اسرار موفقيّت ، جلد دوم

اسرار موفقيّت ، جلد دوم0%

اسرار موفقيّت ، جلد دوم نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 9

اسرار موفقيّت ، جلد دوم

نویسنده: سيد مرتضى مجتهدى سيستانى
گروه:

صفحات: 9
مشاهدات: 1838
دانلود: 63

توضیحات:

اسرار موفقيّت ، جلد دوم
  • پيشگفتار

  • 15- خودشناسى

  • پاكسازى نفس

  • خودشناسى و مكاشفه

  • نمونه‏اى از خودشناسى در غرب

  • عوامل خودشناسى

  • 1- نقش اراده در خودشناسى

  • اين گونه نفس را تضعيف كنيد

  • 2- نقش خوف از خدا، در خود شناسى

  • 3 - خودسازى و خودشناسى نهايى يا پاك سازى ضمير ناخود آگاه

  • موانع خود شناسى

  • 1- اعتياد به كارهاى ناپسند راه خودشناسى را مسدود مى‏كند

  • 2- خود فراموشى

  • جهل و تركِ ياد خدا، دو عامل خود فراموشى

  • نتيجه بحث

  • 16- آشنايى با معارف

  • معرفت اهل بيت عليهم السلام

  • گوشه‏اى از معارف

  • معارف را از چه راهى بياموزيم

  • شناخت عارف نماها

  • شناخت عارفان

  • از صفات عارفان

  • همنشينى با صاحبان معرفت

  • حفظ تعادل و هماهنگى در حالات عرفانى

  • نتيجه بحث

  • 17- عبادت و بندگى

  • عبادت چيست؟

  • عبادت بايد صادقانه باشد

  • اقسام عبادات

  • خدمت به برادران دينى

  • عبادات روحى

  • كراهت در عبادت

  • نشاط در عبادت

  • اثر نشاط در عبادت

  • محبّت اهل بيت‏عليهم السلام يا راز نشاط در عبادت

  • نتيجه بحث

  • 18- تقوا

  • تقوا و پرهيزكارى

  • تقوا قلب را حيات مى‏بخشد

  • رابطه تقوا و قلب

  • تقوا وسيله شناخت افكار رحمانى و شيطانى است

  • ارتباط و دوستى خود را بر اساس تقوا قرار دهيد

  • پرهيز از مال حرام

  • تقوا انسان را به مقامات عاليه مى‏رساند

  • اولياء خدا به پرهيزكارى همّت مى‏گمارند

  • استبدال بر اثر ترك تقوا

  • ثبات قدم در پرهيزكارى

  • نتيجه بحث

  • 19- كار و كوشش

  • تلاش و كوشش

  • در چه راهى تلاش كنيم؟

  • نفس خود را براى كار و كوشش آماده كنيد

  • مرحوم ملّا مهدى نراقى چگونه خود را براى فعاليّت آماده ساخت؟

  • براى درك حقيقت بايد كوشش كنيد

  • كار را آگاهانه شروع كنيد

  • شرائط كار و موانع آن را در نظر بگيريم

  • موانع كار و كوشش

  • 1- اعتياد و خوگرفتن به كارهاى بى‏ارزش

  • 2- خستگى و بيحالى

  • تلاش و توسّل براى يافتن دو كتاب خطّى

  • پركارى همراه با تدبير و سازماندهى

  • نتيجه بحث

  • 20- توسّل

  • ياد خدا و اهل بيت‏عليهم السلام

  • توسّل از نظر قرآن

  • توسّل در ميان ادعيه و زيارات

  • توسل مايه قرب انسان به خداوند است

  • توسل باعث مستجاب شدن دعاست

  • مسائل اعتقادى در توسّل

  • چند نكته اساسى درباره توسّل

  • 1- تطهير قلب

  • 2- توجّه و تمركز فكر در توسّل

  • نقش يقين در توسّلات

  • معرفت بر يقين انسان مى‏افزايد

  • نقش اضطرار در توسّلات

  • دختر مضطرّ در حرم حضرت ابوالفضل‏عليه السلام

  • نكته ديگر

  • استمداد از عالم غيب

  • توسل براى حلّ مشكلات علمى

  • ترك توسّل يا رمز گناه

  • نتيجه بحث

  • 21- محبّت اهل بيت ‏عليهم السلام

  • جاذبه محبّت

  • محبّت خاندان وحى

  • موجودات آسمانى و محبّت خاندان وحى

  • تقرّب به خداوند چه آثارى دارد؟

  • دوستى اهل بيت‏عليهم السلام با دوستان خود

  • وظيفه دوستان خاندان وحى

  • 1- ايجاد مودّت

  • 2- دوستى با دوستان اهل‏بيت‏عليهم السلام

  • 3- برائت از دشمنان اهل بيت‏عليهم السلام

  • 4- پيروى از خاندان وحى

  • 5 - محبّت اهل بيت‏عليهم السلام را در قلب ديگران تقويت كنيد

  • محبّت صادقانه

  • محبّتهاى دروغين

  • نتيجه بحث

  • 22- انتظار

  • ارزش انتظار

  • عوامل انتظار

  • 1 - آشنايى با مقام امام زمان ارواحنا فداه

  • 2 - آشنائى با آثار انتظار

  • 1 - گريز از يأس و نااميدى

  • 2 - تكامل روحى

  • مرحوم شيخ انصارى در منزل امام زمان‏ارواحنا فداه

  • رمز موفقيّت‏ها و راز محروميّت‏ها

  • 3- شناخت مقام ولايت

  • 4- شناخت مدّعيان

  • 3 - آشنايى با مقام منتظران تكامل يافته يا اصحاب بزرگ امام عصر ارواحنا فداه

  • اشاره‏اى به قدرت آنان

  • آشنايى با زمان ظهور

  • 1 - پاكسازى باطن

  • 2 - تكامل عقلها در زمان ظهور

  • نتيجه بحث

  • 23- رازدارى

  • كتمان راز

  • رازدارى بزرگان

  • حفظ رازها نه كتمان خيالات

  • نقش مخالفان در لزوم حفظ اسرار

  • كتمان كرامت و قدرت‏هاى روحى

  • كرامتى از مرحوم شيخ انصارى

  • زيان فاش نمودن رازها

  • نتيجه بحث

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 9 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 1838 / دانلود: 63
اندازه اندازه اندازه
اسرار موفقيّت ، جلد دوم

اسرار موفقيّت ، جلد دوم

نویسنده:
فارسی
پيش‏گفتار


اسرار موفقيّت ، جلد دوم

نويسنده : سيد مرتضى مجتهدى سيستانى


بسم اللَّه الرحمن الرحيم

پيش‏گفتار

براى تكامل روحى، نياز شديدى به خودشناسى داريد تا از قدرتهاى عظيمِ روح و روان خود آگاه شويد و با شناخت خويش زمينه آشنايى با معارف كه روشن كننده قلب و جانست، براى شما فراهم شده و معارف عالى و عقايد صحيح را به دست آوريد. در اين هنگام با علم و آگاهى و معرفت كامل به عبادت و بندگى خداوند بپردازيد و با خداى خود مناجات كنيد تا حلاوت و شيرينىِ بندگى را دريابيد و جاذبه الهى، شما را از جذبه‏هاى نفسانى رهايى بخشد.
توجّه داشته باشيد در صورتى به اين مقام دست مى‏يابيد كه عبادت و بندگى شما همراه با تقوا و پرهيزكارى باشد و گرنه عبادت، بدون رعايت تقوا، جز رنج و ملال اثرى ندارد. براى رسيدن به مقام تقوا بايد كار و كوشش كنيد و به سعى و تلاش بپردازيد؛ زيرا براى دست يافتن به حالت روحى و معنوى، بايد زحمت بكشيد و از ضعف و سستى بپرهيزيد.
اگر كار و كوششِ خود را بى‏اثر مى‏بينيد و يا معتقد هستيد تأثير چندانى ندارد، از عالم غيب استمداد كنيد و با توسّل به اهل بيت عليهم السلام وسيله اطاعت خداوند و ترك گناه را براى خود فراهم كنيد و به مقام قرب الهى راه يابيد.
اگر خود را در درياى بلا گرفتار مى‏بينيد، كشتىِ نجات، در درياست، او به سوى شما مى‏آيد، شما نيز به سوى او حركت كنيد؛ تا در اين صورت عظمت ولايت اهل بيت عليهم السلام را دريابيد و محبّت اهل بيت عليهم السلام سراسر وجودتان را فرا گيرد.
در اين هنگام درك مى‏كنيد راه نجات، اعتقاد به ولايت و داشتن محبّت اهل بيت عليهم السلام است؛ چون دوستى خاندان وحى، اكسير شفابخشى است كه هر چه افزونتر شود، روح و روان را پاكتر مى‏كند؛ به گونه‏اى كه آمادگى باطنى براى حكومت الهى در شما ايجاد مى‏گردد و در انتظار فرا رسيدن تحوّل عظيم جهانى به دست پرقدرت حضرت بقيّةاللَّه الأعظم ارواحنا فداه روزشمارى مى‏كنيد و در پرتو اين حالت، راز كاميابى و رمز موفقيّت را در خود مى‏يابيد.
انتظار به معناى كامل و واقعىِ آن، اسرار ناشناخته‏اى را آشكار مى‏كند كه بايد با رازدارى از آنها نگهدارى كنيد. اگر بتوانيد زبان خود را كنترل كنيد، توفيقات شما روزافزون مى‏شود و از اسرار موفقيّت، آگاهى بيشترى پيدا مى‏كنيد.
سيّد مرتضى مجتهدى سيستانى

(١٥) خودشناسى يا راه تكامل

كسى مى‏تواند از قدرتهاى عجيب و شگفت انگيز روحىِ خود استفاده كند كه از وجود آنها آگاهى داشته باشد و در صدد بيدار ساختن و بهره‏مند شدن از اين قدرتها باشد، و گرنه چگونه مى‏تواند از آنها استفاده كند؟ بنابر اين انسان براى دستيابى به مقامات عالى روحى و معنوى، بايد به خودشناسى رو آورد و به وجود اين قدرتها و راه پرورش و تكامل آنها آشنا باشد، تا راه ترقّى و پيشرفت براى او روشن شود.
بسيارى از جوانان براى آشنايى با زيباييهاى طبيعت، به كوهنوردى و يا مسافرت به كشورهاى دوردست مى‏پردازند و به خاطر آن زحمتهاى فراوانى را متحمّل مى‏شوند؛ اين گونه كارها اگر با برنامه صحيح باشد و بر اثر نشست و برخاست با ديگران از آنان رنگ نگيرند، نشاط تازه‏اى به آنان مى‏دهد. ولى مهم‏تر از گردش به اطراف جهان اين است كه به »سفر خوديابى« بپردازند و بدانند پى بردن به اسرار وجود خودشان، اهميّت بسيار بيشترى از شناخت رازهاى سرزمينهاى دوردست دارد.
اگر ما بدانيم خودشناسى و آشنايى با قدرتها و نيروهاى نهفته در درون ما در خودسازى و تكامل ما داراى نقش مهمّ و اساسى است، بيشتر به آن اهميّت مى‏دهيم.
خود شناسى، نه تنها براى تكامل و پيشرفت بسيار لازم است؛ بلكه مى‏توان گفت: براى دست يافتن به حالات روحى و معنوى، ثمربخش‏ترين و پرسودترين نوعِ معرفت از انواع معارف است.
به همين جهت حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
مَعْرِفَةُ النَّفْسِ أَنْفَعُ الْمَعارِفِ. (١)
شناخت نفس، نافع‏ترينِ همه معارف است.
زيرا با معرفت نفس، انسان با عواملى كه در وجودش هست و در زمينه پيشرفت و تكامل او مؤثرند، آشنائى پيدا مى‏كند و موانعى كه در وجود او در مورد كسب انواع معارف و ترقى و نجات هست، براى او روشن مى‏شود. در اين صورت با مقتضيات و موانعِ راهى كه در پيش دارد، آشنائى پيدا مى‏كند. و شناخت امورى كه مقتضى پيشرفت و همچنين امورى كه مانع راه هستند، از شرايط حتمى تكامل روحى است.
انسان با شناخت آنها، دريچه‏هاى نور و روشنايى را براى خود مى‏گشايد و با انجام مقتضيات و رفع موانع، بزرگترين راه نجات را به دست مى‏آورد.
حضرت اميرالمومنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
نالَ الْفَوْزَ الْأَكْبَرَ مَنْ ظَفَرَ بِمَعْرِفَةِ النَّفْسِ. (٢)
كسى كه به معرفت نفس ظفر يابد، به بزرگترين راه نجات و كاميابى نائل شده است.
با اين بيان، روشن شد كه شناخت نفس و آگاهى از قدرتهاى عظيمى كه در او نهفته است، از شرايط ضرورى و حتمى براى تكامل است و آگاهى از قدرتهاى نفس، اعم از نيروهاى سازنده و نيروهاى ويرانگر، كاملاً ضرورت دارد.
انسان بايد بداند چه چيزهائى نفس او را دربند نموده و چگونه مى‏تواند از آنها رهايى يابد؛ تا خود را از قيد آنها آزاد ساخته و قدرتهاى نهفته خود را بيدار و فعّال نمايد.
حضرت اميرالمومنين‏عليه السلام اين گونه انسان را كه آشنا با نفس و حالات نفسانى است، »عارف« معرّفى مى‏كنند و مى‏فرمايند:
اَلْعارِفُ مَنْ عَرَفَ‏نَفْسَهُ فَاَعْتَقَها وَنَزَّهَها عَنْ كُلِّ مايَبْعُدُها وَيوُبِقُها. (٣)
عارف كسى است كه نفس خود را بشناسد؛ آن گاه او را )از قيد وبند( آزاد نمايد و او را از هر چه آن را دور مى‏سازد، پاك نمايد.

آنچه در علم بيش مى‏بايد
دانش ذات خويش مى‏بايد
اين بدان كايت شرف اين است
نسخه سرّ مَنْ عَرَف اين است
فكر و انديشه، اراده و تصميم، همّت، ايمان و يقين از قدرتهاى پرتوانِ نفس شما هستند. آنها را از ضعف و سستى پاكسازى نموده و از قيد و بندها آزاد نمائيد، و از آنها همچون بال براى پرواز به سوى خوبيها و نيكيها استفاده كنيد.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
إِنَّ النَّفْسَ جَوْهَرَةٌ ثَمينَةٌ مَنْ صانَهْا رَفَعَها وَمَنْ اِبْتَذَلَها وَضَعَها. (٤)
براستى كه نفس گوهرى گرانبها است. هر كس او را محافظت كند، او را بلند مى‏نمايد و هر كس او را به ابتذال بكشاند، او را پست مى‏كند.
بنابراين گوهر پر قيمت نفس خود را ارج نهيد و آن را از آلودگيها پاك نمائيد، تابه مقامات عالى معنوى و روحى راه يابيد.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ تَجَرَّدَ. (٥)
كسى كه نفس خود را بشناسد، مجرّد مى‏شود.
در اين حال نه تنها نفس، انسان را به كارهاى زشت تحريك نمى‏كند؛ بلكه وى را راهنمايى و ارشاد مى‏كند. آن حضرت‏عليه السلام مى‏فرمايند:
لاتَعْصِ نَفْسَكَ إِذا هِيَ أَرْشَدَتْكَ. (٦)
هرگاه نفست تو را راهنمائى نمود، با آن مخالفت مكن.

پاكسازى نفس

براى پاكسازى فكر و انديشه، همت و اراده و قدرتهاى ديگر نفس، بايد به كوشش و جدّيت بپردازيد و از اهمال و سستى دورى كنيد، زيرا براى اصلاح نفس و آزاد ساختن قدرتهاى فراوانى كه در آن نهفته است، سعى و تلاش لازم است.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
لاتَتْرُكِ الاِجْتِهادَ في اِصْلاحِ نَفْسِكَ، فَإِنَّهُ لايُعينُكَ إِلاّ الْجِدُّ. (٧)
تلاش در اصلاح نفس خود را ترك مكن، زيرا كه در اين راه تو را كمك نمى‏كند مگر كوشش.
با كمال تأسّف، با همه اهميّتى كه اين مسئله دارد، به آن كمتر توجّه مى‏كنيم. بايد ببينيم مردان خدا چگونه خود را شناختند؟ و چگونه توانستند به مقامات ارزنده راه يابند؟ و چگونه به مقام شرافت نفس رسيدند؟ و ما چگونه مى‏توانيم در راه آنان گام برداريم و به سرنوشتى كه آنان رسيدند، دست يابيم؟
پاسخ اين سئوال را حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام در ضمن كلامى گويا چنين بيان فرموده‏اند:
عَوِّدْ نَفْسَكَ فِعْلَ الْمَكارِمِ وَتَحَمُّلَ أَعْباءِ الْمَغارِمِ، تَشْرُفَ نَفْسَكَ. (٨)
نفس خود را به انجام كارهاى پسنديده و به تحمّل رنج غرامتها عادت ده، تا نفس خود را بلند مرتبه گردانى.
بزرگان ما به اين گفتار پر معنى، لباس عمل پوشاندند و به مقام شرافت نفس كه خودسازى و خودشناسى است، رسيدند. ما نيز اگر اعمال پسنديده را انجام دهيم و زحمت انجام كارهاى مشكل را تحمّل كنيم، با مرور زمان به خود شناسى و مقام والاى انسانيّت - كه شرافت نفس است - دست مى‏يابيم.

خودشناسى و مكاشفه

از بزرگترين رازهاى خود شناسى اين است كه بدانيم:
نفس مجمع اضداد است و همچون كانونى كه افراد نيك و بد را در خود جاى مى‏دهد، نفس نيز خوبيها وبديها را در خود جاى مى‏دهد. نفس مى‏تواند دوستى و دشمنى با يك فرد يا يك موضوع را در خود قرار دهد. مى‏تواند افكار، انديشه‏ها و عقايد صحيح و اشتباه را در خود جمع كند.
بنابر اين با آگاهى از اين حقيقت، تا نفس به مراحل عالى نرسيده و تكامل نيافته باشد، نمى‏توانيم همه آثار و دريافتهاى او را صحيح و سالم بدانيم. براى توضيح مطلب مى‏گوئيم: دريافتهاى نفس و مكاشفات، به طور كلّى به سه دسته تقسيم مى‏شوند:
١ - مكاشفات رحمانى
٢ - مكاشفات شيطانى
٣ - مكاشفات نفسانى
١ - مكاشفات رحمانى، از الهام ملائكه سرچشمه مى‏گيرند. اگر چه اندك و كميابند، ولى داراى حقيقت بوده و صحيح هستند.
٢ - دسته ديگر از مكاشفات را، عوامل شيطانى ايجاد مى‏كنند و بر فرض در موردى يا در مواردى خبر صحيح و درستى را ارائه دهند، نبايد به آنها اعتنائى كرد و گرنه كم‏كم در انسان نفوذ نموده و بر او مسلّط مى‏شوند و با مرور زمان، انسان به اين گونه مكاشفات خو مى‏گيرد و شيطان نيز به القاء اين گونه مكاشفات بر او عادت مى‏نمايد.
چه بسيار انسانهايى كه بر اثر عدم علم و آگاهى و دور بودن از راهنماييهاى حياتبخش خاندان وحى، خود را به اين گونه مكاشفات و خيالات آلوده ساختند و عمر خود را به گمان آن كه داراى بزرگترين حالات روحى و معنوى هستند، از دست دادند.
٣ - دسته سوّم، مكاشفات نفسانى هستند. صحّت اين گونه مكاشفات و بطلان آنها بستگى به صفاى نفس و نورانيّت آن دارد. اگر كسى همچون سلمان و ابوذر به درجه كمال رسيده باشد، همه مكاشفات او صحيح است. ولى اگر به تكامل نرسيده باشد، چون افكار، انديشه‏ها و اعتقاداتى كه در اعماقِ نفس او وجود دارد، در مكاشفات و دريافتهاى نفسانىِ او مؤثّر هستند صحّت مكاشفات او بستگى به ارزش افكار و عقايد او دارد.
بنابر اين انسان نمى‏تواند صحّت مكاشفات خود را در صورتى كه اعماق وجودش را از اعتقادات و افكار و خيالات اشتباهى كه در او انباشته شده پاك نساخته، تضمين كند.
زيرا مكاشفات نفسانى در بسيارى از موارد، از آنچه در نفس انباشته و نگه داشته شده است، سرچشمه مى‏گيرد و چون نفسهايى كه به تكامل راه نيافته‏اند، مجمع حق و غير حق و كانون امور صحيح و باطل هستند؛ نبايد به هر گونه مكاشفه‏اى اعتماد و اعتقاد پيدا نمود. و همان بهتر كه به جاى توجه به اين گونه مكاشفات و الهامات، به سوى تكامل و خود سازى بر مبناى راهنماييهاى اهل بيت‏عليهم السلام كه آشنا با تمامى اسرار وجود هستند، روى آوريم.
بنابراين هر كه جوياى به دست آوردن مكاشفات و تشنه دارا بودن اين حالات است، لازم است اوّل به »خود سازى« بر مبناى موازين مكتب وحى بپردازد؛ تا نفس و هواهاى آن در مكاشفات او نقشى نداشته باشند.

نمونه‏اى از خودشناسى در غرب

در بعضى از كشورهاى غرب، براى ورود به مراكز آموزشى، دانشگاه‏ها و... دانشجويان را تست مى‏كنند و از پاسخِ آنها به سؤالات گوناگونى كه از آنان مى‏كنند، بدست مى‏آورند كه از نظر استعداد روحى، در چه زمينه‏اى بيشتر آمادگى دارند و پيشرفت آنان در كدام قسمت از علوم و حرفه‏ها بهتر و بيشتر است، و پس از آن كه روشن شد براى كدام رشته از علوم يا كدام يك از حرفه‏ها بيشتر آمادگى دارند، آن رشته را براى آنان برمى‏گزينند.
اين نوع خود شناسى گر چه فوائدى را در بر دارد و مانع از هدر رفتن بسيارى از انرژيهائى كه بايد در راه صحيح مصرف شود، مى‏گردد؛ ولى اكتفا نمودن به آن تا آخر زندگى و ادامه دادن راهى كه در جوانى آمادگى بيشترى براى آن داشته‏اند، همانند اين است كه شخصى در جوانى براى آگاهى از سلامت جسمى خويش، خود را چك كند و تا كهنسالى نيز به آن اكتفاء نمايد!
اين گونه شناخت، فقط براى محدوده‏اى از زمان - نه تمام عمر - كافى است. چون همان گونه كه مى‏دانيم قدرتهاى درونى و روحى انسان، گاهى از كودكى يا جوانى در انسان هويدا است و گاهى مرور زمان و افزايش عقل و تجربه، قدرتهاى بزرگى را در بزرگسالى و كهولت در برخى از افراد آشكار مى‏كند.
بنابر اين، انسان بايد هميشه در تلاش باشد كه از قدرتهاى نهان و نهفته خود، آگاهى داشته باشد و آنها را آشكار كند. مگر نه اين است كه بعضى از نوابغ در كهنسالى به نبوغ رسيده‏اند.
بنابر اين كسى كه در تست هوش در حدّ يك معلّم و آموزگار از نظر قدرت استعداد برخوردار بوده است، نبايد تا آخر عمر خود را يك آموزگار بداند؛ بلكه بايد با الهام از مكتب انسان ساز اهل بيت‏عليهم السلام توجّه داشته باشد خداوند مهربان خصلتها و ويژگيهايى در او آفريده است كه با استفاده از آنها مى‏تواند درهاى جديدى از استعداد و شكوفايى را به سوى خود باز كند.
تلقين، همّت عالى، توبه و .... از اين گونه ويژگيها است.
به عنوان نمونه، انسان مى‏تواند بر اثر توبه، به قدرت نيروى عظيم - تبديل - كه در او نهفته است، راه يابد و به انسانى جديد، با قدرتهايى تازه و بزرگ تبديل شود. مسئله تلقين، اراده و همّت عالى كه در كلمات انسان سازِ خاندان وحى، درسهاى سازنده‏اى در پيرامون آنها به انسانها آموخته‏اند، نيز همين گونه هستند.
بنابر اين با وجود اين گونه ويژگيها، اگر به آنها توجّهى نداشته باشيم و به خاطر شناخت قدرتهاى خود در محدوده‏اى از زمان، اگر در تمام عمر خويش به آن اكتفا كنيم، در اشتباه خواهيم بود. ما بايد هميشه به بررسى نفس و تحوّلات آن توجّه داشته باشيم، تا بينشى دور انديشانه از نفس خود داشته باشيم.
پس خودشناسى در برهه‏اى از زمان، دليل بر خودشناسى و خودسازى در تمام عمر نيست؛ بلكه بايد براى خودشناسى و خودسازى، با دور انديشى هميشه در فكر نفس و مالكيّت بر آن باشيم.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
إِنَّ الْحازِمَ مَنْ قَيَّدَ نَفْسَهُ بِالْمُحاسَبَةِ وَمَلِكَها بِالمُغاضَبَةِ وَقَتَلَهابِالْمُجاهَدَةِ . (٩)
به راستى كه دور انديش كسى است كه نفس خود رابه وسيله محاسبه دربند كشد و با غضب نمودن بر نفس، مالك آن شود و با مجاهده آن را بكشد.
بر اثر دور انديشى، محاسبه و مغاضبه نفس، تحوّلاتى در نفس انسان پديدمى‏آيد كه تستهاى زمانِ گذشته ارزش خود را از دست مى‏دهند.
پس با دگرگونى‏هايى كه در نفس پديد مى‏آيد و با تجديد شخصيّتها بر اثر كارهايى كه بر نفس شده، بايد به تستهاى جديد دست زد؛ همان گونه كه بايد چك نمودن بدن را با گذشت زمان، تكرار نمود.
به اين جهت، روانشناسان، راه‏هاى گوناگون ديگرى را براى فرار از آشفتگيهاى روحى، و سامان دادن به زندگى ارائه مى‏دهند: قدرت تصوير و تصوّر، تجسّم، تلقين و اراده از راه‏هاى مهمّى است كه آنان به آنها تكيه مى‏كنند.
همه حقايقى كه تازه به آن راه يافته‏اند، پيشوايان ما از دير زمان به ما آموخته‏اند. بنابراين ما نيازى به تازه يافته‏هاى آنان كه با بافته‏هاى خود همراه ساخته‏اند، نداريم. ما هيچ گونه نيازى به آنچه »دون خوان« و »كاستاندا« تجربه كرده و نوشته‏اند، نداريم. همان بهتر كه آنان جادوگرانِ سرخپوست آمريكا را به دام بيندازند.
همان گونه كه احتياجى به راهنماييهاى »ماهاريشى« نداريم. او بهتر است كه سيك‏ها و هندوهاى هندوستان را تعليم دهد. ما نيازى به »ذن بوديسم« و چماقهاى »پيران« نداريم. همان بهتر كه آنان طريقت »ذن« و »گوان« را به گاوپرستان بياموزند. ما نه به »بصيرتِ« »كريشنامورتى« نياز داريم و نه به »دندان ببر« او. بهتر اين است كه آنان از جوانانِ آگاه ما دندانِ طمع خويش را بكنند.

عوامل خودشناسى

١- نقش اراده در خودشناسى اگر هواى نفس خود را قوى و با صلابت مى‏دانيد، براى آن است كه تصميم و اراده شما درباره خود سازى ضعيف است. شما مردانه تصميم بگيريد و با اراده قوى در صراط مستقيم گام برداريد، در اين صورت يقين خواهيد نمود كه نفس شما و هوا و هوس آن مغلوب و مقهور شما هستند.
يقين داشته باشيد، با قدرت اراده اين حقيقت را در مى‏يابيد كه نفس شما در برابر تصميم شما قدرتى ندارد. اين حقيقتى است كه حضرت امام صادق‏عليه السلام آن را اين گونه بيان فرموده‏اند:
صاحِبُ النِّيَّةِ الْخالِصَةِ نَفْسُهُ وَهَواهُ مَقْهُورَتانِ تَحْتَ سُلْطانِ تَعْظيمِ‏اللَّهِ وَالْحَياءِ مِنْهُ. (١٠)
كسى كه داراى تصميم و نيّت خالصانه است، نفس او و هواى او در پيشگاه سلطنت و بزرگداشت مقام الهى و حياء از او مقهور هستند.
يعنى كسى كه داراى تصميم خالصانه است، خود را در حال حضور در پيشگاه باعظمت خداوند مى‏بيند و شرم و حياء مانع او براى انجام كارهاى ناپسند مى‏شود. به اين جهت نفس او و هواهاى نفسانى او مقهور او شده و در اختيار او قرار مى‏گيرند.
بنابراين از قوى بودن نفس خود گله نداشته باشيد؛ بلكه از بى‏تصميم بودن و از ضعف اراده خود ناراحت باشيد و در پى اصلاح آن برآئيد.

اين گونه نفس را تضعيف كنيد

شما تصميم بگيريد هر گاه گناه و يا كار اشتباهى را انجام داديد در برابر آن، كار خوب و پسنديده‏اى را انجام دهيد. اگر به اين برنامه عمل نماييد، پس از چند روز ضعفِ هواهاى نفسانى را در خود مشاهده خواهيد كرد.
حضرت پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم مى‏فرمايند:
إِذا عَمِلْتَ سَيِّئَةً فَاعْمَلْ حَسَنَةً تَمْحُوها . (١١)
هرگاه كار زشتى را انجام دادى، كار نيكى انجام ده تا آن را نابود كند.
كار پسنديده‏اى كه براى جبران كار خطا و اشتباه خود انجام مى‏دهيد، آثار ناپسند كار زشت را از ميان مى‏برد. يكى از آن آثار، قدرت هواهاى نفسانى است. بنابراين با استفاده از گفتار انسان ساز خاندان وحى، هم اكنون تصميم بگيريد: هر گاه كار خطايى را انجام داديد، در برابر آن، عمل نيك و پسنديده‏اى را انجام دهيد تا اثر كار زشت را نابود كند. اين يك كليد مهمّ موفّقيّت است كه هيچگاه نبايد آن را از دست بدهيد .
يقين داشته باشيد با پيروى از فرمايشات اهل بيت‏عليهم السلام راه تاريك براى شما روشن مى‏شود، پيچيدگى‏ها برايتان گشوده مى‏شود و نفسِ غالب، مغلوب شما مى‏گردد، در اين هنگام باور خواهيد نمود بسيارى از كارهاى غير ممكن، ممكن است.
اينك داستانى از مرحوم ميرزاى قمى كه از چهره‏هاى درخشان دين است، مى‏آوريم تا باور كنيد كه بسيارى از كارهاى غير ممكن، ممكن است.
پس از فوت مرحوم ميرزاى قمى رحمة اللَّه عليه ، شخصى از اهل شيروان هميشه در مرقد مرحوم ميرزاى قمى حاضر مى‏شد و مانند خدّام در آن بقعه خدمت مى‏كرد، بدون آن كه كسى به او مزد دهد، يا آن كه او را بر اين كار گماشته باشند. و چون اين عمل خلاف مرسوم بود، علّت خدمتگزارى او را جويا شدند.
او گفت: من مردى از اهل شيروان هستم و از ثروتمندان آن شهر بودم. خود را مستطيع حجّ ديدم و به اراده حجّ بيت‏اللَّه الحرام، لباس سفر پوشيده و از شهر خارج شدم.
پس از رسيدن به مكّه معظّمه و انجام اعمال حجّ، از راه دريا برمى‏گشتم. روزى در كشتى براى قضاى حاجت لب كشتى رفته بودم. چون نشستم، بند كيسه پول پاره شد و به دريا افتاد. آه پر درد از دل كشيدم و از آن قطع اميد نمودم. حيران به منزلگاه خود برگشتم و مقدارى از وسائلى كه داشتم، سرمايه احتياجات خويش نمودم تا وارد نجف اشرف شدم و به پناه بى‏پناهان حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام متوسّل شدم.
در يكى از شبها آن حضرت را در خواب ديدم فرمودند: غم مخور، به قم برو و كيسه پول خود را از ميرزا ابوالقاسم عالم قمى بخواه كه آن را به تو مى‏رساند.
از خواب بيدار شدم و آن را از عجائب روزگار دانستم. با خود گفتم كه كيسه پول من در درياى عمّان افتاده و حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مرا به شهر قم راهنمايى مى‏فرمايد!
با خود گفتم: زيارتگاه‏هاى مطهّر عراق را زيارت مى‏كنم و به قصد زيارت حضرت معصومه‏عليها السلام به قم مى‏روم و مطلب خود را به ميرزاى قمى مى‏گويم، شايد فكرى بكنند.
به اين جهت به قم آمدم و بعد از زيارت حضرت معصومه‏عليها السلام به خانه مرحوم ميرزاى قمى رفتم. اتفاقاً وقت خواب قيلوله بود، و ايشان در منزل بيرونى تشريف نداشتند. به يكى از ملازمين ايشان گفتم: من مردى غريب هستم و از راه دور آمده‏ام؛ به جناب ميرزا حاجتى دارم. در جواب گفت: ايشان اكنون خواب هستند برو عصر بيا. گفتم: عرضم مختصر است. با ناراحتى گفت: برو درب اندرون را بزن.
من جسارت كرده، رفتم و حلقه درب را زدم آوازى بلند شد كه فلانى صبر كن تا من بيايم و مرا به اسم، نام برد. من از اين كه نامم را برد، تعجّب كردم. آن گاه زود به نزدم آمد و همان كيسه پول را كه در درياى عمّان افتاده بود، از زير لباس خود درآورد و به من داد و فرمود: راضى نيستم تا زنده هستم كسى از اين جريان باخبر شود؛ آن را بردار و به وطن خود باز گرد.
من دست آن جناب را بوسيدم و با ايشان وداع نمودم وفرداى آن روز روانه وطن شدم. چون به آنجا رسيدم، رفت و آمدها و كسب و كار، اين خاطره را تا مدّتى از يادم برد؛ تا آن كه پس از مدّتى كه آسوده خاطر شدم، اتفاقاً روزى با همسرم نشسته بودم و از جريانهاى گذشته و گزارشات سفر براى او صحبت مى‏كردم؛ اين جريان به يادم آمد و تفصيلِ آن را براى همسرم گفتم.
چون او از اين ماجرا آگاه شد، بسيار تعجّب كرد و گفت: تو كه با چنين شخصى آشنا گشته‏اى و به همين مقدار اكتفا نموده‏اى و از ملازمت و همنشينى او دست كشيده‏اى؟! گفتم: پس بايد چكنم؟ گفت: انسان بايد در خدمت اين بزرگان باشد تا وقتى كه جان به جان آفرين تسليم نمايد، آن گاه در كنار او دفن شود.
گفتم: حالت اشتياقى كه براى ديدن نزديكانم داشتم، مرا از انجام اين كار باز داشت. حال هم كه گذشت و از اين نعمت بزرگ محروم شديم.
گفت: نه واللَّه وقت نگذشته و به آسانى مى‏توان آن را جبران كرد. زيرا شهر قم از شهرستانهاى آباد و معنوى است و دركِ خدمت چنين بزرگانى سرآمد همه كارهاى خوب است. برخيز هر چه داريم نقد كن؛ آن را با خود به قم مى‏بريم و سرمايه زندگى قرار مى‏دهيم و دوره عمر را در مجاورت قبر مطهّر حضرت معصومه‏عليها السلام و در خدمت اين مرد بزرگ صرف مى‏كنيم.
من رأى او را پذيرفتم و خانه و زمين و اموال خود را فروختم و نقد نمودم و با همسرم به سوى قم حركت كرديم. وقتى وارد شهر شديم، آگاه شديم كه ميرزاى قمى مرحوم شده‏اند. از آن زمان تا به حال من ملازمت قبر او را اختيار نموده‏ام و تا جان در بدن دارم از اين مكان دست بر نمى‏دارم، بلكه آن را مايه افتخار خود مى‏دانم. (١٢)
اين جريان، روشنگر اين حقيقت است كه بسيارى از كارهاى غير ممكن، ممكن است؛ ولى ما در پى انجام آنها نرفته‏ايم و راه آن را نيافته‏ايم. از اين جهت آنها را غير ممكن مى‏ناميم، در حالى كه در واقع آنها ممكن هستند و در خارج واقع شده و مى‏شوند. مانند كيسه پول كه در درياى عمّان افتاده و مرحوم ميرزاى قمى در قم آن را از زير پيراهن خود در مى‏آورد و به صاحبش مى‏دهد.
نكته جالب توجّه اين است كه وقتى حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام او را به مرد شيروانى معرّفى مى‏نمايند، مى‏فرمايند: از ميرزا ابوالقاسم عالمِ قمى بخواه. يعنى آن حضرت اين گونه افراد را عالم مى‏دانند ؛ زيرا مى‏توانستند از او به گونه‏اى ديگر تعبير فرمايند و طبق شهرت وى او را ميرزاى قمى معرّفى فرمايند .
پس بخواهيد و به خواستن خود ادامه دهيد تا با مرور زمان، به خود شناسى راه يابيد و بعضى از امور غير ممكن براى شما ممكن شود، همان گونه كه قدرت هواهاى نفسانى، خواسته ناآگاهانه و يا خودآگاه انسانها است؛ كنترل نفس نيز همين گونه است. يعنى اگر انسان بخواهد، مى‏تواند نفس خود را مهار كند؛ همان گونه كه مى‏تواند آن را رها كرده و از حيوانات پست‏تر شود.

آدمى زاده طرفه معجونى است
از ملايك سرشته و زحيوان
گر كند ميل اين، شود پس از آن
ور كند ميل آن، شود به از آن

٢- نقش خوف از خدا، در خود شناسى ترس و خوف از مخالفت با خداوند متعال، انسان را به ترك هواهاى نفسانى وا مى‏دارد و در نتيجه به خودشناسى راه مى‏يابد و وسيله هدايت و رستگارى را فراهم مى‏كند. خداوند متعال مى‏فرمايد:
»وأمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِىَ الْمَأْوى « (١٣)
كسى كه از مقام خداوندِ خويش بترسد و نفس خود را از هواها باز دارد، براستى كه بهشت جايگاه او خواهد بود.
ترس و خوف از مخالفت با فرمانهاى خداوند از نيروهاى عقل و قدرت خرد ايجاد مى‏شود. هر چه انسان از خردمندى بهره‏مند باشد و بر عقل تجربى خود بيفزايد، ترس او از مخالفت با قوانين خداوند بيشتر مى‏شود و با هواهاى نفسانى بيشتر به مخالفت برمى‏خيزد.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
قاتِلْ هَواكَ بِعَقْلِكَ . (١٤)
هواى خود را به وسيله عقل خود نابود كن.
بنابراين هر چه عقل انسان بيشتر و كاملتر باشد، قدرت او بر مخالفت با نفس و قتل هواهاى نفسانى بيشتر مى‏شود و بهتر به خود شناسى دست مى‏يابد.
براى استفاده از نيروى عقل و افزودن به عقل تجربى مى‏توانيد به فكر و انديشه در پيرامون كارها و برنامه‏هاى خود بپردازيد و آنها را با مرام و مكتب اهل بيت‏عليهم السلام تطبيق دهيد. با كار انداختن فكر، قدرت عقلى شما تقويت مى‏شود و براى خودسازى و خودشناسى آمادگى پيدا مى‏كنيد. و ترس و خوف از مخالفت با فرمان‏هاى الهى در شما بيشتر مى‏شود و با قدرت بيشترى به مخالفت با نفس مى‏پردازيد .

٣ - خودسازى و خودشناسى نهايى يا پاك سازى ضمير ناخود آگاه ما در زمينه »خود سازى« نه تنها بايد ضمير خودآگاهِ خود را با معارف اهل بيت‏عليهم السلام روشن كنيم، بلكه بايد اعماق وجود خويش را از علاقه و تمايل به دشمنان دين پاك نمائيم و ضمير ناخودآگاه خود را نيز با انوار تابناك ولايت آل اللَّه روشن سازيم.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام نسبت به كسانى كه خداوند را تشبيه به مخلوق مى‏كنند، مى‏فرمايند:
لَمْ يَعْقَدْ غَيْبُ ضَميرِهِ عَلى مَعْرِفَتِكَ. (١٥)
ضمير پنهان خود را بر معرفت تو پيوند نزده است.
بنابراين انسان نه تنها داراى شعور ظاهر و ضمير آگاه، بلكه داراى ضمير غائب و ناخودآگاه نيز مى‏باشد و براى خودسازى و خودشناسى بايد انسان هر دو مرحله ضمير و شعور را پاكسازى كند.
از آنچه گفتيم روشن شد كه خودشناسى در صورتى واقعيّت پيدا مى‏كند كه انسان اعماق وجود خويش را پاكسازى كند . بنابراين پاكسازى ضمير ناخودآگاه از شرايط و عوامل مهمّ خودشناسى است .

موانع خود شناسى

١- اعتياد به كارهاى ناپسند راه خودشناسى را مسدود مى‏كند آيا حيف نيست با بى‏توجهى به ثروتهاى روحى كه در وجود ما قرار دارد، از آنها استفاده نكنيم و همچنان آنها را در قيد و بند عادتهاى بى‏ارزش نگه داريم؟!
از نظر مكتب اهل بيت عليهم السلام برترين عبادت، غلبه بر عادتهاى سوء و ناپسند است؛ زيرا اعتياد به هر كارى و معتاد شدن به انجام هر برنامه‏اى، همچون طبيعت دوّم، بر انسان حكومت مى‏كند.
به همين دليل، حضرت اميرالمومنين‏عليه السلام عادت را طبيعت دوّم مى‏نامند و مى‏فرمايند:
اَلْعادَةُ طَبْعُ ثانٍ. (١٦)
عادت، طبيعت دوّم است.
به اين جهت، آنچه را كه انسان به آن معتاد شده همانند امورى كه طبيعت او بر آن امور قرار دارد، بر انسان حكومت مى‏كند و به همين دليل، فردى كه به اعمال زشت و ناپسند گرفتار و معتاد شده است، اگر خود را از اعتيادهاى زشت رهايى بخشد، با فضليت‏ترين عبادات را انجام داده است.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام در كلامى كوتاه چنين مى‏فرمايند:
اَفْضَلُ الْعِبادَةِ غَلَبَةُ الْعادَةِ. (١٧)
با فضليت‏ترين عبادت، غلبه يافتن بر عادت است.
زيرا بر اثر غلبه بر رفتار زشت و ناپسند، راه براى رسيدن به كمالات روحى باز مى‏شود و وسيله رسيدن به عالى‏ترين مقامات معنوى فراهم مى‏گردد.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
بِغَلَبةِ العاداتِ أَلْوُصُولُ إِلى أَشْرَفِ الْمَقاماتِ. (١٨)
غلبه بر عادتها، وصول و دستيابى به شريفترين مقامات است.
نه تنها معتاد بودن به گناهان، بلكه اعتياد به هر گونه كار ناپسند و بيهوده مانع پيشرفت در كارهاى مهمّ و رسيدن به مسائل حياتى است. انسان بايد براى دست يافتن به ارزشهاى روحى از پيروى عادتهاى ناپسند دورى نمايد، تا بتواند به مراحل عالى كمال راه يابد.
حضرت اميرالمومنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
غَيْرُ مُدْرِكِ الدَّرَجاتِ مَنْ أَطاعَ الْعاداتِ. (١٩)
كسى كه از عادتها اطاعت كند، به درجات عالى راه نمى‏يابد.
زيرا اعتياد، همچون زنجير، انسان را به قيد و بند مى‏كشد و راهى براى پيشرفت و ترقى باقى نمى‏گذارد، از اين رو، راه يافتن به درجات عالى معنوى مشكل، بلكه غير مقدور مى‏شود.
بنابراين براى راه يافتن به مراحل كمال، دست برداشتن از هر گونه عادت به امور ناپسند و يا بى‏ارزش لازم و ضرورى است تا انسان بتواند به راحتى به تكامل روحى راه يابد.
حضرت اميرالمومنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
غَيِّروُا الْعاداتِ تَسْهُلَ عَلَيْكُمُ الطَّاعاتِ. (٢٠)
عادتها را تغيير دهيد تا طاعتها)ى خداوند( براى شما آسان شود.
از اين فرمايش استفاده مى‏كنيم، حربه شيطان و نفس براى مشكل نمودن پيروى از دستورات خداوند، معتاد نمودن انسان به امور بى‏ارزش است. انسان بايد براى آسان شدن پيروى از فرمانهاى الهى، حربه اعتياد را از شيطان و نفس بازگيرد، تا به راحتى بتواند به پيروى از دستورات خداوند بپردازد و با استفاده از راهنمائيهاى مكتب خاندان وحى به مراحل عالى انسانيت راه يابد.

گلى كه تربيت ز دست باغبان نگرفت
اگر به چشمه خورشيد سركشد خود روست
هر انسانى داراى سرمايه‏هاى فراوان و هنگفتى است كه بايد از آنها استفاده كند، ولى عادتهاى ناپسند و بى‏ارزش اين سرمايه‏ها را مصادره مى‏كنند و قدرت و توانايى انسان را، از بهره‏مند شدن از قدرتها و توانائيهاى پر ارج از او باز مى‏گيرند.
انسانى كه به عادات ناپسند معتاد شده، همچون شخص سرمايه دارى است كه اموال او را مصادره كرده باشند. اين چنين انسانى تا ثروت خود را آزاد نسازد، جز حسرت بهره‏اى از آن ندارد. همان گونه كه افراد براى خارج نمودن اموال خود از حالت مصادره فعاليّت و كوشش مى‏كنند، بايد براى رها سازى قدرتهايى كه عادتهاى گوناگون آنها را به قيد و بند كشيده و مصادره نموده‏اند، تلاش نمود.
متأسفانه با اين كه اكنون جامعه بشريت با دست خود توانائيهاى عظيم روحى خود را مصادره نموده است، گروهى فقط در تكاپوى رها سازى قدرتهاى مادّى جامعه مى‏باشند و گروهى ديگر در مصادره اموال كشورهاى ضعيف هستند و با اين همه خود را حاميان بشر و مدافعان حقوق بشر مى‏دانند!

٢- خود فراموشى
علم و آگاهى انسان اگر از منبع وحى باشد، هر چه بر دانش او افزوده شود، توجه او به تهذيب و پاكسازى نفس بيشتر مى‏شود؛ زيرا علم و دانش اگر بر مبناى صحيح قرار داشته باشد و براى خدا تحصيل شود، با آلودگى نفس سازگار نيست. از اين رو هر عالم ربّانى به مخالفت نفس و تهذيب آن مى‏پردازد.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام در اين باره مى‏فرمايند:
كُلَّما اَزْدادَ عِلْمُ الرِّجالِ زادَتْ عِنايَتُهُ بِنَفْسِهِ وَبَذَلَ في رِياضَتِها. (٢١)
هر چه علم مرد بيشتر شود، عنايت و توجّه او به نفسش بيشتر مى‏شود و در رياضت دادن آن بيشتر توجّه مى‏كند.
بنابراين علم و آگاهى، انسان را به سوى خودسازى و خودشناسى فرا مى‏خواند و از غفلت و فراموشى از مسائل مربوط به نفس باز مى‏دارد.

جهل و تركِ ياد خدا، دو عامل خود فراموشى در برابر افراد خود شناخته، كسانى هستند كه از شگفتيهاى نفس و آثار آن بى‏خبرند و هيچ گونه علم و آگاهى نسبت به مسائل حياتى ندارند، از اين رو نفس خود را به خود وا مى‏گذارند و به تهذيب و تكميل آن نمى‏كوشند، و به اين جهت از نعمت خودشناسى محروم مى‏مانند.

سنگى و گياهى كه در او خاصيتى هست
زان آدمى به، كه در او منفعتى نيست
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
مَنْ جَهَلَ نَفْسَهُ أَهْمَلَها. (٢٢)
كسى كه جاهل به نفس خود باشد، او را به حال خود وامى‏گذارد .
بنابراين يكى از علل خود فراموشى، جهل و نداشتن علم و آگاهى نسبت به مسائل حياتى نفس است، و هر چه دانش انسان در پرتو مكتب حياتبخش اهل بيت‏عليهم السلام زيادتر شود، بيشتر به اين مسائل مى‏پردازد.
مسئله ديگرى كه در خود فراموشى و رها ساختن نفس، داراى نقش بسيار مهمّ است، گناه و ترك ياد خدا و آل اللَّه است.
همان گونه كه مى‏دانيم ياد اهل بيت ياد خدا، و فراموشى آنان فراموشى خدا است؛ زيرا همان طور كه حضرت امام صادق‏عليه السلام فرموده‏اند:
إِذا ذُكِرْنا ذُكِرَاللَّهِ. (٢٣)
هر گاه از ما خاندان ياد شود، از خداوند ياد شده است.
ترك ياد خدا و اهل بيت‏عليهم السلام و فراموش نمودن آنان ، انسان را از مسائل مهم و حياتى باز مى‏دارد و از حقائق بزرگ معنوى بى‏بهره مى‏سازد و به »خود فراموشى« گرفتار مى‏نمايد.
خداوند در اين باره مى‏فرمايد:
»وَلا تَكوُنُوا كَالَّذينَ نَسُوااللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ « (٢٤)
همچون كسانى كه خدا را فراموش كرده‏اند پس خدا نفس آنان را از يادشان برده، نباشيد.
پس گناه و فراموش نمودن خدا و دستورات او، انسان را به خود فراموشى گرفتار مى‏سازد.
بنابراين بايد براى »خودشناسى« به »خودسازى« بپردازيم و براى »خودسازى« از »خود فراموشى« دست برداريم و براى ترك »خود فراموشى« جهل و نادانى و ترك ياد خدا و اهل بيت‏عليهم السلام را كنار بگذاريم. پس علم و دانش و ياد خدا و آل‏اللَّه، انسان را از »خود فراموشى« باز مى‏دارد و با ترك »خود فراموشى« به »خود سازى« مى‏رسيم و با »خود سازى« به »خود شناسى« كه راه رستگارى و نجات است، مى‏رسيم. ولى اگر نفس خود را نشناسيم، از راه نجات دور مى‏شويم.
حضرت اميرالمومنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
مَنْ لَمْ يَعْرِفْ نَفْسَهُ، بَعُدَ عَنْ سَبيلِ النَّجاةِ وَخَبَطَ في الضَّلالِ وَالْجَهالات. (٢٥)
هر كس نفس خود را نشناسد، از راه نجات دور مى‏گردد و در گمراهى و نادانيها سير مى‏كند.
از اين جهت درباره عظمت خود شناسى و معرفت نفس، حضرت امام باقرعليه السلام مى‏فرمايند:
لا مَعْرِفَةَ كَمَعْرِفَتِكَ بِنَفْسِكَ. (٢٦)
هيچ معرفتى همچون معرفت تو، به نفست نيست.

نتيجه بحث براى پيشرفت و تكامل در مسائل روحى به »خودشناسى« نياز شديد داريد. آن گونه كه از راهنماييهاى خاندان وحى مى‏آموزيم: كسى كه به مقام »معرفة النفس« و خودشناسى دست يابد، به مقامى بس بلند راه يافته و از نافع‏ترين نوعِ معارف آگاه شده است.
نفس خود را بشناسيد و از قدرتها و تواناييهاى آن آگاه شويد. كوشش كنيد، نيروهاى حياتى خود را از تسلّط شياطين رها ساخته و ثروتهاى انبوهِ روحى خود را از مصادره بيگانگان نجات دهيد!
دشمنان واقعىِ ارزشهاى روحى خود را شناسايى كنيد و با پيكار با آنان به درجات عالى كمال راه يابيد. هوىها و هوسها و اعتياد به زندگانى بى‏ثمر، خطرناكترين دشمنان روح هستند و نيروهاى روحى شما را اسير خود مى‏سازند.
فكر و انديشه، اراده و تصميم، همّت، ايمان و يقين و ديگر قدرتهاى مهمّ روح خود را، از اسارت اين گونه دشمنان آزاد نمائيد و با تقويت اين نيروها به »خودشناسى« دست يابيد و به سوى درجات كمال و تعالى روح، بپرواز درآئيد.

اى نقد اصل و فرع ندانم چه گوهرى؟
كز آسمان برتر و از خاك كمترى!


۱
(١٦) آشنايى با معارف

(١٦) آشنايى با معارف

معرفت اهل بيت عليهم السلام

يكى از مباحث مهمّ در بحثهاى اعتقادى و معارف، معرفت به مقام امام‏عليه السلام است. بر همگان لازم و واجب است تا آنجا كه مى‏توانند و در حدّ ظرفيّت خويش به مقام ائمّه‏عليهم السلام پى ببرند و درس امام شناسى بياموزند. اين يك وظيفه عمومى و همگانى است و لزوم آن مسلّم و ثابت است.
امام صادق‏عليه السلام به شخصى بنام زيد مى‏فرمايند:
اَتَدْري بِما اُمِرُوا؟ اُمِرُوا بِمَعْرِفَتِنا، وَالرَّدِّ اِلَيْنا وَالتَّسْليمِ لَنا. (٢٧)
آيا مى‏دانى مردم به چه چيزى امر شده‏اند؟ به آنان دستور داده شده، ما را بشناسند و عقايد را به سوى ما ارجاع دهند و تسليم ما باشند.
بنابراين يكى از مسائل مهمّى كه در باب معارف بايد به آن توجّه كامل بنمائيم، معرفت مقام امامان و تسليم در برابر فرمايشات هدايتگر آنان مى‏باشد. در كلمات معصومين‏عليهم السلام دقت كنيد تا عظمت گفتار آنان را دريابيد.
براى افزايش يافتن معرفت به مقام ائمه‏عليهم السلام روايت بسيار مهمّ و جالبى را كه ابوبصير از امام باقرعليه السلام نقل كرده است مى‏آوريم:
قالَ: دَخَلْتُ الْمَسْجِدَ مَعَ أَبي جَعْفَرٍعليه السلام وَالنَّاسُ يَدْخُلُونَ وَيَخْرُجُونَ فَقالَ لي: سَلِ النَّاسَ هَلْ يَرَوْنَني؟ فَكُلُّ مَنْ لَقَيْتُهُ قُلْتُ لَهُ: أرَأَيْتَ أَباجَعْفَرٍعليه السلام؟ فَيَقُولُ: لا وَهُوَ واقِفٌ حَتَّى دَخَلَ أَبوُ هارُونِ الْمَكْفوُفُ، قالَ: سَلْ هذا، فَقُلْتُ: هَلْ رَأَيْتَ أَباجَعْفَرٍ؟ فَقالَ: أَلَيْسَ هُوَ قائِماً، قالَ: وَما عِلْمُكَ؟ قالَ: وَكَيْفَ لاأَعْلَمُ وَهُوَ نوُرٌ ساطِعٌ.
قالَ: وَسَمِعْتُهُ يَقوُلُ لِرَجُلٍ مِنْ أَهْلِ الْاِفْريقيَّةِ: ما حالُ راشِدٍ؟ قالَ: خَلَّفْتُهُ حَيّاً صالِحاً يُقْرِؤُكَ السَّلامُ قالَ: رَحِمَهُ اللَّهُ قالَ: ماتَ؟ قالَ: نَعَمْ، قالَ: وَمَتى؟ قالَ: بَعْدَ خُروُجِكَ بِيَوْمَيْنِ، قالَ: وَاللَّهِ ما مَرَضَ وَلا كانَ بِهِ عِلَّةٌ قالَ: وَإنَّما يَموُتُ مَنْ يَموُتُ مِنْ مَرَضٍ أَوْ عِلَّةٍ.
قُلْتُ: مَنِ الرَّجُلُ؟ قالَ: رَجُلٌ كانَ لَنا مُوالِياً وَلَنا مُحِبّاً.
ثُمَّ قالَ: لَئِنْ تَرَوْنَ اَنَّهُ لَيْسَ لَنا مَعَكُمْ اَعْيُنٌ ناظِرَةٌ، اَو اَسْماعٌ سامِعَةٌ، لَبِئْسَ ما رَأَيْتُمْ، وَاللَّهِ لايَخْفى عَلَيْنا شَيْى‏ءٌ مِنْ أَعْمالِكُمْ، فَاحْضِروُنا جَميعاً وَعَوِدُّوا اَنْفُسَكُمْ الْخَيْرَ، وَكوُنوُا مِنْ اَهْلِهِ تُعْرَفوُا فَاِنّي بِهذا امُرُ وُلْدي وَشيعَتي. (٢٨)
ابوبصير مى‏گويد: با امام باقرعليه السلام وارد مسجد شدم، و مردم در حال رفت و آمد بودند.
امام‏عليه السلام به من فرمودند: از مردم بپرس آيا مرا مى‏بينند؟! من با هر كس ملاقات كردم و از او سئوال نمودم كه آيا امام باقرعليه السلام را ديدى؟ مى‏گفت: نه؛ تا آن كه فردى نابينا به نام ابوهارون وارد شد.
امام‏عليه السلام فرمودند: از اين مرد سئوال كن. به او گفتم: آيا امام باقرعليه السلام را ديدى؟
ابوهارون: مگر ايشان اينجا نايستاده‏اند؟
ابوبصير: تو از كجا به اين حقيقت آگاه شدى؟!
ابوهارون: چگونه به آن علم و آگاهى پيدا نكنم و حال آن كه امام‏عليه السلام نورى است آشكار.
)يار پيشت حاضر و تو از خودى، غايب از او
با خودا، آخر كه گم كردى چه مى‏جوئى بگو؟!(
آن گاه ابوبصير مى‏گويد: شنيدم كه امام باقرعليه السلام به مردى از اهل آفريقا فرمود: حال راشد چگونه است؟ او گفت: از آفريقا كه آمدم او زنده و سالم بود و به شما سلام مى‏رساند.
امام باقرعليه السلام فرمودند: خداوند او را رحمت كند. مرد آفريقايى گفت: او مرد؟!
امام‏عليه السلام فرمودند: آرى.او پرسيد: در چه زمانى؟
امام‏عليه السلام فرمودند: دو روز بعد از آن كه تو از آفريقا خارج شدى.
مرد آفريقايى گفت: به خدا قسم راشد نه مريض بود و نه هيچ گونه دردى داشت!
امام‏عليه السلام به او فرمودند: مگر هر كس كه مى‏ميرد به خاطر مرض يا درد مى‏ميرد؟
ابوبصير مى‏گويد: از امام‏عليه السلام سئوال كردم: اين مرد آفريقايى كيست؟
امام‏عليه السلام فرمودند: او فردى از مواليان ما و محبّ ما خاندان است.
آن گاه امام‏عليه السلام فرمودند: آيا عقيده داريد براى ما با شما چشمانى نظاره‏گر و گوشهايى شنوا وجود ندارد. چقدر بد است آنچه به آن عقيده داريد! به خدا قسم بر ما هيچ چيزى از اعمال شما مخفى نيست.
پس همه، ما را حاضر در نزد خود بدانيد و نفس‏هاى خود را به كارهاى خير عادت دهيد و اهل كارهاى نيك شويد تا اين حقيقت را بشناسيد )آن گاه امام‏عليه السلام فرمودند :( من به آنچه گفتم، فرزندان و شيعيان خود را امر مى‏كنم.
اين روايت از روايات بسيار جالبى است كه از آن انوار علوم و معارف مى‏تابد.
كسى كه خود را در محضر خداوند و در حضور امام خويش مى‏داند و به اعمال نيك خو گرفته، چگونه مى‏تواند به اعمال ناشايست دست زند؟
نكته جالب توجّهى كه در اين روايت مورد نظر مى‏باشد، اين است كه امام‏عليه السلام مى‏فرمايند: ما را حاضر بدانيد و نفس خود را به كارهاى نيك عادت دهيد و نيكوكار شويد؛ زيرا اين لازمه حضور در محضر خداوند و امام‏عليه السلام است.
آنچه را كه امام باقرعليه السلام براى اعتقاد به حضور، مهم مى‏دانند؛ خو گرفتن نفس، به آداب و اعمال نيك است. انسان در اين هنگام به مقام معرفت و درك امور غيبى و نامرئى نائل مى‏شود، گرچه از بعضى از حواسّ پنجگانه - مانند ابوهارون - محروم باشد.
بنابراين خو گرفتن نفس به امور نيك و پسنديده، انسان را براى حالت حضور آماده مى‏كند و ديدگان باطنى او را همانند ابوهارون، براى معرفت به حضور امام‏عليه السلام مى‏گشايد. اينجا مقامى است كه گاه نابينايان بينا مى‏شوند؛ همان گونه كه ابوهارون نابينا، بينا بود.

گوشه‏اى از معارف

درياهاى بيكران معانى، و اقيانوسهاى ژرف معارفِ الهى در كلمات كوتاه و پر محتواى خاندان وحى يافت مى‏شود. با رجوع به اين گونه گفتارهاى بى‏نظير، مى‏توانيد در بحار معارف غوطه‏ور شده و با تابش انوار تابناكى كه از سرچشمه وحى مى‏تابد، قلب خود را روشن و منوّر سازيد و با توشه گيرى از گلستان معارف اهل بيت‏عليهم السلام، خوشه چين گلهاى رنگارنگ معانى قرآن و علوم و حِكَمِ خاندان وحى شويد.
اينك نمونه‏اى از اين گونه كلمات را مى‏آوريم؛ تا با تدبّر در آن، قلب خود را صفا بخشيده و شور و نشاطِ معنوى را در اعماق جان خود قرار دهيد:
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
كُلُّ مَعْروُفٍ بِنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ. (٢٩)
هر چه شناخته شده، بنفسه ساخته شده است.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام اين گفتار را در باب خداشناسى فرموده‏اند، يك كلام كلّى است كه از آن نتيجه‏هاى فراوان مى‏توان گرفت.
براى توضيح آن مى‏گوئيم: هر چه را كه انسان مى‏شناسد، در سطح فكر، انديشه و برداشتهايى است كه در حدود تشخيص و ميزان درك خود بدست مى‏آورد و همانند عكسى است كه از انسان يا منظره و طبيعت گرفته مى‏شود؛ هر چه دوربين انسان بهتر و قويتر باشد، بهتر مى‏تواند از آن موجود عكس بگيرد و عكسى كه مى‏گيرد خصوصيات آن را بهتر نشان مى‏دهد. ولى هر چه باشد، عكس آن شى‏ء است نه خود آن شى‏ء، و نمى‏توان عكس آن شى‏ء را حقيقت و ذات آن شى‏ء دانست؛ زيرا عكس، هر چه زيبا و گويا باشد، عكسِ آن شى‏ء است نه حقيقت آن.
در باب معارف و شناخت خدا و اهل بيت‏عليهم السلام نيز اين مسئله جريان دارد؛ زيرا هر چه ما به عظمت و قدرت خداوند پى ببريم و هر چه اهل بيت‏عليهم السلام را بهتر بشناسيم، باز به وسيله فكر و انديشه و عقل محدود خود به عظمت آنان پى برده‏ايم پس باورهاى اعتقادى ما در حدّ ظرفيّت ماست و در واقع عظمت آنان را در محدوده فهم خود درك مى‏كنيم. (٣٠)
براى آن كه معرفت ما بهتر و كاملتر باشد و آنچه را كه در ذهن و فكر خود آن را مى‏سازيم و پرورش مى‏دهيم، بيشتر به حقيقت و واقعيت نزديك باشد، بايد عقايد و معارف خود را از مكتب وحى بياموزيم و با بهره‏گيرى از گفتار حياتبخش اهل بيت‏عليهم السلام در جستجوى حقائق باشيم و تسليم فرمايشات آنان باشيم، گرچه در سطح فهم ما نباشد؛ تا آئينه دل را با كلمات هدايتگر آنان صيقل دهيم و گرنه تيرگىِ نفس، كار خود را مى‏كند و انسان را به تباهى و گمراهى مى‏كشاند.
آشنايى با عقايد و معارف اهل بيت‏عليهم السلام و تسليم بودن در برابر آنان، نفس را صفا مى‏دهد و اعماق ضمير ناخودآگاه را با انوار تابناك آنان روشن مى‏سازد و اگر تكامل يابد، از انديشه‏ها و باورهاى اشتباهى كه از كودكى در اعماقِ حافظه او قرار دارد، - بلكه از تمامى اعتقادات غير صحيحى كه طبق قانون وراثت به وسيله ژنها از نسلهاى گذشته در نفس قرار گرفته - پاك سازى مى‏كند.

معارف را از چه راهى بياموزيم

آشنايى با معارف راه سعادت و نيكبختى است؛ ما بايد آنها را از سرچشمه وحى بياموزيم تا قلب خود را با انوار تابناك آنها روشن كنيم؛ و از كسانى كه عقايد خود را از مكتب وحى نياموخته‏اند، بپرهيزيم. اگر ما به گفتار آنان گوش فرا داده و در جستجوى عقايد آنان باشيم، از صراط مستقيم دور خواهيم شد و بر اثر پيروى كردن آنان، در بيابان خشك و بى آب گرفتار سراب خواهيم شد و در درياى بيكران الفاظِ تهى از معنى، گرفتار گردابِ مرگبار كلمات آنان شده و به تباهى كشيده مى‏شويم.
پس همين بهتر كه از اوّل براى شناخت معارف و عقايد صحيح، به سفيران الهى - كه گفتار آنان از سرچشمه وحى گرفته شده - روى آوريم و از راهنمائيهاى آنان سود جوئيم و فرمايشات آنان را بر ديده نهاده و در سويداى قلبِ خود جاى دهيم؛ زيرا كه آنان، راهِ هدايت به سوى معارف الهى هستند.
حضرت پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم به حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام فرمودند:
بِنا اِهْتَدُوا السَّبيلَ اِلى مَعْرِفَةِاللَّهِ. (٣١)
)ملائكه مقرّب( به وسيله ما به راهِ شناخت خداوند هدايت شده‏اند.
از گذشته تاكنون كه روزگار تيره غيبت ادامه دارد، انسانها از يك ميلياردم نيروهاى مغزى خود استفاده مى‏كنند! و بقيّه آن بدون استفاده باقى مى‏ماند. (٣٢)
در اينجا اين سئوال به ذهن مى‏آيد: انسانى كه نمى‏تواند از تمامى نيروهاى مغزى خود استفاده كند و قدرت شناسائى آن را ندارد، چگونه مى‏تواند با يك ميلياردم نيروى مغزى خود، بدون بهره‏گيرى و استفاده از راهنمائيهاى صاحبان وحى، به معارف عالى راه يابد و خداى جهان آفرين را بشناسد؟!
پس همان بهتر كه خود را تسليم فرمايشات شاهدان خلقت قرار دهيم و با غرور و خودفريبى، ديگران را نفريبيم و فريب ديگران را نخوريم.
مگر خداوند در قرآن مجيد نفرموده است:
»يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنوُا اتَّقوُاللَّهَ وَكوُنوُا مَعَ الصَّادِقينَ « (٣٣)
اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، از خداوند بپرهيزيد و با صادقين باشيد.
چگونه امكان دارد انسان داراى ايمان و تقوا باشد و بنا به فرمان اين آيه شريفه با معصومين‏عليهم السلام باشد، ولى اعتقادات خود را از مكاتب بيگانه بياموزد؟!
آيا اين معناى معيّت و هماهنگى است؟ آيا اين معناى پذيرش مقام ولايت و پيروى از مكتب خاندان وحى است؟!
خداوند مى‏فرمايد:
»مِنَ الْمُؤْمِنينَ رِجالٌ صَدَقوُا ما عاهَدوُااللَّهَ عَلَيْهِ « (٣٤)
بعضى از مؤمنين مردانى هستند كه راست گفته‏اند بر آنچه را كه خداوند از آنان پيمان گرفته است.
آرى همان گونه كه قرآن مجيد فرموده است؛ تنها بعضى از افرادى كه پذيراى ايمان شده‏اند، بر عهدى كه از روز ازل بسته‏اند باقى مى‏مانند؛ ولى عدّه‏اى ديگر آگاهانه يا ناخودآگاه از صراط مستقيم دور مى‏شوند و به سوى دامهاى شيطان راه يافته و گرفتار بافته‏هاى او مى‏شوند و اندك اندك احترامى كه بايد نسبت به خاندان وحى و فرمايشات آنان داشته باشند كم مى‏شود.
آيا اين معناى پيروى از راهنمائيهاى قرآن و اهل بيت‏عليهم السلام است؟ آيا اينان نيز همچون ديگران، حديث مشهور ثقلين را ناديده گرفته و آن را از ياد برده‏اند؟!
بنابراين ما بايد عقايد و معارف را از قرآن مجيد و از طريق اهل بيت‏عليهم السلام بياموزيم و حقائق را از راهى كه آنان راهنمايى نموده‏اند فرا گيريم؛ زيرا با قياس و رأى شخصى نه تنها نمى‏توانيم به معارف و حقايق دست يابيم؛ بلكه به بيراهه نيز كشيده مى‏شويم و در گمراهى و ضلالت سرگردان خواهيم ماند.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام در اين باره مى‏فرمايند:
مَنِ اعْتَمَدَ عَلَى الرَّأْىِ وَالْقِياسِ في مَعْرِفَةِ اللَّهِ ضَلَّ وَتَشَعَّبَتْ عَلَيْهِ الْاُمُورُ. (٣٥)
كسى كه در معرفتِ خداوند به رأى و قياس اعتماد كند، گمراه مى‏شود و امور بر او پراكنده )و مشتبه( مى‏شود.
بنابر اين با رأى و قياس و احتمال، نمى‏توان به معرفت خدا رسيد؛ زيرا معرفتى كه از راه رأى و قياس بدست آيد، به گمراهى پايان مى‏يابد.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
رُبَّ مَعْرِفَةٍ اَدَّتْ اِلَى التَّضْليلِ. (٣٦)
چه بسا معرفتى كه )انسان را( به گمراهى مى‏كشاند.
ممكن است در مكاتبى ، معارف و حقايقى نيز وجود داشته باشد ولى اگر سرانجام آن ، گمراهى باشد چه سودى دارد ؟
بنابراين آنان كه به خودبينى گرفتارند و خود را واصل به ذات مى‏دانند و از عبادت و دعا خود را بى‏نياز مى‏بينند، از معرفت بهره‏اى نبرده‏اند.
حضرت امام صادق‏عليه السلام در اين باره مى‏فرمايند:
لايَقْبَلُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ عَمَلاً اِلاَّ بِمَعْرِفَةٍ وَلامَعْرِفَةَ اِلاَّ بِعَمَلٍ، فَمَنْ عَرَفَ دَلَّتْهُ مَعْرِفَتُهُ عَلَى الْعَمَلِ، وَمَنْ لَمْ يَعْمَلْ فَلا مَعْرِفَةَ لَهْ، اِنَّ الْاِيمانَ بَعْضُهُ مِنْ بَعْضٍ. (٣٧)
خداوند عملى را نمى‏پذيرد، مگر اين كه با معرفت انجام شده باشد و معرفتى وجود ندارد، مگر با عمل توأم باشد. پس كسى كه داراى شناخت هست؛ معرفت او، او را به سوى عمل، راهنمايى مى‏كند و كسى كه عمل نكند، معرفتى براى او نيست. زيرا كه ايمان بعضى از بعض ديگر بدست مى‏آيد.
بنابراين دست كشيدن از عبادت و تركِ فعاليّت، گواه بر داشتن معرفت نيست، بلكه نشانه معرفت، عمل و رفتار بر طبق معارف صحيحى كه انسان آموخته است، مى‏باشد.
آنان كه به مقام عالى معارف راه مى‏يابند و قلب خود را با كسب معارف نورانى مى‏سازند، هر چه مراحل عاليترى را مى‏پيمايند و عظمت خداوند را بيشتر مى‏يابند، خود را در برابر خداوند و آل اللَّه‏عليهم السلام كوچكتر مى‏بينند و تقصير و كوتاهى خودشان بيشتر در نظرشان جلوه‏گر مى‏شود.
حضرت امام سجّادعليه السلام مى‏فرمايند:
جَعَلَ مَعْرِفَتَهُمْ بِالتَقْصيرِ شُكْراً. (٣٨)
)خداوند( معرفت )عارفين( را به تقصيرشان، شكر قرار داده است.
آنان هر چه در مقام عرفان عروج مى‏كنند، بيشتر به عظمت خدا و تقصير و كوتاهى خود پى مى‏برند. افرادى كه خود را واصل به ذات مى‏دانند، بهتر است با معرفتِ نفس از عجب و خودبينى دست بردارند.
حضرت امام باقرعليه السلام مى‏فرمايند:
سُدَّ سَبيلَ الْعُجْبِ بِمَعْرِفَةِ النَّفْسِ. (٣٩)
راه خودبينى را با معرفتِ نفس مسدود كن.
مايه تعجّب است! كسى كه روح و نفس خود را نشناخته و حتّى از جسم خود اطلاعى ندارد، و از مغز و خون و ساير موادّ بدن خود آگاهى درستى ندارد؛ چگونه مى‏تواند به معارف عالى الهى راه يابد و ذات خداى جهان آفرين را بشناسد. حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
عَجِبْتُ لِمَنْ يَجْهَلُ نَفْسَهُ كَيْفَ يَعْرِفُ رَبَّهُ؟ (٤٠)
درشگفتم! كسى كه نفس خود را نمى‏شناسد چگونه خداى خود را مى‏شناسد؟!
اين گونه افراد، عجب و تكبّر يا خودبينى و خودفروشى را با خودسازى و خودشناسى اشتباه گرفته‏اند! با اين همه، به ارشاد و دستگيرى خلق نيز مى‏پردازند!
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
عَجِبْتُ لِمَنْ يَتَصَّدي لِإِصْلاحِ النّاسِ وَنَفْسُهُ أَشَدُّ شَيْ‏ءٍ فِساداً. (٤١)
در شگفتم از كسى كه عهده دار اصلاح مردم مى‏شود، ولى نفس خودش از نظر فساد، از هر چيزى سخت‏تر است!
خداوند در قرآن كريم مى‏فرمايد:
»أَتَأْمُروُنَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ « (٤٢)
آيا مردمان را امر به نيكى مى‏كنيد، ولى نفسهاى خود را فراموش مى‏كنيد؟!
پس همان بهتر كه اين گونه افراد از دلسوزى براى ديگران دست بردارند و به خودسازى خودشان بپردازند. خداوند بزرگ مى‏فرمايد:
»عَلَيْكُمْ اَنفُسُكُمْ لايَضُّرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ اِذَا اهْتَدَيْتُمْ « (٤٣)
بر شما باد به نفس‏هاى خودتان، هرگاه هدايت شديد آن كس كه گمراه شده به شما زيانى نمى‏رساند.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
اَيُّهَا النَّاسُ عَلَيْكُمْ بِالطَّاعِةِ وَالْمَعْرِفَة بِمَنْ لاتَعْذِرُونَ بِجَهالَتِهِ. (٤٤)
اى انسانها، بر شما باد به اطاعت )خداوند( و شناخت، نسبت به كسى كه اگر آن را نشناختيد، عذرى از شما پذيرفته نيست.

شناخت عارف نماها

از شرايط مهمّ و ضرورى براى كسب معارف و رسيدن به مقام معرفت، آگاهى از حال افرادى است كه از معارف و حقائق بوئى نبرده و خود را در مقام ارشاد و هدايت خلق قرار مى‏دهند.
چگونه ممكن است انسان به معارف عاليه راه يافته باشد؛ در حالى كه نسبت به گمراهى و ضلالت دشمنان دين، تشكيك مى‏كند؟!
براى رسيدن به معارف، بايد گمراهى مدّعيان دروغين روشن باشد تا انسان فريفته ادّعاهاى آنان نشود.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام در اين باره مى‏فرمايند:
وَاعْلَمُوا أنَّكُمْ لَنْ تَعْرِفُوا الرُّشْدَ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذي تَرَكَهُ، وَلَنْ تَأْخُذُوا بِميثاقِ الْكِتابِ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذي نَقَضَهُ، وَلَنْ تَمَسَّكوُا بِهِ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذي نَبَذَهُ. (٤٥)
بدانيد كه شما راه هدايت را نمى‏شناسيد، تا بشناسيد كسى كه آن را ترك كرده است، و به پيمان قرآن عمل نمى‏كنيد تا وقتى كه پيمان شكن را بشناسيد، و تمسّك به آن نمى‏جوئيد تا وقتى كه بشناسيد كسى كه آن را رها كرده است.

شمس درخشنده چو پنهان شود
شب پره بازيگر ميدان شود
بسيارى از كسانى كه در پى عرفان و معرفت مى‏گردند، به يافتن انديشه‏هاى عرفانى اكتفا مى‏نمايند و با پرشدن اذهانشان از مسائل روحى، به گمانشان در عالم ملكوت سير مى‏كنند! در حالى كه جايگاه معرفت، ذهن و انديشه نيست و افكار عرفانى در صورتى كه از قلب و باطن برنخيزد؛ به جز غرور و منيّت حاصلى ندارد.
باطن اين گونه افراد، از سياهى شب تاريكتر است؛ زيرا كه معرفت در دلِ آنان جاى نگرفته و قلبشان را روشن نساخته است و نور پر فروغ معرفت در باطن آنان تجلّى نكرده‏است.

دمى با حق نبودى چون زنى لاف شناسايى
تمام عمر با خود بودى و نشناختى خود را

شناخت عارفان

كسى از عرفان و معارف الهى بهره‏مند است كه پس از درك مسائل عرفانى، تحوّلى نشاط آفرين و روشنى بخش در باطن خود بيابد، مگر نه اينست كه حضرت امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايند:
اِذا تَجَلّى ضِياءُ الْمَعْرِفَةِ في الْفُؤادِ هاجَ ريحُ الْمَحَبَّةِ، وَاِذا هاجَ ريحُ الْمَحَبَّةِ اِسْتَأْنَسَ ظِلالَ الْمَحْبوبِ وَآثَرَ الْمَحْبُوبَ عَلى ما سَواهُ. (٤٦)
آن گاه كه نور معرفت در قلب كسى تابناك گردد، نسيم محبّت وزيدن مى‏گيرد. و آن گاه كه نسيم دوستى بوزد، به سايه محبوب انس مى‏گيرد و او را بر غير او برمى‏گزيند.
بنابر اين، اكتفا نمودن به افكار و انديشه‏هاى عرفانى و پر ساختن ذهن از مسائل روحى كار ساز نيست؛ زيرا از ديدگاه مكتب اهل بيت‏عليهم السلام، كسى از معارف و مسائل عرفانى برخوردار است كه بر مبناى كتاب و سنّت، معارف را در قلب خود جاى داده باشد؛ نه در ذهن و انديشه خود. بديهى است در صورتى كه معارف در قلب انسان جاى گرفته باشد - نه در ذهن و زبان او - تحوّلاتى مهم در روحيه و رفتار و گفتار او ايجاد مى‏كند.
از نشانه‏هاى مهم معرفتِ صحيح، تهذيب نفس و رها شدن از هواهاى ناشايست است. انسانى كه به معارف صحيح پى برده و با حكمت و معارف اهل بيت‏عليهم السلام آشنايى پيدا كرده، از جهان فانى و تمايلات نفسانى دور مى‏شود و اراده‏اش به سوى عالم معنى كشيده مى‏شود.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام در اين باره مى‏فرمايند:
مَنْ صَحَّتْ مَعْرِفَتُهُ اِنْصَرَفَتْ عَنِ الْعالَمِ الْفاني نَفْسُهُ وَهِمَّتُهُ. (٤٧)
كسى كه معرفت او صحيح است، نفس او و همّت او از جهان فانى روى گردان است.
بنابراين كسانى كه همّت آنان در جمع ثروت و اندوختن اموال مى‏باشد - كه سرانجام وبال آنان است - چگونه مى‏توانند از معرفت صحيح برخوردار باشند؟!
مگر نه اين است كه معرفت از امور قلبى است نه ذهنى؟! در اين صورت اگر كسى امواج انوار معارف، قلب او را فرا گرفته باشد؛ چگونه مى‏تواند غرق در اميال دنيوى و شهوات نفسانى باشد و همّت و اراده‏اش در خدمت هواى نفس باشد؟!
مگر نه اين است كه حضرت امام سجّادعليه السلام مى‏فرمايند:
... اِنَّما اَهْلُ الدُّنْيا يَعْشِقُونَ الْاَمْوالَ. (٤٨)
همانا اهل دنيا، به مالها عشق مى‏ورزند!
كسى كه قلبش را عشق به مال و بهره‏هاى مادّى مانند شهرت و رياست دنيا فراگرفته است، چگونه مى‏تواند آن را سرشار از انوار علوم خاندان وحى، و تابناك از معارف عالى اهل بيت‏عليهم السلام بنمايد؟

از صفات عارفان

بر اثر معرفت و تابش انوار معارف در قلوب عارفان، فكر و انديشه آنان به سوى خداوند جذب مى‏شود و توجّه آنان به سوى خداوند مهربان جلب مى‏گردد. از اين جهت اگر چه آنان در ميان مردم و با مردم زندگى مى‏كنند؛ ولى هميشه خود را در محضر خداوند مى‏بينند.
حضرت امام صادق‏عليه السلام در اين باره مى‏فرمايند:
اَلْعارِفُ شَخْصُهُ مَعَ الْخَلْقِ وَقَلْبُهُ مَعَ اللَّهِ. (٤٩)
عارف، به ظاهر با مردم است؛ ولى قلب او متوجه به خداوند مى‏باشد.
ببينيد! عرفان و عارفى را كه اهل بيت‏عليهم السلام معرّفى مى‏كنند، با عرفان بافى كسانى كه مى‏خواهند توجّه همه مردم را به سوى خود جلب كنند، چه قدر تفاوت مى‏كند.
از نظر مكتب اهل بيت‏عليهم السلام، صاحبان معرفت نه تنها با تمامى وجود متوجّه به خداوند هستند؛ بلكه خدا، روح و روان آنان را به معرفت خويش مأنوس مى‏سازد.
در مناجات انجيليه حضرت امام سجّادعليه السلام آمده است:
وَانَسْتَ نُفُوسَهُمْ بِمَعْرِفَتِكَ. (٥٠)
نفوس آنان - سالكين الى‏اللَّه - را به معرفت خود مأنوس نموده‏اى.
بر اثر انس به معارف، معرفت آنان كم‏كم افزايش مى‏يابد و اين افزايش همچنان ادامه مى‏يابد تا بر اثر آن به مقامات عالى معرفت، راه مى‏يابند. اين گونه عارفان را »علوى« مى‏نامند. حضرت امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايند:
اَلْمُؤْمِنُ عَلَوِيٌّ لِأَنَّهُ عَلا فِي الْمَعْرِفةِ. (٥١)
مؤمن علوى است؛ زيرا كه او در معرفت به مقام عالى راه يافته است.
در اين هنگام انوار تابناك معارف تمامى وجود او را فرا مى‏گيرد و از درخشش معارف الهى روح و روانش صفا و آرامش مى‏يابد و در درياى علوم به گنجينه‏هاى پر بهاء و ارزنده دست مى‏يابد و در درياى معارف شناور مى‏گردد.
به اين گونه، هميشه بر گوهرهاى گرانبهاى معارفِ خويش مى‏افزايد، تا گنجينه اسرار الهى مى‏شود و آنها را چون امانتى پرارزش در قلب خود نگهدارى مى‏كند.
حضرت امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايند:
اَلْعارِفُ اَمينُ وَدائِعِ اللَّهِ وَكَنْزُ اَسْرارِهِ. (٥٢)
عارف، امانت دار وديعه‏هاى الهى و گنجينه اسرار خداوند است.
بنابراين آنان كه به مقام والاى عرفان حقيقى راه يافته‏اند و در راه عرفانِ واقعى سلوك نموده‏اند، چگونه مى‏توانند هر رازى را به ارزانى بفروشند و هر گنجى را در اختيار افراد رنج نديده بگذارند؟!

همنشينى با صاحبان معرفت

براى آشنايى با معارف، و به دست آوردن شناختِ صحيح عقايد مكتب اهل بيت‏عليهم السلام، همنشينى و سخن گفتن با افرادى كه در معارفِ دين زحمت كشيده و رنج برده‏اند، اثرى فراوان دارد. به همين جهت در فرمايشات ائمّه اطهارعليهم السلام ما را سفارش به مجالست با اين گونه افراد نموده‏اند.
حضرت امام سجّادعليه السلام مى‏فرمايند:
جالِسُوا اَهْلَ الدّينِ وَالْمَعْرِفَةِ. (٥٣)
با اهل دين و معرفت مجالست كنيد.
بر اثر همنشينى با صاحبانِ معرفت، آگاهى و شناخت واقعى انسان نسبت به حقايق دين افزوده مى‏شود و سخنانى كه از اعماق جان آنان بر مى‏خيزد، در وجود انسان اثر مى‏نمايد.
بنابراين يكى از راه‏هاى مهم و بسيار مؤثّر براى آشنايى با معارف، همنشينى با بزرگان دين و معرفت است. به اين وسيله مى‏توانيد روح خود را با شنيدن سخنان آنان صفا دهيد و با عقايد و معارف خاندان وحى آشنا شويد. زيرا اينان شيعيان واقعى و پيروان راستين اهل بيت‏عليهم السلام هستند و كسى كه پيرو واقعى اين خاندان باشد، مردم را - نه به سوى خود - بلكه به سوى علوم و معارف و حقوق اهل بيت‏عليهم السلام فرا مى‏خواند.
پس با اهل دين و معرفت همنشينى و مصاحبت كنيد تا از معارف الهى اين خاندان آگاه شويد.

حفظ تعادل و هماهنگى در حالات عرفانى

آنان كه به مسائل عرفانى روى مى‏آورند، براى نجات از گرفتار شدن به حالات استثنائى و غير متعارف بايد در حفظ تعادل و هماهنگى در حالات عرفانى بكوشند.
به اين جهت بزرگان، نفرت را كه يك حالت منفى است و نسبت به مسائل منفى بايد وجود داشته باشد، با شور و شوق كه حالت مثبت است و در مسائل مثبت بايد وجود داشته باشد، هماهنگ مى‏كنند. زيرا لازمه پيشرفت در امور معنوى تعادل و هماهنگى است.
همان گونه كه براى روشن شدن لامپ بايد سيم منفى و مثبت، هر دو وجود داشته باشد؛ براى روشنائيهاى معنوى نيز بايد حالات مثبت و منفى با هم هماهنگ باشند و از هر يك در مورد خود استفاده شود.
پس همان گونه كه ولايت اهل بيت‏عليهم السلام در قلب ما بايد وجود داشته باشد، برائت و بيزارى از دشمنان ولايت نيز بايد در قلب ما وجود داشته باشد.
همان گونه كه نسبت به اشرار و ظالمين بايد داراى حالت نفرت باشيم؛ نسبت به نيكان و ابرار بايد داراى حالت شوق و اشتياق باشيم، به همين خاطر عارفان واقعى دل زدگيها و حالت تنفّرى را كه از وضع جامعه و جهان دارند، با شوق و نشاط در مسائل معنوى هماهنگ و متعادل مى‏كنند تا موجودى خشك و بى‏نشاط نسبت به همه چيز بار نيايند.
به اين دليل حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام شوق را از حالات شخصى عارف معرّفى مى‏نمايند و مى‏فرمايند:
الشَّوْقُ خُلْصانُ الْعارِفينَ. (٥٤)
شوق، برگزيده عارفان است.
گر چه آنان به خاطر برخورد با مسائل نفرت انگيزى كه روح لطيف آنان را مى‏آزارد، دچار كسالت و گرفتگيهاى روحى مى‏شوند؛ ولى آنها را بوسيله شوق و نشاط از خود دور مى‏كنند و به اين وسيله در خود حالت تعادل و هماهنگى ايجاد مى‏كنند.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام در اوصاف انسان مؤمن به »همّام« فرمودند:
تَراهُ بَعيداً كَسِلُهُ، دائِماً نَشاطُهُ. (٥٥)
كسالت را از او دور و نشاط را هميشه با او مى‏بينى.
به اين جهت در مكتب اهل بيت‏عليهم السلام به ما آموخته‏اند: نااميديهايى كه به خاطر گناهان در ما ايجاد شده؛ با نشاط، به وسيله توجّه به عفو خداوند جبران كنيم. در دعائى كه بعد از دو ركعت نمازى كه در روز جمعه وارد شده آمده است:
اِنْ اَقْنَطَتْني ذُنُوبي نَشَّطَني عَفْوُكَ. (٥٦)
اگر گناهان من، مرا به نااميدى بكشاند، عفو تو مرا به نشاط وا مى‏دارد.
شناخت مسئله بسط و قبض نفس، از مسائل بسيار مهم در حالات روحى و عرفانى است كه توجه به آن لازم و ضرورى است.
انسان بر اثر گناه قبض و گرفتگى به او دست مى‏دهد و بر اثر توجه به عفو و گذشت خداوند، - چون عفو خداوند سرور آفرين و نشاط آور است - حالت »بسط« به او دست مى‏دهد.
بنابراين به هنگام گناه بايد به توبه و عفو خداوند روى آورد تا تعادل و هماهنگى ميان حالت قبض و بسط ايجاد شود. توجه به عفو خداوند، حالت قبض را از بين مى‏برد و چون سرور آفرين است، حالت بسطِ نفس ايجاد مى‏كند.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
اَلسُّرُورَ يَبْسِطُ النَّفْسَ وَيَثيرُ النَّشاطَ. (٥٧)
سرور، به نفس حالت بسط و گشايش مى‏دهد و نشاط را بر مى‏انگيزاند.
پس اگر از كسى گناهى سر زد، بايد حالت گرفتگى و قبض آن را به وسيله سرورى كه با توجه به عفو خداوند به دست مى‏آيد، متعادل نمايد تا مايه »قنوط« و نااميدى و تكرار گناه نشود.
بنابراين، لزوم حفظ تعادل حالات روحى روشن شد. افرادى كه مايل به پرواز روح هستند، بايد توجّه داشته باشند كه پرواز با دو بال صورت مى‏گيرد و گرنه سقوط حتمى است. پس براى آن كه از دو بال استفاده كنيد، تعادل و هماهنگى ميان دو حالت متقابل را در خود ايجاد كنيد.

نتيجه بحث

معارف را از مكتب حياتبخش اهل بيت‏عليهم السلام بياموزيد و اعتقادات خود را بر مبناى تعاليم وحى قرار دهيد و از پندارها و آراء و أوهام بشرى بپرهيزيد. اين است راه صحيح براى شناخت معارف و درك عقايد آسمانى.
بنابراين سعى كنيد انديشه‏هاى عرفانى و اعتقادات دينى خود را از سرچشمه وحى فرا گيريد و از مكتب خاندان رسالت، درس حكمت بياموزيد.
از عارف نمايانى كه ادّعاى وصول مى‏كنند و ترك آداب و رسوم مى‏نمايند، پرهيز كنيد. نشانه‏ها و آثار معارفِ بلند را بياموزيد و با صفات و خصال عارفان حقيقى كه انوارِ معرفت در اعماق وجودشان تابيده است، آشنا شويد.
در حالات عرفانى، تعادل و هماهنگى را كاملاً رعايت كنيد و به حالت قبض، بسط، حزن و نشاطِ روحى توجّه داشته باشيد تا از زندگى متعادل برخوردار باشيد.
روايت ابوبصير را مورد مطالعه و دقّتِ بيشتر قرار دهيد و با معارف و اسرار آن، جان خود را صفا دهيد.

فردا كه زوال شش جهت خواهد بود
قدر تو به قدر معرفت خواهد بود


۲
١٧- عبادت و بندگى

١٧- عبادت و بندگى

عبادت چيست؟

عبادت چيست و چه برنامه‏هائى را مى‏توان برنامه عبادى ناميد؟ اين سئوال مهمّى است كه گاهى ذهن بعضى از افراد را به خود مشغول مى‏كند. گر چه ممكن است عده‏اى عبادت را به معناى نماز و روزه و منحصر به امورى امثال اينها بدانند، ولى با مراجعه به روايات اهل بيت‏عليهم السلام و استفاده از راهنمائيهاى آنان متوجّه مى‏شويم، عبادت منحصر به انجام دادن نماز و روزه نيست؛ زيرا عبادت به معناى بندگى خداوند است و بندگى خدا در صورتى محقّق مى‏شود كه انسان آنچه را كه خداوند از او مى‏خواهد، انجام دهد و خواسته خداوند فقط اين نيست كه به نماز و روزه بپردازيم و در كثرت انجام آنها بكوشيم.
حضرت امام حسن عسكرى‏عليه السلام در اين باره مى‏فرمايند:
لَيْسَتِ الْعِبادَةُ كَثْرَةَ الصَّلاةِ وَالصِّيامِ، وَإِنَّمَا الْعِبادَةُ كَثْرَةُ التَفَكُّرِ في أَمْرِاللَّه. (٥٨)
عبادت، زياد نماز خواندن و روزه گرفتن نيست. همانا عبادت، تفكّر بسيار در امر خداوند است.
عبادت، انجام خواسته‏هاى خداوند است و از اين راه انسان مى‏تواند به مقام عبوديّت برسد و چيزى كه ملاكِ رسيدن به مقام بندگى است، ارزش عبادت است و اعمال و عبادات زياد، از شرايط ضرورى و حتمى براى نيل به درجات عالى معنوى نيست. زيرا اهميت اعمال و عبادات به زيادى آنها نيست، بلكه به ارزش آنهاست. و عبادات در صورتى داراى ارزش فراوان هستند كه داراى تأثير فراوان باشند، و بتوانند در باطن و سريره انسان تحوّل ايجاد كنند. بنابر اين اهمّيت عبادات به تحوّلى است كه در نفس عبادت كنندگان ايجاد مى‏نمايند.
با اين بيان، روشن مى‏شود كه اولياء خداوند كه در نفس خود تحوّل ايجاد نموده و از قدرتهاى معنوى بهره‏مند شده‏اند، ملاكِ موفّقيت آنان، تأثير زياد عبادتهاى آنها بوده است نه كثرت عبادت آنان؛ اگر چه در موارد بسيارى، تأثير فراوان عبادات بستگى به كثرت آنها دارد، ولى اين يك قانون كلّى نيست.
دليل ما بر اين حقيقت، روايتى است كه جناب مفضّل كه از خواصّ اصحاب امام صادق‏عليه السلام بوده، نقل كرده است. او مى‏فرمايد:
كُنْتُ عِنْدَ أَبي عَبْدِاللَّهِ‏عليه السلام فَذَكَرْنَا الْأَعْمالَ، فَقُلْتُ اَنَا ما أَضْعَفَ عَمَلي؟! فَقالَ: مَهْ اِسْتَغْفِرِاللَّهَ، ثُمَّ قالَ لي: اِنَّ قَليلَ الْعَمَلِ مَعَ التَّقْوى خَيْرٌ مِنْ كَثيرٍ بِلا تَقْوى. قُلْتُ: كَيْفَ يَكوُنُ كَثيرٌ بِلا تَقْوى؟ قالَ: نَعَمْ مِثْلُ الرَّجُلِ يُطْعِمُ طَعامَهُ، وَيُرفِقُ جيرانَهُ وَيَوَطِّئُ رَحْلَهُ، فَاِذا ارْتَفَعَ لَهُ الْبابُ مِنَ الْحَرامِ دَخَلَ فيهِ، فَهذَا الْعَمَلُ بِلا تَقْوى، وَيَكُونُ الْآخَرُ لَيْسَ عِنْدَهُ فَإِذا ارْتَفَعَ لَهُ الْبابُ مِنَ الْحَرامِ لَمْ يَدْخُلْ فيهِ. (٥٩)
من در خدمت امام صادق‏عليه السلام بودم از اعمال، سخن به ميان آمد. من گفتم: چقدر اعمال من اندك است؟! در اين هنگام امام صادق‏عليه السلام فرمودند: ساكت باش و استغفار كن. آن گاه به من فرمودند: عمل اندكى كه همراه با تقوا باشد، از عمل بسيارى كه تقوا در آن نباشد، بهتر است. گفتم: مگر مى‏شود شخصى اعمال زياد را بدون تقوا انجام دهد؟
حضرت فرمودند: آرى مانند اين كه شخصى غذاى خود را به ديگران اطعام كند، و با همسايگانش به نيكى رفتار كند و وسائل مسافرت آنان را فراهم نمايد، ولى هر گاه راه حرامى براى او گشوده شود در آن داخل شود. اين عملى است كه در آن تقوا نيست و فرد ديگرى اين گونه اعمال زياد را ندارد، ولى آن گاه كه راه حرامى برايش گشوده شود، در آن وارد نمى‏شود.
اين گونه عمل همراه با تقوا است و اين گونه انسان داراى صداقت در عبادت است.

عبادت بايد صادقانه باشد

بنابراين كثرت عبادت، ملاك اهميّت آن نيست؛ بلكه ملاك، ارزش عبادت و تأثير آنست اگرچه عبادت اندك باشد. اگر عبادت صادقانه باشد، اثرات فراوانى در بردارد؛ به اين جهت ما بايد در همه كارها بالأخص امور معنوى، با صداقت گام برداريم و از غرض‏ورزى و حسابهاى شخصى دست بكشيم و با صفا و صداقت بى‏آنكه غلّ و غشّى وجود داشته باشد، به كار خود بپردازيم.
پاكسازىِ دل از هر گونه غلّ و غشّ و بدست آوردن صداقت، از ويژگى‏هاى شيعيان است. حضرت امام حسين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
إِنَّ شيعَتَنا مَنْ سَلُمَتْ قُلوُبُهُمْ مِنْ كُلِّ غَشٍّ وَدَغَلٍ. (٦٠)
براستى كه شيعيان ما، كسانى هستند كه دلهايشان از هر گونه غلّ و غشّى پاك باشد.
وجود غلّ و غشّ در نيّتها، رفتار انسان را سبك و بى‏ارزش مى‏كند. از اين جهت بايد سعى كنيم هر گونه عبادت را صادقانه انجام دهيم و با اراده و تصميم جدّى هر گونه غرض‏ورزى و غلّ و غشّ را از قلب خود دور كنيم.
يكى از راه‏هاى پاكسازى دل از غلّ و غشّ، فرستادن صلوات بر محمّد و آل محمّد صلوات اللَّه عليهم اجمعين است (٦١) و يكى از علل تأكيد بر فرستادن صلوات قبل از دعاها، زدودن غلّ و غشّها و بدست آوردن صداقت و درستى است.
برنامه‏اى كه كوشش و تلاش در آن بر مبناى صداقت نباشد و بر اساس تظاهر و خود نمايى باشد، نه تنها داراى هيچ گونه قيمتى نيست؛ بلكه گناهى است بزرگ، ولى عبادتى كه صادقانه باشد راهى بسيار مؤثّر براى تقرّب به خداوند است. زيرا تلاش و كوشش در انجام عبادات اگر صادقانه باشد؛ بدى‏هائى را كه در نفس انسان ريشه دوانده است ويران ساخته و نابود مى‏نمايد، و از اين راه انسان را به خدا نزديك مى‏كند.
عبادت و رسيدن به مقام بندگى و عبوديّت، صراط مستقيم است. ما بايد بوسيله عبادت خداوند، در صراط مستقيم گام برداريم. خداوند مى‏فرمايد:
»إِنَّ اللَّهَ هُوَ رَبّي وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدوُهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقيم « (٦٢)
بدرستى كه اللَّه، اوست پروردگار من و پروردگار شما، پس او را عبادت كنيد، اين است صراط مستقيم.
بنابر اين انسان مى‏تواند با عبادت و بندگى خداوند در صراط مستقيم او قرار گيرد و از تسلّط شياطين رهايى يابد.
گام برداشتن در اين راه و مداومت بر آن، خود دليل بر سعادت انسان و نجات اوست. اين حقيقتى است كه حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام آن را اين گونه بيان فرموده‏اند:
دَوامُ الْعِبادَةِ بُرْهانُ الظَّفَرِ بِالسَّعادَةِ. (٦٣)
مداومت بر عبادت، دليل بر ظفر يافتن انسان به سعادت است.
زيرا انسان به وسيله عبادت و حفظ شرايط آن، در زمره اولياء خدا قرار مى‏گيرد و از بندگان ممتاز او مى‏شود و از اوصاف و ويژگى‏هايى كه مخصوص اولياء خداست، بهره‏مند مى‏شود.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ‏صلى الله عليه وآله وسلم يَقُولُ: أَنَا وَعَلِيٌّ أَبَوا هذِهِ الْاُمَّةِ، وَلَحَقُّنا عَلَيْهِمْ أَعْظَمُ مِنْ حَقِّ أَبَوَىْ وِلادَتِهِمْ، فَاِنَّنا نَنْقُذُهُمْ إِنْ اَطاعوُنا مِنَ النَّارِ اِلى دارِالْقَرارِ، وَنُلْحِقُهُمْ مِنَ الْعُبُودِيَّةِ بِخيارِ الْأَحْرار. (٦٤)
من از رسول اللَّه‏صلى الله عليه وآله وسلم شنيدم كه مى‏فرمود: من و على دو پدر اين امّت هستيم و واقعاً حق ما با عظمت‏تر از حقّى است كه پدر و مادرى كه آنان از آن دو متولد شده‏اند، دارند. زيرا ما آنان را - اگر از ما پيروى كنند - از جهنم نجات داده و به بهشت وارد مى‏كنيم و آنان را از بندگىِ ديگران به بهترين افراد آزاده، ملحق مى‏كنيم.
پس با پيروى از فرمايشات خاندان وحى، انسان به خاطر عبادت صادقانه، به مقام عبوديّت مى‏رسد و به درجه اخيار و نيكان نائل مى‏شود. در اين هنگام يكى از اركان مهم گمراهى، كه تسلّط شيطان است از هم مى‏پاشد و شيطان پليد از انسان دور مى‏شود. اين حقيقتى است كه خداوند در قرآن كريم به آن تصريح نموده و فرموده است:
»إِنَّ عِبادي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطان وَكَفى بِرَبِّكَ وَكيلاً « (٦٥)
براستى كه بندگان مرا تسلّطى براى تو )شيطان( بر آنان نيست و خداوند براى وكيل بودن كفايت مى‏كند.
بسيارى از بزرگان شيعه براى راه يافتن به مقام قرب الهى و رسيدن به مقام عبوديّت تلاش فراوانى نموده‏اند.
كوشش مرحوم كرباسى براى دست يافتن به مقامات ارزنده معنوى نمونه‏اى از اين گونه تلاشها مى‏باشد. آن بزرگوار از علماى بزرگ شيعه و از شاگردان سيّد بحرالعلوم بود. در حالات او نوشته‏اند:
آن بزرگوار براى آن كه شب قدر را درك كرده باشد، يك سال هر شب تا به صبح به عبادت مى‏پرداخت تا از فيوضات تهجّد در آن شب بهره‏مند گردد. آن مرحوم در عبادت داراى خضوع و خشوع و حضور قلب بود. دعاى وى بسيار تأثير داشت. هنگامى كه يكى از حكّام اصفهان نسبت به ايشان، وظيفه احترام و ارادت را رعايت نكرد، آن مرحوم عليه او دعا كرد. در زمانى كوتاه حاكم عزل و سرافكنده شد. آن گاه مرحوم كرباسى براى او نوشت:

ديدى كه خون ناحق پروانه شمع را
چندان امان نداد كه شب را سحر كند
او ازهد زهّاد زمان خود بوده و مرحوم ميرزاى قمى از ايشان خواست رساله بنويسد. او در جواب گفت: استخوان بدنم طاقت آتش جهنّم را ندارد، ولى پس از اصرار مرحوم ميرزاى قمى، رساله نوشت.
اگر فقيرى از او چيزى مى‏خواست، شاهد مى‏طلبيد و شاهد را قسم مى‏داد و فقير را هم قسم مى‏داد كه در مصرف آن اسراف نكند؛ آن گاه خرج يك ماه را به او مى‏داد.
گويند، روزى شخصى براى جريانى نزد وى شهادت داد، آن مرحوم از او پرسيد: شغل تو چيست؟ گفت: من غسّال هستم. ايشان شرائط غسل را از او سئوال كرد. آن مرد جواب داد و سپس گفت: هنگام دفن چيزى در گوش ميّت مى‏گوئيم. مرحوم كرباسى فرمود: چه مى‏گوئيد؟ گفت: مى‏گوئيم خوشا به سعادتت كه مرُدى و براى اداى شهادت نزد حاجى كرباسى نرفتى! (٦٦)

اقسام عبادات

با انواع و اقسام عبادات آشنايى پيدا كنيد و به انجام يك نوع عبادت اكتفا نكنيد. همان گونه كه رزق مادّى شما انواع گوناگون است و خوراكيهاى خود را از مواد گوناگون تهيه مى‏كنيد، و اگر غذاى شما بدون نمك يا بدون مواد ضرورى ديگر باشد كامل نيست؛ در اعمال معنوى نيز اگر به يك نوع عبادت بپردازيد، باطن شما اقناع نمى‏شود، هر چند آن عبادت زياد باشد. مثل آن كه در سفره خود گوشت فراوانى تهيه كرده باشيد، ولى نان و نمك فراهم نباشد در اين هنگام چگونه مى‏توانيد از آن استفاده كنيد؟
همان طور كه نماز و روزه عبادت است، فكر و انديشه عبادت است و همان گونه كه فكر و انديشه عبادت است، خدمت به خلق نيز عبادت است و همچنان كه خدمت به خلق عبادت است، انتظار فرج و آشنايى با وظائف زمان غيبت عبادت است، همان گونه كه انتظار و شناخت وظائف زمان غيبت عبادت است، آشنايى با معارف و عقايد مكتب اهل بيت‏عليهم السلام عبادت است، .... سعى كنيد تمام اين عبادتها را انجام داده و خود را به تكامل برسانيد.

خدمت به برادران دينى

يكى از انواع عبادات كه دليل بر شرافت و عظمت روح آدمى است، اين است كه انسان كمر همّت براى خدمت نمودن به برادران دينى خود ببندد، و آنان را در گرفتاريها و مشكلات يارى كند.
دستگيرى از افتادگان و خدمتگزارى برادران مؤمن، اگر براى خدا باشد از عبادتهاى مهمّى است كه در فرمايشات اهل البيت‏عليهم السلام نه تنها به آن سفارش شده است، بلكه آن را با شرافت‏ترين نوع عبادت دانسته‏اند.
حضرت امام سجّادعليه السلام در اين باره مى‏فرمايند:
إِنَّ أَشْرَفَ الْعِبادَةِ خِدْمَتُكَ اِخْوانَكَ الْمُؤْمِنينَ. (٦٧)
باشرافت‏ترين عبادت، خدمت نمودن تو به برادران مؤمن تو است.
كم توجّهى نسبت به اين نكته اساسى كه تأثير حياتى در زندگى همفكران انسان دارد، زيانهاى جبران ناپذيرى را به دنبال دارد.
حضرت امام صادق‏عليه السلام در ضمن شمردن گناهان كبيره مى‏فرمايند:
... تَرْكُ مُعاوَنَةِ الْمَظْلُومينَ. (٦٨)
از گناهان كبيره، ترك كمك رسانى به ستمديدگان است.
به اين نكته نيز بايد توجه داشته باشيم: تعاون به برادران دينى نه تنها از نظر مادّى است، بلكه افزايش درك و فهم و راهنمايى آنان نيز از وظائف كسانى است كه توانائى آن را دارند. حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
أَعِنْ أَخاكَ عَلى هِدايَتِهِ. (٦٩)
برادر خود را بر هدايت شدن او كمك كن.
با اين بيان روشن شد يكى از انواع عبادات كه از شرافت و عظمت خاصى برخوردار است، كمك نمودن و خدمتگزارى به برادران دينى است.
شما مى‏توانيد با استفاده از اين راه به مقامات عالى معنوى دست يابيد و محبّت خدا و اهل بيت‏عليهم السلام را به خود جلب كنيد.
حضرت امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايند:
إِنَّ أَحَبَّ الْمُؤْمِنينَ إِلَى اللَّهِ مَنْ أَعانَ الْمُؤْمِنَ الفَقيرَ مِنَ الفَقْرِ في دُنْياهُ وَمَعاشِهِ، وَمَنْ أَعانَ وَنَفَعَ وَدَفَعَ المَكْرُوهَ عَنِ الْمُؤْمِنينَ. (٧٠)
محبوبترينِ مؤمنين نزد خداوند، كسى است كه فرد مؤمن فقير را در امور مادّى و امرار معاش او كمك كند و محبوبترين افراد نزد خداوند، كسى است كه كمك كند و نفع برساند و ناراحتى را از مردم مؤمن برطرف كند.

عبادات روحى

يكى ديگر از اقسام عبادات، عبادتهاى روحى است كه انسان با فكر و انديشه و به كار انداختن قلب خود به خداوند نزديك شود.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام در آخرِ خطبه‏اى كه در عجائب خلقت طاووس بيان نموده‏اند، مى‏فرمايند:
جَعَلَنَا اللَّهُ وإِيَّاكُمْ مِمَّنْ يَسْعى بِقَلْبِهِ إِلى مَنازِلِ الْأَبْرارِ بِرَحْمَتِهِ. (٧١)
خداوند به رحمت خود ما و شما را از كسانى قرار دهد كه به وسيله قلب خود براى رسيدن به منازل ابرار سعى و كوشش مى‏كنند.
اين كلام امام‏عليه السلام دليل بر آن است كه انسان به وسيله عبادتهاى روحى مانند تفكّر در آيات و نشانه‏هاى خداوند، مى‏تواند به سر منزل مقصود برسد و در زمره ابرار و نيكان جاى گيرد. به همين جهت در بعضى از روايات عبادت را به تفكّر و انديشيدن در امر خداوند بيان نموده‏اند.
حضرت امام رضاعليه السلام مى‏فرمايند:
لَيْسَتِ العِبادَةُ كِثْرَةَ الصَّلاةِ وَالصَّوْمِ، إِنَّمَا الْعِبادَةُ اَلتَّفَكُّرُ في أَمْرِاللَّهِ عَزَّوَجلَّ. (٧٢)
عبادت به زيادى نماز و روزه نيست. همانا عبادت و بندگى، انديشيدن در امر خداوند است.
به همين جهت جناب ابى‏ذر اكثر عبادت خود را تفكّر قرار داده بود و به اين طريق با آن كه نسبت به جناب سلمان عمر كمى داشت و مدتى از آن را در زمان جاهليت بسر برده بود، ولى توانست بر اثر تفكّر، خود را تالى تلوِ سلمان و در رديف او قرار دهد.
پس عبادت و بندگى منحصر در برنامه‏هاى عبادىِ جسمى نيست؛ بلكه عبادات روحى، روح عبادات هستند؛ همان گونه كه توجّه، خلوص و... در نماز و ساير برنامه‏هاى عبادى، روح اعمالِ جسمى اين عبادات بشمار مى‏آيند.
اين نكته، بسيار مهم است كه انسان بايد در همه عبادات، جنبه‏هاى روحى آن را نيز رعايت كند و آنها را به دست فراموشى نسپارد. متأسفانه افرادى هستند كه نه تنها به حالات روحى عبادت بى‏توجّه هستند، بلكه به اعمالِ بدنى عبادات نيز بى‏اعتناء هستند و آنها را كامل انجام نمى‏دهند.
يكى از راويان حديث مى‏گويد:
سَأَلَ أَبُوبَصير الصّادِقَ‏عليه السلام وَأَنَا جالِسٌ عِنْدَهُ عَنِ الْحُورِالْعَيْنِ، فَقالَ لَهُ: جُعِلْتُ فَداكَ اَخَلْقٌ مِنْ خَلْقِ الدُّنْيا اَوْ )خَلْقٌ مِنْ( خَلْقِ الْجَنَّةِ؟
فَقالَ لَهُ: ما أَنْتَ وَذاكَ؟ عَلَيْكَ بِالصَّلاةِ، فَإِنَّ آخِرَ ما اَوْصى بِهِ رَسُولُ‏اللَّهِ‏صلى الله عليه وآله وسلم وَحَثَّ عَلَيْهِ، الصَّلاةُ. إِيَّاكُمْ أَنْ يَسْتَخِفَّ اَحَدُكُمْ بِصَلاتِهِ فَلا هُوَ اِذا كانَ شابّاً أَتَمَّها، وَلا هُوَ اِذا كانَ شَيْخاً قَوِيَ عَلَيْها، وَما اَشَدَّ مِنْ سِرْقَةِ الصَّلاة... (٧٣)
من در خدمت امام صادق‏عليه السلام نشسته بودم، ابوبصير از آن بزرگوار درباره حورالعين سئوال كرد و گفت: جانم به فداى شما آيا آنها از مخلوقات اين دنيا هستند يا از مخلوقات بهشتى هستند؟ امام صادق‏عليه السلام فرمودند: تو چه كار به اين امور دارى؟ بر تو باد به نماز، زيرا آخرين چيزى كه پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم به آن وصيّت نموده و مردم را به آن تحريك نمودند، نماز است.
بر حذر باشيد از اين كه، نماز خود را سبك بشماريد كه نه در زمان جوانى آن را كامل كنيد و نه در زمان پيرى قدرت بر انجام نماز كامل، داشته باشيد. چه چيزى سخت‏تر از اين است كه انسان از نماز خود بدزدد.
بنابر اين ما بايد هم اركان ظاهرى و اعمال بدنى عبادات را رعايت كنيم و هم به باطن عبادات توجّه كنيم؛ زيرا آنچه مهم است، روح عبادت مى‏باشد.
پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم مى‏فرمايند:
رَكْعَتانِ خَفيفَتانِ في تَفَكُّرٍ، خَيْرٌ مِنْ قِيامِ لَيْلَةٍ. (٧٤)
دو ركعت نماز خفيف كه همراه با تفكّر باشد، بهتر است از قيام به عبادت در يك شب.
بنابر اين فرمايشات، اصل در عبادات همان تفكّر و توجّهى است كه در آنها انجام مى‏شود كه به منزله روح و جان عبادات مى‏باشد. به عنوان نمونه شما مى‏توانيد با تدبّر، تفكّر و توجّه در سوره حمد اساس ولايت حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام و برائت از دشمنان آن حضرت را به صورت واضح دريابيد و اصول اعتقادى خود را هر روز لااقل ده بار از اعماق وجود بر صفحه ذهن آشكار ساخته و به زبان آوريد.
اين نتيجه عبادت همراه با تفكّر و تدبّر است؛ زيرا تفكّر، نشان دهنده ارزش و اهميت عبادت است. به همين جهت پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم مى‏فرمايند:
لا عِبادَةَ كَالتَّفَكُّرِ. (٧٥)
عبادتى همچون تفكّر نيست.

كراهت در عبادت

راهنماييهاى خاندان وحى‏عليهم السلام درباره كيفيت عبادت و توجّه به جهات قلبى و باطنى آن، براى اينست كه مردم از عبادتهاى خود بهره‏مند شوند و آثار آن را بالوجدان درك نمايند و بوسيله انجام آنها، دگرگونى و تحوّل در آنان ايجاد شود؛ و گرنه صِرف عبادت كه داراى هيچ گونه اثرى نباشد و از طريق اهل بيت‏عليهم السلام دور باشد، چه نتيجه‏اى دارد؟ آيا جز زحمت و رنج و غرور، اثر ديگرى در آن وجود دارد؟!
به خاطر همين جهت، حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
إِيَّاكُمْ وَالْجُهَّالِ مِنَ الْمُتَعَبِّدينَ وَالْفُجَّارِ مِنَ الْعُلَماءِ فَإِنَّهُمْ فِتْنَةُ كُلِّ مَفْتوُنْ. (٧٦)
از افراد جاهلى كه اهل تعبّد هستند، پرهيز كنيد و از علماء فاجر بپرهيزيد كه آنان وسيله نيرنگ هر فرد دلباخته مى‏باشند.
گاهى اين گونه افراد اصل عبادت آنان صحيح نيست و غير عبادت را به جاى عبادت پذيرفته و انجام مى‏دهند، و گاهى عمل آنان در شرع وارد شده، ولى در هنگام انجام آن به جاى آن كه حالت عبادت و بندگى داشته باشند؛ با اكراه و ناراحتى آن را انجام مى‏دهند؛ و با اين همه خود را كامل و راه يافته مى‏پندارند.
اين گونه عبادتها، سبب دل زدگى اين افراد مى‏شود، علاوه بر آن كه گاهى باعث بدبينى ديگران نيز مى‏شود؛ در حالى كه عبادت بايد، حالتِ اقبال و توجّه و نشاط را در قلب انسان برانگيزاند، نه حالت اكراه و نفرت را، ولى اين گونه عبادات داراى اثر منفى است.
به همين جهت حضرت امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايند:
لاتُكْرِهُوا إِلى أَنْفُسِكُمْ اَلْعِبادَةَ. (٧٧)
نفسهاى خود را با اكراه به عبادت وادار نكنيد.
بلكه با ميل و رغبت بايد به انجام عبادات بپردازيد، تا آثار گرانبهاى آن در وجود شما آشكار شود.
خواهيد گفت: پس بسيارى از عبادت كنندگان بايد عبادات خود را ترك كنند، زيرا در هنگام عبادت نه تنها داراى حالت توجّه و اقبال نيستند؛ بلكه آن را با اكراه انجام مى‏دهند، زيرا نفس آنان مايل به عبادت نيست.
مى‏گوئيم: اين گونه طرز تفكّر بر اثر عدم آشنايىِ صحيح با مكتب حياتبخش خاندان وحى است. با توجه به فرمايشات انسان ساز اهل بيت‏عليهم السلام متوجّه مى‏شويم كه هر گونه صفت و حالت منفى كه خداوند زمينه آن را در انسان قرار داده است مثل حسد، كينه، نيرنگ و اكراه و امثال اينها؛ بايد در موارد خود، در برابر دشمنانِ خدا از آن استفاده شود. به اين ترتيب انسان نبايد به فريب دادن مردم - كه يك صفت منفى است - بپردازد، بلكه بايد نفس را فريب دهد و با تلقين و زبان نرم حالت اكراه او را بربايد و او را به انجام عبادت متمايل سازد.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
خادِعْ نَفْسَكَ في الْعِبادَةِ وَارْفِقْ بِها وَلاتَقْهَرْها. (٧٨)
در عبادت نفس خود را فريب ده و با او رفاقت كن و او را مجبور )به عبادت( مكن.
بنابر اين هر كس در حال عبادت داراى حالت اكراه است، به جاى آن كه اصل عبادت را ترك كند، بايد حالت اكراه را از نفس خود برطرف نمايد، نه آن كه عبادت خود را رها كند؛ زيرا عبادت را با حالت شور و نشاط و شوق و عشقِ به عبادت، بايد انجام داد نه در حال دل زدگى و اكراه.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام از پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم نقل فرموده‏اند:
لاتُبَغِّضْ إِلى نَفْسِكَ عِبادَةَ رَبِّكَ. (٧٩)
نفس خود را دشمن عبادت پروردگارت قرار مده.

نشاط در عبادت

اگر مى‏خواهيد جذبه عبادت را درك كنيد، حالت اكراه را از خود دور كنيد و با حالت اشتياق و نشاط باطنى به عبادت بپردازيد، تا آثار گرانبهاى آن را بيابيد و خود را از تسلّط شيطان برهانيد. حضرت پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم مى‏فرمايند:
اَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبادَةَ فَعانَقَها وَاَحَبَّها بِقَلْبِهِ، وَباشَرَها بِجَسَدِهِ وَتَفَرَّغَ لَها، فَهُوَ لايُبالي عَلى ما اَصْبَحَ مِنَ الدُّنْيا، عَلى عُسْرٍ اَمْ عَلى يُسْرٍ. (٨٠)
با فضيلت‏ترين مردم كسى است كه عاشق عبادت و بندگى باشد و آن را در آغوش بگيرد واز جان و دل دوست بدارد، از نظر جسمى به آن عبادت مشغول شود و از نظر فكرى، با فكر فارغ و راحت به عبادات بپردازد، آن‏گاه باكى نداشته باشد كه در دنيا چگونه شب را به روز آورده است؛ به سختى يا به آسانى.
بنابر اين از شرايط مهم تأثير عبادت، علاوه بر آن كه بايد خالصانه باشد و شيطان و نفس انسان عامل و محرّك عبادت نباشند؛ و گرنه عبادت به صورت ريا، تظاهر، غرور و امثال آن انجام مى‏شود؛ بايد طورى انسان خود را ساخته باشد كه نفس او نيز تابع عقلش شده باشد و آن گاه كه مخلصانه براى عبادت قيام مى‏كند، نفس تابع عقل باشد و بر اثر تهذيب نفس، نفس نيز همچون عقل، ميل و رغبت به عبادت خالصانه داشته باشد.
بنابر اين تهذيب و آماده سازى نفس، از شرايط مهمى است كه در عبادت نقش مهمّى را داراست؛ زيرا اگر انسان بر اثر فرمان عقل به عبادت بپردازد، ولى نفس خود را مطيع عقل خود نساخته باشد، نفس در اعماق وجود انسان به فعاليّت مى‏پردازد تا آنجا كه يا او را بالكلّ از انجام عبادتى كه دارد، باز مى‏دارد و عبادت را بى‏نتيجه به او جلوه داده و مانع انجام آن مى‏شود؛ و يا بر اثر مقاومت انسان، او را با موانع ديگر كه جان انسان را به ستوه مى‏آورد، - همانند وسواس - مبتلا مى‏كند و در نتيجه انسان به جاى آن كه از عبادتى كه انجام مى‏دهد، لذّت روحى ببرد، بغض و دشمنى آن را به وسيله وسواس و ناراحتيهاى روحى در دل خود جاى مى‏دهد.
طبق آيات قرآن كريم عبادت، صراط مستقيم خداوند است و انسان از اين راه به مقام عبوديّت مى‏رسد و كسى كه به مقام عبوديّت برسد، شيطان بر او تسلّط ندارد، ولى كسى كه با بغض و دشمنى نفس با عبادت، به آن مى‏پردازد؛ نه تنها از دست شيطان رهائى نيافته، بلكه خود را در دست تحريكات و جولان نفس كه از شيطان مهلك‏تر است، قرار مى‏دهد و به اين گونه، راه را براى نفوذ شيطان هموار مى‏كند.
لازمه اين گونه عبادات كه انسان نفس خود را قانع و مطيع عقل خود نكرده و با تهذيب و خودسازى به عبادت نپرداخته، اين است كه از نتيجه عبادت كه رهايى از تسلّط شيطان است، باز بماند.
بنابر اين، براى انجام هر گونه عبادت بايد خود را آماده بسازيم و با صلاحيت آن را انجام دهيم و روشن است كسانى كه به عبادات سخت و به اصطلاح رياضتهاى شرعى، مى‏پردازند ولى آمادگى آن را ندارند، صلاحيت انجام اين گونه اعمال را ندارند. آنان براى ايجاد آمادگى، بايد محبّتِ عبادت را در دل خود جاى دهند.
پس براى انجام عبادات سخت و يا به تعبير بعضى، براى انجام رياضات شرعيّه، آمادگى نفسانى و صلاحيت آن از شرايط حتمى است.
چقدر نيك و پسنديده، بلكه لازم است كه انسان براى انجام همه كارها بالأخص اعمال عبادى، آشنايى با مكتب اهل بيت‏عليهم السلام داشته باشد و با الهام و آموختن از آن بزرگواران، به عبادت خداوند مهربان بپردازد؛ تا از خطر سقوط و ديدن ضربات مهلك در امان باشد.
گرچه راهى است پر از بيم ز ما تا برِ دوست
رفتن آسان بود، ار واقف منزل باشى
براى آن كه در انجام عبادات از مكتب آن بزرگواران پيروى كنيد، بايد شرايط عبادت را بدانيد و از موانع قبولى عبادات مانند حرام خوارى، آگاهى داشته باشيد.

اثر نشاط در عبادت

شور و نشاط بر قدرتِ اراده و تصميم گيرى انسان مى‏افزايد و استقامت و پايدارى او را افزايش مى‏دهد. نشاط، كارهاى بزرگ و برنامه‏هاى سنگين را براى انسان، آسان و سبك مى‏كند و رنج و زحمت آنها را كم مى‏كند.
به اين جهت افرادى كه براى انجام برنامه‏هاى سنگين عبادى شوق و نشاط دارند، نه تنها از انجام آنها خسته نمى‏شوند، بلكه سنگينى آنها را احساس نمى‏كنند و لذّتهاى روحىِ عبادت را درك مى‏كنند. به اين جهت آنان از خداوند مى‏خواهند نشاطشان را در عبادت و بندگى قرار دهد. در دعاى امام سجّادعليه السلام مى‏خوانيد:
إِجْعَلْ ... نَشاطي في عِبادَتِكَ. (٨١)
خداوندا، نشاط مرا در بندگى خودت قرار ده.
در مناجات امام سجّادعليه السلام مى‏خوانيد:
رَبَّنا ... وَامْنُنْ عَلَيْنا بِالنَّشاطِ. (٨٢)
پروردگارا، با عنايت نمودن نشاط، بر ما منّت گذار.
و در يكى از زيارات جامعه مى‏خوانيد:
تَحَبَّبْ إِلَيَّ عِبادَتَكَ ... وَتُنْشِطُني لَها. (٨٣)
خداوندا، به من محبّت عبادتت را عنايت كن ... و مرا براى انجام آن با نشاط فرما.
سرّ خواستن نشاط در عبادت، در دعاهايى كه وارد شده اين است كه، نشاط بهترين ياور و پشتيبان انسان براى انجام عبادتهاى سخت و سنگين است، همان گونه كه كارهاى مشكل و طاقت فرسا در صورتى كه به صورت گروهى و دسته جمعى انجام شوند، سهل و آسان مى‏شوند. برخى از حالات روحى نيز مانند كار دسته جمعى بر قدرت انسان مى‏افزايد. يعنى اگر انسان داراى بعضى از نيروهاى روحى باشد، به تنهايى مى‏تواند كار چند نفر را انجام دهد.
يكى از اين نيروهاى روحى، شور و نشاط است. اگر قدرت نشاط را در خود تقويت كنيد، عبادتهاى سنگين براى شما سهل و آسان مى‏شود؛ گوئى كه آن را با كمك و دستيارى چند نفر انجام داده‏ايد. از اين جهت در دعاى فرا رسيدن ماه رمضان مى‏خوانيد:
... اَحْسِنْ مَعُونَتي فِي الْجِدِّ وَالْإِجْتِهادِ وَالمُسارَعَةِ إِلى ما تُحِبُّ وَتَرْضى وَالنَّشاطِ وَالْفَرَحِ وَالصِّحَةِ حَتّى اَبْلُغَ في عِبادَتِكَ وَ طاعَتِكَ الَّتي يَحِقُّ لَكَ عَلَيَّ رِضاكَ. (٨٤)
نيكو كمك كن به من در جدّيت و كوشش و سرعت گرفتن به سوى آنچه مورد محبّت و رضايت توست، و به سوى نشاط و فرح و سلامتى، تا در بندگى و طاعت تو، كه حقّ تو بر من است، به رضاى تو نائل شوم.
همان گونه كه مى‏بينيد نشاط و صحت در اين دعا، معونه و كمك براى عبادت معرفى شده‏اند.
با بهره‏گيرى از فرمايشات خاندان وحى، متوجّه مى‏شويم كه نشاط، از رازهاى بزرگ موفقيت در كارهاى بزرگ و سنگين است، ما بايد اين راز را در راه‏هاى حياتبخش به كار بريم و از آن استفاده كنيم. اگر در اين گونه امور داراى نشاط نيستيم، بايد با قدرت تمام آن را به نفس خود القاء كنيم و نفس خود را آماده و مهيّا براى قبولِ شور و نشاط نمائيم.
به همين جهت ياوران اهل بيت‏عليهم السلام گر چه بر اثر كهنسالى، بدنهايشان فرسوده مى‏شد، ولى به هنگام عمل داراى قلبهايى پر از نشاط و دلهايى جوان وپرشور بودند.
عليهم السلام . . .

محبّت اهل بيت‏عليهم السلام يا راز نشاط در عبادت

بنابر اين نشاط، راز قدرت بر انجام برنامه‏هاى سنگين است. علاوه بر آن، نشاط در عبادت، دليل بر وجود محبّت و دلبستگى به اهل بيت‏عليهم السلام نيز مى‏باشد. زيرا يكى از آثار و نشانه‏هاى محبّت اهل بيت‏عليهم السلام نشاط در عبادت و بندگى است. دوستى آن بزرگواران، ايجاد ميل و رغبت براى عبادت مى‏كند و درس بندگى را به همه دوستان و شيفتگان خاندان وحى مى‏آموزد.
پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم مى‏فرمايند:
في حُبِّ أَهْلِ بَيْتي ... اَلرَّغْبَةُ إِلىَ الْعِبادَةِ. (٨٥)
در محبّت اهل بيت من، ميل و رغبت به سوى عبادت نهاده شده است.
بنابر اين هر چه محبّت شما به اهل بيت‏عليهم السلام بيشتر شود، رغبت، شوق و شور و نشاط شما به عبادت و بندگى خداوند بيشتر مى‏شود و آمادگى شما براى عبادت افزون مى‏گردد.

نتيجه بحث

عبادت و بندگى راه رسيدن به مقام »عبوديّت« و گواه بر ظفر يافتن به سعادت است. توجّه داشته باشيد، عبادتى انسان را به مقام عبوديت مى‏رساند كه داراى تأثير فراوان باشد و در اعماق وجود آدمى تحوّل ايجاد كند. بنابر اين ارزش عبادت به قدر نتيجه‏اى است كه از آن بدست مى‏آيد، نه به كثرت و زيادى عبادت.
با انواع و اقسام عبادات آشنا شويد و با تنوّعِ آنها از يكنواخت بودن برنامه عبادى، كه مايه رنج و كسالت است پرهيز كنيد. شور و نشاط و شوق به عبادت را با تنوّع در آن، بدست آوريد و اثرات شگفت آن را درك كنيد. محبّت و علاقه شما به خاندان وحى هر چه بيشتر شود، شور و نشاط شما نيز به عبادت افزايش مى‏يابد. نشاط در عبادت، از خستگى در عبادت مى‏كاهد و بر اخلاص و صداقت شما كه لازمه تأثير عبادت است، مى‏افزايد. در صورت تداومِ اين راه به مقام »عبوديّت« كه راز خلقت انسانهاست، دست مى‏يابيد و حاكم بر نفس خويشتن و غالب بر شيطان رجيم مى‏شويد.

طاعت آن نيست كه بر خاك نهى پيشانى
صدق پيش آر، كه اخلاص به پيشانى نيست


۳
(١٨) تقوا

(١٨) تقوا

تقوا و پرهيزكارى

قلب انسان رابط انسان ميان جهان ماده و عالم معنى است. قلب اگر سالم باشد، مى‏تواند با استفاده از نيروى معنوى و پرقدرتى كه دارد، الهام دهنده و الهام پذير باشد.
سلامت قلب در صورتى است كه از زنگار و آلودگيها پاك، و از ناپاكيها و زشتيهاى روحى دور باشد. در صورتى كه انسان مبتلا به فساد و گناه شود، دل تيره مى‏شود و توانايى استفاده از قدرتهاى معنوى را از دست مى‏دهد و از فيوضات رحمانى بى‏بهره مى‏ماند.
تقوا داروى مرضهاى قلبى و روحى است. بوسيله تقوا بايد قلب را شستشو داد و زنگار و تيرگيها را از دل زدود.
در صحيفه بيست و نهم حضرت ادريس نبى‏عليه السلام آمده است:
وَاغْسِلْ قَلْبَكَ بِالتَّقْوى كَما تَغْسِلُ ثَوْبَكَ بِالْماءِ، وَإِنْ أَحْبَبْتَ
روُحَكَ فَاجْتَهِدْ فِي الْعَمَلِ لَها. (٨٦)
همان گونه كه لباس خود را با آب شستشو مى‏دهى، قلب خود را بوسيله تقوا تطهير كن. واگر روح خود را دوست دارى، در عمل براى آن تلاش كن.

تقوا قلب را حيات مى‏بخشد

حيات قلب و روشنايى دل، به تقوا و ورع انسان بستگى دارد، آن كس كه تقوا دارد، از حيات قلب، بصيرت و نورانيّت دل برخوردار است و آن كس كه آلوده به گناهان است و تقوا ندارد، دلش زنگار گرفته و خالى از معنويّت است.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
مَنْ قَلَّ وَرَعُهُ ماتَ قَلْبُه. (٨٧)
آن كس كه ورع او كم باشد، قلبش مرده است.
كسى كه خواهان بصيرت و حيات معنوى است، بايد داراى تقوا و ورع باشد؛ تا نه تنها در دنيا از زندگى معنوى برخوردار شود، بلكه در جهان ديگر نيز رستگار بوده و از نعمتهاى بى‏پايان خداوند بهره‏مند باشد.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
مَنْ أَحَبَّ فَوْزَ الْآخِرَةِ فَعَلَيْهِ بِالتَّقْوى. (٨٨)
هر كس دوست دارد رستگارى در آخرت را، بر او باد به تقوا و پرهيزكارى.
تقوا، بهترين پشتوانه و محافظ همه كسانى است كه آن را كسب مى‏كنند.
تقوا در فتنه‏ها، گمراهيها و بدعتها همچون حصارى قوى، شخص متقى را از گمراه شدن حفظ مى‏كند، و واقعيت فتنه‏ها را اگر چه به ظاهر جلوه‏اى زيبا داشته باشند، آشكار مى‏نمايد.
تقوا همچون دژى محكم، پناهگاه انسانِ با تقوا است.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام در گفتارى ديگر چنين فرموده‏اند:
اَلتَّقْوى حِصْنُ حَصينٍ لِمَنْ لَجَأَ إِلَيْه. (٨٩)
تقوا حصارى است محكم، براى آن كس كه به او پناه برد.

رابطه تقوا و قلب

قلب دستگاه گيرنده و فرستنده بسيار قوى است كه خداوند متعال آن را در وجود انسان قرار داده است، تا در صورت سالم بودن و قوى بودن آن، انسان بتواند با استفاده از آن، تا حدود توانايى خويش با گذشته و آينده ارتباط برقرار ساخته و گاهى با توّجه قلبى - كه خالى از خيالات و خطورات نفسانى باشد - با اولياء خدا مرتبط باشد.
متأسفانه در دوران غيبت امام عصر عجل‏اللَّه تعالى فرجه كه قلب عالم هستى و قطب دائره وجودند، قلوب ما از صحت و سلامتى بى‏بهره و به مرضهاى روحى دچار هستيم.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام در گفتارهاى تابناك خود به صحّت و سلامتى قلبها و همچنين به امراض قلبى تصريح فرموده و راه نجات انسانها را از مرضهاى گوناگونى كه قلبهاى ما به آن مبتلا مى‏شوند، نشان داده‏اند.
آن حضرت در يكى از فرمايشات خود كه در پيرامون تقوا و آثار آن در وجود انسان بيان كرده‏اند، فرموده‏اند:
فَإِنَّ تَقْوَى اللَّهِ دَواءُ داءِ قُلُوبِكُم. (٩٠)
تقواى الهى درمان بيمارى قلبهاى شما است.
اگر خداوند به انسان تقوا و پرهيزكارى را عنايت كند، همچون داروئى شفابخش، بيمارى دلهاى ناتوان و مبتلا را شفا مى‏بخشد. تقوا همچون كشتى نجات بخشى كه مسافران را از دام بلاها و طوفانها نجات مى‏بخشد، انسان را از فتنه‏ها، آشوبها، گرفتاريهاى هلاك كننده نجات مى‏بخشد.
حضرت امام موسى كاظم‏عليه السلام در ضمن گفتارى از لقمان نقل مى‏فرمايند:
... فَلْتَكُنْ سَفينَتُكَ فيها تَقْوَى اللَّه. (٩١)
بايد كشتى )نجات( تو در اين موارد تقواى الهى باشد.
تقوا همچون كشتى پرقدرت، امواج بلاها را مى‏شكافد و انسان را از فتنه‏ها نجات مى‏دهد.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
وَاعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً مِنَ الْفِتَنْ. (٩٢)
آگاه باشيد كسى كه به خاطر خدا تقوا داشته باشد، خداوند براى او راه فرار از فتنه‏ها را باز مى‏نمايد.
. . .

تقوا وسيله شناخت افكار رحمانى و شيطانى است

افكار رحمانى و شيطانى را چگونه از يكديگر تشخيص دهيم؟
در بسيارى از موارد ميان افكار رحمانى و شيطانى فرقى نمى‏گذاريم و نمى‏دانيم كدام يك از افكار ما رحمانى است و داراى منشاء معنوى مى‏باشد و كدام يك از آنها شيطانى و يا نفسانى است و بوسيله شيطان و يا نفس در ذهن ما القاء شده است؟
عدم تشخيص افكار و انديشه‏ها، ايجاد تحيّر و سرگردانى مى‏كند و نمى‏دانيم در برابر اين گونه افكار كه معلوم نيست رحمانى است يا شيطانى، چه وظيفه‏اى داريم؟
مشكلتر از آن، مسئله تجسّم افكار و مكاشفه است؛ كه حقيقت آن براى نوع مردم حتّى افراد تحصيل كرده، ناشناخته مانده است.
اينك براى آن كه بدانيم چه كسانى مى‏توانند افكار و انديشه‏هاى رحمانى خود را تشخيص دهند، مى‏گوئيم: قرآن مجيد پاسخ اين سئوال را بيان كرده و صريحاً فرموده است:
»إِنَّ الَّذينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّروُا.... « (٩٣)
بدرستى آنان كه تقوا را پيشه خود نموده‏اند، هر گاه از شياطينى كه در حال گرديدن هستند به آنان برسند، متوجّه )آمدن و وسوسه شياطين( مى‏شوند و به ياد خدا مى‏پردازند.
يعنى تقوا آن چنان به انسان نيرو و آگاهى مى‏دهد كه هر گاه شيطان بر انسان فكر و انديشه‏اى را القاء كند، متوجّه آن شده و مى‏فهمد كه اين انديشه بوسيله شيطان در ذهن او جاى گرفته است.
بنابر اين براى آن كه بتوانيم افكار و انديشه‏هاى رحمانى و شيطانى را از يكديگر تشخيص دهيم و بدانيم براى كدام يك از آنها ارزش قائل شويم و كدام يك را بى‏اعتنايى نموده و طرد كنيم، بايد تقوا را پيشه خود سازيم، تا بوسيله آن، نيروى تشخيص و قدرت تمييز افكار رحمانى از انديشه‏هاى شيطانى، در ما ايجاد شود.
پس با دارا شدن تقوا و پرهيزكارى، نه تنها دچار فريب شيطان نمى‏شويم؛ بلكه داراى بصيرت و آگاهى بيشتر در شناخت دشمن و راه‏هاى نفوذ آن نيز مى‏شويم و آمادگى بيشترى براى رسيدن به مراحل عالى پيدا مى‏نمائيم.
زيرا راه پيشرفت و تكامل و رسيدن به هر گونه هدف، شناخت موانع ومعرفت دزدانِ طريق است. و گرنه انسان نمى‏تواند راه‏هاى پرخطر و مشكل را به راحتى و بدون برخورد با موانع طىّ كند. در مسير معنوى و سير و سلوك روحى نيز بايد انسان با موانع راه و حيله‏هاى نفس و شيطان آشنايى داشته باشد، تا به فريب و نيرنگ آنها گرفتار نشود. انسان بايد بداند شيطان از چه راهى او را به گمراهى مى‏كشد و چگونه او را از راه راست منحرف مى‏كند.
تقوا، وسيله شناخت وسوسه‏هاى فكرى شيطان و راه معرفت و درك هجوم افكار و اوهام شيطانى است. كسانى كه داراى تقوا هستند، مى‏توانند افكار رحمانى و شيطانى را از يكديگر تشخيص دهند.
متأسفانه عده‏اى از افراد به خاطر بى‏بهره بودن از تقوا، از مرضهاى فكرى، آلودگيهاى نفسانى، تيرگى قلب و عدم بينش و بصيرت رنج مى‏برند و راهى براى درمان اين بيماريها نشان ندارند و نمى‏دانند چگونه مى‏توانند به درمان نفس خويشتن بپردازند و با چه داروئى به درمانِ مرضهاى معنوى خود اقدام نمايند و بر اثر عدم آشنايى با مكتب شفابخش اهل بيت‏عليهم السلام، گرفتارِ كجرويهاى افرادى چون »دون خوان« جادوگر سرخپوست آمريكائى و يا اسير گفتار »ماهاريشى« و ديگر رياضت كشان شيطانى مى‏شوند و به گمراهى و سرگردانى خود مى‏افزايند.
چه كسى تاكنون با حقيقت مكتب وحى آشنايى يافته و باز هم محتاج بافته‏هاى اين گونه افراد ناشايسته است؟
ما مى‏پذيريم كه برخى از اين گونه افراد بر اثر رياضتهاى خلاف عقل و شرع به قدرتها ومهارتهايى دست يافته‏اند، ولى بر اثر رياضت و تمرينهاى روحى به پاره‏اى از قدرتهاى نفسانى و شيطانى - نه رحمانى - دست مى‏يابند و چون داراى تقوا نيستند، تواناييهاى خود را در راه فساد و لجام گسيختگى، قدرتهاى سلطه جوى جهان قرار مى‏دهند.
همچون بعضى از مرتاضهاى هندى و گاوپرستانى كه سر و روى خود را با فضولات گاوهاى مقدس آلوده مى‏كنند و رياست جمهورى آمريكا و... با آنان به مشورت و راه جويى مى‏نشينند. حتماً اين آلودگان به آنان درس معنويّت، خداشناسى و انسان دوستى مى‏آموزند!! و آنان را از انجام حيله‏هاى خانمان سوز و ويرانگر مردم ستمديده باز مى‏دارند!!
آيا مى‏خواهند به وسيله نيروهاى نامرئىِ شيطانى به جنگ با قدرتهاى غيبى والهى بپردازند (٩٤).
مگر نه اين است كه اينان وارثان فرعون هستند و همانند او مى‏انديشند و به اين دليل به ساحران و جادوگران متوسّل مى‏شوند!
چون نديدند حقيقت، ره افسانه زدند!
براى نجات از دردهاى ناشناخته روحى، بايد به راهنماييهاى كسانى گوش فرا داد كه با روح و جان همه آشنايى دارند و شاهد خلقت و چگونگى آفرينش انسانها و همه مخلوقات بوده‏اند.
از اين رو به مكتب حيات بخش اهل بيت‏عليهم السلام روى مى‏آوريم و با توجه به كلمات گهربار حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام دل و جان خود را آرامش مى‏دهيم. آن بزرگوار مى‏فرمايند:
أَمَّا بَعْدُ: فَإِنّي اوُصيكُمْ بِتَقْوَى اللَّهِ الَّذي اِبْتَدَءَ خَلْقَكُمْ وَإِلَيْهِ يَكوُنُ مَعادُكُمْ، وَبِهِ نَجاحُ طَلِبَتِكُمْ، وَإِلَيْهِ مُنْتَهى رَغْبَتِكُمْ، وَنَحْوُهُ قَصْدُ سَبيلِكُمْ، وَإِلَيْهِ مَرامي مَفْزَعِكُمْ، فَإِنَّ تَقْوَى‏اللَّهِ دَواءُ داءِ قُلوُبِكُمْ، وَبَصَرُ عَمى أَفْئِدَتِكُمْ، وَشَفاءُ مَرَضِ اَجْسادِكُمْ، وَصَلاحُ فَسادِ صُدوُرِكُمْ، وَطَهُورُ دَنَسِ أَنْفُسِكُمْ، وَجَلاءُ غِشاءِ اَبْصارِكُمْ، وَاَمْنُ فَزَعِ جَأْشِكُمْ، وَضِياءُ سَوادِ ظُلْمَتِكُمْ... (٩٥)
امّا بعد: من با تأكيد به شما سفارش مى‏كنم به دارا بودن تقواى خداوندى كه آفرينش شما را شروع نمود و بازگشت شما به سوى اوست. و بوسيله عنايت او به مقاصد خود ظفر مى‏يابيد و به سوى اوست منتهاى ميل و رغبت شما و به سوى اوست نشان گاه خوب براى فزع و ترس شما.
براستى كه تقواى الهى دواء درد قلبهاى شما است و بصيرت براى كوردليهاى شما و شفاى مرض اجساد شما و اصلاح كننده فساد سينه‏هاى شما و پاكيزه كننده كثيفى نفسهاى شما و جلا دهنده پرده‏هاى چشم شما است و باعث ايمنى ترس قلب شما و روشنايى سياهى ظلمتهاى شما است. (٩٦)
همان گونه كه ديديد، حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام تقوا را، راه درمان تيرگى قلب، آلودگيهاى فكرى، عدم بينش و ديگر مرضهاى روحى معرفى مى‏فرمايند. و همه انسانهائى را كه در جستجوى انسانيّت و يافتن راه معنويّت هستند، به داشتن آن سفارش مى‏كنند.

ارتباط و دوستى خود را بر اساس تقوا قرار دهيد

به جهت عظمت و ارزشى كه تقوا دارد، بايد علاقه و دوستى ما به برادران دينى و دوستانمان بر اساس تقوا و پرهيزكارى آنان باشد، نه به خاطر ثروت و رياست و بهره‏هاى مادّى!
حضرت امام باقرعليه السلام مى‏فرمايند: حضرت أميرالمؤمنين‏عليه السلام فرمودند:
اَحْبِبِ الْإِخْوانَ عَلى قَدْرِ التَّقْوى. (٩٧)
برادران )دينى( خود را به قدر پرهيزكارى آنان دوست داشته باش.
دوستى با افراد نبايد به خاطر ارزشهاى ظاهرى و جهات مادّى آنان باشد. اگر ملاك دوستى و برخوردهاى اجتماعى انسان تقوا و پرهيزكارى باشد؛ از گزند و نيرنگ افراد شرير جامعه محفوظ مى‏ماند و از فريب و حيله‏هاى آنان در امان مى‏ماند. ولى بعضى از افراد به جاى آن كه تقوا و پرهيزكارى را اساس دوستى قرار دهند، به قول خود »دفع افسد به فاسد« مى‏كنند و سرانجام »افسد« را نيز مرتكب مى‏شوند و در دام بازيگران جامعه گرفتار مى‏گردند!

پرهيز از مال حرام

شريك بن عبداللَّه يكى از اين گونه افراد است. او در زمان مهدى عبّاسى قاضى كوفه بود. روزى قبل از قبول مقام قضاوت بر مهدى عباسى وارد شد. مهدى عباسى به او گفت: بايد يكى از سه دستورى را كه مى‏دهم انتخاب كرده و انجام دهى: يا مقام قضاوت كوفه را بپذيرى، يا فرزندان مرا تعليم دهى، يا يك دفعه از طعام من بخورى. »شريك« به هيچ يك از سه دستورى كه شنيده بود راضى نبود، ولى چون چاره نداشت فكرى كرد و گفت: خوردن طعام براى من آسانتر از دو دستور ديگر است.
مهدى عباسى فرمان داد غذائى بسيار لذيذ براى او تهيّه كنند. چون طعام را آوردند و »شريك« از خوردن غذا فارغ شد، طبّاخ به مهدى عباسى گفت:
ليس يفلح الشيخ بعد هذه الأَكلة ابداً.
»شريك« بعد از اين طعام، ديگر رستگار نخواهد شد.
»شريك« پس از خوردن آن غذا همنشينى با بنى‏العباس را پذيرفت و نه تنها به آموزش كودكان آنان پرداخت؛ بلكه منصب قضاوت را نيز پذيرفت. (٩٨)
آرى آن گاه كه سفره‏هاى رنگين گسترده مى‏شود و يا كرسى رياست نهاده مى‏شود، پرهيزكاران در بوته آزمايش قرار مى‏گيرند و حقيقت و واقعيّت معنوى آنان روشن مى‏شود.

تقوا انسان را به مقامات عاليه مى‏رساند

اينك توجه شما را به روايتى بسيار مهم و جالب از پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم جلب مى‏كنيم تا از ارزشها و آثار عظيم تقوا و پرهيزكارى، علم و آگاهى بيشترى داشته باشيد.
قالَ رَسوُلُ اللَّه‏صلى الله عليه وآله وسلم: ... قَدْ أَجْمَعَ اللَّهُ تَعالى ما يَتَواصى بِهِ الْمُتَواصوُنَ مِنَ الْأَوَّلينَ وَالْآخِرينَ في خَصْلَةٍ واحِدَةٍ وَ هِيَ التَّقْوى، قالَ اللَّهُ جَلَّ وَعَزَّ: »وَلَقَدْ وَصَّيْنَا الَّذينَ اوُتوُا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَإِيَّاكُمْ أَنِ اتَّقوُا اللَّه « (٩٩) وَفيهِ جِماعُ كُلِّ عِبادَةٍ صالِحَةٍ، بِهِ وَصَلَ مَنْ وَصَلَ إِلَى الدَّرَجاتِ الْعُلى، وَالرُّتْبَةِ الْقُصْوى، وَبِهِ عاشَ مَنْ عاشَ مَعَ اللَّهِ بِالْحَياةِ الطَّيِّبَةِ وَالْاُنْسِ الدَّائِمِ، قالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ: »إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ × فى مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِر (١٠١). ¬ (١٠٠)
خداوند بزرگ همه آنچه را كه وصيّت كنندگان از اوّلين و آخرين به آن وصيّت وسفارش نموده‏اند، در يك خصلت جمع نموده است و آن تقوا است.
خداوند مى‏فرمايد: ما وصيّت كرديم آنانى را كه قبل از شما به آنها كتاب نازل كرديم و شما را، كه داراى تقواى الهى باشيد.
تقوا كانون هر عبادت صالح است و هر كس به درجات عالى رسيده و به مراتب نهايى دست يافته، به وسيله تقوا بوده است. و به سبب آن زندگى كرد هر كس كه با خداوند داراى حيات پاك و انس دائم بود. خداوند مى‏فرمايد: به راستى كه پرهيزكاران در جنات و نهرها در جايگاه صداقت در نزد مالك مقتدر هستند.
بنابر اين آنان كه در جستجوى رسيدن به مقامات ارزنده معنوى و مراتب بلند و نهايى هستند، آنان كه مى‏خواهند از زندگى و حيات پاك الهى و انس دائم با خداوند و اولياء او بهره‏مند باشند، بايد داراى تقوا و پرهيزكارى باشند كه گنجى بهتر از آن وجود ندارد. حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
إِنَّ التَّقْوى أَفْضَلُ كَنْزٍ. (١٠٢)
براستى كه تقوا برترين گنج است.
براى دستيابى به ارزشهاى معنوى اين گنج را هميشه با خود داشته باشيد و در پيدا و پنهان آن را محافظت كنيد. حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
عَلَيْكُمْ بِتَقْوَى‏اللَّهِ فِي الْغَيْبِ وَالشَّهادَةِ. (١٠٣)
بر شما باد به تقواى الهى در نهان و آشكار.
برخلاف »شريك« عده‏اى ديگر از لقمه حرام پرهيز نموده و تقوا را در نهان و آشكار پيشه خود ساخته و در اثر آن به مقامات عالى معنوى راه يافته‏اند.
جريانى كه مى‏آوريم، نمونه‏اى از آنهاست.
يكى از تجّار ثروتمند تبريز داراى فرزند نمى‏شد. هر چه نزد پزشكان به معالجه پرداخت، نتيجه نگرفت. تا آن كه به نجف اشرف رفت و مدتى در آنجا براى تشرّف خدمت امام عصر ارواحنا له الفداء به عمل استجاره مشغول شد.
از گذشته تاكنون رسم بوده و هست كه مردان پاك از اهل نجف و يا مسافرين، چهل شب چهارشنبه به مسجد سهله مى‏روند و در آنجا نماز و اعمال مسجد را انجام مى‏دهند و بعد به مسجد كوفه رفته و شب را تا صبح در آنجا مى‏مانند؛ تا در طول اين مدت و يا در آخرين شب خدمت امام زمان‏عليه السلام مشرّف شوند. گرچه بسيارى از آنان، آن بزرگوار را در آن هنگام نمى‏شناسند و بعد متوجّه مى‏شوند.
تا به حال افراد زيادى اين برنامه را انجام داده و به مقصود خود نائل شده‏اند.
تاجر تبريزى اين عمل را چهل شب چهارشنبه انجام داد و در شب آخر در بين خواب و بيدارى شخصى را مشاهده نمود كه به او مى‏فرمايد: نزد محمّد على جولاىِ دزفولى روانه شو، به حاجت خود خواهى رسيد و ديگر كسى را نديد.
او مى‏گويد: نام دزفول را تا آن زمان نشنيده بودم. به نجف آمدم و از دزفول پرسش نمودم، به من آنجا را معرفى كردند. با نوكرى كه همراه داشتم به سوى آن شهر رفتم. چون وارد شهر شدم، به نوكرم گفتم: تو با وسائلى كه داريم برو و من تو را بعد خواهم يافت.
او رفت. من از محمّد على جولا جويا شدم، مردم او را نمى‏شناختند تا سرانجام به شخصى رسيدم كه جولا را مى‏شناخت. گفت: او بافنده است و از فقراء است و با وضع شما تناسبى ندارد. من آدرس او را گرفتم و به سوى مغازه او رفتم تا او را يافتم.
ديدم پيراهن و شلوارى از كرباس پوشيده و در محلّى كه تقريباً يك متر در دو متر بود، به بافندگى مشغول است. تا مرا ديد گفت: حاج محمّد حسين حاجت شما روا شد. بر حيرتم افزوده شد. از او اجازه گرفتم و به مغازه او داخل شدم. هنگام غروب بود اذان گفت و به نماز مشغول شد. پس از اداء نماز به او گفتم: من غريبم و امشب ميهمان شما هستم. او قبول نمود.
چون مقدارى از شب گذشت، كاسه‏اى چوبى در برابرم گذاشت. من با آن كه به خوردن خوراكهاى لذيد عادت داشتم، با او مشغول خوردن شدم. بعد قطعه پوستى كه داشت به من داد و گفت: تو ميهمان ما هستى بر روى آن بخواب و خودش روى زمين خوابيد.
نزديك صبح از خواب برخاست و پس از وضو اذان گفت و به نماز صبح مشغول شد و پس از آن، تعقيب مختصرى انجام داد. سپس به او گفتم: من كه اينجا آمدم، دو مقصد داشتم يكى را بيان كردى و ديگرى اين است كه مى‏خواهم بدانم به خاطر چه عملى به اين مقام رسيدى كه امام‏عليه السلام كار مرا به تو محوّل فرموده و از نام و ضميرم اطلاع دارى؟
گفت: اين چه سئوالى است؟ حاجتى داشتى روا شد برو. به او گفتم: تا نفهمم نمى‏روم و چون مهمان شما هستم، به پاس احترام مهمان بايد مرا خبر دهى. او آغاز به سخن كرد و گفت:
من در اين مكان به كار مشغول بودم. در مقابل مغازه من فرد ستمكارى خانه داشت و سربازى از آنجا محافظت مى‏كرد. روزى سرباز نزد من آمد و گفت: براى خود از كجا خوراك تهيه مى‏كنى؟ به او گفتم: سالى يك خروار گندم مى‏خرم و آرد مى‏كنم و مى‏پزم و زن و فرزندى هم ندارم.
او گفت: من در اينجا نگهبان هستم و دوست ندارم از اموال اين ظالم استفاده كنم، قبول زحمت نموده، براى من نيز يك خروار جو خريدارى كن و هر روز دو عدد نان به من بده. من حرف او را پذيرفتم و هر روز مى‏آمد و دو عدد نان مى‏برد. تا آن كه روزى نيامد از احوال او جويا شدم. گفتند: مريض است و در اين مسجد خوابيده است. من به سراغ او رفتم، ديدم افتاده است. از حالش جويا شدم و خواستم برايش طبيب و دوا ببرم. گفت: احتياجى نيست من امشب از دنيا مى‏روم. چون نصف شب شد، افرادى در مغازه آمده و تو را آگاه مى‏كنند، تو بيا و هر چه دستور دادند انجام بده و بقيه آردها هم مال خودت باشد.
خواستم شب را نزد او بمانم، اجازه نداد گفت: برو من نيز اطاعت كردم. نيمه‏هاى شب درب مغازه را زدند و فرمودند: محمد على بيرون بيا. من از مغازه بيرون آمده و همراه آنها به مسجد رفتم. ديدم سرباز جان به جان آفرين تسليم نموده. دو نفر نزديك او بودند به من فرمودند: پيكر او را به سوى رودخانه ببر. او را كنار رودخانه بردم، آن دو نفر او را غسل دادند و كفن نمودند و نماز بر او خواندند. سپس او را آورده و در درب مسجد دفن كردند.
من به مغازه بازگشتم. پس از چند شب باز درب مغازه مرا كوبيدند. كسى گفت: بيرون بيا. من از مغازه بيرون رفتم. شخصى را حاضر ديدم. به من گفت: آقا تو را طلب نموده با من بيا. من اطاعت كردم و با او رفتم. با آن كه شبهاى آخر ماه بود، ولى صحرا مانند شبهاى مهتاب روشن و زمينها سبز و خرّم بود، ولى ماه پيدا نبود. در فكر فرو رفتم و تعجّب مى‏كردم؛ ناگاه به صحراى نور - نور: شهرى بوده در شمال دزفول - رسيدم.
از دور شخصيتهاى بزرگوارى را ديدم كه دور هم نشسته‏اند و يك نفر مقابل آنان ايستاده است و در ميان آن جمع يك نفر از همه بالاتر و با جلالت‏تر بود، ديدن آنها هول و هراس عجيبى در من ايجاد كرد.
مردى كه همراه من بود، گفت: قدرى جلوتر بيا. جلوتر رفتم و توقف نمودم. آن نفرى كه ايستاده بود، فرمود: جلو بيا، قدرى پيش‏تر رفتم. آن شخص كه در ميان آن جمعيّت از همه با جلالت‏تر بود، به يكى از آنان فرمود: منصب سرباز را به او بده و به من فرمود: به خاطر خدمتى كه به شيعه ما نمودى، مى‏خواهيم منصب سرباز را به تو بدهيم.
من گمان كردم مى‏خواهند مرا به جاى سرباز، نگهبان قرار دهند و من كه مايل نبودم نگهبان باشم، گفتم: من كاسب و بافنده هستم مرا به سربازى و سرهنگى چكار؟!
آن بزرگوار تبسّمى نموده و فرمود: ما منصب او را مى‏خواهيم به تو بدهيم. من باز حرف خود را تكرار كردم و گفتم: مرا به سربازى چكار؟
در اين هنگام يكى از آنان گفت: منصب سرباز را به تو مى‏دهيم و نمى‏خواهيم سرباز باشى. منصب او را به تو داديم برو.
من برگشتم و در بازگشت، هوا را تاريك ديدم و از آن روشنى و سبزى و خرّمى در صحرا خبرى نبود.
از آن شب به بعد دستورات آقا - يعنى حضرت صاحب الزمان ارواحناله الفداء - به من مى‏رسد و از جمله دستورات آن حضرت، انجام گرفتن مقصد و حاجت تو بود. (١٠٤)
اينك سرانجامِ سرباز خود ساخته و پرهيزكارى را كه از خوردن مال حرام پرهيز كرد، با سرانجام »شريك« قاضى دربار خليفه عبّاسى كه خود را به خوردن مال حرام آلوده ساخت، مقايسه كنيد. آيا راه كدام يك از اين دو بهتر است. حضور در خدمت امام زمان‏عليه السلام يا خدمت به خليفه عبّاسى!
اين برنامه زندگى بزرگان دين است. مردان بزرگ تاريخ شيعه، همواره تقوا را در نظر داشته و با توجه به آن، زندگى خود را طبق وظيفه مذهبى برنامه ريزى نموده و نظم و سامان بخشيده‏اند و به همين جهت به مقامات عاليه دست يافته‏اند.

اولياء خدا به پرهيزكارى همّت مى‏گمارند

بايد توجّه داشته باشيم كه اولياء خدا نه تنها خود در حدّ اعلاى تقوا و پرهيزكارى مى‏باشند، بلكه علاوه بر آن كه در صدد حفظ حالات روحى خود هستند، همّت و هدف آنان، ايجاد تقوا در جامعه و در ميان اطرافيان خود نيز مى‏باشد.
آنان با عمل و رفتار خود، به همنشينان و ساير افراد جامعه، درس تقوا و پرهيزكارى مى‏آموزند و آرزوى قلبى آنان، وجود اجتماعى خود ساخته و پرهيزكار و دور از گناه و معصيت مى‏باشد.
زيرا كه ظهور انوار تابناك خاندان ولايت در ميان جامعه‏اى اين گونه، تحقّق‏پذير است. از اين رو بر همه افراد لازم است كه براى بدست آوردن تقوا و پرهيزكارى تلاش كنند و از هواها و خطورات نفسانى و شيطانى خود را رها سازند.
مردان بزرگ، مقام و ساير ارزشهاى دنيوى را هدف خود قرار نمى‏دهند و مقصد خود را والاتر و ارزشمندتر از آن مى‏دانند. بلكه اگر جاه و مقام و يا ساير منصبهاى دنيوى به آنان روى آورد، از آنها به نفع هدف عالى خود كه تقوا و پرهيزكارى است، استفاده مى‏كنند. نه آن كه پرهيزكارى خود را به خاطر جاه ومقام از دست بدهند.
از امام صادق‏عليه السلام از معناى تقوا سئوال نمودند، آن حضرت فرمودند:
... أَنْ لايَفْقِدُكَ اللَّهُ حَيْثُ أَمَرَكَ وَلايَراكَ حَيْثُ نَهاكَ. (١٠٥)
تقوا اين است كه خداوند تو را در هر موردى كه امر به آن نموده است، مفقود نبيند و در هر موردى كه تو را از آن باز داشته است، حاضر نبيند.
با اين بيان، پذيرفتن منصبهايى كه انسان آمادگى پذيرا شدن و سازماندهى آنها را ندارد، با تقوا و پرهيزكارى چگونه سازگار است؟!

استبدال بر اثر ترك تقوا

گاهى حالات روحى به خاطر پيش آمدِ برخى از مسائل، نابود شده و بالكلّ ريشه كن مى‏شوند و گاهى نابود نمى‏شوند، ولى تبديل به حالتى ديگر مى‏گردند.
به عنوان توضيح مى‏گوئيم: گاهى خداوند گناهان را مى‏بخشد و اثر آنها از بين مى‏رود و گاهى خداوند آنها را تبديل به حسنه مى‏كند. لذا به خداوند خطاب كرده و عرض مى‏كنيم: »يا مُبَدِّلَ السَّيِّئاتِ بِالْحَسَناتِ« در صورت اوّل گناهان بالكلّ نابود مى‏شوند، نه اين كه تبديل به حالت ديگر شده باشند و در صورت دوم گناهان تبديل به حسنه مى‏شوند.
تقوا نيز حالتى اين چنين دارد. زيرا گاهى تقوا بر اثر گناه از بين مى رود و گاهى به خاطر غلبه شهوت يا معصيت ديگر فاسد مى‏شود نه آن كه نابود شود، بلكه تبديل به حالتى شيطانى مى‏شود.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
لايُفْسِدُ التَّقْوى إِلّا غَلَبَةُ الشَّهْوَةِ. (١٠٦)
تقوا را فاسد نمى‏كند، مگر غلبه يافتن شهوت.
جالب توجه اين است كه حضرت نفرموده‏اند تقوا را از بين نمى‏برد، مگر غلبه شهوت؛ بلكه فرموده‏اند فاسد نمى‏كند تقوا را، مگر غلبه شهوت كه منافاتى با تبديل و تغيير ندارد. نكته قابل توجّه اين است كه تقوا يك نوع حالتى است كه داراى جنبه روحى و معنوى است و در صورتى فاسد مى‏شود كه معنويّتى كه در آن هست از بين برود.
در اين هنگام شخص، حالت رحمانى خود را از دست داده و به يك نوع حالت روحىِ شيطانى تبديل مى‏شود! بنابر اين با غلبه يافتن خوى شهوت رانى در فرد باتقوا، به خاطر فسادِ تقوا، در او يك حالت روحى شيطانى ايجاد مى‏شود.
بنابراين، فرد باتقوايى كه شهوت رياست مثلاً بر او غلبه كرده است خطرناك‏تر است از يك شخص عادّى كه به رياست رسيده است.
تبديل حالات رحمانى به حالات شيطانى و تبديل حالات شيطانى به حالات رحمانى، از مسائل مسلّمى است كه در گفتارهاى آگاه كننده اهل بيت‏عليهم السلام وجود دارد.
انسان بر اثر تلاشها، كوششها و اعمالى كه انجام مى‏دهد از نيروهايى روحى و معنوى برخوردار مى‏شود. حالات روحى در او نفوذ مى‏كند و در قلب و جان او رسوخ مى‏نمايد، به گونه‏اى كه حالات مادّى و كيفيّتهاى طبيعى، در او تقليل يافته و حالات روحى و معنوى بر او غلبه مى‏يابند.
انسانى كه داراى حالات روحى و معنوى شده، بر فرضى كه براى او استبدال پيش آيد، ديگر يك انسان معمولى و طبيعى نيست. بلكه در بسيارى از موارد حالات روحى او كه رحمانى بوده است، به حالات روحىِ عكس آن، كه شيطانى است تبديل مى‏شود.
همان گونه كه بسيارى از گناهكاران كه بر اثر انجام سالها معصيت و نافرمانى خدا، حالات شيطانى در آنان رسوخ نموده و با شياطين و ارواح خبيثه دمساز شده‏اند، بر اثر توبه و بازگشت بسوى خداوند، نه تنها تمام حالات شيطانى در آنان نابود مى‏شود؛ بلكه حالات آنها تبديل به حالات رحمانى مى‏شود.
زيرا خداوند گاهى گناه گناهكارانى را كه توبه كرده‏اند، مى‏بخشايد و گاهى نه تنها گناه آنان را مى‏بخشد، بلكه گناهان آنان را تبديل به حسنات مى‏نمايد.
يكى از اسماء خداوند كه برق اميد را در دلهاى گناهكار و عقب ماندگان از قافله معنويّت، روشن مى‏سازد اين است: »يا مُبَدِّلَ السَّيِّئاتِ بِالْحَسَنات« اى تبديل كننده بديها به خوبيها. و تبديل سيّئات به حسنات در صورتى به كمال مى‏رسد كه آثار آن نيز تبديل شود.

ثبات قدم در پرهيزكارى

انسان چگونه تقوا را از دست مى‏دهد و چگونه مى‏توان به داشتن تقواى واقعى پى برد؟ آيا به صِرف خوددارى از گناهان مى‏توان خود را متقى دانست؟ و يا تقواى واقعى را، در صورت قبولى در امتحانات سخت و سنگين بايد پذيرفت؟ اين سئوالى است كه در بعضى از اذهان وجود دارد.
پاسخ اين سئوال را حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام اين گونه بيان فرموده‏اند:
عِنْدَ حُضُورِ الشَّهَواتِ وَاللَّذَّاتِ يَتَبَيَّنُ وَرَعُ الْأَتْقِياءِ. (١٠٧)
هنگامى كه صحنه‏هاى شهوت انگيز و لذّت بخش پيش آيد، ورع مردمان متّقى روشن مى‏شود.
در آن هنگام آنان كه تقوا را به راستى پيشه خود ساخته‏اند و به تظاهر و خودنمائى نپرداخته‏اند، قدرت و توانايى كنترل خود را دارند و مى‏توانند خواهش نفس را، با نيروى معنوى ويران و نابود سازند، و در صورتى كه كنترل خود را از دست بدهند، روشن مى‏شود كه آنان در تقوا و پرهيزكارى ثبات و استقرار نداشته‏اند.

نتيجه بحث

قلب، دستگاه بسيار اسرار آميز و مهمّى است كه خداوند آن را در وجود شما قرار داده است، تا به وسيله تقوا و پرهيزكارى، آن را اصلاح نموده و با گرفتن زنگار و تيرگيها، آن را بازسازى نموده و به راه اندازيد.
تقوا، وسيله‏اى بسيار پرقدرت و نيرومند براى حمله و جنگ با دشمنان نامرئى است، آن را در خود پرتوان كنيد و در ازدياد آن بكوشيد.
تقوا، همچون دژى محكم و استوار از نفوذ شياطين كه دشمنان ديرين و كينه توز شما هستند، جلوگيرى نموده و شما را از خطر هجوم و حمله آنها آگاه نموده و محافظت مى‏نمايد.
به وسيله تقوا و پرهيزكارى، افكار و انديشه‏هاى رحمانى و شيطانى را از يكديگر تشخيص دهيد. با داشتن تقوا، خود را به دست سرابِ زندگى گرفتار نكنيد، تا از آب حياتبخش سيراب شويد.
سعى كنيد هوس رانيها و شهوتها بر شما غلبه نكنند و گرنه تقوا و پرهيزكارىِ خود را به تباهى مى‏كشانيد و بهاء و ارزش خود را از دست مى‏دهيد.

پيرايه فقر و پادشاهى تقوا است
سرمايه طاعت الهى تقوا است
از سختى روز محشر و زدوزخ
فرموده خدا، نجات خواهى تقوا است


۴
(١٩) كار و كوشش

(١٩) كار و كوشش

تلاش و كوشش

براى آن كه از گوهر وجودِ خويش استفاده كنيد و به اهداف بزرگ و ارزشمند نائل شويد، بايد به كار و كوشش بپردازيد و از فعاليّت و تلاش، كوتاهى نكنيد.
مردان بزرگ و شخصيتهاى ارزنده‏اى كه نام آنان صفحات تاريخ را روشن ساخته است، در راه هدفهاى بلندِ خود، هيچ گاه از پاى ننشسته‏اند و همواره براى رسيدن به مقاصد عالى خود تلاش و كوشش نموده‏اند و در راه آن گام برداشته‏اند.
شما نيز براى اهداف الهى و ارزشمند خود تلاش كنيد؛ زيرا كار و كوشش براى رسيدن به اهداف مقدّس، بسيار لازم و پسنديده است و در آيات و روايات، دستورات مؤكّد و فراوان درباره آن وجود دارد.

در چه راهى تلاش كنيم؟

تلاش و كوشش عده‏اى از مردم در راه منافع دنيوى و اعتبارات خيالى است و از توجه به حقائق عالم هستى، كاملاً غافل هستند. آنان از كسب فضائل روحى و معنوى كه هميشه جاودان خواهد ماند و تأمين كننده سعادت دنيا و آخرت انسان است، غفلت مى‏ورزند. هدف آنان كسب و تجارتى پر درآمدتر و بدست آوردن سود بيشتر مى‏باشد. و مقصد جدّى آنان در زندگى بدست آوردن ثروت بيشتر و يافتن بهره فراوانتر است.
بسيارى از مردم در برنامه‏هاى خود در ارتباط با هدفى كه دارند، همه مسائل مربوطه را دقت و بررسى مى‏نمايند، و پس از يقين به موفقيّت - اگر چه نسبى باشد - به انجام آن مى‏پردازند. ولى در مسائل عبادى توجّهى به مسأله ارزش آن در نزد خداوند، ندارند و حال آن كه پذيرفته شدن عمل در نزد پروردگار، عمل را باثمر مى‏سازد. به همين جهت حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
كُونُوا عَلى قَبُولِ الْعَمَلِ أَشَدَّ عِنايَةً مِنْكُمْ عَلَى الْعَمَلِ. (١٠٨)
براى پذيرفته شدن عمل، بيشتر عنايت و توجه داشته باشيد تا به خود عمل.
در درگاه خداوند پذيرفته شدن عمل، ملاك ارزش و قيمت است نه اصل عمل. اگر كارى را خداوند نپذيرفت، هيچ گونه ارزشى ندارد.
بنابر اين بايد در راهى تلاش كنيم كه مورد رضايت خداوند است، و در فكر پذيرفته شدن آن هم باشيم!

نفس خود را براى كار و كوشش آماده كنيد

كار و كوشش هميشه بايد با ميل واقعى انجام شود. زيرا اگر با اكراه نفسانى همراه باشد، گاهى اثرات منفى به بار مى‏آورد و زيان آن از سودش بيشتر مى‏شود.
بنابر اين تلاش و كوشش در برنامه‏هاى سنگين، براى آن دسته از مردم مفيد است كه از نظر نفسانى ميل و آمادگى براى انجام آن را دارند و افرادى كه اين گونه نيستند، بايد تلاش نمايند تا آمادگى نفسانى را در خود ايجاد نمايند.
پس نبايد از تلاش و كوشش در كارهاى نيك، به دليل آن كه مطابق ميل ما نيست، دست برداريم. بلكه بايد به مخالفت با هواها و اميال نفسانى پرداخته، تا حدّى كه نفس را همراه با عقل و وجدان نموده و او را مايل به انجام امور خير بنمائيم.
آنان كه در تلاش و كوششهايى كه انجام مى‏دهند، نفس را تابعِ عقل و وجدانِ خود مى‏نمايند، و با كمال ميل و علاقه دست به برنامه‏هاى سنگين مى‏زنند، نتايج بسيار ارزنده‏اى را بدست مى‏آورند.
از اين رو، بزرگان و شخصيتهاى نامى دين، براى رسيدن به اهداف عاليه، ومقاصد بزرگ به تلاش و كوششهاى فراوان دست زده ونفسِ خود را تابعِ عقل خود نموده و بر همين اساس توانسته‏اند به درجات عالى علم و عمل نائل شوند.
آنان با الهام از فرمايشات و راهنمائيهاى اهل بيت‏عليهم السلام دست به مجاهدتهاى پيگير زده و با زحمتهاى طاقت فرسائى كه متحمّل شده‏اند، به مقامات عالى علمى و معنوى دست يافته‏اند.
آنان همچون كوه، در برابر طوفانهاى ويرانگر ايستاده و هيچ گاه از پاى ننشسته‏اند و همچنان به كوشش و تلاش پرداخته‏اند.

مرحوم ملّا مهدى نراقى چگونه خود را براى فعاليّت آماده ساخت؟

زندگى مرحوم ملّا مهدى نراقى را كه از بزرگان علماى شيعه است، مورد دقت قرار دهيد.
آن بزرگوار آن چنان به درس و بحث علاقه داشت كه نامه‏هايى كه از وطنش براى او مى‏آمد، مطالعه نمى‏كرد. از اين جهت كه شايد در نامه چيزى باشد كه حواس او را پريشان كند و به درس و بحث او لطمه وارد سازد. تا آن كه پدر وى را كشتند، خبر قتل او را در نامه‏اى نوشتند و براى او فرستادند. نامه به دست او رسيد، ولى نامه را نخواند و از مضمون آن آگاه نشد و همچنان به درس و بحث خود مشغول بود.
چون بستگان وى از آمدن او نااميد شدند، به استاد او نامه‏اى نوشتند كه قتل پدر نراقى را به او خبر دهد، و او را به قريه »نراق« بفرستد. ملّا مهدى نراقى چون به درس رفت، استاد را غمگين يافت. پرسيد: چرا امروز ناراحت هستيد؟ و چرا درس را شروع نمى‏فرمائيد؟ استاد گفت: بايد به »نراق« بروى؛ زيرا پدرت مريض و مجروح شده است.
مرحوم نراقى گفت: خداوند او را حفظ فرمايد، شما درس را شروع فرمائيد. آن گاه استادِ وى به قتل پدرش تصريح كرد و به او امر كرد بايد به »نراق« بروى.
مرحوم ملّا مهدى نراقى به »نراق« رفت و فقط سه روز در آنجا ماند و سپس به نجف بازگشت. او به اين گونه نفس خود را براى تحصيل آماده نمود تا به مقامات بلند علم و عمل نائل گشت. (١٠٩)

كن وهم و هراس برون از دل خويش
ياور چه كنى؟ تو خويش شو ياور خويش
مرغان كه به شاخه‏ها نلغزند از باد
ز آنست كه تكيه‏شان بود بر پر خويش

براى درك حقيقت بايد كوشش كنيد

براى رسيدن به حقيقت و يافتن حقّ، بايد كوشش و فعاليّت نموده و سختيهاى راه را تحمّل كنيم؛ زيرا بدون سعى و تلاش و تحمّل و صبر در برابر موانع و مشكلات، نمى‏توانيم حقيقت را درك نمائيم.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
لايُدْرَكُ الْحَقُّ إِلّا بِالْجِدِّ وَالصَّبْرِ. (١١٠)
حقيقت درك نمى‏شود، مگر با جدّيّت و صبر.
بنابر اين براى درك حقيقت، نياز به كوشش و جدّيت داريم؛ تا كار و فعاليّت ما اگر بر اساس موازينى كه از طريق خاندان وحى‏عليهم السلام صادر گرديده باشد، به آن پى ببريم.
بنابر اين، اگر مى‏خواهيد از گوهر وجودِ خويش استفاده كنيد و آنچه را كه همگان قدرت درك آن را ندارند بيابيد، بايد در راه آن كوشش كنيد.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام در يكى از خطبه‏هاى خود چنين مى‏فرمايند:
اَلْعَمَلُ، اَلْعَمَلُ، ثُمَّ النَّهايَةُ، النَّهايَةُ. (١١١)
كار! كار! آن گاه نهايت! نهايت!
آن كس كه گامى برنداشته يا قدم را در غير راه گذارده، چگونه مى‏تواند حقيقت را دريابد و به پايان راه و انتهاى مقصد برسد؟!

هركه چون سايه گشت خانه‏نشين
تابش ماه و خور كجا يابد؟
وآن كه پهلو تهى كند از كار
سره سيم و زر كجا يابد؟
گر هنرمند گوشه گير بود
كام دل از هنر كجا يابد؟
وآنكه در بحر، غوطه مى‏نخورد
سلك درّ و گهر كجا يابد؟
بنابر اين كوشش كنيد و دل به دريا بزنيد. زيرا كه كشتى نجات در دريا است. يقين داشته باشيد آن كس كه در درياى محبّتِ ناخداىِ كشتىِ نجات شناور است، در گرداب بلا، غرق نخواهد شد.
جريانى كه مى‏آوريم يكى از اين موارد است.
مرحوم ميرزا ابوالحسن طالقانى كه از شاگردان مرحوم ميرزاى شيرازى است، نقل كرده است: من با تنى چند از دوستان از زيارت كربلا به سوى سامراء بر مى‏گشتيم؛ در قريه »دجيل« هنگام ظهر توقّف كرديم تا نهار خورده و قدرى استراحت كنيم و عصر حركت نمائيم.
در آنجا به يكى از طلاب سامراء كه همراه طلبه ديگرى بود، برخورد كرديم. آنها در پى خريد خوراك براى نهار بودند. در اين هنگام ديدم فردى كه با طلبه سامرائى همراه است، چيزى مى‏خواند. خوب گوش دادم متوجه شدم توراة است كه او به زبان عبرى مى‏خواند. تعجب كردم. از طلبه‏اى كه ساكن سامراء بود پرسيدم: اين شيخ كيست؟ و زبان عبرى را چگونه آموخته است؟
او گفت: اين شخص تازه مسلمان شده و قبلاً يهودى بوده است. گفتم: بسيار خوب؛ حتماً جريانى دارد، آن را بايد بگوئيد.
طلبه تازه مسلمان گفت: قضيّه من طولانى است وقتى كه به سوى سامراء حركت كرديم، در بين راه آن را بطور تفصيل مى‏گويم.
هنگام عصر فرا رسيد و ما به سوى سامراء حركت كرديم. من به او گفتم: اينك جريان خود را برايم تعريف كن. او گفت:
من از يهوديان »خيبر« كه نزديك مدينه است، بودم. در اطراف خيبر چند ده و قريه وجود دارد كه از زمان پيغمبر اكرم تاكنون يهوديان در آنها زندگى مى‏كنند. در يكى از اين قريه‏ها مكانى براى كتابخانه وجود دارد كه در آن يك اطاق قديمى هست. در ميان آن اطاق، يك كتاب توراة بسيار قديمى وجود دارد كه روى پوست نوشته شده است. هميشه درب آن اطاق بسته و قفل است و از پيشينيان سفارش شده است كه كسى حق گشودن اطاق و مطالعه توراة را ندارد. و مشهور است كه هر كس به اين توراة نگاه كند، مغزش عيب كرده و ديوانه مى‏شود! خصوصاً جوانها نبايد اين كتاب را ببينند!
او سپس گفت: ما دو برادر بوديم كه به اين فكر افتاديم آن توراة قديمى را زيارت كنيم. نزد كليددار آن حجره مخصوص رفتيم و خواهش كرديم درب اطاق را باز نمايد، ولى او به شدّت امتناع ورزيد. به مقتضاى »الإنسان حريص على ما منع« اشتياق بيشترى به مطالعه آن در ما ايجاد شد؛ ما پول قابل توجّهى به او داديم تا مخفيانه ما را به اطاق قديمى راه دهد.
در ساعتى كه تعيين كرده بوديم، وارد اطاق شديم و با كمال آرامى توراة قديمى را كه روى پوست نوشته شده، زيارت و مطالعه نموديم، در ميان آن، يك صفحه به طور مخصوص نوشته شده بود كه جلب نظر مى‏كرد. چون دقت نموديم، ديديم نوشته است: »پيغمبرى در آخرالزمان در ميان اعراب مبعوث مى‏شود« و تمام خصوصيات و اوصاف او را با ذكر نام و نشان و نسب و حسب بيان نموده بود و نيز اوصياء آن پيغمبر را دوازده نفر به اسم و رسم نوشته بود. من به برادرم گفتم: خوب است اين يك صفحه را رونوشت كنيم و به جستجوى اين پيغمبر بپردازيم. آن صفحه را نوشتيم و فريفته آن پيغمبر شديم.
يگانه فكر ما و خيال ما، پيدا كردن اين فرستاده خدا بود، ولى چون سرزمين ما از راه عبور و مرور مردم دور و با خارج تماس نداشتيم؛ مدتى گذشت و ما چيزى بدست نياورديم. تا آن كه چند نفر از تجّار مسلمان از مدينه براى خريد و فروش به شهر ما وارد شدند. از نزديك با يكى دو نفر آنها محرمانه پرسشهائى نموديم. آنچه از احوالات و نشانيهاى حضرت رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم بيان كردند، همه را مطابق با نوشته توراة ديديم. كم كم به حقّانيت دين اسلام يقين نموديم، ولى جرأت به اظهار آن نداشتيم، فقط يگانه راه اميد ما، فرار از آن ديار بود.
من و برادرم در پيرامون فرار گفتگو كرديم. گفتيم: مدينه نزديك است و ممكن است يهوديان ما را گرفتار كنند، بهتر است براى پيروى از اسلام به يكى ديگر از شهرهاى مسلمان نشين فرار كنيم.
اسم موصل و بغداد را شنيده بوديم. پدرمان تازه مرده بود و براى اولاد خود وصى و وكيل تعيين كرده بود، نزد وكيل او رفتيم و دو ماديان با مقدارى پول نقد از او گرفتيم. سوار شده و با سرعت به سوى عراق طى مسافت مى‏كرديم. از موصل سراغ گرفتيم، راه را نشان دادند وارد شهر شديم و شب را در كاروانسرا مانديم.
چون صبح شد، چند نفر از اهل شهر نزد ما آمدند و گفتند: ماديانها را مى‏فروشيد؟ گفتيم: نه، هنوز وضع ما در اين شهر معلوم نيست. چون ماديانها تحفه بودند، اصرار كردند كه به آنها بفروشيم، و ما خواهش آنها را رد كرديم. سرانجام گفتند: اگر آنها را نفروشيد به زور از شما مى‏گيريم. ما مجبور شديم ماديانها را فروختيم و گفتيم: اين شهر جاى ماندن نيست، برويم بغداد.
ولى از رفتن به بغداد هراسى در دل داشتيم؛ زيرا دائى ما كه يهودى و از تجّار مهم بود، در بغداد بود؛ مى‏ترسيديم خبر فرار ما به او رسيده باشد و ما را پيدا كند.
به هر حال وارد بغداد شديم و در كاروانسرايى منزل كرديم، تا صبح فرا رسيد. پيرمردى كه صاحب كاروانسرا بود، وارد اطاق ما شد و از جريان ما سئوال كرد. جريان خود را به اختصار برايش تعريف كرديم، و گفتيم: از يهوديان خيبر هستيم و به آئين اسلام علاقه‏مند شديم، ما را پيش عالم مسلمانان ببر؛ تا به آئين اسلام هدايت شويم.
تبسّم بر لبهاى پيرمرد نقش بست و با شوق و شعف دست بر ديدگان خود گذاشت و گفت: چشم، برويم منزل قاضى بغداد. با او به ديدار قاضى بغداد رفتيم، و پس از تعارف معمولى جريان خود را براى او بيان كرديم و از او خواستيم ما را با احكام اسلام آشنا نمايد.
او گفت: بسيار خوب، آن گاه شمّه‏اى از توحيد و گوشه‏اى از ادلّه اثبات صانع را بيان نمود، سپس از رسالت پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم و شرح حال خلفاء و اصحاب آن حضرت سخن به ميان آورد.
او گفت: بعد از پيغمبر، عبداللَّه بن ابى قحافه خليفه آن حضرت است. من گفتم: عبداللَّه كيست؟ اين نام، مطابق با آنچه من در توراة خوانده‏ام و از روى آن نوشته‏ام نيست!
قاضى بغداد گفت: او كسى است كه دخترش همسر پيغمبر است، گفتيم: چنين نيست؛ زيرا در توراة خوانده‏ايم كه جانشين پيغمبر كسى است كه دختر پيغمبر همسر اوست. تا اين سخن را گفتم؛ رنگ رخسار قاضى بغداد تغيير كرد، و با خشم و غضب برخواست و گفت: اين رافضى را بيرون كنيد. من و برادرم را زدند و از منزل او بيرون كردند. ما به كاروانسرا برگشتيم. صاحب منزل هم از اين جريان دلگير شد و به ما كم اعتنائى كرد.
از اين ملاقات و گفتگوى با قاضى، و رفتار اخير او حيران و سرگردان شديم. به علاوه نمى‏دانستيم كلمه رافضى چيست؟ و به چه كسى خطاب مى‏كنند و چرا قاضى ما را به اين نام ناميد و از مجلس بيرون راند؟
اين گفتگوها بين من و برادرم تا نيمه‏هاى شب طول كشيد. چند ساعتى با حالتى مهموم خوابيديم. بامداد صاحب كاروانسرا را صدا كرديم، گفتيم: ما را از اين واقعه و ابهام نجات بده، شايد ما درست مطلب را نفهميديم و يا قاضى سخن ما را نفهميد. او گفت: اگر شما واقعاً و از روى حقيقت طالب و خواستار دين اسلام هستيد؛ هر چه قاضى مى‏گويد قبول كنيد.
گفتم: اين چه سئوالى است؟ ما براى اسلام از خويشان و مال و خانه دست كشيديم و هيچ غرض و مرضى نداريم. گفت: بيائيد براى مرتبه دوم شما را نزد قاضى ببرم، ولى مبادا خلاف رأى او حرفى بزنيد. باز به منزل قاضى رفتيم. رفيقمان گفت: آنچه را شما بگوئيد، اينها قبول مى‏كنند.
قاضى شروع به صحبت كرد و به نصيحت و موعظه پرداخت. من گفتم: ما دو برادر از همان دهكده خودمان مسلمان شديم و از ديارِ دور خود به اينجا آمديم؛ تا به احكام اسلام آشنا شويم و هيچ گونه غرضى نداريم و اگر اذن دهيد ما چند سئوالى داريم؟ قاضى گفت: بفرمائيد، هر چه مى‏خواهيد بپرسيد.
گفتم: ما توراة صحيح قديمى را خوانديم و اين مطلب را كه مى‏خواهيم بگوئيم از آن رونوشت كرديم. تمام صفات و نام و نشان پيغمبر آخرالزمان و خلفاء و جانشينان آن حضرت را يادداشت كرده‏ايم و همراه داريم، ولى نام عبداللَّه بن ابي قحافه در آنها نيست. قاضى گفت: پس نام چه اشخاصى در آن توراة نوشته است؟
گفتم: خليفه اوّل داماد پيغمبر و نيز پسر عموى اوست. هنوز حرفم تمام نشده بود كه طبل بدبختى ما را زدند، و قاضى از شنيدن اين كلام از جاى خود برجست و تا توانست با كفش خود بر سر و صورت من كوبيد. من به زحمت از دست او فرار كردم. برادرم در همان دقيقه اوّل فرار كرده بود.
در كوچه‏هاى بغداد راه را گم كردم. با سر و صورت خونين نمى‏دانستم كجا مى‏روم. ساعتى راه رفتم تا به كنار نهر دجله رسيدم. اندكى ايستادم، ديدم پاهايم قوّت ايستادن ندارد نشستم و بر گرفتارى و غربت و گرسنگى از طرفى، و ترس و تنهائى از طرف ديگر، گريه مى‏كردم و تأسف مى‏خوردم.
ناگهان جوانى كه عمامه سفيد بر سر و دو كوزه خالى در دست داشت و مى‏خواست از نهر، آب بردارد؛ نزديك من، لب آب نشست. چون وضع مرا ديد، پرسيد: تو را چه مى‏شود؟ گفتم: غريب هستم و مبتلا گشتم. فرمود: قصه خود را بگو. گفتم: از يهود خيبر بودم اسلام آوردم و با برادرم با هزار زحمت و مشقت به اينجا آمدم؛ مى‏خواستم احكام اسلام را بياموزم مرا چنين جزائى داده‏اند. سپس اشاره به خونهاى سر و صورتم نمودم.
فرمود: از تو مى‏پرسم: يهود چند فرقه هستند؟ گفتم: فرقه‏هاى بسيار. فرمود: هفتاد ويك فرقه شدند، آيا همه برحق هستند؟ گفتم: نه. فرمود: نصارى چند فرقه شدند؟ گفتم: فرقه‏هاى گوناگون مى‏باشند. فرمود: هفتاد و دو فرقه‏اند، آيا همه بر حق مى‏باشند؟ گفتم: نه. فرمود: ملت اسلام نيز گروه‏هاى مختلف هستند. هفتاد و سه فرقه شده‏اند، ولى فقط يك فرقه بر حق مى‏باشند. گفتم: من در جستجوى همين فرقه هستم، چكار بايد بكنم؟
فرمود: از اين طرف برو كاظمين و اشاره فرمود به جانب غربى، سپس فرمود: برو خدمت شيخ محمّد حسن آل ياسين، حاجت تو بر آورده خواهد شد. حركت كردم و در همان ميان جوان هم از نظرم غائب شد. هر چه اين طرف و آن طرف نگاه كردم، ابداً اثرى از او نديدم. تعجّب من زيادتر شد. با خود گفتم: اين جوان كى بود و چه شد؟ زيرا در ضمن صحبت و حكايت حال خويش و اين كه در توراة اوصاف پيغمبر و خلفاء آن سرور را ديدم و نوشتم، مى‏فرمود: مى‏خواهى من براى تو بخوانم؟ عرض كردم: بفرمائيد. شروع به خواندن فرمود به طورى كه در دل خويشتن گمان كردم آن توراة خطى را كه در خيبر ديدم، گويا همين بزرگوار نوشته است. چون از نظرم غائب شد، دانستم اين شخص الهى بوده و از مردم عادى نبوده، لذا يقين به هدايت كردم.
سپس قوّتى در خودم يافتم و به جستجوى برادرم كوشش كردم تا او را پيدا نمودم، و براى اين كه نام كاظمين و شيخ محمّد حسن آل ياسين را فراموش نكنم، مكرر بر زبان مى‏راندم. برادرم پرسيد: اين چه دعائيست كه مى‏خوانى؟ گفتم: دعا نيست و جريان را براى او گفتم. او هم خوشحال شد.
پس از سئوال و پرسش به كاظمين رسيديم و به منزل شيخ وارد شديم. قصه را از اول تا پايان براى او بيان نمودم. شيخ برخاست ايستاد و به شدّت گريه كرد و چشم مرا بوسيد و گفت: با اين چشم نظر به جمال حضرت ولى عصر ارواحنا فداه نمودى؟... (١١٢)
آنها مدتى ميهمان مرحوم شيخ محمّد حسن آل ياسين بودند و با عقايد حياتبخش شيعه آگاه شدند.
آرى، آنان به خاطر ميل و علاقه‏اى كه سراسر وجودشان را فرا گرفته بود، با تلاش و كوشش پيگير و جستجوى حق و دست كشيدن از اقوام و وطن خويش، توانستند سعادت و خوشبختى را در آغوش گيرند و از عنايت پدرانه امام عصر ارواحنا فداه بهره‏مند شوند.
اكنون نيز بسيارى از افراد به حقيقت تشيع پى برده، و از حقّانيت آن آگاهى يافته‏اند، ولى بر اساس ترس و يا توجه به امور خيالى ديگر، نمى‏توانند صادقانه در لواى پرچم تشيع قرار گرفته و به سوى مذهب فطرى خويش باز گردند. جريانى را كه آورديم سرمشقى است براى اين گونه افراد، آنان بايد بدانند:

نابرده رنج گنج ميّسر نمى‏شود
مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد
اگر جوياى واقعيت هستند، بايد پذيراى هر گونه زحمت شده و مشكلات را تحمّل كنند. وبه اميد فردا و آرزوى آينده ننشينند.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام فرمودند:
اِيّاكُمْ وَالْايكالُ بِالْمُنى فَإِنَّها مِنْ بَضائِعِ الْعَجْزَةِ. (١١٣)
بپرهيزيد از اين كه كار خود را بدست آرزو بسپاريد؛ زيرا به آرزو نشستن و دست از كار كشيدن، سرمايه عجز و ناتوانى است.

هر كه دانه نفشاند به زمستان در خاك
نا اميدى بود از دخل به تابستانش
بنابر اين شيفتگان مكتب حياتبخش اهل بيت‏عليهم السلام بايد در راه رسيدن به مقاصد خويش، گذشته از اميد و آرزو، در مقام دست يافتن به آن باشند، و از تلاش و كوشش در راه رسيدن به آن دريغ نورزند. زيرا سعى و كوشش شعار عملى مردان بزرگ و نشانه اسلام راستين است.
با كار و كوشش اراده خود را ثابت و محكم كنيد. سعى و تلاش شما نشان دهنده اراده و شخصيت شما است. كار كنيد، كوشش كنيد، تا بر اثر بيكارى دچار توهّمات و نفوذ شياطين نشويد.

كار را آگاهانه شروع كنيد

اوّلين مقام امامت و رهبرى، حضرت على‏عليه السلام شرط »كار و فعاليّت« را علم و آگاهى در پيرامون آن مى‏دانند و در گفتار خود كه هدايتگر امّتها است، مى‏فرمايند: انسانِ با بصيرت و دل آگاه، از ابتداء كار مى‏داند كه نتيجه آن به نفع اوست يا به زيان او تمام مى‏شود. آن بزرگوار اين حقيقت را اين گونه بيان فرموده‏اند:
فَالنَّاظِرُ بِالْقَلْبِ اَلْعامِلُ بِالْبَصَرِ، يَكُونُ مُبْتَدَءُ عَمَلِهِ أَنْ يَعْلَمَ اَعَمَلُهُ عَلَيْهِ اَمْ لَهُ. (١١٤)
آنكس كه با دل نگاه مى‏كند و با بصيرت عمل مى‏نمايد! از ابتداء كارش مى‏داند كه اين كار به زيان او يا به نفع اوست.

چه نيكو متاعى است كار آگهى
كزين نقد عالم مبادا تهى
ز عالم كسى سر برآرد بلند
كه در كار عالم بود هوشمند

شرائط كار و موانع آن را در نظر بگيريم

بايد براى رسيدن به نتيجه نهائى فعاليّت خود، اسباب و شرائط كار را آماده نموده و زمينه سازى لازم را انجام دهيم. آن گاه در راه رسيدن به هدف و نتيجه فعاليّتِ خود پافشارى كنيم. زيرا حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام در ادامه گفتارى كه آورديم مى‏فرمايند:
وَمَنْ لابَدَ الْاُمُورَ عَطِبَ. (١١٥)
هر كس سختيها را تحمّل كند، بدون آن كه اسباب كارها را فراهم كرده باشد، هلاك مى‏شود.
گذشته از آن كه براى انجام هر برنامه مفيد، بايد اسباب و شرائط آن را آماده كنيم؛ بايد از موانع آن نيز آگاهى داشته باشيم، تا با برخورد به موانع از رسيدن به هدف باز نمانيم.
بنابر اين براى نتيجه گرفتن از فعاليت و كار و كوشش، بايد امورى را كه اثر تلاش شما را نابود مى‏كند و نتيجه فعاليّت شما را ويران مى‏كند، از سر راه خود برداريد. و گرنه ممكن است يك اشتباه، همه كارها را نقش بر آب كند. بسيارى از افراد براى رسيدن به مقصود خود، دست به كارهاى طاقت فرسا مى‏زنند و رياضتهاى مهمّى را انجام مى‏دهند؛ ولى از كار خود جز رنج و تعب نتيجه ديگرى نمى‏گيرند.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
رُبَّ ساعٍ فيما يَضُرُّهُ. (١١٦)
چه بسا كسى در راهى تلاش مى‏كند كه به او ضرر مى‏رساند.
براى آن كه كارى كه انجام مى‏دهيم با نتيجه و پر ثمر باشد و براى آن كه سختيهايى كه در انجام برنامه‏هاى مشكل تحمل مى‏كنيم بى‏نتيجه نباشد؛ بايد از آفاتِ كار، آگاهى داشته باشيم و موانع راه را بشناسيم.
اينك به ذكر دو نمونه از مواردى كه براى عموم كارها و برنامه‏هاى ارزنده، مانع مهمّى به شمار مى‏آيند مى‏پردازيم:

موانع كار و كوشش

١- اعتياد و خوگرفتن به كارهاى بى‏ارزش يكى از امورى كه در برابر نتيجه‏گيرى كارها و مؤثّر بودن فعاليّتها آفتِ بسيار مهمّى به شمار مى‏آيد و نقش تخريبى بسيار عظيمى را داراست، غلبه عادت به كارهاى گذشته است، به اين جهت حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام آن را آفت رياضتها و نابود كننده فعاليّتها مى‏دانند و مى‏فرمايند:
آفَةُ الرِّياضَةِ غَلَبَةُ الْعادَةِ. (١١٧)
آفتِ رياضت، غلبه نمودن عادت است.
عادت به كارهاى زشت يا بى‏ارزش يك توطئه ننگين و مؤثر براى از بين بردن اثر كارها و كوششها است. همان گونه كه ميكربهاى كشنده، سلامتى وصحت را از بدن انسان مى‏گيرند، غلبه عادتهاى زشت و ناپسند، اثر كارهاى طولانى و برنامه‏هاى مهم را نابود مى‏كند.
ما براى رسيدن به نتيجه و با ثمر بودن كار و كوشش، نه تنها بايد فعاليّت كنيم، بلكه بايد بر عادتهايى كه نتيجه تلاش ما را خنثى مى‏كند، غلبه كنيم.
به اين جهت حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
اَلْفَضيلَةُ غَلَبَةُ الْعادَة. (١١٨)
فضيلت، غلبه نمودن بر عادت است.
بنابر اين براى بدست آوردن فضيلتهاى انسانى، نه تنها بايد كار و كوشش كنيم؛ بلكه بايد بر عادتهاى زشت يا بى‏ارزش غلبه كنيم. اگر به حوضى كه آب آن آلوده و كثيف است، آب تميز بريزيد؛ به مجرّد وصل شدن آب تميز، آب حوض عوض نمى‏شود؛ مگر آن كه آن قدر ادامه يابد كه بر آبهاى آلوده غلبه نموده و آبهاى آلوده از حوض خارج شوند؛ در اين صورت آب حوض تميز و زلال خواهد شد.
عادتهاى زشت، همانند آبهاى آلوده هستند كه اعماق جان انسان را آلوده مى‏سازند، در صورتى انسان به رستگارى و فضيلت مى‏رسد كه اعماق جان خود را از عادتهاى زشت و ناپسند پاكسازى نمايد و بر آنها غلبه نمايد. امّا اگر عادتهاى ناپسند غلبه داشته باشند، كارهاى نيك همچون آبهاى زلال است كه در حوضى كه سرشار از آبهاى آلوده است ريخته شوند، سرشار بودن حوض از آبهاى آلوده و اندك بودن آب زلال نه تنها آلودگى آب را برطرف نمى‏كند، بلكه آبهاى زلال نيز آلوده مى‏شوند. براى برطرف شدن آلودگى آب، آن قدر بايد جريان آبِ زلال ادامه داشته باشد تا با مرور زمان، آبهاى آلوده خارج شوند.
براى برطرف نمودن عادت ناپسند و يا بى‏ارزش نيز، بايد آن قدر كارهاى پسنديده و خوب را انجام داده و ادامه دهيم تا عادتهاى ناپسند را در خود ريشه كن سازيم، و گرنه از كارها و برنامه‏هاى پسنديده خود چندان نتيجه‏اى نخواهيم گرفت.
بنابر اين براى آن كه از كار و فعّاليت خود نتيجه مثبت و عالى بگيريم، بايد موانع آن را كه معتاد بودن به كردارهاى بى‏ارزش و اشتباه يكى از مهمترين آنها است، برطرف سازيم. جوانان خيبرى كه جريان آنها را خوانديد، از اعتياد به وضع گذشته دست كشيدند و به اين جهت در راه فضيلت گام نهادند و سعادتمند شدند.

٢- خستگى و بيحالى مانع ديگر براى انجام كارها، خستگى و كسالت است. ما نبايد به خاطر كسالت دست از كار برداريم؛ زيرا كسالت در بسيارى از موارد، كسالتِ كاذب است نه واقعى. در اين گونه موارد بايد با زيركى آن را از ميان برداريم، نه آن كه از كار دست بكشيم و در صورتى كه واقعاً بى‏حال و كسل هستيم، مى‏توانيم با تحوّل در كارها بيكار ننشينيم.
حضرت اميرالمؤمنين در وصيت خود به حضرت امام حسين‏عليهما السلام مى‏فرمايند:
بُنَيَّ اُوصيكَ... بِالْعَمَلِ فِي النّشاطِ وَالْكَسِلِ. (١١٩)
اى فرزندم تو را وصيّت مى‏نمايم ... به عمل در حال نشاط و بيحالى.
از اين سفارش استفاده مى‏كنيم؛ حتّى در صورتى كه انسان از كارى خسته شد، نبايد به دليل خستگى و ملالت بيكار بنشيند؛ بلكه در آن حال بايد به كارى ديگر بپردازد. چه بسا كه با تحوّل در كارها و يكنواخت نبودن آنها، انسان از گرفتگى و ملالت رها شده و دوباره نشاط خود را در انجام كار و برنامه ديگر به دست آورد.
بنابر اين به جاى آن كه به دليل خستگى دست از كار بكشيم، مى‏توانيم با تنوّع و تحوّل در كار و يكسان و يكنواخت نبودن برنامه، هم به كار و فعاليّت خود ادامه دهيم و هم خستگى و ملالت را از خود دور كنيم.
پس با استفاده از فرمايش حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام نبايد به بهانه خستگى، از كار و فعاليّت دست برداريم.

به رنج اندرست اى خردمند گنج
نيابد كسى گنج نابرده رنج
چو كاهل بود مردِ بُرنا به كار
از او سير گردد دل روزگار
نكته جالب ديگرى كه از كلام آن حضرت استفاده مى‏كنيم، اين است كه خستگى و ملالت از هر نوعى كه باشد؛ چه از جهت ادامه يا سختى برنامه و چه از جهت عدم استقبال مردم، نبايد بهانه براى ترك برنامه قرار گيرد. زيرا راه و برنامه‏اى را كه انتخاب كرده‏ايم؛ اگر از نظر دين صحيح و پسنديده است، به خاطر حرف مردم نبايد آن را رها كنيم و نا اميد بنشينيم، بلكه بايد رنگ آن را تغيير دهيم، وبه صورتى ديگر، برنامه‏اى را كه ارزنده و لازم تشخيص داده‏ايم، دنبال كنيم.
ببينيد مرحوم محدّث نورى چگونه حرف مردم را ناديده گرفت و براى يافتن دو كتاب خطّى به تلاش ادامه داد.

تلاش و توسّل براى يافتن دو كتاب خطّى

عالم ربّانى مرحوم سيد اسداللَّه اصفهانى مى‏گويد: روزى با محدّث نورى به كربلا مشرّف مى‏شدم، در ميان راه محدّث نورى دو كتاب را نام برد و فرمود: من به اين دو كتاب بسيار علاقه‏مندم و تاكنون هر چه جستجو كرده‏ام، آن دو را بدست نياورده‏ام؛ امّا در اين سفر از حضرت سيدالشهداءعليه السلام خواهم گرفت.
چند بار اين گفته را تكرار كرد، تا وارد كربلا شديم. به حرم مطهّر حضرت امام حسين‏عليه السلام مشرّف شديم، پس از زيارت از حرم بيرون آمديم. نزديك كفشدارى زنى را ديديم دو كتاب در دست گرفته است. محدّث نورى پرسيد: اين كتابها چيست؟ زن گفت: فروشى است. كتابها را نگاه كرديم، ديديم همان دو كتابى است كه محدّث نورى در جستجوى آن بود. محدّث نورى پرسيد: چند مى‏فروشى؟ زن گفت: بيست و دو قران. محدّث نورى به من فرمود: هر چه پول دارى بده. آنچه من و ايشان داشتيم، شش قران بيشتر نبود، به زن داديم.
با خود گفتم: ما اكنون وارد شده‏ايم، خوراك نخورده‏ايم همه پولمان همين بود آن را هم براى خريد كتاب صرف كرد. حال باقى پول كتاب را از كجا مى‏آورد؟
پس به زن فرمود: با ما بيا. به بازار رفتيم. عبا و عمامه و قباى خود را فروخت! باز پول كم بود. كفشهاى خود را هم فروخت! تا بيست و دو قران تكميل شد آنها را به زن داد.
بر تن آن بزرگوار چيزى جز عرقچين و پيراهن و زير جامه باقى نماند! گفتم: مولانا اين چه حال است كه بر خود آوردى؟ فرمود: سهل است ما درويش هستيم! به همان وضع آمديم، وارد صحن شديم. بعضى از دوستان را ديدار كرديم، رفتند لباس آوردند و ايشان پوشيدند.
مرحوم محدث نورى از بزرگان علماء شيعه و داراى جلالت فوق‏العاده بوده است. او با توسّل و تلاش در راه بدست آوردن دو كتاب ناياب، حاضر است در كوچه و بازار بدون عبا و عمامه راه رود و آن را منافى با جاه و جلال و علم خود نبيند. (١٢٠)

پُركارى همراه با تدبير و سازماندهى

تلاش، فعاليّت و پركار بودن، از خصال مردان خودساخته و مؤمن است. آنان بر اثر ايمان و اعتقاد كاملى كه به راه خود دارند، هيچ گاه از پاى نمى‏نشينند و همواره به كار و فعاليّت براى رسيدن به مقصود مى‏پردازند.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام در كلامى كه بيانگر اين حقيقت است، مى‏فرمايند:
اَلْمُؤْمِنُ قَليلُ الزَّلَلِ كَثيرُ الْعَمَلِ. (١٢١)
مؤمن لغزشى اندك دارد و داراى عمل فراوان مى‏باشد.
با اين كه انسانِ با ايمان پركار است، اشتباهات كمى را مرتكب مى‏شود و لغرشهاى اندك دامنگير او مى‏شود. اين خود گواه بر اين حقيقت است كه شخصِ مؤمن از قدرت تدبير و كاردانى برخوردار است.
در كلامى شيوا حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
اَلتَّدْبيرُ قَبْلَ الْفِعْلِ يُؤْمِنُ الْعِثارَ. (١٢٢)
تدبير نمودن قبل از انجام كار، انسان را از لغزش، ايمن مى‏كند.
و در روايت ديگر به انسانها هشدار مى‏دهند و مى‏فرمايند:
إيَّاكَ وَأَنْ تَعْمَلْ عَمَلاً بِغَيْرِ تَدْبيرٍ وَعِلْم. (١٢٣)
پرهيز كن از آن كه كارى را بدون تدبير و آگاهى انجام دهى.
و براى كارها و فعاليّتهاى گروهى چنين مى‏فرمايند:
اِجْعَلْ لِكُلِّ اِنْسانٍ مِنْ خَدَمِكَ عَمَلاً تَأْخُذُهُ بِهِ، فَإِنَّهُ اَحْرى اَلّا يَتَواكَلُوا في خِدْمَتِك. (١٢٤)
براى هر يك از خدمتگزاران خود كارى را تعيين كن و آن را از او بازخواست نما، زيرا كه اين گونه رفتار مناسبتر است براى اين كه آنان در خدمتگزارى تو، بر يكديگر تكيه و توكّل ننمايند.
با توجّه به اين فرمان روشن مى‏شود كه براى سازماندهى و تدبير در كارهاى گروهى، بايد براى هر يك از افراد، وظيفه‏اى را تعيين نمود و آن را از او بازخواست كنيم، تا هر يك به بهانه اعتماد بر ديگرى از انجام كارها شانه خالى نكنند.
ولى انسان بايد توجّه داشته باشد كه در صورت توفيق به آن، نبايد در او خودبينى ايجاد شده و كارهائى را كه انجام مى‏دهد، از قدرت و نيروى خود و به خاطر اراده و تصميم شخص خود بداند. زيرا اراده و تصميم در انسان به توفيق خداوند ايجاد مى‏شود.
امام صادق‏عليه السلام در ضمن فرمايشاتى مى‏فرمايند:
فَاجْتَهِدُوا في طاعةِاللَّهِ اِنْ سَرَّكُمْ اَنْ تَكُونُوا مُؤْمِنينَ حَقَّاً حَقّاً وَلا قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّه. (١٢٥)
اگر دوست داريد كه حقيقتاً از مؤمنان حقيقى باشيد، در اطاعت خداوند كوشش كنيد و قوّتى بر اين كارها نيست مگر بوسيله خداوند.
انسان بر فرض كه توفيق فراوان يافته و موفّق شود اعمال بسيار و كارهاى سنگينى را انجام دهد، هيچ گاه نبايد او را غرور و منيّت فرا گيرد و عباداتى را كه انجام داده است، به خاطر نيرو و قوّت خود بداند. زيرا همان گونه كه امام صادق‏عليه السلام فرمودند: »لا قوّة إلاّ باللَّه« يعنى نيروئى براى انجام كارها نيست مگر بوسيله خداوند.
پس اين لطف خداست كه شامل حال مؤمنان حقيقى و اولياء خدا مى‏شود، و آنان توفيق انجام برنامه‏هاى پرزحمت عبادى را به آسانى انجام مى‏دهند. نه آن كه نيروى شخصى آنان، سبب قدرت آنها بر انجام عبادت شود.
خداوند متعال در قرآن كريم مى‏فرمايد:
ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِك. (١٢٦)
آنچه از خوبيها به تو مى‏رسد، از خداوند است و آنچه از گناه و بدى به تو اصابت مى‏كند، از نفس تو است.
زيرا همان گونه كه منشاء اصلى همه خوبيها خداوند است، انگيزه انجام همه بديها نفس آدمى است كه بوسيله حديث نفس، و يا بر اثر وسوسه‏هاى شيطانى، انسان را به گمراهى مى‏كشاند.

نتيجه بحث

تلاش و كوشش ، كانال وسيعى براى رسيدن به آرزوهاى بلند و اهداف بزرگ و ارزنده است. براى به دست آوردن موفّقيت، نفس خود را همگام و تابع عقل و خرد خويش نموده و به تلاش و كوشش در انجام برنامه‏هايى كه شما را به سعادت مى‏رسانند، بنمائيد. كار خود را آگاهانه شروع كنيد و با تدبير و برنامه و سازمان دهى، آينده آن را ارزيابى نمائيد.
زمينه‏هاى لازم و مقدّمات كار را فراهم كنيد و موانع آن را از سر راه خود برداريد.
اگر تصميم گرفته‏ايد همچون مردان بزرگ داراى آينده‏اى درخشان باشيد، مطمئن باشيد خو گرفتن و اعتياد به زندگى گذشته، بزرگترين مانع براى پيشبرد اهداف شماست. بايد عادتهاى بيهوده گذشته را ريشه‏كن كنيد، تا بتوانيد اراده خود را هر چه بهتر به كار گيريد. كار كنيد تا با خواست خداوند به آرزوهاى نهايى خود نائل شويد.

چه كوشش نباشد تن زورمند
نيارد سر از آرزوها بلند
كه اندر جهان سود بى‏رنج نيست
كسى را كه كاهل بود گنج نيست


۵
(٢٠) توسّل

(٢٠) توسّل

ياد خدا و اهل بيت‏عليهم السلام

ياد خداوند دلهاى افسرده را نشاط و آرامش مى‏بخشد و آنها را جلا داده و از قساوت نجات مى‏دهد؛ ولى غفلت و ترك ياد خدا و اهل بيت‏عليهم السلام، قلب را تيره و تار مى‏سازد و دل را در تحيّر و سردرگمى‏هاى دائمى گرفتار مى‏نمايد.
خداوند به حضرت موسى وحى فرمود:
يا موُسى لاتَفْرَحْ بِكَثْرَةِ الْمالِ وَلاتَدَعْ ذِكْري عَلى كُلِّ حالٍ فَإِنَّ كَثْرَةَ الْمالِ تُنْسِي الذُّنوُبَ وَإِنَّ تَرْكَ ذِكْري يُقسِي الْقُلوُبَ. (١٢٧)
اى موسى به زيادى ثروت خشنود مشو و ياد مرا در هر حال رها مكن؛ زيرا كه كثرت مال، گناهان را از ياد مى‏برد و ترك ياد من، قلبها را با قساوت مى‏كند.
زيرا بر اثر ترك ياد خدا، شيطان بر انسان مسلّط مى‏شود و آرامش خاطر و اطمينان را از او سلب مى‏كند.
خداوند در قرآن مجيد مى‏فرمايد:
»وَمَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرينٌ « (١٢٨)
هر كس از ياد خداوند رخ بتابد، شيطانى را به سوى او بر مى‏انگيزانيم كه همنشين او باشد.
فراموش كردن گناهان، قساوت قلب و تسلّط شيطان و... از آثار تركِ ياد خدا است. ياد خدا، انسان را از اين گرفتاريهاى روحى نجات مى‏دهد و اطمينان و آرامش خاطر را براى او به ارمغان مى‏آورد. به اين نكته بايد توجه داشته باشيم كه ياد اهل بيت‏عليهم السلام نيز ياد خداست و آثارى كه ذكر خداوند دارد، با ياد اهل بيت‏عليهم السلام نيز ايجاد مى‏شود.
امام باقرعليه السلام مى‏فرمايند:
إِنَّ ذِكْرَنا مِنْ ذِكْرِاللَّه. (١٢٩)
بدرستى كه ياد ما خاندان، از ياد خداوند به شمار مى‏آيد.
ما نه تنها بايد به ياد آن بزرگواران باشيم، بلكه در گرفتاريها و شدائد به آنان پناه ببريم؛ زيرا اهل بيت رسالت، كشتى نجات امت و پناهگاه مردم بى‏پناه و ستمديده هستند. خاندان وحى فرياد رس بيچارگانى هستند كه دستخوش امواج خروشان درياى بيكرانِ بلا شده‏اند. آنان نجاتبخش افرادى هستند كه در گرداب وحشتناك گمراهى گرفتار شده‏اند. ما بايد آنان را نجات امت در گرفتاريها ونابسامانيها بدانيم.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام در اين باره چنين مى‏فرمايند:
أَيُّهَا النَّاسُ شُقُّوا أَمْواجَ الْفِتَنِ بِسُفُنِ النَّجاةِ. (١٣٠)
اى مردم امواج فتنه‏ها را به كمك كشتيهاى نجات، بشكافيد )و از آنها رهايى يابيد(.
آن بزرگوار در روايتى ديگر مى‏فرمايند:
مَنْ رَكِبَ غَيْرَ سَفينَتِنا غَرِقَ. (١٣١)
كسى كه بر غير سفينه ما سوار شود، غرق خواهد شد.
بنابراين انسان بايد در همه گرفتاريها حتى در مسائل و مشكلات اعتقادى نيز از هدايتگران و هاديان راه، هدايت و راهنمايى بخواهد. در غير اين صورت گرفتار و گمراه خواهد شد.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
مَنْ يَطْلُبِ الْهِدايَةَ مِنْ غَيْرِ أَهْلِها يَضِلُّ. (١٣٢)
هر كس هدايت را از غير اهلش بجويد، گمراه مى‏شود.
سرانجام كار آنان كه پيروى از فرومايگان، قبركنان و الاغ فروشان اجتماع را پذيرفتند، چه خواهد بود؟...
در مشكلات و فتنه‏ها، در طوفانهاى ويرانگر و در هنگامى كه امواج خطرناك بلا، هستى افراد را تهديد مى‏كند؛ پناه بردن به غير خدا وآل اللَّه، شما را به نيستى مى‏كشاند. ولى تمسّك به اهل بيت رسالت‏عليهم السلام و يارى خواستن از آن بزرگواران، شما را از گمراهى و هلاكت نجات داده و به ساحل مى‏رساند.
اگر جذر ومدّ دريا همه قايقها را يكسان پائين و بالا مى‏برد؛ ولى تلاطم دريا نمى‏تواند همه كشتيها را به كام خود فرو برد. فتنه‏ها و گرفتاريها نيز هر چه سهمگين و خطرناك باشند، نمى‏توانند همه انسانها را به نابودى كشانند، زيرا كشتى نجات عدّه‏اى را به ساحل مى‏رساند.

ره ملك سعادت را تواند بى‏خطر رفتن
به دست خود زآئين ادب هر كس عصا دارد
در ميان انسانها كسانى وجود دارند كه نه تنها در برابر گرفتاريها وفتنه‏هاى آخرالزمان مقاومت مى‏كنند، بلكه بر قدر و منزلت خويش مى‏افزايند.
اگر دوست داريد از اين گونه افراد باشيد، در طوفانهاى بلا و تلاطم امواج خروشان، به كشتى نجاتِ اهل بيت‏عليهم السلام متمسّك شويد و با توسّل به مقام والاى صاحبان ولايت الهيّه از گمراهى و تحيّر نجات يابيد.

توسّل از نظر قرآن

بنابراين در گرفتاريها و مشكلات خود، بايد به اهل بيت‏عليهم السلام متوسّل شويم و از عنايات كريمانه اين خاندان استفاده كنيم. حضرت امام رضاعليه السلام مى‏فرمايند:
إِذا نَزَلَتْ بِكُمْ شِدَّةً فَاسْتَعينوُا بِنا عَلىَ اللَّهِ، وَهُوَ قَوْلُ اللَّهِ: »وَللَّهِِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعوُهُ بِها « (١٣٣) قالَ: قالَ أَبوُعَبْدِاللَّهِ‏عليه السلام: نَحْنُ وَاللَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى اَلَّذي لايُقْبَلُ مِنْ أَحَدٍ اِلاَّ بِمَعْرِفَتِنا قالَ: فَادْعوُهُ بِها. (١٣٤)
هرگاه گرفتارى شديدى بر شما وارد شد، به وسيله ما از خداوند كمك طلب كنيد. اين است معناى قول خداوند كه مى‏فرمايد: براى خدا اسماء نيكوئى است، او را به آنها بخوانيد.
آن گاه امام رضاعليه السلام فرمودند كه امام صادق‏عليه السلام چنين فرمودند: به خدا سوگند ما نامهاى نيكوى خداوند هستيم كه از احدى عملى پذيرفته نمى‏شود مگر به وسيله معرفت ما، آن گاه امام صادق‏عليه السلام فرمودند: خداوند را بوسيله آنها بخوانيد.
بنابراين اهل بيت‏عليهم السلام نامهاى نيكوى خداوندند كه در اين روزگار حضرت بقيّةاللَّه ارواحنا فداه نمونه كامل آنان و مظهر عنايات خداوند به ما مى‏باشند. ما بايد تقوا و پرهيزكارى را پيشه سازيم و با توسّل به عنايات اين بزرگواران تقرّب به خداوند را به دست آوريم.
خداوند در قرآن كريم مى‏فرمايد:
»يا أَيُّهَا الَّذينَ امَنوُا اِتَّقُوااللَّهَ وَابْتَغوُا إِلَيْهِ الْوَسيلَةَ وَجاهِدوُا في سَبيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحوُنَ « (١٣٥)
اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، تقواى الهى را پيشه سازيد و براى رسيدن به مقام قرب او، وسيله آماده كنيد و در راه او كوشش نمائيد، شايد شما رستگار شويد.
ما با توسّل به اهل بيت‏عليهم السلام از عالم غيب استمداد مى‏طلبيم و عنايات آن بزرگواران را به سوى خود جلب مى‏كنيم.

توسّل در ميان ادعيه و زيارات

نتائج بسيارى كه مردم از توسّل به اهل بيت عصمت‏عليهم السلام ديده‏اند، به حدّى است كه قابل ترديد نيست. همه دوستان خاندان وحى، يا مشكلات خود را بر اثر توسّل به آن بزرگواران حلّ كرده‏اند، يا شاهد و آگاه از برآورده شدن حاجت ديگران بوده‏اند. آن هم مشكلاتى كه از نظر عقلِ محدود ما، امكان برطرف شدن آنها نبوده است.
به خاطر اهميّتى كه توسل به اهل بيت‏عليهم السلام دارد؛ نه تنها در قرآن كريم و روايات گهربار خاندان وحى به آن امر فرموده‏اند؛ بلكه در ضمن دعاها و زيارات، ما را به سوى توسل فرا خوانده و راهنمايى فرموده‏اند. اكنون به ذكر دو نمونه اكتفا مى‏كنيم:
١- در زيارت امام حسين‏عليه السلام عرض مى‏كنيم:
اَتَوَسَّلُ إِلى اللَّهِ بِكَ في جَميعِ حَوائِجي مِنْ أَمْرِ آخِرَتي وَدُنْيايَ وَبِكَ يَتَوَسَّلُ الْمُتَوَسِّلوُنَ إِلَى اللَّهِ في حَوائِجِهِمْ. (١٣٦)
من در جميع حاجتهايم، چه نيازهاى اخروى و چه دنيوى، به وسيله شما متوسل به درگاه خداوند مى‏شوم و همه آنانى كه متوسل به دربار خداوند در حوائج خود هستند، بوسيله شما توسل مى‏جويند.
توسل به امام حسين‏عليه السلام، گريه و عزادارى براى آن حضرت بابى است مفتوح براى همه مردم؛ حتى آلودگان و گنهكاران. هر كس از رفتار و كردار خود شرمسار است، مى‏تواند به سوى امام حسين‏عليه السلام روى آورد كه آن حضرت بخشنده همه گنهكارانند. يقين داشته باشيد آن بزرگوار مظلوم از همه بيچارگان دستگيرى مى‏كنند.
٢- در دعاى روز عرفه مى‏خوانيد:
... اَسْئَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ نَبِيّكَ صلى الله عليه وآله وسلم وَ آلِهِ الطَّاهِرينَ وَاَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ بِالْأَئِمَّةِ الَّذينَ اِخْتَرْتَهُمْ لِسِرِّكَ وَاطَّلَعْتَهُمْ عَلى وَحْيِك. (١٣٧)
خداوندا به حقّ پيغمبرت حضرت محمدّصلى الله عليه وآله وسلم و آل پاك او سئوال مى كنم از تو، و متوسّل به تو مى‏شوم بوسيله امامانى كه آنان را براى سرّ خود انتخاب كردى و آنان را به وحى خود آگاه ساختى ...
شيفتگان مكتب اهل بيت‏عليهم السلام نه تنها وجود آن بزرگواران را وسيله و شفيع خود به درگاه خداوند متعال قرار مى‏دهند و در توسّلات از توجّهات و عنايات اهل بيت‏عليهم السلام بهره مى‏برند، بلكه به اسم آن بزرگواران نيز متوسل شده و نام شريف آنان را نيز وسيله تقرّب به خداوند مى‏دانند.
در زيارت امام رضاعليه السلام مى‏خوانيم:
اَلسَّلامُ عَلى مَنْ أَسْمائُهُمْ وَسيلَةُالسَّائِلينَ وَهَياكِلُهُمْ أَمانُ‏الْمَخْلوُقينَ وَحُجَجُهُمْ اِبْطالُ شُبَهِ الْمُلْحِدين... (١٣٨)
سلام بر آنان كه اسمائشان وسيله سئوال كنندگان است و پيكره آنان براى مخلوقين امان است و استدلال آنان باطل كننده شبهه‏هاى ملحدين است.
بنابر اين نام آن بزرگواران منشأ تقرّب و وسيله قبولى و پذيرفته شدن در دربار پروردگار متعال مى‏باشد. به اين جهت دوستان اين خاندان در مجالس خود كه به ياد اهل بيت‏عليهم السلام تشكيل مى‏دهند، به ذكر نام آنان پرداخته و با تكرار آن، قلب خود را جلا مى‏بخشند.
بزرگان ما نه تنها از نام آن بزرگواران بهره مند مى‏شوند، بلكه به تربتِ درگاه آنان نيز تبرّك جسته و دردهاى خود را مداوا مى‏كنند.
مرحوم محدّث قمى مى‏نويسد: مرحوم سيد نعمةاللَّه جزائرى در اوايل تحصيل بر اثر فقر و احتياج قادر نبود براى مطالعه چراغ روشن كند؛ از اين جهت از نور ماه استفاده مى‏كرد. بر اثر كثرت مطالعه در مهتاب، چشمانش ضعيف شد. به خاطر نور چشم خود، تربت مقدسه امام حسين‏عليه السلام وخاك حرمهاى امامان عراق را به چشم خود مى‏ماليد و از بركت آنها نور چشمش زياد مى‏شد.
آن گاه مى‏نويسد: من نيز هر گاه چشمم به خاطر زياد نوشتن ضعف پيدا مى‏كند، از خاك حرمهاى ائمه اطهارعليهم السلام استفاده مى‏كنم و گاهى احاديث و اخبار اهل بيت‏عليهم السلام را به چشمانم مى‏مالم. بحمداللَّه چشمانم در نهايت روشنى است واميدوارم انشاءاللَّه در دنيا و آخرت چشمم به بركات ايشان روشن باشد. (١٣٩)

توسّل مايه قرب انسان به خداوند است

توسل به اهل بيت عصمت‏عليهم السلام انسان را در درگاه خداوندِ بزرگ، آبرومند مى‏سازد و منشاء تقرب او در نزد پروردگار متعال مى‏شود. به همين جهت در بعضى از ادعيه و مناجات، از خداوند درخواست مى‏كنيم به خاطر توسّل به اهل‏بيت‏عليهم السلام ما را در درگاه خود آبرومند نموده و از مقام قربِ خود بهره‏مند فرمايد.
در مناجات انجيليّه امام سجادعليه السلام آمده است:
اَللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَأَهْلِ بَيْتِهِ الطَّاهِرينَ وَاجْعَلْني بِحُبِّهِمْ يَوْمَ الْعَرْضِ عَلَيْكَ نَبيهاً وَمِنَ الْأَنْجاسِ وَالْأَرَجاسِ نَزيهاً وَبِالتَّوَسُّلِ بِهِمْ إِلَيْكَ مُقَرَّباً وَجيهاً. (١٤٠)
خداوندا، درود و رحمت خود را بر محمّد وأهل بيت پاك او نازل فرما و مرا به خاطر محبّت آنان، در روز ورود بر تو، گرامى دار و از نجاستها و پليديها پاك گردان و با توسّل به آنان، در نزد خود مقرّب و آبرومند قرار ده.

توسّل باعث مستجاب شدن دعاست

پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم به اميرالمؤمنين‏عليه السلام فرمودند:
ياعَليُّ مَنْ تَوَسَّلَ إِلَى اللَّهِ بِحُبِّكُمْ فَحَقٌّ عَلَى اللَّهِ أَنْ لايَرُدَّهُ، يا عَليُّ مَنْ أَحَبَّكُمْ وَتَمَسَّكَ بِكُمْ، فَقَدْ تَمَسَّكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى. (١٤١)
يا على هر كس به خداوند بوسيله محبّت شما خاندان توسل جويد، پس حقّ است بر خدا كه او را ردّ نكند. يا على هر كس شما را دوست داشته باشد و به شما خاندان متمسّك شود، به ريسمان محكم چنگ زده است.

مسائل اعتقادى در توسّل

كسى كه متوسّل به خاندان وحى مى‏شود، در حقيقت ناخودآگاه ايمان خود را به يك سرى مسائل اعتقادى مهمّ اظهار و تقويت مى‏نمايد.
١- عقيده به حيات اهل بيت‏عليهم السلام پس از رحلت و درگذشت آنان از جهان فانى. خداوند كريم مى‏فرمايد:
»وَلاتَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوُا في سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقوُنَ « (١٤٢)
آنان را كه در راه خدا كشته شده‏اند، مرده نپنداريد، بلكه آنان زنده هستند، در نزد پروردگارشان روزى داده مى‏شوند.
٢- عقيده به علم و آگاهى معصومين‏عليهم السلام و اعتقاد به اين نكته كه انسان در هر گوشه جهان كه باشد، مى‏تواند به اين بزرگواران متوسّل شود و آنان از حاجت و خواسته همه با اطّلاع و آگاه هستند؛ زيرا توسّل به اهل بيت‏عليهم السلام در صورتى متين است كه معتقد باشيم از هر كجا كه به آنان روى آوريم و آنان را بخوانيم، علم و آگاهى كامل نسبت به حاجت ما دارند.
٣- عقيده به قدرت و ولايت معصومين‏عليهم السلام از طرف خداوند. اين حقيقت ديگرى است كه در ضمن توسّل، ايمان و اعتقاد باطنى خود را نسبت به آن ظاهر مى‏كنيم؛ زيرا از نظر عقلى از كسى بايد استمداد نمود كه قدرت كمك و دستگيرى داشته باشد و معناى توسّل ما به اين بزرگواران، علم و اعتقاد ما به اين حقيقت است و به آن افتخار مى‏كنيم، همان گونه كه موجودات آسمانى به آن افتخار مى‏كنند.
پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم به اميرالمؤمنين‏عليه السلام فرمودند:
يا عَليُّ يَتَفاخَروُنَ أَهْلُ السَّماءِ بِمَعْرِفَتِكَ وَيَتَوَسَّلوُنَ إِلى اللَّهِ بِمَعْرِفَتِكَ وَانْتِظارِ أَمْرِكَ. (١٤٣)
يا على، موجودات آسمانى به معرفت تو افتخار مى‏نمايند و به وسيله شناخت تو و انتظار امر تو، متوسّل به خداوند مى‏شوند.
بنابراين، معرفت اهل آسمانها مايه افتخار و شناخت و انتظار ساكنين آسمانها، سبب توسّل آنان مى‏باشد.
آرى، حتى موجودات آسمانى در انتظار فرا رسيدن روزى هستند كه ولايت مطلقه حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام سراسر جهان هستى را فرا مى‏گيرد و با دست قدرتمند حضرت بقيةاللَّه ارواحنا فداه، نشانه‏اى از جبت و طاغوت و قدرتهاى شيطانى باقى نمى‏ماند. در آن روز، غم به خانه‏اى راه نخواهد يافت و انوار معارف اهل بيت‏عليهم السلام بساط سرور و شادمانى را در سراسر جهان مى‏گستراند.

چند نكته اساسى درباره توسّل

آنان كه دوست دارند با توسّل به أهل بيت‏عليهم السلام، قدرتها و نيروهاى غيبى را به سوى خود جذب كنند و توسّلاتشان هميشه مؤثّر و پرثمر باشد، بايد به نكات بسيار مهم و ارزنده‏اى كه درباره توسّل و شرائط تأثير آن وجود دارد، كاملاً توجّه داشته باشند و آن گاه كه به توسّل مى‏پردازند، آنها را رعايت كنند؛ تا علاوه بر آن كه از ثواب و بهره‏هاى معنوى در جهان آخرت برخوردار مى‏شوند، در دنيا نيز به نتيجه برسند و حاجتى را كه به خاطر آن متوسّل شده‏اند، به دست آورند. و گرنه بدون توجّه به نكات و شرايطى كه يادآورى مى‏نمائيم؛ اگر چه به ثواب و اجر معنوى نائل مى‏شوند، ولى ممكن است - جز بعضى از موارد - حاجتى را كه در نظر گرفته‏اند، روا نشود و آن گونه كه دوست دارند به مقصود خود نرسند.
اينك به شرائطى كه زمينه ساز تأثير توسّل مى‏باشند، توجّه كنيد:

١- تطهير قلب پاكسازى درون و تطهير قلب، از شرائط بسيار مهم براى توجّه به امور معنوى است. نه تنها در توسّل؛ بلكه در دعاها و مناجات نيز پاك بودن دل از آلودگيهاى روحى، داراى نقش بسيار مهمّى است.
به همين دليل دعا و توسّل اولياء خدا و شخصيتهايى كه در دربار خداوند داراى تقرّب هستند، داراى آثار شگفت مى‏باشد و از آن نتيجه‏هاى عالى گرفته مى‏شود. ولى توسّل افرادى كه داراى كردار صحيح نيستند، اين گونه نيست. از اين جهت در مواردى كه تعداد آنها كم نيست، مى‏بينيم توسّل آنها، آن گونه تأثيرى كه بايد داشته باشد، ندارد.
يكى از رازهاى مهمّى كه باعث مى‏شود دعاى افرادِ مستجاب الدعوة، مستجاب شود؛ پاكى درون و باطن آنها از آلودگيها است. پاك بودن نفس آنان، باعث مى‏شود كه هيچ گونه غرضهاى شخصى در دعاها و توسّلات آنان وجود نداشته باشد.
اخلاق ناپسند و آلودگيهاى روحى، روح و روان انسان را در بند مى‏كشد و نمى‏گذارد روح انسان به پرواز درآيد. ولى مردان خدا كه سوخته‏اند و خود را ساخته‏اند، اين زنجيرهاى گران را از روح و روان خود دور نموده‏اند. به همين خاطر هيچ گاه دعا و توسّل آنان بر اساس تظاهر، خودنمايى و ساير گناهانى كه همچون زنجيرى گران، تأثير نَفَس انسان را مى‏ربايد، نيست. به اين جهت آنان در توسّلاتى كه دارند، موفّق هستند.
اگر شما نيز دوست داريد با توسّل به اهل بيت‏عليهم السلام از قدرتهاى نامرئى و نيروهاى غيبى خداوند بهره‏مند شويد و توسّلات شما پرثمر باشد، حتماً به اين نكته بسيار مهمّ »تطهير باطن« توجّه داشته باشيد. با پاك ساختن باطن خويش از آلودگيها، موانع را از سر راه خويش برداريد. آن گاه به حبل‏اللَّه المتين چنگ زنيد و در صراط مستقيم معنوى گامهاى پرنتيجه برداريد. بنابر اين از اين نكته حياتى وحسّاس غفلت نورزيد و عمر گرانبهاى خود را با آغشته بودن باطن به پايان نرسانيد! اگر باطن خود را پاك كنيد، كليد موفقيت در دست شماست و مى‏توانيد در دعاها وتوسّلات از آن استفاده كنيد.

٢- توجّه و تمركز فكر در توسّل تمركز فكر، توجّه و دقّت كامل در انجام هر گونه عبادت، بر تأثير آن مى‏افزايد و آن را پرثمر مى‏نمايد. جريانى كه ذكر مى‏كنيم دليل بر اهميّت توجّه در دعا و توسّلات است:
شخصى از بزرگان با يكى از اولياء خدا در ارتباط بود و گاه گاه مطالب نهان را از گذشته و آينده از او جويا مى‏شد و صدق و راستى و درستى او براى ايشان ثابت و حتمى بود.
از او پرسيدم: ايشان چگونه به اين مقام رسيده است و اسرارى را كه بيان كرديد، چگونه متوجّه مى‏شود؟
ايشان فرمود: اين شخص قبلاً از شاگردان خودم بود و گاهى اذكارى را از من مى‏گرفت و آنها را انجام مى‏داد. اگرچه او ساعات زيادى را به انجام اين اذكار نمى‏پرداخت، زيرا آنها اذكار و يا دعاهاى طولانى نبودند؛ ولى خصيصه‏اى در اين شخص وجود داشت كه به خاطر آن، اين همه پيشرفت نمود و اينك او استاد من است . بطورى كه گاهى من مجهولاتم را از او سئوال مى‏كنم و او پاسخ صحيح آنها را برايم مى‏آورد. حتّى در موارد متعددى بدون آن كه من به او ابراز نمايم، پاسخ مطالبى را كه لازم داشتم، برايم بيان نموده است.
سپس ايشان فرمودند: خصوصيتى كه در ايشان وجود دارد، اين است كه هر دعا يا ذكرى را كه به او مى‏گويم و او مى‏خواند با توجّه كامل انجام مى‏دهد. حالت توجّه و حالت حضور و دقّت او، او را به اين مقامات عاليه رسانده است.
اينك به اين كلام كوتاه؛ ولى باعظمت حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام توجّه كنيد و اهميّت دقّت و توجه را دريابيد. آن بزرگوار مى‏فرمايند:
الدِّقَّةُ اِسْتِكانَةٌ. (١٤٤)
دقّت، فروتنى و تواضع است.
كسى كه در برابر خداوند و اهل بيت‏عليهم السلام فروتنى كند، خدا او را سربلند مى‏سازد و امورى كه به ظاهر غير ممكن است، به دست او جارى مى‏شود.
آرى دقّت و توجّه، غير ممكن را براى شما ممكن مى‏سازد و شما را به مقامات ارزنده‏اى كه شايد آن را محال بدانيد، مى‏رساند. همان گونه كه يك شخص عادى كه به جريان او اشاره كرديم بر اثر توجّه در حال دعا و توسّل، به مقام ارتباط با عالم غيب رسيده بود.
به همين جهت حضرت امام صادق عليه السلام مى‏فرمايند:
فَإِذا دَعَوْتَ فَأَقْبِلْ بِقَلْبِكَ ثُمَّ اسْتَيْقِنْ بِالْإِجابَةِ. (١٤٥)
هر گاه دعا نمودى با حالت توجّه و اقبالِ قلبى دعا كن، آن گاه يقين به اجابت داشته باش.
توجّه و اقبال قلب در دعا و توسّل، آن چنان مؤثّر و پرثمر است كه امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايند: پس از دارا بودن حالت توجّه، به اجابت آن يقين پيدا كن!
بنابر اين پس از تطهير باطن و پاكسازى درون، مسئله تمركز فكر و توجّه حواسّ در دعاها، مناجات و توسّلات نقش بسيار مهمّى را داراست.
همان گونه كه عبادتهاى بدون توجّه، اثرات مهمّى ندارد؛ توسّلاتى كه در آن توجّهى وجود ندارد نيز داراى اثر كلّى نيست و آن گونه كه بايد آدمى را به مقصد و حاجتى كه دارد، نمى‏رساند.
توسّلى پرثمر و داراى اثرات كلّى است كه در آن توجّه وجود داشته باشد؛ زيرا توسّل در صورتى كه با توجّه باشد و از درون دلى پاك بجوشد، رمز ارتباط با خداوند و خاندان وحى است. بر اثر اين گونه توسّل، راه‏هاى بسته شده گشوده مى‏شوند و دربهاى قفل شده، باز مى‏شوند. و آن گاه كه ارتباط با خدا و اهل بيت‏عليهم السلام برقرار شد، هيچ گونه دعا و توسّلى بى‏پاسخ نمى‏ماند.
بنابر اين اگر مى‏خواهيد توسّل شما اثر فورى داشته باشد و داراى نتيجه عالى باشد، علاوه بر خودسازى سعى كنيد در هنگام توسّل، توجّه شما به اين سو و آن سو جلب نشود و با تمركز و توجّه كامل دست به دامان خاندان وحى شويد و آنان را وسيله برآوردن حاجات خود بدانيد.
پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم مى‏فرمايند:
نَحْنُ الْوَسيلَةُ إِلَى اللَّهِ. (١٤٦)
ما، وسيله به سوى خداوند هستيم.
آرى اعتقاد هر انسانِ آگاه و روشن دل، اين است كه خاندان وحى پشتيبان و وسيله او به سوى خداوند هستند. در يكى از زيارات امام حسين‏عليه السلام وارد شده:
بِكُمْ يا آلَ مُحَمَّدٍ أَتَوَّسَلُ، اَ لْاخِرُ مِنْكُمْ وَالْأَوَّلُ. (١٤٧)
اى آل محمّد، بوسيله شما من متوسّل مى‏شوم؛ به اوّلين شما تا آخرينتان.
نه گاه‏گاه، بلكه براى رسيدن به همه حاجتها و مشكلات بايد به اين بزرگواران متوسل شويم.
در زيارت جامعه كبيره كه حضرت امام هادى عليه السلام درياهايى از نور را با بيانى كوتاه آورده‏اند، مى‏خوانيم:
وَمَنْ قَصَدَهُ تَوَجَّهَ بِكُمْ. (١٤٨)
كسى كه خداوند را قصد نمايد، به سوى شما متوجّه مى‏شود.
با بيانات گذشته، روشن شد براى گرفتن حاجتها و برآورده شدن نيازها علاوه بر پاكى دل، توجّه و تمركز انديشه لازم است. بنابراين از راه‏هاى مهمّ تأثير توسّل، »تطهير باطن« و »توجّه فكر« است. با اين بيان بنگريد كه توسّل از چه عظمت والائى برخوردار است، وكسى كه به توسّل دست مى‏زند، بايد داراى چه حالاتِ مهمّ روحى باشد؟
اگر افرادى مغرض همچون وهّابيان بى‏بها، ارزش و بهائى براى توسّل نمى‏بينند، پندار باطل آنان از كوتاهى فكر و عدم آگاهى خودشان سرچشمه مى‏گيرد و گرنه كسى كه مى‏داند توسّل يعنى چه و توسّل بر چه اساسى بنيان گذارى شده است، چگونه مى‏تواند به انكار بزرگترين و بهترين حالات روحى انسان بپردازد، و ناآگاهانه گنجينه‏هاى عظيم روحى را بى‏بها جلوه دهد؟
انسان متفكّر چگونه مى‏تواند جذّاب‏ترين حالات روحى را به دليل آن كه خود آن را نيافته است، ردّ نمايد؟!

نقش يقين در توسّلات


زدودن شك و ايجاد حالت يقين، از مسائلى است كه بحث تطهير قلب، شامل آن مى‏شود؛ ولى به خاطر اهميّتى كه دارد، به توضيح آن مى‏پردازيم و راه ازدياد آن را بيان مى‏كنيم:
اعتقاد و يقين به لطف و عنايت أهل بيت‏عليهم السلام در توسّلات نقش بسيار عمده‏اى را داراست. اگر در توسّلات يقين به عنايت آن بزرگواران وجود داشته باشد، و قطع به عنايت و لطف آن بزرگواران داشته باشيم، نوعاً به مقصود مى‏رسيم و حاجت خود را مى‏گيريم.
اثر اعتقاد و يقين به لطف آن بزرگواران آن قدر زياد است كه در موارد زيادى افرادى كه به حاجت خود دست مى‏يابند، داراى تطهير قلب - كه قبلاً اهميّت آن را ذكر كرديم - نيستند. ولى قطع و يقين آنان كمبود آن را جبران مى‏كند و با آن كه داراى قلبى پاك از گناه نيستند، قطع و يقين آنان به عنايات اهل بيت‏عليهم السلام، باعث مى‏شود به زودى به نتيجه توسّلات خود دست يابند.
در سال ١٣٤٨ شمسى كه چند ماه توفيق زيارت عتبات عاليات را داشتم، مكرّر در حرم حضرت اباالفضل‏عليه السلام شاهد شفاگرفتن بيماران و روا شدن حاجت گرفتاران بودم.
گاهى از اوقات افرادى كه مريض خود را به ضريح مقدّس آن حضرت دخيل مى‏بستند؛ در كمتر از يك ساعت، حاجت خود را مى‏گرفتند. و زنان عرب طبق رسم خودشان پس از گرفتن حاجت خود به هلهله مى‏پرداختند و به سوى ضريح مطهّر و زوّار نقل مى‏پاشيدند و شور و شعف فضاى حرم مطهّر را فرا مى‏گرفت. گاهى از اوقات براى آن كه بيشتر اظهار تشكر نمايند، همراهِ نقل، »فلس« كه پول رائج عراق است، مى‏ريختند.
اعتقاد و يقين آنان در آن حدّ بود كه گاهى همراه با مريض، نقل و فلس را نيز با خود مى‏آوردند و در لحظه‏اى كه مريضشان شفا مى‏يافت، فورى به هلهله مى‏پرداختند و به پاشيدن نقل و فلس مشغول مى‏شدند و به شادى و اظهار تشكّر مى‏پرداختند و مى‏گفتند: »ابوفاضل نشكرك«.
روزى جوان ديوانه‏اى را به حرم مطهّر آوردند و تا سه روز به ضريح، دخيل بسته و بستگانش اطراف او را گرفته بودند. اين باعث تعجّب بود كه چگونه در اين مدّت طولانى آنها نتوانسته‏اند حاجت خود را بگيرند!
شفا نيافتن يك مريض به مدت سه روز مايه تعجّب بود، چون خلاف معمول بود؛ زيرا طبق متعارف كسانى كه به آن حضرت متوسل مى‏شدند، اعتقاد عجيبى داشتند و احتياج به زمان طولانى و وقت زياد نداشتند. آنان با يقين كامل اظهار مى‏داشتند: »ابوفاضل باب الحوائج« و حضرت اباالفضل‏عليه السلام حاجت آنان را مى‏دادند؛ چون با يقين به لطف حضرت اباالفضل‏عليه السلام به آن بزرگوار متوسّل مى‏شدند.
مقصود از بيان اين مطالب اين است كه در بسيارى از توسّلات، جهاتى ديگرى وجود دارد كه جايگزين تطهير قلب مى‏شود. در مواردى لطف اهل بيت‏عليهم السلام و در مواردى ديگر، يقين و اعتقاد مردم، باعث عنايت آن بزرگواران مى‏گردد.

معرفت بر يقين انسان مى‏افزايد

راهِ يقين پيدا نمودن به قدرت اهل بيت‏عليهم السلام، معرفت نسبت به مقام آن بزرگواران است. براى آن كه يقين و اعتقاد به انجام گرفتن حاجت توسط آن بزرگواران داشته باشيم، بايد بر معرفت خود نسبت به مقام آن بزرگواران بيفزاييم و آگاهى‏هاى لازم و واجب را كه داشتن آنها بر ما ضرورى است، كسب كنيم.
مرحوم محدّث قمى كه داراى معرفت به دربار اهل بيت‏عليهم السلام بود، نمونه‏اى از توسّلات خود را پس از بيان جريان جالبى از مرحوم علاّمه سيّد عبداللَّه شبّر ذكر مى‏كند. اينك به گفتار ايشان توجّه كنيد:
مرحوم سيّد عبداللَّه شبّر از علماى بزرگى است كه بر اثر كثرت تأليفات در زمان خويش به مجلسىِ ثانى شهرت يافت. روزى علامه محقق، مرحوم شيخ اسداللَّه، صاحب كتاب مقابس الانوار به ديدار مرحوم سيد عبداللَّه شبّر رفت و از كثرت تصنيفات مرحوم شبّر شگفت زده شد. زيرا نوشته‏هاى خودش با فهم و دقت علمى زيادى كه داشت، اندك بود.
سرّ كثرت تصنيفات مرحوم شبّر را از او پرسيد. سيّد گفت: علّت آن كه من توفيق به نگاشتن كتابهاى زياد پيدا نموده‏ام، توجه و عنايت حضرت موسى بن جعفرعليهما السلام است. زيرا آن حضرت را در خواب ديدم كه قلمى به من عنايت نمودند و فرمودند: بنويس. از آن وقت من موفّق به تأليف و نگارش شدم. پس هر چه را كه من نوشته‏ام، از بركت آن قلم شريف است.
مرحوم محدث قمى پس از نقل جريان فوق، گفته است:
مطلب چنين است كه سيّد فرموده؛ زيرا من نيز هر گاه متوسّل به اهل بيت عصمت‏عليهم السلام مى‏شوم، توفيق عظيمى در خود مى‏يابم و قلم به نوشتن جارى مى‏شود و گاهى كه توفيق توسّل ندارم، ماه‏ها بر من مى‏گذرد و حال آن كه نتوانسته‏ام جزوه‏اى بنويسم. پس تمام آنچه نگاشته‏ام از بركات اهل بيت اطهار صلوات اللَّه عليهم اجمعين است. (١٤٩)
معرفت و شناخت آن بزرگوار، باعث شده است كه ايشان با جزم و يقين به حقيقتى كه آن را بيان نموده است، معتقد باشد.

نقش اضطرار در توسّلات

انقطاع، بريدن دل، شدّت اضطرار و اضطراب و فشارهاى شديد، گاهى آن چنان مهمّ و كارساز است كه مى‏تواند با همه آلودگيهاى روحى، زنجيرهاى گران باطنى را پاره نموده تا روح و روان انسان در فضاى نورانى معنويّت با اولياء و انبياء پيوند معنوى برقرار نمايد.
براى آن كه بدانيد چگونه گاهى افراد آلوده حاجت‏هاى خود را با توسّل به اهل بيت‏عليهم السلام مى‏گيرند و آلودگى‏هاى آنان مانع گرفتن حاجتشان نمى‏شود و با گريه و ناله خود، توجه ائمّه اطهارعليهم السلام و يا امام زادگان بزرگوارى را كه متوسّل به آنان شده‏اند، به سوى خود جلب مى‏كنند. مثالى مى‏آوريم تا راز تحقق معجزه به خاطر توسّل افرادى كه داراى روح پاك نيستند روشن شود.
اگر بخواهند يك سفينه فضايى را بر فراز كره زمين به پرواز درآورند، بايد وسيله قدرتمندى داشته باشند تا توسّط آن بر اثر فشار، سفينه را از جوّ خارج كنند. چون هنگامى كه سفينه از جوّ خارج مى‏گردد، از قدرت جاذبه زمين رها مى‏شود و به راحتى مى‏تواند در فضا به گردش در آيد؛ زيرا تا وقتى كه از جاذبه زمين رها نشده است، قدرت جاذبه، او را به سوى خود مى‏كشد و قدرت سير و پرواز او را كم مى‏نمايد. براى فرار از قدرت جاذبه، بايد آن قدر بر سفينه فشار وارد شود تا از قيد جاذبه زمين خارج شده و آزاد گردد.
نظير اين مطلب در مسائل معنوى و روحى نيز وجود دارد؛ زيرا با آن كه آلودگيها و گناهان، انسان را از سير روحى و گرفتن نتيجه معنوى باز مى‏دارد و همچون جاذبه زمين كه سفينه را به سوى خود مى‏كشاند، گناه انسان گناه‏كار را از پرواز باز مى‏دارد و جاذبه گناهان او را به سوى خود جذب مى‏كند، ولى گاهى گرفتاريها و شدايد آن چنان زياد و پرتوان است كه فشارِ ناراحتيها مى‏تواندانسان را از جاذبه گناهان رهائى بخشيده و با آن كه باطن به آلودگيها گرفتار است، او را از قدرت جاذبه گناهان رهائى بخشد و به گرفتن نتيجه، موفّق نمايد.
بنابر اين براى موفقيّتِ سريع در توسّلات يا بايد انسان باطن خود را تطهير كند و روح و روان خود را پاك نمايد تا قدرت جاذبه گناهانِ گذشته، درهم شكسته شود و نتواند او را از پرواز باز دارد و يا بايد آنچنان در تحت فشار ناراحتى‏هاى شديد قرار گيرد كه همچون دستگاهى كه سفينه‏هاى فضائى را بر اثر فشار، از جاذبه زمين رها مى‏كند؛ شدّت گرفتارى‏ها و ناراحتى‏ها، انسان را از قيد و بند گناهان و جاذبه آنها رها كند. در اين هنگام مى‏تواند توجّه اهل بيت‏عليهم السلام را به خود جلب نمايد و عنايت و مرحمت آن بزرگواران را به سوى خود جذب كند و شاهد رخ دادن معجزه باشد.
بنابر اين براى نتيجه گرفتن از توسّل، اگر انسان مردانه همّت نمايد و باطن خود را پاك نمايد، به مقصود خود دست مى‏يابد و همچنين اگر شدّت گرفتارى‏ها به گونه‏اى باشد كه بتواند در انسان حالت انقطاع ايجاد كند و همچون سفينه‏اى كه بر اثر فشار از جاذبه زمين دور مى‏شود، او را از جاذبه گناهان و آلودگى‏ها رها نمايد، در اين هنگام نيز توسل او به نتيجه مى‏رسد.

دختر مضطرّ در حرم حضرت ابوالفضل‏عليه السلام

در مواردى كه بر اثر اضطرار، حالت انقطاع پيش مى‏آيد، توسّل به آن خاندان، اثربخش بوده و داراى اثر فورى است.
از اين رو دوستان مكتب اهل بيت‏عليهم السلام در شدائد و گرفتارى‏ها به آن بزرگواران پناه برده و اضطرار خود را با توسّل به آنان برطرف مى‏نمايند. نمونه جالبى از اين گونه توسّلات را براى شما مى‏آوريم.
يكى از بزرگان قم مى‏گويد: روزى در حرم مطهّر حضرت اباالفضل‏عليه السلام مشرف بودم، ناگهان ديدم جمعيّت زيادى از اعراب همراه با دخترى سراسيمه وارد حرم شدند و حرم مطهّر از انبوه جمعيّت پر شد.
آن دختر شبكه‏هاى ضريح را گرفت و با صداى بلند كلماتى جسورانه گفت كه توجه زائرين را به خود جلب كرد. ناگهان متوجه شدم آن دختر و ساير مردم چنان ساكت شدند كه گويا نفَس همه قطع شده است.
يك مرتبه صدائى بلند شد و كلامى به اين مضمون به گوش همه رسيد:
»پدر من، شوهر مادر من است« اين صدا از كودكى برخاست كه در شكم دختر بود. يك مرتبه صداى هلهله در حرم بلند شد. زنها بسوى دختر هجوم بردند و عده‏اى با كوشش فراوان او را از دست زنها رها كرده و در بقعه‏اى كه مركز كليددار آستان مقدّس حضرت اباالفضل‏عليه السلام بود، بردند.
پس از آن كه دختر را بردند و خلوت شد، چون كه من با كليددار حرم آشنا بودم، نزد او رفتم و جريان را از او سئوال كردم. كليددار حرم گفت:
اينها طائفه‏اى از عربهاى صحرانشين اطراف كربلا هستند، اين دختر را به عقد پسر عمويش در آورده‏اند و چون در زمان عقد، ارتباط عروس و داماد نزد آنها بسيار زشت و ننگين است، جوان مراقب بوده مخفيانه همسرش را ملاقات كند. او پس از آن كه با همسرش ملاقات و ارتباط پيدا مى‏كند، دختر باردار مى‏شود. جوان از ترس فرار مى‏كند و مدتى مخفى مى‏شود تا حمل دختر آشكار مى‏شود. نزديكان دختر از او سئوال مى‏كنند، او مى‏گويد: از شوهرم حامله شده‏ام. آنها جوان را پيدا كرده و از او سئوال مى‏كنند. او از ترس، جريان را انكار مى‏كند.
بستگانِ دختر تصميم مى‏گيرند دختر را بكشند. او هر چه التماس مى‏كند و خود را بى‏گناه معرفى مى‏كند، فايده‏اى نمى‏بخشد تا سرانجام مى‏گويد: حضرت اباالفضل العبّاس‏عليه السلام را حاكم قرار دهيم هر چه آن بزرگوار حكم كردند انجام دهيد. از اين رو به حرم مشرّف شده و به معجزه حضرت عبّاس‏عليه السلام كودك در رحم مادر اقرار به پاكى او نمود. (١٥٠)
اين نمونه‏اى از هزاران معجزه است كه بر اثر عنايات كريمانه خاندان رسالت جلوه‏گر شده است.

نكته ديگر

نكته ديگرى كه توجّه به آن لازم است، اين است كه: در برخى از توسّلات، فردى كه متوسّل شده است، نه داراى روح پاك است و نه بر اثر اضطرار و فشارهاى شديد از جاذبه گناهان و آلودگيها خود را رها ساخته است؛ بلكه به خاطر جهات ديگرى كه در آينده و يا گذشته او وجود دارد و ائمّه اطهارعليهم السلام با آگاهى و علم احاطه‏اى خود، آنها را در نظر دارند و از ديد ما نامعلوم است؛ به اين گونه افراد با چشم مرحمت نگاه مى‏كنند و در لحظه‏اى كوه‏هاى غم و غصه را به چمن زار سبزِ شادى تبديل مى‏كنند. زيرا آنان مى‏توانند با يك نظر، ذرّه‏اى را همچون خورشيد تابان، تابناك كنند.

به ذرّه گر نظر لطف بوتراب كند
به آسمان رود و كار آفتاب كند
با توجّه به اين نكته درمى‏يابيم: كسى مى‏تواند ولايت و امامت انسان‏ها را به عهده گيرد كه تمامى جهات و همه جوانب كار را در نظر داشته باشد و كاملاً محيط بر آنها باشد؛ در اين صورت مى‏تواند هر گونه خاك تيره را به گوهرى تابناك مبدّل سازد و گرنه ادّعا به تنهايى كارساز نيست.

استمداد از عالم غيب

در بسيارى از موارد براى رفع مسائل اضطرارى جز استمداد از عالم غيب و كمك گيرى از قدرتهاى نهانِ جهان، راه حلّى وجود ندارد. وقتى كه كارد به استخوان رسيد و همه امكانات مادّى عجز خود را بيان داشتند، چگونه مى‏توان با قدرت مادّى كه عدم توانايى خود را نشان داده، راه حلّى پيدا نمود؟ براى رفع گرفتارى در اين گونه موارد حتماً بايد به جستجوى كمك از عالم غيب شتافت و با استمداد از قدرتهاى عظيم غيبىِ الهى، بيچارگى‏هاى طاقت‏فرسا را برطرف نمود.
در اين گونه موارد، توسّل و وسيله‏يابى از طريق خاندان وحى كه جانشينان خدا بر خلق مى‏باشند؛ بهترين، مؤثّرترين و كاملترين نمونه استمداد از عالم غيب است.
در اين گونه موارد بعضى از افراد بر اثر اضطرار و اضطراب و حالت انقطاع، با گفتن »يا على«، »يا حسين« و يا با گفتن يك »يا صاحب الزمان« از اعماق دل و از ژرفاى قلب، به وسيله نام اين بزرگواران با خداوند بزرگ ارتباط برقرار مى‏كنند و بوسيله آنان حاجت خود را مى‏گيرند.

تا دلى آتش نگيرد، حرف جانسوزى نگويد
حال ما خواهى بيا از گفته ما جستجو كن
بنابر اين توسّل، به معناى جستجوى يافتن وسيله براى ارتباط با خداوند و چاره جويى در مشكلات و يافتن راه حلّ در گرفتاريهاى مادّى و معنوى، توسّط خاندان وحى كه سردمداران قدرتهاى الهى هستند، مى‏باشد. و شيفتگان اهل بيت‏عليهم السلام در طول تاريخ از انبياء و پيامبران گرفته تا انسانهاى معمولى و از ابتداء خلقت تا روز قيامت، براى تقرّب به خداوند و يا چاره جويى براى مشكلات خويش، دست نياز به دامنِ لطف اين بزرگواران زده و خواهند زد.

توسل براى حلّ مشكلات علمى

مردان بزرگ حتّى براى كشف مجهولات و پى بردن به مسائل مشكل علمى دست به توسل مى‏زنند تا در اثر كسب فيوضات معنوى از خاندان وحى، گره از مشكلات علمى خود بگشايند.
به عنوان نمونه داستانى را از مرحوم سيد على صاحب شرح كبير، كه بسيارى از علماى عرب و عجم از شاگردان وى بوده‏اند، ذكر مى‏كنيم.
آن مرحوم با مهارت فراوانى كه در علم فقه و اصول داشت، از علم هيئت بى‏خبر بود. به اين جهت در هنگام نوشتن كتاب »شرح كبير« در بحث »قبله« كه در ارتباط با علم هيئت است، دچار اشكال شد. از يكى از شاگردان خود كه در علم هيئت داراى اطلاعات بود، خواست تا مسائل ضرورى مسئله قبله را از علم هيئت به وى بياموزد؛ تا بحث قبله را به صورت كامل در كتاب »شرح كبير« بياورد.
ولى شاگرد احترام استاد را نگه نداشت و در برابر درخواست استاد چنين گفت: همچنان كه ما كتاب به زير بغل گرفته به خدمت شما مى‏رسيم و تلّمذ مى‏كنيم، شما نيز كتاب به زير بغل گرفته در بنده منزل تشريف بياوريد، تا مسائل هيئت را فرا گيريد!
پاسخ تندِ شاگرد، كه استاد انتظار آن را نداشت، سبب شد كه او براى حلّ مشكلات علمى خود به حضرت امام حسين‏عليه السلام متوسل شود. از اين جهت همان شب به حرم مطهّر آن حضرت مشرّف شد و تا صبح به عبادت خداوند پرداخت و از حضرت سيدالشهداءعليه السلام رفع مشكلات علمى خود را درخواست كرد. بر اثر توسّل او، صبح همان روز، همه مشكلات علمى مورد نياز، برايش روشن شد و بحث قبله را در كتاب »شرح كبير« به رشته تحرير كشيد. (١٥١)

ترك توسّل يا رمز گناه

ارزش و اهميّت توسّل و تمسّك جستن به اهل بيت عصمت‏عليهم السلام آن قدر زياد است كه در برخى از روايات فرموده‏اند: وسيله اطاعت خداوند فراهم نمى‏شود مگر در صورتى كه انسان به دامان ولاء آن بزرگواران چنگ زند.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
وَلايَقْبَلُ تَوْحيدَهُ إِلاَّ بِالْإِعْتِرافِ لِنَبِيِّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ بِنُبُوَّتِهِ، وَلايَقْبَلُ ديناً إِلّا بِوِلايَةِ مَنْ أَمَرَ بِوِلايَتِهِ، وَلايَنْتَظِمُ اَسْبابَ طاعَتِهِ إِلاَّ بِالتَّمَسُّكِ بِعِصَمَهِ وَعِصَمِ أَهْلِ وِلايَتِهِ. (١٥٢)
خداوند، يگانه پرستى كسى را قبول نمى‏كند، مگر همراه با اعتراف به نبوّت پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم باشد. و دينى را نمى‏پذيرد، مگر با ولايت كسى كه امر به داشتن ولايت او نموده، باشد. و اسباب اطاعت خداوند سامان نمى‏پذيرد، مگر با تمسّك جستن به عصمت خدا و صاحبان ولايت او.
در اين فرمايش حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام فراهم شدن اسباب اطاعت خداوند را در صورتى امكان پذير مى‏دانند كه انسان متوسّل و متمسّك به عصمت خداوند و آل اللَّه شود و در صورت عدم توجّه به آن بزرگواران كه واسطه فيض ميان خالق و مخلوق هستند، وسيله اطاعت از دستورات خداوند فراهم نمى‏شود.
بنابر اين روايت، علّت مهمّ گناهِ گناهكاران، ترك توسّل و تمسّك آنان به اهل بيت‏عليهم السلام مى‏باشد. پس اگر توسّل را ترك كنيم، در دام شيطان گرفتار شده و مرتكب معصيت مى‏شويم. اين است رمز گناهان.

نتيجه بحث

توسّل، دلهاى زنگار گرفته را صفا مى‏بخشد و ياد خدا را در قلبهاى غفلت زده ايجاد مى‏كند. آن گاه كه فتنه‏ها و آشوبهاى گوناگون، انسان‏ها را در گرداب بلا گرفتار مى‏كنند، توسّل به اهل بيت عصمت‏عليهم السلام همچون كشتى نجات، آنها را به ساحل مى‏رساند.
اگر مى‏خواهيد به مقام قرب الهى راه يابيد و در نزد پروردگار آبرومند باشيد، توسّل، شما را به اين هدف مى‏رساند.
مهمترين مسائل اعتقادى ما نسبت به اهل بيت‏عليهم السلام همچون ايمان و يقين به علم و آگاهى آنان و قدرت و ولايت آن بزرگواران در مسئله توسّل گنجانده شده است.
عالى‏ترين مسائل اخلاقى را همانند تطهير و پاك سازى قلب، توجّه و تمركز فكر، در مسئله توسّل مى‏يابيد.
مشكل‏ترين مسائل شخصى را مى‏توانيد با »توسّل« و توجّه به خاندان پاك رسالت كه جانشينان خدا و صاحبان ولايت مطلقه هستند، حل كنيد.
با توسّل به خاندان وحى، وسيله اطاعت خداوند و ترك گناه را براى خود فراهم كنيد و به اين طريق از قدرتهاى بزرگ خداوند استمداد نموده و نيرو طلب كنيد

آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند
آيا شود كه گوشه چشمى به ما كنند


۶
(٢١) محبّت اهل بيت ‏عليهم السلام

(٢١) محبّت اهل بيت ‏عليهم السلام

جاذبه محبّت

محبّت، به خاطر جاذبه‏اى كه دارد، محبّ را به سوى محبوب جذب مى‏كند و افكار و عقايد او را در قلب محبّ زنده مى‏سازد. به اين جهت هر چه محبّت شديدتر باشد، سنخيّت روحى بين محبّ و محبوب بيشتر مى‏شود.
بر اين اساس اگر محبّت شديد باشد، داراى چنان كششى است كه محبّ و محبوب را بسوى يكديگر جذب مى‏كند؛ بصورتى كه حالات هر يك از آنان در ديگرى تأثير مى‏گذارد. در ميان افراد دوقلو كه از محبّت و هماهنگى بيشترى برخوردار هستند و روحيه‏اى نزديك به يكديگر دارند، تأثيرپذيرى حالات آنان در يكديگر، بيشتر جلوه‏گر مى‏شود.
چندى قبل دخترى كه در لندن زندگى مى‏كرد، ناگهان احساس ناراحتى كرد. او چنان درد مى‏كشيد و حالاتش چنان بود كه پزشكان تشخيص دادند درد او علامت زايمان است. او را در بيمارستان بسترى كردند و پس از تحقيق معلوم شد كه او شوهر ندارد! معاينات هم نشان داد كه باردار نيست؛ امّا او همچنان در تخت بيمارستان بخود مى‏پيچيد و ناله مى‏كرد و سراپاى وجودش را عرق سردى پوشانده بود.
چند ساعتى وقت پزشكان را گرفت؛ تا سرانجام آرام شد. لبخندى زد و گفت: راحت شدم. نوزاد پسر است! پزشكان ابتدا گمان گردند كه با يك ديوانه سر و كار دارند؛ ولى پس از تحقيق متوجه شدند كه آثار ديوانگى در او ديده نمى‏شود.
كشف بعدى آن بود كه درست در همان زمانى كه او در لندن دچار درد شده بود و به بيمارستان رفت، خواهر دوقلويش كه در اتريش و شهر »وين« ساكن بود، دچار درد زايمان گرديده و به بيمارستان مراجعه كرده و بسترى شده بود و پس از چند ساعت پسرى از او متولّد شده بود. (١٥٣)
اين گونه حالات بر اثر سنخيّت و محبّت شديد در ميان دو نفر است. گاهى بر اثر محبّت شديد، محبّ از تقيّدات مادّى رها مى‏شود و خود را به محبوب كه فرسنگها راه از او دور است، مى‏رساند؛ زيرا همان گونه كه گاهى حرارت تب، وسيله خروج روح از جسم و علّت درك مسائل نامرئى مى‏شود، همين گونه گاهى حرارتِ محبّت، محبّ را از عالم ظاهر خارج مى‏كند و بسوى محبوب مى‏كشاند.
رسيدن به محبوب و ديدار آن، بر اثر جذبه و كششى است كه در صورت شدّت محبّت ايجاد مى‏شود.
گاهى محبّت باعث كشفهاى علمى مى‏شود؛ زيرا علاقه، ميل شديد، و خواسته قوىِ دانشمندان در كشف مجهولات، يكى از مؤثرترين وسيله‏هاى نيل آنان به مقاصدشان، مى‏باشد.
به عبارت گوياتر: محبّت و ميل شديد، آنان را در يافتن مسائل علمى و گشودن مشكلات لاينحل كمك مى‏كند، و وسيله گشايش روزنه‏اى براى آنان به سوى مشكلات علمى مى‏شود و در نتيجه در كشف آنچه در جستجوى آن بوده‏اند، كامياب مى‏شوند.

محبّت خاندان وحى

به خاطر اين گونه آثار حياتى و ارزنده كه در محبّت و دوستى وجود دارد، انسان بايد به محبّت خود جهت داده و آن را به سوى شايسته‏ترين مقصد راهنمايى كند. به اين جهت پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم محبّت و دوستىِ انسان را به سوى اهل بيت و خاندان وحى‏عليهم السلام متوجّه نموده‏اند؛ تا به اين وسيله آلودگى‏هاى افراد، پاك شود و خوبى‏ها و خصلت‏هاى ارزنده در آنان ايجاد گردد و آنان را در نزد خداوند مقرّب نمايد.
زيرا محبّت پيغمبر اكرم و خاندان رسالت‏عليهم السلام، تأثيرى شگفت و خارق‏العاده در تقرّب به خداوند متعال دارد به طورى كه در روايات، محبّت اهل بيت‏عليهم السلام بهترين وسيله قرب به خداوند، شمرده شده است.
در روايتى پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم مى‏فرمايند:
لِكُلِّ أَمْرٍ سَيِّدٌ وَحُبّي وَحُبُّ عَليّ‏عليه السلام سَيِّدُ ما تَقَرَّبَ بِهِ الْمُتَقَرِّبُونَ مِنْ طاعَةِ رَبِّهِمْ. (١٥٤)
براى هر چيزى سرورى است و محبّت من و محبّت على‏عليه السلام سرآمد آن چيزهايى است كه جويندگان تقرّب، به وسيله آنها مقرّب مى‏شوند، كه عبارتند از اطاعت پروردگارشان.
اين روايت دليل واضحى است بر اين كه، محبت خاندان وحى وسيله تقرّب و اطاعت از دستور خداوند است. پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم در روايتى ديگر مى‏فرمايند:
حُبُّ عَليِّ بْنِ أَبي طالِبٍ يُحْرِقُ الذُّنُوبَ كَما تُحْرِقُ النَّارُ، اَلْحَطَبَ. (١٥٥)
محبّت حضرت على بن ابى طالب‏عليه السلام گناهان را مى‏سوزاند؛ همان گونه كه آتش، هيزم را مى‏سوزاند.
بنابراين محبّت حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام، هستى گناه را به آتش مى‏كشد و دوستى آن بزرگوار، كوه گناه را به كاهى تبديل مى‏نمايد و آن را از اعماق جان بيرون آورده و نابود مى‏سازد.
محبّت حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام نه تنها آثار گناهان گذشته را نابود مى‏كند؛ بلكه همچون سدّى محكم و استوار، مانع انسان از انجام گناهان بعدى مى‏شود. با محبّت شديد به محمّد وآل محمّدعليهم السلام، مى‏توانيد خود را از انجام گناه باز داشته و بيمه شويد.
پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم مى‏فرمايند:
أَلا وَمَنْ أَحَبَّ عَلِيّاً لايَخْرُجُ مِنَ الدُّنْيا حَتَّى يَشْرِبَ مِنَ الْكَوْثَرِ وَيَأْكُلَ مِنْ طُوبى وَيَرى مَكانَهُ فِي الْجَنَّةِ. (١٥٦)
آگاه باشيد كسى كه على‏عليه السلام را دوست دارد از دنيا نمى‏رود تا از آب كوثر بياشامد و از طوبى بخورد و مكان خود را در بهشت ببيند.
بايد از خداوند بخواهيم كه محبّت اهل بيت‏عليهم السلام را تا آخرين لحظه زندگى ما ثابت نگهدارد، تا در آخرين لحظات، شاهد الطافى كه وعده فرموده‏اند باشيم.
در يكى از زيارات امام حسين‏عليه السلام آمده است:
اَللَّهُمَّ ثَبِّتْني عَلى مَحَبَّةِ أَوْلِيائِكَ. (١٥٧)
خداوندا، مرا بر محبّت اولياء خودت، ثابت قدم نگه دار.
در صورتى كه با محبّت و اشتياق اهل بيت‏عليهم السلام جان به جانان بسپاريم، اوّلين لحظه مرگ، اوّلين لحظه‏اى است كه آثار محبّت و عظمت و شكوه آن را كه نشانه ايمان و تقوا است، بخوبى مى‏يابيم ان شاءاللَّه.
در چند روايت، محبّت به اهل بيت‏عليهم السلام را، اصل تقوا و ايمان شمرده‏اند؛ همان گونه كه بغض و دشمنى آن بزرگواران را، كفر و نفاق دانسته‏اند.
پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم به حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام فرمودند:
يا عَلِيُّ حُبُّكَ تَقْوى وَإيمانٌ وَبُغْضُكَ كُفْرٌ وَنِفاقٌ. (١٥٨)
يا على دوستى تو، تقوا و ايمان و دشمنى تو، كفر و نفاق است.
كسى كه با حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام دشمنى ورزد، از ديدگاه مكتب ما كافر و در رديف منكران خداست.

آن را كه دوستى على نيست، كافر است
گو زاهد زمانه و گو شيخ راه باش
همچنين آنان كه محبّت حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام در اعماق جانشان ريشه دوانده است، از تقوا و ايمان برخوردارند.
آرى حبّ و بغض، داراى اين گونه اثرات بنيادى است.

خواهى كه زدوزخ برهانى دل و تن
اثنى‏عشرى شو و گزين مذهب من
ايشان سه محمّدند و چهارست على
با موسى جعفر و حسين و دو حسن
در حديثى امام رضاعليه السلام از آباء گرامى خود از پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم نقل فرمودند:
حُبُّنا أَهْلُ الْبَيْتِ يُكَفِّرُ الذُّنُوبَ وَيُضاعِفُ الْحَسَناتَ. (١٥٩)
محبت ما اهل بيت، كفاره گناهان است و حسنات را چند برابر مى‏كند.
زيرا محبّت اكسير است، داراى قوّه كاسره و شكننده است و آثار گناهان را درهم مى‏شكند و آنها را تبديل به حسنه مى‏سازد، همان گونه كه شنجرفِ ثابت، مس را تبديل به طلا مى‏كند. از اين رو محبّت را »اكسير روح« مى‏دانند؛ زيرا روح‏هاى آلوده و روان‏هائى كه بر اثر گناه از خداوند دور شده‏اند، با محبّت اهل بيت‏عليهم السلام كه شفابخش دل‏ها و حياتبخش قلب‏هاى مرده است، تقرّب خود را باز مى‏يابند، و با ترك گناه مقرّب درگاه او مى‏شوند.
زيرا در قلبى كه سرشار از محبّت حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام و ساير خاندان پاك وحى است، جايى براى گناه باقى نمى‏ماند؛ بلكه محبّت اگر افزايش يابد، مى‏تواند هر گونه گناهى را كه محبّ آن را در گذشته انجام داده نابود نمايد و مانع انجام گناه در آينده شود. زيرا مانع بودن براى انجام گناه، آسانتر از برطرف نمودن آثار گناهان گذشته است.
راز اين مسئله اين است، كسى كه كاملاً محبّ و دوستدار و شيفته اهل بيت عصمت‏عليهم السلام باشد، محبوب خدا و مقرّب عنداللَّه است و وقتى كه انسان محبوب و مقرّب نزد خداوند شود، در حصن حول و قوّه او قرار مى‏گيرد. يعنى خداوند ميان او و گناه، حائل ايجاد مى‏كند و همچنين كارى را كه خدا انجام آن را بخواهد، در وى نيرو و قوّه انجام آن را ايجاد مى‏نمايد و او را موفّق به انجام آن عمل مى سازد. اين است معناى »لاحول و لاقوّة إلّا باللَّه«. به اين جهت برخى، محبّت و دوستى با خاندان وحى را مؤثّرترين راه سير و سلوك شمرده‏اند.
بنابر روايت مفصّلى كه مرحوم علّامه مجلسى - در بحار الأنوار ج ٧٠ ص ٢٥ - از امام صادق‏عليه السلام نقل كرده است، محبّ - اگر به مقام عالى محبّت راه يابد - اگر چه راه علماء و سيره حكماء و طريقه صديقين را طى نكرده و روش خود را روش آنان قرار نداده باشد؛ ولى در عين حال همه نتايجى را كه علماء و حكماء و صدّيقين بدست آورده‏اند، دارا مى‏شود.
اين گونه آثار در صورتى است كه محبّت، بسيار شديد باشد نه همچون محبّت‏هائى كه دوستان اهل بيت‏عليهم السلام نوعاً داراى آن هستند. اين گونه محبّت داراى چنان اهميّتى است كه در آن روايت، امام صادق‏عليه السلام تصريح فرموده‏اند كه دارا بودن آن، نه تنها پرثمرترين طريقه سير و سلوك مى‏باشد؛ بلكه تنها راهى است كه در آن خطر وجود ندارد و حال آن كه روش حكماء و علماء و صدّيقين طبق آن روايت، چنين نيست.
امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايند:
إِنَّ الْحُكَماءَ وَرَثُوا الْحِكْمَةَ بِالصَّمْتِ، وَإِنَّ الْعُلَماءَ وَرَثُوا الْعِلْمَ بِالطَّلَبِ وإِنَّ الصِّدّيقينَ وَرَثُوا الصِّدْقَ بِالْخُشُوعِ وَطُولِ الْعِبادَةِ فَمَنْ أَخَذَهُ بِهذِهِ الْمَسيرَةِ إِمَّا أَنْ يَسْفَلَ وَإِمَّا أَنْ يَرْفَعَ وَأَكْثَرُهُمُ الَّذي يَسْفَلُ وَلايَرْفَعُ، إِذا لَمْ يَرْعَ حَقّ‏اللَّهِ وَلَمْ يَعْمَلْ بِما أَمَرَ بِهِ، فَهذِهِ صِفَةُ مَنْ لَمْ يَعْرِفِ اللَّهُ حَقَّ مَعْرِفَتِهِ وَلَمْ يُحِبُّهُ حَقَّ مَحَبَّتِهِ، فَلايَغُرَّنَّكَ صَلاتُهُمْ وَصيامُهُمْ وَرَواياتُهُمْ وَعُلُومُهُمْ، فَإِنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ. (١٦٠)
حكماء، حكمت را به وسيله سكوت و علماء، علم را به وسيله طلب نمودن و صدّيقين، صداقت را به خشوع و عبادت طولانى بدست مى‏آورند. پس هر كسى اين مسير را بپيمايد؛ يا تنزّل مى‏كند و يا بلند مرتبه مى‏گردد و اكثر آنان اگر حقّ خداوند را رعايت نكنند و به آنچه امر شده‏اند عمل ننمايند، تنزّل مى‏كنند و اين خصلت كسى است كه خدا را حقيقتاً نشناخته باشد و او را به حقيقتِ محبّت دوست نداشته باشد. پس نمازها و روزه‏ها و روايات و علوم آنها، تو را فريب ندهد كه آنان حماران وحشى هستند!
همانگونه كه در اين روايت تصريح شده است علماء، حكماء و صدّيقين مورد انتقاد قرار گرفته‏اند كه خداوند را حقيقتاً نشناخته‏اند و به حقيقت دوستى خداوند را در دل قرار نداده‏اند.
اگر محبّ در مقام محبّت به مراحل عالى راه يافت و قلب خود را كه حرم‏اللَّه است، مملوّ از محبّت خداوند و اهل بيت عصمت‏عليهم السلام نمود؛ تا وقتى كه محبّت شديد آنان را در دل دارد، امكان تنزّل در او وجود ندارد.
تنها موردى كه براى محبّين امكان استبدال وجود دارد، موردى است كه آنان اصل محبّت را از دست بدهند و گرنه تا وقتى كه محبّت در قلب محبّ ريشه دوانده است، او در مسير ترقّى و تكامل قرار دارد نه تنزّل و سقوط.
راز اين نكته آن است كه، همان گونه كه گفتيم محبّت و شوق شديد، مانند مغناطيس است و تا وقتى محبّت وجود دارد، محبّ را به سوى محبوب جذب مى‏كند و آن گاه كه او مجذوبِ محبوب شد، سنخيّت در او پيدا مى‏شود و آثار و صفات محبوب در محبّ پيدا مى‏شود. از اين جهت در اين روايت، محبّت خدا و اولياء خدا را، بهترين راه و بى‏خطرترين سير براى افرادى كه مايل به سير و سلوك هستند، معرّفى نموده‏اند.
در بعضى از روايات ديگر نيز محبّين مقدم بر همه افراد ديگر ذكر شده‏اند، همان طور كه در اخبار حضرت داود آمده است كه خداوند مى‏فرمايد:
ما أَحَبَّني أَحَدٌ أَعْلَمُ ذلِكَ يَقيناً مِنْ قَلْبِهِ إِلاَّ قَبِلْتُهُ لِنَفْسي وَأَحْبَبْتُهُ حُبّاً لايَتَقَدَّمُهُ أَحَدٌ مِنْ خَلْقي، مَنْ طَلَبَني بِالْحَقِّ وَجَدَني وَمَنْ طَلَبَ غَيْري لَمْ يَجِدْني... (١٦١)
دوست ندارد مرا احدى كه بدانم واقعاً اين محبّت از قلب او سرچشمه مى‏گيرد، مگر آن كه او را براى خود مى‏پذيرم و دوست دار او مى‏شوم؛ بطورى كه احدى از خلقِ من، بر او مقدّم نمى‏شود. كسى كه حقيقتاً مرا طلب كند، مى‏جويد مرا و كسى كه غير مرا طلب كند، مرا نمى‏يابد.
از اين حديث قدسى متوجه مى‏شويم، كسانى را كه امام‏زمان عجّل‏اللَّه‏تعالى له‏الفرج - كه جانشين و نماينده خداوند مى‏باشند - به عنوان خدمتگزار خود قبول فرموده‏اند و آنان را از ميان مردم به نعمت مصاحبت خود مشرّف ساخته و بر ديگران مقدّم نموده‏اند، كسانى هستند كه در راه محبّت از همه مردم پيشقدم‏تر و به عالى‏ترين مراحل محبّت نائل شده‏اند.

موجودات آسمانى و محبّت خاندان وحى

نه تنها عظمت اين بزرگواران، بلكه عزّت و شرافت همه شرافتمندان جهان هستى، به خاطر محبّت و علاقه‏اى است كه به اهل بيت عصمت‏عليهم السلام دارند. حتّى ملائكه مقرّب درگاه خداوند، شرافت خود را بوسيله محبّت آن بزرگواران بدست آورده‏اند. حضرت رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم مى‏فرمايد:
هَلْ شَرَفَتِ الْمَلائِكَةُ إِلاَّ بِحُبِّها لِمُحَمَّدٍ وَعَليٍّ وَقَبوُلِها لِوِلايَتِهِما؟... (١٦٢)
آيا شرافت ملائكه، جز به خاطر محبّتى است كه آنها به محمّد و على صلوات اللَّه عليهما و پذيرش ولايت آن دو دارند؟
اين فرمايش صراحت دارد بر اين كه شرافت ملائكه به خاطر علاقه‏اى است كه به پيغمبر اكرم و اميرالمؤمنين صلوات اللَّه عليهما دارند.

آئينه مهر روشن از ياد على است
اوراد ملك بر آسمان ناد على است
گر چه اين روايت در مورد ملائكه است ولى روايات ديگرى گواه بر اين حقيقت است كه همه اهل آسمانها اعمّ از ملائكه و غير آنها، از دوستداران خاندان وحى هستند و به وسيله محبّتِ آنان، به تقرّب خود نزد خداوند مى‏افزايند. زيرا همان گونه كه گفتيم، محبّت صفات محبوب را در محبّ جلوه‏گر مى‏سازد. ويكى از صفات اهل بيت عصمت‏عليهم السلام، قرب آنان به خداوند متعال است. از اين رو موجودات آسمانى محبّت آن بزرگواران را مايه تقرّب خود مى‏دانند.
در يكى از زيارات جامعه كه از اهل بيت عصمت عليهم السلام روايت شده، مى‏خوانيد:
يَتَقَرَّبُ أَهْلُ السَّماءِ بِحُبِّكُمْ وَبِالْبَرائَةِ مِنْ أَعْدائِكُمْ. (١٦٣)
اهل آسمان، به وسيله محبّت شما و دورى جستن از دشمنان شما )به خدا( تقرّب مى‏جويند.

اوصاف على است كه انتهايش نبود
مدّاح على به جز خدايش نبود
تا حشر »اديب« اگر ز وصفش خوانى
يك حرف ز دفتر ثنايش نبود

تقرّب به خداوند چه آثارى دارد؟

اكنون برخى از آثار مهمّ و شگفت انگيزى را كه بر اثر تقرّب به خداوند ايجاد مى‏شود بيان مى‏كنيم.
از نشانه‏هاى تقرّب به خداوند و اهل بيت اطهارعليهم السلام، به كار افتادن چشم و گوش باطنى و بدست آوردن قدرت‏هاى روحى و معنوى است؛ زيرا آن گاه كه انسان از جهت تقرّب معنوى به خداوند، پيشرفت نمود، مورد محبّت خدا قرار مى‏گيرد و محبوب خدا مى‏شود و آن گاه كه انسان محبوب خدا شود، از قدرتهاى معنوى برخوردار مى‏گردد.
امام صادق‏عليه السلام از پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم نقل فرمودند كه خداوند فرموده است:
مَنْ أَهانِ لي وَلِيّاً فَقَدْ أَرْصَدَ لِمُحارِبَتي، وَما تَقَرَّبَ إِلَيَّ عَبْدٌ بِشَي‏ءٍ أَحَبَّ إِلَيَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ، وَإِنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّى اُحِبَّهُ فَإِذا أَحْبَبْتُهُ، كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذي يَسْمَعُ بِهِ وَبَصَرَهُ الَّذي يَبْصُرُ بِهِ وَلِسانَهُ الَّذي يَنْطِقُ بِهِ وَيَدَهُ الَّتي يَبْطُشُ بِها، إِنْ دَعاني أَجَبْتُهُ وَإِنْ سَأَلَني أَعْطَيْتُهُ. (١٦٤)
هر كس به يكى از اولياء من توهين كند، براى جنگيدن با من در كمين نشسته است، و هيچ بنده‏اى مقرّب به من نمى‏شود، بوسيله چيزى كه محبوبتر باشد از واجباتى كه بر او واجب نموده‏ام. و او بوسيله نافله بسوى من مقرّب مى‏شود تا محبوب من مى‏گردد و آن گاه كه او را دوست بدارم، گوش او مى‏شوم كه بوسيله آن مى‏شنود و چشم او مى‏شوم كه بوسيله آن مى‏بيند و زبان او مى‏شوم كه با آن نطق مى‏كند و دست او مى‏شوم كه با آن اِعمال قدرت مى‏كند، اگر مرا بخواند او را جواب مى‏دهم و اگر از من چيزى درخواست كند، به او عطا مى‏كنم.
همه اين امورى كه در اين حديث آمده است، بر اثر تقرّب به خدا ايجاد مى‏شود. بنابراين شنيدن اصوات آسمانى، ديدن چهره‏هاى ملكوتى، پى بردن به رازها و حكمتهاى الهى، انجام امور مشكل با دست قدرت حق و استجابت دعا، از عناياتى است كه سرانجام، شامل حال مقرّبين درگاه خداوند و اهل بيت اطهارعليهم السلام و افرادى كه مورد محبّت خدا و اهل بيت‏عليهم السلام قرار گرفته‏اند، مى‏شود.

دوستى اهل بيت‏عليهم السلام با دوستان خود

با دوستى و محبّتى كه نسبت به اهل بيت‏عليهم السلام در دل خود جاى مى‏دهيم، محبّت و دوستى خود را نيز در قلب آن بزرگواران قرار مى‏دهيم؛ زيرا آنان كه محبّ و شيفته خاندان وحى هستند، محبوب آن بزرگواران نيز هستند.
حبيش بن معتمر مى‏گويد: خدمت حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام وارد شدم و عرض كردم:
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا أَميرَالْمُؤْمِنينَ وَرَحْمَةُاللَّهِ وَبَرَكاتُهُ، كَيْفَ أَمْسَيْتَ؟ قالَ: أَمْسَيْتُ مُحِبّاً لِمُحِبّينا وَمُبْغِضاً لِمُبْغِضينا... (١٦٥)
سلام بر شما اى امير مؤمنان و رحمت خدا و بركات او بر شما باد، شب را چگونه صبح نموديد؟
حضرت فرمودند: شب را به پايان رساندم در حالى كه دوست دارِ دوستانمان و دشمنِ دشمنانمان بودم.
آن گاه كه محبّت انسان، در قلب اهل بيت‏عليهم السلام قرار گيرد، محبوب خداوند نيز مى‏شود و محبّت خداوند در قلب او جاى مى‏گيرد و هر گاه محبّت خداوند در او به حدّى شديد شود كه محبّت مخلوق جايگزين محبّت خداوند نشود، ديدگان باطنى او باز مى‏شود و با اولياءاللَّه آشنا مى‏شود.
حضرت‏اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند: درشب معراج خداوند به‏پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم فرمود:
مَنْ عَمِلَ بِرِضايَ اُلْزِمُهُ ثَلاثَ خِصالٍ: اُعَرِّفُهُ شُكْراً لايُخالِطُهُ الْجَهْلُ، وَذِكْراً لايُخالِطُهُ النِّسْيانُ، وَمَحَبَّةً لايُؤْثِرُ عَلى مَحَبَّتي مَحَبَّةَ الْمَخْلُوقينَ، فَإِذا أَحَبَّني أَحْبَبْتُهُ، وَأَفْتَحُ عَيْنَ قَلْبِهِ إِلى جَلالي وَلااُخفي عَلَيْهِ خاصَّةَ خَلْقي... (١٦٦)
كسى كه به رضاى من عمل نمايد، او را به داشتن سه خصلت ملزم مى‏نمايم:
١- او را آگاه و آشنا مى‏كنم به داشتن حالت شكر كه با ناآگاهى همراه نباشد.
٢- و به يادى كه فراموشى در آن نباشد.
٣- و به دارا بودن محبّت من كه دوستى مخلوقين در آن تأثير نگذارد.
پس هر گاه كه مرا دوست داشته باشد، من نيز او را دوست مى‏دارم و ديده دل او را به سوى جلال خودم مى‏گشايم و خوّاص خلق خود را از او مخفى نمى‏كنم.
بنابراين يكى از نشانه‏هاى محبّت خدا، اين است كه انسان با اولياءاللَّه و خوّاص خلق خداوند آشنا مى‏شود و آنان را مى‏بيند.
عدّه‏اى از مردم كه جوياى زيارت و ديدن امام عصر ارواحنا فداه - در خواب يا بيدارى - هستند، به خاطر محبّت شديد آنان است. زيرا محبّت، اشتياق ملاقات با محبوب را در انسان زياد مى‏كند.
حضرت ابراهيم از مردن كراهت داشت، خداوند به عزرائيل فرمود به حضرت ابراهيم بگو:
هَلْ رَأَيْتَ حَبيباً يُكْرِهُ لِقاءَ حَبيبِهِ؟ إِنَّ الْحَبيبَ يُحِبُّ لِقاءَ حَبيبِهِ. (١٦٧)
آيا ديده‏اى دوستى از ديدن دوست خود كراهت داشته باشد؟ براستى كه دوست، به ملاقات حبيب خود علاقه دارد.
برخى از آنان كه در زمان حضور اهل بيت عصمت‏عليهم السلام‏زندگى مى‏كردند و از شهر و ديار آن بزرگواران دور بودند، دلهايشان در ياد آنان و عشق ديدارشان پر مى‏زد، همان گونه كه اويس شوق ديدار پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم در قلب و جانش جاى گرفته و پياپى سيماى تابناك آن حضرت را در صفحه خيال خود ترسيم مى‏نمود.
و در اين روزگار كه تنها بازمانده معصومين، حضرت بقيةاللَّه الأعظم ارواحنا فداه كه سرّ خداوند در جهان هستى مى‏باشند، در پرده استتار به سر مى‏برند شيفتگان آل اللَّه در آرزوى ديدار سيماى آن حضرت مى‏باشند، اين اميد و آرزو بر اساس همان محبّت و علاقه‏اى است كه اينان به آن بزرگوار دارند، زيرا بنا به گفتار خداوند »إِنَّ الْحَبيبَ يُحِبُّ لِقاءَ حَبيبِهِ« هر محبّى دوست دارد، سيماى حبيب خود را ببيند.

گرچه يوسف به كلافى نفروشند به ما
بس همين فخر كه ما هم ز خريدارانيم

وظيفه دوستان خاندان وحى

١- ايجاد مودّت محبّت و دوستى با اهل بيت‏عليهم السلام بايد چنان عميق باشد كه در اعماق جانتان ريشه دوانده و سراسر وجود شما را فرا گيرد؛ بصورتى كه وسيله تقرّب و نزديك شدن شما به آن بزرگواران شود.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
اَلْمَوَدَّةُ قَرابَةٌ مُسْتَفادَةٌ. (١٦٨)
مودّت، آن گونه محبّتى است كه از آن قرابت و نزديك بودن بدست آيد.
يعنى محبّت بايد آن قدر افزايش يابد كه شما را به محبوب نزديك نمايد. اگر محبّت تا اين حدّ فزونى يافت، آن را »مودّت« مى‏گويند. بنابراين مودّت، همان محبّتِ افزايش يافته است كه باعث قرب روحى مى‏شود.
اين گونه محبّت نسبت به اهل بيت‏عليهم السلام وظيفه همه مردم است. ما بايد آن قدر به محمّد و آل محمّد صلوات‏اللَّه عليهم اجمعين محبّت داشته باشيم كه وسيله قرب ما به اهل بيت‏عليهم السلام شود. خداوند در قرآن كريم مى‏فرمايد:
»قُلْ لاأَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى « (١٦٩)
بگو به مردم براى انجام رسالت از شما پاداشى نمى‏خواهم، جز داشتن مودّت به ذوى‏القربى.
طبق اين آيه، بر همه مردم واجب است كه آن گونه به اهل بيت عصمت‏عليهم السلام محبّت و علاقه داشته باشند كه باعث قرب روحى و معنوى به آن بزرگواران شود. اين يك وظيفه عمومى براى همه انسانها است.

٢- دوستى با دوستان اهل‏بيت‏عليهم السلام دوستى با اهل بيت‏عليهم السلام به دوست داشتن آنان پايان نمى‏پذيرد، بلكه پس از دوستى آنان بايد دوستان آن بزرگواران را نيز دوست بداريد و به آنان علاقه‏مند باشيد.
حضرت پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم مى‏فرمايند:
أَحِبُّوا مَوالينا مَعَ حُبِّكُمْ لِآلِنا. (١٧٠)
دوست بداريد دوستان ما را با محبتى كه به خاندان ما داريد.
زيرا دوستى دوستان آنان، ملازم با دوستى خود آنان است.

٣- برائت از دشمنان اهل بيت‏عليهم السلام اگر در قلب انسان محبّت آن بزرگواران - كه هستى همه مخلوقات به بركت وجود آنان است - جاى گرفت؛ ديگر امكان ندارد، دوستى دشمنان آنان را پذيرا شود. زيرا محبّت اهل بيت‏عليهم السلام با دوستى دشمنان آنان سازگار نيست؛ چون در شعور ظاهرى و خودآگاه انسان ممكن است محبّت دو شى‏ء مخالف وجود داشته باشد.
بنابراين در شعور ظاهرى و يا ذهنى ممكن است كسى هم دوستى اهل بيت رسالت‏عليهم السلام را داشته باشد و هم دوستى گمراهان را؛ ولى از نظر قلبى و باطنى اين گونه نيست. حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
لايَجْتَمِعُ حُبُّنا وَحُبُّ عَدُوِّنا في جَوْفِ إِنْسانٍ، اَللَّهُ عَزَّوَجَلَّ يَقوُلُ: »ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ في جَوْفِهِ (١٧٢)¬ (١٧١)
محبّت ما خاندان، با محبّت دشمنان ما در قلب انسان جمع نمى‏شود. خداوند مى‏فرمايد: قرار نداده است خدا براى مرد، دو قلب در يك بدن.
زيرا دوستى اهل بيت عصمت‏عليهم السلام و محبّت دشمنان آنان، همانند آب و آتش هستند و در يك جا جمع نمى‏شوند.
نظير اين روايت را ابى جارود از امام باقرعليه السلام نقل كرده است.
أَبِي الْجارُودِ عَنْ أَبي جَعْفرعليه السلام في قَوْلِهِ: »ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ في جَوْفِهِ « فَيُحِبُّ بِهذا وَيُبْغِضُ بِهذا، فَأَمَّا مُحِبُّنا فَيُخْلِصُ الْحُبَّ لَنا كَما يُخْلِصُ الذَّهَبَ بِالنَّارِ لا كَدِرَ فيهِ.
مَنْ أَرادَ أَنْ يَعْلَمَ حُبَّنا، فَلْيَمْتَحِنْ قَلْبَهُ فَإِنْ شارَكَهُ في حُبِّنا حُبُّ عَدُوِّنا، فَلَيْسَ مِنَّا وَلَسْنا مِنْهُ وَاللَّهُ عَدُوُّهُمْ وَجِبْرِئيلُ وَميكائيلُ وَاللَّهُ عَدُوٌّ لِلْكافِرينَ. (١٧٣)
ابى جارود از امام باقرعليه السلام نقل مى‏كند كه آن حضرت در پيرامون فرمايش خداوند كه مى‏فرمايد: در جوف هيچ مردى خدا دو قلب قرار نداده است، فرمودند: انسان داراى دو قلب نيست تا با يكى دوست بدارد و به وسيله ديگرى دشمن داشته باشد. دوستدار ما دوستى ما خاندان را از همراه بودن با محبّت دشمنان ما، خالص مى‏كند؛ همان گونه كه آتش طلا را خالص مى‏كند بطورى كه در او كدورت نباشد.
هر كس مى‏خواهد بداند كه داراى محبت ما خاندان هست يا نه؟ قلب خود را آزمايش نمايد؛ پس اگر با دوستى ما محبّت دشمنان ما را داشت، او از ما نيست و ما از او نيستيم. خداوند و جبرئيل و ميكائيل دشمن اين گونه افراد هستند و خداوند دشمن براى كافران است.
بنابراين از نشانه‏هاى محبّتى كه همراه با پيروى و اطاعت اهل بيت‏عليهم السلام است، جذب شدن انسان بسوى آن بزرگواران و انزجار از دشمنان آنان مى‏باشد. انسان به وسيله اين گونه محبّت، مجذوب و شيفته اهل بيت‏عليهم السلام مى‏شود؛ به طورى كه به جز محبوب و آنچه او دوست دارد، نمى‏انديشد. اين گونه حالات بر اثر جذب محبّ به سوى محبوب است.
جناب خديجه‏عليها السلام هنگام مسافرت پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم مى‏گفت:
قَلْبُ الْمُحِبِّ إِلَى الْأَحْبابِ مَجْذوُبٌ
وَجِسْمُهُ بِيَدِ الْأَسْقامِ مَنْهوُبٌ (١٧٤)
قلب محبّ مجذوب احباب مى‏شود، در حالى كه جسم او به دست بيمارى‏ها گرفتار است.
وقتى كه شما بر اثر پيشرفت در محبّت و ازدياد دوستى آل اللَّه، مجذوب آن بزرگواران شديد؛ از غير آنان بيزار مى‏شويد. به اين جهت حضرت امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايند:
... إِنَّ أَصْلَ الْحُبِّ، اَلتَّبَرّي عَنْ سِوَى الْمَحْبوُبِ. (١٧٥)
اصل محبّت، دورى جستن از غير محبوب است.
و وقتى كه شما از غير محبوب دورى نموديد، محبوب را بر غيرش مقدم مى‏داريد. حضرت امام صادق‏عليه السلام در اين باره مى‏فرمايند:
دَليلُ الْحُبِّ ايثارُ الْمَحْبُوبِ عَلى ما سَواهُ. (١٧٦)
دليل دارا بودن محبّت، ترجيح دادن محبوب بر غير اوست.
اين گونه محبّت‏ها، شما را در اوج معنويّت و نورانيّت قرار مى‏دهد؛ بطورى كه بر اثر آن عنايات اهل بيت‏عليهم السلام به سويتان متوجّه مى‏شود و شما را موجودى معنوى و ملكوتى مى‏سازد و به اين جهت نفرت و برائت از دشمنان اهل بيت‏عليهم السلام در قلب شما افزوده مى‏شود.

٤- پيروى از خاندان وحى خاندان وحى از دوستداران خود بيش از ديگران، انتظار خودسازى و رفتار خدا پسندانه دارند. از نظر اهل بيت‏عليهم السلام كسانى كه محبّت و دوستى آن خاندان را در اعماق وجود خويش پرورانده‏اند، بايد رفتار اهل بيت‏عليهم السلام را سرمشق زندگى خود قرار داده و بر تقوا و پرهيزكارى خود بيفزايند.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
مَنْ أَحَبَّنا فَلْيَعْمَلْ بِعَمَلِنا وَلْيَتَجَلْبَبِ الْوَرَع. (١٧٧)
كسى كه ما را دوست دارد، بايد به رفتار ما عمل كند و لباس پرهيزكارى را بپوشد.
آن گاه كه محبت خاندان وحى از ظاهر گذشته و در اعماق وجود و هستى انسان ريشه دوانده باشد، منشأ تقوا و عمل صالح مى‏شود.
محبّت كامل نسبت به اهل بيت‏عليهم السلام هميشه با عمل صالح، همراه است. كسانى كه محبّتشان بيشتر است، معمولاً براى انجام كارهاى پسنديده و صالح نيز بيشتر زحمت مى‏كشند. به همين جهت حضرت امام رضاعليه السلام مى‏فرمايند:
لاتَدْعُوا الْعَمَلَ الصَّالِحَ وَالْعِبادَةَ اِتِّكالاً عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍعليهم السلام وَالتَّسْليمَ لِأَمْرِهِمْ اِتّكالاً عَلَى الْعِبادَةِ، فَإِنَّهُ لايُقْبَلُ أَحَدُهُما دُونَ الآخِرِ. (١٧٨)
عمل صالح و كوشش در عبادت را، به خاطر تكيه بر دوستى آل محمّدعليهم السلام ترك نكنيد و محبّت آنان و تسليم بودن نسبت به آنان را به خاطر اعتماد بر عبادت رها نكنيد كه يكى از آن‏ها، بدون ديگرى قبول نمى‏شود.
چگونه مى‏شود انسان، شوق و محبّت شديد نسبت به اهل بيت‏عليهم السلام داشته باشد؛ ولى مشغول كارى باشد كه آنان نمى‏پسندند و يا اعمالى را كه آنان مى‏پسندند، رها كند و اعتنائى به آن ننمايد.
دوست واقعى و محبّ حقيقى، كسى است كه پيرو محبوب و مطيع او باشد.
حضرت امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايند:
لَوْ كانَ حُبُّكَ صادِقاً لَأَطَعْتَهُ
إِنَّ الْمُحِبَّ لِمَنْ يُحِبُّ مُطيعٌ (١٧٩)
اگر محبّت تو صادقانه باشد، او را اطاعت مى‏كنى؛ زيرا كه محبّ مطيع كسى است كه او را دوست دارد.
اين گونه محبّتها كه همراه و همگام با اطاعت و پيروى اهل بيت‏عليهم السلام است، مايه خوشنودى آن بزرگواران مى‏باشد. به اين جهت حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
فَأَصْبَحْنا نَفْرَحُ بِحُبِّ الْمُحِبِّ لَنا. (١٨٠)
صبح كرديم در حالى كه خوشحال هستيم به خاطر محبّتى كه دوستان به ما دارند.
آرى آنان كه در پى رسيدن به مقامات عالى هستند و اهداف بزرگ را در سر مى‏پرورانند، بايد بدانند هر كس كه گنج مى‏خواهد رنج بايد ببيند. آن كس كه در انديشه بدست آوردن مقامات بزرگ است، بايد در پى بارور شدن افكارش بپا خيزد و آنچه را كه در راه رسيدن به مقصود لازم است، انجام دهد.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
مَنْ أَحَبَّ الْمَكارِمَ، اِجتَنَبَ الْمَحارِمَ. (١٨١)
آن كس كه خواهان مكرمت‏ها است، از كارهاى حرام دورى مى‏گزيند.
در اخبار حضرت داود آمده است كه خداوند مى‏فرمايند:
ما لِأَوْلِيائي وَالْهَمُّ بِالدُّنْيا، إِنَّ الْهَمَّ يُذْهِبُ حَلاوَةَ مُناجاتي مِنْ قُلوُبِهِمْ، يا داوُدُ إِنَّ مَحَبَّتي مِنْ أَوْلِيائي أَنْ يَكوُنوُا روُحانِيّينَ لايَغْتَمُّونَ. (١٨٢)
دوستان مرا با همّ و غم دنيا چكار؟ زيرا كه همّ دنيا، شيرينى مناجات مرا از قلب آنان مى‏برد. آنچه را كه من از اوليائم دوست دارم؛ اين است كه افرادى روحانى باشند و به غم دنيا نپردازند.
بنابراين دوستان خدا و اهل بيت‏عليهم السلام، نبايد با سرگرم شدن در مسائل دنيوى، زندگى خود را سپرى نمايند؛ زيرا دنيا پرستى و علاقه‏هاى مادّى، بزرگترين وسيله‏اى است كه انسان را از درگاه خداوند دور مى‏كند. تقرّب را از او مى‏گيرد و محبّت خدا و اهل بيت‏عليهم السلام را نسبت به او كاهش مى‏دهد. ولى علاقه مند بودن به مسائل معنوى و در پى حقائق عالم معنى بودن، انسان را محبوب خدا و ائمّه هدى‏عليهم السلام مى‏نمايد.

٥ - محبّت اهل بيت‏عليهم السلام را در قلب ديگران تقويت كنيد يكى ديگر از نشانه‏هاى مهمّ دوستداران اهل بيت‏عليهم السلام اين است كه محبّت و دوستى آن بزرگواران را با رفتار و گفتار خود، در دل مردم جاى دهند. و به صورتى در ميان اجتماع زندگى كنند كه مردم را به سوى اهل بيت‏عليهم السلام جذب كنند، نه آن كه - خداى نكرده - باعث انزجار و بغض آنان در قلب مردم شوند.
امام صادق‏عليه السلام فرمودند:
رَحِمَ‏اللَّهُ امْرَءاً حَبَّبَنا إِلَى النَّاسِ وَلَمْ يُبْغِضْنا إِلَيْهِمْ. (١٨٣)
خدا رحمت كند شخصى را كه محبّت ما را در قلب مردم ايجاد كند و دشمنى ما را در آنان بوجود نياورد.
با بحثى كه در مورد آثار محبّت كرديم، روشن شد كه با ايجاد محبّت شديد در قلب مردم نسبت به اهل بيت‏عليهم السلام بزرگترين زمينه ايجاد تقوا و ايمان و ترك گناه در آنان فراهم مى‏شود. بنابراين شيفتگان محمّد وآل محمّدعليهم السلام بايد به هر طريقى كه مى‏توانند، دوستى و محبّت آن بزرگواران مظلوم را در قلب مردم جاى دهند.

محبّت صادقانه

محبّت و دوستى را نشانه‏هايى است كه با آنها مى‏توان دوستان را شناخت و ميان افرادى كه محبّت آنان صادقانه است، با ديگران فرق گذاشت. از آنجا كه محبّت اكسير است؛ آثارى را در محبّ ايجاد مى‏كند كه نشان دهنده ارزش محبوب است. آنان كه از نيروى »فراست« برخوردارند، درك مى‏كنند كه محبّ، دوستى و محبّت چه فردى را در دل خود جاى داده است و علاقه چه كسى را در قلب خود نهفته است؟ زيرا آنان از رفتار، گفتار، كردار و حركات وى، محبوبِ او را مى‏شناسند.
هر چه محبّت و دوستى بيشتر باشد، نشانه‏هاى محبوب در محبّ بيشتر جلوه‏گر مى‏شود. گاهى محبّت چنان شديد مى‏شود كه محبّ محبوب را بر خويشتن با همه وجود و هستى‏اش مقدم مى‏دارد. اين گونه محبّت، نشانه اعتقاد و ايمان محبّ نسبت به محبوب است.
دوستى شما با خاندان وحى، اگر در اين حدّ باشد، نشانه ايمان كامل شما به خداوند است. اين گفتار از فرمايشات پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم است:
لايُؤْمِنُ عَبْدٌ حَتَّى اَكوُنَ أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنْ نَفْسِهِ، وَيَكوُنَ عِتْرَتي أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنْ عِتْرَتِهِ، وَيَكوُنَ أَهْلي أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنْ أَهْلِهِ، وَيَكوُنَ ذاتي أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنْ ذاتِهِ. (١٨٤)
بنده ايمان نمى‏آورد تا آن كه من محبوبتر باشم به او از خودش و عترت من محبوبتر باشد نزد او، از عترت خودش و اهل من محبوبتر باشند نزد او از اهل او، و ذات من محبوبتر باشد نزد او از ذات او.
كسى كه محبّتش در اين حدّ باشد، يقيناً داراى محبّت صادقانه است.
مرد كوفى كه اكنون جريان جالب او را مى‏آوريم از كسانى است كه صادقانه پيغمبر و اميرالمؤمنين‏عليهما السلام و فرزندانشان را بر خود و خانواده‏اش مقدم مى‏داشت:
در كوفه مردى مى‏زيست بسيار ثروتمند كه به سادات كمكهاى فراوان مى‏نمود. در دفتر خود حسابى به نام اميرالمؤمنين‏عليه السلام داشت، هر گاه يكى از آنان از او جنسى خريدارى مى‏كرد و قيمت آن را مى‏داد مى‏گرفت، و اگر پول نداشت به غلامش دستور مى‏داد آن را به حساب حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام بنويسد.
مدتى طولانى گذشت و مرد ثروتمند، فقير و خانه نشين گشت. او در خانه به دفتر خود رسيدگى مى‏كرد، اگر نام يكى از بدهكاران خود را كه زنده بود مى‏ديد، كسى را نزد او مى‏فرستاد تا طلب خود را دريافت كند، و اگر از دنيا رفته و مالى از او باقى نمانده بود، اسم او را از دفتر پاك مى‏كرد.
روزى درب خانه نشسته بود و دفتر خود را رسيدگى مى‏كرد؛ ناگهان يكى از ناصبيها از آنجا عبور كرد و به صورت استهزاء و طعنه به او گفت: بدهكار بزرك تو على بن ابيطالب با تو چه كرد؟
از اين گفتار غم وجود او را فرا گرفت و با اندوه وارد خانه شد. همان شب در خواب ديد پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم در مكانى نشسته‏اند وامام حسن و امام حسين‏عليهما السلام در برابر آن حضرت راه مى‏روند. پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم به آن دو فرمودند: پدر شما كجاست؟
اميرالمؤمنين‏عليه السلام پشت سر پيغمبر بودند، جواب دادند: يا رسول اللَّه من حاضرم. پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم فرمودند: چرا طلب اين مرد را نمى‏دهى؟ اميرالمؤمنين‏عليه السلام پاسخ دادند: يا رسول اللَّه اين حق دنياى اوست كه آورده‏ام. فرمود: به او بده، آن گاه اميرالمؤمنين‏عليه السلام كيسه‏اى كه از پشم سفيد بود به او داده و فرمود: اين حق تو است.
پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم به آن مرد فرمودند: اين را بگير و هر يك از فرزندان من نزد تو آمدند و از اجناسى كه دارى چيزى خواستند به آنان بده كه ديگر فقر و احتياج پيدا نمى‏كنى.
آن مرد گفت: بيدار شدم در حالى كه كيسه پول در دستم بود. همسرم را بيدار كردم و گفتم: چراغ را روشن كن. او چراغ را روشن كرد من كيسه را گشودم و پولها را شمردم. ديدم هزار اشرفى در ميان كيسه است.
همسرم گفت: از خدا بترس، مبادا فقر تو را ناگزير از فريب دادن مردم نموده و يكى از تجّار را گول زده و پول او را گرفته‏اى؟! گفتم: نه واللَّه و جريان خواب را برايش تعريف كردم. آن گاه دفتر خود را باز نمودم و ديدم به حساب اميرالمؤمنين‏عليه السلام هزار اشرفى نوشته ام نه كمتر و نه بيشتر! (١٨٥)
به اين مناسبت روايت جالبى را از حضرت امام صادق‏عليه السلام مى‏آوريم. آن حضرت مى‏فرمايند:
مَنْ أَعانَ فَقيرَنا، كانَ مُكافاتُهُ عَلى جَدِّنا محمّدصلى الله عليه وآله وسلم. (١٨٦)
كسى كه كمك كند به فقيرى از ما، پاداش او با جدّ ماست.
مرد كوفى كه محبّت صادقانه به خاندان پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم داشت، به امر آن حضرت پاداش دنيوى خود را دريافت نمود.

محبّتهاى دروغين

بعضى از مردم اظهار دوستى و مودّت به خاندان وحى و رسالت مى‏نمايند و در اين باره آن چنان صداقت و يكرنگى از خود نشان مى‏دهند كه گويى هيچ گونه احتمال خلافى در ميان نيست و سراپاى وجودشان را محبّت صادقانه اهل بيت‏عليهم السلام فرا گرفته است؛ ولى آن گاه كه در پيرامون رفتار و كردار آنان مى‏انديشيم و كردارشان را با دستورات خاندان وحى تطبيق مى‏نمائيم؛ مى‏بينيم، كه اظهار آنان در دوستى و محبت اهل بيت‏عليهم السلام و دلسوختگى آنان، خالصانه نيست.
بسيارى از مردم خود را دلباخته و فدائى امام عصر عجل‏اللَّه تعالى له الفرج مى‏دانند؛ ولى عملاً از پرداختن سهم آن بزرگوار به اهلش، كه وسيله رسيدن نعمتهاى خداوند به آنان مى‏باشد، اجتناب مى‏كنند! آيا كسى كه از صرف مال امام‏عليه السلام در راه احياء اهداف مقدّس آن بزرگوار خوددارى مى‏كند، مى‏تواند در روزگار ظهور، جان خود را در راه آن حضرت فدا نمايد؟
مگر حضرت بقيّةاللَّه ارواحنا فداه در توقيع خود نفرموده‏اند:
لَعْنَةُ اللَّهِ وَالْمَلائِكَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعينَ عَلى مَنِ اسْتَحَلَّ مِنْ أَمْوالِنا دِرْهَماً. (١٨٧)
لعنت خدا و ملائكه و همه مردم، بر كسى باشد كه درهمى از اموال ما را حلال بداند.
امام باقرعليه السلام درباره مدّعيان محبّت اهل بيت‏عليهم السلام به جابر فرمودند:
يا جابِرُ، أَيَكْتَفي مَنْ يَنْتَحِلُ التَّشَيُّعَ أَنْ يَقوُلَ بِحُبِّنا أَهلِ البَيْتِ؟ فَوَاللَّهِ ما شيعَتُنا إِلاَّ مَنِ اتَّقَى اللَّهَ وَأَطاعَهُ. (١٨٨)
اى جابر، آيا كافى است كسى كه خود را شيعه جلوه مى‏دهد، بگويد من داراى محبّت اهل بيت‏عليهم السلام هستم. به خدا قسم شيعه ما نيست، مگر كسى كه داراى تقواى الهى باشد و از او اطاعت نمايد.
از اين فرمايش چنين استفاده مى‏كنيم: كسى كه از تقوا و اطاعت خداوند بهره‏مند نيست نبايد به اظهار محبّت اكتفا كند.

نتيجه بحث

محبّت اكسير شفابخش و درمان دردهاى ويرانگر و خانمان سوز شما است.
كشش وجاذبه‏اى كه در محبّت وجود دارد، انسان را به سوى محبوب مى‏كشاند و صفات و حالات او را در محبّ ايجاد و تقويت مى‏كند. هر چه محبّت بيشتر باشد، جاذبه و تأثير حالات روحىِ محبوب در محبّ، بيشتر مى‏شود؛ به گونه‏اى كه مورد تقرّب محبوب قرار مى‏گيرد. و اين معناى مودّت است كه هر انسانى بايد آن را نسبت به خاندان وحى داشته باشد، زيرا كه پاداش رسالت، مودّت ذَوى القربى است.
بنابر اين با ارادت و مودّت به اهل بيت‏عليهم السلام روح خود را به پرواز درآوريد و به آستان ولايتِ اين خاندان نزديك شويد؛ تا انوار تابناك ولايت سراسر وجود شما را فرا گيرد و آلودگى‏ها و تيرگى‏ها از اعماق وجود شما پاك شود.
لازمه قرابت با آن بزرگواران، پيروى از دستورات آنان و برائت و دورى از دشمنان آنان است.
اين است محبّت صادقانه، كه بايد آن را در اعماق جان خود و نزديكان خود ايجاد كنيد.

جمعى كه دم از مهر و ارادت دارند
در بام شرف، كوس سيادت دارند
چون دست به دامان سعادت زده‏اند
پا بر سر نام وننگِ عادت زده‏اند


۷
(٢٢) انتظار

(٢٢) انتظار

ارزش انتظار

انتظار، از ويژگيهاى عالىِ مردانى است كه در راه موفّقيت، گام برمى‏دارند. زيرا بر اساس گفتار گهربارى كه خاندان وحى در پيرامون شخصيّت مردان بزرگ در دوران غيبت، بيان فرموده‏اند؛ منتظران راستين ظهور، بافضيلت‏ترين مردمِ همه زمانها هستند.
به اين جهت گروهى - با برداشت كاملى كه از مسأله انتظار دارند - آن را مهم‏ترين عامل موفّقيت، در اين روزگار مى‏دانند و معتقدند، انسان مى‏تواند همه عوامل تعالى و تكامل را در »انتظار راستين« جستجو نموده و به وسيله آن بر فراز آسمان معنويّت به پرواز درآيد و خود را از مشكلات و گرفتاريهاى اجتماعى و گرفتگى‏هاى روحى نجات بخشد.
انتظار، به معناى واقعى و كامل آن، حالتى است دشوار، كه گويى هاله‏اى از اسرار، آن را احاطه كرده است و اندك مردمانى وارسته، به كمال آن راه يافته‏اند و از بافته‏هاى دشمنان سرتافته‏اند. (١٨٩)
زيرا انتظار در مرحله عالى و نهائى آن - كه در اصحاب خاص امام زمان ارواحنا فداه وجود دارد - به معناى آمادگى و كمك - با استفاده از قدرتهاى غير عادى - براى پياده كردن نظام آسمانى وخدمتگزارى در حكومت ملكوتى حضرت بقيّةاللَّه ارواحنافداه است.
انتظار، در هر مرحله‏اى كه تحقق پذيرد، يك نوع استمداد باطنى از عالم غيب و راه تقرّب به خداوند است و اگر تداوم يافته و تكامل يابد، با مرور زمان تيرگيهايى كه در اعماق وجود انسان وجود دارد و در نفس و ضمير ناخودآگاه او قرار گرفته است، نابود مى‏كند و دريچه‏هايى از نور و روشنايى را در باطن انسان روشن مى‏سازد و از اين طريق راه تكامل را به سوى او مى‏گشايد. زيرا انتظار، حالت آمادگى در تمام ابعادِ لازم است و توجّه باطن را به سوى جهانى از صفا، صميميت و نورانيت جذب مى‏كند. جهانى كه همه قدرت‏ها و توانايى‏هاى اهريمنى و شيطانى در آن نابود مى‏شود و انوار الهى بر اعماقِ جان همه انسانهاى سراسر گيتى مى‏تابد.
با توجه به اين حقيقت، مى‏گوئيم: كسى به مراحل عالى صراط انتظار گام نهاده است، كه داراى قدرتهاى خارق العاده باشد. زيرا همان گونه كه مى‏دانيم؛ حكومت امام عصر ارواحنا فداه، يك حكومت ملكوتى و فوق العاده مى‏باشد - كه درك كامل آن برتر از قدرتِ انديشه ما است - و بايد ياورانى پروانه‏وار گرداگرد حضرت بقيّةاللَّه ارواحنا فداه جمع گشته و در صف مقدّم به يارى آن بزرگوار بپردازند كه خود مرد راه باشند و قدرت اطاعت فرمانهاى ملكوتى آن بزرگوار را كه نياز به داشتن قدرتهاى خارق العاده دارد (١٩٠)، داشته باشند.
رواياتى كه اوصاف و ويژگيهاى سيصد و سيزده تن از ياوران ممتاز امام عصر ارواحنا فداه را بيان مى‏كنند، آنان را داراى قدرتهاى روحى و غير عادى - حتّى در زمان غيبت - معرفى مى‏نمايند.

عوامل انتظار

ما بايد سعى كنيم از حقيقت معناى انتظار آگاهى يافته و اين حالت را در خود و ديگران ايجاد كنيم.
براى فراگير شدن مسئله انتظار و آموختن و جلوه دادن عظمت آن به ديگران، راه‏هاى گوناگونى وجود دارد كه با استفاده از آنها، مى‏توانيم حالت انتظار را در جامعه ايجاد نمائيم و در ژرفاى وجود آنان، بذر انتظار را بارور سازيم. اينك بعضى از مهمترين راه‏هايى را كه به وسيله آنها جامعه به سوى مسئله انتظار گرايش پيدا مى‏كند، ياد آور مى‏شويم.
١ - آشنايى با مقام عظيم ولايت و شناخت عظمت امام زمان‏عليه السلام.
٢ - آشنايى با آثار شگفت انتظار به معناى كامل و مراحل عالى آن.
٣ - آشنايى با اوصاف و ويژگيهاى اصحاب امام عصر ارواحنا فداه، كه به مرحله عالى انتظار رسيده و از قدرتهاى عظيمِ روحى برخوردار شده‏اند و فرمانهاى امام زمان ارواحنا فداه را انجام مى‏دهند.
٤ - آشنايى با آينده انسان و جهان، تحوّلات عظيم و دگرگونيهاى مهمّى كه در زندگانى مردمِ زمان ظهور، واقع مى‏شود. (١٩١)
معرفت به مقام امام زمان ارواحنا فداه، شناخت ياوران بزرگ آن حضرت، و تكميل عقلها و تكامل علمى، ارتباط با عالم نامرئى و غيب، شناخت موجودات ناشناخته، سفر به آسمان و فضاهاى دور و مسائلى ديگر از اين قبيل، مردم را به سوى مسئله ظهور امام عصر عجّل‏اللَّه تعالى له الفرج فرا مى‏خواند و حالت انتظار و آمادگى براى دولت پرشكوه و اسرارآميز آن حضرت را در آنان ايجاد مى‏كند.
علم و آگاهى از اين گونه حقائق، شور و نشاط را در دل و جان همه مردمان پاك طينت، به وجود مى‏آورد و آنان را شيفته آن روزگار پرشكوه مى‏كند و حالت انتظار و توقّع ظهور را كه از وظائف مسلّم هر انسان است، در جامعه ايجاد مى‏كند. اينك به توضيح مطالب ياد شده مى‏پردازيم:

١ - آشنايى با مقام امام زمان ارواحنا فداه

آشنايى با خصوصيّات و اوصاف امام زمان ارواحنا فداه، و توجّه به وجود باعظمت آن بزرگوار، عامل مهمّى براى ايجاد حالتِ انتظار است.
زيرا توجّه به اين نكته كه اكنون در سراسر گيتى و در تمامى جهان آفرينش، كسى به جز آن بزرگوار شايسته رهبرى و اصلاح عالم هستى نيست، انسان را به سوى آن حضرت جذب مى‏كند. آن بزرگوار آخرين ذخيره الهى و تنها بازمانده اميران جهان هستند كه حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام درباره آنان مى‏فرمايند:
عِلْمُ الْأَنْبياءِ في عِلْمِهِمْ وَسِرُّ الْأَوْصياءِ في سِرِّهِمْ وَعِزُّ الْأَوْلياءِ في عِزِّهِمْ، كَالْقَطْرَةِ فِي الْبَحْرِ وَالذَّرَّةِ فِي الْقَفْرِ. (١٩٢)
علم پيامبران، در برابر دانش آنان و سرّ اوصياء، در برابر سرّ آنان و عزّت اولياء، در برابر عزّت آنان، همچون قطره‏اى در دريا و همانند ذرّه‏اى در ميان بيابان است.
اينك ما كه در زمان آخرين نفر از اين خاندان هستيم، وظيفه داريم با توجّه به حضرتش و با پيروى از خواسته‏هاى هدايتگر آن بزرگوار، خود را از تباهى و غفلت نجات دهيم و در انتظار فرا رسيدن حكومت آن حضرت كه پرچم هدايت و عدالت را بر افلاك مى‏زند، روز شمارى كنيم.
اگر كسى در اين روزگار آن حضرت را بشناسد و از امدادهاى غيبى امام زمان عجّل‏اللَّه تعالى فرجه در »زمان غيبت«، آگاهى داشته باشد و با تحولاّتى كه آن بزرگوار در »زمان ظهور« در سراسر گيتى در انسان و جهان ايجاد مى‏نمايند آشنا باشد، هميشه به ياد آن بزرگوار خواهد بود و همان گونه كه امر فرموده‏اند (١٩٣) در انتظار طلوع خورشيد ولايت بسر خواهد برد.
معرفت، در چنين انسانى، زنگار غفلت را از قلبش مى‏زدايد و صفا و نورانيّت را جايگزين آن مى‏نمايد. اينك به روايت جالبى كه نشانگر امدادهاى غيبى آن حضرت در زمان غيبت مى‏باشد، توجّه كنيد. جابر جعفى از جابر بن عبداللَّه انصارى از پيغمبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم نقل مى‏كند كه آن حضرت فرمودند:
... ذاكَ الَّذي يَفْتَحُ اللَّهُ - تَعالى ذِكْرُهُ - عَلى يَدَيْهِ مَشارِقَ الْأَرْضِ وَمَغارِبَها، ذاكَ الَّذي يَغيبُ عَنْ شيعَتِهِ وَأَوْلِيائِهِ غَيْبَةً لايَثْبُتُ فيها عَلَى الْقَوْلِ بِاِمامَتِهِ اِلّا مَنْ اِمْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ بِالْاِيمانِ.
قالَ: فَقالَ جابِرُ: يا رَسوُلَ‏اللَّهِ فَهَلْ يَنْتَفِعُ الشّيعَةُ بِهِ في غَيْبَتِهِ؟ فَقالَ‏صلى الله عليه وآله وسلم: اي وَالَّذي بَعَثَني بِالنُّبُوَّةِ أَنَّهُمْ لَيَنْتَفِعوُنَ بِهِ وَيَسْتَضيئوُنَ بِنوُرِ وِلايَتِهِ في غَيْبَتِهِ كَانْتِفاعِ النّاسِ بِالشَّمْسِ، وَإِنْ جَلَّلَها السَّحابُ، يا جابِرُ، هذا مَكْنوُنُ سِرِّاللَّه وَمخْزوُنُ عِلْمِهِ فَاكْتُمْهُ إِلاَّ عَنْ أَهْلِه. (١٩٤)
... اوست ) حضرت مهدى ارواحنا فداه( كه خداوند - كه يادش بزرگ باد - با دستان او مشرق‏ها و مغرب‏هاى زمين را مى‏گشايد. اوست كسى كه از شيعه و اوليائش غايب مى‏شود، بطورى كه ثابت قدم نمى‏ماند بر عقيده به امامت او، مگر كسى كه خداوند قلب او را براى ايمان امتحان نموده باشد.
جابر جعفى مى‏گويد: جابر بن عبداللَّه انصارى به پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم عرض كرد: يا رسول اللَّه‏صلى الله عليه وآله وسلم آيا شيعيان در زمان غيبت، از او بهره‏مند مى‏شوند؟
پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم در جواب فرمودند: آرى به خدائى كه مرا به رسالت مبعوث نموده، آنان به وسيله او بهره‏مند مى‏شوند در زمان غيبت او، و به وسيله نور ولايت او روشنايى مى‏يابند، همان گونه كه مردم از خورشيد بهره‏مند مى‏شوند، گرچه ابر آن را پوشانده باشد. اى جابر، اين از سرّ مكنون الهى و علم مخزون اوست، پس آن را مخفى دار مگر از اهلش.
همان گونه كه ملاحظه نموديد، پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم در اين روايت با تأكيد قسم ياد نموده‏اند كه شيعيان در زمان غيبت امام عصر ارواحنا فداه از مقام ولايت آن حضرت نور مى‏گيرند.

كيست بى‏پرده به خورشيد، نظر باز كند
چشم پوشيده ما، علّت پيدائى تست
از لطافت نتوان يافت، كجا مى‏باشى
جاى رحم است بر آن كس كه تماشايى تست
در زمان غيبت گرچه امام زمان ارواحنا فداه غايب هستند، ولى در حقيقت پرده غيبت بر قلب‏هاى ما است و گرنه امام‏عليه السلام نور درخشان هستند و براى كسى كه قلبش بينا است آشكارند، اگرچه به ظاهر نابينا باشد. (١٩٥)
توجّه به اين حقيقت، انسان را به مقام ولايت، علم و قدرت آن بزرگوار راهنمائى مى‏كند و محبّت امام زمان ارواحنا فداه را در قلب‏ها سرشار نموده و انتظار فرا رسيدن حكومت جهانى حضرتش را در دل‏ها ايجاد مى‏كند.

٢ - آشنائى با آثار انتظار

١ - گريز از يأس و نااميدى در جامعه‏اى كه دين در آن نقشى ندارد و مردم در انتظار آينده‏اى بهتر نيستند، سرخوردگى از زندگى، قتل و خونريزى و خودكشى، فراوان به چشم مى‏خورد. زيرا مردم عوامل منفى مانند فقر و تنگدستى، ظلم و ستم، تجاوز و قانون شكنى، بى‏اعتنايى به حقوق انسانها و اين گونه مسائل را مى‏بينند، و در برابر آن راه چاره و فرار از اين تباهى‏ها را پيدا نمى‏كنند. به اين جهت گرفتار بلاى خانمان سوز يأس و نا اميدى مى‏شوند؛ زيرا به خدا و آينده اميدى ندارند و راه گريز از همه اين گرفتارى‏ها را دست زدن به خودكشى مى‏پندارند. و با دست زدن به اين جنايت نه تنها دنيا و آخرت خود؛ بلكه آينده زن و فرزندان و نزديكان خود را نيز به تباهى مى‏كشانند.
ولى شخصى كه حالت انتظار را در خود به وجود آورده و هر لحظه اميدوار است تابش انوار تابناك ولايت را بر سراسر هستى بنگرد، هيچ گاه حاضر نيست دست به اين گونه جنايت بزند و با ريختن خون خويش، زندگى عده‏اى ديگر را نيز به تباهى بكشد. بنابر اين، مسئله انتظار فرج براى او گشايش است و زمينه گريز از نا اميدى و تباهى را فراهم مى‏كند. روايتى كه مى‏آوريم، گواه بر اين حقيقت است:
عَنِ الحَسَنِ بْنِ الْجَهْمِ قالَ: سَأَلْتُ أَبَاالْحَسَنِ‏عليه السلام عَنْ شَيْ‏ءٍ مِنَ الْفَرَجِ، فَقالَ‏عليه السلام: اَوَلَسْتَ تَعْلَمُ أَنَّ اِنْتِظارَ الْفَرَجِ مِنَ الْفَرَجِ؟ قُلْتُ: لا أَدْري إِلّا أَنْ تُعَلِّمَني. فَقالَ‏عليه السلام: نَعَمْ، اِنْتِظارُ الْفَرَجِ مِنَ الْفَرَجِ. (١٩٦)
حسن بن جهم مى‏گويد: از حضرت موسى بن جعفرعليهما السلام درباره فَرَج سئوال نمودم. امام‏عليه السلام فرمودند: آيا نمى‏دانى كه انتظار فرج، مقدارى از فرج است. گفتم: من خبر ندارم، مگر آن كه شما به من تعليم نمائيد.
امام‏عليه السلام فرمودند: آرى، انتظار فرج مقدارى از فرج است.

٢ - تكامل روحى
انسان مى‏تواند با ايجاد انتظارِ كامل، مقدارى از حالات مردمِ زمان ظهور - مانند تطهير قلب - را در خويشتن ايجاد كند و به وسيله اميد و انتظار، خود را از نااميدى و تباهى نجات دهد.
به اين جهت امام صادق‏عليه السلام از پدران بزرگوار خود از حضرت اميرالمؤمنين صلوات اللَّه عليهم نقل كرده‏اند كه آن حضرت فرمودند:
أَفْضَلُ عِبادَةِ الْمُؤْمِنِ اِنْتِظارُ فَرَجِ اللَّهِ. (١٩٧)
برترين عبادتِ فرد مؤمن، اين است كه از خداوند انتظار فرج داشته باشد.
بنابراين انسان بر اثر داشتن حالتِ انتظار، مى‏تواند بعضى از آثار تكامل در زمان ظهور را در خود ايجاد كند. براى توضيح مطلب به فرمايش امام سجادعليه السلام به ابى خالد توجه كنيد:
عَنْ أَبي خالِدِ الكابُلي عَنْ عَليِّ بْنِ الْحُسَيْنِ‏عليهما السلام: تَمْتَدُّ الْغَيْبَةُ بِوَلِىِّ اللَّهِ الثَّاني عَشَرَ مِنْ اَوْصياءِ رَسوُلِ‏اللَّهِ‏صلى الله عليه وآله وسلم وَالْأَئِمَّةِ بَعْدِهِ، يا أَبا خالِدٍ، إِنَّ أَهْلَ زَمانِ غَيْبَتِهِ، اَلْقائِلُونَ بِاِمامَتِهِ، اَلْمُنْتَظِروُنَ لِظُهُورِهِ أَفْضَلُ أَهْلِ كُلِّ زَمانٍ، لِأَنَّ اللَّهَ - تَعالى ذِكْرُهُ - أَعْطاهُمْ مِنْ الْعُقوُلِ وَالْأَفْهامِ وَالْمَعْرِفَةِ ما صارَتْ بِهِ الْغَيْبَةُ عِنْدَهُمْ بِمَنْزِلَةِ الْمُشاهَدَةِ، وَجَعَلَهُمْ في ذلِكَ الزَّمانِ بِمَنْزِلَةِ الْمُجاهِدينَ بَيْنَ يَدَيْ رَسوُلِ‏اللَّهِ‏صلى الله عليه وآله وسلم بِالسَّيْفِ، اُولئِكَ الْمُخْلِصوُنَ حَقّاً، وَشيعَتُنا صِدْقاً، والدُّعاةُ اِلى دينِ‏اللَّهِ سِرّاً وَجَهْراً، وَقالَ‏عليه السلام: اِنْتِظارُ الْفَرَجِ مِنْ أَعْظَمِ الْفَرَجِ (١٩٨)
ابى خالد كابلى از حضرت على بن الحسين‏عليهما السلام نقل كرده است كه آن حضرت فرمودند:
غيبت به وسيله ولىّ خداوند كه دوازدهمين نفر از اوصياء پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم وامامان بعد از اوست، طولانى مى‏شود.
اى ابا خالد، بدرستى مردمانى كه در زمان غيبت او هستند و معتقد به امامت او و منتظر ظهور او مى‏باشند، برتر از اهل هر زمانى هستند.
زيرا خداوند - كه يادش بزرگ باد - آن قدر از عقل‏ها و فهم‏ها و معرفت به آنان عنايت مى‏نمايد كه غيبت در نزد آنان بمنزله مشاهده است و آنان را در آن زمان به منزله مجاهدينى قرار داده است كه در حضور پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم با شمشير مى‏جنگند. آنان حقيقتاً با اخلاص هستند و شيعيان با صداقت ما مى‏باشند و مردم را در آشكار و پنهان به سوى دين خداوند فرا مى‏خوانند.
سپس امام سجّادعليه السلام فرمودند: انتظار فرج، از اعظم فرج است.

دوست نزديكتر از من، به من است
وين عجبتر كه من از وى دورم
اين سخن با كه توان گفت كه دوست
در كنار من و من مهجورم
منتظران راستينى كه در صراط انتظار به تكامل رسيده‏اند، بر اثر آماده ساختن خود براى حكومت قدرتهاى غيبى خداوند بر سراسر گيتى، در زمان غيبت به قسمتى از ويژگيهاى فردى زمان ظهور - مانند تطهير قلب - دست مى‏يابند، به گونه‏اى كه روزگار تيره غيبت براى آنان بمنزله روز شهود است.
اگر انتظار در آنان داراى اين گونه آثار نباشد، پس چگونه انتظار فرج أعظم فرج است؟ آنان با حالت انتظار، ميان زمان ظهور و غيبت پيوند مى‏زنند و برخى از حالات آن روزگار را در دوران غيبت به دست مى‏آورند. (١٩٩)

مرحوم شيخ انصارى در منزل امام زمان‏ارواحنا فداه اينك براى روشن شدن دل‏ها، جريانى را از شخصيت بزرگ جهان شيعه - كه به وسيله داشتن قدرت‏هاى غيبى در آشكار و نهان به يارى دين خدا برخاست - مى‏آوريم:
يكى از شاگردان مرحوم شيخ انصارى درباره ارتباط مرحوم شيخ انصارى با امام عصر ارواحنا فداه و تشرّف ايشان به منزل آن حضرت چنين گفته است:
در يكى از زيارات مخصوصه حضرت ابى عبداللَّه الحسين‏عليه السلام به كربلا مشرّف شده بودم. شبى بعد از نيمه شب براى رفتن به حمام از منزل بيرون آمدم، وچون كوچه‏ها گِل بود، چراغى همراه برداشتم. از دور شخصى را شبيه به شيخ ديدم. چون قدرى نزديك رفتم، ديدم آرى شيخ است. در فكر فرو رفتم كه ايشان در اين موقع از شب، آن هم در اين گل‏ولاى با چشم ضعيف به كجا مى‏رود؟ من براى اين كه مبادا كسى او را كمين كرده باشد، آهسته در پى او روان شدم تا بر در خانه مخروبه‏اى ايستاد و زيارت جامعه را با توجّه خاصى خواند و سپس داخل آن خانه گرديد!
من ديگر چيزى نمى‏ديدم ولى صداى شيخ را مى‏شنيدم، گويا با كسى صحبت مى‏كرد. من به حمام رفتم و بعد به حرم مطهّر مشرّف گشتم و شيخ را در حرم مطهّر ديدم. بعد از پايان مسافرت، در نجف اشرف خدمت شيخ رسيدم و جريان آن شب را به عرض وى رساندم. اوّل شيخ انكار كرد تا پس از اصرار زياد فرمود:
گاهى براى رسيدن خدمت امام عصر عجل اللَّه تعالى فرجه الشريف مأذون مى‏گردم و پشت درب آن منزل كه تو آن را پيدا نخواهى كرد مى‏روم و زيارت جامعه را مى‏خوانم؛ چنانچه ثانياً اجازه دهند، خدمت آن حضرت شرفياب مى‏شوم و مطالب لازمه را از آن سرور مى‏پرسم. سپس شيخ فرمود: تا زمانى كه در قيد حيات مى‏باشم، اين مطلب را پنهان دار و به كسى اظهار مكن. (٢٠٠)
اين گونه شخصيّتهاى بزرگ و راه يافته داراى آمادگىِ كامل براى ظهور امام زمان ارواحنا فداه مى‏باشند، نه آنان كه در زمان ظهور با تأويل و توجيه آيات قرآن مجيد، به جنگ با آن حضرت مى‏پردازند!

كليد گنج سعادت فتد به دست كسى
كه نخل هستى او را بود بَرِ هنرى
چو مستعد نظر نيستى، وصال مجوى
كه جام‏جم ندهد سود، وقت بى‏بصرى

رمز موفقيّت‏ها و راز محروميّت‏ها ممكن است سئوال شود: چگونه مرحوم شيخ انصارى هر گاه اجازه مى‏يافت، مى‏توانست به منزل امام زمان ارواحنا فداه برود و با خواندن زيارت جامعه و اذن ثانوى، وارد منزل شود و با امام مهربان خويش، سخن بگويد؟
او چگونه به اين مقام راه يافته بود، ولى شاگرد آن بزرگوار كه او نيز منزل امام عصر ارواحنا فداه را ديده بود، چنين افتخارى نداشت و مرحوم شيخ به او چنين فرمود: تو ديگر آن خانه را نخواهى يافت؟!
اين سئوال مهمّى است كه پاسخ قانع كننده‏اى لازم دارد. متأسفانه بعضى از افراد براى اين گونه سئوالات، جواب‏هاى آماده و فورى دارند و در برابر اين قبيل پرسش‏ها فوراً پاسخ مى‏دهند: خدا چنين خواسته است يا خدا با بعضى از افراد - نعوذ باللَّه - قوم و خويشى دارد و هيچ گونه ارتباطى به عمل و خواسته مردم ندارد!
اين گونه پاسخ‏ها كه بيشتر براى شانه خالى كردن از بار مسئوليّت مى‏باشد، صحيح نيست. به اين جهت نه قانع كننده است و نه هيچ گاه كسى را به راهى راهنمايى مى‏نمايد.
ما در پاسخ اين سئوال - با توجه به فرمايشات خاندان وحى - مى‏گوئيم:
خداوند مهربان همه انسان‏ها را به سوى تكاملِ معنوى و روحى فرا خوانده است و در دعوت عمومى خود به همه كسانى كه در اين راه قدم بردارند، اجر و پاداش مى‏دهد. همان گونه كه ميزبان، ميهمانان خويش را دعوت مى‏كند و در صورت شركت در مجلس، از همه آنان پذيرايى مى‏كند؛ خداوند نيز زمينه پيشرفت و تكامل را در انسان‏ها ايجاد نموده و به اين گونه، آنان را به سوى تكامل دعوت كرده است. و در قرآن مجيد صريحاً فرموده است:
»وَالَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا « (٢٠١)
هر كس در راه ما كوشش كند، ما حتماً او را به راه‏هاى خود هدايت مى‏كنيم.
اين وظيفه ميهمانان است كه دعوت خدا را پاسخ گويند و در راه تكامل روحى و پيشرفت معنوى خود، قدم بردارند.
بنابراين در انسان‏ها زمينه پيشرفت و تكامل وجود دارد و آنان از اين نعمت بهره‏مند هستند؛ ولى آن را بايگانى نموده و از آن استفاده نمى‏كنند. مانند ثروتمندان كوتاه نظرى كه به انباشته شدن هر چه بيشترِ حساب‏هاى پس انداز خود در بانك‏ها خوشنودند و هيچگاه توفيق استفاده از آن ثروت‏ها را پيدا نمى‏كنند.
براى موفقيّت بايد از زمينه‏ها و تواناييهاى موجود استفاده كنيد و كمبودهاى خود را نيز جبران نمائيد، تا به اهداف بزرگ خود دست يابيد.
بسيارى از افراد از نظر ذاتى، توانايى و آمادگى زيادى براى رسيدن به تكامل معنوى و روحى دارند، ولى چون كارى به اين امور ندارند؛ هيچ گونه استفاده‏اى از اين گونه تواناييها نمى‏برند و از دنيا كوچ مى‏كنند و آنها را به خاك مى‏سپارند. همچون ثروتمندانى كه در زمانهاى گذشته، براى حفظ ثروت خود، آنها را در دل خاك پنهان مى‏كردند و نه خود و نه فرزندانشان هيچ گونه بهره‏اى از آن اموال نمى‏بردند.
براى آن كه روشن شود چگونه بعضى از افراد داراى تواناييهاى روحى بيشتر و قدرت دركِ بهتر مى‏باشند و چگونه آن را به دست آورده‏اند، گفتارى را از مرحوم شيخ حرّ عاملى كه از علماء بزرگ شيعه بوده است مى‏آوريم؛ ايشان مى‏گويند:
روشن است كه ديدن و شنيدن و امثال اينها، مستقلاً با چشم و گوش و امثال اين دو نيست، بلكه آنها وسيله‏اى هستند براى روح، كه روح به وسيله آنها مى‏بيند و مى‏شنود و ... و چون روح انسان قوى نيست، ديدن و شنيدن او مقيّد و محدود به اين گونه اسباب مادّى در محدوده خاصّ است.
از اين جهت فقط مادّيات را مى‏بيند و از درك مسائل روحى ناتوان است؛ ولى اگر روح انسانى تقويت شود و به وسيله عبادات و انجام واجبات و ترك محرّمات تقرّب به سوى خداوند پيدا نمايد، روح او قوى مى‏شود. وقتى روح قوى شد، قدرت استفاده او از مادّيات و طبيعيّات بيشتر مى‏شود. بنابراين با چشمش اشيائى را مى‏بيند كه ديگران نمى‏بينند و با گوشش چيزهايى را مى‏شنود كه ديگران نمى‏شنوند و ...
اين غلبه و قدرت، در افراد مختلف است؛ همان گونه كه تقرّب آنان به خداوند يكسان نيست. هر كس به وسيله عبادات و مجاهدات به خداوند نزديكتر شود، حالات معنوى و روحى او قويتر مى‏شود و در درك امورى كه ديگران قدرت ادراك آن را با چشم و گوش و امثال اين دو ندارند، نيرومندتر مى‏شود. (٢٠٢)
با اين بيان روشن شد كه چرا افرادى همچون مرحوم شيخ انصارى مى‏توانند به آن نعمت بزرگ دست يابند، ولى افراد ديگر اين قدرت و توانايى را ندارند و ديدگان آنان عاجز از ديدن اين گونه امور است.
دارا بودن حالت انتظار به معناى كامل آن، درك اين گونه امور را براى شما به ارمغان مى‏آورد.

ديده باطن چو بينا مى‏شود
آنچه پنهان است، پيدا مى‏شود
منتظرانى كه در صراط انتظار سوخته‏اند و خود را ساخته‏اند، با فرار از هواى نفس و پرواز و ترقى روح، از تسلّط نفس خارج مى‏شوند و جاذبه نفس قدرت ندارد آنان را به سوى خود بكشاند. همان گونه كه سفينه‏هاى فضائى آن گاه كه از مدار زمين خارج مى‏شوند، جاذبه زمين ديگر نمى‏تواند آنها را به سوى خود بكشاند؛ شما نيز اگر با مرور زمان، خود را از مدار هواهاى نفسانى خارج كنيد، جاذبه نفس و وسوسه شيطان در شما تأثيرى ندارند.
ياران اهل بيت‏عليهم السلام همچون جناب سلمان اين گونه بودند. آنان از مدار نفس خارج شده و از قيد ماديّات رها گشتند؛ از اين رو با عالم غيب در ارتباط بودند. ولايت و قدرتى كه سلمان داشت، از اين جهت بود كه از مدار نفس خارج شده و هواهاى خود را نابود كرده بود. و ميل و اراده اميرالمؤمنين‏عليه السلام را حاكم بر ميل و اراده خود قرار داده و به اين جهت از قدرت‏هاى نهان و نيروهاى غيبى بهره‏مند بود و استفاده مى‏كرد.

٣- شناخت مقام ولايت انتظار ظهور، قدرتِ ولايت امام زمان ارواحنا فداه را در قلب و جان شخص منتظر استحكام مى‏بخشد و او را بر اين عقيده ثابت و استوار مى‏نمايد كه روزى از كنار خانه خدا، قدرت الهى بدست آن حضرت آشكار مى‏شود و همه طاغوتيان جهان را كه زالو صفت به مكيدن خون ضعيفان پرداخته‏اند، به سزاى اعمال ننگينشان مى‏رساند، و با صلابت و قدرت عظيم ولايت، به همه جهانيان ثابت و روشن مى‏كند، كسى داراى مقام امامت و ولايت است كه بتواند قدرت خدا را ظاهر و آشكار نمايد.
اين، انديشه و اعتقاد يك فرد منتظر است. بنابراين انتظار ظهور، همراه با اعتقاد به عقايد و معارف اصيل دين مى‏باشد؛ زيرا كه انتظار، بذر معرفت و شناختِ اعتقادات را در اذهان منتظران بارور مى‏كند و به آنان تفهيم مى‏كند: سرانجام، سراسر گيتى در تحت سيطره قدرت ولايت سر و سامان مى‏يابد و قدرتِ عظيم و ناشناخته ولايت، همه قدرتهاى ستمگر جهان را به زانو در مى‏آورد و تمدّن مادّى جهان در برابر نيروى بيكران ولايت الهى تاب نياورده و عالم در اختيار نيروهاى شگفت انگيز مصلح جهان ارواحنا فداه قرار مى‏گيرد.

٤- شناخت مدّعيان در طول تاريخ شيعه، افراد متعددى با ادّعاى مهدويّت قيام نموده‏اند و خود را رهبر و مصلح مردم معرّفى نموده‏اند، و با اين حيله خون و جان و مال انسان‏ها را پايمال نموده و عده‏اى را به گمراهى كشانده‏اند؛ ولى افرادى كه صادقانه در صراط انتظار قدم برداشته‏اند و وجود خود را با انوار تابناك ولايت روشن ساخته‏اند، فريب اين شيّادان را نخورده‏اند و به دام اين صيّادان گرفتار نشده‏اند و با زبان حال به آنان گفته‏اند:

برو اين دام بر مرغ دگر نه
كه عنقا را بلند است آشيانه
آگاهى آنان و شناختِ شيّادان و دزدان طريق، به خاطر آشنايى آنان با مقام رفيع امامت است. به اين جهت آب حيات را به سراب نمى‏فروشند و غاصبان خلافت را به امامت برنمى‏گزينند.

٣ - آشنايى با مقام منتظران تكامل يافته يا اصحاب بزرگ امام عصر ارواحنا فداه

يكى ديگر از امورى كه باعث جذب شدن مردم به صراط انتظار است آشنا شدن با مقام منتظران تكامل يافته يا اصحاب امام عصر ارواحنا فداه مى‏باشد.
از آثار شگفتى كه انتظار، براى منتظرانِ تكامل يافته به ارمغان مى‏آورد، اين است كه نه تنها آنان از نظر عقيده و اعتقاد، عارف به مقام عظيم ولايت اهل بيت‏عليهم السلام هستند؛ بلكه خود، روزنه‏اى از نور پر فروغ خورشيد ولايت مى‏باشند. يعنى بر اثر تكامل در مسير انتظار تا حدّ ظرفيت خويش، از مقام خاندان وحى قدرتهاى معنوى و روحى كسب نموده‏اند، و با استفاده از آنها، مأموريتهايى كه به آنان داده مى‏شود، انجام مى‏دهند.
اين گونه افراد، سرآمد ياوران امام زمان ارواحنا فداه مى‏باشند و پيشتازان به سوى مقام ولايت آن حضرت مى‏باشند.
اينك به اين نكته توجه كنيد كه خداوند كريم در قرآن مجيد مى‏فرمايد:
»فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ أَيْنَ ما تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَميعاً « (٢٠٣)
در خيرات از يكديگر سبقت بگيريد. هر جا كه باشيد خداوند همه شما را مى‏آورد.
اين آيه درباره سيصد و سيزده تن از بزرگان اصحاب امام عصر ارواحنا فداه است كه در روز ظهور، خداوند بزرگ آنان را در كنار خانه خود به گرد وجود مقام ولايت كلّيه جمع مى‏كند، تا به يارى آن حضرت بشتابند و به زندگى سيه دلان روزگار خاتمه بخشند.
گاهى سئوالى مهمّ به ذهن بعضى از افراد مى‏آيد، كه آيا مقصود از سبقت گرفتن آنان در خيرات چيست؟ و سيصد و سيزده تن از ياوران پيشتاز حضرت مهدى ارواحنا فداه، با دارا بودن چه خصلتى بر ديگران سبقت مى‏گيرند و به آن مقام بزرگ نائل مى‏شوند؟!
با هم به مكتب وحى رو مى‏آوريم و پاسخ آن را اين گونه مى‏يابيم:
حضرت امام باقرعليه السلام در تفسير آيه‏اى كه ذكر كرديم، چنين مى‏فرمايند:
اَلْخَيْراتُ ؛ اَلْوِلايَةُ لَنا أَهْلَ الْبَيْتِ. (٢٠٤)
مقصود از خيرات - كه در آيه ذكر شده - ولايتى است كه از آنِ ما اهل بيت است.

اشاره‏اى به قدرت آنان

هر چه انسان در پذيرش ولايت بكوشد، روح خود را قويتر مى‏كند و قدرتِ غير عادى او افزايش مى‏يابد؛ تا حدّى كه مى‏تواند بر اثر قدرت روح، بر موجودات مادّى و حتى غير مادّى حكومت كند. اينك به ذكر داستانى جالب از مرحوم علاّمه بحرالعلوم مى‏پردازيم:
مرحوم علامّه سيّد بحرالعلوم مبتلا به مرض خفقان بود و با اين مرض در وقت تابستان به قصد تشرّف به كربلا در يكى از زيارات مخصوصه حضرت ابى عبداللَّه الحسين‏عليه السلام در روزى بسيار گرم، از نجف اشرف خارج شد. مردم تعجّب نمودند كه با اين مرض و گرمى هوا، ايشان چگونه به مسافرت مى‏روند؟!
در ميان همسفرهاى ايشان، مرحوم شيخ حسين نجف بود كه از علماء مشهور عصر سيّد بود. آنان چون بر مركبهاى خود سوار شده و به راه افتادند، ابرى در هوا پيدا شده بر آنها سايه افكند و نسيم سردى وزيدن گرفت و هوا بطورى خنك شد كه گويا در سرداب هستند.
ابر همچنان بر آنها سايه افكنده بود، تا آن كه نزديك »خان شور« رسيدند. در آنجا كسى از آشنايان عالم بزرگ، شيخ حسين نجف پيدا شده و ايشان از سيّد بحرالعلوم جدا شد و به احوالپرسى و صحبت پرداخت. آن ابر، بر سر سيّد سايه مى‏افكند تا آن كه سيّد وارد كاروانسرا شد. چون حرارت آفتاب بر شيخ حسين نجف تابيد، حالش دگرگون گرديد و از مركب به زمين افتاد و به خاطر كهولت سن يا به جهت ضعف بنيه، بيهوش شد.
پس او را برداشته، به كاروانسرا به نزد مرحود سيّد بحرالعلوم رساندند. بعد از آن كه به هوش آمد، به آن بزرگوار عرض كرد: »سيّدنا لِمَ لم تدركنا الرحمة؟« چرا رحمت ما را فرا نگرفت؟ سيّد فرمود: »لِمَ تخلّفتم عنها؟« چرا از رحمت تخلّف نموديد. و در اين جواب توريه‏ايست لطيف. (٢٠٥)
قدرت تصرّف ياوران خاصّ امام عصر ارواحنا فداه اين گونه است. عده‏اى از سيصد و سيزده تن از ياوران خاص امام عصر ارواحنا فداه از ابرهاى اسرار آميز استفاده مى‏نمايند و در ابتداء ظهور، خود را به وسيله ابر به محضر آن بزرگوار مى‏رسانند. مفضّل مى‏گويد:
قالَ أَبُوعَبْدِاللَّه‏عليه السلام: إِذا اُذِنَ الإِمامُ دَعَا اللَّهَ بِاسْمِهِ الْعِبْرانيّ فَاُتيحَتْ لَهُ صَحابَتُهُ الثَّلاثَمِأَةِ وَثَلاثَةَ عَشَرَ قَزَعٌ كَقَزَعِ الْخَريفِ وَهُمْ أَصْحابُ الْاَلْوِيَّةِ، مِنْهُمْ مَنْ يُفْقَدُ عَنْ فِراشِهِ لَيْلاً فَيُصْبِحُ بِمَكَّةَ، وَمِنْهُمْ مَنْ يُرى يَسيرُ فِي السَّحابِ نَهاراً يُعْرَفُ بِاسْمِهِ وَاسْمِ أَبيهِ وَحِلْيَتِهِ وَنَسَبَهِ، قُلْتُ: جُعِلْتُ فِداكَ أَيُّهُمْ أَعْظَمُ إيماناً؟ قالَ: اَلَّذي يَسيرُ في السَّحابِ نَهاراً وَهُمْ الْمَفْقُودُونَ وَفيهِمْ نُزِلَتْ هذِهِ الآيَةِ »أَيْنَما تَكوُنوُا يَأْتِ بِكُمُ اللَّهِ جَميعاً « (٢٠٧). (٢٠٦)
امام صادق‏عليه السلام فرمودند: هر گاه به امام‏عليه السلام اذن داده شود، خداوند را به اسم عبرى او مى‏خواند، آن گاه ياوران او كه سيصد و سيزده تن هستند، براى يارى او مهيّا مى‏گردند. آنها ابرهائى هستند همچون ابرهاى پائيزى ) كه به هم مى‏پيوندند و در يك جا جمع مى‏شوند( و آنان پرچمداران )حضرت مهدى‏عليه السلام( هستند.
بعضى از آنان شبانه از خوابگاه خود ناپديد مى‏شوند و در مكّه صبح مى‏كنند، وعده‏اى ديگر از آنان ديده مى‏شوند كه روز در ابرها سير مى‏كنند و به نام خود و نام پدر و صفت و نسبشان شناخته مى‏شوند. گفتم: كدام يك از اين دو دسته از نظر ايمان با عظمت‏تر هستند؟ امام صادق‏عليه السلام فرمودند: آنان كه در روز در ابرها سير مى‏كنند و اينان هستند كه از مكان‏هاى خود ناپديد مى‏شوند و درباره آنان اين آيه نازل شده است: »هر جا كه باشيد، خداوند تمامى شما را مى‏آورد«.

آشنايى با زمان ظهور

آشنايى با وضع جهان در روزگار ظهور و تحوّل عظيمى كه در آن زمان رخ مى‏دهد، انسان را به سوى مسأله انتظار فرا مى‏خواند.
تحوّل شگفت انگيزى كه در سراسر جهان و در انسانها پيدا مى‏شود، انسان و جهان را به صورتى ديگر جلوه‏گر مى‏سازد.

١ - پاكسازى باطن اينك به تشريح كوتاهى از تحوّلاتى كه در اعماق وجود انسانها به وجود مى‏آيد، توجّه كنيد:
يكى از مسائل اعتقادى، بحث طينت و چگونگى آميخته شدن طينتهاى پاك و ناپاك به يكديگر است. در روايات بيان نموده‏اند كه مقصود از طينت چيست و چرا طينت‏ها به هم آميخته شدند و چگونه پاكسازى شده و از يكديگر جدا مى‏گردند؟ تفصيل اين مسئله با حجم كوچك بحث ما مناسب نيست؛ از اين رو تنها به اين نكته اشاره مى‏كنيم:
از ويژگى‏هاى روزگار ظهور، پاكسازى طينت‏ها از آميختگى‏ها و پاكسازى نفس و ضمير ناخودآگاه از آلودگى‏هايى است كه در اعماق وجود انسان وجود دارد.
چرا مى‏گوئيم در روزگار ظهور حضرت بقية اللَّه ارواحنا فداه، مردم از آميختگى‏ها و آلودگى‏ها پاك مى‏شوند؟
قبل از پاسخ به اين سئوال، داستانى را به خاطر توضيح مطلب مى‏آوريم:
شيبة بن عثمان يكى از دشمن‏ترين دشمنان پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم بود و آرزوى قتل آن حضرت را در سر مى‏پروراند. او در جنگ »حنين« شركت كرد تا پيغمبر را به شهادت برساند. و آن گاه كه مردم از اطراف آن حضرت پراكنده شدند و پيغمبر تنها ماندند، از پشت سر خود را به ايشان رساند، ولى شعله‏اى از آتش به سوى او بلند شد؛ به طورى كه طاقت تحمّل آن را نداشت. به اين جهت نتوانست به مقصود خود دست يابد.
پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم به او رو نموده و فرمودند: شيبة نزديك بيا! آن گاه حضرت رسول‏صلى الله عليه وآله وسلم دست خود را بر سينه او گذاردند. بر اثر اين كار، محبّت آن بزرگوار در قلب او جاى گرفت؛ به طورى كه پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم، محبوب‏ترين فرد نزد او شدند. آن گاه در حضور آن حضرت به جنگ با مخالفان پرداخت، به طورى كه اگر در برابر پدر خود قرار مى‏گرفت، او را به خاطر يارى پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم مى‏كشت. (٢٠٨)
ببينيد چگونه دستان پاك پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم طينت ناپاك و نفس آلوده يكى از سرسخت‏ترين دشمنان را در يك لحظه از ناپاكى و آلودگى نجات داد و او را از صف كفّار جدا نمود و در ميان لشكر پيغمبر اسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم قرار داد.
پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم با كشيدن دستان مبارك خود بر سينه او، عقل او را تكميل نمودند و به خاطر تحوّلى كه در طبيعت ناپسند وى به وجود آمد، از ضلالت و گمراهى نجات يافت.
پس از بيان اين مقدمه به شرح روزگار ظهور مى‏پردازيم.
حضرت امام باقرعليه السلام مى‏فرمايند:
إِذا قامَ قائِمُنا وَضَعَ يَدَهُ عَلى رُؤُوسِ الْعِبادِ، فَجَمَعَ بِهِ عُقُولَهُمْ وَاَكْمَلَ بِهِ اَخْلاقَهُمْ. (٢٠٩)
آن گاه كه قائم ما قيام كند، دست خود را بر سرهاى بندگان خدا مى‏گذارد. پس با اين عمل، عقل‏هاى آنان را جمع مى‏كند )به اين سبب نيروهاى عقلى آنان كامل مى‏شود( و اخلاق آنان را تكميل مى‏نمايد.
امام عصر ارواحنا فداه با اين رفتار، باطن افراد را پاكسازى مى‏كنند و همه بندگان خدا را از آلودگيها نجات مى‏بخشند.

٢ - تكامل عقلها در زمان ظهور
اكنون دو نكته جالب توجّه در روايت را، توضيح مى‏دهيم:
١ - حضرت بقيّة اللَّه ارواحنا فداه دست خود را نه فقط بر سر اصحاب و يارانشان؛ بلكه بر سر تمام بندگان خدا قرار مى‏دهند. يعنى همه افرادى كه بندگى خدا را در آن روز قبول دارند؛ اگر چه در جنگ، از ياوران آن حضرت نباشند مانند كهنسالان و كودكان، از اين نعمت بزرگ برخوردار مى‏شوند.
٢ - عقول همه مردم از پراكندگى نجات مى‏يابد و همه داراى قدرت كامل تمركز فكر و تعقّل كه منشأ علوم و درك‏هاى خارق العاده است، مى‏شوند. كامل شدن نيروهاى عقلى آنان، به اين معنى است كه مى‏توانند از تمامى قدرت‏هاى مغزى خود استفاده كنند.
آرى در روزگارى كه دست الهى بر سر مردم جهان قرار گيرد و انسان‏هاى زجر كشيده دوران غيبت را نوازش دهد، نيروهاى پنهان و نهفته در مغز انسان‏ها بر اثر تكامل عقلى، تجلّى و ظهور مى‏يابد و به عالى‏ترين مراحل تكامل علمى و عملى و تمدّن شگفت انگيز روزگار ظهور دست مى‏يابند.
براى آن كه با قدرت مغز و آثار شگفت تكامل عقلى، آشنايى بيشترى پيدا كنيد، به تشريح قدرت عظيم مغز مى‏پردازيم:
»هر انسانى اعمّ از نابغه يا عادّى، چيزى بيش از يك ميلياردم ظرفيّت مغز خويش را در دوران زندگيش به كار نمى‏گيرد. اگر فقط يك ميلياردم توانايى و ظرفيّت كلّى مغز، اعمّ از مغز يك نابغه يا مغز يك انسان عادّى به كار گرفته شود، تفاوتى كه بين آنها ديده مى‏شود، يك تفاوت كيفى خواهد بود نه كمّى« (٢١٠) يعنى حتى افراد نابغه‏اى كه از قدرت عجيب فكرى برخوردارند؛ فقط مى‏توانند از يك ميلياردم مغز خود استفاده كنند نه بيشتر. ولى چگونگى بهره‏گيرى آنان از يك ميلياردم مغز خود بهتر از ديگران است.
»سالها پيش از اين، يكى از رياضى دانان معاصر، مطلبى پر سر و صدا را به آگاهى مردم رساند. او تخمين زد كه مغز انسان عملاً مى‏تواند ده واحد اطلاعاتى را در خود ذخيره سازد. اين رقم را اگر به زبان ساده بيان كنيم، به اين معنى خواهد بود كه هر يك از ما مى‏تواند كل محتواى اطلاعاتى ميليونها جلد كتاب موجود در بزرگترين كتابخانه جهان در مسكو را به حافظه بسپارد. سخن فوق در نگاه نخست، همانند محاسباتى كه در تأييد آن به عمل آمده، حيرت انگيز به نظر مى‏رسد«. (٢١١)
اكنون توجّه كنيد: در صورتى كه قدرت مغز انسان بر اثر تشعشع انوار درخشان مصلح جهان به تكامل رسد و انسان از تمام نيروى مغز خود - نه يك ميلياردم آن - استفاده كند و علم و تمدّن سراسر گيتى را فرا گيرد، صحنه جهان چگونه خواهد بود؟!
در زمانى كه انسان بر اثر تكامل عقلى راه‏هاى استفاده از قدرتهاى خفته روح را پيدا نمايد و بتواند آنها را بيدار نموده و از آنها بهره گيرى نمايد، مى‏تواند جسم خود را تابع روح خويش قرار داده و به قدرت »تروّح« دست يابد. يعنى مى‏تواند جسم مادّى خود را تبديل به انرژى و امواج كند و با اين كار حالت جسمانيّت و مادّيت را از او بگيرد. وقتى كه انسان قادر بر اين كار شد؛ كرامت‏هاى فراوانى كه در آن زمان عادى است، براى او محقق مى‏شود.
در زمان غيبت نيز افراد بسيار اندكى كه داراى قدرت »طىّ الارض« هستند ، از اين راه استفاده مى‏كنند و با گرفتن حالت ماديّت و تجسّم از جسم خويش، خود را به صورت انرژى و امواج، تبديل نموده و در يك لحظه در نقطه ديگرى از زمين، خود را ظاهر مى‏كنند. آنان با قدرتى كه دارا هستند؛ جسم تروّح يافته خود را، به نقطه‏اى كه مايل هستند هدايت مى‏كنند و در آنجا آن را مجسّم مى‏نمايند.

٣ - تحوّل عظيم در جهان در روزگار پر شكوه ظهور، تحوّلى عظيم در زمين رخ مى‏دهد و به فرموده قرآن مجيد: »يَوْمَ تُبَدَّلُ الاَرْضُ غَيْرَ الْاَرْضِ « (٢١٢)، زمين به گونه‏اى ديگر و در وضع و شرايط جديد قرار مى‏گيرد. نه تنها زمين، بلكه زمان نيز دستخوش تحوّل تازه مى‏شود.
»امروز همه دانشمندان بر اين نكته هم عقيده هستند كه مادّه از ارتعاشات تشكيل شده است. ارتعاشات را مى‏توان توسط كابل يا امواج صوتى، مثل تصاوير و اصوات، به دورترين نقاط منتقل كرد؛ در نتيجه ارگانيزم انسان را كه از مادّه ساخته شده، مى‏توان به ارتعاش تبديل كرد و توسط الكترونيك به هر نقطه عالم فرستاد. نظر من اين است كه در آينده‏اى نه چندان دور، حتى قبل از مسافرتهاى فضايى، مى‏توان روشهايى پيدا كرد تا پيكر آدمى را به ارتعاشاتى تجزيه نمود و آن را به فضا فرستاد و در آنجا ذرات از هم گسسته را به هم متصل ساخت.
حال خوانندگان ما مى‏توانند اين را خود قضاوت كنند كه انسان روح است و جسم او جز ذرات متمركز مادّه چيز ديگرى نيست كه با كُند ساختن و پايين آوردن ارتعاشات، مى‏توان آن را به اَشكال دلخواه درآورد. (٢١٣)
مى‏توان روزى را به چشم ديد كه انسان پيكر خود را تبديل به جريان الكترون بسازد تا در پى آن ، اين جريان را به سوى نقطه دورى هدايت كند و در آنجا تجمع اتم‏هاى تشكيل دهنده بدن مجدداً صورت گيرد.« (٢١٤)
بنابر تكامل عمومى نيروهاى عقلى كه در روايت به آن تصريح شده، غلبه روح بر مادّه همگانى مى‏شود و مردم حاكم بر جسم خود مى‏شوند و مى‏توانند از اين حالت به خوبى استفاده كنند. در آن روزگار پرشكوهِ ناشناخته، زندگى مردم و احتياجات آنان به وسائل مادّى، به گونه‏اى ديگر است.
در پرتو ظهور ولايت اهل بيت‏عليهم السلام، علم و دانش انسان به عاليترين نقطه امكان مى‏رسد، و بشر مى‏تواند از تمامى مراحل دانش به راحتى و آسانى بهره‏مند گردد و اسرارى را كه اولياء خدا تا آن روزگار از مردم به خاطر آماده نبودن آنان كتمان مى‏كردند، فاش مى‏نمايند و انسان‏ها را با دنياى اسرار آميز وجودِ خود و جهان خارج آشنا مى‏كنند و راه تربيت و تكامل نهايى را براى آنان مى‏گشايند.
شايد پذيرفتن اين گونه مطالب براى ما سخت باشد و اين همه پيشرفت در مسائل علمى را نتوانيم بپذيريم؛ در حالى كه مى‏دانيم، اگر مغز انسان از اسارت شيطان و جهل آزاد شود، لازمه آن، تكامل انسان در تمام ابعاد مى‏باشد به گونه‏اى كه رازى در جهان ناگفته نمى‏ماند و همه مسائل بغرنج علمى فاش مى‏شوند.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام - كه غاصبان خلافت، تاكنون ميلياردها انسان را از رسيدن به عاليترين مراحل علم و كمال، و تمدّن درخشانِ ولايت محروم ساخته‏اند - در كلامى كه از اعماق وجودِ آن بزرگوار برخاسته، چنين مى‏فرمايند:
يا كُمَيْل، ما مِنْ عِلْمٍ اِلاَّ وَاَنا اَفْتَحُهُ وَما مِنْ سِرٍّ إلّا وَالْقائِمُ يَخْتِمُهُ. (٢١٥)
اى كميل، هيچ علمى نيست مگر آن كه من او را مى‏گشايم و هيچ سرّى نيست مگر آن كه قائم‏عليه السلام او را پايان مى‏بخشد.
آرى آن گاه كه انوار تابناك از دستان مبارك حضرت بقية اللَّه الاعظم ارواحنا فداه مغزهاى مردم ستم كشيده و رنجديده جهان را تكامل بخشد و قدرت استفاده از قدرتهاى بسيار شگفت ايجاد شود، انسان‏ها مى‏توانند با تمامى قدرتِ فهم و خرد خويش - نه يك ميلياردم آن - پذيراى اسرار مكتب حياتبخش خاندان وحى شوند و به نهايى‏ترين مرحله علم و كمال دست يابند.
در آن روزگار پرشكوه، رازها و اسرار نهفته آشكار خواهد شد، و از تيرگى و تاريكى‏هاى اين دوران اثرى نخواهد بود. آيا انتظار رسيدن چنين روزى قلب شما را صفا نمى‏بخشد؟!

نتيجه بحث
انتظار، حالتى اميدوار كننده و نجات بخش است كه منتظران را در دوران سياه غيبت از گرداب حيرت نجات مى‏بخشد و آنان را به سوى وادى نور و صفا مى‏كشاند.
انتظار، غمزدگان را حياتى ديگر مى‏بخشد و نيرويى تازه مى‏دهد و دلهاى افسرده را اميدوار مى‏نمايد و جهانى از شادكامى و درخشندگى را در اذهان پرورش مى‏دهد.
انتظار، مردمان وارسته را مى‏جويد و حالات خجسته را مى‏نمايد و جمال فروزنده را نشان مى‏دهد. انتظار موانع و تيرگيها را مى‏زدايد و نورى فروزنده در وجود انسانهاى تكامل يافته، ايجاد مى‏كند. انتظار بذر معارف و اعتقادات اصيل شيعه را در قلب منتظران بارور مى‏كند و كاملترين حالات معنوى را براى بافضيلت‏ترين انسانها به ارمغان مى‏آورد.
اگر مى‏خواهيد حالتِ انتظار را در خود ايجاد نموده و تقويت نمائيد، با مقام عظيم ولايت اُنس بگيريد و از آثار شگفت انتظار آگاهى يابيد و با پيگيرى در حالات منتظرانِ تكامل يافته، از خصلتها و ويژگيهاى آنان آگاه شويد و با خجستگيهاى زمان ظهور حضرت بقيّةاللَّه الاعظم ارواحنا فداه، قلب و جان خود را آشنا كنيد، تا ناخودآگاه انتظار فرا رسيدن آن روزگار پرشكوه، تمام وجودتان را فرا گيرد.

روز محشر كه زهولش سخنان مى‏گويند
راست گويند ولى چون شب هجران تو نيست


۸
(٢٣) رازدارى

(٢٣) رازدارى

كتمان راز

مردان خدا و رجال خود ساخته و مهذّب، بر اثر تهذيب اخلاق و اخلاص در رفتار و گفتار و شايستگى‏هاى ديگر، به بعضى از اسرار عالم خلقت آشنايى يافته و به برخى از رموز ناشناخته جهان آفرينش آگاه هستند.
آموختن اين گونه اسرار در زمان حضور اهل بيت‏عليهم السلام گذشته از الهامات رحمانى توسط آن بزرگواران بوده است، آنان به اصحاب و نزديكان خود مسائلى را تعليم مى‏دادند، و كتمان و حفظ آنها را به آنان امر مى‏فرمودند.
پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم در ضمن روايتى مفصّل، به جابربن عبداللَّه انصارى فرمودند:
يا جابِرُ ؛ اُكْتُمْ ما تَسْمَعُ فَاِنَّهُ مِنْ سَرائِرِ اللَّهِ. (٢١٦)
اى جابر ؛ آنچه را كه مى‏شنوى، كتمان كن كه آنها از اسرار خداوند است.
برهمين اساس، جابر و شخصيّت‏هاى بزرگ ديگر كه اهل بيت عصمت‏عليهم السلام، اسرار و معارف برجسته‏اى را براى آنان بيان مى‏فرمودند، در كتمان و مخفى نمودن اسرار تلاش مى‏كردند. رنج و كوشش آنان در حفظ اين‏گونه مسائل بسيار سخت و پر زحمت بوده است، از اين رو امام صادق‏عليه السلام در ارتباط با اين موضوع چنين فرموده‏اند:
كِتْمانُ سِرِّنا جِهادٌ في سَبيلِ اللَّهِ. (٢١٧)
كتمان سرّ ما، جهاد در راه خدا است.
و در روايتى ديگر آن بزرگوار فرمودند:
مَنْ كَتَمَ الصَّعْبَ مِنْ حَديثِنا، جَعَلَهُ اللَّهُ نوُراً بَيْنَ عَيْنَيْهِ وَرَزَقَهُ اللَّهُ العِزَّةَ في النَّاسِ. (٢١٨)
كسى كه گفتار سخت ما را كتمان كند، خداوند آن را بصورت نورى ميان دو ديده او قرار مى‏دهد، و عزّت و احترام در ميان مردم را، روزى او مى‏گرداند.
براى كتمان رازها، بايد هر موضوعى پس از فكر و انديشه بيان شود و بدون تأمّل نبايد افكار را به زبان آورد. اگر انسان فكر كند و پس از تأمّل كلامى را بگويد، از گفتن آن پشيمان نخواهد شد. زيرا با تفكر و تأمّل اسرارى كه بايد نهفته بمانند، پنهان خواهند ماند. زيرا انديشيدن، اين حقيقت را براى انسان ثابت مى‏كند كه، همه مطالب گفتنى نيستند.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
لاتَقُلْ ما لاتَعْلَمُ بَلْ لاتَقُلْ كُلَّ ما تَعْلَمُ. (٢١٩)
آنچه را كه نمى‏دانى مگو، بلكه همه آنچه را كه مى‏دانى مگو.
زيرا دانستن هر چيزى دليل بر گفتن آن نيست؛ چون بسيارى از دانسته‏ها، ارزش گفتن را ندارند؛ بنابر اين گفتن آنها چيزى جز اتلاف عمر خود و ديگران نيست. و بعضى از معلومات انسان ارزشمند است، ولى مردم ظرفيت شنيدن آن را ندارند؛ از گفتن اين گونه مطالب نيز بايد خوددارى كرد. زيرا اظهار آنها جز انكار و يا ردّ ديگران ثمرى ندارد؛ به اين جهت اوّل مظلوم عالم، حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
لاتَقُلْ كُلَّ ما تَعْلَمُ.
همه آنچه را كه مى‏دانى، به ديگران مگو.
و در نهج‏البلاغه مى‏فرمايند:
مَنْ كَتَمَ سِرَّهُ كانَتِ الخِيَرَةُ بِيَدِهِ. (٢٢٠)
هر كس سرّ خود را پنهان كند، اختيار آن در دستش خواهد بود.
زيرا هر گاه صلاح ديد، مى‏تواند آن را براى ديگران اظهار كند؛ ولى اگر سرّ خود را فاش ساخت و ضرر آن متوجه او شد، ديگر نمى‏تواند سرّ فاش شده خود را كتمان نمايد.
بلكه گاهى گذشته از آن كه سرّ خود را فاش مى‏سازد، حالات روحى خود را هم از دست مى‏دهد؛ زيرا برخى از افراد به خاطر زحمت‏هايى كه متحمّل مى‏شوند از نتايج معنوى برخوردار مى‏شوند؛ ولى به خاطر گفتن به اين و آن، حالت معنوى خود را از دست داده و دچار غرور و كبر و ساير حالات منفىِ روحى مى‏شوند و سرانجام نتيجه‏اى معكوس به بار مى‏آورند. براى جلوگيرى از اين گونه امور بهترين راه، حفظ زبان و خوددارى از بيان است.

تا نشناسى گهر بارِ خويش
طرح مكن گوهر اسرار خويش
لب مگشا گر چه درونوش هاست
كز پس ديوار بسى گوش هاست

رازدارى بزرگان

با نگاهى كوتاه به زندگانى نورانى اهل بيت عصمت‏عليهم السلام و روش مجالست و برخورد آنان با مردمى كه به حضور آنان شرفياب مى‏شدند، پى مى‏بريم كه هر يك از آنان به تنى چند از كسانى كه از گفتار دلنشين و روح پرور آنان استفاده مى‏كردند، عنايتى خاصّ داشته و فرد يا افراد خاصّى را صاحب سرّ خود مى‏دانستند و رازهاى بزرگى از جهان خلقت و عوالم ملك و ملكوت را براى آنان فاش ساخته، و با پرده برداشتن از اسرارى كه براى اغيار ناشناخته است، قلب آنان را روشن مى‏ساختند؛ ولى اسرار خود را از نااهلان كتمان مى‏نمودند و آنان را در جريان مطالبى كه كشش آن را نداشتند، نمى‏گذاشتند.
بزرگان ما نيز در حفظ اسرار خود مى‏كوشيدند. جريانى كه مى‏آوريم، نمونه‏اى از اين موارد است : مرحوم شيخ بهائى شنيد يك نفر حليم‏پز، داراى قدرت تصرّف در بعضى از طبيعيّات است و از نيروهاى فوق العاده روحى برخوردار مى‏باشد. طالب ديدار و ملاقات با او شد. از اين جهت به نزد وى رفت و اصرار كرد از اسرار عالم وجود چيزى به او بياموزد!
مرد حليم‏پز امتناع ورزيد و گفت: شما قابل اين گونه اسرار نيستيد! مرحوم شيخ بهائى گفته او را ردّ كرد و گفت: من براى فراگيرى اسرار آمادگى دارم. مرد حليم‏پز چون ديد شيخِ بهائى گفتار او را نمى‏پذيرد و خود را آماده پذيرش اسرار مى‏داند، به ايجاد برنامه‏اى دست زد و عملاً به شيخ نشان داد كه براى پذيرش بعضى از اسرار آمادگى ندارد. در يكى از روزها كه وى مشغول به پختن حليم بود و شيخ هم نزد او نشسته بود تا شايد از اسرار چيزى بياموزد، ناگهان درب خانه را كوبيدند. مرد حليم‏پز و شيخ بهائى هر دو بيرون رفتند، ديدند شخصى پشت درب ايستاده و مى‏گويد: سلطان شهر مرده است و مى‏خواهند تو را براى سلطنت انتخاب كنند؛ مرد حليم‏پز با شيخ بهائى به دربار رفتند.
او به شيخِ بهائى گفت: تو بايد پادشاه شوى و من وزير تو. وى امتناع ورزيد ولى سودى نبخشيد و سرانجام شيخ بهائى پادشاه شهر شد و حليم‏پز وزير او بود تا مدتّى گذشت. روزى شيخ خواست دست به كارى زند كه شايسته وى نبود! كه ناگهان استاد حليم‏پز دست او را گرفت و گفت: نگفتم تو قابل نيستى؟!
چون شيخ ملاحظه كرد، ديد در كنار ديگ حليم پزى نشسته‏اند، و همان زمانى است كه از آنجا رفته بودند و ديگ در حال جوشيدن است. (٢٢١)
گر چه اين جريان - بر فرض صحت آن - يك نوع قدرت نمائى در عالم كشف بوده است و در عالم مرئى ما واقعيت خارجى نداشته است، ولى براى آن كه مرحوم شيخ بهائى بپذيرد كه براى كشف برخى از اسرار آمادگى ندارد، نمايش مؤثرى بوده است.
مرحوم شيخ بهايى در امور غريبه استاد فنّ بوده است ولى دست بالاى دست بسيار است. »وَفَوْقَ كُلِّ ذي عِلْمٍ عَليمٌ« (٢٢٢).
روزى مرحوم شيخ بهائى با سيد ماجد بحرانى كه از بزرگان علماء شيعه واستاد مرحوم فيض كاشانى وعلماء بسيار ديگر بود در مجلسى نشسته بودند.
شيخ بهائى تسبيح تربتى در دست داشت؛ وِردى بر آن خواند. آب از تسبيح جارى شد! از سيد پرسيد: آيا با اين آب وضو جايز است يا نه؟ سيد گفت: جايز نيست. زيرا كه اين آبِ خيالى است نه آبِ حقيقى كه از آسمان نازل شده باشد يا از زمين جوشيده باشد. مرحوم شيخ جواب او را پسنديد. (٢٢٣)

حفظ رازها نه كتمان خيالات


آنچه درباره رازدارى در ميان كلمات درربار خاندان وحى در زمينه حفظ رازها وارد شده، به اين منظور است كه موضوعات ارزنده‏اى كه مردان بزرگ و موفّق از آن آگاه شده‏اند و ديگران آمادگى پذيرش آن را ندارند، كتمان نموده و در اختيار ديگران قرار ندهند.
اين حقيقتى است كه بايد آن را پذيرفت؛ ولى عده‏اى به جاى كتمان حقائقِ صعب، به حفظ تخيّلاتى كه سخت به آن پاى بندند، مى‏پردازند و آنها را چون رازى ارزنده، كتمان مى‏كنند. آنان ميان الهامات رحمانى و تخيّلات نفسانى فرقى نمى‏گذارند و يا ميان قدرتهاى الهى و شيطانى تفاوتى نمى‏بينند. از اين جهت، اعمال شيطانى خود را بسيار مهمّ مى‏دانند و آن را به رخ ديگران مى‏كشند و راه به دست آوردن آن را همانند رازِ مگو، كتمان مى‏كنند؛ ولى در حقيقت جز خيالات، چيز ديگرى وجود ندارد. اينك جريان جالبى را در اين باره مى‏آوريم:
روزى مرحوم شيخ بهائى وارد مجلس شاه عبّاس شد. فرستاده دربار روم نيز در آنجا بود. شاه به شيخ بهائى گفت: به سخنان فرستاده پادشاه روم، گوش كنيد. فرستاده دربار روم شروع به سخن كرد و گفت: در كشور ما گروهى از دانشمندان هستند كه با علوم غريبه آشنا هستند و كارهاى شگفتى انجام مى‏دهند و قسمتى از آنها را نقل كرد. آن گاه گفت: ولى در ايران كسى از علماء با اين گونه علوم آشنايى ندارد.
شيخ بهائى ديد اين كلام در روحيّه شاه عبّاس، تأثير كرده است؛ به اين جهت رو به فرستاده دربار روم كرد و گفت: در نزد صاحبان كمال، اين گونه علوم ارزشى ندارد و در اين هنگام با تردستى و حركات سريع دست، بند جوراب خود را در دست گرفت كه ناگهان به مار بزرگى تبديل شد.
فرستاده دربار روم و همه افراد مجلس را، وحشت فرا گرفت و آماده فرار شدند؛ در اين هنگام مرحوم شيخ بهائى مار را گرفت و چون به سوى خود كشيد، به حالت اول برگشت. آن گاه به شاه عبّاس فرمود: اين گونه كارها در نزد افراد بابصيرت ارزشى ندارد و من آن را از معركه گيران ميدان اصفهان آموخته‏ام. اينها تردستى و شعبده‏بازى است و معركه گيران، براى گرفتن درهم و دينار از مردم، به كار مى‏بندند. فرستاده دربار روم سرافكنده شد و از گفته خود پشيمان گشت. (٢٢٤)
عده‏اى براى اين گونه اعمال بى‏ارزش و همچنين خيالات و وسوسه‏هاى شيطانى، ارزش قائل شده و به گمان خود به كتمان علوم و حقائق مى‏پردازند! در حالى كه آنها به جاى رازدارى، بايد به پاكسازى آنها از صفحه ذهن خود بپردازند.
بنابر اين اول انسان بايد از ارزش و حقيقتِ راز، آگاه باشد؛ آن گاه به رازدارى بپردازد؛ نه آنكه قلب خود را جايگاه شياطين قرار داده و خود را كتوم بپندارد!

نقش مخالفان در لزوم حفظ اسرار

اكنون قدرت‏هاى استكبار جهانى، اسرار و رازهاى سياسى خود را نه تنها از دولت‏هاى ديگر و نه تنها از ملّت خود، بلكه از بسيارى از رجال سياسى دولت خويش نيز، پنهان مى‏كنند و آنها را در انحصار افرادى محدود قرار مى‏دهند.
همچنين كمپانى‏هاى بزرگ و شركت‏هاى فعّال جهان نيز رازدارى را مهم‏ترين عامل موفّقيت خود مى‏دانند و فاش شدن اسرار خود را، به منزله شكست خود و پيروزى رقيبان خويش مى‏پندارند. ولى در مكتب اهل بيت‏عليهم السلام كه مردم را به كتمان و رازدارى فرمان داده‏اند، به خاطر اين گونه غرض ورزيهاى نابخردانه نيست؛ زيرا در نظر آن بزرگواران اگر اظهار راز، مايه پيشرفت برادران دينى باشد و مفسده‏اى را در بر نداشته باشد، داراى هيچ گونه ايرادى نيست. به همين جهت حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام به كميل مى‏فرمايند:
يا كُمَيْلُ لابَأْسَ أنْ تُعْلِمَ اَخاكَ سِرَّكَ... (٢٢٥)
اى كميل، باكى نيست كه راز خود را به برادر )دينى خود( اعلام كنى.
بنابر اين انسان مى‏تواند راز خود را به كسى كه همچون برادر، هميشه در »مقام برادرى« او باقى مى‏ماند، بيان كند!
اينك اين سئوال پيش مى‏آيد: اگر گفتن رازها به دوستان نزديك ايرادى ندارد، پس چرا در روايات آن همه سفارش به كتمان راز نموده‏اند؟ (٢٢٦)
در جواب بايد گفت: زيرا اوّلاً شناخت اين گونه برادران و روشن بودن آينده آنان، با تحوّلات فراوانى كه از نظر فكرى در نوع مردم به وجود مى‏آيد، بسيار مشكل است. بنابراين فقط بايد براى شناخت برادران دينى راز خود را بيان نمود.
و ثانياً امر به كتمان اسرار در فرمايشات اهل بيت‏عليهم السلام، نه از جهت اغراض مادّى و شخصى است كه سياستمداران و ثروتمندان جهان در سر مى‏پرورانند، بلكه از باب عدم پذيرش مردم و نداشتن سعه صدر آنان است. و آن گاه كه روزگار ظلمانى غيبت به پايان رسد و انوار تابناك ولايت سراسر گيتى را روشن سازد، اسرار شگفت انگيز جهان توسط حضرت بقيّةاللَّه الاعظم ارواحنا فداه براى مردم جهان آشكار مى‏شود. زيرا آن زمان مردم بر اساس تكامل فكرى آمادگى شنيدن آن را دارا هستند و در آن روزگار نشانى از طغيانگران جامعه نيست كه مانع بيان اسرار باشند.
هميشه ظالمان و غاصبان حقوق اهل البيت‏عليهم السلام سرچشمه همه ستم‏ها و ناكامى‏ها براى همه ملّت‏ها بوده‏اند. آنان نه تنها مانع حكومت خاندان وحى شدند، بلكه به گونه‏اى جامعه را در جهل و اختناق قرار دادند كه اهل بيت عصمت‏عليهم السلام از بيان اسرار و رازها خوددارى مى‏نمودند.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
كانَ لِرَسوُلِ اللَّهِ‏صلى الله عليه وآله وسلم سِرٌّ لايَعْلَمُهُ إِلّا قَليلٌ.
براى پيغمبر سرّى بود كه از آن آگاهى نداشت، مگر قليلى از مردم.
آن گاه از پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم نقل مى‏كنند كه فرمودند:
لَوْلا طُغاةُ هذِهِ الْاُمَّةِ لَبَثَثْتُ هذَا السِرِّ. (٢٢٧)
اگر طغيانگران اين امّت نبودند، اين سرّ را در ميان مردم پخش مى‏نمودم.
و به تعبير ديگرى مى‏فرمايند:
لَوْلا طُغاةُ هذِهِ الْاُمَّةِ لَبَيَّنْتُ هذَا السِرِّ. (٢٢٨)
اگر افراد طغيانگر اين امّت نبودند، اين سرّ را بيان مى‏نمودم .
بنابر اين علت كتمان و رازدارى اهل بيت‏عليهم السلام و مخفى نگه داشتن حقائق عالم هستى، طغيانگران جامعه و غاصبان حقوق آل محمّد صلوات‏اللَّه عليهم بوده‏اند.
آنان كه نمى‏توانستند نه تنها سرزمينهاى اسلامى، بلكه حتّى »فدك« را ملك حضرت فاطمه زهراعليها السلام و در دست حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام ببينند! چگونه مى‏توانستند آرام بنشينند و ببينند مردم به سوى اهل بيت‏عليهم السلام روى مى‏آورند و از علوم آنان در پيرامون اسرار آسمان‏ها و كهكشان‏ها و قدرت‏هاى عظيم عالم غيب و جهان نامرئى آگاهى مى‏يابند؟!
طغيان و خيانت آنان سبب شد كه نه تنها در آن زمان بلكه تاكنون جامعه بشريت از پى بردن به اسرار و علوم و آگاهى از مسائل حياتى باز بماند.

كتمان كرامت و قدرت‏هاى روحى

صلحا و بزرگان ما نيز به جهت پيروى از اهل بيت‏عليهم السلام معمولاً به صورتى زندگى كرده‏اند كه تا زنده بوده‏اند كسى به اسرار آنان پى نبرده؛ حتّى بسيارى از افرادى كه با آنان مأنوس بوده‏اند، از راز آنان آگاه نشده‏اند.
اين گونه افراد اگر چه در مواردى به ظاهر اشخاصى عادى و معمولى بودند، ولى در واقع در پرتو عنايات خاصّه اهل بيت‏عليهم السلام دلى روشن از انوار تابناك خاندان وحى داشتند و با قدرتى كه از فيوضات آن بزرگواران بدست آورده‏اند، كمر همّت به خدمتگزارى خلق بسته و لحظات عمر خود را در انجام مأموريتهايى كه به آنان واگذار شده، گذرانده‏اند و با اين همه، لب فرو بسته و نمى از يم را آشكار نساخته‏اند. ولى گاهى شخصيت آنان، توسط دوستان نزديكشان شناسايى شده و پس از درگذشت آنان، رازى را كه با خود به گور برده‏اند، روشن شده است.
آرى، در تاريخ شيعه بعضى از علماء و يا افراد عادى كه داراى مقام بلند معنوى بوده‏اند، با اهل بيت عصمت‏عليهم السلام در ارتباط بوده و تابع اوامر و دستورات آن بزرگواران بوده و از سوى آل اللَّه افتخار مأموريت و انجام وظايفى را كه به آنان محوّل شده پيدا نموده‏اند.
گر چه آنان نوعاً مأموريتهاى خود را كتمان كرده‏اند، بلكه موظّف به آن بوده‏اند تا از سوء استفاده شيّادان جلوگيرى شود؛ ولى گاهى كرامت آنان توسط افرادى كه كرامت نسبت به آنان واقع گرديده، براى ديگران فاش شده است.

كرامتى از مرحوم شيخ انصارى

به عنوان نمونه يكى از كراماتى كه از استوانه فقاهت و فضيلت مرحوم شيخ مرتضى انصارى اعلى‏اللَّه مقامه صادر شده است ذكر مى‏كنيم. اين كرامت را عالم جليل القدر مرحوم شيخ عبدالرحيم دزفولى از آن بزرگوار ديده و آن را براى ديگران نقل كرده است.
او مى‏گويد: من دو حاجت مهم داشتم و كسى از آن آگاه نبود. براى رسيدن به آن دو، دعا مى‏كردم و حضرت اميرالمؤمنين و حضرت اباعبداللَّه و حضرت اباالفضل‏عليهم السلام را شفيع قرار مى‏دادم. تا آن كه در يكى از زيارات مخصوصه از نجف به كربلا رفتم و در حرم مطهّر، آن دو حاجت را عرض نمودم، ولى هيچ گونه اثرى از توسّل خود نديدم.
روزى در حرم حضرت اباالفضل‏عليه السلام ديدم جمعيت بسيارى جمع شده‏اند. از شخصى سئوال كردم چرا مردم اجتماع نموده‏اند؟ گفت: پسر يكى از عربهاى بيابانى مدتى است فلج بوده، او را به قصد شفاء به حرم شريف آورده‏اند. حضرت اباالفضل‏عليه السلام او را مورد لطف قرار داده‏اند و او شفا يافته است. اينك مردم لباسهاى او را پاره كرده و به عنوان تبرّك مى‏برند.
من از اين جريان حالم دگرگون شد و آه سرد از نهاد بركشيدم و به ضريح مطهّر آن حضرت نزديك شدم و عرض كردم: يا اباالفضل، من دو حاجت مشروع داشتم كه مكرر آن را نزد حضرت اميرالمؤمنين وامام حسين‏عليهما السلام و شما عرض كردم و شما اعتنا نكرديد؛ ولى اين بچه بيابانى به محض اين كه به شما متوسّل شد، اجابت فرموديد. از اين جريان فهميدم كه پس از چهل سال زيارت و مجاورت و اشتغال به علم به اندازه يك بچه بيابانى در نظر شماها ارزش ندارم؛ لذا ديگر در اين بلاد نخواهم ماند و به ايران مهاجرت مى‏كنم.
اين سخنان را گفتم و از حرم بيرون آمدم و در حرم مطهّر حضرت ابى عبداللَّه‏عليه السلام مانند كسى كه از آقاى خود قهر باشد، سلام مختصرى كرده و به منزل بازگشتم و مختصر اسبابى كه داشتم، برداشته و به سوى نجف اشرف روان شدم؛ به اين قصد كه زن و فرزند و وسايل زندگى خود را برداشته و به ايران برگردم.
چون به نجف رسيدم از راه صحن بسوى خانه روان شدم. در صحن، ملّا رحمةاللَّه خادم شيخ انصارى را ديدم، با هم مصافحه و معانقه نموديم. او گفت: شيخ تو را مى‏خواهد. گفتم: شيخ از كجا مى‏دانست كه من حالا وارد مى‏شوم؟! گفت: نمى‏دانم اين قدر مى‏دانم كه به من فرمود: برو در صحن شيخ عبدالرحيم از كربلا مى‏آيد، او را نزد من بياور.
با خود گفتم: مجاورين نجف روز زيارت مخصوصه را در كربلا مى‏مانند و فرداى آن روز از كربلا حركت كرده و روز بعد به نجف مى‏رسند و اغلب هم از راه صحن وارد مى‏شوند؛ شايد از اين جهت به ملّا رحمةاللَّه فرموده كه مرا در صحن ببيند. با هم به خانه شيخ روانه شديم. چون وارد بيرونى شديم كسى نبود، ملّا درب اندرونى را كوبيد. شيخ صدا زد: كيستى؟ ملّا عرض كرد: شيخ عبدالرحيم را آورده‏ام.
شيخ تشريف آوردند و به ملّا فرمودند: تو برو. وقتى او رفت، رو به من كرد و فرمود: شما دو حاجت داريد و آنها را نام برد. من عرض كردم: آرى چنين است. فرمود: امّا فلان حاجت را من بر مى‏آورم وديگرى را خودت استخاره كن، اگر خوب آمد، مقدّمات آن را فراهم مى‏نمايم و خودت آن را انجام ده. من رفتم و استخاره كردم، خوب آمد و نتيجه را خدمت شيخ عرض نمودم. او قبول نموده ومقدّمات آن را فراهم ساخت. (٢٢٩)
اين يك نمونه از كرامات مرحوم شيخ است كه توسط عالم جليل مرحوم شيخ عبدالرحيم فاش شده است. جريانات ديگرى كه از مرحوم شيخ انصارى وساير شخصيتهاى بزرگ علمى و معنوى جهان تشيّع ديده شده است، بسيار زياد است كه از مجموع آنها نتيجه مى‏گيريم:
اولياء خدا بر اثر كتمان و داشتن ظرفيت و قابليّت نه تنها از امام عصر عجل‏اللَّه تعالى فرجه الشريف مأموريت انجام فرمايشات آن بزرگوار را پيدا مى‏كنند؛ بلكه بر اثر الطاف بيكران خاندان ولايت به آنان، مى‏توانند با ساير اهل بيت‏عليهم السلام ارتباط داشته و دستورات آنان را انجام دهند و در كتمان آنها بكوشند.
آنان به وسيله انقطاع از اغيار از ژرفاى وجود و اعماق دل، راه را براى مقام وصل به آل‏اللَّه باز نموده‏اند. زيرا كه »فصل« مقدمه »وصل« و »وصل« نتيجه »فصل« است.
بنابراين اتصال و ارتباط صاحبان اسرار، با ائمه‏عليهم السلام مسئله‏اى است كه واقعيت دارد، گر چه آنان در كتمان آن تلاش كرده و آن را انكار مى‏نموده‏اند. بسيارى از جرياناتى كه از علماء بزرگ شيعه نقل شده، دلالت بر رازدارى آنان مى‏كند. جريانى را كه از كرامات مرحوم شيخ انصارى ذكر كرديم، روشنگر اين حقيقت است كه ساير اهل بيت‏عليهم السلام نيز گاهى به اولياء خدا مأموريت انجام بعضى از كارها را واگذار مى‏كنند و اسرار آنان توسط ديگران فاش مى‏شود. نمونه ديگرى كه از كرامات مرحوم شيخ مى‏آوريم، دليل بر اين واقعيت است:
در يكى از سفرهايى كه مرحوم شيخ به كربلا مشرف شده بود، در حرم مطهّر حضرت اباعبداللَّه الحسين‏عليه السلام شخصى از اهل »سماوات« (٢٣٠) خدمت ايشان رسيده سلام نمود و دستش را بوسيد. عرض كرد: »باللَّه عليك انت الشيخ مرتضى؟« يعنى به خدا سوگند، تو شيخ مرتضى هستى؟ شيخ فرمود: آرى.
عرض كرد: من اهل سماوات هستم، و خواهرى دارم كه منزل او سه فرسنگ از منزل ما دور است. روزى بديدن او رفتم. در برگشتن بين راه شيرى عظيم ديدم اسبم از راه رفتن ماند. و در علاج آن جز توسّل به بزرگان دين خودم، هيچ گونه فكرى به ذهنم راه نيافت. لذا متوسّل به ابوبكر شده يا صديق! گفتم، اثرى نديدم. پس دست به دامن دوّمى شدم، يا فاروق! گفتم نتيجه‏اى نديدم. به عثمان متوسّل شدم يا ذالنور صدا زدم جوابى نشنيدم. بعد به على بن ابى طالب‏عليه السلام متوجه شدم، گفتم: يا اخا الرسول وزوج البتول، يا اباالسبطين ادركنى ولاتهلكنى. ناگاه سوارى حاضر شد در حالى كه نقاب بر صورتش بود.
شير متوجه سوار شد و خود را بر اسب او ماليد و راه بيابان را پيش گرفت و رفت. پس سوار روانه شد و من در عقب او مى‏رفتم، ولى اسب او آرام مى‏رفت و اسب من با آن كه مى‏دويد، به او نمى‏رسيد. همين طور در حركت بوديم، تا به من فرمود: ديگر شير ضررى به تو نخواهد رساند و راه را به من نشان داد و فرمود: فى امان اللَّه، تو ديگر برو.
به او گفتم: فدايت شوم، خود را معرفى كن، تا بفهمم شما كيستيد كه مرا از هلاكت نجات داديد؟ فرمود: همانم كه او را خواندى، منم اخوالرسول و زوج البتول و ابوالسبطين على بن ابى طالب)عليهم السلام(.
عرض كردم: فدايت شوم، مرا به راه راست هدايت كن. فرمود: اعتقاد خود را درست كن. عرض كردم: اعتقادات درست چيست؟ فرمود: اعتقادات شيعه. عرض نمودم به من تعليم كنيد. فرمود: برو از شيخ مرتضى بياموز. گفتم: او را نمى‏شناسم. فرمود: ساكن نجف است، و همين خصوصياتى را كه الآن در شما مى‏بينم، براى من فرمود.
عرض كردم: چون نجف بروم، او را مى‏بينم؟ فرمود: چون به نجف بروى او را نمى‏بينى. زيرا او به زيارت حسين‏عليه السلام رفته، لكن در كربلا او را خواهى ديد. اين كلام را فرمود و از نظرم ناپديد شد.
من به سماوات رفتم و از آنجا روانه نجف شدم و شما را نديدم و امروز وارد كربلا شدم، اينك به خدمت شما رسيدم. حال، اعتقادات شيعه را برايم بيان فرما. شيخ فرمود: اما اصل اعتقادات شيعه آن است كه اميرالمؤمنين على بن ابيطالب‏عليه السلام را خليفه بلافصل رسول اللَّه‏صلى الله عليه وآله وسلم مى‏دانند و همچنين بعد از او فرزندش امام حسن‏عليه السلام و بعد فرزند ديگرش امام حسين‏عليه السلام صاحب اين ضريح و اين بقعه و همچنين تا امام دوازدهم كه امام عصرعليه السلام است و از نظرها غائب است. اينها همه امامند و شخصى كه اقرار و اعتراف به اين عقايد نمايد، شيعه است و در اعمال هم تكليف تو همين است كه انجام مى‏دهى از نماز و روزه و حج و غير آن.
عرض كردم: مرا به يكى از شيعيان بسپار كه از او بعضى از ضروريات احكام را بياموزم. مرحوم شيخ او را به يكى از بزرگان سپرد و سفارش فرمود: امورى را كه منافى تقيّه است، بر او اظهار نكند. (٢٣١)

نگهبان سرت گشته است اسرار
اگر سَر بايدت رو سِرّ نگهدار
زبان دربسته بهتر، سرّ نهفته
نماند سَر چو شد اسرار گفته
كتمان كرامات و حفظ اسرار نه تنها وسيله حفظ آنها از مخالفان است؛ بلكه راز مهم ديگر آن، افزايش ظرفيّت براى دسترسى به اسرار و رازهاى مهم‏تر مى‏باشد.
به خاطر اهميّت رازدارى اين همه اهل بيت عصمت‏عليهم السلام به آن سفارش نموده و آن را وسيله‏اى دانسته‏اند كه خير دنيا و آخرت براى آدمى جمع مى‏كند.
حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:
جُمِعَ خَيْرُ الدُّنْيا وَالْآخِرَةِ في كِتْمانِ السِّرِ وَمُصادَقَةِ الْإِخْوانِ وَجُمِعَ الشَّرُّ في الْإِذاعَةِ وَمُؤاخاةِ الْأَشْرارِ. (٢٣٢)
خوبيهاى دنيا و آخرت جمع شده در كتمان راز و صداقت داشتن با اخيار و بديها جمع شده در فاش ساختن اسرار و برادرى با اشرار.
بزرگان ما با كتمان اسرار و نگه داشتن رازها، نه تنها خود را از اغيار حفظ مى‏نمودند، بلكه با انباشته شدن رازها، ظرفيّت و آمادگى خود رابراى درك اسرار مهم‏تر، افزايش مى‏دادند و با كتمان كرامات بر قدرتهاى روحى خود مى‏افزودند.

زيان فاش نمودن رازها

فاش ساختن اسرار و عدم قدرت بر كتمان رازها، گواه بر كم بودن ظرفيّت انسان است. دريا دلانى كه در حضور اهل بيت‏عليهم السلام بودند و از انوار معارف و اسرار آنان بهره‏مند مى‏شدند، از افشاء آنها براى ديگران خوددارى مى‏نمودند. كتمان و رازدارى آنان، دليل بر ظرفيت و قابليت فراوان آنان و وسيله پيشرفت و ترقّى در مسائل معنوى بوده است.
آنان كه قدرت بر كتمان رازها را ندارند، اين نه تنها دليل بر كمى استعداد و ظرفيت آنان است، بلكه در مواردى علّت اصلى افشاء نمودن آنان، شك در اصل حقايقى است كه به آن پى برده‏اند. حضرت امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايند:
مُذيعُ السِّرِّ شاكٌّ. (٢٣٣)
فاش كننده راز، داراى شكّ است.
كسى كه رازها را فاش مى‏سازد، اگر به هنگام افشاء داراى شك و ترديد نباشد؛ پس از آن گرفتار شك درباره آن مى‏شود. زيرا با گفتن رازها به ديگران در ابتداء با تشكيك ديگران درباره اصل آن مسائل، روبرو مى‏شود و سرانجام خود نيز به انكار آنها پرداخته و از مرتبه‏اى كه داشته است، سقوط مى‏كند.
اين حقيقت را حضرت امام صادق‏عليه السلام اين چنين بيان فرموده‏اند:
إِفْشاءُ السِّرِّ سُقُوطٌ. (٢٣٤)
فاش ساختن راز، سقوط است.
با استفاده از اين فرمايشات گهربار، آنان كه خود را داراى »حالى« مى‏دانند و معتقدند به مقام و مرتبه‏اى راه يافته‏اند، بايد توجّه داشته باشند كه با گفتن مسائل نگفتنى، نه تنها باعث انكار برخى از حقايق در بعضى از افراد مى‏شوند، بلكه وسيله سقوط خود را نيز فراهم مى‏كنند.
ظرف كوچك با ريختن اندكى آب در آن لبريز مى‏شود؛ ولى دريا، آب رودخانه‏ها را در خود جاى مى‏دهد و تغييرى نمى‏كند. كسانى كه جوياى موفقيّت و رسيدن به مراتب و مراحل عالى معنوى هستند، بايد دريا دل باشند و با كتمان راز، ظرفيّت خود را وسعت بخشند، و با اين روش از سنّت الهى پيروى نمايند. حضرت امام صادق‏عليه السلام در اين باره مى‏فرمايند:
... اَلسُّنَّةُ مِنَ اللَّهِ جَلَّ وَعَزَّ، فَهُوَ أَنْ يَكُونَ كَتُوماً لِلْأَسْرارِ. (٢٣٥)
سنّتى كه از خدا بايد در مؤمن باشد، اين است كه كتمان كننده رازها باشد.
بنابر اين فرد با ايمان كه به مقام معرفت راه يافته و به حقائق ارزنده پى برده است؛ بايد همچون گنج، آنها را از ديگران پنهان نمايد. انسان چگونه مى‏تواند با فاش ساختن گنجينه، آن را از دستبرد اغيار محفوظ نگه دارد؟! پس حقائق ناگفتنى را بايد همچون گنج حفظ نمود.
با اين بيان، مردان خدا كسانى هستند كه حربه به دست نامردان نمى‏دهند.
اولياء خدا با سكوت و كتمان سرّ، خود را زينت مى‏دهند، نه آن كه خود را بدنام نمايند.
حضرت امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايند:
حِلْيَتُهُمْ طُولُ السُّكُوتِ وَكِتْمانُ السِّرِّ. (٢٣٦)
زينت آنان، سكوت طولانى و كتمان سرّ است.

كم گوى و مگوى هر چه دانى
لب دوخته دار تا توانى
بس سرَ كه فتاده زبان است
با يك نقطه زبان زيان است
آن قدر رواست گفتن آن
كايد ضرر از نگفتن آن
نادان به سر زبان نهد دل
در قلب بود زبان عاقل
درباره لزوم حفظ اسرار و سخنانى كه عموم مردم آمادگى دانستن آن را ندارند، در روايات متعدد ديگر نيز اهل بيت‏عليهم السلام، دوستان خود را به آن سفارش فرموده‏اند و آنان را به اين نكته متوجه ساخته‏اند كه هميشه بايد در حفظ اسرار كوشا باشند و راز خود را در دل نهان كنند.

نتيجه بحث

كتمان راز و حفظ اسرار، از شرايط اساسى براى نيل به درجات ارزنده و عالى معنوى است. از اين رو بزرگان تاريخ شيعه به اين مسئله توجه كامل داشته‏اند. زيرا راز دارى نه تنها انسان را از گزند مخالفان محافظت مى‏كند، بلكه انباشته شدن اسرار بزرگ از جهان خلقت و عوالم ملك و ملكوت، ضمير ناخود آگاه انسان را براى فراگيرى اسرار بزرگتر پرورش مى‏دهد.
از اين رو نگه داشتن اسرار نه تنها براى محافظت از رسيدن به دست اغيار، بلكه به خاطر افزايش ظرفيت باطنى داراى ارزش فراوان است.
نتيجه عدم كنترل خويشتن و فاش نمودن رازها، سقوط انسان از مراحل عالى معنوى است و شك و ترديد را نسبت به حقيقت داشتن اين گونه مسائل، براى خود و ديگران به ارمغان مى‏آورد!
تشخيص رازها از خيالات و خرافات، از مسائل بسيار مهمى است كه بايد به آن توجه شود. همان گونه كه رازدارى مهمّ است؛ پاكسازى ذهن از خيالات و خرافات، داراى نقش اساسى است.

چون كه ترا دوست كند راز دار
طرح مكن گوهر اسرار يار
آب صفت هر چه شنيدى بشوى
آينه سان هر چه كه بينى مگوى



پى نوشت ها

(1) - شرح غرر الحكم : 148/4.
(2) - شرح غرر الحكم : 173/6.
(3) - شرح غرر الحكم : 48/2.
(4) - شرح غرر الحكم : 522/2.
(5) - همان كتاب : 175/5.
(6) - همان كتاب : 282/6.
(7) - همان كتاب : 315/6.
(8) - شرح غرر الحكم : 319/4.
(9) - شرح غررالحكم : 558/2 .
(10) - بحارالانوار : 210/70، از مصباح الشريعة : 4.
(11) - بحار الأنوار : 389/71، امالى طوسى : 189/1.
(12) - عبقرىّ الحسان : 100/2.
(13) - سوره نازعات ، آيه 40.
(14) - بحار الأنوار : 95/1، و ج : 428/71.
(15) - بحارالانوار : 320/77.
(16) - شرح غرر الحكم : 185/1.
(17) - شرح غرر الحكم : 375/2.
(18) - همان كتاب : 229/3.
(19) - همان كتاب : 382/4.
(20) - همان كتاب : 381/4.
(21) - شرح غرر الحكم : 621/4 .
(22) - شرح غرر الحكم : 178/5.
(23) - بحارالانوار : 258/74، از اصول كافى : 186/2.
(24) - سوره حشر آيه 19.
(25) - شرح غرر الحكم : 426/5.
(26) - بحارالانوار : 165/78، از تحف العقول : 284.
(27) - بحارالانوار : 204/2.
(28) - بحارالانوار : 243/46، از كتاب خرائج : 595/2 ح 7.
(29) - نهج البلاغه خطبه 228.
(30) - رجوع كنيد به روايت بسيار مهمّى كه مرحوم شيخ بهائى در كتاب »الأربعون حديثاً: 81» از حضرت باقر العلوم عليه السلام نقل نموده است.
(31) - بحارالانوار : 350/26، وج 337/36، از كفاية الأثر : 21.
(32) - رجوع كنيد به ص 347 همين كتاب.
(33) - سوره توبه آيه 119.
(34) - سوره احزاب آيه 23.
(35) - شرح غرر الحكم : 463/5.
(36) - شرح غرر الحكم : 75/4.
(37) - بحارالانوار : 207/1.
(38) - بحارالانوار : 142/78، از تحف العقول : 278.
(39) - بحارالانوار : 164/78، از تحف العقول : 284.
(40) - شرح غرر الحكم : 341/4.
(41) - شرح غرر الحكم : 340/4.
(42) - سوره بقره آيه 44.
(43) - سوره مائده آيه 105.
(44) - بحارالانوار : 100/2.
(45) - نهج البلاغه خطبه 147.
(46) - بحارالانوار : 23/70، از مصباح الشريعه : 2.
(47) - شرح غرر الحكم : 453/5.
(48) - بحارالانوار : 244/92، وج 230/71.
(49) - بحارالانوار : 14/3.
(50) - بحارالانوار : 156/94.
(51) - بحارالانوار : 171/67، از علل الشرايع : 152/2.
(52) - بحارالانوار : 14/3.
(53) - بحارالانوار : 196/74.
(54) - شرح غرر الحكم : 214/1.
(55) - بحارالانوار : 367/67.
(56) - بحارالانوار : 370/89، از مصباح المتهجّد : 223.
(57) - شرح غرر الحكم : 113/2.
(58) - بحارالانوار : 373/78، از تحف العقول : 486.
(59) - اصول كافى : 76/2، بحارالانوار : 104/70.
(60) - بحار الأنوار : 156/68، از تفسير الإمام العسكرى‏عليه السلام: 123.
(61) - رجوع كنيد به روايت مفصّلى كه مرحوم علّامه مجلسى در اين باره، در بحارالأنوار : 16/94 آورده‏اند.
(62) - سوره زخرف آيه 64.
(63) - شرح غرر الحكم : 22/4.
(64) - بحار الأنوار: 259/23، از تفسير الإمام العسكرى‏عليه السلام: 133.
(65) - سوره اسراء آيه 65 .
(66) - فوائد الرضويّه: 10، قصص العلماء: 118.
(67) - بحار الأنوار: 318/75، از تفسير الإمام العسكرى‏عليه السلام: 260.
(68) - بحار الانوار : 10/79، از خصال : 155/2.
(69) - شرح غرر الحكم : 178/2.
(70) - بحارالانوار : 261/78، از تحف العقول : 357.
(71) - نهج البلاغه خطبه 165.
(72) - بحارالانوار : 322/71، از اصول كافى : 55/2.
(73) - بحارالانوار : 236/84، از قرب الاسناد : 27.
(74) - بحارالانوار : 240/84، از ثواب الاعمال : 40.
(75) - بحارالانوار : 70/77، از محاسن : 16.
(76) - بحارالانوار : 106/2.
(77) - بحارالانوار : 213/71، از اصول كافى : 86/2.
(78) - بحارالانوار : 509/33، از نهج البلاغه نامه 69.
(79) - بحارالانوار : 214/71، از اصول كافى : 87/2.
(80) - بحارالانوار : 253/70،از اصول كافى : 83/2 .
(81) - بحار الأنوار: 200/90، از البلد الأمين: 131.
(82) - بحارالانوار : 125/94.
(83) - بحارالانوار : 170/102، از مصباح الزائر : 242.
(84) - بحارالانوار : 330/97.
(85) - بحارالانوار : 163/27.
(86) - بحارالانوار : 471/95.
(87) - شرح غرر الحكم : 269/5.
(88) - مدرك سابق : 394/5.
(89) - شرح غرر الحكم : 2/2.
(90) - نهج البلاغه خطبه 198.
(91) - بحارالانوار : 136/1.
(92) - نهج البلاغه خطبه 183.
(93) - سوره اعراف آيه 201.
(94) - آمريكا براى غايب ساختن نيروهاى خود! تاكنون صدها ميليون دلار سرمايه گذارى كرده است و در اين راه ثروتهاى كلان و تعدادى از افراد خود را از دست داده است! رك : به سوى بى‏نهايت .
(95) - بحارالانوار : 284/70، نهج البلاغه خطبه 81 .
(96) - شرح نهج البلاغه مرحوم ميرزا حبيب اللَّه خوئى خطبه 269/12 : 197.
(97) - بحارالانوار : 187/74، از امالى مرحوم صدوق : 182.
(98) - وقايع الأيّام مرحوم محدث قمى: 86 .
(99) - سوره نساء آيه 131.
(100) - سوره قمر آيه 54 55.
(101) - كشف الغمّه : 368/2 به نقل از بحارالانوار : 200/78.
(102) - بحارالانوار : 376/77، از امالى مرحوم شيخ طوسى : 296/2.
(103) - بحارالانوار : 290/77، از تحف العقول : 92.
(104) - زندگى و شخصيّت شيخ انصارى : 52.
(105) - بحارالانوار : 285/70.
(106) - شرح غرر الحكم : 376/6.
(107) - شرح غرر الحكم : 326/4.
(108) - بحارالانوار : 173/71، از خصال : 11.
(109) - فوائد الرضويه : 669.
(110) - بحارالانوار : 132/34، از امالى مرحوم شيخ طوسى : 113/1.
(111) - نهج‏البلاغه خطبه 176.
(112) - معجزات و كرامات ائمّه اطهار : 175 از مرحوم آيةاللَّه سيد هادى خراسانى.
(113) - امالى طوسى : 193/2 به نقل بحارالانوار : 188/71.
(114) - نهج البلاغه خطبه 154.
(115) - تحف العقول: 88 ، بحارالانوار : 238/77.
(116) - نهج‏البلاغه نامه 31.
(117) - شرح غرر الحكم : 104/3.
(118) - شرح غرر الحكم :97/1.
(119) - تحف العقول : 88، بحارالانوار : 238/77.
(120) - رجوع كنيد به معجزات و كرامات ائمّه اطهارعليهم السلام : 72.
(121) - شرح غرر الحكم : 383/1.
(122) - شرح غرر الحكم : 384/1.
(123) - شرح غرر الحكم : 220/2.
(124) - بحارالانوار : 143/74، از نهج البلاغه نامه 31.
(125) - بحارالانوار : 200/78.
(126) - سوره نساء آيه 79.
(127) - بحارالانوار : 63/72، از علل الشرايع : 77/1.
(128) - سوره زخرف آيه 36.
(129) - بحارالانوار : 468/75.
(130) - نهج البلاغه خطبه 5.
(131) - شرح غرر الحكم : 184/5.
(132) - شرح غرر الحكم : 308/5.
(133) - سوره اعراف آيه 180.
(134) - بحارالانوار : 6/94، از تفسير عيّاشى : 42/2.
(135) - سوره مائده آيه 35.
(136) - بحارالانوار : 168/101.
(137) - بحارالانوار : 231/98.
(138) - بحارالانوار : 53/102 .
(139) - فوائد الرضويّه محدث قمّى : 695 .
(140) - بحارالانوار : 168/94.
(141) - بحارالانوار : 36 ح 302.
(142) - سوره آل عمران آيه 169.
(143) - بحارالانوار : 64/40 .
(144) - بحارالانوار : 193/72.
(145) - بحارالانوار : 323/93، از مكارم الاخلاق : 314.
(146) - بحارالانوار : 23/25.
(147) - بحارالانوار : 227/101.
(148) - مفاتيح الجنان، زيارت جامعه كبيره.
(149) - فوائد الرضويّه : 250.
(150) - جامع الدرر : 408/2.
(151) - تذكرة العلماء مرحوم تنكابنى : 104.
(152) - بحارالانوار : 114/97.
(153) - عجائب حسّ ششم ص34.
(154) - بحارالانوار : 129/27.
(155) - بحارالانوار : 266/39.
(156) - سفينة البحار، ماده حبب.
(157) - بحارالانوار : 232/101 و 357، از مصباح الزائر : 116.
(158) - بحارالانوار : 263/39 .
(159) - بحارالانوار : 100/68، از امالى طوسى : 166/1.
(160) - بحارالانوار : 25/70.
(161) - بحارالانوار : 26/70.
(162) - بحارالانوار : 227/21، از تفسير امام حسن عسكرى‏عليه السلام : 152.
(163) - بحارالانوار : 164/102، از مصباح الزائر : 239.
(164) - بحارالانوار : 155/75، از اصول كافى : 352/2.
(165) - بحارالانوار : 53/27، مجالس شيخ مفيد : 197.
(166) - بحارالانوار : 28/77.
(167) - بحارالانوار : 127/6، از امالى صدوق : 118.
(168) - بحارالانوار : 165/74.
(169) - سوره شورى آيه 23 .
(170) - بحارالانوار : 57/8.
(171) - سوره احزاب آيه 4.
(172) - بحارالانوار : 318/24، از كنز الفوائد : 23.
(173) - بحارالانوار : 51/27.
(174) - بحارالانوار : 29/16.
(175) - بحارالانوار : 251/69، از مصباح الشريعه : 65.
(176) - بحار الانوار : 22/70، از مصباح الشريعه : 2.
(177) - شرح غرر الحكم : 303/5.
(178) - سفينة البحار : 204/1، مادّه حبب.
(179) - بحارالانوار : 24/47 .
(180) - بحارالانوار : 83/27 .
(181) - بحارالانوار : 421/77، از ارشاد مفيد : 140.
(182) - بحارالانوار : 143/82.
(183) - بحارالانوار : 421/75.
(184) - بحارالانوار : 13/17، از علل الشرايع : 58 .
(185) - فوائد الرضويه : 311.
(186) - بحارالانوار : 124/100.
(187) - بحار الأنوار: 183/53، از كمال الدين: 201/2، الصحيفة المباركة المهديّة: 282.
(188) - بحارالانوار : 97/70.
(189) - افرادى كه با توسل و ياد امام زمان عجل‏اللَّه تعالى فرجه الشريف مراسم انتظار را به پا مى‏دارند، زيادند و بحمداللَّه برگزارى اين گونه مجالس رو به افزايش و گسترش است و مقصود ما نفىِ اين گونه مجالس و اين گونه افراد و منتفى بودن حالت انتظار در آنان نيست. زيرا انتظار داراى مراتب است و آنان كه به كمال انتظار و مراحل عالى آن راه يافته‏اند، - گرچه تعدادشان كم است - از ميان همين گونه افراد برخاسته‏اند و با تلاش و كوشش و تحمّلِ سختيها و ناگواريها، در راهى كه برگزيده‏اند، از پاى ننشسته‏اند.
زخوف باديه دل بد مكن ببند احرام
كه مرد راه نينديشد از نشيب و فراز
(190) - در روايات متعدد به استفاده از قدرتهاى خارق العاده در حكومت امام عصر ارواحنا فداه، تصريح شده است.
(191) - راه‏هاى ديگرى نيز وجود دارد كه انسان را به سوى »انتظار« فرا مى‏خواند و ما درباره بعضى از آنها در اين كتاب توضيحاتى داده‏ايم. مانند مسئله اخلاص، آشنايى با معارف، محبّت اهل بيت‏عليهم السلام، خودسازى و... .
(192) - بحارالانوار : 173/25.
(193) - رجوع كنيد به بحارالانوار : 145/52.
(194) - كمال الدين : 146 و147، بحارالانوار : 250/36.
(195) - براى توضيح مطلب، به حديث بسيار جالب ابوبصير و غايب شدن امام باقرعليه السلام به ص 276 اين كتاب رجوع كنيد.
(196) - بحارالانوار : 130/52.
(197) - بحارالانوار : 131/52.
(198) - بحارالانوار : 122/52.
(199) - همان گونه كه گفتيم، به ندرت افرادى مانند مرحوم سيّد بحرالعلوم و مرحوم شيخ مرتضى انصارى، به اين حالات دست مى‏يابند.
(200) - زندگانى و شخصيت شيخ انصارى ص106.
(201) - سوره عنكبوت آيه 69.
(202) - رجوع كنيد به فوائد الطوسيّه مرحوم شيخ حرّ عاملى : 82 .
(203) - سوره بقره آيه 148.
(204) - الغيبة مرحوم نعمانى : 314.
(205) - العبقرىّ الحسان: 69/2.
(206) - سوره بقره آيه 148.
(207) - بحار الانوار : 368/52، الغيبة نعمانى : 168، تفسير عيّاشى : 67/1.
(208) - سفينة البحار : 202/1، مادّه حبب.
(209) - بحارالانوار : 336/52.
(210) - توانائيهاى خود را بشناسيد ص 347 .
(211) - توانائيهاى خود را بشناسيد: 44.
(212) - سوره ابراهيم آيه 48.
(213) - روح زنده مى‏ماند : 158.
(214) - روح زنده مى‏ماند : 188.
(215) - بحارالانوار : 269/77.
(216) - بحارالانوار : 103/35.
(217) - بحارالانوار : 70/75.
(218) - بحارالانوار : 381/25، از اختصاص : 321.
(219) - بحارالانوار : 122/2.
(220) - نهج البلاغه كلمات قصار 162.
(221) - رك: تذكرة العلماء تنكابنى: 173.
(222) - سوره يوسف، آيه 76.
(223) - فوائد الرضويه محدث قمى : 370.
(224) - فوائد الرضويّه : 513.
(225) - بحارالانوار : 416/77، از تحف العقول : 171.
(226) - حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام شرايطى را براى اين گونه برادران ذكر فرموده‏اند. براى اطلاع بيشتر به بحارالانوار : 416/77 رجوع كنيد.
(227) - بحارالانوار : 306/95.
(228) - بحارالانوار : 267/91.
(229) - زندگانى و شخصيت شيخ انصارى : 92.
(230) - سماوات« قريه‏اى است در كنار فرات بين كوفه و بصره.
(231) - زندگانى و شخصيت شيخ انصارى : 96.
(232) - سفينة البحار : 469/2.
(233) - بحارالانوار : 88/75، از اصول كافى : 371/2.
(234) - بحارالانوار : 229/78 از تحف العقول : 315.
(235) - بحارالانوار : 291/78، از تحف العقول : 307.
(236) - بحارالانوار : 352/67.


۹