عاشورا حماسه ی جاویدان

عاشورا حماسه ی جاویدان0%

عاشورا حماسه ی جاویدان نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام حسین علیه السلام

عاشورا حماسه ی جاویدان

نویسنده: سید محمد شفیعی مازندرانی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 30601
دانلود: 2390

توضیحات:

عاشورا حماسه ی جاویدان
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 45 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 30601 / دانلود: 2390
اندازه اندازه اندازه
عاشورا حماسه ی جاویدان

عاشورا حماسه ی جاویدان

نویسنده:
فارسی

هجرت تاريخ ساز

هجرت مسلم، سفير امام حسينعليه‌السلام

رسول و فرستاده امام حسينعليه‌السلام ؛ يعنى مسلم بن عقيل در نيمه رمضان سال 60 ه. از مكه حركت كرد و به مدينه رسيد و از آن جا راهىِ كوفه شد و در پنجم شوال به آنجا رسيد، با اين حساب، حدود 20 روز در راه بوده است. او 63 روز در كوفه به امور نهضت پرداخت و سرانجام در روز عرفه، چهارشنبه، نهم ذيحجه به شهادت رسيد.

هجرت ابا عبداللهعليه‌السلام

يكى از درس هاى آموزنده مكتب عاشورا، هجرت از مدينه به مكه و از مكه به كربلا و سرنوشت بود. مسير امامعليه‌السلام از مدينه به مكه حدود پنج روز به طول انجاميد، ولى از مكه به كربلا حدود 24 روز در راه بودند.

دو روز از ماه رجب باقى بود كه آن حضرت به جانب مكه معظمه حركت كرد. در روز عرفه، كه همه حاجيان تلاش دارند تا خود را به عرفات و پس از آن به منا برسانند تا در روز دهم ذيحجه قربانى كنند، از قربانگاه ظاهرى فاصله گرفت تا در مسلخ عشق، در قربانگاه كربلا، قربانى اكبر را تقديم پيشگاه دوست كند. او به جاى گوسفند، عزيزانش را فدا كرد و سر انجام در دهم محرم الحرام، روز عاشورا و در سال 61 ه. در سن 57 سالگى در كربلا به شهادت رسيد.

خاك كربلا

خداوند بزرگ بركات بسيارى در خاك قبر حسين بن علىعليه‌السلام قرار داده است كه آن ويژگى و بركت در هيچ يك از تربت هاى مَشاهد متبركه نيست و اين به خاطر آن است كه آن حضرت خود را فداى دين و احكام الهى كرد و خدا هم وى را پذيرفت.

در زمان صفويه، جلسه اى با حضور علماى بزرگ اسلام و يكى از عالمان بزرگ مسيحى، كه براى بحث درباره نبوّت پيامبر اسلام به اصفهان آمده بود، در دربار شاه عباس تشكيل مى گردد. ملاّ محسن فيض كاشانى (رحمه الله)(1) نيز كه در آن مجلس حضور داشت، رو به آن عالمِ مسيحى نموده، گفت: تو كه ادعا مى كنى مى توانى از ما فى الضمير و درون ما خبر دهى، اكنون بگو كه در دست من چيست؟

او پس از لحظه اى درنگ گفت: فهميدم چيست، اكنون در اين فكرم كه آن را از كجا آورده اى! ميان دستت، قطعه اى از بهشت است. فيض گفت: اشتباه نمى كنى؟ عالم مسيحى گفت: يقين دارم اشتباهى صورت نگرفته است. فيض گفت: بنابراين، واجب است مسلمان شوى؛ زيرا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله خبر داد كه خاك كربلا قطعه اى از خاك بهشت است. وى كه فرد منصف و حق جويى بود، بى درنگ مسلمان شد.

انفاق سه خليفه زاده

روزى عبدالله بن عمر، عبدالرحمان بن ابى بكر و امام حسينعليه‌السلام در مسجدالنبى نشسته بودند كه مردى وارد شد و نزد عبدالله بن عمر رفت و گفت: «قَدْ ضَمِنْتُ دِيَةً كامِلَةً وَ عَجَزْتُ عَنْ أَدائِها»؛ «يك ديه كامل- صد شتر- بدهكارم كه از اداى آن درمانده ام». عبدالله از دستيارش خواست دويست درهم به او بدهد. آن مرد نپذيرفت و به حضور عبدالرحمان ابن ابى بكر رفت. او نيز همچون عبدالله عمل كرد. آن مرد آنگاه به محضر امام حسينعليه‌السلام آمد و حاجت طلب كرد. امامعليه‌السلام وقتى دانست آن مرد حاجتمندِ واقعى است، فرمود: از تو سه مطلب مى پرسم و در برابر هر پاسخِ صحيح يك ثلث (31) از بدهكارى ات را ضمانت خواهم كرد! آن مرد گفت: «يَابْنَ رَسولِ الله أَ مثْلُكَ يَسْأَلُ عَنْ مِثْلي؟»؛ «آيا فردى چون شما از شخصى مانند من سؤال مى كند؟!» امامعليه‌السلام با ملاطفت فرمود: ما در سطح فهم و درك مخاطبان خود سؤال مى كنيم. مرد عرب اعلام آمادگى كرد كه به سؤال امامعليه‌السلام پاسخ دهد. حضرت پرسيد: «أيّ الأعمال أفضل؟»؛ «برترين كارها چيست؟»

- عرب: «الإيمانُ بِالله»؛ «ايمان به خدا. »

- امام: «فما النجاة مِنَ الْمهلكة؟»؛ «عامل نجات از هلاكت و سقوط چيست؟»

- عرب: «الثّقة بِالله»؛ «توكل به خدا (امام اين پاسخ را نيز قبول كرد. »

- امام: «فما يُزيّنُ الرجُل؟»؛ «عامل زينت و كمال آدمى چيست؟»

- عرب: «عِلمٌ مَعَهُ حِلْم»؛ «دانشى كه صاحب آن داراى خويشتن دارى باشد. »

- امام: «فإن أخطأه ذلك؟»؛ «اگر اين نعمت را نداشت چه چيزى مايه زينت اوست. »

- عرب: «مالٌ معه مروءة»؛ «مالى كه صاحب آن با مروّت باشد. »

- امام: «فإنْ أخطأه ذلك؟»؛ «اگر كسى اين صفت را ندارد. »

- عرب: «فقر معه صبر»؛ «تنگدستى و فقرى كه همراه با صبر باشد. »

- امام: «فإن أخطأه ذلك»؛ «اگر كسى داراى اين خصلت نيست. »

- عرب: «فصاعقة تنزل من السماء و تحرقه فإنّه أهل لذلك»؛ «آتشى از آسمان فروافتد و وى را نابود سازد، همانا او سزاوار چنين آتشى است. »

امامعليه‌السلام تبسّم كرد و همه ديه و بدهكارى وى را برعهده گرفت، سپس مقدارى پول به او داد و فرمود: اين مبلغ را براى اهل خانه ات هزينه كن (در برخى از احاديث آمده است:) امام در خاتمه، انگشتر مبارك را از انگشت خود بيرون آورد و به مرد عرب داد و او خوشحال و شادمان رفت.(2)

داستان انفاق امام حسينعليه‌السلام به گونه ديگر نيز در برخى از منابع اسلامى آمده است؛ از جمله در تفسير كبير فخر رازى، ذيل آيه:( ... وَعَلَّمَ آدَمَ الاَْسْمَاءَ... ).

سخت ترين مصيبت ها

در ديدگاه اهل بيت عصمت و طهارتعليهم‌السلام سخت ترين و سوزناك ترين مصيبت، عبارتند از:

1- شهادت حمزه سيدالشهدا

2- شهادت جعفر طيّار

3- شهادت حسين بن علىعليهم‌السلام ، البته مى توان گفت كه در ديدگاه ائمه معصومعليهم‌السلام قتل حسينعليه‌السلام سوزناك تر از قتل حمزه و جعفر است. (امام سجادعليه‌السلام ، با ديدن عبيدالله پسر قمربنى هاشم گريست و فرمود: «ما مِنْ يَوْم أشَدُّ عَلَى رَسُولِ اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله مِنْ يَومِ أُحُد، قُتِلَ فيهِ حمزةُ بْن عبدالمُطَّلِب... وَ بَعد يَوم مُؤتَة قُتِلَ فيهِ ابْنُ عَمِّهِ جعفر بْن أبي طالب، ثُمَّ قال: وَ لا يَوْمَ كَيَوْم الْحُسين... »(3)

عباس بن علىعليه‌السلام

عباس بن علىعليه‌السلام (قمر بنى هاشم)

او در سال 26 ه. ق. متولد شد و در آغاز سال 61 در سن حدود 34 سالگى به شهادت رسيد.

عباسعليه‌السلام بعد از محمد حنفيه به دنيا آمد و برادران مادرى وى عبارتند از:

عبدالله، عثمان و جعفر، كه همگى در كربلا شهيد شدند و داراى فرزند نبودند.(4)

همسر عباس لبابه نام داشت كه دختر عبدالله بن عباس بن عبدالمطّلب بود. از او پسرانى به نام هاى عبيدالله و فضل به دنيا آمد.(5)

او با القابى چون: قمر بنى هاشم، سقّاى كربلا، صاحب لوا، باب الحوائج و... مورد توجه عام و خاص بود و نيز وى را با كنيه هايى چون ابوالفضل و ابوقربه صدا مى زدند.

مادر قمر بنى هاشم

مادر قمر بنى هاشم، امّ البنين، دختر حزام بن خالدبن ربيعة بن وحيدبن كعب بن معاوية بن بكربن هوازن بن عامربن كلاب بن ربيعة بن عامر.(6) و مادر بزرگ او ثمامه دختر سهيل بن عامر بن مالك بن جعفربن كلاب است. پس پدر و مادرش از خاندان بنى كلاب اند و داراى خصلت هاى شايسته و صفات خانوادگى مشترك.

روزى حضرت علىعليه‌السلام به برادرش عقيل، كه به انساب عرب آگاهى داشت، مأموريت داد تا از ميان اقوام شجاع و سرافراز عرب، براى وى همسرى برگزيند و يادآور شد اين دقت بدان جهت است كه فرزندى شجاع از او به دنيا آيد؛ به گونه اى كه داراى بازوانى برومند و توانا باشد تا فرزندم حسين را در سرزمين كربلا يارى دهد و در اين هنگام به امام حسينعليه‌السلام اشاره كرد؛ «لِكَىْ اُصيبَ مِنْها وَلَداً يكونُ شجاعاً وعضداً يَنْصُرُ وَلَدِي هذا- وَ أَشارَ إلَى الْحُسَينِ- ليواسيه في طَفّ كَرْبَلاء».

عقيل فاطمه كلابى را به امامعليه‌السلام معرفى كرد و گفت: با امّ البنين ازدواج كن كه در عرب از اجداد او شجاع تر نيست؛ «تَزَوَّجْ اُمّ البَنِين الْكلابيّة، فَإِنَّهُ لَيسَ في الْعَرَبِ أَشْجَع مِن آبائها، فَتَزوَّجها».(7)

مادر عباس ارادت ويژه اى نسبت به امام حسينعليه‌السلام داشت. مامقانى درباره ولايت مدارى فاطمه كلابى اينگونه مى نويسد: «فَإنَّ عُلْقَتَها بِالحسينعليه‌السلام ليس إلاّ لاِءمامته»؛(8) «همانا علاقه امّ البنين به حسين بن علىعليه‌السلام نبود مگر به جهت امامت آن حضرت، (نه آن كه چون او را در دامان خويش پرورانده است)».

وى در جاى ديگر مى نويسد: امّ البنين، كه قتل چهار فرزند خويش در ركاب حسينعليه‌السلام را بر خود آسان مى گرفت؛ نشان از درجه عالى ايمان او بود.(9)

عشق و ارادت امّ البنين نسبت به مقام والاى امامت و ولايت چنان بود كه وقتى بعد از واقعه كربلا و شهادت فرزندان برومند و دلاور او، بشير، سفيرِ خون و شهادت، به مدينه بازگشت و امّ البنين را ملاقات كرد و مى خواست خبر شهادت فرزندانش را به وى دهد، امّ البنين گفت: «أخْبِرْني عَنْ أبي عبداللهعليه‌السلام »؛ «از حال حسين بگو!»

بشير وقتى خبر شهادت يك يك فرزندان امّ البنين را به وى داد، او از جواب هاى فرعى بشير ناراحت شد؛ زيرا توقع داشت هرچه زودتر از سرنوشت امام حسينعليه‌السلام آگاه شود. ازاين رو، به بشير گفت: «فرزندان من و همه جهانيان فداى حسين باد! زودتر بگو از حسين چه خبر؟»(10)

و آنگاه كه خبر شهادت امام، مقتدا و رهبر خويش را شنيد ناله اى سرداد.(11)

همان روز كه فاطمه كلابى، امّ البنين، پاى در خانه اميرالمؤمنينعليه‌السلام گذاشت، حسن و حسينعليه‌السلام مريض بودند؛ او با مهربانى ويژه اى با آنان سخن مى گفت و از صميم قلب دوستشان مى داشت و پرستاريشان را به عهده گرفت و درست همانند مادر واقعى با آنان رفتار مى كرد. آنان نيز او را بسيار دوست مى داشتند.

پس از شهادت اميرالمؤمنين، آنگاه كه مغيرة بن نوفل كه يكى از مشاهير عرب بود- از امامه، همسر ديگر اميرالمؤمنين خواستگارى كرد، امامه با امّ البنين در مورد اين تقاضاى ازدواج مشورت كرد. امّ البنين در جواب او گفت: سزاوار نيست كه ما پس از على، در خانه ديگرى باشيم و با مرد ديگرى پيمان همسرى ببنديم.

اين سخن امّ البنين، نه تنها در امامه، كه در همسران ديگر امام؛ از جمله: ليلى تميميّه و اسماء بنت عميس نيز اثر گذاشت و اين چهار همسر علىعليه‌السلام ، تا پايان عمر ازدواج نكردند.

فاطمه كلابى پس از ورود به خانه علىعليه‌السلام ، از ايشان خواست كه او را فاطمه صدا نكند؛ زيرا ممكن است فرزندان زهراعليها‌السلام با اين نام، به ياد مادر بيفتند و غم و حزن وجودشان را فراگيرد.(12)

امّ البنين پس از واقعه عاشورا، حدود 9 سال زندگى كرد و همواره به افشاگرى عليه بنى اميه مى پرداخت و با اشك هاى خود به رسواكردن آن ظالمان مشغول بود؛ چنانكه ابوالفرج اصفهانى مى نويسد: «وَ كانَتْ اُمّ الْبَنِين اُمّ هؤلاء الأربعة الإخوة الْقَتلى تخرج إِلَى الْبَقِيع فتندب بنيها أشجى ندبة وأحرقها، فيجتمع الناس إليها يسمعون منها».(13)

او در سال 70 ه. بدرود حيات گفت و در بقيع به خاك سپرده شد. در بقيع، در كنار صفيه و عاتكه دو تن از عمه هاى پيامبر، قبرى است منسوب به امّ البنين.

شجاعت عباس

شجاعت در دو جبهه مى تواند جلوه كند: 1- جبهه مقاومت در برابر دشمن.

2- جبهه ايستادگى و ثباتِ قدم در خط حقّ و صراط ايمان، عباس بن علىعليه‌السلام در هر دو جبهه موفق و سرافراز و پيشتاز بود.

عباس بن علىعليه‌السلام ، در جنگ جمل و صفّين

عباس، در دوران پدر نوجوانى دلير و بهاور بود. به نوشته محدّث قمى در تحفة الأحباب، امام علىعليه‌السلام در جنگ جمل به دو پسرِ خود؛ محمد حنفيّه و عباس سفارش كرد كه مواظب حركت هاى دشمن باشند.(14)

همچنين عباسعليه‌السلام در جنگ صفين در ركاب پدرش حضور داشت و در باز پس گرفتن شريعه معروفِ منطقه جنگ صفين از لشكر معاويه، عهده دار سمت معاونت امام حسينعليه‌السلام بود. او در اين جنگ رشادتى چشمگير از خود نشان داد. بعضى نوشته اند: وقتى به ميدان آمد و مبارز طلبيد، معاويه به «ابن شَعْثاء» گفت: كارِ اين جوان را يكسره كن.

او گفت: من بايد در برابر هزار مرد جنگى به حركت درآيم، نه در برابر يك جوان! سپس يكى از پسران خود را فرستاد تا عباس را از پاى درآورد ولى عباس وى را در همان نبردِ نخست از پاى درآورد. او خشمگين شد و يكى ديگر از فرزندانش را راهىِ ميدان كرد و همه آنها به ترتيب تا هفت نفر به دست تواناى عباس كشته شدند.

ابن شعثاء با عصبانيت و خشم تمام، به ميدان تاخت اما عباس با چالاكى خاص خود، وى را نيز از كمر دو نيم كرد.(15)

لشكر معاويه با تعجب نظاره مى كرد تا دريابد كه آن جوان كيست؟ و همگان متوجه شدند كه او «قمر بنى هاشم» عباس بن على است.(16)

به نوشته برخى از مورّخان، عباس در كربلا حدود سى و پنج سال داشت(17) و به قولى سى و چهار ساله(18) بود.

او در ركاب امام حسينعليه‌السلام حضور فعال داشت و از خود ايثار و سلحشورى زايدالوصفى بروز داد.

ابوالفضلعليه‌السلام در شب عاشورا، هنگام اعلام حلّ بيعت از جاى برخاست و به خطاب به امامعليه‌السلام اظهار داشت: «وَ لِمَ نَفْعَلُ ذلِكَ؟ لِنَبْقى بَعْدَكَ؟ لا أَرانا اللهُ ذلِكَ أَبَداً»؛(19) «چرا چنين كنيم؟ آيا از تو جدا شويم تا پس از تو زنده بمانيم؟ نه، هرگز خدا چنين روزى را براى ما نياورد!»

مقام عباسعليه‌السلام

در مقام عباسعليه‌السلام همين بس كه دو امام معصوم بر بازوى وى بوسه زدند؛ نخست، در آغازين لحظه هاى تولدش بود كه اميرالمؤمنينعليه‌السلام بازوانش را بوسيد. بعضى از مورّخان نوشته اند: هنگامى كه قنداقه ابوالفضل را به دست پدرش علىعليه‌السلام دادند، او نخست در گوش راست و چپش اذان و اقامه گفت و سپس نامش را عباس نهاد و سپس بازوان كوچكش را بوسيد و اشك ريخت؛ «- ثُمَّ قَبَّلَ يَدَيْهِ وَاسْتَعْبَرَ وَ بَكى».(20)

و دومين مورد در روز عاشورا بود كه امام حسينعليه‌السلام بازوى از تن جدا شده اش را از زمين برداشت و بر آن بوسه زد.

در علوّ شأن، جلالت و رتبت ابوالفضلعليه‌السلام نوشته اند كه: روزى امام سجادعليه‌السلام نگاهى به عبيدالله بن عباس (پسر عباس بن على) كرد و گريست و فرمود:(21)

«ما مِنْ يَوْم أشدّ على رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله من يوم أُحُد، قُتِلَ فيه عَمّهُ حمزة بْن عبدالمطّلب أسَد الله و أسد رسوله و بعده يوم مُؤْتَة، قُتِلَ فيه ابْن عمِّهِ جعفربْن أبى طالبعليه‌السلام : ثمّ قال: و لا يوم كيوم الحسينعليه‌السلام ، أزدلف عليه ثلاثون ألف رجل يزعمون أنَّهم من هذه الأمّة، كلّ يتقرّب إلى الله عزّ و جلّ بدمه، و هو بالله يُذَكِّرُهُمْ فلا يَتَّعظون حتّى قتلوه بَغْياً وَظُلْماً وعُدواناً، ثمّ قال: رَحِمَ الله عمِّي العبّاس، فلقد آثر وأبْلى وَ فَدى أخاهُ بِنَفسِهِ حَتّى قُطِعَتْ يداه، فَأبْدَلَهُ اللهُ عزّ و جلّ بها جناحَيْن يَطِير بهما مع الملائكة في الجنّة، كما جَعَل لِجعفر بْن أبي طالب، و انّ للعباس عندالله تبارك و تعالى منزلة يَغْبِطُهُ بها جميعُ الشُّهداءِ يَوْمَ الْقِيامَةِ».(22)

«براى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله روزى سخت تر از روز اُحد نبود؛ روزى كه عمويش حمزه به شهادت رسيد و پس از آن، سخت ترين روز براى آن حضرت، روزى بود كه پسر عمويش جعفربن أبى طالب به شهادت رسيد.

امام سجادعليه‌السلام آنگاه افزود «روزى بسان روز قتل حسينعليه‌السلام نيست. روزى كه سى هزار نفر، در حالى كه خود را از امت محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله مى پنداشتند و تصور مى كردند با كشتن حسينعليه‌السلام به خدا تقرّب مى جويند، وى را احاطه كردند. و امام هر چه از آنان خواست خدا را بياد آورند و دست از اين جنايت ها بر دارند، آنان توجه نكرده و به ظلم، تجاوز و كينه، وى را كشتند. »

امام سجادعليه‌السلام سپس فرمود: «خدا رحمت كند عمويم عباس را كه با ايثار و پيروزى در امتحان، جانش را فداى برادر كرد، تا آنجاكه دست هايش از تن جدا شد و خدا به جاى آن دو دست، دو بال همانند عمويش جعفر طيّار به او داد كه در بهشت به طيران درآيد. البته، عمويم عباس موقعيّتى در پيشگاه خدا در بهشت دارد كه در قيامت مايه غبطه همه شهدا است. »

همچنين، امام صادقعليه‌السلام فرمود: عموى ما عباس، هشيار و تيزبين بود و زيركى ويژه اى داشت. او داراى ايمانى شكست ناپذير بود و در حمايت از حسينعليه‌السلام پيكار كرد و امتحان شايسته اى داد تا به شهادت رسيد.(23) (او، علاوه بر زيبايى معنوى، از جمال ظاهرى نيز برخوردار بود).

ابوالفرج مى نگارد: عباس انسانى خوش قامت و رعنا بود. هنگامى كه بر اسب مى نشست، پايش به زمين مى رسيد. او را «ماه بنى هاشم» مى خواندند.(24)

درجه اعتبار و موقعيت حضرت عباس در پيشگاه امامعليه‌السلام را مى توان از كلام خود امام فهميد. در عصر تاسوعا آنگاه كه سپاه باطل به سوى لشكر حقّ حمله كرد امامعليه‌السلام به عباس گفت: «إرْكَبْ بِنَفْسي أنْتَ»؛(25) «جان من فدايت! سوار شو؟». اين جمله از زبان امام معصوم مقام پر ارجى را براى عباس اثبات مى كند و لذا امامعليه‌السلام در كنار جسد وى فرمودند: «الآن انْكَسَرَ ظَهْري»؛ «اكنون پشتم شكست. »

منصب پرچمدارى عباس نيزگوياى موقعيت والاى او در لشكر امام حسينعليه‌السلام است.

اشعار شيخ اُزْرى

اشعار معروف شيخ كاظم اُزْرى در ميان ارباب مقاتل داراى شهرت ويژه اى است؛ اشعارى كه در عرصه شعر حماسىِ عاشورا مى درخشد. از صاحب كتاب معروف جواهرالكلام نقل كرده اند گفته است: من حاضرم ثواب كتاب فقهى جواهرالكلام خود را با ثواب اشعار شيخ كاظم اُزْرى معاوضه كنم. او در ضمن اشعار خود، در وصف قمر بنى هاشم گفته است:

«يَوْمٌ أبي الْفَضْلِ اسْتَجارِ بِهِ الْهُدى»؛روز عاشورا، روزى بود كه امام هدى (امام حسينعليه‌السلام ) به حضرت ابى الفضل پناهنده شد. »

اُزرى پس از آن كه اين مصرع را سرود، به نظرش رسيد شايد با شأن امامعليه‌السلام ناسازگار باشد كه پناه به غير امام ببرد، از اين رو در همين مصرع توقف كرد. همان شب، در عالم رؤيا امام حسينعليه‌السلام را ديد. امامعليه‌السلام به او فرمود: در ادامه مصرع خود بنويس: «وَالشَّمْس مِنْ كَدِرِ الْعِجاجِ لِثامُها»؛ «پناهنده شدن امامعليه‌السلام به عباس در روز عاشورا، زمانى بود كه گرد و غبار زمين كربلا، آسمان را پوشانده بود. »(26) اين مسأله به نوبه خود از مقام والا و برجسته ابوالفضل حكايت دارد.

وصيت اميرمؤمنانعليه‌السلام

در واپسين روزهاى حيات امير مؤمنانعليه‌السلام ، به عناوين مختلف سخن از كربلا و قيام عاشورا به ميان مى آمد.

در شب 21 رمضان سال چهلم، امامعليه‌السلام هنگام وداع با خانواده اش، آنگاه كه پسرش ابوالفضل را در آغوش كشيد، فرمود: پسرم! در روز عاشورا وقتى وارد شريعه فرات شدى، به ياد تشنگى برادرت حسين باش.(27)

سنگين ترين داغ حسينعليه‌السلام

وقتى ياران حسين بن علىعليهم‌السلام به شهادت رسيدند، طاقت عباس طاق شد، به خصوص آنگاه كه احساس كرد حجّت خدا بى ياور شده است. آن هنگام بود كه اذن ميدان خواست، اما امامعليه‌السلام به شدت گريست و فرمود: «يا أخِي أنْتَ صاحِبُ لِوائي»؛(28) «برادرم!تو پرچمدار منى. »

ولى فرياد العطش كودكان، امام را بر آن داشت تا جهت آوردن آب به عباس رخصت دهد.

عباس جهت آوردن آب براى اهل خيام، عازم ميدان شد. او مى كوشيد وارد شريعه فرات شود كه شمر بانگ برآورد: اگر روى زمين را آب فراگيرد، شما را قطره اى از آن نصيب نخواهد شد، جز آن كه با يزيد بيعت كنيد.(29)

شيخ مفيد (رحمه الله) مى نويسد: امام و برادرش عباس لحظاتى باهم و در كنارِ هم، با دشمن به جنگ پرداختند ولى سپاه دشمن ميان آن دو جدايى انداخت.(30)

عباس چون شيرى خشمگين بر چهار هزار نفر از محافظان شريعه حمله برد و آنان را متفرق ساخت و وارد شريعه فرات شد. كفى از آب برگرفت ولى ناگاه تشنه كامى امام حسينعليه‌السلام و اهل بيت را به ياد آورد؛ «فَذَكَرَ عَطَشَ الْحُسَيْنِ وَ أَْهلبَيْتِهِ». آب را روى آب ريخت(31) و مشكى پر از آب نمود و هنگام بازگشت به سوى خيام، دشمنان كينه توز از كمين گاه بر او حمله كردند و ضربتى خصمانه بر دست راست او وارد ساختند. دست راست عباس از قسمت مرفق و بازو جدا شد و چنين زمزمه كرد:

و الله إن قطعتُمُ يميني

إنّي أحامي أبداً عن ديني

و عن إمام صادقِ اليقينِ

نجل النّبيّ الطّاهر الأمين(32)

«به خدا سوگند كه اگر دست راستم قطع كنيد، پيوسته از دينم حمايت خواهم كرد.

و نيز از امامم حمايت مى كنم كه به يقين صادق و از دودمان پاك پيامبر امين است»

عباس همچنان به نبرد خود ادامه مى داد تا اين كه به جهت خونريزى شديد، ضعف بر او عارض شد. ناگاه شخصى به نام حكيم بن طفيل از كمينگاه بيرون آمد و دست چپ او را از ساعد(33) و به قولى از بند(34) جدا ساخت. در آن هنگام حضرت چنين زمزمه كرد:

يا نَفَس لا تَخْشَ مَنَ الْكُفّار

وَ أبشري برحمة الجَبّار

«اى نفس، از كفار خوف و انديشه مكن و مژده باد تو را رحمت پروردگار. »

او مشك آب را به دندان گرفت و كوشيد تا آب را به لب تشنگان برساند، اما ناگهان تيرى به مشك آب اصابت كرد.(35) و آب آن فروريخت و اين مسأله براى عباس بسيار سنگين بود.

عمان سامانى مى گويد:

بس فرو باريد بر او تيغ تيز مشك شد بر حال زارش اشك ريز

و اين مسأله عباسعليه‌السلام را بسيار آزرد. تيرهاى دشمن از هرسو به طرف او فرو مى باريد. در چنين وضعى، ناگهان عمودى آهنين برفرق مباركش فرود آمد(36) و تيرى بر سينه اش اصابت كرد(37) و تيرى ديگر به چشم مباركش خورد.(38)

راوى گويد: بعد از فرود آمدن عمود آهنين بر سر عباس، آن حضرت از روى اسب بر زمين افتاد و برادرش را با اين جمله صدا كرد و گفت: «يا أخا أدرك أخاك»؛ «برادرم! برادرت را درياب. »

اشاره به يك راز

گويند كه عباسعليه‌السلام هميشه امام حسينعليه‌السلام را از باب ادب، با عنوان «سيدى»، «مولاى» و... خطاب مى كرد و درباره وى عنوان «برادر» را به كار نمى برد؛ زيرا مادر خود را هم طراز مادر امام حسينعليه‌السلام نمى ديد، ليكن در آن لحظه، آن حضرت را «برادر» خطاب كرد. يكى از اهل نظر، راز اين خطاب را در عالم رؤيا از عباس پرسيد، آن حضرت پاسخ داد: هنگام واژگون شدن از اسب، فاطمه زهراعليه‌السلام در برابرم حاضر شد و با حالتى اندوهگين گفت: آه، پسرم! عباس! وقتى زهرا پسر خطابم كرد، من هم حسين را برادر صدا كردم.

بعضى از صاحب نظران نوشته اند: ابوالفضل به عنوان وداع با امامعليه‌السلام فرمود: «عَلَيْكَ مِنِّي الْسَّلامُ يا أَبا عَبْدِالله»(39) و حسينعليه‌السلام چون عقابى خشمگين، سپاه خصم را پراكنده ساخت و خود را به عباس رساند.(40)

بدن عباس مجروح و بى دست روى زمين افتاده بود. امامعليه‌السلام با ديدن آن صحنه جانسوز ناله سوزناكى سر داد و فرمود: «اَلآن اِنْكَسَر ظهري، وَ قَلَّتْ حيلتي، وَ شَمَتَ بي عدوّي»؛(41) «اينك پشتم شكست، توان و عزمم كاهش يافت و دشمنم شادمان گشت»، در اين هنگام در كنار برادر به شدت گريست.

شيخ اُزرى از زبان آن حضرت چنين سروده است:

اليَوْمُ نامَتْ أعْيُنٌ بِكَ لَمْ تَنَمْ وَ تَسَهَّدَتْ اُخْرى فَعَزَّ مَنامُها(42)

«امروز ديدگانى كه از بيم تو به خواب نمى رفتند، خفته اند، و ديگر چشمانى (كه با بودن تو به خواب مى رفتند) بيدار مانده و خوابشان اندك گرديده است. »

در مقتل ابى مخنف آمده است: «وَ جَلَسَ عِندَ رَأْسِهِ يَبْكي حَتّى فاضَتْ نفسه»؛(43) «بر بالين او نشست و همچنان مى گريست تا آن كه عباس جان به جان آفرين تسليم كرد. »

به نوشته برخى از مورّخان، امامعليه‌السلام از شدّت حزن و غم، خود را بر روى بدن مجروح ابوالفضل و گفت: «الآن اِنْكَسَرَ ظَهْري»؛(44)

امامعليه‌السلام تصميم گرفت بدن برادرش عباس را به خيمه (دارالحرب) حمل كند اما در آن حال، عباس نگاهى به برادر انداخت و گفت:

«برادرم! به حق جدت رسول الله، مرا در همين جا به حال خود واگذار و به خيمه برمگردان. امامعليه‌السلام فرمود: چرا؟ عباس پاسخ داد: اولاً از دخترت سكينه شرمگينم؛ چرا كه به او وعده آب داده بودم و ثانياً من سردارى از سرداران تو هستم وقتى ياران، علمدار تو را در چنين وضعى ببنند و بفهمند كه من كشته شده ام، چه بسا كه در عزم و اراده آن ها خللى حاصل شود و از استقامت و صبرشان بكاهد. »(45)

امامعليه‌السلام پاسخ دادند: «جزيت عن الإسلام (عن أخيك) خيراً حيث نصرتني حيّاً و ميّتاً»؛(46) «از ناحيه اسلام، به جزاى برتر دست يابى، تو همواره در زندگى و حتى در آستانه مرگ، از من حمايت كردى. »

مرحوم مقرّم در كتاب مقتل الحسين(47) مى نويسد: امام با ديد الهى خويش، آينده را ديد و بدن عباس را به دارالحرب نياورد تا قبر وى به طور مستقل پناهگاه حاجتمندان باشد.

امامعليه‌السلام از كنار بدن خونين عباس به سوى خيمه ها بازگشت؛ در حالى كه شكسته دل، محزون و گريان بود و اشك هايش را با آستين پاك مى كرد.(48)

علامه حائرى مازندرانى مى نويسد: به جهت زيادى جراحت ابوالفضل، امام حسينعليه‌السلام بدن مبارك وى را به دارالحرب انتقال نداد.(49)

هنگامى كه سكينه، دختر امام حسينعليه‌السلام ، از حال عمويش- عباس- پرسيد، امامعليه‌السلام پاسخ داد: «يا بُنَيَّةَ قَتَلُوهُ اللِّئامُ»؛(50) «دخترم! لئيمان و زشت كرداران او ر كشتند. »

در اين لحظات بود كه امامعليه‌السلام ديد لشكر دشمن به سوى خيمه ها در حركت است، فرياد بر آورد: «أَ ما مِنْ مُغيث يُغيثُنا، أَما مِنْ مُجير يُجِيرُنا، أَما مِنْ طالِبِ حقٍّ يَنْصُرُنا، ما مِنْ خائف مِنَ النّارِ فَيَذُبُّ عَنّا»؛(51) «آيا كسى هست تا از ما حمايت كند، آيا كسى هست تا به يارى ما برخيزد، آيا كسى هست كه از جهنم بترسد و به دفاع از ما همت گمارد؟».

در اين كه عباس در روز عاشورا، چه زمانى به شهادت رسيد، ميان صاحب نظران اختلاف است. خواندمير در كتاب «حبيب السير»(52) شهادت او را پيش از شهادت على اكبرعليه‌السلام مى داند.

از عظمت و جلالت شأن عباس بن علىعليهم‌السلام است كه چندين تن از امامان معصومعليهم‌السلام براى او عزادارى كردند؛ از جمله: نقل شده كه امام حسينعليه‌السلام در كنار نعش عباس به شدت گريست و به عزادارى پرداخت.

شب سيزدهم عاشورا وقتى امام سجادعليه‌السلام بدن مطهّر عمويش عباس را به خاك سپرد، با غم و اندوه ويژه اى فرمود:

«عَلَى الدُّنيا بَعْدَكَ الْعَفا يا قَمَر بَني هاشِم، وَ عَليْكَ مِنِّي السّلامُ مِنْ شهِيد مُحْتَسَب وَ رَحْمَةُ الله وَ بَرَكاتُهُ».(53)

«اى ماه بنى هاشم، پس از تو خاك بر سر دنيا و درود من بر تو اى شهيد راه خدا. »

از علاّمه بحرالعلوم پرسيدند: چرا قبر عباس، به ظاهر كوچك است، در حالى كه قامتش رشيد بود؟ اين سؤال، گويى نمكى بود كه بر قلب سوزناك علاّمه پاشيده شد و آن قدر گريست تا بى هوش شد. وقتى به هوش آمد، پاسخ داد: آنقدر به بدن عباس شمشير و نيزه اصابت كرده بود كه بدن وى بر اثر قطعه قطعه شدن، به صورت گوشت كوبيده در آمد و امام سجادعليه‌السلام آن بدن قطعه قطعه شده را جمع كرد و دراين قبر كوچك نهاد... ».(54)

عباس بن علىعليهم‌السلام در آستانه شهادت

1- هر شهيدى در آستانه شهادت، نشاطى مخصوص داشت، جز عباس كه به هنگام شهادت به ويژه هنگامى كه مشك آبش ريخت، به جاى احساس نشاط، احساس شرمندگى نمود، شرمندگى از روى منتظران لب تشنه حرم.

2- هر شهيدى در آستانه شهادت احساس مى كرد كه در راه حسينعليه‌السلام كشته شده، تا كاروان سالار در سلامت كامل باشد، ولى عباس در آستانه شهادتش احساس مى كرد كه با كشته شدنش، امامش غريب و بى يار مى ماند.