فصل اول : مفاهیم و بستر تاریخى آنها
بستر تاریخى تشیع در كوفه
شهر كوفه در پى فتوحات عراق و ایران در سال 17هـ تأسیس شد. این شهر در حقیقت، پادگانْ شهرى بود كه نیروهاى نظامى در آن مسكن گزیدند. بیش تر این نیروها از قبایل یمن، حجاز و برخى مناطق دیگر بودند. در پى گسترش فتوحات در ایران، گروه دیگرى به نام موالى در این شهر به وجود آمد.
شهر كوفه در منابع تاریخى همیشه پایگاه تشیع شناخته شده است. در این باره دو سؤال مطرح است: نخست، علت گرایش كوفیان به تشیع و دوم، كیفیت و نوع تشیع كوفیان. براى پاسخ دادن به سؤال نخست، توجه به ساختار جمعیتى كوفه مهم است؛ ساختارى متشكل از نیروهاى یمنى و نزارى. بر اساس تحقیقاتى كه انجام شده، نیروهاى یمنى زمینه گرایش به امیرالمؤمنینعليهالسلام
و محبت به خاندان او را داشتند و این رابطه را مربوط به دورانى مى دانند كه امیرالمؤمنینعليهالسلام
از طرف رسول خداصلىاللهعليهوآله
به عنوان حاكم و قاضى دو بار به یمن اعزام شده بود. در یك نوبت قبیله هَمْدان در یك روز اسلام آوردند و چون علىعليهالسلام
خبر آن را به پیامبرصلىاللهعليهوآله
رساند، آن حضرت سجده كرد و دو یا سه بار فرمود: «السلام على همدان».
اما برخى از محققانْ زمینه این گرایش را مربوط به اعتقادات یمنى ها مى دانند كه این زمینه، آنان را به نوعى اعتقاد مذهبى به امام علىعليهالسلام
سوق مى داد.
برخى از اصحاب رسول خداصلىاللهعليهوآله
در كوفه كه از مهاجرین و انصار و معتقدان به امیرالمؤمنینعليهالسلام
و هواداران قوى او بودند، بذر دوستى با علىعليهالسلام
را در میان قبایل مى پراكندند؛ افرادى مانند عمار كه حدود دو سال والى كوفه بود، عبدالله بن مسعود وزیر عمار و عامل بیت المال كوفه، حذیفة بن یمان كه حلقه درس حدیث داشت و عثمان بن حنیف مأمور خراج. افزون بر آنان افراد دیگرى از صحابه و تابعین یمنى كه از بزرگان كوفه و هواداران علىعليهالسلام
بودند نیز در سوق دادن كوفیان به دوستى با علىعليهالسلام
نقش مهمى داشته اند؛ افرادى مانند عمرو بن حَمِق خُزاعى، مالك اشتر، حجر بن عدى، كمیل بن زیاد نَخَعى، زید بن صوحان، صعصعة بن صوحان و جندب بن زهیر ازدى.
با این حال، پیشینه تاریخى تشیع در كوفه نشان مى دهد تا زمان عثمان كه در سال 23 هجرى به خلافت رسید، اندیشه هاى امام به خصوص از جنبه مذهبى در میان توده ى كوفیان مطرح نبوده است؛ بلكه آنان پیرو مكتب خلفا بوده اند. در سال 23 هجرى، وقتى عثمان به خلافت رسید، یكى از كوفیان به نام جُندَب بن عبدالله أزْدى در مدینه حضور داشت. چون به نزد امام آمد و سخنان آن حضرت را شنید، گفت: «آیا اجازه مى دهى كه به كوفه رفته، مردم را به سوى شما فرا خوانم؟» امام فرمود: «اى جندب! هنوز زمان آن نرسیده است. » جندب گوید: وقتى به عراق باز گشتم، در میان كوفیان هر گاه از فضایل امام مى گفتم مرا از خود مى راندند تا این كه به ولید گزارش رسید و زندانى شدم. ولى عده اى واسطه شده، مرا آزاد كردند.
ظهور و گسترش سیاست هاى انحرافى عثمان، اعتراضات مسلمانان به خصوص كوفیان را برانگیخت. گرچه علىعليهالسلام
موضع میانجى گرى را در میان نیروهاى معترض و عثمان داشت، اما این امر طبیعى بود كه مخالفت هاى امیرالمؤمنینعليهالسلام
با سنت ها و سیاست هاى غلط عثمان توجه معترضان را به خود جلب كند. به خصوص كه رهبران ناراضى كوفه از بزرگان و چهره هاى سیاسى ـ مذهبى كوفه و داراى اندیشه هاى تشیع مذهبى بودند. پس از قتل عثمان با وجود طلحه و زبیر ـ دو تن از رهبران معترضان ـ عایشه شك نداشت كه یكى از آن دو، براى خلافت برگزیده خواهد شد، اما انصار و نیروهاى یمنى كوفه و دیگران تنها سراغ امیرالمؤمنین رفتند و به اصرار زیاد، او را خلیفه خود انتخاب كردند.
این كه آیا این انتخاب، تنها یك انتخاب سیاسى بود یا همانند گروهى از صحابه و تابعین كوفى كه به نام تعدادى از آنان اشاره شد
، بر اساس اعتقاد دینى یعنى ولایت و وصایت امیرالمؤمنینعليهالسلام
و حدیث غدیر بود، سؤالى است كه جاى تأمل و دقت دارد. با توجه به شواهد و سخنانى كه به هنگام بیعت ایراد شد، به نظر مى رسد هر دو گرایش و نظریه در میان كوفیان بوده است، ولى به طور كلى انتخاب، یك انتخاب سیاسى بوده است نه عقیدتى.
پس از قتل عثمان و خلافت امیرالمؤمنینعليهالسلام
دو گرایش عثمانى و علوى در میان مسلمانان به وجود آمد.
اكثر كوفیان گرایش علوى داشتند و معتقد بودند كه علىعليهالسلام
علاوه بر این كه بر عثمان برترى دارد، هیچ گونه دخالتى در كشته شدن عثمان نداشته و حتى در كمك به او از هیچ كوششى دریغ نورزیده است و خلافت او با توجه به بیعت اصحاب رسول خداصلىاللهعليهوآله
، اعم از مهاجران و انصار و بزرگان از تابعین و نیز بیعت عمومى مردم، یك بیعت كامل و تام و مشروع بوده است. اصطلاحى كه براى اظهار چنین عقیده اى بیان مى شد، دین على در مقابل دین عثمان بود.
نمایندگان این دو تفكر در جنگ هاى جمل و صفین در رجزهاى خود از این دو اصطلاح استفاده مى كردند و بر تبعیت و پیروى از این دو تفكر اصرار داشتند.
در دوره هاى بعد نیز، تقابل این دو تفكر را در نهضت هاى شیعى بر ضد شام مى توان دید و مى توان گفت كه یكى از مهم ترین موضوعاتى كه در این جنگ ها نُمود و نقش مهمى در برانگیختن و تقابل دو سپاه داشته است، تفكر مذهب علوى و عثمانى بوده است. براى مثال، در جنگ ابراهیم بن اشتر با ابن زیاد و لشكر شام و همچنین سپاه مصعب بن زبیر و مختار، نمایندگان هر دو سپاه به این نكته توجه كامل داشته و هر اندازه كه نیروهاى ابراهیم در سخنان و رجزهاى خود بر اصطلاح دین على اصرار مىورزیدند، نیروهاى شامى بر دین عثمان و بیزارى از دین على اصرار داشته اند.
این موضوع در دعاها نیز انعكاس یافته و به طور مثال آمده است: اصبحت بالله مؤمناً مخلصاً على دین محمد و سنته و على دین على و سنته.
آنچه درباره ى این موضوع حائز اهمیت است و باید بدان توجه داشت، این است كه این مقدار گرایش به امیرالمؤمنینعليهالسلام
از نظر تاریخى به مذهب علوى و یا تشیع سیاسى، و به تعبیر برخى از محققان به تشیع عراقى معروف است.
از منظر این تفكر، شیخین (ابوبكر و عمر) نیز خلیفه مشروع بوده و حتى بنا بر گفته قاضى عبدالجبار معتزلى اعتقاد به برترى شیخین بر امیرالمؤمنینعليهالسلام
از اعتقادات تشیع سیاسى بوده است.
از نظر فقهى میان این دو و علىعليهالسلام
تفاوتى نیست. چه بسا در برخى مواردْ سنت شیخین را بهتر قبول داشتند و آن را بر سنت علىعليهالسلام
نیز ترجیح مى دادند؛ به طورى كه در كیفیت تقسیم غنائم در جنگ جمل به امام گفتند: «اعطنا سنة العمرین».
و یا این كه وقتى امام دستور منع نماز تراویح را صادر كرد، تعداد بسیارى از كوفیان كه در مسجد جمع شده بودند، فریاد «وا عمراه» سر دادند.
حتى امام مى خواست از دیگر سنت هاى دوران خلفاى پیشین نیز منع كند، ولى چون مردم ظرفیت آن را نداشتند و براى این كه تمام آنان از دور امام پراكنده نشوند، اقدامى نكرد.
این موضوع تا بدانجا بود كه امام نتوانست برخى از كارگزاران دوران عمر را عزل كند. به طور مثال شریح قاضى را به دلیل مخالفت مردم و به دلیل این كه از طرف عمر منصوب شده بود، عزل نكرد و مردم به صراحت به امام گفتند كه ما تنها به این شرط با تو بیعت كرده ایم كه چیزى را كه ابوبكر و عمر مقرر كرده اند تغییر ندهى.
زمانى كه امیرالمؤمنینعليهالسلام
وارد كوفه شد، به جهت این كه تا حد قابل توجهى آن موانع قبلى نبود، سعى در تبیین جایگاه و منزلت خود و اهل بیتعليهالسلام
در نزد رسول خداصلىاللهعليهوآله
نمود. از این تاریخ به بعد تشیع وارد مرحله جدیدى شد و امام در بسط و گسترش آن در میان كوفیان نقش بسزایى داشت. در بدو ورود به كوفه، در رحبه مسجد كوفه
اصحاب رسول خدصلىاللهعليهوآله
را درباره ى حدیث غدیر به شهادت طلبید و حتى برخى را كه در غدیر حاضر بودند، ولى شهادت ندادند نفرین كرد.
از همین رو، امیرالمؤمنینعليهالسلام
خود احیاگر این حدیث نبوى و بسیار مهم سیاسى بود و پس از دوران زیادى آن را زنده كرد.
خطبه ها و نامه هاى آن حضرت در تبیین فضایل و جایگاه خود و اهل بیت پیامبرصلىاللهعليهوآله
، مانند این كه او نخستین مسلمان و برادر رسول خداصلىاللهعليهوآله
بود، تلاشى در این جهت بود تا كسانى كه آن دوران را درك نكرده و به تعبیر ابوجعفر نقیب، استاد ابن ابى الحدید، علىعليهالسلام
را تنها یكى از صحابه و داماد رسول خداصلىاللهعليهوآله
مى شناختند، به جایگاه و منزلت او و خاندانش بهتر واقف شوند.
نتیجه این تلاش ها ـ هر چند در زمانى نامناسب و كوتاه رخ داد ـ آگاهى بهتر كوفیان از جایگاه رفیع امام بود. خطبه ها و نامه ها و مشاهده ى برخى كرامات از امام و اخبار غیبى اى كه امیرالمؤمنینعليهالسلام
افشا مى كرد، در گسترش تشیع مذهبى و اعتقاد به نصّ و انتصاب او از طرف رسول خدا مؤثر بود.
چهره هاى شاخص این گروه (شیعیان مذهبى) برخى از صحابه و تابعین بودند. هنوز آمار دقیقى از تعداد این گروه ارائه نشده و معلوم نیست كه ارائه چنین آمارى ممكن باشد، اما به یقین این گروه مى توانسته بر حوادث سیاسى كوفه تأثیر بگذارد.
این گروه پس از حوادث تلخ صفین و ظهور خوارج به نزد امام آمده، اعلام كردند كه علاوه بر بیعت عمومى، بر گردن آنان بیعت خاصى نیز هست و اعلام كردند كه ما دوستدار دوستان تو و دشمنان دشمن تو هستیم.
این كلام مضمون همان حدیث غدیر است كه پیامبر فرمود: اللهم وال من والاه و عاد من عاداه. نیز گروهى خطاب به آن حضرت گفتند: «السلام علیك یا مولانا».
وقتى امیرالمؤمنینعليهالسلام
از آنان سؤال كرد كه من چگونه مولاى شما هستم در حالى كه شما عرب هستید؟ آنان به حدیث غدیر اشاره و استناد كردند.
حتى برخى از این مرحله فراتر رفته در محبت به امام غلو كردند و قائل به الوهیت او شدند و امام در این باره فرمود: هلك فىّ رجلان؛ محبٌ غال و مبغضٌ قال.
بنابراین، تشیع در طى این دوران با سه نوع گرایش ظهور و گسترش یافت؛ الف ـ تشیع سیاسى و علوى؛ ب ـ تشیع مذهبى؛ ج ـ غُلوّ.
آشكار است كه این بدان معنا نیست كه در كوفه گروه هاى سیاسى ـ مذهبى دیگرى وجود نداشت، بلكه كسانى مانند اصحاب عبدالله بن مسعود با گرایش خاص سیاسى ـ مذهبى اش و دو مذهب عثمانى و معتزلى نیز بودند. حوادث و جنگ هایى نیز كه در طول خلافت امیرالمؤمنینعليهالسلام
روى داد، سبب ظهور و بروز گروه سیاسى ـ مذهبى دیگرى به نام خوارج شد.
مذهب عثمانى (سفیانى)
عثمانیه اصطلاح سیاسى و نام فرقه اى است كه بستر تاریخى آن به كشته شدن عثمان و حوادث پس از آن باز مى گردد. علماى اهل سنت بر این باورند كه مسلمانان تا پیش از كشته شدن عثمان امت واحد بودند،
اما پس از این ماجرا جامعه اسلامى به دو گروه مهم سیاسىِ عثمانى و علوى تقسیم شد و منشأ پیدایش حوادثى در جهان اسلام گردید.
بر اساس اعتقاد عثمانیان، عثمان توسط گروه هایى كه از مصر و كوفه و مدینه و جاهاى دیگر در مدینه جمع شده بودند، مظلومانه كشته شد. آنان معتقدند كه علىعليهالسلام
در این باره با گروه شورشى همكارى كرده و یا مخفیانه آنان را رهبرى مى كرده است؛ چنانچه این اتهام كاملاً از شعر حَسّان به دست مى آید.
دست كم مى گفتند او با سكوت و كناره گیرى خود، با آنان همنوایى كرده است. در نتیجه تمام این گروه ها مجرمند و بایستى قصاص شوند و امیر مؤمنان نیز به این دلیل توسط شورشیان انتخاب شده و آنان را پناه داده در جرم آنان سهیم است. به علاوه، خلافت او به دلیل مخالفت و عدم بیعت گروهى از مسلمانان شام و بصره، مشروعیت نداشته و دوران خلافت او جز دوران فتنه نام دیگرى ندارد. از نظر فضیلت و برترى نیز عثمان را بر امیرالمؤمنینعليهالسلام
مقدّم مى داشتند.
كسانى كه در میان مسلمانان چنین تفكرى داشتند، به عثمانى و شیعة عثمان معروف شدند. همان طور كه گذشت اظهار چنین عقیده اى در یك كلام دین عثمان در مقابل دین علىعليهالسلام
بود.
نقد و بررسى این اندیشه سیاسى و نیز تبیین موضع رهبران آن از یك طرف، و موضع امیرالمؤمنینعليهالسلام
از سوى دیگر، مجال دیگرى مى طلبد. تنها به این نكته اشاره مى كنیم كه بر اساس دلایل و شواهد تاریخى، حتى خود رهبران عثمانى به خصوص معاویه و حزب اموى و مروانى، به این اندیشه اعتقادى نداشتند و خود بیش از هر فرد دیگرى در موضع اتهام بودند. اما به هر حال دستاویز سیاسى بسیار خوبى براى رهبران عثمانى مذهب بود تا بسیارى از مسلمانان سطحى نگر را به دور خود جمع كرده، آنان را در برابر امیرالمؤمنینعليهالسلام
تحریك كنند. همان گونه كه امیرالمؤمنینعليهالسلام
در نامه اش به معاویه به این مطلب تصریح كردند،
بسیارى از اصحاب آن حضرت و آگاهان به امور سیاسىِ آن عصر نیز این موضوع را بسیار خوب مى دانستند؛ كسانى چون ابوالطفیل عامر بن واثله
و ابن عباس كه در نامه شدید الحن خود به یزید به او گفت كه خون عثمان تنها بهانه اى بود براى انتقام اجداد كافرتان كه در بدر كشته شده بودند.
نمود تفكر عثمانى
الف ـ در مسائل سیاسى ـ نظامى
اولین نُمود تفكر عثمانى و تقابل سیاسى ـ نظامى آن با تفكر علوى، در جنگ جمل به رهبرى عایشه و طلحه و زبیر در سال 36 بود كه به شكست انجامید. در طى این جنگ خونین بسیارى از مردم بصره در حمایت از سپاه جمل و تعداد زیادى از یاران امیر مؤمنانعليهالسلام
در حمایت از آن حضرت كشته شدند.
گر چه جنگ جمل به پیروزى حزب علوى انجامید، ولى پیامدهایى به دنبال داشت كه نخستین آن ها گرایش مردم بصره به تفكر عثمانى بود و به دلیل گسترش مذهب عثمانى در میان آنان، این شهر قسمتى از شام تلقى مى شد كه در عراق قرار گرفته است.
تفكر عثمانى چنان در بصره حفظ شد كه تا قرن دوم شایع بود كه محبت عثمان نخستین نشان هر بصرى است. از این رو، وقتى یونس بن خباب از عباد بن عباد بصرى (م 181) خواست تا خود را معرفى كند، و او خود را از مردم بصره معرفى كرد، یونس گفت: «شما همان كسانى هستید كه عثمان را دوست دارید. »
این موضوع حتى در فقه و فقهاى بصره هم تأثیر گذاشت به گونه اى كه حدیث امام صادقعليهالسلام
را در بصره بر خود تحریم كرده بودند و اجازه بیان آن را نمى دادند.
یك سال پس از جنگ جمل، جنگ صفین با وسعت بیش ترى دو تفكر عثمانى و علوى را در مقابل هم قرار داد. این بار رهبرى عثمانى مذهب ها با معاویه و باند اموى به همراهى مردم شام بود كه نتیجه آن به دلایل مختلفى رهایى از شكست حتمى سپاه عثمانى و تضعیف شدید سپاه علوى بود.
نكته قابل توجه در این دو رویداد تفاوت فكرى شامى و بصرى است؛ گروه عثمانى بصره و شام هر دو در انتقام از خون خلیفه مقتول شریك بودند، اما بصریان مدعى بودند كه چون طلحه و زبیر از اعضاى شوراى شش نفره هستند، از هر كس دیگرى سزاوارترند كه خونخواهى عثمان را رهبرى كنند. در مقابل، شام مدعى بود كه تنها معاویه و امویان به دلیل خویشاوندى نزدیك با خلیفه مقتول شایسته رهبرى این مهم هستند.
پس از صلح امام حسنعليهالسلام
و به قدرت رسیدن معاویه، مذهب عثمانى رونق بیش ترى گرفت و در شهرها و مناطق دیگرى غیر از بصره و شام نیز رواج یافت؛ مناطقى مانند جزیره (شامل شهرهاى موصل، نصیبین، دارا، سنجار، آمد، هِیت، عانات، حِمْص، قَرْقِیسِیا، رَقَّه، رُها)
یمن (شامل صنعا و نجران)
رى
و حتى كوفه كه در این باره سخن خواهیم گفت. نوع تفكر عثمانى شام و بصره و رى از گونه افراطى آن یعنى ناصبى بوده است.
ب ـ در مسائل عقیدتى
تفكر عثمانى مانند هر تفكر سیاسى و مذهبى دیگر از شدت و ضعف برخوردار بود. دست كم این بود كه خلافت امام را قبول نداشتند، و شاید بتوان گفت كه حد متوسط آن ناخرسندى و ناخشنودى از امیرالمؤمنین بود، اما نوع افراطى آن در نصب و ناصبى ها ظاهر مى شد
كه با سب و لعن امیرالمؤمنین و اهل بیتعليهمالسلام
همراه بود. عثمانى مذهب ها تنها به خلافت تثلیث ـ یعنى خلافت ابوبكر، عمر و عثمان ـ اعتقاد داشتند و خلافت امیرالمؤمنینعليهالسلام
را تنها دوران فتنه برمى شمردند.
این اندیشه تا نیمه اول قرن سوم هجرى ادامه داشت تا این كه احمد ابن حنبل، امام حنابله، مسأله تربیع (خلافت خلفاى چهارگانه؛ ابوبكر، عمر، عثمان و على) را مطرح كرد و با تألیف كتاب فضائل الصحابه و برشمردن فضایل بسیارى از امیرالمؤمنینعليهالسلام
این اندیشه را در میان اهل حدیث و حنابله نهادینه كرد و خلافت آن حضرت را پس از خلفاى سه گانه مشروع برشمرد و اهل سنت كامل را معتقد به خلافت چهار تن دانست.
با این حال، هیچ وقت از فضیلت و برترى عثمان بر علىعليهالسلام
عدول نكردند؛ چنان كه وقتى شخصى نزد محمد بن عبید طنافسى كه عثمانى مذهب بود، گفت: «ابوبكر و عمر و على و عثمان» او با ناراحتى به آن مرد گفت: «چرا نگفتى: ابوبكر و عمر و عثمان و على؟ تو با این سخن بر اصحاب رسول خداصلىاللهعليهوآله
ایراد و طعن وارد كردى. »
طلحة بن مصرف از قاریان بزرگ كوفه نیز همین نظر را داشت.
اصولا این حداقل چیزى بود كه یك عثمانى مذهب بدان معتقد بود و درباره ى بسیارى از آنان همین مطلب تكرار شده است.
نُمود اندیشه عثمانى در بحث حدیث و محدثان و جرح و تعدیل آنان به مراتب بیش تر بود و یكى از ممیزات اصلى تعدیل راویان قرار گرفت؛ به طورى كه راوى با كوچك ترین گرایش ضد عثمانى به شدت تضعیف مى شد و روایتش مورد قبول محدثان قرار نمى گرفت با این حال بسیارى از محدثان اهل سنت كه گرایش عثمانى و حتى ناصبى دارند، با كمال تعجب تعدیل شده و روایاتشان مقبول گشته است. این در حالى است كه از رسول خداصلىاللهعليهوآله
به طرق مختلف روایت شده كه سبّ امیر مؤمنانعليهالسلام
سبّ خدا و رسول او است.