عاشورا حماسه ی جاویدان

عاشورا حماسه ی جاویدان0%

عاشورا حماسه ی جاویدان نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام حسین علیه السلام

عاشورا حماسه ی جاویدان

نویسنده: سید محمد شفیعی مازندرانی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 28942
دانلود: 2137

توضیحات:

عاشورا حماسه ی جاویدان
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 45 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 28942 / دانلود: 2137
اندازه اندازه اندازه
عاشورا حماسه ی جاویدان

عاشورا حماسه ی جاویدان

نویسنده:
فارسی

تاريخ سازان عاشورا

شرح زندگى نقش آفرينان در حماسه عاشورا را نمى توان در اين گونه مجموعه ها به گونه اى بايسته و شايسته مورد ارزيابى قرار داد، ليكن در حد مقدور، به شرح احوال برخى از آن ها مى پردازيم:

1- على بن الحسين (زين العابدين)عليه‌السلام

على بن الحسينعليهم‌السلام بقيّة السيف عاشوراييان بود و سلسله امامان معصومعليهم‌السلام از نسل پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله ، از او امتداد يافت. او داراى چندين فرزند بود؛ از جمله:

1- محمد باقر 2- عبدالله الباهر 3 و 4- حسن و حسين(1) 5- سليمان 6 عبدالرحمان 7 على 8- قاسم (در منتهى الآمال، ج2، ص43) به جاى قاسم، محمد اصغر آورده است) 9 حسين اصغر 10- زيدالشهيد 11 عمرالأشراف.

آن حضرت همچنين چنددخترداشت كه عبارت بودند از: 1- امّ الحسن 2 امّ موسى 3- سكينه 4- خديجه 5- عليّه 6- عبده 7- فاطمه 8- مليكه 9 امّ كلثوم(2) عالمه.

بعضى از ارباب قلم؛ از جمله علاّمه سيد محسن امين در اعيان الشيعه(3) براى آن حضرت 15 پسر و چهار دختر ثبت كرده اند.

امام سجادعليه‌السلام در سال 38 (يا 37 يا 36) ه. ق. تولد يافت و در سال 94 (ي 95 ه. ق. بدرود حيات گفت. او 56، 55 يا 57 سال زندگى كرد. حدود سه سال دوران اميرالمؤمنينعليه‌السلام 23 يا 24 سال دوران پدر و عموى خود امام مجتبىعليه‌السلام عمر كرد. امامت او در دوران يزيد و معاوية بن يزيد و مروان بن حكم و عبدالملك و وليدبن عبدالملك سپرى شد.(4)

دو كتاب: «رسالة الحقوق» و «صحيفه سجاديه» از يادگارهاى مشهور اوست. علامه سيد محسن امين مى نويسد: امام سجادعليه‌السلام در كربلا 24 سال داشت(5) و در آن هنگام داراى زن و فرزند بود كه پسرش امام باقرعليه‌السلام 3 يا 4 ساله در كربلا حضور داشت.

تاريخ واقعه كربلا به گونه اى كامل از او به ما انتقال يافت و امامت كبرى نيز برعهده او بود.

مادر امام سجادعليه‌السلام (6)

اين مطلب كه امام حسينعليه‌السلام چگونه شهربانو، دختر يزدجرد، پادشاه ايرانى را به همسرى برگزيد، در ميان مورّخان مورد اتفاق نيست.

ابن شهرآشوب در كتاب «مناقب آل ابى طالب»، در باب «في إمامةِ أبي عبدالله» مى نويسد: هنگامى كه اسراى ايرانى را وارد مدينه كردند، عمر تصميم گرفت زنان آنان را در معرض فروش قرار دهد و مردانشان را براى طواف دادن مردان پير و بيمار به خدمت كعبه درآورد.

على بن ابى طالبعليه‌السلام به ياد عمر آورد كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: «أكرِمُوا كريمَ قوم وَ إنْ خالَفُوكُمْ وَ هؤُلاءِ الْفُرْس حُكَماءٌ كُرَماءٌ... » در اين هنگام مهاجرين و انصار گفتند: ما حق خود را به برادر پيامبر (علىعليه‌السلام ) بخشيديم؛ امامعليه‌السلام فرمودند: «أَللّهُمَ فَاَشْهَدُ أَنَّهُمْ قَدْ وَهَبُوا وَ قَبِلْتُ وَ أعْتَقْتُ». عمر، آزرده خاطر شد و گفت: على بن ابى طالب تصميم ما را درباره عجم ها متزلزل كرد. او آنگاه بخشنامه خود را ملغى نمود. البته وقتى جمعى از مردم مدينه به خريد زنان ايرانى تمايل نشان داده بودند، زنان ايرانى به شدت به مخالفت برخاستند، در اينجا نيز امام علىعليه‌السلام دخالت كرد و فرمود: آنان را مخيّر بگذاريد و مجبورشان نكنيد و سپس به شهربانو اشاره كرد و فرمود: آيا كسى را به عنوان شوهر انتخاب مى كنى؟! او سكوت كرد، امامعليه‌السلام فرمود: با سكوتش رضايت داد، اكنون خود با زبان اقرار كند كه چه كسى را اختيار مى كند. بار ديگر پرسيدند چه كسى را اختيار مى كنى؟ گفت: اگر داراى اختيارم چه كسى جز نور درخشنده و تابان؛ يعنى حسينعليه‌السلام را برگزينم.

در اين هنگام اميرالمؤمنينعليه‌السلام به شهربانو فرمود: چه كسى را به عنوان نماينده و وكيل خود معرفى مى كنى تا خطبه عقد را از سوى تو بخواند؟ گفت: تو را. حضرت به حذيفة بن يمان دستور داد تا از سوى شهربانو خواندن خطبه عقد را نيابت كند.(7)

بعضى از مورّخان بر اين باورند كه امام حسينعليه‌السلام شهربانو را در سال 33 به همسرى گرفت (نه در سال 23) و پس از گذشت يك سال اين زن به امام سجاد باردار شد. طبق اين نوشته، امام حسينعليه‌السلام در سنّى حدود سى سالگى ازدواج كرد نه در سن حدود 20 سالگى و بر اين اساس امام سجادعليه‌السلام در كربلا 27 ساله بود.(8)

ابن عنبه عمر امام سجادعليه‌السلام را در كربلا 33 سال دانسته است.(9)

بعضى از مورّخان سال 22 را سال ازدواج امام حسينعليه‌السلام با شهربانو و تولّد حضرت سجادعليه‌السلام را سال 38 ه. مى دانند. نام مادر امام سجادعليه‌السلام شهربانو يا غزاله بود، ليكن اميرالمؤمنينعليه‌السلام وى را شاه زنان ناميد.(10)

در برخى از احاديث آمده است: در آغاز، اين خانم نام خود را جهان شاه معرفى كرد، ولى اميرالمؤمنينعليه‌السلام فرمود: نام تو شهربانو است و در همين مصدر(11) آمده است: اميرالمؤمنينعليه‌السلام او را مريم ناميد و نيز در همين حديث آمده است اميرالمؤمنين بر او فاطمه نام نهاد.

همچنين در بعضى از منابع آمده است: طبق رهنمود اميرالمؤمنينعليه‌السلام سلمان فارسى مأموريت يافت تا برخى از جوانان مسلمان را به شهربانو دختر پادشاه ايران معرفى كند تا او يكى از آنان را انتخاب نمايد و روزى كه حسينعليه‌السلام از برابر چشمان شهربانو عبور كرد شهربانو او را برگزيد و گفت: اين جوان لايق من است و افزود: دوشيزه اى را دوشيزه اى بايد(12)، يعنى جوان ازدواج نكرده، بايد با جوانى ازدواج نكرده ميثاق زندگى ببندد. وقتى كه اين خبر به اميرالمؤمنينعليه‌السلام رسيد، خوشحال شد و زمينه ازدواج آنان را فراهم ساخت. البته اين زن پس از تولد امام سجادعليه‌السلام از دنيا رفت و زن ديگرى كه شهربانو نام داشت به عنوان دايه او انتخاب شد. او همواره مورد تكريم امام سجادعليه‌السلام بود و برخى از مورخان به اشتباه از اين زن به عنوان مادر واقعى آن حضرت ياد كرده اند.(13)

بعضى از اهل قلم نوشته اند: هنگامى كه اميرالمؤمنينعليه‌السلام عازم كوفه شد و كوفه را به عنوان دارالخلافه برگزيد، امام حسينعليه‌السلام همراه پدر وارد كوفه نشد و بعد به آنان پيوست، چون همسرش شهربانو حامله بود. بدين جهت امامعليه‌السلام در مدينه ماند تا امام سجادعليه‌السلام به دنيا آمد و اتفاقاً فوت شهربانو نيز پس از تولد امام سجادعليه‌السلام رخ داد(14) و وى را در مدينه دفن كردند و سپس امام حسينعليه‌السلام در كوفه به پدر ملحق گرديد. البته ميلاد امام سجادعليه‌السلام را اميرالمؤمنينعليه‌السلام خبر داده بود؛ زيرا هنگامى كه شاه زنان از ميان همه حضار امام حسينعليه‌السلام را انتخاب كرد. اميرالمؤمنينعليه‌السلام به امام حسينعليه‌السلام فرمود:

«لَيَلِدَنَّ لَكَ مِنْها خيرُ أهل الأرض».(15)

«بهترين انسان روى زمين را براى تو خواهد آورد. »

امام سجادعليه‌السلام و روضه خوانى براى شهداى كربلا

اين پرسش همواره براى برخى مطرح است كه پيشينه روضه خوانى به چه زمانى باز مى گردد؟

گروهى معتقدند: روضه خوانى يادگارى است از دوران صفويه. بايد گفت آنان كه چنين مى انديشند، از تاريخ، بهويژه تاريخ عاشورا بى خبرند. امام هشتمعليه‌السلام مى فرمود:

«كانَ اَبي إذا دَخَلَ شَهْرُ الْمُحَرَّمِ لايُرى ضاحكاً».(16)

«سيره و روش پدرم اين بود كه هرگاه ماه محرم فرا مى رسيد، كسى او را خندان نمى ديد. »

بديهى است عزادارىِ سنتىِ متعارف در قرن چهارم، كه توسط آل بويه پايه گذارى شد، تبلورى است از عزادارى هاى دوران ائمه معصومعليهم‌السلام ، البته كفار و منافقان و در يك كلمه، بدخواهان، همواره از عزادارى براى شهيدان كربلا در هراس بوده اند و جهت تضعيف آن، سخن سرايى ها و قلم فرسايى ها داشته و دارند. آنان پيوسته مى كوشند سنت عزادارى براى سيدالشهدا و يارانش را كمرنگ و بى اهميت جلوه دهند و اين واقعه جانسوز را به فراموشى بسپارند.

روضه خوانى و عزادارى سيره و سنتى است از حضرت زينب و امام سجّادعليه‌السلام . زينب در كنار پيكر پاك برادر چنان گريست كه دشمنان به گريه درآمدند. در جلسه زنان شام، در دربار يزيد، روضه خواند و همگان اشك ريختند.

و امام سجادعليه‌السلام (17) در اربعين روضه خواند. و نيز نخستين ساعات ورود به مدينه، هنگام بازگشت از كربلا روضه خوانى كرد.

سيد بن طاووس در لهوف مى نويسد: زينب در قتلگاه چنان گريست كه براثر اشك جانسوز او، دوست و دشمن گريستند (فَأبْكَتْ وَاللهِ كُلَّ عَدوٍّ وَ صِديق) و همچنين مى نويسد: زينب در مجلس يزيد، يقه پيراهن رويى خود را دريد و آنچنان ناله دردناكى سرداد كه به خدا سوگند همه كسانى كه در مجلس حضور داشتند گريستند.(18)

زينبعليه‌السلام در كوفه و امام سجادعليه‌السلام در جامع دمشق، آنچنان از مصائب اهل بيتعليهم‌السلام بازگو كردند كه از هر سوى، صداى شيون برخاست.(19)

على بن الحسينعليهم‌السلام همواره ياد و خاطره حيات بخش و رسواگر بيدادگران عاشورا را زنده نگه مى داشت و در اين باره از روش هاى گوناگون استفاده مى كرد؛ از جمله:

1- جانمازى داشت كه در آن، مقدارى از تربت قبر پدرش، سيدالشهدعليه‌السلام را نهاده بود و هنگام سجده، پيشانى مباركش را بر آن مى نهاد؛ (كانَ لَهُ خَرِيطَةٌ فِيها تُرْبَةُ الْحُسَينعليه‌السلام ).(20)

2- پس از دفن شهدا كه با يارى بنى اسد انجام داد، بعد از دفن جسد مطهّر پدر، در حالى كه به شدت مى گريست، اين چنين روضه خواند:

«طوبى لاَِرْض تَضَمَّنَتْ جَسَدَكَ الطّاهِر، فَاِنَّ الدُّنْيا بَعْدكَ مَظْلَمَةٌ وَ الآخِرَةُ بِنُورِكَ مُشْرِقَةٌ أمَّا اللَّيْلُ فَمُسَهَّدُ، وَالْحُزْنُ فَسَرْمَدٌ أو يَخْتاراللهُ لاِهْلِ بَيْتكَ دارَكَ الَّتي أنْتَ بِها مُقيمٌ، عَلَيْكَ مِنّي السَّلامُ يَابْنَ رَسولِ اللهِ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ».(21)

«خوشا به آن زمينى كه بدن پاك تو را در آغوش گرفت. دنيا پس از تو تاريك گشت و آخرت با نور تو نورانى شد. پس از تو (در فراق تو) شبهايم سخت و حزنم طولانى است، تا آنگاه كه خداوند سرايى كه تو در آن استقرار يافتى، براى اهل بيتت مقرر بدارد. از من به تو درود و رحمت و بركات خدا نثار باد!»

و سپس با انگشت مبارك خود روى قبر آن حضرت نوشت:

«هذا قَبْرُ الْحُسينُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أبي طالبِ الَّذي قَتَلوهُ عَطْشاناً غَريباً. ».(22)

«اين قبر حسين بن على بن ابى طالب است كه او را با لب تشنه و در غربت كشتند. »

3- بدن مطهّر عموى بزرگوارش عباس را دفن كرد و سپس براى وى روضه خواند.

4- در جامع دمشق، در حضور همگان، پيش از خطبه نماز جمعه، در ضمن سخنان خود فرمود:

«أَنَا ابْنُ الْمَذْبُوحِ بِشَطِّ الْفُراتِ مِنْ غَيْرِ ذَحْل وَ لا تُرات، اَنَا ابْنُ مَنْ قُتِلَ صَبْراً، وَ كَفى بِذلِكَ فَخْراً».(23)

«من فرزند كسى هستم كه در كنار شط فرات با لب تشنه به قتل رسيد. من فرزند كسى هستم كه با قتل صبر (سخت ترين نوع قتل) كشته شد و من از اين بابت پشيمان نيستم؛ بلكه افتخار مى كنم كه در راه ايمان به خدا شكنجه شده ايم. »

راوى گويد: آن روز با روضه خوانى امام سجادعليه‌السلام جامع دمشق گريست.

5- آن حضرت هميشه با ديدن طعام، بهويژه آب، مى گريست و از اين راه دل ها را به طرف كربلا مى خواند وبه خونخواهى وزنده نگه داشتن فرهنگ عاشورا دعوت مى كرد.

ائمه معصومعليهم‌السلام در باب روضه خوانى براى سالار شهيدان و زنده نگهداشتن پيام عاشورا، هر كدام تأكيد داشته اند. پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در باب روضه خوانى براى حضرت سيدالشهدا به طور مستقيم و غير مستقيم عنايت خاص نشان مى داد و راز جاودانگى روضه خوانى عاشورا همين است.

2- زينب كبرىعليها‌السلام

زينب، در ميان اهل بيت، بلكه در تاريخ، نامى آشناست و چندتن داراى اين نام بوده اند؛ از جمله: زينب دختر پيامبر (كه در قبرستان بقيع مدفون است). زينب بنت الحسين. زينب بنت عقيل. زينب بنت على (امّ كلثوم زينب صغرى) و زينب بنت على (زينب كبرى).(24)

اعلمى در دايرة المعارف مى نويسد: «زينب (به فتح زاء و نون)؛ درخت خوش منظرى است كه بوى خوش دارد. اصل اين كلمه از «زين» يعنى زينت و «اب» است يعنى پدر، كه مى شود: زينت پدر. »(25)

زينبعليه‌السلام دختر على، امير المؤمنينعليه‌السلام يادگار فاطمهعليه‌السلام ، با القابى چون: صديقه صغرى، زينب كبرا و عقيله بنى هاشم، مورد توجه عام و خاص است. كنيه او نيز امّ كلثوم مى باشد.

او با عبدالله بن جعفربن ابى طالب پسرعمويش- ازدواج كرد و دخترى به نام امّ كلثوم و پسرانى با نام هاى: على و عون الاكبر ثمره اين وصلت مبارك بود.(26)

او در كربلا مسئوليت امور داخلى خيام اهل بيت حسينى و بعد از واقعه كربلا مديريت امور اهل بيت، بلكه تمام بنى هاشم را عهده دار بود(27) زينبعليه‌السلام در كاروان انقلاب بعد از عاشورا، سرپرستى بيست زن داغدار و چندين كودك پدرازدست داده را برعهده داشت. او محبوب پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله بود.

زينبعليه‌السلام در سال ششم يا هفتم هجرت متولّد شد و در سال 62 ه.(28) در شام بدرود حيات گفت(29) يعنى 57 سال عمر كرد. زينبعليه‌السلام چهار يا پنج سال از عمر خود را با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به سر برد و در سال 61 ه. در كربلا، در سن 55 سالگى در كاروان انقلاب حسينى حضور داشت.

زينبعليه‌السلام در سن 72 سالگى از دنيا رفت و در بقيع دفن شد.(30) وى پس از دو سال از واقعه عظيم كربلا، دار فانى را وداع گفت.

تولد زينب

هنوز چهار بهار (و به قولى پنج بهار) از عمر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله باقى بود كه خبر مسّرت بخش تولد زينبعليه‌السلام را به او دادند. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله با شنيدن اين خبر، به سرعت خود را به خانه فاطمهعليه‌السلام رساند و به دخترش فرمود:

«يا بُنَيّة إيتيني بِابْنَتِكِ الْمَوْلودَة»؛ «دخترم! فرزند نوزادت را نزد من بياور. »

قنداقه آن مولود را به محضر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله آوردند. آن حضرت او را در آغوش كشيد و به سينه چسبانيد و صورت خود را به صورت وى نهاد. ليكن فاطمه با كمال تعجب ديد كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به جاى خوشحالى و سرور، به شدت مى گريد، تحمّل اين منظره بر فاطمهعليه‌السلام دشوار بود. پرسيد: پدرم! خداوند ديدگان تو را نگرياند، چرا گريان شدى؟

حضرت پاسخ دادند:

«دخترم! فاطمه، بدان كه اين دختر در آينده به مشكل ها و مصيبت هاى بسيار دشوار و مختلف گرفتار خواهد شد. »(31)

و افزودند:

«اى پاره تنم! اى نور ديدگانم! كسى كه بر او و بر مصائب وى اشك بريزد، از حيث پاداش چنان است كه براى دو برادرش (حسن و حسين) اشك بريزد. »(32)

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله سپس به نامگذارى آن مولود پرداخت و نام وى را زينب نهاد.(33)

زينبعليه‌السلام سوّمين فرزند زهراعليه‌السلام است كه دو سال پس از تولد امام حسينعليه‌السلام و سه سال پس از تولد امام حسنعليه‌السلام به دنيا آمد.(34)

او تنها زنى است كه در وصف وى گفته شده: «أشْبَهُ النّاسِ بِأَبِيها وَ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ»؛(35) «شبيه ترين مردم به پدرش (على) و مادرش زهرا بود. »

نيز درباره اش گفته اند: «كانَتْ قُطْبُ دائرةُ الْعيالِ في الْمُخَيَّمِ الْحسين»؛ «او محور و رهبر اهل بيت امام حسينعليه‌السلام در خيمه گاه بود. »

موقعيت اجتماعى زينبعليها‌السلام

زينبعليه‌السلام نه تنها مديريت امور اهل بيت را، بلكه سرپرستى امور تمام بنى هاشم را بعد از امام حسينعليه‌السلام عهده دار بود.(36) و او بود كه هنگام بيمارى امام سجادعليه‌السلام پاسخ گويى به نيازمندى هاى دينى را بر عهده داشت.

درباره اش گفته اند: «مردم براى حل مسائل شرعى، در امر حلال و حرام، به او مراجعه مى كردند. »

حتى امام سجادعليه‌السلام گاهى از عمه اش زينبعليه‌السلام حديث نقل مى كردند.

ابن عباس نيز گاهى مى گفت: «حَدَّثَتْني زينبُ بِنْتُ عَلِىّ»؛ «حديث كرد (خبر داد) مرا زينب دختر على. »

خطبه فدك را ابن عباس از دختر فاطمه اطهر، زينب كبرىعليه‌السلام نقل مى كند.(37)

زينب تنها كسى است كه امام حسينعليه‌السلام از او درخواست دعاى خير به هنگام انجام نماز شب مى كرد. «يا اُخَيَّة لا تَنْسِيني فِي نافِلَةِ الَّليلِ»؛ «خواهرم، زينب! مرا در نماز شب فراموش نكن. »

همچنين زينب وصىّ آن حضرت بود و اين حديث در شأن اوست: «حسين بن علىعليه‌السلام وصيت نامه خود را به زينبعليه‌السلام تسليم كرد، همچنين آن حضرت از او پيراهن كهنه را طلب نمود. »(38)

شخصيت زينب

هرگاه زينب كبرى بر امام حسينعليه‌السلام وارد مى شد، امامعليه‌السلام به عنوان اجلال و تعظيم او، از جاى خود برمى خاست.(39)

امام علىعليه‌السلام و زينبعليها‌السلام

امام علىعليه‌السلام در آستانه ارتحال، اجازه فرمود تا مشتاقان به ديدارش بيايند و مى فرمود: «سَلُوني قَبْلَ أنْ تَفْقِدُوني وَلكِنْ خِفّفُوا مَسائلَكُمْ» و آنگاه كه نوبت زينب كبرىعليه‌السلام شد، سخنانى ميان آنان گذشت كه به بعضى از آنها اشاره مى شود:(40)

شب بيست و يكم ماه مبارك رمضان، كه وداع با علىعليه‌السلام صورت مى گرفت، زينب كنار پدر نشست و پرسيد: پدر جان! پيشانى ات عرق كرده است. امام پاسخ داد: از پيامبر شنيدم كه فرمود: هنگامى كه انسان مؤمن در آستانه ارتحال به عالم ملكوت قرار گيرد، عرق سرد در پيشانى او ظاهر مى شود.

ابنقولويه در كامل الزيارات نقل مى كند كه زينبعليه‌السلام گفت:

«اى پدر، امُّ ايمن از پيامبر خاتم نقل كرد كه آن حضرت فرمود: حسين من در سرزمينى به نام كربلا با لب تشنه شهيد مى شود، دوست دارم از زبان تو آن را بشنوم. امامعليه‌السلام فرمود: «الْحَدِيثُ ما حَدَّثَتْكِ اُمُّ أيْمَن»؛ «سخن درست همان است كه امّ ايمن برايت گفته است» و افزون بر آن، از من بشنو: دخترم! مى بينم تو و جمعيتى از اهل بيت تو به عنوان اسير به كوفه وارد مى شويد. شما را خارجى مى خوانند و مردم در خوشحالى به سر مى برند و شهر را آذين مى بندند! و افزود: آن هنگام كه پيامبر آن خبر را به ما داد. فرمود: ابليس با مسرّت و شادمانى ويژه اى فرزندان خود را جمع كرده، به آنان مى گويد: من به آرزوى خود رسيدم و انتقام خود را از فرزندان آدم گرفتم!»(41)

صبر انقلابى زينبعليه‌السلام

پس از جنگ احد، اين خبر ناگوار در مدينه پيچيد كه پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در احد شهيد شد! زنى از انصار به نام هنده، دختر عمرو بن حِزام، عمّه جابربن عبدالله انصارى پيكر مطهّر شهيدان خود را از ميدان رزم جمع آورى كرد و با طمأنينه اى ويژه از قتلگاه احد عازم مدينه شد. او جسد مطهّر پسرش خلاد و شوهرش عمروبن جُموح و برادرش عبدالله بن عمرو (پدر جابر) را بر شترى سوار كرد و به راه افتاد. در ميان راه، به جمعيتى از زنان برخورد كه از مدينه عازم رزمگاه اُحد بودند. وقتى چشم آنان به وى افتاد، سراسيمه از او پرسيدند: چه خبر؟ با كمال آرامش و وقار گفت: خبر خوش دارم! پيامبر زنده است و هر مصيبتى كه پيش آيد كوچك و ناچيز است!(42)

روحيه سلحشورى و همت بلند اين زن، به عنوان اسوه صبر انقلابى بر سر زبان ها بود تا واقعه كربلا پيش آمد.

روحيه هنده به نوبه خود قابل تحسين است، ليكن تحسين برانگيزتر از آن، روحيه عظيم و صبر انقلابى زينبعليه‌السلام است كه در كربلا درخشيد و حماسه تازه اى از صبر آفريد كه كسى را ياراى رقابت با او نيست.

حافظ جان امام سجادعليه‌السلام

زينبعليه‌السلام در چند مورد جان امام سجادعليه‌السلام را حفظ كرد؛ از جمله:

1- در كربلا، آنگاه كه خيمه و خرگاه امام سجادعليه‌السلام را به آتش كشيدند و شمر سخت دل، آهنگ قتل امام سجاد را كرد.

حميد بن مسلم گويد: ديدم زينب متوجه جريان شد و جلو آمد و گفت: «وَاللهِ لا يُقْتَلُ حَتّى اُقْتَلَ»؛(43) «به خدا سوگند! او كشته نخواهد شد مگر آن كه من كشته شوم»، و شمر را وادار كرد تا از قتل امام سجادعليه‌السلام منصرف شود.

2- روز يازدهم، آنگاه كه امام سجادعليه‌السلام در قتلگاه، در كنار جسد پدرش امام حسينعليه‌السلام قرار گرفتند، نزديك بود قالب تهى كنند، ناگاه فرياد زينب توجه وى را جلب كرد كه مى گفت: «چرا تو را چنين مى بينم؟ گويا از فرط اندوه در آستانه جان باختن قرار گرفته اى؟»(44)

3- در مجلس عبيدالله، هنگامى كه ابن زياد تصميم گرفت امام سجادعليه‌السلام را به قتل برساند، زينب از جاى برخاست و دست خود را به گردن امام انداخت و خطاب به عبيدالله گفت: اى پسر زياد، خونريزى بس است. آيا غير از اين يك تن، كسى را براى ما باقى گذاشته ايد؟ «اگر خواستى او را بكشى، پس مرا هم با او به قتل برسان. »(45)

ابن زياد گفت: من از عشق و محبت زينب به او (امام سجاد) تعجب مى كنم و اگر به قتل او اقدام مى كردم بايد زينب را نيز مى كشتم.(46)

وصىّ برادر

بى شك سيد الشهدا، امام سجاد را وصى خود قرار داد؛ زيرا وصىّ امام معصوم بايد امام معصوم باشد، ولى براى انحراف افكار دشمن از حضرت سجادعليه‌السلام و براى اينكه جان وى حفظ شود، وصيت هايش را به حضرت زينب گفت:

«إِنَّهُ أَوْصى إِلى اُخْتِهِ زَيْنَب بِنْت عَلِيّ، سِتْراً عَلى عَلِىّ بْنِ الْحُسَين وَ تَقِيَّةً وَ اتِّقاءً عَلَيهِ».(47)

«او به خواهرش زينب وصيت كرد تا جان امام سجاد از سوى دشمنان در معرض خطر قرار نگيرد. »

بخش سوّم: پرسش ها و پاسخ ها درباره قيام عاشورا

پرسش ها و پاسخ ها

پرسش 1: فلسفه حماسه عاشورا چيست؟

پاسخ: بايد توجّه داشت كه: اهداف اساسى يك نهضت را از سخنان و مكتوبات و عملكردهاى رهبر آن نهضت، بهتر مى توان به دست آورد.

اهداف اصلى حركت تاريخ ساز عاشورا را مى توان فلسفه به وجود آمدن اين حماسه تاريخ ساز نيز به حساب آورد.

امام حسينعليه‌السلام در آستانه حركت به سوى مكّه، در پاسخ مروان كه با نيرنگ و به ظاهر دلسوزانه، وى را به بيعت با يزيد ترغيب مى كرد، فرمود:

« ( إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ ) وَ عَلَى الإِسْلامِ اَلسَّلامُ، إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الأُمَّةُ بِراع مِثْلِ يَزيد».(48)

فاتحه اسلام را بايد خواند، آنگاه كه رهبر حكومت اسلامى، انسانى چون يزيد باشد و سپس فرمود: من از جدّم پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله - شنيدم كه فرمود: خلافت براى خاندان ابوسفيان، حرام است.(49) دراينجا، سخن از:

الف: ايجاد انحراف در سطح رهبرى جامعه است و امام حسينعليه‌السلام با يزيد بيعت نمى كند تا هشدارى براى مردم باشد و همگان بدانند حكومت يزيد نامشروع است.

ب: ظهور فردى مثل يزيد در رأس رهبرى و حكومت بر جامعه، مايه تضعيف اسلام و زمينه بروز مرگ و نابودى دين در زندگى مردم است.

ج: نه تنها يزيد و افرادى مانند او، بلكه خاندان ابو سفيان به طور كلّى، حق ورود در حوزه رهبرى جامعه اسلامى را ندارند؛ چراكه بنيان گذار اسلام (پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله ) ورود آنان در اين حوزه را تحريم نمود.

با توجّه به نكات پيشگفته، روشن مى شود كه فلسفه قيام آن حضرت در راستاى پيشگيرى از يك منكَر بزرگ صورت گرفت؛ منكرى كه مى رفت تا زمينه اضمحلال دين را فراهم آورد و در چنين وضعيتى بر امام لازم است كه به عناوين مختلف، حتّى با فداكردن جان خود و يارانش، به مبارزه با آن همّت گمارد. البته همين مسأله را در وصيت نامه مكتوب آن حضرت كه به محمّد حنفيه برادر و وصىّ و نماينده خود تسليم نمود، مى توان ديد.

متن وصيتنامه امام حسينعليه‌السلام

«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، هذا ما أوصى به الحسين بن علىّ بن أبي طالب إلى أخيه محمّد المعروف بابن الحنفيّة أنّ:

- الحسين يشهد أن لا إله إلاّ الله وحده لا شريك له.

- و أنّ محمّداً عبده ورسوله، جاء بالحقّ من عند الحقّ.

- و أنّ الجنّة و النار حقّ.

( وَ أَنَّ السّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيه ).

( وَ أَنَّ اللّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ ).

- و أنّي لم أخرج أشراً و لا بطراً و لا مفسداً و لا ظالماً و إنّما خرجتُ لِطلب الإصلاح في أمّة جدّيصلى‌الله‌عليه‌وآله ، أُريد أن آمُرَ بالمعروفِ و أنهى عن المنكر، و أسيرُ بسيرة جدّي و أبي(50) علي بن أبي طالب فمن قبلني بقبول الحق فالله أولى بالحق و هو أحكم الحاكمين».(51)

«به نام خداوند بخشنده مهربان، اين وصيتى است كه حسين بن على بن ابى طالب تسليم برادر خود محمّد، معروف به ابن حنفيه مى كند كه:

- حسين گواهى مى دهد جز خداى واحد و بى شريك خدايى نيست.

- محمّد، بنده و رسول اوست كه خود حق است و از سوى حقّ، جهت احياى حق مبعوث شده است.

- بهشت و دوزخ حقيقت دارند.

- قيامت در پيش است و ترديدى در تحقّق آن نيست.

- بى شك خدا همه مردگان را زنده مى كند.

- من به گونه اى خودسرانه، مستكبّرانه، افسادگرانه و ستمگرانه قيام نمى كنم بلكه قيام من فقط بدين جهت است كه اصلاح لازم در جامعه امّت جدّم را پديد آورم (جامعه دچار افساد شده، بايد با آن مبارزه كنم.).

من مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم و بر اساس سيره جدّم و پدرم على بن ابى طالب، رفتار نمايم. هر كس از من پذيرفت در واقع، خدا را پاسخ مثبت داده است و هر كس نپذيرفت من بر مواضع خود استوار و صابرم تا خدا حكم كند و او بهترين حاكم است. »

امامعليه‌السلام در وصيت نامه خود به روشنى، علل و فلسفه قيام تاريخ ساز عاشورا را تبيين مى كند كه عبارتند از:

1- امر به معروف و نهى از منكر.

2- اصلاح نظام سياسى و اجتماعى جامعه.

3- احيا و تداوم سيره پيامبر گرامىصلى‌الله‌عليه‌وآله و اميرمؤمنانعليه‌السلام و عمل به سيره آن بزرگواران.

نكات مهم در وصيتنامه:

1- اصلاح در مقابل افساد است و آن گاه اصلاح ضرورت پيدا مى كند كه افساد خودنمايى كرده باشد. مصداق اصلى افساد، ظهور افرادى مثل يزيد در سطح رهبرى جامعه است و مصداق اصلى اصلاح نيز مبارزه با اين منكَر است.

2- مبارزه با منكَرِ بزرگِ (حضور پديده انحراف در سطح رهبرى جامعه)، چه بسا از راه نبردهاى مسلّحانه و قبول پیامدهاى آن باشد. امام حسينعليه‌السلام در اين وصيتنامه، با تأكيد بر چند اصل، از تحريفِ تحريف گران و نيز متّهم شدن به كفر و شرك و نيز متّهم شدن به وابستگى به جريان هاى فكرىِ باطل، پيشگيرى كرد.

3- توجّه به «مسأله نظارت عمومى» كه اسلام براى مؤمنان، در سايه سار اصل «امر به معروف و نهى از منكر» منظور داشته، يك مسأله اساسى در سيره امام حسينعليه‌السلام است. بدين ترتيب حضور يك فرد مسلمان در جامعه، بايد حضورى سازنده باشد و هرگونه بزدلى و بى تفاوتى، از سيره امام حسينعليه‌السلام به دور است.

در توضيح علل ياد شده، بايد به چند نكته پرداخته شود:

1- يزيد ادامه دهنده خطّ باطل بود

يزيد وارثِ صف آرايى ها، دشمن تراشى ها و مخالفت هاى ديرينه «باطلِ سُفيانى» در برابر «حقيقت محمدى» است. ابوسفيان سركرده سپاه باطل و سردسته قبيله بنى اميه تا آنجا كه مى توانست كفار مكه را در سركوبى و فرونشاندنِ نور حق (قبل از هجرت)، بسيج كرد. او در ترور شخصيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و اذيت و آزار آن حضرت و يارانش بسيار كوشيد گرچه توسن راهوار اسلام، على رغم خواست آنان، همچنان به پيش تاخت و سرانجام پيروز گرديد. ابوسفيان در صحنه هاى جنگ بدر، احد و خندق در مخالفت با حق پاى فشرد؛ اما با فتح مكه توسط پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله شكست خورد و به سازش و تسليم تن داد و در شمار «طُلقا» جاى گرفت و به شيوه منافقانه روى آورد.

او همواره در پى فرصت بود تا انتقام بگيرد و بر اين سياست بود كه بعد از ارتحال پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله هويت و باطن خود را بيشتر آشگار ساخت و در ميدان هاى مختلف به فعاليت پرداخت.

فعاليت هاى ابوسفيان گونه هاى مختلف داشت؛ از جمله:

الف- مخالفت ها

آنگاه كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله رحلت كردند؛ ابوسفيان در نخستين فرصت، مخالف خوانى هاى خويش را آغاز كرد. او در مكه مردم را به ارتجاع و بازگشت به نظام جاهليت دعوت كرد، به اين خاطر «سهيل بن عمرو» بر او آشفت و در خطبه اى به مردم اين چنين گفت: «من مى دانم كه اين دين، مانند آفتاب به مشرق و مغرب عالم تابيده و جهانگير خواهد شد و ابوسفيان شما را فريب ندهد و او نيز بدانچه كه من آگاهى دارم آگاه است؛ ليكن سينه او از كينه بنى هاشم سنگين است».(52)

همچنين در كنار كعبه بانگ برآورد و گفت: «يا أَهْلَ مَكَّةَ، لا تَكُونُوا آخِرَ مَنْ أَسْلَمَ وَ أوَّلَ مَنْ ارْتَدَّ، وَ اللهِ لَيُبَيِّنُ اللهُ هذا اْلأَمْرَ كَما ذَكَر رَسُولُ اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله ... ».(53)

ب- فتنه انگيزى

ابوسفيان سراسيمه از مكه وارد مدينه شد. هنگامى كه مشاهده كرد هريك از مهاجر و انصار فرياد «مِنّا أَميرٌ وَ مِنْكُمْ أَمِيرٌ» را سرداده اند؛ منافقانه، به منظور شعله ور ساختن آتشِ اختلاف و درگيرى، نزد اميرمؤمنانعليه‌السلام رفت و فريبكارانه اظهار داشت: «... لَو شِئْتَ مَلاَتُها لَكَ خَيلاً وَ رِجلاً»؛ «دست خود را به پيش بياور تا با تو بيعت كنم و اگر بخواهى مدينه را از پياده و سواره جهت حمايت و يارى تو پر مى كنم. »

امامعليه‌السلام پاسخ دادند: «مَهْ يا أَباسُفْيان، أَ جاهِلِيّة وَ إِسلاماً؟»؛(54) «خاموش باش ابوسفيان! در جاهليت و در اسلام خواهان پيشامدهاى ناگوارى براى اسلام بوده اى» و افزودند: «ما را به تو نيازى نيست. »(55)

بانگ ابوسفيان در بقيع:

با پيروزى عثمان، زمينه ظهور ابوسفيان در صحنه امور سياسى با ظاهرى اسلامى، مهيّا شد. خطر ظهور دشمنان در صحنه سياسى جامعه اسلامى، براى خواص، پنهان نبود. در دوران معاويه، وقتى امام حسنعليه‌السلام به معاويه گفت: هنگامى كه عثمان روى كار آمد روزى ابوسفيان به حسينعليه‌السلام گفت: «دوست دارم دست مرا بگيرى و به زيارت قبور بقيع ببرى» ايشان او را به بقيع رساند، او فرياد زد: «اى اهل قبور (اى مردگان!) براى آن چيزى كه با ما مى جنگيديد، امروز به دست ما افتاده است «وَ أَنْتُمْ رَمِيم» در حالى كه شما در زير خاك پوسيده ايد.

امام حسينعليه‌السلام وقتى اين سخن را از وى شنيد، به شدت ناراحت شد و فرمود: خدا روى تو و موهاى سپيد صورتت را زشت گرداند. در اين هنگام دست مبارك خود را از ميان دست ابوسفيان كشيد و او را رها كرد. آنگاه فرمود: معاويه! اگر نعمان بن بشير نبود، ابوسفيان كه نابينا بود نمى توانست خود به تنهايى از بقيع بيرون بيايد و از پا درمى آمد. و گفت: شما خواهان ادامه همان خط هستيد.(56)

امام مجتبىعليه‌السلام در مناظره اى با معاويه و يارانش فرمود: «ثم انشدكم بالله هل تعلمون: ان أباسفيان دخل على عثمان حين بويع فى مسجد رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله فقال:

يا ابن اخى هل علينا من عين؟

فقال: لا.

فقال ابوسفيان: تداولوا الخلافة يا فتيان بنى امية، فوالذى نفس أبى سفيان بيده، ما من جنّة ولا نار؟!

واُنشدكم بالله أتعلمون: أنّ أباسفيان أخذ بيد الحسين حين بويع عثمان وقال: يا ابْن أخي اُخرج معي إلى بقيع الغرقد، فخرج حتّى إذا توسّط القبور اجْترّه فصاح بأعلى صوته:

يا أهل القبور! الذي كنتم تقاتلونا عليه صار بأيدينا وأنتم رميم.

فقال الحسين بن علىعليه‌السلام : قَبَّحَ الله شَيْبَتَكَ، وَقَبَّحَ وَجْهَكَ، ثم نَتَرَ يَدَهُ وَتَرَكَه، فَلَوْلا النعمان بن بشير أخذ بيده وردّه إلى المدينة لهلك، (نك: طبرسى، احتجاج، ص 275).

پس از چندى، فرزند ارشد او يزيد، از سوى خليفه اوّل، فرماندار شام شد. پس از يزيد پسر ديگرش- معاويه- آن سمت را عهده دار گرديد و نيز در تاريخ آمده است: آنگاه كه نوبت خلافت عثمان رسيد، ابوسفيان به طور رسمى از آنچه در نهاد خود داشت پرده برداشت و گفت:

«تلقّفوها تلقّف الكرة، ألا والَّذي يحلف به أبوسفيان لاجنّة ولانار»(57)

«با خلافت همانند توپ (گرد) برخورد كنيد و آن را به يكديگر پاس دهيد و سوگند به آنچه ابوسفيان به آن قسم مى خورد از بهشت و جهنم خبرى نيست. »

ج- دشنام ها و تبليغات مسموم

پس از رحلت پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بنى اميه اهانت ها، دشنام ها و تبليغ هاى مسموم خود را به طور مستقيم عليه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله صورت ندادند؛ ولى به سوى كسى نشانه رفتند كه حذف او حذف پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله تلقى مى شد؛ و بر اين اساس سبّ و دشنام اميرمؤمنانعليه‌السلام را آغاز كردند.

ابن عباس مى گويد: «إِنَّهُمْ يُرِيدُونَ بِسَبِّ عَلِيّ سَبّ رَسُولِ الله»؛ «آنان با فحاشى به علىعليه‌السلام ، فحش به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله را در سر دارند. »(58)

د- انتصاب تبعيدى هاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله بر مصدر كارها

1- پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله ، مروان حكم را به طائف تبعيد كرده بود. پدر او كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله را مسخره مى كرد و جاسوس مشركين بود، مورد نفرين پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله قرار گرفت و مطرود شد(59)

او به همراه پدر خويش در حالي که طبق نظر ابن ابي الحديد کودکي بيش نبود، راهيِ تبعيدگاه طائف شد(60) و همچنان مطرود بود تا اين که خليفه سوم- عثمان- وي را به مدينه بازگرداند(61) و به عنوان سياستگذار خود منصوب کرد.

2- پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله ، حَکَم بن ابي العاص، پدر مروان و عموي عثمان را نيز از مدينه به طائف تبعيد نمود. اما پس از رحلت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله ، عثمان درخواستِ بازگشت عمويش را از ابو بکر نمود؛ ابوبکر پاسخ داد: کسي را که پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله تبعيد کرد، من او را بازنخواهم گرداند.

عثمان در دوران عمر نيز چنين تقاضايي را کرد، ليکن عمر به درخواست او- مانند ابوبکر- پاسخ مثبت نداد تا اين که پس از عمر، خودش او را به مدينه بازگرداند.(62)

3- هيت در هنگام فتح طائف از زيبايي و فريبايي دختران طائف، به منظور تحريک سربازان اسلام، تعريف و توصيف مي کرد. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله کار او را به عنوان الحرب خدعة نپذيرفت و وي را به کوه هاي طائف تبعيد کرد و او در آن جا به سربرد، تا اين که عثمان او را به شهر راه داد.(63)

ه-- از پا درآوردن نيروي حق (ياران امامعليه‌السلام )

خشم معاويه:

مسعودي در مروج الذهب مي نويسد: مُطرف بن مُغيره گفت: با پدرم به ديدار معاويه رفتيم. شبي پدرم با معاويه جلسه اي داشت، آن گاه که از جلسه بازگشت،

بسيار اندوهگين بود. سبب را از وي جويا شدم. گفت: اين مرد- معاويه- پليدترين آدمِ روزگار است گفتم: مگر چه شده است؟ گفت: من به معاويه پيشنهاد کردم اکنون که حکومت را به چنگ آورده اي، بهتر است با بني هاشم به عدالت رفتار کني و بدرفتاري را کنار بگذاري معاويه گفت: هيهات! هيهات! ابوبکر عدالت کرد و عدالت گسْتَرد و مُرد و نامش نيز با او دفن شد. عمر و عثمان نيز چنين شدند. ولي برادر هاشم؛ يعني (رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله از دنيا رفت در حالي که هر روز پنج نوبت، فرياد برمي دارند: أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ، سپس با خشم و ناراحتي گفت: فأيُّ عَمَل يَبْقي مَعَ هذا، لا اُمَّ لَکَ، لا وَاللهِ إلاّ دَفْناً دَفْن؛(64) با وجود اين، چه کاري صورت پذيرفت؟ (کدام هدفِ من جامه عمل به خود پوشيد؟) اي بي مادر! نه؛ به خدا سوگند! بايد اين نام (پيامبر) را دفن کنم.

کوتاه سخن اين که يزيد وارث سيرت ناميمون اين دو- ابوسفيان و معاويه- است و حتّي از آن دو به مراتب خبيث تر و شرورتر نيز بوده است.

2- سابقه دشمني و اختلافات

پيکار بني اميه و بني هاشم(65) که بارزترين آن در کربلا رخ داد، پيکاري است با پيشينه اي عميق و ريشه دار.

نزاع و کشمکش ميان دو برادر، هاشم و عبدالشمس، از پسران عبدمناف، از قبيله قريش، پس از صدسال فاصله، دوباره ميان تيره هاي آن دو؛ يعني بني هاشم و بني اميه پرچمداران توحيد و شرک، با ظهور اسلام به صورت برخوردهاي خصمانه و جنگ هاي مسلّحانه اي در طول نوزده سال به درازا کشيد، که با پيروزي اسلام، به پيروزي بني هاشم، منجر شد؛ ولي کينه ديرينه بني اميه نسبت به بني هاشم، به ندرت براساس مصلحت زمان! هويت بني اميه را هويدا مي ساخت. تا سي سال بعد، در زمان حکومت عثمان و خلافت اميرمؤمنانعليه‌السلام ، مسأله به شکل حادّي به صورت جنگ هاي جمل، صفين و نهروان، خودنمايي کرد و شکل حادترِ آن، در کربلا بروز کرد، که اين جنگ با پيروزي ظاهري بني اميه (يزيد) و مغلوب شدن و شکست ظاهري بني هاشم (امام حسينعليه‌السلام ) خاتمه يافت؛ در نتيجه، جنگ کربلا تبلور کينه ديرينه بني اميه نسبت به بني هاشم است، ازاين رو هنگامي که نضر بن مالک از سالار شهيدان، تفسير آيه شريفه:( هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ ) را پرسيد، امامعليه‌السلام پاسخ دادند:

نَحْنُ وَبَنُو اُمَيّةَ، قُلنا صَدَقَ الله وَ رَسُولُهُ، وَبَنُو اُمَيّة قالُوا: کَذِبَ الله وَرَسُولُهُ.(66)

ما و بني اميه، مصداق اين آيه هستيم، ما مي گوييم آنچه را خدا و رسول او گفته اند درست است ولي آنان مي گويند خدا و رسول دروغ گفتند!