7- حركت به سوى مدينه
خبر حادثه كربلا زمانى در مدينه پيچيد كه ابن زياد خبر شهادت امام حسينعليهالسلام
را به والى مدينه- عمرو بن سعيد اشرق- (عمرو بن سعيدالعاص)
اطلاع داد و او اين خبر را در شهراعلان كرد. در اين حال بود كه شيون و زارى به خصوص از خانه هاى بنى هاشم برخاست. والى مدينه با اشاره به قبر پيامبرصلىاللهعليهوآله
گفت: «يَوْمٌ بِيَوْمِ بَدْر يا رَسُولَ الله»؛ «اى رسول خدا، امروز عوض روز بدر!» جمعى از انصار كه گفتار او را مى شنيدند بر او برآشفتند.
برخى از مقتل نويسان نوشته اند والى مدينه دستور داد خانه هاى بنى هاشم را خراب كردند.
كفار، همواره از زخم عميق و خاطره تلخ شكست جنگ بدر ياد مى كردند و پيوسته در صدد انتقام بودند. اميّة بن ابى حذيفه، يكى از فرماندهان و از پرچمداران سپاه كفر در جنگ اُحُد بود كه از شكست مسلمانان در جنگ اُحد خشنود گشت و فرياد مى زد: «يَوْمٌ بِيَوْمِ بَدْر». او به دست توانمند امير مؤمنانعليهالسلام
در همين جنگ به خاك افتاد و به حياتش خاتمه داده شد.
شعار پيشگفته پس از جنگ اُحُد خاموش بود تا اينكه واقعه كربلا بهوقوع پيوست، و يزيد در شام
و والى او در مدينه، كه به ظاهر مسلمان شده بودند، بار ديگر آن شعار ر سرداند.
هنگامى كه خبر شهادت امام و يارانش؛ از جمله دو تن از پسران عبدالله بن جعفر به مدينه رسيد، ابو السلاسل، غلام او، آزرده خاطر شد و گفت: آنچه به روز ما آورد كسى جز حسين نبود! عبدالله بن جعفر با كفش خود بر سر او كوفت و فرمود: چه مى گويى؟ به خدا سوگند اگر در ركاب او بودم جان خود را فدايش مى كردم و افزود: آنچه در اين باره بر من وارد شد چيز مهمى نيست. او سپس در ميان ياران خود حضور يافت و گفت: خداى را شاكرم كه با شهادت حسين ما را سربلند ساخت.
آرى، مؤمنان راستين شهادت را سربلندى مى دانند ولى كفار و منافقان، آن را خسران و زيانبار مى پندارند.
8- اربعين حسينى
براى بررسى «اربعين حسينى» و يافتن پاسخ به اين پرسش كه: «آيا جابر برحسب اتفاق اربعين حسينى را در كربلا گذراند؟» توجه به نكات زير ضرورى است:
الف: خبر شهادت سيدالشهدا و يارانش به گونه اى معجزه آسا، در همه جا به خصوص در مدينه، انتشار يافته بود.
ب: جابر بن عبدالله انصارى، از پيرمردان كهنسال اصحاب پيامبر خداصلىاللهعليهوآله
و از ارادتمندان خاص اهلِ بيت عصمت و طهارت است.
ج: اين حديث در ميان مسلمانان، از پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآله
معروف بوده كه:
«إِنَّ اْلأَرْضَ لَتَبْكي عَلَى الْمُؤمِنِ إِذا ماتَ أَربَعِينَ صَباحاً».
«همانا زمين بر انسان مؤمن، هنگامى كه بميرد، چهل روز مى گريد. »
همچنين امام صادقعليهالسلام
به زراره فرمود:
«يا زُرارَة اِنَّ السَّماءَ بَكَتْ عَلَى الْحُسَينِ أَرْبَعِينَ صَباحاً... ».
«اى زراره، آسمان چهل شبانه روز در سوگ حسينعليهالسلام
گريست. »
د: گرامى داشتن چهلم كسى كه ديده ازجهان فروبسته، يكى ازسنت هاى ديرينه اى است كه نه تنها در ميان مسلمين، كه در ميان نصارا و يهود نيز مورد توجه بوده است.
با توجه به اين نكته ها، شيخ طوسى در كتاب «مصباح المتهجّد» مى نويسد: «روز بيستم صفر، جابر به همراه «عطيه» از مدينه براى زيارت قبر حسينعليهالسلام
به كربلا آمد و اوّل كسى بود كه امام را به عنوان اربعين زيارت كرد».
جابر
جهت تشرف به زيارت امامعليهالسلام
، اوّل در شط فرات غسل كرد و احرام بست و خود را معطر ساخت و با خشوع و خضوع كامل به زيارت شتافت. و هنگامى كه به كنار قبر امام حسينعليهالسلام
رسيد، سه بار تكبير گفت و از شدت حزن و اندوه بيهوش روى قبر سيدالشهدعليهالسلام
افتاد.
- ابن شهرآشوب مى نويسد: سيد مرتضى در بعضى از مسائل خويش گفته است:
«سر مطهّر امام حسينعليهالسلام
را از شام به كربلا بازگرداندند و به بدن او ملحق كردند».
- شيخ طوسى نيز مى نويسد: «زيارت اربعين، به همين علت است».
- در تاريخ «حبيب السير» آمده است: «يزيد سرهاى شهدا را به امام سجادعليهالسلام
تسليم كرد و آن حضرت سرها راروز بيستم صفر به بدن هاى مطهرشان ملحق كردند و سپس به مدينه بازگشتند».
9- جابربن عبدالله انصارى و عطيه
جابربن عبدالله انصارى 94 سال عمر كرد. در 19 غزوه همراه پيامبرصلىاللهعليهوآله
شركت داشت. در جنگ جمل، نهروان و صفين از ياران اميرمؤمنانعليهالسلام
بود و در يكى از جنگ ها چشمش آسيب ديد و از كار افتاد.
جابر در جنگ بدر شركت داشت و در جنگ «اُحُد» پدرش (عبدالله) وى را سرپرست هفت خواهرش نمود و خود به جنگ رفت و به شهادت رسيد ولى در ادامه آن؛ يعنى در جنگ «حَمْراءُ الأسد» جابر شركت جست و در سال بعد هم در جنگ ذات الرقاع حضور يافت. در اين جنگ بود كه پيامبرصلىاللهعليهوآله
از او پرسيد: آيا ازدواج كرده اى؟ جابر پاسخ داد: آرى، فرمود: با چه كسى؟ جابر جواب داد: با فلان زن. رسول اللهصلىاللهعليهوآله
فرمود: چرا با دخترى ازدواج نكردى؟ گفت: پدرم شهيد شد و هفت خواهرم زير نظر من زندگى مى كنند، از اين رو با كسى ازدواج كردم كه سمت مادرى داشته باشد. پيامبرصلىاللهعليهوآله
در حق او دعا كرد. او در جنگ خندق همراه على بن ابى طالبعليهالسلام
مقابل عمرو بن عبد وَدّ حاضر شد. در روز عاشورا امام حسينعليهالسلام
از لشكر عمربن سعد خواست تا از جابربن عبدالله انصارى حقانيت او را جويا شوند.
روزى امام سجادعليهالسلام
همراه امام باقرعليهالسلام
به عيادت جابر رفتند. امامعليهالسلام
به فرزندش فرمود: سر عموى خود را ببوس، جابر كه نابينا بود، پرسيد: اين جوان كيست؟ گفتند: او محمدبن على (امام باقرعليهالسلام
) است. جابر به ياد پيامبر خداصلىاللهعليهوآله
افتاد و سلام آن حضرت را به محمدبن علىعليهمالسلام
ابلاغ كرد.
جابر كه با عطيّه عوفى، يكى از دانشمندان روزگارش، خود را در روز اربعين به كربلا رسانيدند، در شطّ فرات غسل كرد، با دو پارچه مانند حاجيان مُحْرم شد، با سر و پاى برهنه، با دلى پر از غم و اندوه به زيارت قبر محبوب خود، حسينعليهالسلام
مشرّف شدند. در آن هنگام، ورود كاروانى نظر آنان را به خود جلب كرد. جابر به غلامش گفت: اينان كيستند؟ اگر ازكارگزاران يزيدند، خودمان را پنهان كنيم و اگر زين العابدينعليهالسلام
و همراهان او هستند، تو را در راه خدا آزاد مى كنم. غلام رفت و برگشت و گفت:
زين العابدينعليهالسلام
همراه با عمه ها و خواهران و همراهانند. آنان هنگامى كه نزديك شدند، جابر با سر و پاى برهنه از آنان استقبال كرد و همگى گريستند. صداى شيون بلند شد. جابر خود را روى قدم هاى امام سجادعليهالسلام
انداخت و مى بوسيد و تسليت مى گفت؛ امامعليهالسلام
پرسيد: «أَنْتَ جابِر؟» جابر پاسخ داد: «اَنَا جابِر». امامعليهالسلام
سپس فرمود: «اى جابر، اين جا پدرم به قتل رسيد. اين جا جوانان ما را سر بريدند. اين جا خيمه هاى ما را به آتش كشيدند، از اين جا زنان ما را به اسيرى بردند».
(امام سجادعليهالسلام
دركربلا براى جابر و همراهانش، روضه خواند).
عطيه (يا عطا) از بزرگان اسلام و تابعين بود؛ يعنى از صحابه نيست و پيامبر خداصلىاللهعليهوآله
را نديد، ولى به زيارت صحابه نايل آمد. او از بزرگ ترين دانشمندان و مفسّران نامى اسلام است.
عطيه بر ضدّ حَجّاج بن يوسف ثقفى شوريد و سر انجام به فارس گريخت. ثقفى به عطيه دست يافت و از او خواست تا از علىعليهالسلام
بيزارى جويد، ليكن عطيه چنين نكرد... سر و ريش او را تراشيدند و چهار صد تازيانه به او زدند.
او مدتى در خراسان و سپس در كوفه زندگى كرد و در سال 111 ه. ق. بدرود حيات گفت.
10- تحقيقى درباره ورود اهل بيت به كربلا در اربعين
در مورد «ورود جابر در اربعين حسينى به كربلا»، جاى ترديد نيست و آنچه مورد اختلاف ميان ارباب مقاتل است، مسأله «ورود اهل بيت از شام به كربلا» در اربعين است.
محدّث قمى در منتهى الآمال مى نويسد: «خيلى بعيد است كه اهل بيت بعد از اين همه قضايا، از شام برگردند... و به كربلا وارد شوند».
شعرانى در ترجمه نفس المهموم مى نويسد: «رسيدن اهل بيت روز بيستم صفر به كربلا (برحسب عادت) محال است».
ولى بسيارى از صاحب نظران طراز اول؛ از جمله علاّمه جبل عاملى، صاحب كتاب «اعيان الشيعه» روز اربعين را روز ورود جابر و نيز روز ورود اهل بيت به كربل مى دانند.
در اين باره آنچه شهرت دارد، همان نظريه سيدبن طاووس در لهوف است: هنگامى كه اهل بيت امام حسينعليهالسلام
بعد از گذراندن مراحل حساس تبليغى خود- از شام به مدينه بازمى گشتند، در محدوده سر زمين عراق، به رييس قافله پيشنهاد كردند كه آنان را از راه كربلا عبور دهد، اين درخواست عملى گرديد و در كربلا فرود آمدند و در آنجا با جابربن عبدالله انصارى و جماعتى از بنى هاشم ملاقات نمودند و عزادارى ويژه اى بر مزار آزادگان شجاع كربلا بر پا كردند و زنان آبادى هاى مجاور نيز در اين ماتم شركت جستند و چند روزى را اين چنين سپرى كردند سپس عازم مدينه منوره شدند.
ارباب مقاتل توقف كاروان انقلاب در كربلا را سه روز دانسته اند.
امام سجادعليهالسلام
جايگاه واقعه خونين كربلا رابه طور مفصّل براى جابر شرح داد؛ «يا جابِرُ، هيهُنا وَاللهِ قُتِلَتْ رِجالُنا، وَ ذُبِحَتْ أَطْفالُنا، وَ سُبِيَتْ نِساؤُنا، وَ حُرِقَتْ خِيامُنا».
نعمان بن بشير يكى از صحابه پيامبر خداصلىاللهعليهوآله
با هيأتى سى نفره مأمور اعزام كاروان اسيران به مدينه شد (گرچه بعضى از مورّخان از بشير بن حذلم ياد مى كنند ليكن بسيارى از اهل نظر از نعمان بن بشير نام مى برند).
سيدبن طاووس درلهوف مى نويسد: درراه شام ومدينه، سخن ازكربلا پيش آمد و آنان وارد كربلا شدند و سرهاى شهدا را كه به همراه خود آورده بودند، در كربلا دفن كردند، زنان روستاهاى اطراف جمع شدند و زينبعليهالسلام
در ميان آنان از فرط غم، پيراهن چاك زد و بيهوش افتاد و تا سه روز اقامه عزا كردند و سپس به سوى مدينه راه افتادند.
استمرار اربعين
استمرار اربعين حسينى وبرگزارى مراسم اربعين در هر سال بر چه اساسى است؟
در پاسخ به اين پرسش بايد گفت:
الف: شهادت امام حسينعليهالسلام
در مقايسه با ساير شهادت ها، تفاوتى اساسى دارد. امام مجتبىعليهالسلام
در آخرين ساعات زندگى خود به امام حسينعليهالسلام
گفت:
«لا يَوْمَ كَيَوْمِكَ يا أَباعَبدِالله».
امام صادقعليهالسلام
نيز فرمودند:
«إنَّ السَّماءَ بَكَتْ عَلَى الْحُسَينِ أَرْبَعِينَ صَباحاً بِالدَّمِ، وَاْلأَرضُ بَكَتْ عَلَى الْحُسَينِ أَرْبَعِينَ صَباحاً بِالسَّواد و... ».
بنابراين، بايد گفت: اربعين آن حضرت نيز با اربعين شهادت ديگر امامان يكسان نيست.
ب: درباره استمرار اربعين حسينى، احاديث ويژه اى در دست است كه در ساير اربعين ها چنين نيست؛ از جمله، حديث امام عسكرىعليهالسلام
است كه مى فرمايند:
«عَلاماتُ الْمُؤْمِنِ خَمْسٌ؛ صَلاةُ إِحْدى وَ خَمسِينَ وَ زِيارَةُ اْلأَرْبَعِينَ، وَالْجَهْر بِبِسْمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ، وَ التَّخَتُّمُ بِالْيَمينِ، وَ تَعْفيرُ الْجَبين».
در اين حديث، امام عسكرىعليهالسلام
«خواندن زيارت اربعين» را، هر سال در اربعين سالار شهيدانعليهالسلام
، يكى از نشانه هاى مؤمنان راستين دانسته اند.
11- بازگشت كاروان اهل بيت به مدينه
فرياد شيون و زارى، زمانى در مدينه بالا گرفت كه بشير بن حَذْلَم در كنار مسجدالنبى توجه همگان را به خود جلب كرد و با صداى دردآلود خويش گفت:
يْا أَهْلَ يَثْرِبَ لا مُقامَ لَكُمْ بِها قُتِلَ الْحُسَيْنُ فَأَدْمُعي مِدْرارُ
الْجِسْمُ مِنْهُ، بِكَرْبَلاءَ مُضَرَّجٌ وَالرَّأْسُ مِنْهُ عَلَى الْقَناةِ يُدارُ
«اى اهل يثرب، در مدينه نمانيد كه حسين كشته شد و از اين رو است كه اشگم همواره ريزان است.
جسم حسين در كربلا قطعه قطعه گشت و سر او در بالاى نيزه از شهرى به شهر ديگر برده شد. »
بشير، همچنين به مردم خبر داد كه امام سجادعليهالسلام
با خواهران و عمه ها و ديگر همراهان در بيرون مدينه اند. مردم سراغ واردين را از بشير مى گرفتند. بشير جمعيت عظيم و سيل آساى مدينه را به بيرون مدينه هدايت كرد. چنان محشرى از ازدحام جمعيت به پا شد كه تا آن روز كسى چنين اجتماعى را نديده بود. امام سجادعليهالسلام
با چشمانى اشكبار از خيمه بيرون آمدند و به جمع پرشور و هيجان انگيز استقبال كنندگانِ عزادار پيوستند. مردم به امام سجادعليهالسلام
تسليت مى گفتند و ايشان بر چهارپايه اى نشسته، از شدت گريه نمى توانستند خود را نگه دارند. صداى گريه و زارى جمعيت بالا گرفت. امامعليهالسلام
به مردم اشاره كردند تا ساكت شوند، همگان ساكت شدند. آنگاه لب به سخن گشودند و پس از حمد و ستايش الهى، به بيان واقعه پرداختند:
«أَيُّهَا الْقَوْمُ! إِنَّ اللهَ تَعالى- وَ لَهُ الْحَمْدُ- اِبْتَلانا بِمَصائِبَ جَليلَة، وَ ثُلمَة فِى الاْسْلامِ عَظيمَة، قُتِلَ أَبُو عَبْدِاللهِعليهالسلام
وَعِتْرَتُهُ، وَسُبِيَ نِساؤُهُ وَصِبْيَتُهُ، وَ دارُوا بِرَأْسِهِ فِي الْبُلْدانِ مِنْ فَوْقِ عامِلِ السِّنانِ، وَ هذِهِ الرَّزِيَّةُ الَّتى لا مِثْلُها رَزِيَّةٌ... ».
«اى قوم، خداوند تبارك وتعالى را سپاس مى گويم كه ما را با مصائب عظيم و... آزمود. ابوعبدالله الحسين و ياران او كشته شدند و زنان و دخترانش اسير گشتند و همراه با سر او در شهرها گردانده شدند... »
امام سپس افزودند:
«به خدا قسم، اگر پيامبر به جاى وصيت احترام به ما، دستور كشتن ما را مى دادند، اينها بيشتر از آنچه را بر سر ما آوردند، انجام نمى دادند».
12- همسويى
بعد از خطبه امامعليهالسلام
، «صوحان بن صعصعه» كه شخصى معلول بود- برخاست و گفت: «اى پسر پيامبر خدا! من به جهت وضع خاصى كه دارم، توفيق يارى شما را نداشتم وگرنه شما را در كربلا همراهى مى كردم. امامعليهالسلام
عذرخواهى وى را پذيرفتند و وى را مورد تفقّد قرار دادند و از او تشكر كردند»
به روايت ابن نما در مثيرالأحزان، اين شخص صوحان بن صعصعة بن صوحان بود.
در همين جلسه، ابراهيم بن طلحة بن عبيدالله بر امامعليهالسلام
وارد شد و با قيافه اى خاص و لحن تمسخر آميز پرسيد: پيروزى از آن كيست؟ «مَنِ اْلغالِبُ؟» (كنايه از اين كه خوب شكست خورديد!). امامعليهالسلام
پاسخ دادند:
«إذا دَخَلَ وَقْتُ الصَّلاةِ فَأذِّنْ وَاَقِمْ، تَعْرِفُ الْغالِب».
«هنگامى كه وقت نماز فرا رسيد، اذان و اقامه بگو و نماز به پا دار، مى فهمى كه پيروز كيست؟»
(اين سخن حضرت كنايه از اين است كه دشمن مى خواست نام پيامبر را محو كند ولى نام او على رغم خواست بدخواهان همچنان زنده است».
13- اهل بيتعليهمالسلام
در مدينه
امّ كلثوم در آغاز ورود به مدينه اينگونه زمزمه مى كرد:
مدينة جدّنا لا تقبلينا فبالحسرات والأحزان جينا
خرجنا منك بالأهلين طُرّاً رجعنا لا رجال و لا بنينا
«اى شهر جدم، ما را نپذير، كه با حسرت و اندوه فراوان بازگشتيم.
از ميان تو با همه خانواده رفتيم و بازگشتيم در حالى كه مردان و پسران خود را نياورده ايم. »
و زينب كبرى، پيش از آن كه به منزل رود، به ديدار قبر پيامبرصلىاللهعليهوآله
شتافته، با دو بازويش دو طرفِ درِ مسجدالنبىّ را گرفت و گفت:
«يا جَدّاهُ! اِنِّي ناعِيَةٌ اِلَيكَ أَخِي الْحُسَين».
«اى جدّ بزرگوارم، خبر شهادت برادرم- حسين- را با سوز و گداز برايت آوردم. »
برخيز حال زينب خونين جگر بپرس از دختر ستم زده حال پسر بپرس
با كشتگان، به دشت بلا، گر نبوده اى من بوده ام حكايتشان سر به سر بپرس
از ماجراى كوفه و از سرگذشت شام يك قصه ناشنيده، حديث دگر بپرس
از كودكانت از سفر كوفه و دمشق پيمودن منازل و رنج سفر بپرس
دارد سكينه از تن صدپاره اش خبر حال گل شكفته ز مرغ سحر بپرس
از چشم اشكبار و دل بى قرار ما كرديم چون به سوى شهيدان گذر بپرس
بال وپَرم ز سنگ حوادث به هم شكست برخيز حال طاير بشكسته پر، بپرس
سكينهعليهالسلام
نيز در كنار قبر پيامبرصلىاللهعليهوآله
فرياد برآورد و با ناله گفت:
«يا جدّا، به تو شكايت مى كنم از آنچه بر ما گذشت. به خدا قسم! من سنگدل تر از يزيد نديدم و كافر و مشرك، جفاكارتر، خشن تر و بدتر از او نيافتم. او در حالى كه در برابرش نشسته بوديم، بر دندان هاى پدرم مى زد و مى گفت: «اين زدن را چگونه مى بينى اى حسين؟!».
رباب تنها همسر امام حسينعليهالسلام
كه در كربلا حضور داشت،
پس از بازگشت از كربلا به مدينه، هرگز زير سقف نرفت و هميشه در حزن و ماتم بود تا اين كه از دنيا رفت.
گرچه بعضى از مورّخان نوشته اند كه رباب در كربلا با شيعيان اطراف آنجا، باقى ماند و به مدينه بازنگشت.
خبر واقعه كربلا در مدينه
گروهى از مورّخان بر اين باورند كه خبر شهادت سيد الشهدا و يارانش در كربلا، براى نخستين بار توسط امّ سلمه، همسر پيامبر خداصلىاللهعليهوآله
در مدينه اعلام شد. بدين صورت كه ام سلمه پس از عاشورا رسول خداصلىاللهعليهوآله
را در خواب ديد كه محزون و سر و صورتش غبارآلود است، چون علت را جويا شد، پيامبر خداصلىاللهعليهوآله
پاسخ داد: از كربلا و از مراسم به خاك سپارى حسين مى آيم.
همچنين او، وقتى به شيشه اى كه در آن مقدارى از خاك كربلا بود، نگريست ديد آن خاك خونين است و فهميد كه حسينعليهالسلام
را كشته اند.
يعقوبى در تاريخ خود، فصل مقتل الحسين مى نويسد: نخستين كسى كه براى حسين شيون سرداد، امّ سلمه بود؛ زيرا رسول خداصلىاللهعليهوآله
شيشه اى به او داده بود كه در آن قدرى از خاك كربلا قرار داشت و به او فرموده بود: هرگاه ديدى اين خاك، خونين گشت، بدان كه حسين مرا كشته اند.
يعقوبى همچنين مى نويسد: او همواره به آن شيشه مى نگريست و آنگاه كه آن را خونين يافت، شيون سرداد و در پى آن زنان از هرناحيه اى شيون سردادند و مدينه را شيون بى سابقه اى فراگرفت.
تاكتيك ها و تدبيرهاى يزيد
موضع گيرى هاى متنوع حق ستيزان
يزيد و سرسپردگان وى، هرگز انتظار نداشتند كه روزى كام شيرين آنان تلخ، بهار بختِ آنان خزان و وضعيت سياسى و اجتماعيشان دگرگون شود.
آرى؛ به قول شاعر:
آنقدر گرم است بازار مكافات عمل مرد اگربينابود هرروز روز محشراست
آنان با كشتن امام حسينعليهالسلام
راه را براى جاودانگىِ حكومت خود هموار مى ديدند و مستانه سرود پيروزى سرداده، با پرداخت «صله» ها، جوايز و ترفيع مقام و برپايى جشنها و پايكوبى ها، به همديگر شادباش مى گفتند، ليكن ديرى نپاييد كه كتاب زندگيشان ورق خورد و فصل نويى در زندگى ننگينشان نمودار گشت!
كارگزاران اموى براى پيشگيرى از اثرهاى خون امام مظلومعليهالسلام
، پيش بينى هاى لازم را كردند. آنان ابتدا به ترور شخصيت امام و به انحراف اذهان عمومى از واقعيت هاى جارى جامعه دست زدند و در عين حال از مقدّس جلوه دادن اعمال خود نيز غافل نبودند، ولى عاقبت به انفعال افتادند و تظاهر به همسويى و دلسوزى با اهل بيت را پيشه خود ساختند. سر انجام به معرفى پسر مرجانه به عنوان عامل كشتار كربلا پرداختند.
در نهايت، عرصه زندگى سياسى، آن چنان بر رژيم اموى تنگ گرديد كه بيش از سه سال استحكام نياورند و معاوية بن يزيد به طور رسمى از خلافت كناره گيرى كرد تا خود را از آثار كوبنده خون امام بركنار سازد.
تبيين موضع گيرى ها
1- ترور شخصيّت
كارگزاران سفّاك يزيد، در همان آغازين كشتار خود در كربلا، سعى داشتند هويّت اصلى شهدا را در پرده ابهام قرار دهند؛ تا مبادا اين كشتار موجب حركت جامعه عليه رژيم جبّار يزيد گردد. بر اين اساس، «ترور شخصيت» شهداى كربلا در رأس برنامه هاى عملى و تبليغى آنها قرار گرفت و طبق برنامه زير عمل كردند:
الف: از سوى كارگزاران حكومت اموى در كربلا، اعلام شد: «اَحْرِقُوا بُيُوتَ الظّالِمِين»؛
«خانه هاى ظالمان را به آتش بكشيد. »
پيش از اين نيز امامعليهالسلام
را به آتش جهنم نويد داده بودند! چنان كه «عبدالله بن حوزه» به امام گفته بود: «اَبشر بِالنّارِ!» و شمر نيز صبح عاشورا به امامعليهالسلام
گفت: «تَعَجَّلْتَ بِالنّارِ قَبْلَ يَومِ الْقِيامَةِ».
ب: عبيدالله بن زياد در جمع كوفيان، بعد از شهادت سيدالشهداعليهالسلام
ويارانش، گفت: «اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي أَظْهَر الْحَقَّ وَأَهْلَهُ، وَنَصَرَ أَميرَ الْمُؤْمِنينَ وَ أَشْياعَهُ وَ قَتَلَ الكَذّابَ ابْنَ الكَذّابِ!»؛
«حمد و سپاس خداى را كه اميرالمؤمنين (يزيد) را يارى كرد و حق و اهلش ر پيروز گرانيد و دروغگو و پسر دروغگو؛ يعنى حسين بن على و پيروان او را به قتل رساند!»
ج: در شام، در آغاز ورود اسيران به دمشق، از سوى يزيد و كارگزاران او اعلام شده بود كه: «يا أَهْلَ الشّامِ هؤُلاءِ السَّبايا أَهْلَ بَيْتِ الْمَلْعُون!»؛
«اى اهل شام، اين افراد از اسيران اهل بيت ملعون هستند!»
د: دستگاه جبار در شام و كوفه سيدالشهدا و ياران او را بيشتر با عنوان «خارجى» ياد مى كردند
كه در رأس همه اين ها، نسبت «فتنه گرى» به امامعليهالسلام
قرار داشت.
از آثار همين تبليغات شوم بود كه يكى از تماشاگران، در برابر اُسرا گفت: «الْحَمْدُ للهِِ الَّذي قَتَلَكُم وَأَهْلَكَكُمْ وَقَطَعَ قُرُونَ الْفِتْنَةَ»؛
«حمد و سپاس خداى را كه شما و خاندانتان را كشت و هلاكتان كرد و شاخ هاى فتنه را قطع نمود!»
2- انتساب كارها به خدا
رژيم يزيد تلاش مى كرد تا عمل انجام شده در كربلا را به خدا نسبت دهد.
راوى گويد: وقتى امام سجادعليهالسلام
بر يزيد وارد شد، يزيد رو به آن حضرت كرد و گفت: «ي عَلِىّ بْنَ الْحُسَينِ، اَلْحَمْدُ للهِِ الَّذِي قَتَلَ أَباكَ حُسَينَ بْنَ عَلِىّ»؛ «اى على بن حسين، حمد و سپاس خداى را كه پدرت- حسين بن على- را كشت!»
امام پاسخ دادند:
«لَعْنَةُ اللهِ عَلى مَنْ قَتَلَ أبي»
همچنين، يزيد كه ابن زياد را به عنوان قاتل حسين مورد سرزنش قرار داده بود، مى گفت: «وَلكِنْ قَضَى اللهُ أَمْراً فَلَمْ يَكُنْ لَهُ مَرَد»؛
«خدا كارى را اراده كرد كه چاره اى جز انجام آن نبود!»
از امام سجادعليهالسلام
سؤال شد: نامت چيست؟ امامعليهالسلام
پاسخ داد: عَلِىُّ بْنُ الْحُسَين]عليهالسلام
«او گفت: أَ لَمْ يَقْتُل اللهُ عَلِىّ بْن الْحُسَين؟»؛ «مگر على بن الحسين را خدا نكشت؟» امامعليهالسلام
پاسخ داد: برادرى داشتم كه وى را على بن الحسين مى گفتند كه البته، مردم (جنايتكار) او را كشتند. ابن زياد گفت: «بَلْ قَتَلَهُ اللهُ»؛
«بلكه خدا او را كشت. »
3- امام را مقصر اصلى معرفى كردند
يزيد در مجلس خويش به امام سجاد رو كرد و اين آيه را قرائت نمود:
(
وَ مَا أَصَابَكُمْ مِنْ مُصِيبَة فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ
).
«هرچه كه برشما آمد، حاصل كار خود شماست!»
امام سجادعليهالسلام
بلا فاصله در پاسخ وى اين آيه را تلاوت كرد:
(
لِكَيْلاَ تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَ لاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ...
).
«هرآنچه را از دست داديد تأسف مخوريد و نسبت به آنچه كه به شما داده شد، شادمان نباشيد. »
4- انحراف اذهان
دستگاه حاكم يزيدى سعى بر آن داشت تا هرگونه بيدارى و جريان افشاگرى را خنثى نمايد.
زيدبن ارقم مى گويد: هنگامى كه سر مطهّر امام حسينعليهالسلام
را از كنار منزلم (در كوفه) عبور مى دادند، ديدم لب هاى مبارك او اين آيه را تلاوت مى كند:(
أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَب
).
با ديدن اين صحنه موهايم راست شد و گفتم: «رَأْسُكَ وَ اللهُ يَابْنَ رَسُول اللهِ أَعْجَبُ وَ أَعْجَب».
اين صحنه، مورد توجه يزيد و عمّال او قرار گرفت و از اين جهت براى انحراف اذهان، هنگام ورود سرهاى شهدا به شام، پيش بينى لازم را به عمل آورده بودند؛ يعنى وقتى سرهاى شهدا را به دمشق آوردند، مردى در پيشاپيش سرِ امامعليهالسلام
همين آيه را تلاوت مى كرد. سرِ امامعليهالسلام
با زبانى فصيح- در حالى كه همگان را متوجه خود ساخته بود چنين فرمود: «أعْجُبُ مِنْ أَصْحابِ الْكَهْفِ قَتْلي وَ حَمْلِي»؛
«عجيب تر از داستان اصحاب كهف، قتل من و انتقال سرم به اين ديار است. »
با اين اعجاز، ترفندهاى يزيدى خنثى و شيطنت وى بى اثر شد. ابنوكيده مى گويد: (هنگامى كه صداى دلنشين قرآن را از سرِ بريده شنيدم)، ترديد داشتم كه سر مطهر امامعليهالسلام
، قرائت مى كند؛ ولى امام به من نگريست و فرمود:
«يَابْنَ وَكِيده أَما عَلِمْتَ إِنّا مَعاشِرُ الأئمَّةِ أَحْياءٌ عِنْدَ ربِنّا نُرْزِقُونَ؟»
لذا تصميم گرفتم سر امامعليهالسلام
را برُبايم، كه امامعليهالسلام
فرمود: «تو در اين كار موفق نخواهى شد، ريختن خون من در پيش خدا مهم تر از گرداندن من (در بالاى نيزه) در شهرهاست. آنان را به حال خود واگذار، به زودى در جهنم گرفتار غُل و زنجير خواهند شد».
5- تقدس بخشيدن به كردار زشت خود
يزيد سعى مى كرد تا پيروزى ظاهرى خود را به عنوان يك پيروزى خداخواسته در اذهان ديگران مطرح سازد؛ از اين رو بعد از ورود اسرا به مجلس، روى به همگان كرد و گفت: اين شخص (امام) بر من برترى مى جست و مى گفت: پدرم از پدر يزيد برتر است و مادر خود را از مادرم برتر مى دانست و همچنين خود و جدّ خود را هم. امّا در مورد ادعاى اول خدا پاسخ وى را داد و از اين رو پدرم در جنگ با او پيروز شد. امّا مورد دوم او درست است؛ زيرا مادرش دختر رسول الله مى باشد. و اما ادعاى سوم، كسى كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد، جدّ مرا بالاتر از محمد نمى داند و اما مورد چهارم (برترى او بر من)، گويا اين آيه را قرائت نكرده است كه:(
قُلْ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ
)؛
(كنايه از اين كه من در پيشگاه خدا عزيزترم و خداوند مرا پيروز گردانيده).
همچنين، وقتى شمر، سر مطهر امامعليهالسلام
را از بدن جدا كرد، تكبير گفت و به پيروى از او همگان تكبير گفتند و نيز زمانى كه سرهاى مطهر را بر يزيد وارد كردند، دستور داد تا صداى تكبير و تهليل (لااله الاّالله) بلند كنند.
همچنين به افتخار و شكرانه پيروزى بر امام حسينعليهالسلام
مسجد سازى ها گسترش يافت و به نام قاتلان حسين مسجد ساختند. از جمله در كوفه چهار مسجد بدين مناسبت احداث شد: مسجد اشعث، مسجد جرير، مسجد سماك و مسجد شبث
6- عقب نشينى مزوّرانه (حالت انفعالى)
الف- معرفى عامل كشتار و تظاهر به مذهب:
يزيد در حركت انفعالى خود، ابن زياد را مورد لعن و نفرين قرار داد، او را به عنوان قاتل معرفى نمود.
ابن شهرآشوب در مناقب مى نويسد: «يزيددرپاسخ به سخن (عبدالرحمان بن حكم) گفت: «لَعَنَ اللهُ بْنَ مَرْجانَة...!»؛ اگرمن در كربلا بودم تا آن جا كه درتوانم بود، خواسته هاى حسين را برآورده مى ساختم، گرچه به كشته شدن فرزندانم منجر مى گرديد!»
بعد از شهادت حسينعليهالسلام
يزيد نامه هايى چند براى رجال كشورها نوشت و به نوعى خود را از مسأله شهادت تبرئه كرد؛ از جمله به «محمد حنفيّه» هنگام ملاقات گفت: «در رابطه با كشته شدن حسين، به تو تسليت مى گويم و دلم همچون تو سوخته است. اگر كار در دست من بود حسين را نمى كشتم. ولى عبيدالله از نظر اصلى من آگاه نبود و اقدام به قتل او كرد».
يزيد در مرحله عقب نشينى مزوّرانه خود، از امام سجادعليهالسلام
خواست تا حاجتى از وى بخواهد، امامعليهالسلام
خواستند تا قاتل پدرش را به وى معرفى نمايد. يزيد با مشورت درباريان، «خولى» را حاضر ساخت. او گفت: «سنان بن انس» قاتل حسين است. سنان را حاضر كردند، گفت: «شمر» قاتل حسين است. شمر را حاضر كردند گفت: «راست بگويم كه قاتل حسين كيست؟» گفتند: بگو! گفت: «قاتل حسين كسى است كه درِ خزينه را به روى سپاهيان گشود و سپاه را به كربلا فرستاد».
يزيد منفعل شد و بانگ زد: «برخيزيد و برويد. خدا شما را لعنت كند. شما قبلاً افتخار مى كرديد كه قاتل حسين هستيد ولى اكنون همه چيز را انكار مى كنيد؟».
ولى اين ترفند يزيد مؤثر واقع نشد؛ از اين رو به ناچار در حضور همگان- در دمشق- خطبه اى خواند و گفت: «شما مردم شام معتقديد كه من حسين را كشته ام؟! به خدا سوگند من او را نكشتم، نماينده من، عبيدالله او را كشت و به خدا سوگند من قاتل حسين را خواهم كشت». سپس دستور داد تا عاملين اصلى قتل حسين را حاضر كنند.
يزيد با شيادى خاص از «شبث بن ربعى» پرسيد: «واى برتو! آيا من تو را به قتل حسين دستور دادم».
او گفت: «نه؛ بلكه، مصابر بن رهيبه حسين را كشته است».
يزيد رو به او كرد و گفت: «واى برتو! تو حسين را كشتى يا من به تو دستور دادم؟».
پاسخ داد: «نه، بلكه شمر حسين را كشت... ».
تا اين كه يزيد خشمگين شد و به قصر بازگشت.
عزادارى بر حسينعليهالسلام
در دارالخلافه
در كتاب كامل بهايى آمده است: «زينبعليهالسلام
شخصى را نزد يزيد فرستاد و پيشنهاد داد تا اجازه دهد براى برادرش- حسينعليهالسلام
(و يارانش) ماتم و عزادارى بپا كنند.
يزيد در برابر اين خواسته، نرمش و همسويى از خود نشان داد و اجازه داد تا در «دار الخلافه» محفلى به عنوان مجلس ماتم به پا شود! اين محفل تا هفت روز ادامه يافت! زنان شام گروه گروه برزينب وارد مى شدند وتعزيت مى گفتند وبراى حسينعليهالسلام
اشك مى ريختند و گريه و زارى مى كردند، تا جايى كه نزديك بود اين عزادارى به شورش عمومى عليه يزيد مبدّل گردد؛ مروان به يزيد هشدار داد و گفت: «مصلحت نيست كه اهل بيت را بيش از اين در شهر شام نگهدارى»؛ يزيد نيز به همين دليل، مقدمات حركت آنان را فراهم ساخت.
راوى گويد: هنگامى كه زنان (امام) حسين، در مجلس عزايى كه در كاخ يزيد به پا شده بود، شركت جستند، جمعى از زنان حرم سراى يزيد، شيون سردادند:
«وَ صِحْنَ نِساء مِنْ نِساءِ يَزِيد وَ وَلْوَلَنَّ حِين اُدْخِلَ نِساءِ الْحُسَين عَلَيْهِنَّ وَ أَقَمْنَ عَلَى الْحُسَين ماتَماً».
«آنگاه كه زنان امام حسين وارد كاخ يزيد شدند، زنى از زنان حرمسراى يزيد فريادى برآورد و غلغله اى ايجاد شد و همگان محفل عزا به پا كردند. »
گفتنى است در مجلس ماتم حسينعليهالسلام
همگان از جمله: آل معاويه و آل سفيان شركت جستند و به گريه و زارى پرداختند.
يزيد نيز رياكارانه براى امام اشك ريخت؛ «فَدَمعتْ عَيْنا يَزِيد». و همواره مى گفت: «لَعَنَ اللهُ بْنَ مَرْجانَة... »؛ «خداوند لعنت كند پسر مرجانه را، به خدا سوگند من اگر در كنارش بودم، او را عفو مى كردم، خدا حسين را رحمت كند!»
گفتنى است همين يزيد كه اجازه داد تا در كاخ خود، محفل عزا براى امام حسين برگزار شود، دستور داده بود سرِ حسينعليهالسلام
را در بالاى درِ ورودى كاخ بياويزند (سياست يك بام و دو هوا)، كه اين كار مورد سرزنش همسرش- هنده- قرار گرفت و فرمان داد تا سر آن حضرت را پايين بياورند.
ب- برآوردن خواسته ها
يزيد به امام سجادعليهالسلام
گفت: «خواسته هاى تو برآورده است، از من حاجتى بخواه» امام سجادعليهالسلام
فرمودند: «خواسته اوّل آن است كه: سر پدرم را به من نشان دهى تا زيارتى به عمل آورم».
يزيد گفت: «هرگز آن را نخواهى ديد».
امامعليهالسلام
فرمودند: «خواسته دوّم آن كه: هرآنچه از اموال ما در كربلا توسط سپاهيان تو به غارت رفته است به ما بازگردانى».
يزيد گفت: «عوضِ آن را پرداخت مى كنم».
امامعليهالسلام
فرمودند: «خواسته سوّم من آن است كه اگر مى خواهى مرا به قتل برسانى، شخصى امين را برگزين تا اهل بيت ما را به مدينه جدّ مان بازگرداند».
يزيد گفت: «تو را نخواهم كشت و خود شما آنها را بازمى گردانى».
ج- تظاهر به صلح و آشتى
تزوير ديگرى كه يزيد جهت حفظ ظاهر عملى كرد، اين بود كه: اهل بيت را در خانه خود جاى داد و على بن الحسينعليهمالسلام
را در همه نشست ها با احترام ويژه اى حاضر مى ساخت.
و به اصطلاح نرد آشتى و صلح مى باخت و صبحگاهان و شامگاهان را با امام سپرى مى كرد.
د- پيشنهاد پرداخت غرامت جنگى
يزيد در راستاى كنترل افكار عمومى كه عليه او بسيج شده بود، حاضر شد چندين برابر قيمت اموال به غارت رفته را بپردازد، ليكن از طرف اهل بيت پذيرفته نشد.
تذكر: از عوامل مهم بيدارىِ جامعه و بيزارى مردم از حكومت بنى اميه و شركت آنان در نابودى و اضمحلال رژيم اموى، حركت اسرا از كربلا به سوى كوفه و شام بود. در حالى كه يزيد به منظور نمايش قدرت اهريمنى خود و جهت ايجاد رعب و وحشتِ بيشتر در دل ها و مأيوس ساختن مخالفان، اسيران را از مراكز مختلف عبور داد اما اين كار يزيد، بهترين تبليغ عليه حاكميتش و به نفع امام حسينعليهالسلام
و كاروان انقلاب بود و چهره يزيد را آشكار ساخت. امام سجادعليهالسلام
در حالى كه غل و زنجير برگردن داشت به سوى شام حركت داده شد
ولى اهل بيت از اين فرصت حد اكثر بهره بردارى را كردند و تحوّلى بزرگ بر ضدّ رژيم اموى ايجاد نمودند؛ چنان توفان سهمگينى آفريده شد كه قدرت اهريمنى دستگاه اموى توان مهار آن را پيدا نكرد.