خطابه زين العابدينعليهالسلام
١- مجلس يزيد، براى يزيد، مقصود يزيد را انجام نداد و عقده هايى بر عقده هايش بيفزود، عقده شكست ، عقده خوارى ، عقده احساس نفرت از جانب مردم
خبر مجلس ، در شام پخش گرديد و عكس العملى شديد يافت ! شاميان ، جز خاندان سفيانى ، نزديكى و قريبى براى پيامبر نمى شناختند. رسانه هاى گروهى دولت ، دودمان سفيانى را از نزديك ترين كس ، به پيامبر معرفى كرده بودند! مردم شام آن ها را، آل محمد مى پنداشتند! اكنون مى شنوند كه محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
جز سفيانيان ، آلى و دودمانى دارد، پسرانى دارد، دخترانى دارد. و پسرش به دست يزيد كشته شده و دخترش اسير گرديده و به شام آورده شده است نقش رسانه هاى گروهى ، به دست خود يزيد، نقش بر آب گرديد و يزيد در فكر چاره شد.
مشاوران متملق و اطرافيان چاپلوس و مردم پول پرست و بى شخصيت ، كه يار ظالمان مى گردند، به راءى نشستند و بينديشيدند. سر انجام چاره اى يافتند، تا مردم را فريب داده ، شهيدان و اسيران را، بدنام سازند! و يزيد و سفيانيان را خوش نام گردانند.
مردم را به مسجد بزرگ شام دعوت كردند و خطيبى چاپلوس و گوينده اى متملق فراهم ساختند، تا بر منبر شود و يزيد و يزيديان را ستايش كند و حسين و حسينيان را نكوهش !
از يزيد و پيشينيان يزيد، بتى سازد تا مردم بپرستند و به حسين و راه حسين پشت كنند! حكومت هاى زورگو و قلدر، به نام دين ، به نام حزب ، به نام مسلك ، چنين مى كنند! و كارشان اين است زبان ها را مى بندند! و زبان هايى استخدام مى كنند. قلم ها را مى شكنند و قلم هايى را استخدام مى كنند. دشنام مى دهند! تهمت مى زنند! افترا مى بندند!
روز، روز جمعه بود، تعطيل بود، تعطيل عمومى برقرار، به زودى ، مسجد از مردم پر مى شد. يزيد و يزيديان ، در مجلس شركت كردند. خطيبى بر منبر شد و خانه رحمان ، لانه شيطان گرديد! تنها يادگار حسينعليهالسلام
امام سجاد، زين العابدين را كه اسير دستگاه ظلم و بيدادگرى بود نيز، در مجلس شركت دادند.
خطيب ، داد سخن داد و آن چه خواسته يزيد بود، انجام شد. از حسين بد گفت ، از پدر حسين ، بد گفت دشنام را بالاتر نبرد، چون از هيجان افكار عمومى مى ترسيد. به جاى آن ، از يزيد خوب گفت ، از پدر يزيد خوب گفت ، هر دو را به صفات كمال موصوف ساخت و سخن پردازى را ادامه داد!
از معاويه گفت ، از يزيد گفت ، از پدر گفت ، از پسر گفت ، از هر دو گفت ، از يكى گفت مردم ، همگى گوش بودند و خطيب مى گفت آن چه يزيديان مى خواستند! و يزيديان مى خواستند آن چه خطيب مى گفت ناگهان ، فريادى در مجلس طنين انداز شد! سكوت مردم را شكست و سخن خطيب را بريد و جنبشى در ميان مردم بر پا كرد! اين فرياد، از فرزند حسين ، امام اسير بود كه مى گفت :
«
اى خطيب ، واى بر تو! مى خواهى خشنودى خلق را با خشم خدا بخرى ! اينك جاى خود را در آتش دوزخ ، آماده بين !»
.
خطيب ، دست پاچه گرديد، و دم فرو بست و ديگر سخن نيارست ، و از منبر فرود آمد!
غلغله از مردم برخاست ! هر كسى چيزى مى گفت ! براى بسيارى كه به حقيقت آشنا نبودند، درك واقعيت دشوار بود! سكوتى آميخته به تحير، بر مردم حكم فرما گرديد. مردم همه خاموش شدند تا ببيند چه مى شود. وقتى خاموشى سراسر مجلس را فرا گرفت و مردم به سوى امام اسير و يزيد رو كردند، شنيدند امام به يزيد مى گويد:«
اجازه مى دهى روى اين چوب ها بروم و سخنى بگويم ؟ سخنى كه خشنودى خداى در آن باشد، و براى خلق ، پاداش و اجر داشته باشد»
.
يزيد اجازه نداد. او، امام اسير را مى شناخت و مى دانست كه زاده حسين است و پسر على !... رد در خواست امام ، از سوى يزيد، مردم را بر انگيخت كه خواسته امام را تاييد كنند و از يزيد بخواهند كه با اين درخواست موافقت كند.
يزيد پاسخ داد: اگر اين اسير، بر منبر شود، پايين نخواهد آمد مگر وقتى كه مرا و خاندانم را رسوا سازد. مردم نپذيرفتند و گفتند: مگر اين جوان اسير، چقدر نيروى سخن دارد كه بتواند چنين كند!
يزيد گفت : شما او را نمى شناسيد، من او را مى شناسم ، او از شيرخوارى با علم و دانش سر و كار داشته
مقاومت يزيد، حسى كنجكاوى مردم را بر انگيخت و شوق شديدى براى سخن امام اسير، پديد آورد. اصرار كردند و تقاضا را تكرار كردند، تا كار به جايى رسيد كه ديگر يزيد نتوانست ، در برابر درخواست همگانى ، پاى دارى كند. سر انجام موافقت كرد و امام اسير بر منبر شد و سخن آغاز كرد:
«
حمد، خدايى را سزاست كه ازلى است و آغاز ندارد و جاودانى است و پايان ندارد. پيش از همه بوده و بعد از همه خواهد بود و پس از فناى خليق ، او مى ماند و بس»
. سپس چنين گفت :«
ايهاالناس ! خداوند عالم به ما نعمى عطا كرده : حلم و بردبارى ، سخاوت و جوان مردى ، فصاحت و سخنورى ، شجاعت و دليرى ، و دل هاى مؤ منان را كانون مهر و محبت ما قرار داده است اى مردم ! رسول خدا از ما خانواده است ، وصى رسول الله از ما خانواده است ، حمزه سيدالشهدا، از ما خانواده است ، جعفر طيار از ما خانواده است ، دو سيد جوانان بهشت از ما خانواده است ، امام قائم اين امت ، از ما خانواده است
اى مردم ! هر كس مرا مى شناسد، بشناسد و هر كس مرا نمى شناسد، خود را، به او مى شناسانم و حسب و نسب خود را به او مى گويم :
من فرزند مكه و منايم
من فرزند زمزم و صفايم
من فرزند كسى هستم كه حجرالاسود را، با عبا برداشت و در كعبه نهاد
من فرزند بهترين كسى هستم كه تا كنون جامه احرام بر تن پوشيده و حج كرده و سعى صفا و مروه را انجام داده است
من فرزند كسى هستم كه شبان گاه ، از مكه به مسجد اقصى رفت ، به معراج رفت ، به سدرة المنتهى رسيد و نزديك ترين كس به خدا بود.
من فرزند كسى هستم كه از جانب خدا، وحى بر او نازل گرديد.
من فرزند محمد مصطفايم
من فرزند خديجه كبرايم
من فرزند على مرتضايم
من فرزند فاطمه زهرايم
من فرزند سدرة المنتهايم
من فرزند درخت طوبايم
من پسر حسين ، شهيد كربلايم»
.
سخن امام اسير كه بدين جا رسيد، ناله مردم به اشك و آه بلند گرديد، سرشك ديده روان ساختند. يزيد نگران شد و بر خود ترسيد، به اذان گوى مسجد، فرمان اذان نماز داد!
مؤ ذن بانگ اذان برداشت : الله اكبر...
امام اسير گفت :«
خداى بزرگ تر و برتر است از هر چيز و عظيم تر است از هر چه از آن بتوان ترسيد و پرهيز كرد»
.
مؤ ذن گفت : اءشهد اءن لا اله الا الله .
امام اسير گفت :«
گواهى مى دهم كه جز الله خدايى نيست»
.
مؤ ذن گفت : اءشهد اءن محمدا رسول الله .
امام اسير، كه انتظار چنين فرصتى را داشت ، سر خود را برهنه كرد و فرياد كشيد:«
اى مؤ ذن ، تو را به حق محمد سوگند، دمى ساكت شو»
. پس روى به يزيد كرده پرسيد:«
اين محمد، اين پيامبر گرامى ، جد من است ، يا جد تو؟ اگر بگويى كه جد تو است ، همه كسى مى داند دروغ است و اگر بگويى جد من است ، چرا پدرم را كشتى ؟! چرا مالش را به يغما بردى ؟! چرا زنانش را اسير كردى ؟!»
.
فرزند حسينعليهالسلام
در اين هنگام ، پيراهن چاك زد و به مردم خطاب كرده ، گفت :«
در تمام جهان ، كسى را جز من مى شناسيد كه جدش رسول خدا باشد؟ پس چرا يزيد، پدرم را كشت و ما را هم چون كافران اسير كرد؟!»
.
پس يزيد را گفت :«
تو مى گويى ، محمد رسول خداست و مى خواهى رو به قبله بايستى و نماز جمعه بخوانى ؟! واى بر تو، از روز قيامت ! واى بر تو از روز رستخيز؛ روزى كه پدرم و جدم خصم تو باشند!»
. يزيد فرياد زد: مؤ ذن اذان بگوى
٢- در اين مجلس ، از امام اسير، بزرگ ترين قدرت روحى را مى بينيم ! مجلسى كه به دست دشمن ، در شهر دشمن ، با قدرت دشمن ، براى خواسته دشمن ، فراهم شده بود، يك باره دگرگون ساخت و با دست دشمن ، كار دشمن را ساخت !
بهترين راه كوبيدن خصم اين است كه او را با دست خودش ، با قدرت خودش ، به خاك افكند. اكنون دانسته شد كه در رزم شهادت ، پيروزى از آنِ كه بود؛ حسين يا يزيد؟
نوجوانى ٢٣ ساله ، اسير، پدر كشته ، برادر كشته ، همه كس كشته ، غارت زده ، با چه نيرويى توانست معجزه تاريخ را انجام دهد و بزرگ ترين شاهكار تبليغى براى رسانه هاى گروهى ، در عرصه پهناور گيتى به جاى گذارد و حقايقى را كه ساليانى دراز، بزرگ ترين قدرت ها، با زور و زر، از مردم شان نهان كرده بودند، آشكار سازد و تاريكى را روشنايى گرداند، تا حجت خداوندى بر خلق تمام شود و مردم پى برند راه حق كدام است و راه باطل كدام
پيمايش راه حق ، نبايد، از ترس و بيم باشد. كسى كه از ترس ، راه را بپيمايد، رهرو نخواهد بود. سلوك راه خدا نبايد به طمع زر باشد، او زرطلب و پيشه ور خواهد بود، نه رهرو. رهرو، كسى است كه راه خدا را، براى خدا بپيمايد و بس
رهرو راه خدا كسى است كه از خود بيگانه نباشد، ماشين نباشد، پيچ و مهره نباشد، بيل و كلنگ و تيشه نباشد، بفهمد چه مى كند و براى چه گام بر مى دارد و به كجا مى رود.
رهبران ملت ها، بايد اين گونه رهبرى كنند. رهبرى با زور، رهبرى نيست ، رهبرى با زر، رهبرى نيست رهبرى با خدعه و نيرنگ ، رهبرى نيست رهبرى با دروغ ، رهبرى نيست خيانت است و جنايت حقيقت رهبرى ، روشن ساختن حقايق است و بس وقتى حقيقت ، براى بشر، روشن شد، خودش با اختيار به دنبال حق مى رود، اگر طمعى در كار نباشد اگر خورده شيشه اى در دل نباشد.
٣- يزيد، به اعدام امام سجاد تصميم گرفت و دژخيم را بخاست و گفت : اين جوان را، ببر به باغ قصر، و در آن جا بكش و به خاكش سپار! دژخيم اطاعت و يادگار حسينعليهالسلام
امام اسير را به درون باغ برد و به گور كندن مشغول شد. على به نماز ايستاد و با خدايش به راز و نياز پرداخت
دژخيم كه از گور كندن فراغت يافت ، هنگامى كه خواست ، دست به جنايت بزرگ بزند، ناگهان فريادى كشيد، و به رو بر زمين افتاد و بيهوش شد. خالد، پسر يزيد كه ناظر اين منظره بود، نزد پدر رفت ، وضع را گزارش داد. يزيد از خون جوان ملكوتى و انسان آسمانى ، در گذشت و يادگار حسين ، به روشن گرى بشر پرداخت