پيشواى شهيدان

پيشواى شهيدان0%

پيشواى شهيدان نویسنده:
گروه: امام حسین علیه السلام

پيشواى شهيدان

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: آیت الله سید رضا صدر
گروه: مشاهدات: 25751
دانلود: 2916

توضیحات:

پيشواى شهيدان
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 109 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 25751 / دانلود: 2916
اندازه اندازه اندازه
پيشواى شهيدان

پيشواى شهيدان

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

به سوى كوى شهادت

١- حسين از مكه بيرون شد و راه عراق را پيش گرفت ياران و همراهان حسين ، از زن و مرد، ٨٢ تن بودند. حسين ، به هر يك از ياران خود ده دينار خرج سفر داد و شترى نيز عنايت كرد كه بار خود بر آن نهد. چندان از شهر مكه دور نشده بودند كه سواران امير مكه رسيدند.

آنان را امير مكه به فرماندهى برادرش فرستاده بود كه از سفر حسين به سوى عراق جلوگيرى كنند. ياران حسين مقاومت كردند و كار به خشونت كشيد. وقتى ماءموران چنين ديدند، از جلوگيرى دست كشيده برگشتند و كار به خون ريزى نكشيد. حسين ، مى توانست سربازان امير مكه را نابود كند و سپس به سوى مكه برگردد. شهر را تصرف كند، مردم مكه و بيشتر زائران خانه خدا، سرباز وى مى شدند، خبر فتح مكه در جهان اسلام پخش مى شد، نه تنها دوستان حسين ، بلكه دنيا پرستان نيز به يارى اش مى شتافتند و سير تاريخ عوض ‍ مى شد. چرا چنين نكرد؟ چون در جست و جوى حكومت نبود، چون در راه پيروزى قدم بر نمى داشت او پيروزى امروز را نمى خواست ، پيروزى فردا و پس فردا و پيروزى جاودانى را طالب بود. پيروزى جاودانى ، با شهادت تحقق پذير بود، نه با فتح مكه ، حسين ، پيروزى هدف را مى خواست نه پيروزى وسيله حسين ، مى توانست راه خود را به سوى مدينه بگرداند و مدينه را فتح كند و آن جا را پايگاه خود قرار دهد و به كوفه و بصره بنويسد، تا به يارى او بشتابند، ولى چنين نكرد. در اين جا، راه حسين از راه انقلابى جدا مى شود. انقلابى ، از كوچكترين فرصت ، براى پيروزى استفاده مى كند، ولى حسين فرصت ها را ناديده گرفت كاروان شهادت به راه خود ادامه داد و به سوى كوى شهادت رهسپار بود. در منزل« تنعيم» به كاروانى برخوردند كه از يمن مى آمد و عازم شام بود و كالاى گياهى و پارچه هاى گران قيمت ، براى يزيد مى برد. حسين ، كالاى كاروان را تصرف كرد و مزد ساربانان و كرايه چارپايان را پرداخت هنوز چندان از مكه دور نشده بودند كه نامه اى ، براى حسين رسيد. نامه از پسر عموى حسين ، عبدالله پسر جعفر طيار بود كه با دو پسر عون و محمد فرستاده بود. در نامه چنين آمده بود: تو را به خدا سوگند مى دهم كه از تصميم خود برگرد. من از اين سفر، بر جان تو نگرانم و مى ترسم هلاكت تو و نابودى خاندانت در آن باشد.

اگر تو كشته شوى ، نور خدا در زمين خاموش خواهد شد. تو رهنماى رستگاران و اميد مؤ منان هستى ، خواهش من اين است كه در سفر شتاب مكن ، كه من خود، در پى نامه ام خواهم رسيد. تشخيص عبدالله صحيح بود، حسين در اين سفر كشته مى شد، ولى اشتباه عبدالله ، در اين بود كه شهادت را هلاكت مى پنداشت عبدالله ، پس از اين كه نامه را براى حسين فرستاد، نزد امير مكه رفت و با وى سخن گفت و از وى تقاضا كرد براى حسين نامه اى بفرستد و از او بخواهد كه از سفر منصرف شود و به وى اطمينان دهد كه ديگر خطر ترور و دستگيرى وجود ندارد و در برابر، با او خوش رفتارى خواهد شد. عبدالله ، از امير مكه خواهش كرد كه نامه را به وسيله برادرش بفرستد كه بيشتر موجب اطمينان حسين شود و بداند كه سخن امير جدى است امير گفت : تو هر چه مى خواهى بنويس و نزد من بياور تا امضا كنم عبدالله نوشت ، و آن چه نوشته بود، امير امضا كرد و خودش با برادر امير كه حامل نامه بود، از مكه خارج شدند و خود را به حسين رسانيدند و نامه را تقديم داشتند و با حضرتش به گفت و گو پرداختند؛ شايد از اين سفر منصرفش ‍ گردانند. حسين گفت :« جدم رسول خدا در خواب ، به من فرمانى داده ، بايد اطاعت كنم و من در پى انجام دادن آن مى روم» .پرسيدند: چه خواب ديده اى ؟گفت :« خواب را براى كسى نگفته ام و نخواهم گفت ، تا زمانى كه خدا را ملاقات كنم» .عبدالله ، نا اميد باز گشت ، ولى به دو پسرش سفارش كرد كه در خدمت حسين بمانند و در ركابش جهاد كنند. آن ها نيز امر پدر را اطاعت كردند. حسين ، جواب امير مكه را بنوشت و بفرستاد. قدمى كه پسر جعفر برداشت ، نشان مى دهد كه مرد بسيار پخته اى بوده خير خواهى كرد كه حسين به عراق نرود. خير خواهى كرد كه حسين در مكه بماند و جانش به سلامت باشد

. امير مكه را ضامن اجرا قرار داد و سند كتبى از وى گرفت هنگامى كه از پذيرفته شدن سخنش نا اميد گرديد. به يارى حسين بر خاست ، بدين گونه دو پسر خود را همراه حسين فرستاد تا در ركاب حسين كشته شوند. دو پسری كه يكى از آن دو، خواهر زاده حسين بود و فرزند بانوى بانوان ، زينب پسر جعفر، اگر خود سعادت شهادت را نداشت ، فرزندانش را بدان سعادت رسانيد و آنان از پدر، برتر شدند. بسيار ديده شده كه كسانى خودشان سعادتمند نبودند، ولى كارى كردند كه ديگران سعادتمند شدند. كاروان شهادت به سفر خود ادامه داد، و حسين هم چون پرنده اى سبكبار، به سوى عراق رهسپار بود و هيچ چيز وى را از راه باز نمى داشت به منزل گاه« ذات عرق» رسيدند. آن جا ميقات حاجيانى است كه از عراق ، براى حج مى آيند. در ذات عرق ، با بشير اسدى رو به رو گرديد كه از عراق مى آمد. حسين ، حال مردم كوفه را، از وى پرسيد. وى پاسخ داد: دل هاى آنان با توست ، ولى شمشيرهاى آن ها با يزيد. حسين ، سخن وى را تصديق كرد و گفت :

« راضى هستم به رضاى خدا كه هر چه بخواهد انجام مى دهد» .وقتى كه در مكه عزم سفر كرد، گفت :« رضاى ما رضاى خداست». در اين سفر، اين گونه سخنان ، از حسينعليه‌السلام بسيار شنيده مى شود و دانسته مى شود كه اين سفر را حسين ، سفر رنج مى داند، سفر شهادت مى داند. خدا چنين خواسته است ، و خواست حسين همان خواست خداست ، و او بدون خواست خدا كارى نمى كند. حسين ،در برابر خواست خدا، تسليم است و از تسليم بالاتر كه مقام رضا باشد. رضاى حسينعليه‌السلام راضى خداست و رضاى خدا، رضاى حسين است ؛ او چيزى براى خود نمى خواهد، براى خدا مى خواهد. حسين ، با اين كلمات ، روح ايمان و فداكارى را در ياران تقويت مى كرد. كسانى كه در ركاب حسين بودند و به سوى شهادت مى رفتند، روزانه ، عروج ايمانى داشتند، در جا نمى زدند، پيوسته در حركت به سوى بالا بودند. كربلا، معراج آن ها بود، چنان كه معراج حسين نيز بود. آيا سير من الحق الى الحق به جز اين است ؟! آنان از جانب حق ، به سوى حق مى رفتند. ٢- به منزل« حاجر» كه رسيدند، حسين ، نامه اى به اهل كوفه نوشت و با پيك مخصوص خود بفرستاد و ايشان را از آمدن خود خبر داد و آمادگى آن ها را براى قيام بخواست پيك حسين قيس صيداوى بود. ديده بان هاى ابن زياد، پيك را گرفتند. او تا وضع را چنين ديد، نامه را پاره پاره كرد. پيك دستگير شده را نزد ابن زياد بردند. امير كوفه به باز جويى اش ‍ پرداخت : - تو كه هستى ؟- مردى از شيعيان على و شيعيان حسن و شيعيان حسين - چرا نامه را پاره كردى ؟!- براى آن كه تو نبينى - نامه به نام چه كسانى بود؟ نام آن ها ببر. - نام آن ها را نخواهم گفت - تو را مى كشتم - هر كارى مى توانى بكن سپس به تفصيلى كه خواهد آمد، دستور داد از بالاى كاخ دارالاماره به زيرش انداختند كه استخوان هايش خرد شد، و شهيدش كردند. تفصيل حالش ، در بخش دوم اين كتاب خواهد آمد، انشاءالله ٣- كاروان ، در بين راه به سر چشمه اى رسيد، و در آن جا با عبدالله بن مطيع رو به رو گرديد. ابن مطيع ، از شجاعان و دلاوران قريش به شمار است و با عمر خطاب خليفه ثانى از يك تيره هستند. ابن مطيع ، به حضور امام شرفياب شده ، پرسيد: پدر و مادرم فدايت ، به كجا مى روى و چه مقصدى دارى ؟!حسين گفت : شنيده اى كه معاويه مرده است مردم عراق ، براى من نوشته اند و دعوت كرده اند كه نزد آن ها بروم ابن مطيع گفت : تو را به خدا قسم به عراق مرو، حرمت اسلام را نگه دار، حرمت عرب را نگه دار، حرمت قريش را نگه دار. اگر بخواهى ضد بنى اميه قيام كنى ، تو را خواهند كشت و اگر تو را كشتند، ديگر از كسى نمى ترسند و شرم نمى كنند و هرچه بخواهند، مى كنند. از اين سفر، منصرف شو، به كوفه مرو و جان خود را در خطر قرار مده حسين ، سخن او را شنيد و چيزى نگفت و به راه خود ادامه داد. در راه كوفه ، از عرب هاى بيابانى ، پرس و جو مى كرد و از اوضاع و احوال مى پرسيد. پاسخى كه از همه مى شنيد، اين بود: نمى دانم چه خبر است راه ها را بسته اند و نمى گزارند ما به جايى برويم و از محل خود خارج شويم ! حسين به راه خدا ادامه داد. ٤- به منزل گاه« خُزَيميه» كه رسيدند

شب و روزى در آن جا استراحت كردند و اندكى از خستگى سفر بياسودند و فرسودگى آن را كاستند و براى آينده نزديك آماده شدند. در اين منزل ، براى بانوى بانوان ، زينب ، مكاشفه اى رخ داد و خدمت برادر عرض كرد:« مى خواهم به تو خبرى بدهم ديشب چيزى شنيدم !» . امام پرسيد:« چه شنيدى ؟!» .زينب گفت :« پاسى از شب گذشته بود كه از خيمه ، براى كارى بيرون شدم ، شنيدم هاتفى مى سرود: اى ديدگان من اشك بسيار بريزيد، بر مردانى كه مرگ دارد آن ها را به سوى خود مى كشد!» . حسين گفت :« خواهرم ! سرنوشت ، شدنى است ! هر چه كه باشد» . امام به راه خود ادامه داد و گفته هاتف را تكذيب نكرد. زينب مى دانست كه برادرش به استقبال مرگ مى رود. گفته هاتف دانسته اش را پا بر جا و دو چندان كرد. بانوى بانوان ركن دوم آرمان بود نخستين ركن شهادت بود كه بايد حسين انجام دهد و پيشواى شهيدان گردد. دومين ركن ، زينب بود كه بايد اسارت را برگزيند، و رهبر اسيران گردد. ٥- زُهير، عثمانى بود و از علىعليه‌السلام دور بود، ولى حسين را دوست مى داشت در تاريخ نيامده كه حسينعليه‌السلام ، چه در مكه و چه در مدينه ، از فردى دعوت كرده باشد، ولى در بيابان ، از زهير دعوت كرد و او را گرامى داشت حيف است زهير، جوان مرد دلير، نابغه نظامى ، سردار بزرگ عرب ، يزيدى بماند، بايد حسينى بشود. حسين هم زهير را دوست مى داشت در اين سفر، بارها حسينعليه‌السلام گفت : هر كس مى خواهد برود و با من نيايد، ولى زهير را گفت كه با وى بيايد. مردمى كه از دور حسينعليه‌السلام پراكنده شدند، شايستگى نداشتند كه به شهادت برسند

. شهادت ، مقام شامخى است ؛ هر كسى لياقت آن را ندارد. هرگز پر طاووس به كركس ندهندش ولى زهير شايستگى دارد و بايد بدين فيض عظيم نايل گردد. زهير هر چند، در ظاهر از حسين دور است ، ولى در باطن به حسين نزديك است جوان مردى حسينعليه‌السلام نمى گذارد كه شايستگان محروم شوند و باطن در باطن بماند، بايد روزى ظاهر شود.

حسين ، زُهير را به بزم شهادت ، صلا داد. زُهير لبيك گفت و جام شهادت را تا پايان نوشيد. چه رازى در اين دعوت نهفته بود؟!حسين ، پسر عمويش را دعوت نكرد! برادرش را دعوت نكرد! ولى زهير را دعوت كرد! از خويش دعوت نكرد!، ولى از بيگانه دعوت كرد! چه رازى در اين دعوت نهفته بود؟! زهير، از ياران بنى اميه بود و از سران نظامى آن ها به شمار مى رفت ، ولى بر حسينعليه‌السلام با ديده قداست و بزرگوارى مى نگريست زهير، ساكن شهر كوفه بود و پس از مرگ معاويه ، براى حسين نامه ننوشت ، و با فرستاده حسينعليه‌السلام يعنى مسلم ، بيعت نكرد و با خلافت يزيد موافق بود، ولى حسين را دوست مى داشت وه كه دوستى چه كارها مى كند! و جاذبه دوستى نيرومندترين جاذبه هاست زهير مى دانست كه حسين ، در برابر يزيد، قيام كرده و مى دانست كه حسين ، در اين قيام كشته خواهد شد، چون او، متخصص نظامى بود. از قواى يزيد، اطلاع داشت ، ياران حسين را هم مى شناخت و نمى خواست به حسين نزديك شود، مبادا پس از كشته شدن حسينعليه‌السلام در دربار يزيد مسؤ ول به شمار آيد. اگر اين نابغه نظامى ، پيروزى حسين را به چشم مى ديد، از حسين دورى نمى كرد، زيرا هم حسين را دوست مى داشت و هم پيروزى با حسين بود و مسؤ وليتى براى وى ، در آينده تصور نمى شد،

ولى زهير يقين داشت كه حسين كشته خواهد شد و اگر به حسين نزديك شود، نامش در ليست سياه يزيد، قرار خواهد گرفت حسين ، زهير را با يك ديدار، دگرگون ساخت و يزيدى ، حسينى گرديد و نارى ، نورى شد. زهير يك شبه ره صد ساله رفت و به عالى ترين مقام انسانى رسيد و سردار بزرگ حسين گرديد. زهير، نه تنها نابغه نظامى بود، متفكر بود، سخنور بود، بسيار خردمند بود، دانشور بود،

اطلاعات جغرافيايى داشت ، در عرب به ويژه در قوم خود، بسيار محترم بود. پس از آن كه حسينى شد، همه امكانات خود را تحت اختيار حسين گذارد و هر چه نيرو داشت ، در راه حسين به كار برد، هميشه در برابر حسين ، جان بر كف و گوش بر فرمان ايستاده بود. راه زهير، راه حسين شد. آرمان زهير، آرمان حسين شد. وه كه دوستى چه كارها مى كند! آنان كه دعوى دوستى حسين مى كنند، چرا به راه حسين نمى روند؟ زهير كه از زيارت حج بر مى گشت ، نمى خواست با حسين هم منزل گردد و تماسى حاصل ، مبادا به يزيد گزارش دهند. ولى حسين با زهير هم منزل گرديد و كاروان شهادت در جايى فرود آمد كه زهير در آن جا فرود آمده بود. زهير»

با ياران خود ناهار مى خورد كه فرستاده حسين به سراغش آمد و ابلاغ كرد: حسين تو را مى خواهد. زهير، به حضور حسين شرفياب شد و يزيدى رفت و حسينى بازگشت دستور داد كه خرگاهش را در زميره خيمه و خرگاه حسين قرار دهند.آرى ،دوستى ، قوى ترين جاذبه هاست ، زهير را با حسين ، در يك منزل فرود مى آورد. زهير را احضار مى كند، به حضور مى رساند. تاريكى اش را مى برد، روشنايى اش مى بخشد، سرانجام ، حسينى مى شود و خيمه و خرگاهش را در خيمه و خرگاه حسين قرار مى دهد.(١٦)