بخش دوّم: حوادث پس از عاشورا
حوادث پس از عاشورا
1- شب يازدهم (شام غريبان)
عاشورا، با غم و اندوهى سنگين و جان فرسا پايان يافت. شب كه فرا رسيد، آتش جنگ با فروكش كردن تحرّك ميدان، فرو نشست. لشكر عمربن سعد، مست غرور پيروزى بودند و جهت دريافت جايزه هاى آنچنانى دل خوش كرده و درانتظار به سر مى بردند. عمربن سعد و تمامى يزيديان كه نماز مجسّم را سر بريدند و به جنگ همه جانبه با دين رفتند و در جهت از پاى در آوردن نخل ايمان، كمر بستند، رياكارانه، باچهار هزار نفر نماز مغرب و عشا را به جماعت برگزار كردند!
2- روز يازدهم محرم
عمر بن سعد در اين روز دستور داد اجساد لشكرش را جمع آورى كرده، پس از گزاردن نماز بر اجساد آنها، به خاك بسپارند، ليكن پيكر پاك امام حسينعليهالسلام
و يارانش با وضع اسفبار و رقت انگيزى در قتلگاه برجاى ماند.
بعد از ظهر روز يازدهم، عمربن سعد فرمان داد بازماندگان نهضت كربلا را به رسم اسارت، سوار برشتران، به سوى كوفه به حركت درآورند. از سوى اهل حرم پيشنهاد شد آنان را از قتلگاه عبور دهند تا براى آخرين بار با عزيزان خود وداع كنند و اين پيشنهاد عملى شد.
زنان و دختران امامعليهالسلام
با ديدن اجساد قطعه قطعه و عريان شهدا، از خود بى خود شدند. زينبعليهالسلام
در كنار پيكر برادرش حسينعليهالسلام
دست خود را زير گردن بى سر برادر نهاد و به سوى آسمان بلند كرده، گفت:
«إِلهي تَقَبَّلْ مِنّا هذا الْقُرْبان»؛
«خداى من! اين قربانى را از من بپذير. »
آيا اين استوارى و شجاعت ويژه را در زنى غير از زينبعليهالسلام
مى توان سراغ گرفت؟!
ديدن آن صحنه براى همگان، به ويژه براى امام سجادعليهالسلام
كه در حال كسالت و بيمارى بود، بسيار دشوار مى نمود. حال آن حضرت دگرگون شد كه زينب به ايشان گفت:
«ما لِي أَراكَ تَجُودُ بِنَفْسِكَ يا بَقِيّةُ جَدِّي وَ أَبِي وَ أخِي».
«اى يادگار جد، پدر و برادرم! چرا جان خود را به خطر مى اندازى؟»
و افزود: «به خدا قسم! اين واقعه از زمان هاى پيش، مورد پيش بينى جدم و پدرت بوده است و در آينده گروهى كه ميثاق آنان بر هميارى با شهدا بسته شده است، اين اجساد را به خاك خواهند سپرد. آنان اين اعضاى پراكنده را جمع آورى و دفن مى كنند و پرچمى روى اين قبرها نصب خواهند كرد كه تا ابد و در همه ادوار تاريخى به اهتزاز در خواهد آمد و پيروان كفر و طاغوت هاى زمان، همواره مى كوشند تا اين چراغ پر فروغ الهى را خاموش كنند ليكن جز روشن تر شدن اين چراغ، نتيجه اى عايد آنها نخواهد شد. »
در كربلا به سيّد سجاد، عمه گفت
|
|
بيند جهان، شكوه نمايان كربلا
|
اين شعله را زبانه بُوَد در زمانه ها
|
|
بى انتهاست چشمه جوشان كربلا
|
در بارگاه شام چنين گفت با يزيد
|
|
زينب، طلايه دار و سخندان كربلا
|
هرگز تو را توان شكست قيام ما نبود
|
|
نبود خزان به رونق بستان كربلا
|
در آخرين لحظاتى كه اهل بيت، در كربلا، كنار جسدهاى شهيدانشان به عزادارى مشغول بودند، سكينه در كنار پدر، زبان به تظلّم گشود و گفت:
«پدرم! به سرهاى بى پوشش ما بنگر. به دل هاى خونين و غمبار ما نظر كن و به عمه ام (زينب) كه چگونه مورد ضرب و شتم دشمنان قرار گرفته است؟ و چه سان مادرم را كشان كشان از كنار شهيدان دور نموده آماده حركتش مى كنند؟!»
و
بدين ترتيب، در حالى كه اسرا 72 تن از شهداى خود را روى زمين نظاره گر بودند، از كربلا بيرون رفتند.
كلام زينب در قتلگاه
بلاذرى مى نويسد: هنگامى كه اسيران را عازم كوفه كردند، زنان شيون سوزناكى سردادند و به ماتم نشستند و زينب دختر علىعليهالسلام
فرياد مى زد:
«اى محمد، فرشتگان آسمان برتو درود فرستند- اين حسين تو است با بدن عريان و قطعه قطعه شده، در خاك افتاده است. اى محمد، اين دختران تو هستند كه آنها به اسارت مى روند و اينان ذريه تو هستند كه به قتل رسيده اند، و نسيم صحرا بر آنان مىوزد».
عمربن سعد فريب كارانه بر بدن هاى مزدوران خود نماز خواند و آنان رابه خاك سپرد، در حالى كه بدن نماز مجسّم و راستين و يارانش هنوز روى زمين، بدون كفن بر جاى مانده بودند؛ صحنه به گونه اى بود كه وقتى غلام زهيربن قين، كه از سوى همسر زهير كفنى براى او به قتلگاه آورده بود، ب مشاهده آن منظره، كفن را به كنارى انداخت و به همسر زهير گزارش داد شرمم آمد كه بدن «عبد» را كفن كنم در حالى كه بدن «مولا» بى كفن، روى خاك باشد!
زينب در كنار جسد بى سرِ برادرش، در قتلگاه، چنان فرياد غم آلود كشيد كه به گفته راوى، دوست و دشمن را به گريه واداشت. سيدبن طاووس در لهوف مى نويسد: او به جدّ خود خطاب كرد و فرمود:
«... يا مُحَمَّداهُ! صَلّى عَلَيْكَ مَلائِكَةُ السَّماءِ هذا حُسَيْنٌ بِالعَراءِ، مُرَمَّلٌ بِالْدِّماءِ مُقَطَّعُ الأَعْضاءِ، وَبَناتُكَ سَبايا، إِلَى اللهِ الْمُشْتَكى وَإلى مُحَمَّد الْمُصْطَفى، وَإلى عَلِيٍّ الْمُرْتَضى، وَإِلى فَاطِمَةَ الزَّهْراءِ، وَإِلى حَمْزَةَ سَيِّدِ الشُّهَداءِ. يامُحَمَّداهُ! هذا حُسَيْنٌ بِالْعَراءِ تَسْفي عَلَيْهِ الصَّبا: قَتيلُ أَوْلادِ الْبَغايا، واحُزْناهُ! واكُرْباهُ عَلَيْكَ يا أَبا عَبْدِاللهِ! اَلْيَوْمُ ماتَ جَدّي رَسُولُ اللهِصلىاللهعليهوآله
يا أَصْحابَ مُحَمَّد! هؤُلاءِ ذُرِّيَّةِ الْمُصْطَفى يُساقُونَ سَوْقَ السَّبايا.
و در روايت ديگر آمده است كه گفت:
«يامُحَمَّداهُ! بَناتُكَ سَبايا وَذُرِّيَّتُكَ مُقَتَّلَةٌ، تَسْفي عَلَيْهِم رِيحُ الصَّبا وَهذا حُسَيْنٌ مَجْزُوزُ الرَّاْسِ مِنَ الْقَفا مَسْلُوبُ الْعَمامَةِ وَالرِّداءِ، بِأَبي مَنْ أَضْحى عَسْكَرُهُ في يَوْمِ الاْثْنَيْنِ نَهْباً!
بَأَبي مَنْ فُسْطاطُهُ مُقَطَّعُ الْعرى.
بِأَبي مَنْ لا غائِبٌ فَيُرتَجى وَلا جَريحٌ فَيُداوى.
بِأَبي مَنْ نَفْسي لَهُ الْفِداءُ.
بِأَبي الْمَهْمُومُ حَتّى قَضى.
بَأَبي الْعَطْشانُ حَتّى مَضى.
بِأَبي مَنْ شَيْبَتُهُ تَقْطُرُ بِالدِّماءِ.
بِأَبي مَن جَدُّهُ مُحَمَّدٌ المُصْطَفى.
بِأَبي مَنْ جدُّهُ رَسُولُ إِلهِ السَّماءِ.
بِأَبي مَنْ هُوَ سِبْطُ نَبِىِّ الْهُدى.
بِأَبي]إبنُ [مُحَمَّدٌ الْمُصْطَفى.
بِأَبي]إبنُ [خَديجَةُ الْكُبْرى.
بِأَبي]إبنُ [عَلِيٍّ الْمُرْتَضى.
بِأَبي فاطِمَةُ الزَّهْراءِ سَيِّدَةِ نِساءِ العالَمينَ.
بِأَبي مَنْ رُدَّتْ لَهُ الشَّمْسُ حتّى صَلّى».
زينب در قتلگاه به گونه اى حزن آلود سخن گفت كه دوست و دشمن بر حال او اشك ريختند:
«قالَ الرّاوي: فَأَبْكَتْ وَاللهِ كُلَّ عَدُو وَصَديق».
زينبعليهالسلام
در حالى كه نعش عريان و بى سر دو پسر، هفت برادر، چهار عموزاده (پسران عقيل) و چند تن برادرزاده و اجساد ياران و اصحاب حسينعليهالسلام
را در قتلگاه بر روى زمين تفتيده مشاهده كرد، در كنار پيكر برادرش حسينعليهالسلام
با سوز دل گريست.
حركت كاروان، همراه سرهاى شهدا
سرهاى شهدا را ميان قبايل تقسيم كردند و همراه اسرا به حركت در آوردند.
زينب در كنار پيكر بى سر حسينعليهالسلام
به گونه اى مى گريست كه راوى مى گويد:
«به خدا سوگند زينب با گريه اش هر دوست و دشمنى را گرياند!»؛ (فأبْكَتْ وَاللهِ كُلَّ عَدُوٍّ وَصَدِيقْ).
در روز يازدهم بود كه ضرب و شتم بازماندگان شهيدان، توسط سپاه عمربن سعد صورت گرفت؛ به طورى كه يكى از وقايع نگاران كربلا مى نويسد: سكينه دختر امام حسينعليهالسلام
آنچنان جسد پدر را در بر گرفته بود كه جمعى از لشكر عمرسعد وى را به ضرب تازيانه از او جدا كردند؛ «ثُمَّ إِنَّ سُكَيْنَةَ
إعتَنَقَتْ جَسَدَ أَبيها الحُسَيْنِعليهالسلام
فَاجْتَمَعَ عِدَّةٌ مِنَ الأَعْرابِ حَتّى جَرُّوها عَنْهُ».
تعداد اسيران
در منابع معتبر، در مورد تعداد اسيران كربلا، اتفاق نظريه وجود ندارد. اسيران آل ط-ه مركّب از سه گروه: زنان؛ كودكان و جمعى از مردان بودند، ولى از حيث تعداد، هريك از گروه ها، نظريه اى داده اند.
در حديثى آمده است امام سجادعليهالسلام
فرمود: ما- دوازده تن از مردان- را در حالى كه به غُل و زنجير بوديم وارد مجلس يزيد كردند؛ «أَدْخَلَنا عَلى يَزِيد وَ نَحْنُ إِثْنى عَشَرَ رَجُلاً مَغْلُولا».
در گزارشى ديگر آمده است، زنان اهل بيت امام حسينعليهالسلام
بيست نفر بودند
همچنين در برخى از كتاب هاى تاريخى، اسامى هفده تن از زنان اسير را ذكر كرده اند.
ابن اثير در «الكامل فى التاريخ» مى نويسد: «سرهاى شهداى اهل بيت سيدالشهداعليهمالسلام
به هيجده مى رسيد و شصت سر مربوط به شيعيان بود».
3- روز دوازدهم محرّم
مسجد حنّانه
مسجد حنّانه در جايگاه ستونى از گچ و آجر كه «عَلَم» ناميده مى شد، احداث شده است و تاريخ بناى اين مسجد در دست نيست. اميرالمؤمنينعليهالسلام
در دوران خلافت، در دل شب ها، كنار آن نماز مى خواند. اين عَلَم در زمان هاى پس از عاشورا نيز باقى بوده است. نوشته اند: هنگامى كه جسد مطهر اميرالمؤمنينعليهالسلام
را در دل شب مخفيانه و غريبانه تشييع مى كردند، از كنار ديوار آن مسجد عبور دادند، ديوار آن مسجد به نشانه احترام به انحناء گراييد، به همين جهت آن را حنّانه خواندند و بر همين اساس خواندنِ دو ركعت نماز در آن مسجد وارد شده است.
در برخى از كتب مربوط به تاريخ كربلا آمده است: شب دوازدهم، اسراى كربلا را به طور موقّت در كنار مسجد حنّانه جاى دادند و سر مطّهر سالار شهيدان را در ميان اين مسجد نهادند تا فردا]روز دوازدهم «با برنامه خاصّى، اسرا را وارد شهر نمايند و از اين رو در آنجا زيارت امام حسينعليهالسلام
وارد است.
و قابل ذكر است كه برخى از صاحب نظران روز ورود اسرا به كوفه را سيزدهم محرّم مى دانند.
روز دوازدهم روز ورود اسراى كربلا به رهبرى زينب كبرى به كوفه است. از عجايب روزگار است كه زينبعليهالسلام
روزى در كوفه به عنوان دختر خليفة المسلمين و همچنين بزرگ ترين بانوى اسلام، كرسىِ تدريس تفسير قرآن براى زنان اداره مى كند و روزى نيز رهبرى كاروان اسيران را
به عهده مى گيرد، با وضعيتى آشفته و داغدار، در حالى كه مادر دو شهيد، خواهر هفت شهيد، عمه چند شهيد و خاله برخى از شهداست.
در آستانه شهادت امير مؤمنانعليهالسلام
، در 21 ماه مبارك رمضان سال چهل هجرى، كه لحظاتى به ارتحال خورشيد ولايت مانده بود، هنگام خداحافظى با پدر، زينب از پدر پرسيد: امّ ايمن به من گفته است كه پيامبرصلىاللهعليهوآله
فرمود: حسينِ مرا در كربلا خواهند كشت. آيا اين سخن صحّت دارد؟ امير مؤمنانعليهالسلام
فرمود: «الْحَدِيثُ ما حَدَّثَتْكِ اُمُّ اَيْمَن... »؛ «آنچه كه امّ اَيمن به تو گفته، صحيح است. » (وافزود:) مى بينم تو و جمعى از اهل بيت به عنوان اسير وارد كوفه مى شويد، در حالى كه شما را خارجى مى نامند. مردم شادمانند و شهر را آذين بسته اند! (سپس فرمود:) هنگامى كه رسول خداصلىاللهعليهوآله
خبر شهادت حسين در كربلا را به ما دادند، افزودند: ابليس با مسرّت خاصى فرزندان و دستياران خود را جمع كرده، مى گويد: من قصاص خود را از فرزند آدم گرفتم.
4- ورود اهل بيت به كوفه
روز ورود اهل بيت به كوفه، شهر كوفه از طرف حكومت تعطيل شد. مأموران ابن زياد كوفه را تحت نظر گرفتند و دستور صادر شد: هيچ كس با سلاح از منزل بيرون نيايد و به دنبال آن دستور، ده هزار سواره، كوچه و بازار و راه ها و خيابان ها را محاصره كردند تا مبادا غيرت و حميّت مردم به جوش آيد و بر ضدّ حكومت به پا خيزند و از طرفى فرمان داده شد سرها را جلو كاروان حمل نمايند تا بدينوسيله ترس و واهمه در مردم ايجاد گردد و تسليم حكومت شوند.
با ديدن آن منظره، اهل كوفه نوحه سردادند و گريه كردند. حضرت زين العابدينعليهالسلام
فرمود:
«أَ تَنُوحُونَ وَ تَبْكُونَ مِنْ أَجْلِنا؟ فَمَنْ ذَا الَّذي قَتَلَنا؟!».
«شما به خاطر ما نوحه مى خوانيد و مى گرييد؟ پس چه كسى افراد ما را كشت؟!»
در مقتل ابى مخنف است كه راوى گويد: از حج بر مى گشتم كه وارد كوفه شدم، بازار تعطيل بود، ديدم گروهى از مردم گريانند و برخى خندان. زن هاى كوفه را ديدم گريبان پاره كرده، موها از هم مى افشانند و به صورت مى زنند. نزد پيرمردى رفتم و پرسيدم: قضيّه چيست؟ آيا مراسمى داريد كه من متوجّه آن نيستم؟ دست مرا گرفت و به كنارى برد و گريه سختى نمود و گفت: مراسمى نداريم، گريه آن دسته به خاطر دو لشكر است: قشون شكست خورده و لشكر پيروز. گفتم: كدامند آن دو لشكر؟ گفت: قشون حسين كه شكست خورده و لشكر ابن زياد كه چيره گشته است. در اين هنگام گريه بلندى كرد، هنوز كلامش تمام نشده بود كه صداى بوق و كرنا به گوش رسيد و كاروان اسرا را وارد ساختند. در همان لحظه سر امام حسينعليهالسلام
را ديدم كه نور از آن ساطع بود. گريه بر من غالب شد، آنگاه اسيران را ديدم، امام زين العابدين بر شتر بى جهازى سوار بود و از پاهاى او خون مى ريخت. سپس زن زيبايى را ديدم كه برشتر بى جهاز سوار بود. پرسيدم: اين زن كيست؟ گفتند: امّ كلثوم است. با فرياد مى گفت:
«يا أهْلَ الْكُوفَة غُضُّوا أبْصارَكُمْ عَنّا... ».
«اى مردم، چشمان خود از ما بپوشيد. آيا از خدا و رسول شرم نداريد كه به سوى حرم رسول الله نگاه مى كنيد، در حالى كه اسيرند؟!»
آنگاه به باب بنى خزيمه ايستادند:
«فَلَمّا نَظَرَتْ اُمُّ كُلْثُومُ إلى رَأسِ أَخِيها بَكَتْ وَ شَقََّتْ جَيْبَها».
«چون نگاه امّ كلثوم به سر برادر افتاد، گريست و گريبان چاك زد»
و گفت:
ماذا تَقُولُونَ إِذْ قالَ النَّبِىُّ لَكُمْ ماذا فَعَلْتُمْ وَأَنْتُمْ آخِرُ الاُْمَمِ
بِعِتْرَتي وَ بِأَهْلي بَعْدَ مُفْتَقَدي مِنْهُمْ أُسارى وَمِنْهُمْ ضُرِّجُوا بِدَمِ
ما كانَ هذا جَزائي إِذْ نَصَحْتُ لَكُمْ أَنْ تُخْلِفُوني بِسُوء في ذَوي رَحِمي
إِنِّي لاََخْشى عَلَيْكُمْ أَنْ يَحِلّ بِكُم مِثْلَ الْعَذابِ الَّذِي يَأْتِي عَلَى اْلأُمَم
- طبق نقل برخى از ارباب مقاتل، زينب روز دوازدهم در كوفه خطبه اى خواند و بر مردم خموشِ تماشاچى، كه با هركه به قدرت مى رسيد كنار مى آمدند، برآشفت.
- احتمالاً روز دوازدهم بود كه: زينب در مجلس عبيدالله، انقلابى به پا كرد و جلسه را بر ضدّ عبيد الله شوراند و در پاسخ او كه پرسيده بود، كار خدا را در كربلا چگونه ديدى؟
گفت: «مَا رَأيْتُ إلاّ جَمِيلا»!
- زينب با لباس بسيار عادى و كهنه وارد كوفه شد: ابن نما در «مثيرالأحزان» مى نويسد: «لَبِسَتْ اَرْدَأَ ثِيابَهَا» و مفيد در «ارشاد» مى گويد: «لَبِسَتْ أرْذَلَ ثِيَابَها»؛ «پست ترين و بى ارزش ترين لباس را پوشيد. » و مى گفت: ما در پاى نخل اسلام، نه تنها خون داديم، بلكه آسايش و راحتى را هم فدا كرديم.
زنى هنگام ورود اسرا پرسيد: «مِنْ أَيِّ الاُْسارى أَنْتُنَّ؟»؛ «شما اسيران كدامين قبيله ايد؟» پاسخ دادند: «نَحْنُ أُسارى آلِ مُحَمَّدصلىاللهعليهوآله
»؛ «ما از خاندان آل محمّديم. » آن زن دويد و چادرى برايش آورد.
با اينكه پس شهادت حسين و يارانشعليهمالسلام
زمينه سخن گفتن فراهم نبود، اما زينب در آغاز ورود به كوفه، همچون شام، جنايات امويان و خيانت كوفيان و مظلوميت اهل بيتعليهمالسلام
را با كمال شهامت بيان كرد و صحنه اى به وجود آورد كه دشمن هرگز آن را پيش بينى نمى كرد. يكى از ناظران و تماشاچيان مى گويد: زينبعليهالسلام
در آن روز مسأله ن ممكنى را ممكن ساخت و با اراده اى پولادين، جلسه را براى سخن گفتن و افشاگرى مهيّا ساخت؛ به گونه اى كه «فَارْتَدَّتِ الاَْنْفاسُ وَ سَكَنَتِ الاَْجْراسُ»؛ «نفس ها در سينه ها حبس شد و زنگ ها از صدا افتادند. » به قول شاعر:
در سينه ها خفتند آواى جَرَس ها اندر گلو ماندند فرياد نَفَس ها
قهرمان كربلا، درآن جوّ نامساعد، در خطبه اى، حمد وثناى الهى گفت و نسب و شخصيت خانوادگى خود را بازگو كرد. مردم كوفه، بهويژه تماشاچيان را مورد نكوهش قرار داد و آنان را از پيامدهاى ناگوار كارشان آگاه ساخت و بانگ سرزنش زد كه:
«وَيْلَكُمْ يا أَهْلَ الْكُوْفَةِ! أَ تَدْرُونَ أَيَّ كَبِد لِرَسُولِ اللهِ فَرَيْتُمْ؟ وَ أَيَّ كَريمَة لَهُ أَبْرَزْتُمْ؟ وَ أَيَّ دَم لَهُ سَفَكْتُمْ؟ وَ أَيَّ حُرْمَة لَهُ انْتَهَكْتُمْ؟ لَقَدْ جِئْتُمْ شَيئاً إدّاً، تَكادُ السَّمواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ، وَ تَنْشَقُّ الاَْرْضُ، وَ تَخِرَّ الْجِبالُ هدّاً... ».
«واى بر شما! اى اهل كوفه، آيا مى دانيد كه چگونه جگر رسول الله را پاره پاره كرديد؟ و نواميس او را در ديد عموم قرار داديد و چه خونى از پيامبر ريختيد و چه حرمتى از آن حضرت را هتك كرديد. كار عجيبى از شما سرزد كه جا دارد آسمان ها متلاشى و زمين شكافته و كوه ها پراكنده شوند!»
زينب در كوفه توفان به پاكرد و همه را مبهوت ساخت، تا آنجا كه امام سجادعليهالسلام
خطاب به وى گفت:
«اُسْكُتي يا عَمَّةَ فَأَنْتَ بِحَمْدِاللهِ عالِمَةٌ غَيْرَ مُعَلِّمَة، وَ فَهِمَةٌ غَيْرَ مُفْهَّمة».
«عمه! سخن بس كن. سپاس خداى را كه تو داناى مكتب نرفته و حكيم استاد نديده اى. »
زينب سكوت را برگزيد و لب فرو بست، ليكن شيون و ناله اى عظيم شهر را فر گرفت. اين سخن امام سجادعليهالسلام
به عمه اش زينب، دليل بر احاطه و آگاهى زينب از علوم لدنّى او است.
زينبعليهالسلام
، پس از عاشورا و در وضعيت بسيار اسفبار اسارت، در حالى كه به نوشته ابن اثير در «الكامل»، كهنه ترين و بى ارزش ترين لباس هايش را برتن داشت
با ابّهت و شوكت ويژه، بسان فاتح پيروزمندى كه از جنگى طاقت فرسا فاتحانه بازگشته باشد، وارد دارالإماره كوفه و جلسه عبيدالله شد. نوشته اند كه او به گونه اى ناشناس وارد شد.
او چنان بى اعتنا به مجلس گام نهاد كه عبيدالله احساس حقارت كرد وبا خشم پرسيد: «مَنْ هذِهِ المتكبّرة؟»؛ «اين زن متكبر كيست؟» يكى از نديمان پاسخ داد: «هذِهِ زَيْنَبُ بِنْتُ فاطِمَة».
بعضى نوشته اند او گفت: «هذِهِ زَيْنَبُ بِنْتُ عَلِىّ»؛ ولى ابن اثير مى نويسد: كسى به سؤال ابن زياد پاسخ نداد و او سؤال خود را تكرار كرد. زنى از همراهان زينبعليهالسلام
لب به سخن گشود و گفت: «هذِهِ زَيْنَبُ بِنْتُ فاطِمَةعليهالسلام
» و همچنين شيخ مفيد
آورده است: «هذِهِ زَيْنَبُ بِنْتُ فاطِمَة بِنْتُ رَسُولِ اللهصلىاللهعليهوآله
».
علاّمه محسن امين در «اعيان الشيعه»
مى نويسد: ابن زياد به زينبعليهالسلام
نگريست و پرسيد: «كَيْفَ رَأَيْتِ صُنْعَ اللهِ بأَخيكِ وَأَهْلِ بَيْتِكِ؟»؛ «كار خدا را درباره اهل بيت و برادرت چگونه ديدى؟»
زينبعليهالسلام
پاسخ داد:
«ما رَأَيْتُ إِلاّ جَميلاً»؛
«من جز شكوه و زيبايى (بندگى و ايثار) چيزى نديدم»
و بانگ زد و گفت:
«ثَكَلَتْكَ أُمُّكَ يَابْنَ مَرْجانَةَ»؛ «مادرت به عزايت بگريد اى پسر مرجانه. »
او چنان عبيدالله را به محاكمه كشيد و شجاعانه سخن گفت و پاسخ هاى دندان شكن به او داد كه عبيدالله در يك عقب نشينى انفعالى اظهار داشت:
«هذِهِ سَجّاعَةٌ
وَلَعَمْري لَقَدْ كانَ أَبُوكِ شاعِراً وَ سَجّاعاً».
«به جان خودم سوگند! كه اين زن سخنور است و البته پدر او نيز سخنور بود. »
بعضى نوشته اند كه عبيدالله گفت: او زن شجاع و قوى دل است و پدر او نيز چنين بود.
دستورالعمل زينبعليهالسلام
در كوفه
در ايام اسارت، زنان عربِ ساكنِ كوفه به ديدار زينب آمدند، ليكن حضرت آنان را نپذيرفت و فرمود:
«لا يَدْخُلُنَّ عَلَيْنا عَرَبِيَّةٌ إِلاّ أُمُّ وَلَد أَوْ مَمْلُوكَةٌ فَإِنَّهُنَّ سُبينَ كَما سُبينا».
مرحوم جزايرى
مى نويسد: كسى اجازه ديدار از اسرا را نداشت جز كنيزكان كه آنها زحمت اسيرى را ديده بودند و غير عرب؛ از جمله زنان ايرانى؛ زيرا زينبعليهالسلام
فرمود: از زنان عرب جز كنيزكان حق ندارند از ما ديدن كنند، آنان اسيرند همچون ما. از اين بيان به دست مى آيد كه ايرانيانِ حاضر در كوفه، هيچ كدام در كربلا نبودند و در كربلا فقط كوفيان عرب حضور داشتند، حتى از مردم شام نيز كسى در كربلا نبوده است؛ لذا در مروج الذهب
آمده است:
«وَ كانَ جميعُ مَنْ حضر مقتل الحسين من العساكر و حاربه، و تولّى قتله من أهل الكوفة خاصّة لم يحضرهم شاميّ».
«تمام لشكريانى كه كربلا بر ضدّ امام حسين گرد آمدند و جنگيدند، از كوفه بودند و كسى از شاميان در ميان آنان حضور نداشت. »
موضع گيرى فوق نشان مى دهد كه ستم پيشگان حاضر در كربلا، غير عرب نبودند.
5- شب سيزدهم: (شب دفن شهيدان)
- در شب دفن شهدا كه شب سوم شهادت شهداى كربلا بود، امام سجادعليهالسلام
با استفاده از ولايت خويش، بگونه «طىّ الأرض» به يارى بنى اسد در كربلا شتافت و در شناسايى و نيز انجام نماز و دفن شهدا همكارى نمود.
آن حضرت پس از دفن جسدمطهّر پدرش، در حالى كه به شدّت مى گريست، فرمود:
«... طُوْبى لاِرْض تَضَمَّنَتْ جَسَدَكَ الطّاهِرَ، فإنَّ الدُّنْيا بَعْدكَ مُظْلَمَةٌ، وَالآخِرةُ بِنُورِكَ مُشْرِقَةٌ، أمّا الّليْلُ فَمُسَهَّد، والحُزْنُ فَسَرْمَدْ أوْ يَخْتارُ اللهُ لاِهْلِ بَيْتِكَ دارِكَ الّتي أنْتَ بِها مُقيم، عَلَيْكَ مِنِّي السَّلامَ يَابْنِ رسولِ اللهِ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ».
«خوشا به حال زمينى كه بدن پاك تو را در آغوش گرفت. دنيا پس از تو تاريك گشت و آخرت با نور تو نورانى شد. پس از تو شب هايم سخت و حزنم طولانى است تا اينكه خداوند سرايى را كه تو در آن استقرار يافتى، براى اهل بيتت مقرر بدارد. از من به تو درود باد و رحمت و بركات الهى. »
سپس با انگشت مبارك خود روى قبر آن حضرت نوشت:
«هذا قَبْرُ الحُسَيْنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طالِب الَّذي قَتَلُوهُ عَطْشاناً غَرِيباً».
«اين قبر حسين بن على بن ابى طالب است كه او را در حالتى كه لب تشنه بود و غريب، كشتند. »
امام سجاد در آن شب، همچنين پس از دفن بدن مطهّر عباس، عموى بزرگوارش فرمود:
«عَلَى الدُّنيا بَعْدَكَ الْعَفا يا قَمَر بَنِي هاشِم، وَ عَليْكَ مِنِّي السّلامُ مِنْ شَهِيد مُحْتَسَب وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ».
«خاك بر سر زندگى اين دنياى بى حضور تو. اى قمر بنى هاشم، از من درود و سلام باد بر شهيد راه خدا و درود و رحمت الهى برتو باد. »
همانگونه كه پيشتر اشاره شد، مراسم دفن اجساد شهدا دو روز پس از عاشورا، انجام گرفت. اين مراسم توسط مردان بنى اسد، زير نظر امام سجاد برگزار گرديد.
در آن شب همه شهدا، جز بدن هاى على اصغر، حرّ و جون را دفن كردند؛ زيرا على اصغرعليهالسلام
را امام حسينعليهالسلام
دفن كرده بود و بدن حرّ را، به نقلى قبيله اش از صحنه قتلگاه بيرون برده و در جاى ديگر دفن كرده بودند و به نقلى حرّ نيز همراه با ديگر شهدا در كنار مرقد مطهّر ابا عبداللهعليهالسلام
دفن گرديد. و همچنين جون را پس از ده روز، بنى اسد يافتند و درحالى كه خوشبو و معطر بود دفن كردند.
6- دگرگونى هاى خونين در طبيعت
پس از شهادت سالار شهيدان، دگرگونى هايى خونين، در طبيعت مشاهده گرديد؛ دگرگونى هايى كه هريك براى صاحبان بصيرت، درس هاى عبرت آموز و براى غافلان، بانگ «بيدارباش» بود! هنگامى كه امامعليهالسلام
شهيد شدند، چنان تيرگى همه جا را فراگرفت كه ستارگان در آسمان ديده مى شدند:
«إنَّ السَّماءَ أظْلَمَتْ يَوْمَ قَتْلِ الحسين حتّى رأواْ الكَوَاكِبُ».
سيوطى در «درالمنثور» ذيل آيه 29 سوره مباركه دخان
اين حديث را نقل مى كند:
«وَ إنَّ حُسينَ بْنَ عَلِيٍّ يَوْمَ قُتِلَ احْمَرَّتْ السَّماء».
در حديث ديگر آورده است: «... إحْمَرَّتْ آفاقُ السَّماءِ أرْبَعَةَ أشْهُر».
و دگرگونى هاى ديگرى هم گفته اند مانند:
الف: آفتاب با چهره خونين و غمناك ظاهر شد.
ب: زير خشت ها و سنگ ها، خون به چشم مى خورد.
ج: چهره افق تيره و تار شد. سياهى شب بگونه اى خاص همه جا را فراگرفت.
د: از ديوار دارالاماره كوفه، خون جارى گشت.
ه: منادى ميان زمين و آسمان شهادت مظلومانه پسر دخترِ پيامبر خدا را اعلام كرد.
و: بارانِ خون از آسمان باريد.
موارد فوق و ساير موارد در جوامع تاريخى و كتب حديثى شيعه و سنى بهوفور به چشم مى خورد.
مسعودى در «اثبات الوصيه» مى نويسد:
«إِنَّ السَّماءَ بَكَتْ عَلَيهِ أربَعَةَ عَشَر يوماً فَسُئِلَ: ما عَلامَةُ بُكاءِ السَّماء؟ فَقالَ: كانَتْ الشّمْسُ تَطْلَعُ فِي حُمْرَة وَ تَغْرِبُ فِي حُمْرَة»؛
«آسمان در عزاى حسينعليهالسلام
تا چهارده روز مى گريست، از نشانه گريستن آسمان سؤال شد، فرمود: خورشيد با هاله اى از سرخى طلوع و غروب مى كرد.»
در كلام امام صادقعليهالسلام
آمده است كه به زراره گفت:
«يا زُرارَةُ! إنَّ السَّماءَ بكَتْ عَلى الحُسَيْن أَرْبَعِينَ صَباحاً».
«زراره! آسمان تاچهل شبانه روز درسوگ حسينعليهالسلام
گريست. »