پيشواى شهيدان

پيشواى شهيدان0%

پيشواى شهيدان نویسنده:
گروه: امام حسین علیه السلام

پيشواى شهيدان

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: آیت الله سید رضا صدر
گروه: مشاهدات: 25761
دانلود: 2917

توضیحات:

پيشواى شهيدان
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 109 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 25761 / دانلود: 2917
اندازه اندازه اندازه
پيشواى شهيدان

پيشواى شهيدان

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نامه اى به بصره

خبر جنبش كوفه به شهر بصره رسيد و مردم بصره به جنب و جوش آمدند. شيعيان ، در خانه« بانو مارى عبدى» جمع شدند.

خانه اين بانو مركز اجتماع شيعه بود، در آن جا وضع موجود كشور و رهبرى اسلام و مسلمين ، مورد گفت و گو قرار گرفت ، به اتفاق آرا رهبرى از آن حسين بود؛ چون شايستگى هاى حضرتش را، در كسى ديگر نديدند. شيعيان دو گروه شدند: گروهى بصره را ترك گفته به سوى حسين شتافتند و گروهى نامه نوشتند و دعوت كردند كه آن حضرت به بصره آيد كه آماده فرمانبردارى اش ‍ هستند. حسين ، به اهل كوفه نامه اى ابتدايى نوشت و از آن ها دعوت نكرد، بلكه چنان كه ياد شد، مردم كوفه نامه نوشتند و اظهار اطاعت كردند و حسين بدان ها پاسخ داد. به نقاط ديگرى نيز حسين نامه ننوشت و كمك نخواست ، به يمن نامه ننوشت ، با آن كه در يمن دوستان بسيارى داشت به مصر نامه ننوشت ، در حالى كه شيعيان در مصر فراوان بودند. به ايران نامه ننوشت ، در حالى كه چند روز ديگر كه مختار قيام كرد، سربازانش ، همه ايرانى بودند و به فارسى سخن مى گفتند. رهبرى حسينعليه‌السلام اختصاص به شيعيان نداشت و حسين از آن همه مسلمانان بود و همگى آماده اطاعت فرمانش بودند. حساب شيعه و سنى در كار نبود، بلكه حساب اسلام و كفر در كار بود. پرچم حسين را، مسلمانان پرچم اسلام مى دانستند و پرچم يزيد را پرچم كفر. ولى حسين ، به سوى هيچ شهرى ، دست تقاضا دراز نكرد و قاصدى نفرستاد و نامه اى ننوشت حسين ، عزم شهادت داشت و در پى پيروزى نبود. شهادت بود كه مسلمانان را بيدار و حقايق اسلام را آشكار ساخت ، اگر حسين پيروز مى شد، براى مسلمانان حقايق آشكار نمى شد، نه حسين شناخته مى شد و نه پيشينيان حسين نه يزيد شناخته مى شد، نه پيشينيان يزيد. گفته مى شد: حسين و يزيد دو مجتهد بودند بر سر حكومت بايك ديگر جنگيدند؛ پسر رسول خدا، بر خليفه رسول خدا پيروز شد و حكومت را در دست گرفت حسين ، براى شهادت آشكارا به پا خاست ؛ زيرا شهادت نبايد، در نهان باشد. تنها شهرى كه حسين بدان جا نامه نوشت ، بصره بود.

آيااين نامه ابتدايى بود، يا در جواب تقاضاى مردم بصره ؟ اگر اين نامه ابتدايى بود اين پرسش ‍ پيش مى آيد: چرا حسين تنها به اين شهر نامه نوشته و به شهرهاى ديگر ننوشته است ؟ با آن كه نامه نويسى به همه شهرستان هاى اسلام ، برايش ‍ ممكن بود. شهر بصره داراى پنج بخش بود و هر بخشى سالارى داشت حسين ، نامه اى به سالارهاى پنچ گانه بصره نوشت و به وسيله يكى از نزديكانش به نام سليمان به بصره فرستاد. نامه حسين به منذر عبدى كه يكى از پنج سالار بصره بود رسيد و به قاصد حسين سوء ظن برد كه از ساخته هاى ابن زياد است كه در آن وقت امير بصره بود. او گمان برد كه ابن زياد، اين بازى سياسى را انجام داده ، تا سران بصره را بيازمايد.

عبدى ، سليمان و نامه را بر داشت و نزد ابن زياد آورد كه سوءظن ابن زياد را از خود بر طرف سازد. ابن زياد، فورا سليمان را بگرفت و اعدام كرد. و او نخسيتن شهيد قيام حسين بود. عبدى ، از اين كار بسيار پشيمان شد، ولى پشيمانى سودى نداشت

يزيد نَهشَلى كه يكى ديگر از سالارهاى پنج گانه بصره بود، وقتى كه از نامه حسين آگاه شد، قدمى بسزا برداشت وى كه سالار عشيره بنى تميم بود. جلسه اى تشكيل داد و از تيره هاى سه گانه بنى تميم دعوت كرد. آن ها بنى حنظله ، بنى امر، و بنى سعد بودند. يزيد نهشلى ، نخست از موقعيت خود، درميان بنی تميم بپرسيد. گفتند: تو ستون فقرات ما و مايه افتخار به شمار مى آيى ، تو شرفى بزرگرا حايزى و مقام ارجمندى را، دارايى نهشلى ، پس از آن كه اين اعتراف را از آن ها گرفت ، چنين گفت : من ، شما را خواسته ام تا مشورتى كنم و از شما يارى بگيرم پاسخ همگى اين بود: ما براى هر كارى آماده ايم نهشل ، آغاز سخن كرده گفت : معاويه بمرد، خودش حقير بود و مرگش نيز حقير است ! اوكسى بود كه درهاى ظلم و ستم و سياه كارى و گناه را گشود، و ستم گرى و جور را پايه نهاد، بيعت پسرش ، يزيد را بدعت گذارد. و به گمانش ، اين بيعت را محم و پا برجا كرده ، ولى محال است چنين چيزى بشود، معاويه كوشيد، ولى شكست خورد، خواست يزيد شراب خوار و سر دسته گناه كاران را خليفه قرار دهد و بدون رضايت مسلمانان ، وى را فرمان روا سازد، ولى چنين چيزى نمى شود و نخواهد شد. يزيد هيچ گونه شايستگى ندارد؛ عقل ندارد؛ دانش ندارد؛ حق را نمى شناسد و نمى داند حق كجاست به خدا قسم ؛ كه سوگندى است پسنديده ، جهاد با يزيد، از جهاد با مشركان برتر و بالاتر است اينك ، حسين بن على ، فرزند رسول خدا، كه داراى شرفى است اصيل و خردى شايسته و انديشه اى عميق و دانشى بى نهايت ، در برابر يزيد قيام كرده و از بيعتش سر باز زده است آن است - شاسیتگى خلافت مسلمانان را دارد. سوابقش ، روشن و نقطه اى تاريك در حيات وى نيست گام هايى كه برداشته معلوم ، نزديكى اش به پيامبر آشكار، با خرد و كلان مهربان ، و شايسته تر از او براى شبانى مسلمانان ، كسى نيست او امام ماست پيشواى ماست به وسيله او، حجت خداى بر ما تمام شده خودش موعظه اى است گويا و رسا. بياييد از نور حق دور نشويم و خود را در سيه چال باطل نيندازيم صخر بن قيس ، ما را از يارى پدرش على ، در جهاد جمل ، باز داشت بياييد اين لكه ننگ را از خود بشوييم و پسر پيغمبر را يارى كنيم هر كس در يارى حسين كوتاهى كند، خداى وى را خوار و ذليل خواهد كرد. اينك من ، زره بر تن كرده آماده جهاد هستم هر كسى كشته نشود، خواهد مرد و آن كه از جهاد بگريزد، از مرگ نتواند گريخت اكنون ، از شما انتظار جواب دارم پاسخ مرا خوب بدهيد، خداى همگى را رحمت كند.

بنى تميم ، دعوت يزيد نهشلى را لبيك گفتند. برخى در همان جا و برخى پس از تاءملى و تفكرى آمادگى خود را، براى فداكارى اعلام داشتند. نهشلى جوان مرد كه از قوم خود اطمينان يافت ، پاسخ حسين را چنين نوشت : سرور من ! نامه ات رسيد. دانستم كه مرا، براى چه دعوت كرده اى خواستى كه طاعتم را پيش گيرم و از يارى ات بهره اى داشته باشم ، تا خوش بخت شده و سعادتمند گردم خداى ، زمين را، از بزرگوارى پارسا و رهبرى نجات دهنده ، و رهنمايى رستگار، خالى نخواهد گذارد. امروز، حضرتت بر خلق حجت خدايى و امانت الله بر زمين هستى

شاخه درخت احمدى تويى ، محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تنه درخت بود و شما شاخه هاى آن هستيد. زود به سوى ما بيا كه هماى سعادت بر سر دارى ، عشيره بنى تميم را مطيع فرمان تو كردم و آن چه چركى و آلودگى در سينه داشتند، با باران بهارى شستم و نامه را به مكه بفرستاد. وقتى كه نامه به دست حسين رسيد و آن را بخواند، در حق وى دعا كرد و گفت : خداى ، تو را روز بيم و هراس ، در امان دارد و روز تشنه كامى بزرگ خلق ، در پناه خود جاى دهد. ولى نهشلى جوان مرد، موفق به يارى حسين نگرديد. وقتى كه شنيد حسين به سوى كوفه رهسپار شده ، سپاه خود را آماده كرد كه به سوى حسين بشتابد. خبر شهادت حسينعليه‌السلام بدو رسيد و جز غم و سوختن ، نصيبى نداشت

حرمت حرم

در اسلام ، حرم خداى حرمتى دارد. در آنجا بستى است براى هر موجود زنده و دژى است براى حفظ حيات در زمين بايد حيات زندگان در آن جا محفوظ بماند. كسى حق ندارد در حرم ، موجود زنده اى را نابود كند. صيد حرم ، حرام است ، كندن درختان حرم ، حرام است ، جايز نيست نبايد خونى در حرم ريخته شود، انسانى كشته گردد. نبايد آزادى كسى در آن جا سلب شود و كسى حق ندارد همراه خود سلاح بردارد.

ولى ! مزدوران و جان نثاران يزيد، دستور يافتند تحت رهبرى والى مكه ، در ايام حج ، پسر پيغمبر را در حالى كه جامه احرام بر تن دارد و سلاحى در دستش ‍ نيست ، دستگير ساخته و يا ترور كنند، حكومت خام و بى تدبير يزيد، ديگر نتوانست زنده بودن حسين را در حرم خداى ، تحمل كند و تصميم به هتك خانه خداى و بى حرمتى گرفت و به گمان خود خواست كار را در مكه يك سره كند و خود را از سوى حسين آسوده خاطر گرداند.

طبيعى است كه اين كار به آسانى انجام پذير نبود و حسين گنجشكى نبود كه بشود او را گرفت و يا به تيرش زد. ياران فداكار، پيوسته در خدمتش بودند و خود، مردى دور انديش و آينده نگر بود. يزيديان اگر به چنين كارى دست مى زدند، چه موفق مى شدند و چه شكست مى خوردند، هتك حرم خداى مى گرديد. يزيد، حاكم اسلام است و او بايد حرمت خانه خداى را نگاه دارد. او كه پاسبان است ، پاس نگه نمى دارد. پس اين كار وظيفه حسين است پاسبان حقيقى و راستين اسلام ،تنها راه ، براى حفظ احترام خانه خداى ، خروج است ، از مكه و خوددارى كردن اوست از عبادت حج و خوددارى از پوشيدن جامه احرام پس ، خروج حسين از مكه ، استقبال از مكه و آباد كردن خانه خدا بود. و خوددارى او از احرام حج ، تعظيم عبادت حج و بزرگداشت مناسك بود. مرد با ايمان ، از هر سويى كه برود، به سوى خدا رفته است ؛ خدا در همه جا هست خروج حسين از مكه و ترك اعمال حج در موسم حج ، از بزرگ ترين شاهكارهاى سياسى و مذهبى به شمار مى آيد. حسين ، در هشتمين شب ماه ذى حجه ، در حضور اصحاب و ياران خود خطبه اى ايراد كرد و چنين گفت :« حمد خداى راست و بس ، خداى هر چه بخواهد همان است ، هر چه قدرت و توانايى است از آن خداست و بس مرگ ، زيبايى فرزندان آدم است ، هم چون زيبايى گلوبندى كه به گردن دوشيزه اى است

. واله و شيداى ديدار پدران و نياكانم هستم براى من شهادت گاهى فراهم شده كه بايد به سوى آن بروم مى بينم كه بند بند مرا گرگ هاى بيابان ، از هم جدا كرده و شكم خود را، از پيكر من سير مى سازند. روش ما خاندان ، خشنودى و رضاى خداى را جستن است رضاى ما رضاى خداست در بلاها استقامت مى ورزيم و شكيبايى داريم و پاداش ما خواهد رسيد. من بامدادان از مكه بيرون خواهم شد، هر كسى كه بخواهد جان خود را در راه ما فدا كند و جوياى ديدار با خدا باشد، با ما بيايد» .حسين روز هشتم ذى حجه ، در اسلام« ترويه» ناميده مى شود

و آن روزى است كه زائران خانه خدا، احرام حج مى بندند و جامه سپيد احرام بر تن مى كنند و اين عبادت بزرگ را مى آغازند. ولى حسين از عبادت دست كشيد و به سوى شهادت رفت ، شهادت ، نگهبان عبادت است و ضامن بقاى آن ، خبر در مكه پخش گرديد و حاجيان از تصميم ناگهانى حسين آگاه شدند. زائرانى كه از دور و نزديك كشور اسلام به زيارت خانه خدا و انجام دادن اعمال حج آمده بودند، از شتاب وى در عجب شدند و هر كسى چيزى مى انديشيد و سخنى مى گفت سرانجام ، دانسته شد كه يزيديان چه نقشه خطرناكى در سر مى پرورانيدند! آن ها با حكومت يزيدى آشنا بودند و آشناتر شدند و از روش حسين آگهى داشتند، آگاه تر شدند

. در اين جا، راه حسين ، از راه انقلابيون جدا مى گردد؛ انقلابيون روز قيام خود را مخفى مى دارند و سفر انقلابى خود را آشكار نمى سازند، ولى حسين آشكارا قيام كرد و آشكارا سفر كرد، آن هم سفر شهادت با خطبه حسين ، ديگر شكى باقى نماند كه سفر وى سفر شهادت است و بس حسين ، به اين فكر معتقد نبود كه قداست هدف ، وسيله زشت را زيبا مى گرداند؛ و گر نه مى توانست در برابر چشم هزاران حاجى ، در خانه خدا شهيد شود و نخستين خانه خدا گردد، ولى چنين نكرد، زيرا هتك خانه خدا مى شد. راه شهادت بايد زيبا باشد. در اين جا نيز راه حسين ، به اين اصل پاى بند نبود و آن را زير پا نهاد. حسينعليه‌السلام مى توانست ، در مكه بماند، از خود دفاع كند و پيروز شود. چون قدرت حسينعليه‌السلام در خانه خدا از قدرت يزيد بيش بود، ولى از دفاع كناره جست دفاع ، امن خانه خدا را بر هم مى زد. آن جا خانه امن و آرامش بود. آنجا خانه صلح بود. آن جا خانه حفظ حيات زندگان بود. نابود كردن حيات موجودى زنده ، حرمت خانه خدا را مى برد، و حسينعليه‌السلام برترين كسى بود كه حرمت آن جا را نگاه مى داشت

عزم سفر

حسين ، بار سفر بست و بوى عراق رهسپار گرديد. سفر عراق ، سفر شهادت بود و حسين ، راهى كوى شهادت كوته نظران ، مى پنداشتند كه حسين به سوى حكومت مى رود و بدان نخواهد رسيد، پس خطا كارش ‍ مى پنداشتند، در مقام پند و اندرز، بر آمدند تا از اين سفر منصرفش ‍ گردانند. سفر حسين به عراق ، وفاى به وعده نيز بود، وعده كه به مردم كوفه داده بود كه اگر نماينده اش مسلم گزارش دهد كه آنان آماده هستند و آن چه نامه هاى آن ها خبر داده و پيك هاى ايشان گفته حقيقت بود، حسين به سوى عراق برود. گزارش مسلم چنين بود: نوشته ها صحيح است و گفته ها درست و مطابق با حقيقت ، حسين مرد وفا بود، و بايد به وعده اش وفا كند، او كسى نيست كه قولى بدهد و خلاف كند. محمد حنفيه ، كه براى حج به مكه آمده بود، شنيد كه برادر عزم سفر عراق دارد. شرفياب شد و پند دادن و نصيحت گرى آغاز كرد و گفت : برادر! تو اهل كوفه را خوب مى شناسى ، آن ها به پدرت خيانت كردند! به برادرت خيانت كردند! از آن ترسم كه با تو چنان كنند كه با آن ها كردند، اگر در مكه بمانى ، گرامى ترين مرد حرم و محفوظ ترين كس خواهى بود. حسين گفت :

« بيم آن است كه يزيد خون مرا در حرم بريزد و من كسى باشم كه كه به وسيله من ، حرمت خانه خدا، پامال گردد» .محمد گفت : اگر چنين است ، برو به يمن ، يا سر به بيابان بگذار، كه هيچ قدرتى نخواهد توانست ، بر تو پيروز گردد. ابن عباس از حركت حسين آگاه شد، شرفياب شده گفت : پسر عمو! شنيده ام عزم عراق دارى مى دانى كه عراقيان ، مردمى خيانت پيشه هستند. اگر آنان تو را دعوت كرده كه در زير رايت تو نبرد كنند، شتاب مكن و عجله به كار مبر، اگر قصد پيكار با يزيد دارى و نمى خواهى در مكه بمانى ، به يمن برو. چون كه يمن دور است و كنارى قرار دارد. در يمن ، ياورانى دارى كه از تو نگه دارى خواهند كرد. در يمن بمان و دعوت خود را پخش كن و فرستادگانى به هر شهر و ديار بفرست و به مردم كوفه بنويس كه تا والى يزيد را بيرون نكنند، نزد آن ها نخواهى رفت و اگر چنين كردند و در ميان ايشان ، دشمنى براى تو يافت نشد و اتفاق كلمه داشتند، آن وقت به سوى كوفه برو، هر چند باز هم ، از خيانت آن ها بر تو بيم ناكم و اگر كوفيان والى يزيد را بيرون نكردند، سر جاى خود بنشين و منتظر فرصت باش كشور يمن ، دژهاى مستحكمى دارد و داراى دره هايى است كه براى دفاع بسيار مناسب است حسين گفت :

« مى دانم تو خير خواهى مى كنى ، ولى فرستاده من مسلم نوشته است كه مردم كوفه ، با من بيعت كرده اند و همگى مرا يارى مى كنند، اينك من ، تصميم به حركت به سوى كوفه دارم» .ابن عباس گفت : تو مى دانى كه اهل كوفه چه هستند و چه مى كنند، آن ها ياران پدرت و برادرت بوده اند، ولى فردا كشندگان تو خواهد بود. خبر حركت تو كه به ابن زياد برسد، كوفيان را به جنگ تو گسيل خواهد كرد و كسى كه به تو نامه نوشته و از تو دعوت كرده ، بدترين دشمن تو خواهد بود. اگر پند مرا نمى پذيرى و تصميم به سفر دارى ، زنان و بچه ها را، همراه مبر. مى ترسم كه تو را پيش چشم زنان و كودكانت سر ببرند. حسين گفت :« من در عراق كشته شوم ، بهتر است تا در مكه كشته شوم» .سومين نصيحت گرى كه شرفياب شد، ابو بكر حارث نواده عبدالمطلب بود. وى چنين گفت : پسر عمويى و خويشاوندى ، مرا با تو هم شير ساخت نمى دانم مرا خير خواه خود مى دانى يا نه ؟حسين گفت :

« تو كسى نيستى كه خيانت كنى». زاده حارث و نواده عبدالمطلب گفت : پدرت از تو، دليرتر بود. و مردم نسبت به او مطيع تر و فرمان بر تر بودند. اكثريت مسلمانان با او بودند و تو چنان اكثريتى ندارى ، پدرت بر معاويه حمله برد و همه مسلمانان با او بودند، البته به جز مردم شام ، پدرت از معاويه ، نزد همه كس برتر و گرامى تر بود، ولى چنان كه ديدى ، همان مردم ، در اثر طمع به مال دنيا به وى خيانت كردند و در يارى حضرتش تكاهل ورزيدند و سنگينى نشان دادند، به طورى كه دلش از دست اين مردم آكنده از غم و غصه بود. آن چه گفتم به چشم خود ديده ام و شنيدنى نبوده ، اكنون تو مى خواهى نزد چنين مردمى بروى ! آن هم كسانى كه با پدرت چنين و چنان كردند و به برادرت خيانت كردند! مى خواهى به وسيله اين مردم با سپاه شام و عراق بجنگى ؟! آن هم سپاهى كه از سپاه تو برتر و نيرومندتر است و همين مردم ، از آن در هراس هستند. حسين گفت :« پسر عمو! خداى به تو پاداش نيكو دهد، سخنى به جا گفتى البته آن چه خدا اراده كند، مى شود» .

چيزى در سخنان پند گويان و نصيحت گران جلب نظر مى كند، آن است كه همه گمان مى كردند كه حسينعليه‌السلام براى حكومت مى رود و جوياى جهان دارى است و مى ديدند راهى كه حسين مى رود، راه به دست آوردن حكومت نيست ، در اين راه پيروزى نيست ، زمام دارى يافت نمى شود. از اين رو به نصيحت پرداخته و پند گفتند. آن ها مى دانستند كه پاى حسينعليه‌السلام كه به خاك عراق برسد، با كشته شدن همراه است حسين هم مى دانست آن چه كه نصيحت گران مى گفتند، روشن بود. كوفيان ، مردمى ناشناس ‍ نبودند و رفتار آن ها بر كسى پنهان نبود، تا چه رسد بر حسينعليه‌السلام كه جهان بر خردمندى وى اعتراف دارد و اهل كوفه را از نزديك ، لمس كرده بود و آن ها را خوب مى شناخت حسين ، مى دانست كه پند گويان ، خيرخواه وى هستند و آن چه مى گويند، راست است مى دانست كه راه عراق ، راه پيروزى نيست و راه مرگ است و كشته شدن اگر هدف حسين از اين سفر، تشكيل حكومت بوده ، بى گمان منطق نصيحت گران ، برتر و قوى تر بوده است هدف حسين شهادت بود و تنگناى فكرى آن ها اجازه نمى داد كه بتوانند پى به حقيقت اين هدف عالى ببرند. آن ها نمى دانستند شهادت چيست و آن را از هلاكت تميز نمى دادند. سطح فكر ايشان ، پايين تر از اين بود كه بتوانند بفهمند شهادت چيست پاسخ ‌هاى حسين هم به هر يك از ايشان ، يك گونه است و نظر هيچ يك را تخطئه نمى كند. به ابن عباس مى گويد: در عراق كشته شوم ، بهتر است تا در حجاز كشته شوم به ديگرى گونه اى ديگر پاسخ مى دهد. نصيحت گران با آن كه دوستان حسين بودند. هيچ يك ، در فكر يارى وى نيفتادند

. چون در نظر ايشان ، يارى وقتى است كه اميد پيروزى باشد و به شكست قطعى منجر نباشد. هنگامى كه اميد پيروزى منتفى شد و مرگ ، صد در صد حتمى گرديد، يارى معنا ندارد. اينان چنين مى انديشيدند، ولى حسين چنين نمى انديشيد. از انديشه حسين ، تا افكار آن ها هزاران فرسنگ راه بود. عزم راسخ حسين ، عزمى است افسانه اى و محال است شكسته شود، و نيروى وى نيروى خدايى است و نيروى خدايى ، شكست ناپذير است

از امير مدينه به امير كوفه

وليد، امير مدينه را مى شناسيم كه پسر عموى يزيد و يكى از پايه هاى حكومت خانوادگى بنى اميه بود. وى تا حدى ايمان به روز جزا داشت و ديديم كه با حسين مؤ دبانه به گفت و گو پرداخت و در رفتارش نيز خشونتى ابراز نكرد. وقتى كه وليد شنيد كه حسين راهى عراق گرديده ، نامه اى بدين مضمون براى پسر زياد، امير عراق بنوشت :

حسين ، رهسپار عراق است ، او پسر فاطمه دختر رسول خداست از رفتار خشن ، با وى بپرهيز كه بد بختى و ننگ ، براى خود و قوم خود فراهم خواهى كرد. لكه ننگى كه هيچ چيز نتواند پاكش كند و تا جهان باقى است ، زبان زد خاص و عام خواهد بود. امير مدينه مى دانست كه امير كوفه ، به جهان دگر و روز واپسين ايمان ندارد، پس او را از ننگ اين جهانى ، بر حذر داشت و از بد بختى ابدى در اين جهان بترسانيد. امير كوفه ، نامه امير مدينه را ناچيز شمرد و پند و اندر او را ناشنيده گرفت ، و به سوى آرمان پليد خود قدم برداشت ، آرمانى كه خودش چندان سودى از آن نمى برد؛ بلكه كار كردن او بود و خوردن يزيد. كارمندان و ماءموران حكومت هاى ديكتاتورى ، همه از اين گونه اند؛ آن ها رنج مى برند تا پايه هاى حكومت ديگرى را مستحكم سازند

و سپس خود را در آتش ظلم و جور بسوزانند، اعدام شوند و يا در سيه چال زندانش جان دهند. روش استالين در شوروى ، با ياران و هم كارانش ، بهترين گواه اين سخن است زنهار از پل قرار گرفتن ، براى عبور ظالمان و ستم گران امير كوفه ، درست بر ضد راهنمايى امير مدينه عمل كرد! وقتى خبر حركت حسينعليه‌السلام از مكه به وى رسيد، ديده بان ها بر سر راه حجاز گذارد و حكومت نظامى اعلام كرد. راه ها را ببست ، مبادا از كوفه به قصد يارى حسين ، كسى برود! چقدر ميان امير مدينه و امير كوفه فاصله برود! بيش از فاصله ميان مدينه و كوفه پستى و رذالت پسر زياد، از اربابش يزيد، بيشتر بود. يزيد براى خودش دست به جنايت مى زد، ولى پسر زياد براى خاطر يزيد. كارمندان دستگاه جنايت ، بد بخت ترين كس هستند. براى منصبى چند روزه و پشيزى مزد، دست خود را تا مرفق در خون بى گناهان و پاكان فرو مى كنند. آن ها جنايت مى كنند، ستم مى كنند، شكنجه مى كنند تا دگرى سود برد! خاك بر سر اين گونه مردم كه از انسانيت و مردمى به دورند، بلكه از سگ پست ترند. سگ داراى صفات برجسته اى است ، ولى اينان از هر صفت مردمى بى خبرند.