تشبيه قرآن به طبيعت
قرآن كتاب است , از طرفى يك نوشته است , سخن است آنطورى كه گلستان سعدى هم سخن است , شفاى بوعلى هم سخن است , شاهنامه فردوسى هم سخن است , اما سخنى است كه گوينده اش خدا است نه بشر از اين جهت مثل طبيعت است آورنده قرآن آورنده طبيعت است قرآن خاصيت گلستان سعدى و شفاى بوعلى و شاهنامه فردوسى را ندارد , خاصيت طبيعت را دارد كه در هر زمانى بشر موظف است روى آن تدبر و تفكر كند و استفاده ببرد اروپائيها يك جمله خوبى دارند , مى گويند : حقيقت آنست كه آيندگان مى گويند يعنى هميشه بشر در كشف حقيقت رو به پيش است ( نمى خواهم بگويم هر چه بشر در زمان متأخر گفت هيچوقت اشتباه نيست و بهتر است از آنچه كه در زمان قبل گفته است , خير , بشر اشتباه هم مى كند , ولى مجموعا و روي هم رفته اينطور است ) بشر در يك همچو سير و مسيرى هست كه تدريجا حقايق را بيشتر كشف مى كند در مجموع سير خود با همه اينكه گاهى حقيقتى را كشف مى كند و بعد دوباره از آن منحرف مى شود و بعد از صد سال , دويست سال , پانصد سال يا هزار سال باز برمى گردد به همان حرف اول خودش , ولى در يك سطح عاليترى رو به پيش است اين راجع به حقايق طبيعى
راجع به قرآن چطور ؟ آيا حقايق قرآن همان چيزهائى است كه نوابغ مفسرين هزار سال پيش گفته اند ؟ همان است كه در تبيان شيخ طوسى و مجمع البيان طبرسى و تفسير كشاف زمخشرى و تفسير كبير امام فخر رازى آمده است ؟ يا خير , خالق و واضع و مدون قرآن همان خالق و واضع و مدون طبيعت است , همانطور كه طبيعت متشابهات و محكمات دارد و تدريجا بايد معماها و مشكلاتش حل شود و تدريجا بشر بايد خود را با حقايق طبيعت آشنا كند , قرآن هم از اين قبيل است
پس ركن چهارم مسأله خاتميت , فياضيت و پايان ناپذيرى زمينه اجتهاد و استنباط است , جوشانى و تمام ناشدنى آن است , چيزى است كه به موجب آن هر زمان تازه است
فياضيت قرآن از ديدگاه احاديث
در حديث است كه از امام صادقعليهالسلام
پرسيدند : ما بال القرآن لا يزيد بالنشر و الدراسة الا غضاضة ؟ يعنى چرا قرآن هر چه بيشتر خوانده و تدبر مى شود بر طراوت و تازگى آن افزوده مى شود ؟ فرمود : لانه لم ينزل لزمان دون زمان و لا لناس دون ناس , و لذلك ففى كل زمان جديد و عند كل ناس غض
. يعنى از آن جهت است كه قرآن براى يك زمان معين و براى مردم معين نازل نشده است , براى همه زمانها و همه مردم است از اين جهت در هر زمانى نو است و نزد هر مردمى تازه است
قرآن مثل يك چشمه است كه مرتب بايد از اين چشمه آب كشيد و از آن آب جارى كرد اميرالمؤمنين علىعليهالسلام
در جمله هائى كه در آغاز سخن خواندم اينچنين مى فرمايد : و اعلموا ان عباد الله المستحفظين علمه يصونون مصونة , بدانيد آن بندگانى كه خداوند آنها را نگهبان علم خود قرار داده است , راز خدا را حفظ مى كنند و يفجرون عيونه و چشمه هاى خدا را جارى مى كنند و آبهاى زير زمينى را بيرون مى كشند ( بعد راجع به خود آنها بياناتى دارد كه گر چه از بحث ما خارج است ولى براى شما ترجمه مى كنم ) يتواصلون بالولاية و يتلاقون بالمحبة ( در اين دو جمله روابطشان را با يكديگر توضيح مى دهد ) يعنى آنهائى كه به حقيقت عالم اسلامى هستند , به حقيقت , خدا به آنها اجازه مى دهد مجتهد و عامل ( و تصير كل فرع الى اصله ( باشند , اولين خاصيتى كه در آنها هست اينست كه و داد و محبت دارند و ميان آنها تواصل است , باهم مرتبط و متصل هستند , از هم جدا نيستند , روابطشان با يكديگر قطع نيست يتواصلون بالولاية اگر مقصود از ولايت محبت باشد , يعنى محبت , آنها را به هم مربوط كرده است , و اگر مقصود ولايت الهى باشد , يعنى ولايت الهى آنها را به يكديگر پيوند مى دهد
يتلاقون بالمحبة وقتى كه يكديگر را ملاقات مى كنند , مثل دو عاشق و معشوق هستند , يكديگر را جذب مى كنند , از ملاقات يكديگر دلكن نمى شوند , نه اينكه سر جلو رفتن و عقب رفتن با يكديگر دعوا كنند و يتساقون بكأس روية ( تساقى ) از ماده ( سقى ) به معنى سيراب شده است ( تساقى ) يعنى جامها را رد و بدل كردن از جامهاى يكديگر سيراب مى شوند , اين به آن مى گويد من فلان حقيقت را كشف كرده ام به تو بگويم , آن به اين مى گويد من فلان حقيقت را كشف كرده ام به تو بگويم , اين از نور علم آن استفاده مى كند و آن از نور علم اين بهره مى برد , اين به او مى تابد و او به اين مى تابد , اين از جامى كه تهيه كرده است به او مى نوشاند و او از جامى كه تهيه كرده است به اين مى نوشاند , سيراب مى كنند يكديگر را و يصدرون برية , بيرون مى آيند در حالى كه سيراب و اشباع شده اند لا تشوبهم الريبة , ريبه و شك و ترديد در وجود آنها راه پيدا نمى كند, و لا تسرع فيهم الغيبة , در ميان آنها غيبت نفوذ پيدا نمى كند , از يكديگر غيبت و بدگوئى نمى كنند , على ذلك عقد خلقهم و اخلاقهم خداوند خلقت و خوى آنها را اينچنين بسته است , فعليه يتحابون و به يتواصلون پس محبت الهى است كه اينها را گرد يكديگر جمع كرده است , و اساس كارشان خداست , خداست كه اينها را به هم مربوط و متصل ساخته است فكانوا كتفاضل البذر ينتقى فيؤخذ منه و يلقى , قد ميزه التخليص و هذبه التمحيص مثل اينها مثل بذر انتخاب شده است كشاورز وقتى كه مى خواهد زراعت بكند هر دانه اى را نمى پاشد , بهترين دانه ها را به عنوان نمونه پيدا مى كند و آنها را براى پاشيدن و كاشتن انتخاب مى كند مى فرمايد اينها از اين قبيل هستند قد ميزه التخليص و هذبه التمحيص
تلخيص و تمحيص شده اند , انتخاب اصلح در ميان آنها صورت گرفته است اين هم تتمه جمله هاى حضرت
غرض اينست : قرآن چون كتاب خدا است حكم كتاب طبيعت را دارد , هر دوره اى و هر زمانى بايد مسلمين و مؤمنين روى آن مطالعه كنند , و لهذا قرآن همانطور كه دستور تدبر و تفكر در طبيعت را به همه مسلمين مى دهد و تشويق مى كند كه تدبر كنيد و تعقل كنيد , درباره خودش نيز همين تأكيد و تشويق را مى كند و مى گويد هر چه بيشتر در قرآن مطالعه كنيد بهتر به حقايق آن پى مى بريد جمله هايى از بزرگان دين در اين زمينه مى خوانم تا بدانيد كه خود بزرگان دين قرآن را از آن اول همين طور به ما معرفى كرده اند خطبه معروفى است از رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
كه من قسمتى از آن را در اينجا براى شما مى خوانم اين خطبه در ( كافى ) هست و خيال مى كنم در كتب اهل تسنن هم عين آن موجود باشد اينكه از كتب اهل تسنن تأييد مى آورم براى اينست كه اگر حديثى را شيعه از طرق خود , و اهل تسنن از طرق خود نقل كرده باشند , با اينكه طرق اين دو فرقه از هم جدا است , بهتر مورد اطمينان است كه حتما صحيح و معتبر است و از پيغمبر اكرم رسيده است
پيغمبر اكرم در ابتداى جمله هاشان فرمودند : اذا التبست عليكم الفتن فعليكم بالقرآن هر وقت فتنه ها بر شما روى آورد و امر بر شما مشتبه شد به قرآن مراجعه كنيد و هو كتاب تفصيل و بيان و تحسين قرآن كتابى است كه تفصيل مى دهد و بيان مى كند , و هو الفصل ليس بالهزل در قرآن امر غير جدى وجود ندارد له ظهر و بطن , يعنى پشت دارد و شكم دارد , و به تعبير روايت ديگر له ظاهر و باطن ظاهر دارد و باطن دارد فظاهره حكمة و باطنه علم , ظاهر قرآن حكمت و دستور العملهاى ظاهرى است اما از باطن قرآن علم مى جوشد ظاهره انيق و باطنه عميق , ظاهر قرآن زيبا و باطن آن مثل دريا عمق دارد له نجوم و على نجومه نجوم يا: له تخوم و على تخومه تخوم مجموعا حالا چه نجوم باشد و چه تخوم حاصل معنى اينست كه قرآن درجات و مراتب دارد , يك معنى از ظاهرش فهميده مى شود ولى يك درجه كه عميق تر مى رويد به يك حقيقت تازه اى برخورد مى كنيد , باز يك طبقه عميق تر مى رويد به يك حقيقت تازه اى بر مى خوريد لا تحصى عجائبه و لا تبلى غرائبه شگفتيهاى آن برشمرده نمى شود و تازگيهاى آن كهنه نمى گردد فيه مصابيح الهدى و منار الحكمة و دليل على المعروف لمن عرف الصفة , چراغهاى هدايت در اين كتاب است , محل نور حكمت در اوست , دليلى بر معروف است براى كسى كه صفت را بشناسد راجع به اين جمله بحثهاى زيادى كرده اند , نمى توانم توضيح بدهم و فقط يك جمله ديگر از اين خطبه را عرض مى كنم : فليجل جال بصره
. حالا كه اين كتاب يك همچو زمينه اى دارد , پس آنكه چشمى دارد , چشم بصيرت , چشم خود را باز كند و در اين كتاب به جولان بياندازد
اخبار و احاديث زياد ديگرى در اين زمينه داريم كه امشب به خواندن نمى رسد و ان شاء الله در جلسه آينده , آن اخبار و احاديث را كه مى رساند قرآن در هر زمانى تازه است و در هر زمانى موضوع تفكر و تدبر است , دريائى است و درهايى كه بايد از اين دريا استخراج بشود پايان ناپذير است , براى شما خواهم خواند اين هم ركن ديگرى است از اركان مسأله خاتميت , يعنى استعداد پايان ناپذيرى كه قرآن كريم براى استخراج و استنباط حقايق تازه دارد
___________________