شهيد آخرين
«
هفهاف»
از دليران بصره و از بزرگان آن سرزمين به شمار بود و در زمره ياران نام دار علىعليهالسلام
قرار داشت در جهادهاى سه گانه آن حضرت ، شركت داشته و دلاورى ها نشان داده بود و از سرداران ياران اميرالمؤ منين به شمار مى رفت در جهاد صفين ، از طرف على به فرماندهى عشيره ازد بصره منصوب شده بود. پس از شهادت على ، يار با وفاى حسين و فدايى غم خوار حسين بود و در دوستى آنان پاى دار و ثابت قدم هفهاف ، در بصره شنيد كه حسينعليهالسلام
از مكه بيرون شده و رهسپار عراق گرديده است .از بصره بيرون شد و به سوى كوى شهادت دويدن گرفت
وقتى به سرزمين كربلا رسيد كه حماسه شهادت پايان يافته و كار از كار گذشته و حسين كشته شده بود. هفهاف به درون سپاه يزيد رفت و پرسيد: خبر چيست و حسين كجاست ؟!
پرسيدند: تو كيستى ؟
گفت : من هفهاف راسبى هستم و از بصره به يارى حسين آمده ام
گفتند: اين خيمه گاه حسين است كه لشكر بدان هجوم كرده ، تاراج مى كنند! و اينان دختران رسولند، كه به اسارت ، گرفته شده اند!
هفهاف كه اين خبر شوم را شنيد و از شهادت پيشواى شهيدان و تاراج خرگاهش و اسارت بانوان حرم ، آگهى يافت شمشير از نيام بر كشيد و بر لشكر يزيد بتاخت و به جنگ پرداخت جمعى از آن مردم را به دوزخ فرستاد و يك تنه به نبرد ادامه داد. زخم بسيارى برداشت و سراپا آغشته به خون گرديد. دورش را گرفتند و شهيدش ساختند
جنبشى از بصره
وقتى كه پيشواى شهيدان ، عزم سفر شهادت كرد، براى تنى چند از سران شهر بصره ، نامه نوشت و آن ها را به راه خود خواند نامه حضرتش به يزيد نهشلى رسيد، با حسن قبول رو به رو گرديد. وى از مردان نامى بصره و سران عشاير آن ديار بود. نهشلى ، تصميم گرفت كه حسين را يارى كند و آن چه نيرو دارد، در اين راه مقدس به كار اندازد. در ساعتى مقرر، مردان بنى تميم و بنى حنظله و بنى سعد و بنى عامر، چهار عشيره اى كه با وى قرابت و بستگى داشتند و از وى اطاعت مى كردند، فراخواند.
نخست پرسيد: موقعيت من ، در ميان شما چگونه است و شاءن و احترام مرا چسان مى بينيد؟
پاسخ دادند: بسيار خوب و ارجمند؛ تو، ستون فقرات ما هستى و تاج افتخار بر سر ما، در شرف از همه پيشى و در مرتبه اى برتر جادارى
نهشلى گفت : من شما را، براى مقصدى بزرگ و هدفى مقدس خواسته و مى خواهم رايزنى كرده و از همه كمك بخواهم
سوگند خوردند و گفتند: ما آن چه خير است ، براى تو مى خواهيم و مى كوشيم كه به حق و حقيقت برسيم ؛ آن چه مى خواهى بگوى كه همگى گوش به فرمانيم
نهشلى ، لب به سخن گشوده چنين گفت : معاويه بمرد. مرگ وى پشيزى ارزش ندارد. دژ ظلم و جور و پناه گاه گناه شكسته گرديد و پايه هاى ستم لرزيدن گرفت كنون ، وقت كار است
معاويه براى يزيد بيعت گرفت ! و يزيد را وليعهد خود قرار داد! معاويه پنداشت ، پايه هاى حكومت يزيد را مستحكم ساخته ، ولى چنين نيست آن چه معاويه مى خواست ، نشد و نخواهد شد. او بكوشد، ولى به مقصد نرسيد. خواست جلو برود، ولى به عقب برگشت اكنون ، يزيد، بر تخت معاويه تكيه زده ، ادعا مى كند كه خليفه مسلمانان است و مى خواهد فرمانرواى اسلام گردد. بدون آن كه يك مسلمان ، بدين كار رضايت داشته باشد.
يزيد، شراب خوار است گناه كار است و سر دسته گنه كاران ! يزيد، لياقت ندارد، خون سردى ندارد، دانش و بينش ندارد، نادان است و جاهل ، حق را نمى شناسد كه هر چيز را، در جاى خود قرار دهد. به خدا سوگند -كه سوگندى است پسنديده - جهاد با يزيد، در اره خدا، از جهاد با مشركان برتر است و بالاتر.
اين ، حسينعليهالسلام
است پسر علىعليهالسلام
فرزند رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
، داراى اصالت در شرف و استوارى در فكر و برترى در عقل فضايل وى ، در وصف نگنجد. دانش وى ، حد و مرزى ندارد.
اوست شايسته خلافت اسلامى ، در دامان ، پيامبر، پرورش يافته و گام ها، در راه دين برداشته است فرزند رسول خداست و نماينده رحمت الهى با خرد و كلان مهر مى ورزد. شايسته ترين كس ، براى چوپانى مسلمانان است پيشواى اسلام ، حسين است و بس خداى حجت را بدو تمام كرده و خود موعظه اى است مجسم ، كه از جانب خدا، به ما رسيده است ديدگان خود را بگشاييد، تا براى ديدن نور حق بسته نباشد و در سيه چاه باطل نيفتيد. به خاطر داريد كه احنف در جهاد جمل ، شما را به كناره گيرى ، دعوت كرد و ما را از سعادت جهاد، در ركاب علىعليهالسلام
محروم ساخت ؟!
اكنون وقتى است كه اين ننگ را از دامان بشوييد و پسر پيغمبر را يارى كنيد. هر كس ، در يارى حسينعليهالسلام
كوتاهى كند، خدايش بد بخت و رو سياه سازد و فرزندانش را تباه و خوار و ذليل گرداند و عدد افرادشان را، كم و ناچيز خواهد ساخت اكنون من ، جامه نبرد پوشيده و زره بر تن كرده ، آماده جهاد هستم
آن كه در ركاب حسينعليهالسلام
شهيد نگردد، زنده نمى ماند و خواهد مرد و آن كه از جهاد بگريزد، از دست مرگ جان به در نخواهد بود. از همگى انتظار دارم كه جوابى خوب به من بدهيد. خداى همه را رحمت كند.
نخست ، بنى حنظله پاسخ دادند و نهشلى را به كنيه خطاب كرده گفتند: ابو خالد! ما همگى ، تيرهاى تركش توايم و دليران قوم و قبيله ات هستيم تيرى كه از شست ما رها كنى ، به يقين به هدف خواهد رسيد و نبردى كه با نيروى ما، بر پا كنى ، پيروز خواهى شد. اكنون به تو اعلام مى داريم : در هر گردابى غوطه ور شوى ، با تو خواهيم بود، در هر رنجى كه خود را بيندازى ، با تو خواهيم بود. با شمشير، تو را يارى مى كنيم و پيكرمان را، براى تو، سپر قرار مى دهيم
پس از بنى حنظله ، بنى اسد، به سخن آمده گفتند: اى ابو خالد! منفورترين چيز، نزد ما مخالفت توست ، از فرمان تو سرپيچى نخواهيم كرد، ولى اندكى مهلت به ما بده ، تا كمى بينديشيم ، پس نظر خود را اعلام كنيم
در پى ايشان ، بنى عامر، چنين پاسخ دادند: اى ابو خالد! ما و تو، از يك پدريم ، هم عهد و هم پيمانيم ما رضا و خشنودى تو را طالبيم ، به هر جا، بروى ، از پى ات دوانيم هر دعوتى كنى ، لبيك خواهى شنيد. فرمان بده ، تا اطاعت مار با ببينى ، راءى ، آن چه تو انديشى ، حكم ، آن چه تو فرمايى
پس از آن كه نهشلى ، از جانب بنى تميم نيز اطمينان حاصل كرد، پاسخ حسينعليهالسلام
را نوشت و آمادگى خود و قوم خود را، براى شهادت و يارى حضرتش چنين اعلام داشت :
نامه حضرتت برسيد. دانستم ، مرا به چه دعوت كرده اى ، از تو به يك اشارت ، از ما به سر دويدن مرا به سوى خوش بختى و سعادت خواندى اطاعت مى كنم ، فرمان بردارم ، از اين كار بهره مى اندوزم خداى ، زمين را، از حجت ، خالى نمى گذارد و هميشه ، كسى را راهنماى خلق قرار مى دهد، تا قدم به سوى خير بردارد.
امروز تو، حجت خداى بر خلق هستى و وديعه الهى به روى زمين تو شاخه درخت برومند احمدى و حضرتش تنه درخت است تو، هماى سعادت بر سر دارى ما آماده ايم ، به سوى ما بيا. بنى تميم را، براى تو آماده جان بازى كرده ام آن ها در اجراى فرمانت ، مى دوند هم چون شترانى كه تشنه باشند و به سوى آب بدوند و بر يك ديگر، سبقت گيرند.
بنى سعد را نيز آماده اطاعت و فرمان بردارى كرده ام و چركى هاى دل هاى ايشان را زدوده و با باران بهارى شسته ام ، تا درخشيدن گيرد.
نهشلى دانست كه حجاج سعدى ، كه از بنى سعد بود، آماده سفر به سوى حسين شده ، نامه اش را به وسيله او خدمت حسين فرستاد. حجاج راهى شد و مردى از پاكان و پارسايان روز، به نام قعنب نمرى ، با وى همراه گرديد و به سوى حسين شتافت
از بصره تا كربلا، فرسنگ ها راه است سعادتمندان ، اين راه را پيمودند و خود را به شهادتمندان رسانيدند. باز هم از بصره كسانى ديگر، به سوى كوى شهادت سفر كردند. پاكيزگانى از عشيره عبد قيس به سوى حسين رهسپار شدند. نامورانى كه در خانه بانو مارى عبدى گرد مى آمدند و كانون سعادتى در آن خانه بر پا كرده بودند. از ميان آن ها، پدرى با دو پسرش به كربلا آمد و شهيد شدند.
حجاج و قعنب ، در جست و جوى حسين بودند تا خود را به حسين رسانيدند. وقتى كه كربلا بارانداز حسين شده بود. حجاج ، نامه نهشلى را به خدمت پيشوا تقديم داشت حضرتش نامه را بخواند و در حق نهشلى دعا كرد:
«
خداى او را از بيم و هراس ، ايمن دارد و عزيز و ارجمندش گرداند و روز عطش اكبر سيرابش كند. آفرين ، بر تو، اى نهشلى !»
.
حيف و صد حيف كه نامه نهلشى ، دير به حضور پيشوا رسيد و او و قومش از سعادت بزرگى بهره مند نشدند، ولى حجاج و قعنب ، به سعادت رسيدند و در پيش گاه حسين ، جان بازى كردند و شهادت يافتند.