عبدالله بن حسنعليهالسلام
عبدالله بن حسن، برادر قاسم بن حسن، يكى از تاريخ سازان عاشورااست. عبدالله از قاسم كوچك تر بوده و سن او را يازده سال نوشته اند.
بعضى از مورّخان نوشته اند: آنگاه كه شمر با جمعى ديگر از دشمنان، امام حسينعليهالسلام
را در گودال قتلگاه محاصره كردند و هركدام به گونه اى به آن حضرت حملهور شدند، طفلى از خيام امامعليهالسلام
كه ناظر صحنه بود، به سرعت خود را به امام رساند، سيد الشهدا خطاب به خواهرش زينب گفت: او را بازگردان، زينب آمد تا وى را به خيمه بازگرداند ليكن او به شدت مقاومت كرد و از امام جدا نمى شد. وقتى ابحربن كعب به امام ضربتى زد او به كعب گفت:
«وَيْلَكَ يَابْنَ الْخَبيثَةِ أَ تَقْتُلُ عَمِّيَ؟».
«واى برتو، اى پسر زن نابكار، عموى مرا به قتل مى رسانى؟!»
در اين هنگام دست خود را براى حمايت به طرف امام آورد كه شمشير كعب فرود آمد و دست آن طفل را از تن جدا كرد؛ به طورى كه به پوست بدن آويزان شد. او در اين هنگام بانگ برآورد: «يا عَمّاه يا أَبَتاه» امام او را به آغوش كشيد و فرمود:
«يَابْنَ أَخي! إِصْبِرْ عَلى ما نَزَلَ بِكَ، وَاحْتَسِبْ في ذلِكَ الْخَيْرَ فَإِنَّ اللهَ سَيُلْحِقُكَ بِآبائِكَ الصّالِحينَ».
«فرزند برادرم! برآنچه پيش مى آيد صبر كن، اين سختى ها را به حساب خدا بگذار و خدا تو را به پدران صالحت ملحق مى سازد. »
در همين لحظات بود كه حرمله حلقوم او را نشانه گرفت و تيرى به سويش نشانه رفت كه گلويش دريده شد.
برخى نوشته اند: عبدالله رو به خيمه كرد و گفت: مادرم! دستم را بريدند! صداى او به گوش مادرش رسيد و او از خيمه بيرون آمد در حالى كه فرياد مى زد: «وا وَلَداه، وا قُرَّةَ عَيناه».
عَوْن بن علىعليهالسلام
در ميان شهداى كربلا چند نفر با نام «عون» حضور داشتند؛ از جمله:
عون بن على بن ابى طالب، برادرناتنى امام حسينعليهالسلام
كه مادرش اسماءبنت عميس بود.
روز عاشورا هنگامى كه «عون» از امامعليهالسلام
تقاضاى رفتن به ميدان نبرد كرد، امامعليهالسلام
به او فرمود: چگونه با اين جمعيت انبوه نبرد خواهى كرد؟ او پاسخ داد: كسى كه جان خود را نثار راهت مى كند، به كم و زياد بودن دشمن نمى انديشد.
امامعليهالسلام
وى را در آغوش كشيد و گريست.
او جنگ نمايانى كرد و به خيمه بازگشت و خطاب به امام حسينعليهالسلام
گفت: برگشتم تا لحظه اى ديگر تو را ببينم.
امامعليهالسلام
دستور داد هنگام رفتن عون به نبرد، اسب وى را عوض كردند. او در اين مرحله از جنگ، صالح بن يسار را ديد و وى را شناخت. صالح يكى از كسانى بود كه در حكومت اميرالمؤمنينعليهالسلام
به خاطر شرب خمر تازيانه خورده بود و مسئول اجراى حد او همين «عون» بود. او وقتى عون را شناخت به هتاكى و فحاشى نسبت به او پرداخت و به وى حملهور شد ولى به خاك مذلّت افتاد و به دست عون به جهنم روانه شد و اندكى بعد، عون توسط دشمن غدّار ديگرى به فيض شهادت رسيد.
تاريخ سازان كربلا
اكنون به شرح رشادت ها و جانبازى هاى ياران باوفاى سيد الشهداعليهالسلام
مى پردازيم كه با نثار خونشان در راه اهداف بلند امام، جاودانه شدند و خط سرخ شهادت را در تاريخ گلگون تشيّع علوى ماندگار ساختند.
1 و 2- مسلم بن عوسجه و پسرش
يكى از ستارگان درخشان آسمان حماسه عاشورا، مسلم بن عوسجه است. وى از قبيله حبيب بن مظاهر اسدى و از اصحاب پيامبر خدا استصلىاللهعليهوآله
و از آن حضرت روايت نيز مى كرد و از مردم كوفه براى حسينعليهالسلام
بيعت مى گرفت و از سوى مسلم بن عقيل برافراد قبيله مذحج و اسد نمايندگى داشت. هنگامى كه سالار شهيدان به كربلا رسيد، حبيب بن مظاهر در بازار عطاران كوفه مسلم بن عوسجه را ديد و از او پرسيد كجا مى روى؟ مسلم پاسخ داد: مى خواهم رنگ بخرم و محاسن خود را خضاب كنم. حبيب گفت: چرا در كربلا، در ركاب پسر فاطمهعليهالسلام
محاسن خود را رنگين نمى كنى؟ از همان جا بود كه هر دو تصميم گرفتند راهى كربلا شوند.
سيد بن طاووس در لهوف مى نويسد: مسلم در حلقه عشاق، در شب عاشورا، هنگامى كه امام به آن ها پيشنهاد رفتن كرد، اين چنين گفت:
«نَحْنُ نُخَلّيكَ هكَذا وَ نَنْصَرِفُ عَنْكَ؟ وَ قَدْ أَحاطَ بِكَ هذَا العَدُوُّ، لا وَ اللهِ لا يَرانِي اللهُ أَبَداً وَ أَنا أَفْعَلُ ذلِكَ حَتّى أُكَسِّرَ في صُدُوِرهِمْ رُمْحيَ وَ أُضارِبَهُمْ بِسَيْفي ما ثَبَتَ قائِمُهُ بِيَدي، وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ لي سِلاحٌ أُقاتِلُهُمْ بِهِ؛ لَقَذَفْتُهُمْ بِالْحِجارَةِ وَ لَمْ أُفارِقْكَ أَوْ أَمُوتُ مَعَكَ».
«ما تو را تنها بگذاريم و از تو كناره بگيريم! در حالى كه دشمنان، تو را محاصره كرده اند؟ نه به خدا سوگند، خدا هرگز چنين روزى را براى من پيش نياورد. از تو جدا نشوم مگر آن كه نيزه ام را در سينه هاى آنها بشكنم و شمشيرم را بر بدن آنها فرود آورم. تا قائمه شمشير در دست من باشد، آنان را رها نخواهم ساخت و اگر هيچ نوع سلاحى باقى نماند، با سنگ با آنان پيكار خواهم كرد، هرگز از تو جدا نمى شوم تا در ركاب تو به شهادت رسم و فداى تو گردم. »
بزرگىِ مقام مسلم بن عوسجه را مى توان از آخرين كلمات امامعليهالسلام
دريافت. امام حسينعليهالسلام
در برابراجساد مطهر شهداى كربلا درحالت غربت چنين بانگ برمى داشت:
«يا حَبِيبَ بن مَظاهر، وَ يا زُهَيربن القَين، وَ يا مُسْلِم بن عَوسَجَة... فَقُومُوا عَن نَوْمَتِكُمْ أَيُّهَا الْكِرامَ، وَ ادْفَعوا عَنْ آلِ الرَّسُول الطُّغاةَ اللِّئام».
مسلم بن عوسجه و اطاعت محض از ولايت
مسلم بن عوسجه مطيع محض امام بود. او در صبح عاشورا كه شمر عربده سرداده، خطاب به امام حسينعليهالسلام
گفت: «پيرامون حَرمت آتش افروختى و جهت دخول به آتش جهنم، شتاب كردى!» مسلم گفت: يابن رسول الله! شمر در تيررس من است، آيا اجازه مى دهى تا وى را مورد هدف قرار دهم و از پايش درآورم؟ امامعليهالسلام
فرمود: «چنين نكن؛ زيرا دوست ندارم كه آغازگر جنگ باشم»
و مسلم از انداختن تير خوددارى كرد.
به هنگام نبرد در ميدان رزم، ضرباتِ سنگين دشمن، مسلم بن عوسجه را از مركب به زمين افكند. هنگامى كه روى شن هاى سوزان كربلا افتاد، حسينعليهالسلام
را صدا زد، و آن حضرت همراه حبيب بن مظاهر به يارى اش شتافتند. امام خطاب به وى فرمود: بر باد رحمت خداوند اى مسلم بن عوسجه و آنگاه اين آيه شريفه را تلاوت كرد:(
... فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِيل
)
در اين هنگام، حبيب بن مظاهر پيش آمد و گفت: براى من بسيار ناگوار است كه تو را اين چنين به روى خاك مى بينم و تو را بشارت به بهشت مى دهم. مسلم كه نيم جانى داشت پاسخ داد: خداوند تو را به نيكى بشارت دهد! حبيب گفت: اگر نمى دانستم كه بعد از تو به تو ملحق خواهم شد دوست داشتم مطالبى را كه برايت اهميت دارد بر من وصيت كنى. مسلم كه در حالت بى رمقى خاص قرار داشت، گفت: بر تو سفارش مى كنم كه حرمت اين مرد (امام حسينعليهالسلام
) را پاس بدارى و پيش مرگ او شوى.
هنگامى كه او به شهادت رسيد دشمن يك صدا بانگ پيروزى سرداده، گفتند: «قَتَلْنا مُسْلِمْ بْن عَوسَجَة»؛ «مسلم بن عوسجه را از پاى درآورديم. »
اين اعلام شادى دشمن، اهميت وجود او در كنار امامعليهالسلام
را اثبات مى كند ولى سابقه جهاد و ايثار او در پاى اسلام به گونه اى بود كه شبث بن ربعى بر قاتلان او برآشفت و گفت: «مادرانتان به عزايتان بنشيند! با دست خود انسان هاى گرانقدر خود را به قتل مى رسانيد و خود را در اختيار سوءاستفاده كنندگان قرار مى دهيد و از شهادت مسلم بن عوسجه شادمانى مى كنيد؟ به خدا سوگند در موقعيتى در جنگ آذربايجان وى را يافتم كه قبل از آغاز جنگ، 6 نفر از مشركان را كشته بود. وى از پيشتازان بى نظير بود. آيا خوشحاليد كه چنين كسى را به قتل مى رسانيد.
پسر مسلم بن عوسجه
پسر مسلم بن عوسجه كه دوازده سال داشت، به امر مادرش روى به ميدان نهاد، امام حسينعليهالسلام
به او فرمود: تو كودك يتيمى هستى، اگر تو نيز كشته شوى، مادرت پناه گاه ندارد پناهگاه. مادرش فرياد زد: اى فرزند، اگر از جنگ برگردى از تو راضى نخواهم شد و شيرم را برتو حلال نمى كنم.
پسر روى به معركه آورد؛ «وقاتَلَ قتالَ الأبطال»، همچون قهرمانان بزرگ مى جنگيد. مادرش فرياد مى زد: فرزندم! خوشا به حالت كه به زودى از دست ساقى كوثر سيراب خواهى شد. اين نو جوان رجزى مى خواند كه معرفت والاى وى را نشان مى داد:
أميري حسينٌ وَ نِعْمَ الأمير سرورُ فؤاد البشير النّذير
عليّ و فاطمة والداه فهل تعلمون له من نظير؟
له طلعة مثل شمس الضحى له غرّة مثل بدر منير
«رهبر من حسين است چه رهبر بزرگى كه سبب سرور و خوشحالى پيامبر بشير و نذيراست.
پدر و مادرش، على و فاطمه اند، آيا نظيرى براى او نشان داريد؟
چهره اش همچون خورشيد مى درخشد و همچون ماه شب چهارده نورافشانى مى كند. »
3- زهير بن قين
زهير، نامى آشنا است، گرچه در تاريخ عاشورا، رجال نامى ديگرى به اين نام به چشم مى خورد؛ مانند زهير بن سيار،
زهيربن بشر (زهير بن بشير)
زهيربن قيس
زهيربن سليم ازدى
ولى زهير بن قين از برجستگى ويژه اى برخوردار بود.
اعلمى در دائرة المعارف مى نويسد:
زهير بن قين انمارى از مردان مورد اعتماد بود.
علامه تسترى در «قاموس الرجال» مى نويسد:
«زهير بن قين... كان أوّلاً عثمانياً فحجّ فوافق الحسينعليهالسلام
فى الطريق، فأرسل خلفه فتهامل، فلامَتْهُ زوجته دلهم، فمضى إليه فما لبث ان صار علويّاً».
«زهير نخستين مرد از پيروان عثمان بود كه حج گزارده بودو در مسير با امام حسينعليهالسلام
برخورد كرد. امامعليهالسلام
كسى را پى او فرستاد ولى او در آمدن تعلّل كرد. همسر زهير (دلهم) او را مورد سرزنش كرد و او سرانجام به نزد امام آمد و بى درنگ از علويان شد. »
زهير در روز عاشورا، در مرتبه اى از يقين بود كه به امام فرمود: امروز به ديدار جدّت توفيق خواهيم يافت. امروز امام حسن و اميرالمؤمنينعليهالسلام
را ديدار خواهيم كرد.
زهير، از دلاوران نامى اسلام بود كه در فتح ارمنستان و آذربايجان شركت داشت. او پس از شنيدن خبر از پاى درآمدن عثمان، لشكر را تحت فرماندهى خود از ارمنستان به مداين بازگرداند. اين جمعيت چون نسبت به اوضاع جارى مدينه و رخدادهاى جديد آن ناآشنا بودند، دچار حيرت و سردرگمى شدند، لذا در بيرون شهر، در ميان نخلستانى خيمه زده، به بررسى اوضاع پرداختند. بعضى به عبادت پرداختند و نمى دانستند كه چه پيش آمده است و گروهى نيز در مقام خونخواهى عثمان برآمدند.
برخى زهيربن قين را عثمانى دانسته اند و اين بدان جهت است كه او در آن زمان به حمايت از حكومت اميرالمؤمنين برنخاست. گروهى نيز نوشته اند كه زهير در شمار خونخواهان عثمان بود.
زهير، جزدر دوران خلافت مولاعلىعليهالسلام
كه در شمارخونخواهان عثمان بود، همواره در راه حق گام برداشت و ولايت و محبّت امام حسينعليهالسلام
موجب نجات وى گرديد.
طبرى مى نويسد: در غروب تاسوعا، يكى از مزدوران عمربن سعد، به نام عزره به زهير گفت: اى زهير، تو كه در صف شيعيان اهل بيت قرار نداشتى و عثمانى بودى.
گفت: پيش آمدى تا اين سخن را بگويى! آرى، من از آنان بودم ولى خداوند هدايتم كرد.
در برخى از نسخ چنين آمده است: «ولكنّ الطريق جمع بينى وبينه»؛ «راه، ميان من او، پيوند آفريد و مرا توفيق وصال داد. »
رسول خداصلىاللهعليهوآله
با ياران خود از محلى عبور مى كردند، كه زهير بن قين را، در حالى كه مشغول بازى بود، مورد نوازش قرار دادند. ياران پرسيدند: اين طفل كيست؟ پيامبرصلىاللهعليهوآله
پاسخ دادند: او كسى است كه حسين مرا بسيار دوست مى دارد و ديدم كه روزى خاك زير پاى حسين را بوسه زد. جبرئيل به من خبر داد كه او در كربلا در يارى حسين شهيد مى گردد.
جمعيتى، مركب از افراد قبيله بنى فزاره، به سركردگى زهيربن قين از حجاز به طرف عراق در حركت بود، آنان هميشه در باراندازها كمى دورتر از قافله انقلاب كربلا بار مى انداختند.
زهير، رهبر اين كاروان چندان خوش نداشت كه به كاروان حسينعليهالسلام
بپيوندد
برخى نوشته اند كه راز اصلى اين مسأله آن بود كه او براثر تبليغات مسموم برخى از عناصر ناباب در شمار خون خواهان عثمان قرار گرفته بود ولى در بين راه در منطقه قصر بنى مقاتل امامعليهالسلام
او را به نزد خود خواندند و او سكوت كرده بود كه (همسرش) «بنت عمرو» به نام دَيلْم
به او گفت: پيك پسر پيامبر به سوى تو مى آيد و تو سكوت مى كنى؟!
او برخاست و به سوى امامعليهالسلام
رفت و چيزى نگذشت كه برگشت.
علاّمه تسترى در قاموس الرجال مى نويسد: «وَ جاءَ مُسْتَبْشِراً وَ قَدْ اصْفَرَّ وَجْهُهُ... فَطَلّق زَوجَتَه وَ لازَمَ الْحُسَين»؛ «و آنگاه با چهره اى شاد و بر افروخته باز گشت... همسرش را طلاق گفت (تا به دليل همسرى وى، از سوى امويان دچار مشكل نگردد) و آنگاه ملازمت و همراهى حسينعليهالسلام
را برگزيد. »
بعضى از مورّخان، از جمله خواندمير در تاريخ حبيب السير مى نويسد: زهير وقتى به خيمه خود بازگشت، با خانواده اش وداع كرد و گفت: حسين به من فرمود: خداوند خروج بر ستمگران را دوست دارد. تو اى زهير مى دانى كه بنى اميه حكم خدا را زيرپا نهاده اند پس بيا با ما همراه باش.
زهير هنگام وداع از اهل خود، خاطره اى نقل كرد. او گفت: من دريكى از جنگ هاى طاقت فرساى اسلامى كه شركت داشتم، پيروز شده بوديم و خوشحال بودم. سلمان باهلى به من گفت:
«إذا أدْرَكْتُمْ شباب آل محمد فكونوا أشدّ فرحاً بقتالكم معهم بما أصَبْتُمْ من الغنائم فأمّا أنا فإنّى استودعكم الله»؛
«چون جوانان دودمان محمدصلىاللهعليهوآله
را دريابيد، به واسطه غنايمى كه به دست مى آوريد، از جنگ با آن سخت خرسند باشيد، ولى من شما را به خدا مى سپارم. »
گفتنى است، زهير بن قين پس از رسيدن سپاه حرّ به امامعليهالسلام
پيوست، از اين رو وقتى امام حسينعليهالسلام
در جمع ياران حرّ سخنرانى مى كرد، زهير برخاست و اظهار محبت نسبت به آن حضرت نمود.
زهير، از جمله فرماندهان محبوب نزد سيد الشهدا است و امامعليهالسلام
در آخرين لحظات غربت خود نام چند تن را بر زبان آورد كه از جمله آنان زهير بود:
«يا حَبِيبَ بن مَظاهر، وَ يا زُهَيربن القَين، وَ يا مُسْلِم بن عَوسَجَة... فَقُومُوا عَن نَوْمَتِكُمْ أَيُّهَا الْكِرامَ، وَ ادْفَعوا عَنْ آلِ الرَّسُول الطُّغاةَ اللِّئام».
وى از فرماندهان بخش ميمنه لشكر بود، امام به وى دستور داد در ظهر عاشورا در مقابل او بايستد تا نماز امام به پايان رسد.
زهير بن قين از جمله كسانى است كه در روز دوّم محرم، در آغاز ورود به سرزمين كربلا، هنگامى كه امام در خطبه اى فرمودند:
«أَلا تَرَوْنَ إِلَى الْحَقِّ لا يُعْمَلُ بِهِ، وَإِلَى الْباطِلِ لا يُتَناهى عَنْهُ، لِيَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فى لِقاءِ َربِّهِ مُحِقّاً، فَإِنّى لا أَرَى الْمَوْتَ إِلاّ سَعادَةً، وَالْحَياةَ مَعَ الظّالِمينَ إِلاّ بَرَماً».
«آيا نمى نگريد كه به حق عمل نمى شود و باطل ترك نمى گردد؟ در چنين وضعيتى، مؤمنى كه به حق مى انديشد، به ديدار پروردگارش رغبت مى نمايد؛ زيرا كه من مرگ را جز سعادت و زندگى با ستمگران را جز ملالت آورى نمى بينم. »
زهير به رسم اظهار وفادارى برخاست و گفت:
فَقامَ زُهَيْرُ بُنْ القَيْنِ وَقالَ: لَقَدْ سَمِعْنا- هَدانا اللهُ بِكَ يَابْنَ رَسُولِ اللهِ- مَقالَتَكَ، وَلَوْ كَانَتِ الدُّنْيا لَنا باقِيَةً وَكُنّا فيها مُخَلَّدينَ؛ لاَثَرْنا النُّهُوضَ مَعَكَ عَلى الإِقامَةِ فيها».
«سخنان تو را شنيديم، اى كسى كه خداوند تو را از هدايت خاص خود برخوردار ساخت. اى پسر پيامبرصلىاللهعليهوآله
اگر زندگى دنيايى پايدار باشد و ما عمرى جاويدان داشته باشيم، همچنان در خط تو برقرار خواهيم ماند و شهادت در كنار تو را برآن ترجيح مى دهيم. »
زهير در مقام يقين و در صفاى معرفت به مرتبه اى رسيده بود كه امام خود را تسليت مى داد و مى گفت: از آنچه پيش آمده است دلگير نباش كه جاى نگرانى و تأسف نيست.
او با خرسندى از اين كه توفيق فداكارى در راه امام خود را يافته است، به امام عرضه داشت:
اقدم هديت هاديا مهديّا فاليوم ألقى جدّك النّبيّا
و حسناً و المرتضى عليّا و ذا الجناحين الفتى الكميا
و أسد الله الشهيد الحيا
زهير در روز عاشورا
مقابل دشمن حضور يافت و بانگ برآورد: اى بندگان خدا، پسر فاطمه به دوستى و يارى سزاوارتر است تا پسر سميّه! و افزود: اگر به يارى او نمى پردازيد پس، در برابر او به دشمنى برنخيزيد و اين حالت بهتر از دشمنى با اوست.
«اُعيذكم بالله أنْ تقتلوهم... ».
در اين هنگام شمر فريادى بر ضد او سرداد و او پاسخ داد: آيا مرا به مرگ تهديد مى كنى؟ و افزود:
«فَوَاللهِ للْموتُ مَعَهُ أَحَبّ اِلىَّ مِنَ الْخُلْدِ مَعَكُمْ»؛
«به خدا قسم كشته شدن در ركاب او، از زندگى جاودانه با شما بهتر است. »
زهير، همواره از ملازمان ركاب امامعليهالسلام
بود و فرماندهى بخش ميمنه لشكر آن حضرت را برعهده داشت؛ چنانكه فرماندهى بخش ميسره با حبيب بن مظاهر بود. از چگونگى شهادت او اطلاع چندانى در دست نيست.
بعضى از مورّخان نوشته اند: همسر زهير كه به كوفه رفته بود، پس از آگاهى از شهادت زهير، كفنى را به غلام خود داد و او را به سوى كربلا روانه ساخت تا بدن زهير را بپوشاند و دفنش نمايد. غلام وقتى در كربلا، در قتلگاه حاضر شد و آن صحنه دردناك و بدن عريان و بى سر فرزند رسول خداصلىاللهعليهوآله
را روى زمين ديد، كفن را انداخت و بازگشت و گزارش داد كه: پيكر مولاى زهير؛ (امام حسينعليهالسلام
) بدون كفن روى زمين مانده من خجالت كشيدم بدن زهير را كفن و دفن نمايم.
4- حبيب بن مظاهر اسدى
حبيب بن مظاهر اسدى از تيره اسدى هاى قبيله عدنانِ شمال عربستان آن روز است. او از اصحاب پيامبرصلىاللهعليهوآله
و اميرالمؤمنينعليهالسلام
بود و در تمام جنگ ها با اميرالمؤمنينعليهالسلام
و در كنار آن حضرت با دشمنان مى جنگيد؛
همچنين در تشويق مردم كوفه در باب توجه به حسينعليهالسلام
نقش به سزايى ايفا كرد. وى و مسلم بن عوسجه از مردم كوفه براى امام حسينعليهالسلام
بيعت مى گرفتند و از نويسندگان دعوت نامه به امام بودند.
بعضى نوشته اند كه پيامبر خداصلىاللهعليهوآله
با جمعى از ياران، از جايى مى گذشتند كه چشم آن حضرت به حبيب افتاد، او را مورد مرحمت و نوازش قرار داد و فرمود: جبرئيل به من خبر داد كه او پسرم حسين را دوست مى دارد و در يارى پسرم حسين در كربلا كشته خواهد شد.
حبيب در آوردن افراد قبيله خود به يارى حسينعليهالسلام
(در شب عاشورا) تلاش فراوانى كرد كه حركت او در اين باره توسط لشكر كفرپيشه يزيدى ناكام ماند و آنان در اين رابطه چند كشته و مجروح دادند. حبيب در كربلا از ملازمان امامعليهالسلام
بود و همرديف زهير بن قين همواره در ركاب آن حضرت بود. او روز عاشورا فرمانده بخش ميسره لشكر امام و زهير فرمانده بخش ميمنه لشكر بودند.
حبيب يكى از رجال برجسته كوفه در دوران اميرالمؤمنينعليهالسلام
و از افراد معروف به شرطه خميس (پليس انتظامى) آن حضرت بود و نيز يكى از فرماندهان قسمت ميسره سپاه اميرالمؤمنين بود و در همه جنگهاى آن حضرت با مخالفانش حضور داشت. قابل ذكر است كه حبيب بن مظاهر از اصحاب پيامبراكرمصلىاللهعليهوآله
نيز بوده و از آن حضرت حديث شنيده است. او در كربلا آنچنان مورد اعتماد سالار شهيدان بود كه آن حضرت فرماندهى بخش ميسره لشكر خود را به او داد.
ديدار دو يار با وفا
حبيب روز عاشورا در ميدان رزم چنين رجز مى خواند:
أنا حبيب و أبي مظاهر
|
|
فارس هيجاء و حرب تسعر
|
أنتم أعدّ عدة و أكثر
|
|
و نحن أوفى منكم و أصبر
|
و أنتم عندالوفاء أعذر (أغدر)
|
|
و نحن أعلى حجّةً و أظهر
|
«من، حبيب، پسر مظاهر در روز رزم همچون شير، دليرم.
شما دشمنان، گرچه از حيث تعداد بيشتر مى باشيد ولى زود از مسئوليت، شانه خالى مى كنيد و ما نسبت به مسئوليت و مولاى خود وفادار و صبوريم.
شما در پيشگاه خدا ذليل و دليلى جهت حقانيت خود نداريد شما در خط باطليد و ما در صراط حقيم. »
دفاع جانانه از ولايت
مورّخان نوشته اند: پيش از اقامه نماز ظهر روز عاشورا، وقتى حصين بن نُمير، يكى از افراد لشكر كفر به امامعليهالسلام
زخم زبان زد و گفت: نماز تو پذيرفته نيست! حبيب بن مظاهر بر او لعنت فرستاد و گفت: نماز پسر خاندان رسول الله قبول نيست ولى نماز تو دائم الخمر (خمّار) قبول است؟
در اين هنگام جمعى از لشكر كفرپيشه به او حمله كردند و وى را به شهادت رساندند. در عصر تاسوعا نيز وقتى يكى از لشكريان كفرپيشه به زهيربن قين زخم زبان زده، گفت: امشب با آب توبه خود را پاك كن! حبيب پاسخ داد: او را خدا پاك كرده است. ناگفته نماند كه برخى از مورّخان براين اعتقادند كه حبيب با امام نماز گزارد و بعد از آن در نبرد با كفار به شهادت رسيد.
زمان شهادت حبيب
برخى نوشته اند: هنگامى كه امامعليهالسلام
به ياران خود فرمود: از اين قوم بخواهيد جنگ متوقف شود تا نماز ظهر اقامه كنيم، يكى از لشكريان عمربن سعد بانگ برآورد: نماز شما مردود است! حبيب در پاسخ وى بر آشفت و گفت: نماز پسر پيامبر قبول نيست ولى نماز تو قبول است، اى دشمن خدا؟! در اين هنگام بود كه به حبيب حملهور شدند و به شهادتش رساندند.
فقدان حبيب براى امامعليهالسلام
گران بود، لذا فرمود: «عِنْدَ اللهِ أَحْتَسِبُ نَفْسي وَ حُماة أَصْحابِي»؛
«پاداش اين شهادت ها را از خدا مى گيرم»، پس از شهادت او امام در حقش فرمود: «للهِِ دَرُّك يا حَبِيب، لَقَدْ كُنْتَ فاضلاً، تَخْتِمُ الْقرآنَ في لَيْلَة واحِدَة»؛
«خداوند تو را بيامرزد! انسان برجسته اى بودى كه در يك شب يك ختم قرآن مى كردى. »
مردى به نام «بديل بن صُريم تميمى» سر آن پير دلاور را جهت دريافت جايزه برگردن اسب خود آويخته بود ودر كوفه جولان مى داد، نوجوانى را ديد كه وى را تعقيب مى كند. سبب را پرسيد. او پاسخ داد: اين سرِ پدر پيرم حبيب بن مظاهر است، آن را به من بده تا دفنش كنم. آن مرد گفت: نمى دهم؛ زيرا من بايد از عبيدالله جايزه دريافت كنم!
5- سعيد بن عبدالله انصارى
اعلمى در دايرة المعارف
و مجلسى در بحار
از او به نام: سعيد بن عبدالله الحنفى ياد كرده اند.
او همان كسى است كه هنگام برپايى نمازِ آخرين (نماز خونين عشق)، امامعليهالسلام
به او و زهير بن قين
فرمودند:
«تَقَدَّما أمامي حَتّى اُصَلّي الظُّهْرَ»؛
«در مقابل من بايستيد تا نماز ظهر را بخوانم. »
سعيد در برابر امامعليهالسلام
، رو به دشمن ايستاد. تيرهايى را كه به طرف امام مى رسيد به جان مى خريد. او وقتى مى ديد تيرى به سوى امام در حركت است، سينه خود را سپر كرد و مانع از اصابت آن به امامعليهالسلام
شد. در اثناى نمازِ امامعليهالسلام
، سيزده چوبه تير به بدن سعيد اصابت كرد؛ به طورى كه پس از پايان نماز، رمقى برايش نماند و به خاك افتاد. در آخرين لحظات، آنگاه كه امام با دست مباركش گَرد و خاك صورت او را پاك مى كرد، نگاهى به آن حضرت كرد و گفت:
«يَابْنَ رَسُولِ اللهِصلىاللهعليهوآله
أَوَفَيْتُ؟»؛
«آيا به وظيفه ام وفا كردم؟»
امامعليهالسلام
فرمود:
«نَعَمْ أَنْتَ أَمامي في الجَنَّةِ»؛
«آرى وفا كردى، تو در بهشت، در حضور من خواهى بود. »
امام افزود:
فَاقْرَأْ رَسُولَ اللهِ عَنِّي السَّلامَ وَ أَعْلِمْهُ أَنّي في الأَثَرِ»؛
«به پيامبر خداصلىاللهعليهوآله
از طرف من سلام برسان و بگو كه من به زودى به محضر تو خواهم شتافت. »
«عبدالله الحنفى نسبة الى بنى حنيفة وهو فى اعلى درجات الثقة ولولم يكنِ الاّ ما روى فى زيارة النّاحية المقدّسة فى حقّه لكفى فى الكشف عن ثقته وجلالته، قال: عجّل الله تعالى فرجه: السّلامُ على سعيد بن عبدالله الحنفى القائل الحسينعليهالسلام
وقد اذن له فى الأنصراف: لا والله لا نخلّيك حتّى يعلم الله انّا قد حفظنا غيبة رسول اللهصلىاللهعليهوآله
فيك والله لو أعلم أنّى اُقْتَل ثمّ أحيى ثمّ أذرّى ويفعل بى ذلك سبعين مرّة ما فارقتك حتّى ألقى حمامي دونك وكيف افعل ذلك وإنما هى موتة أو هى قتلة واحدة، ثمّ بعدها الكرامة الّتى لاانقضاء لها أبدا، فقد لقيت حمامك وواسيت أمامك ولقيت من بعد الكرامة فى دار المقامة، حشرنا الله معكم فى المستشهدين، ورزقنا مرافقتكم في اعلى علّيين (انتهى كلامه عجل الله تعالى فرجه) وقد ازداد شرفا على شرفه صيرورته وقاية للحسينعليهالسلام
عند الصلاة فقد روى أبوجعفر الطّبرى انّه لمّا صلّى الحسينعليهالسلام
الظهر صلاة الخوف بعدالظّهر، فاشتدّ القتال ولمّا قرب الأعداء من الحسينعليهالسلام
وهو قائم بمكانه، استقدم سعيد الحنفى أمام الحسينعليهالسلام
فاستهدف لهم يرمونه بالنّبل يميناً وشمالاً وهو قائم بين يدى الحسينعليهالسلام
يقيه السّهام طوراً بوجهه، وطوراً بصدره، وطوراً بيده، وطوراً بجنبه، فلم يكد يصل إلى الحسين شىء من ذلك حتى سقط الحنفى الى الأرض وهو يقول: أللّهمّ العنهم لعن عاد وثمود، أللّهم أبلغ نبيّك عنى السّلام، وبلغه مالقيت من ألم الجراح فأنّى أردت ثوابك فى نصرة ابن نبيّك، ثمّ التفت إلى الحسينعليهالسلام
فقال: أوفيت يابن رسول الله؟ قال: نعم، أنت أمامي في الجّنة، ثمّ فاضت نفسه النفيسة رضوان الله عليه.
سيد بن طاووس در لهوف مى نويسد: هنگامى كه سعيد پس از نماز امام، بعد از اصابت سيزده چوبه تير دشمن به بدن او، نقش زمين شد گفت:
«أَللّهُمَّ أَلْعَنْهُمْ لَعْنَ عاد وَثَمُودَ، اَللَّهُمَّ أَبْلِغْ نَبيَّكَ عَنّي السَّلامَ وَأَبْلِغْهُ ما لَقيتُ مِنَ أَلَمِ الجِراحِ، فَإِنّي أَرَدْتُ ثَوابَكَ في نَصْرِ ذُرِّيَةِ نَبِيِّكَ... »؛
«خداي! دشمنان حسين را به نوع كيفر قوم عاد و ثمود گرفتار كن. خداي! سلام مرا به پيامبرت برسان و به آن حضرت ابلاغ كن كه به خاطر دريافت ثواب، به يارى ذريّه پيامبرت شتافتم و اين گونه به خاك افتادم... »
بعضى، از مورّخان نوشته اند: امامعليهالسلام
هنگام اقامه نماز، خطاب به سعيد و مردى به نام عَمْرو بن قُرظه انصاري فرمود: در مقابلم بايستيد و آن دو، پس از نماز بر اثر اصابت تيرهاى دشمن بر زمين افتادند. وقتى سيدالشهدعليهالسلام
با سعيد سخن مى گفت، عمروبن قرظه هم، مانند سعيد خطاب به مولاى خويش گفت:
«يَابْنَ رَسُولِ اللهِصلىاللهعليهوآله
أَوَفَيْتُ؟»؛
«آيا به ميثاق وفادارى و حمايت از امام حق، وفادار بودم؟»
امامعليهالسلام
با مهربانى خاصى با او نيز مانند سعيد سخن گفت.
طبرى، مورخ معروف، معتقد است كه بعد از انجام نماز ظهر و درگيرى سختى كه ميان امام و لشكر كفرپيشه درگرفت، امامعليهالسلام
كمى در مكان خود ايستاد (ت شايد استراحتى كند) در اين هنگام سعيد به عنوان حافظ جان امام در مقابل آن حضرت ايستاد تا تيرهاى دشمن را به جان بخرد و بدين وسيله امامعليهالسلام
كمى استراحت كند.
در زيارت نامه معروف به زيارت ناحيه مقدسه، در باب سعيدبن عبدالله آمده است:
امام حسينعليهالسلام
به عنوان حلّ بيعت به او اجازه انصراف از كربلا را داده بود ولى او گفت: نه، ما تو را در ميان دشمنان تنها نمى گذاريم و ما بىوفايى را پيشه خود نمى سازيم تا خدا وفادارى ما را در غياب پيامبرصلىاللهعليهوآله
نسبت به شما بنگرد] و افزود: «به خدا سوگند اگر در اين راه كشته شوم، سپس زنده گردم و باز در به جهت حمايت از شما، ميان آتشم اندازند و اين، تا 70 بار تكرار شود، همچنان در كنار تو خواهم ماند و دست از يارى ات برنخواهم داشت؛ چرا كه قتل در ركاب تو كرامت بى پايان در پى دارد
سعيد بن عبدالله همان كسى است كه نامه مردم كوفه را در مكه به امام رساند و حتى در پاسخ نامه مردم از سوى امام حسين نام او آمده است:
«... فَإنَّ هانِياً وَ سَعِيداً قَدِما عَلَىَّ بِكُتُبِكُمْ... »؛
«هانى و سعيد (بن عبدالله انصارى) نامه هاى شما را به من رساندند...
او كسى است كه وقتى مسلم در كوفه نامه امام را در جمع حضار قرائت كرد، صداى گريه عشق او و يارانش، جلسه را فراگرفت. در اين هنگام عابس عاشقانه فرياد زد و گفت: من نمى دانم در دل ديگران چه مى گذرد ولى من به شما قول مى دهم، خواسته شما را عملى سازم. با دشمنان شما بجنگم و تا مرحله مرگ از شما دفاع كنم (و افزود): «لا اُرِيدُ بِذلِكَ إلاّ ما عِنْدَاللهِ»؛ «جز اجر الهى، مقصودى ندارم»، سپس حبيب بن مظاهر و بعد از حبيب، سعيد بن عبدالله انصارى همانند عابس سخن گفتند. سعيد بر سر ميثاق خود وفادار ماند.
6- جون يار وفادار حسينعليهالسلام
جون، برده سياه چهره اى كه احتمالاً زمان پيامبرصلىاللهعليهوآله
را درك كرده بود.
او غلام فضل بن عباس بن عبدالمطلّب بود، نامش «جون»، نام پدرش حَوِىّ وكنيه اش و ابومالك بود.
اميرالمؤمنينعليهالسلام
وى را به 150 دينار از فضل خريدارى كرد و در اختيار ابوذر قرار داد تا به وى خدمت كند. جون در ربذه] تبعيدگاه ابوذر «بر ابوذر خدمت مى كرد و پس از ارتحال وى در سال 32 ه. به امير مؤمنانعليهالسلام
پيوست.
علاّمه مامقانى در «تنقيح المقال» مى نويسد: پس از شهادت آن حضرت، به خانه امام حسنعليهالسلام
و پس از شهادت ايشان به خانه امام حسينعليهالسلام
آمد وشد داشت و بيشتر امام سجادعليهالسلام
را همراهى مى كرد (و در خانه امام سجاد بود)، و همراه آنان به كربلا آمد و هنگام شعلهور شدن جنگ در روز عاشورا، امام حسينعليهالسلام
به او فرمود:
«أَنْتَ في إِذْن مِنّي، فَإِنَّما تَبِعْتَنا طَلَبَاً لِلْعافِيَةِ فَلا تَبْتَلِ بِطَريقِنا»؛
«تو به عنوان خدمت به ما، همراه ما بودى. اكنون مجازى كه ما را ترك كنى.»
جون از پيشنهاد جدايى امامعليهالسلام
غمگين شد وبا خودانديشيدكه نكند لياقت همراهى با امام را از دست داده است! ازاين رو، خود را به پاى امامعليهالسلام
انداخت، پاى آن حضرت را مى بوسيد و مى گفت: اى فرزند پيامبر خدا! من در روزگار آسايش، با شما بودم، الآن كه دنيا به شما پشت كرده، شما را رها كنم؟ و افزود لابد من كه غلام سياه، بد بو هستم، از حيث حسب و نسب در سطح پايينم، نمى خواهى در شمار شهيدان تو باشم.
وافزود:
«لا وَاللهِ لا أُفارِقُكُمْ حَتّى يَخْتَلِطَ هذَا الدَّمُ الأَسْوَدُ مَعَ دِمائِكُمْ»؛
«نه به خدا سوگند دست از شما برنمى دارم تا آن كه خون اين سياه با خون شما مخلوط گردد».
دراين هنگام امام حسينعليهالسلام
اذن جهادش داد واو پس از آن كه عده زيادى از دشمنان را كشت، به فيض شهادت نايل آمد. امام هنگامى كه در بالين وى حضور يافت، فرمود:
«أللّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهَهُ وَطَيِّبْ ريحَهُ، وَاحْشُرهُ مَعَ الأبرار، وَ عَرِّفْ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ مُحمّد وَ آلِهِ»؛
«خدايا! صورتش را سپيد و بويش را نيكو گردان! و با ابرار و نيكان محشورش كن. وى را مورد مرحمت محمّد وآلش قرار ده!»
او كه نيم جانى داشت، با ديدن امام بربالين خود، خوشحال شد و پس از آن روحش به عالم ملكوت پرواز كرد.
حايرى مازندرانى در معالى السبطين نقل مى كند: جمعيتى هفتاد نفره به او حملهور شدند و او از اسب افتاد. نيم رمقى داشت كه امام به بالينش آمد. وى را در آغوش گرفت و صورت خود را بر صورتش نهاد و گريست. در اين هنگام، جون ديدگان خود را گشود و خوشنودى خود را با تبسمى ابراز داشت و گفت: چه كسى مانند من است كه پسر پيامبر، صورتش را بر صورتم نهاده؟! و سپس جان داد.
در تاريخ آمده است: در شب عاشورا هنگامى كه امام حسينعليهالسلام
اشعار: «يا دَهْرُ أفٍّ لَكَ مِنْ خَليلِ» را بر زبان داشت، جون در خيمه مخصوص امامعليهالسلام
مشغول تيز كردن شمشير و آماده سازى آنها براى فردا بود.
گرچه در شب سيزدهم محرم شهيدان به خاك سپرده شدند ليكن بعضى از شهدا روزهاى بعد شناسايى و به خاك سپرده شدند كه از جمله آنان جون بود. بدن شريف او پس از ده روز شناسايى د و دفن شد. امام باقرعليهالسلام
فرمود: بنى اسد پس از ده روز از راه دور با استشمام بوى خوش از او بدن وى را پيدا كردند. از بدنش بوى مشك، مشام جان را نوازش مى داد و از اين راه بدن او را يافتند و دفن نمودند
و در زيارت ناحيه نام آن حضرت به چشم مى خورد.
اين بوى خوش، همان اثر دعاى امام حسينعليهالسلام
بر بالين اوست. امامعليهالسلام
در كربلا روز عاشورا صورت چند شهيد را بوسيد و گونه خود را برگونه آنان نهاد، از جمله آنان جون بود.
نازم، حسين را كه چو در خون خود تپيد زيباترين حماسه عالم بيافريد
يكسان رخ غلام وپسر، بوسه داد و گفت: در دين ما سيه نكند فرق با سپيد
7- ابوثمامه صاعدى
نام ابو ثمامه صاعدى، «عمرو بن عبدالله كعب» است. او از اصحاب اميرمؤمنانعليهالسلام
بود و در تمام جنگ هاى آن حضرت، در دوران خلافتش حضور داشت. ابوثمامه از همرزمان مسلم بن عقيل بود كه آن دو، در كوفه، دارالاماره را محاصره كردند، ليكن وقتى ياران پراكنده شدند، او در مخفى گاه به سر برد تا اين كه به امام ملحق شد.
ابوثمامه از سوى مسلم بن عقيلعليهالسلام
سمت فرماندهى قبيله تيم و همدان را داشت. و همان كسى است كه فرارسيدن وقت نماز ظهر را به امام حسينعليهالسلام
يادآور شد. او در ظهر عاشورا به امام حسينعليهالسلام
گفت:
«يا أبا عَبْدِالله نَفْسي لِنَفسِكَ الْفِداء هؤُلاءِ اقْتَرَبُوا مِنْكَ، ل و اللهِ وَ لا تُقْتَلُ حَتّى اُقْتَلَ دُونَكَ، وَاُحِبُّ أنْ ألقَى اللهُ رَبِّي وَ قَدْ صَلَّيْتُ هذِهِ الصَّلاةَ الَّتي قَدْ دَنا وَقْتَها».
«اى ابا عبدالله! جانم فداى جانت باد، اينان (لشكر دشمن) به تو نزديك شده اند و البته به تو دست نخواهند يافت، جز آن كه از روى نعش من بگذرند ولى دوست دارم كه خدا را ديدار كنم در حالى كه اين نماز را كه وقت انجام آن فرارسيده است، خوانده باشم. »
فرهاد ميرزا در قمقام آورده است: «او گفت: دوست دارم آخرين نماز خود را به امامت شما به جاى آورم»
امامعليهالسلام
در آن هنگام نگاهى به آسمان كرد و فرمود:
«ذَكَرْتَ الصَّلاةَ جَعَلَكَ اللهُ مِنَ الْمُصَلِّينَ الذّاكِرينَ، نِعَمْ هذا أَوَّلُ وَقْتِها... سَلُوهُمْ أَنْ يَكُفُّوا حَتّى نُصَلِّى»؛
«مرا به ياد نماز انداختى، خداوند تو را در شمار نمازگزارانى كه به ياد نمازند قرار دهد. آرى، اكنون وقت اول نماز است، از آنان (دشمنان) بخواهيد تا ما را مهلت دهند نماز را بجاى آوريم. »
در اين هنگام بود كه سيد الشهدعليهالسلام
ياران خود را دو دسته كرد، دسته اى مشغول نبرد و دسته اى مشغول نماز شدند. ابوثمامه بعد از نماز به شهادت رسيد ليكن چگونگى و زمان شهادت به طور دقيق مشخص نيست.