنده اعمال و رفتار انسان است. به طورى كه فضيلت عمل قليل كه توأم با يقين باشد، بيشتر است از عمل بسيارى كه حالت يقين در آن نباشد.
بنابراين يقين چون ماده اكسير است كه فلز كم ارزش را به سيم و زر تبديل مى‏كند. يقين نيز اين چنين است، زيرا قدرت دارد عمل كوچك و قليل را بدليل آن كه همراه با يقين صورت گرفته است، داراى ارزش و قيمت فراوان بنمايد.
توجّه داشته باشيد، عمل اندكى كه در پيشگاه خداوند داراى ارزش فراوان است، در بسيارى از موارد در ظاهر نيز آثار مهمّى را دربردارد. جريانى كه اينك مى‏آوريم، شاهد گويايى بر اين حقيقت است:
مرحوم آيةاللَّه العظمى خوئى در رابطه با اثرات «بسم اللَّه الرحمن الرحيم» در صورتى كه با يقين گفته شود، جريان بسيار جالبى را از شيخ احمد، خادم استاد الفقهاء مرحوم ميرزاى بزرگ شيرازى نقل كرده‏اند كه وى گفته است: مرحوم ميرزا خادم ديگرى داشتند به نام شيخ محمّد كه پس از فوت مرحوم ميرزا، از همنشينى با مردم كناره گرفت.
روزى شخصى نزد شيخ محمّد رفت، ديد هنگام غروب آفتاب چراغ خود را از آب پر نمود و روشن كرد و چراغ كاملاً افروخته شد! آن شخص بسيار تعجّب كرد و علّت آن را از او پرسيد.
شيخ محمّد در جواب گفت: پس از فوت مرحوم ميرزا از غم و اندوهِ جدائى از آن بزرگوار، معاشرت با مردم را قطع نمودم و اوقات خود را در خانه بسر مى‏بردم. دلم بسيار گرفته و حزن و اندوه شديد وجودم را فرا گرفته بود.
در ساعات آخر يكى از روزها، جوانى به صورت يكى از طلاّب عرب بر من وارد شد و با من انس گرفت و تا غروب نزدم ماند. از بيانات او به قدرى خوشم آمد و لذّت بردم كه تمام غم و اندوه از دلم برطرف شد. چند روز او نزدم آمد و من با او مأنوس شدم.
در يكى از روزها كه با من صحبت مى‏كرد، به خاطرم آمد كه امشب چراغم نفت ندارد. چون در آن وقت رسم چنين بود كه مغازه‏ها را نزديك غروب مى‏بستند و شب همه مغازه‏ها بسته بود.
از اين جهت در فكر بودم كه اگر از ايشان اجازه خارج شدن از منزل براى خريد نفت بخواهم، از فيض سخنان ايشان محروم مى‏شوم، و اگر نفت خريدارى نكنم، شب را بايد در تاريكى بسر برم.
چون حالت تحيّر به من دست داد، متوجّه من شده و فرمود: ترا چه شده است كه به سخنان من خوب گوش نمى‏دهى؟ گفتم: دلم خدمت شماست. فرمود: نه درست دل نمى‏دهى. گفتم: حقيقت اين است كه امشب چراغم نفت ندارد.
فرمود: بسيار جاى تعجّب است كه اين همه ما برايت حديث خوانديم و از فضيلت «بسم اللَّه الرحمن الرحيم» سخن گفتيم و اين قدر بهره‏مند نشدى كه از خريد نفت بى‏نياز شوى! گفتم: يادم نيست چنين حديثى را كه مى‏فرمائيد!
فرمود: فراموش كرده‏اى كه گفتم از خواصّ و فوائد «بسم اللَّه الرحمن الرحيم» اين است كه چون آن را به قصدى بگويى، آن مقصود حاصل مى‏شود؟ تو چراغ خود را از آب پر كن و به اين قصد كه آب خاصيّت نفت را داشته باشد، بسم اللَّه الرحمن الرحيم بگو.
من قبول كردم، برخاستم چراغ خود را به همين قصد از آب پر نمودم و در آن هنگام گفتم: بسم اللَّه الرحمن الرحيم. آن را روشن كردم، افروخته شد و شعله كشيد. از آن زمان هر گاه خالى مى‏شود، آن را از آب پر مى‏كنم و بسم اللَّه مى‏گويم و روشن مى‏كنم.
مرحوم آيةاللَّه خوئى پس از نقل اين جريان فرمودند: تعجّب اين است كه پس از نشر اين قضيّه آن عمل از مرحوم شيخ محمّد از اثر نيفتاد. (٢١٢)
همان گونه كه ملاحظه كرديد، گفتن يك بسم اللَّه، چون با اعتقاد و يقين تلفظ مى‏شده، در ظاهر نيز داراى اثر شگفت و خارق‏العاده بوده است.
آنان كه داراى اسم اعظم هستند نيز، از اسمائى كه ميان همه مردم متداول است استفاده مى‏كنند؛ ولى آنچه كه عمل آنان را از ديگران ممتاز مى‏سازد، يقين آنان است؛ زيرا يقين آنان در تأثير نامى كه تلفّظ مى‏كنند، نقش اساسى دارد.

٣ - يقين باطن شما را اصلاح مى‏كند گاهى انسان بوسيله محاسبه و بررسى، خود را ظاهراً عامل به وظيفه‏اى كه دارد، مى‏پندارد؛ ولى از واقعيّت و حقيقتى كه در پس پرده قرار دارد، آگاهى ندارد. به همين خاطر در تشويش و اضطراب است. نمى‏داند آيا رفتار و كردار او واقعاً مورد رضايت خداوند هست يا نه؟ آيا باطن او از آلودگيها پاك است يا باطناً اسير دست شيطان و نفس است و خود بى‏اطلاع است؟ و بر فرض كه باطن او آلوده باشد، چگونه مى‏تواند از اين خطر سهمگين خود را رهائى بخشد؟ آيا راه نجات از اين رنج روحى كدام است؟
در پاسخ به اين سئوال مى‏گوئيم: ملاك پاكى سريره و صلاحيّت باطنى، وجود يقين به عقايد مكتب خاندان وحى است؛ چون يقين اصلاح كننده باطن است؛ زيرا در دعايى كه در شبهاى يكشنبه قرائت مى‏شود، آمده است:
اَللَّهُمَّ اَصْلِحْ بِالْيَقينِ سَرائِرَنا. (٢١٣)
خداوندا، بوسيله يقين باطنهاى ما را اصلاح فرما.
كسانى كه داراى يقين هستند، از ذاتى پاك و سرشتى نيكو برخوردارند، و از فساد و تباهى دور هستند. و آنان كه در باطن داراى تيره‏گيها بوده و داراى سريره بد هستند، مى‏توانند با ايجاد يقين و تقويت آن، باطن خود را اصلاح نمايند.
يقين، نه تنها مى‏تواند شعور و ضمير خودآگاه شما را از تأثير وسوسه‏هاى شيطان در امان نگه دارد، بلكه اگر در سريره و باطن شما فسادى وجود داشته باشد، آن را اصلاح نموده و زشتيها و بديهاى آن را مى‏زدايد.
به همين جهت پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم در ضمن خطبه‏اى مى‏فرمايند:
خَيْرُ ما اُلْقِيَ فِي الْقَلْبِ اَلْيَقينُ. (٢١٤)
بهترين چيزى كه در قلب مؤمن القاء مى‏شود، يقين است.
زيرا همان طور كه گفتيم: يقين نه تنها شعور خودآگاه، بلكه باطن را نيز از اشتباهات اعتقادى و اخلاقى پاك مى‏كند.

امورى كه يقين را متزلزل مى‏كنند

١ - شكّ و ترديد انسانى كه گرفتار شكّ و ترديد شده است، نه تنها ارزش معنوى خود را متزلزل مى‏سازد، بلكه تا آن هنگام كه در دست شكّ و وسواس اسير است، داراى حالت ركود و توقّف مى‏باشد و گامى براى پيشرفت معنوى بر نمى‏دارد. او براى نجات خود بايد شكّ و ترديدها را از صفحه دل پاك نمايد.
امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايند:
... اُنْفُوا عَنْ نُفُوسِكُمُ الشُّكُوكَ. (٢١٥)
شكّها را از نفسهاى خود برطرف كنيد.
بنابراين براى حفظ ارزشهاى روحى و معنوى بايد وسوسه و شكّ را از صفحه دل پاك كنيد و با ايجاد ايمان و يقين كامل، بر استحكام عقايد خود بكوشيد وگرنه، نه تنها در اعتقادات شما رخنه و تزلزل ايجاد خواهد شد، بلكه در وقوع آشوبهاى آخرالزمان شريك خواهيد بود؛ زيرا شكّ و ترديد از يك سو زمينه ساز فتنه‏ها، آشوبها و آزمايشات الهى است و از سوئى ديگر مبتلايان به شكّ و ترديد را در اين گونه امتحانات مردود مى‏نمايد.
در دستورات خاندان وحى كه امر به زدودن شكّ و ترديد فرموده‏اند، نه تنها از جهت قبول در آزمايشات الهى است، بلكه به خاطر از ميان بردن زمينه فتنه‏ها، آشوبها و امتحانات خدائى نيز امر به برطرف ساختن شكّ و ترديد نموده‏اند؛ زيرا همان گونه كه گفتيم شكّ و ترديد و گمانهاى بى‏مورد، زمينه ساز آشوبها و فتنه‏ها است. در مناجات مطيعين به خداوند عرض مى‏كنيم:
وَاَثْبِتِ الْحَقَّ في سَرائِرِنا فَاِنَّ الشُكُوكَ وَالظُّنُونَ لَواقِحُ الْفِتَنِ. (٢١٦)
خداوندا، حقّ را در باطن ما ثابت بگردان؛ زيرا به درستى كه شكّها و ظنّها، فتنه‏ها را بارور مى‏كنند.
با نگاه به صفحات تاريخ، مى‏توانيد اين حقيقت را مشاهده نمائيد. از صدر اسلام تاكنون فتنه‏هاى گمراه كننده‏اى كه جامعه مسلمان را به گمراهى كشيده، همواره به افرادى اصابت نموده است كه يقين خود را نسبت به راه مستقيم از دست داده و گرفتار شكّ و ظنّ شده‏اند.
در حقيقت شكّ وترديد وسيله‏اى‏است براى گرفتارشدن درفتنه‏ها و آشوبهاى گمراه‏كننده؛ و نه تنها به خاطر شكّ و ترديد، فتنه‏ها و آشوبها دامنگير انسانها مى‏شود، بلكه وجود افراد متزلزل و شكّاك زمينه ساز فتنه‏ها و آشوبها است.

٢ - گناه ارتكاب گناه و مخالفت با دستورات اهل بيت‏عليهم السلام، آن چنان شرم آور و تباه كننده مى‏باشد كه ممكن است بهترين حالات مردان خدا را از بين ببرد. بنابراين انجام گناه، نه تنها مانع ايجاد حالات معنوى است، بلكه داراى آن چنان قدرتى است كه مى‏تواند حالات ايجاد شده را درهم شكسته و نابود سازد.
داود رقّى اين روايت را از امام صادق‏عليه السلام نقل كرده است:
قالَ سَمِعْتُ اَباعَبْدِاللَّهِ‏عليه السلام: يَقُولُ اِتَّقُوااللَّهَ، وَلايَحْسُدْ بَعْضُكُمْ بَعْضا، اِنَّ عيسَى بْنَ مَرْيَمَ كانَ مِنْ شَرايِعِهِ السَّيْحُ فِي الْبِلادِ، فَخَرَجَ في بَعْضِ سَيْحِهِ وَمَعَهُ رَجُلٌ مِنْ الصَّحابَةِ قَصيرٌ، وَكانَ كَثيرُ اللُّزُومِ لِعيسَى بْنَ مَرْيَمَ، فَلَمَّا اِنْتَهى عيسى اِلَى الْبَحْرِ قالَ: بِسْمِ اللَّه، بِصِحَّةِ يَقينٍ مِنْهُ، فَمَشى عَلى ظَهْرِ الْماءِ، فَقالَ الرَّجُلُ الْقَصيرُ حينَ نَظَرَ اِلى عيسى جازَهُ: بِسْمِ اللَّه، بِصِحَّةِ يَقينٍ مِنْهُ فَمَشى عَلَى الْماءِ وَلَحِقَ بِعيسى، فَدَخَلَهُ الْعُجْبُ بِنَفْسِهِ.
فَقالَ: هذا عيسى رُوحُ اللَّهِ يَمْشي عَلَى الْماءِ وَاَنَا اَمْشي عَلَى الْماءِ، فَما فَضْلُهُ عَلَيَّ؟ قالَ: فَرُمِسَ فِي الْماءِ فَاسْتَغاثَ بِعيسى فَتَناوَلَهُ مِنَ الْماءِ فَاَخْرَجَهُ، ثُمَّ قالَ لَهُ: ما قُلْتَ يا قَصيرُ؟ قالَ: قُلْتُ: هذا رُوحُ‏اللَّه يَمْشي عَلَى الْماءِ وَاَنَا اَمْشي، فَدَخَلَني مِنْ ذلِكَ عُجْبٌ.
فَقالَ لَهُ عيسى: لَقَدْ وَضَعْتَ نَفْسَكَ في غَيْرِ الْمَوْضِعِ الَّذي وَضَعَكَ اللَّه فيهِ، فَمَقَّتَكَ اللَّهُ على ما قُلْتَ، فَتُبْ اِلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ مِمَّا قُلْتَ. قالَ: فَتابَ الرَّجُلُ وَ عادَ اِلَى الْمَرْتَبَةِ الَّتي وَضَعَهُ اللَّهُ فيها، فَاتَّقُواللَّهَ وَلايَحْسُدَنَّ بَعْضُكُمْ بَعْضا. (٢١٧)
داود رقّى مى‏گويد: از امام صادق‏عليه السلام شنيدم كه مى‏فرمود: از خداوند بپرهيزيد و بعضى بر بعض ديگر حسد نورزيد. از شريعت حضرت عيسى بن مريم سياحت در بلاد بود؛ در يكى از اين سياحتها مردى كوتاه قد كه زياد ملازم آن حضرت مى‏شد، همراه او بود؛ آنها رفتند تا به دريا رسيدند.
حضرت عيسى گفت: بسم اللَّه با يقينِ صحيحى كه داشت، آن گاه روى آب به راه افتاد. وقتى كه آن مرد اين جريان را ديد، او نيز با يقين درست گفت: بسم اللَّه و به روى آب به راه افتاد و خود را به حضرت عيسى رساند.
آن گاه حالت عجب او را فرا گرفت؛ با خود گفت: اين عيساى روح اللَّه است كه روى آب راه مى‏رود، من نيز به روى آب راه مى‏روم، بنابراين برترى او بر من چيست؟! پس در آب فرو رفت.
آن گاه از حضرت عيسى كمك خواست. حضرت عيسى او را از آب گرفته و خارج نمود. سپس به او فرمود: با خود چه گفتى؟ او آنچه را با خود گفته بود، به حضرت عيسى عرض كرد و گفت: از اين جهت مرا عجب فرا گرفت.
حضرت عيسى به او فرمود: خودت را در غير جائى كه خدا تو را در آن نهاده است قرار دادى. پس خداوند به سبب آنچه كه گفتى با تو دشمنى ورزيد، بنابراين بازگرد بسوى خداوند و توبه كن از آنچه كه گفتى. آن گاه آن مرد توبه كرد و به رتبه‏اى كه خداوند او را در آن قرار داده بود برگشت.
پس از خداوند بپرهيزيد و بعضى از شما به بعضى ديگر حسادت نورزند.
اين روايت دليل روشن و گويايى است بر اين واقعيّت كه گناه مى‏تواند بهترين حالات اولياء خدا را از دست آنان بربايد و از اوج معنويّت آنان را سقوط دهد.

يقين‏هاى از دست رفته

با رجوع به تاريخ و نگاه به صفحات آن، با افرادى روبرو مى‏شويم كه در مدّتى از زندگى خويش، از يقين و اعتقاد والائى برخوردار بوده‏اند؛ ولى داراى استقامت و ثبات قدم نبوده‏اند و بر اثر گناه، ايمان و يقين خود را از دست داده‏اند.
يكى از اين گونه افراد «زبير» است كه پس از رحلت پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم، در دفاع از حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام و اهل بيت وحى‏عليهم السلام بيشتر از همه فعّال بود و در ميان ياران خاصّ آن بزرگوار مظلوم، شجاعت بيشترى از خود ظاهر ساخت؛ ولى با بزرگ شدن فرزندانش بوسيله وسوسه‏هاى شيطانى آنان، ايمان و اعتقادش تبديل به شكّ و ترديد و سرانجام به انكار و جنگ و ستيز با حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام شد.
آن بزرگوار درباره او مى‏فرمايند:
ما زالَ كانَ الزُّبَيْرُ مِنَّا اَهْلَ الْبَيْتِ حَتَّى نَشَأَ بَنُوهُ فَصَرَفُوهُ عَنَّا. (٢١٨)
هميشه زبير از ما اهل بيت بود تا آن گاه كه فرزندانش بزرگ شدند و او را از ما رويگردان نمودند.
به اين جهت بايد در دعاها از خداوند بخواهيم به ما يقينى عنايت كند كه پس از آن شكّ و انكار ايجاد نشود.
در دعاى روز جمعه كه از امام صادق‏عليه السلام نقل شده مى‏خوانيد:
اَللَّهُمَّ اِنّي اَسْأَلُكَ ايماناً صادِقاً وَيَقيناً لَيْسَ بَعْدَهُ كُفْرٌ. (٢١٩)
خداوندا، از تو مسئلت مى‏نمايم يقينى را كه پس از آن كفر و انكار نباشد.
اين گونه تعبيرات، خود دليلى است واضح كه بر اثر گناه امكان از دست دادن حالت يقين و ايجاد حالت شكّ و ترديد و يا نفى و انكار وجود دارد.
آنان كه به مرز يقين وارد شده‏اند، بايد توجّه داشته باشند كه نفس امّاره قوى است، و در صورت غفلت و كم توجّهى ممكن است يقين خود را از دست داده و به كفر و انكار مبتلا شوند. از اين رو بايد از خداوند خواستار يقينى باشيم كه پس از آن، تزلزل وجود نداشته باشد.
بنابراين قلبى كه انوار تابناك يقين او را روشن ساخته و در اعماق او جا گرفته، ممكن است بر اثر گناه، نورانيّت خود را از دست داده و حالتى ديگر به خود بگيرد.
به اين جهت هيچ گاه نبايد صاحبان صفات و خصلتهاى معنوى را، خودبينى فرا گيرد؛ زيرا خدائى كه يقين را در قلب آنها القاء كرده است، قدرت دارد به خاطر خودبينى آن را باز گيرد.

راه‏هاى تحصيل يقين

١ - كسب معارف با ارزش فراوانى كه در فرمايشات گهربار اهل بيت‏عليهم السلام براى مقام يقين ذكر شده است، اين سئوال در اذهان خطور مى‏كند كه چگونه مى‏توان به مقام يقين دست يافت؟ پاسخ اين سئوال نيز در گفتار آن بزرگواران موجود است.
از راههاى بسيار مؤثّر براى بدست آوردن يقين، معرفت است. در صورتى كه انسان از آگاهى به معارف الهى بهره‏مند شود، از اعتقاد راسخ و مقام يقين برخوردار خواهد شد.
اين حقيقتى است كه در روايات به آن تصريح شده است. در مواعظ خداوند به پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم در شب معراج آمده است:
وَالْمَعْرِفَةُ تُورِثُ الْيَقينَ، فَاِذا اسْتَيْقَنَ الْعَبْدُ لايُبالي كَيْفَ اَصْبَحَ، بِعُسْرٍ اَمْ بِيُسْرٍ ... (٢٢٠)
معرفت موجب يقين مى‏شود، پس هرگاه بنده داراى يقين شد، باكى ندارد كه شب را چگونه به روز آورد؛ به سختى باشد يا راحتى.
بنابراين، ترديدها و اضطرابها نوعاً از كمبود يقين ايجاد مى‏شود. بايد براى رفع آنها حالت يقين را در خود ايجاد كنيد و براى ايجاد حالت يقين، بايد كسبِ معرفت كنيد؛ زيرا با فراگرفتن معارف اهل بيت‏عليهم السلام مى‏توان به مقام والاى يقين راه يافت.

٢ - دعا و نيايش از وظائف ما دعا و نيايش به درگاه خداوند براى ايجاد و افزايش يقين است.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام در يكى از خطبه‏هاى خود به نام خطبه «معروفه» مى‏فرمايند:
عِبادَ اللَّهِ سَلُوا اللَّهَ الْيَقينَ. (٢٢١)
بندگان خدا، از خداوند بخواهيد به شما يقين عنايت كند.
بنابراين يكى از راههايى كه براى ايجاد و افزايش يقين به ما ارشاد فرموده‏اند، خواستن از خدا است. در فرمايشات خاندان وحى درباره كيفيّت و چگونگى يقين نيز راهنماييهائى فرموده‏اند.
از آنجا كه انسان هر لحظه در خطر سقوط و هلاكت قرار دارد، ممكن است يقين خود را از دست داده و دچار ضعف و سستى در ايمان و عقيده شود. لذا ما را به دعا براى به دست آوردن يقينِ صادقانه، ارشاد فرموده‏اند. صلحا و ابرار بر اثر دعا براى به دست آوردن يقين صادقانه از آن برخوردار شده‏اند.
انسانى كه از شكّ و وسوسه رهايى يافته و به مقام يقين صادقانه راه يافته، همچون انسانى است كه پس از كفر دوباره تجديد حيات نموده و از ظلمت و تاريكى كفر نجات يافته و به عالم نور وارد شده باشد.
خداوند متعال در قرآن مجيد مى‏فرمايد:
«اَوَ مَنْ كانَ مَيِّتاً فَاَحْيَيْناهُ وَجَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها ». (٢٢٢)
آيا كسى كه مرده بوده )كافر بود(، پس ما او را حيات بخشيديم )هدايت كرديم( و نورى براى او قرار داديم كه بوسيله آن در ميان مردم راه رود، مثل كسيست كه در ظلمات )كفر( است و از آن رهائى ندارد؟!
اين آيه همچون مثالى است براى آنان كه از ظلمت شكّ و ترديد كه براى قلب همچون مرگ است، نجات يافته و به عالم يقين كه حياتبخش دل مى‏باشد، راه يافته باشند. آيا اين گونه افراد همانند كسانى هستند كه هنوز گرفتار تاريكيهاى شكّ و ترديد و وسوسه مى‏باشند.
همان گونه كه شكّ و ترديد، دل را سياه مى‏كند، يقين قلب را نورانى مى‏سازد؛ بلكه نورانى‏ترين قلبها از آنِ كسانى است كه به مقام يقين رسيده‏اند.
حضرت امام باقرعليه السلام مى‏فرمايند:
لا نُورَ كَنُورِ الْيَقينِ. (٢٢٣)
نورى همانند نور يقين نيست.
آيا افرادى كه صاعقه مرگبار ترديد و وسوسه آنان را فرا گرفته است، همانند شخصيّتهائى هستند كه قلبشان را نور يقين احاطه كرده است؟!
آيا فردى كه بر اثر شكّ و ترديد، ارزشهاى موجود خود را به نيستى كشيده، همانند انسانى است كه با تلألؤ انوار يقين قلبش صفا يافته و از حيات و قدرت و نيروئى تازه برخوردار است؟
پس براى آن كه قلب ما از انوار تابناك يقين نورانى باشد، بايد از خداوند بخواهيم به ما يقين صادقانه عنايت فرمايد؛ زيرا يقين اگر صادقانه باشد، بزرگترين امتحانات نه تنها آن را سست نمى‏كند، بلكه بر استحكام و قوّت آن مى‏افزايد.
پس در صورتى يقين صادقانه است كه تزلزل ناپذير باشد و در امتحانات، ضعف و سستى نداشته باشد. در دعايى كه از حضرت امام صادق‏عليه السلام در تعقيب نماز ظهر وارد شده، از خداوند اين گونه مسئلت مى‏شود:
اَسْأَلُكَ حَقايِقَ الْاِيمانِ وَصِدْقَ الْيَقينِ فِي الْمَواطِنِ كُلِّها. (٢٢٤)
خداوندا، از تو مسئلت مى‏نمايم حقيقتهاى ايمان و صدق يقين را در تمام مواطن.
تعبيرى كه امام صادق‏عليه السلام در تعقيب نماز ظهر ذكر نموده‏اند، بيانگر اين نكته است كه در همه موارد حتّى در سخت‏ترين آنها، بايد يقين محكم و صادقانه و خلل ناپذير باشد، به حدّى كه در سخت‏ترين حالات و دشوارترين امتحانات پاى برجا بوده و ضعف و تزلزل در آن پديدار نشود.
بدست آوردن اين گونه يقين آسان نيست و بايد براى ايجاد شدن آن دست به دعا برداشت؛ زيرا يقين صادقانه از صفات اولياء خداست و همگان را بر آن دسترسى نيست.

٣ - تهذيب نفس با اصلاح نفس و تهذيب آن از خطرات و خطورات نفسانى و شيطانى، مى‏توان به عالم يقين راه يافت و از سرچشمه آب حيات سيراب شد و دل و جان را از طراوت آن صفا بخشيد.
زيرا يقين مى‏تواند انسان را به مقصود نهايى رهنمون شود و در صورت ازدياد، او را به مقصد اصلى برساند.
بنابراين مى‏توانيد با تهذيب و اصلاح نفس، يقين خود را افزايش دهيد. اين حقيقتى است كه حضرت امام موسى بن جعفرعليهما السلام به آن تصريح فرموده‏اند:
... بِاِصْلاحِكُمْ اَنْفُسَكُمْ تَزْدادُوا يَقيناً وَتَرْبَحُوا نَفيساً ثَميناً، رَحِمَ اللَّهُ امْرَءً هَمَّ بِخَيْرٍ فَعَمِلَهُ اَوْ هَمَّ بِشَرٍّ فَارْتَدَعَ عَنْهُ، ثُمَّ قالَ: نَحْنُ نُؤَيِّدُ الرُّوحَ بِالطَّاعِةِ للَّهِِ وَالْعَمَلِ لَهُ. (٢٢٥)
آن حضرت فرمودند: بوسيله اصلاح نمودن نفس خود، يقين خود را افزايش مى‏دهيد و شى‏ء پر قيمتى را سود مى‏بريد. خداوند رحمت كند مردى را كه به كار خوب همّت گمارد و آن را انجام دهد يا به كار زشتى تصميم داشته باشد، ولى خود را از انجام آن باز دارد. آن گاه حضرت فرمودند: ما اهل بيت روح را به وسيله طاعت براى خداوند و عمل براى او تأييد مى‏كنيم.
پس با اصلاح نفس بر يقين انسان افزوده مى‏شود؛ زيرا شكّ كه مخالف يقين است يا بر اثر وسوسه شيطان ايجاد مى‏شود و يا با حديث نفس؛ و در صورت تهذيب و اصلاح نفس، حديث نفس و وسوسه شيطان مغلوب مى‏شوند.
از مجموع فرمايشات اهل بيت‏عليهم السلام چنين استفاده مى‏كنيم:
ميان حالت يقين و اصلاح نفس تلازم است؛ يعنى لازمه اصلاح نفس، افزايش حالت يقين و لازمه وجود يقين محكم، اصلاح نفس است.
بنابراين با تهذيب نفس، مى‏توانيد يقين خود را افزايش دهيد و همچنين با تقويت يقين، مى‏توانيد باطن و نفس خود را پاكسازى كنيد، و با پاكسازى نفس و ايجاد يقين از قدرتهاى بزرگ روحى استفاده كنيد.
وجود يقين در افرادى كه كرامات و امور خارق العاده از آنان ظاهر شده است، كاملاً مشهود است. جريانى كه مى‏آوريم گواه بر اين حقيقت است.
از مرحوم حاج شيخ حسنعلى اصفهانى نقل شده است كه ايشان فرمودند: در سفر حجّ، وقتى وارد حجاز شديم، چون پول همراه نداشتيم و شريفِ مكّه نيز مبلغى پول به عنوان «خاوه» از هر مسافر دريافت مى‏كرد، ناچار با عدّه‏اى كه مايل به پرداخت وجهى از اين بابت نبودند، از راه فرعى از جدّه عازم مكّه شديم.
در بين راه با مأمورين حكومتى برخورديم؛ آنها مانع حركت ما شدند و گفتند: در اين محلّ بمانيد تا مأمورين وصول «خاوه» بيايند و پس از پرداخت پول به راه خود ادامه دهيد، در غير اين صورت حق ورود به مكّه را نداريد. همگى در سايه چند درخت خرما به انتظار مأمورين وصول نشستيم.
تمام همراهان پولهاى خود را حاضر كردند و به من گفتند: شما نيز پول خود را حاضر كنيد. گفتم: من پولى همراه ندارم. گفتند: اگر طمع دارى كه ما به تو پول دهيم، پولى به تو نخواهيم داد؛ اگر پولى هم ندهى، نمى‏توانى به سوى خانه خدا بروى. گفتم: من به شما طمع ندارم، بلكه به خداوند طمع دارم كه مرا يارى خواهد كرد. گفتند: در اين بيابان عربستان، خداوند چگونه تو را يارى خواهد كرد؟
گفتم: حديثى از رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم روايت شده: كسى كه به مردم خدمت كند و مزدى نخواهد، خداوند در بيابان در حال گرفتارى، همچون سيلى كه از كوه جارى مى‏شود و موانع را برطرف مى‏سازد، موانع كار او را رفع مى‏نمايد و او را يارى مى‏كند.
پس از ساعتى، آنها سؤال خود را تكرار كردند و من نيز همان پاسخ را به آنها دادم. آنها با تمسخر گفتند: گويا اين شيخ حشيش كشيده كه اين حرفها را مى‏زند، والّا در بيابان غير از ما كسى نيست كه به او كمك كند؛ ما نيز به هيچ وجه به او كمك نخواهيم كرد.
ساعتى نگذشت كه از دور گردى ظاهر شد، به همراهان گفتم: اين خيرى است كه به سوى من مى‏آيد و آنها استهزاء كردند. پس از لحظاتى از ميان گرد و خاك دو نفر سوار ظاهر شدند كه اسبى را يدك مى‏كشيدند، به ما نزديك شدند. يكى از آن دو گفت: آقا شيخ حسنعلى اصفهانى در بين شما كيست؟
همراهان مرا نشان دادند. او گفت: دعوت شريف را اجابت كن. سوار بر اسب شدم و به اتّفاق مأمورين به سوى جايگاه شريفِ مكّه راه افتاديم.
وقتى وارد چادر «شريف» مكّه شديم، ديدم مرحوم شيخ فضل‏اللَّه نورى و مرحوم حاج شيخ محمّد جواد بيدآبادى - كه مرا با آنها سابقه مودّت بود - نيز در آنجا حضور دارند. شريف مكّه حاجتى داشت كه من بخواست خداوند آن را برآورده ساختم.
بعد از آن معلوم شد كه شريف ابتدا حاجت خود را خدمت مرحوم شيخ فضل‏اللَّه نورى عرض كرده و مرحوم شيخ فضل‏اللَّه به او فرموده بودند: انجام حاجت شما به دست شخصى است به اين نام؛ دستور دهيد ايشان را پيدا كنند و اينجا بياورند و حتماً ايشان جزء پياده‏ها هستند. از اين رو شريف دستور مى‏دهد كه مأمورين به تمام راههاى فرعى بروند و هر جا مرا يافتند نزد او ببرند.
آرى يقين در ظهور كرامات و امور خارق العاده از اولياء خدا، داراى نقش اساسى است.

نتيجه بحث

افكار و انديشه‏هاى ما در صورتى اثرى بسزا دارد كه از صفت يقين نسبت به آنها برخوردار باشيم. آنان كه در جستجوى مقامات عالى معنوى و جوياى رسيدن به معارف الهى هستند، بايد زمينه ايجاد يقين را در خود به وجود آورند.
كسانى كه با عالم غيب در ارتباط هستند نيروى يقين را در خود ايجاد نموده و به تقويت و پرورش آن پرداخته‏اند؛ زيرا يقين شرط اساسى براى رسيدن به عالم معنى و دست يافتن به مقامات معنوى است.
با ايجاد يقين، مى‏توانيد دلهاى پژمرده و قلبهاى زنگار گرفته را حيات تازه بخشيده و مرضهاى روح و آلودگيهاى فكرى را از آن بزدائيد. در اين صورت هم باطن شما اصلاح مى‏شود و هم ارزش اعمال روزانه شما در پيشگاه خداوند افزايش مى‏يابد.
كسب معارف، تهذيب نفس، مجالست با بزرگان دين و اولياء خدا، بهترين راههاى كسب يقين است.
ترك گناه از شرايط مهمّ و اساسى حفظ يقين است؛ زيرا گناه و معصيت مى‏تواند ايمان و يقين را كه در طول سالها به دست آمده نابود كند.

گر عزم تو محكم و متين آمده است
در پرتو انوار يقين آمده است
تا نور يقين به دل نتابيد، كجا؟
سرپنجه عزم، از آستين آمده است؟



پى نوشت ها

(1) - نهج‏البلاغه: كلمات قصار 335.
(2) - بحار الأنوار: 329/14، از تنبيه الخواطر: 229/2.
(3) - بحار الأنوار: 409/69، نهج البلاغه: كلمات قصار 109.
(4) - بحار الأنوار: 310/67.
(5) - تحف العقول: 93.
(6) - بحار الأنوار: 322/71، از اصول كافى: 55/2.
(7) - شرح غرر الحكم: 321/5.
(8) - همان كتاب: 322.
(9) - بحار الأنوار: 431/13.
(10) - سوره آل عمران، آيه 190 و 191.
(11) - شرح غررالحكم: 162/3.
(12) - شرح غررالحكم: 401/6.
(13) - شرح غررالحكم: 19/4.
(14) - شرح غررالحكم: 324/5.
(15) - شرح غررالحكم: 272/5.
(16) - امالى الطوسى: 114/1، بحار الأنوار: 403/77.
(17) - شرح غررالحكم: 214/4.
(18) - بحار الأنوار: 163/95.
(19) - شرح غررالحكم: 372/5.
(20) - شرح غررالحكم: 280/5.
(21) - نيروهاى شگرف مغز: 119.
(22) - تقويت و تمركز فكر: 132.
(23) - بحار الأنوار: 408/21.
(24) - بحار الأنوار: 104/75.
(25) - بحار الأنوار: 101/75.
(26) - بحار الأنوار: 103/75.
(27) - بحار الأنوار: 102/75.
(28) - بحار الأنوار: 103/75.
(29) - نهج البلاغه: خطبه 35.
(30) - اگر مسلمانان صدر اسلام به اين فرمايش گهربار اوّل مظلوم عالم حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام گوش فرا داده و به آن عمل مى‏نمودند، حكومت جابرانه جبت و طاغوت و وارثان آنها بر سر مردم ستمديده سايه نمى‏افكند. ولى آن همه نصيحتهائى كه مردم آثار مخالفت با آنها را تجربه كرده بودند، در قلوب زنگار گرفته جاى نگرفت و متأسّفانه تاريخ سياه انسانها، همچنان تكرار شد.
(31) - نهج البلاغه، قصار الحكم: 202.
(32) - نهج البلاغه، قصار الحكم: 152.
(33) - بينديشيد و ثروتمند شويد: 19.
(34) - شرح غرر الحكم: 330/5.
(35) - شرح غرر الحكم: 606/2 .
(36) - بحار الأنوار: 342/72.
(37) - سوره الذّاريات، آيه 56.
(38) - تفسير نورالثقلين: 122/5.
(39) - بحار الأنوار: 148/51.
(40) - بحار الأنوار: 339/90.
(41) - نهج البلاغه: نامه 53.
(42) - شرح غرر الحكم: 305/5.
(43) - بحار الأنوار: 24/47.
(44) - شرح غرر الحكم: 394/5.
(45) - بحار الأنوار: 332/100.
(46) - بحار الأنوار: 124/99.
(47) - بحار الأنوار: 380/18.
(48) - شرح غرر الحكم: 500/4، بحار الأنوار: 14/78.
(49) - شرح غرر الحكم: 210/5.
(50) - بحار الأنوار: 217/71، از مجالس شيخ مفيدرحمه الله: 128.
(51) - بحار الأنوار: 222/71، از اصول كافى: 142/2.
(52) - بينديشيد و ثروتمند شويد: 140.
(53) - شرح غررالحكم: 288/5.
(54) - بحار الأنوار: 257/78.
(55) - إكمال الدين: 227، به نقل بحار الأنوار: 192/12.
(56) - فوائد الرضويّه محدّث قمى‏رحمه الله : 544.
(57) - تذكرة القبور: 71.
(58) - بحار الأنوار: 588/33.
(59) - بحار الأنوار: 211/70.
(60) - امالى صدوق: 198، به نقل بحار الأنوار: 205/7.
(61) - سوره نساء ، آيه 27.
(62) - بحار الأنوار: 24/70.
(63) - بحار الأنوار: 155/94.
(64) - نهج البلاغه: نامه 47، بحار الأنوار: 24/75.
(65) - رك: مغز متفكّر جهان شيعه: 439.
(66) - بحار الأنوار: 63/3 .
(67) - بحار الأنوار: 317/62.
(68) - شرح غرر الحكم: 262/3.
(69) - رك: زندگى و شخصيّت شيخ انصارى: 58.
(70) - رك: همان كتاب: 80.
(71) - رك: همان كتاب: 85 .
(72) - رك: همان كتاب: 90.
(73) - شرح غرر الحكم: 282/2.
(74) - نهج البلاغه: نامه 31.
(75) - شرح غرر الحكم: 120/2.
(76) - زندگانى و شخصيّت شيخ انصارى: 42.
(77) - شرح غرر الحكم: 112/5.
(78) - شرح غرر الحكم: 92/1.
(79) - نهج البلاغه، كلمات قصار: 325.
(80) - شرح غرر الحكم: 115/5.
(81) - نهج البلاغه، كلمات قصار: 261.
(82) - شرح غرر الحكم: 49/1.
(83) - شرح غرر الحكم: 499/2.
(84) - سوره رعد ، آيه 14.
(85) - سوره ابراهيم ، آيه 24.
(86) - نوشته خطّى استاد اعظم مرحوم آية اللَّه العظمى آقاى حاج شيخ مرتضى حائرى رضوان اللَّه عليه.
(87) - در دعاى مأثور چنين وارد شده است: »اَللَّهُمَّ اَوْصِلْني اِلَيْكَ مِنْ اَقْرَبِ الطُّرُقِ اِلَيْكَ وَاَسْهَلِها عَلَّيَ ...«. بحارالأنوار: 406/95 .
(88) - شرح غررالحكم: 87/5.
(89) - اصول كافى: 20/1.
(90) - بحار الأنوار: 173/102 و 183.
(91) - بحار الأنوار: 205/1.
(92) - سوره زخرف ، آيه 67.
(93) - بحار الأنوار: 102/77.
(94) - بحار الأنوار: 76/77.
(95) - بحار الأنوار: 81/19.
(96) - بحار الأنوار: 340/71.
(97) - اصول كافى: 30/1.
(98) - نهج البلاغه: نامه 69 .
(99) - معجزات و كرامات ائمّه اطهارعليهم السلام : 110.
(100) - اصول كافى: 375/2.
(101) - و 2 . نهج البلاغه: خطبه 86 .
(102) -
(103) - بحار الأنوار: 197/74.
(104) - شرح غرر الحكم: 289/2.
(105) - سوره نجم ، آيه 29.
(106) - سوره قصص ، آيه 79.
(107) - بحار الأنوار: 364/78.
(108) - شرح غرر الحكم: 86/5.
(109) - بحار الأنوار: 12/78.
(110) - بحار الأنوار: 307/70.
(111) - بحار الأنوار: 197/74.
(112) - بحار الأنوار: 6/78.
(113) - نهج البلاغه: نامه 53.
(114) - كتاب السبعين، منتخبات كراوس: 464، به نقل تحليلى از آراى جابر بن حيّان.
(115) - بحار الأنوار: 6/78.
(116) - بحار الأنوار: 128/78.
(117) - بحار الأنوار: 422/77.
(118) - بحار الأنوار: 294/12.
(119) - نهج البلاغه: خطبه 175.
(120) - بحار الأنوار: 242/51.
(121) - نهج البلاغه: نامه 78.
(122) - بحار الأنوار: 160/1، نهج البلاغه: نامه 31.
(123) - بحار الأنوار: 410/69.
(124) - بحار الأنوار: 391/70، مصباح الشريعه: 61.
(125) - سوره مائده ، آيه 30.
(126) - نهج البلاغه: كلمات قصار 202.
(127) - اصول كافى: 336/2.
(128) -
(129) - سوره رعد ، آيه 11.
(130) - بحار الأنوار: 193/90، البلد الأمين: 127، المصباح: 123، مصباح المتهجّد: 329.
(131) - بحار الأنوار: 46 ص 244، الخرائج: 229.
(132) - سوره صفّ ، آيه 14.
(133) - رك: العبقرىّ الحسان: 106/2.
(134) - شرح غرر الحكم : 160/5.
(135) - شرح غرر الحكم: 254/5.
(136) - بحار الأنوار: 50/44.
(137) - سوره لقمان ، آيه 17.
(138) - سوره انبياء ، آيه 83.
(139) - رك: معراج السعاده مرحوم نراقى.
(140) - نهج البلاغه: نامه 31.
(141) - بحار الأنوار: 61/34.
(142) - بحار الأنوار: 227/1.
(143) - سوره فيل ، آيه 1.
(144) - معجزات و كرامات ائمّه اطهارعليهم السلام : 200.
(145) - زندگانى و شخصيّت شيخ انصارى: 427.
(146) - سوره بقره، آيه 45.
(147) - سوره آل عمران ، آيه 200.
(148) - رك: تفسير عيّاشى: 212/1.
(149) - سوره انفال ، آيه 65 .
(150) - سوره مريم، آيه 51.
(151) - سوره يوسف، آيه 24.
(152) - بحار الأنوار: 283/52.
(153) - بحار الأنوار: 245/70، مصباح الشريعة: 52.
(154) - رك: فوائد الرضويّه محدّث قمى‏رحمه الله: 452.
(155) - بحار الأنوار: 229/70 و 261/84، اصول كافى: 16/2.
(156) - سوره غافر، آيه 14.
(157) - بحار الأنوار: 216/71.
(158) - سوره يونس، آيه 22.
(159) - سوره عنكبوت، آيه 65.
(160) - بحار الأنوار: 290/77.
(161) - بحار الأنوار: 230/70، اصول كافى: 16/2.
(162) - بحار الأنوار: 115/52.
(163) - بحار الأنوار: 249/70.
(164) - بحار الأنوار: 25/70.
(165) - بحار الأنوار: 215/77.
(166) - بحار الأنوار: 280/87.
(167) - اصول كافى: 468/2.
(168) - سوره مجادله، آيه 11.
(169) - سوره زمر، آيه 9.
(170) - بحار الأنوار: 204/1.
(171) - سوره اعراف، آيه 179.
(172) - بحار الأنوار: 185/1.
(173) - بحار الأنوار: 32/2.
(174) - نهج البلاغه: كلمات قصار 280.
(175) - بحار الأنوار: 32/2.
(176) - بحار الأنوار: 162/77.
(177) - علم و نابخردى: 76.
(178) - نهج البلاغه: خطبه 27.
(179) - روانشناسى ضمير ناخودآگاه: 78.
(180) - بحار الأنوار: 344/70.
(181) - فوائد الرضويه مرحوم محدّث قمى: 440.
(182) - بحار الأنوار: 2/2.
(183) - فوائد الرضويه مرحوم محدّث قمى: 406.
(184) - بحار الأنوار: 233/78.
(185) - تحف العقول مرحوم حرّانى: 457.
(186) - بحار الأنوار: 162/102.
(187) - سوره هود، آيه 88.
(188) - كنز الفوائد كراجكى به نقل بحار الأنوار: 210/5.
(189) - بحار الأنوار: 94/1.
(190) - فوائد الرضويّه محدّث قمى‏رحمه الله: 401.
(191) - فوائد الرضويّه محدّث قمى‏رحمه الله: 402.
(192) - فوائد الرضويّه محدّث قمّى‏رحمه الله: 401.
(193) - بحار الأنوار: 198/91.
(194) - بحار الأنوار: 10/24، تفسير الإمام العسكرى‏عليه السلام: 17، معانى الأخبار: 15.
(195) - بحار الأنوار: 37/98.
(196) - بحار الأنوار: 53/98.
(197) - بحار الأنوار: 382/100.
(198) - فوائد الرضويّه محدّث قمى‏رحمه الله: 411.
(199) - بحار الأنوار: 356/78.
(200) - شرح غرر الحكم: 308/5.
(201) - شرح غرر الحكم: 144/1.
(202) - سوره انعام، آيه 75.
(203) - سوره بقره آيه 260.
(204) - بحار الأنوار: 176/70.
(205) - بحار الأنوار: 219/77.
(206) - شرح غرر الحكم: 230/5.
(207) - بحار الأنوار: 185/78.
(208) - فوائد الرضويّه محدّث قمى‏رحمه الله : 388.
(209) - جامع الدرر: 370/2.
(210) - تذكرة القبور: 60.
(211) - اصول كافى: 57/2.
(212) - با محرمان راز: 54.
(213) - بحار الأنوار: 286/90.
(214) - بحار الأنوار: 211/21.
(215) - بحار الأنوار: 147/51.
(216) - بحار الأنوار: 147/94.
(217) - بحار الأنوار: 244/73، اصول كافى: 306/2.
(218) - بحار الأنوار: 347/28.
(219) - بحار الأنوار: 42/90.
(220) - بحار الأنوار: 27/77.
(221) - بحار الأنوار: 293/77.
(222) - سوره انعام، آيه 122.
(223) - بحار الأنوار: 165/78.
(224) - بحار الأنوار: 71/86.
(225) - اصول كافى: 268/2، بحار الأنوار: 194/69.


۸