مقدمه حضرت آيت الله العظمى فاضل لنكرانى (دام ظلّه العالى)
وقتى نگارش كتاب «حماسه عاشورا» به انجام رسيد، از استادم، مرجع عاليقدر، آيت الله العظمى فاضل لنكرانى دام ظلّه- تقاضا كردم مقدمه اى بر آن بنگارند كه معظم له يكى از نوشته هاى ارزشمند و پرمحتواى خود، درباره «علم امام حسينعليهالسلام
از زمان شهادتش» را در اختيارم گذاردند تا بخش هايى از آن را با عنوان «مقدمه» بياورم.
مطالبى كه در پى مى آيد، گزيده اى است از آن نوشته گرانسنگ:
تواريخ معتبر و احاديث مورد اعتماد، همگى شواهد زنده و ادّله قطعى است بر آگاهى امام حسينعليهالسلام
از شهادت خود، در سفر به سوى كوفه.
در نقل هاى معتبر و تواريخ قابل استناد و احاديث مندرج در كتب اخبار از طرق شيعه و سنى، نمونه هاى قابل اعتماد بسيارى را در اثبات اين سخن مى توان يافت:
1- در كتاب «كامل ابن اثير»
آمده است: «عمربن عبدالرحمان، امامعليهالسلام
را از سفر به كوفه برحذر داشت. امامعليهالسلام
ضمن تشكر و ارج نهادن به تذكّرات او، فرمود:
«چيزى كه رخدادش حتمى و انجام شدنى است، تحقّق مى يابد؛ خواه از رأى تو سرپيچى كنم و يا سخنت را بپذيرم و از سفر به كوفه منصرف شوم. »
2- «مروج الذهب»
قصه ورود ابوبكر، عمر بن عبدالله بن حارث بن هشام، برامام و سخنان او را نقل كرده، پاسخ آن حضرت را چنين آورده است:
«پسر عمو! خداوند به تو پاداش نيكو دهد، باور و اعتقادت درباره اين سفر، تو را رنجور مى سازد، ليكن بدان آنچه خواسته پروردگار است، همان خواهد شد. »
ابوبكر از اين سخنِ امام خطر را فهميد و بى درنگ گفت: «اى ابوعبدالله. قيام تو براى خداست و نزد پروردگار ثبت و محاسبه خواهد شد (زيرا با آگاهى از خطر، اقدام به سفر كرده اى.)»
3- به نقل مقتل نويسان، عبدالله بن عمر كه در مكه بود، وقتى براى وداع با امام حسين آمد، خطاب به آن حضرت گفت: «من با تو مانند يك شهيد وداع مى كنم».
جاى بسى شگفت است كه بگوييم: عبدالله، پسر عمر مى دانست اين سفر، سفرِ شهادت است، امّا فرزند على و سبط پيامبرعليهمالسلام
نمى دانستند!
4-صاحب مجمع البحرين در ذيل واژه «كربل» مى نويسد: «روايت است كه امام حسينعليهالسلام
زمين هاى اطراف مرقد مطهرِ خود را، از اهل نينوا و غاضريه به شصت هزار درهم خريد و به اهالى آنجا هبه كرد و شرط كرد كه زائران قبر شريفش را ميهمان كنند و مرقد وى را به آنان را نشان دهند».
5- علاّمه بزرگوار سيد محسن امين جبل عاملى در «لواعج الأشجان» مى نويسد:
«عبدالله بن عباس و عبدالله بن زبير به محضر امام حسينعليهالسلام
(در مكه) آمدند و از آن حضرت خواستند كه از اين سفر منصرف شود، ليكن امامعليهالسلام
پاسخ منفى داد و فرمود: اين مأموريتى است از رسول خداصلىاللهعليهوآله
و من چاره اى جز انجام آن ندارم. »
ابن عباس پس از شنيدن اين سخن و بيرون آمدن از محضر امام، پيوسته مى گفت:
«افسوس برحسين! كشته شدن او قطعى است!»
از اين سخن بر مى آيد كه امام مأموريت خطيرى از جانب پيامبر دارد و بايد آن را اجرا كند و چنين نيست كه دعوت مردم كوفه و نظريات كارشناسان، علّت حركتِ حسين بن علىعليهمالسلام
به جانب كوفه باشد.
6- مرحوم سيد محسن امين در همين كتاب
مى نويسد: «عبدالله پسر عمر- به حضور امام رسيد و پيشنهاد صلح با گمراهان را داد و آن حضرت را از جنگ برحذر داشت، امامعليهالسلام
در پاسخ وى، به پيش آمدِ صحنه هاى خونين در اين سفر اشاره كرد و فرمود: «در پستى روزگار همين بس كه سر يحيى بن زكريا هديه نابكارى از ستمگران گشت»؛ يعنى، اى اباعبدالرحمان، تاريخ تكرار مى شود و ما هم مصمّم بر پيش آمد حساب شده اى هستيم و نيز فرمود: «به خدا قسم! من به هر پناهگاهى بروم، آن قدر پى جويى مى كنند تا بيابند و شهيدم كنند. اينان چون قوم يهود كه احترام روز شنبه را رعايت نكردند، حرمت مرا محترم نشمرده، در حقّم عصيان مى كنند. به خدا قسم! تا خونِ دلِ مرا نريزند، دست برنمى دارند. امّا بدان كه سرانجام مردمى ستمگر برآنها حكومت خواهند كرد و آن قدر پست و بى مقدار مى شوند كه ديگر در جامعه هيچ قدر و منزلتى نخواهند داشت.
آرى، هركس سخن از شهادت گفته، امام يا تأييد كرده و يا به طور تلويح و تصريح پيشامد ناگوار در اين مسير را بيان كرده است. حال، با اين همه، شايسته است كه باز هم بگوييم آن حضرت به اميد پيروزى ظاهرى از مكه حركت كرد و تا آخرين روزهاى حيات، اين اميد پابرجا بود و تنها چند ساعت قبل از شهادت به يأس مبدّل شد؟!
شهادت امام در كربلا، در ميان اهل بيت همواره مطرح بود
زمين كربلا از 25 سال پيش از نهضت عاشورا، شاهد اشك هاى امام علىعليهالسلام
است. مسجد كوفه سخنان آن حضرت به سعد وقاص را فراموش نكرده است كه عمر فرزندِ نالايق سعد- را قاتل فرزند عزيزش (حسين) شناساند و البته سخنان پيامبرصلىاللهعليهوآله
پيش از ولادت يزيد در گوش ها طنين انداز بود. آن حضرت فرمود:
«مرا با يزيد چه كار، خداوند به او هيچ گونه بركتى ندهد. پروردگار! او را از رحمت خود دور گردان!»؛ «ما لي وَ لِيَزِيد لا بارَكَ اللهُ فِيهِ، اَللّهُمَّ الْعَنْ يَزِيد».
آرى، داستان كربلا چيزى نبود كه بر خاندان رسالت و آنان كه به اين خاندان نزديك بودند، مخفى باشد، بلكه روايت هايى وجود دارد كه هر يك از آنها، به گوشه اى از اين رخداد پرداخته و از آن پرده برمى دارند؛ به طورى كه شخص متتبّع يقين و قطع پيدا مى كند كه اين حادثه را، با تمام جزئياتش، به زبان هاى مختلف و موارد گوناگون، گوشزد كرده اند.
حال چگونه مى شود چنين پيشامدى بر شخص امام حسينعليهالسلام
مخفى بماند؟!
بعضى گمان مى كنند امام حسينعليهالسلام
مصداق گفتار امير مؤمنانعليهالسلام
در جنگ صفين را كه درباره كربلا فرمود: «هيهُنا مَناخُ رِكابِهِمْ، وَ مَوْضِعُ رِحالِهِمْ، وَ هيهُنا مِهْراقُ دِمائِهِمْ، فِتْيَةٌ مِنْ آلِ مُحَمَّد يُقْتِلُونَ بِهذِهِ العَرَصَةِ تَبْكي عَلَيهِم السَّماء وَ الاَْرض... ».
نمى دانست و نيز آگاهى نداشت جوانانى كه امير مؤمنانعليهالسلام
به آنها اشاره كرده، چه كسانى هستند و در چه زمانى كشته مى شوند. و چون امام علىعليهالسلام
با اشاره و آوردن ضمير «هم» بيان كرد، فقط در صحنه كربلا، در آن روز بود كه امام حسين خود را مصداق سخن پدر ديد، آن هم به صورت ترديد!
چه انديشه سستى! اينان درباره امام چگونه مى انديشند كه اين گونه سخن مى گويند! آيا اگر آن حضرت، امام هم نبود؛ بلكه فردى عادى مانند: محمد بن حنفيه اين سخنان را از پدر مى شنيد و اكنون خود را با صفوف لشكر خونخوار يزيد روبه رو مى ديد، مى توانستيم به محمد بن حنفيه نسبت ترديد بدهيم؟
اشتباه كسانى كه اينگونه مى انديشند، اينجاست كه گمان كرده اند گفتار علىعليهالسلام
درباره اين حادثه در جنگ صفين، منحصر در اين يك جمله است، درحالى كه چنين نيست. علىعليهالسلام
سخنان ديگرى نيز در اين زمينه فرموده و در آن آشكارا نامِ حسينعليهالسلام
را برده و از تشنگى او در وقت شهادت در زمين كربلا سخن گفته است.
علامه مجلسى (رحمه الله) در كتاب «بحارالأنوار» روايتى را از بعضى كتب معتبر نقل كرده كه: روزى علىعليهالسلام
بسيار گريست، وقتى از علت گريه اش پرسيدند، فرمود: «گريه من براى پيروزى نيست؛ بلكه، متأسفم چرا اين فرزندم حسين كه امروز تشنه كامانى را سيراب كرد، همين سيراب شدگان (از اهل كوفه)، فردا در كربلا او را تشنه كام خواهند كشت. »
روشن است كه اين سخنِ حضرت را، تنها راوى يعنى عبدالله بن قيس نشنيد، بلكه بيشتر مردمى كه پيرامون علىعليهالسلام
گرد آمده بودند، آن را شنيدند.
با اين اوصاف، آيا رواست كسى بگويد: امام وقتى به زمين كربلا رسيد، احتمال داد گفته پدرش با آن سفر قابل تطبيق باشد؟!
قصه كربلا قصه اى نيست كه محارم اين خاندان، به تمام خصوصيات و حوادث آن آگاه نباشند. در اثبات اين سخن، باز هم اوراقى از تاريخ را مرور مى كنيم:
در كتاب «قاموس الرجال»، در ذيل نام «حبيب»، داستان ملاقات ميثم و حبيب آمده است كه در شرح حال ميثم تمّار مى توانيد آن را بخوانيد.
طبرى از ابو مخنف نقل مى كند: امام حسينعليهالسلام
از مكه با زن و فرزند حركت كرد و اين خبر به محمد بن حنفيه (كه در آن هنگام در مدينه بود) رسيد. محمد كه در تشتى وضو مى ساخت، با شنيدن اين خبر سخت گريان شد، آن قدر گريست كه صداى افتادن قطرات اشكش در تشت به گوش مى رسيد».
در اينجا اين پرسش وجود دارد كه محمد حنفيه چرا گريه مى كرد؟ اگر او هم مانند امام اميد به پيروزى داشت، نبايد مى گريست. اگر خبر تأثّرانگيز نيست و سخن از فتح و پيروزى و اميد به پيروزى ملى مردم كوفه است پس گريه براى چيست؟! آيا جز اين است كه گريه گوشزد يك پيش آمد حساب شده اى است كه محارم اين خاندان كم و بيش از آن آگاهند؟
در كتاب «اربعين الحسينيه» آمده است كه حضرت باقرعليهالسلام
فرمود: «چون امام حسين از مدينه آهنگ كوفه كرد، زنان بنى عبدالمطّلب مجلسى براى سوگوارى فراهم كردند. امام حسينعليهالسلام
چون از اين اجتماع آگاه شد، به آن مجلس رفت و فرمود: اى زنان عبدالمطلب، خدا و رسول راضى نيستند اين سِرّ ناگفتنى را فاش كنيد. شما را به خدا نوحه سرايى نكنيد. زنان هاشمى گفتند: ما اگر براى تو نگرييم، گريه خود را براى كدام مظلوم ذخيره كنيم؟ امروز مانند روز رحلت رسول خدا و على و فاطمهعليهمالسلام
و ساير دختران پيامبر است و اشك هاى ما بى اختيار جارى است».
چرا زنان هاشمى محفل سوگوارى تشكيل مى دهند؟ در حالى كه حركت امام بايد زنان حرمسرا و خاندان رسالت را به سرور آورد؛ زيرا سخن از اميد به پيروزى و تأسيس حكومت است!
بديهى است، آنان مى دانند كه اين حركتِ امام به سوى قربانگاه است نه پيروزى و تشكيل حكومت. آنها از رسول خدا شنيده اند كه فرزند عزيزش در كربلا شهيد مى شود و با عزم امام، خاطره هاى مكنون را فاش مى سازند و هماهنگ مى گريند و با اين كارشان مى گويند: «امام در اين سفر در خون پاك خود دست و پا خواهد زد!»
امام از اين آشفتگى و آشكارسازى راز، ناراحت مى شود و مى فرمايد: «چرا سِرّ مكنون را فاش مى كنيد؟»
آنان گفتند: «اى حسين بن على، ما را از گريه بازمى دارى؟ چگونه ساكت شويم و اشك نريزيم؟!»
ممكن است كسى بگويد: چرا خود را در بن بست مى افكنيد و مى گوييد: امام آگاه بود كه سرنوشتش چيست؟ در اين صورت چرا به يك اقدام مرگبار و تهلكه آميز دست يازيد؟ چرا حادثه اى را آفريد كه در آن خود و يارانش كشته شدند و اهل بيتش به اسيرى رفتند؟
در پاسخ چنين كسى بايد گفت حسينعليهالسلام
يك رسالت تاريخى دارد كه بايد روى تاريخ را سفيد كند و آيندگان بدانند خدمتگزار اسلام كه بود و چگونه بايد باشد؟
رسالت او رسالتى بود كه از ناحيه مصلحت اسلام، در سرنوشت زندگى امام پيش بينى شده بود و تنها اين راه خواسته خداوند متعال و رسول خدا و پدرش اميرمؤمنان- است. از اين جهت است كه عزم راسخ حسينعليهالسلام
با سخنان امثال ابن عباس و ديگران كه در صدد منصرف كردن او بودند، متزلزل نگشت. آنها نمى دانند وظيفه حسين چيست؟ ولى امام مى داند به كجا مى رود و چه مى شود. و از چه راه بايد برنامه را پياده كند.
دقت در پاره اى از اسناد و مدارك:
1- در تاريخ طبرى
جريان برخورد زهيربن قين با امامعليهالسلام
، از ابومخنف نقل شده است: «زهير پس از برگشت از حضور امام حسينعليهالسلام
به ياران خود گفت: «هركدام از شما مايليد با من باشيد، بسيار به هنگام است و هركدام كه رفتنى هستيد، بدانيد اين جدايى هميشگى است. » زهير در راه برگشت از مكه مى كوشيد با امام روبه رو نشود امّا به هرحال اين اتفاق رخ داد. او در اين برخوردِ كوتاه چه ديد و شنيد! كه به خيمه آمد و با همه كسانش وداع كرد؟ آيا امام از او خواست يارى اش كند تا كوفه را تسخير كنند؟ و گفت: اگر با ما همكارى كنى آينده خوشى دارى و چون از اعيان كوفه هستى مقام بزرگى در حكومت آينده نصيب تو خواهد شد؟! اگر زهير از سخنان امامعليهالسلام
اين گونه برداشت كرده بود، پس نبايد اميد ملاقات هاى بعدى را با كسان خود قطع كند و آنان را از زندگى خرّم تر در آينده مأيوس نمايد».
از رفتار زهير مى توان فهميد كه امامعليهالسلام
حقيقت امر را بر او آشكار كرده و يادآورى هايى به او نموده است. پس حسينعليهالسلام
هم مى دانست عاقبت كار چه مى شود و هم به زهير وعده نيل به شهادت در راه انجام وظيفه را داده بود. جز اين وعده و دانش امام به آينده روشن و صحنه كربلا، چيزى موجب سخنان زهير در جمع ياران خود نيست.
2- در الكامل
دو پيشامد نقل شده است كه مجموع آن را در اينجا خلاصه مى كنيم:
الف- امام خبر شهادت مسلم را در «ثعلبيه» و برادر رضاعى اش (يقطر) را در «زباله» شنيد، اما هيچ ترديد و خللى در اراده و عزم راسخ او پيدا نشد و به راه خود ادامه داد.
ب- امام پس از شنيدن اين خبر، به ياران خود اعلام كرد: «شيعيان ما راه پيمان شكنى در پيش گرفتند و ما را تنها گذاشتند، هركس مى خواهد برگردد مانعى ندارد، ما به كمك كسى نياز نداريم».
اين اعلان عمومى براى آن بود كه همه بدانند امام به كجا مى رود و گمان نبرند كه كوفه مقصد است و حكومت كوفه در انتظار آنهاست و در پى اين اعلان بود كه گروهى، جز كسانى كه از مكه با امام همراه بودند، از آن حضرت جدا شدند.
ج- برگشت اين افراد و دريافت آن اخبار دردناك، در عزم راسخ امام خللى وارد نساخت و به راه خود ادامه داد تا به منزلگاه عقبه رسيد.
د- در عقبه نيز مرد عربى با او ملاقات كرد و وضع اسفبار كوفه را برايش گفت كه: «اگر به كوفه روى جاى پايى جز نوك نيزه ها و لبه تيز و برنده شمشيرها ندارى». و به او سوگند داد كه از تصميم خود منصرف شود.
امام فرمود: آنچه گفتى بر ما پوشيده نيست و تذكرات تو چيز تازه اى بر آگاهى هاى ما نيفزود. امّا من تصميم ديگرى دارم؛ زيرا اراده حق چيزى نيست كه من بتوانم در برابر آن تصميمى بگيرم؛ يعنى مأموريتى است كه براى انجام آن مى روم.
همه اين سخنان و اخبارِ صد در صد منطقى، در اراده امام كوچك ترين تزلزلى ايجاد نكرد و با تصديق گفتار، به راه خود ادامه داد. آيا باز هم امام از عاقبت كار ناآگاه است و با اميد به پيروزى و تشكيل حكومت ادامه سفر مى دهد؟ و به اتكاى نيروى مردم بىوفا و پيمان شكن در اين وادىِ خطرناك قدم مى گذارد؟ يا اين كه ظاهر امر جريانى است و باطن آن چيزى ديگر؟
آرى، هيچ چيز برحسينعليهالسلام
پوشيده نبود و هيچ عاملى نمى تواند موجب انصراف او گردد. بلكه بعد از گفتگو باز هم به راه ادامه مى دهد تا هرچه زودتر به ميعادگاه برسد و در محل مأموريت، انجام وظيفه كند.
3- ماجراى داستان ملاقات امام حسينعليهالسلام
با چهارنفرى كه از كوفه مى آمدند، در الكامل
چنين آمده است: امام از وضع كوفه و از قيس بن مسهّر- پيام آور خود- پرسيدند. آنها گفتند: «قيس شهيد شد» امام با شنيدن اين خبر گريست و با حال گريان اين آيه را تلاوت كرد:(
فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ...
).
سؤالى كه در اينجا به ذهن مى رسد اين است كه: از اين برخورد و گفتگوها و سخنان امام و تمسك به آيه مذكور، چه چيزى برداشت و استنباط مى شود؟ پاسخى كه امام از وضعيت كوفه مى شنود يأس آور است. مردم به پيروى از اربابان نابخرد و ستمگر خود، شمشيرها را از غلاف بيرون كشيده، آماده جانبازى براى حكومت جبار يزيد و قطعه قطعه كردن اجساد پاكان روزگار، جوانان اهل بيت عصمت و شخص امام مظلوم و بى ياورند. در چنين وضعيتى اگر باز هم بگوييم كه امام به پيروزى اميد دارد، سخنى است كه هيچ عقل و منطقى آن را نمى پذيرد. امّا با همه اين ها در تصميم امام خلل وارد نمى شود. روشن است كه مطلب مهمى در پيش رواست كه امام از آن آگاه است. از اين جهت پس از خبر شهادت قيس آيه مباركه:(
فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ...
)
را تلاوت مى كند.
منشأ اين پرسش ها و تلاوت آيه اين است كه امام براى برانداختن اين حكومت و احياى حكومت قرآنى و برنامه هاى مترقى اسلام، حركت كرد و به رسالت خويش عمل نمود.