فصل دوم : تغییر هویت سیاسى ـ فرهنگى كوفه
مذهب عثمانى در كوفه
با توجه به سابقه تاریخى كوفه و تلاش هاى فرهنگى امیرالمؤمنینعليهالسلام
در شكل دادن به اندیشه شیعىِ كوفیان و نیز نقش گروه زیادى از آنان در محاصره و قتل عثمان، شاید در مرحله نخست، پذیرش شكل گیرى مذهب عثمانى در این شهر مشكل باشد، اما بررسى نكات و حوادث سیاسى مختلفى كه در آن جا رقم خورده است، این موضوع را تبیین مى كند.
الف ـ شكل گیرى تفكر عثمانى در كوفه
نخستین مطلبى كه باید بدان توجه كرد، این است كه تشیع كوفه یكنواخت نبود؛ بلكه تشیع اكثریت آنان از نوع تشیع سیاسى بود و جمعیتى اندك ـ هر چند بانفوذ ـ از كوفیان گرایش تشیع مذهبى داشتند. تشیع سیاسى نیز مى توانست بر اثر حوادث سیاسى و فشار و تهدید و تطمیع، خود را به مذهب رسمى حكومت (حزب اموى و مروانى) نزدیك كند. علاوه بر این كه گروه هایى كه از كوفه بر ضد عثمان قیام كردند شاید اكثریت را رقم مى زدند، اما این بدان معنا نیست كه از كوفیان كسى طرفدار عثمان نبود. زمانى كه مالك اشتر بر ضد عثمان سخن مى گفت، مقطع بن هشیم از عثمان دفاع كرد.
همچنین در جلسه مشورتى با حضور طلحه و زبیر و عایشه كه در مكه صورت گرفت، پیشنهاداتى مطرح شد كه حركت خود را از كدام شهر آغاز كنند؛ درباره ى مدینه و شام توافقى حاصل نشد، اما عراق مورد قبول واقع شد. دلیلى كه براى این انتخاب مطرح كردند، این بود كه زبیر در بصره و طلحه در كوفه طرفداران بسیارى دارند. بر این اساس، طرح آنان بر این شد كه ابتدا به سوى بصره رفته، پس از به تصرف در آوردن آن، به طرف كوفه حركت كنند.
فراموش نشود كه كوفه در مراحل نخست از اعزام نیرو براى یارى امیرالمؤمنینعليهالسلام
در جنگ جمل به سبب سخنان ابوموسى اشعرى كه از دشمنان امام و داراى تمایلات عثمانى بود، مردد بودند و پس از اعزام نمایندگان و تهدید مالك اشتر و عزل ابوموسى، جمعیت چند هزار نفرى از كوفه اعزام شد. مردم كوفه در جنگ صفین حضور بهترى از خود نشان دادند، اما این نیز بدان معنا نیست كه نیروهاى مخالف در كوفه نبوده است؛ بلكه به حضور این گروه در جنگ صفین تصریح شده است.
پیامدهاى جنگ صفین نیز تأثیر خود را بر مردم كوفى گذاشت. كشته ها و خانواده هاى بسیارى كه بى سرپرست شده بودند و زخمى ها و معلولیت هایى كه پیامد طبیعى هر جنگى است زمینه ساز تبلیغات بر ضد امام در كوفه شده بود و امام را مسئول وخامت اوضاع معرفى مى كردند.
این قضایا مى توانست بر رویگردانى از امام و گرایش افراد سطحى نگر، شكاك، كناره گیر از مسائل سیاسى و نیز دنیاخواه، به مذهب عثمانى مؤثر باشد؛ به خصوص كه پس از صلح امام حسنعليهالسلام
و روى كار آمدن بنى امیه، این گروه سیاسى در كوفه مورد حمایت حاكمان حزب اموى بودند.
خود امیرالمؤمنینعليهالسلام
نیز، در نامه اى كه براى برادرش عقیل فرستاد به این واقعیت اشاره كرد و به او چنین نوشت: «اینك تمام عرب بر جنگ و مخالفت با برادرت اجتماع و هم رأى شده اند. »
این هجمه عظیم بر ضد امام بدان دلیل بود كه بسیارى نتوانسته بودند خواسته هاى خود را با فرهنگ و دستورهاى اسلامى كه امیرالمؤمنینعليهالسلام
آن را در سنت رسول خداعليهالسلام
دنبال مى كرد وفق دهند. برعكس، با توجه به سیاست هاى و سنت هاى غلطى كه خلفاى پیش در جامعه نهادینه كرده بودند، خواسته هاى آنان با سیاست هاى امیرالمؤمنینعليهالسلام
پیوسته در اصطكاك و تعارض بود. به علاوه، پس از رسول خداصلىاللهعليهوآله
با روى كار آمدن دوباره ى نظام قبیله اى و سنت تبعیت از شیوخ، قریش كه پیش از اسلام بر دیگر قبایل حاكمیت داشتند، اینك نیز موقعیت خود را باز یافته و قبایل عرب به عملكرد و دستورات آنان چشم دوخته بودند. این موضوع نیز مورد تحلیل و توجه ابن خلدون بوده و علت شكست امام را نیز همین دانسته است.
توصیه ها و سفارش هاى مؤكد معاویه به مغیره نسبت به عثمانیان كوفه
و نیز تصریح یزید در این باره،
گویاى حضور قابل توجه و فعال این گروه در كوفه است.
ب ـ گسترش و نهادینه كردن مذهب عثمانى در كوفه
به دلیل موقعیت ویژه و تلاش امویان و به خصوص معاویه در گسترش و نهادینه كردن تفكر عثمانى، مذهب سفیانى هم ردیف اصطلاح سیاسى مذهب عثمانى شد و هیچ تفاوتى با آن نداشت و همان هدف را دنبال مى كرد؛ یعنى سركوب علویان و به خصوص شیعیان مذهبى امیرالمؤمنین و اهل بیتعليهمالسلام
معاویه پس از صلح امام حسنعليهالسلام
و بیعت گرفتن از مردم كوفه تلاش چند جانبه اى را آغاز نمود تا شهرهاى شیعه نشین را اندك اندك به همان جهتى كه منافع او اقتضا مى كرد، سوق دهد، و كوفه به دلیل مركزیت تشیع و موقعیت ممتازى كه داشت، جبهه اصلى معاویه به شمار مى رفت. بنابراین، طبیعى است كه براى تغییر اندیشه شیعى در این شهر تلاش و توجه بیش ترى مبذول گردد. از این رو، معاویه در مرحله نخست بر اساس برائت از امیرالمؤمنینعليهالسلام
از مردم كوفه بیعت گرفت
و براى نیل به شیعه زدایى و گسترش و نهادینه كردن مذهب عثمانى در این شهر، اقدامات ذیل را در دستور كار خود قرار داد:
1 ـ انتصاب حاكمان عثمانى مذهب
بر اساس «الناس على دین ملوكهم» و «الناس بأمرائهم اشبه منهم بآبائهم»، در مرحله نخست حاكمانى براى كوفه انتخاب كرد كه كاملاً گرایش عثمانى و ضد علوى داشتند؛ كسانى چون عبدالله بن عمرو بن عاص،
مغیرة بن شعبه، زیاد بن ابیه ضحاك بن قیس،
حبیب بن مَسْلَمه فِهْرى،
نعمان بن بشیر انصارى،
عبیدالله بن زیاد و بشر بن مروان. این حاكمان با جلوگیرى از انتشار عیب هاى عثمان در كوفه و ترساندنِ شیعیان از این عمل، سعى در دور نگه داشتن افكار عمومى از این اخبار داشتند تا ذهنیت آنان نسبت به عثمان تخریب نشود. چنان كه وقتى ضحاك بن قیس وارد كوفه شد، كسانى را كه به بدگویى از عثمان مى پرداختند، تهدید كرد.
بر اساس دستورالعمل معاویه به تمام شهرها، سنت لعن بر امیر مؤمنانعليهالسلام
و نیز فضایل سازى براى خلفا براى مقابله با فضایل امیر مؤمنانعليهالسلام
از دیگر فعالیت هاى معاویه در جهت ترویج و نهادینه كردن مذهب عثمانى در تمام نقاط جهان اسلام و از جمله كوفه بود. معاویه به مغیره مى گفت: مى خواستم به تو توصیه هایى كنم أ اما با آن بصیرت و دانایى كه نسبت به وظایف خود دارى صرف نظر كردم. ولى یك نكته را همیشه در دستور كار خود قرار ده؛ سب و دشنام به على و مذمت او و اصحابش و در مقابل، به نیكى یاد كردن از عثمان و توجه خاص به شیعیان عثمان و گوش دادن به سخنانشان. »
بر اساس این بخشنامه و توصیه هاى مكرر معاویه، طى برنامه اى بسیار حساب شده به جعل روایاتى در فضایل عثمان و دوستداران و پیروان مكتب او زدند و به نظر مى رسد كه این مطلب نیز به همین منظور به امیرالمؤمنینعليهالسلام
نسبت داده شده كه: من تبرأ من دین عثمان قد تبرأ من الایمان.
حاكمان عثمانى مذهب كوفه نیز به نشر فضایل عثمان و شیخین پرداختند و در مقابل، از انتشار هر گونه خبرى درباره ى فضایل علىعليهالسلام
جلوگیرى نمودند؛ چنان كه وقتى شنیدند میثم تمار بر سر دار به بیان فضایل امیرالمؤمنینعليهالسلام
مشغول است بر دهان او لگام زدند. عمرو بن حریث درباره ى علت این كار سخنى دارد كه بسیار قابل تأمل است. وى به زیاد گفت: «چنان چه هر چه زودتر زبان او را قطع نكنى بیم آن مى رود كه با سخنان او اعتقاد مردم كوفه تغییر كند و بر تو بشورند. »
این سخن نشان مى دهد كه معاویه پس از صلح با امام حسنعليهالسلام
در تلاش بوده تا افكار مردم كوفه را به جهتى كه سیاست هاى او اقتضا داشته است، سوق دهد و از سخن عمرو بن حریث بر مى آید كه در این زمینه نیز تا اندازه ى قابل توجهى موفق بوده است. این موفقیت تا بدان اندازه بود كه معاویه توانسته بود كفه ترازوى جمعیتى شیعه و عثمانى را آن مقدار تغییر دهد كه عائشه علت خموشى و عدم عكس العمل كوفیان را در قبال دستگیرى و به شهادت رساندن حجر بن عدى ـ با موقعیت ممتاز و برجسته اى كه در كوفه داشت ـ تغییر مردم مى دانست.
2 ـ سیاست ارعاب و تطمیع
سیاست ارعاب در كنار تطمیع نیز مى توانست در تغییر افكار و جذب آن به مذهب عثمانى و در نتیجه در شكل گیرى و نهادینه شدن آن بسیار مؤثر باشد. معاویه از یك طرف هرگونه حركت شیعى را سركوب كرد، و از طرفى دیگر یاران امیر مؤمنانعليهالسلام
را یا به شهادت رساند یا زندانى كرد و یا دست و پاى آنان را قطع نمود و یا آنان را به مناطق دیگر تبعید كرد. ابتداى حكومت او ابتداى انتقام گیرى شدید از شیعیان بود. تیغ انتقام او افرادى را كه تنها مورد گمان و اتهام بودند نیز مى گرفت؛ بدون این كه چیزى اثبات شود. كارگزار او در كوفه و بصره یعنى زیاد بن ابیه آن قدر براى دستگیرى و كشتن شیعیان تلاش كرد كه مورد نفرین امام حسنعليهالسلام
قرار گرفت.
محمد بن ابى حذیفة بن عتبه، از یاران حقیقى امام علىعليهالسلام
، از جمله افرادى است كه معاویه او را دستگیر كرد و در زندان بود تا شهید شد.
نیز صعصعة بن صوحان را به یكى از جزایر بحرین كه تبعیدگاه مجرمان بود تبعید كرد و در آن جا درگذشت.
وقتى زیاد از معاویه درباره ى دو نفر حضرمى كه از شیعیان امیرالمؤمنینعليهالسلام
بودند، كسب تكلیف كرد، نامه اى به او نوشت كه مى توان گفت دستورالعمل و بخشنامه اى كلى درباره ى شیعیان بود. وى در آن نامه به زیاد گفت: «هر كس بر دین و اعتقاد على است، بكش و مُثله كن!» او نیز آنان را كشت و مُثله كرد و هر دو را بر در خانه هایشان به دار آویخت.
شهادت صحابى جلیل القدر و عظیم الشأن، حجر بن عدى، به همراه یارانش و نیز صحابى مستجاب الدعوه و یار پاكباخته امیرالمؤمنینعليهالسلام
عمرو بن حَمِق خُزاعى و نیز میثم بن تمار و شهادت ده ها نفر دیگر از شیعیان واقعى در این دوران، بر اساس همین سیاست بود.
سیاست حزب اموى و مروانى این بود كه از شیعیانِ دستگیر و زندانى شده مى خواستند تا از امیرالمؤمنینعليهالسلام
و دین او بیزارى جویند؛ چنان كه از سهل بن سعد
و نیز حجر و یارانش چنین خواستند، اما آنان نپذیرفتند. همچنین ابن زیاد از صعصعة بن صوحان خواست تا امیرالمؤمنینعليهالسلام
را سب كند، ولى او نپذیرفت و چون به معاویه گزارش داد، دستور رسید كه خانه اش ویران و سهم او از بیت المال قطع شود.
عطیة بن سعد نیز چون حاضر به سب و برائت از دین امیرالمؤمنینعليهالسلام
نشد، حَجاج او را چهارصد تازیانه زد و موهاى سر و صورتش را كند.
اصولا یكى از شرایط آزادى و رهایى از زندان و قتل، همین موضوع بوده است. یكى از یاران حُجر به نام عبدالرحمن بن حسان، با میانجى گرى یكى از اقوامش رها شد و به موصل تبعید شد و تا یك ماه قبل از مرگ معاویه تحت نظر بود. و به كوفه آمد، زیاد از او درباره ى امیرالمؤمنین و عثمان سؤال كرد و چون او درباره ى على به نیكى سخن گفت، او را شهید كرد.
زیاد در آخرین خطبه اى كه ایراد كرد و پس از آن درگذشت، هفتاد نفر از شیعیان امام علىعليهالسلام
را حاضر كرد و از آنان خواست تا امیرالمؤمنینعليهالسلام
را لعن كنند.
این دوران یكى از سخت ترین و تلخ ترین دوران هایى است كه تشیع مذهبى كوفه به خود دید و هرگز آن را فراموش نكرد. در حقیقتْ اگر بگوییم دهه چهل و پنجاه هجرى، دوران نسل كشى تشیع بوده است، سخن به گزاف نگفته ایم.
3ـ حمایت و تقویت عثمانى مذهبان كوفه
در كنار قتل و تبعید و زندانى كردن شیعیان، در این دوران عده ى بسیارى از امیر مؤمنان جدا شده و گرایش عثمانى و ضد علوى پیدا كرده بودند. آنان نیز كه در زمان حكومت امام علىعليهالسلام
از آن حضرت جدا شده و به شام و مناطق عثمانى مانند رقه و قرقیسا فرار كرده بودند، دوباره به كوفه بازگشته، در كنار والیان و حمایت هاى آنان قرار گرفته، به فعالیت هاى سیاسى خود پرداختند؛ كسانى مانند جریر بن عبدالله بَجَلى و نُعمان بن بشیر. از طرفى افرادى كه عثمانى مذهب بودند و یا در كوفه جاسوس معاویه بودند، در این دوران ظهور چشم گیرى پیدا كرده و فعالیت هاى ضد شیعى خود را رونق بیش ترى داده بودند؛ كسانى مانند عمارة بن عُقبة بن ابى معیط و افرادى كه در صفین مخفیانه با معاویه مكاتبه داشتند و یا از امیرالمؤمنینعليهالسلام
جدا شده بودند.
این مسائل مى توانست بسیارى را كه سست بنیان بودند و یا در انتخاب راه دو دل و شكاك بودند و یا به نوعى از سیاست هاى امیرالمؤمنینعليهالسلام
خشنود نبودند و یا زخم خورده بودند و همچنین افرادى را كه راه اعتزال و كناره گیرى از مسائل و جریانات سیاسى را در پیش گرفته بودند، به تغییر گرایش هاى سیاسى و مذهبى وادار كند و آنان را به گرایش عثمانى سوق دهد؛ مانند قاسم بن عمرو بن نذیر جُعفى كه از معتزلیان دوران امیرالمؤمنینعليهالسلام
بود، ولى در كربلا حاضر شد و به همراه شمر به خیمه حرم اهل بیت حمله كرد.
البته شاید نوع اعتزال این افراد با مذهب عثمانى حتى تفاوتى نداشته، بلكه گونه اى از مذهب عثمانى بوده باشد؛ چرا كه محمد بن على بن عبدالله وقتى خواست به داعیان خود درباره ى شهرها سفارش هایى كند، درباره ى بصره و مناطق اطراف بیان كرد كه مردم این مناطق عثمانى هستند، اما محمد بن على مذهب عثمانىِ آنان را این گونه معنا كرد كه «اینان قائل به كناره گیرى و دورى از حوادث و مسائل هستند و منطقشان این است كه عبدالله مقتول باش، اما عبدالله قاتل نباش. »
سیاست هاى شیعه زداى معاویه در دهه هاى چهل و پنجاه مى توانست حتى افرادى را كه در جنگ ها امیرالمؤمنینعليهالسلام
را همراهى كرده بودند، از گذشته خود پشیمان سازد و مذهب فكرى آنان را از تشیع سیاسى به عثمانى تبدیل كند. افرادى را بر شمرده اند كه از یاران امیرالمؤمنینعليهالسلام
بوده و حتى در یكى از جنگ هاى آن حضرت شركت داشته اند، اما پس از شهادت آن حضرت، عثمانى شده اند؛ مانند عبدالله بن حبیب بن ربیعه ابوعبدالرحمان سلمى كه از قاریان كوفه بود و امام علىعليهالسلام
را در صفین همراهى كرد، ولى پس از آن عثمانى شد و در سال 72 درگذشت.
ابووائل، شقیق بن سَلَمه اسدى نیز علوى مذهب بود و در صفین شركت داشت، ولى پس از آن به مذهب عثمانى تغییر موضع داد و هر بار كه یادى از صفین مى كرد، اظهار پشیمانى مى نمود و از آن تنفر و بیزارى مى جست.
وى حتى بر ضد امیرالمؤمنینعليهالسلام
دروغ پردازى مى كرد.
و یا مانند شیبان بن مخرم كه در صفین حضور داشت، اما عثمانى شد و در كربلا در سپاه
ابن زیاد بود. حتى خود زیاد بن ابیه وقتى حاكم كوفه شد، به حجر بن عدى گفت كه مى دانى من جزو كسانى بودم كه على را دوست مى داشتم، اما بدان كه تمام آن محبت ها اینك در من به بغض و دشمنى تبدیل شده است. مؤید دیگر این موضوع، تعجب افرادى است كه امیرالمؤمنینعليهالسلام
به آنان خبر مى داد كه در كشته شدن امام حسینعليهالسلام
شركت خواهند داشت و به آن حضرت مى گفتند كه «ما چگونه این گونه باشیم در حالى كه از شیعیان و اصحاب تو هستیم!»
این نشان مى دهد كه فعالیت هاى معاویه اثر گذاشته؛ حتى بر افرادى كه تصور نمى كردند روزى از تشیع روى گردانند و از عملكرد دیروز خود پشیمان شوند و در جبهه مخالف قرار گیرند. بنابراین ما نمى توانیم دهه هاى چهل و پنجاه را نادیده بگیریم؛ چرا كه بیست سال، زمان كمى براى تغییر افكار عمومى نیست. امیرالمؤمنینعليهالسلام
نیز وقتى پس از بیست و سه سال به خلافت رسید، با همین مشكل روبه رو بود. او با جامعه اسلامىِ بیست و سه سال پس از پیامبرصلىاللهعليهوآله
روبه رو بود كه جوانان این دوره او را تنها در حد یكى از مسلمانان و پسر عمو و داماد رسول خداصلىاللهعليهوآله
مى شناختند.
شاهد این تغییرِ نگرشِ سیاسى و مذهبى در كوفه، گزارشى است كه مى گوید پس از صدْ سال شیعیان كوفه به سى نفر نمى رسیدند.
به هر حال، با توجه به تمام این تغییرات سیاسى و سیاست هاى جدید امویان در این دوران كه زمینه هاى قبلى آن در كوفه به وجود آمده بود، شاهد جمعیت قابل توجهى از عثمانى مذهب ها در كوفه هستیم؛ به گونه اى كه ساكنین برخى از محله هاى كوفه یكپارچه عثمانى مذهب بوده اند؛ مانند محله كناسه و خطه.
برخى قبایل مانند قبیله بنى اود از قحطان نیز سب و لعن به امیرالمؤمنینعليهالسلام
و امام حسنعليهالسلام
و امام حسینعليهالسلام
و حتى حضرت فاطمه (س) را از افتخاراتِ خود مى دانستند.
افزون بر محله و برخى قبایل، حتى این اختلاف سیاسى مى توانست در خانواده ها باشد و مثلا برادر با برادر، پدر و پسر و یا زن و شوهر با هم اختلاف داشته باشند و یكى عثمانى و دیگرى علوى باشد؛ مانند على بن قُرَظَه و عمرو بن قُرَظَه كه اولى عثمانى بود و دومى علوى و از شهداى كربلا. همچنین كعب بن جابر و زنش
و هرثمة بن مسلم و زنش كه همسرانشان از شیعیان امیرالمؤمنینعليهالسلام
بودند.
بنابراین، همراهى شوهر و برادر و دیگر خویشاوندان با سپاه عمر بن سعد به علت داشتن تفكر عثمانى، و گریه همسران و برادران و پدرانشان بر اسراى كربلا به علت داشتن تفكر شیعى، امرى طبیعى است و هیچ تعارضى در این میان نیست.
منابع تاریخى از حضور دو گروه اموى و مروانى در سال هاى 50 تا 80 در كوفه به ما خبر مى دهد. عبیدالله بن حُر، كه خود عثمانى بود، از گروه اموى در كوفه خبر داده است. وى به امام حسینعليهالسلام
هشدار داد كه شیعیان او از ترس شمشیرهاى اموى كوفى، در خانه هاى خود مخفى شده اند.
به یقین، هر چند فرض بر این باشد كه تعداد آنان كم تر از شیعیان بوده، اما از نظر كیفى (اشراف و عریف ها) و دیگر عوامل تا بدان اندازه بوده كه شیعیان را به اتخاذ موضع انفعالى وادار كند. درگیرى شدید میان نیروهاى ابن زیاد و مسلم بن عقیل كه كشته ها بر جاى گذاشت، مؤید حضور نیروهاى اموى و عثمانى است.
همچنین وقتى عبدالملك براى جنگ با مصعب وارد مسكن شد، به گروه مروانیان كوفه نامه نوشت و آنان را به یارى طلبید كه از جمله این افراد حجار بن ابجر و زحر بن قیس و محمد بن عمیر بودند.
با توجه به این تغییرات سیاسى و حضور نیروهاى عثمانى در كوفه است كه در كنار حركت شیعیان و رهبران شیعى مذهب بر ضد یزید، شاهد بیعت شام و عراق با یزید پیش از مدینه هستیم.
چگونه است كه مغیره وقتى پیشنهاد ولایتعهدى یزید را به معاویه مى دهد، با اطمینان به او مى گوید كه زیاد بصره را راضى خواهد كرد و من كوفه را؟! ابن خلدون مى گوید: «مغیره چون به كوفه بازگشت، هر یك از پیروان بنى امیه ـ كه به نظر مى رسد اشراف و رؤساى قبایل منظور باشند ـ به نزد او مى آمد، این موضوع را با او در میان مى گذاشت و آنان نظر او را مى پذیرفتند و با یزید بیعت مى كردند و از طرف خود و افراد قبایل خود اعلام وفادارى و رضایت مى كردند. مغیره گروهى را به ریاست پسرش موسى به نزد معاویه فرستاد و این موضوع را به اطلاع او رساند.
»
تحلیل ابوجعفر اسكافى درباره ى شهرهاى اسلامى نیز حاكى از گسترش تفكر عثمانى در كوفه است. وى در این باره مى گوید: «تمام مردم بصره و بسیارى از مردم كوفه و مدینه با علىعليهالسلام
دشمن بودند، و تمام مردم مكه و قریش و بنى امیه و جمهور مردم كه از آنان تبعیت مى كردند، با امیرالمؤمنینعليهالسلام
ساز دشمنى و مخالفت داشتند.
»
حضور قابل توجه مذهب عثمانى در كوفه تا بدان اندازه بود كه وقتى عبدالله بن مطیع از طرف عبدالله بن زبیر حاكم كوفه شد، براى رضایت آنان به سائب بن مالك وعده ى اجراى سیره ى عمر و عثمان را داد.
گرچه سائب سیره ى عثمان را رد كرد و ضرر سیره ى عمر را كم تر دانست و خواهان اجراى سیره ى امیرالمؤمنینعليهالسلام
شد، اما چنین وعده اى از عبدالله بن مطیع گویاى نفوذ و حاكمیت این دو مذهب سیاسى ـ مذهبى در میان توده ى كوفیان است. حتى مى توان گفت كه چنین پیشنهادى غلبه مذهب عثمانى را در كوفه مى رساند.
در قرن دوم و سوم مذهب عثمانى در كوفه رشد و توسعه چشم گیرى داشته است؛ به طورى كه كوفه به یك شهر عثمانى و ضد علوى تبدیل شد و اوضاع سیاسى آن به گونه اى شد كه روزى با آن كه به راحتى به عثمان بد مى گفتند، دیگر كسى نمى توانست از اعمال بد و ظلم هاى معاویه و امویان در آن بگوید. چنان كه صاحب كتاب الغارات، ابن هلال ثقفى كوفى (م. 283) ، نتوانست از ترس مخالفان مذهب علوى كتاب «المعرفة» را كه درباره ى فضایل ائمه اطهارعليهالسلام
و مثالب دشمنان آنان بود، در كوفه قرائت كند و آن را در اصفهان ـ جایى كه به تسنن شهره بود ـ قرائت نمود.
با توجه به این مطالب است كه مذهب عثمانى در قرن اول و دوم و سوم در كوفه به گونه اى توسعه مى یابد كه افراد زیادى از تابعین و نیز فقها، محدثان، قاضیان و قاریان كوفى را عثمانى مذهب معرفى كرده اند. در ذیل به نام برخى از این افراد اشاره مى شود: ابوبردة بن ابوموسى اشعرى كوفى (م. حدود سال 100)
؛ ابوبكر بن ابوموسى اشعرى كوفى، قاضى كوفه (م. اندكى پس از برادرش ابوبرده در سال 103 و یا 104)
؛ ابو موسى اشعرى
؛ حنظلة بن ربیع كوفى (م. در زمان حكومت معاویه)
؛ سِماك بن مخرمة اسدى كوفى (زنده تا خلافت معاویه)
؛ شقیق بن سلمة اسدى؛ ابو وائل كوفى
؛ شمر بن عطیه كوفى، از غالیان عثمانى در كوفه
؛ عبدالله بن ادریس كوفى
؛ عبدالله بن حبیب بن ربیعه، ابوعبدالرحمن سلمى كوفى
؛ عبدالله بن عُكَیم جُهَنى
؛ عبیدالله بن حر جُعفى كه در صفین با معاویه بود
؛ عبدالله بن ابى الهذیل از تابعین كوفه
؛ عدى بن عمیرة بن فروة بن زرارة بن ارقم كوفى
؛ عربان بن هیثم بن اسود
؛ فضیل بن فضالة قیسى بصرى كوفى
؛ قیس بن ابى حازم كوفى (م. 77 یا 78)
؛ مسروق بن اجدع ابو عائشه كوفى (م. 63)
وى علاوه بر این كه خود عثمانى بود، با تبلیغات و سخنان خود، ابو وائل را نیز كه علوى مذهب بود به مذهب عثمانى در آورد.
؛ مغیرة بن عبدالله بن معرض اسدى كوفى (م. حدود 80)
؛ وائل بن حجر حضرمى
؛ هیثم بن اسود نخعى مذحجى ابوالعربان الكوفى
(ابن سعد او را از طبقه اول مردم كوفه برشمرده است. او از بزرگان و رؤساى قبیله مذحج و خطیب و شاعر بود.
مرزبانى او را از جمله شعراى عثمانى مذهب برشمرده كه بر ضد حجر بن عدى شهادت داد.
حتى ابن حجَر او را ناصبى معرفى كرده است. )
؛ یوسف بن عطیة بن ثابت، از تابعین كوفه.
همان گونه كه ملاحظه مى شود، افراد نام برده شده اهل كوفه بوده اند و این نشان مى دهد كه حركت و خیزش قابل توجهى در این جهت صورت گرفته و فعالیت هاى تبلیغى و سیاسىِ قرن اول مؤثر واقع شده است.
ملاك ها و مشخِّصه هاى عثمانى مذهبان
تعریف تفكر عثمانى و شناخت آن از نظر فرقه شناسى و تاریخى تا حد قابل توجهى كسانى را كه داراى چنین تفكرى بوده اند مى شناساند، اما تعریف مفهومى عثمانى، براى شناخت عثمانى مذهبان چندان راهگشا نیست و باید تبیین شود كه با چه ملاك ها و مشخصه هاى خارجى افرادى را مى توان عثمانى مذهب دانست؛ حتى اگر مورخان و محدثان چنین فردى را به عثمانى توصیف نكرده باشند؟ به عبارت دیگر، نماد تفكر عثمانى چیست؟ چنانچه ما بتوانیم این نمادها را در عملكرد آنان نشان دهیم، بهتر مى توانیم به بازتاب این تفكر در حادثه كربلا پى ببریم.
شناخت این ملاك ها و نمادها، ممكن است راه هاى مختلفى داشته باشد، اما به نظر مى رسد كه در مرحله نخست مى توانیم آن ها را از عملكرد و از آنچه درباره ى عثمانى مذهبان بیان كرده اند به دست آوریم و آن ها را میزانِ شناخت افرادى قرار دهیم كه مورخان به عثمانى بودن آنان تصریح نكرده اند. حاصل این گزارش ها فهرستى است كه توضیح آن به قرار ذیل است. البته شاید برخى از این ملاك ها به تنهایى براى اثبات عثمانى بودن یك نفر كافى باشد و ممكن است برخى از آن ها نیاز به ضمیمه شدن با ملاك هاى دیگر داشته باشد.
1 ـ مقدم كردن عثمان بر امیرالمؤمنینعليهالسلام
چنان كه گذشت، این مطلب حداقل چیزى است كه یك عثمانى مذهب بدان اعتقاد دارد.
2 ـ بیعت نكردن با امیرالمؤمنینعليهالسلام
عثمانى مذهب ها حكومت امیرالمؤمنین را به هیچ وجه قبول نداشتند و آن را به رسمیت نمى شناختند و از دوران آن حضرت به «دوران فتنه» تعبیر مى كردند. به این مورد مى توان افرادى را اضافه كرد كه در مرحله نخست، بیعت كردند، ولى پس از آن بیعت خود را شكسته، از امیرالمؤمنینعليهالسلام
منحرف شدند؛ مانند طلحه و زبیر.
3 ـ شركت نكردن و عدم همراهى با امیرالمؤمنینعليهالسلام
در جنگ هاى جمل و صفین و نهروان
درباره ى بسیارى از عثمانى مذهبان به این مطلب تصریح شده است؛ مانند زید بن ثابت و قیس بن ابى حازم.
بنابراین افرادى كه در سوابق سیاسى آنان این نكته بیان شده هر چند از او به «عثمانى» تعبیر نكرده اند؛ چون همان عملكرد عثمانى مذهبان را داراست ـ از نظر رفتارشناسى سیاسى، عثمانى تلقى مى شود.
4 ـ یارى و همراهى كردن معاویه در صفین
مى توان گفت كه معاویه با شعار دفاع از خلیفه مظلوم و خونخواهى او، تمام شامیان را به دور خود جمع كرد و در صفین حاضر نمود. ایمن بن خریم اسدى در شعرى كه سرود اشاره كرده كه هشتاد هزار نفر در كنار معاویه شمشیر به دست گرفتند كه دینشان عثمانى بود.
ثمانین ألفاً دین عثمان دینهم / كتائب فیها جبرئیل یقوده
شاید مورخان نیز بر همین اساس، كسانى را كه در صفین معاویه را همراهى كردند صراحتاً عثمانى دانسته اند. حتى كسانى هم كه شامى نبودند و از مناطق دیگر، از جمله كوفه، به معاویه ملحق شده بودند، داراى این اندیشه سیاسى بودند؛ مانند عبیدالله بن حر جُعْفى. وى عثمانى مذهب بود و به شام رفت و نزد معاویه بود تا در صفین او را همراهى كرد.
5 ـ بغض و دشمنى نسبت به امیر المؤمنین علىعليهالسلام
و سب و لعن آن حضرت و نیز اهل بیتعليهمالسلام
و تبرى از آنان
بغض و دشمنى مى تواند به اشكال مختلف بروز و ظهور نماید؛ سب و لعن از نوع افراطى عثمانى است كه معاویه رهبرى این تفكر را داشت و امویان و مروانیان نمونه كامل این گروه هستند. درباره ى بسیارى از عثمانى مذهبان به این نكته تصریح شده است؛ مانند عبدالله بن شقیق.
آنان معمولاً از تعبیر كذاب و ابوتراب براى اظهار دشمنى خود و سب و لعن امیرالمؤمنینعليهالسلام
و فرزندان و اصحاب گرامى اش استفاده مى كردند. چنان كه وقتى ابن زیاد پس از حادثه كربلا خواست به امام علىعليهالسلام
و امام حسینعليهالسلام
توهین كند، از آن دو بزرگوار به كذاب بن كذاب تعبیر كرد كه با جواب تند عبدالله بن عفیف از یاران امیرالمؤمنینعليهالسلام
روبه رو شد.
شاید علت به كارگیرى این تعبیر از سوى دشمنان، در اخبارى باشد كه امام درباره ى فضائل خود و آینده و اتفاقات پس از خود مى داد و كسانى كه به او اعتقاد نداشتند این اخبار را انكار كرده، به امام تهمت «كذب» و یا كهانت مى زدند و مى گفتند كه مگر خدا او را بر اخبار غیبى آگاه كرده است؟!
شاهد این مطلب این كه امام در خطبه اى اعلام نمود كه «انا عبدالله و اخو رسوله لایدعیها الا كذاب مفتر». مردى بر خاست و گفت: «من این كلام را بر زبان جارى مى كنم تا كذب او معلوم گردد. » و چون این ادعا را نمود، تشنج به او دست داد و بر زمین افتاد و دوستانش او را به خانه بردند، اما طولى نكشید كه از دنیا رفت.
همچنین به اصحاب خاص آن حضرت مانند میثم تمار و حبیب بن مظاهر و رُشَید هجرى «كذاب» مى گفتند؛ زیرا امیرالمؤمنینعليهالسلام
از آینده ى آنان خبر داده بود و آنان این اخبار را براى مردم مى گفتند.
وقتى میثم دستگیر شد، عمرو بن حریث براى معرفى او به زیاد گفت: «این میثم تمارِ دروغگو، غلام على بن ابى طالبِ دروغگو است. » میثم جواب داد: «منِ راستگو، غلام على بن ابى طالبِ راستگو هستم كه او به حقیقت امیرالمؤمنین است.
» نمونه دیگر، ماجراى على بن عبدالله بن عباس است كه وقتى ولید بن عبدالملك او را دستگیر كرد، او را شلاق زدند، سپس وارونه بر استرى سوارش كردند و در شهر حركت دادند و براى معرفى او مى گفتند: «این على بن عبدالله كذاب است. » یكى از او پرسید: «براى چه تو را كذاب مى گویند؟» گفت: «بدین سبب كه من به ایشان خبر داده ام كه در آینده اى نزدیك حكومت به فرزندان من خواهد رسید و به خدا قسم كه چنین نیز خواهد شد. »
6ـ جعل روایات و دروغ پردازى بر ضد امیرالمؤمنینعليهالسلام
بسیارى از روایات بر ضد امیرالمؤمنینعليهالسلام
پس از آن بخشنامه سیاسى معاویه در دوران او ساخته و شایع شد. فضیلتْ تراشى براى عثمان، آن قدر شایع شد كه خود معاویه دستور توقف آن را داد.
سیاست معاویه و بنى امیه این بود كه از چهرهاى مذهبى و فرهنگى صحابه و تابعین در این جهت استفاده كنند. به عنوان نمونه، معاویه از سمرة بن جندب، صحابى مشهور، خواست تا بگوید آیه(
و من الناس من یشرى نفسه ابتغاء مرضات الله
)
در شأن و منزلت ابن ملجم نازل شده و آیات(
و من الناس من یعجبك قوله فى الحیاة الدنیا و یشهد الله على ما فى قلبه و هو ألد الخصام
)
(
و اذا تولى سعى فى الارض لیفسد فیها و یهلك الحرث و النسل و الله لایحب الفسا
د)
در مذمت علىعليهالسلام
نازل شده است. وى با پرداخت چهارصد هزار درهم، سمره را به بیان چنین دروغى راضى كرد.
همچنین عوانة بن حكم، اخبارى مشهور كوفه، در جهت خواسته هاى بنى امیه روایت مى ساخت. وى كتابى به نام كتاب سیرة معاویة و بنى امیة نوشت و ابن ندیم این كتاب را در فهرست خود نام برده است.
7 ـ ادبیات سیاسى اموى
استعمال كلماتى مانند «ابوتراب» براى امیرالمؤمنینعليهالسلام
و «ترابیه» براى شیعیانش، از جمله ادبیات سیاسى عثمانى مذهبان است. تنها عثمانى مذهبان و در رأس آنان امویان و مروانیان از این تعابیر استفاده مى كردند؛ حتى در منابع دیده نشده است كه خوارج از امیرالمؤمنینعليهالسلام
به ابوتراب و از شیعیانش به ترابیه نام برده باشند.
8 ـ پذیرش مناصب سیاسى و نظامى از طرف امویان و مروانیان
این امر طبیعى است كه نه معاویه مى توانست پست هاى سیاسى و نظامى را به شیعیان بسپارد و به آنان اعتماد داشته باشد، و نه شیعیان حاضر بودند با كمك و همراهى آنان پایه هاى حكومت معاویه و مروانیان استوار بمانَد. بنابراین، عدم اعتماد و دورى از هر دو طرف بوده است. به طور كلى هر حكومتى كارگزاران خود را از افرادى انتخاب مى كند كه با سیاست هاى خود موافق باشند. ابوبكر از بنى هاشم استفاده نكرد، عثمان بیش تر كارگزاران خود را از امویان انتخاب كرد و امیرالمؤمنینعليهالسلام
نیز تمامى آنان را عزل و افراد صالح را جایگزین آنان كرد.
9 ـ همپیمانى با بنى امیه و عثمانى مذهب ها
این همپیمانى مى تواند گونه هاى مختلف مانند پیمان حِلْف و یا پیمان وِلاء باشد. این موضوع طبیعى است كه مَوالى و حُلفا از نظر سیاسى سمت و سویى را انتخاب كنند كه با دیگران عقد ولاء و یا حلف بسته اند و از باب «مولى القوم منهم» یكى از آن ها باشند.
10 ـ مخالفت صریح و شركت در سركوب جنبش هاى شیعى و قتل شیعیان به خصوص تشیع مذهبى
تعداد زیادى را نام برده اند كه عثمانى مذهب بوده و در سركوب قیام هاى شیعى و قتل شیعیان نقش ایفا مى كرده اند؛ مانند كسانى كه بر ضد حجر شهادت دادند و آن شهادتنامه ظالمانه را نوشته و امضا كردند تا حجر و یارانش شهید شدند؛ مانند هیثم بن اسود ابوالعربان.
معاویه وقتى با اعتراض عایشه درباره ى شهادت حجر و یارانش روبه رو شد، به او گفت: «كسانى كه بر ضد او شهادت داده بودند حجر و یارانش را به قتل رسانده اند. »
البته حجر نیز در وقت شهادت گفت: «خدایا تو را بر امت خویش به كمك مى طلبم. كوفیان بر ضد ما شهادت دادند و شامیان ما را به قتل رساندند. »
آشنایى با عثمانى مذهبان نقش آفرین در حادثه كربلا
همان طور كه پیش از این دانسته شد، مذهب عثمانى در طى دهه هاى چهل و پنجاه رشد و توسعه قابل توجهى به خصوص در كوفه داشته است و در این مدت افراد بسیارى، حتى با داشتن زمینه هاى تشیع، به این مذهب گرایش پیدا كردند. عدم توجه به این موضوع، ما را از شناخت و تحلیل درست و صحیح عملكرد كسانى كه به نوعى در ارتباط با قیام امام حسینعليهالسلام
نقش منفى ایفا كردند، باز خواهد داشت. بر این اساس، ضرورى است كه به بازنگرى عمیقِ عملكرد و موضع گیرى هاى این افراد در راستاى مذهب عثمانى و ضد علوى، پرداخته شود تا ماهیت این افراد كه در كوفه بوده و در پسِ پرده ى تشیع كوفه توانسته اند حقیقت خود را پنهان كنند، باز شناخته شود. بى توجهى به این مسائل است كه دیگران را به تحلیل غلط درباره ى این افراد انداخته كه آنان را شیعى معرفى كرده اند.
بدیهى است كه از همه سپاهیان عمر بن سعد و افرادى كه به اَشكال مختلف در برابر قیام امام حسینعليهالسلام
ایستادند، اطلاعات در دست نیست. بنابراین، در این جا به برخى از آنان اشاره مى شود كه با توجه به سوابق و عملكرد سیاسى آنان و نصوص تاریخى و مشخصه ها و ملاك هایى كه پیش تر براى معرفى عثمانى مذهب ها بدان اشاره شد، داراى تفكرات عثمانى بوده و نمى توان آنان را در شمار شیعیان دانست. بدیهى است كه شرح حال این افراد مجال دیگرى مى طلبد.
در این جا ما این افراد را به دو دسته تقسیم كرده ایم: دسته نخست؛ كسانى كه به عثمانى بودن آنان تصریح شده، و دسته دوم؛ كسانى كه با توجه به سوابق و عملكرد سیاسى آنان و بر اساس نصوص تاریخى و مشخصه ها و ملاك هایى كه پیش تر براى معرفى عثمانى مذهب ها بدان اشاره شد، این افراد داراى تفكرات عثمانى بوده و نمى توان آنان را در شمار شیعیان دانست.
الف ـ دسته اول
1 ـ أبو بردة بن عوف ازدى
مورخانى چون نصر بن مزاحم و شیخ مفید به عثمانى مذهب بودن وى تصریح كرده اند.
2 ـ بشر بن شوط
او را به «العثمانى» توصیف كرده اند.
وى رحمان بن عقیل را در كربلا به شهادت رساند.
3 ـ حصین بن تمیم (نُمَیر)
در منابع او را تمیم و گاه نمیر گفته اند. برخى نیز او را حصین بن نمیر تمیمى گفته اند.
او منافقى است كه در زمان رسول خدصلىاللهعليهوآله
زكات را دزدید
و تصمیم داشت رسول خدصلىاللهعليهوآله
را در بازگشت از تبوك با رم دادن شتر آن حضرت به درون دره ترور كند.
وى ناصبى بود و به امیرالمؤمنینعليهالسلام
ناسزاى فراوان مى داد.
هواى بنى امیه را در سر داشت
و عضو فعال اموى در حادثه كربلا و قتل عام مردم مدینه، و جانشین مسلم بن عقبه به هنگام حمله به ابن زبیر و جسارت آنان به خانه خدا و سوزاندن آن بود.
مختار سر او را براى محمد بن حنفیه فرستاد.
4 ـ شریح بن حارث كندى قاضى كوفه
وى عثمانى مذهب بود
و براى یارى و كمك رسانى به عثمان بسیار تلاش كرد. نیز بر ضد حجر شهادت داد.
مختار خواست او را قاضى كوفه كند، ولى او خود را به بیمارى زد و اصحاب مختار به وى گفتند كه او عثمانى مذهب است و بر علیه حجر شهادت داده است.
امام خواست او را از منصب قضا عزل كند ولى به خاطر مردم كوفه این كار را نكرد.
5 ـ شیبان بن مخرم
درباره اش تصریح كرده اند كه وى نه تنها عثمانى بود، بلكه به شدت از امیرالمؤمنینعليهالسلام
اظهار تنفر و دشمنى مى كرد.
وى در صفین حضور داشت و نقل مى كند كه چون به كربلا رسیدیم امیرالمؤمنینعليهالسلام
خبر داد كه در این مكان كسانى شهید خواهند شد كه از تمام شهداى روى زمین بافضیلت ترند. شیبان گوید: «من گفتم به خداى كعبه كه این نیز یكى دیگر از دروغ هاى اوست! و براى این كه سخنم را ثابت كنم، استخوان پاى الاغ مرده اى را كه در آن جا بود، در مكانى كه امیرالمؤمنین نشسته بود در خاك پنهان كردم. چون امام حسین كشته شد دیدم جسد او در همان مكان افتاده و اجساد اصحابش در اطراف او قرار دارند. »
این داستان را به پسرش میمون بن شیبان نیز نسبت داده اند.
6 ـ طارق بن مبارك
وى را از موالى بنى امیه برشمرده اند. او كسى است كه وقتى سر مقدس امام حسینعليهالسلام
را به كوفه آوردند، به دستور ابن زیاد آن را حجامت نمود.
7 ـ عبدالرحمن بن ابى عمیر ثقفى
وى ظاهراً عبدالرحمن بن عبدالله بن عثمان ثقفى است كه از طرف معاویه حاكم موصل بود و سَرِ عمرو بن حَمِق خُزاعى را به انتقام عثمان از تن جدا كرد و براى معاویه فرستاد.
وى در سال 58 حاكم كوفه از طرف معاویه بود. به هنگام قیام مسلم، مختار قصد ملحق شدن به او را داشت كه هانى بن ابى حیة الوداعى موضوع را به عمرو بن حریث اطلاع داد. وى نیز عبدالرحمن بن ابى عمیر ثقفى و زائدة بن قدامة بن مسعود را مأمور دستگیرى او كرد.
8 ـ عبدالله بن مسلم بن سعید حَضْرمى
در نام او اختلافاتى در منابع دیده مى شود. او را عبیدالله بن مسلم بن شعبه حضرمى و یا قرشى نیز گفته اند. ابن عبدالبر نسب او را از قریش نیافته است.
شاید این نسبت از آن جهت است كه وى حلیف بنى امیه بوده.
هر چند پیمان حلف او با بنى امیه براى جهت گیرى و گرایش هاى سیاسى او به آنان كافى است، با این حال شهادت ظالمانه او بر حجر بن عدى
و اقرار خود او به اموى بودنش در صدر نامه اى كه به یزید نوشت نیز مؤید این مطلب است.
وى در آن نامه بر نعمان بن بشیر به خاطر سستى و مدارا نمودن با مسلم بن عقیل ایراد گرفت و از یزید خواست تا شخص دیگرى را به جاى نعمان، حاكم كوفه كند. یزید نیز در نامه خود به ابن زیاد از عبدالله بن مسلم حضرمى و افراد دیگرى كه همانند او خبر سستى نعمان را گزارش كرده بودند، با عنوان «كتب الىَّ شیعتى من اهل الكوفة» یاد مى كند
و بدین طریق مهر تأییدى بر اموى بودن او زده مى شود.
9 ـ عَزْرة بن قیس (عزرة) بَجَلى احمسى
شیخ مفید نامش را عروة بن قیس گفته.
، ولى عزره صحیح است.
او نیز بر حجر شهادت داد.
عثمانى مذهب بوده و به نظر مى رسد كه رابطه اش با جریر بن عبدالله كه از امیرالمؤمنینعليهالسلام
جدا شد، در گرایش وى به مذهب عثمانى دخالت داشته است. عزره بر سر این موضوع با زهیر مجادله كرد. وى در كربلا فرمانده سواره نظام سپاه ابن سعد بود.
10 ـ عُمارة بن عُقْبَة بن ابى مُعِیط
برادر ولید بن عقبه و جاسوس معاویه در كوفه و كسى كه خبر آمدن مسلم و رفتار ضعیف و سستى نعمان را به یزید گزارش داد و از او خواست تا شخص دیگرى را به جاى نعمان، حاكم كوفه نماید.
11 ـ عمر بن سعد بن ابى وقاص
فرمانده سپاه ابن زیاد. عثمانى مذهب بود و علیه حجر بن عدى شهادت داد.
وى همانند دیگر عثمانى مذهبان خبر آمدن مسلم را به یزید اطلاع داد و خواهان تعویض نعمان شد و همان طور كه بیان شد، یزید از این افراد به شیعیان خود نام برده است.
12 ـ كثیر بن عبدالله شعبى
وى كسى است كه در كربلا حاضر شد و از طرف ابن سعد مأمور شد تا به نزد امام حسینعليهالسلام
رفته و از هدف حركت او به سوى كوفه جویا شود. در معرفى او گفته اند كه وى فردى شجاع و بى باك و نیز به شدت با اهل بیت دشمن بود.
13 ـ كثیر بن شهاب حارثى مُذحَجى، ابو عبدالرحمن و یا ابو شهاب
وى سید و بزرگ مُذحَجیان كوفه و در عین حال مردى بسیار بخیل بود.
مغیرة بن شعبه او را در سال 49 هـ براى سركوب شُبَیب بن بجرة خارجى اعزام كرد و كثیر غائله شبیب را با قتل او در آدربایجان خاتمه داد.
وى از طرف عمر و زمانى از طرف معاویه و نیز مغیرة بن شعبه حاكم رى و دستبى شد.
درباره اش تصریح شده است كه عثمانى مذهب ناصبى بود.
از این رو، بر اساس دستور العمل معاویه، بر منبر رى به امیرالمؤمنین علىعليهالسلام
جسارت كرده، آن حضرت را سب و لعن مى كرد و تهمت زیاد به آن حضرت مى زد.
مغیره امارت همدان را نیز به او داد.
پس از مغیرة بن شعبه، زیاد بن ابیه حاكم كوفه شد و او را بر امارت رى باقى گذاشت.
كثیر بن شهاب از جمله امضا كنندگان شهادت ظالمانه بر ضد حجربن عدى بود. وى مأمور رساندن شهادت نامه و خودِ حجر و یارانش به نزد معاویه شد.
او از فعالان اشراف كوفه در جهت شكست قیام مسلم بود. به هنگام محاصره ى دارالاماره توسط نیروهاى مسلم، او نخستین كس از اشراف كوفه بود كه ابن زیاد او را مأمور كرد تا مردم را از مخالفت با او و همراهى با مسلم بن عقیل بر حذر دارد. سخنان او در میان مردم و به خصوص قبیله مذحج كه او بزرگ آنان بود، نقش مهمى در پراكنده كردن مردم از دور مسلم و شكست قیام او داشت.
او عبدالاعلى بن یزید را كه سلاح به دست قصد یارى كردن مسلم را داشت، دستگیر و به نزد عبیدالله برد و او را زندانى كردند.
از این رو یزید به پاس هوادارى و خدمت شایسته او، به عبیدالله فرمان داد تا او را حاكم ماسَبَذان و مِهرجان قَُذق و حُلْوان و ماهین كند و خود زمینى در ایالت جبال در نزدیكى دینَوَر به او داد. وى نیز در آن جا قصرى ساخت كه به قصر كثیر معروف است.
كثیر بن شهاب پیش از قیام مختار و یا در اوائل آن از دنیا رفت و مختار در سخنرانىِ سجع گونه خود قسم یاد كرد كه قبر او را خواهد شكافت و جسد او را از قبر بیرون خواهد كشید تا مجازات نماید.
14 ـ كعب بن جابر بن عمرو العتكى الازدى
وى شاعر و از نیروهاى عمر بن سعد بود كه بریر بن حضیر را به شهادت رساند و چون به كوفه بازگشت مورد سرزنش زنش قرار گرفت.
او در اشعار و مناجات خود كه در جاى خود بدان خواهیم پرداخت، به تفكر عثمانى و ضد شیعى خود اعتراف كرد. كعب در سال 66 از دنیا رفت.
برادرش عبدالعزیز نیز از شاعران و نزدیكان بنى امیه بود.
ثابت پسر كعب نیز از شاعران و شجاعان و اشراف عرب در دولت مروانیان بود كه در جنگ ها و حوادث خراسان حضور داشت و در سال 102 درگذشت.
15 ـ هرثمة بن ابى مسلم (یا هرثمة بن سلمه یا سلمى)
وى عثمانى بود
و داستان نزول امام علىعليهالسلام
را به كربلا پس از بازگشت از جنگ صفین روایت كرده است. وى وقتى به كوفه بازگشت، در مقام انكار آن حضرت داستان را براى همسرش كه از شیعیان امیرالمؤمنین بود، نقل كرد و او پاسخ داد: «امیرالمؤمنین تنها سخن به حق و حقیقت مى گوید. » هرثمه گوید: چون امام حسین به طرف كوفه آمد، من از جمله كسانى بودم كه عبیدالله آنان را از كوفه براى مقابله با امام حسینعليهالسلام
به كربلا اعزام كرد و چون بدان جا رسیدم و چشمم به صحنه افتاد، سخنان علىعليهالسلام
به یادم افتاد. پس به نزد امام حسین آمدم و ماجرا را گفتم و چون آن حضرت از تصمیم من سؤال كرد، گفتم: «نه با تو و نه بر ضد تو خواهم بود. » امام فرمودند: «پس از این جا دور شو تا كشته شدن ما را نبینى؛ چرا كه به خدا سوگند، امروز هر كه صداى ما را براى طلب یارى بشنود و یارى نكند، خداوند او را به رو در آتش جهنم خواهد افكند. » پس من بلافاصله از معركه بیرون رفتم.
ب ـ دسته دوم
این دسته كسانى هستند كه بیش تر آن ملاك ها و مشخصه هاى عثمانى مذهبان در زندگى سیاسیشان نُمود چشمگیرى دارد. این افراد عبارتند از:
16 ـ اسماء بن خارجة ابوحسان و یا ابومحمد فزارى كوفى
از اشراف كوفه و رئیس و بزرگ بنى فزاره. دینورى از او به شیخ اهل الكوفة و سیدهم نام برده است.
با این حال مردى شارب الخمر بود و یك بار در حال مستى، مادر خود را زد و چون به حالت عادى باز گشت و رفتار او را به وى گفتند، در شعرى خود را ملامت نمود.
وى مورد احترام بنى امیه، به خصوص عبدالملك بن مروان و بشر بن مروان و حجاج بن یوسف، بود
و از نظر خانوادگى نیز با آنان نسبت داشت. هند دختر اسماء همسر عبیدالله بن زیاد
و بشر بن مروان و حجاج بن یوسف بود.
بر ضد حجر بن عدى شهادت داد.
او و پسرش حسان براى دستگیرى هانى بن عروه تلاش كردند كه به كشته شدن او انجامید.
گویند فرزدق و یا عبدالله بن زبیر اسدى
در شعرى او را مورد ملامت قرار داد و او را مسؤول كشته شدن هانى دانست. وى همچنین تلاش زیادى براى سركوب و قتل مسلم بن عقیل كرد. وى در كربلا در سپاه عمر بن سعد حاضر شد.
مختار در سخنرانى سجع گونه خود قسم یاد كرد كه جسد او را خواهد سوزاند.
بنا بر برخى دیگر از گزارش ها وى در آن موقع زنده بود و پس از شنیدن سخنان مختار از كوفه به «ذروه» فرار كرد و مختار خانه او را خراب كرد. وى در آن ناحیه بود تا مختار كشته شد و به كوفه باز گشت.
او حجاج را بر كمیل بن زیاد و عمیر بن ضابى تحریك كرد و گفت كه آن دو از جمله كسانى بودند كه بر ضد عثمان تلاش كردند. این امر سبب شد تا حجاج آن دو را به شهادت رساند.
اسماء در 80
یا 90 سالگى از دنیا رفت.
17 ـ بكیر بن حمران احمرى شامى
وى پیوسته در كنار كارگزاران و دنباله رو و مددكار بنى امیه بوده است. او را از ندیمان و نزدیكان ولید بن عقبه و سعید بن عاص و زیاد بن ابیه و عبیدالله بن زیاد برشمرده اند. شامى بودن او
گرایش او را به بنى امیه و كارگزاران آنان بهتر توجیه مى كند. زیاد او را براى دستگیرى یكى از یاران حجر بن عدى به نام عبدالله بن خلیفه طائى به همراه گروهى دیگر فرستاد، ولى با قبیله طى درگیر شد و فرار كرد.
پس از زیاد وى از نزدیكان عبیدالله بن زیاد بود. در جریان دستگیرى مسلم حضور داشت و با او درگیر شد و مسلم را زخمى كرد، اما مسلم ضربه سختى به او زد كه بنابر برخى روایات، كشته شد
و بنا بر روایات دیگر، زخمى شد و چون ابن زیاد خواست مسلم را به شهادت رسانَد، به بكیر دستور داد كه از مسلم انتقام گیرد. وى او را به بام دار الاماره برد و مسلم را گردن زد.
18 ـ حجار بن ابجر
از اشراف كوفه بود و علیه حجر شهادت داد.
در مقابل صد هزار درهم و بخشى از شام از طرف معاویه مأمور ترور امام حسنعليهالسلام
شد.
19 ـ خالد بن عُرْفُطَه عُذرى
وى از اصحاب رسول خداصلىاللهعليهوآله
و حلیف بنى زهره بود.
در فتح مدائن شركت داشت و سعد بن ابى وقاص او را فرمانده جنگ با سپاه ایران در قادسیه كرد. پس از صلح امام حسنعليهالسلام
، هنگامى كه معاویه وارد كوفه شد و در نُخَیله قرار گرفت، پرچم معاویه در دستان او بود و چون خواست وارد مسجد كوفه شود، از باب الفیل وارد شد و خالد بن عرفطه پرچم او را در مسجد بر زمین زد.
در همین زمان، شورش عبدالله بن حوسا در نخیله آغاز شد و او از طرف معاویه فرمانده سپاه اعزامى براى سركوب عبدالله شد و او را كشت.
در زمان زیاد، كوفه به چهار قسمت تقسیم شد و در هر قسمت، یكى از اشراف و بزرگان كوفه كه عریف نام داشت، رئیس و نماینده ى والى گماشته شد. خالد بن عرفطه بر ربع تمیم و هَمْدان بود. وقتى زیاد خواست از فعالیت هاى حجر جلوگیرى كند، از اشراف كوفه ـ از جمله خالد بن عرفطه و جریر بن عبدالله و عدى بن حاتم و عمرو بن حجاج زبیدى و برخى دیگر ـ خواست تا به نزد حجر رفته، او را از ادامه فعالیت هاى شیعى خود باز دارند
. و چون حجر دستگیر شد. خالد بر ضد او شهادت نامه ظالمانه اى را كه زیاد تهیه كرده بود امضا كرد.
شیخ مفید خبرى درباره ى او و حضورش در كربلا نقل كرده گوید: مردى نزد امیرالمؤمنینعليهالسلام
آمد و خبر از مرگ خالد بن عرفطه داد. امیرالمؤمنینعليهالسلام
فرمودند: «اینچنین نیست و او نخواهد مرد تا این كه سردار لشكر گمراهى شود، در حالى كه پرچمدارشان حبیب بن حماز است. » مردى كه خود را حبیب بن حماز معرفى مى كرد، برخاست و گفت: «یا امیرالمؤمنین، من از شیعیان و دوستداران شما هستم. » علىعليهالسلام
فرمود: «بترس از این كه تو آن پرچم را بر دوش گیرى، ولى چنین خواهى كرد و از این در مسجد ]اشاره به باب الفیل[ آن پرچم را وارد خواهى كرد. » چون ماجراى امام حسینعليهالسلام
و اعزام نیروهاى عمر بن سعد پیش آمد، خالد پیشرو سپاه ابن سعد به پرچمدارى حبیب بن حماز بود كه از باب الفیل وارد مسجد شدند.
او به مختار، كذاب مى گفت.
پسر خالد، ابوبكر نیز از ناصبیانى بود كه وقتى به مدینه آمد، سعد بن مالك او و كسانى را كه امیرالمؤمنینعليهالسلام
را سب مى كنند مورد عتاب و سرزنش قرار داد.
20 ـ زَحْر بن قیس بن مالك سعنه جعفى
از بزرگان كوفه بوده و پیامبرصلىاللهعليهوآله
را نیز درك كرده بود.
درباره ى شخصیت سیاسى ـ مذهبى او در دوران امیرالمؤمنین گزارش هاى مثبتى نقل شده كه به هیچ وجه با شخصیت او پس از امیرالمؤمنینعليهالسلام
و قیام امام حسینعليهالسلام
سازگار نیست، بلكه تعارض كامل دارد. در دوران امیرالمؤمنین او را فردى شریف و شجاع از اصحاب و یاران امیرالمؤمنینعليهالسلام
و امام حسنعليهالسلام
معرفى كرده اند.
امام علىعليهالسلام
به او اعتماد داشت و هر گاه به او نگاه مى كرد، مى فرمود: «هر كس مى خواهد به شهید زنده نگاه كند به زحر بن قیس بنگرد. »
امیرالمؤمنینعليهالسلام
او را با نامه اى براى بیعت گرفتن از جریر بن عبدالله بجلى به رى فرستاد و زحر بن قیس در شعرى امام علىعليهالسلام
را بهترین شخص پس از پیامبرصلىاللهعليهوآله
معرفى كرد و عبدالله را به بیعت با آن حضرت فرا خواند.
وى در جنگ جمل و صفین حضور داشت و در رجزهاى خود نیز، از مقام امیرالمؤمنینعليهالسلام
پس از پیامبرصلىاللهعليهوآله
یاد كرده و از امام به وصى تعبیر كرده است.
در جنگ صفین ضحاك بن قیس را شكست داد.
امیرالمؤمنینعليهالسلام
او را با چهار صد نفر به منطقه قطقطانیه و مدائن اعزام كرد و او را حاكم آن جا نمود تا از تحركات معاویه در آن جا جلوگیرى كند.
پس از شهادت امام علىعليهالسلام
، امام حسنعليهالسلام
به او پیام فرستاد تا از كسانى كه در آن جا هستند بیعت بگیرد.
اما این سابقه درخشان با اخبارى كه درباره ى دوران معاویه و یزید نقل شده، قابل جمع نیست. او بر ضد حجر بن عدى شهادت داد.
نیز فرمانده نگهبانان كوفه بود تا نگذارد كسى به امام حسینعليهالسلام
ملحق شود.
او در سپاه عمر بن سعد در كربلا حضور یافت و ابوبكر بن على را به شهادت رساند.
بنابر روایتى، امام حسینعليهالسلام
به زهیر بن قین در كربلا خبر داد كه سر او را زحر بن قیس به نزد یزید خواهد برد.
پس از حادثه كربلا وقتى سرهاى شهدا را به كوفه آوردند و سر مقدس امام حسینعليهالسلام
را در كوچه هاى كوفه دور دادند، ابن زیاد زحر بن قیس را همراه ابوبرده و دیگران مأمور كرد تا آن را به نزد یزید ببرند. سخنان و گزارش او از واقعه كربلا در نزد یزید، حكایت از دشمنى زحر بن قیس نسبت به اهل بیت و تأییدى بر عثمانى بودن او دارد. وى گزارش خود را این گونه بیان كرد: «اى امیرالمؤمنین شما را به پیروزى و یارى خداوند بشارت باد! حسین بن على به همراه هیجده نفر از اهل بیتش و شصت نفر از شیعیانش به سوى ما (كوفه) آمدند و ما نیز به مقابله آنان رفتیم و او را به تسلیم در برابر حكم امیر ابن زیاد و یا جنگ فرا خواندیم او جنگ را بر تسلیم شدن ترجیح داد. ما نیز با طلوع خورشید از هر طرف بر آنان حمله كردیم و شمشیرهاى خود را در میان آنان تا آخرین نفر قرار دادیم. اینك این اجساد برهنه و لباس هاى خونین آنان است كه در آن جا افتاده و گونه هایشان خاك آلوده است. گرماى خورشید اجسادشان را مى سوزانَد و باد بر آنان مىوزد و جز عقابان و كركسان زائرى ندارند. »
با شروع قیام مختار، عبدالله بن مطیع براى مراقبت از شهر زحر را به جبانه كنده فرستاد و با نیروهاى مختار درگیر شد.
وى همچنین از فرماندهان مصعب به هنگام محاصره ى مختار بود.
اما وقتى عبدالملك خواست مصعب را شكست دهد، از زحر بن قیس و افراد دیگرى كه آنان را از گروه مروانیون عراق برشمرده اند، یارى طلبید.
این تعارض و دوگانگى شخصیت زحر بن قیس، برخى از جمله ابن عدیم را بر آن داشته كه به دو نفر به این نام معتقد باشند. وى تشابه اسمى در نام و نام پدر و كوفى بودن را علت این اشتباه دانسته و بیان مى كند كه زحر بن قیس جُعفى غیر از آن كسى است كه سر مقدس امام حسینعليهالسلام
را به نزد یزید برد.
شاید از او به مذحجى و جعفى نام بردن شاهدى بر اختلاف میان آن دو باشد.
اما برخى دیگر این تفاوت را نپذیرفته و به سوء عاقبت زحر بن قیس نظر داده اند.
21 ـ شَبث بن رِبْعى
وى مؤذن سجّاح، پیامبرِ دروغین بود و سپس اسلام آورد
و از جمله كسانى است كه عثمان را یارى رساندند.
او بر ضد حجر شهادت داد
، اما گفته شده كه وى علوى بود.
ممكن است این به سبب حضور او در صفین باشد، اما باید این نكته را در نظر داشت كه گرچه به طور عموم، حضور در جنگ ها به همراه امیرالمؤمنینعليهالسلام
نشانه همفكرى با امام، و عدم حضور نشانه موضع ضد علوى است، ولى استثناآتى نیز هست كه كسانى در صفین حاضر شدند كه اعتقادى به امام نداشتند و منافق بودند. هم نقش جاسوس را بازى مى كردند و با معاویه پنهانى مكاتبه داشتند؛ مانند ابوبردة بن عوف ازدى.
یا علاوه بر آن، رقابت عراق با شام و تعصبات قبیله اى آنان را در صفین جمع كرده بود؛ مانند اشعث بن قیس كه امیرالمؤمنینعليهالسلام
درباره ى حضور او در جنگ صفین فرمودند: «او ما را بر اساس تعصب جاهلى یارى كرد. »
شاید هم علوى بودن شبث مربوط به دوره اى خاص و زمانى بوده كه منحرف نشده بوده؛ چنان كه درباره ى برخى بیان كرده اند كه علوى بودند، ولى عثمانى شدند. شاهدْ این كه وى پس از واقعه كربلا به شكرانه شهادت امام حسینعليهالسلام
مسجد خود را كه از مساجد ملعونه به شمار مى آید، تجدید بنا كرد. و شاید مى دانسته كه حق با علىعليهالسلام
است، ولى از محبین او نبوده؛ همانند شیطان كه مى دانست هر چه خدا بدان امر مى كند حق است. شاهده این كه وى در زمان امیرالمؤمنینعليهالسلام
به همراه اشعث بن قیس و جریر بن عبدالله بجلى و چند نفر دیگر در بیرون كوفه به منظور توهین به آن حضرت با سوسمارى با عنوان امیرالمؤمنینعليهالسلام
بیعت كردند. وقتى این افراد وارد مجلسى شدند كه امام علىعليهالسلام
مشغول به سخنرانى بود، با قرائت آیه (یوم ندعوا كل اناس بامامهم) فرمود: «به خدا سوگند كه در روز قیامت هشت نفر برانگیخته خواهند شد، در حالى كه امام آنان سوسمارى است. و اگر بخواهم نامشان را خواهم گفت. »
وى از جمله افرادى است كه معاویه او را براى ترور امام حسن مأمور كرد.
پس از كربلا به شادمانى شهادت امام حسینعليهالسلام
مسجد خود را در كوفه تجدید بنا كرد كه از جمله مساجد ملعونه به شمار مى آید.
این اقدام با اخبارى كه بیان مى دارد وى از حضور در كربلا كراهت داشته، سازگار نیست.
22 ـ شمر بن ذى الجوشن ضبابى مرادى، ابوالسابعه
شمر زنازاده بود.
وى دچار پیسى بود و به همین جهت وقتى امام حسینعليهالسلام
او را در كربلا دید، فرمود: «الله اكبر! رسول خداصلىاللهعليهوآله
راست گفت كه گویا سگ پیسى را مى بینم كه خون اهل بیتم را مى خورد. »
شمر همانند دیگر امویان و عثمانیان بر ضد حجر شهادت داد.
جنایات او در كوفه و كربلا نیز مشهور است. در كربلا، وقتى نافع بن هلال به دست نیروهاى عمر بن سعد اسیر شد، شمر او را شهید كرد. بنابر مشهور، او سر مقدس امام حسین را از تن جدا كرد. بنا بر روایتى، امیرالمؤمنینعليهالسلام
در واپسین لحظات عمر شریفش خبر داد كه قاتل امام حسینعليهالسلام
در حالت مستى از شراب خواهد بود.
او حضور خود را در سپاه عمر بن سعد با لزوم تبعیت از حاكمان و امراى بنى امیه توجیه مى كرد.
در جاى خود در این باره بیش تر توضیح خواهیم داد.
پس از حادثه كربلا وى توانست از دست نیروهاى مختار فرار كند. مختار براى دستگیرى شمر تلاش زیادى كرد تا این كه شمر را در كَلتانیه
غافلگیر كردند. ابوعمره، فرمانده نیروهاى مختار، او را پیش از این كه سلاح به دست گیرد، كشت و سرش را برید و جسدش را جلوى سگان انداختند. عبدالرحمن بن عبید مدعى بود كه او شمر را كشته است.
مختار سر شمر را براى محمد بن حنفیه فرستاد.
23 ـ عبدالرحمن بن ابى سَبْرة الجُعْفى
او از امضاكنندگان شهادتنامه ظالمانه بر ضد حجر بود.
این موضوع نشان مى دهد كه وى از اشراف و بزرگان كوفه بوده است.
24 ـ عمرو بن حجاج بن سَلَمه زبیدى
از اصحاب رسول خداصلىاللهعليهوآله
است.
او از یاران زیاد بود. وى بر ضد حجر شهادت داد.
از طرف عبیدالله مأمور شد تا هانى را دستگیر كند و به دارالاماره بیاورد.
در سركوب قیام مسلم نقش قابل توجهى ایفا كرد و در كربلا نیز حضور یافت. وى پس از نامه ابن زیاد مبنى بر جلوگیرى از آب از سپاه امام حسینعليهالسلام
، نگهبان شریعه فرات شد. فرمانده جناح راست سپاه عمر بن سعد نیز بود. سخنان او در كوفه و كربلا نشان از تفكر عثمانى او دارد كه در جاى خود بدان خواهیم پرداخت. وى پس از ماجراى كربلا، عبدالله بن مطیع عدوى حاكم كوفه از طرف ابن زبیر، را پیوسته تحریك مى كرد تا مختار را دستگیر كند.
در نبرد نیروهاى ابن زبیر با مختار، او با هزار و یا دو هزار نفر به جنگ مختار رفت.
ابن كثیر گوید: بر اثر دعاى امام حسینعليهالسلام
از تشنگى جان داد.
اما او در جاى دیگر مانند بیش تر مورخان گفته كه چون مختار خواست او را دستگیر كند، فرار كرد و دیگر هیچ اثرى از او یافت نشد.
25 ـ عمرو بن حریث ابوسعید قرشى مخزومى
نسب او و ابوجهل و خالد بن ولید در عبدالله بن مخزوم جمع مى شود.
در زمان عثمان، وى جانشین سعید بن عاص در كوفه بود. سیاست و موضعگیرى عمرو بر خلاف كسانى بود كه نگذاشتند سعید به كوفه باز گردد و خواهان جانشینى ابوموسى اشعرى به جاى او بودند.
اخبارى از او در دوره ى امیرالمؤمنینعليهالسلام
نقل شده كه تمامى آن ها از بدى، نفاق و دشمنى با امام و همراهى نمودن او با معاویه نشان دارد. بنا بر روایتى كه از امام باقر و اصبغ بن نباته نقل شده، وقتى آن حضرت خواست به جنگ نهروان رود، عمرو بن حریث به همراه هفت نفر دیگر از اشراف كوفه از جمله اشعث بن قیس و شبث ابن ربعى به بهانه انجام برخى كارها و رسیدگى به خانواده هاى خود، از آن حضرت جدا شده به كوفه باز گشتند. پس از تخلّف از جنگ، در نقطه اى نشستند. هنگام خوردن غذا سوسمارى را گرفتند و پس از این كه امامعليهالسلام
را از خلافت عزل كردند، با آن سوسمار بیعت كردند و او را پیشوا و امام خود خواندند؛ حتى هنگام بیعت با آن سوسمار گفتند: «به خدا ما تو را از على بیش تر دوست داریم.»
گویند زنى كه صورت خود را پوشانده بود، وارد مسجد كوفه شد و به امیرالمؤمنین توهین كرد و او را به خونریزى و كشتن مردها و یتیم نمودن اطفال و بیوه كردن زنان متهم كرد. آن حضرت از اخبار پنهان او خبر داد. در این هنگام عمرو امام را به كهانت متهم كرد و آن حضرت جواب او را داد.
به یقین، این اخبار و ماهیت افرادى چون عمرو بن حریث بر معاویه پوشیده نبوده است و به همین دلیل وقتى شنید كه امیرالمؤمنینعليهالسلام
براى بار دوم مى خواهد به سوى شام لشكركشى كند، طرح ترور آن حضرت را ریخت و به عمرو بن حریث پیام داد كه كسى را كه مأمور انجام این كار كرده است پناه دهد و او را در انجام این مأموریت یارى رسانَد. اما نقشه آنان عملى نشد و آن مأمور، دستگیر و به نزد امام آورده شد. او افشا كرد كه از طرف معاویه براى انجام این كار مأمور بوده و عمرو بن حریث نیز به سفارش معاویه او را در این كار همراهى كرده است.
شیخ طوسى عمرو بن حریث را به «عدو الله ملعون» توصیف كرده
و بسیارى از علماى شیعه چون علامه حلى و ابن داود حلى نیز سخن شیخ طوسى را در حق او بیان داشته اند.
حتى مامقانى روایاتى در زنذیق بودن عمرو نقل كرده است.
ابطحى نیز پس از نقل كلام شیخ گوید: «جنایات و ستم هاى وى بر آل محمدصلىاللهعليهوآله
مشهور است. »
بر این اساس است كه عمرو بن حریث را عثمانى معرفى كرده اند.
جهت گیرى اخبارى نیز كه به امیرالمؤمنینعليهالسلام
نسبت داده، در راستاى همان تفكر عثمانى است. بر اساس این اخبار، امیرالمؤمنینعليهالسلام
بر منبر كوفه اعلام داشت كه «بهترین فرد این امت پس از رسول خداصلىاللهعليهوآله
ابوبكر و سپس عمر است و اگر مى خواستم، سومى را نیز نام مى بردم. » برخى از روایاتْ سومى را عثمان بیان كرده است.
او خود در این باره مى گوید كه عثمان را بسیار دوست داشته، ولى در یك رویكرد به امام حسنعليهالسلام
باز گشته است.
اما هیچ گزارشى در اثبات این مطلب نقل نشده، بلكه همه عملكرد و موضعگیرى هاى او تا پایان زندگى اش تمامى، بر عثمانى و اموى بودن او دلالت دارد. چگونه او به امام حسنعليهالسلام
بازگشت در حالى كه معاویه طرح ترور امام را ریخت و عمرو بن حریث را به همراه شبث ابن ربعى مأمور انجام این كار نمود و چون امام حسنعليهالسلام
از طرح آنان آگاه شد، همیشه در زیر لباس خود زره مى پوشید و یك بار نیز در نماز او را هدف تیر قرار دادند، ولى بدان حضرت آسیبى وارد نشد.
با روى كار آمدن دولت بنى امیه، عمرو بن حریث كاملا در خدمت آنان در آمد و از كارگزاران آنان شد.
ابن اثیر ضمن بیان این مطلب، به تمایل و اعتماد كامل بنى امیه به عمرو بن حریث تصریح كرده و بیان مى دارد كه این رابطه متقابل بوده و عمرو بن حریث نیز به آنان گرایش داشته است.
بر این اساس، در زمان ولایت زیاد و عبیدالله بر كوفه و بصره، وقتى آن دو به بصره مى رفتند، عمرو جانشین آنان در كوفه بود؛ چنان كه وقتى به كوفه مى آمدند، سمرة بن جندب جانشین آنان در بصره مى شد.
عمرو بن حریث در زمان امیرالمؤمنینعليهالسلام
و امام حسنعليهالسلام
به طور نه چندان پنهانى با معاویه بر ضد اهل بیت و شیعیان فعالیت و همكارى مى داشت، اما در زمان حاكمیت بنى امیه به طور رسمى در مقایل شیعیان قرار گرفت و از هیچ گونه تلاشى در سركوب آنان رویگردان نبود. او در برخى خطبه ها و سخنرانى هاى خود بر منبر كوفه با توهین هایى كه خشم شیعیان را برمى انگیخت، باعث اعتراض حجر بن عدى و یارانش شد؛ به طورى كه او را بر منبر سنگسار كردند. عمرو با ارسال نامه اى به زیاد، كه به بصره رفته بود، او را از ماجرا آگاه نمود و تأكید كرد كه اگر به كوفه نیاز دارد، باید هر چه زودتر خود را به كوفه برساند. چون زیاد به كوفه رسید، حجر و یارانش را دستگیر و زندانى نمود و شهادت نامه اى بر ضد او نوشت و عمرو بن حریث آن را امضا كرد.
او در دستگیرى و ریخته شدن خون میثم تمار نیز شریك بود. وى براى معرفى او به زیاد گفت: «اى امیر، آیا مى دانى این شخص كیست؟ او میثم تمارِ كذاب غلام على بن ابى طالبِ كذاب است. »
به دستور زیاد او را به درخت نخلى كه در كنار خانه عمرو بن حریث بود بستند. میثم براى مردم از فضایل امیرالمؤمنینعليهالسلام
بیان مى كرد. عمرو چون این صحنه را دید، بلافاصله به زیاد خبر داد كه میثم با انتشار این اخبار افكار مردم كوفه را تغییر خواهد داد و این سبب شد كه ابن زیاد دستور داد به دهن میثم لگام زنند.
رابطه عمرو با آل زیاد به واسطه ازدواج عبیدالله بن زیاد و برادرش عبدالله با دو دختر او
بیش تر شد. این موضوع در همكارى عمرو با ابن زیاد براى سركوب قیام مسلم نیز مؤثر بود. عمرو بن حریث در زمان ابن زیاد علاوه بر جانشینى ابن زیاد، فرمانده نیروى انتظامى او بود.
ابن زیاد پرچمى به عنوان امان به او داد تا در مسجد كوفه به دست گرفته، مردم را به آن دعوت كند و با نیروهایى كه در اختیار داشت مأمور شد تا كسانى را كه مى خواهند به قیام كنندگان بپیوندند، دستگیر نماید كه از جمله این افرادْ مختار بود. پس از شكست قیام مسلم و افشاى محل او، ابن زیاد عمرو را به همراه محمد بن اشعث براى دستگیرى مسلم فرستاد.
عمرو بن حریث از نظر سیاسى چنان مورد تنفر مردم كوفه بود كه پس از مرگ یزید، او را از قصر بیرون انداخته، به عامر بن مسعود بن امیة بن خلف ـ از امضا كنندگان شهادتنامه ظالمانه بر ضد حجر ـ راضى شدند و او را امیر خود كردند.
اما پس از شكست ابن زبیر، وقتى عبدالملك بن مروان وارد كوفه شد، عمرو بن حریث را مورد توجه و عنایت خود قرار داد
و موقعیت سیاسى خود را باز یافت، و چون بشر بن مروان حاكم بصره و كوفه شد، عمرو بن حریث را جانشین خود در كوفه كرد.
سرانجام در سال 85 در كوفه و یا مكه از دنیا رفت.
26 ـ قَعْقاع بن شَور سدوسى ذهلى
زنش بحریه دختر هانى بن قبیصة بن مسعود شیبانى است كه پیش از او همسر عبیدالله بن عمر بود و به همراه شوهرش در صفین، معاویه را همراهى كرد و پس از كشته شدن عبیدالله بدون این كه پدر خود را در جریان بگذارد، با قعقاع بن شور ازدواج كرد.
شجاعت او چنان بود كه عمر او را به هزار نفر تشبیه كرده است.
امیرالمؤمنینعليهالسلام
او را حاكم كَسْكَر نمود، ولى كارهاى ناپسندى از او سر زد از جمله این كه زنى را با صد هزار درهم به ازدواج خود در آورد. از این رو، مورد مؤاخذه ى آن حضرت قرار گرفت، در نتیجه از امیرالمؤمنینعليهالسلام
جدا شد و به معاویه پیوست
و از ندیمان و هم نشینان خاص او شد؛ به طورى كه به «جلیس و صاحب معاویه» شهره شد.
در یكى از این مجالس، معاویه صد هزار درهم به او بخشید.
به گزارش مِزّى و ذهبى، معاویه تصمیم گرفت فرزند یكى از امیران را كه مرتد شده بود بكشد، ولى با وساطت قعقاع از تصمیم خود منصرف شد و او را به قعقعاع بخشید. از این گزارش بر مى آید كه قعقعاع موقعیت خاص و ویژه اى نزد معاویه داشته است؛
چنان كه نفوذ زیادى در نزد ابن زیاد داشت.
درباره ى او تصریح شده كه وى از امیران بزرگ در دولت بنى امیه بوده است.
او از امضاكنندگان شهادت نامه ظالمانه بر ضد حجر بن عدى و یارانش بود.
وقتى ابن زیاد محاصره شد، به قعقاع دستور داد تا همانند محمد بن اشعث پرچم امان به دست گرفته، مردم را از دور مسلم پراكنده كند.
او با نیروهاى خود نبرد سختى با مسلم و یارانش كرد
و بدین سان در شكست قیام مسلم نقش و تلاش زیادى ایفا نمود.
27 ـ قیس بن اشعث بن قیس كندى
از اشراف كوفه و كسى است كه در كربلا امام او را به خیانت و مكر و حیله معرفى كرد و چون امام شهید شد، پیراهن او را برد و از این رو به قیس قطیفه شهره شد. توضیحات دیگر درباره ى او و خانواده اش در ذیل نام برادرش محمد خواهد آمد.
28 ـ مالك بن النسیر البَدّى كندى
شیخ مفید (ره) نامش را مالك بن یسر گفته است.
وى در كربلا با سپاه عمر بن سعد بود و به امام حمله كرد و پیش از هر اقدامى به امام ناسزا و دشنام گفت، سپس شمشیر خود را بر سر امام زد؛ به طورى كه كلاه آن حضرت را شكافت و شمشیر بر سر امام فرود آمد و كلاه پر از خون شد. آن حضرت او را نفرین كرد و فرمود: «با این دست نه غذایى بخورى و نه آبى بیاشامى و خداوند تو را با ظالمان محشور كند. » او پس از واقعه كربلا در فقر و تنگدستى از دنیا رفت.
29 ـ محمد بن اشعث بن قیس ابوالقاسم كندى
دست خانواده ى محمد به خون اهل بیت آلوده است؛ پدرش اشعث در قتل امیرالمؤمنینعليهالسلام
شریك بود و خواهرش جعده، امام حسنعليهالسلام
را با دسیسه معاویه مسموم كرد. خود او نیز در كشتن امام حسینعليهالسلام
شریك است. هیچ نشانى از عملكرد و موضعگیرى هاى او كه اندك دلالتى بر تشیع او داشته باشد، در دست نیست؛ بلكه هر چه هست مخالفت و ضدّیت با آنان است و حتى خود، بدین مطلب اقرار كرده و به تضاد و مخالفت فكرى خود با شیعه اعتراف و تصریح كرده است. وقتى كه زیاد خواست حجر بن عدى را دستگیر كند، از محمد بن اشعث خواست تا او را احضار كند. محمد گفت: «مرا با حجر چه كار؟!» سپس به زیاد خطاب كرد كه خود مى دانى كه من چقدر از او فاصله دارم.
بنا بر روایتى از امام صادقعليهالسلام
، او با سخنى كه به امام حسینعليهالسلام
در روز عاشورا گفت و در جاى خود بدان خواهیم پرداخت، همسان بودن تفكر خود را با معاویه در زمینه خلافت و مقام اهل بیت آشكار كرد.
از این رو، محمد مورد اعتماد بنى امیه و امراى آنان بود. معاویه او را گرامى مى داشت و در دیدارى به او گفت: «اختیار تمام كارهاى شما در دست ماست. بنابراین، آنچه را كه ما مى خواهیم، اراده كنید و انجام دهید. »
ابن زیاد نیز در یك بیان كوتاه این اعتماد را این گونه بیان كرده است: «آفرین به كسى كه حیله نمى كند و مورد اتهام قرار نمى گیرد. »
به یقین، منظور از این توصیفاتْ جهت گیرى فعالیت هاى سیاسى او در راستاى اهداف حاكمان بنى امیه است؛ چنانچه وى خبر آمدن مسلم را به كوفه به یزید گزارش داد
و وقتى ابن زیاد، هانى را مضروب و زندانى كرد، محمد گفت: «ما به هر آنچه امیر راضى باشد، راضى و خشنود هستیم. »
محمد در مرحله نخستْ تربیت شده ى پدرش اشعث است؛ یعنى همان كسى كه به هنگام تسلیم شدن به نیروهاى ابوبكر، به قوم خود حیله كرد و تنها براى خانواده ى خود امان گرفت و از این رو، كندیان او را عرف النار (كه نام شخص حیله گرى بود) لقب دادند.
ابن رسته خانواده ى اشعث را خانواده اى حیله گر معرفى كرده و از آنان پنج نفر نام برده است.
امام حسینعليهالسلام
نیز در كربلا، هنگامى كه برادرش قیس به امام پیشنهاد پذیرش امان نامه ابن زیاد را داد، به او فرمود: «تو برادر برادرت هستى كه مسلم را فریب داد. »
امام با این كلام كوتاه به حیله بازى محمد اشاره كرد كه به هنگام دستگیرى مسلم به او امان داد، ولى بدان متهعد نشد و با تسلیم نمودن مسلم او را به شهادت رساندند.
بنا بر گزارشى دیگر، وقتى محمد بن اشعث از جنگ با مسلم عاجز شد و از ابن زیاد نیروى كمكى طلبید، ابن زیاد به او گفت كه با امان دادن به مسلم مى توانى او را دستگیر كنى.
عبیدة بن عمرو بدى به این حیله بازى محمد چنین اشاره كرده است:
و قَتَلْتَ وافدَ آلِ أحمد غِیلَةً / و سَلَبْتَ أسیافاً له و دروع
ازدواج عبیدالله با ام نعمان دختر محمد بن اشعث
مى توانست در تحكیم رابطه سیاسى آنان نقش قابل توجهى ایفا كند، از این رو، اگر بگوییم كه محمد در جریان قیام مسلم و سركوب نهضت كربلا، بازوى راست ابن زیاد بوده، سخن به گزاف نگفته ایم. او هانى بن عروه را دستگیر كرد و به ابن زیاد تسلیم نمود
و پس از آن در متفرق كردن مردم از دور مسلم تلاش بسیارى كرد
و ابن زیاد پرچم امان به او داد تا مردم را به زیر آن فرا خوانَد.
همچنین عبدالله بن عفیف ازدى را كه در دفاع از امیرالمؤمنینعليهالسلام
و فرزندان او در برابر ابن زیاد ایستاد و سخن گفت، دستگیر كرد تا به شهادت رسید.
در كربلا نیز حاضر شد و در آن جا نیز به امام توهین كرد. آن حضرت، او را نفرین كرد و چون براى انجام حاجت به كنارى رفت، عقربى او را نیش زد.
بالاخره پس از قیام مختار، وقتى خواستند او را دستگیر كنند، به همراه شبث ابن ربعى به بصره فرار كرد و نزد مصعب پناهنده شد و او را به مقابله با مختار تشویق كرد. او ضمن سخنان خود از قاتلان امام حسینعليهالسلام
ـ كه خود یكى از آنان بود ـ به افراد نیك و خوب كردار و بزرگى یاد كرد كه مختار آنان را كشته است. مصعب پیشنهاد او را پذیرفت و براى جمع آورى نیرو، نامه اى به مهلب ابن ابى صفره، كه در كرمان مشغول جنگ با ازارقه خوارج بود، نوشت و محمد آن را به دست مهلب رساند و با نیروهاى مهلب از بصره به طرف كوفه حركت كرد و در سال 67، جنگ میان نیروهاى مصعب و مختار در گرفت كه در این نبرد محمد به هلاكت رسید.
30 ـ محمد بن عمیر بن عطارد دارمى تمیمى كوفى
وى از اشراف كوفه است. گر چه برخى اخبار از حُسن سابقه او در دوران امیرالمؤمنینعليهالسلام
حكایت دارد؛
اما با توجه به اخبار دیگر به نظر مى رسد كه موضع سیاسى او در زمان حكومت امویان و مروانیان تغییر یافته باشد. از این رو، دشمنى او با شیعیان و امضاى شهادت نامه ظالمانه زیاد بر ضد حجر بن عدى
كه حتى پسر مغیرة بن شعبه حاضر به امضاى آن نشد،
و نیز تحریك و تشویق زیاد بر ضد عمرو بن حَمِق خزاعى ـ كه عمرو بن حریث او را به خاطرش مورد سرزنش قرار داد ـ حكایت از این تغییر سیاسى او دارد.
وى در ماجراى كربلا به همراه دیگر اشراف كوفه، از جمله شبث ابن ربعى و حجار بن ابجر و یزید بن حارث و عزرة بن قیس و عمرو بن حجاج، به امام حسینعليهالسلام
نامه نوشت. وقتى ابن زیاد وارد كوفه شد، دختر محمد بن عمیر را به ازدواج برادرش عثمان بن زیاد در آورد
و از این راه رابطه خانوادگى و سیاسى او را با امویان محكم تر نمود.
به نقلى وقتى مختار قیام كرد، محمد بن عمیر با مُضَریان بر ضد او بود، ولى سرانجام با مختار بیعت كرد، مختار او را حاكم آذربایجان كرد.
این گزارش با سیاست مختار در سركوبى و قتل عام تمام كسانى كه بر علیه امام حسینعليهالسلام
تلاش كردند، سازش ندارد؛ به خصوص كه وى را از گروه مروانیون عراق برشمرده اند كه عبدالملك وقتى خواست مصعب را شكست دهد از آنان یارى طلبید
و پس از پیروزى نیز محمد بن عمیر از طرف عبدالملك حاكم همدان شد.
او در حدود سال 85 در شام از دنیا رفت.
31 ـ مسلم بن عمرو باهلى
او اهل بصره و ساكن شام بوده و از این رو، در نسبت، بصرى و شامى است. و او را تنها شامى اى دانسته اند كه در كوفه بوده است. مسلم بن عمرو باهلى در نزد یزید و ابن زیاد از منزلت و جایگاه مهم و والایى برخوردار بود.
او همان كسى است كه پیام یزید را براى عبیدالله به بصره آورد. یزید در آن نامه امارت كوفه را به عبیدالله داده بود تا هر چه زودتر قیام مسلم بن عقیل را در كوفه سركوب كند. عبیدالله چون خواست به كوفه رود، مسلم بن عمرو باهلى را همراه خود برد و چون وارد شهر شد، مردم به تصور امام حسینعليهالسلام
دور او حلقه زده، آمدنش را تبریك مى گفتند تا این كه در مقابل دارالاماره مسلم بن عمرو براى پراكنده كردن مردم با ادبیات سیاسى مختص به امویان و عثمانى مذهبان به آنان نهیب زد و گفت: «ترابیه! دور شوید كه او ابن زیاد است. »
چون ابن زیاد هانى را دستگیر كرد و از او خواست تا مسلم بن عقیل را تحویل او دهد، هانى به شدت این درخواست را رد كرد و مشاجره ى سختى میان آنان در گرفت. مسلم بن عمرو براى این كه هانى را به انجام خواسته ابن زیاد راضى كند، او را به كنارى از قصر برد و با سخنان بسیارى از هانى خواست كه مسلم بن عقیل را تحویل دهد و نیز گفت كه چنین كارى ننگ و عار نیست! اما هانى سخنان او را رد كرد. در نتیجه، ابن زیاد هانى را به شدت زخمى كرد و پس از مسلم او را به شهادت رساند.
زمانى كه مسلم بن عقیل دستگیر شد و آب طلبید، مسلم بن عمرو با كینه توزى به او گفت: «از این آب نخواهى چشید تا از حمیم جهنم بنوشى. »
او با سخنانى كه در ادمه به مسلم بن عقیل گفت و در بخش هاى بعدى بدان خواهیم پرداخت، از عقیده و افكار عثمانى خود پرده برداشت. وى در سال 71 یا 72 در جنگ مصعب با محمد بن مروان معروف به جنگ دِیرِ جاثلیق كشته شد.
32 ـ میمون بن شیبان بن مخرم
وى در راه صفین همراه امیرالمؤمنینعليهالسلام
بود و داستان ورود به كربلا و حضور خود را در سپاه عمر بن سعد بیان كرده است.
در منابع دیگر، نام او را شیبان بن مخرم گفته اند. توضیح این مطلب در ذیل نام شیبان بن مخرم گذشت.
33 ـ یزید بن حارث بن یزید بن رویم
بر ضد حجر شهادت داد.
عبیدالله او را با هزار نفر به كربلا اعزام كرد.
34 ـ هانى بن ابى حیة (قیس) هَمْدانى الوادعى
وى از قبیله هَمْدان است. به نظر مى رسد كه وى از چهره هاى علمى، متعبد و سرشناس كوفه بوده است كه بر ضد حجر شهادت داد.
نیز از نیروهاى عمرو بن حریث بود كه مختار را در كنار باب الفیل، در آغاز قیام مسلم در كوفه دید و به او گفت: «چرا این جا هستى؟! نه با مردمى و نه در خانه خود. » پس وارد مسجد شد و به عمرو بن حریث خبر مختار را داد. عمرو چند نفر را به نزد او فرستاد و مختار را به زیر پرچم امانى كه ابن زیاد به عمرو بن حریث داده بود، فرا خواند و مختار پذیرفت.
پس از شهادت مسلم و هانى بن عروه، ابن زیاد سر آن دو را به هانى و فردى دیگر داد تا به نزد یزید بردند. ابن زیاد براى معرفى آن دو به یزید نوشت: هما اهل السمع و الطاعة و النصیحة».
عبارت ابن اعثم
و خوارزمى
چنین است: «هما من اهل الطاعة و السنة و الجماعة. » چنانچه نظر مرحوم سید مهدى روحانى را بپذیریم ـ كه تعبیر به «اهل السنة» از اصطلاحات مربوط به قرن دوم و سوم است
ـ معلوم مى شود كه این تعبیر برگردان اصطلاح سیاسى عثمانى است.
اندیشه سیاسى هانى بن ابى حیه را مى توان از گفتگوى او با مختار به دست آورد. وى هر گونه حركتى را بر ضد حاكمْ گمراهى و فتنه انگیزى، و آن كس را كه قیام كرده بود بدترین مردم مى دانست.
هنگامى كه مختار براى عمره ى رمضان به مكه آمده بود، او را دید و اوضاع كوفه را از زبانش شنید. پس تصمیم گرفت كه به كوفه رود و قیام خود را آغاز كند، ولى هانى او را از هرگونه شورش برحذر داشت.