خاتميت

خاتميت 0%

خاتميت نویسنده:
گروه: اصول دین

خاتميت

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: شهید مرتضی مطهری
گروه: مشاهدات: 7853
دانلود: 2321

توضیحات:

خاتميت
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 63 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 7853 / دانلود: 2321
اندازه اندازه اندازه
خاتميت

خاتميت

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

خاتميت و جبر تاريخ

غرضم اين جهت است كه كلمه ( جبر تاريخ ) در ميان طبقه متجدد همان نقشى را به اصطلاح بازى مى كند كه كلمه قضا و قدر و سرنوشت در ميان عوام و قديمى ها حالا ما مى خواهيم راجع به اين جبر تاريخ يك بحثى كرده باشيم چون اين مسأله جبر تاريخ به مفهومى كه متجددين ما به كار مى برند با مسأله خاتميت ارتباط دارد , اول آن ارتباط را عرض مى كنم و بعد وارد جبر تاريخ مى شويم و اما ارتباط آن از اين راه است كه اساسا خاتميت براساس جاويدان بودن دين است ما كه قائل به خاتميت هستيم , عقيده ما اينست كه اولا هميشه خدا دينى در ميان مردم دارد خود دين حقيقت جاويدى است و از ميان افراد بشر منسوخ نخواهد شد ثانيا آن دينى كه براى هميشه بايد در اجتماع بشر باقى بماند و آن صلاحيت را دارد كه باقى بماند دين اسلام است و يگانه كتابى در دنيا كه اين صلاحيت را دارد كه براى هميشه در ميان افراد بشر زنده بماند , نميرد و منسوخ نشود و هميشه تر و تازه باقى بماند قرآن است( إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ ) .

مصطفى را وعده داد الطاف حق

گر بميرى تو نميرد اين سبق

پس بحث خاتميت بحث جاويد بودن دين اسلام است تا صحبت جاويد بودن يك چيزى به ميان بيايد , آن هم چيزى كه مربوط به زندگى و تاريخ بشر است , يك عده اى مى گويند كه مگر ممكن است با جبر تاريخ , يك چيزى در زندگى و تاريخ بشر جاويد بماند ؟ ! جاويد ماندن خلاف جبر تاريخ است

حالا ما مى خواهيم اين جبر تاريخ را تفسير بكنيم و توضيح بدهيم و ببينيم كه آيا معنى درستى دارد يا خير ؟ و چنانچه معنى درستى دارد آيا لازمه اش آن است كه هيچ چيزى در تاريخ بشر جاويد نماند يا خير ؟ جبر تاريخ دو كلمه است : جبر تاريخ كلمه ( جبر ) يعنى حتميت جبر در مفهوم فلسفى غير از مفهوم عرفى است كه معنايش اكراه است خود كلمه ( جبر ) يعنى حتميت , اجتناب ناپذيرى , و به تعبير ديگر يعنى ضرورت , و در اصطلاح فلاسفه خود ما يعنى وجوب اگر مى گويند يك چيزى جبرى است , يعنى حتمى است , خلافش ناممكن است مثلا در مسائل رياضى اگر گفتند جبرا ٢٥ = x ٥ ٥ معنايش اين نيست كه اين تساوى با زور و قوه جابره و جائره اى برقرار شده است , معنايش اين است كه عقلا خلاف آن محال است جبر تاريخ يعنى چه ؟ يعنى عوامل تاريخى , عواملى كه در تاريخ زندگى اجتماعى بشر مؤثر هستند , تأثيرات جبرى دارند ( تأثيرات جبرى دارند ) يعنى چه ؟ يعنى اثرات و اثر بخشيدنهاى اين عوامل حتمى و غير قابل تخلف است اين معنى كلمه ( جبر تاريخ )

حالا مى خواهيم ببينيم كه آيااين مطلب درست است و ما بايد قبول بكنيم ؟ آيا در قرآن چيزى آمده است كه جبر تاريخ را نفى يااثبات كرده باشد يا نه ؟ از نظر فلسفى چطور ؟

( جبر ) به مفهوم فلسفى دو قسم است , يكى جبر در طبيعت است به اصطلاح , در خلقت است , و يكى جبر در تاريخ جبر در خلقت و طبيعت معنايش اينست كه اين دنيائى كه ما در آن هستيم , اين خلقت و آفرينش يك سلسله قوانين قطعى و ضرورى و حتمى و غير قابل تخلف دارد , هرج و مرج نيست , حسابهاى منظمى بر عالم حكومت مى كند در اين موضوع فرقى نمى كند كه ما مادى باشيم يا الهى در صورت اول مى گوئيم اين قوانين قائم به ذات است , و اگر الهى باشيم مى گوئيم مشيت الهى چنين اقتضا كرده است

مثلا اينكه اگر نطفه اى در رحم قرار بگيرد , در شرايط خاصى : رحم سالمى باشد , رحم قادر باشد كه تخمك را توليد بكند , و نطفه , نطفه سالمى باشد , هسته وجود يك فرزند لزوما تشكيل مى شود و بعد هم مراحل خاصى را طى مى كند كه به تعبير قرآن مرحله علقه , مضغه , استخوانها , گوشت , و بعد مرحله پيدا شدن حيات و روح است , بعد هم بچه به دنيا مى آيد به صورت يك طفل , و بعد رشد مى كند و بزرگ مى شود و به صورت يك جوان , و بعد كم كم دوره كهولت را طى مى كند , و بعد دوره شيخوخت و بالاخره منتهى به مرگ مى شود , اين يك حساب و يك قانونى است در اين جهان عكس آن در جهان ديده نمى شود ما نمى بينيم كه يك فردى ابتدا كه در جهان پيدا مى شود به صورت يك پير مرد باشد و سپس به شكل يك عاقله مرد و بعد يك جوان و كم كم به صورت كودك و بعد نوزاد و سپس به صورت جنين و بعد به شكل نطفه در بيايد هميشه حساب اين است قرآن كريم مى فرمايد :( اللَّـهُ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفًا وَشَيْبَةً يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَهُوَ الْعَلِيمُ الْقَدِيرُ ) ( ٢ ) . خدا اين جور قرار داده است كه شما را از ناتوانى بيافريند , ابتداى خلقت شما از ناتوانى باشد , يعنى هستى شما از ضعف و نقص شروع بشود , بعد منتهى به قوت و نيرو بشود و بعد دو مرتبه اين قوتها و نيروها كاسته بشود و دوران پيرى و فرسودگى برسد اگر كسى ( قائل به خدا باشد يا نباشد ) قبول كرد كه اين قوانينى كه در جهان هست , اين قوانينى كه در آفرينش وجود دارد , اينها يك سلسله قوانين مسلم و خلاف ناپذير و اجتناب ناپذير است , پس قبول كرده است جبر در طبيعت را

اينجا ممكن است شما مسأله معجزات را به ميان بياوريد كه آيا با اينها مخالف نيست ؟ اجمالا عرض مى كنم كه خير , آنها با اينها مخالف نيست حالا جاى اين بحث نيست

اما جبر تاريخ يعنى چه ؟ جبر در تاريخ معنايش اينست كه همانطورى كه يك پديده طبيعى , يك گياه , يك حشره , يك حيوان , يك دريا , قانون خاصى دارد و با آن قانون خاص به وجود مى آيد و از بين مى رود , زندگى اجتماعى بشر هم مجموعا يك قوانين مخصوص به خود دارد مجموع بشر حكم يك واحد و پيكر را دارد و افراد بشر به منزله اجزاء اين پيكر هستند

اين واحد , سرگذشت و تاريخى دارد , گذشته و آينده اى دارد , حسابهاى خاص و معينى دارد همانطورى كه بدن شما كه يك فرد هستيد حساب دارد و وقتى شما از پزشكان مى پرسيد مى گويند آقا سلامت يا بيمارى شما حساب خاص و معينى دارد , يك نفر جامعه شناس هم مى گويد اجتماع بشر نيز عينا مانند يك پيكر حساب مخصوص به خود دارد , حسابهاى منظم و قطعى دارد

حساب منظم و قطعى اجتماع و تاريخ

اگر بپرسيد آيا ما از آن جهت كه مسلمان و موحد و خداشناس هستيم و پيرو قرآن مى باشيم , بايد تاريخ را داراى يك قوانين و قواعدى بشناسيم , آن هم قواعدى قطعى و تخلف ناپذير , يا خير ؟ پاسخ اين است كه ما از نظر اينكه مسلمان و موحد هستيم و تابع قرآن مى باشيم , بايد بپذيريم كه تاريخ بشر , تاريخ امتها و اقوام و جمعيتها يك حساب منظم و قطعى و مشخصى دارد و ما بايد آن حسابها را بشناسيم و خودمان را با آن حسابها تطبيق بدهيم , و اتفاقا قرآن مجيد راجع به اين كه تاريخ بشر حساب قطعى و منظمى دارد , چون بيشتر با زندگى مردم سر و كار دارد , با صراحت بيشترى اين مطلب را بيان كرده است در آيات زيادى از قرآن با كلمه ( سنت ) يا ( سنن ) برخورد مى كنيم , يعنى قرآن مجيد سرگذشت و سرنوشت يك قومى را كه ذكر مى كند تحت عنوان ( سنة الله ) ذكر مى كند : سنت الهى اينست , روش الهى و قانون الهى اينست كه ملتها اگر چنين و چنان باشند يك همچو سرنوشتى داشته باشند , و اگر نه , طور ديگرى باشند , باز سرنوشت ديگرى داشته باشند مثلا اين آيه كه مى فرمايد :( إِنَّ اللَّـهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ وَإِذَا أَرَادَ اللَّـهُ بِقَوْمٍ سُوءًا فَلَا مَرَدَّ ) ( ٣ ) يك قانون مسلم و قطعى را در تاريخ بشر و زندگى بشر ذكر مى كند ما مى بينيم قرآن كريم سر گذشت فرعون و فرعونيان را ذكر مى كند , ستمگريها , استكبارها , استعلاها و تبعيضهاى اينها را بيان مى كند , كفرورزى و كفران ورزيهاى اينها را ذكر مى فرمايد تا منتهى مى شود به هلاكت آنها پشت سرش اينچنين مى فرمايد :( ذَٰلِكَ بِأَنَّ اللَّـهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّرًا نِّعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَىٰ قَوْمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ ) ( ٤ ) يعنى اين بدان سبب و موجب است كه هرگز خداوند نعمتى را كه به قومى ارزانى مى فرمايد از آنها پس نمى گيرد مگر پس از آنكه آنها خودشان در آنچه كه مربوط به شخصيت و اخلاق و عادات خودشان است دگرگونى به وجود آورند , فاسد گردند كلمه لم يك افاده حتميت و ضرورت مى كند , يعنى خداوند هرگز چنين نبوده است كه بى جهت نعمتى را از قومى سلب كند , لازمه خدائى خدا اينست كه اينچنين نباشد

هرگاه تعبيرى به اين شكل در قرآن آمده است , علما قطعيت و ابديت و عموميت را از آن استفاده مى كنند , مثل آن آيه اى كه علماء علم اصول به آن استناد مى كنند : ما كنا معذبين حتى نبعث رسولا( ٥ ) ما چنين نبوده ايم كه قومى را عذاب كنيم قبل از اينكه پيغمبرى در ميان آنها بفرستيم و اتمام حجت به طور كافى شده باشد , يعنى ما هيچ ملتى و فردى را قبل از اينكه به او اتمام حجت شده باشد و حقيقت براى او بيان و روشن شده باشد معذب نخواهيم كرد علماى اصول مى گويند اين آيه تأييد مى كند قاعده ( قبح عقاب بلابيان ) را ببينيد , اگر در اين آيه اينطور آمده بود كه : ما عذبناهم قبل ان نبعث رسولا , فقط حكايت مى كرد كه ما در گذشته قبل از اينكه پيغمبرى را مبعوث بكنيم قومى را عذاب نكرديم در آنوقت مى گفتيم كه خدا از گذشته خبر داده است و نمى گويد كه در آينده اينچنين است , نمى گويد ما هميشه اين جور هستيم ولى وقتى كه با اين تعبير بيان مى كند كه : ما كنا معذبين حتى نبعث رسولا هرگز چنين نبوده ايم , يعنى خلاف مقام الوهيت و ربوبيت است كه قومى را معذب بكند قبل از آنكه اتمام حجت كافى به آن قوم شده باشد

اين آيه هم كه مى فرمايد :( ذَٰلِكَ بِأَنَّ اللَّـهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّرًا نِّعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَىٰ قَوْمٍ ) يعنى اراده خدا و سنت قطعيه الهيه اينچنين نيست كه نعمتى را كه قومى دارند از آنها بگيرد بدون اينكه خود آنها موجبات زوال آن نعمت را فراهم آورده باشند , يعنى بدون آنكه خود آن قوم در خودشان تغيير ايجاد كرده باشند , اخلاقشان فاسد شده باشد , روحيه آنها از بين رفته باشد , ايمانشان فاسد شده باشد پس خدا در ميان مردم سنتهاى خلاف ناپذير دارد :( فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّـهِ تَبْدِيلًا ۖ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّـهِ تَحْوِيلًا ) ( ٦ ) . اين آيات را هم كه ذكر كرده است پس از حوادث تاريخى ذكر كرده است پس اجمالا در اين مطلب كه در تاريخ بشر يك سلسله سنن و قوانين حتمى و خلاف ناپذير حكومت مى كند بحثى نيست

يك آيه ديگر براى شما شاهد عرض بكنم و باور بفرمائيد كه اين مطلب براى اولين بار در قرآن ذكر شده است راجع به همين , به بنى اسرائيل , در سوره بنى اسر ائيل اينطور مى فرمايد :( وَقَضَيْنَا إِلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيرًا ) . ما در كتاب ( تورات يا لوح محفوظ , اغلب گفته اند تورات است ) حكم كرده ايم و نوشته ايم كه شما در روى زمين دوبار فساد خواهيد كرد , و فساد و استكبار زيادى بار اول كه فساد بكنيد , به دنبال آن ما قومى را بر شما مسلط خواهيم كرد بسيار نيرومند :( فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ أُولَاهُمَا بَعَثْنَا عَلَيْكُمْ عِبَادًا لَّنَا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجَاسُوا خِلَالَ الدِّيَارِ ۚ وَكَانَ وَعْدًا مَّفْعُولًا ) . ملت قوى و نيرومندى را ما بر شما مسلط خواهيم كرد كه در داخله زندگى شما نفوذ پيدا كنند : فجاسوا خلال الديار در خلال خانه هاى شما اينها نفوذ كنند , و اين وعده اى كه ما داديم خلاف ناپذير است : و كان وعدا مفعولا بعد شما وضعتان عوض مى شود , توبه مى كنيد و آدمهاى خوبى مى شويد , ما هم وضعتان را عوض مى كنيم :( ثُمَّ رَدَدْنَا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَأَمْدَدْنَاكُم بِأَمْوَالٍ وَبَنِينَ وَجَعَلْنَاكُمْ أَكْثَرَ نَفِيرً ا) . ما پشت سر اين , باز نعمتهاى خودمان را به شما باز مى گردانيم , عددتان را زياد مى كنيم , مال و قدرت و نيروهاى شما را زياد مى كنيم :( إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لِأَنفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُم ْ) . بدانيد كه اگر نيكى بكنيد به نفع خودتان است چون بعد از نيكى كردن و نيك شدن , نعمت است , و اگر بدى بكنيد به خودتان بدى كرده ايد , زيرا بعد از بدى كردن خسارت و ذلت و نكبت است

( فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ ) تا نوبت دوم باز شما فيلتان ياد هندوستان خواهد كرد و در فساد فرو خواهيد رفت( فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِيَسُوءُوا وُجُوهَكُمْ وَلِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَمَا دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَلِيُتَبِّرُوا مَا عَلَوْا تَتْبِيرًا عَسَىٰ رَبُّكُمْ أَن يَرْحَمَكُمْ ۚ وَإِنْ عُدتُّمْ عُدْنَا ۘ وَجَعَلْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَافِرِينَ حَصِيرًا ) ( ٧ ) . بار دوم مى رسد باز شما فساد مى كنيد و باز قوم ديگرى مى آيند و بر شما مسلط مى شوند , شما را بيچاره و بدبخت مى كنند در اين بار دوم هم باز اگر شما توبه بكنيد و آدمهاى خوبى بشويد اميد هست كه رحمت الهى شامل حال شما بشود , اما و ان عدتم عدنا عمده اين جمله است اين جمله است كه يك سنت و قاعده قطعى و عمومى را مى رساند : و ان عدتم عدنا هر وقت شما به فساد برگرديد ما هم به مسلط كردن قومى ديگر بر شما برمى گرديم , هر وقت هم شما به سوى خدا بازگشت كنيد رحمت ما هم به سوى شما بازگشت مى كند اين جمله :( و ان عدتم عدنا ) يعنى يك حساب كلى دائمى هميشگى اين حساب كلى فقط مال بنى اسرائيل نيست بلكه مال همه دنيا است

قرآن مجيد راجع به تاريخ بشر و اينكه تاريخ بشر از يك سنن خاصى پيروى مى كند اصرار عجيبى دارد البته قرآن يك تفاوت منطقى با ديگران دارد و آن اينست كه ديگران به اين نكته كه ( فساد اخلاق در سرنوشت و سعادت ملتها مؤثر است ( يا توجه ندارند و يا كمتر توجه دارند قرآن وقتى كه فلسفه تاريخ بشر را ذكر مى كند اين طور هم تفسير مى كند , مى فرمايد : سعادت اقوام و ملتها بستگى دارد به علم و اخلاق پاك و معنويت آنها قرآن راجع به اينكه معنويت يك قوم در سرنوشت آنها تأثير فراوان دارد اصرار عجيب دارد يعنى آن چيزى كه بيشتر از مختصات قرآن است , گذشته از اينكه آن فلسفه كلى را قبول مى كند و بلكه براى اولين بار در دنيا بيان مى كند , اين جهت است :( وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَىٰ آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِم بَرَكَاتٍ مِّنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ وَلَـٰكِن كَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُم بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ ) ( ٨ )

پس اگر ما جبر تاريخ را به طور كلى رسيدگى كنيم مى بينيم حرف راست و درستى است , به همين معنى كه تاريخ بشر روى يك سلسله قوانين و نواميس منظم حركت مى كند

جبر تاريخ و جاويد ماندن

حالا مى آئيم سراغ اين مطلبى كه آقايان بيان مى كنند اينها جبر تاريخ را ملازم گرفته اند با اينكه هيچ چيزى در دنيا جاويد نمى ماند اين ديگر از كجا پيدا شده است ؟ ! اختلاف ما با آنها در اينجا است

ما مى گوئيم لازمه اينكه تاريخ يك سلسله قوانين حتمى يا به قول آنها جبرى( ٩ ) داشته باشد اين نيست كه اصول ثابتى بر زندگى بشر حاكم نباشد و هيچ چيز جاويد نماند ما هم مى گوئيم بر تاريخ يك سلسله قوانين حتمى حكومت مى كند و اين قوانين را بايد شناخت , اما از كجا ؟ اين آقايان گفته اند كه اين قوانين حتمى مانع است از اينكه يك چيزى در دنيا و يا در تاريخ بشريت جاويد بماند اين ديگر از كجا پيدا شده است ؟ !

وقتى كه مى گوئيم ( جبر تاريخ ) بايد اول عوامل تاريخ را بشناسيم , بدانيم عوامل تاريخ چيست ؟ اين جبر تاريخى كه آقايان مى گويند با آن قضا و قدرى كه از قديم ماها مى گفتيم فرقش اين است كه قضا و قدر نظر دارد به عوامل ما فوق طبيعت , جبر تاريخ نظر دارد به عوامل مادى و طبيعى آنكه مى گويد ( قضا و قدر ) , از نظر عوامل مافوق طبيعى تاريخ مى گويد , و اينكه مى گويد ( جبر تاريخ ) , به عوامل مادى تاريخ نظر دارد ما منكر عوامل مادى تاريخ نيستيم ما قائل به ماوراء طبيعت هستيم و منكر طبيعت و عوامل آن نيستيم , همه عواملى را كه ماديين مى پذيرند مى پذيريم با اين تفاوت كه عوامل طبيعى را يك روى وجود و هستى مى دانيم , يك روى ديگر نيز براى هستى قائليم فعلا از نظر طبيعت بحث مى كنيم عوامل تاريخ چيست ؟

تاريخ را انسان به وجود مى آورد عوامل تاريخ عبارت است از انسان و احتياجات و غرائز او تاريخ را يك چيزى بيرون از وجود انسان بوجود نمى آورد گرداننده تاريخ , انسان است و احتياجات او احتياجات انسان چيست ؟ احتياجات انسان خيلى زياد است و نمى شود شمرد انسان احتياجات اولى دارد و احتياجات ثانوى احتياجات ثانوى الى غير النهاية است بايد ديد احتياجات اولى چيست , چون احتياجات ثانوى را انسان به خاطر احتياجات اولى مى خواهد مثلا انسان به پول احتياج دارد ولى احتياج انسان به پول يك احتياج ثانوى است نه احتياج اولى يعنى چه ؟ يعنى خود پول به تنهائى هيچ حاجتى از حاجات انسان را رفع نمى كند , شكم انسان را سير نمى كند , يك بيمارى از بيماريهاى او را رفع نمى كند , يعنى اگر پول را روى محل بيمارى بگذاريد هيچگونه اثرى نمى بخشد , آدم اگر گرسنه باشد و اسكناس بجود فايده اى ندارد , اگر گرسنه باشد و در يك اطاق محصور باشد و در آنجا غذائى نباشد اما سكه هاى عالم همه آنجا باشد باز او از گرسنگى مى ميرد انسان به لباس احتياج دارد پول نمى تواند لباس باشد انسان احتياج به همسر دارد پول نمى تواند براى انسان همسر باشد به خانه احتياج دارد پول خانه نيست انسان احتياج ثانوى به پول دارد يعنى در وقتى كه بشر زندگى اجتماعى دارد و در آن زندگى , هر فرد يا دسته اى متصدى يك كار و بر آوردن حاجتى است و مالكيت فردى بر اجتماع حكومت مى كند و احتياج به مبادله ميان افراد هست و هر فرد بايد مازاد بر احتياج خود را از توليد خود با ديگران مبادله كند و افراد احتياج دارند به مبادله و به قول شيخ الرئيس احتياج دارند به معارضه , به عرضه داشتن متاعهاى خود در مبادله , در اينجاست كه پول رابط مى شود ميان كالاهائى كه بايد مبادله شود اينست كه بشر به پول احتياج پيدا مى كند ولى يك احتياج ثانوى , يعنى چون زندگى بشر اجتماعى است و در زندگى اجتماعى مبادله هست پس به پول احتياج است اگر انسان بخواهد برود در يك جنگل و انفرادى زندگى كند ديگر به پول احتياج ندارد يا اگر زندگى , اجتماعى باشد ولى احتياج به مبادله نباشد به اين صورت كه مثلا زندگى , اشتراكى محض شد و مالكيت فردى به كلى از ميان رفت , همه افراد بشر حكم يك خانواده را داشتند و دولت غذا و لباس براى همه تهيه كرد , در اينجا هم احتياج به پول نيست

اكثر احتياجاتى كه بشر دارد احتياجات ثانوى است نه اولى از نظر بحث فعلى ما عمده , احتياجات اوليه است

اشتباه ماركسيسم

اينهائى كه وقتى بحث از جبر تاريخ مى كنند مى گويند به حكم جبر تاريخ هيچ چيزى نبايد جاويد بماند خيال كرده اند كه احتياج اولى بشر منحصرا احتياج اقتصادى است , ساير احتياجات همه احتياجات ثانوى است , احتياجات معنوى بشر , احتياج به علم و تقوا و دادگسترى , ثانوى است , احتياج به زيبائى و اخلاق ثانوى است , و بشر را يك حيوانى فرض كرده اند كه فقط شكم دارد , و همه چيز را ناشى از شكم مى دانند بعد چون ديده اند عوامل اقتصادى زندگى بشر تغيير مى كند , گفته اند چون اقتصاد تغيير مى كند پس همه چيز را در زندگى بشر تغيير مى دهد و هيچ چيز ثابتى در زندگى بشر وجود ندارد و از اينجا گفته اند لازمه جبر تاريخ اين است كه همه چيز عوض بشود مى گويند جبر تاريخ ملازم با عوض كردن همه چيز و جاويد نبودن هيچ چيز است چون ابزار توليد تغيير مى كند و اقتصاد زيربناى زندگى بشر است , در اثر تغيير آن تمام قسمتهاى ديگر زندگى بشر كه رو بنا است تغيير مى كند

مى گوئيم آقا علم چيست ؟ مى گويد علم يك شاخه اى از اقتصاد است و اصالت ندارد مى گوئيم زيبايى چيست ؟ مى گويد يك فرعى بيش نيست , شاخه ديگرى از تنه اقتصاد است همينطور اخلاق و دين را شاخه هاى ديگر اقتصاد مى داند چون وضع اقتصادى بشر كه زير بناى همه چيز است جاويدان نيست پس هيچ چيز در جهان جاويدان نيست اين حرف است كه اين فكر را در ميان افراد به وجود آورده است كه در مقابل هر چيزى زود به حربه جبر تاريخ دست مى زنند و مى گويند جبر تاريخ همه چيز را عوض مى كند

خير آقا , جبر تاريخ درست است و همانطور كه جبر تاريخ ايجاب مى كند يك سلسله مسائل در زندگى بشر تغيير بكند , خود همين جبر تاريخ ايجاب مى كند كه يك سلسله حقايق در زندگى بشر ثابت بماند چرا ؟ چون احتياجات بشر دو جور است , يك سلسله احتياجات ثابت و يك سلسله احتياجات متغير احتياجات ثابت عاملى است براى ثابت ماندن يك سلسله حقايق در زندگى بشر , احتياجات متغير عاملى است براى تغيير كردن پس اين موضوعى كه آن را بهانه كرده اند كه تا گفته مى شود دين يا فلان حقيقت ديگر جاويد است زود مى گويند اين با جبر تاريخ سازگار نيست , صحيح نيست , و جبر تاريخ را درك نكرده اند

اولا جبر را تفسير كن و بعد عوامل گرداننده تاريخ را به ما نشان بده كه چيست ؟ و بعد نشان بده كه در ميان اين عوامل چه عوامل ثابت و چه عواملى متغير است اگر معلوم شد كه عوامل گرداننده تاريخ بسيار است و در ميان آنها بسيارى ثابت و لا يتغير است , پس خود جبر تاريخ ايجاب مى كند كه بايد يك سلسله حقايق در زندگى بشر ثابت و لا يتغير بمانند

___________________

پاورقى ها :

١ سوره حجر , آيه ٩

٢ سوره روم , آيه ٥٤

٣ سوره رعد , آيه ١١

٤ سوره انفال , آيه ٥٣

٥ سوره اسراء , آيه ١٥

٦ سوره فاطر , آيه ٤٣

٧ سوره اسراء آيات ٤ تا ٨

٨ سوره اعراف , آيه ٩٦

٩ هر چند كلمه خوبى انتخاب نشده است براى اينجا , چون تا گفته مى شود ( جبر ) مفهوم زور و اكراه و اجبار به ذهن بعضى مىآيد يعنى اينكه عاملى بيايد و عامل ديگر را مسلوب الاختيار بكند , در صورتى كه اينجور نيست

نقش علماء در دين خاتم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين . اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

( وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَائِفَةٌ لِّيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ ) (١)

قال اميرالمؤمنينعليه‌السلام : ان من احب عباد الله اليه عبدا اعانه الله على نفسه .( ٢ )

اين خطبه را كه البته من قسمتى از آن را براى شما خواندم مخصوصا خواندم , چون در نظر دارم جمله هايى از اين خطبه را براى شما توضيح و تفسير كنم , و به علاوه از آن خطب بسيار عالى و لطيف و نورانى اميرالمؤمنين است , از آن جمله ها و كلماتى است كه اگر فرض كنيم كه فقط به عنوان تيمن و تبرك هم بخواهيم بخوانيم و به معنى و تفسير اين كلمات توجهى نداشته باشيم باز شايسته است

اين خطبه در واقع درباره شرائط عالم دينى است , با اينكه ابتداى خطبه اينچنين نمى فهماند و علت اينكه ديده نشده است اين خطبه را جزء اوصاف علماء ( البته علماء واقعى اسلامى ) ذكر كنند و بگويند اين خطبه جزء شرايطى است كه يك عالم دينى بايد داشته باشد اينست كه در ابتداى خطبه , عنوانش اين مطلب نيست و جمله هاى اول هم نمى رساند

ولى اين اوصاف , اوصاف يك عالم دينى اسلامى است , يعنى اسلام آن عالمى را بعنوان يك مرجع دينى مى شناسد كه داراى اين صفاتى باشد كه در اين خطبه بيان شده است

حالا ما به چه مناسبت آيه :( وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ. . ) را كه معروف به آيه ( تفقه ) يا ( نفر ) است با اين خطبه كه درباره اوصاف يك عالم دينى است امشب عنوان كرديم , با اينكه بحث ما درباره خاتميت است ؟ تناسب آن را بايد عرض بكنم

ما در جلسات قبل اهميت اين مبحث را از جهات مختلف ذكر كرديم , درباره آيه ا ى كه كلمه ( خاتم النبيين ) در آن هست بحث كرديم و بعد آن سؤال بسيار معروف عمومى را طرح كرديم راجع به اينكه چگونه است كه نبوت به يك نقطه معين كه رسيد خاتمه پيدا كرد ؟ چرا نبوت در طول اعصار و قرون ادامه پيدا نكرد ؟ راز تكرار انبياء در قرون گذشته چه بوده است ؟ انبيائى كه مىآمدند برخى از آنها كه چهار پنج تا هم بيشتر نبوده اند مشرع بوده اند , قوانين جديد آورده اند و بعضى ديگر تابع شريعت سابقه بوده اند با ختم رسالت بايد بپذيريم كه بعد از خاتم الانبياء , ديگر نه فلسفه آمدن پيغمبران تابع وجود دارد و نه فلسفه آمدن پيغمبرى كه شريعت را عوض كند و شريعت جديدى بجاى شريعت سابقه بگذارد

نمى خواهم امشب آن مسائل را تكرار بكنم , همين مقدار فهرست وار اشاره مى كنم كه رابطه اش با بحث امشب ما روشن بشود

دو وظيفه بزرگ علما

ما در آن مباحث جزء مطالب و مباحثى كه گفتيم اين بود كه يك تفاوت ميان عصر خاتم الانبياء به بعد و اعصار پيشين اين است كه در اعصار پيشين , بشر دوره اى را طى مى كرد كه ما از نظر علمى نام آن را دوره قبل از بلوغ گذاشتيم در آن ادوار راه احياء شرايع سابق منحصر بود به اينكه پيغمبرانى كه از طريق وحى , مطالب به آنها القاء شده است بيايند و مطالب را براى مردم روشن بكنند علم و عالم آنقدر تكامل نيافته بود كه بتواند مواريث انبياء را حفظ كند و زنده نگه دارد و لهذا هيچ كتاب آسمانى غير از قرآن باقى نماند , يگانه كتاب آسمانى كه خودش محفوظ ماند قرآن است شما غير از قرآن يك كتاب آسمانى پيدا نمى كنيد كه كسى بتواند از روى قطع و يقين نشان بدهد كه اين همان كتاب است كه آن پيغمبرى كه صاحب اين كتاب است آورده است بشر قبلى درست حالت بچه مكتبى ها را داشته است كه جزوه الفبا را ضمن اينكه مى خواند پاره پاره مى كند و به دور مى ريزد

بشر بعد از آن دوره يعنى در دوره خاتميت , لااقل اين خصيصه را داشته كه كتاب آسمانى را كه اصل و مرجع اصلى است حفظ كند , يك سلسله مواريث قطعى از سنن پيغمبر خودش را نيز حفظ كند كه ديگر احتياج به اينكه عده اى از طريق وحى بيايند و بگويند كه آقا شما يك همچو آيات و دستورات آسمانى داشته ايد نباشد , خود بشر از طريق علم و رشد عقلى اينها را نگاه داشته است , ديگر لازم نيست كه يكى بيايد و بگويد كه بر پيغمبر شما يك سوره اى نازل شده است كه كيفيت آن اينست :( بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ قُلْ هُوَ اللَّـهُ أَحَدٌ ) اينست كه پيغمبر اكرم فرمود : العلماء ورثة الانبياء( ٣ ) علما جانشينان پيغمبران هستند , در چه قسمت ؟ در اينكه به آنها وحى مى شود ؟ خير , در اينكه حافظ و نگهدارنده مواريث انبياء هستند

اما يك وظيفه ديگر غير از وظيفه حفظ مواريث انبيا هست كه در اهميت كمتر نيست آن وظيفه عبارت است از جزئيات را بر كليات منطبق كردن , فروع را بر اصول تطبيق دادن و برگردانيدن كه نام آن ( اجتهاد ) است چه جمله خوبى دارد محمد اقبال پاكستانى مى گويد : اجتهاد در اسلام نيروى محركه دين است در اين خطبه اى كه خواندم اميرالمؤمنين جمله اى دارد كه بايد بگويم اين جمله ما فوق اينست كه ما براى آن قيمت تعيين بكنيم , و روى اين جهات است كه من مى گويم اين صفات , مخصوص مطلق مؤمنين و متقين نيست مى فرمايد :

قد نصب نفسه لله سبحانه فى ارفع الامور , خودش را در آن بالاترين درجات قرار مى دهد كه ديگر جائى و مقامى در اسلام بالاتر از آن نيست آن چه مقامى است ؟ من اصدار كل وارد عليه و تصيير كل فرع الى اصله( ٤ ). هر واردى را ( هر سؤالى كه بر او عرضه بشود ) جواب نداده رد نمى كند , بلكه آن را در اين كارخانه روحى و فكرى خود وارد مى كند و بعد حل كرده , و حل شده آن را صادر مى كند و مى داند كه هر فرعى و شاخه اى را با كدام تنه و ريشه بايد متصل كرد , هر جزئى را به كدام كل بايد برگردانيد بنابراين بحث ما درباره اين مسأله است كه يكى از فروع مسأله خاتميت است , مسأله ( وظايف و نقش عالم دينى در اسلام )

ضرورت وجود علما در دين خاتم

اين مطلب را من بايد براى شما شرح بدهم كه تا توضيح داده نشود مقصود روشن نخواهد شد هر دينى و از آن جمله اسلام خواه ناخواه به يك فرقه و دسته و گروهى نيازمند است كه آنها علما و دانايان و متخصصان آن دين باشند همه اديان دنيا يك فرقه و طبقه اى دارند كه آن را به نامهاى مختلف مى خوانند اينها را يك وقتى كهنه مى گفتند , مسيحيان ( كشيش ) مى گويند كه در قرآن ( قسيس ) معرب آن است يهوديها در عصر قرآن علماى خود را ( احبار ) مى گفته اند

آيا اسلام وجود يك طبقه اى را كه آنها عالم دين باشند پذيرفته است ؟ البته پذيرفته است , غير از اين نمى شده است پس اگر كسى خيال كند كه ما مسلمانيم ولى عالم دينى لازم نداريم , حرف مفت است دين كارشناس مى خواهد اگر دينى عالم دينى نداشته باشد جاهلها چيزى از آن دين باقى نمى گذارند مخصوصا در اسلام از آن جهت كه دين خاتم است علماء و دانشمندان ركن بزرگى به شمار مى روند بسيارى از وظايف انبياء را در اين عصر علماء بايد انجام دهند اما يك مطلب هست كه به آن بايد خيلى توجه كرد بسيارى از شؤون هست كه آن شؤون را اسلام براى علماء دين نپذيرفته است و اگر كسى دقت بكند در آنچه كه اسلام راجع به علماى دين گفته است و آن را با آنچه كه در اديان ديگر است مقايسه كند جزء معجزات اسلام به نظرش خواهد آمد كه چقدر اين دين يك دين منطقى و معقولى است , همين طور كه ساير دستورهايش بر ساير اديان مزيت دارد آنچه هم كه درباره علماء گفته است مزيت دارد , معقول و منطقى است من اول جنبه هاى منفى قضيه را مى خواهم براى شما عرض كنم