آينه على نما

آينه على نما0%

آينه على نما گروه: سایر کتابها
صفحات: 2

آينه على نما

گروه:

صفحات: 2
مشاهدات: 1911
دانلود: 43

توضیحات:

آينه على نما
  • پيشگفتار

  • اى زينب

  • سيماى فضيلت

  • قهرمان صبر

  • زينب و حماسه عاشورا

  • پس از عاشورا

  • جلوه‏هاى الگويى زينب سلام الله عليها

  • زينبيّه

  • گل عفاف

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 2 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 1911 / دانلود: 43
اندازه اندازه اندازه
آينه على نما

آينه على نما

فارسی
پيشگفتار


آينه على نما

آشنايى با شخصّيت زينب كبرى عليهاالسلام

نويسنده : جواد محدّثى

پيشگفتار

به خورشيد، از آن رو نيازمنديم كه فروغش راهنماى ما و گرما بخش جانمان و رشد دهنده حيات است.
در منظومه بشريّت نيز، چهره‏هاى برجسته و انسانهاى والا، مثل همان خورشيدند، كه الگوى زيستن و الهام بخشِ حيات و رشد دهنده انسانهايند.
خوشبختانه مكتب اسلام و خطّ اهل بيت، از اين خورشيدها فراوان دارد.
زينب كبرى سلام الله عليها يكى از اين آفتاب‏هاى فروزان در منظومه اهل بيت و سپهر عترت است.
در برگهاى اين جزوه، ما رو به خورشيد عفاف و حماسه ايستاده‏ايم.
در آستانه عظمت شخصيت بانويى قرار گرفته‏ايم كه به -زن بودن-، معنا و غنا بخشيد،
مردان بسيارى را در ركاب جوانمردى خويش پروريد و-مردانگى- را به تكريم و تعظيم اين -زن نمونه- واداشت.
تجسمّى از -شجاعت- و -صبر- بود،
معلّمى براى -عفّت- و -آگاهى-
و ... سرمشقى براى پيروان -ولايت- و -رهبرى-.
... زينب كبرى سلام الله عليها .
اين اثر، با نثرى روان و سبكى عاطفى، مى‏كوشد كه شما را با چهره و شخصيت اين بانوى بزرگوار، در حدّ توان و به اندازه ظرفيّت اين صفحات، آشنا سازد.
ياد آورى مى‏شود كه -آينه على نما- يك بار در سال ١٣٧٥ ش منتشر شده است. اكنون با برخى اضافات و تجديد نظر، تقديم شما مى‏گردد.
اميد است كه خورشيد نام و ياد و مودّت و معرفت زينب‏كبرىسلام الله عليها ، خانه دلمان را روشن سازد و اين -محبّت-، ما را به همسويى و همرنگى و همسانى با دختر على عليه السلامبكشاند.
قم - جواد محدّثى
بهمن ١٣٧٨ ش

اى زينب

اى چكيده فضيلته!
اى عصاره على عليه السلام
اى زينب، اى آينه على نما، اى جلوه دوباره زهرا سلام الله عليها !
اين دل، حرارت مودّت تو را چنان در خود احساس مى‏كند، كه شيرينى عسل را در ذائقه، و دلنشينى اذان را در گوش، و جان بخشىِ عطر ياس را در مشام!
تو را نه تنها از -روز عاشورا- و لحظه -وداع آخرين- و در سفر شام و قافله سالارى اسيران مى‏شناسيم، بلكه از آنروز كه خانه على و دامن فاطمه را با آمدنت روشن و گرم ساختى.
از آن روز، كه كودكى خردسال بودى و داغ رحلت جدّت پيامبر و خاك سپارى او را ديدى و خود را به آغوش مادرت فاطمه افكندى و داغ شهادت جانسوز مادرت زهرا سلام الله عليها را چشيدى و پس از شركت در مراسم غسل و دفن مخفيانه و شبانه مادر به دامانِ عطوفت على عليه السلامپناه بردى .
از آن روز كه كنار برادرانت در مدينه مى‏زيستى تا على عليه السلامبه خلافت رسيد.
از آن روز كه زير سايه عطوفت‏بار اميرالمؤمنين به سر مى‏بردى، تا آن كه شاهد -محراب خونين كوفه- گشتى و كنار بستر اميرالمؤمنين همراه برادرانت نشستى و آخرين وصيت‏هاى پدرت را كه با تنى رنجور و رنگى پريده و فرقى شكافته بيان مى‏كرد، شنيدى و اشك ريختى.
از روزى كه جگر پاره پاره برادرت امام مجتبى عليه السلام را بر طشت ديدى و سوختى و گريستى، و در تشييع جنازه برادرت، شاهد تيرباران شدى آن تابوت بودى و بر تربت او در بقيع اشك ريختى ولى در غمكده خانه، دل به وجود برادرت حسين عليه السلامخوش داشتى.
از روزى كه با همسرت -عبداللَّه بن جعفر- خداحافظى كرده، در ركاب سيدالشهدا عليه السلام ، شبانه سفر عشق را آغاز كردى و از مدينه به -مكه- و از مكه به -كربلا- با پاى دل سفر نمودى.
از روزى كه پا به پاى سالار شهيدان، كوه كوه مصيبت را بر شانه صبورى‏ات نهادى و غم عزيزان را تحمّل كردى.
از روزى كه به عنوان آموزگار جهاد و صبر، از درياى خون گذشتى و شهادت هفتاد و دو ستاره را با چشم ديدى و بر پيكر خورشيد و حنجر خونين بوسه زدى.
از روزى كه دو فرزندت را در عاشورا، به پاى -امامت- فدا كرده، قربانى خدا ساختى.
از روزى كه -اسارت- و -شهادت- را، ميان خودت و حسين عليه السلام ، تقسيم كردى.
اسيرى بودى آزادى بخش، كه آزادى را با اسارت خويش به ارمغان آوردىو آزادى را از -اسارت- آزاد كردى!
در اوج قدرتِ دشمن، على‏وار خطبه خواندى و غرور امويان را درهم شكستى و يزيديان را به هراس افكندى
پرچم عزّت و كرامت را بر بام زمان به اهتزاز درآوردى و مشعل هدايت شدى.
امروز تا هميشه تاريخ، شرف و شهامت مديون توست و انسانيت، شاگرد مكتب عفاف و آزادگى تو.
اى دختر زهرا و يادگار على!
پيروان و شيفتگان با افتخار، نام تو را به عنوان يك الگو مى‏برند و سطر سطر زندگانيت را به عنوان درس، مرور مى‏كنند.

سيماى فضيلت

سخن از -زينب- است، بانوى بانوان و اسوه شيرزنان قهرمان.
پدرى همچون على بن ابى طالب عليه السلام داشت كه سرور يكتاپرستان و مولاى متقيان است، و مادرش فاطمه سلام الله عليهبود، آنكه تاريخ را در آستان علم و عفاف و كمالش به خضوع واداشته است.
× × ×
-زينب كبرى-، در روز ٥ جمادى الاولى، سال پنجم هجرى در مدينه چشم به جهان گشود. گلى بود كه در بوستان -عترت- روييد و عطر محمّد صل? الله عليه و آله و سلم و خوى على عليه السلام و خُلق فاطمه سلام الله عليها را داشت. جبرئيل، نام -زينب- را از سوى خداوند، براى اين نوزاد هديه آورد.
در خِرد و فرزانگى، در شجاعت و متانت، در زهد و عبادت، وارث پدرش على عليه السلام و مادرش زهرا سلام الله عليه بود و بحق، آيينه‏اى بود كه آن خصلتهاى شايسته و گرانبها را در خود جلوه‏گر ساخته بود.
به تعبير مرحوم سيد محسن الأمين:
از زينب، شگفت نيست كه چنين باشد، چرا كه وى، شاخه‏اى از شاخه‏هاى شجره طيّبه نبوت و از تبار بلند بنى هاشم است. جدّ او رسول خداست، پدرش وصىّ پيامبر است، مادرش حضرت فاطمه است و برادران او حسن و حسين عليهما السلام اند و شگفت نيست كه شاخه، همسان با ريشه باشد! {اعيان الشيعه، ج ٧، ص ١٣٧ }
از القاب اوست: عقيله بنى هاشم، عقيله طالبيّين، موثّقه، عارفه، عالمه، محدّثه، فاضله، كامله، عابده‏آل على. زينب را مخفف -زين اب- دانسته‏اند، يعنى زينت پدر.
هنوز پنج سال به رحلت جانسوز پيامبر خدا صل? الله عليه و آله و سلم مانده بود كه اين گل، بر شاخه وجود فاطمه سلام الله عليه روييد و جوانه زد و بالنده گشت. هوش و درايتش به او برجستگى خاصّى مى‏داد. از كسانى بود كه از فاطمه زهرا سلام الله عليه حديث روايت مى‏كرد و گوهرهاى آن دريا را به شيفتگان معارف اين خاندان مى‏رساند. احاديثى هم از اميرالمؤمنين و رسول ‏خدا صل? الله عليه و آله و سلم روايت كرده است.
حضرت زينب سلام الله عليها با پسر عموى رشيد و كريم و فداكار خود -عبداللَّه بن جعفر- ازدواج كرد. عبداللَّه، فرزند شهيد بزرگوار جعفر طيّار بود و در هجرت مسلمانان به حبشه در آن ديار به دنيا آمده بود.
از اين وصلت فرخنده، پنج گل خوشبو پديد آمد، به نامهاى: محمد، على، عباس، ام‏ كلثوم و عون، كه عون و محمد، در عاشورا در ركاب اباعبداللَّه الحسين عليه السلام شهيد شدند.
اين بانوى بزرگ، زينت پدر بود وافتخار دودمان و مدافع امام عصر خويش و مادر شهيد بود و دختر شهيد و خواهر شهيد و عمّه شهيد، كربلا، روح زينب را بيشتر متجلّى ساخت و به بشريت شناساند، و گرنه فضايل او پيش از عاشورا هم درخشان بود.
از امام چهارم، حضرت سجاد عليه السلام سخن نقل كنيم كه نسبت به نيايش و تهجّد و شب زنده ‏دارى عمّه ‏اش زينب چنين مى‏فرمايد:
من هرگز عمه ‏ام زينب را نديدم كه -نمازشب- را نشسته بخواند، مگر شب يازدهم محرّم، حتى در آن شب غمبار هم نماز شب خود را خواند، ولى نشسته، چرا كه آن همه عزيزان را از كف داده و آن همه مصيبتها را ديده بود. حتى اباعبداللَّه الحسين عليه السلام در آخرين وداعى كه با خانواده و فرزندان خود در روز عاشورا انجام داد و به قصد رفتنى بى‏برگشت، از آنان جدا شد، به زينب كبرى فرمود:
-خواهرم! درنافله شب مرا فراموش ‏مكن!-{رياحين الشريعه، ج ٣، ص ٦٢ }
امام‏ حسين عليه السلام براى خواهرش زينب، احترام خاصّى قائل بود و هنگام ديدار، به احترام او از جاى بر مى‏خاست.
سيره ‏نويسان نوشته‏ اند كه زينب بزرگ، مجلس ويژه‏اى براى تفسير قرآن داشت كه زنان در آن شركت مى‏كردند. اين جايگاه و پايگاه علمى و معنوى، از آن بانوى والاقدر بعيد نيست، چرا كه در دودمانى بزرگ شده بود كه قرآن و وحى الهى در آن نازل مى‏شد و در سايه -اصحاب كساء- رشد يافته بود، ادب و دانش اين -بيت- را فراگرفته و روح قرآن و اسلام را در كالبد خويش جارى ساخته بود.
اين كلام جاودانه امام زين العابدين عليه السلام درباره او در كربلا، نشان مى‏دهد كه تا چه حدّ و پايه، به زلالى روح و كمال معنوى و قرب به خدا رسيده بود. آن حضرت، خطاب به عمّه‏اش فرمود:
-اَنْتِ بِحَمدِاللَّهِ عالِمةٌ غَيرُ مُعَلَّمَة، وَ فَهيمةٌ غَيرُمُفهّمة-. {نفس المهموم، ص ٣٩٥ }
تو، بحمد اللَّه، داناى بى‏معلم و فهميده بى‏آموزگارى (به مكتب نرفته، داناى رازها و محرم اسرار شده‏اى).
هر چند معصومان ما از دودمان رسالت، چهارده ماه فروزان و خورشيد درخشانند، ليكن حضرت زينب را رتبه مقامى است در -مرز عصمت-. زندگيش نيز گوياى اين رتبه والاى قرب و كمال است. كدام نقطه ضعف يا نشانه خلاف را مى‏توان در زندگى سراسر ايمان، نور، جهاد، عفاف، صبر و وفايش يافت؟ ... هيچ!
وى، داراى قوّت قلب، فصاحت زبان، شجاعت، زهد، ورع، عفاف و شهامت بود.
صبورى، مقاومت، ايثار و فداكارى‏اش بويژه در حادثه كربلا و پس از آن آشكارتر شد. طبق نقل موّرخان در سفر اسارت كه حامى و عهده دار كودكان و سرپرست كاروان بود، سهم غذاى خود را نيز به كودكان مى‏داد. امام زين العابدين عليه السلام روايت كرده است كه:
عمّه‏ام زينب در مسير كوفه تا شام، همه نمازهاى واجب و مستحب خود را مى‏خواند و در يكى از منزلگاه ها از شدّت ضعف و بى حالى، نشسته نماز خواند، چون سه روز بود كه سهم غذاى خود را به كودكان خردسال ايثار كرده بود. {رياحين الشريعه، ج ٣، ص ٦٢ }

قهرمان صبر

صبر بر مصيبت‏ها و شكيبايى و تحمّل در برابر سختيهاى زندگى و ناملايمات، نشانه قوّت ايمان و توكّل بر خداوند است. زينب كبرى در اين ميدان نيز قهرمانى بى نظير بود. شگفت نيست كه او را -امّ المصائب- - همدم ناگواريها و مادر مصيبتها - لقب داده‏اند!
كوههاى اندوه مى‏آمد و زينب، صبورانه همه را تحمّل مى‏كرد. امواج سختيها و مصيبتها يكى پس از ديگرى درياى دلش را به تلاطم مى‏آورد، امّا گام استوارش از راه خدا نمى‏لغزيد و در راه ايمان، ذرّه ‏اى نمى‏ترسيد و نمى‏لرزيد و دوش صبورى ‏اش را زير اين بارهاى عظيم غم و رنج مى‏كشيد.
مگر مصيبت جدّش رسول خدا صل? الله عليه و آله و سلم ، ضربه كوچكى بر قلب نازنين او بود؟
مكر فقدان پردرد و داغ مادرش حضرت زهرا سلام الله عليها ، زلزله كوچكى در روح او بود؟
مگر داغ پدرى همچون على مرتضى عليه السلام ، كم مصيبتى بود كه زينب، شاهدش بود؟
مگر لبهاى مسموم و جگر پاره پاره و پيكر تيرباران شده برادر مظلومش امام مجتبى عليه السلام ، قضيّه ساده ‏اى بود؟
حادثه ‏عظيم كربلا، شهادت برادر عزيزش امام‏ حسين عليه السلام و عبّاس و ديگر آل ابى طالب و نيز فدا شدن دو پسرش -محمد- و -عون- در ركاب سيدالشهدا و پرپر شدن اين دو گل و آن همه غنچه‏ هاى پرپر ديگر در برابر چشمانش، در آن روز سرخ و آتش گون، مگر مصيبتى بود كه با روح عادى بتوان تحمّلش كرد؟
اين زينب بود كه اين همه داغ را ديد، فرداى آن عاشوراى خونين، خودش همراه كودكان و زنان كاروان حسينى به اسارت به كوفه برده شد، در مجلس -ابن زياد-، او و ديگر اسيران را وارد جمع مردان و رجّالگان ساخته و آن همه زخم زبان زدند و شماتت گفتند، آنگاه زينب همراه با سرهاى برفراز نيزه‏ها تا دمشق رفت، در حالى كه كاروانسالارى اين داغديدگان مظلوم و اطفال بى‏پناه ودلشكسته را داشت، و در همه حال، همچون كوه پابرجا، همچون دريا آرام، همچون شيرِ دربند، پرخروش، همچون يك فاتح پيروز، سخنور و زبان ‏آور، مردانه با آن نامردان صحبت مى‏كرد و شجاعانه در جمع آن حراميان و تيره دلان، به ايراد خطبه مى‏پرداخت و رسوايشان مى‏كرد.
چه صبرى در دل او نهفته بود!
پابه پاى برادرش در صحنه‏هاى كربلا حضور داشت، پرستارى بيماران را عهده ‏دار بود، لحظه به لحظه مراقب حال حضرت سيدالشهدا بود، دم به دم با او سخن مى‏گفت و از رازها و حادثه‏ ها و آينده ‏ها و چه بايد كردها مى‏پرسيد، به كار زنان و كودكان مى‏رسيد، در مجلس ابن ‏زياد، مدافع امام سجّاد عليه السلام بود، در كاخ يزيد، با صلابت سخن گفت و پايه‏هاى حكومتش را لرزاند.
در حماسه عاشورا، زينب به خاطر دين و عقيده و رهبر، حاضر شد از همسرش -عبداللَّه جعفر- خداحافظى كرده و در ركاب برادرش، سفر پرماجراى كربلا را پيش گيرد. نه تنها خود، فدايى برادرش حسين عليه السلام بود، به دو پسرش محمد و عون هم - كه در عاشورا شربت شهادت نوشيدند - سفارش مى‏كرد كه ‏دست از دايى ‏خودشان حسين عليه السلام نكشند و پيش روى او و در ركابش جهاد كنند. آرى ... بانويى كه برادرى همچون -حسين- دارد، سزاست كه برادر را بر شوهر مقدم بدارد و دو فرزند خود را قربانى راه برادر كند. {اعيان الشيعه، ج ٧، ص ١٣٧ }
امروز، مگر نه اين ‏است كه در جامعه ما هم، زنان دلير و صبور، كه مادر وخواهر و همسر شهيدند، از -زينب- الگو و سرمشق مى‏گيرند؟ مگر درسهاى عاشورايى زينب، تمام شدنى است؟! كلاس زينب، هنوز و تا هميشه به روى آزادگان و حقجويان و شرفخواهان باز است و ... -رهروان تازه مى خواهد! كيست كه گام در اين مكتب نهد و شرافت‏ آموز كربلاهاى اين روزگار گردد؟ تو ؟ من ؟ ما ؟ ...

زينب و حماسه عاشورا

زينب آمد شام را يكباره ويران‏كرد ورفت
اهل ‏عالم را زكارخويش حيران‏كرد ورفت
از زمين كربلا تا كوفه و دشت بلا
هركجا بنهاد پا، فتحى نمايان كرد
زينب سلام الله عليها بحّق، مفسّر كتاب خون و شهادت بود. گزاف نگفته‏اند، آنان كه حركت و حماسه زينب را پس از حادثه عاشورا، جلد دوّم كتابى دانسته‏اند كه جلد نخست آن را حسين عليه السلام نگاشت، اوبا -خون-، وى با -سخن-! زينب، در حادثه‏كربلا، شريك حسين بن على عليه السلام بود.
نمى‏ توان سخن از حماسه عاشورا گفت، بى ‏آنكه از موضعگيري ها و افشاگري ها و صبرها و خطبه ‏هاى زينب، چيزى به ميان نياورد! -نهضت حسينى- جدا از كتابِ -صبر زينبى- قابل مطالعه نيست.
اين بانوى عظيم، از همان لحظه نخست، تا پايان -خطّ كربلا- را خوانده و براى همه شدايد و صحنه ‏ها خود را آماده ساخته بود. در صبح عاشورا، وقتى سالار شهيدان، شعر -يا دَهرُاُفٍّ لَكَ مِن خليلٍ- را زير لب زمزمه مى‏كرد، هم امام سجّاد عليه السلام مى‏شنيد و هم زينب سلام الله عليها .
زينب سلام الله عليها وقتى يقين پيدا كرد كه آن -روزِسخت- همين امروز است عنان گريه را رها كرد و اشك هايش سرازير شد و خطاب به برادرش تعبيرات سوزناكى بر زبان آورد و از هوش رفت. حسين عليه السلام بر صورتش آب پاشيد تا زينب سلام الله عليه به هوش آمد، آنگاه فرمود:
-خواهرم! پروا پيشه كن، بدان كه همه مردنى ‏اند و جز خدا، هركس و هر چيز، فانى است ... گريبان چاك مزن، سيلى به خود نزن، ناله و زارى مكن...-{بحارالانوار، ج ٤٥، ص ٣}
سخنان امام، او را ثبات قدم و جرأت و مقاومت و روحيه بيشترى بخشيد وبا دلى سوخته و گدازان، همه مصيبتها را، حتى جان دادن برادر را در قتلگاه، به آتش كشيدن خيمه‏ ها و آواره دشت و بيابان شدن كودكان را، اسيرى خود و اهل بيت امام را، سرهاى بريده بر فراز نى را، راه طولانى كوفه تا شام را، تحمّل كرد.
وقتى سنگدلان كوفه از هر سوى بدن حجت خدا را محاصره كرده بودند و امام در آستانه شهادت بود، اين بانوى شجاع از خيمه‏ ها بيرون آمده فرياد مى‏كشيد و مى‏گفت: كاش آسمان بر زمين فرود مى‏آمد! عمر سعد را كه در آن نزديكى ديد، خطاب به او گفت: اى پسر سعد! آيا اباعبداللَّه را مى ‏كشند و تو نگاه مى ‏كنى؟ ولى... عمر سعد كه اشگش جارى شده بود، از آن حضرت روى برگرداند. {اعيان الشيعه، ج ٧، ص ١٣٨}
به نقل تواريخ، روز يازدهم، فرداى آن همه شهادت ها و غم ها، وقتى مى‏ خواستند به اسارت بروند، به خواسته خود بانوان و دختران، اين كاروان غم را از كنار شهيدان گذر دادند. زينب سلام الله عليها ، با صدايى غمرنگ و دلى محزون صدا زد:
يا رسول اللَّه! درود فرشتگان آسمان بر تو! اين حسين توست، آغشته به خون، بريده اعضاء، واينان دختران تواند كه به اسيرى مى‏روند ... اين حسين توست، عريان
اين كشته فتاده به هامون حسين توست
اين صيد دست و پازده در خون حسين توست
فتاده بر اين دشت، كه بادها بر پيكرش مى‏وزد و كشته ناپاكان است ... اى حسين! امروز جدّم رسول ‏اللَّه از دنيا رفته است، اى اصحاب محمّد! اينان ذرّيه مصطفايند كه همچون اسيران برده مى‏شوند و ... آن قدر گفت و گفت كه هر دوست و دشمن را گرياند.
در همه حالات و لحظات، زينب كبرى عزّت خود و كرامت اهل بيت را حفظ كرد و بزرگوارى اين خاندان را نشان داد. وقتى كاروان اسيران وارد كوفه شدند، كوفيان از روى ترحّم، نان و خرما و كشمش و... به اطفال اسير مى‏دادند. اما حضرت زينب آنها را از دست كودكان مى‏گرفت و پرت مى‏كرد و مى‏فرمود: اى كوفيان!... صدقه بر ما حرام است. {اعيان الشيعه، ج ٧، ص ١٣٨}
وقتى در كاخ -ابن زياد-، خشم آن آلوده دامن، از سخنان امام سجّاد عليه السلامبر انگيخته شد و دستور كشتن امام را داد، زينب بود كه دست در جامه امام افكند وبه او گفت: اى ابن زياد! آن همه خون از ما ريختند بس است. و دست در گردن حضرت سجاد افكند و آنگاه گفت: به خدا سوگند هرگز از او جدا نمى‏شوم. اگر مى‏خواهى او را بكشى، مرا هم با او بكش!
گفتارهاى صريح و شجاعانه زينب با والى كوفه و حاكم شام، در خور دقّت و تأمّل بسيار است. وقتى ابن زياد، به عنوان طعن و شماتت، به زينب گفت: كار خدا را با خاندانت چگونه ديدى؟
فرمود:
جز زيبا نديدم! اينان، گروهى‏اند كه خداوند، مرگ و شهادت را بر آنان مقدّر كرده و به سوى شهادتگاهشان بيرون آمدند. خداوند بزودى ميان تو و آنان را جمع خواهد كرد و دادرسى بر پا خواهد شد. آنگاه بنگر كه چه كس باخته است! ...
و سخن او ابن زياد را بيشتر خشمگين ساخت.
خطابه‏ هاى زينب، تفسير خون هاى بناحق ريخته در كربلا و افشاگرى چهره تزوير و رياكارى واليان كوفه و حكّام شام بود. سخنانش، ضميرهاى خفته و وجدانهاى مرده را بيدار ساخت و موجى از آگاهى و بيدارى در دلها و در جامعه اسلامى آن روز - در كوفه وشام - آفريد. وى در طول سفر اسارت، سخن بسيار گفته است، ليكن معروفترين آنها همان دو خطبه است، يكى در دارالأماره كوفه و ديگرى در كاخ يزيد در شام.
كوفه شهرعجيبى بود و ورود زينب داغدار به اين شهر، آن هم در حالت اسيرى، عجيب‏ تر و درد آورتر. بيست سال پيش بود كه پدر زينب، اميرالمؤمنين عليه السلامبه عنوان خليفه مسلمين و پيشواى مردم، در همين كوفه، حكومت مى‏كرد و زينب به عنوان دختر آن امام، شكوه و شوكت و عزّتى داشت. اينك ديده ‏هاى مردم، زينب كبرى را با لباسى كهنه و در هيئت اسيران، سوار بر شترها مى‏بينند، كه سرپرستى جمعى از كودكان شهداى كربلا را بر عهده دارد و در معرض ديد و تماشاى كوفيانى است كه جشن پيروزى گرفته ‏اند.
در كوفه در جمع مردم كه به تماشا، گرد آمده بودند، اشاره به آنان كرد و ندا داد -اَنْصِتُوا- ... و همه نفس ها در سينه ‏ها حبس شد، بانگ جرس هاى شتران هم از نوا ايستاد و دختر على عليه السلام پس از حمد و ثناى الهى، خطاب به آن كوفيان بى ‏وفا و پيمان شكن گفت:
-اى كوفيان! براى چه هستيد شادمان؟ ماييم خانواده پيغمبر شما ما خارجى ‏نه ‏ايم.
اى كوفيان! به مرگ حسين، عيد كرده‏ايد؟
اى كوفيان كه حيله و نيرنگ، كارتان همواره بوده است دورويى، شعارتان اى واى بر شما !
با دست خود نهال شرف رابريده‏ايد
سوى حسين، نامه دعوت نوشته‏ايد
آنگاه، تيغ جور، به رويش كشيده‏ايد؟...-
آنقدر گفت، تا كه همه اشك ريختند. از حسرت وندامت خود، ناله‏ ها زدند.
زينب ادامه داد:
-چشمانتان براى ابد، پر زاشك باد.
اشك دريغ و حسرت واندوه جانگداز
اى مرگ بر شما!...-
و مردم را، قيامتى از شور و هيجان، از غم و اندوه، از پشيمانى و حسرت فرا گرفت و موجى پديد آمد، كه والى كوفه از بيم شورش مردم، هر چه سريعتر، كاروان را حركت داد وبه سوى شام روانه كرد.
در شام هم، وقتى كه يزيد مغرورانه و متكبرانه بر تخت پيروزى تكيه زده بود و مستانه شعرهاى كفر آميز و عناد آلود -لَيْتَ اَشْياخى بِبَدْرٍ شَهِدُوا ...- را مى‏خواند، زينب، باز على وار، زبان فصيح و بليغ خود را به نطقى افشاگرانه گشود و گفت:
-آهسته تر، يزيد!
قدرى درنگ كن!
همواره دودمان نبى بوده سربلند
رسوا تويى نه ما،
اين قدرتى كه از پدرت ارث برده‏اى
عزّت براى ملّت ما نيست، ذلّت است.
از پاى تا به سرشده‏اى غرق ننگها
امّا غرور، چشم تو را كور كرده است.
من از كدام ننگ تو داد سخن زنم؟
ازننگ جاودان نياكان مشركت؟
از كاخ زورگويى و عياشخانه‏ات؟
اين قتل عام و -عيد ظفر-؟ ... كور خوانده‏اى!
ما راه مستقيم حقيقت گزيده‏ايم.
از موجها چه پاك؟
بوده است و هست كشتى حق زير پاى ما
شكر خدا كه شهد شهادت چشيده‏ايم
آب حيات ماست،
مرگى حياتبخش كه ما ارث برده‏ايم.
عزّت براى ما و خدا و پيمبر است.
ننگ ابد براى تو و خاندان توست ...-
و ... اينگونه كوس رسوايى باطل و بيداد را بر چهار سوى تاريخ، به صدا در آورد و طشت فضاحت يزيديان را از بام زمان به زمين انداخت.
در هجرتى سواره و آواره
درموج خون، شبانه روان‏گشتيم
ما، در شتاب قافله دارى‏مان
چون آهوان زخمى اين دشتيم
ما، رهسپار شهر خموشانيم
شهرى‏كه‏سايه‏بان‏زده‏ازوحشت
شايد به تازيانه يك فرياد
بيدارشان كنيم از اين غفلت
دربطن اين اسارت ما خفته است
آزادى تمام گرفتاران
مرگ پر افتخار پدرهامان
سرمايه حيات هدفداران
×
ما وارث شهادت وايثاريم
بنيانگذار عزّت وآزادى
ما شور پرشراره ايمانيم
آنجا كه نيست جرأت فريادى
×
رفتيم پيشواز اسارتها
تا كاخهاى ظلم براندازيم
تا در زمان قحطى‏حقجويان
آبى به‏آسياب حق‏اندازيم
بانوى كربلا در حماسه عاشورا، هم معلم صبورى بود، هم پرستارى و پشتيانى داشت، هم روحيه رزم آوران را افزايش مى‏داد، هم در نقش قافله سالار اسيران، -مديريّت در شرايط بحران- را بخوبى انجام داد، هم ماهيّت اسارت را به -آزادى‏بخشى- تبديل كرد، هم بُعد تراژديك و عاطفى حادثه كربلا را عمق و جاودانگى بخشيد، و هم در همه حال، حدّ و حريم احكام خدا و موازين دين مراعات مى‏شد و اينها همه درس است و آموزش، در مكتب عقيله بنى‏هاشم!


۱
پس از عاشورا

پس از عاشورا

حماسه خونين كربلا را نمى ‏بايست گذاشت تا فراموش شود. ازياد رفتن قضيه عاشورا، خواسته امويان بود، و احياگرى و زنده نگهداشن آن، خط و برنامه اهل بيت. از اين رو، بازماندگان آن حماسه، هر يك به نحوى، زبان گوياى آن قصّه ماندگار گشتند.
زينب سلام الله عليها نيز سهمى عمده در اين راه داشت. هم با برپايى مجالسى به ياد شهيدان كربلا، هم با سرودن شعر به ياد برادر شهيدش و ديگر شهيدان و به خون خفتگان آن وادى خون. فصاحت و نطق وبيان و زبان ادبى زينب، همواره ياور او در اين احياگريها و افشاگريها بود، حتى آن روز كه سربريده برادر را بر فراز -نى- تماشا مى‏كرد، خطاب به او گفت:
-يا هِلالاً لَمّا اسْتَتَمّ كَمالاً ...- {بحارالانوار، ج ٤٥، ص ١١٥ }
و با زبانى شاعرانه، آن سر را به ماه تشبيه كرد كه با حيله و كينه دشمن، غروب زودرسى داشته است.
و بعدها هم در سوگ حسين عليه السلام چنين سروده است:
-عَلَى الطَفِّ السَّلامُ وَ ساكِنيهِ ...-
-سلام بر -كربلا- و برآرميدگان آن دشت، كه روح خدا در آن قبّه ‏ها و بارگاه هاست.
جانه اى افلاكى و پاكى كه در زمين خاكى، مقدّس و متعالى شدند.
آرامگاه جوانمردانى كه خدا را پرستيدند و در آن دشت ها و هامون ها خفتند.
سرانجام، گورهاى خاموششان را، قبّه‏ هايى افراشته در بر خواهد گرفت،
وبارگاهى خواهد شد، داراى صحنه اى‏گسترده وباز...-
حضرت زينب، پيوسته در چند سالى‏كه پس از عاشورا زنده بود، چشمانى اشگبار و قلبى محزون و زبانى مرثيه‏ خوان و يادآور نسبت به شهداى كربلا داشت وهرگاه نگاهش به يادگار برادرش امام زين ‏العابدين عليه السلام مى ‏افتاد، غم واندوهش افزون مى‏شد. غصه ‏ها از او پيكرى نحيف و دلى سوخته بر جاى نهاده بود. {حياة الامام الحسين، باقر شريف القرشى، ج ٣، ص ٤٢٨ }
آن قطره‏هاى خون كه در آن كِشتيم
فريادهاى خفته اين خاك است
اين دشت، پرزلاله شود روزى
ديگر نه جاى هرخس وخاشاك است
محصول اين زراعت خونين را
دستان سبز قافله خواهد چيد
چشم جهان، نتيجه اين خون را
در روزهاى آتيه خواهد ديد
ما كِشتى نجات غريقانيم
در راه تيره، مشعل سوزانيم
همواره تا زمين و زمان باقى است
بر تارك سپهر، فروزانيم
و... امروز، زينب قهرمان به عنوان نگهبان خط خون و مفسّر قيام عاشورا شناخته مى‏شود. راستى، چه كسى چون او توانست حق عاشورا را ادا كند؟

جلوه‏هاى الگويى زينب سلام الله عليها

كدام زن را مى‏توان همتاى -زينب- دانست؟ در فخر و شرافت، در وقار و حيا، در صبورى و دليرى، در معرفت و صدق، در حمايت از ولايت و رهبرى و دفاع از امام، و ... جز مادرش حضرت زهراى اطهر سلام الله عليها كه در اين زمينه ‏ها برتر از او بود و الگوى دختر!
و اين، شگفت نيست، چرا كه كمالات زينب، جلوه‏اى از فضايل مادرى همچون فاطمه بود كه دامنش، چنين گلى را به عالم وجود تقديم داشت.
زينب، كه به -عقيله بنى هاشم- معروف بود، در همه صحنه‏ ها و عرصه هاى زندگى، درخشيد و جلوه ‏هاى كمال خويش را در منظر صاحبنظرن به نمايش گذاشت، تا ديدگان حق جو و فضيلت‏ ياب، از اين جلوه به كانون فروغ گسترى چونان -اهل بيت- راه يابند و اسوه جويان، در اين خاندان عفيف‏ پرور و فضيلت‏ گستر، الگوهاى تربيتى خويش را پيدا كنند.
از اين رو، زينب را -الگو- مى‏شناسيم و زندگى او را سراسر -درس- و -الهام- مى‏دانيم. {درباره مقامات معنوى حضرت زينب، از جمله ر. ك: -الخصائص الزينبيّه- سيد نورالدين جزايرى.}
راستى از چه ابعادى، اين بانوى بزرگ، براى ما الگو و سرمشق است؟ و جامعه اسلامى بويژه قشر عظيم و سرنوشت‏ساز -بانوان-، از چه جهاتى مى‏توانند - و بايد - به اين -زن نمونه- اقتدا و تأسّى كنند و بكوشند زينب گونه گردند؟
برخى از جهات الگويى آن حضرت از اين قرار است:
١- تربيت مكتبى
هر مكتب و آيينى را از دريچه دست پروردگانش بهتر مى ‏توان شناخت و چهره ‏هاى شاخص هر مكتب، زلال ترين و بى ‏غبارترين آينه ‏اى است كه محتوا واصالت آن را نشان مى‏دهد.
زينب كبرى را مى‏توان با قاطعيّت، نمونه عينى اسلام و تربيت قرآنى دانست و اگر كسى سؤال كرد كه پرورده‏هاى مكتب شما كه بتوان آنان را الگو قرار داد، چه كسانى‏اند؟ قطعاً يكى از اين چهره‏ها -زينب- است.
زندگى، خانه ‏دارى، فداكارى، آگاهى اجتماعى، عبادت، عفاف و ديگر فضايل زينب، او را به عنوان اسوه ‏اى قابل طرح براى جهانيان ساخته است.
از اين رو، ما نيز در خود سازى و تزكيه نفس و تربيت فردى خويش چنان بايد باشيم كه بتوانيم آينه‏ دار خورشيد دين و آبرو بخش مكتب و آيين باشيم و با نوع رفتار و منش فردى و اجتماعى خود مبلّغ اسلام گرديم.
٢- صبر و مقاومت
زينب، الگوى مقاومت و صبورى در برابر مشكلات بود. پا به پاى مردان رشيد بنى هاشم در كربلاى خونين، رنج ها و داغ ها را تحمل كرد و مصيبت ها را صبورانه بر دوش كشيد و چون در راه خدا و براى دين بود، خم به ابرو نياورد و لب به شِكوه نگشود و اظهار بى تابى و نارضايى نكرد.
تحمّل داغ شهادت، نيرويى فوق ‏العاده مى ‏خواهد و روحى بزرگ و ايمانى قوى مى ‏طلبد. در حادثه كربلا، اين بانوى مقاوم، علاوه بر داغ حسين شهيد، كه بزرگترين مصيبت عالم است، داغ چند برادر و برادرزاده و عموزاده ديد، دو پسر جوان خودش نيز در ركاب سيدالشهدا به شهادت رسيدند، ليكن در مقابل آن همه شدايد، چون كوه ايستاد و در فصل دوم انقلاب كربلا (يعنى مرحله اسارت) شجاعانه كاروانسالارى آن قافله داغديده و كتك‏ خورده و تشنه و خسته را بر عهده گرفت.
عزم، ثبات و مقاومت او، درس ‏آموز بانوان جامعه ما بويژه خانواده‏هاى شهدا، خواهران، مادران و همسران شهداست. اگر زنان با شرف و شعور، درپى الگوى مقاومتند، بايد از زينب كبرى درس بگيرند و صبورى او را سرمايه تقويت صبر و ايمان خويش سازند.
٣- تعهّد و مبارزه
ايمان و آگاهى و تعهّد حضرت زينب بود كه، او را از مدينه به كربلا كشيد. و گرنه مى‏توانست زندگى آسوده خود را در كنار همسر و فرزندانش در مدينه ادامه دهد و خود را به آن رنجها و محنتها نيفكند. البته آن وقت ديگر زينبى نمى‏شد كه امروز، فخر انسانيّت و آبرو بخش اسلام و اهل‏بيت باشد.
به همان دليل كه امام حسين عليه السلام سر از بيعت با حكومت ستم و فسق باز زد و درپى آن مخالفت با خلافت يزيد، از كنار قبر جدّش هجرت كرد، زينب نيز راهىِ اين راه و همسفر كربلاى عشق شد و دست از همسر كشيد و با برادرش به -مسلخ شهادت- آمد.
پس، زن مسلمان در مسائل سياسى و اجتماعى هم نقش ايفا مى‏كند و به ميدان مبارزه مكتبى و مرامى گام مى‏نهد و نسبت به وضع حكومت و كارگزاران و مسائل سياسى جامعه، حساس وموضعدار است، آنگونه كه زينب بود و آنسان كه پيش از او مادرش فاطمه زهرا سلام الله عليها بود.
٤-حمايت از امام
در هر زمانى، امامى مسؤوليت رهبرى جامعه اسلامى را برعهده دارد. وظيفههر مسلمان، بيعت، تبعيّت و حمايت از امام زمان خويش است. در -عصر حضور-، بگونه‏اى و در -عصر غيبت-، بگونه ديگر.
حضرت زينب، در راه حمايت از امام عصر خويش، حضرت اباعبداللَّه الحسين عليه السلام ، در آن سفر خونين شركت كرد و دوش به دوش برادر، سختيهاى اين مبارزه حق طلبانه را پذيرا شد.
در لحظات حسّاس روز عاشورا، غير از موضعى حمايتگرانه كه نسبت به سيدالشهدا داشت، در دشوارترين شرايط به فكر جان امام زين العابدين هم بود و پرستارى او را بر عهده داشت. در حالت روحى دشوارى كه با ديدن كشته‏هاى ميدان كربلا و به خون غلتيدن سيدالشهدا و فرزندانش بر امام سجاد عليه السلامپيش آمد و چيزى نمانده بود كه از شدّت غم، قالب تهى كند، زينب كبرى چون شمعى بر بالين او مى‏سوخت و با نقل حديثى از قول امّ‏اَيْمَن، از پيامبرخدا كه پيشگويى اين روزگاران بود و خبر مى‏داد كه كسانى اين اجساد را دفن خواهند كرد ومدفن سيدالشهدا، مزار جاودانه خواهد شد، به تسلّاى دل مجروح امام سجاد پرداخت. { بحارالانوار، ج ٤٥، ص ١٧٩ }
در حادثه حمله دشمن به خيمه‏ها و آتش‏زدن آنها نيز، پروانه‏وار خود را به آتش زد و حاضر شد خود را پيشمرگ زين العابدين عليه السلام كند، تا مبادا آسيبى به حجّت خدا و امام عصر، يعنى حضرت سجّاد عليه السلامبرسد. در طول سفر اسارت نيز لحظه‏اى از امام چهارم غافل نبود و خود را فدايى آن حضرت مى‏دانست
امروز نيز حمايت از رهبرى و آرمانهاى امامت شيعى و در خطّ تبعيّت از رهبر گام نهادن، درسى است كه از زينب مى‏آموزيم.
شيوه حمايت از امام در اين روزگار چسيت؟
مگر مقام معظم رهبرى، فريادگر مقاومت در برابر -شبيخون فرهنگى- نبودند؟ اگر حسين زهرا در عاشورا -هَل مِن ناصِر- گفت، امروز هم فرياد -هل من ناصر- رهبرى انقلاب، نسبت به حفظ ارزشهاى معنوى و پايبندى به مقدّسات انقلاب و حفظ اصول و مبانى اين نظام و پاسدارى از خون شهدا و دستاوردهاى انقلاب اسلامى و ميراث معنوى امام راحل١ بلند است.
پاسخ -لبيّك- به نداى رهبرى، چه از سوى مردان و چه از سوى زنان و دختران جامعه ما، جز از طريق پايبندى به ارزشها و حفظ تقوا و عفاف و مقاومت در برابر -تهاجم فرهنگى- و تلاش در جهت تقويت بنيه دفاعى جامعه در برابر آفات اخلاقى و مفاسد و منكرات اجتماعى نيست. حفظ حجاب، لبيّك به اين نداست و تن‏سپردن به مفاسد و بدحجابى وبى‏بند وبارى، تنها گذاشتن امام جامعه در ميدان مبارزه است. كدام -پيشوا-، بدون همراهى -پيروان-، به نصرت رسيده است؟
زينب، به ما درس حمايت از رهبرى مى‏دهد. در عصر جنگ و دفاع مقدس بصورتى بود، و امروز در عصر مبارزه فرهنگى، بصورت ديگر. الفباى تديّن و كتاب پاكزيستى را بايد در -مكتب زينب- آموخت.
٥-شجاعت و رشادت
هم مبارزه اجتماعى، هم حمايت از رهبرى، هم دفاع از حق، هم نهى از منكر و امر به معروف، هم افشاى چهره‏هاى خيانتكار و منحرف، نيازمند دلاورى و شجاعت است. آنكه ترسو و بزدل است قهرمان ميدان مبارزه نيست.
زينب، در راه حق و مبارزه، از شجاعت برخوردار بود. هم قوّت قلب داشت تا در خونين‏ترين صحنه درگيرى حق و باطل - كربلا - در خط مقدّم باشد و خونها، شهادتها، سرنيزه‏ها، به خاك افتادنها و قطعه قطعه شدن پيكرها را ببيند.
هم آن شهامت و توان روحى را داشت كه پس از آن همه حادثه مردافكن و شكننده، خود را نبازد و هرجا كه لازم شود، چه در بازار كوفه، چه در حضور توده‏هاى مردم كه به شادى و پايكوبى مشغول بودند، چه در دارالأماره والى سفّاك و خون‏آشامى همچون -ابن‏زياد- و چه در كاخ يزيد و در برابر آن همه دشمنان، آن هم در حال اسيرى و زير نظر و نگاه نامحرمان و زير تازيانه نامردان، حرف حق را بزند، مردم را بيدار كند، پيام خون شهيدان را برساند، مفاسد و مظالم حكومت جور را افشا كند و از اين رشادت و دليرى و روحيّه، دشمن را به شگفتى وادارد.
آرى، زينب شجاع، الهام بخش رشادت است.
صبح ازل طليعه ايّام زينب است
پاينده تا به شام ابد، نام زينب است
در راه دين لباس شهامت چودوختند
زيبنده آن لباس، براندام زينب است
بانوى شيعه، بايد دليرى، بى‏باكى و صلابت و جرأت در راه امر به معروف و نهى ازمنكر را از زينب بياموزد، كه او الگوى شهامت و سرافرازى است. فرشته خويى دريادل و بزرگ بانويى مردآفرين و قهرمان‏پرور است.
٦-- حجاب و عفاف
هر چه ارزشمند باشد، در حفظ و نگهداريش بيشتر دقّت مى‏شود، چرا كه از دست دادن اشياى كم بها، غصّه‏آور نيست، ولى گم كردن يك گوهر قيمتى، تأسف انگيز و غم‏آور است.
در آيين اسلام و مكتب ارزشى دين، عفاف و پاكدامنى زن، همچون -گوهر-، نفيس و ارزشمند به حساب آمده است. اين هم كه مى‏گويند: -ارزنده‏ترين زينت زن حفظ حجاب است- الهام گرفته از همين ديدگاه مكتبى است.
از نظر مكتب، زنى قيمتى‏تر است كه عفيفتر، پاكتر و با تقواتر باشد.
-زينب و زهرا- عليهما السلام ، در اسلام ما، الگوى عفاف و حجابند و افتخارشان به اين بوده كه پاسدار اين گوهر ارزشمند باشند.
جز سفر اسارت، كه دشمن دين به حريم رسالت و عترت پيامبرخدا صل? الله عليه و آله و سلم بى‏حرمتى كرد و اسيران را با پوششى نامناسب شهر به شهر گرداند و آن چهره‏هاى معصوم را در برابر ديدگان ناپاك كوفيان قرار داد، حضرت زينب، الگوى عفاف، پاكى، وقار، حجاب و متانت بود. وقتى از جايى به جايى مى‏رفت، جوانان غيرتمند هاشمى، همراهى‏اش مى‏كردند، يا پس از تاريك شدن هوا، از اين خانه به آن خانه مى‏رفت، تا مبادا در روشنايى روز، چشمى به ناموس عترت بيفتد.
پس از شهادت اباعبداللَّه عليه السلام و غارت خيمه‏ها از سوى كوفيان، وقتى گذار عمرسعد نزد زنان و دختران امام افتاد، زنان بر سر او فرياد زدند و گريستند واز او خواستند كه آنچه را از آنان غارت شده است، به آنان بازگردانند، تا به وسيله آنها خود را بپوشانند. اين نشان مى‏دهد كه{ ارشاد، شيخ مفيد، ج ٢، ص ١١٣.}
حفظ حجاب بانوان تا چه حدّ در نظر آن اسوه عفاف، مهمّ بوده است.
در كوفه پس از سخنرانى حضرت زينب و امّ‏كلثوم كه اوضاع شهر بحرانى شد و بيم خطر و شورش مى‏رفت، ابن زياد فرمان داد كه اسراى اهل‏بيت را در يكى از خانه‏هاى همسايه مسجد حبس كنند و برايشان مأمور بگمارند.
زينب كبرى سلام الله عليها فرمود: كسى حق ندارد وارد اين خانه شود، مگر كنيز يا امّ‏ولد، كه اين هم براى حفظ حريم عفت و حرمت اهل‏بيت امام‏حسين عليه السلاماز چشمهاى نامحرم بود، هم براى آنكه كنيزانِ رنجديده با درد اسيران آشنايند و بهتر همدردى مى‏كنند، آنان هم مثل اينان اسيرند. {حياة الامام الحسين، ج ٣، ص ٣٥٥}
حضرت زينب، در دوران اسارت باز هم مى‏كوشيد به هر وسيله‏اى، حريم حجاب حفظ شود و از جمله سخنان اعتراض آميز او به -يزيد- اين بود:
آيا عادلانه است اى پسر آزاد شدگانِ فتح مكّه، كه خانواده تو در پشت پرده و در حجاب، پوشيده از نظرها باشد و دختران پيامبر را اينگونه سربرهنه به كوچه‏ها و شهرها كشانده‏اى و حجاب آنان را هتك كرده و چهره‏هايشان را در معرض تماشاى اين وآن قرار داده‏اى؟
{ -اَمِنَ العَدْلِ يابنَ الطُلقاءِ تخديرُكَ حَرائرَك واماءَكَ، وَسَوقُك بَناتَ رسَول‏اللَّهِ سَبايا، قَدْ هُتِكَتْ سُتورُهُنَّ وَ اُبْدِيَتْ وُجُوهُهنَّ، تَحْدُوبينَ الأعداءِ مِن بَلدٍ الِى بَلَدٍ...- (مقتل الحسين، مقرم، ص٤٦٢).}
از زنان ما، كه به اهل بيت عصمت عشق مى‏ورزند، در شاديهاى آنان شادى مى‏كنند و در مصيبتهاى آنان اشك مى‏ريزند و به شفاعتِ فاطمه زهرا و زينب‏كبرى عليهما السلاماميد بسته‏اند، انتظار مى‏رود كه در اقتدا به اين دو سرمشق پاكى و نجابت و حيا، در حفظ گوهر حجاب خويش، بيشتر بكوشند و خود را در عمل و رفتار -شيعه زهرا و زينب- نشان دهند، نه در ادعا و شعار!
شايسته است كه دختران خردسال خويش را با -فرهنگ حجاب- بار آورند و نگويند كه هنوز بچه‏اندو بگذار آزاد باشند!...
بذر ديندارى و حيا و عفاف را بايد از همان خردسالى در مزرعه دل كودكان پاشيد، تا وقتى بزرگ شدند، نگهبان اين گوهر باشند. هنوز هم زنان و دختران ما به درسهاى حجاب و عفت، از زبان دختر على عليه السلام محتاج‏اند.
امّت زينب دوست، بايد -پيام زينب- را بشنود و به كار گيرد.
پيامهاى زينب اينهاست:
- صبر و مقاومت در برابر سختيها
- گذشتن از هر چيز در راه خدا و هدف
- الگوى تربيتى مكتب بودن
- تعهّد و مبارزه اجتماعى و حضور در صحنه
- حمايت از رهبرى
- شجاعت و رشادت در راه حق و دين
- پاسدارى از گوهر حجاب و عفاف
- حمايت از ارزشها و افشاى فريبكاران
آرى! ... زينب است و يك آغوش معطّر، عفاف و حيا، كه ميراث معنوى آن بانوى نجيب است.
زينب است و يك وسعت تاريخ، حريّت و شجاعت و مردانگى.
زينب است و يك دهان فرياد و يك حنجره خروش بر ضدّ ستم و افشاگرى عليه سلطه فريب و فتنه و غوغا.
سِرّنى در نينوا مى‏ماند اگر زينب نبود
كربلا در كربلا مى‏ماند اگر زينب نبود
چهره سرخ حقيقت بعدازآن طوفانِ رنگ
پشتِ‏ابرى از ريا مى‏ماند اگرزينب نبود
{از: قادر طهماسبى(فريد)}
او بود كه موج خونهاى كربلا را فراتر از آن دشت سرخ تا ساحل بيدارى ملّتها رساند و با اسارت آزادى بخش خويش، سند جنايت آل اميّه را به همگان نشان داد و -كتاب شهادت- را تفسير كرد.
نامش همواره درس‏آموز است و يادش پيوسته الهام بخشِ عزّت و شرف و پاكى.

زينبيّه

امروز، دلهاى مشتاق فراوانى، آرزوى سفر به سوريه و ديدار مرقد منوّر و شكوهمند دختر اميرالمؤمنين عليه السلام دارد.
دست حادثه و تقدير، ستارگان اهل بيت را به اين سو و آن سو پراكنده است. از خراسان گرفته تا شام، از ايران تا عراق و حجاز، ميدان‏هاى مغناطيسى متعدّدى وجود دارد كه دل عاشقان خاندان پيامبر را به سوى خود مى‏كشد.
-زينبيّه- نيز يكى از اين حوزه‏هاى جاذبه عشق و ولاست.
بنابه برخى نقلها، در مدينه در روزگار عبدالملك مروان قحطى پيش آمد. زينب با همسرش عبداللَّه بن جعفر به شام كوچ كردند، تا آن قحطى سپرى شود. در آنجا مزرعه و قطعه زمينى بيرون شهر داشتند و آنجا مى‏زيستند. زينب در همان‏جا در يكى از روستاها در سال ٦٥ هجرى درگذشت و همان‏جا به خاك سپرده شد. قبر{ ر. ك: خيرات الحسان، و اعيان الشيعه، ج ٧، ص ١٤٠. }
حضرت زينب، در شام (محلّى كه به نام -زينبيّه- در سوريه مشهور است) مى‏باشد، كه امروز زيارتگاه مردم است. گرچه برخى هم معتقدند كه پس از ماجراى كربلا، زينب به مصر رفت و همانجا از دنيا رفت و قبرش درمصر است، بعضى هم محل درگذشت و مدفن او ر{- در مصر، بارگاهى به نام -مشهد السيّدة زينب- وجود دارد، ولى به گفته مؤلف اعيان الشيعه، آن زينب دختر يحيى است، نه زينب‏كبرى سلام الله عليها . }
مدينه مى‏دانند. ولى بيشتر، عقيده بر آن دارند كه مدفن اين بانوى بزرگ در محلّ فعلى آن در سوريّه است كه عاشقان اهل بيت، به زيارتش مى‏روند و توشه معنوى مى‏گيرند.
بارى ... مدفن او هر جا كه باشد، خودش در دلهاى عاشقان است.
او رفته است ، ولى دردل تاريخ ماندگار است.
اينك همه جا -زينبيّه- است،
و همه خواهران متعهّد، انقلابى و پارساى ما -زينبى-اند.
زينب، امروز سرمشق و الگوى هر زن با ايمان و متعهّدى است كه هم به تعهّد اخلاقى و عفاف وحجاب، ارزش و بها مى‏نهد و هم در پى كسب علم و معرفت وآگاهى است و هم با حضور در صحنه اجتماع، از رهبرى و ولايت، حمايت مى‏كند.
زينب، هنوز هم از پس قرنها و از وراى اعصار پيشين، دلهاى امروزيان را روشن مى‏سازد و در ذهن و زندگى نسل حاضر و نسلهاى آينده، مطرح است وبراى ما -اسوه- است.
دختر نجيب على و فاطمه عليهما السلام در امتداد همه پاكيها و نجابت‏ها جارى است و در استمرار همه حماسه‏ها و بيدارى‏ها و شكيب‏ها، حاضر است.
امروز، رسالت ماست كه اين مهر فروزان را كه -آينه‏على‏نما-ست، به دختران جامعه خويش بشناسانيم.
اگر كلاس -زينب‏شناسى- داير كنيم، بانوان ما گرفتار فقرِشخصيّت و غرب زدگى و فقدان هويّت نخواهند شد.

گل عفاف

به پاس حرمتِ حجاب كه پيام حضرت زينب است،
-گل‏عفاف- ضميمه‏اين زندگى‏نامه تقديم شما مى‏گردد:
هيچ باغبانى را سرزنش نمى كنند كه چرا دور باغ خود حصار وپرچين كشيده است ، چون باغِ بى ديوار، ازآسيب مصون نيست وميوه ومحصولى براى باغبان نمى ماند .
هيچ كس هم با نام - آزادى - ديوار خانه خود را برنمى دارد وشبها در حياطش را باز نمى گذارد، چون خطر رخنه دزد ، جدى است .
هيچ صاحب گنج وگوهرى هم جواهرات خود را بدون حفاظ، در معرض ديد رهگذران نمى گذارد تابدرخشد، جلوه كند وچشم ودل بربايد ، چون خودِ جواهر ربوده مى شود.
هر چيز كه قيمتى‏تر باشد ، درصدِ مراقبت از آن بالاتر مى رود .
هرچه كه نفيس‏تر باشد ، بيم ربودن وغارت بيشتر است ومواظبت ، لازمتر .
اگر درِ شيشه عطر را باز بگذارى ، عطرش مى‏پرد .
اگر رشته مرواريدت رادركمد وصندوق نگذارى ودرِ آن را نبندى ، گم مى‏شود .
اگر در مقابل پنجره خانه‏ات ، تورى نزنى ، ازنيش پشه‏ها ومزاحمت مگسها در امان نخواهى بود .
وقتى راه ورود پشه‏ها را مى بندى ، خود را -مصون- ساخته‏اى ، نه -محدود- وزندانى .
وقتى درِ خانه را مى بندى ، يا پشت پنجره اتاقت پرده مى آويزى ، خانه خود را از ورود بيگانه ونگاههاى مزاحم در پناه قرار داده‏اى ، نه كه خود را در قيد وبند وحصار افكنده باشى .
اگر براى ايمنى ازخطرها وآسودگى از مزاحمان ، خود را بپوشانى ، نه كسى ايراد مى گيرد ، ونه اگر هم ايراد بگيرد ، اعتنا مى‏كنى ، چرا كه سخنش را بى منطق وناآگاهانه مى‏دانى و مى‏بينى .
اينكه -دل بايد پاك باشد- ، بهانه‏اى براى گريز جاهلانه از همين مصونيت است وآويختن به شاخه -لاقيدى-، وگر نه از دل پاك هم نبايد جز نگاه و رفتار پاك برخيزد .
ظاهر، آينه باطن است و... - از كوزه همان برون تراود كه در اوست - .
زن ، بخاطر ارزش وكرامتى كه دارد ، بايد محفوظ بماند و خود را حراج نكند ودر بازار سوداگرانِ شهوت ، خود را به بهاى چند نامه ونگاه ولبخند نفروشد .
زن بخاطر لطافتى كه دارد ، نبايد در دستهاى خشن كامجويان ديوسيرت ، كه نقاب مهربانى و عشق به چهره دارند ، پژمرده شود و پس از آنكه گلِ عصمتش را چيدند، او را دور اندازند ، يا زير پايشان له كنند .
زن بخاطر عصمتى كه دارد وميراث‏دارِ پاكىِ مريم است ، نبايد بازيچه هوس وآلوده به ويروس گناه گردد .
گوهر عفاف وپاكى ، كم‏ارزشتر از طلا و پول و محصول باغ و وسايل خانه نيست .
دزدان ايمان وغارتگران شرف نيز فراوانند .
سادگى وخامى است كه كسى خود را در معرض ديد وتماشاى نگاههاى مسموم و چشمهاى ناپاك قرار دهد و به دلبرى وجلوه‏گرى بپردازد وخيال كند بيماردلان و رهزنان عفاف را به وسوسه نمى‏اندازد واز زهرِ نگاهها ونيش پشه‏هاى شهوت در امان مى‏ماند!
بعضى از - نگاه - ها ، ويروس - گناه - منتشر مى‏كند، وبعضى از چهره‏ها حشره مزاحمت جمع مى‏كند.
خراب كردن همه ديوارها وبرداشتن همه پرده‏ها وبازگذاشتن همه پنجره‏ها ، نشانه تيره‏انديشى است ، نه روشنفكرى! علامت جاهليت است نه تمدّن!
مى‏گويى نه؟ به طومار كسانى نگاه كن كه پس از رسوايى وبى‏آبرويى ، با دو دست پشيمانى بر سرِ غفلت خويش مى زنند و بر جهالت خود لعنت مى‏فرستند .
كسى كه از - جماعت رسوا - نگريزد - رسواى جماعت - مى‏شود!
آنكه ايمان را به لقمه‏اى نان مى‏فروشد،
آنكه يوسفِ زيبايى را با چند سكّه قلب عوض مى‏كند،
آنكه - كودك عفاف - را جلوى صدها گرگ گرسنه مى‏برد و به تماشا مى‏گذارد، روزى هم - پشت ديوار ندامت - اشك حسرت بر دامن پشيمانى خواهد ريخت، در آخرت هم به آتش بى‏پروايى خود خواهد سوخت .
از اول كه جامه عفاف، سفيد وشفاف است، نبايد گذاشت چركابه گناه بر آن بپاشد .
از اول بايد مواظب بود اين كاسه چينى نشكند واين جام بلورين تَرَك بر ندارد .
از اول نبايد به پاى بيگانه ، اجازه ورود به مزرعه نجابت داد ، كه بوته‏هاى نورسِ عصمت را لگدمال كند .
ولى ... گريه بى‏حاصل است و بى‏ثمر ، وقتى كه شاخه شكست وگل چيده شد!!
پايان


۲