عاشورا حماسه ی جاویدان

عاشورا حماسه ی جاویدان0%

عاشورا حماسه ی جاویدان نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام حسین علیه السلام

عاشورا حماسه ی جاویدان

نویسنده: سید محمد شفیعی مازندرانی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 28940
دانلود: 2137

توضیحات:

عاشورا حماسه ی جاویدان
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 45 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 28940 / دانلود: 2137
اندازه اندازه اندازه
عاشورا حماسه ی جاویدان

عاشورا حماسه ی جاویدان

نویسنده:
فارسی

پرسش 2: مقصود امام چه بود، تشكيل حكومت يا نائل شدن به شهادت؟

پاسخ: امامعليه‌السلام بر خلاف نظر برخى از نويسندگان (كه مى گويند امام به منظور تشكيل دولت اسلامى به سوى كوفه آمد، اتفاقاً اوضاع دگرگون گشت و به جنگى پيش بينى نشده گرفتار شد!) او از آغاز مى دانست كه جز از راه مبارزه استشهادى نمى توان چهره كريه حكومت يزيد را برملا ساخت و اركان حكومت وى را متزلزل نمود.

خطبه تاريخ ساز امامعليه‌السلام در مكّه

امام حسينعليه‌السلام در مدينه با بيان وصيت نامه خود، مردم را از فلسفه نهضتش آگاه ساخت ولى در مكّه در آستانه حركت به سوى عراق (كربلا) در يك خطبه تاريخى از شيوه برخورد خونين و مسلّحانه خود با دشمن و از كيفيت برخورد دشمن بر او پرده برداشت:

«اَلْحَمْدُ للهِ ما شاءَ اللهُ وَ لا قُوَّةَ إلاّ بِاللهِ وَ صَلَّى اللهُ عَلى رَسُولِهِ وَ سَلَّمَ،

خُطَّ الْمَوْتُ عَلى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ القَلادَةُ عَلى جيدِ الْفَتاةِ،

وَ ما أَوْلَهَني إِلَى أَسْلافي إِشْتِياقَ يَعْقُوبَ إِلى يُوسُفَ،

وَ خَيْرَ لي مَصْرَعٌ أَنَا لاقيهِ، كَأَنّي بِأَوْصالي تَقَطَّعُها عُسْلانُ(1) الْفَلَواتِ بَيْنَ النَّواويسِ وَ كَرْبَلاءَ فَيَمْلاََنَّ مِنّي أَكْراشاً جَوْفاً، وَأَجْرِبَةُ سُغْباً لا مَحيصَ عَنْ يَوْم خُطَّ بِالْقَلَمِ، رِضَى اللهُ رِضانا أَهْلَ الْبَيْتِ نَصْبِرُ عَلى بَلائِهِ، وَيُوَفِّينا أُجُورَ الصّابِرينَ، لَنْ تَشُذَّ عَنْ رَسُولِ اللهِصلى‌الله‌عليه‌وآله لُحْمَتُهُ وَهِيَ مَجْمُوعَةٌ لَهُ في حَظيرَةِ الْقُدْسِ تَقِرُّبِهِمْ عَيْنُهُ وَيُنْجِزُ بِهِمْ وَعْدَهُ، مَنْ كانَ باذِلاً فينا مُهْجَتَهُ وَمُوَطِّناً عَلى لِقاءِ اللهِ نَفْسَهُ؛ فَلْيَرْحَلْ مَعَنا، فَإِنّي راحِلٌ مُصْبِحَاً إِنْ شاءَ اللهُ تَعالى».(2)

«حمد و سپاس از آن خداست و آنچه كه خدا اراده كند تحقّق خواهد يافت و قدرتى جز قدرت او در جهان هستى وجود ندارد. مرگ همچون گردنبندى بر گردن زندگى آدمى بسته شده و جدايى ناپذير است.

من به درگذشتگان خود ملحق مى شوم و بسيار مشتاقم، بيش از اشتياق يعقوب به ديدار يوسف.

مى بينم بند بند اعضاى بدن مرا گرگ هاى (مزدوران) بنى اميّه در بيابان كربلا از هم جدا مى سازند. من به رضاى الهى رضايت دادم.

هر بلايى كه در راه تحقّق خط حق برايم مقدور است با جان و دل پذيرا هستم و بدان صابرم. هركس خون قلب خود را در راه ما جهت دريافت مقام قرب خدا، هديه مى كند، با ما حركت كند. من فردا صبح به سوى سرنوشت سرخ، حركت خواهم كرد. »

چند نكته از خطبه:

سيد الشهدعليه‌السلام در خطبه فوق به چند مورد اشاره كرد:

الف: در جمع حضار ايستاد و سخن گفت]ثُمَّ قامَ خَطِيباً[(3) تا همگان بدانند كه تصميم نهايى امام چيست.

ب: از شهادت خود سخن گفت.

ج: از شرافت و برترى قتل (شهادت) سخن به ميان آورد.

د: از درنده خويى دشمن خبرداد.

ه: سر انجام بر جاى بدن هاى خود در ميدان نبرد را بيان كرد.

و: از آينده روشنِ حركت خود و از پيروزى معنوى اش در فرداى تاريخ و روز قيامت مطالبى گفت.

ز: با صراحت به همراهان فرمود: آن كسى كه جان بركف عمل مى كند و جان خود را فداى دين خدا مى نمايد، با ما همراهى كند.

ح: اين خطبه پس از رايزنى ها و اظهار نظريه هاى محمّد حنفيه، عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبير و ديگران انجام گرفت و آخرين تصميم سرنوشت ساز امام بود.

پرسش 3: چرا امامعليه‌السلام زودتر قيام نكرد؟

پاسخ: زمينه قيام مسلّحانه براى امام حسينعليه‌السلام در زمان معاويه مهيّا نبود؛ زيرا:

الف: پيش از وى، امام مجتبىعليه‌السلام ، عهده دار امامت بودند و نيز در آن زمان (در حيات معاويه)، شرايط لازم فراهم نبود.

ب: معاويه بر ضد مخالفان خود به شدت جوّسازى كرد؛ به طورى كه علىعليه‌السلام را منزوى و خانه نشين ساخت. وقتى مردم وضع را اينگونه ديدند، از همراهى با امامعليه‌السلام در جنگ بر ضد حاكم فاسد خوددارى نمودند.

همين مسأله موجب رخوت و سستى عمومى، نسبت به قيام مسلّحانه شده بود. به عنوان مثال: امام مجتبىعليه‌السلام با آن كه از كوفه به لشكرگاه «نخيله» رفتند و ده روز جهت پيوستن مردم به او، به انتظار نشستند، در مجموع، تنها چهارهزار نفر به آن حضرت پيوستند و ناگزير خود به كوفه بازگشتند و مردم را به جهاد تحريك و تشويق نمودند.(4)

با آن كه مسلمانان در معرض تهديد سپاه جرّار معاويه قرار گرفته بودند و لشكر او تهاجم به سوى پايتخت اسلامى را آغاز كرده بود، باز موجب بيدارى و بسيج كوفيان نگشت، ابن شهر آشوب در مناقب مى نويسد:

«وَ اسْتَنْفَرَ مُعاوِيَةُ النّاسَ، فَلَمّا بَلَغَ جِسْرَ مَنْبج، بَعَثَ اْلحَسَنُ حُجْرَ بْنَ عَدِي وَاسْتَنْفَرَ النّاسَ لِلْجِهادِ».(5)

«معاويه مردم را در يك بسيج عمومى، به حركت درآورد و تا پل معروف «منبج» به پيش تاخت و در اين هنگام امام حسنعليه‌السلام حجر بن عدى را مأمور بسيج عمومى عليه معاويه كردند. »

ج: امضاى ترك مخاصمه- طبق شرايط خاص آن روز، امام مجتبىعليه‌السلام با معاويه، جهت پيشگيرى از ددمنشى هاى او، ترك مخاصمه نمود و صلحنامه را امضا كرد و اين مسأله تا آخر حيات معاويه اعتبار داشت.

د: تفاوت سياست معاويه با يزيد- يزيد با معاويه در تاكتيك و روش، تفاوت اساسى و آشكار داشت، تا آنجا كه امام حسنعليه‌السلام در زمان معاويه با او صلح كرد، امّا امام حسينعليه‌السلام درباره يزيد فرمودند: «در صورتى كه جرثومه اى چون يزيد زمامدار باشد، فاتحه اسلام خوانده است، شخصى مانند من با آدمى همچون يزيد بيعت نخواهد كرد(6) اگر در زندگى هيچ گونه پناهگاهى نيابم، هرگز با يزيد بن معاويه بيعت نخواهم كرد».(7)

اگر امام مجتبىعليه‌السلام هم در دوران يزيد در قيد حيات بودند، بى ترديد قيام مى كردند؛ زيرا كفر يزيدى، چيزى نبود كه فقط فرزانه اى چون سالار شهيدان از آن بيمناك باشد؛ حتّى پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله نيز بارها خطر وجود او را به جامعه هشدار داده بودند.؟؟؟

سه ديو خطرناك؛ زمينه سازان پيروزى تفكّر يزيدى

1- ابوسفيان

ابوسفيان از سران كفار قريش بود كه همواره جهت خاموش كردن چراغ اسلام كوشيد. او همواره كفار را بر ضدّ اسلام بسيج مى نمود كه جنگ اُحد و جنگ خندق به فرماندهى او، عليه اسلام صورت گرفت. او در سال فتح مكه به گونه اى ناخواسته مسلمان شد و به زندگى منافقانه پرداخت.

سيوطى در تاريخ الخلفا مى نويسد: ابوسفيان در سال 31ه. ق. درگذشت.(8) (جهت آشنايى بيشتر با آن سوى چهره ابوسفيان، توجه به بانگ ها و خروش هاى مستانه و غرورآميز او پس از به خلافت رسيدن عثمان ضرورى است.

البته عثمان وصيت ابوسيفان را در عمل به كار گرفت و نتيجه آن حكومت شام است كه در دست فرزندان ابوسفيان؛ يزيد و معاويه قرارگرفت و ابوسفيان شاهد اين عمل بود. وقتى معاويه در سال 60 ه. ق. (نيمه رجب)، در شام از دنيا رفت و با مرگ او زمينه قيام مردمى فراهم شد. از اين رو مردم با نوشتن حدود دوازده هزارنامه به امام حسينعليه‌السلام براى تشكيل حكومت اسلامى، او را به كوفه فراخواندند.(9)

مردم بنى اميه را به درستى نمى شناختند و اغلب در اشتباه بودند؛ بلكه آنان را با ديده تقدّس و قابل احترام مى نگريستند. معاويه اى كه بيشتر عمر خود را در كفر و شرك گذرانيد، در فتح مكه به ناچار اسلام آورد. در چشم ساده لوحان با علىعليه‌السلام برابرى!

مى نمود و گاه برترى داشت! با همين ديدگاه، ربيع بْن خُثَيْم(10) در واقعه صفين در محضر علىعليه‌السلام اظهار داشت: «اى اميرمؤمنان، ما در حقّانيت اين پيكار ترديد داريم با آن كه از شأن و علوّ رتبت تو آگاهيم».(11)

و: موقعيت خاص معاويه در جامعه، زمينه را براى پيروزى انقلاب دشوار مى ساخت؛ زيرا شخص معاويه:

اول: موقعيت سياسى- اجتماعى خاصى داشت و سال ها بود كه از سوى خلفا به عنوان استاندار شام، در رأس امور قرار گرفته بود و ادعاى ولىّ دم عثمان بودن نيز وى را در ديدگاه مخالفان خط حق، موقعيت ويژه اى مى داد.(12) و(13)

ثاني: معاويه را به عنوان يكى از نويسندگان وحى، جا انداخته بودند.(14)

طرفداران معاويه مى گويند: «معاويه كاتب وحى بود!» اين حرف به هيچوجه درست نيست؛ زيرا معاويه در سال هشتم هجرت به صورت ظاهر اسلام آورد كه تقريباً دوره نزول وحى رو به اتمام بود.

ترديدى نيست كه معاويه در شمار آزاد شدگان (طلقاء) فتح مكه، در سال هشتم هجرى بوده است.(15)

برخى از نويسندگان نوشته اند: عباس- عموى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله - از آن حضرت تقاضا كرد از معاويه براى نوشتن بعضى از مراسلات استفاده شود و در «صحيح مسلم» آمده است: «إنّ معاويةَ يَكْتُبُ بَيْنَ يَدَيِ النّبيّصلى‌الله‌عليه‌وآله » لازم به گفتن است كه اين نويسندگى مربوط به وحى نيست.(16)

مسعودى در مروج الذهب مى نويسد: «دوره اين نويسندگى كوتاه بوده است.

ثالث: معاويه به عنوان برادر امّ حبيبه همسر پيامبر، لقب خال المؤمنين را يدك مى كشيد و عمروبن عاص در هنگام حكميت و احتجاج به برترى معاويه، روى همين عناوين سه گانه به عنوان «امتيازات برجسته معاويه» انگشت گذاشت.(17)

بايد گفت كه لقب «كاتب الوحى» از طريق اين و آن براى معاويه ساختگى است؛ زيرا پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله درباره او فرمودند: «إِذا رَأَيْتُمْ مُعاويةَ على مِنْبَري فَاقْتُلُوهُ»(18)

جاى بسى شگفتى است كه ذهبى مورخ معروف (متوفاى سال 748) كه مى كوشد فضايلى براى معاويه بتراشد، وقتى به حديث پيشگفته مى رسد، بدون هيچ گونه ترديدى آن را نقل مى كند و حتّى در صدد توجيه آن به معانى ديگر نيز برنمى آيد و اين مسأله گواه صحّت اين حديث در ديدگاه وى است.(19)

2- عمرو بن عاص كه بود؟ (نكاح الرهط)

عمرو بن عاص، شيّاد معروف تاريخ، يكى از بازوان پرتوان معاويه بود.

براى شناختن او، لازم است به مطلبى اشاره كنيم و آن اينكه در دوران جاهليت ازدواج دست جمعى و گروهى رواج داشت و آن را «نكاح الرهط» مى گفتند. و آن چنين بود كه جمعيتى كمتر از 10 نفر زنى را بر مى گزيدند، مخارج زندگى او را تأمين مى كردند تا هنگامى كه بچه اش را به دنيا بياورد؛ اگر دختر بود نزد زن مى ماند و اگر پسر بود، مردان در جلسه اى جمع مى شدند، در حالى كه آن زن پسر را در آغوش داشت وارد مى شد، طبق نظر خود، بچه را به هر كس مى داد، آن مرد به عنوان پدر آن طفل قلمداد مى گشت. درباره عمرو بن عاص هم گفته اند: وقتى ليلى، مادر او، وى را در آغوش عاص بن وائل گذاشت، ابوسفيان ناراحت شد. او همواره مى گفت: بدون ترديد، عمرو فرزند من است.(20)

فعاليت هاى سياسى عمرو بن عاص:

پيش از هجرت و حدود سال 5 يا 6 بعثت، عمرو بن عاص از سوى كفّار مكّه مأموريت يافت تا به تعقيب مهاجران حبشه بپردازد و آنان را به چنگ كفار مكه بازگرداند. او با همراهى همسر و يكى از زيباترين جوانان عرب به حبشه رفت ولى در اين مأموريت موفقيتى كسب نكرد.(21)

همچنين عمرو بن عاص از جمله سران جنگ خندق عليه مسلمانان است. در تاريخ آمده است: عمرو بن عاص از سران جنگ خندق.(22)

كاروان 50 هزار نفرى مكه كه موجب ايجاد جنگ بدر شد، به سرپرستى عمرو بن عاص و ابوسفيان از شام عازم مكه گرديد. عبور كاروان از منطقه بدر بود كه سرانجام موجب بروز جنگ بدر شد.

عمرو بن عاص در سال ششم هجرت مسلمان شد، هنگامى كه عمروبن اميه از طرف پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به حبشه رفت تا امّ حبيبه را به عقد آن حضرت درآورد، عمروعاص در حبشه بود. او از نجاشى درخواست كرده بود تا نماينده پيامبر خدا را به او تحويل دهد، نجاشى به او گفت: دين محمد پيروز خواهد شد و سپس خود نجاشى مسلمان شد و عمروبن عاص را نيز به اسلام دعوت كرد و سر انجام عمروبن عاص در حبشه به اسلام روى آورد.

سيوطى درتاريخ الخلفا مى نويسد: ابوبكر خود را خليفه پيامبر خدا مى خواند و در نامه ها اين چنين امضا مى كرد: «ابو بكر خليفة رسول الله»، البته عمر نيز پس از او خود را خليفه ابوبكر مى دانست و اين چنين زير نامه يا آغاز نامه ها مى نوشت: «خليفة خليفة رسول الله» (آنان، لقب اميرالمؤمنين را براى خود روا نمى دانستند؛ زيرا اين لقب را پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به امير المؤمنين علىعليه‌السلام داد و اين مسأله داراى اشتهار خاصى بود.) و براى نخستين بار بود كه عمروبن عاص اين لقب را در مورد عمر به كار برد. او وقتى بر عمر وارد شد و گفت: «السَّلامُ عَلَيكَ يا أَمِيرالمُؤمِنِين»، مورد اعتراض عمر قرار گرفت. او پاسخ داد: «أَنْتَ الاْمِير وَ نَحْنُ الْمُؤمِنُون»، از آن روز به بعد، اين لقب براى عمر به كار گرفته شد.(23)

3- معاويه

براى درك موقعيت و چگونگى امضاى صلح نامه يا ترك جدال ظاهرى توسط امام مجتبىعليه‌السلام و توجه به چهره اصلى زمينه سازان حكومت يزيدى، شناخت چهره معاويه، ابوسفيان و عمروبن عاص ضرورى است.

معاويه با لطايف الحيل بر اوضاع مسلط شد. او افكار عمومى شام را به سوى هرآنچه كه خود به آن تمايل داشت، سوق مى داد و كسى بر او خُرده نمى گرفت. او با بردبارى ظاهرى، انتقادات نسبت به خويش را حل مى كرد. آنچنان دل هاى اهل شام را مجذوب خود ساخته بود كه وقتى در روز چهارشنبه نماز جمعه اقامه كرد، كسى بر او خرده نگرفت!(24) معاويه به تحريف احاديث نبوى، كه بر خلاف ميل او بود، نيز مى پرداخت؛ از جمله در تأويل و تفسير سخن معروف پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله درباره عمار بن ياسر(25) گفت: «قاتل عمار كسى است كه او را به جنگ فراخواند» ولى حضرت علىعليه‌السلام در جوابش فرمودند: «بنابراين قاتل حمزه سيدالشهدا نيز شخص پيامبر است!»

معاويه به دست و پا افتاد و گفت: كلمه «باغيه» در كلام پيامبر به معناى دعوت كننده است نه طغيانگر؛ و ماييم كه مردم را به خونخواهى عثمان دعوت مى كنيم. » در برابر اين تحريف نيز امام علىعليه‌السلام گفتند: «كه قاتلان عمار كسانى هستند كه وى را، به دوزخ فرامى خوانند، ولى او آنان را به بهشت».(26)

جرجى زيدان نيز معاويه را يكى از «بازيگران و سياستمداران بزرگ دنيا» مى نامد»(27) او با تردستى ويژه اى به مبارزه با اهل بيت مى پرداخت، به گونه اى كه مبارزه خونين تلقّى نمى شد!

معاويه در مدينه به ابن عباس گفت: «به همه عمال خود نوشته ام تا از بيان مناقب آل على خوددارى كنند و از تو نيز همين را خواستارم» ابن عباس گفت: «ما را از قرائت قرآن و تفسير آن نهى مى كنى؟!» معاويه گفت: «قرآن بخوان ولى از تفسير آن خوددارى كن و يا از قول كسانى كه برخلاف اهل بيت تفسير مى كنند بگو» ابن عباس گفت: «قرآن در خانه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله نازل شده و اهل بيت او بهتر از آن آگاهى دارند؛ تو مى گويى تفسير آن را از آل سفيان بپرسم؟» معاويه ساكت شد و به عمال خود نوشت: «از همه كسانى كه از فضايل اهل بيت مى گويند بيزارم... هر يك از دوستان عثمان يك فضيلت و منقبت براى او نقل كند او را مقرب بداريد و هركس به دوستى على تظاهر كند نام او را از ديوان بيت المال محو كنيد».(28)

معاويه براساس سياست اهريمنى و ظاهرفريبى خود به گونه اى عمل مى كرد كه در نظر افراد به عنوان «امين الله»! و «انسان برتر»! تجلى مى نمود.

ابوموسى اشعرى(29) نماينده تحميلى از سوى علىعليه‌السلام در مسأله حكميّت، روزى بر معاويه وارد شد و اين چنين سلام داد: «اَلسَّلامُ عَليكَ يا اَمينَ الله»!(30)

گروهى از مردم مصر نيز زمانى كه جهت ديدار با معاويه در شام، وارد كاخ او شدند، اينچنين سلام دادند: «اَلسَّلامُ عليكَ يا رَسُولَ الله»! حال آن كه عمروبن عاص از آنان خواسته بود كه به گونه عادى و معمولى بر او سلام دهند و به عنوان «امارت و خلافت» بر او سلام ندهند و بر خلاف اين ميل، حتى به عنوان «نبوت» بر او سلام دادند!(31)

هنگامى كه مرگ معاويه فرا رسيد، نزديكانش را فراخواند و گفت: «روزى پيامبر پيراهن خود را به من داد و من آن را حفظ كرده ام و وقتى از دنيا رفتم آن را براندامم بپوشانيد و نيز روزى پيامبر در پيش من ناخن دست هايش را چيده بود من آنها را جمع آورى كرده در شيشه اى نهاده ام و شما بعد از مرگ من آن را روى دهان و چشمهايم بريزيد».(32)

اين بود كه معاويه دل هاى مردم را فريبكارانه تسخير و به خود جلب مى كرد. معاويه فردى چون عمروبن عاص را در كنارش به عنوان وزير مشاور داشت كه به قول جرجى زيدان: «يكى از غول هاى خدعه و نيرنگ باز تاريخ بود».(33) اما يزيد از داشتن چنين فردى محروم بود.

پرسش 4: چرا امامعليه‌السلام سكوت نكرد؟

پاسخ: در احاديث و لسان اهل بيت عصمت و طهارت، از «سكوت» و يا از «جنگ» و «ستيزه جويى» به گونه اى مطلق، نكوهش و يا تشويق به عمل نيامده است و هريك از سكوت يا ستيز، تنها بر اساس معيارهاى مشخص اسلامى، مورد تأييد يا تقبيح قرار گرفته اند و البته تشخيص اين نكته كه مورد سكوتِ ممدوح از نظر شارع مقدس اسلام كجاست؟ و يا در كجا بايد زبان گشود و فرياد برآورد و سكوت را شكست، كار ساده اى نيست؛ بلكه يكى از دشوارترين مسايل در زندگى اجتماعى است و بيش ترين موارد اختلاف نظريه ها و احياناً پيدايش تضادها و اختلافات از همين مسأله نشأت مى گيرد. در همين رابطه از افراد يك خانواده و حتى از پيروان يك «ايدئولوژى» موضع گيرى متضادى بروز مى كند به هرحال، گرچه نمى توان علت پيدايش اختلافات را در همه جا ناشى از مسأله تشخيص وظيفه در باب سكوت و يا قيام دانست، ولى به جرأت مى توان گفت، كه يكى از علل مهم آن همين مسأله است.

امام مجتبىعليه‌السلام تنها راه حفظ نظام و كيان اسلام را در صلح با معاويه ديد.(34)

در آغاز نهضت عاشورا بعضى از افراد نزديك امام حسينعليه‌السلام با او همداستان نبودند و آن حضرت را، رسماً از حركت به سوى كربلا برحذر مى داشتند. سكوت در برابر يزيد از ديدگاه سياستمداران و اهلِ حلّ و عقد آن روز، داراى فوايدى بود، از جمله:

الف: موقعيت و ابهت ظاهرى امامعليه‌السلام نه تنها محفوظ مى ماند؛ بلكه با حمايت دستگاه حاكم از او، روز به روز افزون تر مى شد.

ب: زيان هاى حركت و بانگ عليه دستگاه حاكم متوجه وى نمى شد؛ البته زيان هاى مخالفت با يزيد نيز براى كسى پوشيده نبود و هركسى مى دانست كه براثر مخالفت با قدرت حاكم، موقعيتش متزلزل مى شود. يارانش را يكى پس از ديگرى از موقعيت هاى اجتماعى بركنار مى كنند و يا آن كه به موقعيت هاى اجتماعى راه نمى يابند.

ارزيابى دوجانبه فوق، اين مسأله را تأييد مى كرد كه، لازمه عافيت طلبى، اين بود كه امامعليه‌السلام لب فروبندد و اگر از قدرت حاكم حمايت نمى كند، با او مخالفت نيز نكند. ولى چرا امامعليه‌السلام عليه دستگاه حكومت برخاست؟!

حضرت مى ديدند كه اگر كم ترين سازش و نرمشى از خود نشان دهند، حكومت نامشروع يزيد به عنوان يك «حكومت اسلامى» در چشم انداز ديگران مقبول مى افتد و جامعه در برابر حكومت باطل، روحيه ستيز و عصيان را از دست مى دهد و... در نتيجه اسلام، كم كم به صورت يك «دستورالعمل فردى»، «نمادين» و تشريفاتى پديدار گشته و به زودى از جامعه رخت برمى بندد.

دومسأله بيش ازهمه، مشروعيت سكوت از سوى امامعليه‌السلام را زير سؤال مى برد:

1- مرگ عدالت.

2- قرار گرفتن تاريخ اسلام بر سر دو راهى.

مرگ عدالت

با رحلت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به ديار ابدى، بازار عدالت، به تدريج، به سردى گراييد و اين سردى در دوران خلفاى سه گانه، همچنان بيشتر مى شد. بانگ بيدارباش حكومت كوتاه مدّت عدل علىعليه‌السلام نيز نتوانست روند نزولى آن را سد كند، تا اين كه خود و فرزندش امام مجتبىعليه‌السلام در راه آن به شهادت رسيدند و در نهايت امام حسينعليه‌السلام به همراه ياران پايدارش با خونِ حيات آفرين خود، در صدد تجديد حيات اسلام برآمدند.

سيّد قطب، در كتاب «العدالة الاجتماعيه» مى نويسد: «عثمان از بيت المال، در روز عروسى دويست هزار درهم به دامادش داد و پيرو آن «زيد بن ارقم»- خزانه دار مسلمين- صبح روز بعد با كمال خشم و ناراحتى به عنوان اعتراض بر عمل عثمان استعفا كرد! عثمان به او گفت: اى پسر ارقم، از اين كه به «صله رحم» پرداختم گريان شدى؟ زيدبن ارقم پاسخ داد: به خدا قسم اگر صد درهم به او بدهى زياد است و عثمان به جاى عذرخواهى، استعفاى وى را پذيرفت».(35)

ابن ابى الحديد مى نويسد: «خالد بن معمّر سدوسىّ» شخصى به نام «علباء بن هيثم سدوسىّ» را به كناره گيرى و دورى از اميرمؤمنانعليه‌السلام دعوت مى كرد. او روزى به وى گفت: اى علباء، در كار خود، قبيله و خويشاوندانت بينديش. از طريق علىعليه‌السلام به دنيا نمى رسى. چه اميد بسته اى به مردى كه من مى خواستم در عطيه فرزندانش- حسن و حسين- دراهمى بيفزايم تا از تنگى معاش آنان كمى كاسته گردد؛ پيشگيرى كرد و خشمگين شد و چيزى برعطاى آن دو نيفزود».(36)

تاريخ بر سر دو راهى:

در دوران معاويه چيزى از حيات راستين عدالت باقى نمانده بود و اگر نيم فروغى در چراغ كهنه آن به چشم مى خورد، توسط يزيد كاملاً خاموش شد. با نگاهى گذرا به دوران معاويه، جلوه هاى عجيب مرگ عدالت، در برابر ديدگان آدمى به نمايش در مى آيد. سيد الشهدعليه‌السلام در سر دو راهى حساس تاريخ قرار گرفته بود و پيرو آن، تاريخ اسلام بر سر دو راهى واقع شده بود. امامعليه‌السلام اگر به عافيت طلبى رضايت مى داد، بايد مرگ اسلام را شاهد مى شد و اگر قيام مى كرد بايد مرگ خود و ياران و همه حق جويان را به چشم خود مى ديد. بالأخره تاريخ اسلام بر سر دو راهى حساسى واقع شده بود كه تصميم گيرى لازم را دشوار مى نمود و تنها امامعليه‌السلام بود كه بهترين گزينه را برگزيد و شمع گونه با سوختن و ذوب شدن خويش به نجات اسلام همّت گمارد.

پرسش 5: چرا امام مجتبىعليه‌السلام با معاويه صلح كرد و آثار مهم آن چه بود؟

پاسخ: پيش از آن كه علل صلح تحميلى امام مجتبىعليه‌السلام را بررسى كنيم، نظرى به زندگى سياسى مردم دوران معاويه مى اندازيم كه دو مسأله در آن دوره بسيار چشمگير بود و آن ها عبارت بودند از:

1- هجوم به سوى علىعليه‌السلام جهت بيعت با آن حضرت (پس از عثمان)

2- پراكنده شدن و فرار از خط حق و جمع شدن در كنار پرچم معاويه.

قابل توجه است كه امام اميرمؤمنانعليه‌السلام بيعت با مردم را جز در ملأ عام و نيز به دور از هرگونه مخالفت ها و مخالف خوانى ها نپذيرفت.

چنانكه ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه مى نويسد: ممكن است گفته شود: امامعليه‌السلام فرموده بود: اگر يك نفر هم مخالفت كند، من بيعت با شما را نمى پذيرم، در حالى كه عملاً جمعى از مردم با آن حضرت بيعت نكردند پس چگونه شد كه پذيرفت؟ در پاسخ به چنين اشكالى گفته مى شود: مقصود امامعليه‌السلام اين بود كه اگر اختلاف در ميان شما راجع به من پيش از بيعت مشاهده شود، من حاضر به قبول مسئوليت نيستم و پس از بيعت مردم مخالفت جمعى، سبب نمى شود كه من خلافت را ترك گويم؛ زيرا خلافت و رهبرى با بيعت مردم تثبيت شده است.(37)

چنانكه ابن عباس مى گفت: هنگامى كه علىعليه‌السلام براى بيعت مردم با وى وارد مسجد شد، من راجع به افرادى كه پدر يا برادر يا خويشاوندانشان در جنگ هاى زمان پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به دست علىعليه‌السلام كشته شده بودند، خوف آن داشتم اينان اظهار مخالفت كنند و على طبق شرطى كه بر زبان آورده بود، حاضر به قبول بيعت نشود ولى ملاحظه كردم كه آنان نيز مخالفتى نكردند.(38)

اكنون به جريان پس از شهادت اميرمؤمنانعليه‌السلام مى پردازيم. در آن هنگام معاويه جاسوسانى را به كوفه اعزام داشته بود، كه دو نفر از آنان شناسايى شده و به امر «امام مجتبىعليه‌السلام » به قتل رسيدند.(39)

هيجده روز پس از شهادت اميرمؤمنان علىعليه‌السلام (40) معاويه به طور ناگهانى به سوى كوفه حمله تهاجمى را آغاز كرد و تا «پُل مَنبج»(41) به پيش تاخت. در اين هنگام بود كه امام مجتبىعليه‌السلام به ناچار «حجربن عدى» را مسئول بسيج عمومى مردم نمودند و خود، فرمان «جهاد فى سبيل الله را صادر كردند.(42)

حركت امام مجتبىعليه‌السلام يك حركت بازدارنده و دفاعى بيش نبود، چون از راه نبرد، پيشگيرى اين سيل بنيان كن براى امام مجتبىعليه‌السلام ميسر نبود، از راه صلح كه معاويه نيز جهت فريب افكار عمومى از آن دم مى زد و آن را حربه تبليغاتى خود قرار داده بود- خواست تا تهاجم معاويه را متوقف سازد و از او پيمان گرفتند تا:

الف: براساس كتاب خدا عمل كند.

ب: خلافت را بعد از خودش، به شوراى مردم واگذار نمايد.

ج: تبليغات ضد اميرمؤمنانعليه‌السلام را كنار گذارد. (سبّ و لعن را ترك كند).

د: مزاحم هيچ يك از شيعيان نگردد.

ه: عدالت را در جامعه برقرار سازد و حق هركس را به اهلش برساند.

معاويه به اين خواسته ها تعهد سپرد و سوگند ياد كرد كه بدان ها عمل كند(43) كه «البته به هيچ يك از آن ها عمل نكرد.(44)

امام مجتبىعليه‌السلام با اين عمل، هم تبليغات نادرست و غير واقعى صلح طلبى! معاويه(45) را، كه در كام بسيارى از همراهان امامعليه‌السلام شيرين آمده بود، خنثى كردند، كه ضمن آن، خوىِ ددمنشى و سيماى كريه معاويه براى همگان آشكارگرديد.

پس از اين پيمانِ ترك مخاصمه بود كه مردم، در واقع، آن سوى چهره كريه معاويه را بازشناختند و دانستند كه او به هيچ قانون و ميثاقى پايبند نيست و همچنين عمل امام مجتبىعليه‌السلام زمينه پيروزى انقلاب كربلا را فراهم مى ساخت و بر همين اساس بود كه امام مجتبىعليه‌السلام فرمودند: آنچه كه من از راه صلح و امضاى پيمان ترك مخاصمه، به اسلام خدمت كرده ام، بهتر است از آنچه كه آفتاب برآن مى تابد.(46) همچنان كه قرآن نيز از صلح حديبيه به عنوان «فتح مبين» ياد مى كند و مى فرمايد:( إِنّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِين ). (47)

چرا امام حسنعليه‌السلام صلح با معاويه را پذيرفت و بدان تن داد؟

امام مجتبىعليه‌السلام ، از راه پذيرش صلح، سدّى در برابر حركت ظالمانه معاويه ايجاد نمود و معاويه را بر سر دوراهى قرار داد كه قبول هركدام معاويه را از اهداف پليدش باز مى داشت؛ زيرا در صورت پايبندى به بندهاى قطعنامه، معاويه از دستيابى به استقرار حكومت در خاندان خود محروم مى گشت؛ و در صورت تخلّف از مواد مورد مصالحه، چهره وى براى همگان زير سؤال مى رفت؛ و سرانجام؛ ضربه اى سخت و كارى بر او وارد مى شد. ولى وى كه خود را برسرِ دوراهى ديد- راه دوّم را برگزيد و چهره پوشيده خود را با دستان خود براى همگان آشكار ساخت.

از طرف ديگر، اگر امام مجتبىعليه‌السلام تن به صلح تحميلى نمى دادند چه مى شد؟

پاسخ اين پرسش را بايد با دقت در اوضاع سياسى- اجتماعى آن روز جستجو كرد. معاويه با لشكر و نيروى مسلحى آماده، هنگامى يورش خود را به سوى امام مجتبىعليه‌السلام آغاز كرد كه:

الف: شهادت على مرتضىعليه‌السلام تاحدودى شيرازه لشكر اسلام را از هم گسيخته بود.

ب: مردم نيز بر اثر جنگ هاى سه گانه (صفين، جمل و نهروان) و تبليغات آنچنانى دشمنان عليه حكومت حق، صحنه را خالى كرده بودند.

ج: لشكر امام مجتبىعليه‌السلام يكدست نبودند؛ يعنى سپاه امام مجتبىعليه‌السلام در اطاعت از رهبرى امام مجتبىعليه‌السلام ، هم عقيده نبودند. در اين خصوص ابن شهرآشوب(48) و شيخ مفيد در(49) مى نويسند: «شركت كنندگان در جنگ عليه معاويه، پيرو اعتقادات مختلف بودند. برخى از شكّاكان بودند كه از شركت كنندگان در جنگ صفين و نهروان نيز به حساب مى آمدند ولى آن روز در شك و ترديد به سر مى بردند؛ برخى از خوارج و بعضى نيز ازفتنه جويان، مزدبگيران، دنياطلبان و بعضى ديگر از ياران و شيعيان بودند. و بر اين اساس بود كه دروغ و شايعه پراكنى معاويه، كه مى گفت: من با امام مجتبىعليه‌السلام صلح كرده ام، جز در گروهى خاص، در بقيه مؤثر افتاد».

ابن صباغ مالكى در كتاب نفيس خود(50) مى نويسد: «آن گاه كه امام مجتبىعليه‌السلام مردم را به حركت به سوى معاويه فراخواند، مردم چندان استقبال نكردند و سپس جمعيتى دور امام جمع شدند. اين گروه مركّب از: گروهى از شيعيان او و پدرش، جمعى از خوارج و طرفداران حكميّت و برخى از دنياطلبان كه تنها به خاطر حضور رؤساى خود، پيوسته بودند. به هرحال همراهان امامعليه‌السلام برخلاف همراهان معاويه يكدست نبودند و لذا شايعه سازى ها و دروغ پراكنى هاى معاويه به سرعت در آنها مؤثر افتاد و نيز اطاعت لازم را نسبت به امامعليه‌السلام اظهار نمى كردند و همين امرخود هزاران مفسده را در لشكر، باعث گشته بود».

د: معاويه در اركان سپاه امام مجتبىعليه‌السلام نفوذ كرد و سران و فرماندهان را يكى پس از ديگرى به نوعى، خريد و به سوى خود جذب كرد.(51) و رفتن هريك از آنها در تزلزل و شكاف ميان لشكر امامعليه‌السلام بى اثر نبود.

ه: معاويه نامه اى به امام مجتبىعليه‌السلام نوشت. اين نوشته كه حاوى اعلام صلح يك جانبه از سوى معاويه بود، معاويه را فردى صلح جو و امام مجتبىعليه‌السلام را جنگ طلب معرفى مى كرد. متن آن را بلاذرى در كتاب معروف خود انساب الأشراف آورده است.