عاشورا حماسه ی جاویدان

عاشورا حماسه ی جاویدان0%

عاشورا حماسه ی جاویدان نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام حسین علیه السلام

عاشورا حماسه ی جاویدان

نویسنده: سید محمد شفیعی مازندرانی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 30596
دانلود: 2390

توضیحات:

عاشورا حماسه ی جاویدان
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 45 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 30596 / دانلود: 2390
اندازه اندازه اندازه
عاشورا حماسه ی جاویدان

عاشورا حماسه ی جاویدان

نویسنده:
فارسی

پرسش 9: چرا يزيد در برابر امام حسينعليه‌السلام شدت عمل نشان داد؟

پاسخ: در سال 60 ه. براى فرماندار مدينه، نامه اى از شام رسيد كه در آن، اين جملات به چشم مى خورد: «از حسين، عبدالله بن عمر و عبدالله زبير، به هرگونه كه وضعيت ايجاب مى كند، برايم بيعت بگير».(1)

همچنين نامه اى ديگر، در پاسخ نامه خود- كه در آن وضعيت مدينه را گزارش كرده بود- از سوى يزيد دريافت كرد كه در آن آمده بود: «وقتى كه نامه به دست تو رسيد، هرچه زودتر پاسخ آن را بنويس و اطلاعاتى از همه كسانى كه در اطاعت ما هستند و يا از اطاعت با ما سر باز مى زنند، همراه با سر حسين برايم بفرست!»(2)

در دونامه فوق، قبل از هر چيز سخن از «حسينعليه‌السلام »، بيعت از او و يا فرستادن سر او به شام است! چرا اين گونه شدت عمل؟!

يزيد چرا نسبت به امام حسينعليه‌السلام اين همه حساسيت نشان مى داد؟ راز مسأله را بايد در چند چيز جويا شد:

الف: توجّه قلبى مردم به امامعليه‌السلام چون آنان مى ديدند كه پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله و صلحاى سلف به امام حسينعليه‌السلام عشق و محبت بسيار داشته و دارند و پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمودند: «حسينٌ منّي وَ أَنَا مِنْ حُسين» و «أَحَبَّ اللهُ مَنْ أَحَبَّ حُسَيْناً».(3) و «حُسَيْنٌ مِنِّي وَأَنا مِنهُ أَحَبَّ اللهُ مَنْ أَحَبَّ حسيناً، الحَسَنُ وَ الحُسينُ سِبْطانِ مِنْ الأَسْباطِ».(4) و... و اين ها از مهم ترين موانع پيشرفت خلافت يزيد بود. از اين رو، او به گونه اى كاملاً شتابزده در صدد رفع اين مانع برآمد.

ب: وصيت امام مجتبىعليه‌السلام و تعيين برادرش امام حسينعليه‌السلام به امامت، پس از خود.(5)

ج: ارتباط سياسى، اجتماعى و عقيدتى مردم با امامعليه‌السلام .

برخى از مورخان نوشته اند: «پس از شهادت امام مجتبىعليه‌السلام نامه اى از سوى شيعيان به حسين بن علىعليهم‌السلام رسيد كه اگر صلاح مى دانيد معاويه را از خلافت خلع كنيم و با شما بيعت نماييم. امامعليه‌السلام در پاسخ آنان نوشتند: بين من و معاويه قراردادى است كه تا مدت آن نگذرد صحيح نيست برخلاف آن رفتار نمايم و آنگاه كه او از دنيا رفت، در اين مورد نظر خواهم داد».(6)

بعد از مرگ معاويه نامه ها و طومارهاى فراوانى به امام حسينعليه‌السلام رسيد؛ مبنى براين كه «منتظر دستور شما هستيم».(7)

كاروانى به تعداد صد و پنجاه نفر از سران و سرشناسان كوفه- كه هركدام حامل نامه هايى از مردم كوفه به عنوان دعوت از امامعليه‌السلام به كوفه بودند- با امامعليه‌السلام در مكه ديدار كردند و ايشان را به كوفه دعوت نمودند و نيز به امام نوشتند كه «يكصد هزار شمشير در يارى تو آماده است و چهل هزار تن با مسلم بن عقيل بيعت كرده اند».(8)

پاسخ نامه كوفيان از سوى امامعليه‌السلام هنگامى داده شد كه دوازده هزار نامه نزد امامعليه‌السلام جمع شده بود.(9)

د: اهتمام امامعليه‌السلام نسبت به امور جارى جامعه: توجه مردم به امام، يك جانبه نبود. بلكه امام نيز به نوبه خود مردم توجه داشتند و بدان اهميت مى دادند؛ از جمله در خطبه اى در حضور مردم فرمودند: «اى مردم، پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: كسى ببيند سلطان ستمگرى را كه حلال خدا را حرام مى داند و به تغيير احكام الهى مى پردازد، پيمان الهى را ناديده مى گيرد، با سنت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله مخالفت مىورزد، در ميان بندگان خدا بدرفتارى مى كند و از راه گفتار و كردار بر او نشورد، برخداوند است كه وى را در جايگاه او]جهنّم «وارد سازد و افزودند: «آگاه باشيد، كه اين گروه (دستگاه حاكم) به فرمانبردارى از شيطان روى آوردند و از اطاعت از حق گريزان شدند و تباهى و فساد را در جامعه آشكار ساختند، حلال الهى را حرام و حرام خدا را حلال دانستند، من از ديگران سزاوارترم كه اين وضع را دگرگون سازم».(10)

امام نه تنها خود را سزاوارترين شخص، در باب اعتراض و قيام عليه دستگاه حاكمه مى دانستند؛ بلكه خود را اسوه و الگوى ديگران نيز مى شمردند و از مردم مى خواستند تا همچون او عمل كنند: «وَلَكُمْ فيَّ اُسْوة»(11) من الگوى شما هستم.

ه: آرمان بلند و لياقت ذاتى: كم نبودند كسانى كه مخالف دستگاه حكومت سفيانى به شمار مى رفتند، ليكن آنان قابل مقايسه با امامعليه‌السلام نبودند؛ زيرا تنها امام بود كه اجراى عدالت اسلامى و پيروى از فرامين الهى را سرلوحه كار خود داشت، ولى ديگران فقط به زعامت و رياست خود مى انديشيدند، وانگهى مردم شخصيت هاى معروف بازار سياست آن روز از جمله، «عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبير و عبدالرحمان بن ابى بكر» را در صراط حق نمى يافتند؛ زيرا وقتى كه بنا شد جمعى از سوى علىعليه‌السلام و جمعى از طرف معاويه در «دومة الجندل» درباره «امامت و خلافت» به حكميّت بنشينند و بينديشند، اينان به همراهى عمروعاص از سوى معاويه در آنجا حاضر شده بودند(12) اين عوامل چهارگانه، يزيد را برآن داشت تا هرچه بيشتر نسبت به امامعليه‌السلام حسّاس باشد.

پرسش 10: آيا امام حسينعليه‌السلام مى دانست كشته مى شود؟

پاسخ: در پاسخ اين پرسش مطالب بسيارى گفته اند؛ از جمله:

1- بعضى مى گويند كه امامعليه‌السلام نمى دانست كه كشته مى شود. او طبق اقتضاى ظاهر جهت تشكيل حكومت قيام كرد، و نتيجه اين قيام به قتل او منجر شد. اينان مى گويند: اگر امامعليه‌السلام مى دانست كه كشته مى شود و قيام كرد، عمل او نوعى انتحار و خودكشى است كه عملى است ناستوده.

2- گروهى مى گويند امامعليه‌السلام از آغاز مى دانست كه حركتش به شهادت او منتهى مى شود، ليكن چون پاى مرگ و حيات اسلام در ميان بود، براو لازم بود خود را براى اسلام فدا كند و اين عمل چون مورد خواست خداست، انتحار و خودكشى محسوب نمى شود؛ زيرا براساس هواهاى نفسانى نبود، از اين رو وقتى در مدينه به امامعليه‌السلام گفتند: خوب است كه با يزيد بيعت كنى، فرمود: «... وَ عَلَى الاْسلام السّلام إذ قَدْ بُلِيَتِ الأُمَةُ بِراع مثل يزيد»؛ «آنگاه كه يزيد در رأس خلافت اسلامى قرار گيرد، بايد با اسلام وداع كرد. »

امامعليه‌السلام از راه هاى مختلف مى دانست حركت او در كربلا، منجر به شهادت ايشان خواهد شد و اين عمل، يك عمل انتخابى بود و مى توانست، شانه خالى كند ولى وقتى مصلحت اسلام را در آن ديد كه بايد قيام كند، قيام كرد. قيامش انتخابى و اختيارى و مصلحتمند بود نه قيام اجبارى و براساس خواهش هاى نفسانى. او با آزادى واقعى و اختيار راستين خود، قيام را انتخاب كرد و چنين مرگى از گرانسنگ ترين مرگ هاست.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله بارها شهادت امام حسينعليه‌السلام در كربلا را به خود آن حضرت، به پدر و مادرش و نيز به ديگران گوشزد كرده بود.(13) حتى آن حضرت فرمود: اصحاب حسينعليه‌السلام بر همه شهيدان برترى دارند.

علاّمه حلّى در شرح تجريد الاعتقاد مى نويسد: «... وَ أَخْبَرَ باْلغيوب في مواضع كثيرة، كما اُخْبِرَ بقتل الحسين و موضع الفتك به، فَقُتِلَ في ذلك الموضع...».(14)

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در موارد متعددازآينده سخن گفت؛ازجمله ازشهادت امام حسينعليه‌السلام و از جايگاه او خبر داده بود و اين مسأله، طبق آنچه حضرت خبر داده بود، رخ داد.

امير مؤمنانعليه‌السلام نيز در اين باره، آنچه از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله شنيده بود براى ديگران بازگو مى كرد(15) و در بيانى ديگر از اميرمؤمنانعليه‌السلام آمده است: «خَيْرُ الْخَلْقِ بَعْدَ ابْني اْلحَسَن، ابْني الحسين المظلوم بعد أخيه، المقتول في أرض كَرْب وَبَلاء، اَلا وإنّه وأصحابه من سادَةِ الشّهداءِ يَوْمِ القِيامة»؛ «برترين انسان ها پس از پسرم حسنعليه‌السلام ، پسرم حسينعليه‌السلام است. بدانيد او و يارانش سرور شهيدان در قيامتند».(16)

همچنين در معالى السبطين آمده است: «وَخَيْرُ الخَلْقِ وَسَيِّدَهُمْ بَعْدَ الحَسَن أخوهُ ابني الحُسين». حال آيا مى توان پذيرفت كه امام حسينعليه‌السلام به حركت ناخواسته، نادانسته و نامعلوم، تن در داده است؟!

امام محمد باقرعليه‌السلام مى فرمايند: امام حسينعليه‌السلام از مكه نامه اى به برادرش- محمد حنفيه- نوشتند و خاطر نشان ساختندكه: «فإنّ من لحق بي استشهد و من لم يلحق بي لم يدرك الفتح»؛(17) «البته كسى كه مرا همراهى كند، شهيد خواهد شد و كسى كه به من ملحق نگردد فتح و پيروزى را نخواهد يافت.»

نيز در نامه اى ديگر، از كربلا به او نوشتند: «فَكَأنَّ الدُّنيا لَمْ تَكُنْ وَكَأنَّ الآخِرَةَ لَمْ تَزَلْ»؛(18) «دنيا در ديده ام هيچ و ناپايدار و آخرت در نظرم جاودانه است. »

امامعليه‌السلام در اين نامه، اشتياق خود به آخرت و چشم پوشى از مظاهر زندگى دنيوى را به برادرش خاطرنشان مى سازند.

امّ سلمه، همسر پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در مدينه، تلاش كرد تا امام را از حركت به سوى عراق باز دارد و منصرف كند، مورخِ معروف، مسعودى، در كتاب پرارج خود، اثبات الوصيه، در باب زندگى امام حسينعليه‌السلام مى نويسد: هنگامى كه امامعليه‌السلام عازم خروج از مدينه شد، امّ سلمه به ديدار او شتافت و وى را از رفتن به سوى عراق، برحذر داشت؛ و آنگاه كه امام راز آن را از او جويا شد، پاسخ داد: از پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله شنيدم كه مى گفت: «يُقْتَلُ الْحُسَين ابْني بِالْعِراق» و افزود: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله تربتى از آنجا را به من دادند و دستور فرمودند تا آن را در ميان شيشه اى نگهدارم.(19)

امامعليه‌السلام پس از شنيدن سخنان او به وى فرمود:

«و الله يا اُمّاهُ إنّي لَمَقْتُولٌ لا محالة فَأيْنَ المَفَرّ مِنْ قَدَرِ المَقْدُور. ما مِنَ المَوْت بُدّ، وإنّي لأعرف اليوم والسّاعة والمكان الذي اُقْتَلُ فِيه، وأعرف مكاني ومصرعي والبقعة التي اُدْفَنُ فيه وأعْرِفُها كما اَعْرِفُك».

پس از آن كه امامعليه‌السلام مطالبى از شهادت خود و از مكان و زمان و موقعيت شهادت خود براى امّ سلمه بيان كرد، افزود: دوست دارم تا آن مكان را به تو نشان دهم، و سپس آن قطعه را از زمين پيش وى حاضر ساخت و خاكى از آن را به ام سلمه داد و سپس فرمود:

«إنّي اُقْتَلُ في يوم عاشوراء، وهو اليوم العاشر من المحرّم، بعد صلاة الزوال».(20)

«من روز عاشورا، روز دهم محرم الحرام، پس از اداى نماز ظهر كشته مى شوم!»

در مكه عبدالله بن زبير نيز تلاش كرد تا نظر امامعليه‌السلام را از حركت به سوى عراق برگرداند، امام به طور صريح به او گفت:

«يَابنَ الزُّبَيْر لاَنْ اُدْفَنُ بِشاطِئ الفُراتِ أحبَّ اِلَيَّ مِنْ اَنْ اُدْفَنَ بِفناءِ الكَعْبَةِ».(21)

«اى پسر زبير، اگر در ساحل فرات به خاك سپرده شوم، بهتر است از آن كه در كنار كعبه مدفون گردم. »

در اين بيانِ امامعليه‌السلام ، ددمنشى يزيد و عدم پايبندى او به حفظ حرمت كعبه و عواقب خطرناك آن، به خوبى فهميده مى شود.

امامعليه‌السلام همچنين در جواب ابن زبير مى فرمايند: «به خدا قسم اين ها دست از من برنمى دارند تا دل پرخون مرا از سينه ام بيرون آورند».(22)

به گفته شاعر:

وعدگاه من و معشوق بود كرب و بلا

خلق در خواب و منم عاشق ره، بيدارم

سُرخْرو مى شوم آن لحظه كه از خنجر عشق

ریش و گيسو شود از خون گلو گلنارم

يوسف مصر شهادت شدم از روز ازل

مى برم جلوه او بر سر آن بازارم

علاّمه مجلسى در كتاب پرارج «جلاءالعيون» مى نويسد: «ابوهرّه ازدى در ميان راه مكه وكوفه، در منزل رهيمه، محضر امام رسيد و گفت: يابن رسول الله، چرا از حرم اَمن خدا بيرون آمدى؟ امامعليه‌السلام پاسخ دادند: اباهرّه! بنى اميّه اموالم را گرفتند، صبر كردم؛ هتك حرمت كردند، دم فرو بستم؛ خواستند خونم را (در كنار كعبه) بريزند گريختم(23) و افزودند:- به خدا قسم اين گروه طاغى مرا شهيد خواهند كرد ولى خداوند قهار لباس ذلّت را بر آنان خواهد پوشاند و شمشير انتقام را برآنان مسلّط خواهد كرد».

و به روايتى امامعليه‌السلام فرمودند: «اهل كوفه نامه ها به من نوشتند و مرا طلبيدند ولى مرا به قتل خواهند رساند».(24)

محمد بن حسن بن فروخ صفار در كتاب «بصائرالدرجات»، محدث بزرگ مجلسى «در جلاء العيون»،(25) كلينى در «كافى»، شيخ مفيد در «ارشاد»(26) و محدث قمى در «منتهى الآمال»،(27) اين حديث را نقل كرده اند كه: «امامعليه‌السلام در آستانه ورود به كربلا در منزل «ثعلبيه» به مردى از كوفه برخورد كردند. او از كوفه و اوضاع آن اطلاعاتى در اختيار امام گذاشت و مطالبى گفت و از امامعليه‌السلام خواست تا از رفتن به كوفه منصرف شوند. امامعليه‌السلام به او فرمودند:

«أَمَا وَ اللَّهِ يَا أَخَا أَهْلِ الْكُوفَةِ لَوْ لَقِيتُكَ بِالْمَدِينَةِ لاََرَيْتُكَ أَثَرَ جَبْرَئِيلَعليه‌السلام مِنْ دَارِنَا وَ نُزُولِهِ بِالْوَحْيِ عَلَى جَدِّي يَا أَخَا أَهْلِ الْكُوفَةِ أَ فَمُسْتَقَى النَّاسِ الْعِلْمَ مِنْ عِنْدِنَا فَعَلِمُوا وَ جَهِلْنَا هَذَا مَا لا يَكُونُ».(28)

«اگر در مدينه تو را مى ديدم، ردّ پاى جبرئيل در سراى خودمان را به شما نشان مى دادم كه وحى را بر جدّ ما، نازل مى نموده است، برادر كوفى! سرچشمه علم و آگاهى مردم در پيش ماست، آيا آن ها مى دانند و ما نمى دانيم؟ نه، هرگز چنين نيست. »(29)

امامعليه‌السلام با اين بيان به او فهماند كه من با علم و آگاهى كامل از سرنوشت خود، بدين كار اقدام كرده ام.

اگرامامعليه‌السلام از سرانجام هركارى آگاه نباشد، چه تفاوتى با ديگران دارد؟ همين نكته، در حديثى منعكس است كه:

«أَيُّ إِمَام لا يَعْلَمُ مَا يُصِيبُهُ وَ إِلَى مَا يَصِيرُ فَلَيْسَ ذَلِكَ بِحُجَّة».(30)

«هرامام و پيشوايى كه از پيشامدها بى خبر باشد و عاقبت كارهاى خود را نداند، حجّت الهى نخواهد بود. »

آرى؛ امامعليه‌السلام به طوركلّى از فرجام حركت خود آگاه بودند و براين اساس در آغاز خروج خود از مدينه فرمودند: «كسى كه به من ملحق گردد و مرا در اين نهضت همراهى كند، شهيد خواهد شد و آن كس كه هرماه من نباشد، هرگز پيروز نخواهد شد».(31)

بيان فوق حاوى چند نكته است؛ از جمله:

1- بيان امامعليه‌السلام به همه اقشار و احزاب مخالف حكومت وقت، اخطارى است كه از پاى درآوردن حكومت بنى اميه، فقط به رهبرى من بستگى دارد.

2- بجز اين راه كه من در پيش گرفته ام، حكومت باطل بنى اميه واژگون نخواهد شد با خون بايد به جنگ بنى اميه رفت تا اركان مستحكم حكومت آنان متلاشى گردد.

3- هركس مرا همراهى كند كشته خواهد شد.

دكتر آيتى در اثر پرارج خود «بررسى تاريخ عاشورا» مى نويسد: «او براى كشورگشايى نرفته بود تا سپاهى عظيم براى وى ضرورى باشد. »(32)

بديهى است امامعليه‌السلام با اطلاع كامل از سرانجام قيامشان اقدام به اين كار كردند و هدف اصلى او ايجاد بيدارى در جامعه، تزلزل در كاخ اهريمنى باطل و فراهم سازى زمينه سقوط حكومت سفيانى بود؛ گرچه در دستيابى به اين هدف، خون فردى چون «سيدالشهدا» ريخته شود.

-در هنگام عزيمت امامعليه‌السلام به سوى عراق، عبدالله بن عمر در برابر آن حضرت قرار گرفت و گفت: به كجا مى روى؟ امامعليه‌السلام پاسخ دادند: به سوى عراق. او اصرار ورزيد تا امامعليه‌السلام را از سفر منصرف سازد. امامعليه‌السلام به او فرمود: مگر نمى دانى كه دنيا آنچنان بى ارزش است كه سرِ يحيى بن زكريا را براى آدم نابكارى هديه بردند. و مگر نمى دانى كه بنى اسرائيل از طلوع صبح تا غروب آفتاب، هفتاد پيغمبر را شهيد كردند؛ و پس از آن به كار و كسب خود مشغول شدند، گويى كه هيچ مسأله اى صورت نگرفته است! و حق تعالى در عذاب آنان تعجيل نكرد و پس از مدّتى آنان را عقوبت كرد. پس اى پسر عمر! از خدا بترس و ترك يارى ام مكن(33) ولى او به اصطلاح به بى طرفى روى آورد و به يارى حق نشتافت».

-زرارة بن صالح گويد:

«سه روز پيش از عزيمت امامعليه‌السلام به عراق، به حضورش رسيدم و گفتم: دل هاى مردم كوفه با شما و شمشيرهاى آنان با بنى اميه است. امامعليه‌السلام با دست خود به سوى آسمان اشارتى كردند كه ديدم درهاى آسمان گشوده شد و افواج بى شمار ملائك به زير آمدند، آنگاه حضرت فرمودند: اگر آرزوى سعادتِ شهادت و شرف ديدار حضرت رسالتصلى‌الله‌عليه‌وآله و رضا به قضاى احديّت نمى بود، البته با اين لشكر، با دشمنان جهاد مى كردم ولى به يقين مى دانم كه من و اهل بيت و اصحابم در آنجا شهيد خواهيم شد و از فرزندان من، غير از زين العابدين، كسى از قتل رهايى نخواهد يافت».(34)

-شبى كه حضرت فرداى آن عازم عراق بودند، محمدبن حنفيه به امامعليه‌السلام گفت:

«از مكر كوفيان نسبت به برادر و پدرت خبر دارى؛ مى ترسم كه با تو نيز چنين كنند، اگر در مكه بمانى، ايمن خواهى بود. امامعليه‌السلام در پاسخ فرمودند: مى ترسم كه يزيد مرا در مكه به شهادت رساند كه حرمت كعبه ضايع گردد. محمد حنفيه گفت: پس به جانب يمن برو، يا متوجه ناحيه اى شو كه برتو دست نيابد. امامعليه‌السلام پاسخ گفتند: بايد در اين باره فكر كنم؛ سحرگاه آن شب كه امام تصميم سفر به عراق را عملى ساختند، محمد مهار ناقه امامعليه‌السلام را گرفت و گفت: برادرم! وعده داده بودى كه فكر كنى چرا بدين زودى عازم سفر شدى؟ امامعليه‌السلام فرمودند: چون تو رفتى، جدم- پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به نزد من آمدند و فرمودند: يا حسين اُخْرُجْ فإنّ اللهَ شاءَ أن يَراكَ قَتيلا؛اى حسين بيرون برو كه خدا مى خواهد تو را كشته ببيند. محمد حنفيه گفت:( إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ ) و افزود: چرا زنان را با خود مى برى؟. حضرت فرمودند: إنَّ الله شاءَ أنْ يَراهُنَّ سَبايا؛(1) خدا مى خواهد ايشان را اسير ببيند».(35)

-در هنگام عزيمت به سوى عراق، ابن عباس نيز كوشيد كه امامعليه‌السلام را از حركت منصرف كند. امامعليه‌السلام پاسخ دادند: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله مرا امر كرد و هرگز از آن مخالف ننمايم. صداى ندبه ابن عباس به واحسينا! بلند شد».

-شيخ مفيد (رحمه الله) مى نويسد: «چون خبر عزيمت امامعليه‌السلام به عبدالله جعفر رسيد عريضه اى نوشت و در آن اصرار داشت تعجيل به سفر ننمايند و آن را به دست دو فرزندش- عون و محمد- داد تا آن را به امامعليه‌السلام رسانند. عبدالله جعفر در اين نامه نوشت: امروز پشت و پناه مؤمنان و مايه آبروى شيعيان و پيشوا و مقتداى هدايت يافتگان تويى؛ و چون تو از بين بروى اهل بيت تو مستأصل خواهند شد. پسران خود را خدمت فرستادم و خود از عقب مى رسم. پس از آن به پيش عمر بن سعيد- والى مدينه- رفت و از او خواست تا نامه اى به حضرت بنويسد و آن حضرت را امان دهد و دعوت به بازگشت به مدينه نمايد. عمربن سعد نامه اى به امامعليه‌السلام نوشت و همراه برادر خود- يحيى- با همراهى عبدالله جعفر به سوى امام فرستاد، ولى پذيرفته نشد. امامعليه‌السلام به عبدالله جعفر گفتند: كه من پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله را در خواب ديدم و مرا امرى فرمود و من از فرمان او تجاوز نمى كنم. گفتند: در خواب چه ديده اى؟ فرمودند: نمى گويم و اثر آن به زودى ظاهر خواهد شد».(36)

نكته قابل توجه آن كه نه تنها شهادت امامعليه‌السلام در پرده ابهام قرار نداشت، بلكه شهادت بعضى از شيعيان آن حضرت نيز قبل از واقعه عاشورا، براى اهل نظر مورد توجه بوده است. در كوفه ميثم تمار- يكى از اصحاب خاص اميرمؤمنانعليه‌السلام - كه سرانجام در كوفه دستگير و توسط ابن زياد به دار آويخته شد، به حبيب بن مظاهر گفت: پيرمرد سرخ مويى را مى بينم كه در راه دفاع از پسر دختر پيامبر سرش بالاى نيزه در كوفه به حركت در مى آيد. حبيب گفت: خرما فروشى را (اشاره به ميثم) مى بينم كه او را به جرم ولايت علىعليه‌السلام به دار مى آويزند و زبانش را قطع مى كنند.(37)

گفتنى است، امامعليه‌السلام از راه هاى گوناگون به سرانجام حركت خود آگاهى داشتند بهويژه از زبان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله اين بيان را شنيده بودند كه آن حضرت فرمود: «اِنَّ الْحسين يُقْتَلُ بِشَطِّ الفُرات».(38)

از قول امّ سلمه نقل شده كه آن حضرت فرمود: «... ما كنّا نَشُكُّ وَأهْلُ الْبَيْتِ مُتوافِرُون- إنّ الحسينَ بْن عليّ يُقْتَلُ بِالطّفِّ».(39)

ذكر اين نكته ضرورى است كه مسأله شهادت سيدالشهدعليه‌السلام قبل از ميلاد آن حضرت نيز به گونه اى مختلف در ميان مسلمين و نيز پيش از طلوع اسلام عظام مطرح بوده است.(40)

فوجدتهُ يشير بيده ويقول: هاهنا فقال له رجلٌ: وما ذلك يا أميرالمؤمنين؟ قال: ثقل لآل محمّد ينزل هاهنا فويلٌ لهم منكم، و ويلٌ لكم منهم، فقال له الرجل: ما معنى هذا الكلام يا أميرالمؤمنين؟ قال: ويلٌ لهم منكم: تقتلونهم، وويلٌ لكم منهم: يدخلكم الله بقتلهم إلى النار».

الف: وقد روى هذا الكلام على وجه آخر: «أنهعليه‌السلام قال: فويلٌ لكم منهم، و ويلٌ لكم عليهم، قال الرجل: أمّا ويل لنا منهم فقد عرفت، وويلٌ لنا عليهم ما هو؟ قال: ترونهم يقتلون ولا تستطيعون نصرهم».

ب: وروى بأسناده عن الحسن بن كثير عن أبيه: «أن عليّاً أتى كربلاء فوقف بها، فقيل: يا أميرالمؤمنين، هذه كربلاء قال: ذات كرب وبلاء ثم أومأ بيده إلى مكان فقال: هاهنا موضع رحالهم، ومناخ ركابهم، وأومأ بيده إلى موضع آخر فقال: هاهنا مهراق دمائهم»

روى ابن عساكر بإسناده عن أبى عبيدالضبى قال: «دخلناعلى أبى هرثمة الضبى حين أقبل من صفّين وهومع على وهو جالس على دكان له، وله امرأة يقال لها: جرداء، وهي أشدّ حباً لعلى وأشدّ لقوله تصديقاً، فجاءت شاة له فبعرت قال: لقد ذكرني بعرهذه الشاة حديثاً لعلي! قالوا: وما علم بهذا؟ قال: أقبلنا مرجعنا من صفّين فنزلنا كربلا فصلّى بنا على صلاة الفجر بين شجيرات ودوحات حرمل، ثم أخذ كفاً من بعرالغزلان فَشمّهُ ثم قال: أوه أوه يقتل بهذاالغائط قوم يدخلون الجنة بغير حساب، قال أبوعبيد: قالت جرداء: وماتنكرمن هذا؟هوأعلم بما قال منك، نادت بذالك وهى جوف البيت»

ج: روى ابن عساكرباسناده عن هاني بن هاني: «عن علىعليه‌السلام قال: ليقتل الحسين بن على قتلاًوإنى لأعرف تربة الأرض التى يقتل بها، يقتل بقرية قريب من النهرين».

د: روى الخوارزمى باسناده عن عبدالله بن المبارك «أنّ يحيى الحضرمى كان صاحب مطهرة على بن أبى طالبعليه‌السلام فلما سار إلى صفين وحاذى نينوى، وهو فى منطلقه إلى صفين نادى: صبراً أبا عبدالله صبراً أبا عبدالله وهو بشط الفرات فقلت: ما لك يا أمير المؤمنين؟ قال: دخلت على رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله وعيناه تفيضان، فقلت: بأبي أنتَ وأمي ما لعينيك تفيضان؟ قال: قام من عندى جبرئيل آنفاً فأخبرنى أنّ الحسين يقتل بالفرات وقال: فهل لك أن أشمّك من تربته؟ قلت: نعم، فقبض قبضة من تراب وأعطانيها فلم أملك عيني أن فاضتا».

شيخ كلينى- محدث عالى قدر شيعه- در اصول كافى، از امام صادقعليه‌السلام نقل مى كند كه:

«لَمَّا حَمَلَتْ فَاطِمَةُعليه‌السلام بِالْحُسَيْنِ جَاءَ جَبْرَئِيلُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِصلى‌الله‌عليه‌وآله فَقَالَ إِنَّ فَاطِمَةَعليه‌السلام سَتَلِدُ غُلاماً تَقْتُلُهُ أُمَّتُكَ مِنْ بَعْدِكَ».(41)

محمد بن جرير طبرى، در كتاب دلايل الامامه از حذيفه نقل مى كند كه گفت: «شنيدم كه حسين بن على مى گفت: به خدا قسم مستكبران بنى اميه براى كشتن من جمع خواهند شد و در پيشاپيش آنان عمرسعد قرار دارد. اين مسأله در زمان حيات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله بود لذا به او گفتم: آيا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله اين مطلب را به شما گوشزد كردند؟ او پاسخ داد: خير».(42)

امامعليه‌السلام در اين هنگام كه خبر مى دادند، به خزاين غيب الهى توجه داشتند. به گفته حضرت امام خمينى (قدس سره): به حسب روايات و عقايد ما، سيدالشهدا از هنگامى كه از مدينه حركت كرد مى دانست كه چه مى كند و مى دانست كه شهيد مى شود، حتى قبل از تولد او اين مسأله را به پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله از طريق جبرئيل اطلاع داده بودند.(43)

بر اين اساس محدثان اسلامى نقل كرده اند كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به امّ سلمه فرمود: فرزندم حسين، پس از سال شصتم هجرتم كشته مى شود؛ «قالت امّ سلمة: قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله : يُقْتَلُ حسين بن عليّ على رأس ستّين مِنْ مهاجري».(44)

آيا با توجه به هوشمندى امام حسينعليه‌السلام و با عنايت به ويژگى امامت (علم غيب)، و «پيشگويى هاى» پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و اميرمؤمنانعليه‌السلام در رابطه با واقعه كربلا- كه حتى مردم كوچه و بازار در انتظار تحقق آن بوده اند، مى توان پذيرفت كه امامعليه‌السلام از آن آگاه نبوده است؟!

در اينجا سؤالى به ذهن مى رسد و آن اينكه: نامه مسلم، در 24 ذيقعده به امامعليه‌السلام رسيد، چرا امام تا روز ترويه، در مكه توقف كرد؟ در پاسخ اين پرسش بايد گفت: امام درنگ كرد تا آخرين نفرات مسافران حج آن سال را هم از جريان حركت توفان زاى خود آگاه سازد.

پرسش ديگر اينكه: چرا امامعليه‌السلام تا عرفات و منا نرفت تا از آن جمعيت باشكوه استفاده تبليغى كند؟

در پاسخ مى گوييم: امامعليه‌السلام مى دانست كه سپاه ظلمت قصد كشتن او را دارد و اين مسأله اگر به اجرا در مى آمد، نتيجه چندانى نصيب حق نمى شد و آثار حركت تاريخى و قيام تاريخ ساز كربلا، در تاريخ بشريت ديده نمى شد.

پرسش 11: قيام امام حسينعليه‌السلام با آيه( وَ لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى... ) چگونه توجيه مى شود؟

پاسخ: برخى با استناد به آيه شريفه:( وَ لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ ) (45) امامعليه‌السلام را از درگيرى مستقيم بارژيم سفيانى برحذر مى داشتند. بديهى است در ادوار بعد و همچنين در اين دوران نيز كسانى بوده و هستندكه با تمسّك به اين آيه از پذيرش مسئوليت، حتى در دفاع از حق، خود را معاف و معذور مى دارند كه بر اين اساس بايد گفت:

1- آيا مى توان باور كرد، شخصيّت راستينى چون امام حسينعليه‌السلام كه از پرچمداران طراز اول پيروى از حق و ترويج «وحى» و تعاليم حيات بخش قرآن مى باشند، از اين نكته غفلت كرده، از عمل به آن سر باز زده اند؟!

2- «تَهْلُكَة» يكى از موضوع هايى است كه برحسب مصالح، گاهى حرام، گاهى واجب و گاه مباح است و در باب جهاد گرچه سلامت و امنيت و عافيت آدمى به خطر مى افتد، ليكن شارع مقدس به خاطر مصالح برتر مجاز شناخته است؛ از اين رو، با روى آوردن به «تهلكه» اسلام از خطر هلاكت رهايى مى يابد و اين خود از آرمان هاى بلند اسلام بشمار مى آيد.

نيز فرمودند: «لَوْ لَمْ يَكُنْ في الدّنيا مَلْجأٌ وَ لا مأوى، لَما بايَعْتُ يزيدَ بن معاوية»؛(46) اگر در دنيا، داراى هيچ گونه پناهگاهى نباشم، با يزيد، پسر معاويه، بيعت نخواهم كرد. »

3- دقت در خود آيه، پاسخ اصلى را آشكار مى سازد در سوره بقره، آيه 192 مى خوانيم:( وَ أَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللهِ وَ لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ «در راه خدا، انفاق كنيد، خود را به هلاكت نيفكنيد، احسان كنيد كه خدا احسان پيشگان را دوست مى دارد. »

پس در ترويج و تحريص به انفاق بكوشيد؛ زيرا انفاق از حيث مصداق خارجى؛ اعم از انفاق مالى و انفاق جانى است كه البته طبق نص اين آيه: سرپيچى از قانون انفاق، هلاكت را در پى دارد؛ زيرا ناديده گرفتن دستورات خدا در باب انفاق مالى، كيفر سختى را به همراه دارد؛ چنانكه در سوره مباركه توبه، آيه شريفه 35 مى خوانيم:( يَوْمَ يُحْمى عَلَيْها فِي نارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ هذا ما كَنَزْتُمْ لاَِنْفُسِكُمْ فَذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَكْنِزُونَ چنانكه در باب خوددارى از جهاد و انفاق جانى، نيز عقوبت و كيفر شديدترى را پروردگار حكيم مقرر داشته است و كوتاهى در اين باره، خود را به هلاكت افكندن و روى به تهلكه نهادن و سر باز زدن از ايثار است. خنده آور آن كه ابن تيميه در منهاج مى نويسد: چرا حسين]عليه‌السلام [، با يزيد صلح نكرد؟ مى پرسيم: اگر صلح مى كرد، آيا در امنيت بود؟ برادرش امام حسن را كه به ناچار و از روى مصلحت صلح كرد مسموم نكردند؟!