پیشوای آزادگی

پیشوای آزادگی0%

پیشوای آزادگی نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام حسین علیه السلام

پیشوای آزادگی

نویسنده: مهدى عاصمى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 6388
دانلود: 2356

توضیحات:

پیشوای آزادگی
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 11 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 6388 / دانلود: 2356
اندازه اندازه اندازه
پیشوای آزادگی

پیشوای آزادگی

نویسنده:
فارسی

فصل چهارم : سیره ی نظامی

دعوت به حق و شهادت

دعوت برای مبارزه و شهادت

امام حسینعلیه‌السلام هم به صورت فردی و هم در مجامع عمومی از دیگران می خواست که آن حضرت را یاری کنند و جان خود را در راه خدا بدهند.

آن امام در نامه ی خود به «حبیب بن مظاهر» نوشت:

از حسین بن علی برای آن مرد فقیه، حبیب بن مظاهر؛ امّا بعد، حبیب! تو خویشاوندی ما را با پیامبرصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم می دانی و از همه مهم تر، مرا می شناسی؛ و تو که آزادمرد و دارای غیرتی، جان خود را از ما دریغ مدار؛ مطمئن باش که پاداش تو را پیامبر خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم در روز قیامت عطا خواهد کرد.(166)

همچنین حضرت، قبل از سفر به کربلا در جمع مردم مکه فرمود:

هر کس حاضر است تا در راه ما، خون خویش را هدیه کند و خود را برای لقای پروردگار مهیا کرده است، آماده ی حرکت با ما باشد که من صبحگاهان حرکت خواهم کرد.

ان شاءاللّه تعالی.(167)

یار مسیحی

هنگامی که امامعلیه‌السلام در سفر کربلا به سرزمین «ثعلبیه» رسید، با یک خانواده ی سه نفره ی مسیحی برخورد نمود. خیمه ی ساده و بی آلایش آنان در گوشه ای از بیابان - که حکایت از نهایت فقر و محرومیتشان داشت - توجه حضرت را به خود جلب کرد. یک روز که «امّ وهب» تنها بود و پسرش وهب به همراه عروسش هانیه به صحرا رفته بودند امام حسینعلیه‌السلام وارد خیمه شده و با مهربانی و بزرگواری، از اُمّ وهب جویای حال آنان شد. او گفت: ما از وضع زندگی خود راضی هستیم و فقط در این منطقه، از کمبود آب رنج می بریم.

حضرت اباعبداللّهعلیه‌السلام او را به کنار خیمه و به نزدیکی سنگی برد و با نیزه ی خود آن سنگ را از جا کند. به یمن برکت آن حضرت از زیر سنگ، آبِ گوارایی جاری شد. پیر زن از دیدن این منظره بسیار خوشحال شد و از امام حسینعلیه‌السلام تشکر نمود.

هنگام خداحافظی، حضرت ماجرای سفر خود را به کربلا، برای او توضیح داد و اضافه نمود:

ما نیاز به یار و یاور داریم، وقتی که پسرت وهب به خیمه بازگشت بگو به ما بپیوندد و ما را در دفاع از حق، و مبارزه با ظلم و بیداد یاری نماید.

بعد از رفتن امامعلیه‌السلام ، آن زن مسیحی در حیرت و تفکر فرو رفت. عظمت، کرامت، فقیرنوازی و مهربانی آن بزرگوار فکر و دل و جان او را تسخیر نمود. هنگامی که پسر و عروسش به خیمه آمدند، با کمال حیرت و ناباوری، چشمه ی گوارا و زلال را در کنار خیمه ی خود مشاهده کردند و از او ماجرا را پرسیدند. اُمّ وهب بعد از گزارش کامل آمدن امام حسینعلیه‌السلام و کرامت آن حضرت، پیام امام را نیز به پسرش ابلاغ نمود.

این خانواده ی مسیحی بعد از این حادثه، شیفته ی اخلاق، رفتار و منش کریمانه ی آن حضرت شدند و با دلی سرشار از عشق و محبت بار سفر بسته و به دنبال کاروان حسینی به راه افتادند.

آنان به حضور سیدالشهداءعلیه‌السلام رسیده و با دست مبارک آن حضرت مسلمان شدند و با کمال اشتیاق، به همراه قافله ی آن بزرگوار به کربلا آمدند.

سرانجام در روز عاشورا، وهب و هانیه در رکاب امام حسینعلیه‌السلام به شهادت رسیدند و امّ وهب نیز با دلاوری های خود از حریم امامعلیه‌السلام ، دفاع نموده و حماسه ها آفرید. هانیه همسر وهب تنها زنی است که در میان شهدای کربلا دیده می شود.(168)

صدای دادخواهی

وقتی سالار شهیدان به همراه قافله ی کربلا در مسیر راه، به توقفگاه «بنی مقاتل» رسید، در آن جا اطّلاع یافت که «عبیداللّه بن حرّ جعفی» یکی از سرشناسان کوفه در گوشه دیگر فرود آمده است.

امامعلیه‌السلام «حجاج بن مسروق» را به همراه پیامی به نزد او فرستاد؛ امّا وقتی پاسخ مناسبی دریافت نکرد، شخصا به همراه گروهی از یارانش نزد عبید اللّه رفت و او را برای مبارزه با دشمنان، دعوت به همکاری نمود. وقتی او دوباره از پذیرش سخن امامعلیه‌السلام خودداری کرد، حضرت اباعبداللّهعلیه‌السلام فرمود:

اگر ما را یاری نمی کنی پس مواظب باش که با دشمنان ما همراه نباشی! به خدا سوگند هر گاه کسی صدای دادخواهی ما را بشنود و به یاری ما نشتابد هلاک خواهد شد.(169)

سرانجام نیک

یکی از اصحاب باوفای سید الشّهداءعلیه‌السلام ، «زهیر بن قین» بود. زهیر نیز با قافله اش از مکه به سوی کوفه حرکت می کرد ولی سعی داشت که در هیچ کجا با کاروان امام حسینعلیه‌السلام روبرو نشود. ولیکن در یکی از منازل بین راه مجبور شد در جایی فرود آید که حضرت فرود آمده بود.

امامعلیه‌السلام در این هنگام، کسی را نزد زهیر فرستاد تا او را به یاری خود دعوت کند ولیکن زهیر در جواب فرستاده ی حضرت سکوت کرد. زن او که زنی فهمیده بود گفت: ای زهیر! چرا جواب فرزند رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم را نمی دهی؟ و او را ترغیب به رفتن نزد حضرت کرد.

او نیز به ناچار خدمت امام حسینعلیه‌السلام رسید و بین آن حضرت و زهیر سخنانی رد و بدل شد و سرانجام تحت تأثیر سخنان حضرت، دعوت او را پذیرفت و پس از این که به خیمه اش برگشت دستور داد که آن را جمع کنند و شروع به وصیت نمود. سپس به اطرافیانش گفت: هر کس می خواهد، همراه من بیاید که این آخرین عهد من با اوست.(170)

اتمام حجت

در مقابل سپاه حُر

پس از این که سپاه «حُر» مانع از حرکت اباعبداللّهعلیه‌السلام شد، به هنگام عصر، حضرت به مؤذّن خود فرمود تا اذان بگوید. پس امامعلیه‌السلام پیش ایستاد و با هر دو سپاه نمازگزارد و هنگامی که نماز تمام شد پس از حمد و ثنای خداوند، به سپاهیان حُر فرمود:

... اگر از ما ناخرسندید و حقّ ما را نمی شناسید و رأی ما، بر خلاف نوشته ی نامه ها و گفته ی فرستاده های شماست برمی گردم.

حُر گفت: اباعبداللّه از این نامه ها و فرستاده ها خبر نداریم. حضرت به غلام خود «عقبه» فرمود:

آن خورجین نامه ها را بیاور.

عقبه نیز نامه های کوفیان را آورده و پیش روی آن ها ریخت؛ آنان پیش آمده و به عناوین نامه ها نگاه می کردند و دور می شدند.

پس از آن، حضرت تصمیم به بازگشت گرفت ولیکن حر مانع ایشان شد و راه بازگشت را نیز بر امامعلیه‌السلام بست.(171)

نامه به بزرگان کوفه

هنگامی که کاروان امام حسینعلیه‌السلام در محاصره ی لشکر حُر در آمد و راه برگشت بر حضرت بسته شد، برای این که با بزرگان کوفه اتمام حجّت کند و آنان را از وضعیتی که در کربلا پیش آمده آگاه سازد نامه ای برای آنان فرستاد و در آن چنین نوشت:

بسم اللّه الرحمن الرحیم. شما می دانید که رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم در زمان حیاتش فرمود: هر کس ببیند زمامدار ستم پیشه ای به حقوق الهی و احکام دین، بی اعتنایی کرده و حرام خدا را حلال می شمارد، پیمان خود را می شکند و با روش رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم مخالفت می ورزد و با بندگان خدا بر اساس گناه رفتار کرده و دشمنی می نماید و با این حال، برای تغییر و اصلاح روشِ چنین حاکم ستمگری در گفتار و کردار، اقدام نکند خداوند متعال حق دارد که او را به همان جایی ببرد که آن فرمانروای ستم پیشه را آن جا خواهد برد.

سپس حضرت ادامه داد:

آگاه باشید که این حاکمان ستمگر به اطاعت شیطان تن داده و از بندگی خدا سر باز زده و فساد را ظاهر ساخته و رواج داده اند؛ حدود الهی و مجازات دینی را تعطیل کرده و بیت المال را به خود اختصاص داده اند. آنان حرام خدا را حلال و حلال او را حرام کرده اند و من از هر کسی در اقدام به تغییر وضع موجود شایسته ترم.

نامه های شما به من رسید و فرستادگانتان، بیعت شما را به من اطلاع دادند. نوشته بودید تو را تنها نمی گذاریم. اکنون اگر به وعده ی خویش عمل کنید به هدف خودتان خواهید رسید. من و خانواده و فرزندانم با شما هستیم و من برای شما اُسوه و سرمشق خواهم بود؛ امّا اگر عهد خود را شکستید و بیعت خود را نقض کردید - که چنین کاری از شما بعید نیست و همین عمل را نسبت به پدر و برادر و پسر عمویم (مسلم بن عقیل) نیز انجام دادید - مغرور کسی است که فریب شما را بخورد؛ بدانید که شما سعادت خود را نشناختید و نصیب ایمانی خود را ضایع کردید و هر کس پیمان شکنی کند، تنها به زیان خود پیمان می شکند و خدا هم از شما بی نیاز خواهد بود. والسلام.(172)

در مقابل عمر سعد

امام حسینعلیه‌السلام نزد «عمر سعد» پیغام فرستاد که: با تو سخنی دارم، امشب میان دو لشکر به دیدارم بیا.

عمر سعد با بیست سوار، بیرون آمد؛ امامعلیه‌السلام نیز همچون او بیرون آمد.

هنگامی که با هم دیدار کردند، حضرت به همراهان خود - به جز برادرش عباس و فرزندش علی اکبرعليه‌السلام - فرمود تا دور شوند؛ عمر سعد نیز همراهان خود - به جز فرزندش حفص و غلامش لاحق - را دور کرد.

امامعلیه‌السلام فرمود:

ای ابن سعد! وای بر تو! آیا از خدایی که بازگشتت به سوی اوست، نمی ترسی؟! آیا با من که خود می شناسی کیستم، می جنگی؟! اینان را رها کن و با من باش که این، تو را به خدا نزدیک می کند.

عمر سعد گفت: می ترسم خانه ام را ویران کنند.

حضرت فرمود:

من برایت خانه می سازم.

گفت: می ترسم اموالم را ببرند.

فرمود:

من از اموال حجاز خود، بهتر از آن را به تو می دهم.

گفت: بر زن و بچّه هایم می ترسم.

فرمود:

من، سلامت ایشان را تضمین می کنم.

عمر سعد، دیگر خاموش ماند و چیزی نگفت.

پس امامعلیه‌السلام [چون اتمام حجّت خود را در او مؤثّر ندید [از او، رو برگرداند و فرمود:

تو را چه می شود! خدا بزودی، بر بسترت بکشد و تو را در روز حشر و نشر، نیامرزد! به خدا سوگند! خوشبختانه پس از من از گندم ری، جز اندکی نخوری. (یعنی به حکومت ری که ابن زیاد به تو وعده داده نرسی.)

عمر سعد با استهزاء گفت: ای اباعبداللّه! به جای گندم، جو می خورم.

(و همان گونه که حضرت فرمود رخ داد و عمرسعد به ری نرسید و مختار او را در بستر کشت.)(173)

در مقابل سپاهیان دشمن

در روز عاشورا، امامعلیه‌السلام برخاست و بر شمشیر خود تکیه کرده، با صدای بلند فرمود:

شما را به خدا، آیا مرا می شناسید؟

گفتند: آری، تو فرزند و سبط (نوه) رسول خدایی.

فرمود:

شما را به خدا، آیا می دانید که جدّ من رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم است؟

گفتند: آری.

فرمود:

شما را به خدا، آیا می دانید که مادرم فاطمه زهراعليها‌السلام ، دختر محمد مصطفیصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم است؟

گفتند: آری.

فرمود:

شما را به خدا، آیا می دانید که پدرم علی بن ابیطالبعليه‌السلام است؟

گفتند: آری.

فرمود:

شما را به خدا، آیا می دانید که مادربزرگ من - خدیجهعليها‌السلام - اول زن مسلمان این امّت است؟

گفتند: آری.

فرمود:

شما را به خدا، آیا می دانید که حمزه ی سیدالشهداعلیه‌السلام ، عموی پدر من است؟

گفتند: آری.

فرمود:

شما را به خدا، آیا می دانید که جعفر طیارعلیه‌السلام ، عموی من است؟

گفتند: آری.

فرمود:

شما را به خدا، آیا می دانید که این، شمشیر رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم است که در دست دارم؟

گفتند: آری.

فرمود:

شما را به خدا، آیا می دانید که این، عمّامه ی رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم است که بر سر دارم؟

گفتند: آری.

فرمود:

شما را به خدا، آیا می دانید که علیعلیه‌السلام ، اوّل مسلمان این امّت و داناترین و بردبارترین ایشان است و او، سرور هر مرد و زن مؤمن است؟

گفتند: آری.

فرمود:

پس چرا خونم را روا می شمارید؛ با این که پدرم حامی حوض کوثر است؛ آن چنان که از آن، افرادی را بِراند، چنان که شتران را از آبشخور برانند و در قیامت، پرچم حمد در دست اوست؟

گفتند: همه این ها را می دانیم، ولی ما از تو دست بر نمی داریم تا از تشنگی بمیری!

امامعلیه‌السلام - که در آن روز، پنجاه و هفت ساله بود - دست بر محاسن خویش گرفت و فرمود:

خشم خدا بر یهود سخت شد، چون گفتند: عزیز پسر خداست؛ خشم خدا بر نصاری سخت شد، چون گفتند: مسیح پسر خداست؛ خشم خدا بر مجوس سخت شد، چون آتش پرستیدند و خشم خدا بر این جماعت سخت شد که آهنگ کشتن فرزند پیامبر خود را کردند.(174)

همچنین آمده که حضرت بر شتر خود سوار شد و فریاد زد:

ای گروه مردم! گفتار مرا بشنوید و شتاب نکنید تا شما را بدانچه حقّ شما بر من است پند دهم و عذر خود را بر شما آشکار کنم، پس اگر انصاف دهید سعادتمند خواهید شد و اگر انصاف ندهید پس نیک بنگرید تا کار شما بر شما اندوهی نباشد؛ سپس درباره ی من، آن چه را که می خواهید انجام دهید و مهلتم ندهید.

همانا ولی من آن خدایی است که قرآن را فرو فرستاد و او، سرپرست و یار مردمان شایسته است.

سپس حمد و ثنای پروردگار را به جای آورد و بر پیامبر خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم و فرشتگانش و پیغمبران درود فرستاد و فرمود:

امّا بعد، پس نسب و نژاد مرا بسنجید و ببینید که من کیستم، سپس به خود آیید و خویش را سرزنش کنید و بنگرید که آیا کشتن من و دریدن پرده ی حرمتم برای شما سزاور است یا نه؟

آیا من، پسرِ دخترِ پیامبر شما و فرزند وصی او نیستم؟ آن کس که پسر عموی رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم بود و اوّلین کسی بود که او را در آن چه از جانب پروردگارش آورده بود تصدیق کرد.

آیا حمزه ی سیدالشهداءعلیه‌السلام عموی من نیست؟

آیا جعفربن ابی طالبعليه‌السلام که با دو بال در بهشت پرواز می کند عموی من نیست؟

آیا به شما نرسیده آن چه رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم درباره ی من و برادرم فرمود: که حسن و حسین سرور جوانان اهل بهشت هستند؟

پس اگر سخن مرا تصدیق کنید که حق، همان است. به خدا، از روزی که دانسته ام که خدا دروغگو را دشمن دارد دروغ نگفته ام و اگر به دروغ نسبتم دهید پس همانا در میان شما کسانی هستند که اگر از آنان بپرسید شما را به آن چه من گفتم آگاهی دهند. از جابربن عبداللّه انصاری، ابو سعید خدری، سهل بن سعد ساعدی، زید بن ارقم و انس بن مالک بپرسید تا به شما بگویند که این گفتار را از پیامبرصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم درباره ی من و برادرم شنیده اند.

آیا این گفتار رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم از ریختن خون من جلوگیری نمی کند؟

سپس فرمود:

اگر در این سخن شک دارید آیا در این هم شک دارید که من، پسرِ دختر پیامبر شما هستم؟ به خدا قسم اکنون در میان مشرق و مغرب، پسر دختر پیامبری جز من وجود ندارد.

وای بر شما! آیا کسی را از شما کشته ام که به خونخواهی آمده اید؟ یا مالی را از شما برده ام؟ یا به قصاص جراحتی به جنگ من آمده اید...

همه ساکت بودند چون حجّت امامعلیه‌السلام تمام بود. آن گاه حضرت برخی از آنان را به نام صدا کرد و فرمود:

آیا شما نبودید که برایم نامه نوشتید و دعوت کردید...

و چون جوابی ندادند حضرت فرمود:

نه دست خواری به شما خواهم داد و نه مانند بردگان فرار خواهم کرد.

سپس به اردوگاه خویش بازگشت.(175)

در آغاز حمله ی دشمن

هنگامی که سپاه عمرسعد بر سپاهیان حضرت هجوم آورده و آنان را در محاصره ی خود گرفتند امامعلیه‌السلام از میان اصحاب خود بیرون آمد و برای این که آخرین اتمام حجّت را بر کوفیان داشته باشد با ایشان به سخن پرداخت و در پایان فرمود:

آگاه باشید که من اتمام حجّت کردم و نویدتان دادم و با همین آمادگی ناچیز و یاران اندک خود، با شما پیکار می کنم.(176)

استعانت از قرآن

هنگامی که امام حسینعلیه‌السلام دید که لشکر دشمن در کشتن او اصرار دارند، قرآنی را گرفت و آن را گشود و بر سر نهاد و فریاد کشید:

حَکم میان من و شما، قرآن و جدّم رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم است؛ ای مردم! برای چه خونم را حلال می دانید؟

آیا من زاده ی دختر پیغمبر شما نیستم؟

آیا گفتار جدّم به شما نرسیده که من و برادرم دو سید جوانان اهل بهشتیم؟

از جابر و زیدبن ارقم و ابوسعید خدری بپرسید.

آیا جعفر طیار عمویم نیست؟(177)

درخواست آخر

پس از شهادت بنی هاشم چون دیگر هیچ یاوری برای حضرت باقی نمانده بود به سوی خیمه ها آمد و به امّ کلثوم فرمود:

خواهرم! به تو درباره ی این کودک شیرخوارم به نیکی سفارش می کنم؛ زیرا او نوزادی است که شش ماه بیشتر ندارد.

امّ کلثوم عرض کرد: برادر جان! این کودک تشنه است و آبی ننوشیده (چون شیر مادرش خشک شده است) برای او کمی آب بطلب.

ابی عبداللّهعلیه‌السلام آن کودک را گرفت و روبروی لشکر دشمن ایستاد و فرمود:

ای مردم! برادر و فرزندان و یارانم را کشتید و جز این کودک کسی نمانده است؛ این نیز، بی هیچ گناهی از تشنگی به خود می پیچد؛ آبی به او بدهید.

در همین حال که امامعلیه‌السلام با آنان سخن می گفت «حرمله» - لعنة اللّه علیه - تیری [سه شعبه] به سمت آن کودک پرتاب کرد و او را به شهادت رسانید.(178)

اتمام حجّت در آخرین لحظات

آن حضرت هنگامی که تمام یارانش به شهادت رسیده بودند و خود، آماده ی پیکار شده بود برای سپاهیان دشمن اتمام حجّت کرد تا اگر تا کنون به زشتی عمل خود پی نبرده اند شاید در این وضعیت، از کاری که می خواهند بکنند پشیمان شوند. امام حسینعلیه‌السلام خطاب به آنان فرمود:

هان ای کسانی که خود را مسلمان می نامید، ای پیروان بدترین مردم! این آخرین حجّت من با شما و آخرین احتجاج من بر شماست؛ آیا می پندارید پس از کشتن من به نعمت های دنیا می رسید و در سایه ی کاخ های خود می آرامید؟

هیهات، هیهات! به زودی در محاصره ی حوادث ناگواری قرار می گیرید که از هراس آن، بدن های شما می لرزد و دل های شما مظطرب می شود، تا آن جا که هیچ جا پناهتان نباشد و هیچ امن و امنیتی بر شما سایه نیفکند و تا آن جا که...

و چرا به این سرنوشت شوم دچار نشوید در حالی که با خود پیمان بسته اید که خون فرزند رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم را بریزید و فرزندان او را بکشید و کودکانش را تشنه کنید و اهل حرمش را اسیر سازید و من شما را میان سه گزینه مخیر ساختم (یا بگذارید به مدینه، حرم جدّم برگردم یا آبی دهید که آل اللّه(179) سخت تشنه اند و یا اگر می خواهید به جنگم بیایید تن به تن بیایید) ولی هیچ کدام را نپذیرفتید و قدرت و غرور شما، از این کار بازتان داشت.

آیا از من می خواهید که در برابر طاغوتِ ملحد شما سر فرود آورم؟ پناه بر خدا، که جان های پاکدامن و غیرتمند، ما را از پستی باز می دارد و در راه عزّت، به ورود در عرصه های مرگ و شهادت بر می انگیزد.

سپس امامعلیه‌السلام در حالی که با دست خود به اجساد شهدا اشاره می کرد فرمود:

چقدر در پیوستن به این جوانمردان مشتاقم! و چقدر در وفای به پیمانی که با خدا بسته ام بی تابم.(180)

رعایت اخلاق در جنگ

پرهیز از آغاز جنگ

هنگامی که امام حسینعلیه‌السلام به سرزمین نینوا رسید «ابن زیاد» در نامه ای به «حُر» از او خواست تا از حرکت امامعلیه‌السلام جلوگیری کند و او را در محاصره ی خود در آورد. حر نیز همین کار را کرد و بر حضرت سخت گرفت.

در این هنگام «زهیر بن قین» به امام حسینعلیه‌السلام عرض کرد: یابن رسول اللّه! آن چه بعد از این، بر سر ما می آید بدتر از این وضعی است که اکنون می بینیم. جنگ با این عدّه ی حاضر برای ما آسان تر است از جنگ با آن ها که بعد از این می آیند؛ زیرا بعد از این، آن قدر لشکر خواهد آمد که توان رویارویی با آن ها را نداریم.

ابا عبداللّهعلیه‌السلام فرمود:

من به آن ها حمله نمی کنم و آغاز گر جنگ نخواهم بود.

و در همان جا منزل کرد.(181)

همچنین در صبح عاشورا هنگامی که شمر - لعنة اللّه علیه - به طرف خیمه ها آمد و نزدیک سپاه حضرت شد با دیدن آتش در خندقِ اطراف خیمه ها فریاد زد: ای حسین! آیا پیش از قیامت به آتش دنیا شتافتی؟!

امامعلیه‌السلام فرمود:

این کیست؟ گویا شمر است؟

عرض کردند: آری خود اوست.

حضرت فرمود:

ای فرزند بُزچران! این تویی که به چشیدن آتش دوزخ سزاواری!

در این هنگام «مسلم بن عوسجه» عرض کرد: ای فرزند رسول خدا! فدایت شوم، آیا اجازه می دهی به این فاسق که از بزرگترین ستمگران است تیری افکنم؟ او در تیررس من است و تیرم به خطا نمی رود؟

امامعلیه‌السلام فرمود:

او را نزن، به درستی که نمی پذیرم که آغازگر جنگ باشم.

پس از آن بود که عمربن سعد با پرتاب تیری به سپاه اسلام گفت: نزد امیر ابن زیاد شهادت دهید که اولین تیر را من پرتاب کردم.(182)

سیراب کردن لشکر دشمن

هنگامی که «حر» با هزار سوار به سپاه امام حسینعلیه‌السلام رسید و آنان جلوی حضرت و اصحاب او را گرفتند، هوا بسیار گرم، و لشکر حر بسیار خسته و تشنه شده بود. حضرت سید الشهداءعلیه‌السلام وقتی آثار تشنگی را در آن ها دید، به اصحاب و فرزندانش فرمود:

به آن ها آب دهید و سیرابشان کنید و به اسب های آن ها نیز آب بدهید.

اصحاب، ظرف ها را پر از آب نموده و به لشکر حُر آب دادند و آن ها را سیراب کردند؛ سپس به اسب ها و چهار پایان آن ها هم آب دادند.

«علی بن طعان محاربی» می گوید: من آخرین نفر از لشکر حر بودم که به آن جا رسیدم و بسیار تشنه بودم و اسبم نیز بسیار تشنه بود. هنگامی که امام حسینعلیه‌السلام حالت عطش من و اسبم را دید، فرمود:

برو آن شتری را که بارِ او آب است بخوابان و آب بنوش.

وقتی مَشک آب را برداشته و خواستم بیاشامم، آب از دهانه ی مشک می ریخت؛ حضرت فرمود:

لبِ مشک را برگردان.

من چون بسیار تشنه و خسته بودم نمی توانستم لبِ مشک را برگردانم و گفتم: نمی توانم؟

وقتی حضرت این را شنید برخاست و لب مشک را برگردانید و من و اسبم را سیراب کرد.(183)

رعایت نکات نظامی

عمل به احتیاط

پس از این که معاویه مُرد و یزید جانشین او شد به حاکم مدینه - ولید بن عتبه - دستور داد از همه ی مردم به خصوص امام حسینعلیه‌السلام بیعت بگیرد و در صورت بیعت نکردن، سر او را بزند.

به همین خاطر پس از این که حاکم مدینه، حضرت را به حضور طلبید امامعلیه‌السلام یاران، خادمان و شیعیان بر حقِّ خود را گرد آورد و به آنان دستور داد تا هر یک با شمشیری در زیر لباس، او را همراهی کنند تا اگر اتفاقی بخواهد بیفتد حضرت با صدای بلند به آنان علامت بدهد و به یاری او بشتابند.

پس از آن، امامعلیه‌السلام به نزد ولید رفت و تا فردا مهلت گرفت و ولید نیز اجازه داد.(184)

خبررسان در مدینه

هنگامی که حضرت تصمیم گرفت از مدینه خارج شود وصیت نامه ی خود را به برادرش «محمدبن حنفیه» داد و به او فرمود:

ای برادر! من به سمت مکه می روم و تمام اطرافیان خود را همراه می برم. بر تو باکی نیست که در مدینه بمانی تا در

میان آنان خبر رسان من باشی. پس هیچ کاری از آنان را از من پنهان مدار.(185)

تاکتیک نظامی

امام حسینعلیه‌السلام چون از هدایت سپاهیان دشمن نا امید شد و فهمید که با او خواهند جنگید، رو به اصحاب خود کرده، فرمود:

برخیزید و دور خیمه ها، گودالی همچون خندق، حفر کنید و در آن آتش افروزید تا با اینان، از یک طرف درگیر شویم و هنگام درگیری، حرم (خیمه های زنان و بچه ها) را در امان داریم.

اصحاب امامعلیه‌السلام از هر سو آمده، به کمک هم خندقی کندند و خار و هیزم های بیابان را جمع کرده، در آن افکندند و آتش زدند.

همچنین آمده است: امامعلیه‌السلام به سوی اصحاب خود آمده، و فرمود: خیمه ها را به هم نزدیک و طناب ها را درهم کشند و خود، در درون آن ها جا گیرند تا از هر سو بر خیمه ها [ی اهل حرم] احاطه داشته باشند، مگر از آن سو که با دشمن روبرو می شوند.

در روز عاشورا وقتی چند نفر از لشکر دشمن از پشت به سوی خیمه های حضرت آمدند با آتش درون خندق مواجه شده و به ناچار به جای خود برگشتند.(186)

تقویت روحیه ی سپاهیان

امام حسینعلیه‌السلام در صبح عاشورا پس از ادای نماز صبح، برای یارانش سخنرانی کرد و در بخشی از آن، به تقویت روحیه ی سپاه پرداخته و فرمود:

ای شریف زادگان! صبر و بردباری داشته باشید و بدانید که مرگ، پلی بیش نیست که شما را از رنج و سختی عبور داده و به بهشت پهناور و همیشگی می رساند. چه کسی است که نخواهد از یک زندان به قصری انتقال یابد؟ و همین مرگ برای دشمنان شما مانند آن است که از کاخی به زندان و شکنجه گاه منتقل گردند.

پدرم از رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم برای من نقل کرده است که: دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است. و مرگ پلی است که اهل ایمان را به بهشت و اهل کفر را به جهنم می رساند.(187)

دادن آزادی در انتخاب

دعوت به ترک کربلا

«هرثمه بن ابی مسلم» که از دوستان نزدیک امیر مؤمنان علیعلیه‌السلام بود و در جنگ صفین، آن حضرت را همراهی می کرد و پیشگویی آن حضرت را در مورد وقایع عاشورا شنیده بود وقتی در روز عاشورا، غربت و تنهایی امام حسینعلیه‌السلام را دید در یاری حضرت به تردید افتاد و به محضر آن حضرت آمده و ماجرای پیشگویی علیعلیه‌السلام را بازگو کرد.

حضرت اباعبداللّهعلیه‌السلام به هرثمه گفت:

اکنون با ما هستی یا با دشمنان ما؟

هرثمه گفت: من بی طرف هستم زیرا می ترسم بچّه های کوچکم را «ابن زیاد» بکشد!

حضرت فرمود:

پس زود کربلا را ترک کن که صدای یاری طلبیدن ما را نشنوی و محلّ شهادت ما را نبینی. قسم به خدایی که جانم در دست اوست، هر کس صدای یاری ما را بشنود و ما را یاری و کمک نکند خداوند او را سرنگون به جهنّم خواهد افکند.(188)

برداشتن بیعت

شب عاشورا، امام حسینعلیه‌السلام برای این که کسی به اجبار، حضرت را همراهی نکرده باشد اصحاب و خاندان خود را جمع کرد و در سخنانی خطاب به ایشان فرمود:

خدایا! من خاندانی نیکوکارتر و پیراسته تر و پاک تر از خاندان خود و اصحابی بهتر از اصحاب خود سراغ ندارم. اکنون بر من آن چه فرود آمده را می بینید. شما از بیعت من رهایید...

اینک این شب است که شما را فرا گرفته، پس آن را مرکب راهوار خود بگیرید و در تاریکی آن پراکنده شوید؛ زیرا این مردم آهنگ مرا دارند و چنان چه بر من دست یابند از دیگران چشم می پوشند.(189)