حضرت على اكبرعليهالسلام
يكى ديگر از تاريخ سازان و ناموران نهضت كربلا، على اكبرعليهالسلام
است.
بعضى از تاريخ نگاران مى نويسند: معاويه كه بر اساس سياست اهريمنى خود، در زدودن نام مولاى متقيان، علىعليهالسلام
تلاش مى كرد، وضعيتى را ايجاد كرده بود كه كسى نتواند فرزند خود را «على» نام نهد، ليكن على رغم دشمنى هاى وى، امام حسينعليهالسلام
نام همه پسران خود را على نهاد؛ على اكبر (شهيد معروف) على اوسط بود و طفل شيرخواره اى كه در آغوش پدر هدف تير خصم قرار گرفت، علىّ اصغر نام داشت. گرچه على اكبر، امامِ سجادعليهالسلام
است ولى از آن جهت كه دو تن از پسران امام حسينعليهالسلام
به درجه شهادت رسيدند كه يكى كوچك و ديگرى بزرگ بود، ارباب مقاتل شهيد بزرگ تر را «اكبر» لقب دادند؛ لذا على اكبر در كتب مقاتل به كسى گفته شد كه در واقع على اوسط است.
ابوالفرج اصفهانى در «مقاتل الطالبيين» در باب امام حسينعليهالسلام
، يادى از شهداى همراه او مى كند و مى نويسد: «و علىّ بن الحسين و هو علىّ الأكبر و لا عقب له و يكنّى أبا الحسن و امّه ليلى».
البته گروهى نيز على اكبر را از امام سجاد بزرگ تر مى دانند. اينان امام سجاد را على اصغر خوانده اند.
ناسخ التواريخ بر اين باور است كه بزرگ ترين فرزند امام حسينعليهالسلام
، كه در كربلا شهيد شد، على اكبر بود و نام او على، لقبش اكبر و كنيه اش ابوالحسن است.
در كامل الزيارات آمده است كه امام صادقعليهالسلام
به ابوحمزه ثمالى توصيه كرد تا در كنار قبر على اكبر بگويد: «صَلَّى اللهُ عَلَيكَ يا أَبَا الْحَسَن»؛ «درود برتو اى ابوالحسن. »
على اكبرعليهالسلام
پيش از واقعه كربلا نيز شخصيتى ممتاز و مثال زدنى داشت.
ابوالفرج اصفهانى نقل مى كند: على اكبر مورد نظر معاويه بود. آنگاه كه از درباريان خود پرسيد: سزاوارترين انسان براى خلافت در زمان ما كيست؟ حاضران پاسخ دادند: تو سزاوارترى. معاويه گفت: نه، لايق ترين شخص، على اكبر است؛
و افزود: جدّ او پيامبر است. شجاعت بنى هاشم، سخاوت بنى اميه و زيبايى قبيله ثقيف را يكجا دارد.
على اكبر شباهت ظاهرى دو امام را داشت و در زيارتنامه اش مى خوانيم: «اَلسَّلام عليك يابْن الحسن والحسين».
در احاديث آمده است كه امام حسين از نيمه دوم بدن و امام حسن از نيمه اول بدن شبيه به پيامبر خداصلىاللهعليهوآله
بوده اند. بعيد نيست كه اين زيارت نامه، اشاره به اين حقيقت است كه على اكبر از فرق سر تا نوك پاها شبيه به رسول خداصلىاللهعليهوآله
بوده است.
تا ياران زنده بودند در رفتن به ميدان سبقت مى جستند و اجازه نمى دادند اهل بيت و امامعليهالسلام
به ميدان بروند و بعد از آن ها چون نوبت به اهل بيت رسيد، نخستين شهيد از اهل بيت على اكبر بود. ازاين رو، در زيارتنامه اش آمده است: «السَّلامُ عَلَيْكَ يا أَوَّلُ قَتِيل مِنْ نَسْلِ خَير سَلِيل مِنْ سُلالَة إِبراهِيم الْخَليل صَلَّى اللهُ عَلَيكَ وَ عَلى أَبِيكَ... »؛
ابن اعثم كوفى در كتاب الفتوح، شهادت على اكبر را بعد از شهادت قمر بنى هاشم مى داند.
در روز عاشورا، يكّه سواران ديار ايثار، يكى پس از ديگرى به ديدار حق شتافتند، از ياران حسين جز اهل بيت وى كسى باقى نمانده بود.
در اين هنگام على اكبر كه به گفته پدرش شبيه ترين مردم به پيامبرصلىاللهعليهوآله
بود-
در پيشگاه پدر حضور يافت و اذن جهاد خواست، حسينعليهالسلام
وى را مسلّح و روانه ميدان كرد و نگاهى مأيوسانه به او انداخت و گريست و به عمربن سعد لعن كرد و دستان خود را به محاسن گرفت و روى به آسمان كرد و گفت:
«اَللّهُمَّ اشْهَدْ عَلىْ هولاءِ الْقَوْمِ فَقَد بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلامٌ أَشْبَهُ النّاسِ خَلْقاً وَخُلْقاً وَمَنْطِقاً بِرَسُولِكَصلىاللهعليهوآله
وَ كُنّا إِذَا اشْتَقْنا إِلى نَبِيِّكَ نَظَرْنا إِلَيْهِ... ».
«خداي! شاهد باش جوانى به جنگ اين قوم مى رود كه از جهت سيماى ظاهرى و باطنى و از حيث منطق و بيان، شباهت به پيامبر تو دارد. آنگاه به سپاه كفر نفرين كرد. »
على اكبر در ميدان رزم مردانه ظاهر شد. برخى از ارباب مقاتل نوشته اند سپاه كفر از جنگ با او خوددارى مى كرد و از ميان لشكر عمربن سعد مردى بانگ برآورد كه اى على، تو را با اميرالمؤمنين يزيد قرابت و خويشى است و ما بدين جهت علاقه منديم به تو امان دهيم! على اكبر پاسخ داد: سزاوارتر است خويشى و قرابت من با پيامبر را مراعات كنى و دست از قتال با من بردارى.
طبق نوشته برخى از تاريخ نگاران، او يكصد وبيست نفر را به هلاكت رساند و به سوى پدر بازگشت و اظهار داشت:
«يا أَبَتِ! أَلْعَطَشُ قَدْ قَتَلَني وَ ثِقْلُ الْحَديدِ قَدْ أَجْهَدَني، فَهَلْ إِلى شَرْبَة مِنْ الماءِ سَبيلٌ أتَقَوّي بِها عَلَى اْلأَعْداءِ؟».
«پدرم! تشنگى مرا از پا درآورد و سنگينى لباس آهنى (جنگى)، خسته ام كرد. آيا آبى هست تا با نوشيدن آن براى جنگ با دشمن نيرو بگيرم؟»
سيل اشك از ديدگان امام جارى شد و فرمود:
«واغَوْثاهُ! يا بُنَيَّ مِنْ أَيْنَ لِيَ الْماءُ، قاتِلْ قَليلاً فَما أَسْرَعَ ما تَلْقى جَدَّكَ مُحَمَّداًصلىاللهعليهوآله
، فَيُسْقيكَ بِكَأْسِهِ الاَْوْفى شَرْبَةً لا تَظْمَأُ بَعْدَها أَبَداً».
«كجاست فريادرس اى فرزندم، كجا مرا آبى است؟! اندكى نبرد كن، زود است كه جدّت حضرت محمدصلىاللهعليهوآله
را ديدار كنى و او تو را با جامى لبريز سيراب خواهد كرد و ديگر تشنه نخواهى شد.
آنگاه گفت: پسرم! زبانت را در دهانم بگذار.
على اكبر وقتى زبانش را در دهان امام نهاد، فهميد دهان امام خشك تر و تشنه تر از او است. امامعليهالسلام
بدينسان به فرزند گفت كه حال پدر از تو بدتر است! آنگاه انگشتر خود را به او داد تا به دهان خويش نهد و بمكد.
على اكبر بار ديگر به ميدان بازگشت و جنگيد و به قولى هشتاد و چند تن را به هلاكت رسانيد. مرّة بن منقذ عبدى، كه يكى از اهريمنان معروف سپاه كفر بود، گفت: گناهان عرب به گردن من باشد اگر پدرش را با مرگش محزون نكنم. آنگاه از كمين جست و نيزه خود را به پشت على اكبر فرو برد
و شمشيرى به فرق او وارد ساخت. على اكبر از اسب واژگون شد و خود را برگردن اسب آويخت. اسب (به اشتباه) وى را به طرف سپاه عمربن سعد برد، از اين رو دشمن احاطه اش كرد و با شمشير و نيزه بر بند بند وى ضربتى وارد كرد؛ به طورى كه جاى سالم در بدن آن حضرت يافت نمى شد؛ «قَطَعُوهُ بِسُيُوفِهِمْ إِرْباً إِرْباً».
على اكبر در واپسين لحظات حيات، بانگ برآورد و از پدر اين گونه خداحافظى كرد:
«عَلَيْكَ مِنِّي السَّلامُ يا أبا عَبْدِالله، هذا جَدِّي قَدْ سَقانِي بِكَأْسِهِ شَرْبَةً... »؛
«از من به تو سلام، اى ابا عبدالله، اين جدّم پيامبر است كه با جام خود سيرابم كرد. »
در لهوف آمده است: على اكبر چنين فرمود:
«يا أَبَتاهُ عَلَيْكَ مِنِّي الْسَّلامُ، هذا جَدِّي يُقْرِئُكَ السَّلامُ وَ يَقُولُ لَكَ: عَجِّلِ الْقُدُومَ عَلَيْنا... ».
امام خود را به كنار پيكر مجروح و خونين على اكبر رسانيد. به روايت سيدبن طاووس امام صورت خود را بر صورت على نهاد و اظهار داشت:
«قَتَلَ اللهُ قَوْماً قَتَلُوكَ»؛
به نوشته حائرى مازندرانى، امامعليهالسلام
عمربن سعد را نفرين كرد و فرمود:
«... سَلَّطَ اللهُ عَلَيْكَ مَنْ يَذْبُحَكَ مِنْ بَعْدِي عَلى فِراشِكَ»؛
«... بعد از من خدا كسى را بر تو مسلّط كند كه تو را در رختخواب بكشد. »
ابن اثير در «الكامل»
مى نويسد: وقتى چشم امام به على اكبر افتاد، فرمود:
«قَتَلَ اللهُ قَوْماً قَتَلُوكَ، ما أَجْرَأَهُمْ عَلى اللهِ وَ عَلَى انْتِهاكِ حُرْمَةِ الرَسُولِ، عَلَى الدُّنْيَا بَعْدَكَ الْعَفا».
«خداوند بكشد مردمى را كه تو را كشتند. چگونه بر خدا و هتك حرمت پيامبر جسور گرديده اند. پس از تو خاك بر سر دنيا. »
در منتهى الآمال آمده است: امام حسينعليهالسلام
كلمات فوق را در حالى گفت كه صورت به صورت على اكبر گذاشته بود.
چهر عالمتاب بنهادش به چهر
|
|
شد جهان تار از قران ماه و مهر
|
سر نهادش بر سر زانوى ناز
|
|
گفت كى باليده سرو سر فراز
|
اين بيابان جاى خواب ناز نيست
|
|
كايمن از صياد تيرانداز نيست
|
تو سفر كردى و آسودى ز غم
|
|
من در اين وادى گرفتار الَم
|
شيخ مفيد (رحمه الله) در «ارشاد» مى نويسد: در اين هنگام زينب در كنار امام حسينعليهالسلام
حاضر شد و از شدّت غم خود را روى جسد على اكبر انداخت. امامعليهالسلام
خواهر را از روى نعش على اكبر بلند كرد و از جوانان بنى هاشم خواست تا بدن وى را به دارالحرب برسانند.
در ناسخ التواريخ آمده است: امام هنگام حركت به سوى پيكر على اكبر در ميدان، «على»، «على» مى گفت و آنگاه كه على اكبر چشمانش را گشود، گفت: پدر! به اهل خيمه بگو از داغ من چهره نخراشند.
امامعليهالسلام
كفى از خون على اكبر را گرفت و به سوى آسمان پاشيد و آن خون به زمين بازنگشت؛ چنانكه در كامل الزيارات آمده است: آن حضرت در اين حال گفت:
«بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمّي من مقدم بين يدي أبيك يحتسبك و يبكي عليك محرقاً عليك قلبه يرفع دمك بكفّه إلى أعنان السماء لا ترجع منه قطرة... ».
پدر و مادرم فدايت باد، در برابر ديدگانم به لقاء الله شتافتى. پدرت با قلبى سوزان برايت اشك مى ريزد و با قلبى سوزان خون تو را به سوى آسمان مى پاشد؛ خونى كه قطره اى از آن به زمين باز نمى گردد.
بعضى على اكبر را نخستين شهيد از اهل بيت دانسته اند و برخى او را آخرين شهيد شمرده و عبدالله بن مسلم را نخستين شهيد اهل بيت به شمار آورده اند.
ابوالفرج مى نويسد: «وَ هُوَ أَوَّلُ مَنْ قُتِلَ فِي الْواقِعَة مِنَ الطّالِبِيّين».
كتاب حبيب السير، شهادت على اكبر را در سنّ 18 سالگى و پس از شهادت عباس بن علىعليهالسلام
مى داند.
سماوى در ابصارالعين بر اين عقيده است كه: گرگ هاى كوفه به گونه اى به جانب نعش على اكبر هجوم آوردند كه امامعليهالسلام
با حالت سوزناكى خواهرش زينب را به سوى خيمه آورد و به جوانان فرمود: برويد و نعش على اكبر را به خيمه شهدا انتقال دهيد.
مادر على اكبر در كربلا نبود
علاّمه شهيد مطهرى (رحمه الله) در باب تحريف در تاريخ كربلا، مسأله حضور ليلا در كربلا را مطرح نموده و آنگاه آن را با استدلال رد مى كند.
محدّث قمى نيز در «منتهى الآمال» مى نويسد: ظاهر آن است كه ليلا در كربلا نبوده و من حضور ليلا در كربلا را در هيچ كتاب معتبرى نديده ام.
او در جاى ديگر نيز مى نويسد: در كتب معتبر، مطلبى كه نشانگر حضور ليلا در كربلا و يا كوفه و شام باشد، وجود ندارد. البته از كلام قاتل على اكبر، كه گفته بود: «گناه همه عرب به گردن من اگر پدر او را به عزا ننشانم. » مى توان فهميد كه: نه تنها ليلا در كربلا حضور نداشت، شايد از دنيا نيز رفته بود.
در عرف عرب گفته مى شود «مادرت به عزايت بنشيند» يا «مادرت را به عزايت مى نشانم» و هيچگاه اين تعبير را درباره پدر به كار نمى برند. كلام قاتل آن حضرت بيانگر اين است كه مادر على اكبر در صحنه كربلا حضور نداشت و يا از دنيا رفته بود. و او از باب اين كه نخواسته است يادى از شخص متوفّى كرده باشد، گفته است: «گناه عرب به گردن من اگر پدرت را به عزايت ننشانم».
مشهور است كه على اكبر به هنگام شهادت هيجده سال داشته
همانگونه كه از حبيب السير نيز نقل شد، ليكن اقوال ديگرى هم در اين باره وجود دارد.
على اصغرعليهالسلام
ازكسانى كه درنهضت كربلاداراى نقش بود، كودكى شيرخواربه نام «على اصغر» است:
مادر على اصغر، رباب دختر امرؤ القيس است. او يك سال پس از واقعه كربلا بدرود حيات گفت.
برخى نوشته اند: رباب تنها زنى است كه همراه امام حسينعليهالسلام
به عنوان همسر او، در انقلاب كربلا حضور داشت.
بعضى از مقتل نگاران از على اصغرعليهالسلام
به نام «عبدالله» نيز ياد كرده اند؛ البته بسيارى مى گويند: اين عبدالله (على اصغر)، غير ازعبدالله رضيع است كه درروز عاشورا به دنيا آمد.
آرى، على اصغر، غير از نوزادى است كه به عنوان عبدالله رضيع از او ياد مى شود. در اقبال آمده است: «... وَ عَلى وَلَدِكَ عَلِىّ اْلأَصْغر الّذي فَجَعْتَ بِهِ».
بسيارى از ارباب مقاتل، آن جا كه سخن از على اصغر به ميان مى آورند، يادى از مادر او رباب مى كنند و رباب مورد توجه خاص امام حسينعليهالسلام
بود و على اصغر و سكينه از اين مادرند. سكينه طبق نوشته ابوالفرج
نام اصلى او نيست. او را امينه يا اميمه مى خواندند كه به سكينه معروف گشت و امام حسينعليهالسلام
درباره اين دختر و مادرش اينگونه سرود:
لَعَمْرُكَ إنَّني لأحبُّ داراً
|
|
تكون بها سكينة و الرّباب
|
اُحبّهما و أبذل جُلّ مالي
|
|
و ليس لعاتب عندي عقاب
|
رباب دختر امرء القيس، از قبيله بنى كلب مسيحى بود. امرءالقيس در زمان عمر مسلمان شد و از طرف عمر، رييس قبيله قضاعه گرديد.
... هنگامى كه كودك شيرخوار را به امامعليهالسلام
دادند، حضرت او را بر دامن نهاد و بوسيد و به سوى لشكر دشمن آورد و تقاضاى آب نمود تا وى را سيراب كنند. ناگهان تيرى از سوى حرمله به امر عمربن سعد به حلقومش اصابت كرد و به شهادت رسيد.
امام باقرعليهالسلام
مى فرمايند: امامعليهالسلام
نعش خونين او را در قبرى كه خود با شمشيرش حفر كرده بود گذاشت.
بعضى از مورخان نوشته اند زينبعليهالسلام
كودك را به حسينعليهالسلام
داد و گفت: اين بچه سه روز است كه آب نخورده است، از اين قوم برايش آب طلب كن.
امامعليهالسلام
او را گرفت و گفت:
«يا قَوْمُ قَدْ قَتَلْتُمْ شيعَتي وَ أَهْلَ بَيْتي وَقَدْ بَقى هذَا الطِّفْلُ، وَيْلَكُمْ اُسْقُوا هذا الرَّضِيعَ أَما تَرَونَهُ يَتَلَظّى عَطَشاً مِنْ غَيْرِ ذَنْب أَتاهُ إِلَيْكُمْ... ».
«اى مردم، ياران و اهل بيت مرا به قتل رسانديد و تنها اين كودك باقى مانده است. اين شيرخواره را سيراب كنيد، مگر نمى بينيد كه از فرط عطش بى تاب است و حال آن كه هيچ گناهى حتى از نظر شما ندارد. »
و افزود: «از او كه به شما چيزى نرسيده است. »
ولى متأسفانه آنان به جاى دادن آب، تيرى حواله كردند و گلوى على اصغر را دريدند. امامعليهالسلام
در آن هنگام خواهرش زينبعليهالسلام
را صدا كردند و جسد كودك شهيدش را به ايشان دادند.
در دمع السجوم
نوشته علاّمه شعرانى و منتهى الآمال
نوشته محدث قمى، از سبط بن جوزى نقل كرده است كه امام اين فرزند را بالاى دست گرفت و فرمود: «يا قَوم إِنْ لَمْ تَرْحَمُوني فَارْحَمُوا هذا الطِّفْلَ».
محمّدبن سليمان تنكابنى در اكليل المصائب، از قول سكينه، دختر امام حسينعليهالسلام
نقل مى كند كه آن حضرت فرمود: در روز نهم، ظرف هاى آب ما خالى شد. تشنگى بر من غلبه كرد. به خيمه عمّه ام زينب پناه بردم، بر خلاف انتظار ديدم زنان به گونه اى حزن آلود، گرد او جمع شده اند. برادرم على اصغر در آغوش اوست و از شدّت تشنگى بى تابى مى كند. حالت او به گونه اى بود كه تشنگى خود را از ياد بردم و به عمّه ام گفتم: شايد در خيمه هاى ساير زنان آبى مانده باشد، بدين خاطر او در حالى كه على اصغر را در آغوش داشت، به حركت در آمد و اين خبر در ميان اطفال پيچيد، آنان نيز از فرط تشنگى ناله سرداده، همراه او به حركت در آمدند. حدود 20 نفر از اطفال گرد او را گرفته بودند و اشك مى ريختند. عمّه ام زينب به در خيمه يكى از انصار نشست و پيشنهاد داد ظروف آب را بكاوند تا شايد كمى آب بيابند اما نيافتند.
چگونگى شهادت على اصغرعليهالسلام
در چگونگى شهادت على اصغر، دانستن چند نكته ضرورى است:
1- آيا امامعليهالسلام
على اصغر را به ميدان برد؟
بعضى مى نويسند: امام فرزند شيرخوار خود را در جلو خيمه به عنوان وداع مى بوسيد كه ناگه تيرى آمد و بر گلوى طفل نشست.
سيد بن طاووس در لهوف مى نويسد: پس از آن كه نداى طلب يارى امامعليهالسلام
بلند شد، صداى شيون زنان خيام برخاست. امامعليهالسلام
كنار خيمه آمد و فرمود: خواهرم زينب!
«ناوِلينى وَلَدِىَ الصَّغير حَتّى أُوَدِّعَهُ، فَأَخَذَهُ وأَوْمَأَ إِلَيْهِ لِيُقَبِّلَه، فَرَماهُ حَرْمَلةُ بْنُ كاهِل اَلأَسَدي (لع)
بِسَهْم فَوَقَعَ في نَحْرِهِ فَذَبَحَهُ فَقالَ لِزَيْنَبَ: خُذيهِ، ثُمَّ تَلْقَّى الْدَّمَ بِكَفَّيْهِ فَلَمّا امْتَلأتا؛ رَمى بِالدَّمِ نَحْوَ السَّماءِ ثُمَّ قالَ: هَوْنٌ عَلَيَّ ما نَزَلَ بي أَنَّهُ بِعَيْنِ اللهِ».
«فرزند خردسالم را بياوريد تا- به عنوان وداع- او را ببوسم، در اين هنگام مردى به نام حرمله، فرزند كاهل اسدى، با تير گلوى او را دريد. امامعليهالسلام
خطاب به زينب فرمود: اين كودك را از من بگير و سپس مشت خود را از خون آن نازنين پر كرد و به آسمان پاشيد و فرمود: تحمل آن بر من آسان است؛ زيرا در نظرگاه خدا هستيم. »
ابن اعثم كوفى نيز در «الفتوح» آورده است كه امامعليهالسلام
در كنار خيمه، در حال وداع و بوسيدن كودك شيرخوار بود كه تيرى آمد و بر سينه اش نشست و او جان داد و امامعليهالسلام
بدن او را دفن كرد.
وى همچنين مى نويسد: امامعليهالسلام
على اصغر را به ميدان آورد و فرمود: اى قوم، اگر من به زعم شم- گناهكارم، اين طفل گناهى نكرده است، او را جرعه اى آب دهيد. در اين هنگام تيرى از سوى آن قوم آمد و بر گلوى طفل شيرخواره اصابت كرد و از آن سوى بر بازوى امام خورد. آن حضرت با دست خود تير را از گلوى طفل بيرون آورد و او در دم جان داد. امامعليهالسلام
طفل رابه مادرش داد و فرمود: بگير كه از حوض كوثر سيراب گرديد.
2- آيا تقاضاى آب براى على اصغر، برخلاف روحيه والاى امامعليهالسلام
بود؟
در اين باره اختلاف نظريه فراوان است؛ بعضى نوشته اند كه امامعليهالسلام
خطاب به لشكر عمر سعد فرمودند: «اُسْقُوا هذا الرَّضِيعَ»؛
«اين كودك را سيراب كنيد.»
استاد شهيد مطهرى (رحمه الله) تقاضاى آب را برخلاف روحيه والاى امامعليهالسلام
مى دانند.
ولى مرحوم آيتى] كه شهيد مطهرى در كتاب هايش به او عنايت ويژه اى دارد و از ايشان به عنوان فردى برجسته در تاريخ اسلام در روزگار ما ياد مى كند «مى نويسد: امام كودك تشنه كامى را به دست گرفت و گفت: «يا قَوم إِنْ لَمْ تَرْحَمُوني فَارْحَمُوا هذا الطِّفْلَ».
بعيد نيست كه امامعليهالسلام
على اصغر را به سوى سپاه عمربن سعد آورد به مردمان زمان خود و نسل هاى آينده بفهماند كه حكومت طاغوتىِ اموى انسان ها را مسخ كرده و از هويت انسانى وانسانيت دور ساخته است، تا آنجاكه به جاى دادن آب به كودك تشنه لب، گلويش را با تير دريدند.
علاّمه ملاّ احمد نراقى در طاقديس، در باب حضور على اصغرعليهالسلام
در مقابل دشمن و چگونگى برخورد آنان با آن حضرت، چنين مى سرايد:
هان! بياريد آن يكى فرزند من
|
|
وان يكى نوباوه دلبند من
|
هين بياريدش به قربانگه برم
|
|
بهر مهمانى به سوى شه برم
|
مادرش را گر به پستان نيست شير
|
|
شير جوشد از دم پيكان تير
|
پس نهاد آن طفل بر قرپوس زين
|
|
با نشاط آمد سوى ميدان كين
|
پس به كف بگرفت آن دُردانه را
|
|
سوخت هم دل خويش و هم بيگانه را
|
شربت آبى طلب كرد از عدو
|
|
تامگر تر سازد آن كودك گلو
|
جانب صد تير او را راست كرد
|
|
عشق خونريزآنچه خودمیخواست كرد
|
شه گرفت آن طفل را بر روى دست
|
|
گَرد خجلت بر رخ گردون نشست
|
چون پى قربانى اش بر كف نهاد
|
|
شست دشمن از كمان تيرى گشاد
|
هين بگير اين جرعه آب زلال
|
|
ديگر از بى شيرى اى كودك منال
|
آمد آن تير و نشستن در گلو
|
|
اى جهان دون، تفو بر تو، تفو
|
بر گرفت آن طفل خون آلود را
|
|
آن ذبيح كعبه مقصود را
|
طفل خون آلوده در آغوش شاه
|
|
شه عنان گرداند سوى خيمه گاه
|
كى پرستاران بگيرندش زمن
|
|
دادم از پستان پيكانش لَبَن
|
پرچم عشق حسينى بين كه هفتاد و دو ملت در عجب از آن كه هفتاد و دو تن جانباز دارد
اى بنازم آن سپاهى را كه پيشاهنگ هنگش همچو اصغر، كودك شش ماهه اى سرباز دارد
3- قبر على اصغر كجاست؟
نوشته اند كه امامعليهالسلام
پيكر بى جان فرزند خردسالش را با خون گلوى او آغشت و با نوك شمشير قبرى حفر كرد و او را در آن دفن نمود؛
البته بر بدن او نماز نيز خواند.
وى همچنين يادآور مى شود: «فَنَزَلَ الْحُسَينعليهالسلام
فَرَسه، وَ حَفرَ لَه بِطرف السيف، و رَماه بِدَمه، وَ صَلّى عَلَيهِ وَ دفنه».
4- چه مدت از عمر على اصغر مى گذشت؟
در ناسخ التواريخ آمده است، على اصغر شش ماهه بود و مادرش از شدّت عطش، شيرى در پستان نداشت تا به وى دهد.
و در مقتل منسوب به ابى مخنف مى خوانيم: «وَ لَهُ مِنَ الْعُمُرِ سِتَّة اَشْهُر»؛ «سن او شش ماه بود. »
ويژگى هاى على اصغرعليهالسلام
1- در توصيف او آمده است: «اَشبَهُ النّاسِ بِرَسُولِ اللهِصلىاللهعليهوآله
».
2- معروف است كه سر مطهّر دو شهيد از بدن جدا نشد و آن ها عبارتند از:
على اصغر و حُرّبن يزيد رياحى. ليكن بعضى نوشته اند: ابو ايّوب غنوى دستور داد تا جسد اين كودك را بيابند و سرش را از تن جدا كرده، بالاى نيزه كنند و در مجلس عبيدالله سر امام حسين و سر على اصغر در يك تشت بوده است.
3- امامعليهالسلام
از ميان جسدهاى شهدا، تنها جسد على اصغر را دفن كرد.
4- امامعليهالسلام
بدن على اصغر را با خون گلويش رنگين كرد و آنگاه او را دفن نمود.
5- على اصغر تنها شهيدى است كه روى دست پدر جان داد. نوشته اند كه در لحظه جان دادنش منادى از آسمان ندا داد: «دَعْهُ يا حُسَين فَإِنَّ لَهُ مُرْضِعاً فِي الْجَنَّةِ»؛
«او را به خدا بسپار؛ زيرا در بهشت شيردهنده اى براى اوست. »
8- امام خون او را به آسمان پاشيد و قطره اى از آن به زمين نيامد.
9- درباره اثر تير حرمله و اصابت آن به حلقوم او، آمده است: «فَذَبَحَهُ»
يعنى تير گلويش را «بريد»، در حالى كه تير در محل اصابت سوراخ ايجاد مى كند. به نظر مى رسدكه نوك تير را پهن ساخته بودند و به همين علت گلوى او را بريده است.
10- على اصغر مصداق كامل و بارز مظلوميت بود؛ چراكه او طفل بود و نمى توانست بر ضد سپاه دشمن كارى انجام دهد.
11- پس از شهادت او امامعليهالسلام
سر به آسمان كرد و فرمود: «وَانْتَقِمْ لَنا مِنَ الظّالِمِينَ»؛
«خداي! انتقام ما را از جفاكاران بستان!»
12- شهادت مظلومانه او، يكى از حوادث كم نظير و فراموش نشدنى تاريخ است.
13- تنها جنازه اى را كه امام حسينعليهالسلام
تشييع كرد و از ميدان تا كنار خيمه ها آورد، على اصغر بود.
نفرين امام سجادعليهالسلام
بر قاتل على اصغر
امام سجادعليهالسلام
دعا كرد كه قاتل على اصغر هرچه زودتر به انتقام و عذاب الهى گرفتار شود. منهال گويد: از كوفه به سفر حج مى رفتم كه خدمت امام سجادعليهالسلام
رسيدم. امام از من پرسيد: آيا حرمله زنده است؟
گفتم: آرى، امامعليهالسلام
دست به دعا برداشت و گفت: خدايا! حرارت آتش و داغى آهن را به او بچشان!
وقتى به كوفه بازگشتم و ديدارى از مختار كردم، با هم به منطقه كناسه كوفه رفتيم. آنجا بوديم كه حرمله را آوردند و مختار فرمان داد تا دست و پاى او را ببندند و در آتش افكنند و من با ديدن آن صحنه «سبحان الله» گفتم.
مختار پرسيد: چرا چنين گفتى؟ جريان نفرين امام سجادعليهالسلام
را به او گفتم و او به خاطر آن كه دعاى امام به دست او مستجاب شده بود به سجده افتاد.
بعضى نوشته اند: حرمله خطاب به مختار گفت: مهلت بده تا كارهايى را كه كرده ام بيان كنم و قلبت را بسوزانم:
سه تير سه شاخه داشتم كه آنها را زهرآگين ساختم!
با يكى از تيرها گلوى على اصغر را در آغوش حسين دريدم. با دوّمى، قلب حسين را هنگامى كه پيراهن خود را بالا زد تا خون پيشانيش را پاك كند هدف قرار دادم و سوّمين تير را به گلوى عبدالله بن حسن كه در كنار عمويش حسين بود زدم.
قاسم بن حسنعليهالسلام
در كربلا و در ركاب امام حسينعليهالسلام
، چند تن به نام «قاسم» حضور داشتند كه همه آنان به درجه رفيع شهادت نايل آمدند؛ از جمله:
قاسم بن بشر
قاسم بن حارث كاهلى
قاسم بن حبيب ازدى
قاسم بن حسين بن على
قاسم بن محمد
و قاسم بن حسن.
قاسم بن حسن از ناموران تاريخ كربلا است. او در كربلا سيزده سال
و به قولى چهارده سال داشته است.
قاسم به همراه هفت تن از برادرانش در كربلا حضور داشت، از اين هشت برادر فقط دو تن به نام هاى زيدبن حسن و حسن مثنّى در شمار مجروحان قرار داشتند و بقيه به شهادت رسيدند؛ «وَ قُتِل مِنْهُمْ مَعَ الْحُسَينِ خمسة و نجا منهم اثنان».
ميان مورخان در نجات يافتن حسن مثنى و زيدبن حسن اختلافى
نيست، اما در مورد عمربن حسن، شيخ مفيد مى نويسد كه او در كربلا شهيد شد
و در منتهى الآمال آمده است كه وى شهيد نشده است.
در شب عاشورا، آنگاه كه امام حسينعليهالسلام
در باب حلّ بيعت با ياران سخن گفتند و ياران نيز همگان ابراز وفادارى كردند، قاسم رو به عمويش حسينعليهالسلام
كرد و گفت: آيا من هم فردا در شمار شهدا خواهم بود؟
امامعليهالسلام
از وى پرسيد: مرگ در نظر تو چگونه است؟
او بى درنگ پاسخ داد: «أَحلى مِنَ العَسَلِ»؛ «از عسل گواراتر!»
امامعليهالسلام
فرمود: عمويت فدايت باد! آرى، تو نيز در شمار شهيدانى ليكن واقعه جانكاه و سختى براى تو رخ خواهد داد.
پاسخ قاسم به پرسش امامعليهالسلام
، دلالت كامل بر بلوغ فكرى و رشد عقلى فوق العاده او دارد. بنابراين، نبايد او را يك نوجوان دانست بلكه او در شمار رجال دل آگاه و مردان نامى بوده است.
در تاريخ آمده است كه قاسمعليهالسلام
در روز عاشورا، بعد از شهادت على اكبرعليهالسلام
، از عموى خود تقاضاى شركت در نبرد و حمله به سپاه كفر را كرد.
ابو مخنف از حميدبن مسلم نقل مى كند: هنگامى كه امامعليهالسلام
پس از شهادت يارانش بانگ غربت سرداد و فرمود: «وا غُربَتاه، وا قِلَّة ناصِراه، أَما مِنْ معين يُعِينُنا، أَما مِنْ ناصِر يَنْصُرُنا، أَما مِنْ ذابٍّ يَذُبُّ عَنّا».
قاسم به سوى او آمد و اجازه نبرد خواست، ليكن حضرتعليهالسلام
از دادن اجازه خوددارى كرد، تا اين كه پس از اصرار فراوان، اجازه داد و آن دو (عمو و برادر زاده)، يكديگر را براى وداع، در آغوش گرفتند.
قاسم كودكى خردسال بود كه پدرش را از دست داد و در دامان امام حسينعليهالسلام
بزرگ شد. از اين رو، محبّت خاصى ميان آن دو وجود داشت.
پس از اصرار قاسم براى رفتن به ميدان نبرد، امام به وى اجازه جهاد داد.
گزارشگر صحنه عاشورا، حميدبن مسلم مى گويد: «خرج علينا غلام كان وجهه شقة قمر في يده سيف و عليه قميص و إزار و نعلان قد انقطع شسع إحداهما»؛
«روز عاشورا، در صحنه نبرد، ناگهان نوجوانى از لشكر حسينعليهالسلام
در برابر ما به نبرد برخاست، گويى صورتش پاره ماه بود. او شمشيرى در دست و لباس معمولى برتن داشت. »
] برخلاف على اكبر كه گفته بود: «وَ ثِقْلُ الْحَديدِ قَدْ أَجْهَدَني»؛ «سنگينى لباس آهنين (جنگى) خسته ام كرد» «، قاسم لباس عادى برتن داشت، بدين جهت براى گزارشگر صحنه نبرد چيز تازه اى بود و كفشى به پا داشت كه حتى بند يكى از آن ها پاره شده بود. قاسم با بى اعتنايى خاص نسبت به دشمن، به ميدان تاخت، شاعر مى گويد:
بر فَرَس تندرو هركه تو را ديد، گفت برگ گل سرخ را باد كجا مى برد
حضرت قاسم بن حسنعليهمالسلام
با چشمانى اشك آلود روى به ميدان نهاد. و راز گريه او را بايد در كلامش جست كه مى گفت: «هذا حُسَينعليهالسلام
كَالأسِيرُ الْمُرْتَهَنْ»؛
«اين حسين است كه چون اسيرى گروگان در ميان شما ظالمان گرفتار آمده است. »
بعضى از مورّخان از قاسم به عنوان عبدالله بن حسن ياد كرده اند. ابن اعثم كوفى در الفتوح مى نگارد: «... و خرج من بعده عبدالله بن الحسن بْن على بن أبي طالبعليهالسلام
و كانّ وجهه شقّ قمر و عليه قميص وازار وفي يده سيف حسام قاطع وهو يرتجز ويقول:
انْ تنكروني فأنا فرع الحسن سبط النبىّ المصطفى والمؤتمن
هذا حسين كالأسير المرتهن بين اناس لا سقوا صوب المزن
او با حماسه اى چشمگير و بى اعتنايى ويژه اى نسبت به عِدّه و عُدّه خصم، وارد ميدان شد. بى اعتنايى وى از نوع لباسش كاملاً پيدا بود. در اولين برخوردِ خود، رشادت و شجاعت تحسين برانگيزى از خود بروز داد. مردى كه گفته مى شد با هزار سوار برابرى مى كرد را مورد تهاجم قرار داد و او را از پاى درآورد.
قاسم در ادامه حماسه آفرينى خود 35 تن را به خاك و خون انداخت.
و به روايتى 70 نفر از آن ستمگران را كشت.
شهيد بزرگوار مطهرى (رحمه الله) مى نويسد: حدود دويست تن از سپاه عمربن سعد، قاسم را محاصره كردند.
وضعيت به گونه اى پيش آمد كه ناگهان فرياد «يا عَمّاه»؛ از قاسم به گوش حسينعليهالسلام
رسيد و امام بى درنگ خود را به كنار او رساند ولى جنگ آنچنان مغلوبه شد كه به گفته برخى از وقايع نگاران، بدن آن جناب زير سم اسب هاى رزمىِ دشمن قرار گرفت.
امامعليهالسلام
وقتى به بالين قاسم رسيد كه او در حالت جان دادن بود و پاهاى خود را بر زمين مى ساييد. ديدن اين منظره براى امامعليهالسلام
بسيار سخت بود؛ ازاين رو، با اندوه خاصى فرمود: «عَزَّ وَ اللهِ عَلى عَمِّكَ أَنْ تَدْعُوهُ فَلا يُجيبُكَ، أَوْ يُجيبُكَ فَلا يَنْفَعُكَ صَوْتُهُ... »؛
«به خدا سوگند براى عموى تو دشوار است كه او را بخوانى و به يارى تو نشتابد و يا براى نجات تو اقدام كند ولى سودمند نباشد».
تماشاگرانِ صحنه، امامعليهالسلام
را ديدند كه جسد بى جان قاسم را بر سينه خود چسبانيده، در حالى كه پاهاى قاسم بر زمين كشيده مى شد، به دارالحرب برد و در كنار نعش على اكبرعليهالسلام
نهاد و بانگ برآورد: «صَبْرَاً يا بَني عُمُومَتي، صَبْرَاً يا أَهْلَ بَيْتي!»؛
«هان، اى پسر عموهايم! و اهل بيت من! در برابر اين داغ جانسوز صبور باشيد».
اين گونه تسليت را امامعليهالسلام
در مصيبت هيچ كس جز قاسم ابراز ننموده است. در ضمن از اين كلام به دست مى آيد كه مصيبت اين نوجوان دلاور براى امامعليهالسلام
و اهل بيت ايشان بسيار سخت و جانسوز بوده است.
عروسى قاسم
برخى از مورّخان و نيز بعضى از تعزيه گردانانِ كم اطلاع، از عروسى قاسم در كربلا خبر مى دهند كه البته در اين باره ديدگاه ضد و نقيضى به چشم مى خورد از جمله:
نظريه علاّمه شهيد مطهّرى (قدس سره)
علاّمه شهيد مطهرى (رحمه الله) گويد بعضى نوشته اند: همان وقت امامعليهالسلام
فرمود: حجله عروسى راه بيندازيد، من آرزو دارم...، شما را به خدا بنگريد چه حرف هايى گاهى از زبان افرادى كه سطح معلوماتشان در حدى بسيارپايين استمى شنويم كه مى گويند: آرزو دارم عروسى پسرم را ببينم، عروسى دخترم را ببينم، اين نوع گفتار را به فردى مثل حسين بن علىعليهمالسلام
نسبت مى دهند...!
از جمله چيزهايى كه از تعزيه خوانى هاى قديم ما جدا نمى شود، عروسى قاسم نوكدخدا؛ يعنى، تازه داماد است كه در هيچ كتابى از كتاب هاى تاريخى معتبر وجود ندارد.
حاجى نورى مى گويد: ملاّ حسين كاشفى اوّل كسى است كه اين مطلب را در كتابى به نام «روضة الشهدا» نوشته است... اصل قضيه صد در صد دروغ است.
نظريه علاّمه شعرانى
علاّمه شعرانى در كتاب «دمع السجوم»، در ترجمه كتاب معروف «نفس المهموم» مى نويسد: اگر تزويج قاسم، به طورى كه مشهور است، صحيح باشد، بايد يكى از دو احتمال را قبول كرد:
اوّل: حضرت سيدالشهدا دختر ديگرى داشت به نام فاطمه، غير از آن كه به عقد حسن مثنى درآورده بود، چون مسلّم نيست كه دختران آن حضرت منحصر به فاطمه و سكينه بوده است. لذا در «كشف الغمه»
از كمال الدين ابن طلحه شافعى نقل كرده كه مى گويد: امامعليهالسلام
چهار دختر داشت: سكينه، فاطمه، زينب
و چهارم را نام نبرده است و ابن شهرآشوب مى گويد: و امامعليهالسلام
سه دختر داشت.
دوّم: دخترى كه به تزويج قاسم درآمده، نام ديگرى داشته است و به غلط بعضى روات، فاطمه گفته اند و اگر تزويج حضرت قاسم را صحيح ندانيم بايد بگوييم همان تزويج حسن مثنى با قاسم اشتباه شده است؛ مثلاً يكى از روات در كتابى قصّه فاطمه نو عروس را با تازه داماد كه پسر امام حسنعليهالسلام
باشد خوانده و در ذهن خود پسر امام حسنعليهالسلام
را با قاسم منطبق دانسته و همان طور نقل كرده است]او سپس يادآور مى شود: «به نظر ما هيچ علتى ندارد كه تزويج قاسم را انكار كنيم، چون ملا حسين كاشفى در روضة الشهدا نقل كرده است او مردى جامع و عالم و متبحّر بوده و در شهر هرات مى زيسته و معاصر با صاحب روضة الصفا و امير على شير وزير علم دوست بوده است و آنقدر كتب ادبى و تاريخى و وسايل در آن زمان در هرات وجود داشته كه در هيچ زمانى، در هيچ شهر فراهم نبوده است و از غايت حرص و ولعى كه وزير مزبور به علوم؛ به خصوص به كتاب هاى تاريخى داشته، موجب گشت تا كتاب روضة الصفا را براى او بنويسد. اين كه مى گويند: تزويج قاسم در آن گيرودار بعيد مى نمايد، صحيح نيست؛ چون مصالح (اعمال) ائمه معصومعليهمالسلام
براى ما روشن نيست و اگر كسى بگويد كاشفى سنّى بوده است، مى گوييم:
اول آن كه: سنّى بودن او معلوم نيست.
دوم آن كه: همه علماى شيعى از سنّى ها روايت مى كنند؛ چنانكه شيخ مفيد از مدائنى و زبيربن بكار و طبرى و... روايت كرده است.
وى همچنين در ضمن بيان شهادت قمر بنى هاشم مى نويسد:
... جز آن كه دامادى حضرت قاسم را ملا حسين كاشفى ذكر كرده است و او مردى عالم و متتبّع بوده، فرق بين دو قصه در اين است كه مورخان معتبر چيزى را كه مخالف مسأله دامادى قاسم باشد نقل نكرده اند، غايت آن كه ساكت مانده اند.
نظريه محدّث قمى (رحمه الله)
مرحوم محدث قمى (رحمه الله) در منتهى الآمال
مى نويسد: مخفى نماند كه قصّه دامادى جناب قاسمعليهالسلام
در كربلا و تزويج او فاطمه بنت الحسين را، صحت ندارد؛ چه آن كه دركتب معتبره نرسيده و به علاوه آن كه حضرت امام حسين را دو دختر (قابل ازدواج) بوده؛ چنانكه در كتب معتبره ذكر شده؛ يكى سكينه كه شيخ طبرسى فرموده: سيد الشهدعليهالسلام
او را تزويج عبدالله كرده بود و پيش از آن كه زفاف حاصل شود عبدالله شهيد گرديد و ديگر فاطمه كه زوجه حسن مثنّى بوده كه در كربلا حاضر بوده. چنانكه در احوال امام حسن به آن اشاره شد و اگر مستنداتى به اخبار غير معتبره گفته شود كه جناب امام حسينعليهالسلام
را فاطمه ديگرى بوده، گوييم كه او فاطمه صغرى است و در مدينه بوده و او را نتوان با قاسم بن حسن بست. و الله تعالى العالم.
و شيخ اجل، محدث متتبّعِ ماهر، ثقة الإسلام آقاى حاج ميرزا حسين نورى نوّرالله مرقده- در كتاب لؤلؤو مرجان فرموده است: به مقتضاى تمام كتب معتمده سالفه مؤلفه در فن حديث و انساب و سيره، نتوان براى حضرت سيدالشهدا دختر قابل تزويج بى شوهرى پيدا كرد كه اين قضيه با قطع نظر از صحت و نظم آن به حسب نقل و قوعش، ممكن باشد.
گاهى در كتب ارباب قلم مطالبى ديده مى شود كه از سوى برخى مورد اعتراض قرار مى گيرد؛ از آن جمله مسأله عروسى قاسم است كه در اين باره هم نمى توان به گونه اى شتابزده و عجولانه به قضاوت نشست؛ زيرا موافقان و مخالفان مسأله فوق، از افراد پايين عرصه تحقيق نيستند، ليكن پرداختن به اين بحث و جرح و تعديل آن در اينجا، فايده چندانى ندارد و به نظر نمى رسد مطرح كردن آن در مقتل ها مشكلى را حل كند.