هرگز از سكوت غمگين نمى شود
١٠٠ـ هرگز از سكوت غمگين نمى شود
«اِنْ صمت لم يَغُمّه صَمُته»
ترجمه: اگر پرهيزگار سكوت كند، سكوت او، او را محزون نمى كند.
شرح: فرد متقى وقتى سكوت مى كند، كه حرفى پسنديده نداشته باشد، و كسى كه بداند اگر بخواهد سخن گويد، حرف بيهوده و چه بسا باطل كه منجر به به گناه مى شود، مى زند، از سكوت خود خشنود است، اگر صاحب مارى، مارى را در سوراخ خود محبوس كرده باشد، مگر ناراحت مى شود، نه هرگز! زيرا بيرون آمدن مار همان و نابود كردن انسانها و بلكه خود صاحب مار همان!
غصه خوردن بر سكوت براى كسى است كه زبان خود را عادت به بيهوده گوئى و سخنان زائد داده است و اهل تقوى به جهت آگاهى از فوائد و ثمرات دنيوى و اخروى سكوت و مفاسد و آفات سخن گفتن مثل خطا و دروغ و غيبت و سخن چينى و نفاق و اهانت و ستيزه جوئى و ايذاء خلق و غير اينها، خود را عادت داده اند كه بيشتر از مقدار لازم سخن نگويند.
رسول گرامى اسلام(ص) مى فرمايند:
«طوبى لِمَنْ اَمسك الفضل من لسانه و اَنفَق الفضل من ماله»
«خوشا به حال كسى كه زياده گوئى را از زبانش گرفت و زيادى مال خود را انفاق كرد».(١)
اميرمؤمنان(ع) مى فرمايند: «اگر كلام تو از نُقره باشد، يقين بدان كه سكوت از طلا است».(٢)
و در كلمات بزرگان آمده است: لايق ترين چيزى كه در زندان مى باشد، زبان است« (اليق شى يكون فى السجن هو اللسان»(٣) و نيز گفته شده:
زبان كم وزن ولى بزرگ جُرم است! «اللسان صغيرُ الجِرم و عظيمُ الجُرم».(٤)
ابوبكر بن عياش مى گويد: چهار پادشاه هند و چين و كسرى و قيصر اجتماع كردند (كسرى لقب پادشاهان ايران و قيصر لقب پادشاهان روم بوده است)، يكى از آنها گفت، من بر آنچه گفته ام پشيمانم و بر آنچه نگفته ام پشيمان نيستم، دومى گفت: من هنگامى كه سخن مى گويم و كلمه اى بر زبانم جارى مى كنم، آن كلمه مالك من است ولى من مالك و صاحب اختيار او نيستم و وقتى آن كلمه را نگويم مالك آن هستم و آن مالك من نيست، سومى گفت: تعجب مى كنم براى متكلّم كه وقتى سخن او به سوى او برگردد، كلمه او ضرر و زيان به او مى زند و اگر رجوع به او نكرد نفع به او نمى رساند (يعنى تعجب از بعضى كه وقتى سخن مى گويد، يا به ضرر او تمام مى شود، يا نفعى براى او ندارد) چهارمى گفت: من بر برگرداندن آنچه نگفتم قدرتمندتر هستم، تا آنچه گفتم (آنچه از دهان بيرون آمد ديگر برنمى گردد).(٥)
گفته اند چهار چيز است كه: هرگز برنمى گردد:
١ـ سخنى كه گفته شود.
٢ـ تيرى كه انداخته شود.
٣ـ ساعتى كه بگذرد.
٤ـ فرصتى كه از دست برود.(٦)
امام صادق(ع) فرمودند:
سكوت شعار محققين به حقائق گذشتگان و حقائق ثابت و محقق است (و در آن فوائدى است).
١ـ كليد همه راحتيهاى دنيا و آخرت است.
٢ـ رضايت خداوندى در آن است.
٣ـ سبك كردن حساب.
٤ـ حفاظت از خطاها و لغزشها.
٥ـ پوششى بر جاهل است كه جهل و نادانيهاى او آشكار نشود.
٦ـ زينت و زيبائى و ابهّت عالم است.
٧ـ در سكوت گوشه گيرى و انزواى هواى نفسانى است.
٨ـ رياضت و مجاهدت با نفس در آن است.
٩ـ شيرينى عبادت.
١٠ـ از بين رفتن قساوت قلب.
١١ـ عفت.
١٢ـ جوانمردى و مروّت.
١٣ـ تدبر صحيح و فهم و كياست و عقل.
پس تا مجبور و ناچار نشدى، لب به سخن مگشاى و زبان فرو بند، خصوصاً اگر شنونده اهليت كلام تو را نداشته باشد.
ربيع بن خثيم كاغذى در برابر خود مى گذاشت، و هر چه تكلم مى كرد مى نوشت و شبانگاه محاسبه مى كرد، كه چه به نفع او بوده و چه به ضرر او و مى گفت:
«آه آه نَجَا الصامِتُون و بَقينا»
«آه آه سكوت كنندگان نجات يافتند و ما باقى مانديم» (و گرفتار سخن شديم)!
بعضى از ياران رسول الله(ص) مرتب سنگ در دهان خود مى گذاردند، وقتى مى خواستند حرف بزنند و مى دانستند براى خدا و در راه خدا و براى انجام وظيفه الهى است، سنگ را از دهان بيرون آورده و سخن مى گفتند. بسيارى از صحابه (سكوت مى كردند) و گاهى آه بلندى مثل تنفس انسان غمديده از سينه مى كشيدند و مانند اشخاص مريض (كه به زور حرف مى زند) حرف مى زدند!
و جز اين نيست كه سبب هلاكت خلق و نجات آنها در سخن و سكوت است (سخن موجب هلاكت و سكوت موجب نجات است)!
پس خوشا به حال كسى كه معرفت عيب كلام و درستى آن و فوائد سكوت نصيبش شد كه اين از اخلاق انبياء(علیهم السلام) و شعار برگزيدگان است، كسى كه ارزش و مقدار تأثير كلام را فهميده باشد سكوت را شعار خود قرار داده و بدون دقت و تفكر سخن نمى گويد و كسى كه اطلاع و احاطه بر آثار لطيف و خصوصيات دقيق و باريك سكوت پيدا كرده و سكوت را نگهبان امين اسرار و حقائق قلبى خود قرار داده است، البته كلام و سكوت چنين آدم، عبادت خواهد بود و كسى بر اين عبادت او آگاهى نمى يابد بجز پادشاه با جبروت كه خداوند متعال است.(٧)
ابن ابى الحديد در ذيل اين فراز مى گويد: پرهيزگار از فوت كلام و سخن نگفتن محزون و ناراحت نمى شود، زيرا سكوت را غنيمت مى داند، نه خسران و زيان
(لانه يَرى الصمتَ مَغْنَماً لا مَغْرَماً)(٨) آرى پرهيزگاران ساكتان ناطقند، آنها گرچه ساكتند ولى روش و منش آنها گوياى ارزشهاى اخلاقى است آنها مجسمه و تابلوى تمام نماى قرآنند، قرآن هم امر و هم نهى مى كند و ساكت ناطق است (القرآن آمر زاجرو صامتٌ ناطق).(٩)
رسول اكرم(ص) مى فرمايند:
«چهار چيز است كه فقط مؤمن دارا است، يكى از آنها سكوت است و آن اولين عبادت است».(١٠)
امام صادق(ع) مى فرمايند:
كسانى كه قبل از شما بودند، سكوت را فرا گرفتند و شما سخن را، اگر فردى از شما خواست متعبّد و عبادت كننده (با خلوص نيت) باشد، بايد سكوت را قبل از آن به مدت ده سال فرا گيرد، اگر اين كار را به خوبى انجام داد و صبر بر آن كرد، متعبّد مى شود وگرنه بايد بگويد: من اهليّت آنچه را در نيت دارم، ندارم«ما اَنا لِما اَروم بِاَهْل».(١١)
از نبى اكرم(ص) نقل شده كه حضرت به مردى كه نزد ايشان آمده بود فرمودند:
«آيا تو را به امرى كه وارد بهشت مى كند، راهنمائى كنم» گفت بله يا رسول الله(ص)! فرمودند: «از آنچه خدا به تو داده به ديگرى بده»، گفت: اگر محتاجتر از ديگرى بودم چه طور؟! فرمودند: «مظلوم را يارى كن» گفت: اگر ضعيف تر از كسى باشم كه ياريش مى كنم؟! فرمودند: «راهنماى انسان جاهل و احمق باش»، گفت: اگر خود، جاهلتر از ديگرى بودم؟! فرمودند: «فَاصْمت لِسانك الاّ مِنْ خير»
«زبان خود را ساكت كن، جز براى خير». تو را خوشحال نمى كند اين كه در وجودت خصلتى از اين خصال باشد، كه به سوى بهشت تو را سوق دهد.(١٢)
مولى على(ع) نيز در صفات مؤمن در نهج البلاغه مى فرمايند:
«كثيرٌ صمته، مشغول وقته»
«مؤمن سكوتش زياد و وقتش مشغول است».(١٣) آن قدر به دنبال كار خير است كه ديگر، وقتى براى كلام و سخن بيهوده ندارد. كم گوى و بجز مصلحت خويش مگوى *** چيزى كه نپرسند تو خود پيش مگوى
گوش تو دو دادند و زبان تو يكى *** يعنى كه دو بشنو و يكى بيش مگوى(١٤)
* * *
آن را كه شراب معرفت نوش كنند *** از هر چه به جز اوست فراموش كنند
آن را كه زبان دهند، ديده ندهند *** و آن را كه دهند ديده خاموش كنند(١٥)
امام صادق(ع) مى فرمايند:
«در حكمت آل داود(ع) چنين آمده است: «على العاقل ان يكون عارفاً بزمانه مُقْبلا على شأنه حافظاً لِلِسانه»
«بر فرد عاقل لازم است كه عارف به زمان خود باشد و روى آورنده به شأن و امورات خود گردد و بررسى احوال خود كند و حافظ زبان خود باشد».(١٦)
«وَشّا» مى گويد: شنيدم از امام هشتم(ع) كه مى فرمود: اگر مردى از بنى اسرائيل مى خواست عابد بشود مى بايست ده سال قبل از آن سكوت اختيار كند.(١٧)
زبان بسيار سر بر باد داده است *** زبان سر را عدوى خانه زاد است
عدوى خانه خنجر تيز كرده *** تو از خصم برون پرهيز كرده
نشد خاموش كبك كوهسارى *** از آن شد طعمه باز شكارى
اگر طوطى زبان مى بست در كام *** نه خود را در قفس ديدى نه در دام
خموشى پرده پوش راز باشد *** نه مانند سخن غمّاز(١٨) باشد(١٩)
اتفاق عجيبى كه براى ابويوسف كه از اكابر علماء ادبيات و بزرگان شيعه و از اصحاب امام جواد و امام هادى(علیهما السلام) است اين كه در پرهيز از لغزشهاى زبان گفته:
يُصابُ الفَتى مِنْ عَثْرَة بلسانِه *** و ليس يصاب المرء مِنْ عثرَةِ الرِجل
فَعَثْرَتُه فى القول تذهب رأسَه *** و عثرته فى الرَّجل تذهب عن مَهَل
(از لغزش زبان به جوان صدمه مى رسد و از لغزش پا به مرد صدمه نمى رسد).
(لغزش او در گفتار سر او را می برد و لغزش او در پا زود رسیدن را می برد)
اگر خواهی مرد حقيقت باشى سكوت كن، كه گويند شخصى در چين نزد پيرمرد آگاه و صاحب نظرى رفت، و گفت مرا از حقيقت آگاه كن.
پير گفت: حقيقت ده جزو است: يكى كم گفتن و نه ديگر خموش بودن، «باز» (اين پرنده شكارى) به سبب خاموشى به دست پادشاهان است و بلبل به جهت آواز خوشش در قفس.
چون چشمه در جوش مباش تا از خاموشى، دريا گردى.
درين دريا به گوهر هر كه ره داشت، به غواصيش بايد دم نگه داشت.
پيرگوى (گوينده اى كه پيرمرد بود) خودستايى نزد حكيمى لاف مى زد، كه بر سه زبان مسلط است و مى تواند با آن زبانها نطق كند.
حكيم گفت: بفرمائيد كه به چه زبانى مى توانيد سكوت كنيد.(٢٠)
در مجلس معاويه يكى از بزرگان خاموش بود و هيچ نمى گفت، معاويه گفت: چرا سخن نمى گوئى؟
آن مرد فاضل گفت: چه گويم، اگر راست گویم از تو بترسم و اگر دروغ گويم از خدا بترسم، پس در اين مقام سكوت اولاتر.(٢١)
مرحوم الهى، عارف معارف، در ذيل اين فراز (ان صمت لم تَغُمّه صَمتُه) گويد:
لب ار خاموش سازد از تكلم *** غمش نبود كه دل دارد ترنّم
به خاموشى توان با دل سخن گفت *** گهرهاى حقائق بى زبان سفت
به خاموشى گل آرايد چمن را *** هزاران راز گويد ياسمن را
به خاموشى يكى مرد روان پاك *** ز باغ دل زدايد خار و خاشاك
ز لب چون زشت و زيبا در حجابست *** خموشى به ز گفت ناصواب است
ز خاموشى نكوتر گفتن خوش *** و اگر ناخوب گوئى باش خامش
ز خاموشى تو را زنهار نايد *** كه گفت بد دَرِ حسرت گشايد
ز خاموشى خيال مرد هشيار *** در آسايش بود ز اندوه و تيمار
به گاه خامشى نادان غمين است *** كه گوئى با خيال خود به كين است
هر آن كو در دلش نقش نگار است *** به گاه خامشى سرگرم يار است
لبش خاموش و دل در صحبت دوست *** كه با دل صحبت دلدار نيكوست
چو غم دارد زبانش گر خموشست *** دلش با روى دلبر در خروش است
ببند اى دل لب از گفتن زمانى *** كه دلبر گويدت راز نهانى
____________________________________
١. شرح نهج البلاغه خوئى، جلد ١٢، .
٢. شرح نهج البلاغه خوئى، جلد ١٢، .
٣. شرح نهج البلاغه خوئى، جلد ١٢، .
٤. شرح نهج البلاغه خوئى، جلد ١٢، .
٥. همان مدرك.
٦. خواندنيهاى دلنشين، جلد ١، .
٧. مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة، باب ٢٧.
٨. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد ١٠، .
٩. نهج البلاغه، خطبه ١٨٣ صبحى صالح و ١٨٢ فيض الاسلام.
١٠. بحار الانوار، جلد ٧٧، .
١١. بحار الانوار، جلد ٧٨، .
١٢. بحار الانوار، جلد ٧١، .
١٣. نهج البلاغه، حكمت ٣٣٣ صبحى صالح، ٣٢٩ فيض الاسلام.
١٤. ترجمه مصباح الشريعة مصطفوى، .
١٥. ترجمه مصباح الشريعة مصطفوى، .
١٦. شرح نهج البلاغه خوئى، جلد ١٢، .
١٧. شرح نهج البلاغه خوئى، جلد ١٢، .
١٨. غَمَزَ عيبُه = ظَهَرَ (غَمّاز در اينجا به معنى بسيار ظاهر كننده عيب است).
١٩. شرح نهج البلاغه خوئى، جلد ٥، ـ ٢٥٤، ذيل خطبه ٧٧.
٢٠. پاسدار اسلام، شماره ٩٠، .
٢١. خواندنيهاى دلنشين، جلد ١، .
١٠١ـ صدايش به قهقه بلند نمى شود
«و اِنْ ضَحِك لم يَعْلُ صَوتُه»
ترجمه: پرهيزگار اگر بخندد، صداى خنده او بلند نمى شود.
شرح: اين خصلت نشانه وقار دارنده آن است، لبخند، خنده بزرگان است، حتى بعضى موقع خنديدن دندانهايشان آشكار نمى شود.
آنها كه اعتقاد به مبدأ و معاد دارند و از عاقبت اعمال خود باخبرند، محزونند و اين حزن مانع از خنده نامعقول آنها است و در حد حُسن اخلاق و معاشرت و خوشروئى، لبخند زنند، آنها كه نه اعتقادى دارند و نه به عاقبت خود مى انديشند، از حزن در قلب آنها خبرى نيست و از اين روى فكر مى كنند در آسايش هستند، در حالى كه توهّمى بيش نيست!
رسول خد(ص) هيچ وقت صداى خنده اش بلند نمى شد و تنها تبسّم مى كردند.
و گويا همه انبياء(علیهم السلام) چنين بوده اند.
در جريان حضرت سليمان(ع) با مورچه در قرآن آمده كه حضرت سليمان(ع) خنده اى تبسّم گونه كردند:
(فَتَبَسَّمَ ضَاحِكاً مِّنْ قَوْلِهَا)(١) و اين روش انبياء نشانه وقار و توجه آنها به عالم ديگر بود.
روزى نبى گرامى اسلام(ص) از كنار عده اى از جوانهاى انصار عبور كردند و آنها با يكديگر گرم صحبت بودند و صداى قهقهه و خنده هايشان بلند بود حضرت فرمودند:
«اى گروهى كه چنين مى كنيد، چه كسى از شما آرزويش فريبش داده و بواسطه اين آرزو در عمل كوتاهى كرده (اين چنين شخصى) بايد از آنچه در قبرها است و آنچه در آنها مى گذرد آگاهى و اطلاع يابد و از حشر و نشر عبرت گيرد و ياد كنيد مرگ را كه نابود كننده لذات است».(٢)
در جاى ديگر فرمودند:
«لو تعلمون ما اعلم لضحكتم قليلا و ليبكوا كثيراً»
«اگر مى دانستيد آنچه را كه من مى دانم، كم مى خنديديد، و بسيار مى گريستند».(٣)
رسول گرامى(ص) به جبرئيل فرمودند:
«چرا هرگز ميكائيل را خندان نديده ام؟ گفت: «ما ضحك ميكائيل مُنْذُ خُلِقَتِ النار»
«ميكائيل از وقتى آتش خلق شده نخنديد».(٤)
امام باقر(ع) مى فرمايند:
حضرت داود(ع) به سليمان(ع) (فرزندش) فرمود:
«يا بُنَىّ اِيّاك و كثرةَ الضحك فَاِنّ كثرة الضحك تترك العبد حقيراً يوم القيامة»
«اى فرزندم بپرهيز از خنده زيادى، زيرا زيادى خنده بنده را در روز قيامت حقير دست مى كند».(٥)
آرى از قهقهه بپرهيزيد كه از شيطان است (القهقهة من الشيطان)(٦)
و حتى در روايت از امام باقر(ع) آمده كه هرگاه قهقهه زديد بعد از آن بگوئيد:
«اللهم لا تَمقتنى»
«خدايا مرا مورد غضب خود قرار مده» (٧) و اين روايت به خوبى نشان مى دهد كه خنده بلند انسان را در معرض غضب خداوند رحمان قرار مى دهد.
پس هرگاه خواستيد خنده كنيد، تبسّم نمائيد كه بهترين خنده، تبسّم است. (خَيْرُ الضِّحْكِ اَلتَّبَسُّم).(٨)
و همين، خنده مؤمن است.(٩) نه فقط در حال شنيدنِ گفتارى خنده آور تبسّم كنيد، بلكه در همه حال تبسّم را بر چهره خود آشكار كنيد، خصوصاً در برخوردها و سخن گفتن ها، در روايت است كه رسول گرامى(ص) وقتى سخن مى فرمود:
تبسم مى كرد(١٠) و نيز در روايت است كسى كه در برابر صورت برادرش متبسّم باشد، براى او حسنه است (مَنْ تَبَسُّمَ فى وَجه اَخيه كانَتْ له حَسَنَة)(١١)
در روايت آمده، رسول اكرم(ص) وقتى خندان مى شدند، چشمهاى مباركش تنگ مى شد. و همه خنده او تبسّم بود، به طورى كه دندانهاى حضرت از سفيدى مانند تكه ابرى كه آماده باران ريختن است آشكار مى شد.(١٢)
____________________________________
١. سوره نمل، آيه ١٩.
٢. بحار الانوار، جلد ٧٦، .
٣. تفسير نور الثقلين، جلد ٢، .
٤. تنبيه الخواطر، .
٥. بحار الانوار، جلد ٧١، ـ جلد ٧٦، (در اين مجلّد بحار «فقيراً يوم القيامه» آمده است).
٦. وسائل، جلد ٨، (از امام صادق(ع) است).
٧. وسائل، جلد ٨، .
٨. غررالحكم.
٩. غررالحكم، (ضحك المؤمن تَبَسُّمٌ).
١٠. بحار الانوار، جلد ١٦ ،ص ٢٩٨.
١١. بحار الانوار، جلد ٧٤، ـ كافى، جلد ٢، (به همين مضمون با اضافه اى از امام صادق(ع) در وسائل، جلد ١١، آمده است).
١٢. بحار الانوار، جلد ١٦، .
عواقب زياد خنديدن
در روايات به تعدادى از آنها اشاره شده كه از آن جمله:
١ـ موجب حقارت انسان در قيامت مى شود و اين مطلب در حديث امام باقر(ع) گذشت كه فرمودند:
«كَثْرَةُ الضّحكِ تَتْركُ العَبد حقيراً يومَ القيامة».(١)
٢ـ موجب مرگ قلب مى شود، رسول گرامى(ص) فرمودند:
«اِيّاك وَ كَثْرَةَ الضّحكِ فانّه يُميتُ القلب»
«از خنده زيادى بپرهيزيد كه قلب را مى ميراند».(٢)
مولى على(ع) نيز فرمودند:
«كَثُرَ ضِحْكُه مات قَلبُه»
«كسى كه خنده اش زياد شود، قلبش مرده است».(٣)
٣ـ موجب محو ايمان مى شود
رسول گرامی(ص):
«كَثْرَةُ الضِّحَكِ يَمحُو الايمان»
«خنده زياد ايمان را محو مى كند».(٤)
٤ـ موجب از بين رفتن هيبت و وقار انسان مى شود.
مولى على(ع) مى فرمايند:
«مَنْ كَثُرَ ضِحْكُه ذَهَبَتْ هِيْبَتُه»
«كسى كه خنده او زياد شود، هيبت و اُبهّت او مى رود».(٥)
در جاى ديگر مى فرمايند:
«كثرة ضحك الرجل تُفْسِد وَقارَه»
«زيادى خنده مرد، وقار او را فاسد مى كند».
٥ـ خنده زياد موجب وحشت همنشين و زشت كردن رهبر و رئيس مى شود:
امام متقيان على(ع)مى فرمايند:
«كثرة الضحك يوحش الجليس و يَشين الرئيس»(٦)
خنده زيادى اعتماد دوست و همنشين انسان را نسبت به انسان كم و موجب وحشت او در همنشينى مى شود»،
زيرا زياد خنديدن مناسب انسان عاقل و متين نيست و موجب بی وقارى رهبر مى گردد.
٦ـ خنده مستانه موجب گريه در قيامت و گريه بر گناه مايه سرور و خنده در قيامت است.
امام صادق(ع) فرمودند:
«كم ممّن اكثر ضحكه لاعبا يكثر يوم القيامة بكاؤه و كم ممّن اكثر بكائه على ذنبه خائفا يكثر يوم القيامه فى الجنَّة سروره و ضحكه»
«چه بسيار از كسانى كه خنده را از روى بازى و شوخى زياد كردند و روز قيامت گريه آنها زياد است و چه بسیار از كسانى كه گريه بر گناهشان را از روى ترس از مقام خداوندى زياد كردند و در روز قيامت در بهشت، سرور و خنده آنها زياد مى شود».(٧)
آرى از خنده مستانه و قهقهه بپرهيزيد، و بالاتر از اين خود شما نيز سخنى نگوئيد و كارى نكنيد كه ديگران اين گونه بخندند به اصطلاح خود را دلقك بى خبران نكنيد!
رسول گرامى(ص) فرمودند:
«انّ الرجلَ لَيَتَكّلمُ بالكلمة فى المَجْلس ليَضْحَكَهم بها فَيهوى فى جَهَنَّم ما بين السماء و الارض»
«مردى در مجلسى به كلمه اى تكلم مى كند، تا حاضرين را با آن كلمه بخنداند ولى خودش در جهنم ميان آسمان و زمين رها مى شود».(٨)
در جاى ديگر فرمودند:
«واى بر كسى كه سخن مى گويد و دروغ مى گويد، تا عده اى را بخنداند، واى بر او واى بر او!»(٩)
مولى على(ع) مى فرمايند:
«اِيّاكَ اَنْ تَذْكُرَ مِنَ الكَلامِ ما كانَ مُضْحكاً و ان حكيتَ ذلك عن غيرك»
«بپرهيز از ذكر كردن كلامى كه خنده آور باشد، گرچه از ديگرى آن را حكايت كنى!»(١٠)
امام صادق(ع) نقل مى كنند:
در مدينه (در زمان امام سجاد(ع) مردى بود ياوه گو كه كار او خنداندن مردم بود.
امام سجاد(ع) فرمودند:اين مرد مرا خسته كرده كه به او بخندم، روزى آن حضرت با غلامان عبور مى كردند و اين مرد آمد و عباى حضرت را از پشت سر برداشت و رفت، حضرت ملتفت نشدند، ولى غلامان ملتفت شده و او را دنبال كرده و عباء را از او گرفته و نزد حضرت آوردند، حضرت فرمودند اين كه بود، گفتند:
اين مرد ياوه گو و مزاح كننده اى است كه مردم را مى خنداند، فرمودند به او بگوئيد: «انّ لِلّه يوماً يَخْسُرُ فيه المُبْطِلُون»
«براى خداوند روزى است كه افراد ياوه گو در آن روز در خسران و زيانند!»(١١)
مولى على(ع) در جمله بسيار جالبى مى فرمايند:
«وَقِّرُوا اَنْفُسَكِم عَنِ الفُكاهات و مَضاحِكِ الحكايات و محالّ التُّرَّهات»
«وقار خود را نسبت به فكاهيات و حكايات خنده آور و محلهائى كه سخنان باطل گفته مى شود حفظ كنيد»(١٢)
و با زياده روى در اينها شخصيت خود را خدشه دار مگردانيد.
مرحوم الهى، در ذيل اين فراز «و ان ضحك لم يعل صوته» چنين مى سرايد:
وگر خندد چو گل خندد در اين باغ *** نه آشوب افكند در باغ چون زاغ
غنچه لب گشايد در تبسّم *** كه آرد بلبلان را در ترنّم
كه لبخند نهان خوش چون ربا بست *** چو خنده صبحدم كز آفتابست
لب خندان خوش است اما نه چندان *** گل از خنده خزان گرد ببستان
بخند اى نازنين ليك بينديش *** كه لبخند فزون دل را كند ريش
ببين در قهقهه كبك خرامان *** كه چشم باز بر وى گشت خندان
حكايت
شنيدم طرفه كبك كوهسارى *** خرامان بود چون زيبا نگارى
به خنده كوه را رقصان همى خواست *** نشاطش مى فزود و غصّه مى كاست
به دشت از قهقهه آن كبك دلشاد *** ز بالا، شاهبازى ديده بگشاد
گرفت آن كبك خندان را به چنگال *** ز بهر طعمه بشكستش پر و بال
مبادا ناگهان باز شكارى *** كند بازى به كبك كوهسارى
در اين محفل تو چون شمع اى خردمند *** به جان سوز و به لب آهسته مى خند
كه مى ترسم ز لبخند فزونت *** فلك چون غنچه سازد غرق خونت
____________________________________
١. بحار الانوار، جلد ٧١، .
٢. بحار الانوار، جلد ٧٦، .
٣. غررالحكم.
٤. بحار الانوار، جلد ١٤، ـ جلد ٧٦، .
٥. بحار الانوار، جلد ٧٧، .
٦. غررالحكم.
٧. بحار الانوار، جلد ٧٦، (در شرح نهج البلاغه خوئى ذيل همين فراز با تفاوتى نقل شده است).
٨. بحار الانوار، جلد ٧٧، .
٩. همان مدرك.
١٠. بحار الانوار، جلد ٧٦، ـ شرح ابن ابى الحديد، جلد ١٦، .
١١. تنبيه الخواطر، جلد ٤، .
١٢. غررالحكم (روايات ديگرنيز درباره ضحك در ميزان الحكمه، باب «ضحك»، جلد ٥، تا ٤٨٦ آورده شده، مى توانيد مراجعه نمائيد).
١٠٢ـ انتقامجو نيست
«اِنْ بُغِىَ عَليه صَبَرَ حَتّى يكونَ اللّه هو الذّى يَنْتَقِمُ لَه»
ترجمه: اگر ظلمى به پرهيزگار شود صبر مى كند تا خداوند انتقام او را بگيرد.
شرح: اگر به او ستمى شود شكيبائى كرده و مقابله به مثل نمى كند و به فكر انتقام نمى افتد، البته اين نسبت به دوستان يا دشمنانى است كه عدم انتقام تأثير مثبت روى آنها مى گذارد، يا در مقابل ظالمانى است كه قدرت انتقام از آنها نيست، يعنى جزع و فزع و ناراحتى نمى كند، بلكه انتقام را به خدا وامى گذارد و قبلا بحث درباره انتقام و صبر مشروحاً گذشت.
اولياء بزرگ خدا و پرهيزگاران واقعى كسانى بودند كه زندگى آنها آميخته با اين گونه صبر بود،
از خود مولى على(ع) تا امام حسن عسكرى(ع) و حتى امام زمان(ع) دچار ظلم طواغیت و ستمگران بودند و با صبر و واگذارى انتقام به خداوند به وظائف الهى خود عمل كردند.
شيعيان واقعى آن بزرگواران، همچون ابى ذرها نيز چنين كردند،
در اينجا نامه اى كه ابوذر غفارى اين مبارز بزرگ و صبور دوران، براى «حُذَيفه بن يمان» دوست قديمى خود كه از اصحاب رسول خد(ص) و از شيعيان على(ع) بود و در زمان عثمان در پست فرماندارى بصره قرار گرفته بود، نوشته است، مى آوريم، نامه اى كه نشان ظلمهائى است كه به او روا داشته شده و صبرى است كه در برابر ظالمان و ظلم آنها كرده است، و او شكايت خود را به خداوند كرده و انتقام را به او واگذاشته است. اين نامه را وقتى ابوذر به دستور عثمان به «ربذة» آن بيابان خشك و سوزان تبعيد شده، نوشته است. و در مقابل، حذيفة هم جوابى داده كه ما هر دو نامه را در اينجا ذكر مى كنيم به اين اميد كه از روح بلند و استوار دوستداران حق الهام گرفته و هر چه بيشتر موفق باشيم.
دو نامه تكان دهنده
نامه ابوذر به حُذيفه
«به نام خدا، بَعد، اى برادرم طورى از خدا بترس كه چشمان تو اشك زياد بريزد و هميشه مواظب قلب خويش باش! شب زنده دارى و بدن خود را در اطاعت خداوند قرار بده!
كسى كه مى داند سرانجام غضب خداوند آتش است، سزاوار است آن را در نظر داشته باشد و تا وقتى كه ندانسته است كه خداوند از او راضى شده است، گريه وى ادامه داشته باشد و
(در عبادت خدا) شبها بيدار بماند.
كسى كه مى داند عاقبت رضايت خداوند بهشت است سزاوار است از حق استقبال نمايد تا بوسيله آن سعادتمند گردد و در راه خدا از اهل و مال گذشتن، شب زنده دارى كردن، روزه گرفتن، با دست و زبان با ستمگرانى كه دين ندارند، نبرد و مبارزه كردن، براى او آسان و كوچك گردد.
تا وقتى كه نفهميده است خداوند از او راضى شده است بايد به اين اعمال ادامه دهد و به طور حتم تا از دنيا نرود اين مطلب را درك نمى كند!
هر كسى مايل است در پناه خدا باشد و به رفت و آمد با پيغمبران نائل گردد، بايد همين روش را داشته باشد.
اى برادرم تو در آن مكان دور راحت هستى و من هم مصيبتها و غمهاى خود را به خدا واگذار مى كنم و شكوه اين كه ستمگران بر من غالب شده اند، به خدا مى نمايم.
من ستمگريها و جناياتى كه مى شد با چشم خود ديدم و با گوش شنيدم (و روى احساس مسئوليت دينى كه كردم) بر ضد آنها به مبارزه برخاستم و در نتيجه از بهره خويش محروم شدم، مرا به شهرها بردند و از خويشان و برادران و حرم پيغمبر(ص) دورم كردند و اينك در اينجا غريب شده ام.
به خداى بزرگ پناه مى برم از اين كه خواسته باشم در مورد امورى كه برايم پيش آمده است اظهار نارضايتى (از خدا) نمايم، بلكه به تو اطلاع مى دهم كه به آنچه خداوند دوست دارد و برايم مقدور كرده است راضى هستم، من اين مطلب را براى تو نوشتم تا براى من و عموم مسلمانان دعا كنى و نجات و راحتى را از خداوند مسئلت نمائى و خير پايان و حسن عاقبت را از او خواستار باشى! والسلام.
نامه حذيفه در پاسخ ابوذر
«بنام خدا، نامه تو كه در آن مرا بيم داده بودى و از عواقب خويش ترسانده و به مواظبت به جان خود تأكيد كرده بودى، به من رسيد!
اى برادرم تو از زمانهاى پيش نسبت به من و مردمان با ايمان، خيرخواه مهربان و دلسوز بودى و راهنمائى نمودى به رضاى خداوندى كه غير از او خدائى نمى باشد و به غير از فضل و رحمت و منّت بزرگ او چيزى نيست و جز او كسى نيست، كه انسان را از غضب وى بازدارد!
بنابراين آمرزش عمومى و رحمت با وسعت خداوند را از براى خود و خويشان و غيرخويشان و براى جمعيت مسلمانان مسئلت دارم!
اى برادر، من از آنچه نوشته و بيان كرده بودى در مورد حركت و غربت و تبعيد خويش با اطلاع شدم! به خدا سوگند اي برادر مصيبتها و ناراحتيهايى كه به تو وارد شده است برمن بسيار گران تمام شد! و اگر امكان داشت كه آنها با پول برطرف گردد، من با كمال ميل حاضر بودم مال خود را در اين راه خرج كنم تا خداوند مصيبتهاى شما را برطرف نمايد...»
تا اين كه مى نويسد:
«اى برادر بر آنچه از دست تو رفته است تأسف نخور و در مقابل مصيبتهائى كه به تو وارد شده است اندوهگين مباش و آنها را براى خود خير و خوبى بدان و در انتظار پاداش نيك خداوند باش!
اى برادر! من مرگ را از براى خود و تو بهترين اندرزگو مى دانم، براى اين كه فتنه هائى بر ما سايه افكنده كه همانند پاره هاى شب تاريك روى هم انباشته شده و همه را در كام خود فرو برده است!
شمشيرها در اين آشوبها ظاهر گشته و مرگها در آن مى رسد، هر كس بر آنها آگاه شود ـ و از آنها انتقاد نمايد ـ و در آنها داخل شود و حركتى داشته باشد ـ كه با آنها مبارزه كند ـ كشته مى گردد!
اين فتنه ها و نكبتها تمام جمعيتها و قبائل عرب را فرا گرفته است، در اين زمان هر كس ستمگرتر باشد، عزيزتر است و هر كس پرهيزگارتر باشد، ذليل تر مى باشد، خداوند ما و تو را از شر زمانه اى كه مردمش چنين هستند حفظ كند!
من در هر حال و هر وقت از دعا خوددارى نمى كنم، چه خداوندى كه وعده او خلاف نمى شود مى فرمايد: «مرا بخوانيد تا براى شما اجابت كنم، آنانكه از عبادت من تكبر مى نمايند به زودى وارد دوزخ خواهند شد».(١)
پناه مى برم به خدا از اين كه عبادت او تكبر نمائيم و از اطاعت او رو گردان باشيم، خدا را به رحمت او سوگند مى دهم، كه به زودى من و تو را از اين بلاها نجات دهد و سعادتمند گرداند، والسلام عليكم».(٢)
آرى پرهيزگاران واقعى زندگى تلخ خود را با صبر شيرين مى كنند و با واگذارى انتقام به خداوند به آن آرامش مى بخشند.
مرحوم الهى، در ذيل اين فراز «و ان بغى عليه صبر حتى يكون اللّه هو الذى ينتقم له» چنين گويد:
شكيبد گر ز مردم بيند استم *** كه خواهد داد او سلطان عالم
كه چون قهرش ستمگر را زبون كرد *** بسا طش همچو گردون سرنگون كرد
ستمگر را به كيفر دست بندد *** كه بروى ابر گريد برق خندد
جهان دار المجاز است هشدار *** چو گردون زير دستان را ميازار
بترس از برق آه بى گناهى *** كه سوزد آهى از مه تا به ماهى
رقيب ارجور كرد اى جان صبورى *** كه شد بيداد را كيفر ضرورى
جفا بينى وفا كن ايزدى هست *** كه گر از پا درافتى گيردت دست
* * *
دو گونه است اين سخن هشدار و بنيوش *** يكى گوهر بر از گنجينه هوش
ستم بر شخص اگر رفت از ستمكار *** روا باشد كه بگذارد به دادار
وگر بر خلقى آن جور افكند تير *** دليرى شخص را بايست چون شير
كه بخشايش ستم بر ديگران را *** قوى پنجه كندا ستمگران را
ستمگر را قوى سر پنجه كردن *** ضعيفان را بود دل رنجه كردن
____________________________________
١. سوره مؤمن، آيه ٦٢.
٢. سفينة البحار، جلد ١، و ٢٣٧، به نقل از مرد خسيس، صفحات ٢٠٦ تا ٢١١.
١٠٣ـ نفس او در زحمت
١٠٤ـ مردم از او در راحت
١٠٥ـ خود را براى آخرت به سختى مى اندازد
١٠٦ـ مردم را در آسايش قرار مى دهد
«نَفْسُه منه فى عَناء و النّاس مِنه فى راحة اَتْعَبَ نَفْسَه لاِخرته و اَراح النّاس مِن نفسه»
ترجمه: نفس او در سختى، و مردم از او در آسايشند، نفس خود را براى آخرت خويش به تعب افكنده و مردم را از خود در راحتى قرار مى دهد.
شرح: پرهيزگار وقتى ببيند مردم مشكل دارند، خود را به زحمت مى اندازد و چه بسا بى خوابى را بر خود تحمل مى كند تا مشكل آنها را حل كند. چنان عمل كرده كه وقتى مردم دچار مشكلى مى شوند، خود به سوى او مى آيند و گوئى او باز كننده گره و حلاّل مشكلات است، دائماً به دنبال كارهاى مردم است، تا مردم راحت باشند، گرچه خود ناراحت باشد، ولى اين ناراحتى نه به خاطر امور دنيوى و وجهه پيدا كردن است، بلكه براى خدا و توشه برگرفتن براى آخرت است.
او به بقاء مى انديشد و بقاء در آخرت است.
بينش و انديشه او چنين عملى را به او توصيه مى كند، زيرا بينش او بينشى توحيدى است كه خدمت به خلق را بعد از عبادت خالق افضل چيزها مى شمارد. در روايتى از امام عسكرى(ع)رسيده كه «دو خصلت است كه بالاى آن چيزى نيست. يكى ايمان به خداوند و دوّمى نفع رساندن به برادران دينى و انسانى»
«خصلتان ليس فوقهما شىء الايمان باللّه و نفع الاخوان».
پرهيزگار مى داند نفس او امر كننده به پليديها است (امّاره به سوء) و دشمنى شناخته شده است و از اين رو توجه به خواهشهاى آن نمى كند، تا به سختى افتد، سختى او مايه راحتى مردم و راحتى او مايه ناراحتى مردم است، او ظلم به احدى نمى كند و جز آسايش خلق به چيزى نمى انديشد.
از امام صادق(ع) روايت شده كه از پدران خود نقل كردند، در وصيت و سفارش نبى اكرم(ص) به على(ع) است كه فرمودند:
«ياعلى اَفضل الجهاد مَنْ اصبَحَ لايَهُمّ بِظُلم اَحَد»
«اى على با فضيلت ترين جهاد اين است كه فرد صبح كند و اهتمام به ظلم اَحَدى نداشته باشد».
نظر پرهيزگاران به آخرت است زيرا آن سراى باقى و محل استقرار ابدى است (وَإِنَّ الاْخِرَةَ هِىَ دَارُ الْقَرَارِ)(١)
و هر عاقلى خانه اقامت خود را آباد مى كند، نه منزلگاههاى ميان راه را، مولى على(ع) مى فرمايند:
«مَنْ عَمَر دارَ اقامته فهو العاقل»
«كسى كه خانه اقامتى خود را بنا كند و آباد سازد، او عاقل است».(٢)
در جاى ديگر مى فرمايند:
«انّك مخلوق للاخرة فاعمل لها، انّك لم تُخْلَق للدنيا فازهد فيها»
«تو اى انسان، براى آخرت آفريده شده اى، (تا آنجا سكونت كنى) پس براى آنجا عمل انجام بده و براى دنيا و سكونت در آن آفريده نشده اى، پس در آن زاهد باش و براى آن كار مكن (هدف را آخرت قرار بده!)»(٣)
آرى به فرموده مولى على(ع) هر كس همت خود را براى آخرت قرار داد، به آرزوى خود رسيد
«مَنْ جعل كلّ همّه لاَخرته ظفر بالمأمول»
و هر كس براى دنيا و به قصد دنيا فعاليت كرد دچار خسارت شد.(٤)
مرحوم الهى، در ذيل «نفسه منه فى عناء و الناس منه فى راحة» چنين گويد:
به خلق آسايش آرد خويش را رنج *** كه جويد در خراب خويشتن گنج
تو نيز ايجان چو مردان وفا كيش *** جهان را نوش باش و خويش را نيش
(الهى) جهد كن تا مى توانى *** كه مردم را به آسايش رسانى
و در ذيل «اتعب نفسه لاخرته» گويد:
كشد رنج سفر آن جان آگاه *** كه يابد ملك جاويدان در اين راه
تن آسائى رها كرد آن دل آزاد *** كه آسايد در اقليم روان شاد
فرو ماندن به چاه تن پرستى *** روان را جاودان دارد به پستى
* * *
دو روزى رنج بر دَرِ دانش و دين *** پرستش كن وصال دوست بگزين
سفرگاهيست گيتى، باش هشيار *** كز اينجا رفت بايد تا بَر يار
ترا رنج سفرگر باشدت هوش *** به منزل چون رسى گردد فراموش
نماند رنج و ماند شادمانى *** در آن دولت سراى جاودانى
و در ذيل «و اراح الناس من نفسه» گويد:
ز رنج آرد به راحت مردمان را *** نشاند فتنه دور زمان را
همه راحت بود بر خلق بى رنج *** وجودش خلق را شاديست چون گنج
بكوش اى جان كه بر بيگانه و خويش *** وجودت نوش شايد بود نِى نيش
چو بتوان شد دواى دردمندان *** نشايد گشت درد مستمندان
به رنج مردم از خورسند گردى *** به زنجير ستم پابند گردى
و اگر خوشنودى از آسايش خلق *** تو را آسيب دوران نفشُرَد حلق
ز من بنيوش و جاى بد، نكوئى *** به كار خلق كن گر پاك خوئى
____________________________________
١. سوره غافر، آيه ٣٩.
٢. غررالحكم (ميزان الحكمه، جلد ١، بحث آخرت، صفحات ٣١ تا ٤٠).
٣. غررالحكم (ميزان الحكمه، جلد ١، بحث آخرت، صفحات ٣١ تا ٤٠).
٤. غررالحكم (ميزان الحكمه، جلد ١، بحث آخرت، صفحات ٣١ تا ٤٠).
١٠٧ـ كناره گيرى اش از روى زهد است
١٠٨ـ معاشرتش توأم با مهربانى است
١٠٩ـ دورى اش از روى تكبر نيست
١١٠ـ نزديكى اش به خاطر مكر و خدعه نيست
«بُعدُه عَمّن تَباعَدَ عنه زُهدٌ و نَزاهَةٌ و دُنُوّه ممّن دَنا منه لينٌ و رحمة، لَيسَ تَباعُدُه بِكِبر و عَظَمة و لا دُنُوّه بِمَكر و خَديعة»
ترجمه: دورى او از كسى كه از او دورى مى كند از روى زهد و به خاطر پاك ماندن است و معاشرتش با كسى كه به او نزديك مى شود توأم با نرمش و مهربانى است، دورى كردن او از روى تكبر و بزرگى نيست و نزديك شدن او نيز از روى مكر و نيرنگ نمى باشد.
شرح: پرهيزگار بر طبق ديدگاه توحيدى خود به افرادِ حق گرا منعطف و از افراد باطل گرا دور مى شود، اين دور شدن و كناره گيرى از فرد يا گروهى خاص نه به عنوان تكبر و بزرگى و فخرفروشى است، بلكه به خاطر پاك ماندن و آلوده نشدن به صفات اهل باطل است و نزديك شدن و تمايل به فرد و گروهى خاص نه به خاطر فريفتن و سوء استفاده باشد، بلكه به خاطر برخورد نرم و آميخته با مهربانى است، به خاطر اين است كه آنها همسفران او در كوى حقّند، ملاك دورى و نزديكى آنها از كسى از روى فساد اخلاق مثل تكبر و مكر و حيله نيست؛ بلكه از روى ارزشهاى بالنده اخلاقى مثل كناره گيرى از فساد و براساس رحمت و عطوفت است.
اساساً فردى كه داراى نظم و انضباط است نمى تواند، در همه احوال و با همه متمايل و يا از همه كناره گيرى كند اگر كسى با همه نرمى نشان داد و به هر دسته و فرقه اى متمايل شد بايد رگه هاى نفاق را در او جستجو كرد. مگر مى شود انسان با اين همه انسانها و اين همه افكار جور واجور هماهنگ شود. و اگر با همه تندى كرد، او بيمار است و تعادل روحى ندارد.
بعضى فقط براى پول كسى رفيق او مى شوند، تا وقتى مثل گاو شيرده، مى شود او را دوشند، او را مى دوشند و تا وقتى مثل شتر، سوارى دهد، سوارى مى كشند، وقتى ديگر بهره نداد مثل تفاله كه در دهان است او را دور مى اندازند.
پرهيزگاران از زمره اين افراد نيستند كه ملاك رفاقت آنها بهره كشى باشد، پرهيزگاران مانند منافقين نيستند، كه وقتى به مؤمنان مى رسند، بگويند ايمان آورديم و وقتى با دوستان شيطان صفت خود خلوت كردند، بگويند ما با شمائيم و آنها را مسخره كرديم
(وَإِذَا لَقُوا الَّذِينَ ءَامَنُوا قَالُوا ءَامَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَى شَيَاطِينِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِءُونَ)(١)
در صفات اخلاقى آنها مكر و حيله راه ندارد، زيرا مكر و حيله تاريكى است كه با نورانيت درون آنها سازگار نيست.
مرحوم الهى قمشه اى، اين بلبل گلزار عشق و عرفان در ذيل «بعد عمّن تباعد عنه زهد و نزاهه و دنوه ممن دنى منه لين و رحمة ليس تباعده بكبر و عَظَمَة و لا دُنُوُّه بمكر و خديعه»
چنين مى سرايد:
چو دور از خلق گردد در تفرّد *** نزاهت خواهد و زهد و تجرّد
نى از مردم بكبر و ناز دور است *** چنان كز طبع ارباب غرور است
و اگر نزديك گردد آن وفادار *** بجز اشفاق و رحمت نيستش كار
شود نزديك با مردم كه شايد *** درى از عشق بر دلها گشايد
نى از مكر و فريب آيد به نزديك *** سخن اينجا رسيد اى عقل ناهيك
گريز اى عقل كامد عشق خونريز *** و يا پروانه شو، ز آتش مپرهيز
روان بگذار و تن بسپار جانسوز *** دل از شمع جمال شه بيفروز
بر آتش زن که شمع بزم لاهوت *** روزد جان و سوزد جسم ناسوت
بيفشان بال و پركان طرفه صياد *** بگيرد جسم و جان را سازد آزاد
____________________________________
١. سوره بقره، آيه ١٤.
روح بى قرار همام به ملكوت پرواز كرد!
قال: فَصَعِقَ همّام صعقَة كانتَ نَفْسُه فيها
ترجمه: (راوى مى گويد): هنگامى كه سخن به اينجا رسيد، ناگهان همّام ناله اى از جان بركشيد كه روحش همراه آن از كالبدش خارج شد.
شرح: آرى اهل معرفت و پرهيزگاران واقعى گاهى به جائى مى رسند كه تأثير موعظه در آنها اين گونه نمودار مى شود، همّام گرچه مردى عابد و زاهد و اهل رياضت بوده چنانكه در روايت كافى آمده:
«كانَ عابِداً ناسِكاً مُجْتهداً»(١)
و گرچه اهل تقوى و قلبش مملوّ از حكمت و روحش سرشار از زيركى و ذكاوت بوده، چنانكه از سؤالش پيدا است، ولى هر چه قلب او وسيع باشد، در مقابل قلب على(ع) كه چون دريا است، قابل مقايسه نيست، مسلماً قلب كوچك همّام تاب تحمل فشار آن معلومات را نداشت، چون استخر كوچك تحمل آب دريا ندارد و جاى تعجب نيست كه همّام صيحه اى زند و از هوش رود(٢) آن هم از هوش رفتنى كه جان خود را روى آن بگذارد!
تجلّى اين حقايق بر قلب همّام، همانند تجلّى الهى بر كوه طور براى موسى(ع) بود كه از عظمت آن مدهوش شد
(فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً وَخَرَّ مُوسَى صَعِقاً)(٣)
نه فقط موسى(ع) مدهوش شد كه كوه طور با آن سختى و عظمت نيز منهدم شد.
مرحوم الهى در ذيل اين فراز چنين مى سرايد:
چون سلطان سخن در سوز و در ساز *** به لحن عشق كرد اين قصّه آغاز
سرانجام آن حريف عشق بنياد *** بزد فرياد و رفت از هوش و جان داد
نمود آن عاشق اسرار ازل گوش *** به پاى شمع شد پروانه مدهوش
شنيد از گوش دل آواى معشوق *** فكند از شوق سر در پاى معشوق
بلى رسم و ره عشاق اين است *** طريق جان فشانيشان چنين است
____________________________________
١ . در اصول کافی جلد ٣ داستان همام و سئوال او از حضرت به صورت دیگری نقل شده است و عبارت (کان عابداً ناسکاً مجتهداً درهمان مدرک آمده است.
٢. همان مدرك، (فَصاح همامُ صيحةً ثم وقع مغشيا عليه).
٣. سوره اعراف، آيه ١٤٣.
تأثير موعظه بر قلوب مؤمنان
فقال اميرالمؤمنين(ع):
«اَما و اللّه لقد كُنتُ اَخافها عليه ثمّ قال(ع): هكذا تصنع المواعظ البالغة باهلها».
ترجمه: اميرالمؤمنين على(ع) فرمود:
«به خدا قسم من از اين پيشامد مى ترسيدم سپس فرمود: مواعظ و پند و اندرزهاى بليغ و رسا به آنان كه اهل موعظه اند چنين مى كند».
شرح: حضرت سوگند مي خورند كه از اين پيش آمد بر همّام مى ترسيدند و لذا در ابتدا از جواب تفصيلى اجتناب كردند و به جواب مختصر قناعت كردند
«يا همّام اتّق اللّه و اَحِسن فان اللّه مع الذين اتّقوا و الذين هم محسنون»
«اى همّام از خدا بترس و نيكى كن، زيرا خداوند با افراد تقوا پيشه و كسانى است كه احسان مى كنند».
ولى او به اين جواب راضى نشد و اصرار ورزيد تا اين كه امام(ع) براى او تفصيلا اين خطبه را انشاء فرمودند و چه بسا اگر او هنوز هم تحمل مى داشت حضرت به سخنان خود ادامه مى دادند ولى مرگ او حضرت را ساكت و آن درياى معلومات را كه متلاطم شده بود، آرام كرد.
آرى موعظه اى كه از دل برخيزد اينگونه بر دل نشيند، ولى مهم اين است كه خود را اهل «مواعظ بالغة» كنيم، تا در ما تأثير گذارد قلبى كه از سخنى همچون سنگ شده و قساوت رذائل اخلاقى بر آن حاكم است، موعظه در آن مؤثر نيست، قلبِ رام، پذيرش دارد وگرنه قلب وحشى، گريزان است و از موعظه و پند بيزار!
مرحوم الهى در ذيل اين فراز «فقال اميرالمؤمنين(ع): اَما و اللّه لقد كُنت اَخافُها عليه» چنين گويد:
از آن پس گفت شه زان داشتم بيم *** كه دل بازد، كند جان نيز تسليم
گران بودم سخن گفتن در اين باب *** كه تابد مهر و گردد ماه بى تاب
برون از پرده افتد راز جانش *** بياسايد ز قيد تن روانش
و در ذيل «ثم قال(ع) هكذا تصنع المواعظ البالغة باهلها» چنين مى گويد:
پس آنگه شاه فرمود از سرناز *** كه راز اين سان كند با محرم راز
اگر سرّ ازل، مَحرم كند گوش *** در افتد تا ابد سرمست و مدهوش
ز دام تن پرد مرغ روانش *** بياسايد ز درد هجر جانش
سخن اين بود و پند اين بود و راز اين *** حق اين بود و حقيقت بى مجاز اين
سپس مرحوم الهى داستان فضيل بن آياز را كه از سران دزدان بود و مردم بسيار از او وحشت داشتند و در اثر شنيدن آيه:
(أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللهِ)
«آيا وقت آن نرسيده كسانى كه ايمان آوردند، قلبشان براى ذكر خداوند خاشع شود»(١)
در نيمه شب در وقت دزدى منقلب شده و توبه كرد را به نظم درآورده است تا تأثير پند را روشن كند.
حكايت
شنيدستم فضيل نيك فرجام *** شبى برشد به دزدى بر در و بام
شنيد از خانه اى آواز قرآن *** بزد راه دل او راز قرآن
دل شب داشت مرد پارسائى *** بدين خوش نغمه از قرآن نوائى
ز شورانگيز آه عاشقانه *** (الم يأن) همى زد در ترانه
كه پوئى(٢) تا به كى راه خطا را *** دل آگه شو به ياد آور خدا را
فضيل آن ناله جانسوز بشنيد *** پشيمان گشت و راه عشق بگزيد
به كنج مسجد آن شب تا سحرگاه *** برآورد از دل افغان وز جگر آه
از آن پس راه و رسم عشق دريافت *** به جانش پرتو توفيق برتافت
سخن كز دل برآيد همچو تيرى *** نشيند بر دل روشن ضميرى
* * *
فَقالَ له قائلٌ فَما بالُكَ يا اَميرالمؤمنين فَقال(ع) وَيْحَك اِنَّ لِكلّ اَجَل وَقْتاً لا يَعْدُوه و سَبَباً لا يَتَجاوَزه
ترجمه: گوينده اى به حضرت عرض كرد حال و شأن شما چيست اى اميرمؤمنان؟! (اگر موعظه در همّام اثر كرد چرا در شما اثر نكرد كه اين گونه غش كنيد، و يا اگر بر او ترسان بوديد، چرا براى او اين گونه سخن گفتيد؟) مولاى متقيان علی(ع) فرمودند:
واى بر تو، براى هر اَجل و مرگى وقت مشخصى و سبب معينى است كه از آن تجاوز نمى كند.
شرح: كلام حضرت كه به اينجا رسيد، فردى (كه گفته اند «عبداللّه بن كوّاء» يكى از خوارج بود) از روى اعتراض گفت:
«فما بالك يا اميرالمؤمنين» مراد اين شخص يكى از اين دو چيز بود:
١ـ اين موعظه و اندرزهاى بليغ چرا در خود شما اثر نكرد و بى هوش نشديد. پس واقعيت ندارد وگرنه خود مى بايستى در همان راه برويد.
٢ـ چرا اين موعظه را به همّام فرموديد با آن كه نسبت به او ترسان بوديد؟!
حضرت يك جواب اقناعى كه در حدّ فهم شنوندگان و سؤال كننده باشد، فرمودند و حاصل آن جواب اين است كه هر انسانى اَجلى حتمى دارد كه مقدّر شده و از وقت خود نه مقدم نه مؤخر مى شود! و نيز علت و سبب مشخصى دارد كه قابل تبديل و تغيير نيست، چنان كه خداوند متعال مى فرمايد:
«وَمَا كَانَ لِنَفْس أَنْ تَمُوتَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللهِ كِتَاباً مُؤَجَّلا»
« هيچ نفسى نمى تواند بميرد مگر به اذن خداوند كه اَجَل هر كس در لوح قضاى الهى به وقت معين ثبت است».(٣)
پس مقدر بوده همّام در اين وقت و در اثر چنين موعظه اى جان دهد، و اين اجل در لوح محفوظ اُمّ الكتاب ثبت بوده است.
ولى من (على(ع)) هنوز وقت مرگم فرا نرسيده (و سبب آن كه ضربت ابن ملجم مرادى است هنوز نرسيده است).
ابن ابى الحديد در شرح خود مى گويد:
براى حضرت ممكن نبود، فرق بين نفس خود و نفوس آنها را ذكر كنند (كه بزرگى نفس من و تحمل آن موجب شد من به حال غشوه نيفتم، ولى نفوس شما مثل من نيست) و آن حال نيز مقتضى ذكر اين فرق نبود (زيرا موجب تفضيل نفس و برترى نفس او مى شد) از اين رو جوابى اسكاتى دادند كه خصم را ساكت كند.
به عبارت ديگر:
جواب وجه اول كه چرا خود مولى بى هوش و دچار غشوه نشدند؟ اين است كه نفوس بشر داراى استعداد و ظرفيت مختلف است، و اولياء خدا مخصوصاً اميرالمؤمنين علی(ع) در حد اعلاى آن قرار گرفته اند، پيدا است كه نيروى نفس قدسى على(ع) در برابر واردات. الهيه تحمّل بسيار دارد، و با رياضت و تمرين به درجه وقار و طمأنينه رسيده است، علاوه بر آن كه امام(ع) آن صفات را كه براى مؤمنان و متقيان بيان فرمودند، به حدّ اعلا از بركت فيض خداى تعالى در خود مى بيند، از اين رو از فقدان آنها متأثر و متألم نمى شود، چون واجد همه آنها است به خلاف همّام كه اولا نسبت به مولى ضعف نفس و كمى حوصله دارد و ثانياً فقدان اين صفات در او موجب اندوه و افسوس كشنده مى شود و به قول ابن ابى الحديد وسيله اى كه گِل را با آن سوراخ مى كنند، با آن سنگ را نمى شود سوراخ كرد، وسيله اول تأثيرى بسزا و مؤثر در سنگِ استوار نمى كند؛ موعظه اى كه قلب همّام را سوراخ مى كند، توان تأثير بر قلب محكم و استوار مولى را ندارد. و اين سبب قريب براى مرگ همّام بود و آنچه مولى جواب دادند كه وقت و سبب معينى براى مرگ همّام بود گرچه صحيح است ولى سبب بعيد مرگ او بود.
جواب وجه دوم كه اگر مولى ترسان بر همّام بودند، كه دچار اين پيش آمد شود، چرا جواب تفصيلى دادند؟ بايد عرض كنم چنانكه شارح بزرگ نهج البلاغه ابن ميثم بحرانى مى گويد: حضرت بى تابى او را تا حدّ بى هوشى و غشوه توقع و گمان داشتند، ولى اين گمان را نداشتند كه، در اين غشوه مرگ او محقق مى شود(٤) و يا چنانكه دانشمند محترم آقا سيد جواد مصطفوى در شرح خطبه همام در شرح كتاب شريف كافى بعد از آوردن جواب ابن ميثم، جواب ديگرى مى دهد كه هر كس اجلى و مرگى مقدور دارد و امام آگاه به اين سبب بودند و طبق قضاء و قدر الهى نسبت به همّام رفتار كردند، پس نظير كشتن جوان در داستان خضر و موسى(عليهما السلام) است كه قرآن كريم بيان مى كند.(٥)
الهى، اين سوخته و سوته دل در ذيل اين فراز (فقال له قائِلٌ فَما بالكُ يا اميرالمؤمنين(ع)وَيْحَك اِنَّ لِكُلّ اَجَل وَقْتاً لا يَعْدُوه وَسَبَباً لا يَتَجاوَزُه) چنين مى سرايد:
فضولى گفت شه را، در تو چون بود *** كه آواى تو اين تأثير ننمود
شه از گفتار آن نادان برآشفت *** به پاسخ بهر تعليمش چنين گفت
كه بر بخت سياهت واى و صد واى *** ز خواب جهل زين پس ديده بگشاى
كه هر مرگى ز فرمان ازل خواست *** بهنگامى و شرطى بى كم و كاست
* * *
فَمَهلا لا تَعُد لِمِثلِها فانّما نَفَثَ الشيطان على لسانك
ترجمه: پس آرام باش و ديگر اينگونه سخن مگوى اين حرفى بود كه شيطان بر زبانت نهاد.
* * *
شرح: حضرت پس از جواب آن معترض، او را نهى مى كنند كه ديگر چنين اعتراض مكن زيرا اين سخن برخاسته از شيطان است و شيطان با زبان تو اين گونه سخن مى گويد، اعتراض بر امام از القائات شيطان است و اى كاش اعتراضى در مورد خود بود، اين اعتراض در جاى خود نبود و نسبت به امام جا نداشت.
و اين فرمايش امام درسى است كه ببينيم در كجا سخن گوئيم و در كجا اعتراض كنيم و مخاطب را ارزيابى كنيم كه كيست، شايد او احاطه به مسائلى دارد كه ما آگاه نسبت به آنها نيستيم، پس نسنجيده سخن مگوئيد، زيرا چه بسا سخنانى كه به عنوان بلندگوى شيطان از زبان ما خارج مى شود و خداوند ما را از شرور او محافظت فرمايد.
الهى اين بلبل گلشن راز در ذيل اين فراز آخر (فمهلا لا تَعُد لمثلها فانّما نفث الشيطان على لسانك) چنين گويد:
از اين پس بو الفضولى را زبان سوز *** ز شيطان، زشت گفتارى مياموز
مبادا ديگر اين ناخوش بيانت *** كه ديو افكند بى شك بر زبانت
بسا كازرده گوش مستمندان *** نواى دلخراش خود پسندان
بسا خاموش گردد بلبل باغ *** چو آهنگ مخالف بركشد زاغ
* * *
خداوند ما را در رسيدن هر چه بيشتر به صفات متقيان يارى فرمايد و ما را از نصيب آنها بهره مند گرداند.
بحمداللّه شرح اين خطبه شريف پس از قريب دو سال و نيم در شامگاه ولادت رسول گرامى(ص) و امام صادق(ع) در كنار مرقد منوّر حضرت معصومه(س) به پايان رسيد.
اللّهم وَفِّقْنا لِما تُحِبُّ و تَرضى وَ السَّلام على مَن اتَّبَعَ الهُدى
____________________________________
١٧ ربيع الاول ١٤١١ برابر با ١٦ مهرماه ١٣٦٩
١. سوره حديد، آيه ١٦.
٢. دونده، رونده، جستجو كننده.
٣. سوره آل عمران، آيه ١٤٥.
٤. شرح ابن ميثم، جلد ٣، .
٥. اصول كافى، با شرح و ترجمه مصطفوى، جلد ٣، ، جوابهاى هر دو وجه را آورده و به نظر حقير جواب اخير قابل تأمل است.
اكبر خادم الذاكرين (خادمى) ـ قم