بشارت هاى شهادت
- امير المؤ منينعليهالسلام
مى گويد:«
حضور پيغمبر شرفياب شدم حضرتش را گريان ديدم سبب پرسيدم ، چنين فرمود: جبرئيل نزد من بود و گفت : فرزندت حسين ، در كنار آب فرات ، در زمينى كه كربلايش گويند، كشته مى شود. پس مشتى خاك آن را برگرفت و من آن را بوييدم و گريستم»
.-
روزى رسول خدا به حسين فرمود:«
براى تو، در بهشت درجه اى است كه بدان نخواهى رسيد، مگر به وسيله شهادت»
.- عايشه گفت : پيغمبر فرمود:«
جبرئيل به من خبر داد: پس از من فرزندم حسين ، در سرزمين طف كشته خواهد شد و اين خاك را برايم آورد و گفت : آرامگاه او در اين خاك است»
.- زينب دخت جحش گفت : پيغمبر فرمود:«
جبرئيل به من خبر داد كه امت من ، پسرم حسين را خواهند كشت»
، گفتم : خاكش را به من نشان ده از آن خاك سرخ برايم آورد. - ام سَلمه گفت : رسول خدا فرمود:«
پسرم حسين بن على در شصتمين سال هجرت من شهيد مى شود»
.-
انَس بن حَرث گفت : رسول خدا فرمود:«
فرزندم حسين ، در زمينى كشته مى شود كه نامش كربلاست هر كدام شما حاضر بوديد، يارى اش كنيد»
. حسين كه به سوى كربلا حركت كرد، انس همراه وى شد و در ركابش شهيد گرديد- اميرالمؤ منين به براء بن عازب فرمود:«
آيا تو زنده اى و حسين كشته مى شود و يارى اش نمى كنى ؟!»
.
براء گفت : يا اميرالمؤ منين ! چنين چيزى نخواهد شد. على فرمود:«
چنين چيزى مى شود!».
براء زنده بود و حسين را يارى نكرد. - هرثمه گفت : در جهاد صفين ، در خدمت على بودم هنگام بازگشت به زمين كربلا رسيديم با حضرتش نماز خوانديم پس از پايان نماز، كفى از خاك برداشت و بوييد و گفت : خوشا به حال تو اى خاك ، روز قيامت از ميان تو، مردمى بر مى خيزند و بدون باز خواست و حساب ، وارد بهشت مى شوند. ديرى نگذشت كه هرثمه با سپاه يزيد به كربلا آمد. در آن جا دانست كه او را براى كشتن حسين آورده اندش
. گفته على به يادش آمد، از كرده پشيمان شد و به حضور حسين شرفياب شد و آن چه از پدر حسين شنيده بود، گزارش داد. پس راه خود گرفت و از عرصه نبرد بگريخت - وقتى علىعليهالسلام
را بر زمين كربلا گذر افتاد، فرمود:«
اين زمين ، آرام گاه سوارانى است كه قتل گاه شهيدانى كه گذشتگان از آن ها برتر نبودند و آيندگان به پاى آن ها نخواهند رسيد»
.-
علىعليهالسلام
، در شهر كوفه در خطبه اى گفت :«
پيش از آن كه از ميان شما بروم ، هر چه مى خواهيد از من بپرسيد»
.
نمير با استهزا پرسيد: چند تار مو بر سر دارم ؟! امير مؤ منان گفت : به خدا مى دانم ، اما نمى گويم ؛ چون گواهى بر اين سخن ندارم ، ليكن در خانه تو، توله اى است كه پسر پيغمبر را خواهد كشت و مردم را براى كشتن او خواهد برد»
.توله نُمير، حُصين است كه در آن وقت خردسال بود. وقتى كه بزرگ شد، رئيس شهربانى ابن زياد گرديد و از سرداران سپاه يزيد در كربلا بود. علىعليهالسلام
از چيزى خبر داد كه گواهى زنده بر سخن داشت كوفيان آن را شنيدند و همگى به چشم ديدند. تاريخ مى گويد: در كوفه ، مردمانى بودند كه طيلسان هاى مشكى بر تن داشتن و عمر سعد را نشان مى دادند و مى گفتند: اين قاتل حسين است ! بى گمان پوشندگان طليسان هاى سياه ، از ترسايان بودند. و اين خبر آينده ، آسمانى بوده كه بدان ها رسيده بود. گواه اين سخن آن كه به مسلمانان خبر مى دادند، به گمان آن كه مسلمانان نمى دانند. آرى ، مسيحيان آن زمان از شهادت حسين آگاهى داشتند و بشارت شهادت بدان ها رسيده بود. آيا بشارت دهنده كه بوده ؟بشارت دهنده به آن ها نمى تواند كسى به جز مسيح باشد كه به پيشينيان خبر داده و بدان ها رسيده است و ترديدى نيست كه چنين بشارتى از پيامبرى ، به خواست خدا بوده است اكنون اين پرسش پيش مى آيد: چه هدفى در اين بشارت هاى غيبى هست ؟آيا بزرگ داشت شهادت ؟ آيا دعوت به سوى شهادت ؟
آيا جاويدان ساختن شهادت ؟ آيا بزرگى گناه يزيديان ؟ آيا نشان دادن راه حق ؟ آيا دور ساختن از راه باطل ؟ آيا همه اين ها و علل ديگر؟باز هم تاريخ مى گويد: روزى عمر سعد به حسين عرض كرد: سفيهان مى گويند: من قاتل شما هستم ! حسين پاسخ داد:«
راست مى گويند».
عمر سپه سالار يزيد شد و حسين را بكشت شهادت حسين چگونه شهادتى بود كه پيش از آن ، قاتل و مقتول ، هر دو از آن آگهى داشتند! كشتن حسينعليهالسلام
نزد عمر سعد، به اندازه اى زشت بود كه خبر آن را به سفيهان نسبت مى داد و انتظار تكذيب از امام مى داشت اين ، آغاز زندگى عمر بود! و آن ، انجام زندگى او! سعادت و خوش بختى هر كسى به انجام زندگى اوست كسى نبايد به آغاز زندگى خويش دل خوش كند. دعاهايى كه از بزرگان دين رسيده روى اين نكته انگشت گذارده كه از سر انجام خوب را براى خود از خدا بخواهند. آيا عمر، وقت ارتكاب جنايت گفته خود را فراموش كرد؟ و شخصيت آن روزش رفته بود و شخصيت ديگرى برايش پيدا شده بود؟!واى و صد واى از دو گونه شخصيت داشتن ! از چند گونه شخصيت داشتن