چشم و گوش حق بين و حق شنو
٤ و ٥ـ چشم و گوش حق بين و حق شنو ٤.
غَضّوا أبصارَهم عمّا حرّمَ اللهُ عليهم ٥.
ووَقَفوُا اَسْماعَهُمْ على العلم النّافع لهم.
ترجمه: چشمان خويش را از آنچه خداوند بر آنها حرام كرده فرو مى گيرند و نظر را كوتاه مى كنند و گوش هاى خود را وقف شنيدن علم و دانش سودمند مى سازند.
شرح: در ادامه بحث به صفت چهارم و پنجم پرهيزكاران مى رسيم كه چشم هايشان را از آنچه حرام است مى پوشانند و گوش هايشان را هم وقف علوم و دانش هايى مى كنند كه به حال آنها نافع و سودمند باشد از سخنان بيهوده كه موجب خشم خدا و رسول است، دورى مى گزنند، چنان كه قرآن در مقام توصيف آنها مى فرمايد: (
والّذينَهُم عَن اللَّغْو مُعْرضُونَ)
(١) «آنها كسانى هستند كه از لغو اعراض مى كنند» (
وَاِذا سَمِعوُا اللَّغْوَ اَعْرَضوا عنه)
(٢) «و زمانى كه لغو را مى شنوند از آن اعراض مى كنند».
(
والَّذين لا يَشْهدونَ الزُّورَ وَاِذا مَرُّوا باللّغْوِ مَرُّوا كِراماً)
(٣) «بندگان برگزيده حق كسانى هستند كه در مجالس لهو و لعب و مكان هايى كه سخنان باطل گفته و يا كارهاى ناشايسته و زشت انجام مى شود، حاضر نمى شوند و هرگاه به بيهوده و ناپسندى برسند از آن دورى مى گزينند».
در اين مرحله از خطبه به اصلاح چشم و گوش مى رسيم و براى بهتر روشن شدن اين دو فراز جا دارد چند نكته را متذكر شويم:
١. «غَضُّوا»
از ماده غضّ
(٤)، به معنى فرو گرفتن و كم كردن است نه چشم بر هم گذاردن و چشم فرو بستن چنان كه بعضى تصور كرده اند
(٥) و عرب چشم فروبستن و روى هم گذاردن پلكها را غمض گويد (غَمْضِ عين و اغماض يعنى چشم پوشيدن) و در قرآن هم مى فرمايد: (
قُلْ لِلْمُوْمِنينَ يَغُضّوُا ابصارهم)
«بگو به مردان مؤمن كه چشم هاى خود را فرو گيرند و نظر را كوتاه كنند» نفرمود يغمضوا، يعنى زمانى كه به نامحرم رسيدند چشم ها را برهم نهند تا اگر احياناً آب و چاله اى در مسير راهشان بود آن افتند، بلكه ماده «غَضّ» را استعمال كرده يعنى نگاه پائين كردن، فروگرفتن، كم كردن نگاه.
٢. جمله «
غضّوا أبصارهم عمّا حَرَمَ اللهُ»
را شارحان نهج البلاغه مثل ابن ابى الحديد، خويى و ابن ميثم معنى ظاهرى آن را گرفته و فرموده اند: فرو مى گيرند چشم را از آنچه خداوند نظر به آن را حلال نكرده، درحالى كه در اين عمل اطاعت و امتثال امر الهى را مى كنند كه فرمود: (
قُل لِلمُؤمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ اَبصارّهّم وَيَحفَظُوا فُرُوجَهُم ذلّكُ اَزْكى لَهُم)
(٦) (اى پيامبر) «بگو به مؤمنين فروگيرند چشم هاى خود را (از محرّمات) و فرج هاى خود را (از نظر نامحرم) نگاه دارند آن (يعنى نقصان در نگاه و محافظت فرج) براى ايشان پاكيزه تر است».
(٧) و اين وصف ثمره عفّت است.
(٨) احتمال ديگرى كه مى شود به نحو كنايى از عبارت استفاده كرد، اين است كه بگوئيم مراد از فروگرفتن نظر عدم اعتنا و عدم ارتكاب جميع محرّمات است، نه فقط محرّمات بصرى، در اين صورت شامل مال حرام و مقام و جاه حرام هم مى شود.
قابل توجه است كه در اين احتمال «غَضّوا» (فرو گرفتن و نقصان در نظر) كنايه از صرف نظر كردن و عدم اعتنا به ارتكاب محرمات گرفته شده و در اين صورت مى توان جميع محرمات را از ما حرّم الله اراده كرد، خواه بصرى باشد، مثل نظر به نامحرم و خواه غير بصرى مثل نظر به مقام حرام، ولى در احتمال اول كه غضّوا به معنى خود است از ما حرّم الله محرمات بصرى اراده مى شود.
در معناى جمله «
وَقَفوُا اَسماعَهُم على العِلم النافع لهم» هم فرموده اند: گوش هاى خود را بر علومى كه نافع است براى دنيا و آخرت آنها متوقف مى كنند، خواه علومى كه مايه كمال قوه نظريه باشد، مانند علوم الهيه و خواه علومى كه موجب كمال قوه عمليه باشد كه حكمت عمليه
(٩) است،
(١٠) و از سماع و شنيدن شعر و غناء و سخن هاى بيهوده اعراض مى كنند
(١١) و اين وصف عدالت در قوه سمع است.
(١٢) ٣. «وقف»
در لغت به معنى ايستادن و وقف اصطلاحى فقهى هم از همين ريشه گرفته شده است
(١٣) وَقْفْ در اينجا ممكن است به معناى لغوى باشد كه در اين صورت معنا واضح است و ممكن است معنى عاريه اى از آن اراده شود كه به نحوى اشراب معنى اصطلاحى در آن شده باشد،
مثل اين كه مى گوئيم امروز خود را وقف فلان كار كردم. در اين صورت معنى جمله چنين مى شود كه پرهيزكاران گوش هاى خود را وقف شنيدن علوم نافع كرده اند و گويا در تمام عمر گوش هاى خود را به كار گرفته اند، براى دريافت اين گونه علومى كه مثمر كمال در مرحله نظرى و عملى است.
٤. علم نافع:
علم نافع معنى وسيعى دارد و آن هر علمى است كه به نحوى در منفعت فرد يا جامعه اسلامى و بشرى دخيل بوده باشد، خواه در حيطه «طلبُ العلمِ فريضةٌ على كُلِّ مسلم» باشد يا نباشد و به عبارت ديگر هر علمى كه رافع نياز مردم باشد و براى فرد و جامعه مفيد باشد، تحت علم نافع است. بنابراين علم پزشكى و كشاورزى و صنعت هم در كنار علم توحيد و فقه و اخلاق علم نافع است و عدم اين علوم مستلزم وابستگى اقتصادى و بالاخره وابستگى سياسى است، استكبار جهانى ابتدا تكنولوژى خود را مى فرستد و سپس تكنسين و مستشار روانه كرده و به دنبال آن فرهنگ و سيستم سياستگذارى را وارد مى كنند در اين صورت چنان مسلط بر منابع اقتصادى و فرهنگى جوامع ضعيف مى شود كه اگر مخالفت در بُعد سياسى با آنها شود با دست خود به گلوى صنعت آن كشور فشار مى آورد و ديگر وسائل مورد نياز آن كشور را قطع و بايكوت اقتصادى مى نمايد. مسلمانان بايد درصدد استقلال نظام اسلامى بكوشند و لااقل اگر در بعضى جنبه ها استقلال ندارند در زمينه هاى ديگر كشورهاى طرف قرارداد خود را محتاج به خود كنند كه اين مى تواند پشتوانه استقلال سياسى آنها باشد.
اگر رابطه به صورت استعمارى تلقّى شود به دنبال آن فحشاء به عنوان ارمغان وارد مى گردد چنان كه در زمان پهلوى يكى از عاملان فحشاء همين مستشارانى بودند كه از تبعات وابستگى به دول خارجى بودند، اگر وسائل شراب و عيش و نوش و خوشگذرانى و مفاسد اخلاقى آنها تأمين نمى شد، دست از كار كشيده و چه بسا پروژه ها را رها كرده و مى رفتند.
در فقه ما ياد گرفتن صنايع مورد نياز مسلمانان واجب كفايى است، يعنى بر همه واجب است كه صنايع مورد نياز جامعه را ياد بگيرند و در صورتى كه همه بى اعتنايى كنند و به دنبال تعلم آن نروند همه مسئول و گنهكاراند. ولى اگر بعضى قيام به اين امر كنند وجوب از بقيه هم ساقط مى شود، بايد به حد نياز، علوم و تكنيك را فرا گرفت، زيرا اين يادگيرى مقدمه حفظ نظامى است كه حفظ آن بر همه مسلمانان واجب است.
مطلب قابل توجه ديگر اين كه انسان بايد نظر كند كه چه علمى را از چه منبعى دريافت مى كند، زيرا علم به منزله غذاى روح است و از امام باقر(ع)در ذيل قول خداوند تعالى:
(
فَلْيَنْظُرِ الاِنسانُ الى طَعامِه)
(١٤) «پس بايد نظر كند انسان به سوى طعام خود» آمده: «
فلينظر الانسان اِلى عِلمِه الذى يأخذه عن مَن ياخُذُه»
(١٥) «بايد انسان نظر كند به علمى كه اخذ مى كند و متوجه باشد كه از چه كسى دريافت مى كند» يعنى مراد از طعام، علم است كه طعام روح مى باشد و اين طعام جاى تامّل و دقت دارد كه از چه كسى و چه منبعى دريافت مى شود.
اين دقت در اخذ علوم بسيار ضرورى است، زيرا چنانچه از غزالى نقل شده اگر انسان بخواهد علم خود را رهاكند، علم او را به خود وانمى گذارد، بلكه
«امّا اَنْ يُحْيِيَحهُ حياء الابد وامّا اَنْ يُهلِكَه هلاك الابد» يا علم آدمى را براى هميشه زنده مى كند و يا به ورطه هلاكت ابدى او را سوق مى دهد، زيرا انسان اگر علم نافع اخذ كند آن علم تمام شؤونات او را دربرمى گيرد و به او حيات جاويدان مى دهد.
چنانچه امام على(ع) فرمود: «
بالعلم تكون الحياة»
(١٦) «به وسيله علم حيات تثبيت مى شود» و اگر علم ضارّ يا بى منفعت اخذ كند تمام شؤونات او را تحت تأثير قرار داده و حالت انفعالى نسبت به اين علوم به خود مى گيرد.
و علاوه بر اين كه خيرى نمى بيند «
اعلم انّه لاخير فى علم لا ينفع»
(١٧) و علمش مؤثر واقع نمى شود «
علم لاينفع كدواء لاينجع»
(١٨) بايد از اين گونه علوم به خدا پناه برد
«اللهم انى اعوذ بك مِنْ علم لاينفع»
(١٩) و چه بسا اگر جاهل بود نافع تر بود (
رُبَّ جهل انفع من علم)
(٢٠) وجهل او مُنجى او بود (
ربّ جاهل نجاتُه جَهْلُه اً).
(٢١) نافع بودن علم و مضر بودن آن برخاسته و منبعث از ارزش هاى مكتب است. مكتب بايد هدف والا را براى انسان روشن كند تا در پرتو اين روشنايى، معلومات تنظيم شود، اگر مكتب سر در گم باشد و هدفى منطقى را دنبال نكند طبعاً علمى كه صاحب چنين مكتبى دنبال مى كند نافع نخواهد بود.
جمله «
وَقَفوُا اسماعهم على العلم النافع لهم» نشان مى دهد كه ابتدا دانسته اند در چه راهى سير مى كنند و براى چه آمده و به كجا مى روند، سپس پژوهش ها و تحقيقات خود را با همان هدف پى مى برند و به عبارت ديگر جميع اعمال پرهيزكاران متّكى بر ابعاد شناخت و علوم دريافتى آنها و همسو براى رسيدن به هدفى واحد و الهى است و اينچنين عالمانى مصداق روايت امام باقر(ع) هستند كه
«
عالِمٌ يَنْفتَفع بِعلمه اَفضَلُ مِنْ سَبْعينَ الف عابد»
«عالمى كه از علمش استفاده كند افضل است از هفتاد هزار عابد»
(٢٢) علم بايد انسان را به خدا نزديك كند و در برابر عظمت او انسان را به خضوع و خشوع وادارد،
اگر علمى انسان را از خدا دور سازد و او را به غرور وادارد، اين علم جز نامى از علم را يدك نمى كشد و از محتوى و ماهيت علم خالى و تهى است.
در روايت امام صادق(ع) آمده: «
الخشيةُ ميراث العلم، والعلم شعاع المعرفة وقلب الايمان ومَنْ حَرُمَ الخشية لايكون عالماً وانْ شَقَّ الشَّعْر فى متشابهات العلم قال الله عز وجل:
(انّما يَخْشَى اللهَ مِن عِبادِهِ العُلماءُ)
(٢٣) «خشوع و ترس از مقام ربوبى ميراث علم است و علم شعاع معرفت و شناخت و به منزله قلب ايمان مؤمن است (اگر علم نباشد نشانه خموشى و به سردى گرائيدن معرفت و آيتى بر مردن ايمان و ايستادن قلب ايمان است) و كسى كه محروم از خشيت باشد عالم نيست اگرچه در متشابهات و مشكلات علمى مو را بشكافد (مو شكافى كند) خداوند عزّ و جلّ فرمود: اين است و جز اين نيست كه علما در بين بندگان خدا از او مى ترسند و در برابر او خاشع هستند.
(٢٤) عالم دائماً به وسيله علم خود پرده هاى غفلت و نسيان را شكافته و خود را به مرز خودآگاهى و خود هوشيارى مى رساند، او مى داند كه بايد به دنيا دل نبندد و تزهّد در دنيا را پيشه كند تا به توفّر آخرت رسد. در روايت است كه «
انّ اعلَم الناسِ بالله اَخْوَفُهُم لله واَخْوَفُهم له اَعْلَمُهم به، واَعْلَمُهُم بِه اَزْهَدُهم فيها»
«عالم ترين مردم به خدا ترسان ترين آنها نسبت به خدا هستند و ترسان ترين آنها نسبت به خدا عالم ترين آنها به او هستند و آگاه ترين آنها به خداوند زاهدترين آنها در دنيا هستند».
(٢٥) بزرگ ترين سرمايه ما خود ما هستيم. چقدر بدبختى است كه علم همه چيز را بياموزيم و خودشناسى را نه.
اى كاش لااقل علوم ديگر مانع علم خودشناسى نمى شد، بايد از آن شكافنده اتم پرسيد آيا يك بار گريبان خود را گرفتى كه چرا آمده اى، اى كسى كه مشكل ترين سؤالات را درباره جهان پاسخ گفته اى از خودت چرا چنين سؤال ساده اى را نكرده و چرا جواب نشنيده اى!
اى عالمان غافل لازم ترين علوم، علمى است كه ما را در معرفت صلاح و فساد نفس خويش يارى كند. امام كاظم (ع) مى فرمايند:
«...
اَلْزَمُ العلم لك ما دلّك على صلاح قلبك واَظْهَرَ لك فساده...»
(٢٦) «لازم ترين علم براى تو آن علمى است كه تو را راهنمايى كند بر صلاح قلب تو و ظاهر مى كند براى تو فساد آن را...» آرى بايد علم راغ در مسير آخرت قرار داد و فكر نكرد كه زندان دنيا هميشگى است بلكه بايد پذيرفت كه فانى است اگر اين پندار عينيت پيدا كرد و معناى دقيق (
ما عندكم ينفذ و ما عند الله باق)
آنچه نزد شما است نابود مى شود و آنچه نزد خداوند است باقى مى ماند» تجلّى يافت، مسلماً به غير باقى اتكا نمى شود.
تلسكوپ با تمام قواعد نورى تنظيم و تثبيت شده، ولى منجّم اين تلسكوپ را به كدام منطقه و منظره بيندازد، اين به دست احساسات او است كه كدام ناحيه تماشايى تر است، تلسكوپ علم همچنين است، ما هستيم كه بايد ببينيم به كدام ناحيه آن را متوجه كنيم تا از وقت و عمر و وسائل كمال استفاده را ببريم، آدم بى درد و بى تفاوت علمش هم بى درد و بى تفاوت است. كسى كه درد دارد به فعاليت هاى خود جهت مى دهد، اگر درد نباشد انسان گزينش گر نخواهد شد، زيرا گزينش صددرصد متأثر از دردها و انگيزه هاى درونى است و از اينجا مشخص مى شود كه چرا قبل از علم، سخن از عالم رانده مى شود، چون روان عالم معين كننده نفع و ضرر علم است و پس از تعيّن آنچه روشنايى به عالم مى دهد علم است، اگر علم نافع باشد روشنايى مسير تأمين شده و از سقوط در پرتگاه ها مصون است، زيرا «العلمُ نورٌ» و اگر ضارّ باشد علاوه بر عدم روشنايى ظلمتى ديگر بر ظلمت و تاريكى مسير مستولى مى گردد.
بايد درك كرد كه علم هم از كالاهاى دنيوى است، مگر اين كه با رنگ نعيم بهشتى مزيّن شود و بايد فهميد كه بر سر كالاهاى دنيوى تزاحم است.
در بهشت است كه تزاحم ها از قلب ها فرو ريخته مى شود: (
ونَزَعنا ما فى ضُرورهِم مِن غلّه اِخواناً عَلى سُرُر مُتَقابلين)
(٢٧) در مقابل در جهنم خصومت و دشمنى حكمفرما است.
(ا
ِنَّ ذلِكَ لَحَقٌ تَخاصُمُ اهلِ النَّارِ)
(٢٨) از اينجا مى توان استفاده كرد كه هرجا دوستى برقرار شد گلى از بهشت در آنجا روئيده و هر جا تخاصم و نزاعى باشد، شعله اى از آتش در آنجا سر كشيده.
در اينجا مناسب است بيان اميرالمؤمنين، على(ع) در مورد تقسيم مردم از ديدگاه علم و جهل را به كميل بن زياد نخعى كه از ياران وى بود، نقل كنم تا عالمان دين هرچه بيشتر به ارزش خود پى برده و متعلمين و راهروان اين جاده روشن به حركت خود سرعت بخشند تا هرچه سريع تر به مقصد رسند و جاهلان ما چنگ اندازان ريسمان علم شده و به قافله دانش پژوهان و سپس عالمان بپيوندند. كميل
(٢٩) مى گويد: على(ع) دست مرا گرفت و به صحرا برد، آنگاه كه به صحرا رسيديم، نفس عميقى كشيد، سپس فرمود:
«اى كميل بن زياد! اين قلب ها ظرف (براى علم)اند بهترين قلب ها نگهدارنده ترين آنها است، اى كميل آنچه برايت مى گويم (نيك بشنو و درست در خزينه خاطرات بسپار) مردمى كه در جهان هستند سه دسته اند:
نخست عالمى است ربانى (كه دل از دست هواهاى نفسانى رهانده و شاهباز بلند پرواز روحش به نيروى عشق خدا با عرشيان به پرواز است)
دوم دانشجو و متعلمى است كه در جستجوى راه رستگارى است (وهمى خواهد زنگار شبهات و اوهام را از آينه درون بزدايد و به سالكان طريق حق پرستى ملحق گردد)
سومين دسته آنانند كه همچون مگسان ضعيف و ناتوان به دنبال هر صدايى و با هر بادى روانند، اينان كه نه از نور دانشى روشنى جسته و نه به پايه استوارى پناهنده گرديده اند، (كور كورانه هر دعوت باطلى را اجابت مى كنند و به دنبال هر صدايى به راه مى افتند، فرياد از اينان كه بنيان فساد جهان هستند) اى كميل دانش بهتر از دارايى است، زيرا دانش نگهدارنده تو است در صورتى كه مال را بايد تو نگهدارى، بذل و بخشش مال را كم مى كند، و حال آن كه دانش با بخشش فراوان تر مى گردد و آن كه با مال و ثروت پرورش يافته است با نابودى آن نابود است (لكن دانش در دنيا و آخرت با انسان باقى است) اى پسر زياد، شناسايى و تحصيل علم و دانش (ركنى از اركان) دين است و مدار دين با دانش مى چرخد (عمل جاهل باطل و بدون نورافكن دانش نمى توان راه خداپرستى را پيمود) بشر در دوران زندگانى اش راه فرمان بردارى از خدا را با علم مى پيمايد و پس از مرگش به نيروى دانش نام نيك از خويش به يادگار مى گذارد، هميشه حكومت به دست علم است و مال، محكوم و مغلوب و در شرف فنا است.
اى كميل، گردآورندگان مال در عين زندگى مرده اند (و هيچ اثرى بر وجودشان مترتب نيست) لكن دانشمندان تا دنيا دنيا است زنده اند (و بشر از آثار وجوديشان استفاده مى نمايد) پيكرهايشان خاك و ناپيدا ولكن عكس هايشان در دل ها پاى برجا است، آنگاه حضرت اشاره بر سينه مبارك خود برده فرمودند: كميل متوجه باش كه درون سينه من دانش فراوانى انباشته شده است (از علوم و معارف الهيه كه بشر معاصر توانايى شنيدن و فراگرفتن آن را ندارد).
چه خوش بود اگر كسانى پيدا مى كردم كه تاب تحمل آن را مى داشتند (و اندكى از اين بار گران دانش بر دوششان مى گذاشتم) آرى چنين كسانى را مى يابم لكن بر وى ايمن نيستم زيرا كه او دين و دانش را براى پيشرفت دنيايش خواهان است و نعمت ها و حجت هاى خدا را عليه بندگان و دوستان به كار مى برد...».
جانم به فدايت على جان كه از مصاديق بارز عالم ربانى بودى و با شيره جان و كلمات شيوا، متعلمينى چون كميل را پرورش دادى. پس با همان ولايت عَلَوِيَت گوشه چشمى به ما كن و لااقل به رتبه دوم در زمره متعلمين سوقمان ده.
اين نكته قابل دقت است كه مولى گردآورندگان مال را در برابر عالمان و دانشمندان قرار داده اند و از اين مى توان استفاده كرد كه عالم به دنبال كسب مال و رسيدن به مقامات دنيوى نيست و هيچ موقع علم خود را وسيله اَكل مال قرار نمى دهد و اين سيره علماى سلف صالح ما بوده چنان كه درباره ملاصدرا،
(٣٠) فيلسوف و متأله بزرگ اسلامى نوشته اند: ملاصدرا علم را براى مال و جاه نمى خواست و معتقد بود كه طالب علم نبايد در فكر مال و جاه، جز آن قدر مال كه براى معيشت او ضرورت دارد، باشد صدرالمتأالهين مى گفت: كسى كه علم را براى مال و جاه بخواهد موجودى است خطرناك كه بايد از او برحذر بود و در جلسات درس اين اشعار از مثنوى را مى خواند.
(٣١)بى گهر را علم وفن آموختن *** دادن تيغ است دست راهزن
تيغ دادن در كف زنگى مست *** به كه افتدعلم ناكس رابه دست
علم ومال ومنصب وجاه وقران *** فتنه آرد در كف بدگوهران
هانرى كربن و جمعى از خاورشناسان كه در شرح زندگى ملاصدرا(ره) قلم به دست گرفته اند درباره عالمان عصر اين فيلسوف بزرگ كه مركزشان اصفهان بوده چنين مى گويند:
امروز در دانشگاه هاى شرق و غرب به ندرت مى توان نظير طلاب علوم مدارس اصفهان را پيدا كرد.
اكثر طلبه هايى كه در مدارس اصفهان تحصيل مى كردند، علم را براى علم (و تبليغ دين) مى خواستند نه براى چيز ديگر...
امروز محصّلى كه وارد دانشگاه مى شود براى اين است كه پس از خاتمه تحصيل بتواند شغلى به دست بيارود و داراى زندگى خوبى گردد.
ولى اكثر طلبه هايى كه در مدراس اصفهان تحصيل مى كردند براى اين كسب علم مى نمودند كه دانشمند شوند ولو بدانند كه تا آخرين روز زندگى با عسرت مادى خواهند زيست.
عسرت زندگى طلبه هايى كه در مدارس اصفهان تحصيل مى كردند، ضرب المثل بود...(٣٢)
«محمد زكرياى رازى (نيز همانند صدرا) هنگامى كه از صفات دانشجويان پزشكى صحبت مى كند مى گويد: واجب است كه دانشجوى پزشكى، طبّ را براى جمع مال نخواهد، بلكه متذكّر باشد كه نزديك ترين مردم به خدا، عالم ترين و عادل ترين و مهربان ترين آنها به مردم است.(٣٣)
آرى كسانى كه به مقام بلند علم رسيده و قله آن را تسخير كردند به جز در مسير بى اعتنايى به مال و مقام گام ننهادند و مثل ملاصدرا در اثر همين بى اعتنايى ها به جايى رسيد كه مى گويد:
هنگامى كه در كهك(٣٤) به سر مى بردم... بر اثر اخلاص و تزكيه نفس (و دورى گزيدن از دنيا و مافيها) قلبم روشن شد و درهاى ملكوت... و آنگاه درهاى جبروت... به رويم گشوده شد و به اسرار دنياى الهى پى بردم و چيزهايى فهميدم كه در آغاز تصور نمى كردم رموز آن بر من مفتوح گردد.(٣٥)
و همين مرد وقتى شاگرد مى پذيرد ٤ شرط مى كند كه اگر طالب علم مى پذيرفت و عمل مى كرد در جرگه شاگردان او مى نشست و ليقات همچو استاد را داشت وگرنه استاد عذر او را خواسته و مى گفت جاى ديگر تحصيل علم كند، زيرا مى دانست كه رونده كوى علم بدون اين ٤ چيز از واماندگان و يا سقوط كنندگان در پرتگاه هاى اين مسير خطرناك است.
چهار شرط او چنين بود:
«اول اين كه درصدد تحصيل مال نباشد مگر به اندازه تحصيل معاش،
دوم اين كه درصدد تحصيل مقام نباشد،
سوم اين كه معصيت نكند،
چهارم اين كه تقليد ننمايد...
ملاصدرا مى گفت: محال است كسى كه درصدد تحصيل مال باشد، بتواند تحصيل علم نمايد و تحصيل مال دنيا و تحصيل علم دو عمل متخالف است كه با هم قرين نمى شود. كسى كه در طول دراز مى شود، عرض و ضخامت او كم خواهد شد و به همين قياس كسى كه درصدد تحصيل مال مى باشد گرچه ممكن است توانگر شود، اما به طور حتم از تحصيل علم بازمى ماند و مالدارانى كه عالم جلوه مى كنند متظاهر به علم و رياكار هستند».(٣٦)
با توضيح اين چهار نكته روشن شد كه چهارمين وصف پرهيزكاران عدم نظر به محارم خداوندى است، خواه نظر به مبصرات باشد و خواه غير آن و پنجمين صفات متوقف كردن گوش است بر علومى كه به نحوى در شكوفايى فرد و نظام جامعه اسلامى دخالت داشته و موجب تسريع در برنامه هاى سيستم اسلامى و استعلاء فرد و نظام توحيدى بر غير توحيدى مى شود.
از وظايف عبوديت و بندگى ما شكرگزارى از نعم الهى و بالاخص چشم و گوش است كه ابزار شناخت اكثر معلومات ما است. استفاده صحيح از اين ابزارها شكر اين نعم است، زيرا
«الشكر صرفُ العبد جميع ما اَنْعَمَه الله فيما خُلِقَ لاجله»
«شكر مصرف كردن عبد است جميع چيزهايى را كه خداوند به او ارزانى داشته، در موردى كه خلق شده براى آن»
مثلاً چشم و گوش را در مسير صحيحى كه مورد رضاى خداوند است استعمال كند و از به كار بستن اين ابزارها در طريق سوء خوددارى كند، زيرا از آيات و روايات استفاده مى شود كه ما افسار گسيخته و رها خلق نشده ايم، بلكه مسئول اعضا و جوارح خود و اعمال صادره از آنها هستيم، چنان كه قرآن مى فرمايد: (اِنَّ السَّمعَ وَالبَصَرَ والفُؤادَ كُلُّ اُولئِكَ كانَ عَنهُ مَسئوُلاً)(٣٧)
«به درستى كه گوش و چشم و دل هريك از آنها مسئول و مورد سؤال واقع مى شوند» و در روايات مى خوانيم: «كُلّكم راع وكُلّكُم مسئول عن رعيته»
«هريك از شما مراقب و هريك از شما مسئول رعيت خود هستيد» جميع اعضا و جوارح ما رعيت و تحت نظارت ما هستند و ما مسئول اعمال و رفتار آنها خواهيم بود.
قرآن درباره اهل جهنم سه صفت بارز را به عنوان ويژگى هاى دوزخيان نام مى برد: (ولَقَد ذَرَأنَا لَجَهنَّم كَثِيراً مِنَ الجِنّ والاِنْسِ لَهُم قُلوبٌ لا يَفقَهونَ بِها ولَهُم اَعْيُنٌ لا يُبْصِرونَ بِها ولَهُم أَذانٌ لّا يَسْمَعونَ بِها اُولئِكَ كَالانعامِ بَل هُم اَضَلُّ اولئك هُمُ الغافِلونَ)(٣٨) و(٣٩) (به طور مسلم گروه بسيارى از جن و انس را براى دوزخ آفريديم، آنها دل ها (عقل ها)يى دارند كه با آن (انديشه نمى كنند) و نمى فهمند و چشمانى دارند كه با آن نمى بينند و گوش هايى دارند كه با آن نمى شنوند، آنها همچون چهارپايانند، بلكه گمراه تر، اينان همان غافلان اند (زيرا با اين كه همه گونه امكانات هدايت دارند باز هم گمراه اند).(٤٠)
سه خصوصيت دوزخيان عبارتند از:
١. آنها قلب هايى دارند كه با آن درك و انديشه نمى كنند (لَهُم قُلوبٌ لا يفقهون بها) (قلب در اصطلاح قرآن به معنى روح و فكر و نيروى عقل است، يعنى با اين كه استعداد تفكر دارند و همچون بهايم و چهارپايان فاقد شعور نيستند.
در عين حال از وسيله سعادت بهره نمى گيرند و فكر نمى كنند در عوامل و نتايج حوادث انديشه نمى نمايند و اين وسيله بزرگ رهايى از چنگال هر گونه بدبختى را بدون استفاده در گوشه اى از وجودشان رها مى سازند.
٢. چشم هاى روشن و حقيقت بين دارند، اما با آنها چهره حقايق را نمى نگرند و همچون نابينايان از كنار آنها مى گذرند (ولَهُم اَعْيُن لا يَبْصِرون بها).
٣. با داشتن گوش سالم، سخنان حق را نمى شنوند و همچون كران خود را از شنيدن حرف حق محروم مى سازند (ولهم آذان لا يَسمعون بها).
اينها در حقيقت همچون چهارپايانند، چراكه امتياز آدمى از چهارپايان در فكر بيدار و چشم بينا و گوش شنوا است كه متأسفانه آنها همه را از دست داده اند (اوُلئك كالانَعام) بلكه آنها از چهاپايان گمراه تر و پست تر مى باشند (بَلْ هُمْ اَضَلّ).
چرا كه چهارپايان داراى اين استعدادها و امكانات نيستند، ولى آنها با داشتن عقل سالم و چشم بينا و گوش شنوا امكان همه گونه ترقى و تكامل را دارند. اما بر اثر هواپرستى و گرايش به پستى ها اين استعدادها را بدون استفاده مى گذارنند و بدبختى بزرگ آنان از همين جا آغاز مى گردد.
آنها افراد غافل و بى خبرى هستند و به همين جهت در بيراهه هاى زندگى سرگردانند (اُولئك هُمُ الغافِلون) چشمه آب حيات كنار دستشان است، ولى از تشنگى فرياد مى كشند،
درهاى سعادت در برابر رويشان باز است، اما حتى به آن نگاه نمى كنند و اين بدبختى ناشى از جبر الهى نيست، بلكه نتيجه اعمال خود آنها است.
زنده و جاويد مكتبى كه اهل بهشت را عاقل و شنوا و بينا مى داند و بشكند قلم ها و بريده باد زبان هايى كه دين را افيون ملت ها و عامل تخدير معرفى مى كنند.
آيا بينش و هدف چنين مكتبى تخدير است؟! اين سؤالى است كه جوابش به عهده روشنفكران آزاده است.
بارها در قرآن مجيد غافلان بى خبر به چهارپايان و حيوانات بى شعور تشبيه شده اند، ولى نكته تشبيه آنها به انعام (چهارپايان) شايد اين باشد كه تنها به خواب و خور و شهوت رانى مى پردازند، درست همانند ملت هايى كه تحت شعارهاى فريبنده آخرين هدف عدالت اجتماعى و قوانين بشرى را رسيدن به آب و نان و يك زندگى مرفه مادى مى پندارند.
چنان كه امام على(ع) در نهج البلاغه مى فرمايد: «كالبَهِيْمَةِ الْمَربوُطَةِ هَمُّها عَلَفُها او المُرسَلَةِ شُغْلُهَا تَقَهُّمُها» (٤١)
«همانند حيوانات پروارى كه تنها به علف مى انديشند و يا حيوانات ديگرى كه در چراگاه ها رها شده اند و از اين طرف و آن طرف خُرده علفى برمى گيرند» به تعبير ديگر گروهى مُرفّهند، همچون گوسفندان پروارى و گروهى نامرفه مانند گوسفندانى كه در بيابان ها در بدر به دنبال آب و علف مى گردند و هر دو گروه هدفشان جز شكم چيزى نيست.
آنچه گفته شد ممكن است درباره يك فرد صادق باشد و يا درباره يك ملت، ملت هايى كه انديشه هاى خود را از كار انداخته اند و به سرگرمى هاى ناسالم روى آورده اند و در ريشه هاى بدبختى خود نمى انديشند و در عوامل ترقى فكر نمى كنند نه گوش دارند و نه چشم بينا، نه ديدى و نه شنودى، آنها نيز دوزخى هستند نه تنها دوزخ قيامت، بلكه در دوزخ زندگى اين دنيا نيز گرفتارند.
جا دارد در اينجا تفكرى براى شناخت جايگاه چشم و گوش در زندگى بشر و اين كه چه آيات و نشانه هايى هستند، داشته باشيم. قرآن مى فرمايد:
(والله اَخْرَجَكُم مِنْ بُطونِ اُمَّهاتِكُم لَا تَعلَمُونَ شِيئاً وجَعَلَ لَكُم السَّمْعَ وَالاَبصارَ والاَفئِدةَ لَعَلّكُم تَشكُرُون)(٤٢)
«و خداوند شما را از شكم مادران خارج نمود درحالى كه هيچ نمى دانستيد، اما براى شما گوش و چشم و عقل ها قرار داد تا شكر نعمت او را به جا آوريد».(٤٣)
در اين آيه خداوند به عنون يك درس توحيد و خداشناسى به مسئله نعمت علم و دانش و ابزار شناخت اشاره مى فرمايد زمانى كه در درون شكم مادران بوديد هيچ نمى دانستيد، زيرا در آن محيط محدود و تاريك و بسته اين جهل و بى خبرى قابل تحمل بود، ولى به هنگامى كه در فراخناى اين عالم پهناور و در بين موج انبوه مخلوقات گام نهاديد ديگر ادامه آن جهل امكان پذير نبود، بلكه سيستم زندگى اقتضاى علم و شناخت و در نتيجه ابزارى براى آن شناخت مى كرد و ما براى شما گوش و چشم و عقل را به عنوان ابزار شناخت قرار داديم تا از سرگردانى در ظلمتكده جهل برهيد.
اين نعمت هاى بزرگ را به شما داديم تا حس شكرگزارى در برابر اين همه موهبت در شما بيدار شود و به خود آئيد و شكرگزار باشيد.
در درون آن عالم تاريك و متعفن علمى نداشتيم حتى علوم فطرى مثل خداشناسى و توحيد و همچنين مسائل بديهى مثل محال بودن اجتماع نقيضين و ارتفاع آن يا كل بزرگ تر از جزء است يا در مسائل اجتماعى و اخلاقى حسن عدالت و قبح ظلم و يا حتى علم حضورى به خويشتن را غافل بوديم و اين آيه تائيدى بر نظريه علماء نفس است كه مى گويند لوح نفس بشر در ابتداء تكوّنش از هر نقشى خالى است و به تدريج چيزهايى در آن نقش مى بندد،(٤٤) پس از تولد افاضه قواى ظاهرى و باطنه به او مى شود سامعه باصرة، ناطقة، شامّة، لامسة، حس مشترك واهمه، خيال، حافظه، متصرفه،(٤٥) كم كم چشم ما قدرت بينايى پيدا كرد و گوش قدرت شنوايى و عقل قدرت درك و تجزيه و تحليل يافت و ما از اين مواهب سه گانه الهى بهره مند شديم، نخست تصورات بسيارى از اشياء را از طريق حس درك كرديم و آن را به عقل سپرديم، سپس از آنها مفاهيم كلى و كلى تر ساختيم و از طريق تعميم و تجريد به حقايق عقلى دست يافتيم.
قدرت تفكر ما به جايى رسد كه از خويشتن (به عنوان يك علم حضورى آگاه مى شويم) سپس علوم و دانش هايى كه به صورت بالقوه در نهاد ما بوده جان مى گيرد و فعليت پيدا مى كند و ما اين علوم بديهى و ضرورى را پايه اى قرار مى هيم براى شناخت علوم نظرى و غير بديهى.
بنابراين عموميت و كليت آيه كه مى گويد: در آغاز تولّد هيچ نمى دانستيد تخصيص و استثنايى برنداشته است.(٤٦)
____________________________________
١. - سوره مؤمنون، آيه ٣.
٢. سوره قصص، آيه ٥٥.
٣. سوره فرقان، آيه ٧٢.٤. صاحب مفردات در ماده غضّ مى فرمايد: غَضَّ: «الغضٌ النقصانُ من الطرف والصوت وما فى الاناء... يقال غَضَّ وَ أَغَضَّ قال: قُلْ للمومنين يَغُضُوا من ابصارهم ـ سوره نور، آيه ٣٠ ـ (قُل للمؤمنان يغضفن مِنْ اَبْصارِهنّ) ـ آيه ٣١ سوره نور ـ (و اغضُضْ مِنْ صَوتِك) ـ سوره لقمان آيه ١٩ ـ ترجمه غضّ نقصان و كم كردن از نگاه و صدا و آنچه در ظروف است، گفته مى شود غَضَّ (ثلاثى مجرد) واَغَضّ (ثلاثى مزيد از باب افعال) يعنى هر دو به يك معنا و هر دو متعدى است خداوند فرموده: بگو براى مردان مومن كه كم كنند از گناه هاى خود و در برابر نامحرم چشم را به زير افكنند، بگو به زن هاى مومن كه از نگاه هايشان بكاهند. در ماده غمض هم مى فرمايد:
غمض: الْغَمْضُ النومُ العارض... وَ غَمَضَ عينَه واَغْمَضَها وَضَعَ جَفنَيه على الاخرى...»: «غمض خوابى است كه عارض و مستولى مى شود... و غَمَضَ عَينَه و اَغْمَضَها يعنى گذارد يكى از دو پلكش را بر ديگرى، پس معلوم شد كه معنى غَضّ با غَمْضْ تفاوت دارد، اولى نقصان و كم كردن است و دوّمى چشم را برهم گذاردن.
٥. شايد نظر استاد به ابن ابى الحديد باشد، زيرا در تفسير اين فراز گفته: «غَضُّوا اِبصارَهُم اَى خَفَصُوها و غَمضُوها»: «يعنى چشمان خود را پائين آمده و غَمضِ عين مى كنند»، حر اينجا «غمضوها» را عطف تفسيرى «خمضوها» گرفته است.
٦. سوره نور، آيه ٣٠.
٧. شرح نهج البلاعه خويى.
٨. شرح نهج البلاغه ابن ميثم.
٩. بيان حكمت عمليه از زبان ميرداماد استاد ملاصدرا: «پس از اين كه اولين جلسه اى كه ملاصدرا در درس ميرداماد شركت جسته بود پايان يافت، ميرداماد وى را با خود به كنارى برد و گفت: اى محمد! من امروز گفتم كسى كه مى خواهد حكمت را تحصيل كند بايد حكمت عملى را تعقيب كند و اينك به تو مى گويم كه حكمت عملى را درجه اول دو چيز است: يكى به انجام رسانيدن تمام واجبات دين اسلام، و دوم پرهيز از هر چيزى كه نفس بوالهوس براى خوشى خود مى طلبد.
به انجام رسانيدن واجبات دين از اين جهت ضرورت دارد كه طلبه وقتى آن واجبات را به انجام مى رساند از هريك نتيجه اى مى گيرد كه به سود او است...
روش دوم كه بايد از طرف كسى كه حكمت را تحصيل مى كند در پيش گرفته شود اين است كه مُحَصّل حكمت بايد از تأمين درخواست هاى نفس خوددارى ورزد. كسى كه مطيع نفس اماره شد و مشغول تحصيل حكمت هم گرديد به احتمال قوى بى دين خواهد شد و از صراط مستقيم ايمان منحرف» (ملاصدرا فيلسوف و متفكر بزرگ اسلامى، -٥٠).
١٠. شرح خويى.
١١. شرح ابن ابى الحديد.
١٢. شرح ابن ميثم.
١٣. صاحب مفردان مى گويد: وَقَفَ ـ يقال وَقَقْتُ القوِم، اَقِفُهم وَقْفاً وواقَفُوهم وقوفاً (وَقِفوُهم اِنّهم مسئولون) و منه استعير وقفت الدار اذا سَبَّلْتَها ( مفردات).
١٤. سوره عبس، آيه ٢٤.
١٥. تفسير البصائر، جلد ٥٢، نقل از اختصاص و كافى.
١٦. ميزان الحكمة، جلد ٦، نقل از غررالحكم امام على عليه السلام.
١٧. نهج البلاغه، نامه ٣١ در وصاياى حضرت على عليه السّلام.
١٨. ميزان الحكمة، جلد ٦، نقل از غررالحكم امام على عليه السلام.
١٩. ميزان الحكمة، جلد ٦، (روايت از رسول خدا) در تعقيبات نماز عصر همچنين وارد شده است اللهم انى اعوذ بك مِنْ نفس لاتَشْبَع ومِنْ علم لايَنفع «مفاتيح الجنان».
٢٠. ميزان الحكمة، جلد ٦، نقل از غررالحكمه على عليه السلام.
٢١. همان.
٢٢. الحياة، جلد ٢، نقل از كافى، جلد ١، .
٢٣. سوره فاطر، آيه ٢٨.
٢٤. ميزان الحكمة، جلد ٦، نقل از بحار، جلد ٢، .
٢٥. ميزان الحكمة، جلد ٦، روايت از امام على عليه السّلام نقل از بحار، جلد ٢، و از امام صادق عليه السّلام نقل از بحار، جلد ٧٨، .
٢٦. ميزان الحكمة، جلد ٦، نقل از بحارالانوار، جلد ٧٨، .
٢٧. سوره حجر، آيه ٤٧.
٢٨. سوره ص، آيه٦٤.
٢٩. كلمات قصار نهج البلاغه صبحى صالح ١٤٧/ فيض الاسلام ١٣٩.
٣٠. صدرالدين محمد بن ابراهيم شيرازى كه به ملاصدرا آخوند ملاصدرا و صدرالمتالهين معروف است در سال ٩٧٩ در شيراز متولد شد و در سال ١٠٥٠ در هفتمين سفر حج در بصره وفات يافت. تحصيلات ابتدايى او در شيراز و تكميل معلومات او در اصفهان در نزد شيخ بهايى و ميرداماد بود و سپس سال هاى سال در قم گويا در قريه كهك منزوى شد و به تصفيه نفس و تاليف آثار خود پرداخت تا اين كه براى تدريس در مدرسه خان شيراز دعوت شد و تا پايان عمر در آنجا سرگرم افاضه به طالبان علم و نگارش كارهاى علمى خود بود... از ملاصدرا حدود پنجاه كتاب و رساله و مقاله و نامه به عربى و فارسى به ما رسيده است. بزرگ ترين كتاب او اسفار است، در چهار سفر (امور عامه، طبيعى، الهى و نفس) چنان كه از خود اسفار (جلد ٧، چاپ جديد) برمى آيد مى خواسته بخشى در نبوّات نيز بر آن بيفزايد ولى اسفار موجود از آن خالى است (كتاب مبدا و معاد او پس از اسفار از بزرگ ترين كتاب هاى وى به حساب مى آيد (نقل از پيشگفتار مبدا و معاد ملاصدرا).
٣١. اين ابيات با آنچه در مثنوى ـ ٢٩٦ (تصحيح نيكلسون، چاپ اميركبير) آمده تفاوت هايى دارد.
٣٢. ملاصدرا فيلسوف و متفكر بزرگ اسلامى، .
٣٣. رسائل فلسفيه (محمد بن زكرياى رازى به تحقيق كراوس قاهره ١٩٣٩) به نقل از پاورقى سيماى فرزانگان، جلد ٣، .
٣٤. كهك قريه زيبايى است در دامنه كوهى بلند و در حدود سى كيلومترى جنوب شرقى قم.
پروفسور هانرى كربن كه در نوامبر ١٩٦٢ از آنجا ديدن كرده مى نويسد: «كهك، در سى كيلومترى جنوب شرقى قم واقع شده است براى رسيدن به قريه، پانزده كيلومتر در جاده قمـ اصفهان پيش مى رويم و سپس از راه فرعى شرق جاده، بيابان خشكى را به طول پانزده كيلومتر پشت سر مى گذاريم... كهك مسجد كوچكى دارد كه ظاهراً در قرن يازدهم هجرى ساخته شده و احتمالاً ملاصدرا در آن به عبادت و رياضت مى پرداخته است در كهك او مى انديشيده و مى نوشته است و نيز در همين جا انوار ملكوت بر او تابيده و ذوق شهود يافته است (ايقاظ النائمين پانوشت مقدمه آن) شمار سال هاى اقامت آخوند در اين قريه به درستى شناخته نيست، بعضى از صاحب نظران اين دوران را بين ٧ تا ١٥ سال دانسته اند، هانرى كربن سال هاى اقامت او را از ٩ تا ١١ سال پنداشته است (همان كتاب ).
در نزديكى كهك غارى است كه به قول بعضى خلوتگاه آخوند بوده و در آن غار دور از انظار به رياضت و ذكر مى پرداخته است (رساله سه اصل ، پانوشت) نقل از پاورقى سيماى فرزانگان، جلد ٣.
٣٥. ملاصدرا فيلسوف و متفكر بزرگ اسلامى، .
٣٦. همان مدرك، .
٣٧. سوره اسراء، آيه ٣٦.
٣٨. سوره اعراف، آيه ١٧٩.
٣٩. «ذَرَأنا» در آيه از ماده «ذَر» بر وزن (زرع) در اينجا به معنى خلقت و آفرينش است ولى در اصل به معنى پراكنده ساختن و منتشر نمودن آمده، چنان كه در قرآن مى خوانيم: «تَذْرُوهُ الرّياح» (بادها آن را پراكنده مى كنند) (كهف، آيه٤٥) و از آنجا كه آفرينش موجودات موجب انتشار و پراكندگى آنها در روى زمين مى گردد، اين كلمه به معنى خلقت و آفرينش نيز آمده است (تفسر نمونه، جلد ٧، ) البته اين بناء بر تَذْرُؤه با همزه است نه قرائت تذْروهُ بدون همزه كه ريشه اش ذرو است نه ذرء.
٤٠. اشكالى كه در اينجا قابل طرح است و ذكر آن و جوابش خالى از استفاده نيست همچنان كه استاد در تفسير آيه دارند اين اشكال است كه در آيه ٥٦ ذاريات مى خوانيم: «وما خَلَقْتُ الجِنّ والإِنسَ إِلاّ ليعبدونِ»: «خلق نكردم جن و انس را مگر اين كه عبادت كنند مرا»، مطابق اين آيه همه جن و انس براى پرستش خدا و ترقى و كمال افريده شده اند، و در اين آيه سوره اعراف با تاكيد فراوان مى فرمايد: «ولقد ذرأنا لِجهنّم كثيراً من الجنّ والانس»: «و به تاكيد ما بسيارى از جن و انس را براى دوزخ آفريديم» به علاوه در اين تعبير بوى جبر در آفرينش و خلقت است و براى همين جهت بعضى از طرفداران مكتب جبر همچون فخر رازى براى اثبات مذهب خود به آن استدلال كرده اند وجه توفيق اين آيات با نگرشى عميق روشن مى شود زيرا اين تعبير درست به آن مى ماند كه شخص نجار بگويد قسمت زيادى از اين چوب هايى را كه فراهم ساخته ام براى تهيه درب هاى زيبا است و قسمت زيادى ديگرى براى سوزاندن و افروختن آتش، چوب هايى كه صاف و محكم و سالمند در قسم اول مصرف مى شود و چوب هاى ناصاف و بدقواره و سست و تكه پاره در قسمت دوم، در حقيقت نجار دوگونه هدف دارد، يكى هدف اصلى و ديگرى هدف تبعى، هدف اصلى او ساختن در و پيكر و ابزار خوب است و تمام كوشش و تلاش او در همين راه مصرف مى شود، ولى هنگامى كه ببيند چوبى به درد اين كار نمى خورد، ناچار آن را براى سوزاندن كنار مى گذارد، اين هدف تبعى است نه اصلى.
٤١. نهج البلاغه، نامه ٤٥.
٤٢. سوره نحل، آيه٧٨.
٤٣. تذكر چند نكته: ١. بعضى از مفسرين گفته اند وجه اين كه نخست نظر به گوش و سپس به چشم شده اين است كه در نوزاد ابتدا فعاليت گوش شروع مى شود و بعد از مدتى چشم ها قدرت ديد را پيدا مى كنند، زيرا چشم در آغاز تولد بعد از گذراندن آن عالم تاريكى مطلق آمادگى پذيرش اشعه نور را ندارد و به همين دليل غالبا بعد از تولد بسته است و تدريجاً به نور عادت مى كند در حالى كه گوش انسان به اعتقاد بعضى حتى در عالم جنين كم و بيش قدرت شنوايى داشته و آهنگ قلب مادر را شنيده و با آن مأنوس مى شود.
وجه مفرد آمدن (سمع) و جمع آمدن (ابصار) كه جمع (بَصَر) است را عالم بزرگوار شيخ طوسى در كتاب تبيان از يكى از ادباى معروف عرب چنين نقل مى كند كه علت مفرد آمدن «سمع» ممكن است يكى از اين دو چيز باشد:
نخست: اين كه «سمع» گاهى به عنوان اسم جمع به كار مى رود و مى دانيم اسم جمع در معنى آن جمع افتاده است و نيازى به جمع بستن ندارد.
ديگر: اين كه «سمع» در آيه مى تواند معنى مصدرى داشته باشد و مى دانيم مصدر دلالت بر كم و زياد هر دو مى كند و نياز به جمع بستن ندارد.
استاد در (جلد ١ تفسير نمونه ) بعد از اين دو وجه مى گويد «به علاوه مى توان وجه ذوقى و علمى ديگرى براى اين تفاوت گفت و آن اين كه تنوع ادراكات و مشاهدات نسبت به مسموعات فوق العاده بيشتر است و به خاطر اين تفاوت «ابصار» به صورت جمع ذكر شده، ولى «سمع» به صورت مفرد آمده است.
در فيزيك جديد نيز مى خوانيم امواج صوتى قابل استماع تعداد نسبتاً محدودى است و از چندين ده هزار تجاوز نمى كند، درحالى كه امواج نورها و رنگ هايى كه قابل رؤيت است از ميليون ها مى گذرد. «فُؤاد» گرچه به معنى قلب (عقل) آمده است ولى اين تفاوت را با قلب دارد كه در معنى فُؤاد جوشش و افروختگى و يا به تعبير ديگر تجزيه و تحليل و ابتكار افتاده است.
راغب در «مفردات» مى گويد: «الفؤاد كالقلب لكن يقال له فُؤاد اذا اعتبر فيه معنى التّفوُّد اى التَّوَقّد»: «فؤاد مانند قلب است ولكن اين كلمه در جايى گفته مى شود كه افروختگى و پختگى در آن منظور باشد» (تفسير نمونه، جلد ١١، -٣٣٧).
٤٤. تفسير الميزان ذيل آيه ٧٨ سوره نحل.
٤٥. ٥ تاى اول ظاهرة و ٥ تاى دوم باطنة است، حواس و قواى ظاهرة واضح است اما قواى باطنه در شرح منطق كبرى حاشيه جامع المقدمات مى گويد حس مشترك مُدرك صور و واهمه درك كننده معانى جزئيه و خيال (يا قوه مُصَوّره) حافظ صور و حافظه، حافظ معانى است و قوه متصرفه آن است كه نه درك كننده چيزى است و نه حافظ چيزى بلكه كسب كنده صور به وسيله صور ديگر يا كسب كننده معانى با معانى ديگر يا كسب كننده صور با معانى ديگر است، اين قوه اگر در خدمت عقل باشد متفكره و اگر در خدمت وهم باشد متخيّله گويند. (اهل مطالعه مى توانند براى مطالعه بيشتر به رساله نقيس ابن سينا، ص١٩ تا ٢٧ چاپ انجمن آثار ملى يا مبدا و معاد ملاصدرا، ص٣٠٣ ـ ٢٨٦ فصل پنجم تا هشتم، ترجمه احمد بن محمد الحسينى اردكانى چاپ مركز نشر دانشگاهى و يا شرح اشارات خواجه نصير، فصل ٩ نمط سوم، ص١٤٢ به بعد، چاپ مكتبة آية الله مرعشى نجفى مراجعه كنند).
٤٦. تفسير نمونه، جلد ١١، .
دو سرمايه بزرگ انسان
علوم موجود يا عقلى است يا نقلى و يا حسى، عقلى مثل فلسفه و مسائل رياضى، نقلى علومى است كه از گذشتگان به جا مانده و براى ما نقل مى شود و علوم حسى، علوم آزمايشگاهى و علومى است كه دست تجربه به آن رسيده است، مثل اين كه آب در دماى ١٠٠ درجه جوش و در دماى صفر درجه يخ مى بندد در اين آيه ابزار شناخت اين سه گونه علم معرفى شده است:
علوم عقلى با عقل درك شده و علوم نقلى و حسى با گوش و چشم، البته علوم ديگرى از طريق ديگر حواس همچون شامه و لامسه و ذائقه به دست مى آيد كه درصد آنها با علومى كه از طريق گوش و چشم به دست مى آيد قابل مقايسه نيست و ابزار مهم همين دو است.
اين ابزار چه گرانبها است كه انسان حتى يك چشم يا يك گوش يا عقل خود را با دنيا معامله نمى كند، اين انسان عجب سرمايه دارى است و خود نمى داند، سه چيز دارد كه هريك را با دنيا معامله نمى كند، اگر همه جهانيان جمع شوند و تدبير كنند تا چشم و گوش و يا قلبى بيافرينند، نمى توانند.
درباره قلب صنوبرى شكل كه در بدن حيات انسان به آن محتاج است، چندى پيش نوشته بودند قلبى مصنوعى براى بيمارى پيوند كردند كه ٦ روز كار كرد و سپس بيمار تلف شد، هزينه اين ٦ روز ٣٠ ميليون تومان بود، يعنى روزى ٥ ميليون تومان، اين قلب را بايد با قلب طبيعى مقايسه كرد كه اگر بخواهيم به همين مقياس هزينه براى قلب طبيعى مصرف كنيم در سال بالغ بر يك ميليارد و هشتصد و بيست و پنج ميليون تومان هزينه در بردارد ١٨٢٥٠٠٠٠٠٠=٥٠٠٠٠٠٠×٣٦٥ يعنى در واقع براى قلب به تنهايى در سال اين مقدار سرمايه دركسيه اندوخته ايم كه اگر ضرب در ٦٠ كه عمر تقريبى افراد است بكنيم، سرمايه ما نسبت به قلب در طول زندگى چنين مى شود: ١٠٩٥٠٠٠٠٠٠٠٠=٦٠×١٨٢٥٠٠٠٠٠٠ وه! عجب سرمايه اى و عجب سرمايه دارى.!!
ساختمان چشم يك دوره درس توحيد و خداشناسى است كه خداوند در كتاب خلقت جانداران به وديعت سپرده است، چشم را مى توان مانند دستگاه گيرنده مخصوصى دانست كه امواج نورانى از آن گذشته با تشكيل تصوير روى پرده حساس شبكيه سبب تأثر عصب بينايى و انتقال آن به مركز بينايى مغز مى شود و در نتيجه احساس بينايى را به وجود مى آورد.
ساختمان تشريحى چشمـ چشم عضوى است كروى به قطر تقريباً ٢٢ ميلى متر كه جدار آن از چند غشاء تشكيل شده و به ترتيب از خارج عبارت است: ١. صلبيه كه غشايى است سخت و حاجب، ماوراء قسمت قدامى آن شفاف و برجسته تر يعنى داراى شعاع انحناء كمتر است، اين قسمت را قرنيه مى نامند.
٢. مشيميه غشايى است داراى مواد ملوّنه (مواد رنگين) و رگ هاى چشم كه قسمت هاى داخل چشم را محافظت كرده گرم نگاه مى دارد.
٣. شبكيه غشايى است عصبى با ساختمان مفصّل كه سلول هاى حساس بينايى در آن قرار گرفته است.(١)
دوربين ها و دستگاه هاى عكسبردارى را از روى عملكرد چشم طرح ريزى نموده اند، اما چشم كجا و اين دستگاه ها كجا، يك صحنه را كه مى خواهند عكسبردارى يا فيلمبردارى كنند چندين نفر بايد تنظيم كند، ولى چشم ما در شبانه روز مى تواند حتى بيش از يك ميليون عكس بگيرد، بدون اين كه احتياج به تنظيم توسط شىء خارجى داشته باشد، با كم شدن نور مردمك چشم بزرگ تر شده تا نور بيشترى را به داخل هدايت كند و با زياد شدن نور مردمك كوچك شده تا نور كمترى داخل چشم شود و اين مسئله را مى توان در اتاق تاريك و يا فضاى باز پرنور يا در برابر آينه قرار گرفتن تجربه نموده و ملاحظه كرد كه چگونه در فضاى تاريك مردمك كوچك و در فضاى روشن مردمك بزرگ مى شود.
تنظيم اتوماتيكى چشم را مى شود در لحظه برق رفتن هم در شب مشاهده كرد كه به محض برق رفتن مدتى چشم به فرصت تطبيق نياز دارد تا بتواند با بزرگ كردن مردمك نور بيشترى را جذب چشم كند، يا بالعكس در موقع برق آمدن مدتى فرصت مى خواهد تا مردمك كوچك شود، چشم انسان داراى دو عضله در دو طرف است كه اگر از دور بخواهد عكسبردارى كند، عضله ها كشيده و عدسى تحدّبش كم مى شود، اما خط كتاب نزديك را وقتى مى خواهد عكسبردارى كند عضله هاه شل شده و تحدّبش زياد مى شود و اين عمل در دستگاه هاى عكسبردارى يا فيلمبردارى احتياج به تنظيم خارجى دارد.
دوربين ها براى عكسبردارى هزينه زيادى جهت تهيه فيلم و غيره لازم دارد، ولى استاد مى فرمود در كتابى ديده ام قريب به اين مضمون كه مقدار انرژى براى حرارت دادن ١ گرم آب كه بسيار ناچيز است اگر در چشم انسان باشد ٥٠ سال مى توند با آن عكسبردارى كند، چه كم مصرف، هزينه كمتر محصول بيشتر و دقيق تر و ظريف تر و هماهنگ با تمام نيازها و احتياج ها.
دوربين ها براى عكسبردارى از شش جهت بالا، پايين، جلو، عقب، راست و چپ نياز به گردش توسط فيلمبردار يا عكاس دارد، ولى دوربين هاى بدن ما يعنى چشمان ما بدون نياز به حركت سر، حركت مى كند زيرا عضلاتى در اطراف آن تعبيه شده كه گردش به شش طرف را براى انسان ميسر مى كند، بدون اين كه زحمت حركت سر را داشته باشد.
از عجايب خلقت چشم اين است كه سطح روئين آن دائماً مرطوب است وگرنه سطح چشم در اثر حركت پلك ها خراشيده و به تدريج زخم مى شد، خداوند چشمه هايى در ژرفاى چشم قرار داده كه آهسته آهسته مى جوشد و در طول ٨٠ سال عمر خشك نمى شود، اگر اين همه آب بخواهد در درون چشم بماند، امكان پذير نيست. به همين جهت روزنه اى به بينى باز شده كه درون بينى را هم مرطوب مى كند و در واقع آب هاى غير مورد نياز چشم از اين دريچه به بيرون راه پيدا كرده و از تراكم آب ها جلوگيرى مى شود. اگر اين روزنه مسدود شود چشم ريزش آب پيدا مى كند «العظمة لله الواحد القهار» اين چه قدرت نمايى است آيا خالق اين چشم طبيعت بى شعور است، آيا خالق اين چشم از انعكاس نور در عدسى ها و قوانين حاكم ديگر بر چشم باخبر نبوده؟! چه آدم بى خردى باشد كه بگويد سازنده و خلاق اين دستگاه بى خبر بوده است!
گوش هم همچون دستگاه گيرنده اى با ساختمان مخصوصى به كار خود مشغول است.
گوش را به سه قسمت گوش بيرونى و ميانى و درونى تقسيم كرده اند.
١. گوش بيرونى مشتمل بر لاله گوش و مجراى شنوايى است، لاله گوش در غالب حيوانات متحرك است و براى جمع كردن و هدايت امواج صوتى و تشخيص جهت صدا به كار مى رود و ممكن است به طرف منبع صوت متوجه شود در انسان لاله گوش بى حركت است، ولى تا اندازه اى جهت صوت را مى تواند تشخيص دهد، اگر چين خوردگى هاى لاله گوش را با موم نرم پر كنيم، شنوايى و توانايى تشخيص محل صوت كم مى شود.(٢)
٢. گوش ميانى، حفره كوچكى پر از هوا است كه به وسيله پرده نازكى از گوش بيرونى جدا شده است، اين پرده شبيه به پوست طبل است و پرده صماخ نام دارد، چهار استخوان برحسب شكلى كه دارند به ترتيب چكشى، سندانى، عدسى و ركابى ناميده شده است،(٣) مجرايى از پايين گوش ميانى را به حلق مربوط مى كند.
٣. گوش درونى در بالا از سه مجراى نيم گرد و در پايين از يك بخش حلزونى شكل تشكيل شده است و درون سه مجراى نيم گرد و بخش حلزونى شكل گوش درونى از مايع مخصوصى پر شده است.
كار گوش، ابتدا امواج صوتى توسط لاله گوش به مجراى شنوايى فرستاده شده تا پرده صماخ را مى لرزاند به علت اتصال پرده با استخوان ها، استخوان ها لرزيده و سبب حركت مايع درون بخش حلزونى شكل گوش درونى شده و سپس به وسيله عصب شنوايى پيامى از بخش حلزونى شكل گوش درونى به مغز فرستاده مى شود و اين موقع است كه به وسيله مغز صدا شنيده مى شود.(٤)
كوتاه سخن اين كه هرچه كنكاش و جستجو و دقت در خلقت انسان شود، تعجب و حيرت انسان بيشتر مى شود و چه خوش فرمود مولاى متقيان على(ع)در نهج البلاغه:
«اعجبوا لهذا الانسان يَنْظُرُ بشحم ويَتَكَلّمُ بِلَحْم ويَسْمَع بِعَظْم ويَتَنَفَّسُ مِنْ خَرم»
«براى (آفرينش) اين انسان به شگفت آئيد (انديشه نمائيد تا به قدرت و توانايى آفريدگارش پى بريد كه او را طورى آفريده) كه با پيهى (چشم) مى بيند و با گوشتى (زبان) سخن مى گويد و با استخوانى (گوش) مى شنود و از شكافى (بينى) تنفس مى كشد.(٥)
در پايان به عنوان حسن ختام و «ختامُه مِسكُ» سه روايت در مورد چشم و گوش و علم نافع تقديم مى شود:
١. قال الصادق(ع): «كَلٌ عيَن باكيةٌ يَومَ القيامةِ الاّ ثلاثة اَعْيُن: عَينٌ غَضَّتْ عن مَحارم الله وعينٌ سَهَرتْ فى طاعة الله وعينٌ بَكَتْ فى جَوف الليل مِنْ خشيَة الله»
امام صادق(ع)فرمودند: «هر چشمى روز قيامت گريان است مگر سه چشم ١. چشمى كه فروگيرد خود را از محرمات الهى (و نظر به آنها نكند) ٢. چشمى كه شب زنده دار باشد در راه طاعت خدا ٣. چشمى كه بگريد در دل شب از خوف خدا».(٦)
٢. قال حسن بن على(ع): «اِنّ اَبْصَرَ الاَبْصار ما نَفَذَ فى الخَير مَذْهَبُه واَسْمَع الاسماع ما وَعَى التَّذكيرَ وانتقَعَ به»
«بيناترين ديده ها، ديده اى است كه نظر و ديد آن در مسير خير باشد و سامع ترين گوش ها، گوشى است كه اخذ كند تذكرات و پندها را و نفع ببرد از آنها».(٧)
٣. در روايتى آمده كه پيامبر اكرم(ص) داخل مسجد شدند درحالى كه جماعتى گرد مردى را احاطه كرده بودند پرسيدند چه خبر است؟ گفته شد اين مردى كه مردم به دور او حلقه زده اند علامه است فرمود: «علامه يعنى چه»؟! گفتند آگاه ترين مردم به انساب عرب و وقايع آنها و داناترين مردم نسبت به ايام جاهليت و عالم به اشعار و عربيّت است.
حضرت فرمودند: «ذاك علم لا يَضُرّ مَنْ جهله ولا يَنْفَعُ مَنْ علمه»
«اين علمى است كه از عدمش ضررى متوجه انسان نمى شود و نفعى هم از وجودش برده نمى شود».
سپس فرمودند: «انّما العلم ثلاثة: آيةٌ مُحْكمة، او فريضَةٌ عادلة او سُنَّةٌ قائمةٌ وما خلاهُنَّ فهو فُضْلٌ»
«علم منحصر در سه علم است: خداشناسى، اخلاق، فقه، و غير از اين سه فضل است»(٨) عارف وارسته مرحوم الهى قمشه اى در ذيل فراز«غضّوآ ابصارهم عما حرّم الله عليهم» چنين گويد:
به روى هرچه ناشايسته باشد *** دو چشم پاك بينشان بسته باشد
همه چشمند چون نرگس پايدار *** وليكن باز بر رخسار دلدار
نظر بر روى غير يار بستند *** به ديده خار از اين گلها شكستند
در اين گلشن چو ديده برگشايند *** تماشاى گل آرايى نمايند
نظر آن به كه افتد بر رخ دوست *** همى بيند جهان آئينه اوست
خدايت چشم روشن داده بنيوش *** وز آنچه گفته منگر ديده در پوش
نظر وقف جمال دوست بنماى *** دو چشم پاك بين آن سوى بگشاى
چو بلبل درنگر آن نغز گفتار *** نه چون زاغ وزغن براين خس وخار
به چشم عقل بين روى گل آرا *** نه خار زشت اين بيغوله(٩) صحرا
چو مشتاقان حق گر چند روزى *** در اين بتخانه از بت چشم دوزى
نمايى در گلستان وصالش *** به چند دل تماشاى جمالش
و نيز مرحوم الهى در ذيل (وقفوا اسماعهم على العلم النافع لهم) گويد،
به دام دانشى كان سودمند است *** دل آن پارسايان پاى بند است
ز هر ساز زيان بخش كج آوا *** فرو بسته است گوش اهل تقوى
فرادادى چوگوش خود دراين باغ *** كه هم بلبل به گفتاراست هم زاغ
ز بلبل نغمه عشاق بنيوش *** نه بر زاغ مخالف ساز كن گوش
سخن بشنو ز وحى آسمانى *** كه مر جانراست عمر جاودانى
چو قرآن بحر بى پايان عرفان *** يكى گنجينه شايان عرفان
سخن سنجى كه علمه البيان است *** گهر آويز گوش عقل و جانست
كتاب علم ربانى است قرآن *** ظهور سر سبحانى است قرآن
به پيش حكمت قرآن احمد *** كه زد بر مخزن اسرار سرمد
ميار افسانه اشراق و مشاء *** كه شب بود اين جهان وقوم اعشاء
به غير از علم قرآن هرچه گويند *** شبان تيره در بيراهه پويند
___________________________________________________
١. فيزيك پزشكى (نور و چشم و صوت و ماوراء صوت) نوشته ذبيح اله عزيزى و دكتر گلبان مقدم، بخش دوم (چشم و بينايى)، فصل اول، ـ ١٧٩، براى شناخت اجزاى مختلف چشم به همين كتاب مراجعه فرمائيد.
٢. فيزيك پزشكى، ، بخش سوم صوت و ماوراء صوت.
٣. فيزيك پزشكى، .
٤. براى روشن شدن قسمت هاى مختلف گوش مى توانيد به كتاب خلاصه بيمارى هاى گوش و حلق و بينى تاليف دكتر عليم و مروستى، فصل ١، و يا به كتاب هاى درسى مدارس رجوع نمائيد.
٥. كلمه ٧ از كلمات قصار نهج البلاغه فيض الاسلام.
٦. شرح نهج البلاغه خويى، جلد ١٢ ذيل (غُضّوا ابصارهم الخ) نقل از وسائل.
٧. ميزان الحكمة، جلد ٤، نقل از بحارالانوار، جلد ٧٨، .
٨. ميزان الحكمة، جلد ٦، نقل از بحارالانوار، جلد ١، و كافى، جلد ١، .
٩. بيغوله: كُنج، گوشه.
٦. تحمل حوادث سخت
٦. نَزَلَتْ اَنْفُسهم مِنْهُم فى البَلاء كالّذى (كالّتى) (١) نَزَلَتْ (نُزّلَتْ) فى الرَخاء.(٢)
ترجمه: در بلا و آسايش حالشان يكسان است (و تحولات و دگرگونى هاى روزگار آنها را دگرگون نمى سازد).
شرح: ششمين صفت پرهيزكاران اين است كه در بلا همان حالتى را دارند كه در آرامش و آسايش دارند، بلا و رَخى براى آنها يكسان است، اين جمله دو تفسير مى تواند داشته باشد: يكى از نقطه نظر توجه به مبدا خلقت و عدم غفلت و نسيان و ديگرى از نقطه نظر مقام تسليم و رضا و عدم شكوه و شكايت.
اما توضيح:
١. پرهيزكاران هميشه خود را در محضر خدا مى دانند و در نتيجه متوجه او هستند چه زير بمباران و چه در آرامش مطلق، چه در بستر بيمارى و چه در حال سلامتى و تندرستى، چه در پشت ميله هاى زندان و چه در حال آزادى، چه در پيرى و ناتوانى و چه در جوانى و شادابى، چه در غنا و ثروت و چه در فقر و تنگدستى، چه در خوشى و چه در ناراحتى، چه در رياست و امارت و چه در غير آن...
غالب مردم چنين نيستند، در بستر بيمارى و گرفتارى توجه به خدا دارند، ولى در سلامتى از او غافل هستند، وقتى گرفتارى و كسالتشان برطرف مى شود ديگر به خدا توجه ندارند. راه خدا را در تنگدستى مى جويند نه در وقت گشايش.
قرآن درباره جمعى از مشركين تعبيرى دارد كه در آيات (٣) مختلف تكرار شده است از جمله در سوره عنكبوت آيه ٦٥ مى فرمايد:
(فاذا رَكِبُوا فِى الفُلْكِ دَعَوُ اللهَ مُخلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمّا نَجّيهُم اِلَى البَرِّ اذا هُم يُشركون)
«هنگامى كه سوار بر كشتى شوند خدا را با اخلاص مى خوانند (و غير او را فراموش مى كنند) اما هنگامى كه خدا آنها را به خشكى رسانيد و نجات داده باز مشرك مى شوند».
در اين آيه خداوند اشاره كرد به اين كه حتى مشركين نيز به هنگام گرفتارى به خدا توجه مى كنند و در واقع اين آيه بيانگر توحيد فطرى و تجلى نور توحيد در انسان ها در بحرانى ترين حالات است. اين نور در درون همه انسان ها نهفته است «فِطْرَةَ الله الّتى فَطَر النّاسَ عَلَيها»: «فطرت خدادادى كه مردم را بر آن خلق كرده است».(٤)
اما آداب و رسوم خرافى، تربيت هاى ناصحيح، تلقينات و تعليمات سوء، پرده هاى غفلتى هستند كه يكى پس از ديگرى مانع از ظهور اين نور مى شوند،
چنانچه در حديث منقول از پيامبر گرامى اسلام(ص) آمده:
«كل مولود يولد على الفِطرة حتّى لِيكونَ اَبَواه هُما اللذان يُهَوّدانه ويُنَصِّرانه»
«هر نوزادى زائيده مى شود بر فطرت (اوليه) خود، مگر اين كه پدر و مادرش (در اثر تعليمات ناصحيح) او را به مسير انحراف مثل يهوديت و نصرانيت كشند».(٥)
هنگامى كه طوفان ها و گرداب هاى مشكلات نمايان شد و دست انسان از همه اسباب ظاهرى كوتاه گرديد، بى اختيار برحسب آن فطرت اوليه به سراغ خالق عالم مى رود و در اين هنگام بحرانى هرگونه فكر شرك آلود در كوره حوادث ذوب شده و هر انديشه غير توحيدى مثل برف در آفتاب تابستان آب مى شود و توحيد خالص باقى مى ماند و در اينجا مصداق (مخلصين له الدين) آشكار مى گردد.
و اين توجه به مبدئى نيرومند نه تنها مخصوص انسان ها است، بلكه حيوانات نيز از اين توجه بى بهره نيستند. داستان هايى كه از زندگى حيوانات نقل مى شود دليلى بر اين مدعا است، هر حيوانى در مصيبت و مشكل توجه به قدرتى و نقطه اى دور دارد (٦) و به حكم غريزه به طرف او متوجه مى شود اگر فطرت اوليه انسان را به آن نقطه مى كشد، غريزه حيوان نيز وى را به همان نقطه متوجّه مى كند.
آرى شدائد و طوفان ها زمينه ساز شكوفايى و بيدارى فطرت آدمى است، اين طوفان ها هستند كه خاكسترهاى اين آتش درونى را كنار زده و سوزش آن را ملموس مى كنند.
در كنار اين طوفان ها، پيامبران هم هدفى جز فاش كردن اين نور درونى نداشتند، وظيفه آنها زدودن زنگارهاى غفلت و كنار زدن گرد و غبار نشسته بر چهره اين منبع نور بود،
چنان كه امام على(ع) در خطبه اول نهج البلاغه در عبارتى كوتاه و پرمعنى مى فرمايد:
«فَبَعَثَ فيهم رُسُلَه و واتَرَ اليهم انبيائَه ليستأدُوهم ميثاق فِطرتِه ويذكروهم منسى نعمتِه ويَحْتَجُّوا عليهم بالتبليغ ويُثيروا لهم دَفائنَ العقول»
«خداوند رسولان خود را به سوى انسان ها فرستاد و انبياى خود را يكى پس از ديگرى مأموريت داد تا وفاى به پيمان فطرت را از آنها مطالبه كنند و نعمت هاى فراموش شده الهى را به آنها يادآور شوند، از طريق تبليغ بر آنان اتمام حجت نمايند و گنجينه هاى انديشه ها را براى آنها فاش سازند».
اين توجه به خداوند در لحظات بحرانى قانون عمومى است كه تقريباً هر كس آن را در عمر خود تجربه كرده است كه در گرفتارى ها هنگامى كه كارد به استخوان مى رسد، موقعى كه اسباب ظاهرى از كار مى افتند و كمك هاى مادى ناتوان مى گردند، انسان به ياد مبدأ بزرگى از علم و قدرت مى افتد كه او قادر بر حلّ سخت ترين مشكلات است. كار نداريم كه نام اين مبدأ را چه بگذارند همين قدر مى دانيم روزنه اميدى به قلب گشوده مى شود، و نور لطيف و نيرومندى به دل مى تابد، اين يكى از نزديك ترين راه ها به سوى خدا است، راهى از درون جان و سويداى قلب.
ائمه اطهار عليهم السّلام در هدايت مردم به سوى توحيد و خداشناسى از همين فطرت پاك و نيالوده به شبهات در مواردى استفاده مى كرده اند، در ذيل آيه ٦٥ سوره عنكبوت آمده كه: شخص شاك و مردّدى را امام صادق(ع) از همين طريق ارشاد فرمودند:
عرض كرد: يابن رسول الله دُلَّنى على الله ما هو؟ فقد اَكْثَرَ عَلَىّ المجادلون و حَيَّرونى! فقال له(ع): يا عبدالله! «هل ركبتَ سفينة قَطُ؟ قال نَعَم، قال فهل كسر بك حيث لا سَفينَةَ تُنْجيك ولا سباحةَ تُغْنيك؟ قال نعم. قال فهل تَعَلَّقَ قلبُك هنا لك اَنّ شيئاً مِن الاشياء قادِرٌ على اَنْ يخلصك مِن وَرْطَتِك قال: نعم.
قال الصادق(ع): فذلك الشىٌ هوالله القادرُ عَلَى الاِنجاء حيثُ لا مُنجى و على الاغاثةِ حيثُ لامُغيت»
«اى فرزند رسول خد(ص) مرا به خدا راهنمايى كن، او كيست؟ زيرا وسوسه گران مرا حيران ساخته اند، امام فرمود: اى بنده خدا! آيا هرگز سوار بر كشتى شده اى؟ عرض كرد آرى، فرمود: هرگز كشتى تو شكسته است در آنجا كه هيچ كشتى ديگرى براى نجات تو نبوده، و قدرت بر شناگرى نداشته اى؟ عرض كرد: آرى»، فرمود در آن حالت آيا قلب تو به اين امر تعلق گرفت كه وجودى هست كه مى تواند تو را از آن مهلكه نجات دهد؟ عرض كرد آرى. امام صادق(ع) فرمودند: «او خداوندى است كه قادر بر نجات است در آنجا كه هيچ نجات دهنده و فريادرسى نيست».(٧)
پس از آيه مورد بحث روشن شد كه مشركين در حال ناراحتى و قطع اسباب ظاهرى متوجه خدا مى شوند، ولى در هنگامى كه از ميان تلاطم امواج وحشتناك و خروشان دريا نجات پيدا كردند، دوباره مشرك مى شوند و در مقابل بت به خاك مذلّت مى افتند، بسيارى از ما چنين هستيم نه فقط مشركين عرب، در تمام فراز و نشيب هاى زندگى اين طوفان هاى مهيب و وحشت زا يافت مى شود،
ولى وقتى نجات مى يابيم (اذا هم يشركون)
«دوباره مشرك مى شويم» و خدا را فراموش كرده و به غير او متوجه مى شويم، بايد به مشركينى كه از دريا مى گريزند گفت: آيا خداوند فقط در دريا قدرتمند است، و در صحرا فاقد قدرت، آيا در صحراى خشك بى آب و علف نمى تواند با صاعقه اى تو را بسوزاند، ابر داراى الكتريسيته مثبت و زمين داراى الكتريسيته منفى است، ابر كمى پايين آمده و صاعقه مى آفريند، گاهى گله گوسفندى را به آتش مى كشد و گاهى جنگلى را و امان از وقتى كه انسان نقطه اتصال دو جهت مثبت و منفى باشد، سر او جنبه منفى پيدا كرده و صاعقه بر سر او برخورد مى كند و اين زمانى است كه شىء ديگرى بلندتر از او مثل درخت و كوه و تپه اى يافت نشود، آيا خداوند نمى تواند سنگى از سنگ هاى آسمانى را در صحرا بر سرت فرود آورد، از آن سنگ هايى كه يكى از آنها در سيبرى سقوط كرد و گودال بزرگ چند كيلومترى ايجاد نمود.
قرآن در سوره اسراء پس از تعبيرى مثل آيه ٦٥ عنكبوت خطاب به مشركين مى فرمايد: (اَفَاَ مِنْتُم اَنْ يَخْسِفَ بِكُم جانب البَرّ او يُرسِلَ عَلَيْكُم حاصِباً ثُمَّ لاَ تَجِدُوا لَِكُم وَكيلاً ـ ام اَمِنْتُم اَنْ يُعِيدَكُم فِيهِ تَارَةً اُخرى فَيُرسِلَ عَلَيكُم قَاصِفاً مِنَ الرِّيحِ فَيُغْرِقَكُم بِما كَفَرْتُم ثُمّ لاتَجِدُوا لكم عَلَينا بِهِ تَبيِعاً)
«آيا از اين ايمن هستيد كه در خشكى (با يك زلزله شديد) شما را در زمين فرو ببرد، يا طوفانى از سنگريزه بر شما بفرستد (و در آن مدفونتان كند) سپس حافظ (و ياورى) براى خود نيابيد، يا اينكه ايمن هستيد كه بار ديگر شما را به دريا باز گرداند، و تند باد كوبنده اى بفرستد، و شما را به خاطر كفرتان غرق كند حتى كسى كه خونتان را مطالبه نمايد پيدا نكنيد».(٨)
آيا ايمن هستيد كه زمين شما را فرو ببرد؟ در جرايد نوشته بودند زلزله اى در شمال آفريقا يك آبادى را با تمام تأسيسات زير زمين برد به طورى كه اثرى از ويرانه هايش هم باقى نماند
(اَفَاَمَنْتُم ان يَخْسِفَ بكم جانب البَرّ) آيا مصونيد از اينكه طوفانى از سنگريزه شما را زير تله هاى شن مدفون كند؟ گردبادهايى است كه گاهى تپّه هاى شن را بلند كرده و جاى ديگر مى ريزد و چه بسا انسان ها و قافله اى را در صحرا زير هزاران خروار شن مدفون مى كند (او يُرسِلَ عليكم حاصبا).(٩)
آيا شما در امنيت هستيد از اينكه بار ديگر احتياجتان به دريا افتد، و شما با تند بادى غرق شويد، و كسى طلب خونبهاى شما را نكند و نگويد چرا؟ (قاصفا(١٠) من الريح... تبيعاً).(١١)
از اين آيات مى توان استفاده كرد كه دنيا، دار محنت و بليّة است و بايد در چنين دنيايى متوجه به خدا بود و به غير از او نقطه اتكايى نگرفت و توجه به او بهترين مفرّ است،
در خدمت اميرالمؤمنين على(ع) عرض كردند كه افلاطون حكيم چنين گفته كه «الافلاك (١٢) قِسِىّ (١٣) والحوادثُ سهام والانسان هدف والرامى هوالله فَاَين المَفَرّ»
«افلاك كمانها و حادثه ها تيرها، و انسان هدف و تيرانداز خداوند است پس كجا (با اين شرايط) فرارگاه يافت مى شود!» حضرت جواب از قرآن دادند و فرمودند (فَفِرُّوا اِلَى اللهِ)(١٤)
«فرار كنيد به سوى خداوند».(١٥)
اين بلاها و مشكلات گرچه بيدادگر است و در مقام هشدار بسيار خوب، ولى نذر و استغاثه و توجه به مبدأ قادرى در اين حال ارزش چندانى ندارد، زيرا افراد فاسد هم در اين حال صدا و ناله هايشان بلند است، ارزش آن دارد كه در هر حال ذكر و ياد خدا بر مملكت جسم و جان حكومت كند، وگرنه فرعون هم كه نداى (انا رَبُّكُمُ اَلاعلَى) (١٦)
«من پروردگار بزرگ شما هستم» سر مى داد، همين كه در ميان امواج دريا قرار گرفت به ياد آن مبدأ قادر و خداوند حقيقى عالم هستى افتاد، و گفت (آمَنْتُ اَنّه لَا اِلهَ اِلاَّ الَّذِى أَمَنَتْ بِه بَنوُ اِسرَائِيِلَ واَنا مِنَ المِسُلِمينَ) «ايمان آوردم كه نيست خدايى الاّ خدايى كه بنى اسرائيل به آن ايمان آورده اند و من هم از اسلام آورندگان (و گردن نهندگان به فرمان او) هستم».(١٧)
نبايد فكر كرد وقتى دنيا به كام انسان بود، هميشه چنين است، در زمان رضاخان وزير دربارى بود كه سمبل قدرت رضاخانى بود،
معروف بود كه همه كاره شاه او است، و رضاخان همچون موم در دست او مى باشد يكى از علماء نقل مى كرد، در مجلسى با علما بوديم كه اين وزير وارد شد به قدرى آثار كبر و غرور در او بود، كه علما اعتنايى به او نكردند، تبسم كرد و گفت: شما مى گوييد خدايى هست و من با هزار دليل ردّ وجود او مى كنم، آرى اين چنين افرادى را سيلى روزگار بايد تأديب كند، چيزى نگذشت كه مورد بى مهرى قرار گرفته و متهم به قيام بر ضدّ شاه شد، و بالاخره شاه به او بدبين شده و دستور حبس او را صادر كرد، يكى از علما كه در آن مجلس بود مى گفت وقت ملاقات گرفتيم و در زندان به ديدارش رفتيم، تا ببينيم بر همان حال و هوا است يا نه، وقتى رفتيم او را در زندان انفرادى يافتيم كه شعر مى خواند، و چنان چكامه و سرودى مى خواند كه گويا از مرحله توحيد پا را فراتر نهاده و قائل به وحدت وجودى شده كه نزد موحدين مردود است. نغمه او چنين بود:
ما همه شيران ولى شير عَلَم *** حمله مان از باد باشد دم بدم
حمله مان پيدا و ناپيداستى *** جان فداى آنكه ناپيداستى
فهميديم حالش خوب شده ولى اين بيدار شدن اهميتى نداشت، زيرا در زندان حال هر آلوده اى چنين است، بايد در برابر خداوند در هر حالى گفت: «وجدتُك اهلاً لِلْعبادةِ فَعَبَدتُك»
«يافتم تو را لایق براى عبادت پس عبادت كردم تو را».
بايد اظهار ارادت به ساحت مقدسه ائمه عليهم السّلام عموماً و امام زمان(ع) و قطب دائره امكان خصوصاً در هر حالى باشد، نه در وقتى كه در معرض هجوم مشكلات قرار مى گيريم و در منگنه حوادث پِرِس مى شويم، اگر اهل جمكران رفتن هستيم نبايد هميشه براى حلّ مشكلات برويم، يك بار هم بگوييم مى رويم به ياد مهدى فاطمه (ع) اشك بريزيم.
_________________________________________
١. نسخه فيض و خويى «نَزَلْت» و نسخه ابن ابى الحديد، صبحى صالح و ابن ميثم «نُزِّتَتْ» است و نسخه ابن ميثم و فيض و صبحى صالح «كالّتى» و ابن ابى الحديد و خويى «كالّذى» است،
البته ابن ميثم در شرح اعراب كالذى را توضيح داده است.
٢. نكته ادبى: پيرامون اعراب «كالّذى» و اين كه الّذى چه كلمه اى است سه نظر گفته شده است: ١. از ابن ابى الحديد كه كالّذى صفت نزولاً است كه محذوف است والّذى صفت النزوال و ضمير عايد «نَزَلْتُه» چون منصوب است جايز است حذف آن مثل «ضربتُ الذى ضربتَ اى ضربتَه».
تقدير چنين مى شود «نَزَلَتْ اَنْفُسُهم منهم فى حال البلاء نزولاً كالنزول الذى نَزَلتْه منهم فى حال الرخاء» اين وجه را به ابن ميثم هم مى توان نسبت داد، زيرا همچنان كه مرحوم خويى نسبت داده است زيرا تقدير را چنين گرفته «نزلت كالنزول الذى نزلَتْه فى الرخاء».
از ابن ميثم كه كالذى در اصل كالذين بوده مثل قول خداوند تعالى (كالذى خاضوا) (توبه، ٦٩) كه مى گويند (كالذين خاضوا) بوده و مراد تشبيه پرهيزكاران است در حال بلاء به كسانى كه درحال نعمت هستند، شايان توجه است كه نحوى و اديب بلندمرتبه مرحوم رضى نجم الائمه در چنين جاهايى مى گويد: «كلمه اى در تقدير مى گيريم كه لفظاً مفرد و معنا جمع باشد، مثل لفظ (جمع وجِيْش) مثل قول خداوند متعال «كَمَثَل الذى اِستَوقَدَ ناراً» (بقره، ١٧) كه تقديرش مى شود «كَمَثَل الجمع الذى استوقد ناراً» الذى و همچنين ضمير استوقد به اعتبار لفظ جمع مفرد آمده است، اگر بخواهد الذى در آيه مخفف از «الذين» باشد جايز نيست ضمير عايد مفرد برگردد (استوقد).
آيه ديگر مثل (والذى جاء بالصدق وصَدَّق به اُولئك هُمُ المتَّقوُن) (زمر، ٣٣) و اين گونه تقدير كه گفتيم كثير است، ولى حذف نون از «الّذين» قليل است. (نقل از شرح خويى، جلد ١٢ ذيل اين خطبه).
از مرحوم خويى كه الّذى مصدريه است، مثل ماء موصوله چنان كه يونس و اخفش (دو تن از نحويين) چنين گفته اند در قول خداوند متعال (ذلك الذى يُبشّر الله عباده الذين آمنوا) (شورى، ٢٣) اى ذلك تَبْشِير الله و همچنين گفته اند در قول خداوند متعال (وخُضْتُم كالّذى خاضوُا) (توبه، ٦٩)، بنابراين وجه معناى اين فراز از خطبه چنين مى شود: نازل شد نفس آنها بر بلا و شدت مثل نازل شدن نفوس آنها در آسايش و نعمت (در اين وجه و وجه اوّل دو حالت از نفوس پرهيزكاران مقايسه شده و در وجه دوم حالت بلا پرهيزكاران با حالت رخاء و آسايش غير آنها مقايسه و تشبيه شده است).
مرحوم خويى بعد از طرح سه وجه، وجه اخير را اقرب و خالى از تكلف پنداشته است و بايد گفت اين بحث مبنايى است.
٣. سوره نحل: آيات ٥٤-٥٣، سوره يونس: آيه ١٢، سوره روم: آيه ٣٣، سوره زمر: آيه ٤٩، سوره اسراء: آيات ٦٩-٦٧.
٤. سوره روم، آيه ٣٠.
٥. تفسير جوامع الجامع، تاليف مرحوم طبرسى ذيل آيه ٣٠ سوره روم به نقل از تفسير نمونه ذيل همين آيه.
٦. اطيب البيان، تاليف آيت... طيّب، جلد ٨، ذيل آيه ٦٧ سوره اسراء.
٧. بحارالانوار، جلد ٣، طبع جديد، ، به نقل از تفسير نمونه، جلد ١٦، .
٨. سوره اسرا، آيه ٦٩-٦٨.
٩. «حاصب» به معنى بادى است كه سنگريزه ها را حركت ميدهد، و پشت سر هم بر جايى مى كوبد و در اصل از حصباء به معنى سنگريزه گرفته شده است.
١٠. «قاصف» به معنى شكننده است، و در اينجا اشاره به طوفان شديدى است كه همه چيز را درهم مى شكند.
١١. «تبيع» به معنى تابع و در اينجا اشاره به كسى است كه به مطالبه خون و خونبهاى بر مى خيزد و دنبال آن را مى گيرد (تفسير نمونه، جلد ١٢، ).
١٢. «اَفلاك» جمع فلك به معنى مدار ستارگان، و اينجا كنايه از آسمان ها و جهان خلقت است.
١٣. قِسىّ و قُسِىّ و اَقْوُس و اَقواس و اَقياس و قياس جمع قَوس به معنى كمان است.
١٤. سوره ذاريات، آيه ٥٠.
١٥. تفسير اطيب البيان، جلد ٨، ، ذيل آيه ٦٩ سوره اسراء
١٦. سوره النازعات، آيه ٢٤.
١٧. سوره يونس، آيه ٩٠.