خاتميت

خاتميت 0%

خاتميت نویسنده:
گروه: اصول دین

خاتميت

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: شهید مرتضی مطهری
گروه: مشاهدات: 8196
دانلود: 2572

توضیحات:

خاتميت
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 63 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 8196 / دانلود: 2572
اندازه اندازه اندازه
خاتميت

خاتميت

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

جنبه هاى منفى عالم دينى در برخى اديان

در بعضى از اديان دنيا علماى دين انحصارا بايد از نژاد مخصوص باشند , يعنى فقط يك نژاد مخصوص حق دارد عالم و مرجع دينى باشد و آن مزاياى عالم دينى را داشته باشد , مثل اينكه مى گويند در قوم يهود فقط اولاد لاوى از اسباط بنى اسرائيل مى توانستند عالم دينى باشند , غير آنها نه در ايران خودمان در دين زرتشت كه البته از بدعتهاى موبدهاى زردشتى است فقط يك طبقه مخصوصى يعنى خود موبدها و فرزندانشان حق داشتند موبد باشند مثلا يك نفر كه تاجر است خود يا فرزندش نمى توانستند جزء طبقه موبدها واقع شوند , يا يك بچه نجار و بچه كشاورز در ايران ساسانى اصولا طبقات مطلقا بسته بوده است , طبقات مقفل بوده است مثلا جز ارتشى و بچه ارتشى نمى توانسته است ارتشى باشد اگر احيانا از ساير طبقات يك كسى مى خواست وارد ارتش بشود آنقدر تشريفات داشته كه به ندرت صورت مى گرفته است

آيا در اسلام يك قوم و طبقه و نژاد بالخصوصى هستند كه فقط آنها مى توانند عالم دينى باشند ؟ نه , اين را ديگر همه كس مى داند آيا مثلا تنها سادات چون از اولاد پيغمبرند مى توانند عالم و ملاى دين باشند ؟ نه آيا تنها ملازاده ها و روحانى زاده ها مى توانند ؟ نه يك بچه دهاتى كه ابا عن جد آباء و اجدادش همه دهاتى و دنبال گاو و خر بوده اند مى آيد تحصيل علوم دينى مى كند و از ديگران پيش مى افتد و بعد مى شود مرجع تقليد اكثر مراجع تقليد از اين طبقات بوده اند اتفاقا كم اتفاق افتاده است كه از طبقات اعيان و اشراف و حتى ملازاده ها يك ملا و يك مرجع تقليد حسابى به وجود آمده باشد

يكى ديگر از جنبه هاى منفى , اسم گذارى است كمتر افراد به اين مطلب توجه دارند حتى اسلام براى علماء دينى اسم و عنوان خاصى انتخاب نكرده است با اينكه علماى دين در آن زمانها اسم داشتند : كشيش و قسيس و يا رهبان كه آن زهادشان بودند , احبار كه علماى يهود بودند اسلام فقط گفت ( عالم ) همان اسمى كه از حقيقت حكايت مى كند اگر بگوئيد كه اين اسمهائى كه بعدها پيدا شده , اين اسمهائى كه الان هست : شيخ , ملا , آخوند , روحانى چيست ؟ مى گوئيم اينها اسمهائى است كه بعدها خود مردم انتخاب كرده اند البته نمى خواهيم بگويم بدعت است چون اينها را كسى به قصد اينكه از اسلام است نمى گويد

اگر كسى واقعا خيال كند كه يكى از دستورهاى اسلام اينست كه به يك عالم دينى بايد گفت شيخ يا آخوند يا ملا , اشتباه كرده است آن جورى كه من فكر مى كنم تا قرن چهارم هجرى و شايد اوائل قرن پنجم , تا چهار قرن پس از پيدايش اسلام ما يك نفر عالم دينى نداريم كه يك اسم مخصوصى براى او گذاشته باشند , مثلا كلمه ( شيخ ) به او اطلاق كرده باشند , فقط از قرن چهارم و پنجم است كه مى بينيم در ميان علماء و فلاسفه و بزرگان كلمه ( شيخ ) بر اكابر علماء اطلاق مى شده است , مثلا شيعه به شيخ طوسى گفت ( شيخ ) يعنى بسيار عالم , كثير العلم , چون اين مرد واقعا بسيار عالم بود فلاسفه و منطقيين به بوعلى سينا گفتند ( شيخ ) , علماى ادب به عبدالقادر جرجانى گفتند ( شيخ ) , شعرا به سعدى گفتند ( شيخ ) , ديگر بعد شايع شد و به هر طلبه اى هم گفتند ( شيخ ) لفظ آخوند و ملا تا آنجا كه من تفحص كرده ام تا ده قرن بعد از اسلام به احدى گفته نمى شده است , در زمان صفويه بود كه اين القاب پيدا شد حتى در معنى اين الفاظ هم بحث است كه آخوند يعنى چه ؟ گفته اند مخفف ( آقا خوانده ) است ( ملا ) برخى گفته اند تحريف شده ( مولا ) است من هنوز پيدا نكرده ام كه به يك عالمى قبل از دوره صفويه كلمه آخوند يا ملا اطلاق كرده باشند لفظ ( روحانى ) كه خيلى جديد الولادة است , معاصر است با خودمان , يعنى با نسل ما شما در شصت هفتاد سال پيش يعنى قبل از مشروطه يك جا پيدا نمى كنيد كه به علماى دين روحانيين گفته باشند اين اقتباس از مسيحيت است مسيحيها روى حساب اينكه در نظر آنها روح از تن , آخرت از دنيا , معنى از ظاهر جدا است , و عالم دينى بايد به اصطلاح تارك دنيا باشد به علماى خودشان مى گفتند روحانيون , و بعد هم اين اصطلاح در ايران ما شايع شد به هر حال اسلام جزء كارهايى كه نكرده است يكى اينست كه براى علماء دين اسم مخصوص انتخاب نكرده است , همچنانكه لباس مخصوص هم انتخاب نكرده است , يعنى اسلام نگفته است آن عده كه علماى دين اند چون علماى دين اند بايد يك لباس مخصوص داشته باشند

البته مسلم است كه افرادى كه عمامه به سرشان مى گذارند يا ردا مى پوشند مجموعا با مقايسه با لباس ديگران كه امروز شايع است , لباسشان به لباس پيغمبر اكرم نزديك تر است اين اختصاص به علماء ندارد , شما هم اگر به قصد اينكه چون پيغمبر اكرم عمامه به سر مى گذاشته است , عمامه بگذاريد و قصد تأسى داشته باشيد , شايد اجر و ثوابى داشته باشيد اگر كسى خيال كند كه اسلام براى علماى دين يك لباس بخصوصى وضع كرده و گفته است كه چون تو عالم دينى هستى بايد لباسى داشته باشى كه با غير عالم فرق بكند , خير ما در دين يك چنين چيزى نداريم ما در اخبار و احاديث , باب لباس پوشيدن و كيفيت لباس پوشيدن , آداب و مستحبات آن داريم اما هيچكدام اختصاص به علماء ندارد , اگر يك لباس با كيفيت بالخصوصى مستحب باشد همينطورى كه براى عالم مستحب است براى غير عالم هم مستحب است , و اگر مكروه باشد همان جورى كه براى علما مكروه است براى غير علماء هم مكروه است

باز از جمله كارهايى كه اسلام درباره علماء دين نكرده است اينست كه در قانون خودش امتياز و استثناء براى عالم دينى قائل نشده است , مثلا نگفته جاهلان چهار ركعت نماز بخوانند و علماء دو ركعت , شما اگر ثروتمند شديد زكات بدهيد و علماء ندهند , شما اگر مالى داشتيد كه خمس به آن تعلق مى گيرد خمس بدهيد و علماء ندهند , در اديان ديگر بوده است , مثلا در دين برهمائى و زردشتى , برهمن و موبد از ماليات دادن معاف بوده اند , ولى اسلام هيچ فرقى ميان عالم و غير عالم نه در مقررات عمومى و نه در مجازاتها قرار نداده است , نگفته است كه اگر فلان گناه را عالم بكند مجازات او از غير عالم كمتر است , حتى در مجازات اخروى مجازات عالم را بيشتر نيز دانسته است , ولى در دنيا فرقى ندارد حق فهم و تفسير و تخصص منحصر به طبقه معينى نيست , بلكه شرط آن را علم و صلاحيت فنى دانسته است در بسيارى از اديان , شما تشريفاتى را مى بينيد براى مولود يا مرده يا ذبيحه يا معبد و يا عروسى كه اين تشريفات اختصاص به روحانيون دارد فرضا آنكه بايد به گوش بچه نوزاد دعا بخواند منحصرا بايد مثلأ كاهن باشد , روحانى باشد , يا آنكه نامگذارى مى كند روحانى باشد , آنكه مثلا براى مرده دعا مى كند يا نماز ميت مى خواند روحانى باشد اسلام مى گويد نماز ميت را هر كس مى تواند بخواند , دعاى مستحبى را به گوش بچه هر كس مى تواند بخواند , ذبح حيوانات همينطور مثلا يهوديها مى گويند حتما خاخام بايد باشد تا اين مرغ يا حيوان ديگر را بكشد اسلام هيچوقت براى افراد اين امتياز را قائل نشده است اسلام البته براى ذبيحه شرايطى قائل شده است , مثلا گفته رو به قبله باشد , نام خدا بر آن جارى شود , كشنده مسلمان باشد ( تازه اين را نيز گفته كه صرفا از اين جهت كه مسلمان باشد شرط نيست بلكه غير مسلمان چون اين دستورها را اجرا نمى كند نبايد ذبح كند و به عقيده برخى از فقها اگر غير مسلمانى هم اين دستورات را اجرا كند مانعى ندارد ) اما نمى گويد كه فقط علماء دين حق دارند گوسفندها يا مرغها را ذبح كنند , و اگر غير آنها ذبح بكنند قبول نيست و حرام است چنين چيزى در اسلام نيست

امامت جماعت

اگر امروزه درپاره اى از تشريفات به علماء مراجعه مى كنند , از آن جهت است كه خود مردم مى خواهند , چون به علماء اعتماد بيشترى دارند , و الا اسلام نگفته است مثلا امامت جماعت آيا اسلام گفته است كه امام جماعت بايد از علماء باشد ؟ خير , گفته است كه بايد عادل باشد , ولى البته چون مردم از نظر عدالت به علماء بيشتر اعتماد دارند , كم اتفاق مى افتد كه براى امامت جماعت , غير عالمى را انتخاب بكنند امام جماعت از نظر فضائل انسانى : تقوا , علم , سيادت , حتى احيانا از نظر صباحت منظر و زيبائى , از نظر هر چيزى كه براى بشر خوبى شمرده مى شود , هر چه فضائل بيشترى داشته باشد بهتر است , ولى به هر حال اين يك وظيفه اختصاصى كه مربوط به علماء باشد نيست

استخاره

يك چيزهائى هم هست كه بعد مردم آمده اند و براى علماء ساخته اند مثل استخاره كردن كه در اصل استخاره كردنش يك عده حرف دارند تا چه رسد به اينكه حتما استخاره را علماء بايد بكنند , و اين چه مصيبتى هم هست : آدم در خانه نشسته است و مشغول مطالعه يا نوشتن است , تلفن زنگ مى زند كه آقا خواهش مى كنم يك استخاره بفرمائيد آن چيزى كه من خودم خيلى عصبانى مى شوم اينست كه در كوچه يا خيابان دارم مى روم و عادت هم دارم كه تند راه مى روم و يك عادت بدى هم كه دارم اينست كه تسبيح در دست من است و با آن بازى مى كنم , چشمشان كه به تسبيح مى افتد به ياد استخاره مى افتند و يك دفعه آدم را ميخكوب مى كنند كه آقا يك استخاره بفرمائيد اينها ديگر چيزهائى است كه خود ما مردم در آورده ايم البته من خودم استخاره مى كنم و مخالف با آن نيستم , ولى بهتر اينست كه هر كسى خودش استخاره كند حتى بعضى مى گويند استخاره كسى براى كس ديگر درست نيست و هر كس خودش بايد استخاره كند , نه اينكه علماء يكى از وظايفشان استخاره كردن است ما اين را بايد بدانيم كه به هر حال اينها به اسلام مربوط نيست

يكى ديگر از آن چيزها مسئله ختم است اين به علماء مربوط نيست به عنوان يك وظيفه اى كه عالم بايد انجام بدهد اينها كارهاى غلطى است

ما اينها را بايد بدانيم و در مقابل , بايد بدانيم كه اسلام وظايف مثبتى از عالم خواسته است وظايفى هم ما در مقابل علماى دين داريم و آنها را فراموش كرده ايم ما نمى دانيم كه يك عالم در مقابل اسلام چه وظايفى دارد اگر بدانيم , علماى حقيقى و واقعى را از غير آنها تميز مى دهيم هم نمى دانيم خودمان در مقابل علماء چه وظايفى داريم در مقابل آمده ايم و يك حرفها و مسائل ديگرى را از خودمان وضع كرده ايم كه گاهى سر به جاهاى عجيب مى زند

داستان ميرزاى قمى و خواندن شاهنامه

درباره ميرزاى قمى قضيه اى معروف است اين مرد شاگرد وحيد بهبهانى آن مرد عالم فحل بزرگ كه عده زيادى از مجتهدين بزرگ شاگرد او بوده اند بوده است ميرزاى قمى كه اهل شمال ايران بوده است پس از اينكه تحصيلات خود را در كربلا در محضر وحيد انجام مى دهد بر مى گردد به وطن خود و مردم همه مى گويند كه ميرزا ابوالقاسم برگشته است ولى مردم دهاتى وظيفه او را هيچ تشخيص ندادند بالاخره شب از او در يك جلسه اى دعوت مى كنند كه آقا حالا ملا شده است بيايد و وظيفه اش را انجام بدهد وقتى مى آيد و آنجا مى نشيند , يك شاهنامه مى آورند و جلوى او مى گذارند و مى گويند قدرى شاهنامه براى ما بخوان

بيچاره چيزى كه به عمرش نخوانده است شاهنامه است به هر حال شروع مى كند قدرى يواش يواش خواندن آنها سرها را تكان مى دهند و مى گويند كه اى افسوس , حيف اين چند سال درس خواندن و پولهائى كه خرج كرديد , برويد فلان ملا را بگوئيد بيايد آن ملا مى آيد , دامن رابالا مى زند و شمشير را به دست مى گيرد و يك شاهنامه اى درست مثل آن شاهنامه اى كه در قهوه خانه ها مى خواندند مى خواند , و به او مى گويند شاهنامه خواندن اينست , پس تو چه درسى خوانده اى ؟ !

در يكى از شهرستانهاى ايران كه يك سال به آنجا رفته بودم , هنگامى كه مى خواستم از عرض يك خيابان عبور كنم همان وسط خيابان يك مردى جلوى مرا گرفت و از من پرسيد كه آقا غسل جنابت به تن تعلق مى گيرد يا به جان ؟ گفتم اين را من نمى فهمم كه ( غسل جنابت به تن تعلق مى گيرد يا به جان ( يعنى چه غسل جنابت يك نيت دارد كه اين مربوط به روح است و بعد ترتيبى دارد كه بايد نخست سرو گردن و بعد طرف راست و بعد طرف چپ را شست و اين مربوط به بدن است آن مرد سرى تكان داد و گفت پس اين عمامه را براى چه به سرت هشته اى ؟

سؤالات قلندرى

عده اى از مردم از علماء جواب گوئى مسائل قلندرى را مى خواهند اتفاقا عوام يهود هم مى رفتند و از پيغمبر اينگونه سؤالات را مى كردند , مثلا مى گفتند بگو آن وقتى كه نه جزء روز است و نه جزء شب چه وقت است ؟ بايد گفت بين الطلوعين بعضى از مردم گاهى مى پرسند كه آن چيست كه در نماز اگر بگوئى نماز باطل مى شود و اگر هم نگوئى باطل مى شود ؟ مى گويند آن نيت است كه اگر در حال نماز بر زبان بياورى نماز باطل مى شود و اگر هم نيت نكنى نماز باطل است يادم هست در وقتى كه ما بچه بوديم يك كسى بود كه از اين مسائل قلندرى خيلى بلد بود , يك وقت يك مسأله اى طرح كرد كه احدى نتوانست جواب او را بدهد , گفت آن كدام نماز است كه با صداى الاغ باطل مى شود ؟ هيچ كس نتوانست جواب بدهد , بالاخره خودش گفت : شما يك وقت در بيابان با الاغ مشغول رفتن هستيد و آب هم در بار الاغ داريد , بعد اين الاغ را گم مى كنيد و هر چه مى گرديد او را پيدا نمى كنيد و از آب مأيوس مى شويد , ناچار براى نماز تيمم مى كنيد و چون مشغول نماز مى شويد صداى عرعر الاغ بلند مى شود , در اينجا نماز شما باطل است , بايد وضو بگيريد و نماز بخوانيد , پس اين نمازى است كه با صداى الاغ باطل مى شود

اينها انحراف و گمراهى است چقدر دين مقدس اسلام راجع به علماء , پاك و منزه بحث كرده است آن چيزى كه در درجه اول از عالم خواسته است تقوا است ( آن خطبه اى كه خواندم آنها را مى گويد ) صفا است , معنويت است , مبارزه با هواى نفس است : قد خلع سرابيل الشهوات , جامه هاى شهوت را از تن خود كنده است اينها صفاتى است كه اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام درباره عالم دينى ذكر مى كند , درباره كسى كه صلاحيت دارد كه در آن بالاترين مقامات دينى قرار بگيرد همانطورى كه علىعليه‌السلام فرمود : قد نصب نفسه لله فى ارفع الامور , من اصدار كل وارد عليه و تصيير كل فرع الى اصله همچو كسى حق دارد اظهار نظر كند يك قرينه ديگر هم دارم كه اين خطبه راجع به عالم است آن اينكه بعد در نقطه مقابل , علماى سوء را ذكر مى فرمايد : و آخر قد تسمى عالما و ليس به , يعنى يك نفر ديگر هم هست كه فقط اسمش عالم است , خودش خودش را عالم مى داند ولى اسلام او را عالم نمى شناسد آن كيست ؟ براى آن هم صفاتى ذكر مى فرمايد : كه ان شاء الله شايد در جلسه آينده براى شما بگويم

______________________

پاورقى ها :

١ سوره توبه , آيه ١٢٢

٢ نهج البلاغه , خطبه ٨٦

٣ اصول كافى , ج ١ , ص ٣٢

٤ نهج البلاغه , خطبه ٨٦

صفات علماى جانشين انبياء غير مشروع

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين . اعوذ بالله من الشيطان الرجيم :

( وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَائِفَةٌ لِّيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ ) (١)

در مسأله خاتميت , بحث ما در آن قسمتى بود كه مربوط به عالم دينى مى شود , در اينكه چه پايه از پايه هاى خاتميت و چه ركن از اركان آنست كه با علماء دين ارتباط پيدا مى كند در جلسه گذشته بحث ما تشريح اين موضوع بود كه دين مقدس اسلام راجع به علماء دين چه نظرى داده است و چه دستورها و وظايفى براى آنها و يا براى مردم نسبت به آنها وضع كرده است اين دستور اسلامى هم , يعنى آنچه هم كه اسلام در اين خصوص تعيين كرده است عينا مثل تمام موضوعهاى ديگر آن بسيار جالب و منطقى و بيرون از هر پيرايه و عقل پسند است اين دستور به خودى خود يكى از نشانه هاى حكيمانه بودن دين مقدس اسلام است راجع به دستورهاى منفى اسلام درباره علماى دين در جلسه گذشته عرايضى عرض كرديم

اسلام در باب عبادات براى يك طبقه بالخصوصى به نام كاهن يا روحانى شخصيت خاصى قائل نشده است , يعنى چنين نيست كه براى آنها مثلا شرطيتى قائل شده باشد , در تشريفات مربوط به ولادت يا اموات يا ذبح كه معمولا در اديان جهان در اين چند قسمت براى عالم دينى يك شخصيت بالخصوصى قائل مى شوند همينطور معمولا در ساير اديان يك رابطه مرموزى ميان اين شخص و عمل بالخصوصى قائل شده اند , مثلا ذبح به دست خاخام اگر واقع شود درست و اگر به دست ديگرى باشد درست نيست , و امثال اينها كه نمى خواهم بحث بكنم , فقط يك موضوع را كه هفته گذشته فراموش كردم عرض كنم , عرض مى كنم و بعد وارد دستورهاى مثبت اسلام مى شويم

مسئله ارتزاق اهل علم

شما ببينيد كه اين دين تا چه اندازه عالى و مترقى و منطقى و خردپسند و حكيمانه است در مسأله ارتزاق اهل علم نيز اسلام دستور بالخصوصى ندارد , يعنى اسلام نگفته است آن كسانى كه عالم دينى هستند چون عالم دينى هستند از يك وظيفه عمومى و يك واجبى كه متوجه همه مردم هست يعنى تلاش براى معاش معافند

اين خود يك مسأله اى است كه اولا در اسلام بر هر كسى واجب است كه براى معاش و زندگى خود كار كند نقطه مقابل كل بر ديگران بودن است حديث نبوى است و در ( وسائل ) و غير آن هست كه پيغمبر اكرم فرمود : ملعون من القى كله على الناس( ٢ ) مشمول لعنت خدا است آن كسى كه سنگينى خودش را روى دوش ديگران بيندازد تشبيه عجيبى است هر كسى هيكلى دارد و هيكلش وزنى دارد در همان هيكل عضلات و نيروهاى عضلانى هست كه اين هيكل را روى زمين راه مى برند و مى كشانند هر كسى يك سنگينى دارد , و خداوند نيروئى به او داده است كه اين بدن با آن نيرو حركت مى كند هر كدام از ما كه روى زمين راه مى رويم سنگينى داريم ولى در مقابل , نيروئى هم داريم كه به وسيله آن نيرو بدن را حمل مى كنيم هر بدنى اگر سنگينى دارد نيرو هم دارد اين در سنگينى ظاهرى معاش , خودش يك سنگينى دارد ولى سنگينى اقتصادى خدا به هر كسى يك نيروى كسب و كارى داده است پيغمبر مى فرمايد : سنگينى اقتصادى هر كس روى نيروى اقتصادى خود او باشد : ملعون من القى كله على الناس اين يكى از مسلمات دين اسلام و فقه ما است از اين جهت در اسلام استثنائى وجود ندارد

بله , يك چيز ديگر هست و آن قاعده باب تزاحم به اصطلاح فقهاء است گاهى انسان يك وظيفه اى دارد و در همان حال يك وظيفه ديگرى هم متوجه او مى شود و در اينجا چاره اى ندارد كه از ميان اين دو وظيفه يكى را انتخاب كند بسيارى از افراد ممكن است كه به يك علت خاصى يك وظيفه اى متوجه آنها بشود كه در حالى كه آن وظيفه را انجام مى دهند , اين وظيفه را كه نامش كار كردن و كسب كردن و اداره معاش است ديگر نمى توانند انجام دهند اسلام روى قانون تزاحم نه روى قانون استثناء مى گويد كه چون تو يك كار مهمترى را بايد انجام دهى و غير از تو هم كسى نيست , عجالتا از اين وظيفه معاف هستى شيخ انصارى اعلى الله مقامه در ( مكاسب ) اواخر قسمت اول يا جلد اول قبل از خيارات يك بحثى دارد در همين موضوع راجع به اينكه آيا طلاب و علماى دينى بايد كار و كسب بكنند يا خير ؟ مى گويد استثنا نيست , بر همه مردم واجب است از جمله بر آنها بله يك وقت هست يك نفر يا بيشتر , افرادى هستند كه اينها بايد انحصارا وظيفه تعليم و تعلم دينى را انجام دهند و به كار ديگر نمى رسند

مى گويد كار و كسب يك واجب عينى است , و از طرف ديگر يك واجب كفائى هم هست كه عبارت است از ( تفقه ) بر همه مردم واجب كفائى است كه يك عده فقيه در دين , يعنى يك عده مردم دين شناس , اسلام شناس كه اصول عقايد اسلام را بدانند , بتوانند تعليم بدهند و از آن دفاع كنند , تعليمات اخلاقى و اجتماعى اسلام را به همان جامعيت خودش به مردم ياد بدهند وجود داشته باشند اين يك واجب كفائى است و متوجه همه مردم است كه حتما بايد از ميان خودتان يك عده متفقه و بصير در دين داشته باشيد

اينجا دوتا واجب است , يكى عينى و يكى كفائى آنوقت مى گويد يكوقت هست كه ( من به الكفاية ) وجود دارد , مثلا من مى بينم كه فلان كار مذهبى را كه انجام مى دهم , در اجتماع صد نفر بهتر از من هستند كه اگر من كنار بروم احتياجى براى جامعه باقى نمى ماند در اين صورت بر من واجب است كه در درجه اول بروم دنبال كار و كسب و چنانچه وقت زيادى داشتم بروم دنبال آن كار مذهبى يك وقت هست كه ( من به الكفاية ) وجود ندارد و اگر اين يك نفر پاى خودش را كنار بكشد جاى خالى باقى مى ماند , نه تنها ( من به الكفاية ) وجود ندارد بلكه خيلى كمتر از ( من به الكفاية ) وجود دارد اگر فلان آقا بگويد چنانچه من دنبال رشته اجتهاد را نگيرم اصلا كس ديگرى نيست و به قدر كفايت وجود ندارد , در اينجا يك واجب كفائى متوجه او مى شود ولى چون ( من به الكفاية ( وجود ندارد حكم واجب عينى را پيدا مى كند يك واجب عينى هم اينجا هست كه كار و كسب است چون اين موضوع واجب كفائى خيلى اهميت دارد و ( من به الكفاية ) هم نيست , به حكم قانون تزاحم نه به حكم استثناء اسلام اجازه مى دهد به يك نفر كه وقت و عمر خودش را صرف امور دينى بكند و زندگى او از بيت المال مسلمين اداره بشود پس ببينيد همانطورى كه عرض كردم , در مالياتها استثنائى قائل نيست و نمى گويد كه خمس و زكات به همه مردم تعلق مى گيرد مگر به علماى دين در تلاش براى معاش نيز استثنائى قائل نيست در برخى از كشورهاى غربى قوانينى هست كه مردم آن را تقديس مى كنند ولى من اين تقديس را درست نمى دانم مى گويند براى مبلغين مذهبى يك استثنائات قانونى قائل هستند , آنها از يك قسمت از مالياتها معاف هستند عرض مى كنم در اسلام يك همچو چيزى وجود ندارد , يك قانونى كه خود قانون از اول استثناء داشته باشد نيست , نه از جهت مالياتها و نه از جهت مسأله كار و كسب

بله در يك شرايط بالخصوص كه اين شرايط بالخصوص در اين آيه بيان شده است :( ما كان المؤمنون لينفروا كافة ) اسلام به آن افراد صلاحيت دارى كه به درد اين كار مى خورند و اگر كنار بروند ( من به الكفاية ) وجود ندارد و خللى در انجام اين دستور لازم مى آيد مى گويد عجالتا و موقتا از اين دستور معاف هستيد خود همين مرد بزرگ يعنى شيخ انصارى , درباره اش گفته اند كه اين مرد وقتى كه در نجف بود نصف روز را مى رفت در بازار و در يك بنگاه كسب مى كرد و نصف ديگر روز را مى آمد در درس استادش مرحوم شريف العلماء مازندرانى شركت مى كرد ( و اينجور مى گويند كه علت اين هم كه اين مرد كتاب ) مكاسب ( را در انجام معاملات به اين خوبى نوشته است اين بوده كه خودش مدتى در بازار بوده و از كارهاى بازارى شخصا سر در مى آورده ) تا اينكه استادش شريف العلماء رفتن او به بازار را نهى و تحريم كرد و گفت تو از آن افرادى هستى كه بايد تمام وقتت اختصاص به امور دينى داشته باشد , و راست هم گفته است پس ببينيد تا كجا اسلام جلو رفته است اينها دستورهاى منفى

دستورهاى مثبت اسلام درباره عالم دينى

بيائيم سراغ دستورهاى مثبت اسلام از عالم دينى چه مى خواهد ؟ البته در درجه اول , علم و تفقه و بصيرت و دانش مى خواهد راجع به اين توضيح خواهم داد يك چيز ديگر هست كه شايد بعضى توجه نداشته باشند و آن اينست كه اسلام از عالم دينى و از مرجع امور دينى مردم و به اصطلاح از مفتى كه براى مردم فتوا مى دهد تقوا مى خواهد , آنهم نه تقوا در حد يك عدالت معمولى , بلكه بيش از حد يك عدالت معمولى اين را من بايد با يكى دوتا مقايسه براى شما عرض كنم تا خوب روشن شويد

ما در اصطلاح , دو طبقه داريم از علماء دين كه يك طبقه راويان و ناقلان حديث هستند راوى كسى است كه نقل مى كند ولى استنباط نمى كند و نظر نمى دهد , مى گويد من شنيدم از فلان كس و او گفت من شنيدم از فلان كس ديگر تا مى رسد مثلا به امام صادقعليه‌السلام كه آن حضرت فلان چيز را فرمودند حال شرط راوى چيست و آيا ما مى توانيم از هر راوى , حرف قبول بكنيم ؟ نه , اگر راوى ثقه باشد يعنى در نقل راستگو و مورد اطمينان باشد , اگر بدانيم كه يك آدمى است كه لااقل اين فضيلت را دارد كه دروغ نمى گويد , ما مى توانيم حديث را از او بپذيريم اما به شرط اينكه علم داشته باشيم كه واقعا او آدم ثقه اى است ممكن است يك آدمى مثلا در برخى از فرائض مذهبى خود تنبل و كاهل باشد اما يك آدم صددرصد راستگوئى است , ديگر بيش از اين كسى شرط نمى كند , ما براى راوى و ناقل بيش از اين شرطى قائل نيستيم و لزومى هم ندارد كه قائل باشيم از امام هم وقتى مى پرسيدند : افيونس بن عبدالرحمن ثقة آخذ عنه معالم دينى ؟ آيا يونس بن عبدالرحمن قابل اعتماد است ؟ امام مى فرمودند : بلى بلى قابل اعتماد است

ولى براى يك نفر مفتى يعنى صاحب نظر و متفقه و بصير در دين آيا كافى است كه فقط ثقه و راستگو باشد ؟ نه , كافى نيست اگر يك نفر به درجه اجتهاد برسد و از لحاظ علمى هم بالا دست همه باشد , آدم راستگوئى هم باشد و هرگز دروغ نگويد ولى از برخى از گناهان ديگر مثلا از غيبت كردن پرهيز نداشته باشد , از حسادت پرهيز نداشته باشد , جنسا حسود است و يك كارهائى هم مبنى بر همين حسادت باطنى مى كند , يك گناهانى را كه مربوط به ثقه بودن در نقل نيست انجام مى دهد , آيا مى شود از او تقليد كرد ؟ خير , هرگز نمى شود , با اينكه شما مى خوانيد كه مى گويند : آقا ! مجتهد كه ديگر اين قدر حرف ندارد , مجتهد يعنى متخصص فنى معمولا در متخصص فنى بيش از تخصص علمى و تجربى و راستگو بودن شرط قائل نمى شوند , مثلا ما در ساختمان و در فرش كارشناس داريم , به يك كارشناس مراجعه مى كنيم كه علم داشته باشد , بصيرت داشته باشد و حقه باز هم نباشد و در نظرهاى خودش نار و نزند , اما حالا اين كارشناس در خانه خودش مشروب مى خورد يا فسق ديگر مرتكب مى شود به من چه ارتباطى دارد ؟ ! اما ملا و مرجع دينى چطور ؟ آيا او فقط يك كارشناس است و فقط بايد شرايط يك كارشناس را واجد باشد , يعنى علم و فن اين كار را داشته باشد و در كار خودش هم تقلب و دروغ نداشته باشد , همين كافى است ؟ نه , او اساسا از هر گناهى بايد پرهيز داشته باشد , بايد عادل باشد , ما فوق عدالت افراد عادى آن جمله اى كه امام فرمودند : اما من كان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظا لدينه , مخالفا على هواه , مطيعا لامر مولاه فللعوام ان يقلدوه( ٣ ) , خود مجتهدين مى گويند از اين جمله , مافوق عدالت فهميده مى شود بايد آن مجتهد و مرجع , بايد آن كسى كه خودش را به تعبير اميرالمؤمنين در ارفع مقامات قرار داده است , مصدر واردات است , كسى كه مى خواهد فروع را بر اصول تطبيق بكند , مافوق عدالت را واجد باشد , نمى گويم وحى و الهام , اما از حد يك عالم عادى هم بايد بالاتر باشد , يك صفا و معنويت و نورانيتى داشته باشد كه همان نورانيت مؤيد او باشد و او را تأييد كند تنها دستگاه فكرى او مجهز باشد كافى نيست , دستگاه روحى و معنوى او هم بايد مجهز باشد

امام صادقعليه‌السلام فرمود : انا لا نعد الفقيه منكم فقيها حتى يكون محدثا به يكى از اصحاب خود فرمود : ما از شما فقيهى را فقيه نمى شماريم مگر اينكه محدث باشد يعنى از باطنش با او صحبت شود , خبر به او بدهند , يك چيزهايى به او الهام و تلقين شود راوى تعجب كرد و گفت : او يكون الفقيه محدثا ؟ ! مگر فقيه هم مى تواند محدث باشد ؟ ! محدث بودن شأن پيغمبر و امام است امام فرمود : يكون مفهما , و المفهم محدث( ٤ ) تفهيم به او مى شود , روحش باز مى شود , از باطن يك سعه صدر و نورانيتى به او داده مى شود , اين خودش محدث بودن است , بله اين طور بايد باشند جمله ها يى در هفته گذشته از اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام خواندم و عرض كردم كه اگر چه كسى اين خطبه را از اوصاف علماء دينى نشمرده است ولى يك تأملى كه انسان به مجموع اين خطبه مى كند مى بيند كه اگر چه اميرالمؤمنين در صدر خطبه اسم عالم نبرده است ولى اساسا و كاملا اين خطبه درباره علماء است مى فرمايد : ان من احب عباد الله اليه عبدا اعانه الله على نفسه از محبوبترين بندگان خدا در نزد خدا بنده اى است كه خداوند او را بر نفس خودش اعانت كرده باشد , يعنى او را در مخالفت با هواى نفس تأييد كرده است اگر بخواهيم حديثى را مؤيد اين قرار بدهيم , در حديث دارد كه خداوند وقتى بخواهد بنده اى را بر نفس خودش تأييد كند , يك واعظ و زاجرى در قلب او خلق مى كند , يعنى وجدانش را زنده نگه مى دارد كه او را هميشه در كارهاى بد سرزنش كند

جمله ها خيلى زياد است كه در آن هفته خواندم و وقت اجازه نمى دهد كه همه را ترجمه كنم تا آنجا كه مى فرمايد : فزهر مصباح الهدى فى قلبه , و اعد القرى ليومه النازل به , فقرب على نفسه البعيد , و هون الشديد , نظر فالبصر , و ذكر فاستكثر . قد خلع سرابيل الشهوات يعنى چراغ هدايت در قلب او نورافشانى مى كند , و براى روز سختى كه همه در پيش دارند توشه بر مى دارد , دور را نزديك مى بيند , سخت را بر خود آسان مى نمايد , نظرهايش بصيرت افزاست , ياد خدايش پيوسته فزونى مى گيرد , جامه شهوت را از تن خود خلع كرده است : خرج من صفة العمى و مشاركة اهل الهوى و صار من مفاتيح ابواب الهدى و مغاليق ابواب الردى يعنى از كورى و همكارى هواپرستان بيرون مى آيد و به آنجا مى رسد كه جزو كليدهاى درهاى هدايت مى شود , يعنى اين شايستگى را پيدا مى كند كه رهبر و هادى ديگران واقع شود

صريح تر و واضح تر , جمله هاى بعدى است : فهو من اليقين على مثل ضوء الشمس قد نصب نفسه لله سبحانه فى ارفع الامور من اصدار كل وارد عليه و تصيير كل فرع الى اصله اين ديگر اوج مطلب است : اين آدمى كه اينهمه صفا و كمال و معنويت و رقاء معنوى پيدا مى كند آنوقت خودش را در آن بالاترين منصبها نصب مى كند , يعنى آنجا ديگر آن شايستگى را دارد كه روى آن مسند قرار بگيرد چه مى كند ؟ من اصدار كل وارد عليه هر چه بر او وارد بكنى صادر مى كند , مثل كارخانه اى كه از يك طرف مواد خام به او تحويل مى دهند و از طرف ديگر مواد ساخته شده پس مى دهد ديگر هر چه از او سؤال كنند مى تواند جواب بدهد , و تصيير كل فرع الى اصله , آن وقت قادر است كه فروع را به اصول برگرداند اصول را كه به او داده اند , خود دين تعليم داده است اين مرد عالم , اين عالم صاحب ضمير , اين شايستگى را پيدا مى كند كه فروع بى نهايت را , هر چه را كه به او عرضه كنند , از اصولى كه دين داده است استخراج بكند و تحويل بدهد چنانكه ملاحظه مى كنيد اينها همه صفات عالم است كدام عالم است كه كارى بالاتر از اين داشته باشد قرينه اى بالاتر از اين براى اينكه بدانيم علىعليه‌السلام اوصاف علماء دين را ذكر مى كند نه اوصاف ديگران را اينست كه در آخر مى گويد : و آخر قد تسمى عالما و ليس به( ٥ ) من خودم يادم هست در دوران طلبگى كه در قم بودم خطبه هاى نهج البلاغه را حفظ مى كردم از جمله خطبه هايى كه حفظ كرده بودم همين خطبه بود همان وقت تعجب مى كردم و خيال مى كردم اين جمله ها به هم نمى خورد , زيرا خيال مى كردم اين خطبه اوصاف هر مؤمن كامل را بيان مى كند با خودم مى گفتم چرا در قسمت دوم خطبه مى فرمايد : و آخر قد تسمى عالما و ليس به , يعنى اما آن ديگرى نام خود را عالم گذاشته است ولى عالم نيست در قسمت اول كه اسمى از عالم برده نشده است ! درك نمى كردم كه خود مضمون قسمت قبلى مى رساند كه اينها هم صفت يك عالم و مرجع دينى است كه بايد اينجور باشد اسلام يك نفر متخصص دينى را به صرف اينكه سالها درس خوانده و به اصطلاح استخوان خرد كرده است و سينه به حصير ماليده است و حداكثر آدم موثقى است و به خدا و پيغمبر دروغ نمى بندد به رسميت نمى شناسد اين اندازه از نظر اسلام كافى نيست , عدالت كامل لازم است , بلكه مافوق عدالت لازم است , صفا و نورانيت و روشن انديشى خاصى لازم است همين جور كه اميرالمؤمنين مى فرمايد اين , وحى و نبوت و امامت نيست ولى يك حالتى است برزخ ميان آنها و آنچه كه يك عالم ساده انجام مى دهد او عالم است و با نيروى فكر و علم و عقل بايد كار كند , پيغمبر نيست كه نيروى وحى راهنماى او باشد , اما يك پشتوانه اى هم از نورانيت بايد علم و فكر و عقل او را تأييد بكند

علمائى كه جانشين انبياء غير مشرع هستند

اسلام وقتى كه مى آيد , قسمتى از وظايفى را كه انبياء سلف انجام مى دادند , در دوره امت ختميه به عهده علماء مى گذارد چه جور علماء ؟ يك چنين علمائى همان طور كه عرض كردم علم جانشين وحى مى شود , اما وحى آن پيغمبرانى كه مشروع نبودند , يعنى پيغمبرانى كه محيى و حافظ مواريث شريعت قبل بودند در اين دوره علماء از طريق علم , كتاب , درس و حفظ مواريث , حافظ شرايع مى شوند , اما يك علم خشك و خالى هم نيست بلكه علمى كه مؤيد است از انوار معنوى حتما بايد يك پشتوانه اى از آن نور معنوى داشته باشند مطلبى اينجا عرض بكنم

در كلمات اميرالمؤمنين بود : من اصدار كل وارد عليه و تصيير كل فرع الى اصله فرمود كه واردات را صادر مى كند و فروعى را كه بر او عرضه مى كنند بر اصول تطبيق مى كند و جواب را از روى آن تطبيق به افراد مى دهد معنى اجتهاد همين است اجتهاد يعنى فروع را از اصول استنباط كردن